قلبی که به سوی خداوند باز می شود - صفحه 28

742 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2835 روز

    به نام تنها خدایی که عاشقانه مرا میپذیرد

    سلام به همگی عزیزان بخصوص این دوتا استاد عزیز و بزرگوار

    خدای من از فوق العاده بودن عکس این فایل نمادی از ثروتمندی و قوانین سلامتی و روابط عاشقانه که نه بلکه خداگونه و آرامشی از جنس خدا که مثل نام خود فایل قلبی که سمت خدا باز شود چه ها که نمیشود

    استاد عزیز واقعا شما رو تحسین میکنم مثل بدلیل تحسین کردن شما باعث شده استادی که در زمینه تخصص خودمم یکی از بهترین و عمیق ترین استادهای دنیا باشه و من چند ماهه که در کنارش هستم هرروز تمرین میکنم و با هم بیشتر زمان های زندگیمون رو داریم میگذرونیم و من هرروز یه درس جدید و ارزشمند ازش یاد میگیرم و بیشتر از مهارت کاری بلکه مهارت زندگی درست می آموزم،

    *چندروزه که به رابطه های عاشقانه زیاد توجه میکنم و تحسین میکنم

    باعث شد جهان هم بهم نشون بده مریم شایسته عزیز وقتی سرت چرخوندی اینور اونور پشت موهات دیدم یه احساس خاص زنانه و بسیار زیبا به تصویر چشمهام نمایان شد

    واقعا چقدر شما مریم بانوی عزیز انرژی و ظاهر زیبا و دلنشین داری که من بینهایت لذت میبرم و باعث میشه هرروز آدمهای فوق العاده و خوشبرخورد و عاشقانه مثل شما ببینم*

    همین امروز یه خانم فوق العاده اومد یه سوال ازم پرسید چقدر خوشرو و با شخصیت بود

    خداروشکر

    و از دیروز یه فضایی تو کارم ایجاد شده که حتی قدیمی ترین افراد و همکاران و شاگردهای استادم دیگه نمیتونند مستقیما یاهاش در ارتباط باشند و باهاش تماس بگیرند اما من میتونم و دو سه نفر دیگه و استادم بهم میگه سجاد از وقتی تو اومدی یه عالمه اتفاقات عالی و معجزات داره میفته و من از همون اول احساس میکنم تو برگزیده ای

    و امروز چقدر این احساس ارزشمندی و هدایت خداوند رو درک و دریافت کردم اینهمه افراد قدیمی و برو بیا اما نمیتونند به اندازه من به استادم نزدیک و در ارتباط باشند من بیشتر از اینکه ارتباطم با استادم احساس خوشحالی برام داشته باشه بلکه اینه که خدایا ممنونم ازت که اینقدر منو عزیز و ارزشمند کردی که در همچین مسیر زیبا و جایگاه بالایی قرار بگیرم و شکرخدا هرروز با اتفاقات معجزه وار و از اینکه خودم حالمو سعی میکنم معجزه وار کنم اتفاقات و احساس های معجزه آسا رخ میده

    امروز داشتم به این فکر میکنم از اینکه چندتا از همکارانم یسری کارهای عملگرا و ارزشمند و نتیجه بخش انجام دادند که باعث شده نتایج خوبی در زمینه کاریمون نتیجه خوب داشته باشه و ذهنم داشت بازی در می آورد و میگفت ببین اونا تونستند چه کار خوب و بزرگی انجام بدند و ممکنه از تو جلو بزنند و تو عقب بیفتی اما من خیلی زود و آگاهانه به خودم یادآوری کردم و گفتم نه چرا همچین فکری میکنی مثل اینکه جهان ،جهان فراوانی ست پس تو فقط به کار خودت و ساخت ایمان خودت ادامه بده پس این احساس های محدودیت و کوچک رو به خودت راه نده و باور نکن « خدای من عظیم تر و غنی تر از این حرفاست»*

    پس من مثل نام این فایل قلبمو فقط باز میکنم سمت خداوند و همیشه سعی میکنم و اجازه میدم که اون خودش که صاحب ابن قلب هست خودشم هدایت کنه و دستور بده چه کاری انجام بده

    چقدر خداروسپاس گفتم وقتی من خودم حتی شرایط طبق دلخواهم نیست کلامی یا آیه یا جمله ای از خداوند در ذهنم مرور میکنم که احساس قدرت بگیرم و زندگیم بسمت لذت بیشتر و بسمت خداوند پیش بره

    هرچند الان در دلش هستم قبلا چقدر آرزو داشتم که فقط تو کاری که عاشقانه دوستش دارم باشم یعنی کار علاقمندیم تمام زندگیم باشه و الان دقیقا همینجوره هرروز تمام بحث ها تمرینات و کارهام فقط در کار علاقمندیمه و دارم کم کم پول هم ازش میسازم و مهمتراز و لذتبخش تر از هرچیزی هرروز دارم درس های جدید و درک های جدید و ناب در کار مورد علاقه ام یاد میگیرم و هرروز مثل تشنه ای که داره آب گوارا مینوشد،

    استاد واقعا این درسته که خداوند کسی رو انتخاب نمیکنه بلکه اون طرف خودشه که انتخاب میکنه که انتخاب بشه یا نه

    و بقول اون آیه ای که میگه تفاوت همه شما در پیشگاه خداوند نوع انتخاب تفکرات تونه نه چیز دیگه یا اینکه خداوند یسری ها رو خاص خلق کرده باشه یا بیشتر دوستشون داشته باشه و دلش بخواد یکی خوب باشه یکی بد نعععععع

    بلکه این فقط بستگی به خود من داره نه بیرون از من ،

    نشونه های اینروزهای زندگی و کاریم اینه که بزودی میتونم از نزدیک ببینمتون و روی ماه تون رو ملاقات کنم

    مریم شایسته عزیز واقعا خیلی دوست داشتنی و بینظیری مثل خود استاد

    خدایا زندگی مشترک آینده منم مانند این دو عشق رویایی باشه و مطمئنا که هست چونکه خداوند بهم قولشو داده،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    محسن حیدری گفته:
    مدت عضویت: 3630 روز

    سلام به استادی که توحید رو به همه ما نشان داد … توحیدی که اصل و اساس همه چیز در این عالم هستی هست ، خیلی وقته که کامنت غیر از دوره نزاشتم البته دارم روی دوره 12 قدم کار میکنم بیشتر تمرکزم روی اون دوره هست …

    چقدر تک تک کلمات استاد و خانم شایسته رو دوست دارم ….

    این جمله استاد رو که می‌گفت شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه سیاه در دل تاریکی شب پنهان است رو یادم هست … والان دارم بهش فکر میکنم میبینم من بنده همه عالم و آدم هستم الا بنده خدااا… ما قدرت رو داریم به زمین و زمان میدیم اما قدرت خدارو در وجودمان باور نداریم … این شب ها شب های محرم است تو خیابون که قدم میزنم میبینم ماااا چقدر شرک داریم ما اصل رو ها کردیم چسبیدیم به فرع ما به همه دخیل میبیندیم و از همه حاجت می‌خواهیم الا از خدایی که در وجود ما هست … چرا باورهای گذشتگانمان که غلط هست رو باید کورکورانه دنبال کنیم.

    هر شب تو سروکله خودمان میزنیم برای عزاداری درصورتی که ی عمر راه رو اشتباه داریم میریم چرا نباید فکر کنیم … چرا نباید قانون رو درک کنیم که میگه

    احساس بد =اتفاقات بد

    فرقی نمیکنه با چه منطق و دلیلی احساس بد داری

    ما ی عمر تو گوشمون کردن که اگر اشک برای امام‌ حسین بریزی جات تو وسط بهشته

    ی بار نیومدن بگن که هر کس به غیر خدا قدرت بده جاش وسط جهنمه ….

    این آیه چقدر زیباست ، من که از تفسیر استاد و شاگرد زرنگ استاد خانم شایسته لذت بردم امیدواریم بتونیم واقعا درک کنیم قدرت خداوند را در وجودمان … ما هر بلایی که سرمون میاد از شرک هست …. اسم اسلام و تسلیم بودن رو هم یدک میکشیم فقط …

    خدایا از تو میخواهم ما را به راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کنی

    الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1492 روز

    به نام خدای مهربان

    دقیقا سال قبل این روزا بود که من در زادگاه م، بودم، زندگی می کردم، خیلی رو خودم کار می کردم، تا اینکه ایده اومد باید بیام روستا، تا یه بار دگه خودمو محک بزنم، تا اون پاشنه آشیل م رو برم توو دلش و حلش کنم ، امروز دقیقا تو همون روستا هستم و دارم زندگی می کنم، خیییییلی اتفاقات ، شرایط ، رشدها، درس ها، تجربه ها، وارد زندگیم شد و احساس میکنم خیییییلی رشد کردم ، این روزا خیییییلی به قول استاد زندگی برام روتین شده عادی شده ساده شده، مثل هلو بپر تو گلو شده، حتی اون پاشنه آشیل که همیشه ازش رنج می بردم برام راحت حل شد، الان خوب متوجه میشم همون درسی که استاد بهم یاد میده ،،،،

    بچه‌ها هیچ عامل بیرونی نمی تونن رو زندگی شما تأثیر گذار باشه، هر هست درون خودتونه،

    این درس رو با تمام وجودم ، با تک تک سلول های بدنم حسش می کنم و الان مثل آب خوردن شده برام ، خیییییلی راحت ، من فقط سمت خودمو انجام دادم ، همه‌ی اون آدم ها، همه‌ی اون شرایط خود به خود تغییر کرده، گاهی اوقات وقتی اتفاقی می افتاد خیلی روش گیر می کردم، بعدش متوجه میشدم، که باید رهاش کنم، گاهی اوقات همون لحظه یا چند ساعت بعد متوجه میشدم، و اعراض می کردم، اما نتیجه ها یکی پس از دیگری هی می اومد و هی داره میاد، یکی دیرتر، یکی زودتر ، اما می‌اومد ،و الآن شدم استاد چگونه خلق کنم شرایط م رو ، خوب بلد شدم ، که آره همه چی افکار ه،، همه چی ذهن ه، زندگیم خیییییلی روان تر، راحت تر، شده پر آرامش تر شده دارم این روزا هر چه جلوتر میرم شادترم، آرام ترم، چون پاشنه آشیل هام دارن حل میشن فقط خودم موندم و یه تعداد آدم معدودی که هم مدار خودم هستند.

    مدار بعدی من این روزا داره بهم گفته میشه با یه عالمه نشونه، یه عالمه اتفاق خوب،

    چند روز پیش یه سفر برام پیش اومد، اینققققققققدر نشونه ها اومدن، و بلاخره منو هول دادن به سمت این سفر در ماجرا،،،،

    خودمو جمع و جور کردم برای سفر، این روزا یاد گرفتم هرچی که به راحتی برام فراهم میشه اون مسیر ، مسیر درسته هست، و این سفر خودش خود به خود به راحتی برام پیش اومد قرار شد برم زادگاه م، به بهانه ی، سر زدن به مادر و پدرم، خواهر و برادر هام، دوستان ووووو،،،، سفر مهیا شد رفتم چقققققدر لذت داشت درس هایی از جنس باورهای مخرب مالی ، خداوند توو این سفر حتی راحت خرج کردن رو بهم یاد داد و ترس به دل راه ندادن رو،،،

    خداوند لذت بردن رو یادم داد و توو حال زندگی کردن رو،

    خداوند هم مدار شدن رو با شادی با اون روی سکه رو با آدم های هم مسافرم رو نشونم داد، فقط لذت بود فقط شادی ، فقط احترام، فقط لذت، فقط آرامش.

    رسیدم به مقصد خیییییلی با عزت، خیلی با احترام

    خوب که دقت می کردم متوجه می شدم، چقققققدر تغییر کردم ، انگار رفتم یه مدت فضا و الان همه چی برام جدید بود، خداوند تو بهترین مکان ، تو بهترین زمان منو با آدم هایی هم مدار می کرد که فقط معجزه میدیدم، نمی تونستم سپاسگزاری کنم مونده بودم از این همه سورپرایز خداوند برای من، این همه جشن، این همه شادی، این همه جفت هایی که خداوند توو قرآن یاد کرده، که از جنس خودتون جفت هایی هم مدار خودتون بهتون میدم که لذت ببرید، وااااای خدای من، 10 روز سفر اندازه ی، چندین سال بهم درس ، بهم تجربه ،بهم آرامش ، بهم خود بهشت رو داد،

    در یکی از اون شب ها که طبق معمول خونه ی، پدریم با یکی از خواهرام، خوابیده بودم ، که همش از اتفاقات خوب روزمون هی می گفتیم یا از کامنت بچه‌ها صحبت می کردیم ، حتی در مورد کامنت دوست عزیزم سید علی خوشدل هی می خوندیم هی حرف می زدیم ، هی آقا سید رو تحسین می کردیم، نا گفته نمونه استاد جان ، من از بس عاشق خواندن کامنت آقا سید و دنبال کردن تجربه هاش، و مراحل رسیدن به این همه رشد، بودم که توو این چند به طرز معجزه آسایی خداوند ما رو ، من و خواهرم ، به سمت دوستی هدایت کرد که خیییییلی موفق بود، خیییییلی به خدا وصل بود و وقتی در کنارش می نشستم، انگار کنار سید علی هستم حرف هایش مثل آقا سید بود، طرز نگاه ش، راه موفق شدنش ، این شخص ، با اینکه نابینا بود، و همه صداش می زدنند، روشندل، اما من بهش میگفتم ، خوشدل، نمی دانم چرا اسمش همش جابه‌جایی به زبونم می‌اومد ، و این دوست عزیز و هم مدارمون می خندید و می گفت هر جور که راحتی ین ،

    داشتم میگفتم ، یکی از شب ها که ما صبح شد و از خواب بلند شدیم، خواهرم بهم پیشنهاد داد میای بریم پیاده روی ، گفتم آره بزن برین، حرکت کردیم به سمت یکی از پارک های زیبای شهرمون، توو طول این مسیر از قانون و خداوند و نتیجه هامون می گفتیم، چون خواهرم هم یکی از بچه‌های سایت استاد هستش، یه لحظه خواهرم بهم گفت فاطمه اول سحر بود که یکی با ندای از قرآن توو خواب بهم گفت که برو سوره ی، انشراح رو بخون، و در اون حالت خواب سوار ماشینی بودم که انگار مسابقه بود، ولی نبود، من جلوتر بودم، …

    خواهرم ازم پرسید سوره ی انشراح داریم، می تونی برام بخونی یعنی چی( تو کار قرآن م، و کانال دارم ، و خواهرم هم یکی از عضو هاست) گفتم چشم .

    گفت نمی دونم چرا این خواب رو دیدم، و پیام این خواب برام واضح نیست می تونی کمکم کنی،

    چون اول صبح وقتی دیدم به محض بیدار شدن داره خواسته هاشو می نویسه، و اشک هاشو ازم قایم می کنه من سریع آنهاست گذاشتم که این عشق بازی با یار رو لذت ببره، دیدم مدتی بعد صدا م زد و گفت قرآن رو بیار و سوره ی نشر رو بهم بگو، منم هر چی که می دونستم بهش گفتم ، ولی از اونجایی که توو این کارم خیییییلی تمرکزی کار می کنم، خیییییلی اون روز تمرکز نداشتم و خلاصه یه چیزهایی براش گفتم یه کمی حالیش شد، نه خیلی زیاد، اما بهش قول دادم به محض قرار گرفتن تو یه مکان مناسب ، با تمرکز روش کار می کنم و برات ویس می فرستم ، و بعدش که رفتیم پیاده‌روی و اون روز تموم شد .

    من یکی دو روز بعدش که حس کردم باید برگردم به خونه و این سفر پر از شادی ها، و لذت ها و هم نشینی با بهشتیان رو تمومش کنم، اومدم به خونه، حسم هی بهم می گفت قوای که به خواهرت دادی یادت نره ، ترجمه و توضیح سوره ی نشر،

    دنبال یه موقعیت مناسب و حال خوب بودم که برام مهیا شد، قرآن رو باز کردم و خواندم سوره ی انشراح را…

    به به عجب حرف هایی انگار خدا داشت باهام حرف می‌زد و می‌گفت فاطمه این سوره مال تو هم هست خوب گوش بده به حرف های ناب رب ت، اون روزا خیییییلی احتیاج داشتم به این حرف ها، بعد از اینکه تموم شد سپاس گزاری کردم از خداوند به خاطر این روزی ناب، و درس هاش،

    اون روزا تموم شد.

    دیروز ، پریروزا، بود که دیدم خواهرم بهم زنگ زد گفت فاطمه ، یه خبر خوش ، گفت چیه ؟؟؟!

    گفت معجزه پشت معجزه ، برو سایت استاد امروز فایلی رو فرستاده که در مورد اون خواب سوره ی، نشر که به سراغ من اومده بود، الان استاد مفصل توضیح داده، گفتم به خدا این خود معجزه هست، اومدم سایت دانلود کردم گوش دادم فقط حرف هایش مال من بود، خدایا سپاس گذارم .

    استاد خدا تو رو الکی و شانسی به من نداده، من هدایت شدم به سمت شما، خیییییلی به خودم افتخار می کنم چون لیاقت شو دارم، خدایا سپاس

    استاد متشکرم که مبلغ چنین رسالتی هستی

    و خوب به من می رسونی، خدایا متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      میثم گفته:
      مدت عضویت: 1955 روز

      سلام دوست عزیز

      فقط میتونم بگم خوشا به حال خوبت، امیدوارم این احوال و بهترش همیشه روزیتان باشد و همچنین روزی من و سایر دوستانمان هم باشد.

      گوارای وجودتون اینهمه شرح صدر و اینهمه دریافت و نشونه

      استاد عاشقتم، خانم شایسته جان دوستدارتونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سمیرا سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1507 روز

    بنام مهربان الله جهان هستی

    سلام بر استاد عباسمنش بزرگوار و مریم بانوی دوست داشتنی همراه همیشگی شون

    چقدر دلم برای فایلی که هردو عزیز باهم باشید تنگ شده بود، تحسین میکنم چهره و تیپ های زیباتون ‌که باهم ست کردید و تو این جاده سرسبز وبا این ماشین خوشگل و‌تمیز و پاکیزه که باهم همسفر شدید . یک رابطه عاشقانه همراه باهم مثل دو دوست صمیمی با نهایت ادب و‌احترام متقابل بین شما .

    شما مثل همیشه به فکر ما هم هستید و دوباره با فایلی آموزنده و توحیدی درب جدیدی از آگاهی رو به برای ما گشودید .

    قبل از دیدن فایل عنوان« قلبی که به سوی خداوند باز میشود »ً این فایل خنده بر لبانم اومد ، میدونستم یک فایل توحیدی داریم .درک عمیق سوره انشراح :

    استاد از خودم بگم که از وقتی اومدم و‌وارد سایت شدم و دارم تلاش میکنیم برای تمرین و عمل و اجرای قوانین جهان هستی قلب ام با سوی خداوند یکتای هدایتگر باز شده ،چقدر زیبا معنای این سوره رو تفسیر کردید برامون ، برای من که در این مسیر توحیدی ام ، وقتی به گذشته همراه با شرک ام نگاه میکنم ، زندگی مثل بدنه جامعه و باری به هرجهت داشتم . اما این روزها هرروز با اتفاقات زندگی تم پیام خداوند را درک میکنم .

    میدانم اگر هنوز به خواسته هایم نرسیدم ، ترمز هاو‌کدهای مخربی دارم‌که نیازه هرروز بیشتر کار کنم تا حذف شون کنم.

    میدونم زندگی مسیر رسیدن به اهداف ام هست نه رسیدن مقصد .

    میدونم خودم خالق شرایط و زندگی خودم هستم با افکار و‌باورها و رفتارها و عادت هایم ، با احساس خوبم و‌کنترل ذهن با توکل ‌و ایمان و اعتماد به خداوند یکتا

    هرروز از خدای مهربانم‌میخواهم : خدایا آسانم کن بر آسانی ها و مرا در بهترین زمان ‌‌و مکان مناسب به افراد و شرایط و اتفاقات خوب هدایت ام کن.

    در این مسیر الهی آروم ام و جاهایی که نمی‌دونم تقلا ‌دست ‌پا نمیزنم و با احساس خوب و رهایی میسپارم به خدا .

    همه اهداف دست یافتنی ان اگر ایمان واقعی به خدایم داشته باشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    الماس گفته:
    مدت عضویت: 1676 روز

    به نام تو ای دوست

    به نام خدایی که وقتی در اندوه تنهایی اون رو تنها دوست خودم پیدا کردم

    وقتی به اون روزها فکر میکنم الان میفهمم که در اصل این خدا بود که قلب من رو باز کرد خودش رو دوست من معرفی کرد

    وقتی با خدا درد مدل کردم که خدایا من خیلی تنهام همه اشنایانم من رو رهام کردن واز حال من خبردار نیستن وهیچ دوستی هم ندارم ،در حالی که اطرافم پر از آدمهای نا جالب وسمی هستم

    و تنها تو موندی برام

    وانگاری این خدا بود که قلب غمگینم رو آروم کرد و گفت غصه نخور من خودم دوستت میشم

    واز اون به بعد من خدا رو دوست صدا زدم

    او برای من دوستی شد که وقتی بهش گفتم گره از این همه درد بگشا ،من رو به سایت استاد عباسمنش آورد

    وقتی بهش گفتم زندگی سخت میگذره کاش کاری بلد بودم ومیتونستم درآمدی داشته باشم به آسانی هدایتم کرد به مکانهایی که می‌تونستم کار یاد بگیرم

    بهش گفتم خدایا بیکار شدم واین کار خوب رو از دست دادم حالا چی میشه ؟بهم گفت غصه نخور اون با من چه بار کاری بهتر از کار قبل برام جور کرد

    اومدم تویه سایت کامنت بقیه بچه ها رو خوندم بعضی‌ها شون نوشته بودن من درآمدم از صفر به ماهی ده میلیون تومان رسید

    بهش گفتم خدایا اینا چی میگن مگه میشه مگه داریم چجوری ماهی ده میلیون درآمد دارن مگه شغلشون چیه و بعد درآمد من رو به ماهی حداقل بیست میلیون رسوند وگفت دیدی میشه دیدی داریم؟

    ای دوست دردها ورنجها رو برداشتی وبه جاش خوشی ونعمت فراوان دادی من رو از تنهایی در آوردی ،عشق رو از سمت همسرم وبچه هام به من دادی.

    سفرهاوخوش گذرونیهای زیاد و رویاییکه همه حسرتش رو میخورن روزی من قرار دادی

    کسب وکار بهم دادی وپول فراوان که بهش نیاز داشتم

    این روزها غمی نمونده که بخوام برام برطرفش کنی،دردورنجی نیست زندگیه رویایی دارم

    الهی شکرت

    این روزها ازت میخوام نعمتها رو بیشتر کنی .زندگیم رو رویاییتر کنی چون می‌دونم از این رویایی تر هم میشه مثل زندگیه سید علی خوشدل ،مثل زندگیه استاد عباسمنش مثل زندگیه مریم خانم شایسته

    این روزها ازت میخوام کسب وکار خودم رو بهم بدی.

    پارچه های که داشتم رو به لطف هدایت ویاری تو تونستم برش بزنم وبدوزم

    خودم الگو کشیدم باورت میشه ،چه لباسهای خوشگل و شیکی شدن چقدر لذت بردم از دوختن وتماشا کردنشون

    چقدر به خودم افتخار میکنم انگار شاخ غول رو شکستم

    اعتماد به نفسم بیشتر شده کار به نظر نشدنی رو انجام دادم این از سمت من که باید انجامش میدادم حالا نوبت تویه

    میدونی چی می‌خوام یکمی سرمایه لطفاً جورش کن

    بهت اعتماد دارم تو بارها برام معجزه کردی

    بیکار شده بودم وهیچ پس اندازی برای اضافه کردن به پول پیش اجاره کارگاهم نداشتم موعد قرار داد رسیده بود من مطمعن بودم صاحب کارگاه پول پیش. رو اضافه میکنه ومن هیچی ندارم که بهش بدم با خودم فکر میکردم از کی میتونم قرض بگیرم

    بهت گفتم ای دوست تو من رو تا اینجا آوردی از بی چارگی ودست تنگی رسوندی به داشتن یه کارگاه کوچیک اون موقع ها هوام رو داشتی ،یعنی هنوز هم هوام رو داری؟

    در عین نا باوری وقتی با صاحب کارگاه صحبت کردیم ،اصلا هیچ پول پیشی اضافه نکرد فقط یه مقدار کمی به اجاره ماهانه اضافه کرد یه مقدار کم!

    همون لحظه یه چیزی تو قلبم بهم گفت دیدی هنوز هواتو دارم

    مدت زیادی بود که از بیکاری مجبور بودم کارهای با اجرت پایین قبول کنم تا بتونم اجاره کارگاهم رو پرداخت کنم خیلی تو زحمت افتاده بودم .دم عید بود داشتم کارگاهم رو جارو میزدم و به این فکر میکردم عید نزدیکه ودوباره من هیچ پس اندازی ندارم حالا چی میشه؟

    با خودم میگفتم کار قبلیم چقدر خوب بود به خاطر فیلتر شدن اینستا وجریاناتی که تو ایران بود کار خوب من تعطیل شده بود .با خودم میگفتم چه قدر خوب بود اگر اون کار بودانقدر دستم تنگ نمی‌بود.

    یه چیزی بهم گفت فکر کن امروز صاحب کار قبلت برای کار بهت زنگ بزنه.گفتم نه بابا این که محاله !امکان نداره اون دیگه برای کار به من زنگ بزنه!

    بهم زنگ زد همون روز!

    با صاحب خونم به مشگل خوردم بهش گفتم خونه رو تخلیه میکنم.همون لحظه که این حرف رو زدم با خودم گفتم آخه چجوری میخوای خونه رو تخلیه کنی مگه پول پیش داری با این چندر غاز که دست صاحب خونس هر املاکی که بری بهت میخندن.ولی حاظر نبودم تو اون خونه بمونم گفتم چند تا تیکه طلا دارم میفروشم .در حالی که طلاهام رو خیلی دوست داشتم ومی دونستم طلاهام آنقدری نمی ارزه که یه پول پیش درست ودرمون بشه.بااین حال باپررویی تویه نوت گوشیم برای خدا نوشتم چه خونه ای دوست دارم برام جور کنه.با جزییات براش نوشتم واون هم خودش یه داستان طولانی وشگفت انگیز داره چجوری با پول کم خونه رویایی برام فراهم کرد

    امروز که دارم این کامنت رو می‌نویسم تا یه ساعت دیگه یه قرعه‌کشی دارم دوست دارم اینجا از خدا ودوست همیشگیم بخوام برام جورش کنه تا بشه سرمایه برای شروع کسب وکارم

    دوست دارم بهش اعتماد کنم، حتی اگر اسم من در نیومد مطمعنم از راه دیگه برام جورش میکنه،همیشه برام معجزه کرده

    نجواها میان میگن اگر در نیاد چیکار میخوای بکنی ،اگر خدا نخواد چی میشه باید دوباره کجا دنبال کار بگردی ،اجاره کارگاه چی میشه خرج خونه چی میشه

    ولی من به این نجواها میگم سکوت! تا حالا هم خدا من رو تا اینجا رسونده الانم دستم تو دستشه نمیدونم چجوری اون می‌دونه هر کاری بهم بگه بکن همون کا رو میکنم .بهش اعتماد دارم

    از کجا معلوم شاید بعداً اومدم برای استاد وبچه های سایت از موفقیت هام وتولید وفروش برندم نوشتم

    شاید اومدم دوباره این کامنتم رو خوندم وایمانم به خدا قویتر شد .شاید این کامنتم یه رد پا باشه که از کجا به کجا رسیم

    دلم روشنه وبهش اعتماد دارم

    به خدا میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    رضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1093 روز

    بنام خدای دانا و فرزانه

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به بانو شایسته مریم مهربونم

    سلام به رفقای صمیمی ام

    استاد همیشه سبزم، وقتی این فایل رو روی سایت گذاشتید من همون روز این سوره رو تلاوت کرده بودم و آیاتش رو به خودم گرفتم.

    به خودم گفتم چقدر خدا در حق من لطف و عنایت داشته و چقدر خوبه که مخطاب این سوره فقط پیامبر نبوده بلکه همه انسانها در همه دورانها می تونن مخاطب این سوره باشند از جمله استاد عباسمنش.

    این سوره و سوره قبلش یعنی سوره ضحی سال دوم بعثت نازل شدن ، در واقع بعد از اینکه پنج آیه اول سوره علق در غار حرا بر پیامبر نازل شد تا مدتی هیچ آیه ای از سوی خدا بر پیامبر نازل نشد و سراسر وجود نازنین پیامبر رو، ترس و وحشت از تنهایی گرفته بود و چون آغاز راه رسالت بود، نگران بودند مبادا محبوب، حبیب اش رو از یاد برده باشه.

    وبالاخره سروش وحی نازل میشه:

    شرح:1

    أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ

    آیا سینه‌ات را برایت نگشودیم [=سعه صدر و ظرفیت تحمّل سختی به تو ندادیم]؟

    پیامبر قرار بوده در برابر یک جامعه منحط که قرنهاست بت پرستی و شرک سرلوحه زندگیشون بوده قد علم کنه، پس خداوند گشادگی سینه و ظرفیت تحمل سختی‌ها رو بهش عطا می کنه تا بتونه یک تنه به همه مشرکان نه بگه‌. خب این خیلی سنگینه دوستان، بخاطر همین خدا در این آیه موضوع گشادگی سینه رو به پیامبر یادآوری می کنه

    مگر خداوند همین گشادگی سینه رو هم به استاد عطا نکردن؟!!!

    استاد در جامعه ای پرچمدار توحید شدن که مردم بچه شیرخواره رو در همین روزها که ماه محرم هم هست، میبرن به عَلَم و کُتَل و ضریح گره می زنند که شفا بگیره، که حاجت روا بشه…

    شرح:2

    وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ

    و بار سنگین‌ات را از [دوش] تو برنداشتیم؟

    شرح:3

    الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ

    همان [بار یتیمی و فقر] که داشت پُشتت را می‌شکست.

    الله مهربان، برای اینکه پیامبر بتونن بار سنگین رسالت رو به دوش بکشن، بار فقر و یتیمی و بی پناهی رو بواسطه ازدواج با خدیجه از روی دوششون برداشتند تا ایشون بتونن با دست بازتری توحید و یکتاپرستی رو ترویج بدن.

    استاد، تو هم فقیر و بی پناه بودی، تو هم مثل پیامبرت که از کف شن های داغ درّه مکه به اون جایگاه رفیع رسیدن، از کف داغ خیابانهای قم و بندرعباس به ثروت و نعمت رسیدی و خدا بار بی پولی و کمبود رو از روی دوشت برداشت تا به ابراهیم زمانه تبدیل شدی…

    شرح:4

    وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ

    و نام و آوازه‌ات را برایت بلند نکردیم؟

    پیامبر دنبال این نبوده که مشهور بشه، یا اسمش سر زبانها بیفته، هیچوقت خداوند نمیاد در کتاب آسمانیش به پیامبرش بگه می خوام تورو مشهور کنم که همه بشناسنت، اصلا این موضوع چه دردی از سعادت دنیا و آخرت ما دوا می کنه.

    ذکر یعنی بیداری، و ذکر پیامبر همون کلام وحی و وظیفه رسالتش بوده، منظور خدا اینه که توی همین یکسالی که از رسالتت گذشته با تمام دشمنی ها و مخالفت ها و سنگ اندازی های مشرکین، ببین چقدر مکتب توحید دهان به دهان در بین قبایل داره می چرخه..

    از همون موقعی که استاد توی دانشگاه مباحث مربوط به اشاعه توحید رو شروع کردن، حراست بجای اینکه همراهش باشن خار راهش شدن.

    توی تهران مزاحمت‌های بسیاری داشتند از سمت سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی ، اما خداوند پیام استاد رو رسوندن به تمام انسان‌هایی که در مدار دریافتش بودند، رفیع کرد پیام ابراهیمی استاد عباسمنش رو…

    بارها استاد می خواستن یه بیزنس دیگه ای رو شروع کنند اما خداوند به مصداق همین سوره انشراح بهشون یادآوری کردن، که همینجا بمون و در این روزگار خداناباوری توحید رو اشاعه بده…

    الهامات خدا به استاد:

    آیا سینه ات رو گشاده نکردیم تا ظرفیت دریافت آگاهی ها و کشف قوانین زندگی رو داشته باشی؟!!!

    آیا ثروت، نعمت، سلامتی و روابط عاطفی رو بصورت کاملاً طبیعی در زندگیت جاری نکردیم؟!!!

    آیا پیام توحیدی تو رو در تمام دنیا رفیع نکردیم ؟!!!

    شرح:5

    فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

    پس [بدان] به راستی همراه هر سختی آسانی است.

    شرح:6

    إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

    به راستی با هر سختی آسانی است.

    حالا که استاد، تجربه تلخ بی پولی و فقر و شیرینی ثروت و نعمت و رحمت الهی رو چشیدن، بخوبی متوجه شدن که همراه شدن سختی و آسانی لازم و ملزوم همدیگه هستند.

    دوستان، واقعا این دو حتما باید وجود داشته باشند، دقیقا مثل پای چپ و راست که برای پیاده روی لازم و ملزوم یکدیگرند.

    بخاطر همین، استاد در تمام فایلهای آموزشی تاکید می کنند، ورودیهای ذهن رو کنترل کنیم، البته که سختکوشی می خواد، اما باعث میشه در همون شرایطی که هستیم به آسانی و راحتی و رفاه برسیم.

    یه وزنه بردار در سختی وزنه ای که بلند می کنه، بعد از اینکه عضله اش تقویت شد در همون حرکت به آسانی میرسه.

    شرح:7

    فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ

    پس هرگاه [از انجام کاری سخت] آسوده گشتی، پس خود را [برای انجام مأموریتی دیگر] بپادار.

    شرح:8

    وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَب

    و به سوی خداوندگارت [مشتاقانه] روی آور.

    حالا که از انجام مسئولیتی یا مثل ما بچه های وبسایت از پایان یکی از دوره‌های استاد فارغ شدیم، دمی استراحت کنیم و بعد دوباره مسئولیت بعدی و دوره بعدی رو شروع کنیم.

    در خیلی از فایلها استاد توصیه می کنند، وقتی به شرایط ایده آل رسیدید همونجا زمان تغییر و حرکت بسوی زیباییهای بیشتره.

    چرا وقتی در شرایط رفاه و راحتی هستیم،استاد اینقدر توصیه به تغییر می کنند؟!!!

    چون قله های بی نهایت پروردگار رو شناختن، و می دونن در پس هر زیبایی یک زیبایی زیباتر وجود داره.

    وقتی این آگاهی ها رو درک می کنیم، چنان جوش و خروشی در وجودمون پدیدار میشه که هر گامش برای من و شما لذته…

    استاد توحیدی ام، کلامت حقه ، هر روز خدارو بابت اینکه شما رو سر راهم قرار داد سپاسگزارم.

    حقا کز این غمان برسد مژده امان

    گر سالکی به عهد امانت وفا کند

    گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم

    نسبت مکن به غیر که این ها خدا کند

    عاشقتم استاد

    ارادت قلبی دارم بانو شایسته

    سرتون سلامت رفقای صمیمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      میثم گفته:
      مدت عضویت: 1955 روز

      سلام دوست گرامی ام

      چقدر زیبا نوشتین، چقدر مثال های دقیقی از تناسب آیات با زندگی استاد نوشتین و چه توصیف دلنشینی از استاد داشتین اونجایی که میگین «ابراهیم زمانه»

      چقدر این لقب به دلم نشست، ممنون از حال خوبی که مسبب اش شدین

      یک جایی از نوشته هاتونم دلم میخاد نظر خودم رو راجع بهش بگم

      اونجایی که میفرمایین سختی و راحتی لازم و ملزوم هم هستند و باید سختی بکشیم تا راحتی رو بچشیم، من فکر میکنم اینطور نیست

      یعنی همونطور که استادمون هم اشاره فرمودن هر دو وجود داره، هم سختی هم آسونی، اما ما کجای کاریم، آیا آماده دریافت سختیهاییم و خودمونو برای اونا آسون کردیم یا آماده دریافت آسونیهاییم و خودمونو برای اونا مهیا کردیم با افکار و ورودیهایی که طی مدتها در خودمون انباشته کردیم.

      درود بر شما دوست خوبم

      درود بر ابراهیم زمانه نازنینم

      درود بر شایسته هم جواری با استاد (مریم نازنین)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سهیلا مقدمی گفته:
    مدت عضویت: 1013 روز

    این فایل چقدر عجیبه ‌از همون ابتدای بارگذاری روی سایت تا همین لحظه 11:7صبح 1مرداد 1402 مثه یه کتاب پر از کشش توی دستمه و دو نه دونه کامنتهارو می خونم و الله اکبر از این همه آگاهی ناب

    توی یکی از این کامنتها اسم مکتب توحید رو گذاشتن

    ‌چقدر به دلم نشست و حالا پس از این مقدمه سلللام بر اعضای مکتب توحید و استادان تشخیص اصل از فرع عباسمنش و مریم گلی جانم

    مثه 90در صد دوستان که میگفتن با خوندن این ایه اشک از چشمانشان جاری شد و خبر از گشایشی در قلبمان بود

    من نیز بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد که خدایا

    چه زمان‌هایی که سینه ام را گشودی و مرا از بار سنگینی که پشتم را خمیده کرده بود رهانیدی

    وقتی سال 81با وجودی که 20سالم بود و مهاجرت کردم از محلی که به آن تعلق داشتم به جایی که کاملا نااشنا بودم در شرایط سخت ولی جرعت و جسارت مهاجرت داشتم و قلبم روزنه ای باز شده بود که این چنین بی پروا بودم

    و بعد از مدت کوتاهی با اومدن فیلم راز و آشنا شدنم با قانونهای جهان هستی و جذبکم کم آگاهی‌ها به شویم روانه می‌شد ولی من هنوز در مدار پایین همچنان زیر بار سنگین روزگار و جهل خویش و بیگانه بودنم با خویشتن دست و پنجه نرم میکردم

    ولی ادامه دادم شجاعانه ادامه دادم انگار می دانستم

    ولی دچار فراموش شده بودم و ندایی در قلبم میگفت

    ادامه بده تو این راه را بلدی فقط فراموش کرده ای

    تا سال 92که رسما احساس گشودگی قلبم را در تلاطم روزگار حس میکردم هنوز ایام به کامم نبود ولی اشتیاق در من تمام نشدنی بود

    با خواندم کتاب چهر اثر اسکاول شین پرده ها از جلوی چشمانم کنار رفت و من مستعد درک قوانین از زبان این بانو گویا خود را برای حضور در این مکتب توحید آماده میکردم

    سال 96با آموزه های استاد عباسمنش آشنا شدم ولی هنوز در سایت جایی نداشتم چون که باید تا جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

    و من هنوز در پی جستن جان خیلی تقلا کردم کلکسیونی از فایلهای کوتاه در اینستا از استاد جمع کرده بود و با ها وبارها گوش میدادم تا 1401عضوی از این مکتب شدم با دوره 12قدم شروع کردم من تازه کار نبودم انقدر فایلهای دانلودی را تکرار کرده بودم تک به تک و در این مدت تقریبا کمتر از یک سال امروز با

    شنیدن این ایه از زبان شیوای استادانم اشک شوق ریختم که چقدر به جانم نشست وقتی از زبان خداوند به من گفتین سهیلا آیا قلبت رانگشودم!؟

    یادته چقدر خشم داشتی؟!

    یادته چقدر بدهکار و تنگدست بودی؟!

    سهیلا یادته چقدر روابط داغون داشتی؟؟

    یادته چقدر تنها بودی؟؟

    چقدر بیگانه با همسر و دختر دوست داشتنیت بودی؟؟؟

    و حالا وقتی بار سنگین از روی دوشت برداشتم چقدر سبکباری چقدر سبکبالی و چقدر توحیدی چقدر شادتر چقدر جوان‌تر و چقدر زیباتر در آرامش در روابط عالی با دوستان همکاران !!!!

    واااای چه قفلی باز شد از باورهایم وقتی فهمیدم آسانی همراه سختی

    چقدر اشتباه به ما گفتند آسانی بعد از سختی

    از هدف گفتین اینکه باید هدفمند بود در زندگی باید همیشه به دنبال بهبود بود

    و باید همیشه مشتاق بود

    خدای مهربانی که در قلبمی در سلول به سلول تنمی از رگ گردن نزدیکتری بی نهایت ازت سپاسگزارم برای بودنم در این زمانه که هم مسیر باشم با استاد عباسمنش و این مکتب توحید

    شیرین چو شکر تو باش شاکر

    شاکر هر دم شکر ستاند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    نفیسه حسینی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3349 روز

    سلام به استاد عزیزم ، مریم جون زیبا و دوستانم

    فایل بی نظیری هست یاداوری میکند هدایت الهی و خواسته هایی که ما درخواست داشتیم و خدا بهمون داده ، همه ی خواسته های ما از مادی از رشد و …

    خدا سینه منو گشاده ، صدری در قلبم گذاشته که در اینجایگاه هستم ، جایی که بسیار پتانسیل رشد و رسیدن به خواسته داره و ایمان ستون اصلیش هست ، نگاه توحیدی نور راهه و این یعنی خدا نگاه ویژه بهت کرده ، لطفش هر لحظه شامل حالم میشه

    خودم را که با چند سال قبل ، قبل از آشنایی با دوره یا اوایل آشنایی من این نفیسه نبودم ، نفیسه ای ک بدونه چی میخواد ، بتونه شاد باشه ، شرایطش رو اونجور که که میخواد تغییر بده ، ایمان داشته باشه برای زندگی زیبا در مسیر زیبا ، خدا رو ناظر بدونه و بس

    این نگاه ، نوع زندگی ، خیلی زیباست و چیزی نیست که با دنیایی از ثروت قابل برابری باشه چون ایمان قلبی دارم که اون خدایی ک هدایتم کرده تا این مرحله از رشد و زندگی بقیه مسیر هم هدایت می‌کنه و جز شکر کردن ازش چیزی نمیتونم بگم .

    و واقعا جمله استاد طلایی هست که اعتبار این موقعیت جز به خداوند نمیتوان داد .

    و چقدر استاد و مریم جون قابل تحسین هستن که از لحظه لحظه های زندگیشون ب بهترین نحو و با الهی ترین صحبت ها استفاده میکنن و با سخاوت تمام این بحث های الهی را با ما به اشتراک می‌گذارند .

    خدایا شاکر هستم ازت از این همه زیبایی ، عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    علیس گفته:
    مدت عضویت: 1597 روز

    به نام خدا خدایی که نه فقط خدا بلکه رفیقمه

    درود به استاد عباس منش و خانم شایسته و تمام دوستان عزیز سایت

    این که می‌خوام بگم ستا تصویر واسه ستا زمان مختلف هست که من وقتی سپردم به خدا چجوری خودش حل شد…

    اولی بر میگرده به زمان دانشگاه از اونجایی که من زیاد درس نمیخوندم سه ترم مشروط شدم و دیگه اون موقع میگفتن بعضیا اخراجن بعضیا دیگه باید دو برابر شهریه شبانه بدن(میگفتن پردیس)من و یکی از هم اتاقیام و چنتا از بچها دیگه اینجوری شدیم نزدیکی انتخاب واحد ترم جدید بود همه اونا میگفتن وای چکار کنیم به کی بگیم پارتی پیدا کنیم پیش معاون دانشگاه میرفتن پیش هر کی که فکرشو بکنین رفتن که از دانشگاه اخراج نشن و منم خیلی راحت داشتم روزا رو سپری میکردم (درسته سه ترم مشروط شده بودم ولی نمیدونم چرا خیلی خیلی حسم خوب بود)بعدش که ترم جدید شروع شد همه اونا انتخاب واحد کردن ولی من اون ترم فقط از خوابگاه استفاده کردم و اونجا آرایشگری میکردم

    بعدش هی میگفتن علیس(توی دانشگاه همه منو به اسم علیس صدا میزدن)چرا پیگیر کارات نشدی چرا نمیری پیش فلان رییس بگی اخراجت نکنند من فقط میگفتم خدا بزرگه خودش حلش می‌کنه خلاصه هر یکی دو هفته که می‌گذشت هی به من میگفتن دانشگاه چکار کردی من میگفتم خدا بزرگه تا اینکه یه روز رفتم دفتر آموزش و گفتم این ترم قبل نبودم می‌خوام ترم بعد انتخاب واحد کنم بعد گفتن که تو اصلا اخراجی گفتم باشه خداحافظ رفتم پیش رییس دانشگاه گفتم من سه ترم مشروط شدم میگن اخراجی اگر اخراجی که بگین برم اگرم نه که اجازه انتخاب واحد بدین رییس گفت هر کی گفته غلط کرده یه نامه نوشت گفت برو آموزش

    رفتم نامه رو دادم اون معاون آموزش تعجب کرده بود که رییس این نامه رو نوشته

    تا اینجاش حل شد ولی خب باید شهریه میدادم و به خانوادم هم نگفته بودم رفتم تابستون شهرموم و رفتم یه جا آموزش آرایشگری ببینم 3ماه کار کردم و هیچی هم واسم نمونده بود انتخاب واحدم شروع شد

    یهو دیدم پیام اومد روی گوشیم و 390هزارتومن واریز شد تعجب کردم این از کجا اومده یهو بچها زنگ زدن گفتن برای ما کار دانشجویی 280اومده برای تو چقدر اومده من که گفتم همه تعجب کردند و مال من بیشتر از خیالیاشون بود بعدش رفتم انتخاب واحد کنم گفتن باید 480بدی منم نداشتم یهو باز یه پولی اومد برای گروه ما و سهمیه هر کدوم 150میشد و دقیقا بدون اینکه تلاش خاصی کنم پول شهریه رو خدا رسوند و دقیقا به بچها گفتم خدا بزرگه…

    چند سال بعد که دانشگاه تموم شد هم من میخواستم مغازه بزنم برای خودم رفتم وام بگیرم هی میرفتم بانک میگفتن فردا بیا دیگه کار هر روزه شده بود یه شب کلی فکرای بیخود میومد توی ذهنم و گفتم برم بحث کنم یهو گفتم من که قبلاً سپردم به خدا از این به بعدشم میسپارم

    و روز بعدش دقیقا خدا یه قدم خوب گذاشت جلو پام و بهم گفت برو توی خیابونا ول بچرخ

    و دلیلشم این بود من چند سال توی شهرم نبودم میخواستم بیشتر با سلایقشون آشنا شم رفتم مغازه ها رو هی نگاه میکردم آرایشگاه های دیگه نگاه میکردم چی کم داره که من اون رو اضافه کنم دقیقا 10روزی اینجوری گذشت وقتی فهمیدم چی می‌خوام وامم درست شد و آرایشگاه خودم رو باز کردم…

    و سومیش هم بعد دو سال که برای خودم مغازه زدم دیگه میخواستم از شهر خودم مهاجرت کنم بندر عباس و هر چی میخواستم برم نمیشد یه شب توی یه پیج دیدم یه مبلغ کم واریز میکنی و هر روز به صورت رندم یه پیام انگیزشی می‌فرسته برات و منم ثبت نام کردم چند روزی گذشت توی آرایشگاه تنها بودم دقیقا یادمه 10ساعت توی اون فضا فقط راه میرفتم یه دفعه گفتم خدایا تو که رفیقمی من دیگه واقعا نمیدونم چکار کنم اگر میخوای خودت بهم بگو

    فکر کنم من هیچ چیز حالیم نیست و با اشاره یا توجه به کسی دیگه نمی‌خوام خودت درست و واضح بهم بگو وای همین الان که دارم میگم اشک توی چشام جمع میشه چند دقیقه بعد پیام اومد روی گوشیم از همون پیجه

    نوشته بود جایی که میخواهی برو ما کنارت هستیم

    خدا خودش شاهده موهای بدنم سیخ شد چشمان پر اشک قلبم داشت میترکید از این حس و اونجا فهمیدم که وقتی بسپارم به خودش دیگه حلش می‌کنه و جالب اینه امروز داشتم راجبه همون موضوع اولی به خانومم میگفتم که سپردم به خدا حل شده یهو اومدم توی سایت دیدم استاد این فایل رو گذاشته…

    همه اینا که نوشتم مال زمانی بود هیچ چیز از قانون نمی‌دونستم ولی فقط یک چیز میدونستم ولی بسپارم به خدا خودش حلش می‌کنه (به قول استاد چجوری من نمیدونم)

    ممنونم از خدا که منو توی این مسیر قرار داده و توی جمعی از همچین آدمایی با حس حال خوب قرار داده و ممنونم از استاد عزیز که تمام چیزایی که من حتی یک بار راجبش فکر کردم و از ذهنم عبور کرده رو همش به طور کامل توضیح میده…

    در پناه پروردگار یکتا باشید دوستتون دارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    منیره ملاباقری گفته:
    مدت عضویت: 847 روز

    به نام اللهی که ما بنده هاش رو بیشتر از خودمون دوست داره وهدایتمون میکنه.

    سلام به استاد عزیزززززززم وخانوم شایسته ی دوست داشتنی ودوستان هم فرکانسی خودم.

    باز هم مثل همیشه یک فایل زیبا وپر از آگاهی های ناب که روز به روز این فایلها قلب ما رو بازتر وباز تر میکنه.خدایا شکررررت برای این همه آگاهی وحس وحال خوب.

    استاد عزیزم به همون خدایی که هدایتگر مسیر ماست قسم میخورم تمام حرفهای شما رو با تمام وجودم می‌پذیرم.

    استاد عزیزم من تمام زندگیم رو گذاشتم روی این موضوع که بحث توحیدی رو بهتر بفهمم ودرکش کنم،هممون میتونیم قشنگ حرف بزنیم اونی که با توکل وبدون ترس حرکت میکنه اون درسته

    من عاشق این هستم که آرامشم فقط وفقط با خدام باشه،سلامتی رو فقط وفقط از خدا میخوام،خوشبختی رو فقط وفقط ازخدا میخوام ،ثروت وشادی رو فقط وفقط از خدا میخوام وخدا خودش میدونه که چقدر دیوانه وار دوستش دارم وازش هدایت میخوام.من باوردارم قدرت دست خودشه ،فقط کافیه که ما با فرکانس خداوند. یکی بشیم ،بدون معطلی خواستمون رو اجابت میکنه.خدایاهزاران بار شکررررررررر که تو رو دارم خدای من.

    ی وقتایی حواسم نیست خیلی به استاد وابسته میشم وهمه چیز زندگیم میشه فایلهای استاد ،ناخواسته قدرت رو به استاد میدم ،ناخواسته خدا رو توزندگیم کمرنگ میکنم،ولی خداوند آنقدر قشنگ صدام میزنه وهدایتم میکنه که با اعماق وجودم میفهمم والان خیلی وقته که هر وقت فایلی میبینم همیشه به خداوند میگم استاد دستانی از دستان تو هست برای من

    بچه ها به قول حضرت محمد شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه ی سیاه روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب هست،ما خودمون هم ی وقتایی متوجه این شرکها نمیشیم واز مسیر دور ودور تر میشیم،امیدوارم که هممون حواسمون به توحیدی بودن قلبمون باشه

    وقتی که مریم جان برداشت خودش رو از آیه میگه که خداوند شما رو برگزیده( منظورم استاد هست) ،استاد خیلی حرف منطقی زدن ،استاد خودش خواست که برگزیده بشه،استاد خودش رو لایق این کار دونست،استاد تلاش ذهنی بسیار زیادی کرد تا انتخاب بشه ،وهر انسانی که مثل استاد اینقدر وقت وقدرت وانرژی وتمام زندگیش رو برای این راه توحیدی بزاره ،خداهم براش کم نمیزاره وخداوند همیشه کنارش هست ومحبوب دل کل جهان میشه،خدایا شکرررررررت برای این عدالتی که در جهان هستی برای ما قراردادی

    بعد از هرسختی،آسانی است چقدر این آیه قلب من رو آروم میکنه،میخوام از یک اتفاق تو این روزها براتون بگم که خیللللللی درس بزرگی داشت وهمین الان هم اشک میریزم وقتی یادش میفتم.

    من همیشه این حرف استاد رو آویزه ی گوشم میکنم که عمل کنید به گفته های من نه اینکه فقط قشنگ صحبت کنید،خدا میدونه تا جایی که تونستم قوانین رو درک کنم بهشون عمل کردم.

    من از وقتی روی خودم کار کردم خیلللی تغییر کردم ،آدم خیللللی آرومی شدم ،دیگه خیلللللی وقته صدای بلند خودم رو نشنیدم،این تغییرات من واین باز شدن قلب من برای درک این قوانین از من ی آدم دیگه ساخت ،باورتون نمیشه مردم ،چه غریبه ،چه فامیل ،چه دوستام عاشقانه دوستم دارن ویک حسی بهم دارن که هیچ وقت تجربش نکردم.

    چند روز پیش نشسته بودم ،گوشیم زنگ خورد جواب دادم ،دوست بسیار نزدیکم بود که وقتی جوابش رو دادم با کلی گریه وزاری بهم گفت منیر جان کجایی من باید بیام ببینمت،دارم میمیرم،(جالبش اینجا هست که 4تا خواهرهاش، کنارش هستن ،ولی به من زنگ زده بود) ،گفتم خواهر من ،من الان مسافرتم ،کرج نیستم ،بهم گفت فقط تو این لحظه حرفهای تو آرومم میکنه،اون نگاه توحیدی تو آرومم میکنه،بهش گفتم مگه چی شده؟ دوستم ،پسرش رو برده بود دکتر وبهش گفته بودن یک غده سرطانی توی صورت پسرت هست ،دوستم خیلللللی بی قراری میکرد( نمی‌خوام حرف منفی بزنم ،قصدم ازاین حرفها ایمان بیشتر برای خودم ودوستان عزیزم هست) .

    من فقط بهش گفتم سمیرا جان فقط وفقط باید حال خودت رو خوب نگه داری ،خداوند آدم نیست که دلش بسوزه برای تو ،سیستم هست،هر روز بلند شو وشکرگزاری کن که پسرت خوب شده ،فقط وفقط قدرت دست خودش هست ،فقط از خودش بخواه،هر روز بهش زنگ میزدم وبهش میگفتم فقط فکر مثبت کن واصلا به چیزهای بد فکر نکن ،خداوند جواب میده،اون خدایی که من چند ساله یک طور دیگه شناختمش جواب میده،( البته این دوستم خودش قلب خیلی پاکی داره وتواین چند ساله با این مباحث با من همراه بوده وهمه ی حرفهای من رو تائید میکرد) .

    وقتی به دوستم زنگ میزدم ازش می‌پرسیدم که ذهنت رو کنترل میکنی یا نه ،لذت می‌بردم از کنترل ذهنی که داشت ،از اون ایمان وتوکل،بهم میگفت منیر من اصلا به منفی فکر نمی‌کنم، من هم تحسینش میکردم،بهم میگفت خداوند بچم رو بهم برگردونه دیگه هیچی نمیخوام،من همیشه بهش میگفتم بر میگردونه اگه خودت مثبت فکر کنی وتوکل کنی وحال خودت رو خوب نگه داری.

    بچه ها باورتون نمیشه دکتری از آلمان اومد که یکی از فوق تخصصهای جراح فک وصورت در جهان هست ،دوستم به خدا توکل کرد وبدون نمونه برداری راضی به عمل پسرش شد این دکتر غده رو درآورد وغده رو یک هفته ی پیش به آزمایشگاه برده بودن ،امروز قرار بود جواب آزمایش اون غده بیاد که خوش خیم بوده یا بدخیم،زنگ زدم بهش ،آنقدر خوشحال بود،گفت منیر خدا جواب توکلم رو داد جواب آزمایش بچم خوب بود ،خطر رفع شد،من چقدر گریه کردم وبه خودم گفتم منیر ،رفیقت شد الگویی برای ادامه ی این راه تو ،به قول استاد سلامتی خود خود خدا هست.خدایا شکرررررررت که خودت رو هر روز به ما بیشتر ثابت میکنی.

    عاشق این کتاب الله هستم،عاشق این راه ،عاشق این آگاهی ها،عاشق این یکتا پرستی،عاشق این استاد ومریم جان عزیز که دستانی از دستان خداوند هستن برای درک بهتر خداوند.

    الهی در پناه الله یکتا سالم،شاد ،خوشبخت،ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: