توانایی تمرکز بر نکات مثبت

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

یکی از جالب ترین موضوعاتی که در جریان سفرهایم به نقاط مختلف جهان، به وفور با آن برخورد داشتم، تجربه آدمهایی بود که به طرزی باورنکردنی‌، قادر به  تمرکز بر نکات مثبت بودند.

آن‌ها با خودشان در صلح‌ بودند. برای آنها، دیدن نکات مثبت آدمهای اطرافشان و همه تجربه‌های دور و بر، کاری بدیهی و ذاتی بود. همان کاری که من در طی چندین سال و با تلاش ذهنی بسیار زیاد، خودم را آموزش دادم تا اینگونه باشم.

تا به حال از خودت پرسیده‌ای که چقدر توانایی تمرکز بر نکات مثبت هر موضوعی را داری؟!

چقدر قادری در لحظه‌ای که فرزندت مرتکب اشتباهی شده و قصد محاکمه‌اش را داری، نکات مثبتش را به یاد بیاوری و تصمیم بگیری تنها آنها را ببینی؟!

وقتی از همسرت به شدت دلخور شده‌ای، چقدر قادری آن دلخوری را نادیده و بر نکات مثبت اش متمرکز شوی؟

وقتی کارفرمایت توانایی تو را نمی‌بیند و به فرد دیگری ارتقاء شغلی می‌دهد، چقدر می‌توانی نکات مثبت او را ببینی؟

وقتی در شرایطی به شدت ناخواسته‌ای گرفتار می‌شوی، چقدر قادری سایر نکات مثبتی را به خاطر آوری که در آن لحظه در زندگی‌ات وجود دارد؟!

پاسخ تو به این سؤالات، عامل اصلی تجارب زندگی‌ات است. زیرا پاسخ‌هایت از جنس فرکانس‌هایی است که غالباً ارسال می‌کنی و اتفاقاتی است که غالباً تجربه می‌کنی

این پاسخ‌ها، دلیل اصلی حضور تو در جایی است که الان هستی و تجاربی که در هر جنبه‌ای از زندگی‌ات داری.

پاسخ‌های تو نشان دهنده‌ی میزان رضایت ات از زندگی است.

یعنی  اگر آنچه که هستی، داری و تجربه می‌کنی، تو را راضی نکرده، تغییر آن تجارب و رسیدن به رضایت، از تمرکز بر نکات مثبت موضوعات زندگی‌ات آغاز می‌شود.

پس همین حالا لیستی از نکات مثبت همین لحظه  تهیه کن. زیرا  منشأ اتفاقات خوب از اینجاست که چقدر توانایی تمرکز بر نکات مثبت را، داری.

اول به نکات مثبت هر موضوعی توجه کن و به احساس خوب برس و آرام شو تا جاییکه بتوانی، آن موضوع را واقعاً دوست داشته باشی و تحسین نمایی، سپس درباره‌اش حرف بزن، سپس تعامل کن، سپس حرکت کن، سپس اقدام کن ،سپس درخواست کن، سپس تصمیم بگیر و…

زیرا درون ما که تکه‌ای از خداست، فقط  نکات مثبت هر موضوعی را می ببیند

فقط قادر است عشق بورزد و دوست بدارد، حتی در لحظه‌ی دلخوری از همسرمان، رئیس، همکار، فرزند و…

و ما تنها زمانی با این انرژی، هماهنگ می‌شویم و از راهکارهایش سود می‌بریم و الهاماتش را دریافت می‌کنیم و از هدایت اش برخودار می‌شویم که قادر می‌شویم بر نکات مثبت هر فرد، موضوع و جنبه‌ای متمرکز شویم. ایجاد این هماهنگی، همه چیز است.

سید حسین عباس منش


اطلاعات بیشتر درباره دوره روانشناسی ثروت۳ (کسب و کار فوق العاده)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    162MB
    13 دقیقه
  • فایل صوتی توانایی تمرکز بر نکات مثبت
    12MB
    13 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

516 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رها فروتن» در این صفحه: 9
  1. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    با سلام به استاد عباس منش عزیز

    خیلی برام جالبه میخواستم تو قسمت نظرات دوره عشق و مودت درباره تجربه زیبایی ی که برام پیش اومده بود در مورد رابطه ام با مرد یهودی بنویسم که استاد امروز این فایل رو تو سایت گذاشتن در مورد عقاید و شخصیت اون آقای اسرائیلی که چقدر انسانیت و شخصیت و درک و فهم بالایی داشت من رو به یاد همون مرد یهودی انداخت که من باهاش آشنا شدم برای دوستانی که سوال داشتن آیا کسی تو این دوره عشق و مودت تونسته نتیجه واضحی از روابط بگیره یا نه …بعد از درک قوانین و کار کردن روی خودم من این باور رو تو وجود خودم ساختم که من باید با کسانی در ارتباط باشم که از لحاظ جایگاه اجتماعی و ثروت تو مرتبه خیلی بالایی باشن و خودم رو یه انسان فوق العاده ارزشمند میبنیم درسته الان تو جایگاه اجتماعی بالایی نیستم و خانوادم وضعیت مالی بسیار نا مناسبی داره ولی منکه قرار نیست تا ابد تو این جایگاه باشم و تو این شهر کوچیک و این خانواده زندگی کنم و این باور من باعث شد تو فضای اینترنت با مردی آشنا بشم که انگار از طرف خدا اومده بود و حرفهاش چنان انگیزه و امید و اعتماد به نفسی بهم داد و حس خوب و مثبتی پیدا کردم که بدون اینکه یه لحظه تردید داشته باشم تصمیم گرفتم برم تهران دیدن اون مرد و من یه شب تا صبح باهاش حرف زدم و بهش گفتم میخوام بیام دیدنت و اون شکه شد گفت چرا میخوای بیای !!! من فقط خودم میدونستم چرا میخوام برم برای اینکه خودمو بشناسم و ببینم چقدر تونستم رو باورهام کار کنم و چقدر اعتماد به نفسم بالا رفته چون من سالهای زیادی از عمرم رو تو بحث ارتباطات مشکل داشتم یعنی حتی توانایی حرف زدن با جنس مخالف رو هم نداشتم و دچار مشکلات شدید روحی بودم و خودم رو یه انسان حقیر بدبخت میدیدم وقتی این مرد که اسمش الن بود بهم گفت که پدرش چقدر ثروتمند بوده و هتل داشتن تو ایران و قبل از انقلاب از ایران رفتن و از بیزنس ها و درامدهای میلیاردی که داشت برام حرف زد دوست داشتم برم از نزدیک یه ادم با کلاس خوشتیپ پولدار رو از نزدیک ببینم که ازش ایده و انگیره بگیرم و باورهاشو بشناسم این در حالیه که من تو خونه پدرم حتی اجازه ندارم از خونه تنهایی برم بیرون چون تو یه شهر خیلی کوچیک زندگی میکنم و خودمم دوست ندارم برم بیرون و اگه با صداقت بخوام بگم خانواده من از لحاظ فقر فرهنگی و مالی بسیار تو سطح پایینی هستن و انگار من الان دارم تو یه خانواده افغانی زندگی میکنم که زن و دخترهاشون ر و تو خونه حبس کردن و پدرم نمیتونه هزینه های اولیه زندگی ما رو تامین کنه و خونه ما یه جای دور افتاده خارج از شهره و یه هو زد به سرم از شهرستان بلند شم برم دیدن الن که یه شب رو به خاطر دل خودم زندگی کنم و حتی یه درصد به این فکر نکردم که من دخترم و اون مرد متاهل و از بچگی ساکن امریکا بوده و ممکنه بلایی سرم بیاد و بترسم که نکنه پدرم اجازه نده برم و …من به بهانه گرفتن مدرک دانشگاهی ام گفتم باید یکی دو روز برم دانشگاه و خانوادمم هیچ جلومو نگرفتن و من تونستم به راحتی از خونه بزنم بیرون و از ته دلم نفس بکشم و ازادی رو احساس کنم و رفتم تهران و به ادرسی که الن بهم داده بود رفتم البته به همون اندازه که برم تهران پول داشتم و الن گفت من هیچ نمیگم بیا ولی اگه دوست داری بیای من هزینه سفرت رو بهت میدم و اون مرد پدرش ایرانی بود اسمش الن بود و از دوران بچگی اش لس انجلس زندگی کرده بود و حتی فارسی نوشتن رو بلد نبود و برای گرفتن ملک پدری اش که بهش ارث رسیده بود به تهران اومده بود و پدرش یکی از هتلداران بزرگ ایران بوده و از نظر جایگاه اجتماعی و خانوادگی تو سطح بالایی بودن و مثل پادشاه زندگی میکردن ولی این ملک رو تو ایران نفروختن استاد تو دوره گام به گام تا استقلال مادی گفتن که یهودی ها اصلا اهل فروختن ملک نیستن و من فهمیدم واقعا این یه قانونه انگار … پدر الن یکی از خونه هاشو که تو بهترین جای تهران بود قیمت بسیار بالایی داشت به پسرش داده بود و الن اومده بود دنبال ارث پدر ولی به اندازه ای شکه شده بود که مردم ایران چرا اینطور هستن که انگار اومده بود تو یه کره دیگه و همش میگفت من متوجه نمیشم چرا وقتی من میرم تو یه اداره دولتی میگم مگه شما خدا رو باور ندارین همه چنان بهم نگاه میکنن که انگار من کافرم چرا ایرانی ها فکر میکنن جای مهر رو پیشونی و ریش داشتن ادم رو به خدا میرسونه وقتی فهمیدن من یهودی هستم انگار دارن با قاتل پدرشون حرف میزنن و من میگم حقم رو میخوام و همش پرونده من رو به تعویق میندازن برو شیش ماه دیگه بیا برو یک سال اینده بیا و وکیلم نمیتونه کاری کنه من به حقم برسم و گفت اتفاقا وکیلم ازین ادمای هم شکل و قیافه خودشونه و هیچ نمیتونه منو قانع کنه چرا ملک منو بهم نمیدن …خلاصه استاد این مرد الان تو لاس وگاس به اندازه ای املاک زیادی داره که شاید هیچ نیازی به اون ملک تو تهران نداشته باشه ولی بحث این نوع برخورد ایرانی ها با یه یهودی بود که بدون هیچ دلیلی از بچگی ما رو با مرگ بر اسرائیل و امریکا بار اوردن و فکر میکنیم یه یهودی نجسه و یه مسلمان پاکه ولی من یک شب با اون مرد بودم فهمیدم که خداشناس واقعی همون مرد بود به اندازه ای احساس امنیت داشتم و هر چی بیشتر باهاش حرف میزدم انگار کل قوانین کیهان رو تو وجودش داره به اندازه ای ایمانش به خدا زیاد بود حس کردم دارم به یه ادم مقدس حرف میزدم به اندازه ای حجب و حیا داشت که حتی نمیخواست به من نگاه شهوت داشته باشه من رفتم تو یه کاخ بالاشهر تهران و به اندازه ایی احساس امنیت کردم که تا حالا به اون راحتی نبودم و به اندازه ای رو خودم کار کردم که هیچ دیدن اون خونه و الن برام شکه اور نبود چون بارها و بارها خودم رو تو اون ثروت دیده بودم و با اون مرد تا صبح مثل دو تا دوست معمولی حرف زدیم و از انواع خوراکهای لذیذی که تو خونه بود میخوردیم و همش خنده بود و شوخی و بحث های خیلی عادی و به دوستاش توی امریکا زنگ زد گفت بچه ها اگه بدونید کی اومده پیشم یه دختره از شهرستان بلند شده اومده تهران که من رو ببینه و تو برنامه ایمو تصویری که حرف زدیم دوستاش گفتن وای خدای من الن این دختر چقدر زیباست و با الن من تونستم بفهمم واقعا از زندگی چی میخوام شاید همه بگن وای تو مرتکب گناه شدی و رفتی یه شب خونه یه مرد باهاش تنها بودی ولی من هیچ گناهی مرتکب نشدم و الن چه انسان با شرافتی بود که اون یه شب رو برای من بهشت کرد و شاید نتونست درک کنه من واقعا چرا رفتم و منم نخواستم از بدبختی ها و مشکلاتم براش بگم که چه سختی هایی تو زندگی کشیدم و چه پدر و مادری دارم …ولی باورهایی تو ذهن من انداخت که انگار از زبان خود خدا باهام حرف زد بهم گفت من نمیدونم هدفت چیه و میخوای برای اینده ات چیکار کنی ولی تو موفق میشی و من چقدر اعتماد به نفسم بالا رفت و فهمیدم باورهام واقعا تغییر کرده واقعا برام ارزش داشت که اون همه راه رو فقط برای دیدن مردی رفتم که تو اینترنت باهاش اشنا شدم و حتی یه لحظه شک نداشتم که کارم اشتباهه ولی به قول استاد برای اولین بار که باهاش حرف زدم گفت من یهودی هستم یه لحظه شکه شدم و ترسیدم ولی بیشتر که باهاش حرف زدم فهمیدم چقدر انسان مثبت و با ایمانی بود و اینم بگم من دوران دانشجویی متاسفانه وارد رابطه های بسیار نامناسبی شدم با کسایی که ادعای دین داری داشتن و درس ایمان و اخلاق رو به دانشجو ها میدادن ولی الن هیچ ادم ندید بدیدی نبود که بخواد به من نزدیک بشه با اینکه من واقعا از لحاظ اندام و زیبای چهره ام کم ندارم ولی خیلی حد و حدودش رو رعایت کرد و اون اولین و اخرین دیدار ما برام خیلی تجربه لذت بخشی بود و بهم یاد داد انسانیت و ایمان به خدا یعنی چی واقعا به حرفهای استاد تازه دارم میرسم که برای خدا مرزی وجود نداره و انسانها هیچ تفاوتی برای خدا ندارن که ما رو اینهمه از هم دور کردن و دشمن دشمن میکنن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  2. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام خانم شبخیز موضوعی واقعا سالهاس فکرمو مشغول کرده و یه سوال در مورد مباحث قرآنی دارم و سال گذشته تو قسمت عقل کل پرسیدم و اصلا جواب قانع کننده ای نگرفتم لطفا شما دیدگاه خودتون رو برام بگید که نظرتون چیه ممنون میشم که جواب بدین وقتی شما به زندگی خانوادگی خودتون اشاره کردین که دچار چه مشکلاتی بودین من با خودم گفتم خانم شبخیز شاید منو درک کنه البته زندگی من صدها برابر پر از ذلت و خواری بود و اگه من بخوام از چیزهایی که از بچگی باهاش بزرگ شدم حرف بزنم و از فساد و بی بندو باری که پدرم و برادرهام مرتکبش میشدن و مادری که از بچگی منو ترسو و حقیر بار اورد بگم کسی درک نمیکنه و همه فکر میکنن من فرافکنی میکنم …

    …در مورد زندگیم یه اشاره کردم که بگم من سالها با خدا مشکل داشتم که اگه خدا تقدیر رو از قبل رقم زده سالها بهش فکر میکردم که چرا باید اینقدر بی عدالتی تو دنیا باشه ؟ با اینکه سن و سال کمی داشتم به خدا میگفتم من چرا باید تو این خانواده زندگی کنم و از دوران بچگی ام به فکر فرار از اون وضعیت بودم ولی احساس ناتوانی و بدبختی میکردم من بدون اینکه تجربه زیادی داشته باشم و تو جامعه باشم از بچگی ام میتونستم تشخیص بدم پدرم و برادرهام ادمای سالمی نیستن و هزاران شکنجه روحی روانی شدم و از دوران بچگی دچار بیماری افسردگی شدیدی شدم و سالها از خانوادم متنفر بودم و تازه یکی دو ساله که تونستم به زندگی عادی برگردم …از بچگی من ادم مذهبی بودم با اینکه نه پدرم نماز میخونه نه مادرم نه خواهر نه برادرم و همگی منو مسخره ام میکردن و از بچگی تو محیطی بزرگ شدم که تا بحثی شده تو خونه صدتا کفر و ناسزا به قران و خدا گفتن و هنوزم وقتی گوشی من اهنگ ربنا رو قبل از اذان پخش میکنه پدرم با دهن کجی و ادا دراوردن این ایه قران رو مسخره میکنه و میگه خدا کجاس تو که این همه نماز میخونی کجا رو گرفتی و چرا این همه بمب گذاری میشه و ادمای بی گناه تو افغانستان و عراق و … کشته میشن

    تضادهایی که سالها تو زندگیم بهش برخوردم باعث شد بتونم راهم رو انتخاب کنم که من نمیخوام مثل اعضای خانوادم باشم من کتاب قران رو بارها و بارها خوندم و میتونم معجزه هایی که تو قران هست رو درک کنم ولی تنها قسمتی که من باهاش مشکل دارم تو داستان خضر و موسی بود که وقتی موسی با خضر همراه میشه و بهش میگه ازم درباره کارهایی که انجام میدم سوال نپرس و موسی دچار شک و تردید میشه مثلا چرا اون کشتی رو سوراخ کرد و چرا اون جوان بیگناه رو قتل رسوند و چرا اون دیوار رو تعمیر کرد؟ و من الان با این دیدگاه که خدا به بندگانش ظلم نمیکنه و تمام اعمال ما بما قدمت ایدیهم و به واسطه چیزی که ما از پیش فرستادیم خیلی راحترم تا اینکه سرنوشت من از قبل تعیین شده خدا قران رو برای ما ساده کرده و همه چیز واضح توضیح داده شده ولی چرا باید تو داستان خضر و موسی این قانون اثری توش نباشه و من احساس میکنم پای تقدیر و سرنوشت به میون میاد و دچار شک میشم مخصوصا وقتی خضر اون جوان رو به قتل میر سونه ! یعنی خضر دستی از طرف خدا بود که اون کشتی رو سوراخ کنه که پادشاه کشتی افراد فقیر به زور نگیره ؟ یا اون جوان رو به قتل برسونه که به پدر و مادرش ظلم نکنه ؟یا اون دیوار رو تعمیر کنه که برای اون بچه های یتیم بمونه ! ….اخه چرا باید این تضاد تو قران باشه ؟

    من سوالم از شما درباره داستان خضر و موسی اینه اگه بحث باور باشه که باید اون پسر بچه که تو داستان خضر بوده با باورهای مثبت پدر و مادرش تبدیل به ادم دینداری بشه و چرا خدا جای هدایتش باید دستور قتلش رو بده؟! اونم بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشه!!! و اگه بحث ظلم کردن باشه که اون پادشاه کشتی ها رو از افراد به زور میگرفت میتونست خدا اون پادشاه رو نابود کنه چرا باید خضر بشینه کشتی رو سوراخ کنه که پادشاه بگه اها این سوراخه به درد من نمیخوره مگه پادشاه نمیتونست همون کشتی سوراخ رو هم ببره و خودش تعمیرش کنه ؟ و در مورد گنجی که برای اون دوتا بچه یتیم زیر اون خرابه مونده بود مگه فقط اون دوتا بچه یتیم بودن و چه لطف خاصی خدا باید به اون بچه ها کنه که به فکر ایندشون باشه مگه سرنوشت هر کسی به واسطه باورها و فرکانس و اعمال هر روز زندگیش رقم نمیخوره پس تکلیف بچه هایی که با باورهای کفر و شرک و بی ایمانی بزرگ شدن چیه که با همون باورها زندگیشون شکل میگیره و خدا هدایتشون نمیکنه و با همون دیدگاه از دنیا میرن ؟ مثلا من به پدر خودم نمیتونم کمک کنم و دلم میسوزه و ناراحت میشم که نمیتونم بهش کمک کنم که حداقل خدا رو بشناسه و بمیره و یه جورایی دچار احساسات میشم که خدا چرا برای بعضی بنده هاش هیچ راه بازگشتی نمیزاره و تو این دنیا عذاب میکشن و تو اخرت هم تا ابد تو عذاب بمونن!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    ممنونم آقای شفیقیان واقعا به تصویر کشیدن احساس رهایی از بند باورهای اشتباهی که سالها باهاش بزرگ شدم خیلی راحت نیست واقعا آزادی از بند تفکرات خانواده و جامعه و دین و مذهب و قضاوت نکردن در مورد دیگران سخت ترین کار دنیاس و هر کسی بتونه تو این موضوع به موفقیت برسه بزرگترین لذت دنیا رو تجربه کرده من تو خانواده ای بزرگ شدم که اینقدر دچار فقر فرهنگی بودن و پدرم به اندازه ای ادم بدگمانی بود که حتی به مادرم اجازه نمیداد یک شب خونه پدرش بخوابه و چون خودش ادم چشم حرومی بود و به زن و دخترهای مردم چشم داشت فکر میکرد همه به زن و دخترهاش چشم دارن و مادرم به اندازه ای ادم حقیر ترسو و توسری خوری بار اومده بود که جرات نداشت بدون اجازه پدرم بره سر کوچه نون بخره و کافی بود یه لحظه دیر می اومد خونه تو کوچه جلو چشم مردم شروع میکرد فحش دادن و کتک زدنش و…من سالها با این ترسهای واهی زندگی میکردم و احساس بدی داشتم که اسیر اینچینین خانواده ای شدم ولی من بعد از اینکه تونستم رو خودم کار کنم الان چنان قدرتمندی رو تو وجودم احساس میکنم که به خاطرش واقعا از خدا سپاسگذارم الان انگار خدا یه مهر خاموشی گذاشته رو لب پدرم و برادرهام و جرات ندارن با من حتی یک کلمه بحث کنن تازه متوجه درک این قانون میشم که وقتی روی خودت کار کنی چقدر رفتار دیگران باهات عوض میشه و دیدگاهت به زندگی و جامعه تغییر پیدا میکنه …

    منم برای شما آرزو میکنم هر جا هستین شاد و سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام و درود به شما اقای عطار روشن از لطف شما ممنون و سپاسگذارم متاسفانه باورهای مذهبی که ما از بچگی باهاش بزرگ شدیم ما رو تو قالبی نگه داشته که خود واقعی ما نبوده …

    من یاد گرفتم ادما هرچقدر روح بزرگی داشته باشن خداگونه تر رفتار میکنن خارج از دین و مذهب و ملیت هر انسانی روح خدا رو تو وجودش داره .مطمئنم که شما یه انسان فوق العاده ارزشمند هستین و روح بزرگی دارین

    ولی این موضوع مربوط به تمام ادما میشه که هر چقدر ادما از خدا دورتر باشن خودشون رو گم میکنن ولی یه باور اشتباه و یه فریب بزرگه که بعضی مسلمانها دارن فکر میکنن فقط اونا برای خدا ارزش دارن و دچار اعتماد به نفس کاذب میشن و یه جورایی دچار توهم میشن

    ان شاءالله هر جا هستین شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام خانم شب خیز خوشحالم که در بهترین شرایط زندگی میکنید ان شاالله که زندگیتون پر باشه از ثروت و سلامتی و خوشبختی .

    ولی من با این موضوع موافق نیستم که شما گفته بودین ( این فرزند از آن دنیا هم نخواسته که در مدار درست باشد ، یعنی خودش این شرایط را انتخاب کرده است ، و ببین چه فرکانس منفی از آن دنیا تولید کرده بوده که با چنین شرایطی در این دنیای فیزیکی مواجه می شود ) .

    ما تو اون دنیا خود خدا بودیم و با اومدن تو این دنیا روح ما به واسطه ذهن ما از خود الهی اش فاصله گرفته یعنی ذهن ما و دیده ها و شنیده های ما از محیط جامعه و اطرافیان باعث شده ذهن ما از روح ما فاصله بگیره …

    بحث من خیلی عمیق تر بود چرا خدا باید برای یه بچه بی گناه خضر رو مامور کنه ولی برای همون پادشاه که تو داستان اشاره شده که کشتی ها رو از افراد میگرفته نباید بلایی نازل میکرد که به مردم ظلم نکنه ! و یا صدها انسان کافر و مشرک و ظالمی که تو اون زمان بودن !!!

    شما هم مثل اون حاج آقاهایی که تو دانشگاه بودن گفتین که تو کار خدا دخالت نکن و ما که خدا نیستیم بدونیم چی خوبه و چی بده حتما صلاح و مصلحت خدا این بوده که بازم من با این موضوع به شدت مشکل دارم که خدا مصلحت رو از قبل تعیین میکنه مگه خود استاد عباس منش بارها و بارها به این موضوع اشاره نکرده که مصلحتی وجود نداره تو به خدا میگی چی میخوای و همون لحظه برات رقم میخوره …

    من احساس کردم شما که خیلی از خدا حرف میزنید حتما الهامات قوی تری از من دارین و دوست داشتم نظر شما رو بدونم ولی جواب کاملی ازتون نگرفتم .

    به هر حال از اینکه وقت گذاشتین و جواب دادین ممنونم ولی به هیچ وجه من قانع نشدم روزتون بخیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام و درود آقا میلاد عزیز بله قطعنا همینطوره ..من بعد از شناخت خدای واقعی ام از هر چی دلبستگی و وابستگی رها شدم و واقعا تو یکی دو سال گذشته به زندگی عادی برگشتم و انگار تمام ثروت دنیا و آرامش دنیا رو دارم و هر روز از خدا سپاسگذارم که من رو به مسیر موفقیت گذاشته

    ان شالله هر جا هستین شاد و سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام ستاره خانوم مهربون از حسن توجه شما سپاسگذارم . راستش من از تیر ماه 95 که درسم تموم شد و به خونه پدرم برگشتم تا زمستان شاید به اندازه انگشت های دست و یا کمتر از خونه بیرون رفتم و چندین ماه تو یه اتاق شب و روز همش خونه بودن منو به اندازه ای کلافه و آشفته کرده بود که دیگه مغزم کار نمیکرد که درست و غلط چیه فقط میخواستم به هر بهانه ای فقط بزنم بیرون که خدا رو شکر خیلی عالی و لذت بخش بود برام و اصلا پشیمون نشدم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام و درود به شما دوست عزیز آقای اعتماد

    ازتون ممنونم که وقت گذاشتین و مطالعه کردین و من رو به این صفحه سایت هدایت کردین مدتها پیش این کامنت رو گذاشته بودم و کاملا فراموشش کرده بودم که قبلا کجا بودم و چه باورها و افکاری داشتم و الان کجا هستم…

    راستش ما تو ایران اینقدر که ذهنیت بدی درباره اقوام مختلف که تو ذهنمون ساختن و هر کشوری رو با یه سری ویژگیها به ما معرفی کردن در حالی که اونا واقعیت اون جامعه نیست

    حتی یادمه یه بار تو بی بی سی یه متند نشون داد که تو اون فیلم من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم که واقعا تو دوران گذشته افغانستان اون طور ذهنتیه واقعا وجود داشته …

    و اینطور باورهای ما شکل گرفته متاسفانه و ما تو ناخوداگاهمون رفته که مثلا عربها اینطورن و یا ترکها اینطورن و یا افغانها این شکلی با زنهاشون برخورد میکنن و تو گذشته من ناخوداگاه میخواستم درباره خانواده ام مثال بزنم میگفتم پدر من مثل افغانی ها دوست داره با زن و بچه اش رفتار کنه و ادم متعصب و بدگمانیه و دوست نداره ما از خونه بیرون بریم یا کسی بیاد خونه ما …

    در حالی که الان میدونم اصلا افغانستان شرایطش مثل گذشته نیست و الان من این ذهنیت رو درباره هیچ قومی ندارم و درباره پدر خودمم دیدگاهم تغییر کرده و باورهای من نسبت به چند سال قبل خیلی تغییر کرده که به لطف خدای مهربون الان خودم تو تهران تو یه شرایط خیلی عالی تنهایی زندگی میکنم و همه اعضای خانواده و فامیل من این موضوع رو میدونن که من تنها زندگی میکنم و روزی من با بهانه های دروغ و نقش بازی کردن باید خانواده خودم رو راضی میکردم که میخوام برم تهران که فقط یک روز به خاطر دل خودم زندگی کرده باشم و الان خدای مهربون برای من موقعیتی فراهم کرده که تمام زندگی من متعلق به خودمه و هیچ ترسی و ابایی از کسی ندارم که بخوام برای کسی نقش بازی کنم و تظاهر کنم …

    به هر حال ازتون ممنونم که من رو یاد گذشته انداختین و یه من یاد قانون تکامل رو یاد اوری کردین… هر جا هستید شاد و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    رها فروتن گفته:
    مدت عضویت: 3898 روز

    سلام و درود به شما دوست عزیزم خانم دانشمند مهربون از اینکه همیشه به من لطف و محبت دارید سپاسگذارم …اون کامنت رو با تمام دل جون نوشتم چون تجربه بی نظیری بود و باعث شد خیلی باورهای من تغییر کنه …آدما هر چقدر نسبت به موضوعی محدود تر باشن حریص تر میشن وقتی از چیزی دورشون کنی بیشتر تمایل به سمت همون کار پیدا میکنن و من یادمه دوران دانشگاه که تو اتاق یکی از استادهای فسلفه ام میرفتم که برای یه سری کارهای تایپ بهش کمک کنم اینقدر که نگاه شهوت امیزی داشت من احساس معذب بودن و شرم و حیای زیادی داشتم از اینکه وارد اتاق اون استادم بشم و حتی خود من هم که سالها تو محدودیت زیادی بودم برای رها شدن از اون قفس واقعا خودم رو به اب و اتیش میزدم و بزرگ ترین رویای زندگیم فرار از اون موقعیت بود که وقتی الان تنها زندگی میکنم هرگز هرگز هرگز هیچ تمایلی ندارم برای اینکه کسی بیاد تو زندگیم و فقط دوست دارم با خودم تنها باشم و حتی اگر روزها از خونه بیرون نرم زمان رو نمیفهمم کی شب میاد کی صبح میشه…

    اون مرد یهودی به معنای واقعی کلمه پر پر پر بود از همه چیز و هرگز به خاطر اینکه با من وارد رابطه بشه به من دروغی نگفت مثل بعضی مردهای ایرانی که بگه من از زنم متنفرم ما مشکل داریم زنم به من توجه نداره و بخواد با دروغ سرم رو کلاه بزاره که من رو تهران بکشونه و ازم سو استفاده کنه به من هیچ وقت نگفت بیا بلکه من بودم تصمیم گرفتم برم و اونم گفت سعی میکنم لحظات خوبی رو تو این یک روز برات بسازم و واقعا یکی از بهترین حماقت های زندگیم بود که به رشدم کمک کرد بتونم پا روی ترسهام بزارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: