شهود و الهام الهی - صفحه 7

بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده “رهنمای”

الهی بانام تو آغاز میکنم .

سلام براستاد عزیزم و دوستان هم فرکانسیم که تو دنیا نظیر ندارن.

نمیدونم چرا همه وجودم داره فریاد میزنه فقط بنویس ” خدایا سپاسگزارم ،سپاسگزارم،سپاسگزارم…..”

ومن می نویسم “خدایا هزاران بار تورا سپاس”

“ان علینا للهدی ”

“به یقین هدایت کردن شما بر عهده ماست”

وقتی دارم این کامنت رو می نویسم که فکرمیکردم مدتهاست دیگه ایمانم به هدایت الله به یقین تبدیل شده ، چون بارها وبارها سخت ترین تصمیمات زندگیم رو باهدایت خداوند گرفتم ونتیجش هم که در زندگیم پر واضحه.

اما چند وقتیه درمورد یکی از مهمترین مسایل زندگیم تقریبا به بن بست رسیده بودم ، بارها وبارها ازخداوند هدایت خواستم و خداوند هم سخاوتمندانه من رو هرلحظه هدایت میکنه.اما قانع نشدم من بیشتر میخواستم ، هدایت بیشتر ، راهنمایی دقیق تر، خدای من ، من حتی نمیدونستم که مشکل از گوینده و هدایتهاش نیست ، مشکل از گیرنده و دریافتهاشه.من الان فهمیدم “من تسلیم نبودم”

چندروز پیش وقتی بایکی ازدوستان هم فرکانسی و بسیار عزیز درمورد این قضیه صحبت میکردم ایشون کاملا بصورت الهامی بمن گفتن که خانم گوهری بنظرم باید دراین برحه “تسلیم ” باشید وبهتره یه مدت در ذهنت همه چیز رو رها کنی.تا قدم بعدی بهتون گفته بشه.

اما ذهن استدلالی من نمیتونست بپذیره !!!

“مگه میشه چند وقت هرچند کوتاه کارم رو رها کنم؟”

“مگه میشه ….مگه میشه ….”

من چسبیدم به یک کویر، به یک مسیر، و ازخدا و ازجریان هدایت میخوام.

خدای من ، بااینکه فکرمیکردم دیگه در مسیر دریافت هدایت خبره شدم اما این شیطان بود که چه فریبکارانه بمن وعده میداد.

من یک چیز مهم رو یادم رفته بود واون “تسلیم بودن بود”

من فکرمیکردم که تسلیمم ، اما اسیر ذهن منطقیم شده بودم.اسیر تجربیات گذشته، ترسها ، تردیدها .

من موسی رو در دریا رها نکرده بودم.

من اسماعیل رو در بیابان جا نگذاشتم.

من کشتی رودر دل کوهستان نساختم.

من به دل آتش نزدم.

من بتهارو نشکونده بودم.

من دوبار کامل و با دل وجانم این فایل خوشمزه رو نوش جان کردم..اشکها بود که میریختم.و پیامها بود که دریافت میکردم…

استاد چه کردی با دل من ؟چه کردی؟

این فایل من رو به یک نقطه رسوند ..و حالا به سرخط.

من برای هرهدایتی باید سرخط باشم.نه حتی یک میلی متر ان طرف تر.حتی نیم میلی متر.تا بی هیچ پشتوانه ای از تجربه قبلی هدایت بشم.

من برای هدایت شدن باید نوح باشم، ابراهیم،محمد،موسی،مریم،زلیخا.

من برای هدایت شدن باید اسمایلهامو قربانی کنم.باید هیچ باشم و همه تو.خدایا من چرا فراموش کرده بودم.

روزی که باعشق بمن الهام کردی که مهاجرت کنم.من فقط پول بلیطم رو داشتم .من هیچ چیز نداشتم .اما امروز همه چیز دارم…همه چیز.پس بازم میشه، همین خدا که منو به اینجا رسوند بجای بهتر و به خیلییی بیشترم میرسونه.

خدایامن اونروز فقط بتو اعتماد کردم ، به وعده هایت که جز حق نیست.وبلیط گرفتم و به دل ترسهام زدم. نه مقصد واضح بود نه مسیرروشن.اما تو راهبرم شدی و رهنمایم.

همینطور که می نویسم اشک از چشمانم جاریه…

بقول قران ” براستی که انسان فراموش کاراست”

این اشکه که به پهنای صورتم در حال باریدنه، واین قلبمه که درحال خالص شدنه.واین زنگارها باید میریخت.این نیاز من بود/این فایل تکمیل هدایتهایی بود که دراین چند وقته درحال دریافتشون بود واین آگاهیها تیر نهایی رو زد.

اصلا وقتی اومد رو کانال لحظه ای درنگ نکردم.قلبم داشت پر میکشید.چون میدونستم ، قلبم داشت فریاد میزد که این فایل پاسخ همه سوالاتت رو درخودش داره.

من حتی نمیدونم چی دارم مینویسم فقط مینویسم.می نویسم تادراین برحه از زمان رد پای خودم رو به جا بگذارم.و بخودم بگم هیچوقت دیر نیست برای بودن چیزی که میخوای باشی.

بخودم بگم هیچوقت نباید یادت بره که تو همیشه سرخط هستی.

بخودم بگم هرلحظه باید گوش وقلبت رو آماده دریافت کنی.چون مدارهات مدام درحال تغییره.

بخودم بگم هرلحظه، درهرلحظه باید مراقب باشی تابه علفهای هرز دور رودخونه نچسبی وبعد منتظر هدایت باشی.

بخودم بگم هرلحظه که اززندگیت میگذره باید چاقوتو تیزتر کنی برای بریدن گلوی اسماعیلهات،، اگر میخوای بزرگ شی، اگرمیخوای رشد کنی، اگرمیخوای هدایت بشی.

اگر میخوای از دهان ماهی، واززندان شرک وگمراهی رها بشی.

ومن باز وارد مدارجدیدی شدم.

“پروردگارا من به هرخیری که ازتو بمن رسد فقیرم”

ومی دانم

وقتی ماه کامل شود لاک پشت ها از آب بیرون نمی آیند. اما وقتی لاک پشتی تصمیم بگیرد از آب بیرون بیاید ماه برای او همیشه کامل است.

“خدایا شکرت”

یاحق