https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-19 06:08:272024-09-08 08:12:02قلبی که به سوی خداوند باز می شود
742نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام ودرود بر استاد گرامی ومریم خانم عزیزم که همانند دوخواهر دیگم عاشقشم وسلام خدمت همه ی همفرکانسیهای دوست داشتنیم
استاد چقدر این فایلتون را دوست داشتم هر چی میرم جلو وهر فایلی که میبینم میگم خدای من این قشنگتره ولی به این نتیجه میرسم که تمام آنها عالی هالی هستن وهمواره مثل تابلوهای راهنما ما را توی این مسیر زیبا هدایت میکنن استاد از بچگی عاشق هدایت بودم وهر روز تشنه تر از دیروزم توی فایلهای توحیدی مثل کودکان ذوق زده میشم وهر کاری که داشته باشم ذوق اینا دارم که فرصتی پیدا کنم وخودم را بمباران این حرفها کنم انگار مثل اکسیژن دارم نفسشون میکشم خدایا شکرت از این هدایت بعضی اوقات میگم خدایا چی در من دیدی واقعا چی دیدی توی سهیلایی که اعتماد به نفسش صفر بود عزت نفسش که نگم چقدر داغون بود کسی که احساس کم بودن میکرد وهمه را از خودش بالاتر وهر چه اطرافیان ازش تعریف میکردن از زیبائیش مهربونیش از اخلاق زیباش از هنرهاش که عاشق نقاشی ودستی بر هنر در زمینه های مختلف زنی بسیار صبور وعاشق خانواده واطرافیان اما در نظر خود بی عرضه وترسو و……بود چه دیدی در من که این چنین منت بر سرم گذاشتی ومرا در این مسیر قرار دادی آخه مگر میشود غیر این باشد که خواستی ارزش وجودم را به خودم نشان دهی خدایا شکرت که فهمیدم ودارم میفهمم دیگر قدرت ومقام را به دیگران نمیدهم آنها ارزشمندن همانگونه که من هستم
استاد نمیدونید در زمینه ی توحیدی چطور اون باورهای غلط گذشته ام را که عبادتم فقط وفقط از روی ترس بود چطور در هم شکستم ودوباره بنایی زیبا بپا کردم خدا را چور دیگر دوست دارم وعاشقانه عبادتش میکنم
استاد در زمینه ی اعتماد به خدا وخواستن خالصانه از او میتوانم داستانی از زندگیم را که قبلا هم گفته ام بیان کنم
همسر من به شدت به دنبال اخبار سیاسی این اواخر توی ایران بود دو نفری که زیر یک سقف با فرکانسهای متفاوت وطرز فکر کاملا متفاوت
هربار که از او درخواست میکردم که اینها را دنبال نکنه به شدت عصبانی میشد ومن پشیمان از حرفی که زدم صبحها به محض بیداری به دنبال پیگیری وشبها تا لحظه ای که به خواب بره دنبال کردن استاد تمام وجودش پر از خشم ونرت وناامیدی شده بود وبا اطرافیان مدام بحث وبحث وبحث وگاهی اوقات گلاویز
اوصاع خانه بسیار متشنج بود وبچه هایم نیز شاکی چون کسی نمیتونست باهاش حرف بزنه به شدت پرخاشگر
من یادمه از فایلهای شما چیزی شنیدم که مرا به شدت به فکر برد اینکه اگر کسی که در کنارتونه اگر با شما هم فرکانس یا هم مدار نباشه یا باید با شما هم مدار بشه یا کائنات اونا از زندگیتون حدف میکنه اینجا بود که من به این نتیجه رسیده بودم که هرگز نمیتونم اون را اصلاح کنم اما میترسیدم چون ایشون میگفت تو راه خودت رابرو ومن هم راه خودم را هر کسی باچیزی حالش خوبه تو باشنیدن فایلهای استادت ومن با گوش دادن به اینها خلاصه به جایی رسیدم که فهمیدم از من کاری ساخته نیست وشعاری برای خودش ساخته بود با عنوان اینکه من افسرده نیستم من خشمگینم ومدام این جمله را با خودش تکرار میکرد ومن که این حجم فاجعه را در ایشون میدیدم وکاری ازم ساخته نبود من به خدای خودم پناه بردم وبا تمام وجودم آره با تمامی وجودم از او هدایت خواستم وگفتم همسرم را در آغوش پر از مهر خودت می اندازم که هدایتش کنی
استاد شاید یک روز یا شاید دوروز بعداز اون بود همسرم اومد کنارم نشست وگفت :
حالم به شدت بده واصلا نمیتونم جلوی افکارم را بگیرم میتونی یک نوبت پیش یک روانپزشک برام بگیری من نیاز به دکتر دارم وشروع به گریه کردن اون هم با صدای بلند باورتون نمیشه من 20 سال با ایشون زندگی کردم وتا به حال اشکشون را ندیده بودم ومن متعجب که چی شده خلاصه کمی حرف زد ومن بهشون گفتم این کار را میکنم ونوبت میگیرم اما قبلش بهتون یه چیزی میگم بعد به روی چشم
گفتم این خروجی اون ورودیهاست که به ذهنت دادی وبا همین جمله از جا برخاستم چون هرگز نمیخواستم احساس گناه به ایشون بدم استاد همسر من به دکتر هرگز مراجعه نکرد وبه طرز معجزه آسایی تغییر کرد یک حال خوب تمام کانالهای خبری حذف صحبت کردن در مورد مسایل منفی خصوصا سیاسی ممنوع وشکر گزاری وسپاسگزاری هرروزه
استاد نمیدونم چی شد هر روز برنامه ی پیاده روی صبح توی پارک نزدیک خونمون وصحبت کردن با آسمون وزمین کوه وگلها زندگی شیرین شد
پسرم که توی خوابگاه دانشگاه بود بعد تموم شدن امتحاناتشون به خونه اومد ووقتی دید این حالت پدرش را مدام بهم میگفت مامان چکار کردی چقدر بابا عالی شده ومن میگفتم مامان من من چیکار کردم ومن هاج وواج
فکر کردم برای مدتی از ترس اینکه نکنه بیمار بشه فاصله گرفته اما به خداوندی خدا الان نزدیک 5 یا 6 ماهه دیگه توی خونه ی ما خبری از صحبتهای منفی واخبار نیست وحتی بچه هام نیز شدن همه عاشق مثبت شدن وامیدو حال خوب داشتن واین یعنی لطف خدا معجزه ی خدا وهدایت خدا خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این زندگی بهشتی
خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر این هدایت بینظیر
خدایا قلبم و باز کن که پیامهات را درک کنم
هیچ کس دیگه غیر از خدا وند نمیتونه زندگی من و کنترل کنه
خداوند فقط برای من نیکی و پاکی میخواهد،خدافقط برای من درستی میخواد
خدایا کمکم کن توجه نکنم و برام مهم نباشه،و حتی پیگیری هم نکنم
دنبال نکنم و جواب هم ندهم
خدایا من شاگرد استاد عباس منش هستم و باید مثل استادم عمل کنم
به خودم یاد آوری کنم هیچ کس در جهان قدرت کنترل زندگی من و ندارند
اگر بتونم ذهنم و کنترل کنم همه چیز به نفع من میشه
مثل استاد عباس منش که این زیبایی معجزات در زندگیش افتاده که چه درهای را براش باز کرده و ایدهای عالی بهش داده میشه،ادمهای که وارد زندگیش میاند ،از سلامتی که داره و روز به روز بیشتر میشه،از همه چیزها ی که تو زندگیست
خدایا هدایتم کن
خدایا قلبم و باز کن که درک کنم
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم
خدایا من با شرکم،با بیایمانی قلبم و بسته بودم و دوست دارم با ایمان بهت و توکل بهت و درک بیشتری از قوانین قلبم و باز کنم برای دریافت الهامتت
خدایا بار را از روی دوش من بردار
خدایا دوست دارم توحیدی باشم
خدایا تو تنها منبع قدرتی
خدایا دوست دارم زیبایهات و بیشتر درک کنم
خدایا به طریق معجزه آسا من و هدایت کن
خدایا من و یه لحظه هم به حال خودم نزار
چقدر این سوره به دلم نشست
خدایا شکرت که من هدایت شدم تو این سایت توحیدی
خدایا شکرت که هدایتم کردی که با استاد عباس منش باشم و ایشون باشند استادم
خدایا شکرت که شاگرد استاد عباس منش هستم
خدایا شکرت که دوره کشف و قوانین و تهیه کردم
خدایا خودت هدایتم کن که درکم بالا بره
خدایا هدایتم کن که ترمزها و بشناسم
خدایا هدایتم کن قانون درک کنم و برم دنبال اصل
خدایا هدایتم کن درختچه های هرز را قطع کنم
خدایا من دوست دارم هدایت بشم
ان مع الیسر یسری
مع، همراه با هر سختی اسانیست
تو این جهان هم سرما هست،هم گرما،هم روابط خوب هست،هم روابط بد،هم بالا هست ،هم پایین
خدایا من لایق زندگی زیبا هستم
خدایا من خالق زندگیم هستم
خدایا من میخواهم آسان شوم برای اسانیها
خدایا من میخوام همیشه هدفم مشخص کنم و هر روز رشد کنم و پیشرفت کنم،
من باید قبل از اینکه به قله ای رسیدم ،قله ای بعدی مشخص کنم
خدایا هدایتم کن تو این مسیر رشد و موفقیت
خدایا من با شور و اشتیاق حرکت میکنم و از تو هدایت میخوام و ازت میخوام ایده بده،الهامات و برام باز کن،ادمهاو شرایط را که میتوانند بهم کمک کنند و به سمتم هدایت کن و من و به سمت اونها هدایت کن
خدایا تو فقط میتونی من و هدایت کنی و من توکل به تو میکنم و تو من و به هدفهام برسون
من مطمعنم به اهدافم میرسم
خدایا شکرت بخاطر هدایت بینظیرت
استاد جان ،مریم جان سپاسگزارم ازتون که این درسها را به یاد ما میدند
خداوند و باور کنیم و درها باز بشه و بارها از روی دوشم برداشته بشه ،نامم پر آوازه بشه مثل استاد عباس منش
خدایا خیلی آرزو دارم مثل استاد عباس منش و مریم جان بشم
توحیدی،توحیدی
حتی از غیبتها،توهینها و کارهایی که بقیه بر علیهم میکنند هم به نفعم تمام بشه
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم
استاد جان ،مریم جان و دوستان توحیدیم انشا.
سلامت ،شاد،خوشبخت،ثروتمند و سعادتمند در این دنیا و اون دنیا باشیند
سلام خدمت استاد و مریم خانم که هردوی شما هم زیبا هستین هم خوش تیپ و هم جوان تر و شاداب تر از قبل.
استاد عزیز من این فایل را هنوز ندیدم ولی یه حسی بهم گفت کامنت بنویسم و سطح انرژیم را ببرم بالا.
واقعا توحید و یگانگی خداوند اگه در قلب ما رسوخ کنه هییییییییچ قدرتی نمیتونه حتی یه لحظه لرزه به انداممون بندازه.
استاد عزیز خداروشکر در این زمینه از بچگی قوی بودم و روی کسی بجز خداوند حساب باز نمیکنم.
خداروشکر با آموزه های شما دیگه این احساس روز به روز درحال بهتر شدن هست.
استاد عزیز دوروز پیش یه اتفاقی برام افتاد که باعث شد تغییرات خیلی جدی در زندگیم رقم بزنم.
دوروز پیش جهت تکمیل سردخانه ای که در دست داریم با پیشنهاد همکارم یه سفر رفتم اراک و از اینکه قراره در مسیر پیشرفت کاریم کلی چیز از این سفر یاد بگیرم خیلی خوشحال بودم ولی اتفاقی که افتاد خیلی عجیب و تکان دهنده بود.
بنده سه سال هست دارم با این آدم کار میکنم و بیشترین خرید را از ایشون دارم و به گفته خودش بهترین و خوش حساب ترین مشتریش هستم وقتی رسیدم خونه طرف با اینکه هماهنگ کرده بودم و درجریان بودن که فلان ساعت میرسیم متاسفانه وقتی رسیدیم و تماس گرفتم گفتن خونه نیستن و بعد از مدتی پسر عموش را فرستاد و مارو بردن به یک مکانی پر از کثافت و آشغال و پر از لوازم مواد کشیدن و….. بود.
یه لحظه وقتی وارد اتاق شدم حس کردم وارد جهنم شدم و بلافاصله تصمیم گرفتم از اون مکان دوری کنم و رفتیم بیرون مرکز شهر داخل ماشین خوابیدیم و چون خیلی شوک بودم فرداش رفتیم شهر همدان و کلی خوش گذرانی کردیم و برگشتم خانه.
ولی این اتفاق خیلی درسها برام داشت که در ادامه اشاره میکنم.
بنده وقتی داشتم میرفتم پیش این دوستم همش ذهنیتم این بود میرم اونجا و ایشون به من نحوه نصب سیستم سردخانه را یاد میده و کلی تجربه کسب میکنم و اعتبار کار را به ایشون میدادم درحالیکه یادم رفته بود بابا همین خدا بود که با هدایتهاش و بدون هیچ زجر کشیدنی هدایتم کرد به مسیرهایی که یادگرفتم سیستم انواع یخچال های صنعتی را به بهترین شکل نصب کنم و الان جز بهترین استادکار های یخچالهای صنعتی در استان هستم.
همش این باور را داشتم که فقط از طریق این فرد میتونم یادبگیرم و در ذهنم کلی ایشونو بزرگ کرده بودم که واقعا طبق گفته استاد ضربه وحشتناک شرک را خوردم.
درس بعدی که یاد گرفتم این بود که من که مثل طلا پاک هستم و در زندگیم حتی سیگار نگرفتم دستم و ذهنی باز و سالم دارم چرا باید با همچین فرد سطح پایین تر از خودم کار کنم.
درس بعدی که یاد گرفتم این بود که باید همیشه گذشته و مسیرهای قبلی که طی کردم و به اینجا رسیدم را به خودم یادآوری کنم تا گرفتار تله های شرک و شیطان نشم.
درس بعدی که یاد گرفتم این بود چرا خودمو محدود کردم فقط با این فرد کار کنم و اجازه ندم خدا افراد جدید با شرایط بهتر برام فراهم کنه و بخاطر همین برای همیشه با این فرد قطع همکاری کردم.
واقعا خداروشکر میکنم بخاطر این اتفاقی که افتاد و درسهایی که یاد گرفتم.
سلام و خداقوت به استاد عزیزم و مریم زیبا و همه دوستانم.
سپاسگزار خداوند هستم که چشمانم لایق دیدن اینهمه زیبایی و نعمت و سرسبزی و فراوانی بود و توفیق عضویت در این سایت عالی و زندگی ساز روداشتم.
سپاسگزار شما استاد عزیزم و مریم مهربان برای تهیه ی اینهمه فایل که بظاهر رایگانه ولی نمیشه روش قیمت گذاشت اگه قدرشو بدونیم،هستم.
و شکر میکنم خدایی که همراه هرسختی ،آسانی هم قرار داد.خدایی که نام ما رو بالامیبره،عزت میده بهمون،بار سنگین رو برمیداره از پشتمون و توصیه میکنه قبل از رسیدن به یک هدف ،فکر شروع هدف بعد باش.
من حتی برای اون جمله ی مریم جان که گفتند خداوند انتخاب میکنه و بعدش شما گفتید هرکس خودش انتخاب میکنه،خداروشکر کردم.گفتن همین جمله باعث شد هممون رو این قضیه زوم کنیم و توجه بیشتری داشته باشیم که خودمون انتخاب میکنیم.
شاید اگر میگفتن خودمون انتخاب میکنیم،هممون گوش میدادیم و یه سرتکون میدادیم ولی الان واقعا بولد شد.
پارسال همسرم قصد جدایی سهم مغازه از داییش و مسقل شدن رو داش.
یه نفر پیشنهاد خرید سهم رو داده بود،ولی نظر قطعیو اعلام نکرده بود.
به ما گفته بودند برای فروش هرچیزی صدبار سوره انشراح رو بخونید.
آخر شب بود و منوهمسرم صددددبار این سوره رو خوندیم و دقیقا شده بود یه ورد زبون.
اون نفر هم نیومد و همسرم بدون فروش اون سهم،شراکتش رو جدا کرد از داییش.
الان میفهمم مدارمون چقد عوض شده و ازین آیات انتظار معجزه داشتیم،انگار که یه اسم اعظمه.
در صورتی که اینا صحبتهای خداونده باما،و کلا بایه دید دیگه باید بهش نگاه کنیم.
فقط چون به زبان عربیه،فکر میکردیم معجزه میکنه تکرارش.
معجزه میکنه ولی خوندنش و درکش و عمل کردن بهش.
خیلی خوشحالم که شدم یه آدم دیگه.
الان شروع ماه محرمه و منوهمسرم امسال کلا شدیم دونفر دیگه.
سرتاپای شهر سیاه پوش شده و مردم دارن کجاهارو میگردن دنبال خدا.
یه بنر بزرگ زده بودن زیرعلمت امن ترین جای جهان است….
قبلا اینارومیخوندم و اشک میریختم.
الان دارم درس میگیرم.
امسال میدونم باید گریه کنم بحال خودم چون یاد بگیرم امام حسین برای رسیدن به هدفش چیو قربانی کرد و من آیا حاضرم یکم از استراحتم رو قربانی کنم؟؟
یکم از تفریحاتمو کم کنم؟؟
دورهمیای بی فایده رو حذف کنم؟؟
امسال خیلی خیلی شرک کمرنگ شده در زندگیمون.
دیروز همسرم بایه جعبه شیرینی اومدخونه و گفت آخرین وام روهم تصفیه کردم و مادیگه قسط نمیدیم به جایی.
در صورتیکه چندروز پیش باجناقش بهش گف الیاس جان الان که بدون وام هیچکار نمیشه کرد…
ما حرف نمیزنیم تو جمع و ته دلمون یه لبخند گرم از طرف خدا داریم که میگه چرا میشه.ما ساکتیم و با نتایج میخوایم حرف بزنیم.
مثل بچگیا که یارکشی میکردیم واسه شروع بازی میگفتیم من من کشیدم…
ما خدارو آوردیم توی تیممون و دیگه هیچ یاری واسمون مهم نیست.همین یه یار به بیشتر از کل دنیا میرزه چون همه چیز خودشه.
وقتی وصل باشی به خدا همه چیزو داری.
استاد عزیزم،شبها چه راحت میخوابم و صبحها بالبخند بیدار میشم و سلام میدم به زندگی و خدارو شکر میکنم برای تولد دیگه و یه زندگی دوباره و من همه ی این احساس خوب رو مدیون شماهستم.
شما عطر خدارو به خون ما تزریق کردید و پخشش کردید در کل وجودمون.
شما رسالتتون رو به زیبایی هرچه تمامتر اجرا کردید و با توکل به خداوند جهانیتر شدنش رو هم میبینیم.
چقدر زیبا ایات قران رو تفسیر میکنید و هرایه و کلام خدا رو به شکلی زیبا و دلنشین به قوانین ربط میدین
وقتی به صحبتهاتون فکر میکنم و اونو تو زندگی خودم همانندسازی میکنم به عینه متوجه تمام کلماتتون میشم
من بارهای زیادی رو در طول زندگیم بدوش کشیدم و فکر میکردم این کارم عینه انسانیته
بار زندگی کردن با مادرهمسرم
بار اینکه پدرهمسرم 8 سال تو کما بود و شرایط سخت اون موقعیت رو منم بدوش بکشم
بار اینکه اولویت همسرم خانوادش بودن و من نفر اخر تو زندگیش بودم
بار اینکه خواهرم بخاطر موقعیت مریضیش همش باید درکش کنم و ایثارکنم
بار اینکه مادرم خیلی منو دوست داره و من تو تصمیمم واسه مهاجرتم عذاب وجدان بگیرم و……………..
بعد از مورد اخر و عداب وجدان وشرکی که داشتم اگه من برم مامانم چی ؟ اون دلخوشیش منم اگه دلش بشکنه اگه فلان شه و هزاران نجوای دیگه
یهو بخودم اومدم با اینکه قوانینو نمیدونستم
ولی یه آن گفتم بسه سعیده یه خورده به خودت فکر کن به دختر کوچکت که حق زندگی بهتر و ارام تر داره خودت که سالیانه ساله میگی خدا منو از این شهر این ادما این موقعیت دربیار
میگی خدایا من زندگی بهتر میخوام شرایط بهتر میخوام ارتباط با ادمای بهتر
خب الان وقتشه دیگه پاره کن این زنجیرا رو
و بعد به همسرم گفتم بریم
از وقتی من این زنجیرهارو پاره کردم و گفتم بریم درهایی به روی من بازشد که فقط وقتی بهش فکرمیکنم روحم سبک میشه دلم باز میشه اروم میشه اشک تو چشام جمع میشه
یکی از این درها آشناییم باشما بود با این قوانین بود با این جاده سرسبز وزیبا بود
اشتی سعیده با خودش بود اتصالم باخدابود
شناختش بود عشقش بود چنگ زدن به ریسمان الله بود وبس و…….
ومن شنیدم صداشو الهاماتشو و غرق شدم در اینکه خدایا من نمیدونم تو به من بگو
نمیدونم باورتون میشه یا نه چندماه قبل مادرم سخت در بستر بیماری بود نه اینکه بیماری خاصی باشه ها ولی در حد یه نماز و دستشویی رفتن کار میکرد کار خونه نمیکرد صحبت با تلفن نمیکرد با بقیه هم خیلی اروم صحبت میکرد میگفت سرم درد میگیره بلند صحبت کنم بعدشم خوابم نمیبره
خلاصه همه مسئولیت رو دوش پدرم بود و مادرم هم روز به روز داشت تحلیل میرفت
یه شربت خارجی بود به نام نوتروپیل که یه سری سالها قبل مصرف کرده بودن و خیلی براشون خوب بود ولی به خاطر تحریمها اصلا پیدانشد که نشد به هر دکتر اعصابیم که رفته بودن دارویی که این وضعیت رو سامان بده پیدانشد
یه روز درازکشیده بودم و گفتم خدایا چی برا مامان من خوبه؟ چی بخوره چی کار کنه ؟
گفتم خدایا یه دارو که مشابه اون شربت باشه چی داریم ؟ نمیشه که فقط شفا تو اون شربت باشه خدایا تو بگو
انگار یکی بهم گفت جینکوتیدی
اره قرص جینکوتیدی
یهو بلند شدم رفتم سر چ کردم خواص این قرص رو دیدم خیلی مشابهت داره با اون شربت
پریدم زنگ زدم بهشون و ماجرا رو گفتم
مامانم دوتا شو که خورد از جاش بلندشد
احساس نیرو کرد خودش میگفت یه نیرو و شادابی این دارو بهم داد که چند روز بعدش بلند شد اومد مسافرت خونه خواهرم و بعدش مهمونی تا یک نیمه شب مامانیکه نه شب باید میخوابید وگرنه حالش بد میشد اونشب تا یک نیمه شب بیدار بود فردام حالش عالی بود
و الانم داره کارای زندگیشو میکنه و حالش خیلی عالیه خدارو صدهزاربارشکر
هربار زنگ میزنه میگه سعیده هر لحظه دارم دعات میکنم که کاری که دکترای متخصص نتونستن بکنن تو با یه قرص کردی
منم هربار میگم مامان خدا اونو بهم گفت قشنگ صداشو شنیدم و منکه کاره ای نیستم
اونم میگه میدونم ولی تو دست خدا بودی
انقدر اون هدایت واضح و کارگشا یود که هربار یه خواسته مهم داشته باشم میگم خدایا هدایت جینکوتیدی میخوام
البته از اون جنس دیگه هنوز هدایت نشدم انقدر واضح شفاف و کارگشا
ولی خداروشاکرم که با یه تصمیم به جا با برداشتن یه ترمز اینهمه تونستم هم براخودم زندگی بهتربسازم هم دستی باشم از طرف خدا برا مادرم
سلام براستادعزیزم وخانم شایسته امیدوارم درپناه الله یکتا حالتون خوب باشه واجب دونستم برای این همه فایلهای رایگان که توسایت میزارین ومنو اگاه میکنید ازتون تشکرکنم من چندروزی عضوسایت شدم وقبل اون هم فایلهاتون گوش میکردم وراستشوبگم از لحاظ ثروت وکاری شاید هنوز اتفاقی نیفتاده امااز لحاظ روحی و روانی وارتباطی خیلی خوب شدم همش با خدای خودم درارتباطم وبه اینده امیدوارم ومیخام باهمین فرمون بیام جلو وامشب ازش خواستم به من انقدرثروت بده تا تمام دورهای استادروبخرم وباعشق به تمام خواستهام برسم و به لطف خدا واموزهای استاد بچه دار هم بشیم اخه 7ساله ازدواج کردم هنوزاین اتفاق نیفتاده اما به قول معروف انقدر درمیزنم این خانه راتاببینم روی صاحب خانه را مچکرم استاد…
امروز دراز کشیده بودم و توی ذهن خودم شاکی بودم از اوضاع .از شیفت شبکاری برگشته بودم و به زور از خواب بیدار شدم که عصر برم مطب.
داشتم میگفتم برای چی من باید اینقدر کار کنم .این چه اوضاعیه که یک روز برای خودم استراحت ندارم تو این فضای ذهنی بودم که آماده شدم و رفتم مطب.با خودم گفتم حالم خوب نیس یه سر بزنم به سایت تا فضای ذهنیم عوض بشه….یهو مریم خوند
المن نشرح لک صدرک؟و رفعنا عنک وزرک!
و همینجا چشمام پر از اشک شد و خدا رو به یاد آوردم و روزهایی که گذشت و خداوند بارها منو نجات داده بود ..
توی بیمارستان خرمشهر مثل برده کار میکردیم و هر روزی که برمیگشتم از شیفت منتظر تماس بودم تا از پرونده ها ایراد بگیرن یا اتفاقی برای مریض افتاده باشه گردن ما بندازن.وقتی برمیگشتم پاهام تاول زده بود و یه زور میرفتم دستشویی از خستگی و آلان من توی بیمارستانی هستم که شیفتم خلوته راحت وعده های غذاییم رو میخورم و حقوقم بهتره و توی شیفت شب میتونم راحت بخوابم.و وقتی میام خونه میتونم مطب هم برم و هنوز انرژی دارم و خیلی کمتر استرس دارم .حتی سرویس هم دارم و نیاز نیس نه کرایه بدم و نه اینکه استرس داشته باشم ماشین گیرم نیاد .و معنی این آیه برام روشن شد و بار دیگه خداوند بهم گفت آیا باری رو از دوشت برنداشتم؟؟؟؟؟
و نامت را بلند آوازه نکردیم ؟!
یادمه وقتی دانشجو بودم و از خانوادم دور بودم و تنها بودم و اعتماد به نفس پایینی داشتم …هرگز نمیدونستم روزی اسمم توی مرکز شهر بلند بشه و تابلوی مطبم وسط شهر نصب بشه و معروف بشم.و تو کل فامیل و آشنا و غیر آشنا بپیچه که ریحانه با این سن و سال کم مطب زده ..من نامم گم شده بود و خداوند بهم اعتبار داد و اسمم رو بالا برد …
چقدر تعبیر قشنگیه !!
خدا میگه مگه یادت رفته؟!اون تنهاییا اون کوچیک بودن ها .اون بی پولی ها ..اونا تموم شد و الان تو مطب داری و تو بهترین بیمارستان آبادان به عنوان نیروی رسمی داری کار میکنی؟!مگه یادت رفته ما هر لحظه باهات بودیم
سلام و درود به استاد عباسمنش نازنینم و خانم شایسته ی قشنگم . امیدوارم حالتون عالی باشه .
من عاشق این دیدگاهای قرانی هستم و وقتی درموردشون توضیح میدید تازه متوجه اصل قضیه میشم . من قبلا خیلی درمورد قران گارد داشتم و تکذیبش میکردم ولی الان انقدر با عشق ایه ها و سوره ها رو میخونم (چون دیدگاهم فرق کرد ) و لذت میبرم از این اگاهی خالص قران . مخصوصا ایه هایی که میگه از شرک دوری کنید و فقط خدا سرپرست شما و یاور شماست واقعا به من احساس ارامش عمیقی میده . قدرت رو به دیگران ندادن تو ذهنم و عوضش توحید و یکتاپرستی که هر روز دارم روش کار میکنم و برای خودم تکرارش میکنم یکی از بهترین هدیه هاییه که تو زندگیم دریافت کردم . خدایا شکرت
ازطرفی وقوع خیلی ازاتفاقات ناجالب زندگیمو،ازسمت خدا میدیدم چون باورم این بود که من در هر لحظه ،مورد آزمایش وامتحان خدا هستم.
احساس میکردم خدا بیشتر برای افرادی که خوبن خدایی میکنه وچون ازخودم احساس رضایتی نداشتم ،بیشتر تو حال خودم بودم وکمتر ازش کمک میگرفتم . احساس میکردم کمک گرفتنم فایده ای نداره وخدا توجهی به افرادی مثل من نداره.
نمیدونم چرا تلاش برای خوب بودن نمیکردم.خودم زودتر قهر میکردم وازش فاصله میگرفتم.
احساس میکردم آدم خوب باید زحمت زیادی بکشه منم حوصله ی تلاش زیادو نداشتم.
اصلا به خودم نمیدیدم که بخام فکر کنم من خوبم.
مثل داشتن ثروت که ازخودم فرسنگها دور میدیدمش،ازاین بابتم خودمو بااین شخصیت واینکه من نمیتونم بنده ی خوبی باشم چون ب نظرم خیلی سخت میومد،خودمو کنار کشیده بودم.
یه جورایی تسلیم بودم وخودموبااین خصلتم پذیرفته بودم.هرچند احساس نارضایتی داشتم اماافکار وباورهامطوری بود که فکر میکردم مومن بودن وداشتن ایمان برای یه عده آدمیه که خدا روتو زندگیشون خیلی دارن .وخیلی کارا میکنن که من نمیتونم.
جدن چقد نگاهم سخت بود.
محیط و خانواده هم بی تأثیر نبودن.
همه رو دریک سطح معمولی میدیدم.
اولین نشونه ی ایمان رو در کسانی که محجبه بودن ومردهایی که محاسن داشتن میدیدم وکسانی که باعشق نماز میخونن.
که خب مااونطور که باید تو این مسیر نبودیم.
همیشه فکر میکردم دنیای آدمهای مذهبی وباخدا با ماها خیلی فرق داره.
گفتم که اونا رو یه آدمهای خاص میدیدم.
یه جورایی اونا رو منتخب شده ی خدا میدیدم وفکر میکردم تمام توجهات خدا به این دسته آدمهاس.
ماهم این وسط سلیونو ویلون هستیم .مثل آدمای سرگردون وبی کس وکار!
خیلی جالبه یه نفرم نبود راه وچاه درستو یادمون بده.
وقتی بین خودمون باخودمون انقد فاصله بود چطور توقع داشتیم خداونداحساس نزدیکی با ما بکنه .
قلب من زمانی برای خدا باز میشد که میرفتم سمت دعا خوندن یا قرآن خوندن.
تو این لحظات خدا رواحساس میکردم وفکر میکردم این لحظه ها ارتباط گرفتم وخدا تنها تو چنین لحظاتی منو دوست داره.میخوندم فقط به نیت اینکه برای خدا جلب توجه کنم .
خیالم که راحت میشدتکایفمو خوب انجام دادم دیگه ولش میکردم.ینی فقط تو اون لحظه ها،یادش میکردم.
نماز خوندنم هم از اولشم زوری وتحمیلی وازسر تکلیف بود نه با اخلاص ونه دلی .
چون تایم داشت، چون قوانین داشت چون باید مثل کتاب همون چیزیایی رو که گفته بودن میگفتی .چون تحمیلی بود.
نمیدونم ازاولم باش ارتباط برقرارنکردم هنوزم نمیتونم ارتباط برقرار کنم.
فرقش با قبل اینه که در گذشته خیلی به خاطر این موضوع،عذاب میکشیدم اما حالا برام مهم نیس که اگه خدا بخواد تنبیهمم بکنه .
چون فهمیدم که انجامش اونم بااون احساس بدم که اصلا دلم نمیخواست بخونم ،بیشترعذابم میده وخداوند بیشتر ازم میرنجه.
خدا لنگ این نماز خوندن من نیست.
تمام افکار وباورهایی که به خداوند داشتم باآگاهی هایی که الان کسب کردم فرق داشت.
بله منم روزها وسالهای سختیو گذروندم .
منم خیلی ازاتفاقات بدی رو سپری کردم.
دختر خونه بودم یه جور با بدبختی زندگی میکردم وقتی ازدواج کردم به یه شکل دیگه.
وقتی وارد زندگی شدم سر هر ضعفی که تووجودمبود،با یه مسائلی روبرو میشدم که بی نهایت ب خاطرش اذیت میشدم.
ناهیدی بودم سرشار از عیب ونقص .
نمیدونم بااین همه عیبی که تووجودم بودم مغرور هم بودم .غرورم یکی از نقصهای بزرگم بود که نزاشت من رشد کنم.
دریچه ی قلبم همیشه بسته بود واز ته دل وبا دل وجونو وکیل خودم ،هیچ وقت خدا رونپرستیدم.
همش از سر اجبار اجبار.
منی که این همه عیب دردرون داشتم چطور میتونستم به تنهایی از پس این همه مشکل بربیام .
الان میفهمم که خودم به مشکلاتم دامن هم میزدم.
قلب من سیاه بود پر ازرنجش وکینه .
پر از خشم و نفرت .
هیچ جوره نمیتونستم باخدا ارتباط بگیرم چون ذهنم درگیر مسائل مزخرفی بود که خودم تو ذهنم ساخته بودم.
کسی که همیشه فکر انتقام بود .همیشه فقط تمرکزش به منفی ها بوده ،کسی که شرارت و سنگدلی ازش میبارید چطور میتونسته ،قلبش باز باشه که خدایی هم درونش باشه؟!
ادای آدم خوبا رو در میووردم اما کجام خوب بود؟!
چیم خوب بود؟!
هیچی !خودم حس میکنم یه آدم ترسویی بودم که شرارت ازم میبارید.
مثل شیطان عمل میکردم .همه رو فریب میدادم.
انقد عقده وکمبود تو وجودم بود که معنای دوست داشتن ومهربونی رو درک نمیکردم.
همیشه همه ی تلاشم این بود که از هرچیزی ،خودم منفعتشو ببرم حتی به قیمت گول زدن وفریب دادن کسی باشه.
هیچکس برام مهم وباارزش نبود.
یه آدم خود خواهی بودم که فقط خودمو میدیدم.
اون موقع داغون داغون بودم .همش مریض میشدم .
سر بچه دار شدنم درد سرهای زیادی کشیدم.
پول وثروت که هیچ نقشی تو زندگی ما نداشت.
رابطه با دیگران افتزاح.همیشه عصبی ومتوقع بودم.
رابطه با همسر که دیگه نگم براتون!
با بچه هام، زور گو!
با پدرو مادر خیلی بد!
باخودم که همش سرجنگ داشتم.
آرامش که اصلا وجود نداشت .
خوشبختی که نمیدونستم ینی چی؟!
خدا فقط ابزار بود برای نیازهام.
چ روزای دردناکی رو سپری کردم.
اون دوران اگه خوبم نبود ،خودم بدتر بدترش کردم.
البته این شخصیت وحشتناک برای خیلی سال پیشه.
حدودا 25سال پیش !
چ میدونستم چ راههایی برای ازبین بردن نواقصم وجود داره؟!
چ میدونستم میشه هرچیزی رو خلق کرد؟!
نمیدونستم هرچیزی دست خودمه وخودم عامل بدبختی خودمم!
چیزی از جهان وقوانینش نمیدونستم.
اگه بوی ازمهربونی وسخاوت نبرده بودم چون ندیده بودم.
روابط اجتماعیم هم صفر بود.نه دوستی نه رفیقی ونه هیچ کس دیگه.
همیشه تنها بودم وفراری ازهمه .
هرکیم پیشم بود از سر اجبار بود .
خداروشکر اون روزای کضایی تموم شدن .
خداروشکر خداوندهدایتم کرد.
خداروشکر دریچه ی قلب منم باز شد.
خداروشکر نگاهم به زندگی و جهان اطرافم و به همه ی آدمها و حتی به خدا تغییر کرد.
الان هیچ اثری از اون ضعفها نیست.
اگرم چیزی باشه طوریه که با تمرکز کردن روی خودم رفعش میکنم .
اکثر عیبها ونواقصم اگرچه سالها طول کشید ولی ازبین رفت.
شخصیت من هیچ شباهتی به قبل نداره.
من آدم سابق نیستم ودلمم نمیخاد باشم.
ب نظرم اون موقعه شباهتی به انسان نداشتم .ولی حالا خیلی جاها به خودم افتخار میکنم .
انسان بی نقص که وجود نداره!
اما همین که امروز میفهممشون ودنبال تغییرشون میرم خیلی عالیه!
دیگه خودخواه نیستم که باعیبهام پیش برم ودر صددتغییراتشون نباشم.
امروز اگه چیزی تو خودم ببینم که متوجه بشم اشتباهه حتمن جبران میکنم .حتمن نگاهمو عوض میکنم.
خیلی مراقبم که کمتر اشتباه کنم.
آگاهانه کنترلم روی افکار ورفتارهام هست.
مهمترین عامل پیشرفت همون باز شدن دریچه ی قلبته.
وقتی دریچه ی قلبت باز بشه وروح خدایی تووجودت بدمه البته برای هممون میدمیده ولی چون ما تو فرکانسش نبودیم ،هیچ اثر مثبتی هم ازش دریافت نمیکردیم.
حالا که حسش میکنم .حالاکه نتایج عالی ازش دریافت کردم متوجه شدم که وجود خدا در قلب وروحم چه هماهنگی بین منو جهان بوجود میاره.
وقتی هماهنگی باشه اتفاقات خوب وخوشگل هم یکی یکی از راه میرسن .
حالا همیشه سلامتم.چرا مثل قبل بیمار نیستم ؟!چون درک وباورهام عوض شدن!
چرا روابطم بادیگران خوب شده؟
چرا ارتباط بین منو ودیگران قشنگ وزیبا شده بدون کوچکترین حس منفی ؟!
چون قلبم سرشار ازروح خدایی شده.
چون نگاهم به خودمه .
چون دنبال مقصر نمیگردم.
چرا روابطم با همسرم بعد ازاین همه تلاش ،بعد ازاین همه دنگ و فنگ،تازه شکل قشنگ به خودش گرفته؟
چون تازه روحم باخدا سیقل پیدا کرده.
چرا ثروت داره وارد زندگیم میشه ؟
چون تمامی افکارو باورهاموتغییردادم وخدا روبیشتر باور کردم .
پس میشود !
میشود خوب زندگی کرد.!
میشود اتفاقات خوب خلق کردوزندگی رو به سبک و شیوه ی عالی هدایت کرد.
میشه دنیا روقشنگ وزیبا دید.به دور از هر غم وناراحتی!
همه ی اینا میشه زمانی که قلب من باز باشه برای انرژی قشنگی مثل خدا.
خدا که باشه همه چیز اوکی میشه.
خدا که باشه دنیا روبه شکل وحشتناکی زیبا میبینی در حالیکه جهان پر از نازیبایی هاوبیماریهاوتنشهای زیادی هم هس.
اما تو دیگه خیلی کم میبینی چون تو مدارشون نیستی .تو ازمدار نازیبایی ها وناخشی ها بیرون اومدی .حالا منو وتو به مدار درستی وراستی پیوستیم .
همه ی ما باکمک هم وبااصولی که استاد عزیزمون یادمون میده پیش بسوی خوشبختی وسعادت قدم برمیداریم .
ما اینجاییم که هرروز بهتر وبیشتر از دیروز خداوند رو تو همه ی لحظاتمون یاد کنیم و ازخودش ممد و یاری بجوییم.
بزرگترین هدف وخواستم همینه .
میدونم اگه خدا رو داشته باشم همه چیو دارم.
وقتی خدا رو دارم قلبم سفید و روشن میشه.
هر موضوع ناجالبی ،هررفتار ناسالمی منو زخمی نمیکنه .
تو هر شرایطی آرامشم حفظ میشه .شاید لحظه ای بهم بریزم اما قلب مملو ازخدا ،اجازه ی موندن تو غم وناراحتیو بهم نمیده.
چ دوستی ،چ رفیقی،چ همدمی چ مونسی ،چ کسی برتر ازخدا وجود داره که منوتو مسیر الهی هدایت کنه.
چ کسی وچ چیزی بالاتر از اینه که منو وخدا «ما»بشیم .
وچ لذتی لذت بخش از اینکه تو حس کنی خداوند در هر لحظه کنار تو ،توی قلب تو! و توی سینه ی تو جا داره .
وقتی خدا رو تو سینم حس میکنم ،دریچه ی سینم بازه..
زمانی که خدا تو وجودم نباشه ،قلبم به درد میاد.سینم فشرده میشه .انگار نفسم حبس میشه وتوانایی نفس کشیدن را هم ندارم.
میشم یه موجودی که قدرت نفس کشیدن رو هم نداره.
یه وقتایی که یه دفه نفسم میگیره ،به خودم میگم ببین تو چ موجود ضعیفی هستی ،هر عان با قطع این نفس ،دار فانی رو میگی و میری.
پس انقد به خودت غره نشو!
فکر نکن خیلی قدرتمندی !
در مقابل خدا تو هیچی !
وهیچ کاری ازدستت برنمیاد.
پس تا زنده هستی از زندگیت لذت ببر واجازه بده دیگران هم لذت ببرن.
زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنن.
عشق بده .دلت رو دریایی کن .
بزرگ فکر کن وبزرگ بیندیش.
همیشه درحال کسب آگاهی باش چون تو نیاز داری برای داشتن آرامشت ،در هر لحظه ذهنتو ،ریکاوری کنی.
الگوهای خوب رو سر لوحه ی مسیرت قرار بده .
تو میتونی افرادی مثل استادومریم جون رو الگوی خودت قراربدی تا بادیدن وشنیدن خوشبختیهای چنین افرادی تو ، هم در مدارشون به خواسته هات برسی.
به هردوی این دو عزیز افتخار میکنم وخوشحالم که بااین دو انسان شریف هم مدار وهم سفر هستم .
به خیلی از خواسته هام رسیدم.
از خودم توقعهای بزرگ ندارم میدونم نیاز به تکامل دارم پس صبوری میکنم .
توکل وامیدم به خداس.
خدایی که میدونم دیگه تحت هیچ شرایطی ازش جدا نمیشم.
دوسش دارم .میدونم اونم منو خیلی دوست داره.
من به داشتن چنین خدایی میبالم .
امیدوارم اونم یه روزی به داشتن چنین بنده ای ،بباله.
این اولین باره که دارم همزمان با فایلی که روی سایت اومده ،کامنت مینویسم .(( البته با چند ساعت تاخیر))
قبلا کامنت نوشتم ولی این همزمانی اولین باره که رخ داده بخاطر همین موفقیت ،خودم رو تحسین کردم.
آخه من کلا با نوشتن مشکل دارم خیلی تلاش میکنم ولی نمیتونم خیلی خوب بنویسم (کمالگرایی)
البته که سعی م رو کردم و خواهم کرد.
خوب از حاشیه نویسی دوری کنم وبرم سر اصل موضوع این جلسه
به به این فایل عجب فایلیه
قلبی که به سوی خداوند باز شود
همزمان گوش میدم و مینویسم
قلبی که به سوی خداوند بازبشه براحتی میتونه اصل رو از فرع تشخیص بده و خداوند قلب شما استاد عزیز رو باز کرده تا اصل رو از فرع بدرستی تشخیص بدین و الگو بشین برای هزاران هزار آدم دیگه و
چون شما قلبتون رو پاک کردین و خدارو درست شناختین
و انتخاب کردین و انتخاب شدین
و انتخاب بجایی بود هم از جانب شما وهم از سمت خدا
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
همانا با(همراه با) هرسختی آسانی ست
البته با هرسختی آسانی ست (تاکید و تکرار)
در جهانی که زندگی میکنیم هم سختی هست هم آسانی
هم سیاهی هم سفیدی ،هم سلامتی وهم بیماری و…
وقتی مسیرت ،فرکانست ،باورت ،
و احساس لیاقتت رو تغییر میدی تو مسیر آسانی قرار میگیری وقتی تو صراط مستقیم قرار میگیری
اونوقته که تو مسیر آسانی ها قرار میگیری
من با تغییر باورهام و افکارم خودمو تو مدار آسانی ها قرار میدم و اینو باور نمیکنم که باید اول سختی بکشم بعد بیام تو مسیر آسانی ها
این سوره در دوره دوازده قدم شرح داده شده بود.
و جای تشکر داره از خانم شایسته عزیز که چقد درست تفسیر این سوره رودر دوره کشف قوانین زندگی هم توضیح دادند
که ما باشناخت ترمزها و کشف اونا وبرداشتنشون خودمون رو آسان کردیم برای دریافت آسانی ها.
در صورتی که با اون ترمزها ما آسون میشیم برای دریافت سختی ها
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش
وقتی از یه کاری فارع شدی
وقتی تو زندگی هدف داشتی وبهش رسیدی برو سراغ هدف بعدیت انگیزه داشته باش و بااشتیاق به سمت هدفت پیش برو هدفت رو به هدفهای کوچک وقابل دسترسی تبدیل کن
وقتی به خواسته ست رسیدی بازم حرکت کن ادامه بده
تو همیشه تو مسیر باش نقطه پایانی وجود نداره
این حرکت در مسیر همیشگی که باعث رشد وپیشرفتت میشه حتی اگه به اوج رسیدی نگو بسه وتمام.
چون بی حرکتی و بی هدفی یعنی رسیدن به مدار پایین نه اینکه موندن تو یه مدار ثابت
بعد از رسیدن به هر هدفی ذوق کن ،خوشحال شو وجشن بگیر ولی بعدش آماده شو برای رسیدن به هدف بعدی ،خواسته بعدی
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ
و وقتی با اشتیاق حرکت کردی وبه هدفت رسیدی
بااشتیاق به سوی پروردگارت روی آور و وقتی این اشتیاق رو به سمت پروردگار چاشنی قضیه میکنی همه چیز خیلی آسانتر میشه
حرکت میکنی واز خداوند کمک میخوای برای حرکتهای بعدی
خدا بهت ایده میده هدایتت میکنه آدم های درست وموقعیت های مناسب رو به سمتت هدایت میکنه که آسانتر به هدفت برسی
و این باور که با حضور خداوند،با اشتیاق وحس خوب،با ایمان با توکل به خدا حرکت کنی مگه هدفی میتونه باشه وتو بهش نرسی
چون هیچ هدفی نیست که از خدا بزرگتر باشه
خدایا قلب منو باز کن
تا منم دریافت کنم آگاهی های این سوره رو
خداوند رو باور کنیم تا درها باز بشه اعتبار ،ثروت، شهرت وسلامتی مون همه از تو باشه دلم میخواد به مرحله ای برسم که تو مدار این آگاهی ها باشم
که حتی بدی ها همه به نفع من تموم بشه
تا به این نتیجه برسم که با ایمان بخدا هیچ کس تو زندگی من هیچ دخالتی نداره ونخواهد داشت .
سلام ودرود بر استاد گرامی ومریم خانم عزیزم که همانند دوخواهر دیگم عاشقشم وسلام خدمت همه ی همفرکانسیهای دوست داشتنیم
استاد چقدر این فایلتون را دوست داشتم هر چی میرم جلو وهر فایلی که میبینم میگم خدای من این قشنگتره ولی به این نتیجه میرسم که تمام آنها عالی هالی هستن وهمواره مثل تابلوهای راهنما ما را توی این مسیر زیبا هدایت میکنن استاد از بچگی عاشق هدایت بودم وهر روز تشنه تر از دیروزم توی فایلهای توحیدی مثل کودکان ذوق زده میشم وهر کاری که داشته باشم ذوق اینا دارم که فرصتی پیدا کنم وخودم را بمباران این حرفها کنم انگار مثل اکسیژن دارم نفسشون میکشم خدایا شکرت از این هدایت بعضی اوقات میگم خدایا چی در من دیدی واقعا چی دیدی توی سهیلایی که اعتماد به نفسش صفر بود عزت نفسش که نگم چقدر داغون بود کسی که احساس کم بودن میکرد وهمه را از خودش بالاتر وهر چه اطرافیان ازش تعریف میکردن از زیبائیش مهربونیش از اخلاق زیباش از هنرهاش که عاشق نقاشی ودستی بر هنر در زمینه های مختلف زنی بسیار صبور وعاشق خانواده واطرافیان اما در نظر خود بی عرضه وترسو و……بود چه دیدی در من که این چنین منت بر سرم گذاشتی ومرا در این مسیر قرار دادی آخه مگر میشود غیر این باشد که خواستی ارزش وجودم را به خودم نشان دهی خدایا شکرت که فهمیدم ودارم میفهمم دیگر قدرت ومقام را به دیگران نمیدهم آنها ارزشمندن همانگونه که من هستم
استاد نمیدونید در زمینه ی توحیدی چطور اون باورهای غلط گذشته ام را که عبادتم فقط وفقط از روی ترس بود چطور در هم شکستم ودوباره بنایی زیبا بپا کردم خدا را چور دیگر دوست دارم وعاشقانه عبادتش میکنم
استاد در زمینه ی اعتماد به خدا وخواستن خالصانه از او میتوانم داستانی از زندگیم را که قبلا هم گفته ام بیان کنم
همسر من به شدت به دنبال اخبار سیاسی این اواخر توی ایران بود دو نفری که زیر یک سقف با فرکانسهای متفاوت وطرز فکر کاملا متفاوت
هربار که از او درخواست میکردم که اینها را دنبال نکنه به شدت عصبانی میشد ومن پشیمان از حرفی که زدم صبحها به محض بیداری به دنبال پیگیری وشبها تا لحظه ای که به خواب بره دنبال کردن استاد تمام وجودش پر از خشم ونرت وناامیدی شده بود وبا اطرافیان مدام بحث وبحث وبحث وگاهی اوقات گلاویز
اوصاع خانه بسیار متشنج بود وبچه هایم نیز شاکی چون کسی نمیتونست باهاش حرف بزنه به شدت پرخاشگر
من یادمه از فایلهای شما چیزی شنیدم که مرا به شدت به فکر برد اینکه اگر کسی که در کنارتونه اگر با شما هم فرکانس یا هم مدار نباشه یا باید با شما هم مدار بشه یا کائنات اونا از زندگیتون حدف میکنه اینجا بود که من به این نتیجه رسیده بودم که هرگز نمیتونم اون را اصلاح کنم اما میترسیدم چون ایشون میگفت تو راه خودت رابرو ومن هم راه خودم را هر کسی باچیزی حالش خوبه تو باشنیدن فایلهای استادت ومن با گوش دادن به اینها خلاصه به جایی رسیدم که فهمیدم از من کاری ساخته نیست وشعاری برای خودش ساخته بود با عنوان اینکه من افسرده نیستم من خشمگینم ومدام این جمله را با خودش تکرار میکرد ومن که این حجم فاجعه را در ایشون میدیدم وکاری ازم ساخته نبود من به خدای خودم پناه بردم وبا تمام وجودم آره با تمامی وجودم از او هدایت خواستم وگفتم همسرم را در آغوش پر از مهر خودت می اندازم که هدایتش کنی
استاد شاید یک روز یا شاید دوروز بعداز اون بود همسرم اومد کنارم نشست وگفت :
حالم به شدت بده واصلا نمیتونم جلوی افکارم را بگیرم میتونی یک نوبت پیش یک روانپزشک برام بگیری من نیاز به دکتر دارم وشروع به گریه کردن اون هم با صدای بلند باورتون نمیشه من 20 سال با ایشون زندگی کردم وتا به حال اشکشون را ندیده بودم ومن متعجب که چی شده خلاصه کمی حرف زد ومن بهشون گفتم این کار را میکنم ونوبت میگیرم اما قبلش بهتون یه چیزی میگم بعد به روی چشم
گفتم این خروجی اون ورودیهاست که به ذهنت دادی وبا همین جمله از جا برخاستم چون هرگز نمیخواستم احساس گناه به ایشون بدم استاد همسر من به دکتر هرگز مراجعه نکرد وبه طرز معجزه آسایی تغییر کرد یک حال خوب تمام کانالهای خبری حذف صحبت کردن در مورد مسایل منفی خصوصا سیاسی ممنوع وشکر گزاری وسپاسگزاری هرروزه
استاد نمیدونم چی شد هر روز برنامه ی پیاده روی صبح توی پارک نزدیک خونمون وصحبت کردن با آسمون وزمین کوه وگلها زندگی شیرین شد
پسرم که توی خوابگاه دانشگاه بود بعد تموم شدن امتحاناتشون به خونه اومد ووقتی دید این حالت پدرش را مدام بهم میگفت مامان چکار کردی چقدر بابا عالی شده ومن میگفتم مامان من من چیکار کردم ومن هاج وواج
فکر کردم برای مدتی از ترس اینکه نکنه بیمار بشه فاصله گرفته اما به خداوندی خدا الان نزدیک 5 یا 6 ماهه دیگه توی خونه ی ما خبری از صحبتهای منفی واخبار نیست وحتی بچه هام نیز شدن همه عاشق مثبت شدن وامیدو حال خوب داشتن واین یعنی لطف خدا معجزه ی خدا وهدایت خدا خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این زندگی بهشتی
خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر این هدایت بینظیر
خدایا قلبم و باز کن که پیامهات را درک کنم
هیچ کس دیگه غیر از خدا وند نمیتونه زندگی من و کنترل کنه
خداوند فقط برای من نیکی و پاکی میخواهد،خدافقط برای من درستی میخواد
خدایا کمکم کن توجه نکنم و برام مهم نباشه،و حتی پیگیری هم نکنم
دنبال نکنم و جواب هم ندهم
خدایا من شاگرد استاد عباس منش هستم و باید مثل استادم عمل کنم
به خودم یاد آوری کنم هیچ کس در جهان قدرت کنترل زندگی من و ندارند
اگر بتونم ذهنم و کنترل کنم همه چیز به نفع من میشه
مثل استاد عباس منش که این زیبایی معجزات در زندگیش افتاده که چه درهای را براش باز کرده و ایدهای عالی بهش داده میشه،ادمهای که وارد زندگیش میاند ،از سلامتی که داره و روز به روز بیشتر میشه،از همه چیزها ی که تو زندگیست
خدایا هدایتم کن
خدایا قلبم و باز کن که درک کنم
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم
خدایا من با شرکم،با بیایمانی قلبم و بسته بودم و دوست دارم با ایمان بهت و توکل بهت و درک بیشتری از قوانین قلبم و باز کنم برای دریافت الهامتت
خدایا بار را از روی دوش من بردار
خدایا دوست دارم توحیدی باشم
خدایا تو تنها منبع قدرتی
خدایا دوست دارم زیبایهات و بیشتر درک کنم
خدایا به طریق معجزه آسا من و هدایت کن
خدایا من و یه لحظه هم به حال خودم نزار
چقدر این سوره به دلم نشست
خدایا شکرت که من هدایت شدم تو این سایت توحیدی
خدایا شکرت که هدایتم کردی که با استاد عباس منش باشم و ایشون باشند استادم
خدایا شکرت که شاگرد استاد عباس منش هستم
خدایا شکرت که دوره کشف و قوانین و تهیه کردم
خدایا خودت هدایتم کن که درکم بالا بره
خدایا هدایتم کن که ترمزها و بشناسم
خدایا هدایتم کن قانون درک کنم و برم دنبال اصل
خدایا هدایتم کن درختچه های هرز را قطع کنم
خدایا من دوست دارم هدایت بشم
ان مع الیسر یسری
مع، همراه با هر سختی اسانیست
تو این جهان هم سرما هست،هم گرما،هم روابط خوب هست،هم روابط بد،هم بالا هست ،هم پایین
خدایا من لایق زندگی زیبا هستم
خدایا من خالق زندگیم هستم
خدایا من میخواهم آسان شوم برای اسانیها
خدایا من میخوام همیشه هدفم مشخص کنم و هر روز رشد کنم و پیشرفت کنم،
من باید قبل از اینکه به قله ای رسیدم ،قله ای بعدی مشخص کنم
خدایا هدایتم کن تو این مسیر رشد و موفقیت
خدایا من با شور و اشتیاق حرکت میکنم و از تو هدایت میخوام و ازت میخوام ایده بده،الهامات و برام باز کن،ادمهاو شرایط را که میتوانند بهم کمک کنند و به سمتم هدایت کن و من و به سمت اونها هدایت کن
خدایا تو فقط میتونی من و هدایت کنی و من توکل به تو میکنم و تو من و به هدفهام برسون
من مطمعنم به اهدافم میرسم
خدایا شکرت بخاطر هدایت بینظیرت
استاد جان ،مریم جان سپاسگزارم ازتون که این درسها را به یاد ما میدند
خداوند و باور کنیم و درها باز بشه و بارها از روی دوشم برداشته بشه ،نامم پر آوازه بشه مثل استاد عباس منش
خدایا خیلی آرزو دارم مثل استاد عباس منش و مریم جان بشم
توحیدی،توحیدی
حتی از غیبتها،توهینها و کارهایی که بقیه بر علیهم میکنند هم به نفعم تمام بشه
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم
استاد جان ،مریم جان و دوستان توحیدیم انشا.
سلامت ،شاد،خوشبخت،ثروتمند و سعادتمند در این دنیا و اون دنیا باشیند
عاشقانه دوستون دارم
بنام الله مهربان و هدایتگر من
سلام خدمت استاد و مریم خانم که هردوی شما هم زیبا هستین هم خوش تیپ و هم جوان تر و شاداب تر از قبل.
استاد عزیز من این فایل را هنوز ندیدم ولی یه حسی بهم گفت کامنت بنویسم و سطح انرژیم را ببرم بالا.
واقعا توحید و یگانگی خداوند اگه در قلب ما رسوخ کنه هییییییییچ قدرتی نمیتونه حتی یه لحظه لرزه به انداممون بندازه.
استاد عزیز خداروشکر در این زمینه از بچگی قوی بودم و روی کسی بجز خداوند حساب باز نمیکنم.
خداروشکر با آموزه های شما دیگه این احساس روز به روز درحال بهتر شدن هست.
استاد عزیز دوروز پیش یه اتفاقی برام افتاد که باعث شد تغییرات خیلی جدی در زندگیم رقم بزنم.
دوروز پیش جهت تکمیل سردخانه ای که در دست داریم با پیشنهاد همکارم یه سفر رفتم اراک و از اینکه قراره در مسیر پیشرفت کاریم کلی چیز از این سفر یاد بگیرم خیلی خوشحال بودم ولی اتفاقی که افتاد خیلی عجیب و تکان دهنده بود.
بنده سه سال هست دارم با این آدم کار میکنم و بیشترین خرید را از ایشون دارم و به گفته خودش بهترین و خوش حساب ترین مشتریش هستم وقتی رسیدم خونه طرف با اینکه هماهنگ کرده بودم و درجریان بودن که فلان ساعت میرسیم متاسفانه وقتی رسیدیم و تماس گرفتم گفتن خونه نیستن و بعد از مدتی پسر عموش را فرستاد و مارو بردن به یک مکانی پر از کثافت و آشغال و پر از لوازم مواد کشیدن و….. بود.
یه لحظه وقتی وارد اتاق شدم حس کردم وارد جهنم شدم و بلافاصله تصمیم گرفتم از اون مکان دوری کنم و رفتیم بیرون مرکز شهر داخل ماشین خوابیدیم و چون خیلی شوک بودم فرداش رفتیم شهر همدان و کلی خوش گذرانی کردیم و برگشتم خانه.
ولی این اتفاق خیلی درسها برام داشت که در ادامه اشاره میکنم.
بنده وقتی داشتم میرفتم پیش این دوستم همش ذهنیتم این بود میرم اونجا و ایشون به من نحوه نصب سیستم سردخانه را یاد میده و کلی تجربه کسب میکنم و اعتبار کار را به ایشون میدادم درحالیکه یادم رفته بود بابا همین خدا بود که با هدایتهاش و بدون هیچ زجر کشیدنی هدایتم کرد به مسیرهایی که یادگرفتم سیستم انواع یخچال های صنعتی را به بهترین شکل نصب کنم و الان جز بهترین استادکار های یخچالهای صنعتی در استان هستم.
همش این باور را داشتم که فقط از طریق این فرد میتونم یادبگیرم و در ذهنم کلی ایشونو بزرگ کرده بودم که واقعا طبق گفته استاد ضربه وحشتناک شرک را خوردم.
درس بعدی که یاد گرفتم این بود که من که مثل طلا پاک هستم و در زندگیم حتی سیگار نگرفتم دستم و ذهنی باز و سالم دارم چرا باید با همچین فرد سطح پایین تر از خودم کار کنم.
درس بعدی که یاد گرفتم این بود که باید همیشه گذشته و مسیرهای قبلی که طی کردم و به اینجا رسیدم را به خودم یادآوری کنم تا گرفتار تله های شرک و شیطان نشم.
درس بعدی که یاد گرفتم این بود چرا خودمو محدود کردم فقط با این فرد کار کنم و اجازه ندم خدا افراد جدید با شرایط بهتر برام فراهم کنه و بخاطر همین برای همیشه با این فرد قطع همکاری کردم.
واقعا خداروشکر میکنم بخاطر این اتفاقی که افتاد و درسهایی که یاد گرفتم.
عاشقتونم
فاطمه سادات.
سلام و خداقوت به استاد عزیزم و مریم زیبا و همه دوستانم.
سپاسگزار خداوند هستم که چشمانم لایق دیدن اینهمه زیبایی و نعمت و سرسبزی و فراوانی بود و توفیق عضویت در این سایت عالی و زندگی ساز روداشتم.
سپاسگزار شما استاد عزیزم و مریم مهربان برای تهیه ی اینهمه فایل که بظاهر رایگانه ولی نمیشه روش قیمت گذاشت اگه قدرشو بدونیم،هستم.
و شکر میکنم خدایی که همراه هرسختی ،آسانی هم قرار داد.خدایی که نام ما رو بالامیبره،عزت میده بهمون،بار سنگین رو برمیداره از پشتمون و توصیه میکنه قبل از رسیدن به یک هدف ،فکر شروع هدف بعد باش.
من حتی برای اون جمله ی مریم جان که گفتند خداوند انتخاب میکنه و بعدش شما گفتید هرکس خودش انتخاب میکنه،خداروشکر کردم.گفتن همین جمله باعث شد هممون رو این قضیه زوم کنیم و توجه بیشتری داشته باشیم که خودمون انتخاب میکنیم.
شاید اگر میگفتن خودمون انتخاب میکنیم،هممون گوش میدادیم و یه سرتکون میدادیم ولی الان واقعا بولد شد.
پارسال همسرم قصد جدایی سهم مغازه از داییش و مسقل شدن رو داش.
یه نفر پیشنهاد خرید سهم رو داده بود،ولی نظر قطعیو اعلام نکرده بود.
به ما گفته بودند برای فروش هرچیزی صدبار سوره انشراح رو بخونید.
آخر شب بود و منوهمسرم صددددبار این سوره رو خوندیم و دقیقا شده بود یه ورد زبون.
اون نفر هم نیومد و همسرم بدون فروش اون سهم،شراکتش رو جدا کرد از داییش.
الان میفهمم مدارمون چقد عوض شده و ازین آیات انتظار معجزه داشتیم،انگار که یه اسم اعظمه.
در صورتی که اینا صحبتهای خداونده باما،و کلا بایه دید دیگه باید بهش نگاه کنیم.
فقط چون به زبان عربیه،فکر میکردیم معجزه میکنه تکرارش.
معجزه میکنه ولی خوندنش و درکش و عمل کردن بهش.
خیلی خوشحالم که شدم یه آدم دیگه.
الان شروع ماه محرمه و منوهمسرم امسال کلا شدیم دونفر دیگه.
سرتاپای شهر سیاه پوش شده و مردم دارن کجاهارو میگردن دنبال خدا.
یه بنر بزرگ زده بودن زیرعلمت امن ترین جای جهان است….
قبلا اینارومیخوندم و اشک میریختم.
الان دارم درس میگیرم.
امسال میدونم باید گریه کنم بحال خودم چون یاد بگیرم امام حسین برای رسیدن به هدفش چیو قربانی کرد و من آیا حاضرم یکم از استراحتم رو قربانی کنم؟؟
یکم از تفریحاتمو کم کنم؟؟
دورهمیای بی فایده رو حذف کنم؟؟
امسال خیلی خیلی شرک کمرنگ شده در زندگیمون.
دیروز همسرم بایه جعبه شیرینی اومدخونه و گفت آخرین وام روهم تصفیه کردم و مادیگه قسط نمیدیم به جایی.
در صورتیکه چندروز پیش باجناقش بهش گف الیاس جان الان که بدون وام هیچکار نمیشه کرد…
ما حرف نمیزنیم تو جمع و ته دلمون یه لبخند گرم از طرف خدا داریم که میگه چرا میشه.ما ساکتیم و با نتایج میخوایم حرف بزنیم.
مثل بچگیا که یارکشی میکردیم واسه شروع بازی میگفتیم من من کشیدم…
ما خدارو آوردیم توی تیممون و دیگه هیچ یاری واسمون مهم نیست.همین یه یار به بیشتر از کل دنیا میرزه چون همه چیز خودشه.
وقتی وصل باشی به خدا همه چیزو داری.
استاد عزیزم،شبها چه راحت میخوابم و صبحها بالبخند بیدار میشم و سلام میدم به زندگی و خدارو شکر میکنم برای تولد دیگه و یه زندگی دوباره و من همه ی این احساس خوب رو مدیون شماهستم.
شما عطر خدارو به خون ما تزریق کردید و پخشش کردید در کل وجودمون.
شما رسالتتون رو به زیبایی هرچه تمامتر اجرا کردید و با توکل به خداوند جهانیتر شدنش رو هم میبینیم.
سپاس فراوان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
چقدر زیبا ایات قران رو تفسیر میکنید و هرایه و کلام خدا رو به شکلی زیبا و دلنشین به قوانین ربط میدین
وقتی به صحبتهاتون فکر میکنم و اونو تو زندگی خودم همانندسازی میکنم به عینه متوجه تمام کلماتتون میشم
من بارهای زیادی رو در طول زندگیم بدوش کشیدم و فکر میکردم این کارم عینه انسانیته
بار زندگی کردن با مادرهمسرم
بار اینکه پدرهمسرم 8 سال تو کما بود و شرایط سخت اون موقعیت رو منم بدوش بکشم
بار اینکه اولویت همسرم خانوادش بودن و من نفر اخر تو زندگیش بودم
بار اینکه خواهرم بخاطر موقعیت مریضیش همش باید درکش کنم و ایثارکنم
بار اینکه مادرم خیلی منو دوست داره و من تو تصمیمم واسه مهاجرتم عذاب وجدان بگیرم و……………..
بعد از مورد اخر و عداب وجدان وشرکی که داشتم اگه من برم مامانم چی ؟ اون دلخوشیش منم اگه دلش بشکنه اگه فلان شه و هزاران نجوای دیگه
یهو بخودم اومدم با اینکه قوانینو نمیدونستم
ولی یه آن گفتم بسه سعیده یه خورده به خودت فکر کن به دختر کوچکت که حق زندگی بهتر و ارام تر داره خودت که سالیانه ساله میگی خدا منو از این شهر این ادما این موقعیت دربیار
میگی خدایا من زندگی بهتر میخوام شرایط بهتر میخوام ارتباط با ادمای بهتر
خب الان وقتشه دیگه پاره کن این زنجیرا رو
و بعد به همسرم گفتم بریم
از وقتی من این زنجیرهارو پاره کردم و گفتم بریم درهایی به روی من بازشد که فقط وقتی بهش فکرمیکنم روحم سبک میشه دلم باز میشه اروم میشه اشک تو چشام جمع میشه
یکی از این درها آشناییم باشما بود با این قوانین بود با این جاده سرسبز وزیبا بود
اشتی سعیده با خودش بود اتصالم باخدابود
شناختش بود عشقش بود چنگ زدن به ریسمان الله بود وبس و…….
ومن شنیدم صداشو الهاماتشو و غرق شدم در اینکه خدایا من نمیدونم تو به من بگو
نمیدونم باورتون میشه یا نه چندماه قبل مادرم سخت در بستر بیماری بود نه اینکه بیماری خاصی باشه ها ولی در حد یه نماز و دستشویی رفتن کار میکرد کار خونه نمیکرد صحبت با تلفن نمیکرد با بقیه هم خیلی اروم صحبت میکرد میگفت سرم درد میگیره بلند صحبت کنم بعدشم خوابم نمیبره
خلاصه همه مسئولیت رو دوش پدرم بود و مادرم هم روز به روز داشت تحلیل میرفت
یه شربت خارجی بود به نام نوتروپیل که یه سری سالها قبل مصرف کرده بودن و خیلی براشون خوب بود ولی به خاطر تحریمها اصلا پیدانشد که نشد به هر دکتر اعصابیم که رفته بودن دارویی که این وضعیت رو سامان بده پیدانشد
یه روز درازکشیده بودم و گفتم خدایا چی برا مامان من خوبه؟ چی بخوره چی کار کنه ؟
گفتم خدایا یه دارو که مشابه اون شربت باشه چی داریم ؟ نمیشه که فقط شفا تو اون شربت باشه خدایا تو بگو
انگار یکی بهم گفت جینکوتیدی
اره قرص جینکوتیدی
یهو بلند شدم رفتم سر چ کردم خواص این قرص رو دیدم خیلی مشابهت داره با اون شربت
پریدم زنگ زدم بهشون و ماجرا رو گفتم
مامانم دوتا شو که خورد از جاش بلندشد
احساس نیرو کرد خودش میگفت یه نیرو و شادابی این دارو بهم داد که چند روز بعدش بلند شد اومد مسافرت خونه خواهرم و بعدش مهمونی تا یک نیمه شب مامانیکه نه شب باید میخوابید وگرنه حالش بد میشد اونشب تا یک نیمه شب بیدار بود فردام حالش عالی بود
و الانم داره کارای زندگیشو میکنه و حالش خیلی عالیه خدارو صدهزاربارشکر
هربار زنگ میزنه میگه سعیده هر لحظه دارم دعات میکنم که کاری که دکترای متخصص نتونستن بکنن تو با یه قرص کردی
منم هربار میگم مامان خدا اونو بهم گفت قشنگ صداشو شنیدم و منکه کاره ای نیستم
اونم میگه میدونم ولی تو دست خدا بودی
انقدر اون هدایت واضح و کارگشا یود که هربار یه خواسته مهم داشته باشم میگم خدایا هدایت جینکوتیدی میخوام
البته از اون جنس دیگه هنوز هدایت نشدم انقدر واضح شفاف و کارگشا
ولی خداروشاکرم که با یه تصمیم به جا با برداشتن یه ترمز اینهمه تونستم هم براخودم زندگی بهتربسازم هم دستی باشم از طرف خدا برا مادرم
ممنونم ازتون استاد عزیزم و خدای مهربونم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
و قلبم با
سلام براستادعزیزم وخانم شایسته امیدوارم درپناه الله یکتا حالتون خوب باشه واجب دونستم برای این همه فایلهای رایگان که توسایت میزارین ومنو اگاه میکنید ازتون تشکرکنم من چندروزی عضوسایت شدم وقبل اون هم فایلهاتون گوش میکردم وراستشوبگم از لحاظ ثروت وکاری شاید هنوز اتفاقی نیفتاده امااز لحاظ روحی و روانی وارتباطی خیلی خوب شدم همش با خدای خودم درارتباطم وبه اینده امیدوارم ومیخام باهمین فرمون بیام جلو وامشب ازش خواستم به من انقدرثروت بده تا تمام دورهای استادروبخرم وباعشق به تمام خواستهام برسم و به لطف خدا واموزهای استاد بچه دار هم بشیم اخه 7ساله ازدواج کردم هنوزاین اتفاق نیفتاده اما به قول معروف انقدر درمیزنم این خانه راتاببینم روی صاحب خانه را مچکرم استاد…
بنام خداوند و به یاد قلبی که به سوی او باز میشود
……….
امروز دراز کشیده بودم و توی ذهن خودم شاکی بودم از اوضاع .از شیفت شبکاری برگشته بودم و به زور از خواب بیدار شدم که عصر برم مطب.
داشتم میگفتم برای چی من باید اینقدر کار کنم .این چه اوضاعیه که یک روز برای خودم استراحت ندارم تو این فضای ذهنی بودم که آماده شدم و رفتم مطب.با خودم گفتم حالم خوب نیس یه سر بزنم به سایت تا فضای ذهنیم عوض بشه….یهو مریم خوند
المن نشرح لک صدرک؟و رفعنا عنک وزرک!
و همینجا چشمام پر از اشک شد و خدا رو به یاد آوردم و روزهایی که گذشت و خداوند بارها منو نجات داده بود ..
توی بیمارستان خرمشهر مثل برده کار میکردیم و هر روزی که برمیگشتم از شیفت منتظر تماس بودم تا از پرونده ها ایراد بگیرن یا اتفاقی برای مریض افتاده باشه گردن ما بندازن.وقتی برمیگشتم پاهام تاول زده بود و یه زور میرفتم دستشویی از خستگی و آلان من توی بیمارستانی هستم که شیفتم خلوته راحت وعده های غذاییم رو میخورم و حقوقم بهتره و توی شیفت شب میتونم راحت بخوابم.و وقتی میام خونه میتونم مطب هم برم و هنوز انرژی دارم و خیلی کمتر استرس دارم .حتی سرویس هم دارم و نیاز نیس نه کرایه بدم و نه اینکه استرس داشته باشم ماشین گیرم نیاد .و معنی این آیه برام روشن شد و بار دیگه خداوند بهم گفت آیا باری رو از دوشت برنداشتم؟؟؟؟؟
و نامت را بلند آوازه نکردیم ؟!
یادمه وقتی دانشجو بودم و از خانوادم دور بودم و تنها بودم و اعتماد به نفس پایینی داشتم …هرگز نمیدونستم روزی اسمم توی مرکز شهر بلند بشه و تابلوی مطبم وسط شهر نصب بشه و معروف بشم.و تو کل فامیل و آشنا و غیر آشنا بپیچه که ریحانه با این سن و سال کم مطب زده ..من نامم گم شده بود و خداوند بهم اعتبار داد و اسمم رو بالا برد …
چقدر تعبیر قشنگیه !!
خدا میگه مگه یادت رفته؟!اون تنهاییا اون کوچیک بودن ها .اون بی پولی ها ..اونا تموم شد و الان تو مطب داری و تو بهترین بیمارستان آبادان به عنوان نیروی رسمی داری کار میکنی؟!مگه یادت رفته ما هر لحظه باهات بودیم
سلام و درود به استاد عباسمنش نازنینم و خانم شایسته ی قشنگم . امیدوارم حالتون عالی باشه .
من عاشق این دیدگاهای قرانی هستم و وقتی درموردشون توضیح میدید تازه متوجه اصل قضیه میشم . من قبلا خیلی درمورد قران گارد داشتم و تکذیبش میکردم ولی الان انقدر با عشق ایه ها و سوره ها رو میخونم (چون دیدگاهم فرق کرد ) و لذت میبرم از این اگاهی خالص قران . مخصوصا ایه هایی که میگه از شرک دوری کنید و فقط خدا سرپرست شما و یاور شماست واقعا به من احساس ارامش عمیقی میده . قدرت رو به دیگران ندادن تو ذهنم و عوضش توحید و یکتاپرستی که هر روز دارم روش کار میکنم و برای خودم تکرارش میکنم یکی از بهترین هدیه هاییه که تو زندگیم دریافت کردم . خدایا شکرت
قلبی که به سوی خداوند باز میشود.
سلام به استادعزیز وگرانقدرم..
وسلام به مریم عزیز که به قشنگیه خورشیده.
خیل ذوق میکنم وقتی هماهنگی بین قانون وقرآنو میبینم.
طبیعتاً به دل منه ایرانی،بیشتر میشنه.
استاد جونم باتجربه هایی که ازخودتون گفتید ویادآوری کردیدماهم یاد خیلی از اتفاقات زندگیمون افتادیم .اتفاقاتی که با قلب بسته برای خودمون رقم زدیم.
هرآنچه تو زندگی من رخ داده وهرآنچه اتفاقاتی که باید رخ میداده اما نداده ،عاملش خودم بودم وبس.
خب ازاولشم خدا رو قبول داشتم ونسبت به خداهمگی حساسیت خاصی داشتیم.منتهی زاویه ی نگاه من به خداوند اینطور بود که تحت کنترلش هستم
واگه دست ازپا خطا کنم سریع مجازات میشم.
هروقت به مشکلی برخوردم میتونم ازش درخاست کنم.
هروقت اشتباه یاخطایی ازم سر زده ،بهتره سمتش نرم وخودم خودمو ادب کنم.
ازطرفی وقوع خیلی ازاتفاقات ناجالب زندگیمو،ازسمت خدا میدیدم چون باورم این بود که من در هر لحظه ،مورد آزمایش وامتحان خدا هستم.
احساس میکردم خدا بیشتر برای افرادی که خوبن خدایی میکنه وچون ازخودم احساس رضایتی نداشتم ،بیشتر تو حال خودم بودم وکمتر ازش کمک میگرفتم . احساس میکردم کمک گرفتنم فایده ای نداره وخدا توجهی به افرادی مثل من نداره.
نمیدونم چرا تلاش برای خوب بودن نمیکردم.خودم زودتر قهر میکردم وازش فاصله میگرفتم.
احساس میکردم آدم خوب باید زحمت زیادی بکشه منم حوصله ی تلاش زیادو نداشتم.
اصلا به خودم نمیدیدم که بخام فکر کنم من خوبم.
مثل داشتن ثروت که ازخودم فرسنگها دور میدیدمش،ازاین بابتم خودمو بااین شخصیت واینکه من نمیتونم بنده ی خوبی باشم چون ب نظرم خیلی سخت میومد،خودمو کنار کشیده بودم.
یه جورایی تسلیم بودم وخودموبااین خصلتم پذیرفته بودم.هرچند احساس نارضایتی داشتم اماافکار وباورهامطوری بود که فکر میکردم مومن بودن وداشتن ایمان برای یه عده آدمیه که خدا روتو زندگیشون خیلی دارن .وخیلی کارا میکنن که من نمیتونم.
جدن چقد نگاهم سخت بود.
محیط و خانواده هم بی تأثیر نبودن.
همه رو دریک سطح معمولی میدیدم.
اولین نشونه ی ایمان رو در کسانی که محجبه بودن ومردهایی که محاسن داشتن میدیدم وکسانی که باعشق نماز میخونن.
که خب مااونطور که باید تو این مسیر نبودیم.
همیشه فکر میکردم دنیای آدمهای مذهبی وباخدا با ماها خیلی فرق داره.
گفتم که اونا رو یه آدمهای خاص میدیدم.
یه جورایی اونا رو منتخب شده ی خدا میدیدم وفکر میکردم تمام توجهات خدا به این دسته آدمهاس.
ماهم این وسط سلیونو ویلون هستیم .مثل آدمای سرگردون وبی کس وکار!
خیلی جالبه یه نفرم نبود راه وچاه درستو یادمون بده.
وقتی بین خودمون باخودمون انقد فاصله بود چطور توقع داشتیم خداونداحساس نزدیکی با ما بکنه .
قلب من زمانی برای خدا باز میشد که میرفتم سمت دعا خوندن یا قرآن خوندن.
تو این لحظات خدا رواحساس میکردم وفکر میکردم این لحظه ها ارتباط گرفتم وخدا تنها تو چنین لحظاتی منو دوست داره.میخوندم فقط به نیت اینکه برای خدا جلب توجه کنم .
خیالم که راحت میشدتکایفمو خوب انجام دادم دیگه ولش میکردم.ینی فقط تو اون لحظه ها،یادش میکردم.
نماز خوندنم هم از اولشم زوری وتحمیلی وازسر تکلیف بود نه با اخلاص ونه دلی .
چون تایم داشت، چون قوانین داشت چون باید مثل کتاب همون چیزیایی رو که گفته بودن میگفتی .چون تحمیلی بود.
نمیدونم ازاولم باش ارتباط برقرارنکردم هنوزم نمیتونم ارتباط برقرار کنم.
فرقش با قبل اینه که در گذشته خیلی به خاطر این موضوع،عذاب میکشیدم اما حالا برام مهم نیس که اگه خدا بخواد تنبیهمم بکنه .
چون فهمیدم که انجامش اونم بااون احساس بدم که اصلا دلم نمیخواست بخونم ،بیشترعذابم میده وخداوند بیشتر ازم میرنجه.
خدا لنگ این نماز خوندن من نیست.
تمام افکار وباورهایی که به خداوند داشتم باآگاهی هایی که الان کسب کردم فرق داشت.
بله منم روزها وسالهای سختیو گذروندم .
منم خیلی ازاتفاقات بدی رو سپری کردم.
دختر خونه بودم یه جور با بدبختی زندگی میکردم وقتی ازدواج کردم به یه شکل دیگه.
وقتی وارد زندگی شدم سر هر ضعفی که تووجودمبود،با یه مسائلی روبرو میشدم که بی نهایت ب خاطرش اذیت میشدم.
ناهیدی بودم سرشار از عیب ونقص .
نمیدونم بااین همه عیبی که تووجودم بودم مغرور هم بودم .غرورم یکی از نقصهای بزرگم بود که نزاشت من رشد کنم.
دریچه ی قلبم همیشه بسته بود واز ته دل وبا دل وجونو وکیل خودم ،هیچ وقت خدا رونپرستیدم.
همش از سر اجبار اجبار.
منی که این همه عیب دردرون داشتم چطور میتونستم به تنهایی از پس این همه مشکل بربیام .
الان میفهمم که خودم به مشکلاتم دامن هم میزدم.
قلب من سیاه بود پر ازرنجش وکینه .
پر از خشم و نفرت .
هیچ جوره نمیتونستم باخدا ارتباط بگیرم چون ذهنم درگیر مسائل مزخرفی بود که خودم تو ذهنم ساخته بودم.
کسی که همیشه فکر انتقام بود .همیشه فقط تمرکزش به منفی ها بوده ،کسی که شرارت و سنگدلی ازش میبارید چطور میتونسته ،قلبش باز باشه که خدایی هم درونش باشه؟!
ادای آدم خوبا رو در میووردم اما کجام خوب بود؟!
چیم خوب بود؟!
هیچی !خودم حس میکنم یه آدم ترسویی بودم که شرارت ازم میبارید.
مثل شیطان عمل میکردم .همه رو فریب میدادم.
انقد عقده وکمبود تو وجودم بود که معنای دوست داشتن ومهربونی رو درک نمیکردم.
همیشه همه ی تلاشم این بود که از هرچیزی ،خودم منفعتشو ببرم حتی به قیمت گول زدن وفریب دادن کسی باشه.
هیچکس برام مهم وباارزش نبود.
یه آدم خود خواهی بودم که فقط خودمو میدیدم.
اون موقع داغون داغون بودم .همش مریض میشدم .
سر بچه دار شدنم درد سرهای زیادی کشیدم.
پول وثروت که هیچ نقشی تو زندگی ما نداشت.
رابطه با دیگران افتزاح.همیشه عصبی ومتوقع بودم.
رابطه با همسر که دیگه نگم براتون!
با بچه هام، زور گو!
با پدرو مادر خیلی بد!
باخودم که همش سرجنگ داشتم.
آرامش که اصلا وجود نداشت .
خوشبختی که نمیدونستم ینی چی؟!
خدا فقط ابزار بود برای نیازهام.
چ روزای دردناکی رو سپری کردم.
اون دوران اگه خوبم نبود ،خودم بدتر بدترش کردم.
البته این شخصیت وحشتناک برای خیلی سال پیشه.
حدودا 25سال پیش !
چ میدونستم چ راههایی برای ازبین بردن نواقصم وجود داره؟!
چ میدونستم میشه هرچیزی رو خلق کرد؟!
نمیدونستم هرچیزی دست خودمه وخودم عامل بدبختی خودمم!
چیزی از جهان وقوانینش نمیدونستم.
اگه بوی ازمهربونی وسخاوت نبرده بودم چون ندیده بودم.
روابط اجتماعیم هم صفر بود.نه دوستی نه رفیقی ونه هیچ کس دیگه.
همیشه تنها بودم وفراری ازهمه .
هرکیم پیشم بود از سر اجبار بود .
خداروشکر اون روزای کضایی تموم شدن .
خداروشکر خداوندهدایتم کرد.
خداروشکر دریچه ی قلب منم باز شد.
خداروشکر نگاهم به زندگی و جهان اطرافم و به همه ی آدمها و حتی به خدا تغییر کرد.
الان هیچ اثری از اون ضعفها نیست.
اگرم چیزی باشه طوریه که با تمرکز کردن روی خودم رفعش میکنم .
اکثر عیبها ونواقصم اگرچه سالها طول کشید ولی ازبین رفت.
شخصیت من هیچ شباهتی به قبل نداره.
من آدم سابق نیستم ودلمم نمیخاد باشم.
ب نظرم اون موقعه شباهتی به انسان نداشتم .ولی حالا خیلی جاها به خودم افتخار میکنم .
انسان بی نقص که وجود نداره!
اما همین که امروز میفهممشون ودنبال تغییرشون میرم خیلی عالیه!
دیگه خودخواه نیستم که باعیبهام پیش برم ودر صددتغییراتشون نباشم.
امروز اگه چیزی تو خودم ببینم که متوجه بشم اشتباهه حتمن جبران میکنم .حتمن نگاهمو عوض میکنم.
خیلی مراقبم که کمتر اشتباه کنم.
آگاهانه کنترلم روی افکار ورفتارهام هست.
مهمترین عامل پیشرفت همون باز شدن دریچه ی قلبته.
وقتی دریچه ی قلبت باز بشه وروح خدایی تووجودت بدمه البته برای هممون میدمیده ولی چون ما تو فرکانسش نبودیم ،هیچ اثر مثبتی هم ازش دریافت نمیکردیم.
حالا که حسش میکنم .حالاکه نتایج عالی ازش دریافت کردم متوجه شدم که وجود خدا در قلب وروحم چه هماهنگی بین منو جهان بوجود میاره.
وقتی هماهنگی باشه اتفاقات خوب وخوشگل هم یکی یکی از راه میرسن .
حالا همیشه سلامتم.چرا مثل قبل بیمار نیستم ؟!چون درک وباورهام عوض شدن!
چرا روابطم بادیگران خوب شده؟
چرا ارتباط بین منو ودیگران قشنگ وزیبا شده بدون کوچکترین حس منفی ؟!
چون قلبم سرشار ازروح خدایی شده.
چون نگاهم به خودمه .
چون دنبال مقصر نمیگردم.
چرا روابطم با همسرم بعد ازاین همه تلاش ،بعد ازاین همه دنگ و فنگ،تازه شکل قشنگ به خودش گرفته؟
چون تازه روحم باخدا سیقل پیدا کرده.
چرا ثروت داره وارد زندگیم میشه ؟
چون تمامی افکارو باورهاموتغییردادم وخدا روبیشتر باور کردم .
پس میشود !
میشود خوب زندگی کرد.!
میشود اتفاقات خوب خلق کردوزندگی رو به سبک و شیوه ی عالی هدایت کرد.
میشه دنیا روقشنگ وزیبا دید.به دور از هر غم وناراحتی!
همه ی اینا میشه زمانی که قلب من باز باشه برای انرژی قشنگی مثل خدا.
خدا که باشه همه چیز اوکی میشه.
خدا که باشه دنیا روبه شکل وحشتناکی زیبا میبینی در حالیکه جهان پر از نازیبایی هاوبیماریهاوتنشهای زیادی هم هس.
اما تو دیگه خیلی کم میبینی چون تو مدارشون نیستی .تو ازمدار نازیبایی ها وناخشی ها بیرون اومدی .حالا منو وتو به مدار درستی وراستی پیوستیم .
همه ی ما باکمک هم وبااصولی که استاد عزیزمون یادمون میده پیش بسوی خوشبختی وسعادت قدم برمیداریم .
ما اینجاییم که هرروز بهتر وبیشتر از دیروز خداوند رو تو همه ی لحظاتمون یاد کنیم و ازخودش ممد و یاری بجوییم.
بزرگترین هدف وخواستم همینه .
میدونم اگه خدا رو داشته باشم همه چیو دارم.
وقتی خدا رو دارم قلبم سفید و روشن میشه.
هر موضوع ناجالبی ،هررفتار ناسالمی منو زخمی نمیکنه .
تو هر شرایطی آرامشم حفظ میشه .شاید لحظه ای بهم بریزم اما قلب مملو ازخدا ،اجازه ی موندن تو غم وناراحتیو بهم نمیده.
چ دوستی ،چ رفیقی،چ همدمی چ مونسی ،چ کسی برتر ازخدا وجود داره که منوتو مسیر الهی هدایت کنه.
چ کسی وچ چیزی بالاتر از اینه که منو وخدا «ما»بشیم .
وچ لذتی لذت بخش از اینکه تو حس کنی خداوند در هر لحظه کنار تو ،توی قلب تو! و توی سینه ی تو جا داره .
وقتی خدا رو تو سینم حس میکنم ،دریچه ی سینم بازه..
زمانی که خدا تو وجودم نباشه ،قلبم به درد میاد.سینم فشرده میشه .انگار نفسم حبس میشه وتوانایی نفس کشیدن را هم ندارم.
میشم یه موجودی که قدرت نفس کشیدن رو هم نداره.
یه وقتایی که یه دفه نفسم میگیره ،به خودم میگم ببین تو چ موجود ضعیفی هستی ،هر عان با قطع این نفس ،دار فانی رو میگی و میری.
پس انقد به خودت غره نشو!
فکر نکن خیلی قدرتمندی !
در مقابل خدا تو هیچی !
وهیچ کاری ازدستت برنمیاد.
پس تا زنده هستی از زندگیت لذت ببر واجازه بده دیگران هم لذت ببرن.
زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنن.
عشق بده .دلت رو دریایی کن .
بزرگ فکر کن وبزرگ بیندیش.
همیشه درحال کسب آگاهی باش چون تو نیاز داری برای داشتن آرامشت ،در هر لحظه ذهنتو ،ریکاوری کنی.
الگوهای خوب رو سر لوحه ی مسیرت قرار بده .
تو میتونی افرادی مثل استادومریم جون رو الگوی خودت قراربدی تا بادیدن وشنیدن خوشبختیهای چنین افرادی تو ، هم در مدارشون به خواسته هات برسی.
به هردوی این دو عزیز افتخار میکنم وخوشحالم که بااین دو انسان شریف هم مدار وهم سفر هستم .
به خیلی از خواسته هام رسیدم.
از خودم توقعهای بزرگ ندارم میدونم نیاز به تکامل دارم پس صبوری میکنم .
توکل وامیدم به خداس.
خدایی که میدونم دیگه تحت هیچ شرایطی ازش جدا نمیشم.
دوسش دارم .میدونم اونم منو خیلی دوست داره.
من به داشتن چنین خدایی میبالم .
امیدوارم اونم یه روزی به داشتن چنین بنده ای ،بباله.
استاد جونم ،مریم جونم ،عاشقتونم .
خوشگلای دوست داشتنی .
راستی ستی که کرده بودید هم ،خیلی قشنگ بود.
سلام خدا جونم
سلام به استادان عزیزم و سلام به دوستان هم فرکانسی
قلبی که به سوی خداوند بازشود
تفسیر سوره انشراح
این اولین باره که دارم همزمان با فایلی که روی سایت اومده ،کامنت مینویسم .(( البته با چند ساعت تاخیر))
قبلا کامنت نوشتم ولی این همزمانی اولین باره که رخ داده بخاطر همین موفقیت ،خودم رو تحسین کردم.
آخه من کلا با نوشتن مشکل دارم خیلی تلاش میکنم ولی نمیتونم خیلی خوب بنویسم (کمالگرایی)
البته که سعی م رو کردم و خواهم کرد.
خوب از حاشیه نویسی دوری کنم وبرم سر اصل موضوع این جلسه
به به این فایل عجب فایلیه
قلبی که به سوی خداوند باز شود
همزمان گوش میدم و مینویسم
قلبی که به سوی خداوند بازبشه براحتی میتونه اصل رو از فرع تشخیص بده و خداوند قلب شما استاد عزیز رو باز کرده تا اصل رو از فرع بدرستی تشخیص بدین و الگو بشین برای هزاران هزار آدم دیگه و
چون شما قلبتون رو پاک کردین و خدارو درست شناختین
و انتخاب کردین و انتخاب شدین
و انتخاب بجایی بود هم از جانب شما وهم از سمت خدا
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
همانا با(همراه با) هرسختی آسانی ست
البته با هرسختی آسانی ست (تاکید و تکرار)
در جهانی که زندگی میکنیم هم سختی هست هم آسانی
هم سیاهی هم سفیدی ،هم سلامتی وهم بیماری و…
وقتی مسیرت ،فرکانست ،باورت ،
و احساس لیاقتت رو تغییر میدی تو مسیر آسانی قرار میگیری وقتی تو صراط مستقیم قرار میگیری
اونوقته که تو مسیر آسانی ها قرار میگیری
من با تغییر باورهام و افکارم خودمو تو مدار آسانی ها قرار میدم و اینو باور نمیکنم که باید اول سختی بکشم بعد بیام تو مسیر آسانی ها
این سوره در دوره دوازده قدم شرح داده شده بود.
و جای تشکر داره از خانم شایسته عزیز که چقد درست تفسیر این سوره رودر دوره کشف قوانین زندگی هم توضیح دادند
که ما باشناخت ترمزها و کشف اونا وبرداشتنشون خودمون رو آسان کردیم برای دریافت آسانی ها.
در صورتی که با اون ترمزها ما آسون میشیم برای دریافت سختی ها
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش
وقتی از یه کاری فارع شدی
وقتی تو زندگی هدف داشتی وبهش رسیدی برو سراغ هدف بعدیت انگیزه داشته باش و بااشتیاق به سمت هدفت پیش برو هدفت رو به هدفهای کوچک وقابل دسترسی تبدیل کن
وقتی به خواسته ست رسیدی بازم حرکت کن ادامه بده
تو همیشه تو مسیر باش نقطه پایانی وجود نداره
این حرکت در مسیر همیشگی که باعث رشد وپیشرفتت میشه حتی اگه به اوج رسیدی نگو بسه وتمام.
چون بی حرکتی و بی هدفی یعنی رسیدن به مدار پایین نه اینکه موندن تو یه مدار ثابت
بعد از رسیدن به هر هدفی ذوق کن ،خوشحال شو وجشن بگیر ولی بعدش آماده شو برای رسیدن به هدف بعدی ،خواسته بعدی
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ
و وقتی با اشتیاق حرکت کردی وبه هدفت رسیدی
بااشتیاق به سوی پروردگارت روی آور و وقتی این اشتیاق رو به سمت پروردگار چاشنی قضیه میکنی همه چیز خیلی آسانتر میشه
حرکت میکنی واز خداوند کمک میخوای برای حرکتهای بعدی
خدا بهت ایده میده هدایتت میکنه آدم های درست وموقعیت های مناسب رو به سمتت هدایت میکنه که آسانتر به هدفت برسی
و این باور که با حضور خداوند،با اشتیاق وحس خوب،با ایمان با توکل به خدا حرکت کنی مگه هدفی میتونه باشه وتو بهش نرسی
چون هیچ هدفی نیست که از خدا بزرگتر باشه
خدایا قلب منو باز کن
تا منم دریافت کنم آگاهی های این سوره رو
خداوند رو باور کنیم تا درها باز بشه اعتبار ،ثروت، شهرت وسلامتی مون همه از تو باشه دلم میخواد به مرحله ای برسم که تو مدار این آگاهی ها باشم
که حتی بدی ها همه به نفع من تموم بشه
تا به این نتیجه برسم که با ایمان بخدا هیچ کس تو زندگی من هیچ دخالتی نداره ونخواهد داشت .
خدایا شکر بخاطر این همه آگاهی واین سایت پربار