روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 4

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «معصومه ملک زاده» در این صفحه: 49
  1. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    به ناااااامِ خدااااااایِ وهاااااااب

    ❤❤❤سلااااااااااااااااام.سلاااااااااااااااااام❤❤❤

    ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

    استادِ جاااان این فایلتون دقیقا واسه من و این روزهایِ من ساخته شده.درسته که سالها پیش این فایل و این فیلم درست شده ولی واسه من یعنی امروز ساخته شده،مثلِ قرآن که واسه همه ی نسل هاست ولی بستگی به فرکانس هایِ نسل ها داره.

    منی که هنوز هیچی از زندگیم نمیدونم،از خودم نمیدونم و الان دارم به تنهایی و البته با امیدِ فرااااوان خودم رو کنکاش میکنم تا بلکه چیزی از خودم یادم بیاد.این فایل باعث شد تا من برگردم به سالهاااا پیش….سالهایی که حالم رو خراب میکرد و حسم و روحم رو به درد میاورد،البته الان هم حالم رو بد میکنه،ولی دارم سعی میکنم که احساسم رو خوب نگه دارم تا طبقِ قانون با احساسِ خوبم اتفاقاتِ خوب رو خلق کنم.مثلِ شما استادِ عزیزم،سعی کنم که از گذشتم خجالت نکشم و خودمو سرزنش نکنم،بلکه حالم رو خوب نگه دارم و خوشحال باشم که از اون گذشته ها شرایطم بهتر شده.. و حتی به خودم تبریک بگم.

    استادِ عزیزم شرایطی که الان من و همسرم و دو فرزندمون،داریم،به ظاهر خیلی بد هست.ما چند وقتیه که توو یه اتاقِ خونواده ی من ساکن هستیم و من و همسرم خودمون رو مزاحم میدونیم و حالمون به خاطرش بد هست.اما با دیدنِ فایلِ امروز من به خودم گفتم که معصومه چرا فقط بُعدِ منفیه شرایط رو بُلد میکنی.وقتشه که الان سپاسگزار باشی و زیبا و مثبت بین.به خودم گفتم خداروشششکر که خونواده ی من عااااالی هستن و با کمالِ میل به ما یکی از بزرگترین و بهترین اتاق هاشون رو دادن.خداروششششکر که الان سقفی بالایِ سرمونه.شاید شرایط به ظاهر بد باشه اما من مطمئنم که این شرایط نوید دهنده ی روزهایِ عاااالیه همیشگیه.

    استاد ممنونم.

    خداروششششکر ‌که ما قدمِ اول رو خریدیم و میتونم با ستاره ی قطبی زندگیم رو خلق کنم.من هر روز ستاره ی قطبی مینویسم تا شرایطِ ما طوری بشه که من میخوام.هر چند که میدونم باااااید توو این مورد هم تکاملم رو طِی کنم.

    استاد،دیروز یه کم حالم بد بود و میدونم که مقصرذ اصلی خودم هستم.ولی وقتی که امروز این جمله ی طلایی رو خوندم دگرگون شدم و خداروشششکر ‌کردم به خاطرِ قلم و دستهایِ مریم جانِ شایسته که چه زیبا از زبانِ شما تایپ کردن که: ( اتفاقات و شرایط تغییر میکند،وقتی باورهایِ ما تغییر کند.پس به رویاااااهایت باور داشته باش ) 😍😍😍

    استاد،ما همین چند وقته پیش مستقل بودیم،اما شرایطِ الانمون اینطوری شده و من داشتم به این فکر میکردم که شای باید دوباره از صفر شروع کنیم اما متفاوت تر از قبل.داشتم به خودم میگفتم که من و همسرم چند سالِ پیش تونستیم که یه خونه ی اجاره ای و مستقل داشته باشیم،پس الان هم میتونیم.حتی خیلی خیلی بهتر از قبل هم میتونیم.چون اون‌روزها من هیچی از قانون رو نمیدونستم،اما الان به لطفِ الله و شما استادِ عزیزم دارم قانون رو یاد میگیرم و سعی میکنم که توو زندگیم پیاده کنم انشالله.پس من میتونم خالقِ زندگیِ خودم باشم و به رویاااااهایم باور داشته باشم.

    هر چند که الآن چیزی از آینده رو نمیبینم اما به قدری امیدوارم و قدرتمند،که فقط خودِ خدا میدونه.شاید تا چند وقته پیش خانه ی اجاره ای و مستقل برام عادی بود اما الان برام رویایی شده ‌ه باورش دارم و میتونم بهترین رو به دست بیارم.شاید این شرایط جزعی از تکامله من هست.اما من دیگه مثلِ سالهایِ گذشته اسمش رو بدبختی نمیزارم.

    استاد،فکر میکنم که ۹۰ درصدذ ما آدما مثلِ گذشته ی شما و خیلی از آدما فکر میکنیم که بااااید چندساااالی سختی بکشیم تا بتونیم به راحتی برسیم.شاید الآن هم شرایطی که ما داریم به خاطرِ همون باورها و فرکانس هایِ گذشته مونه.حتما همینطوره.سختی هایِ همه مون به خاطرِ همین باوری هست که از بچگی قبول داشتیم و باورش کردیم که به راحتی نمیشه به همه چیز رسید.چون همه ی اطرافیانمون همینطور بودن.یا باید ۳۰ سال زحمت میکشیدن تا بازنشسته بشن تا به راحتی برسن،که هیچوقت هم نمیرسیدن.یا هر کارِ دیگه ای هم که واردس میشدن باز هن سختیِ زیادی میکشیدن و اگر هم به پول میرسیدن حتما خیلی از لذت ها رو قربانی کرده بودن و ختی بدترین باور این بود که اگه یا سری از اطرافیانمون به راحتی به پول میرسیدن حتما اسمشون میشد دزد و پارتی و کلاه برداری و…. پس ما زندگیِ خودمون رو داریم و حالا ‌که قانون رو میدونیم باید رشد کنیم و اصلا مثلِ گذشته هامون نباشیم که اگر اینطور نباشه هیچ عذر و بهانه ای قابلِ قبول نیست.

    استادِ جووونم وقتیکه داشتین در موردِ روزهایِ الانتون حرف میزدین و گفتین که اصلا ربطی به گذشته تون ندارین،واقعا واقعا از تهِ قلبم خوشحال و مسرور شدم و سعی کردم که خودم رو توو روزهایِ عاااالی تجسم کنم.

    دقیقا همینطوره استاد.ما همیشه اگر روزهایی شاد و خندون بودیم به خاطرِ باورهایِ مخربی که داشتیم،بعدش منتظر بودیم که یه اتفاقِ بد بیفته تا اون شادی رو از دماغمون بیاره بالا.اما الان میفهمم که بعد از شادی شادیه.بعد از خنده خنده س.قلبم به شور اومد،وقتی که گفتین شادی موندگاره.اما بدبختی و فقر و ناراحتی گذراست.خداروگذراست.خداروهزاااااران مرتبه شششششکر.

    استادِ عزیزم الان یه شعری از آهنگِ سیاوش قمیشیِ عزیز یادم اومد که خیلی زیباست و توو سفر به دورِ آمریکا هم شما همخونی میکردین :

    🤭🤭🤭

    نه دیگه پاااا میشم اینبااااار،خالی از هر شک و تردید.

    میرم اوووون بالاهاااا مغروووور تا بشینم جایِ خورشید

    تن به سایه هاااا نمیدم،بسه هر چی سختی دیدم

    انقدر زجر کشیدم تاااا به آرزوووم رسیدم.

    بزار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید.

    میشه خورشید شد و تابید.

    میشه آسمونو بوسیی.

    و و و

    (چیزی که من از فیلمِ چند سالِ پیشتون فهمیدم اینه که شما توو اون شرایط خیلی حالتون خوب بود و این یعنی احساسِ خوب = اتفاقاتِ خوب.)

    و در آخرِ روزِ ۱۵ از کلاسِ عباس منشی ها صمیمانه از اعماقِ وجودم واسه تک تکِ هم کلاسی هایِ عزیزم آروزیِ بهترین هارو دارم.و از استادِ جااااان و مریم جاااانِ شایسته و دوستانِ عزیزم تشکر میکنم که باااازم دیدگاهم رو عاشقانه وقت میزارین و میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    ❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    ❤❤❤❤به ناااامِ خداااایِ وهاااااب❤❤❤❤

    سلاااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااام

    روزِ پانزدهم از کلاسِ عباس منشی ها…

    معصومه ملک زاده : حاضر✋

    استاد این دومین باره که میخوام روزِ پانزدهم رو کنفرانس بدم.اصلا انقدررررر مجذوبِ این فایل شدم که درونم دگرگون شده.هنوز بعد از ۱۵ روز شاگردی و توو کلاسِ این بزرگ معلم نشسته باشم و آشنا باشم اما مغزم هنگه که آخه چطور میشه که دقیقا این معلمِ واقعی اون چیزی رو میگه و آماده میکنه که تو دقیقا همون لحظه نیازش داری.امروز میخواستم از رویِ نیمکتم بلند شم و بگم آخه مگه استاد توو خونه و زندگیِ مایی که همه چیزو میدونی.واقعا دیوونه کننده س.

    استاد من با این فایل باااارهاااا برگشتم به عقب.

    یادم میاد که وقتی بچه بودم هیچ چیزی برام غیرِممکن نبود.همیشه فکر میکردم که هر چیزی رو میتونم به دست بیارم.اما الان چی شده؟منکه همون آدمم،فقط قد و هیکلم فرق کرده،چرا کودکِ درونم رو کُشتم و نزاشتم زندگی کنه.بعد به خودم گفتم معصومه جونم عیبی نداره.طبقل آموزه هات توو روزِ اولِ کلاسِ عباس منشی ها توو درسل عزتِ نفس،نباید خودتو سرزنش کنی.به خودم گفتم خداروششششکر که بیدار شدم.خداروششششکر که زنده ام و هنوز چیزی برام تموم نشده.

    استاد،میخوام به کودکِ درونم اجازه ی زندگی بدم.میخوام مثلِ روزایی که با یه اسباب بازیِ کوچولو و ارزونی که کلییییی ذوق میکردم،ذوق کنم واسه چیزایی که الآن دارم و حتی ذوق کنم واسه چیزایی که شاید به ظاهر الان ندارم و میخوام به دست بیارم.

    ( به رویاااااهام باور داشته باشم )

    بچه که بودم هیچوقت یه اسباب بازی رو فقط اسباب بازی نمیدیدم.الکی نمیدیدمش.باهاش رویاهام رو زندگی میکردم.غرق میشدم توو خودم و شاااادی و زندگیِ زیبببببا.

    استاد،وقتی که اون یه اتاق رو که کلِ زندگیتون توو اون لحظه بود رو نشون دادین،یادِ چند ساله پیشِ خودمون افتادم که ما هم کلِ زندگیمون یه اتاقِ گِلی و کوچولو بود.یادم میاد که واقعا اون روزا میخندیدیم.قانون رو اصلا بلد نبودیم اما شاد بودیم.نمیدونم،دقیق یادم نیست شاید الکی شاد بودیم اما شاد بودیم.اونموقع که نمیدونستیم که ذهن فرقِ شادیِ الکی و راستکی رو نمیدونه.

    استادِ عزیزم وقتی که قبل و بعدِ زندگیتون رو نشون دادین،از شادی بغض کردم و کِیف کردم و به خودم گفتم که معصومه استاد میگن که توو دنیا اگه فقط یک نفر یه کاری رو تونسته انجام بده پس تو هم میتونی.چه بهتر که کلی آدمِ ثروتمندِ موفق توو دنیا هست که رسیدن،پس تو هم میرسی.مثلِ ( بیل گیتس. هِنری فورد. سید حسینِ عباس منش و و و )

    بعدها و به زودی انشالله: (معصومه.رحمان.مارال.آرزو.محمد.اسما.مهدی.مهدیه و هلما و و و )

    درسته که الان توو یه دونه اتاق که مالِ خودم نیست زندگی میکنم،اما تجسم میکنم که دارم توو خونه ای زندگی میکنم که دوستش دارم.پس باور دارم به رویاهام.از پنجره ی اتاق پارکِ روبه رویِ اتاقمون رو میبینم و تجسم میکنم که اینجا باغمونه و الان توو خونه ای هستم که وسطِ باغمونه😍😍😍

    پس منم به رویاهام باور دارم…..

    دقیقا باید مثلِ بچگی هام عمل کنم.همیشه ادایِ رستوران دار ها رو در میاوردم.با قابلمه هایِ اسباب بازی که داشتم واسه کلی مشتری غذا آماده میکردم و ازشون پول دریافت میکردم.سماورِ اسباب بازیم هیجوقت الکی نبود،و من باهاش کلی چایی درست میکردم.من به رویاااااهام باور داشتم.

    درسته استاد،شاید اون خونه سیمانی بود و شاید اون موتور به ظاهر داغون بود،اما قششششنگ مشخصه که شما توو اون خونه ی سیمانی کلی مِلک هایِ بزرگ میدیدی و توو اون موتور کلی موتورها و ماشین هایِ عااااالی و گرون قیمت میدیدی.پس به رویاااااااهات باور داشتی و الان داری رویااااهات رو زندگی میکنی.

    داشتم به این فکر میکردم که منم الان دارم رویاااام رو زندگی میکنم،به شرطی که حالم رو خوب نگه دارم و ببینم چیزهایی رو که دارم.

    درسته که الان توو یه اتاق هستم و مالِ خودم نیست اما این اتاق توو بهترین جایِ محله مونه و طبقه ی هفتم هست و هیچ ربطی به اون خونه ای که گِلی بود نداره،پس میشه گفت که من به یکی از رویاااااهام رسیدم.

    من،خداروهزاران مرتبه شششششکر که همسری ایده آل و عاااالی دارم که میدونم که منو اندازه ی وجودش دوست داره و من ندیدمش و بهش توجه نکرده بودم،پس میشه گفت من به رویاااااهام رسیدم.

    من و همسرم از خدایِ مهربون دو تا گل دخترِ ناااز داریم که شاید الان رویایِ خیلی از آدم هاست،پس میشه گفت من به رویااااااهام رسیدم.

    من و همه ی اعضایِ خونوادم سلامتیِ کامل داریم،پس میشه گفت ما به رویااااهامون رسیدیم.

    من خونواده ای دارم که منو دوست دارن،پس میشه گفت که من به رویااااهام رسیدم.

    استاد من همیشه عاشقِ نویسندگی بودم و روزایِ اولِ سفرنامه همه ش به خودم میگفتم که آخه چی بنویسم،اما یه ندایی توو درونم میگفت که تو شروع کن خودش میاد.که دقیقا تا الان همین شده و حتی من چندین لایکِ تایید دریافت کردم.این یعنی من یه نویسنده ام.پس میشه گفت من به رویاااااهایم رسیدم.

    و کلی نعمتهایِ دیگه……..

    خداروهزااااااااران مرتبه شششششششکر.

    پس از این به بعد سعی میکنم که حالم رو خوب نگه دارم.احساسم رو خوب نگه دارم.آروم باشم.

    مثلِ استاد از دارایی هام لذت ببرم و به رویااااهایِ دیگه ای که دارم فکر کنم و تجسمشون کنم و سپاسگزار باشم و سپاسگزار باشم و سپاسگزار باشم تا راه رو برایِ نعمتهایی که بی صبرانه منتظرن که واردِ زندگیِ من بشن باز کنم.

    خدایا سپاسگزارم به خاطرِ وجود و خلقِ انسانی بزرگ همچون استاد سید حسینِ عباس منش.

    خدایاااااااااااااا ششششششششکرت

    باز هم از همه ی عزیزانم ممنونم که وقت میزارین و عاشقانه دیدگاهم رو میخونین.

    خدایااااا سپاسگزارم❤❤❤❤

    دوستدارِ شما معصومه 💋💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    ❤❤❤❤به ناااااامِ خدااااااایِ وهااااااب❤❤❤❤

    سلااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااام.

    ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

    روزِ ۱۶ از کلاسِ عباس منشی ها

    به لطفِ الله و با افتخار معصومه : حاضر✋

    اولِ متنِ درسِ امروز یه سوالی وجود داشت که من رو به فکر فرو برد :(آیا منطقی است که فردی در زندگی اش تمامِ امکانات و نعمت ها را با هم داشته باشد؟)

    آااااااخ که چقدرررر این باور مخربه.تازه دارم میفهمم که یعنی چی؟.از بچگی،اطرافیانمون همیشه ما رو و حتی خودشون رو اینطوری قانع میکردن که اگر فلانی پووووول داره،پس حتما آرامش نداره،حتما بچه ش مریضه،حتما با همسرش مشکل داره و ….

    امااااا الان که دارم قانون رو یاد میگیرم متوجه شدم که استاد نمونه ی بارز و نقطه ی مقابلِ این باوره.چون واقعا خدا رو هزاااااران مرتبه ششششکر که استاد همه ی امکانات و نعمتها رو با هم دارن.پس جوابِ این سوال میشه : بله.میشه که همه ی امکانات و نعمتها رو با هم داشت و فقط و فقط لذت برد وزندگی کرد.

    استاااادم وقتی گفتین که زندگیِ مردمِ جهان رو متحول کردین،فارغ از سن،فارغ از جنس و مکان و….،یادِ این باورِ غلطم افتادم که من همیشه میگفتم که سنم همینطور داره میره بالا،پس کِی میخوام به خواسته هام برسم؟؟! اما وقتی شما رو دیدم خیلی خیلی زیاد امیدوار شدم،وقتی افرادِ موفقی رو توو جهان دیدم که با سنِ خیلی زیاد موفق شدن امیدوارتر شدم.استاد من از شما کوچیکترم🙃🤭خواستم اینجایِ متن بخندین😘😘….. متوجه شدم که سن یه عدده و تعیین کننده نیست.

    همیشه فکر میکردم که خانوم ها محدود هستن و من نمیتونم به تنهایی موفق بشم،اما مریم جانِ شایسته رو دیدم که پا به پایِ استاد موفق هستن.و حتی خانوم هایِ موفقِ کشورم و حتی جهان.پس جنسیت هم تعیین کننده نیست.

    یا اگه بخوام مکان رو بهونه کنم،شما رو میبینم که اول توو ایران و جایی که بودین با همون شرایط رشد کردین و الان هر جایی که باشین موفق میشین.پس مکان هم تعیین کننده نیست.

    طبقِ آموزه هایِ استاد ما وقتی که توو مدار باشیم حتما هدایت میشیم و موفق میشیم البته که با تکامل.

    استاد جان واقعا مرحبا داری.هزااااران هزاااار باااار لایک👍 داری.بدونِ هیچ الگویی،بدونِ گوشی هایِ پیشرفته ی امروزی،بدونِ اینترنتِ امروزی و بدونِ امکاناتِ امروز،هیچ بهونه ای رو قبول نکردی.فقط حمایت و هدایتِ الله و اعتماد به تواناییِ خودت💯

    واقعا دمت گرررررم.یه موتور که از ده جا جوش خورده و اصلا معلوم نیست که کِی میخواد خراب شه و آدم رو کجا جا بزاره،توکل میکنی و با عششششق و توجه به زیباییها باهاش میری شمال.بدونِ اینکه هیچ پولی داشته باشی.بدونِ اینکه بدونی قراره که شب رو توو شمال کجا بمونی چیکار کنی.الله اکبر.فقط توجه به نکاتِ مثبت و زیباییها و در یک کلام،نمونه ی بارزه یک انسانِ کامل که در لحظه زندگی میکنه.در یک کلام،ایمانی که عمل میاره.

    اما ما واسه یه مسافرت رفتن هزار تا بهونه داریم.واسه شاد بودن منتظرِ هزار تا شرایط هستیم که حتی اگه اون شرایط هم فراهم باشن،باز هم ما شاد نیستیم، چوووون شااادی در درونه و بیرون از ما هیچی نیست.

    استاد خدا شاهده که توو بعضی از فایلاتون که آه میکشین،از اعماقِ وجودم میفهمم که اون آه از کجا میاد و وقتی که بعدش به اون روزاتون میخندین،ناخودآگاه منم ذوق میکنم و خندم میگیره.خداروششششششکر.

    استادم وقتیکه توو بنزِ سفید رنگ و خوشگل و دو نفرتون نشسته بودین یک لحظه قلبم منو برد و تجسم کردم که من و همسرم توو ماشینی این شکلی سوار هستیم و لذت میبریم و مرور میکنیم که چقدرررر راحت و زیبا از روزهایِ سخت گذشتیم و الان داریم کِیف میکنیم😍😍😍 ذهنم خیلی حرف میزنه و مقاومت میکنه،اما انقدرررر این فایل رو بهش نشون میدم که ساکت بشه و همراهِ من بشه.بهش میگم که استاد تونسته ما هم میتونیم.بدونِ اینکه باهاش بحث و جنگ کنم.

    واقعا وقتی میگین که این فایل هو با عشق تهیه میشه از اعماقِ وجودم باور میکنم و تعجب میکنم که چرا ذهنم نمیگه که استاد داره فخر فروشی میکنه.شاید ذهنم هم باور کرده که از دل برآمده بر دل میشینه.

    استادِ عزیزم در موردِ رابطه حرف زدین.من واقعا از خدا هدایت میخوام که من رو هم کمک کنه تا مثلِ شما عمل کنم و بتونم با خدا و با همسرم و دخترایِ نازم و خونوادم و همه رابطه ی عاااالی داشته باشم.میدونم که اولش برام سخته،اما حتما من هم هدایت میشم که حتما الان که اینجا و توو این سایت و کلاسِ عباس منشی ها هستم هدایت شدم و فقط باااااااید مثلِ استاد باور کنم و مثلِ استاد عمل کنم.

    واقعا استادِ جااااان خداروششششکر که ما الگویی مثلِ شما داریم و این نوید دهنده ی اینه که ما خیلی زودتر از سالهایی که شما طِی کردین میتونیم به خواسته هامون برسیم.استااااااادِ جااااان بهت قول میدیم که زحمات و شب نخوابیدنات رو با رشد و پیشرفتمون کمی جبران کنیم.

    و در آخر خدا به همه مون کمک کنه و به راهِ کسانی که به آنها نعمت داده هدایت کنه و نه گمراهان و کسانی که به ایشان غضب کرده.آاااااااااامین.

    از استااااادِ عزیزم و مریم جانم و همه ی هم کلاسی هایِ گلم تششششکر میکنم که دیدگاهم رو عاشقانه میخونین و تا آخر پایِ کنفرانسم نشستین.

    دوستدارِ شما معصومه

    ❤❤❤❤

    💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    ❤❤❤❤به ناااامِ خداااایِ وهاااااب❤❤❤❤

    سلاااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااام

    روزِ پانزدهم از کلاسِ عباس منشی ها…

    معصومه ملک زاده : حاضر✋

    استاد این دومین باره که میخوام روزِ پانزدهم رو کنفرانس بدم.اصلا انقدررررر مجذوبِ این فایل شدم که درونم دگرگون شده.هنوز بعد از ۱۵ روز شاگردی و توو کلاسِ این بزرگ معلم نشسته باشم و آشنا باشم اما مغزم هنگه که آخه چطور میشه که دقیقا این معلمِ واقعی اون چیزی رو میگه و آماده میکنه که تو دقیقا همون لحظه نیازش داری.امروز میخواستم از رویِ نیمکتم بلند شم و بگم آخه مگه استاد توو خونه و زندگیِ مایی که همه چیزو میدونی.واقعا دیوونه کننده س.

    استاد من با این فایل باااارهاااا برگشتم به عقب.

    یادم میاد که وقتی بچه بودم هیچ چیزی برام غیرِممکن نبود.همیشه فکر میکردم که هر چیزی رو میتونم به دست بیارم.اما الان چی شده؟منکه همون آدمم،فقط قد و هیکلم فرق کرده،چرا کودکِ درونم رو کُشتم و نزاشتم زندگی کنه.بعد به خودم گفتم معصومه جونم عیبی نداره.طبقل آموزه هات توو روزِ اولِ کلاسِ عباس منشی ها توو درسل عزتِ نفس،نباید خودتو سرزنش کنی.به خودم گفتم خداروششششکر که بیدار شدم.خداروششششکر که زنده ام و هنوز چیزی برام تموم نشده.

    استاد،میخوام به کودکِ درونم اجازه ی زندگی بدم.میخوام مثلِ روزایی که با یه اسباب بازیِ کوچولو و ارزونی که کلییییی ذوق میکردم،ذوق کنم واسه چیزایی که الآن دارم و حتی ذوق کنم واسه چیزایی که شاید به ظاهر الان ندارم و میخوام به دست بیارم.

    ( به رویاااااهام باور داشته باشم )

    بچه که بودم هیچوقت یه اسباب بازی رو فقط اسباب بازی نمیدیدم.الکی نمیدیدمش.باهاش رویاهام رو زندگی میکردم.غرق میشدم توو خودم و شاااادی و زندگیِ زیبببببا.

    استاد،وقتی که اون یه اتاق رو که کلِ زندگیتون توو اون لحظه بود رو نشون دادین،یادِ چند ساله پیشِ خودمون افتادم که ما هم کلِ زندگیمون یه اتاقِ گِلی و کوچولو بود.یادم میاد که واقعا اون روزا میخندیدیم.قانون رو اصلا بلد نبودیم اما شاد بودیم.نمیدونم،دقیق یادم نیست شاید الکی شاد بودیم اما شاد بودیم.اونموقع که نمیدونستیم که ذهن فرقِ شادیِ الکی و راستکی رو نمیدونه.

    استادِ عزیزم وقتی که قبل و بعدِ زندگیتون رو نشون دادین،از شادی بغض کردم و کِیف کردم و به خودم گفتم که معصومه استاد میگن که توو دنیا اگه فقط یک نفر یه کاری رو تونسته انجام بده پس تو هم میتونی.چه بهتر که کلی آدمِ ثروتمندِ موفق توو دنیا هست که رسیدن،پس تو هم میرسی.مثلِ ( بیل گیتس. هِنری فورد. سید حسینِ عباس منش و و و )

    بعدها و به زودی انشالله: (معصومه.رحمان.مارال.آرزو.محمد.اسما.مهدی.مهدیه و هلما و و و )

    درسته که الان توو یه دونه اتاق که مالِ خودم نیست زندگی میکنم،اما تجسم میکنم که دارم توو خونه ای زندگی میکنم که دوستش دارم.پس باور دارم به رویاهام.از پنجره ی اتاق پارکِ روبه رویِ اتاقمون رو میبینم و تجسم میکنم که اینجا باغمونه و الان توو خونه ای هستم که وسطِ باغمونه😍😍😍

    پس منم به رویاهام باور دارم…..

    دقیقا باید مثلِ بچگی هام عمل کنم.همیشه ادایِ رستوران دار ها رو در میاوردم.با قابلمه هایِ اسباب بازی که داشتم واسه کلی مشتری غذا آماده میکردم و ازشون پول دریافت میکردم.سماورِ اسباب بازیم هیجوقت الکی نبود،و من باهاش کلی چایی درست میکردم.من به رویاااااهام باور داشتم.

    درسته استاد،شاید اون خونه سیمانی بود و شاید اون موتور به ظاهر داغون بود،اما قششششنگ مشخصه که شما توو اون خونه ی سیمانی کلی مِلک هایِ بزرگ میدیدی و توو اون موتور کلی موتورها و ماشین هایِ عااااالی و گرون قیمت میدیدی.پس به رویاااااااهات باور داشتی و الان داری رویااااهات رو زندگی میکنی.

    داشتم به این فکر میکردم که منم الان دارم رویاااام رو زندگی میکنم،به شرطی که حالم رو خوب نگه دارم و ببینم چیزهایی رو که دارم.

    درسته که الان توو یه اتاق هستم و مالِ خودم نیست اما این اتاق توو بهترین جایِ محله مونه و طبقه ی هفتم هست و هیچ ربطی به اون خونه ای که گِلی بود نداره،پس میشه گفت که من به یکی از رویاااااهام رسیدم.

    من،خداروهزاران مرتبه شششششکر که همسری ایده آل و عاااالی دارم که میدونم که منو اندازه ی وجودش دوست داره و من ندیدمش و بهش توجه نکرده بودم،پس میشه گفت من به رویاااااهام رسیدم.

    من و همسرم از خدایِ مهربون دو تا گل دخترِ ناااز داریم که شاید الان رویایِ خیلی از آدم هاست،پس میشه گفت من به رویااااااهام رسیدم.

    من و همه ی اعضایِ خونوادم سلامتیِ کامل داریم،پس میشه گفت ما به رویااااهامون رسیدیم.

    من خونواده ای دارم که منو دوست دارن،پس میشه گفت که من به رویااااهام رسیدم.

    استاد من همیشه عاشقِ نویسندگی بودم و روزایِ اولِ سفرنامه همه ش به خودم میگفتم که آخه چی بنویسم،اما یه ندایی توو درونم میگفت که تو شروع کن خودش میاد.که دقیقا تا الان همین شده و حتی من چندین لایکِ تایید دریافت کردم.این یعنی من یه نویسنده ام.پس میشه گفت من به رویاااااهایم رسیدم.

    و کلی نعمتهایِ دیگه……..

    خداروهزااااااااران مرتبه شششششششکر.

    پس از این به بعد سعی میکنم که حالم رو خوب نگه دارم.احساسم رو خوب نگه دارم.آروم باشم.

    مثلِ استاد از دارایی هام لذت ببرم و به رویااااهایِ دیگه ای که دارم فکر کنم و تجسمشون کنم و سپاسگزار باشم و سپاسگزار باشم و سپاسگزار باشم تا راه رو برایِ نعمتهایی که بی صبرانه منتظرن که واردِ زندگیِ من بشن باز کنم.

    خدایا سپاسگزارم به خاطرِ وجود و خلقِ انسانی بزرگ همچون استاد سید حسینِ عباس منش.

    خدایاااااااااااااا ششششششششکرت

    باز هم از همه ی عزیزانم ممنونم که وقت میزارین و عاشقانه دیدگاهم رو میخونین.

    خدایااااا سپاسگزارم❤❤❤❤

    دوستدارِ شما معصومه 💋💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    به ناااااامِ خدااااااایِ وهاااااااب

    ❤❤❤سلااااااااااااااااام.سلاااااااااااااااااام❤❤❤

    ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

    استادِ جاااان این فایلتون دقیقا واسه من و این روزهایِ من ساخته شده.درسته که سالها پیش این فایل و این فیلم درست شده ولی واسه من یعنی امروز ساخته شده،مثلِ قرآن که واسه همه ی نسل هاست ولی بستگی به فرکانس هایِ نسل ها داره.

    منی که هنوز هیچی از زندگیم نمیدونم،از خودم نمیدونم و الان دارم به تنهایی و البته با امیدِ فرااااوان خودم رو کنکاش میکنم تا بلکه چیزی از خودم یادم بیاد.این فایل باعث شد تا من برگردم به سالهاااا پیش….سالهایی که حالم رو خراب میکرد و حسم و روحم رو به درد میاورد،البته الان هم حالم رو بد میکنه،ولی دارم سعی میکنم که احساسم رو خوب نگه دارم تا طبقِ قانون با احساسِ خوبم اتفاقاتِ خوب رو خلق کنم.مثلِ شما استادِ عزیزم،سعی کنم که از گذشتم خجالت نکشم و خودمو سرزنش نکنم،بلکه حالم رو خوب نگه دارم و خوشحال باشم که از اون گذشته ها شرایطم بهتر شده.. و حتی به خودم تبریک بگم.

    استادِ عزیزم شرایطی که الان من و همسرم و دو فرزندمون،داریم،به ظاهر خیلی بد هست.ما چند وقتیه که توو یه اتاقِ خونواده ی من ساکن هستیم و من و همسرم خودمون رو مزاحم میدونیم و حالمون به خاطرش بد هست.اما با دیدنِ فایلِ امروز من به خودم گفتم که معصومه چرا فقط بُعدِ منفیه شرایط رو بُلد میکنی.وقتشه که الان سپاسگزار باشی و زیبا و مثبت بین.به خودم گفتم خداروشششکر که خونواده ی من عااااالی هستن و با کمالِ میل به ما یکی از بزرگترین و بهترین اتاق هاشون رو دادن.خداروششششکر که الان سقفی بالایِ سرمونه.شاید شرایط به ظاهر بد باشه اما من مطمئنم که این شرایط نوید دهنده ی روزهایِ عاااالیه همیشگیه.

    استاد ممنونم.

    خداروششششکر ‌که ما قدمِ اول رو خریدیم و میتونم با ستاره ی قطبی زندگیم رو خلق کنم.من هر روز ستاره ی قطبی مینویسم تا شرایطِ ما طوری بشه که من میخوام.هر چند که میدونم باااااید توو این مورد هم تکاملم رو طِی کنم.

    استاد،دیروز یه کم حالم بد بود و میدونم که مقصرذ اصلی خودم هستم.ولی وقتی که امروز این جمله ی طلایی رو خوندم دگرگون شدم و خداروشششکر ‌کردم به خاطرِ قلم و دستهایِ مریم جانِ شایسته که چه زیبا از زبانِ شما تایپ کردن که: ( اتفاقات و شرایط تغییر میکند،وقتی باورهایِ ما تغییر کند.پس به رویاااااهایت باور داشته باش ) 😍😍😍

    استاد،ما همین چند وقته پیش مستقل بودیم،اما شرایطِ الانمون اینطوری شده و من داشتم به این فکر میکردم که شای باید دوباره از صفر شروع کنیم اما متفاوت تر از قبل.داشتم به خودم میگفتم که من و همسرم چند سالِ پیش تونستیم که یه خونه ی اجاره ای و مستقل داشته باشیم،پس الان هم میتونیم.حتی خیلی خیلی بهتر از قبل هم میتونیم.چون اون‌روزها من هیچی از قانون رو نمیدونستم،اما الان به لطفِ الله و شما استادِ عزیزم دارم قانون رو یاد میگیرم و سعی میکنم که توو زندگیم پیاده کنم انشالله.پس من میتونم خالقِ زندگیِ خودم باشم و به رویاااااهایم باور داشته باشم.

    هر چند که الآن چیزی از آینده رو نمیبینم اما به قدری امیدوارم و قدرتمند،که فقط خودِ خدا میدونه.شاید تا چند وقته پیش خانه ی اجاره ای و مستقل برام عادی بود اما الان برام رویایی شده ‌ه باورش دارم و میتونم بهترین رو به دست بیارم.شاید این شرایط جزعی از تکامله من هست.اما من دیگه مثلِ سالهایِ گذشته اسمش رو بدبختی نمیزارم.

    استاد،فکر میکنم که ۹۰ درصدذ ما آدما مثلِ گذشته ی شما و خیلی از آدما فکر میکنیم که بااااید چندساااالی سختی بکشیم تا بتونیم به راحتی برسیم.شاید الآن هم شرایطی که ما داریم به خاطرِ همون باورها و فرکانس هایِ گذشته مونه.حتما همینطوره.سختی هایِ همه مون به خاطرِ همین باوری هست که از بچگی قبول داشتیم و باورش کردیم که به راحتی نمیشه به همه چیز رسید.چون همه ی اطرافیانمون همینطور بودن.یا باید ۳۰ سال زحمت میکشیدن تا بازنشسته بشن تا به راحتی برسن،که هیچوقت هم نمیرسیدن.یا هر کارِ دیگه ای هم که واردس میشدن باز هن سختیِ زیادی میکشیدن و اگر هم به پول میرسیدن حتما خیلی از لذت ها رو قربانی کرده بودن و ختی بدترین باور این بود که اگه یا سری از اطرافیانمون به راحتی به پول میرسیدن حتما اسمشون میشد دزد و پارتی و کلاه برداری و…. پس ما زندگیِ خودمون رو داریم و حالا ‌که قانون رو میدونیم باید رشد کنیم و اصلا مثلِ گذشته هامون نباشیم که اگر اینطور نباشه هیچ عذر و بهانه ای قابلِ قبول نیست.

    استادِ جووونم وقتیکه داشتین در موردِ روزهایِ الانتون حرف میزدین و گفتین که اصلا ربطی به گذشته تون ندارین،واقعا واقعا از تهِ قلبم خوشحال و مسرور شدم و سعی کردم که خودم رو توو روزهایِ عاااالی تجسم کنم.

    دقیقا همینطوره استاد.ما همیشه اگر روزهایی شاد و خندون بودیم به خاطرِ باورهایِ مخربی که داشتیم،بعدش منتظر بودیم که یه اتفاقِ بد بیفته تا اون شادی رو از دماغمون بیاره بالا.اما الان میفهمم که بعد از شادی شادیه.بعد از خنده خنده س.قلبم به شور اومد،وقتی که گفتین شادی موندگاره.اما بدبختی و فقر و ناراحتی گذراست.خداروگذراست.خداروهزاااااران مرتبه شششششکر.

    استادِ عزیزم الان یه شعری از آهنگِ سیاوش قمیشیِ عزیز یادم اومد که خیلی زیباست و توو سفر به دورِ آمریکا هم شما همخونی میکردین :

    🤭🤭🤭

    نه دیگه پاااا میشم اینبااااار،خالی از هر شک و تردید.

    میرم اوووون بالاهاااا مغروووور تا بشینم جایِ خورشید

    تن به سایه هاااا نمیدم،بسه هر چی سختی دیدم

    انقدر زجر کشیدم تاااا به آرزوووم رسیدم.

    بزار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید.

    میشه خورشید شد و تابید.

    میشه آسمونو بوسیی.

    و و و

    (چیزی که من از فیلمِ چند سالِ پیشتون فهمیدم اینه که شما توو اون شرایط خیلی حالتون خوب بود و این یعنی احساسِ خوب = اتفاقاتِ خوب.)

    و در آخرِ روزِ ۱۵ از کلاسِ عباس منشی ها صمیمانه از اعماقِ وجودم واسه تک تکِ هم کلاسی هایِ عزیزم آروزیِ بهترین هارو دارم.و از استادِ جااااان و مریم جاااانِ شایسته و دوستانِ عزیزم تشکر میکنم که باااازم دیدگاهم رو عاشقانه وقت میزارین و میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    ❤❤❤❤

    💋💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    به ناااااامِ خدااااااایِ وهاااااااب

    ❤❤❤سلااااااااااااااااام.سلاااااااااااااااااام❤❤❤

    ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

    استادِ جاااان این فایلتون دقیقا واسه من و این روزهایِ من ساخته شده.درسته که سالها پیش این فایل و این فیلم درست شده ولی واسه من یعنی امروز ساخته شده،مثلِ قرآن که واسه همه ی نسل هاست ولی بستگی به فرکانس هایِ نسل ها داره.

    منی که هنوز هیچی از زندگیم نمیدونم،از خودم نمیدونم و الان دارم به تنهایی و البته با امیدِ فرااااوان خودم رو کنکاش میکنم تا بلکه چیزی از خودم یادم بیاد.این فایل باعث شد تا من برگردم به سالهاااا پیش….سالهایی که حالم رو خراب میکرد و حسم و روحم رو به درد میاورد،البته الان هم حالم رو بد میکنه،ولی دارم سعی میکنم که احساسم رو خوب نگه دارم تا طبقِ قانون با احساسِ خوبم اتفاقاتِ خوب رو خلق کنم.مثلِ شما استادِ عزیزم،سعی کنم که از گذشتم خجالت نکشم و خودمو سرزنش نکنم،بلکه حالم رو خوب نگه دارم و خوشحال باشم که از اون گذشته ها شرایطم بهتر شده.. و حتی به خودم تبریک بگم.

    استادِ عزیزم شرایطی که الان من و همسرم و دو فرزندمون،داریم،به ظاهر خیلی بد هست.ما چند وقتیه که توو یه اتاقِ خونواده ی من ساکن هستیم و من و همسرم خودمون رو مزاحم میدونیم و حالمون به خاطرش بد هست.اما با دیدنِ فایلِ امروز من به خودم گفتم که معصومه چرا فقط بُعدِ منفیه شرایط رو بُلد میکنی.وقتشه که الان سپاسگزار باشی و زیبا و مثبت بین.به خودم گفتم خداروشششکر که خونواده ی من عااااالی هستن و با کمالِ میل به ما یکی از بزرگترین و بهترین اتاق هاشون رو دادن.خداروششششکر که الان سقفی بالایِ سرمونه.شاید شرایط به ظاهر بد باشه اما من مطمئنم که این شرایط نوید دهنده ی روزهایِ عاااالیه همیشگیه.

    استاد ممنونم.

    خداروششششکر ‌که ما قدمِ اول رو خریدیم و میتونم با ستاره ی قطبی زندگیم رو خلق کنم.من هر روز ستاره ی قطبی مینویسم تا شرایطِ ما طوری بشه که من میخوام.هر چند که میدونم باااااید توو این مورد هم تکاملم رو طِی کنم.

    استاد،دیروز یه کم حالم بد بود و میدونم که مقصرذ اصلی خودم هستم.ولی وقتی که امروز این جمله ی طلایی رو خوندم دگرگون شدم و خداروشششکر ‌کردم به خاطرِ قلم و دستهایِ مریم جانِ شایسته که چه زیبا از زبانِ شما تایپ کردن که: ( اتفاقات و شرایط تغییر میکند،وقتی باورهایِ ما تغییر کند.پس به رویاااااهایت باور داشته باش ) 😍😍😍

    استاد،ما همین چند وقته پیش مستقل بودیم،اما شرایطِ الانمون اینطوری شده و من داشتم به این فکر میکردم که شای باید دوباره از صفر شروع کنیم اما متفاوت تر از قبل.داشتم به خودم میگفتم که من و همسرم چند سالِ پیش تونستیم که یه خونه ی اجاره ای و مستقل داشته باشیم،پس الان هم میتونیم.حتی خیلی خیلی بهتر از قبل هم میتونیم.چون اون‌روزها من هیچی از قانون رو نمیدونستم،اما الان به لطفِ الله و شما استادِ عزیزم دارم قانون رو یاد میگیرم و سعی میکنم که توو زندگیم پیاده کنم انشالله.پس من میتونم خالقِ زندگیِ خودم باشم و به رویاااااهایم باور داشته باشم.

    هر چند که الآن چیزی از آینده رو نمیبینم اما به قدری امیدوارم و قدرتمند،که فقط خودِ خدا میدونه.شاید تا چند وقته پیش خانه ی اجاره ای و مستقل برام عادی بود اما الان برام رویایی شده ‌ه باورش دارم و میتونم بهترین رو به دست بیارم.شاید این شرایط جزعی از تکامله من هست.اما من دیگه مثلِ سالهایِ گذشته اسمش رو بدبختی نمیزارم.

    استاد،فکر میکنم که ۹۰ درصدذ ما آدما مثلِ گذشته ی شما و خیلی از آدما فکر میکنیم که بااااید چندساااالی سختی بکشیم تا بتونیم به راحتی برسیم.شاید الآن هم شرایطی که ما داریم به خاطرِ همون باورها و فرکانس هایِ گذشته مونه.حتما همینطوره.سختی هایِ همه مون به خاطرِ همین باوری هست که از بچگی قبول داشتیم و باورش کردیم که به راحتی نمیشه به همه چیز رسید.چون همه ی اطرافیانمون همینطور بودن.یا باید ۳۰ سال زحمت میکشیدن تا بازنشسته بشن تا به راحتی برسن،که هیچوقت هم نمیرسیدن.یا هر کارِ دیگه ای هم که واردس میشدن باز هن سختیِ زیادی میکشیدن و اگر هم به پول میرسیدن حتما خیلی از لذت ها رو قربانی کرده بودن و ختی بدترین باور این بود که اگه یا سری از اطرافیانمون به راحتی به پول میرسیدن حتما اسمشون میشد دزد و پارتی و کلاه برداری و…. پس ما زندگیِ خودمون رو داریم و حالا ‌که قانون رو میدونیم باید رشد کنیم و اصلا مثلِ گذشته هامون نباشیم که اگر اینطور نباشه هیچ عذر و بهانه ای قابلِ قبول نیست.

    استادِ جووونم وقتیکه داشتین در موردِ روزهایِ الانتون حرف میزدین و گفتین که اصلا ربطی به گذشته تون ندارین،واقعا واقعا از تهِ قلبم خوشحال و مسرور شدم و سعی کردم که خودم رو توو روزهایِ عاااالی تجسم کنم.

    دقیقا همینطوره استاد.ما همیشه اگر روزهایی شاد و خندون بودیم به خاطرِ باورهایِ مخربی که داشتیم،بعدش منتظر بودیم که یه اتفاقِ بد بیفته تا اون شادی رو از دماغمون بیاره بالا.اما الان میفهمم که بعد از شادی شادیه.بعد از خنده خنده س.قلبم به شور اومد،وقتی که گفتین شادی موندگاره.اما بدبختی و فقر و ناراحتی گذراست.خداروگذراست.خداروهزاااااران مرتبه شششششکر.

    استادِ عزیزم الان یه شعری از آهنگِ سیاوش قمیشیِ عزیز یادم اومد که خیلی زیباست و توو سفر به دورِ آمریکا هم شما همخونی میکردین :

    🤭🤭🤭

    نه دیگه پاااا میشم اینبااااار،خالی از هر شک و تردید.

    میرم اوووون بالاهاااا مغروووور تا بشینم جایِ خورشید

    تن به سایه هاااا نمیدم،بسه هر چی سختی دیدم

    انقدر زجر کشیدم تاااا به آرزوووم رسیدم.

    بزار آدما بدونن میشه بیهوده نپوسید.

    میشه خورشید شد و تابید.

    میشه آسمونو بوسیی.

    و و و

    (چیزی که من از فیلمِ چند سالِ پیشتون فهمیدم اینه که شما توو اون شرایط خیلی حالتون خوب بود و این یعنی احساسِ خوب = اتفاقاتِ خوب.)

    و در آخرِ روزِ ۱۵ از کلاسِ عباس منشی ها صمیمانه از اعماقِ وجودم واسه تک تکِ هم کلاسی هایِ عزیزم آروزیِ بهترین هارو دارم.و از استادِ جااااان و مریم جاااانِ شایسته و دوستانِ عزیزم تشکر میکنم که باااازم دیدگاهم رو عاشقانه وقت میزارین و میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    ❤❤❤❤

    💋💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    سلااااااااام

    خدارو هزارااااااااان مرتبه شششششکر که باز هم دیدگاهم تایید شد.

    این یعنی که من درس رو متوجه شدم و باید واسه درکِ بیشترش تلاش کنم.

    😍😍😍😍

    😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2114 روز

    سلاااااااااااام به عزیزممممممم

    ای جاااااااااانم

    واقعا خیلییییییییی خوشحال شدم که بازمممممم دیدگاهم رو خوندی و برام پیامِ انرژی بخش گذاشتی.

    واقعا انرژیِ مثبتت رو دریافت کردم.

    دوست دارممممممم

    😘😘😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: