شهود و الهام الهی - صفحه 6

842 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پریسا جمهوری گفته:
    مدت عضویت: 2127 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان خوبم

    از خواب که بیدار شدم و فایل شما رو در ایستاگرام دیدم کلی خوشحال شدم و با عشق شروع کردم به گوش دادن

    و چقدر چقدر چقدررررررر ارتباط برقرار کردم با گفته هاتون

    چون خودمم مدت محدودی هست که این ایمان درونم نسبت به پروردگار شکل گرفته و اعتماد میکنم به الهامات درونیم

    و دقیقا هم از جایی این الهامات پر رنگ تر شد که تنها خدا رو به عنوان هدایتگرم به سمت خوبی ها دیدم و به الله ایمان آوردم یا به قول شما تسلیم پروردگارم شدم

    قبلتر ها هم این الهامات در زندگیم بود اما نه اینقدر جزیی و دخیل در تک تک امورات روزمره ام.

    مثلا به سوالی بر میخوردم که به شدت منو درگیر خودش میکرد اما بعد از مدتی رهاش میکردم و میگفتم هر زمانی که موعدش برسه خداوند منو هدایت میکنه به سمتی که جواب سوالم رو بگیرم و میدیدم در مدت زمان کوتاهی کتابی به دستم میرسه که جواب سوالم رو میده یا وارد مکانی میشم یا مقاله ای میخونم که به هر صورت پاسخ رو پیدا میکنم.

    برای همین همیشه این شعارم بوده و هست که این ما نیستیم که کتاب ها رو انتخاب میکنیم بلکه این کتاب ها هستند که ما رو انتخاب میکنند.

    همین چند روز پیش بود که با دوستانم بودم و بعد از مدتی از هم خداحافظی کردیم و جدا شدیم. صدایی در وجودم گفت این فاصله تا میدون ولیعصر رو پیاده برو با اینکه حوصله نداشتم اما اینقدر صدا پررنگ بود که رفتم. نزدیک میدون ولیعصر بهم گفت حالا میتونی به فلان فروشگاه (که مخصوص وسایل هنری و تزیینی و کتاب و لوازم تحریر هست) سر بزنی و باز هم من اطاعت کردم و رفتم. و وقتی داخل فروشگاه شدم این صدا دوباره به سراغم اومد که حالا باید بری و خودت و محصولاتت رو برای مدیر و مسئول این فروشگاه پرزنت کنی! یه لحظه خشکم زد و نجواهای شیطان پشت سر هم تو ذهنم میومد که نه بابا کی به تو اهمیت میده اصلا تو که آدم نیستی و فلان اما اما یادم اومد که من دارم دوره عزت نفس رو میگذرونم پس بااااااااید برم جلو و به خودم و به جهان ثابت کنم که حتی اگر نه بشنوم میرم و حرفم رو میزنم و خیلی محکم به خودم نهیب زدم که همین الان برو و یه لحظه هم تردید نکن! همون موقع رفتم و با مسئولش حرف زدم ایشون هم خیلی محترمانه برخورد کردند محصولات من رو هم دیدند و ازم خواستن آدرس پیجم رو بنویسم تا باهام تماس بگیرن.

    به همین راحتی با گوش دادن به هدایت الهی من تونستم یه پله به موفقیتم نزدیک بشم چون همیشه از پرزنت کردن خودم یا محصولاتم میترسیدم

    و اونقدرررررر اعتماد به نفس من زیاد شد بعد این کار که احساس میکردم من کوه ها رو هم میتونم جا به جا کنم! :)

    استاااااااد جان خیلی خیلی خیلی ازتون ممنونم بخاطر این دانش و آگاهی نابی که به ما میدیدن

    من بعد از شنیدن فایل های شما و عمل کردن به اون ها چنان آرامشی وجودم رو گرفته و چنان انگیزه ای برای زندگی کردن پیدا کردم که تا حالا تو هیچ برهه ای از زندگیم شاهدش نبودم

    الله یار و نگه دارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    آرتان ام... گفته:
    مدت عضویت: 2393 روز

    سلام و درود خدمت شما استاد عزیز. من در مورد سوال شما اصلا ذهنم یه جور دیگه فکر کرد و دلیلش رو نمیدونم.من فکر کردم شما منظورتون اون بچه لاکپشت هاییه که توی ماه کامل از تخم میان بیرون و میرن تو آب! بعد که شما گفتید اصلا این سوال اشتباهه من متوجه شدم سوال شما چی بوده!😄

    اما در مورد این فایل خدا میدونه که چقدر من به این راهنمایی احتیاج داشتم.انگار خدا شمارو رسوند تا این حرفا رو به من بگید. و خدا میدونه چقدر با حرف های شما گریه کردم.چون من یه جاهایی واقعا بهترین الهامات بهم شده در گذشته ولی ذهن منطقی من اونارو قبول نمیکرد. ولی بعد یه مدت میدیدم اگه گوش کرده بودم و اون کارها رو انجام داده بودم چقدر زندگیم از هر جهت فرق میکرد.اگه اون موقع انجام میدادم شاید تمام اطرافیانم منو مسخره میکردن ولی بعدش صد در صد نظرشون عوض میشد. احساس پشیمانی از نامسلمونیم و از طرفی احساس مهم بودن در درگاه خداوند و امیدوار شدن بیشتر و … همگی باعث ترکیدن بغضم شد. وقتی گفتید سه چهار روزه که قلبم میگه باید این فایل آماده بشه دیگه کلا احساسم دگرگون شد.چون دقیقا سه چهار روز هست که واقعا از خدا خواستم بهم بفهمونه که باید چکار کنم در رابطه با الهاماتش. چون واقعا سردرگم بودم که چرا چنین الهاماتی به من میشه که با یه دو دوتا کردن ساده خودم میدونم به نتیجه نمیرسه. ولی الان فهمیدم اشتباه میکردم چون گذشته خودم رو برام یادآوری کردین. تصور من این بود که الهامات باید خیلی واضح و شفاف باشن و ذهنم اونهارو قبول کنه. نمیدونستم باید هرچی که میگه رو پذیرفت و با ایمان قدم برداشت.نمیدونم شاید فراموشم شده بوده.ولی یه تلنگر خیلی به جا و خوبی بود واسم.خیلی سپاسگزارم از شما به خاطر این فایل که این آگاهی ها رو به من دادید و خدارو شاکرم که جوابم رو داد و بازم مثل همیشه منو کمک کرد. امیدوارم بتونم از این به بعد به الهامات خدای بزرگ با یه دید جدید نگاه کنم و بتونم مسلمان بشم. خدایا خودت کمکمون کن.

    یه چیز دیگه الان یادم اومد.در مورد فیلمبرداریتون. من اولش که دیدم شما حرکت میکنید و دوربین شمارو دقیقا در وسط کادر قرار میده با خودم گفتم ببین خانم شایسته چقدر خوب فیلمبرداری میکنه از استاد! چقدر حرفه ای شده! ولی وقتی گفتید خانم شایسته اونجا نشسته یه لحظه گفتم شاید دوستان آمریکاییتون باشن که فیلمبرداری میکنن.بعدش که گفتید فلان چیزه (اسمشم نمیدونم) اصلا مات و حیرت زده موندم. خیلی خوبه که آدم همه چی رو در اختیار داشته باشه. امیدوارم اون زندگی نوش جونتون باشه استاد و هر لحظه به معنایی که هستید در بهشت زندگی کنید. همچنین برای خانم شایسته هم بهترین آرزوها رو دادم.خیلی کمک میکنن به بچه ها و پیشبرد برنامه ها. خدا قوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فاطمه نظری گفته:
    مدت عضویت: 2887 روز

    سلام و درود به اعضای خانواده و استاد عزیز و مریم جان

    وااای که این فایل چقدر به دل میشینه استاد من خیلی سعی میکنم حرفهای شما رو با دقت گوش کنم و این فایل حال منو خیلی خوب کرد گوش جان سپردن به قلب و عمل کردن به اون کار هر کسی نیست و اگر کسی این کار رو بتونه خوب انجام بده پاداش و اجرش هم محفوظه

    من هم با شما موافقم نباید هر حرفی رو بدون تحقیق قبول کرد متاسفانه هستن کسانی که خیلی با تاکید و مطمئن حرف میزنم وبدتر اینکه میخوان به زور به بقیه هم القا کنن اینجاست که باید کنترل ذهن رو در دست بگیریم و ندای درون رو بشنویم

    استاد از حرفایی که میزنید معلومه که خیلی فکر میکنیدتا راه درست و از نادرست تشخیص بدید امیدوارم من هم بتونم به این درک برسم و هدایت پروردگار رو خوب بفهمم براتون صحت و سلامتی از درگاه پروردگار خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    لیلا عروجی گفته:
    مدت عضویت: 3860 روز

    سلام بر استاد بی نهایت عزیزم که هر روز و هرروز مرا عاشقتر و عاشقتر میکند و (خودش هرروز وهر روز زیباتر و خوشتیپ تر و الهی تر میشود ) عاشق تر و عاشقترم می کند بر جهان هستی ، عاشق تر بر نیروهای الهی حاکم بر این جهان . خدارو شکر میکنم که این ارتباط الهی و شهودی رو بعد از سالها با این سایت به عنوان یک سایت راهنما حفظ کرده ام و با هر بار دیدن فایلی نکات بسیار کلیدی و نکات ظریف رو در می یابم. به جرات می توانم بگویم فوق فوق فوق العاده ترین فایلی که در همه این سالها پی گیری سایت شما دیده ام . که باید بارها و بارها باید ببینمش. هر جمله اش درس و کتاب و نکته و راه کار است. خدا روشکر میکنم که اینجایم. اینجا منظورم در این خانواده هدایتگر و به رهبری فرزانه ای چون عباس منش…آنجا که می گویید اصلن بدون تفکر چیزی را نپذیرید.آنجایی که میگویئد قلب ما بزرگترین هدایتگر ماست. ایمان بیاورید به خداوند ایمان با عمل ایمان میشود که بدون عمل حرفی بیش نیست.سالهاست در این حوزه هستم.(حوزه پیشرفت شخصی ) آنجا که سکوت کرده ام تا صدای خداوند را از قلبم بشنوم ،شنیده ام صدایش را و عمل کرده ام و نتیجه گرفته ام ،روز به روز بر زندگی ام برکت الهی می بارد… چرا قبلن این گونه نبود. به دلیل این که من کمتر حرف زده ام و اجازه داده ام که خداوند با من گفتگو کند ، آن هم گفتگوی عاشقانه … و نشانه های برکت و فراوانی را بسیار دیده ام . همیشه با خودم گفته ام اگر نتیجه نگرفته ام شاید اشتباه انجام داده باشم . شاید باورم اشتباه بود ، سکوت کن و صدای خداوند را گوش کن ، او هدایت میکند.یعنی استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و مهربان بی نهایت این فایل عالی بود ، هر چه بگویم کم است . حتی پیشنهاد میکنم دوستانی که فایلهای قبلی را ندیده اند این فایل را حتمن حتمن حتمن ملاحظه کنند . من آدمی هستم که اصلن علاقه ای به کامنت گذاشتن ندارم اما بی نهایت این فایل هزاران نکته کلیدی آموزنده بدون پرداخت هزینه در بر داشت. از صدها کتاب و از صدها سخنرانی و سمینار این فایل شهود ارزشمند تر است. آنها جای خود دارند اما این فایل قرآنمان را خداوندمان را پیامبرانمان را بیشتر و بهتر و منطقی تر می شناساند. فقط و فقط می توانم تشکر و سپاسگذاری کنم . و بگویم درود بر قلب بزرگ ، مهربان عاشق و هادی شما که هدایت این خانواده را هم عهده دار هستید و دلسوزانه و با عشق تمام تجربیاتتان را در اختیار ما تشنگان آگاهی می گذارید.و در لحظه درست ترین تصمیم را برای ضبط و انتشار ویدئو میگیرید.چون از قلب و شهود پی روی میکنید. مممممممنووووووننننم . بارها و بارها این فایل را خواهم دید که جدا و به اسم خاص ذخیره کرده ام جهت دسترسی بهتر . عاشقونم که انقدر انگیزه و پشتکار دارید و این جزیره خوشگل رو روز به روز زیباتر و فوق االعاده تر می کنید.در پناه ایزد مننان شاد و سلامت باشید. دوستارتان (لیلا)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    عباس نیکومنش گفته:
    مدت عضویت: 2948 روز

    سلااااام و صد سلام استاد نازنینم

    وای که چقدر دلمون برا فایلاتون تنگ شده بود

    خبرشو که توی کانال تلگرام دیدم کلی ذوق کردم گفتم بالاخره بعد از چند روز استادم یه فایل جدید گذاشت و سریع رفتم دانلودش کردم

    اوایل فایل که اصلا هنگ بودم چون این فایل رو انگاری متفاوت با فایل های قبل دارین صحبت میکنید و اصلا فکرشم نمیکردم که اون دوربین داره با دستگاه میچرخه…

    فکرم این بود مریم جان عزیز داره فیلم برداری میکنه… آخر فیلم جا خوردم وقتی عشقتون رو دیدم روی نرده ریلکس نشسته و گفتم خدایاااا نکنه مایک داره فیلم میگیره 😁

    راستی کلی دلمون براش تنگ شده استاد جان

    خب بریم سر اصل مطلب

    همون اول جلسه که سوالتون رو مطرح کردین ویدیو رو پاوس کردم که راجبش فکر کنم ببینم چه جواب هایی میتونم براش توی ذهنم بیابم… چرا…چون اونقدر به استادم اعتماد دارم که میدونم هر چیزی ازم میخواد درسته و باید عمل کنم… وقتی میگه راجب این سوال فکر کنید پس حتما نکته ای داره که باید بهش فکر شه

    چند دقیقه ای فکر کردم و یه سری جواب های غیر مطمئن اومد ولی خب شووق دیدن ادامه فایل طاقتمو کشت و نشستم واسه بقیه این فایل جادویی😄

    چقدر این فایل بی نظیر بود استاد

    چقدر ما توی این تله ی بزرگ افتادیم

    که جملات درستی رو از یک جا که می‌تونه معلم، پدر و مادر، دوستان و حتی یه کتاب شنیدیم که واقعا توی تجربیاتمون اتفاق افتاده و قبولشون کردیم امااا ( به قول استاد این امّااهه خعیلییی مهمه!) اون نتیجه گیری که اون فرد یا کتاب از این وقایع کرده هییییچ ربطی به موضوع بیان شده نداشته باشه و اصلا بیس حرف درست نیست… بیس موضوع مطرح شده ایراد داره…

    چقدر با نشستن پای سخنرانی های مذهبی توی ناخودآگاه مون رفته که ثروت منافات داره با دین و ایمان و واقعا درسته که ۹۵ درصد آدما همون چیزی رو که می شنوند باور می کنند (شاید من و شما هم جزو این درصد باشیم یا شایدم بوده ایم قبلاً)

    حالا اگر هرکسی یکم بشینه این جمله بالا رو تجزیه و تحلیل کنه متوجه میشه که دقیقاً برعکس! کسی که دست و بالش تنگه ایمان نداره… چرا؟ چون حرکت نمیکنه… چرا؟ چون به رزاقیت خدا ایمان نداره… واقعا این آدم باید بپرسه از خودش (همیشه سوال خوب از خودمون بپرسیم) که اگر رزاق بودن از صفات خداست و توی قرآن آمده که خدا به هرکس که بخواهد روزی به غیر حساب می‌دهد (آل عمران ۲۷) پس چرا من توی زندگیم ندارم؟ نکنه من جزء اون دسته (مَن یَشاء) نیستم…

    از این جور مسائل تا بخواید به ذهن ما خورانده اند:

    -خیلی این حدیث رو شنیدم که امام صادق گفته :«هرکس صبح از خواب بیدار بشود و به فکر اصلاح امور مسلمین نباشد از ما نیست»

    تصور کنید که باور کردن همین حدیث چقدر ما رو از پیشرفت و زندگی خودمون دور می‌کنه!

    در صورتی که توی قران بارها و بارها به محمد گفته که تو وکیل انسانها نیستی…

    زندگی هر کس بر اساس «بما قدمت ایدیهم» به واسته آنچه آنها خودشان میفرستند ساخته میشه…خب منم کنترلی بر ذهن و فرکانس های «مسلمین» ندارم پس این چه حدیث جعلییه که به ما گفتن!

    -همیشه توی اموزه های دینی بهمون گفتن موسیقی و غنا حرامه و و حدیثی که راجع به این میگن اینه که هر کس توی این دنیا زیاد غنا گوش بده توی اون دنیا از شنیدن صدای حضرت داوود که خیلی صدای قشنگی داره محروم میشه!

    فقط تصور کنید که گوش دادن زیاد این حدیث چقدر باورهای مخربی توی ذهنمون ایجاد میکنه…

    اینکه خوشی های این دنیا و لذت هاش رو کنار بذار تا تو اون دنیا بهترین لذت ها نصیبت شه

    من خودم هرچی فکر کردم توی کتم نمیره که به اصطلاح صدای حضرت داوود خیلی بهتر از یه نفر مثل استاد شجریان باشه!

    -یه حدیث دیگه که زیاد خودم شنیدم و بهم گفتن این بود که هر کس با نامحرم خودش بگو و بخند داشته باشه عذابش اون‌دنیا ۵۰ هزار سال در بد ترین جای جهنمه و تااااازههه هر سال اون دنیا، هزاران سال دنیای مادی ماست دیگه خودت حسابش کن 😑

    حالا آدمی که فکر نکنه و چشم بسته این جمله رو باور کنه قطعاً زندگی براش عذاب مطلقه

    ولی خب یکم از مغزمون کمک بگیریم می فهمیم که اصن بی تجربگی در ارتباط با جنس مخالفه که اینقدر روابط افراد رو متشنج کرده… اصلا فرد نمیدونه که عشقش توی زندگی چی میخوااااد! به من گفته بودن که اگه میخوای پاک بمونی توی فلان خیابونای شلوغ شهر نرو که همه بدحجابن و توی مراکز خرید سرتو بنداز پایین همیشه… خب رک و پوس کنده بگو عین گاو زندگی کن دیگه…

    هیچ جای قرآن همچنین چیزایی نیومده اصن و معلوم نیست اینا رو از کجا در میارن به ما میگن…

    من خودم زمان زیادی رو با اینجور افرادی گذروندم و خب پاشنه آشیلم بود و خواستم یکم راجبش حرف بزنم که متوجه باشیم چقدر حرف های بی اساس و پایه گفته میشه که با یکم فکر کردن میشه مچشون رو گرفت

    خدا رو شکر مدتیه که دارم سعی میکنم به جای گوش دادن به این چرت و پرتا یکم به ندای قلبم گوش بدم (تاکید میکنم که دارم سعی میکنم…😁) و یادمون باشه که اگه از مسیری که خدا نشون میده بریم هیچ وقت ناامید و پشیمون نمیشیم.

    ولی خب سختی کار اونجاس که وقتی یه الهام بهمون میشه بتونیم ذهنمون رو خالی کنیم از تجربیات گذشته… واقعا باید متعهد باشی واسه این کار…

    مثال اون هلیکوپتر هم که استاد خیلی لذت بردم همیشه بهترین مثال ها رو میزنین

    خدا رو شکر که توی این خانواده صمیمی هستم

    خدا رو شکر بخاطر این آگاهی ها

    هوتونو دوس دارم

    قراره به جاهای عالی برسیم 😘

    به امید الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2615 روز

    هنوز فایلو ندیده بودم که با خوندن عنوان فایل، وجودم سراسر عشق و شور و شوق شد!

    این چه سِریست که من چنین عاشقشم؟!

    حتی خوندن واژه های الهی ” شهود ” و ” الهام ” منو از خود بیخود میکنه! چرا؟!

    چون همیشه همه چیو بهم میگه! همیشه جواب همه چیو میدونه! همیشه به بهترین مسیرها هدایتم کرده.فرقی نداره در چه موردی … خواه پختن غذا باشه، خواه یک تصمیم بزرگ تر! اما زمانی میتونیم برای تصمیمات بزرگترمون با ایمان بهش عمل کنیم که قبلا در مورد چیزای کوچیکتر بهش عمل کرده باشیم و درست بودنش برامون ثابت شده باشه.

    بریم سراغ فایل بینظیر امروز …

    یه لحظه شوکه شدم! باورم نشد که این فایل جدید باشه و با خودم گفتم شاید از فایلای دانلودیه که اسمش عوض شده! اما نه … نرده های تصویر بریده شدن و این نشان از جدید بودنشه! خدای من استاد عباس منشی که دیشب خوابشو دیدم امروز فایل جدید گذاشته برام!

    بیایم با خودمون مرور کنیم … از اول به این موضوع نگاه کنیم، یعنی از صفر !

    الهام ( شهود ) یعنی چی؟!

    همون صدای خداونده که با ما صحبت میکنه. یکی از راه های هدایته! منشاء اون قلب ماست و هر لحظه، داره ما رو به سمت اهدافمون هدایت میکنه. پس چرا صداشو نمیشویم؟!

    – اول از همه باید باور کنیم که ما لیاقت اینو داریم که خداوند با ما صحبت کنه! نه تنها لیاقتشو داریم، بلکه وظیفش اینه که بندش رو هدایت کنه! اون انسان رو تک و تنها نفرستاده جهان که رهاش کنه! اون هر لحظه با ما در ارتباطه و بهمون میگه از چه راهی بریم تا به خواسته های ریز و درشتمون برسیم.

    مگه ما بنده ی خودش نیستیم؟! مگه ما قطره ای از دریای خودش نیستیم؟! مگه از جنس و جوهره ی خودش نیستیم؟! ذاتا مگه از خودش نیستیم؟! پس کی لایق تر از ما برای دریافت هدایت؟! کدوم موجود لایق تر از ماست برای اینکه خداوند باهاش صحبت کنه؟! ما ذاتا بواسطه ی انسان بودنمون به خداوند وصل هستیم. فرقی نداره چه کاره باشیم و چه گذشته ای داشته باشیم. ما همین که انسان هستیم، یعنی به خداوند وصلیم.

    پس طبیعیه که خداوند با ما صحبت کنه!

    – دوم باید کاری کنیم این صدایی که همیشه باهامون صحبت میکنه رو بتونیم بشنویم. چه طوری؟

    اون که همیشه داره صحبت میکنه اما چرا صداشو نمیشنویم؟!

    چون ذهن ما شلوغه! شلوغی ذهن ماست که اجازه نمیده صدای قلب رو بشنویم. تنها صدایی که به گوش ما میرسه، پچ پچ ها و نجواهای ذهنه! طبیعیه که نتونیم صدای قلب رو بشنویم!

    پس در قدم دوم برای شنیدن صدای قلب، باید ذهن رو ساکتش کرد. ببنییم اون چیه که ذهن ما رو در این لحظه درگیر خودش کرده؟! اگه موضوع خاصی درگیرش کرده، که همون لحظه یقه ی اون موضوع رو بگیریم و ازش بپرسیم مشکل کجاست و حلش کنیم. میتونیم به صورت بلند با خودمون گفتگو کنیم و یا این گفتگو رو بر روی کاغذ انجامش بدیم. مهم نیست چه طور … مهم اینه بتونیم اون موضوع مهمی که ذهن ما رو مشغول کرده حل کنیم. این همون مهارت مهمی هست که ازش به کنترل ذهن یاد میکنن و اینو به عنوان یکی از اصلی ترین مهارت های ما در زندگی معرفی میکنن. چون وقتی یادبگیریم ذهن رو در هر لحظه آرام و ساکت نگه داریم، انگار که وارد مسیر آسفالت و اتوبان شده باشیم! چون لاجرم هر جا رو که نگاه کنیم، جز زیبایی نمی بینیم! لاجرم در اوج زیبایی، اوج آرامش و اوج اتصال به خداوند رو احساس می کنیم! لاجرم از اون لحظه ای که هستیم اوج لذت رو میبریم و در نهایت، اوج فرکانس، یعنی فرکانس سپاسگزاری، رو تقدیم جهان میکنیم. این حال ناب معنوی، نزدیک ترین فرکانس به فرکانس خداست و باعث میشه بتونیم صدای قلبمون رو به وضوح بشنویم. جواب سوالاتی که هفته ها ذهنمون رو درگیر کرده بود بشنویم! به سمت مسیر رسیدن به خواسته ها هدایت بشیم و مسیرش رو روشن تر ببینیم.

    توانایی شنیدن صدای قلب، که همون صدای خداونده، ما رو به سمت بهترین مسیرها هدایت میکنه تا جایی که میبینیم که همیشه در بهترین زمان و بهترین مکان هستیم و بهترین رفتار رو داریم. یعنی همون چیزی که استاد ازش یاد میکنن

    همه ی اینا با ورودمون از مسیر سنگلاخی به مسیر آسفالت و اتوبان اتفاق اافتاد. چی شد که وارد این مسیر شدیم؟!

    رفتیم نوک قله قاف؟! کارای خارق العاده کردیم؟! نه …

    فقط ذهنمون رو ساکت کردیم. ذهن که ساکت بشه، زندگی رو روال طبیعی خودش برمیگرده! یعنی به صورت طبیعی آرام میشیم! به صورت طبیعی زیبایی ها رو میبینیم! به صورت طبیعی تمرکزمون بر نکات مثبته! و درنهایت به صورت طبیعی این حال خوب لذت بردن رو سپاس میگیم. وقتی چنین فرکانسی داشته باشی، طبیعیه که صداشو بشنوی!

    فقط کنترل ذهن!

    اما همین دوتا کلمه ی کنترل ذهن، به اندازه ی دو دنیا حرف داره! مهارتیه که تا اخر عمر باید روش کار بشه.

    چون ما این همه مدت عادت کردیم به شلوغی ذهن! عادت کردیم که طبیعیه ذهن شلوغ باشه! طبیعیه که ذهن همیشه درگیر باشه! طبیعیه که ذهن به هزار چیز همزمان فکر کنه! در صورتی که نه … ! ذهنی که شلوغ باشه تمرکز نداره و نداشتن تمرکز بر کاری، یعنی نتیجه دلخواه رو نگرفتن! یعنی لذت نبردن! یعنی مضطرب بودن!

    ذهن باید آرام باشه و ساکت!

    باید تمرین کنیم تربیتش کنیم که هر زمان داشتیم کاری رو انجام میدادیم، جز به اون کار تمرکز نکنیم و هر چیز اضافی ذهنمون رو درگیر کرد، بهش یاد بدیم که بعدا سر فرصت بهش فکر میکنیم!

    ما عادت کردیم همزمان چایی یا قهوه بخوریم و همزمان کتاب بخونیم یا پشت کامپیوتر باشیم. هیچ کس به ما نگفته که برای درک کردن لذت اون فنچان چایی یا قهوه باید تمرکز کنی به خوردنش

    برای اینکه اون پاراگراف کتاب رو درک کنی، باید به چیز دیگه ای توجه نکنی! در نهایت نه طعم نوشیدنی رو میفهمیم و نه معنای پاراگراف رو!

    تمام این کارا باعث به وجود اومدن صلح ذهن با قلب میشه! همون حرف آشنایی که استاد همیشه میزنن! وقتی من عادت کنم هرچیزی که ذهنم رو درگیر میکنه بیارم رو کاغذ یا باهاش حرف بزنم و منطقیش کنم، اون موقع به صورت طبیعی ذهن من با قلبم در صلحه! به صورت طبیعی اگه قلبم چیزی رو خواست و ذهنم گفتش نه، سریع میرم و ذهنم رو قانع میکنم. با دلایل منطقی خودم قانعش میکنم.

    این همون پروسه ای هست که برای تغییر باورها باید انجام داد

    همون پروسه ای که برای برداشتن ترمزها انجام داد

    همون پروسه ای که باید تا اخر عمر انجامش بدیم تا به صورت طبیعی جهان همیشه ما رو به اتوبانی بهتر هدایت کنه. اتوبانی سرسبز و آسفالت که از پیمودن مسیرش لذت ببری! هر ثانیه رو لذت ببری! با دیدن هر چیزی لذت ببری!

    همه اینا با کنترل ذهن ممکنه!

    مگه یک ذهنی که درگیر هزارتا چیز مختلفه و به صورت همزمان داره روی هزار چیز مختلف فکر میکنه فرصت اینو داره که به زیبایی ها توجه کنه؟! فرصت لذت بردن داره؟! لذت بردن از همین لحظه و از همین کاری که دارم انجام میدم!

    یک ذهن آرام از تو شخصیتی آرام میسازه که همیشه در اتوبان آسفالت سعادت مشغول لذت بردن از زندگیشه و هر موقع زمان این برسه که به جهان دیگه منتقل بشه، دیگه پشیمان نیست! دیگه حسرت نمیخوره! چون تا همین الانش از ریز به ریز زندگیش لذت برده

    حتی به قدری نسبت به نتیجه ی خواسته هاش رها میشه که حتی اگه به هدفش نرسه، حسرت نمیخوره! چون از مسیر اون هدف لذت برده!

    همه ی اینا طبیعیه! باید اینطوری باشه! اما زمانی که یادبگیریم ذهن رو آرام نگه داریم.

    دقیقا مثل اون آشپرخونه ای که داریم و هیچ موقع نمیذاریم اون قدر شلوغ پلوغ بشه که حالمون رو بد کنه! همیشه حواسمون هست تا چیزی بهم میریزه سریع درستش میکنیم و سریع مرتبش میکنیم!

    و یادمون نره … ذهنی که این همه سال عادت کرده به بینظمی و شلوغی، مثال یک انبار بزرگه که پر از بینظمیه و همه چی درهم برهمه! قانون تکامل ایجاب میکنه که توقع نداشته باشم یک شبه اینو تمیزش کنم. بلکه از همین الان حواسم رو جمع کنم اگه چیزی ذهنم رو درگیر کرد، برم سراغش و منطقیش کنم تا ذهنم آرام بشه. تا جایی که خودم خبره بشم! این مهارت رو برای خودم به صورت شخصی سازی شده به خوبی یادبگیرم و اجرا کنم. چون منم که ذهن خودمو میشناسم. مثل مادری که بچه ی خودشو بشناسه!

    مگه مادری که بچه ی بغلش همیشه داره گریه میکنه میتونه از زندگی لذت ببره؟!

    .

    .

    .

    .

    .

    طبق قانون تکامل؛ طبیعی زندگی کردن رو شروع کنیم/.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2196 روز

      درود به شما

      آقای یزدان نظری

      واقعا نمیدونم چطوری از شما تشکر و قدر دانی کنم برای این مطالب پر بار و آگاهی دهندتون..

      ذهن شلوغ نیاز به آرامش داره

      همیشه باید ذهن شلوغو ساکتش کنیم

      ا

      اون قسمت در باره قهوه گفتید چقدر آرامش بخش بود

      واقعا وقتی یک فنجان قهوه رو نوش جان میکنید باید فقط و فقط از همون لحظه لذت برد و شاد بود

      خیلی خیلی ممنون از این دیدگاه قشگتون که اینقدر با مثال های زیبا و روشن به آگاهی من اضافه شد

      برایتان شادی و موفقیت و ثروت پایدار رو آرزومندم

      امیدوارم در مسیر روشن و پایدار هدایت شوید

      ممنون و سپاس سپاس سپاس

      🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🥀🥀🥀🥀🥀

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        یزدان نظری گفته:
        مدت عضویت: 2615 روز

        سلام به نام آشنای شما !

        رویای مهاجر! چه ترکیب زیبایی! به نظرتون این ترکیب اتفاقیه؟! نه … نه … ! شما از روز اول که پا در این دنیا گذاشتین خوب میدونستین که چیو میخواین و اینکه به کجاها قراره برسین! چه اهداف و خواسته هایی دارین و چه رویاهایی دارین! به کجاها میخواین سفر کنین و کجاها زندگی کنین!

        هرچه بیشتر در این مسیر مقدس جلو برید، قطعا بیشتر به یاد میارید این اهداف و این رویاها رو، رویا خانم!

        با تمام وجودم آرزو میکنم که تمام اهداف امسالتون رو دوباره مرور کنید،

        بعد یکی رو که شرایطشو دارید و میتونید رو شروع کنید و فقط تمام تمرکزتون رو روی اون بذارید،

        و همون هدف رو به پارت های کوچکتری تقسیم کنی،

        و تمام تمرکز رو فقط بر هر قسمت کوچیک بذارید،

        و به همین سادگی، یکی از اهداف امسالتون رو تیک بزنید

        به شرط تکامل!

        حالا نوبت هدف بعدیه! هدف بعدی چیه؟!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          رویا مهاجرسلطانی گفته:
          مدت عضویت: 2196 روز

          با درود به شما آقای یزدان نظری

          دوست و هم خانواده ی عباسمنشی

          خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم برای پاسخگویی تون و همچنینن راهنمایی خوب و با ارزشتون .. بله چشم حتما این شیوه ی هدف گذاری رو انجام میدم

          یعنی از تمام هدفهای امسالم اونی که برام راحترا رو انتخاب کنم و بعد همونو به قسمت های کوچکتر تقسیم کنم و انجام بدم .. خیلی ممنون و سپاس برای این آگاهی تون .. در مورد کاهش وزن و یاد گیری زبان آلمانی که میخونم .. این کارو کردم .. یعنی برای ورزش گام به گام جلو میرم و پیاده روی میکنم و مدام به خودم توجه میکنم و خودمو برای این کار تحسین میکنم و برنامه ریزی های رژیم غدایی دارم البته همه چی میخورم ولی به ذهنم یاد دادم که خودش روی متابولیسم بدنم برای وزن ایده آلم کار کنه واین خودش با مدیتیشن و تلاش ذهنی انجام میدم که تا حدودی خیلی زیاد موفق شدم . وکلا همه ی کارم با ذهن انجام میدم و مسیر تکاملی ام رو بطور مداوم و مستعمر انجام میدم بخصوص در این سایت هم سعی کردم پویا تر عمل کنم .

          واقعا خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم برای این آگاهی ها ..

          شاد و موفق و ثروتمند و سلامت و آگاهی و هدایت پایدار رو برای همه ی دوستان این سایت آرزومندم

          ممنون و تشکر

          🙏🙏🙏🙏🙏🙏

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      درخشان گفته:
      مدت عضویت: 3335 روز

      سلام آقا یزدانِ عزیز، هم پاره درخشانم

      خدایِ هدایتگرم رو سپاسگزارم که هر لحظه در حالِ هدایتِ بندگانش است اون هم به سمتی که خودشون میخوان…

      چقدر خوشحالم که خداوند این فرصت رو بهم داد تا اینجا خواندن ِاین متن فوق العاده از شما دوست ارزشمندم را به خودم هدیه دهم و خودم رو که از پروردگارم که فراوانیِ مطلق است و منم از او هستم ، بیشتر و بیشتر از قبل خوشحال و آگاه و آرام کنم..

      مگه ما بنده ی خودش نیستیم؟! مگه ما قطره ای از دریای خودش نیستیم؟! مگه از جنس و جوهره ی خودش نیستیم؟! ذاتا مگه از خودش نیستیم؟! پس کی لایق تر از ما برای دریافت هدایت؟! کدوم موجود لایق تر از ماست برای اینکه خداوند باهاش صحبت کنه؟! ما ذاتا بواسطه ی انسان بودنمون به خداوند وصل هستیم. فرقی نداره چه کاره باشیم و چه گذشته ای داشته باشیم. ما همین که انسان هستیم، یعنی به خداوند وصلیم.

      خدایِ من شکرت این پاراگراف مُهر تاییدیست بر خدایِ فراوانی ها بر اینکه وقتی با فراوانیِ مطلق یکی بشی لاجرم صدایِ او را میشنوی، همانطور که محمد صدایِ خدایش را شنید.. به اندازه ایمانت به اندازه کنترلِ ذهنت خواهی شنید و دقیقا همانطور که شما میگویید باید با قانونِ تکامل ترببیت کنیم خودمون رو و وجودمون رو وسعت بدیم .. چشم هامون گوش هامون و قلب مون هر بار میتونه دریافت کنه نعماتِ خداوند رو به شرطی که بزرگ بشه .. به شرطی که بیشتر از دیدِ قوانین و سیستم به جهان خیره شود… و آرام باشد تا احساسِ خوب او را به سمتِ اتفاقاتی مشابه هدایت کند…

      جمله آخرتون رو که خوندم طبق قانون تکامل؛ طبیعی زندگی کردن رو شروع کنیم

      یادِ کامنتتون که دیشب خواندم درباره اینکه گفتته بودید سال جدید برایم شروع شده.. یا محول الحول و الاحوال..

      پس بلند از صمیم قلبم میگویم : ای خدایی که دگرگون کنه احوالی حالِ ما را به سمتِ بهترین حال هدایت فرما

      در پناهِ یکتا خدایِ قدرتمندِ هستی، شاد و ثروتمند و عاشق باشید..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        یزدان نظری گفته:
        مدت عضویت: 2615 روز

        به به .. !

        سلام به نگین خانم همیشه درخشان که چون دُر میدرخشه! قبلا هم گفتم … از اینکه هم در بخش محصولات و هم در فایلهای دانلودی فعال هستی قابل تحسینی! و صدالبته الگو! تبریک میگم و تحسین میکنم تعهدی رو که چنین عملکردی آفریده!

        چه قشنگ در مورد فراوانی خداوند گفتی! این گفتن از باوری ناب سرچشمه میگیره! باور ناب فراوانی که در وجودتون رخنه کرده! باوری که در تمام جوانب زندگی ما تاثیر گذاره! دقیقا مثل عزت نفس! پس مجددا شما رو تحسین میکنم که روی چنین ستونی از قانون به خوبی کار کردین و میکنین!

        از خداوند متعال، باور قلبی عمیق تر به فراوانی رو برای شما دوست هم مدارم خواستارم./

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سمیه امینی گفته:
      مدت عضویت: 2255 روز

      سلام یزدان عزیز

      فوق العاده لذت بردم از متنتون

      چه راه حل خوبی رو مطرح کردید تحسینتون میکنم که اینقدر عالی روی خودتون کار کردین و در مسیر هدایت الهی هستین

      خیلی حس خوبی پیدا کردم از نوشته ی شما

      امیدوارم شاد و پیروز باشید در پناه الله هدایتگر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        یزدان نظری گفته:
        مدت عضویت: 2615 روز

        سلام به شما سمیه خانم عزیز، بنده عزیز خداوند

        احساس خوب، نشان از مسیر درست خداونده… اگه فقط هر لحظه با توجه به احساسمون پیش بریم، انگار که هر لحظه قطب نمایی دقیق رو در دست داریم که بهمون میگه درست میریم یا نه!

        پس تحسینتون میکنم که حواستون به احساستون، یعنی قطب نمای راهتون، هست.

        .

        .

        .

        امیدوارم هر لحظه رو با احساسی ناب و عالی سپری کنید./

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مرجان فکوری گفته:
      مدت عضویت: 3155 روز

      سلام آقای نظری مثل همیشه عالی بود. من این سوالات زیبایی که شما می پرسید تا موضوع اون آگاهی هایی که استاد فرموده اند رو برای خودتون قابل فهم کنید و جوایهای مفیدی که می دهید رو تحسین می کنم و ازتون سپاسگزارم . باز هم این کامنتتون رو ذخیره کردم و چند تا از جملاتتون رو در دفترم یادداشت کردم تا بهش عمل کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        یزدان نظری گفته:
        مدت عضویت: 2615 روز

        سلام خانم فکوری همیشه متفکر !

        نمیدونم چرا ولی حسم میگه اول از همه تحسین کنم شما رو … بابت بودنتون در این مسیر! تبریک میگم.

        و اینکه خیلی خیلی خوشحالم از دریافت پیام های محبت آمیز شما باقی دوستان.

        متشکرم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      صدیقه شریعتی گفته:
      مدت عضویت: 1964 روز

      سلام به آقا یزدان گل

      آقا شما چجوری اینقد قشنگ‌ مینویسی

      چجوری قوانین رو درک کردی که اینقدر کلامت زیباست

      من شیفته این نگاه زیباتون هستم

      من عاشق خوندن کامنتهای شما هستم که همیشه تازگی داره و حرفهایی میزنه که با همه وجودم قبولشون دارم و از خوندنش لذت میبرم

      تحسینتون میکنم برای این نگاه زیبابین تون

      تحسینتون میکنم برای این قلم شیواتون

      تحسینتون میکنم برای کنترل ذهنتون که چقدر خوب کنترلش میکنید راستش من یه روز دفتر خاطره شما رو خوندم و اونجا دیدم که چقدر عالی ذهنتون رو آرام کردین و من ازتون کلی درس گرفتم ممنونم ازتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        یزدان نظری گفته:
        مدت عضویت: 2615 روز

        سلام من به صدیقه خانم متعهد که متعهدانه از زمانی وارد این مسیر الهی شده، به خوبی قانون تکاملش رو اجرا کرده! همین که شما تمام فصل های کتاب فوق العاده ی “رویاهایی که رویا نیستند ” رو مطالعه کردین نشان از اجرای یک تکامل زیباست! همین که محصول بعدی شما، قدم اول از دوره ی “دوازده قدم ” باشه، ادامه ی اون تکامل زیباست! چرا که دوره ی “دوازده قدم ” یکی از بهترین دوره های استاده که شما از قدم وال شروع میکنی و به صورت نامحسوس تکاملت رو تا قدم دوازدهم پیش می بری! این عالیه! این فوق العادست! من بهتون تبریک میگم و تحسین تون میکنم.

        همینطور بینهایت سپاسگزار این نگاه زیبا و تحسین گر شما هستم.

        چه خوبه به یادبیاریم که …

        این هم مداری اتفاقی نیست! این خوده خوده شما هستین که ” خواستین ” در مدار برخورد با چنین مطالب و آگاهی هایی قرار بگیرین! همین که شما بخواید، خداوند هدایتگر وظیفه داره هدایت کنه شما رو به سمت خواسته تون. و اگه موفق به دریافت هدایت شدین، یعنی اینکه شما تا حد خوبی توانایی شنیدن و دریافت این هدایت رو دارید! پس مجددا بهتون تبریک میگم و آرزو میکنم هروزتون بهتر از روز قبل باشه! یعنی در قالب قانون زیبای تکامل و رشد پله ای که سراسر لذت و شوقه … نه در دام مهلک کمالگرایی که توقع پیشرفت جهشی رو داره!

        .

        .

        .

        .

        بدرود/.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مرضیه پری پور گفته:
      مدت عضویت: 2735 روز

      سلام آقا یزدان عزیز

      داداش بی نظیر خودم

      ممنونم برای به اشتراک گذاشتن این کامنت بی نظیرت

      با خوندن کامنتت مفهوم زندگی کردن در لحظه برام تداعی شد،

      وقتی که ما در لحظه زندگی کنیم ، یعنی ذهنمون رو از گذشته و آینده خالی کنیم و فقط و فقط به کار ی که در این لحظه انجام می‌دهیم ، به زیبایی‌ که می بینیم، به نعمتی که تجربه می کنیم تمرکز کنیم اون وقت به احساس خوب و سپاسگزاری می رسیم، ذهنمون قلبمون در هماهنگی و صلح کامل قرار می گیرند و الهام الهی رو با تمام وجودمون درک می کنیم.

      و برای زندگی کردن در لحظه اولین کار و مهمترین کار کنترل ذهنه و چقدر عالی در موردش توضیح دادی

      ممنونم ازت

      از تنها فرمانروای جهانیان بهترین‌ها را برایت خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        یزدان نظری گفته:
        مدت عضویت: 2615 روز

        سلام به مرضیه خانم آشِنا …

        دوست و همراه ما در این سفر پر خیر و برکت دائمی!

        همراه و هم مسیر ما در این مسیر رو به آرامش!

        وقتی من فقط یک لحظه، فقط یک لحظه گذشته رو فراموش کنم و آینده رو رها کنم، چیزی جز حال باقی نمیمونه و درست در همین لحظه حال، لاجرم هر چه بینم زیبایی و خداییه!

        لاجرم سپاسگزارم و لاجرم غرق آرامش

        این مهمانی دو نفره با خداست!

        و لدون شک در این لحظات حال، بهترین فرکانسها را تحویل جهان میدیم.

        آرزو میکنم هر لحظه در اوج سگوت ذهن و آرامش قلب سپری کنید، مرضیه خانم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    حسین تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2618 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    سلام استاد عزیزم

    سلام دوستان مسیر الهی ام

    دقیقا این فایل صرفا مخصوص من بود و در بهترین زمان و ساعت و ثانیه به من رسید و با پسرم دیدیم و این هدایت الهی رو به پسرم گفتم و حالا برای شما هم کامل باز میکنم :

    من در این مدت به دو تضاد برخورد کردم و نه ۱۰۰٪ عالی عمل کردم و نه کاملا درگیر مسئله شدم و هر بار سعی کردم حالم را خوب نگه دارم و کمی بهتر کنم و

    در کل از خودم به نسبت قبل راضی هم هستم ، چون با تکامل اگر به این نقطه رسیدم ، حتما تدریجی به بهتر از این هم خواهم رسید و لاجرم به نتایج بهتر هم خواهم رسید ،

    ساعت ۱ بامداد موقع خواب رفتم سراغ نرم افزار تفسیر المیزان و گفتم ببینم من که قبلا مرور کردم چه چیزی رو برای خودم سیو کردم تا دوباره بخونم که تنها آیه ای رو که علامت زده بودم ، همین آیه اگر بندگانم از تو پرسیدند بود و تا یک ساعت تفسیر کامل آنرا خواندم ،

    خیلی عالی و لذت بخش و الهی بود و با آرامش بهتری از قبل خوابیدم و گفتم باید ایمانم رو نشون بدم و وقتی از خدا درخواست کردم یعنی پس حله و برم سراغ زندگی و لذت ببرم ،

    و برای پسرم که درک کنه این مثال رو زدم که :

    وقتی من از پسرم میخوام برام یه لیوان آب بیاره ، دیگه به این فکر نمیکنم که اگر نیاره که خیلی تشنه تر می شم یا شاید پسرم نتونه برام آب بیاره .

    و همون نصف شب از خدا خواستم و با این ایمان خوابیدم و اتفاقا جز معدود روزها خیلی طولانی و با آرامش بیشتری خوابیدم و به محض بیداری ، طبق الهام خدا ، با شخصی تماس گرفتم و گفت من سه روز دیگه میرم قله نوردی دنا و الان خیلی مشغله دارم و اگر مراجعه امروزم نیاد ، میتونم بیام ،

    و البته نجوای اضطرار اومد که یه بار دیگه زنگ بزن و درخواست کن که حتما بیاد و به خودم گفتم اگر خدا بخواد که میاد و اگر نیومد ، پس بهتر میشه که نیاد و بعد از چند دقیقه زنگ زد که راه افتادم و دارم میام و زمانی که زنگ زد تقریبا وسطای فایل امروز بودم ،

    که اینگونه یکی از تضادهایم برطرف شد و مورد دوم هم براحتی از هزاران طریق قابل حل شدن خواهد بود .

    من کارهایی با توجه به شهودم انجام دادم که اگر به هر کسی گفته شود ، حتما آنرا دیوانگی خواهند شمرد و مانند شما ، شرایطی را رها کرده ام که تنها ایمان به الله سبب شده که با آرامش در مسیرم پیش بروم و

    تاکنون نتایج خوبی هم گرفتم که تا چندماه دیگه کاملا توضیح خواهم داد .

    جهان تنها به اندازه ایمان و باور من به من جواب میدهد و جهان همیشه و هر روز درحال بهتر شدن است و همیشه هم یک عده در حال پیشرفت و استفاده کردن از این نعمت ها هستند و خواهند بود ،

    و اگر من روی خودم و باورهایم و ایمانم و کنترل ذهن و توجهم کار کنم قطعا و حتما و لاجرم به این مسیر هدایت می شوم و الّا به هیچ کسی جز خودم ظلم نخواهم کرد و

    طبق حرف شما در دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها ،چند روز قبل که درگیر تضاد بودم به خودم یادآوری کردم که این دنیا گذراست و دنیا آخرت پایدار است و این دنیا قوانین خاص خودش را دارد و مانند یه بازی می باشد ، مانند فوتبال یا والیبال

    و اگر قانون بازی را رعایت کنم و هر بار در انجام آن تمرین کنم به مهارت بیشتر و نتیجه بیشتری خواهم رسید ،

    پس تو این بازی الان چه حرکتی درست است و چه حرکتی خطا محسوب می شود و طبق آن باید برخورد کنم و این تضادها را سخت و همیشگی ندانم .

    استاد عزیزم بینهایت سپاس که به حرف دلتون گوش میکنید و فاصله هیچ معنایی ندارد وقتی که من و شما و دوستان دیگه در یک مدار باشیم .

    خدایا شکرت بابت قوانین ساده ، عالی ، لذت بخش و بدون تغییر ،

    که با هر بار انجام دادن آن ، اولا در همان لحظه حالمان خوب می شود و دوما به نتایج عالی در این جهان و سپس در سرای آخرت خواهیم رسید .

    از خدای مهربان برای همه شما خواستار بهترین ها هستم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    رامین گفته:
    مدت عضویت: 2676 روز

    گه هدایت و کمک خداوند در مسر وجود نداشته باشه، اگه خداوندی وجود نداشته باشه تا انسان بهش اعتماد کنه، تا به کمکش در مسیر اعتماد کنه، تا به هدایتش در مسیر اعتماد کنه امید داشتن و با توکل حرکت کردن بی معنی میشه. بعد متوجه میشی افرادی که بدون توکل به خدا و امید به هدایت اون زندگی میکنن و ترس تمام وجودشون رو گرفته چقدر اعتماد به نفس پایینی دارن و چقدر ناامیدن. اما وقتی بدونی کسی هست که قدرت مطلقه و قول داده که اگه بهش اعتماد کنی و فقط از خودش کمک بخوای کارهایی برات میکنه که به مخیلات بشر هم نمیرسه، اگه بدونی که به موقع‌ش میگه بهت که چیکار کنی دیگه ترس که بزرگترین دشمن انسانه ضعیف میشه و به کناری میره. بعد از یه مدت که اینجوری زندگی کردی آنقدر آرامش پیدا می‌کنی که احساس میکنی وسط بهشتی. به امید موفقیت همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مهتاب گفته:
    مدت عضویت: 3145 روز

    سلام

    من عااااشق این فایلهای جدید استاد هستم که با لبخند همیشگی شون میان و قوانین رو توضیح میدن. یکی از مصادیق نکات مثبت جهان و خوب شدن حال و احساس من هست وجود و صحبت های این بشر.

    گوشیم شارژ تموم کرد و نتونستم فایل رو تا آخر گوش کنم و الان اومدم با لب تاب جان تا براتون بنویسم چیزهایی که برام یادآوری و دریافت شد از همین دقایقی که شنیدم.

    یادمه استاد قبلا توی یه فایلی گفته بودن که هر حرفی رو تا میشنوید باور نکنید حتی اگه عباس منش اومد گفت این کار رو بکنید سریع باور نکنید و انجام ندید (به جز تعهدم در دوره ها که مثل وحی منزل پذیرفته ام و عمل کردم) بلکه توی قوانین تحقیق کنید ببینید هست یا نه. یا اینکه من میگم توی قرآن گفته غمگین نباشید یا در مورد مسئله چشم زخم چه نظری داره، به صرف اینکه من دارم میگم قبول نکنید، خودتون برید بخونید. و اینکه توی دوره راهنمای عملی رسیدن به رویاها در مورد نحوه شکل گیری باور گفتن که یکی از راه های به وجود آمدن باور اینه که یه فردی که مورد اعتماد شماست بیاد و یه چیزی بهتون بگه و شما هم باور کنید. اول که استاد سوال لاک پشت رو پرسیدن و گفتن من خودمم دیدم، گفتم خب حتما خودشون دیدن ولی من که ندیدم همچین چیزی رو و یه پاسخ آبدوغ خیاری هم گوشه ذهنم گذاشتم. (یعنی باز هم از ته دل به چیزی که ندیده بودم شک داشتم) اینکه یه مدت هست که من سایت رو پیگیری نمیکنم باعث شده تا باورهای قدرتمند کننده م ضعیف بشه چرا که اگه روشون کار مداوم بکنم همون پاسخ آبدوغ خیاری رو هم نباید گوشه ی ذهنم میذاشتم.

    در مورد اون مقاله 53 وقتی نتیجه گیری رو شنیدم به خودم گفتم: وا! چه ربطی داره؟ اینکه اصلا شهود نبوده. چون اگه شهود باشه قطعا طرف برنده میشه و اصلا بهش گفته میشه که دفعه بعدی مثلا چه عددی رو روش قمار کنه یا دروازه بانه میفهمه توپ کدوم سمت زده میشه و اصلا استرس نخواهد داشت و آرام و بدون نگرانی خواهد بود. نشانه شهود، آرامش از دانستنه. اینکه یه نتیجه گیری منطقی بوده که خب بعدش استاد هم همین رو گفتن (خدا رو شکر خیلی هم باورهام بد نشدن، آخه قبلنا هر فایل جدیدی از استاد می دیدم تا استاد لب از لب باز میکردن قشنگ بهم گفته میشد که میخوان در مورد چه موضوعی صحبت کنن و من همزمان با استاد تکرار میکردم که قوانین چیه و درستش چیه ولی الان امروز برام تازگی داشت. یا اینکه قبلا استاد موضوعات به ظاهر بی ربط رو میگفتن و بعد منم همزمان با حرف زدن استاد میفهمیدم موضوع از چه قراره و در واقع ارتباط موضوعات چیه اما امروز داستان لاک پشت ها و شهود و اون مقاله برام منفک بود. این نشونه ها یعنی روی باورات کااااار کن)

    حالا چرا در این مورد دارم با جزئیات توضیح میدم؟ این روزها همه در تب و تاب بورس هستن و با تمرکز بر نکات منفی انتظار افتادن اتفاقات خوب رو هم دارن!!! همگی تحلیل میکنن و پیش بینی و قیمت میدن و خلاصه ازین حرکت های منطقی! با هزاران ابزار تکنیکال و فلان و بیستار که منطقی و ریاضی هم هست میگن نه دیگه امروز خوب میشه. اگه تا فلان روز فلان نشه دیگه الفاتحه مع الصلوات. منو یاد چند تا چیز انداخت. اول اون شرکت نفتی بندرعباس استاد که بارها مونده بود و ترخیص نمیشد و هر روز میگفتن نه دیگه امروز درست میشه و دارن کار میکنن!!! و این داستان تا چند سال بعد از رفتن استاد از اون شهر هم ادامه داشت! واقعا چیزی از قبل نوشته نشده و آینده ی ما وابسته هست به فرکانسی که امروز داریم میفرستیم. به همین اعتبار چیزهایی از قبیل فال و طالع بینی رو هم بریزید دور. به اعتبار توحید به الله یکتا تاثیر طلسم و جادو و خرافات بر زندگی تون رو هم بریزید دور. همیشه وقتی نجواهای شیطان و اهل شیطان رو میشنوم که میگن موفقیت هاتو ازت میخوان بگیرن این جمله استاد توی ذهنم میاد که: اگه همه آدمهای دنیا با هم هم پیمان و هم قسم بشن که موفقیت هامو ازم بگیرن یا منو از موفقیت دور کنن و داشته هایی که برای خودم ساختم رو بگیرن نمیتونن چون من پشتم به خدا گرمه. خدا موافق پیشرفت و گسترش جهانه و هرکس که در این راه قدم برمیداره، ازش حمایت میکنه. اون آیه قرآن یادم میاد که کیست که اگر خدا بخواد بالا ببردش بقیه بتونن پایینش بیارن و برعکس؟ کسی حریف قدرت رب العالمین نیست و چه حس امنیت و عشقی میده این حمایت خداوندی. کلام خدا علیاست و کلا شیطان سفلی.

    اواسط مرداد بود فکر میکنم که یادم اومد که پارسال من یه بورسی هم ثبت نام کرده بودمااا برم ببینم در چه حاله و خدا رو شاهد میگیرم بی اینکه من کاری کرده باشم (معامله خاصی کرده باشم) مبلغ سرمایه گذاری من در عرض 6 ماه بیش از 22 برابر شده بود. اولش باور نمیکردم و به دوستم نشون دادم و وقتی مبلغ رو خوند تازه باورم شد که باور فراوانی و همون نچسبیدن به خواسته هایی که استاد در جلسه اول راهنمای عملی به رویاها میگفت چقدر خوب جواب میده و چقدرم جذابه. اتفاقا من همون موقع هم به مبلغی که توی حسابم بود نیاز داشتم و اصل اینکه رفتم سراغ حساب بورسم سر همین بود. دوستمم که دید ترغیب شد و کلی هم افسوس خورد. چراکه من همون موقع که برای خودم شروع به سرمایه گذاری کرده بودم بهش گفتم تو هم بیا و چون توی مدار نبود قبول نکرد.

    خلاصه من به خودم گفتم حالا که این پول رو دارم برمیدارم ولی بازم سرمایه گذاری میکنم و اونجا تازه اول منفی شدن های بازار بود. گفتم بدون آموزش و مطالعه که اقدام به معامله نکنم و شروع کردم به بررسی بازار سرمایه و خوندن تحلیل ها و تا حدی با بازار آشنا شدم و دوستم هم یه سری نماد برای خودش خرید. اما با این دید که الان بازار منفیه و من برای بلند مدت کار میکنم و بهش چند تا از قوانین رو گفتم: از جمله اینکه اگه از ترس از دست دادن یا خرج کردن پولت هر جایی سرمایه گذاری کنی پولتو به بدترین وجه ممکن از دست میدی پس با این دیدگاه سرمایه گذاری کن که من میخوام اینجا (که شهود و حس میگه خوبه) سرمایه گذاری کنم با این دید که بعد از n مدت سرمایه م بشه n قدر. خلاصه پول رو گذاشتیم و تازه بعدها فهمیدیم که بهترین موقع برای خرید یک نماد در زمانی که هست که برای اون نماد صف فروش وجود داره و قیمت هاش میاد پایین (وقتی مدارت درست باشه در زمان و مکان مناسب خودش بهترین کار رو میکنی). (دوستم به الهامات من خیلی باور داره. مثلا روزهای پایانی تیر که قیمت طلا رفت بالا، رفت طلا خرید برای اینکه روزهای آینده بفروشه و سود کنه اما تا این عزیز خرید، طلا سقوط کرد و خیلی بهش بر خورد. من گفتم صبر کن و به فلان عدد که رسید بفروش. یه نگاهی بهم کرد که یعنی دیوانه شدی؟ همچین قیمتی عمرا برسه اما قاطعیت من رو که دید مقاومتش کمی شکسته شد و این روز ها طلا داره به همون قیمتی که خدا بهم گفته بود نزدیک میشه) خلاصه هر روز اوضاع بورس قرمزتر شد و اگرچه به روش نمیاورد ولی از چشماش و از فرکانسش میتونستم بخونم که داشت با خودش میگفت عجب کاری کردما… چرا جوگیرانه عمل کردما و من یاد مثال اتوبان قم استاد می افتادم و جلسه اول روانشناسی ثروت 3 و مثال طوفان. ( ما قراره به دل طوفان هایی بریم که با باورهای درست نه تنها ما رو نابود نمیکنه بلکه هر موجش برای ما سودهایی رو میسازه که دیگران در خیال شون هم نمیگنجه/ میخوایم از تهران بریم به سمت بندرعباس، اتوبان قم پنچری پیش میاد. همه تو این مثال میگن پنچری رو میگیریم و ادامه میدیم اما توی واقعیت با اولین مشکل جا میزنن و دور میزنن و برمیگردن و برای همین هم هست که هیچوقت به خواسته هاشون نمیرسن چون اصلا به سمت خواسته هاشون حرکت نکردن) تا اینکه دیشب آب پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم حالا حالا ها اصلا ست بورس نرو و از هیچ سامانه معاملاتی هم نگاهش نکن. گفت نه و من دیدگاهم بلند مدته، ولی کاملا ناامیدی رو ازش حس میکردم. حالا چرا اینو بهش گفتم؟ چون شهودم اینو ممیگفت و البته از لحاظ ذهنی به پولی که سرمایه گذاری کرده، چسبیده و برای همین هم افتاده رو دورِ ضرر. بماند که نمادهایی که براش گرفتم حتی تو همین دوره ی منفی هم همگی سبزن و مثبت!!! اما این قضیه روی خودم هم بی تأثیر نبود چرا که اولین سرمایه گذاریش توی بورس بود و برخلاف من که سود خیلی خوبی کردم با سرمایه اندک اون به خاطر باورهاش تا این لحظه زیان داده. یاد یه جمله از روانشناسی ثروت 3 افتادم که استاد میگفت به جای اینکه ساعتها تحلیل تحلیل گران بازار بورس،‌ ارز، طلا، مسکن رو برید بخونید که بفهمید چه سهمی رو باید بخرید خدا در یک لحظه بهتون میگه. منم گفتم خدایا خو به منم بگو دیگه قربونت. به منم بگو چه سهمی رو بخرم یا جا سرمایه گذاری کنم بهتره. و در واقع میخوام از شهودم استفاده کنم. داستان هدایت امروز من به این فایل و نوشتن اینها این بود که ما بین همون آموزش و یادگیری های منطقی که داشتم یکی از سهم هایی که نوشته بود بخرین خوبه، سهم چکاد بود که استاد هم قبلا داستانش رو برامون گفته بود. که الان ارزش میلیاردی داره. من دیدمش این نشونه رو ولی توجه نکردم که بابا چکاد… عباس منش… برو سایت. من دیدم سرمایه م از اول سال که دارم با قدم اول دوره 12 قدم کار میکنم بیش از 22 برابر شده و باید میومدم و این موفقیت رو در تمرین دوره مینوشتم ولی تنبلی کردم و نیومدم و حسم بد شد به خاطر غرق شدن در منطق. من امروز با دیدن این فایل یاد حرف استاد افتادم که توی 3 آفرینش و قضیه تجسم خلاق میگفت داوینچی برای این نابغه ست که همزمان از نیمکره راست مغزش (شهود) و نیمکره چپ مغزش (منطق) استفاده میکرد و برای همین تونسته بود اختراعاتی جلوتر از زمان خودش انجام بده مثل هلیکوپتر و قیچی. من یادم اومد که داوینچی رو برای پلی که طراحی کرده بود تحسین کرده بودم. پلی که حتی اگه با چوب بستنی بسازی و روش بایستی (یه انسان روی پلی به اندازه یه وجب بایسته) نمیشکنه. اینا همه نشونه های نبوغ و خلاقیته که از باورهای درستی مثل من خلاق هستم و عمل به الهامات و نشونه ها به دست میاد. اگه من میخوام سود میلیاردی ببرم نباید به خاطر داشتن سهم میلیاردی ارزش خودمو بسنجم که اگه سهمی کم شد ارزشش، من غصه بخورم و اگه سهمی ارزشش رفت بالا من پرواز کنم. این یعنی روی باور لیاقت خودم همچنان باید کار کنم. همه اینا رو گفتم برای اینکه به خودم اول از همه یادآوری کنم که برای موفق شدن توی هر کاری مثلا بورس در این روزها نیازی نیست به خوندن تحلیل هایی که گاها متعارض با همن و هرکس هم اصرار داره حرف من درسته به این دلایل منطقی، نیازی نیست به داشتن فلان مدرک یا فلان قدر سرمایه. همونطور که به دوستم گفتم قلبم میگه همه چیز خیلی بهتر از قبل میشه و dont worry، همونطور که امروز با یه نشونه گفت به کارهای روزمره و خوابت برس و بیخیالی طی کن، همونطور که گفت این فایل جدیده دانلودش کن و گوشش کن، همونطور که من برای سود قبلیم هیچکدوم از کارهایی که در این مدت کردم رو نکردم، پس این بار هم باید همه چیز رو بسپرم به خدا و اجازه بدم اون هدایتگر من باشه. اگه به خدا ایمان داشته باشم و از الله رب العالمین بخوام در یک لحظه بهم میگه. فقط نباید از دیوانه به نظر رسیدن ایده ها بترسم. دست از بهانه آوردن بردارم.

    روی باورهاتون و چیزی که واقعا بهش علاقه دارید کار کنید مثل من که وقتی این کارو مبکنم نه متوجه گذر زمان میشم نه خبری از حساسیت فصلی و این برنامه هاست.

    خدا رو شکر بابت این فرصت که بهم داده شد و این فضا که بیام و حرفهایی که توی مغزم جمع شده بود و حرفهایی که خدا در لحظه میگفت و من تایپ میکردم رو اینجا بنویسم و ممنون از استاد و هرکسی که بعد از انتشار نهایی این کامنت، اینا رو میخونن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    نازنین بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 3286 روز

    سلاممم,اول اینکه جون بابا , استاد خیلیییی خوش تیپ شدین, استاد بیا ببین نازی چه کرده, استاد خدایی , من خیلی حال میکنم, که اینقدر شاگرد خوبی هستم, استاد وقتیاین اتفاق برام افتاد اول دلم میخواست تلفنی میتونستم برات تعریف کنم,بعد گفتم ایمیل بزنم خودشون بخونن, بعد گفتم نه میرم تو دفترچه خاطراتم تو سایت بنویسم, خلاصه اینکه من به جد تصمیم داشتم این داستان و بنویسم , ولینمیدونستم, واااااااای صبح که چشم هام و باز کردم, و تو اینستا اسم فایل و دیدم, گفتم خدایاااااا مگه داریمممم , آخه چه جوری هماهنگ, اصلا این فایل آماده شده, که من این داستان و زیرش بنویسم , بچه ها این اتفاق این موضوع بعد از ۳ سال کارکردن ,روی خودم روزی ۴ و ۵ ساعت , من تلاش ذهنی بسیار زیادی کردم, آره خیلی غیر منطقی با همه مسخره های آدم های دور و نزدیک اطرفم, ادامهههههههه بدی ادامه ادامه ادمه تکرار تکرار تکرار و عمل عمل و عمل ,من تو این مسیر زیاد معجزه دیدم, اما این داستان یک چیز دیگه است , دقیقا از ۳ سپتامبر من ذوق نوشتنش و داشتم, ولی نمیدونستم کجا, ولی الان زمانش رسید, برای اینکه این داستان تو این چند روز کامل تر بشه, و الهامی که دیشب به من شد و درک بهتری که از جهان و رهایی و تسلیم و اعتماد.بریم ببینیم داستان

    چیزی به غیر از هماهنگی قدرتمندترین فرمانده جهان نمیتونه این هماهنگی و ایجاد کنه.

    این اتفاق در ۳ سپتامبر افتاد , شخصیت های داستان نازی (خودم ,چاکرتونم) صدف , آسا,(این دو فرشته با من زندگی میکنند)

    سکانس ۱:خوب ۲ سپتامبر آسا دلش درد گرفته و حالت تهوع داشت , آخر شب اومدم بخوابم, صدف اومد در اتاق گفت نازی آسا دلش درد گرفته, ما دیگه وارد ۳ سپتامبر سشده بودیم, الان هم که میدونید جهان داره یک تضاد فوق العاده رو سپری میکنه, خلاصه صدف هم پزشک , گفت بریم بیمارستان , ساعت ۱ نصف شب بود ما رفتیم بیمارستان آنکارا , اصلا قبولش نکردن , چون گفتن , کاملا نشانه های این بیماری و داره , باید بره فردا تست بده, ما هم برگشتیم خونه ساعت ۳ صبح(حالا تو ذهن من ببینید چه خبره:با خودم میگفتم , امکان نداره , این اتفاق افتاده باشه, چون من تو مسیرم, و اصلا همه چیز داره عالی پیش میره, و با خودم گفتم , این فقط یک تضاد اومده برای قدرتمند تر کردن من)

    سکانس ۲: دیگه ای از داستان :که من نازنین بهرامی که در مسیر بزرگترین بیزینس وومن در کسب و کارهای آنلاین در جهان هستم, حدود ۱ الی ۱ ماه ونیمی هست , که با اولین کمپانی تولید فیلم ایرانی در ترکیه , وارد کار شدیم, و دقیقا ما اول ساعت ۱۱ , پنجشنبه ۳سپتامبر قرار داشتیم برای امضا نهایی قرار داد, ولی دقیقا ۲ سپتامبر زنگ زدن, معذرت خواهی کردن, گفتن یک جلسه ضروری از خانه سینما ترکیه هست که باید بریم, اگر شما وقت ندارید بزاریم شنبه , قلبم گفت بگو ,همون جا گفتم نه, همون پنجشنبه باشه, ولی ساعت ۵ (من چهارشنبه ۲ سپتامبر که اونها زنگ زدن , و ساعت جابه جا شد, هنوز نمیدونستم آسا حالش خوبه, فقط حرف قلبم و گوش دادم)

    بریم ادامه سکانس ۱:پنجشنبه ۳ سپتامبر ساعت ۸و نیم صبح ما رسیدیم دم در اون بیمارستانی که آدرس دادن , آقا ما رسیدیم , نفر ۱۵ و رفت جلو و ما نفر ۲۹۶ بودیم, (تو ذهن من ,میدونستم, نباید کنترل احساسم و بدم , دست ذهنم, نازی قبلا تو این موقعیت خدا میدونست چی میشد, ولی اون روز میدونستم, که این دنیا زودگذر , حتی تو این لحظه یا میتونی لذت ببری , یا هی غر بزنی و نگران باشی , که چی میشه,و داشتم عمل میکردم) حالا این بیمارستان هم تو یک محله داغون بود, که ما اصلا نمیدونتسیم کجا است , یک چند تا رستوران داغون هم نزدیکش بود, گفتیم بزنیم استارباکس , میدونستم, عمرا استارباکس اونجا باشه, و روی نقشه زد ۸ دقیقه , رفتیم دیدیم سرابب خخخخخخ, دیگه خلاصه اومدیم نشستیم تو یک رستوران , (درون من چه خبر بود: فقط یک چیز و میدونستم, تو اون موقعیت, که باید احساسم و تحت هر شرایطی خوب نگه , دارم, و اصلا مهم نیست , در چه موقعیتی هستم, که بعد از این داستان فهمیدم, که احساس خوب برابر خوب که اصل قانون و تکرارش ما رو به در ک میرسونه, همون اصل تسلیم بودن, مثل داستان ابراهیم , که زن و بچه شیرخواره و میزاره و میره, ولی چون تسلیم, از کجا میدونه, تسلیم , چون احساسش خوبه, آب زمزم میاد بیرون, پس میتونیم بگیم, نشانه تسلیم بودن احساس خوبته, نشانه تسلیم بودن نگران نبودنه, من همه اینها رو بعد از این داستان و عل کردن به دونسته هام و الهاماتم,بیشتر درک کردم) آقا ما نشسته بودیم, (راستی در مورد صدف و آسا بگم این ۲ نفر ۲ سالشونه, و به شدت با اینکه هیچی از قانون نمیدونن, ولی خیلی بهتر از عمل میکنند, و من خیلی از این دو نفر یاد گرفتم, و به شدت در زمان حال زندگی میکنند, ولذت بردن اولویت زندگیشون, فوق العادتون این دو نفیر, خدایا شکرتتتت , من عاشششقتم) گفتیم ثدف بزن تو گوگل کافه, زد و گفت , نازی یک کافه خیلی قشنگتر اینجا هست, تازه یک جا هم داره برای خرید , عکس هاش و دیدم و گفتم بریم, (خوب از اینجا به بعد پاداش کنترل ذهن , پاداش ایجاد احساس خوب فارغ از شرایطی که داریم , من تو اون رستوران داغون نشسته بودم, ولی ذهنم و کنترل میکردم, و احساسم خوب بود نگران نبودم, مطمئن بودم یک خیرت بزرگی در این ماجراست, ایمان داشتم, تسلیم بودم, چون احساسم خوب , و چون احساسم خوب صدای قلبم و میشنیدم, قدم به قدم داشت بهم میگفت, و این هم بگم از سفر به دور آمریکا یاد گرفته بودم , که وقتی انتظار یک چیزی میکشی , مثلا ما منتظر بودیم نوبتمون برسه,لذت ببرم, و اصلا به خواسته میرسی , از مسیر لذت ببر) بچه ها خدای من شاهده به فاصله یک خیابون که مار رد شدیم, وارد یک منطقه ای شدیم , که اصلا نمیدونستیم , یک چنین جایی تو آنکارا هست ,که اینقدر زیبا بود و پر از رستوران های زیبا و دقیقا مثل شهری بود که تازه رفتیه بودیم مسافرت, کلی عکس گرفتیم, حالا تو همین لذت بردن ما , به دوستم که دیشب گفته بودم , قلبم گفت بهش بگو جای دیگه ای هست تو آنکارا که بدون نوبت باشه, در همین حین که ما داشتیم توی اون کچه های زیبا لذت میبردیم, پیام داد گفت نازی فلان جا بدون نوبت , آقا لوکیشن و فرستاد و ما زنگ زدیم و , گفتن بله هر وقت بیایید ما بدون نوبت میگیریم, حالا ساعت شده بود ۱۱(یادتون گفتم کمپانی زنگ زد گفت ۱۱ نمیتونیم, جلسه داشته باشیم, این یعنی هماهنگی خداوند , چون قرار بود فردا ساعت ۱۱ من تو این خیابون های قشنگ باشم) خلاصه ما قبل از اینکه اون دوستم خبر بده, داشتم یکی از رستوران ها و انتخاب میکردیم, که بریم , صبحانه بخوریم, دیگه اونجا هم که گفتن هر وقت بیایید بدون نوبت , دیگه رستوران و انتخاب کردیم و آقا من اینجا خیلی رستوران رفتم, وایییی این عالیییی بود , خلاصه یک صبحانه بینظیر خوردیم و یکی از یکی خوشمزه تر, بعدشم , رفتیم آسا تست داد و برگشتیم خونه, ساعت شد ۱ , و به ما گفتن فردا همین موقع جواب تست میاد, برگشتیم و, حالا من ساعت ۵ جلسه داشتم, با دوستم حرف زدم, گفت نازی جلسه رو نرو چون جواب مثبت بیاد , بالاخره شما تو یک خونه هستید , بری جلسه اون همه آدم اونجا برای اونها هم خطرناک , (درون من چه خبر بود, ذهنم ,میگفتم کاشکه دیروز گفتن جلسه رو بندازیم شنبه قبول میکردم, در حالی که قلبم به من گفته بود بگو ساعت ۵ همین امروز باشه, ذهنم میگفت نازی خانم این همه روی خودت کار کردی , چی شد, همه شد کشک, میگفتم, من ایمان دارم تو این تضاد خیریت بزرگی . بچه این اصلی ترین دیالوگ اون روز در وجود من, گفتم خدایا چیکار کنم , برم جلسه رو یا نرم , گفت مگه به من ایمان نداری , مگه نمیگی تو مدار درست هستی , و میگی مطمئنمی که جواب آزمایش منفی درمیاد, پس برو, گفتم خدایا ایمان دارم, ولی خوب جلسه رو میندازیم شنبه, چه فرقی داره, دیگه با نگرانی هم نمیرم, که برای اونها خطرناک باشه, گفت پس ایمان نداری , اگر ایمان داری که همه چیز تحت کنترل ,و جواب منفی میری. بچه ها خیلیییی غیر منطقی بود , ولی قلبم با همه وجودم میگفت برو , و بهم گفت اون لایو که استاد در مورد این داستان گفته رو گوش کن, حالا ساعت ۳:۳۰ شده بود و من هم یادم نبود کدوم لایو بود , و از یکی از بچه های سایتم پرسیدم, و لی قبل از اینکه ایشون بگه هدایت شدم و پیداش کردم,به لطف خدا , همونطور گوش میدادم و بلند شدم, ؟آماده شم , اصلا هیچی نمیشنیدم صدای ذهنم و فقط این جمله که میگفت اگر به من ایمان داری و میگی مطمئنی که جواب منفی میری جلسه رو (ایمانی که عمل می آره) بله ایمانی که عمل بیاره, من از در رفتم بیرون , و پله اول و که از حیاط خارج شدم, سکوت قدتمندی وجودم و گرفت, و احساس کردم ارد مدار جدیدی از زندگیم شدم, (من خیلی تو این مسیر نتیجه گرفتم, ولی این بار اتفاقات خیلی اتفاقات بوی خدا داشت, قدم به قدم حسش میکردم) روز قبل هم نشانه امروز من ,پرتور اگاهی و, گوش داده بودم در مورد بخشش من, و گفتم برم جلسه باقلوا بگیرم, وقتی اومدم باقلوا بگیرم, ذهنم میگفت , تو این موقعیت دیگه تو این جا نر و , دقیقا اینجا بهش گفتم, بر و بابا من ایمان دارم. الان که نوشتم به اینجا رسیدم, یک نفس عمیق کشیدم, بچه ها تو موقعیت عمل کردن به دونسته هات یک ایمان قوی میخواهد, خدایا شکرت که من و هدایت کردی به این رشد , سپاسگزارم , معبودم.

    خوب از جلسه نگم براتون , اول اینکه مبلغ قرار داد و ما به توافق رسیده بودیم, و لی چون دوباره گفتن ۳ زبانه میخواهند, خودشون گفتن اینقدر بیشتر, قالب سایت قرار بود جلسه بعد انتخاب بشه, ولی به صورت معجزه وار با کلیلک من که خدا دست من و برد روی قالب دلخواه اونها از بین اون قالب ها همون روز انتخاب شد, و خیلی کارهای دیگه به راحتی توافق شد و انجام شد, و بعد از امضا , مدیر اصلی گفت , چقدر همه چیز امروز عالی و راحت رفت جلو, همون جا من یک بوس فرستادم برای خدا , یک بوس سفت.

    جلسه تموم شد و من برگشتم, خونه حس سبکی بزرگی داشتم, و تو این کار من اولین قراردادم و بستم, به طور رسمی , و موفقیت بزرگی بود برام, و اون هم با چنین کمپانی ,ولی این برام مهم نبود, برام شنیدن حرف قلبم, و رسیدن به این درک که صدای نجوا و قلبم کهبه ظهر عجیب ولی آرامش دهنده است و بهتر درک کرده بودم, این بزرگترین موفقیت من تا به الان , چون زندگیم بیشتر از اینی که روی غلتک میفته روی غلتک , چون وصل میشی به اصل منبع.

    ساعت نزدیک ۹ بود رسیدم خونه, خلاصه جو عالی بود, یک ذره گفتیم و ختدیدیم, و به بچه ها گفتم , من مطمئنم جواب منفی و فردا شب استارباکس مهمون من, دیگه مطمئن بودم. ساعت نزدیک های ۱۲ بود , صدای داد صدف از اتاقش اومد بیرون اومد گفت نازییی , گفتم چیه , گفت بخون, جواب آزمایش بود, ۱۲ ساعت زودتر اومد , جواب شما negavite هست. به این قسمت نوشتم که رسیدم, ته دلم قنج زد, برای اینکه صدای قلبم و شنیدم و و عمل کردم و جلسه رو رفتمع با اینکه غیر منطقی ترین کار ممکن بود .دوباره سجده شکر به جا آورردم. به خاطر این اتفاق و درک بزرگی که از هدایت و تلسیم بودن و ایمان , عمل که به من داد.

    خیریت بزرگ این داستان برای من , وارد ششدن من به مدار جدیدی از زندگیم, از اون روز تا حالا صد بار این داستان و مرور کردم.تو ذهنم,و هر بار به درک بهتر و الهامات بیشتر ی میرسم به لطف ربم.

    بچه ها وقتی نمیدونید چیکار کنید , چیزی که ذهن میگه انجام بده, یک حس نا امیدی میده, ولی چیزی که قلب میگه یک حس امید و یک کار عجیب و قریب باید انجام بدی , از عجیب قریب بودن این کار , ذهن وارد میشه و اون الهام خداوندو انجامش و برات ترسناک جلوه میده, چرا حالا از راه ترس وارد میشه, چون میدونه کار عجیب غریبی , و تنها راهی که میتونه تو رو منصرف کنه, از راه ایجاد ترس انجام اون کار, ولی قلب میگه هر چقدر هم که غیر منطقی انجامش بده, من باهات هستم.

    اعتماد:یک چند وقتی بود این جمله که تو به من اعتماد نداری, یا این جمله به من اعتماد کن, خیلی از دوست هام میشنیدم,که من و به فکر فرو برد, گفتم این جمله چی و میخواهد به من بگه که اینقدر من دارم از زبان آدم های مختلف و حتی از رفتارهاشون میشنو و میبینم, رسیدم به اصل منبع , وقتی به خدا اعتماد داری خیلی کمتر تقلا میکنی تو ذهنت , اصلا وقتی اعتما داری ذهن دیگه حرفی برای گفتن نداره, دیگه میگی آقا من تو مسیرم, خداوند من و هدایت میکنه, من هم دارم روی باورهام کار میکنم, و تغییر باورهام هم یک روند, و قرار من از مسیر لذت ببرم, و همینطور که دارم از مسیر لذت میبرم, به خوا سته هام میرسم دوباره از دل خواسته هام خواسته های دیگه ایجاد میشه, و این کل بازی .

    دیشب داشتم باز به این داستان فکر میکردم, و به اینکه من وقتی ایران بودم , ۱ سال و نیم قبل از اینکه از ایران خارج بشم, و اون موقع اصلا من نمیدونستم دیجیتال مارکتینگ چیه سایت چیه , البته اون موقع روی استارت آپم در مورد جمع آوری هوشمند پسماندهای خشک کار میکردم, و اونجا من با یک آقایی آسنا شدم, که در مورد این چیزها حرف میزدیم, من الان آنکارا هستم, و خوب قبل از این داستان جهانی هم که پیش میاد من چه میدونستم, که اصلا چنین اتفاقات جهانی قرار بیفته, و همه کسب و کارها برن به سمت کسب و کارهای آنلاین , و خلاصه این آقایی که من یکسال و نیم قبل از خارج شدنم از ایران باهاش آسنا شدم, اصلا اون موقع من نمیدونستم, ۱۵ سال که حرفه ای اینکار , و الان من ابنجا ایشون در ایران , بسیار هماهنگ داریم کار میکنیم, اصلا من این آدم و ۱۰۰ سال هم میشتم با این کیفیت پیدا نمیکردم, خلاصه , دیشب همینطور داشتم این اتفاقات اینجوری زندگیم و مرور میکردم, و همین داستانی که اتفاق افتاده بود, گفت نازی, آدم ها نیستن که کارها رو برای تو انجام میدن, خدا که داره کارها رو انجام میده از طریق آدم ها , من هزار بار این جمبه رو از زبون استاد شنیده بودم, ولی اینبار این جمله یک جور دیگه تو وجودم جاری شد, با استخونهام داشتم میشنیدم و درکش میکردم, و درک عظیمی درونم شکل گرفته بود , و یک رهایی عظیمی از آدم ها درونم شکل گرفت , که از خدا خیلی خواستم , این رهایی و در منبه وجود بیاره, و احساس میکنم, بزرگترین شرک , درگیری ذهنی من با آدم هاست , و هرچقدر این جمله , که آدم ها نیستن که کارها رو انجام میدن, خداوند که از طریق اونها این کار ها انجام میده, بیشتر به سمت توحید عملی میریم, دیشب این جمله در وجودم تکرار میشد, و لحظه به لحظه های زندگیم که فقط هدایت بوده , و الان بهش فکر میکنم, میبینم, به جای اینکه هدایت و درک میکردم, و خودم و نزدیک خدا میکردم, درگیر آدم ها میشدم, و دیگ کمتر صدای قلبم و میشنیدم, و الکی مسیر و سخت میکردم. با اینکه در مسیر بودم.

    بچه ها یک حس سبکی دارم .عاششقتونم.

    بچه هاریشه هایی که استاد در قرآن میگه آیه هایی که این ریشه ها رو داره کنار هم بزارید بخونید , برای من درک عظیمی ایجاد بود, این هم از اون کار های غیر منطقی بود که بهم الهام شد و انجامش دادم, و الان دارم نیجش و م یبینم.

    استاد بی صبرانه منتظر شنیدن , داستان هدایت شما و بانو هستم, از خدا خواستم این فایل و و گفت بیا اینجا هم مکتوب بگو.عاشقتم.بوس

    خلاصه داستان , کارهای غیر منطقی که گفته میشه میشه, و ذهن وارد کار میشه و ترس و نگرانی ایجاد میکنه, ولی قلب نوید میده, از انجام همونها بهت آرامش و نوید میده

    راستی بانو دارم دور سوم سفر به دور آمریکا رو شروع میکنم.میدونی چقدر عاشششقتم.

    استاد دلم میخواهد بهت بگم, دمت گرم, تو نمیدونستی نازی یکی از شاگردهای میشه, ولی ادامه دادی , چون ایمان داشتی , خیلییی عاشقتم , بوسسسسس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: