ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 17

1144 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2363 روز

    سلام و درود به استاد عباس منش عزیز

    خدا را سپاسگزارم از وجود شما که مجرای شایسته ای برای انتشار آگاهی های ناب هستید.

    خداوند به عمر و زندگی تون برکت بدهد.

    چند روز پیش فکر می کردم در 2131 امین روز عضویت در سایت قراره چه اتفاقی بیفتد؟

    اتفاقی که افتاد این بود که با عده ای دوستان قرار داشتیم که بریم لب دریا. یک حسی به من گفت تعطیلش کن.

    و من اعلام کردم برنامه فردا برای ما کنسله و نمی تونم همراهی تون کنم و بعد دچار یک حس کرختی و سرماخوردگی شدم.

    نتیجه این شد که ما نرفتیم . ولی در عوض با این فایل خفن روزم ساخته شد. خدایااا شکرت

    خدا بهتون برکت بده استاد . جمله به جمله این فایل پر از آگاهی و باورهای قدرتمند کننده بود.

    عاااالی بود استاد عاااالی و البته چقدر هم مناسب حال و هوای این روزهای من. دقیقا به جا و به وقت

    تصمیم داشتم یک مجموعه باور توحیدی و ریشه ای گردآوری کنم و ویس جدید ضبط کنم که استاد عجییب کار من رو راحت کردید. ( معلومه آسان شدم برای آسونی ها )

    فوق العاده بود استاد فوق العاده .

    دستمریزاد

    ” به نام خداوندی که بخشنده و مهربان است. ”

    من باور دارم خداوند قادر مطلق است.

    خداوند عالم مطلق است.

    خداوند عادل و عدالت گستر است.

    خداوند خالق است.

    خداوند نیرویی است که جهان را خلق کرده و قدرت خلق زندگی ام را به من داده است.

    خداوند هدایتگر من است.

    خداوند به مسائل من آشناست.

    خداوند راه رسیدن به خواسته هایم را بلد است.

    خداوند در هر لحظه از بی نهایت طریق من را هدایت می کند.

    خداوند من را آسان کرده برای آسانی ها

    خداوند می خواهد که من نعمت های بیشتری داشته باشم.

    خداوند می خواهد که من لذت بیشتری از این دنیا ببرم.

    خداوند برای من فزونی مقرر کرده است.

    خداوند همواره به بی نهایت طریق راه حل ها را به من می گوید.

    خداوند محیط است بر همه چیز. و همیشه به سئوالات ما به شکلی پاسخ می دهد.

    من باور دارم خداوند وهاب و بسیار بخشنده است.

    خداوند به من نزدیک است.

    من هر روز ویژگی های خداوند را برا ی خودم یادآوری می کنم.

    خداوند زمین و آسمان را مسخر من کرده است و به من نیز قدرت خلق کردن داده است.

    من هر روز می بینم که زندگی چقدر برای من آسانتر و راحت تر شده است. پس نگرانی و ترس های شیطانی در من جایی ندارد.

    من لایق دریافت نعمت های خداوندم.

    من باور دارم اگر بر روی طول موج خداوند تنظیم باشم، به آسانی هدایت ها و نعمت ها را دریافت می کنم.

    من باور دارم نشانه ی این که خداوند کارهایم را انجام می دهد، ساده و روان بودن و خودبخودی انجام شدن کارهاست.

    من باور دارم برعکس اگر کارها سخت و دشوار پیش می رود، یعنی از فرکانس خداوند فاصله دارد.

    من با بندگی کردن خودم به خداوند اجازه می دهم که خداوند نیز برایم خدایی کند.

    چون درک کرده ام که خداوند نمی خواهد ما زجر بکشیم.

    خداوندا یاریگرم باش تا همواره سپاسگزار این آسانی و روانی در زندگی ام باشم.

    در حالی که اغلب افراد حتی برای خواسته های کوچکشان در حال تقلا و دست و پا زدن ها هستند، من روی شانه های خداوندم آسوده و شاداب نشسته ام. مطمئن و قدردان

    من این باور غلط “نابرده رنج گنج میسر نمی شود” را نمی پذیرم، و قبول ندارم که برای به دست آوردن چیزی بایستی پوستم کنده شود و تاوان پس بدهم.

    من کسی هستم که همواره خداوند مسائلم را حل می کند. چون من اجازه حل مسائلم را به خدای عالم و قادرم داده ام.

    پس من احساس اطمینان و آرامش بیشتری می کنم.

    احساس امنیت بیشتری دارم.

    احساس و درک بهتر و بیشتری از جهان در من ساخته شده است.

    و این احساس های ناب باعث نزدیک شدن من به فرکانس خداوند شده است.

    ترس ها و دلنگرانی در من جایگاهی ندارد.

    عجله ای در کارم نیست. طمع در من کمرنگ شده است.

    خدا را شاکرم که اشتیاق در وجود من موج می زند.

    اطمینان رسیدن و یاری خداوند در من عمیق شده است.

    من باور دارم خداوندم آگاه و بینا به نیازهای ماست.

    خداوند مشتاق برطرف کردن نیازهای ماست. همین طور که نیازهای همه موجودات را در طی میلیاردها سال پاسخ داده است.

    خداوند خودش گفته “انا علینا للهدی” و همواره هدایت ما را سنت خودش قرار داده است.

    خداوند منبع رشد، منبع رزق و سلامتی، ثروت و آرامش و خوشبختی من است.

    خداوند همواره من را آسان کرده برای آسانی ها و هرجایی که اوضاع سخت و رنج آور پیش رفته فهمیدم که ناشی از ترس ها و بی ایمانی خودم بوده است.

    من باور دارم الهامات خداوند دقیق و بی خطاست.

    و من لیاقت دریافت این الهامات را دارم.

    من لایق داشتن همه نعمت ها هستم.

    روزی و ثروتم حلال است و ایمان دارم خداوند از مال و ثروتم حمایت و نگهداری می کند.

    خداوند بارها بارها من را هدایت و یاری کرده که چیزی را به دست بیاورم و حفاظتم کرده که از دستش ندهم.

    من هرگز تلاش ندارم خودم و چیزی را به کسی ثابت کنم. چون هر کسی در حوزه آگاهی خودش هست. و من خودم را به خاطر هیچ کس دچار نشت انرژی نمی کنم.

    و براین اساس، نگاه دیگران هرگز برای من مهم نیست. بلکه خوشنودی خداوند برایم مهم است. رفتار بر اساس قوانین برایم اهمیت دارد.

    خدایا سپاسگزارم که باورهای توحیدی ام و درک عالی ام از قوانین سبب شده که تو مسائلم را به زیبایی حل کنی.

    خدایا شکرت که من را روی شانه های خودت جای داده ای و مرا از بیابان ها و شوره زارها عبور می دهی.

    و من با باور قلبی بندگی ام را می کنم؛ با تسلیم بودنم، با توکل و با اطمینان به رب.

    من همواره به خداوندم اجازه می دهم که برایم خدایی کند. با سلامت بیشتر، با سعادت بیشتر، رزق بیشتر، عشق بیشتر، شادی بیشتر و… و من سراپا پذیرای همه این نعمت ها از سوی خداوندم.

    من به الهامات خداوند اتصال دارم، پس مطمئن در مسیر خداوند گام برمی دارم و پایبندم . نه در مسیر تقلا و تلاش و درگیری برای رسیدن به خواسته ها.

    من فهمیده ام هر کجا که زجر کشیدم و جنگیدم، خودم را از فرکانس خداوند دورتر کرده ام.

    پس من نیازی ندارم زجر بکشم تا لایق دریافت نعمتی باشم. من از اصل و اساس لایق و ارزشمندم.

    من باور دارم راه خداوند راه آسانی است و چون من خداوند را درست باور کرده ام، پس در دام مقایسه و قضاوت نمی افتم.

    خدایا شکرت که دیگر برای من جنگیدن مفهومی ندارد. درگیری و خشونت بی محتوا شده و تقلا و زجر کشیدن برام غریبه شده است.

    من کسی هستم که اجازه می دهم همیشه سرحال و سالم باشم و انرژی خداوند همیشه در بدن و در روانم در حال حرکت باشد. من همواره با این انرژی پاک و تمام نشدنی هماهنگ ام و تغذیه می کنم.

    من برکت داده شده ام.

    من در این جهان دوقطبی راحتی و نشاط را برگزیده ام.

    من باور دارم که خداوند به من نزدیک است و هر لحظه خواسته ها و نیازهایم را نگفته می داند و من نیازی ندارم که خواسته هایم را به خداوند بگویم. و خداوند می داند که کی و چگونه برایم اجابت کند.

    من ایمان دارم خداوند در زمان و مکان مناسب ایده ها و راه رسیدن به آنها را به من الهام می کند.

    چون من در آرامش و اطمینان مطلق هستم؛ پس آیینه وار ایده ها و الهامات خداوند در وجود من منعکس می شود. راه های آسان و عالی به من گفته می شود. من بینا و شنوا به این الهاماتم.

    من همیشه کنترل ذهنم را در دست دارم و حواسم است که متفاوت از دیگران به خداوند و به جهان پرنعمتش نگاه کنم.

    من باور دارم که خداوند لذت می برد که من خواسته های زیادی داشته باشم و من هم با بزرگتر و بزرگترکردن ظرف وجودیم دست خداوند را برای نزول آنها به زندگی ام باز می گذارم.

    ما همواره بر اساس ظرفمان در حال دریافت نعمت های خداوندیم. در هر لحظه و به صورت ممتد نعمت های خداوند به سوی همه جهانیان روانه است. پس کم خواستن من نادیده گرفتن قدرت بی انتهای خداوند است.

    من با قدرت ورودی های ذهنم را کنترل می کنم. وقت و انرژی ام را تلف افراد و جمع های ناهمگون نمی کنم.

    اجازه می هم در زمان مناسب و در مکان مناسب ارتباطاتم راحت و آسان شکل بگیرد و پیش برود.

    چون در کیفیت آدم هایی که وارد زندگی ام می شوند، متوجه جایگاه فرکانسی ام می شوم. پس در من انگیزه بیشتری برای بالا بردن فرکانس و ارتباطات بهتر ایجاد می کند.

    خدایا شکرت بابت این روز سراسر خیر و برکت و این فضای الهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان .

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته فوق العاده و همه دوستان توحیدی در سایت بهشتی و نامبروان کیهان .

    وای استاد عزیزم عجب فایل توحیدی خفنی گذاشتید انگار جواب سوالات ان روزهام بود که گلوی خداوند شدین برای من

    صحبت کنید شگفت زده شدن چه نعمتی خدا بهم داد با این فایل واقعا نعمتهای خداوند داره از در و دیوار بر ما میباره

    ولی من و ادمها فکر میکنیم نعمت فقط باید از نظر مالی پولی باشه نه آقا جان چه نعمتی بالاتر از وصل شدن به خداوند

    توحیدی بودن به منبع که وصل باشی یعنی تو همه چیز را داری با یک چشم دیگه باید ببینی اونم چشم دله که فقط

    انسانهایی که قلبشون را خداوند باز کرده و باز شدن قلب ماها به خاطر این بوده که خودمون اول خواستیم و خدا هم

    ورود کرده خدا چقدر به ما قدرت اختیار داده که حتی بدون اجازه ما ورود نمیکنه چقدر این نگاه باور میتونه

    اون ارزشمندی که خدا بهمون داده را درکش کنیم اگر واقعا من محمد بتونم ارزش خودم را بدانم که خدا تمام

    آسمانها و زمین هر چه در آنهاست را مسخر من کرده همین یک باور کنفیکون میکنه این باورهای ماست که داره

    اتفاقات زندگی شرایط را برامون رقم میزنه پس چی فکر کردی محمد تو از قدرت خلاقه ای که خدا دارد برخورداری

    این میدونی چیه یعنی تو هم خالقی خالق زندگی خودت به میزانی که بتونی اینو باور کنی تکاملی میتونی

    مثل خدا که از وجود خودش هستی خلق کنی اوایل ادم این حرفها را یک جور حرفهای قشنگ میبینه و

    برای احساس خوب شدنش کار میکنه ولی ارام ارام که پیش میرم نتایج زندگی را نگاه میکنم میبینم نه

    همین باورهای سطحی که داشتم چقدر چرخ زندگی را روان تر کرده قبلا اینطور نبوده همش زجر و تلاش فراوان

    و بدون نتیجه بوده اینا نشون میده که از اول انتظار یهویی واوووو از خودت نداشته باش چون ذهنیت ما شبیه

    عموم مردم بوده که نتیج شبیه انها را داریم همین باور سطحی داره روش کار میشه داره تو را میبره تو اون جاده

    قشنگه صافه اسفالته دیگه تو جاده خاکی و تلق تلوقه نیستی بعد چون ما ادمها سریع به یک چیزی عادت میکنیم

    و برامون انقدر عادی میشه که یادمون میره که چی بودیم و الان کجا هستیم یک روزی این نتایجی که الان شده

    روزمرگی زندگیت یک روز جزو ارزوهات بوده همه ماها این تجربه را داریم ولی این ذهن ما همه چی را سریع عادی

    میکنه در مورد نارون های عصبی شکل مغز حتما دوستان تحقیق کنید که ببینید ما چه سیستم مغزی عصبی داریم

    که میتونه ارتباط های عصبی شکل جدیدی را تشکیل بدهد این ساختار مغز ماست که اگر روش کار بشه

    مثل قبل که از جامعه تغذیه میشده و شکل گرفته به همون شکل میتونه تغییر کنه اگر به صورت ویدیو ببینید

    بیشتر باورتون میشه بیشتر جدی میگیرید این ورودی هایی که استاد عزیزم همش میگه ما گوش نمیکنیم

    شبکه های اجتماعی این چرت و پرتها که میبینیم داره چه جوری شکل میده اون عصبهای جدید رو

    روش باید وقت بزاریم ببینیم که اصلا این ذهن من چه جوری یک چیزی را یاد میگیره و چطور میشه

    به راحتی اسونی تغییرش بدی فقط با ورودی های خوب حالتو به مرور خوبتر میکنه اگر ما مدتی این کارو انجام

    بدیم اتصالات عصبی جدید شکل میگیرن و ما به همین دلیل حالت شکلی فکر کردنمون عوض میشه اصلا به

    همین دلیل ادم قبلی نیستیم چون ذهنیتون تغییر کرده اونهایی که فورا در موارد اتفاقات منفی سریع واکنش

    نشون میدن هم چون سیستم عصبی مغزی اونا به این شکل در اومده و اصلا دست خودشون نیست

    نمیتونی ازش انتظار داشته باشی که جور دیگه واکنش نشون بده اون مثل یک ربات داره با ورودی ها

    سیستم عصبی که به هم وصل شده و کل ذهنش را گرفته کار میکنه و خبر خوب اینه که میتونی تغییرش

    بدی فقط با کنترل کردن ذهنت که غذای کنترل ذهن چیزی نیست جز ورودی های خوب باورهای خوب

    قدرتمند کننده ای مثل باورهای توحیدی که یکی از قدرتمندترین باورهایی است که زندگی را درتمام

    ابعادش تحت تاثیر قرار میده و اینم به خاطر اینه که ما به منبع اصلی خودمون وصل میشیم وقتی

    داریم رو توحید کار میکنیم داریم به اصل خودمون میرسیم شادی در لحظه زندگی کردن یکی از نشانه های

    یک انسان توحیدی است که نه غمی از گذشته داره و نه ترسی از آینده داره و در لحظه زندگی میکنه

    من خودم عاشق اینم که بتونم در هر موقعیتی که هستم فقط به اون کار در لحظه فکر کنم و پراکندگی

    ذهنی نداشته باشم و چقدر ادم حالش خوب میشه

    یک مثال از این حالت در لحظه زندگی کردن دارم در زمانی که چند ماه پیش از نظر مالی داستان شده بود

    برام تضاد مالی منظورم هست من طی فکر کنم دو تا سه ماه فقط تمرکز گذاشتم رو احساس خوبم را نگه دارم

    در هر لحظه بتونم ذهنم را مدیریت کنم به قول استاد عزیزم ناظر بر افکارم بودم و همش رصد میکردم

    و در هر موقعیتی سپاسگزار اون موقعیت بودم و نکات مثبت اون لحظه خودم توجه میکردم اولش یکم

    سخت بود ولی انگار چون توحیدی عمل میکردم و فقط قدرت را به خدا داده بودم خدا منو اسون کرده

    بود به کنترل ذهن و احساس خوب داشتن و بعد فکر کنم دو ماه یا سه ماه یک ورودی توپولی اومد دستم

    یادمه سه برابر کردن را هم نوشته بودم تقریبا ده برابر بیشتر فکر کنم پول اومد یهویی یک معامله بسیار عالی

    که خدا قلب انها را نرم کرده بود و رقم قابل توجهی را برای دستمزد به من دادن واینم خودش احساس

    لیاقت دورنی بود که خداوند در من رشد داده بود و پاسخ فرکانس من را دستان خداوند به راحتی دادن

    و چقدر منی که چند ماه پیش این سوپرایز خداوند را دریافت کردم چقدر فراموش کاریم ما ادمها واقعا

    اینو همه دوستان دیگه میدونن که باید همش تکرار کنیم و این اتفاقات عالی را به خودمون یاداور بشیم

    تا بتونیم برای ذهن چموش منطق درست کنیم جالبه ذهن میخاد کاری باهام کنه که اصلا انگار نه انگار که

    من نتیجه گرفتم فقط میخاد نقطه ضعف را نشونم بده ولی ادم توحیدی که خدا هدایتش کرده نباید گول این

    شیطان قسم خورده را بخوره اقا من اینا نتایجم هستند تو دیگه چی میگی بابا باید موفقیتها را به نظر خودم

    دسته بندی کنم با صدای خودم ضبط کنم خودم زمانهای که داره اوضاع را سخت میکنه بشنوم و مهارش کنم

    استادم این فایل خیلی جای حرف دارد این کامنت اولم هست و نمیدونم چطور نوشته شد و نتونستم

    در مورد موضوع فوق العاده این فایل تمرکزی تر بنویسم ولی این بچه هه نمیزاره که خودش مینویسه

    انشالله روزهای دیگه میام اگر بودم با لطف خودش میام باهاش مینویسم

    دوستون دارم استاد عزیزم عاشقتم خانم شایسته مهربان شما فوق العاده هستید و دوستان توحیدی همه شما را

    به خدای بزرگم میسپرم

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      مریم محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام دوست عزیزم امیدوارم که حالتون عالی باشه. چه کامنت فوق العاده‌ای نوشتین. مخصوصا اون تیکه‌ی آخر که راجع به کنترل ذهن میگین در شرایط به ظاهر نامناسب مالی و بعد درهایی که براتون باز شده منو یاد آیه هایی که خدا درباره‌ی صابرین صحبت می‌کنه انداخت. استاد قشنگمم که زحمت کشیدن تو قدم اول حسابی دربارش صحبت کردن.

      وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ. بقره (156)

      أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ. بقره (157)

      چقدر این آیه زیباست. عجیب حال آدمو دگرگون می‌کنه. ( صابران کسانی هستند که رب جهان بر اونها درود می‌فرسته.)

      الان نیازم بود این آیه ها رو با خودم مرور کنم تا تو این بالا و پایینی فرکانسی بهتر بتونم ذهنمو کنترل کنم. بی‌نهایت سپاسگزارم از شما.

      انشاالله هر جا هستید در پناه الله یکتا شاد سام ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    آرام گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    سلام بر استاد عزیزم که فایلی رو که خودش تجربه کرده با عشق و صداقت در اختیار ما قرار میده مشکل من از وقتی بزرک شدم ارتباطم با نزدیکانم بود که آنها از من توقع داشتند واگر توقعاتشان برآورده نمی‌شد ارتباطشان را قطع میکردند ومن روشهای متفاوتی را در پیش می‌گرفتم مثلا خودم هم از این کار آنها خشمگین می‌شدم وبعد چند روز من جلو می‌رفتم وارتباط دوباره بر قرار میشد واین کار همواره مرا رنج می‌داد زیرا درحسهای خشم تحقیر واجبار قرار می‌گرفتم این مشکل دوباره چند روز هست برایم تکرار شده سعی کردم فرکانسم را بالا نگه دارم که نمی‌شد اما به خودم گفتم استاد میگه مهمترین کار بالا بردن فرکانس وکنترل افکاره این کنترل کردن که البته در آن زیاد هم موفق نبودم نتیجه‌اش شد گوش کردن این فایل استاد عزیزم می‌خوام به خداوند توکل 100 درصد کنم وبرای این ارتباط دیگر اقدامی انجام ندهم وبگذارم خداوند به من ایده دهد ومن عمل کنم واسان بشم برای آسانی ها ومن موارد زیادی از کمک خداوند را دیده‌ام پس داشتن ایمان و توکل کار سختی نیست وقتی گلی که 2سال بود هیچ گلی نمی‌داد وفقط برگ داشت با توکل من به خدا در این سرما گل داده وهزار مورد دیگر این مشکل من هم حل خواهد شد ممنونم از استادم وهمه کسانی که هم فرکانس اویند ودراین مسیر همراه اویند وخدایا شکرت به خاطر این فایل ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      مریم محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام دوست عزیزم ازت سپاسگزارم که این موضوع رو اینجا نوشتین تا من نگاهی به زندگی خودم بیندازم و سپاسگزارتر باشم برای آرامشی که الان تو زندگیم در جریان هست.

      منم دقیقا مثل شما خیلی رنج می‌بردم از توقعات بی‌جای دیگران و مخصوصا بزرگترها ازم. از وقتی دارم رو دوره‌ی احساس لیاقت کار می‌کنم متوجه شدم که خیلی ناخودآگاه و خیلی درونی اهمیتی نمیدم به خواسته‌های نا‌به ‌جای دیگران و خیلی حرفها و نظراتشون برام کم اهمیت تر شده. جالبه که الان که به این کامنت شما برخوردم متوجه شدم انگار واقعا توقعات دیگران خیلی از من کمتر شده.

      بی‌نهایت سپاسگزارم. اگر دوره‌ی احساس لیاقت رو ندارین پیشنهاد می‌کنم حتما تهیه کنید قطعا بزرگترین سرمایه گزاری زندگیتون میشه.

      هر کجا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم و ثروتمند و سعادتمند و با لیاقت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام دوست عزیزم. چقدر از شما سپاسگزارم بابت این کامنتتون که باعث شد من نگاهی به زندگی خودم بیندازم و متوجه بشم چقدر آرام و درونی دارم تغییر می‌کنم.

      منم قبلا خیلی درگیر توقعات دیگران از خودم بودم و خیلی اذیت میشدم. ولی با کار کردن رو دوره‌ی احساس لیاقت انگار که خیلی درونی دیگه حرفها و توقعات آدما خیلی کم اهمیت تر شده برام. الان که به این کامنت شما رسیدم متوجه شدم واقعا توقعات دیگران از من خیلی خیلی کمتر شده نسبت به قبل.

      اگر دوره‌ی احساس لیاقت رو تهیه نکردین پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید. قطعا جز بزرگترین سرمایه گزاری‌های زندگیتون میشه.

      هر کجا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    هادي گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    در موضوع این که زجر بکشیم تا به موفقیت برسیم و لایق بشیم من خود خودشم…

    همش تقلا اما انصافا این باور که باید کارا راحت پیش بره بیشتر بوده در من….

    جاهایی که فکر کردم باید با زور خودم کار رو جلو ببرم و جنگجو باشم خیلی اذیت شدم تا این که تسلیم شدم و دیدم کارا بصورت معجزه آسایی برام انجام شد.

    از کدوم مورد بگم:از درسی که علاقه ای به خواندنش نداشتم و از هر دری وارد شدم تا قبول بشم -از بردن کس دیگه جای خودم برای امتحان بگیر تا پیدا کردن شخصی که پارتی بشه اما نتیجه این شد با این که بدون هیچ زحمتی و ب راحتی دانشگاه ملی قبول شدم منتهی بخاطر این درسم راهی خدمت سربازی شدم….

    و دوست داشتم بیفتم یه جای سخت توی خدمت سربازی که پوستم کنده بشه تا با این تنبیه به خودم بیام…

    افتادم توی سپاه اما پادگانی که نظم و انضباط و سختگیری اون از ارتش هم بیشتر بود اما از اونجایی که باور این که کارا باید راحت پیش بره در من بیشتر بود در همون پادگان به قسمت پدافندش که زیر نظر قرارگاه نبود به لطف خداوند با دستای نازنینش هدایت شدم و کسی بالا سرمون نبود تا زورمون کنه برای رفتن سر پست و این حرفا…

    از خدمت که برگشتم دوباره برای همون درس اقدام کردم اما بدون خوندن و از ترمی به ترم بعد ثبت نام میکردم تا این که دیگه یه ترم گفتم دیگه هر طور شده باید این امتحان رو قبول بشم گفتم یه ماه سفت میچسبیم بهش و کال قضیه رو می‌بندم اما از یه ماه به دوهفته بسه براش،یه هفته بسه براش،و سه روز بسه …و من تنها در دو روز آخر مونده به امتحان دقیقا 5صفحه بیشتر نخوندم البته فقط نوشتمشون (از بحث مشتق) شب قبل امتحان گفتم دیگه بسه چقدر باید من این امتحان رو برم و قبول نشم اگه علاقه داشتی بهش خب همون موقع امتحانات مدرسه میخوندیش…

    پس گفتم این بار دیگه آخری باری هست که میرم برای امتحان دادن اگه قبول نشدم دیگه هرگز براش اقدامی نمیکنم این دیگه آخرین بار هست و تمام-پس گفتم حالا که آخرین باره و من با نشدنش مشکلی ندارم میام با تقلب و عکس گرفتن از اون برگه امتحانی و فرستادن اون به یکی از دوستان و فرستادن جوابای اون و نوشتمشون تو پاسخ نامه قبول میشم و تمام….

    صبحش یه سناریو نویسی نوشتم و قبل از اینکه امتحان رو داده باشه از خدا بخاطر این که قبول شدم شکرگزاری کردم و بعدم رفتم برای امتحان البته ذهنم رو نمی‌داشتم نجوا کنه و بیشتر با این افکار که همون‌طور که برای موسی و عیسی و پیامبر خودمون ب راحتی کارای انجام شده توسط خدا برای من هم انجام میشه چون منم بنده شم…

    و باعث شد بطور معجزه آسایی با وجود نظارت ها بسیار تقلبه برام جور شد ولی وقتی نتیجه اومد دو نمره کم داشتم برای قبولی ولی از اونجایی که اون باور که باید کارا راحت پیش بره و درونا میخواستم آسان باشه کارا بدون اینکه من چیزی بگم خود معاون مدرسه شبانه گفت میخوای درستش کنم و منم گفتم آره و بعد درستش کرد و بعد که رفتم برای گرفتن کارنامه و اونجا بهم گفت که چطور خیلی اتفاقی دوستش رو ملاقات کرده که اتفاقا مسول حوزه تصحیح امتحانات بوده و اتفاقا بهش گفته اگه کسی هست تا کارش رو درست کنه و قبولشون کنه…

    و اتفاقا مدیر مدرسه اونجا یاد من افتاده…

    بعدم اسم دونفر از مدرسه ما و دو نفر از یه مدرسه دیگه رو به اون شخص داده بودن و اون فقط تونسته کار دونفر رو انجام بده و اتفاقا اون یه نفر از اون دو نفر که تونسته کارشون رو انجام بده من بودم و بعد بهم رو کرد و گفت خیلی خوش شانسی و منم گفتم می‌دونم(من میدونستم که خدا کارا رو انجام داده اگه به بحث شانس و این حرفاست که باید اون همه بار قبلاً این اتفاق رخ میداد -من خوش شانس هستم اما دقیقا زمانی که اجازه دادم خدا کارا رو پیش ببره)/

    یادمه یه سال قبل پندمیک (دقیقا زمانهایی که رو خودم کار میکردم یه ذره ای) منی که کم تلویزیون نگاه میکردم از اتاق که زدم بیرون مادرم تلویزیون رو روشن کرده بود و زده بود شبکه افق و (با اون روحیات مذهبی اون زمان من)منم نشستم برای گوش کردن صحبتهای مداح معروف مهدی رسولی و داشت می‌گفت برای اربعین همه باید بیان و از این حرفا…

    و منم گفتم چی بشه منی که تلویزیون نگاه نمی‌کردم حالا دقیقا این زمان به این گفتگو هم زمان بشم گفتم این خداست که داره از زبون این بنده خدا بهم میگه باید بیای…پس اقدام کردم برای گرفتن پاسپورت رفتم برای ثبت نام ایراد گرفتن شناسنامه است قدیمیه….

    رفتم درستش کردم با اصرار و این حرفا زد تو سیستمش تو پلیس +10و گفت ثبت نام شدی و من هر روز میرفتم اداره پست تا گذرنامه ای که آماده شده رو تحویل بگیرم اما نبود که نبود تا اینکه اداره پست گفت برو کد رهگیری رو از پلیس گذرنامه بگیر تا ببینیم که بسته شما الان کجاست وقتی که رفتم پلیس گذرنامه اونا بهم گفتن اصلا اطلاعات شما ثبت نشده (و من تو اداره پست این همه وقت داشتم سر مزار خالی گریه میکردم …هِ)

    رفتم با حالت جنگندگی ب سمت دفتر پلیس +10گفتم این کارت ملی من بزن تو سیستمتون بزن که اطلاعات من ثبت شده یا نه و اون گفت صبر کن …

    و من هی صبر هی صبر هی صبر پیشه کردم تا جایی که خوایم برد رو صندلیا و بعد که بیدار شدم گفتم چی شد گفت الان ساعت 12هست و باید تعطیل کنم برم (روز پنجشنبه بود و دو ساعت زود تر تعطیل میکردن)

    گفتم چی ؟!بری؟!کجاااااا؟!

    کار من پس چی شد گفت سیستما خراب بودن…

    گفتم نمیتونستین همون اول که اومدم بگی …

    چرا اینقدر من رو معتل کردی …

    من بیرون بیا نیستم تا کارم رو انجام ندی…

    گفت خب سیستما قطع بوده خب…

    بعد از ظهر میام کارت رو انجام میدم

    منم گفتم پس من همین جا می‌شینم داخل تا شما بعد از ظهر بیای و وقتی کار رو انجام دادی میرم…

    -برای من مسولیت داره نمیشه شما داخل بمونی

    +من دست ب هیچی نمی‌زنم

    -آغا بیا بیرون می‌خوام در رو قفل کنم

    +نمیام من همینجا نشستم

    فریاد بر آمد:-آغا بیا بیرووووون

    ولی من رو دنده لج افتاده بودم و بیرون برو نبودم

    که یهو شوهر خانم پلیسه با موتورش اومد دنبالش و گفت قضیه چیه و اونم گفت این آغا بیرون نمیاد و شوهر اومد داخل که برو بیرون گفتم نمی‌رم چرا کار من رو انجام نداده و شوهرش زیر بغل من رو گرفت و به زور که میزنمت و این حرفا با کشون کشون کردن من من رو برد بیرون و در رو قفل زدن و رفتن…

    و من اومدم بیرون و نشستم دم در و شروع کردم به گفتگو با خودم …

    +چرا میخوای بری کربلا ؟!

    *دوست دارم برم کربلا چون می‌خوام برم لذت ببرم-میخوام برم موکب دارا رو که بدون چشم داشت کمک میکنن رو ببینم،مهربوتی مردم رو ببینم،میخوام فراوانی نعمت ها رو ببینم که

    افراد چقدر دارن خرج میکنن…

    +خب به نظر خودت اگه مسیر رسیدن به خواسته برات لذت نباشه مقصد برات لذت بخش میشه؟!

    +مگه دنبال لذت بردن نیستی ؟!خب بنظرت اگه این جا لذت نبرید اونجا میتونی لذت ببری؟!

    نقد رو ول کردی چسبیدیم به نسیه…

    نرفتی هم نرفتی مهم احساس خوب داشتنه….

    (اون موقع خیلی قوی به این موضوع باور داشتم)

    بعد گفتم اگه نشدم نشد من که همین الآنم حالم خوب هست و بعدش زدم رفتم خونه…

    خونه ازم پرسیدن چی شد و من بهشون گفتم و اونا گفتن پس دیگه عمرا پاسپورت بهت بدن منم گفتم مهم نیست فوقش میرم مرکز استان میگیرم برای سفرای بعدی….

    و خیلی تو بحثشون شریک نمی‌شدم ….

    روز شنبه یه سناریو نویسی کردم که من میرم اونجا و همه چی به راحتی پیش میاد و خدایا شکرت که همه کارا رو انجام دادی و همون باورت که همون طور که دل فرعون برای موسی نرم شد و دریا برای موسی شکاف خورده شد و همون خدایی که برای عیسی از گل پرنده کرد برای منم کار رو انجام میده…

    و رفتم دفتر پلیس +10با این تفاوت که الان من کار رو سپرده بودم به خدا…

    رفتم یه گوشه با یه فاصله اندک وایسادم و افرادی هم دور میز اون خانم بودن …

    یه لحظه سرش رو بالا کرد تا من رو دید سرش رو دوباره برد پایین…ولی من هیچی نمی گفتم و فقط نظاره‌گر بودم …

    دوباره سرش رو آورد بالا و گفت آغا پرونده تون رو آوردم بیرون و الان اطلاعات رو میزنم داخل سیستم…

    یه نگاهی به خدا کردم گفتم داری کارا رو انجام میدیا دمت گرم…

    بعد خانومه که اطلاعات رو وارد کرده بود من رو صدا زد معمولا تو ادارات و سازمان ها بخوان ارباب رجوع رو صدا بزنن میگن آغا ،یا اسم و فامیلی رو صدا میزنن،یا فامیلی رو صدا میزنند…حالا خانومه من رو چی صدا زد…گفت هادی بیا تا اثر انگشت رو بزنی…یه لحظه به خدا رو کردم گفتم : خدایا من گفتم کارا رو انجام بده تو دیگه داری سنگ تموم میذاریا….و خانومی که تا دو روز قبلش با بحث و این موضوعات باهاش برخورد داشتم الان خدا قلبش رو نرم کرده بود …تا کارا رو انجام داد آخر کار رفتم بابت دو روز قبلش ازش معذرت خواهی کردم و تشکر و خدا نگهدار

    اومدم خونه و حالا دنبال کسی می‌گشتم تا دنبالشون برم برای سفر کربلا چون بابام گفته بود الان کربلا شلوغه اگه هادی خواست بیاد ندارید یه نفری بیاد که اذیت میشه….

    اما کسی گیر نمی اومد یه نفر از همشهریان گیر اومد ولی من گفتم من با ایشون احساس راحتی رو ندارم ولی مادرم گفت تو داری میری زیارت اون جای خودش نشسته و تو هم جای خودت و ب زور قانع شدم پیام دادم جا دارین منم بیام دنبالتون و اونم گفت نه تکمیلم و صبحش رفتم پس اما هنوزم پاسپورت نیومده بود یعنی اگه اونا جا هم داشتن هم بازم نمیشد من برم دنبالشون…

    شبش همه خواهرا با مادر تو خونه نشسته بودن و میگفتم چطوری حالا میری و از این حرفا …

    منم چیزی که واقعا باورم بود رو گفتم؛گفتم کسی که کسی رو دعوت می‌کنه خودش هم اسباب رو براش باید بفرسته…کسی که خواهان کسی هست وسیله رو هم باید براش بفرسته….

    و اونا میخندیدن که عجب ،دعوت کرده حالا باید خودشم باید وسیله بفرسته؟!!!!!

    و فردا صبحش رفتم اداره پست و برگه تردد گذرنامه رو گرفتم هنوز از در حیاط پست بیرون نیومده بودم که خواهرم زنگ زد که فلانی قرار فردا برن و جا هم دارن زنگش بزن و منم شماره اون بنده خدا رو گرفتم و زنگش زدم و اونم گفت جا داریم و با تو 8نفر میشیم…

    من فکر کردم احتمالا چون 8نفریم دو ماشین باید باشه….

    شبش زنگ زد که محل کارم مرخصی ندادن و رفتنمون برای شنبه میشه…

    و من با خودم گفتم ای بابا اینجور که انگار هیچی نشه بمونم اونجا با پنج روز که فایده نداره…

    هر چی گشتم کسی دیگه پیدا نشد و من منتظر شدم برای روز شنبه‌‌‌‌…

    ماشین اومد دم در دنبالم البته نه دوتا بلکه یکی اونم ویرا کروز و اتفاقا همه هم پولدارا بودن و چقدر رفتار و اخلاق و تواضع شون باورهای من رو نسبت به ثروتمندان بهتر کرد…

    رفتیم سمت مرز …

    اخبار اعلام کرده بود که مرز شلوغه…

    پارکینگا پره…

    ماشین تو عراق نیست و کرایه ها بالا بردن …

    و ما خواستیم حرکت کنیم به سمت مرز از شهرمون اما پاسپورت یکی از همراهامون نیومده بود و قرار شد ما بریم مرز منتظر بمونیم و اون عزیز بعد که پاسپورتش رو فردا گرفت با پرواز بیاد خودش رو به ما ملحق بکنه….

    برای همین وقتی رسیدیم مرز رفتیم استراحت کردیم تا اون عزیز بیاد خودش رو به ما برسونه بعد از ظهر خودش رو به ما رسوند و ما بسمت مرز روانه شدیم …

    مرز تردد روون بود اتفاقا…

    مهر رو زدیم رفتیم اون سمت نمازمون رو خوندیم و رفتیم تا ماشین بگیریم بریم بسمت نجف…

    درحال گرفتن ماشین بودیم که اتوبوسی در حال صدا زدن بود که بفرمایید سوار شید نجف همراهمون تعجب کردن اتوبوس ایرانی اینجا چی کار می‌کنه….

    نگو دولت ایران دیده بود قضیه چیه اتوبوس های خودش رو فرستاده بود اونجا و ما تقریبا با کرایه خیلی کمتر از اون چیزی که میگفتن بقیه ماشینا راهی نجف شدیم….

    و چقدر خوب بود و خوش گذشت تو کربلا هم رفتیم توی یه موکبی که آشناهای همراهمون بودن و مارو بردن تو موکب خدام موکب و چقدر احترام و جای خواب و غذا با احترام ویژه…

    بعدم بعد از اون بسمت خونه حرکت کردیم و آوردن من رو دم خونه پیاده کردن…

    فردا پس فرداش با یکی از همراهمون تماس گرفتم که سهمیه و دونگ من چقدر میشه بابت پول بنزین و کرایه ماشین (طبق معمول هر ماشینی که میرفتم دنبالشون دونگ میدادن بقیه)و به من گفت اون بنده خدا در راه خدا و امام حسین برده و پولی نمی‌خواد….

    بعدم خواهرام گفتم ولیمه بدیم و روضه خوانی داشته باشیم تو خونه اما من گفتم من کلا با این که یه آخوند بیاد حرف بزنه مخالفم و من پولی نمی‌دم بابتش…

    اونا هم گفتم ما خودمون میخوایم زنونه بخونیم و حلیم درست کنیم و خودمون هزینه اش رو هم میدیم …

    و من یه مسافرت رفتم با این تفاوت که خدا همه ویرایش رو ردیف کرد….

    هر خواسته ای به دلتون میفته خودش مسول دادنش هم هست اگه باورش کنی که وظیفه اش هست…

    همین امسال منی که قصد رفتن به سفرای زیارتی رو نداشتم با نشونه ها و معجزات خداوند دعوت شدم که برم کربلا و دقیقا ارز مسافرتی که لازم داشتم توسط یکی از دستان خداوند بطور معجزه آسایی بدستم رسید…

    خیلی حوصله تایپش رو ندارم بطور خلاصه فقط همون قسمتی که بیشتر به چشمم میومد لطف خدا رو میگم اگه خواستید خودتون برید کامنتای قبلی رو مطالعه کنید….

    یکیش اینکه وقتی ازش نشونه خواستم و گفتم خدایا من قصدم بر نرفتنه ولی اگه قراره چیزی رو بهم نشون بدی و یا از چیزی محافظتم بکنی تو اینجا نشونه ای بفرست که بیام همراه خواهرم و دومادمون

    و از اونجایی که احساس راحتی تو سفر برای من خیلی اهمیت داشت اون دونفری که همراه خواهر و دومادمون قرار بود بیان که من اتفاقا بخاطر حضور اونا کنسل کرده بودم که دنبالشون…

    از اومدن همراه اونا منصرف شدن یا بهتره بگم خدا منصرفشون کرد تا من برم..‌‌. و من گفتم خدای توانا فرا خوانده من را به عشق و محبت ،به شادی و لذت …..

    رفتم تو بانک تا ارز مسافرتی بگیرم رفتم از دستگاه نوبت گیر نوبت گرفتم و به شماره روی دستگاه اعلام و کاغذ من 40تا اختلاف بود ….اما من با توجه کردن به نکات مثبت اجازه ورود دادم به خداوند ….

    یهو یه حسی ،یه تصویری به قلبم گفته شد که کاغذای داخل سالن بانک رو بچین(منطقم می‌گفت شاید کسی نوبت گرفته و عجله داشته برا رفتن و کاغذش رو انداخته رفته یا بچه کوچکی دنبالشون بوده کاغذ رو انداخته )

    پس من بدون معطلی شروع کردم به خم شدن و کاغذای رو چیدن اولین کاغذ رو که چیدم نوبت برای 20نفر بعد بود …

    حرکت کردم کاغذ بعدی رو که چیدم کنار دستگاه بود برای 7نفر بعد بود یهو چشمم خورد به یه کاغذ مچاله شده کنار ستون روی میز….و نوبت برای پنج نفر بعد بود

    رفتم منتظر شدم و تا شماره رو خوند رفتم نوبت رو نشون دادم و کارمند بانک اطلاعات رو وارد کرد اما گفت نمیشه استعلام شماره موبایلتون جواب نمیده….

    رفتم پیش رییس بانک و آقای رییس گفت باید از زمان ثبت نام شما 24ساعت گذشته باشه و گفت شما کی ثبت نام کردی منم گفتم همین صبح….

    رفتم تا مدارک رو از کارمند بانک بگیرم و برم بیرون…عزیزان و مردم خورموج بوشهر گفتن یه بار دیگه باش اطلاعات رو بزنه منم گفتم نمیشه و اونا گفتن شاید سیستم اون موقع خراب بوده الان درست شده….

    بعد به کارمند بانک گفتن که درسته نوبت ماست ولی این بنده خدا مسافرها و تو شهر خودمون همونه اول کار ایشون رو انجام بده….

    کارمند بانک دوباره اطلاعات رو وارد کرد اما گفت جواب نمیده و منم گفتم حتما یه خیریتی داره…

    یهو یه جوری که فاصله نیم متری از من داشت رو بسمت من کرد و گفت بیا این ارز مسافرتی من برای تو اگه پولم نداری همینجوری برای خودت(به ارزش دولتی7300-و نرخ آزاد 9300)من گفتم اینطور که خودت دیگه نمی تونی دوباره ارز بگیری و اونم گفت تو داری امروز میری و من فردا می‌خوام برم من با پاسپورت همراهان خودم میام میگیرم بردارشون….

    و منم گفتم پس لطف کن یه فیش واریزی بنویس تا من پول رو به حسابتون بزنم و اونم یه کمی نوشت بعد به کارمند بانک گفت خودت اطلاعات من رو داری مال ایشون رو هم داری خودت دیگه کارا رو انجام بده و بعدم به سرعت از بانک خارج شد و رفت سوار موتورش شد و رفت….

    و من از بانک اومدم بیرون یه گوشه ای نشستم و فکر کردم به تمام پلن های که رقم خورده بود…

    از اونجایی که منم احساس راحتی برام مهم بود خدا اون دو نفر رو کنسل کرد،خواهر و دومادمون میخواستن سحر حرکت کنند من همون 11-12شب حرکتشون دادم…

    از اون لحظه ای که بهم گفت کاغذها رو بردار-و همزمانی با اون عزیز بوشهری که ارز سهمیه اش رو ب من داد….

    گفتم خدایا اگه کل سفر همین جا تموم بشه،حالا مرز رو ببندن یا هر چیزی تا همین جایش خیلی بهم درسا رو گفتی که اگه به تو توکل کنم و با ایمان به تو حرکت کنم خودت همه شرایط رو ایجاد میکنی و اینها همه از فضل اوست و تو مدیری و مدیریت تو ما فوق مدیریتهاست….

    یه اگه من به حرف اون الهامی که بهم کردی که کاغذها رو از روی زمین بردارم گوش نمی‌کردم این اتفاق شاید رخ نمی‌داد….

    (البته نمی‌دونم من که تو آینده تر اون نبودم که بیام نظر بدم اتفاق بهتری یا هیچ اتفاقی رخ نمی‌داد….)

    بعدم سفر با کلی تجربه خوشایند و بعدم اومدیم خونه….

    و من این موضوع رو برای همه تکرار میکردم که خدا چه کارایی کرد برام و همه میگفتن چقدر خوش شانسی (اما خودم میدونستم دلیلش چیه)این موضوع رو به کرات در 7تا ده رو به هر کسی که باهاش گفتگو میکردم میگفتم….

    یه پیشنهاد سفر شد برام برای مشهد و از اونجایی که میدونستم این حرف از زبون این فرد که داره گفته میشه خدا به دلش انداخته و یه نشونه هست گفتم باشه میام…

    قرار به بعد از ظهرش بود حرکت کنیم اما حرکتمون یهو تغییر کرد به صبح….

    فرداش رسیدیم مشهد البته سحرش تو بیابون ای فیض آباد برا نماز که وایسادیم با خدا حرف زدم که خدایا می‌خوام خونه گیر بیاد می‌دونم شلوغه اما خودت همه چیز رو ردیف کن مثل اون زمان و اون زمان …بعد به هدایت‌گری جهان توسطش فکر کردم و گفتم خدایا تو قدرت مطلق هستی و همه کاره ای دوست دارم …

    مشهد نه جای پارک بود نه خونه و سوییت و اتاق خالی هتل یه جا گیر اومد اما با کرایه شبانه بالا….

    بعد یادم اومد به فایل 10توحید عملی گفتم خدایا عقل ما نمی‌کشه ما تسلیمیم خودت کارا رو انجام بده و گفتم اگه قراره تو خیابون هم بخوابم می‌دونم که حتما لازمه تا یه سری درسا رو یادم بدی و من اوکی باهاش و وظیفه من اینه که لذت ببرم و احساسم رو خوب کنم…

    رفتیم سمت ماشین دومادم گفت تو خواهرو بچه ها رو بردار برو سمت حرم(ما میدون 17شهریور بودیم)من گفتم حرم دیگه کدوم وری هست حالا…

    اون گفت برو اونوری خواهر و بچه ها و مادرش رو می‌ذاریم تو حرم خودمون بعد میگردیم دنبال خونه….

    خودش داشت ماشین رو قفل میکرد و من با فاصله 50متری با خواهرم و بچه هامون و مادر دومادمون در حال حرکت بودم که یهو یه جوونا مشدی اومد سمتم و به من اشاره کرد که شما زائری؟!جا خواب،خونه گرفتین؟!منم گفتم نه…

    اونم گفت یه خونه هست نو سازه اگه پتو همراهتان هست برید اونجا بمونید دو شب ،سه شب به رایگان….

    من گفتم صبر کن تا من از دومادمون بپرسم اونم شماره اش رو داد رو رفت….و دومادم که اومد بهش گفتم و اون گفت زنگش بزن زنگش زدم و اومد و آدرس خونه رو بهمون دادن….و من واقعا بغض کرده بودم که خدایا تو داری با من چی کار می‌کنی….

    راستش این کامنت رو هم برای این که مرور بشه لطف و منت خدا نسبت به خودم رو گفتم چون تکرار و ذکر لطف خدا سبب دوباره و هزاران باره شدن اون اتفاقات میشه….

    اگه باواریا من نسبت به قدرت و هدایت‌گری خداوند و آسون بودن زندگی بهتر بشه شرایط به مراتب می‌تونه بهتر و بهتر بشه….

    مثل زمانی که من خواستم درآمدم رو افزایش بدم و گفتم خدایا من می‌خوام از صفر و بدون هیچ سرمایه کارم رو شروع کنم

    و برای ماه اول اون مقدار افزایش در آمد رو که مد نظر بود رو بصورت معجزه آسا و به آسانی وارد زندگیم کرد و از جایی که فکرش رو نمی‌کردم….و تکرار اون افکار سبب شد چون روز بعدش

    برای هدف بعدی افزایش در آمدم شخصی رو فرستاد برام خدا که هم ابزار کار رو فرستاده برام و هم مشتری خودشه …

    اگه باور کنی که هدایت میشی و کارات رو انجام میده و نشون بدی که مرد عملی برای انجام اون چیزی که بهت میگه میبینی که از جاهایی که فکرش رو نمیکنی برات می‌رسونه….

    اگه خواسته واضح باشه راهها بهت گفته میشه البته با توجه به باورها و فرکانس و شرایطی که تو در اون هستی….

    و خداوند باری سنگین تر از اون چیزی که توانت نیست رو رو دوست نمی‌ذاره….

    اگه ب دلت خواسته ای رو انداخته خودش راهش رو هم بهت میگه …فقط تو دریافت الهامات نکته مهم اینه که درک کنی اون چیزی که داره بهت میگه با توجه به شرایط تو و فضای فرکانسی تو هست و اون یه قدم هست برای این که یه مدار بری بالا تر نه این که اون قدمه تا آخر روند رسیدن به خواسته تو باید انجام بشه….

    وقتی عمل می‌کنی به الهامات نتایج میاد وقتی نتایج میاد ایمان تو بیشتر میشه و بعدش خواسته های تو واضح تر میشه الهامات بازم تو رو هدایت می‌کنه با توجه به اون شرایط ایمانی و اون خواسته های که تو داری…..

    این سیر تحولات در زندگی من به خاطر اینه که دارم سعی میکنم اجازه بدم اون کارا رو برام انجام بده ….

    مثل تموم اون زمانایی که انجام داده…..

    خداوند به همگی ما برکت بدهد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      الهام وابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1526 روز

      سلام به برادر توحیدی عزیزم

      با خوندن کامنتون هر خطش در مورد سفر کربلا ومعجزات خدا بود اشک ریختم و‌یاد خودم افتادم و کاملا این موضوع رو با پوست و استخوان حسش کردم.چون دقیقا برای من در تمام سفرهای کربلا اتفاق افتاده…

      من اکثر سفرهامو معجزه وار و کاملا رایگان رفت وبرگشتت رفتم…

      وبرای هرکسی تعریف کردم میگفتن خیلی خوش شانسی..اما من می‌دونم همه ی اینکار خدا بوده وبس

      خدامنو هدایت کرد به خوندن کامنت شما و یادآوری اون زمان برام بشه ..که من دوباره بیاد بیارم قدرت عظمت خداوند

      که واقعا فقط وفقط اگه در مدار درست قانون خدا قرار بگیرم تمام اتفاقات به نفع خواسته ما پیش خواهد رفت.

      خدایاشکرت

      سپاسگزارم از کامنتت ارزشمند تون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    نسرین تیموریان گفته:
    مدت عضویت: 1594 روز

    الحمدلله رب العالمین حمداً کثیراً مِن کُل احوال

    سلاااااام به استاد توحیدی ایم و مریم مهربان و دوستان خوش فرکانسم

    ما فقط در زمانی که آرامش داریم میتونیم با خدا ارتباط برقرار کنیم عجب حرفی زدین استاد چقدر نکته ی به جایی بود

    وقتی کارها به شکل حیرت انگیزی ساده انجام میشه یعنی خدا داره کارها رو انجام میده

    واااااای خدایا چقدر تو بزرگی چقدر تو نزدیکی چقدر تو بزرگ و تواتمندی ،

    خدایا کمکم کن در فرکانس دریافت هدایت ها و نعمت ها باشم ،کمکم کن آرامش داشته باشم ،

    خدای همیشه حاضر

    خدای وهاب

    خدای قادر

    خدای بخشش های بزرگ و کوچک

    خدایا شکرت که هستی ،

    ما باید خودمان را ارزشمند بدونیم درونی این حس را ایجاد کنیم نه به خاطر عوامل بیرونی ،

    خدایا شکرت در این مسیر هستم هروقت سپردم دست خودت همه چیز عالی و بی نقص پیش رفت،

    راه حل ها خیلی ساده اومدن بدون حرص و عجله من روی سپاس گزاری کار کنم کار ها انجام میشه آدم ها میان ،شرایط مهیا میشه ،

    خداوند دوست داره ما درخواست کنیم ،خداوند لذت میبره ازش خواسته های زیادی داشته باشیم کافیه ظرفمون را بزرگ کنیم

    خاطره ی جالبی الان به ذهنم رسید گفتنش خالی از لطف نیست

    وقتی به خداوند منان میسپاری به بهترین روش از بهترین راه ها هدایت میکنه و آدم ها و شرایط مناسب را سر راهت میاره

    من تقریبا 5 ماه است در شرکت فروش درب اتومات کارشناس فروش هستم ،

    تو این مدت خیلی تلاش کردم مشتری پیدا کنم تا فروش رقم بخوره ولی نشد،

    یکی دوتا از پروژه هامم نزدیک بود به قرارداد برسه ولی متاسفانه رقم نخورد ،

    یک شرکت پیمانکاری بود، بیمارستان ساز هستند ، که مسئول خریدش و مدیرعاملش تو این 20 سالی که شرکت ما داره کار میکنه از ما خرید نکردن،بیشتر از رقبا خرید کردن،

    خیلی دوست داشتم بتونم به این شرکت درب بفروشم ،

    خیلی تلاش کردم دوبار قرار ملاقات گرفتم حضوری رفتم شرکت و رزومه رو معرفی کردم،چند بار سر پروژه رفتم و … به نقطه ای رسیدم که دیگه کاری نبود نکرده باشم،هیچ چیزی نشان از علائم خرید نمیداد،داشتم تقلا میکردم و نمیشد

    یه جای مسیر تسلیم شدم،گفتم این شرکت یه مسئول خرید داره که تو چندتا بیمارستان قبلی از یه برند دیگه خریده،الانم احتمال خرید از اون بیشتره ،من کاری نمیتونم بکنم،

    داشتم روی باورای خودم کار میکردم،تسلیم شدم و سپردم به خدا،

    بهش گفتم من برای این پروژه زحمت کشیدم هر کاری ذهنم میگفت انجام دادم و نشد،سپردمش دست خودت که روان تر پیش بره،من در تمام اون مدت که به خدا سپرده بودن آرامش داشتم ،میدونستم خودش کارها رو انجام میده

    اعتراف میکنم از ردی درماندگی به خدا سپردم ،کاش از اول سپرده بودن این همه زجر نمیکشیدم

    گفتم خدایا خودت همه رو نرم کن ،کاری کن حرفای ما در اونها نفوذ کنه ،

    باور ساختم ،به خدا توکل کردم

    خدا راه رو باز کرد چقدر همزمانی رخ داد،

    این آقایی که مسئول خرید بود خیلی سخت جواب تلفنم را میداد،اکثرا منو دست به سر میکرد،

    وقتی تسلیم شدم،به خدا اعتماد کردم ،احازه دادم خدا کارهاشو پیش ببره مسیر ساده و ساده تر شد،

    خیلی راحت ما توسط کارفرما متوجه شدیم وقت خرید درب هست،

    با شرکت پیمانکار قرار گذاشتیم حضوری رفتیم و قیمت دادیم،

    علاوه برما 3 تا شرکت دیگه هم قیمت دادن،

    خدا به سادگی و عزتمندانه ما رو برنده مناقصه کرد،

    بعد که حضوری رفتم برای قرارداد دیدم چقدر آدم های خوبی هستند ،مدیر پروژه چقدر متعهد و خوش برخورد و درستکاره ،چقدر مسئول خرید آدم سالمیه و کیفیت براش مهمه و در راستای اهداف شرکتش قدم برمیداره ،

    خلاصه شرکتی که تو این 20 سال یک بارم حتی قرار ملاقات با شرکت ما نزاشته بود از ما 21 عدد درب خرید و پولش رو نقد پرداخت کرد به سادگی و عزتمندانه

    خداوند نمیخواد ما زجر بکشیم ما داریم کار رو برای خودمان سخت میگیریم،

    خدایا کمکم کن بتونم هر لحظه ایمانم را قوی کنم و زندگیم روان تر و ساده تر پیش بره،

    هرجا باورام بهتر شد و توکل کردم کارها ساده تر انجام شدن،

    هربار راحتر از قبل شده با کیفیت تر شده و ساده تر کارها انجام شدن

    نسرین دیدی یه ذره تغییر کردی در فرکانس آرامش بودی چقدر خدا کارها رو راحت انجام داد بیشتر در این فرکانس باش،

    هر روز و هر لحظه تسلیم باش و از خدا بخواه هدایتت کنه به راه راست، راه کسانی که بهشون نعمت داده،

    خدایا عاشقانه شکرت کمکم کن زندگیم نرم و روان و آرام باشه روی شونه تو باشم و توهدایتم کنی

    خدایا کمکم کن متوکل تر و سپاس گزار تر بشم و در نهایت آرامش در فرکانس دریافت نعمت های تو باشم ،

    دوستت دارم خدا جونم

    استاد عزیزم بی نهایت ازتون ممنونم که دست پر قدرت خدا هستین برای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      امینه گفته:
      مدت عضویت: 2816 روز

      سلام به همه دوستان خانواده عباسمنش

      نسرین جان کامنت شما رو خوندن لذت بردم، منم یه مشکلی دارم چند ساله رفع نمیشه همه کاری براش کردم ولی نشد. این کامنت شما تلنگری بهم زد بسپارمش به خدا که خود خدا کارها رو نرم و روان برایم انجام بدهد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2785 روز

    بنام خدای بخشنده ومهربان

    خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم .

    سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و دوستان

    خدارا سپاس می گویم برای دیدن و شنیدن این همه آگاهی ناب وخالص . خدا را سپاس می گویم برای حضور استاد عباس منش در زندگی ام . خدا را سپاس می گویم برای این همه سخاوتمندی استاد عزیزم . استاد جانم بی نهایت شما را تحسین می کنم بابت این همه سخاوت و بخششی که دارین و این همه آگاهی ناب را به رایگان در اختیار ما قرار دادین . الهی که همیشه سلامت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین .

    بسیار آگاهی های ناب و ارزشمندی استاد در این فایل بیان کردین . من بعد از هر چند دقیقه که گوش میکردم و می نوشتم از پای لب تاپ بلند میشدم و قدم میزدم و کمی آگاهی ها را با خودم تکرار میکردم تا بتوانم کمی درک کنم .

    خلاصه اینکه استاد جانم بعد از چند ساعت گوش کردن و نوشتن آمدم سراغ سایت برای نوشتن کامنت.

    این فایل هم در زمان مناسب به دستم رسید و از دل این آگاهی ها مطالبی بیان شد که برای من عین هدایت خداوند برای مسیری هست که برایش هدفگذاری کردم (خدایا شکرت) و با کلام شما حجت بر من تمام شد که مسیر درست است و شک و تردیدها را رها کنم و با تعهد بیشتری ادامه دهم .

    اما چیزی که باعث شد بیام این جا و کامنت بنویسم این هست که چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم که چرا در یکسری زمینه ها من خیلی راحت به نعمتها میرسم و در یکسری موضوعات خیلی سخت و با تقلا و زجر به نتیجه میرسم؟

    و الان جوابم را از این فایل به خوبی دریافت کردم .

    من یکسری چیزها همیشه برایم راحت پیش رفته حتی زمانی که هنوز با قوانین آشنا نبودم . یکسری نعمتها را من راحت دریافت میکردم .

    مثلا در زمینه خوراک و پوشاک آنقدر نعمتها برای من راحت در دسترس قرار میگیرد وحتی رایگان بدون اینکه آب تو دلم تکان بخورد.

    در کامنت قبلی هم اشاره کردم :

    همسرم برای من روغن زیتون آورد رایگان / ماهی پاک کرده و خورد شده و تمیز آورد به رایگان بدون اینکه من درخواستی داشته باشم .

    چند روز پیش خاله همسرم برای من کلی سوغات از شمال برای من فرستاده بود از برنج و رب انار و تخم مرغ محلی .

    این نعمتها در اکثر موارد در زندگی من جاریه و من فقط تجربیات چند وقت پیش را این جا عنوان کردم .

    ماه قبل من هدایت شدم به فروشگاهی و بدون اینکه بدون اینکه اطلاعی از تخفیفات آن داشته باشم کلی لباسهای قشنگ برای خودم خریدم و در زمان حساب کردن متوجه شدم همه لباسهایی که برداشتم تخفیف داشت و با مبلغ کمتری خرید کردم و خیلی ذوق کردم .

    یا اینکه یه وقتهایی بنزین ماشینم رایگان میشه . چند روز پیش هم رفته بودم برای پسرم نون بگیرم وقتی کارت بانکی را دادم به فروشنده که حساب کنه وقتی کارت کشید با لهجه ی مشهدی گفت شما خوش طالع هستین من گفتم چرا / گفت امروز هر کسی کارت بانک ملت آورد برای حساب کردن کارت مشتری ها خطا میزد و درست عمل نمیکرد چون سیستم بانک ملت امروز مشکل داشته ولی برای شما سریع جواب داد بعد من با خنده گفتم برای من همیشه کارها عالی پیش میره و بعد هم گفتم با خدا باش و پادشاهی کن . کمی باتعجب به من نگاه کردن و من نون گرفتم و سریع برگشتم سمت خوونه .

    یادم میاد چند سال پیش یه مبلغ پولی داشتم و همسرم از این مقدار پول من اطلاع داشت / یک روز اومد گفت یه زمین دیدم خیلی خوبه بیا بخر . من گفتم پول من کمه و من نمی تونم . همسرم گفت بقیه من میدم تو کاری نداشته باش فقط پولتو از بانک بیار بیرون تبدیل کن به ملک من هم اطلاع زیادی از خرید وفروش ملک و زمین نداشتم ولی حرفش گوش کردم و کل پولی که داشتم دادم و خودش هم بقیه کسری پول را گذاشت و این زمین خرید و بنام من هم زد . من اصلا تو فکر سرمایه گذاری و خرید زمین نبودم ولی در عرض چند هفته صاحب زمین شدم و تمام کارهای اداری همسرم انجام داد فقط من رفتم محضر و امضا کردم . خیلی راحت خداوند برای من کارها را انجام داد.

    با شناختی که از خودم دارم میدونم که من آدم سختی کشیدن نیستم و نبودم و هر کجا عرصه برای من تنگ میشد مغزم هنگ میکرد و رها میکردم . من آدمی نیستم که تحمل گرسنگی یا تشنگی را داشته باشم . من آدمی نیستم که کمبود امکانات را در هر زمینه ای تحمل کنم . من آدمی نیستم که سختی زیاد را بتونم تحمل کنم . همیشه دوست داشتم و دارم همه چیز در بهترین حالت را تجربه کنم.

    چند روز پیش رفتم آموزشگاه زبان پسرم و درخواست کردم از ترم بعد پسرم با جلسات خصوصی ادامه بده . مدیر آموزشگاه گفت چرا ؟ از مدرس ناراضی هستی ؟ گفتم نه اتفاقا همه چیز این جا عالی ولی در کلاسهای گروهی باید روزهای بیشتری پسرم بیارم و زمان زیادی از من گرفته میشه و روند رشد پسرم داره کمی کند پیش میره و برای من رضایت بخش نیست و از آنجایی که جمعیت کلاس زیاده در نتیجه سطح کیفیت تدریس خودبه خود پایین میاد ولی در کلاس خصوصی مدرس فقط با پسر من کار میکنه و سطح کیفی کلاس بالاتر میره و کلاس جدی تر میشه و روند هم سریعتر پیش میره و من همیشه در همه چیز دنبال راحتی و آسانی و بهترین کیفیت هستم . حتی اگه یه وقتی احساس کنم کلاس بهتری هم هست حتما فرزندم را در آن کلاس ثبت نام میکنم . یعنی در همه چیز من دنبال راحتی و آسانی و کیفیت هستم و اینکه باعث سختی من نباشه . الان فقط هفته ای یک بار برای پسرم وقت میزارم برای رفتن به کلاس و وقت خودم اینطوری آزادتر شد تا به خودم اختصاص بدم.

    من پسرم از کلاس اول فرستادم مدرسه غیر انتفاعی فقط برای اینکه در شرایط عالی و با کیفیت تر وسالمتری تحصیل کنه ولی بعد از چهار سال به دلیل قوانینی که برای من اذیت کننده بود و خیلی از من وقت وانرژی میگرفت وفضا مدرسه و اولیا کاملا رقابتی و چشم هم چشمی شده بود بعد من تصمیم گرفتم از مدرسه غیر انتفاعی که شهریه زیادی هم پرداخت میکردم به مدرسه دولتی ببرم و الان دوساله در مدرسه دولتی پسرم داره درس میخوونه و همه چیز خیلی خوب و راحته و تازه من پولی هم پرداخت نمی کنم و شرایط و امکانات مدرسه خوبه و پسرم خیلی راضیه و یک زمین چمن عالی رایگان هم کنار مدرسه هست و از آنجا که فرزندم علاقه شدید به فوتبال داره حسابی داره کیف میکنه و درس می خوونه . با این کار هزینه های من کاهش پیدا کرد / مسیر مدرسه کوتاهتر شد/ هیچ رقابتی نیست .

    من اعتبار تمام این شرایط و اتفاقات خوب زندگیم فقط به خدا میدم و سپاسگزار نعمتهایی هستم که خدا به رایگان و راحت وارد زندگی من کرده .

    نمی دونم چقدر دارم درست عمل می کنم و درست پیش میرم ولی میدونم هربار باطی کردن تکاملم من رشد میکنم و درک ام از قوانین بیشتر میشه .

    اما یه جاهایی هم هست که من تقلا کردم و هنوز هم این تقلا هاو سختی ها و عجله کردن ها و توکل نکردن ها هست .

    از آنجایی که انسان عجولی هستم یه وقتهایی کنترل ذهن از دستم خارج میشه و تقلا میکنم و بعد هم سیلی محکمی از جهان میخورم .

    من در دریافت پول خیلی تقلا میکنم . باشنیدن این جلسه فهمیدم که من به دلیل باورهای نامناسب آرامش ندارم در مورد مسایل مالی که آرام باشم و اجازه بدم خدا منو هدایت کنه.

    البته که این باور که همه چیز خیلی ساده به دست میاد ولی پول به سختی به دست میاد در ذهنم نتیجه اش میشه اینکه پول را به سختی جذب میکنم ولی سایر نعمتها را راحت خلق میکنم . خیلی عجله دارم برای نتایج مالی .

    ولی عامل مهم اینکه باید روی ایمان و توحید و باورهای توحیدی کار کنم و به آرامش بیشتری برای دریافت پول و ثروت برسم .

    استاد خیلی خیلی سپاسگزار شما هستم بابت این فایل .

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    رامین خطی گفته:
    مدت عضویت: 1434 روز

    سلام به استاد عزیزم

    استاد منم استا هستم البته تو کار خودم

    خیلی مخلصیم که انقد روون و ساده و به راحت ترین شکل ممکن دارین قوانین خداوند رو برامون توضیح میدین

    من تو قدم سوم هستم و این حال خوبم رو مدیون این سه قدم و تمرین ستاره قطبی هستم

    دروغ چرا بگم همش تو ذهنم این بود که اگه ورودی مالی من کمی زیاد نشه قانون برا من کار نمیکنه و دیگه هم قدم هارو ادامه نمیدم

    که قدم اول و دوم رو فروردین و اردیبهشت گرفتم و فقط رو تمرین ستاره قطبی کار کردم

    از یک جایی به بعد خوب من قشنگ میدونستم و میفهمیدم که تو باور هام رابطه پول و خداوند رو جدا از هم میدونستم و دو سه سالی روش کار میکردم و مثال میزدم و کامنت های دوستان رو میخوندم و کمی باورم در این مورد بهتر شده بود

    بعد از قدم دوم که تو اردیبهشت بود که اصن حال دلم بعضی روزا انقد خوب بود انگار قلبم میخاد از تو سینه بزنه بیرون

    منی که طبیعی حس و حالم بد بود با اینکه قانون رو میدونستم از چند سال قبل ولی انگار باورش برام سخت بود …حالا بگذریم

    تو ماه خرداد بود که گفتم همین دو قدم رو دارم و گوش میدم تا ورودی خوبی دریافت نکنم دیگه کلا بیخیال استاد و قوانین و همه چی تموم دیگه

    که تو تمارین ستاره قطبی همش میگفتم خدایا قلبم رو قرص کن به قوانینت و ذهنمو آرووم کن و یه خودی بهم نشون بده به همه الهام میکنی خوب یه چیزی به منم بگو

    در راستای حرف خود شما که گفتین وقتی حال دلت و احساست واقعا خوبه و فیلم بازی نمیکنی و واقعا سپاسگزاری از داشته هات اون موقعست که صداهارو میشنوی و من واضح شنیدم ک رو باور ثروت و معنویت دوباره کار کن و همین دو قدم رو گوش بده و فقطم کامنتای دوستان رو تو عقل کل بخون

    ماهم گفتیم همه کار که کردیم اینم روش

    شروع کردم به خوندن جوابای یه پرسشی که یکی از دوستان سالهای قبل پرسیده بودن که چرا ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست…

    هر روز میخوندم صبح قبل از سرکار رفتن میخوندم سرکار میخوندم اومدم خونه میخوندم و میخاستم بخوابم هم میخوندم و تکرار و تکرارش کردم و انگار باخوندن جوابای دوستان حال دلم چندین برابر بهتر شده بود و دقیقا انگار وصل شده بودم به اصل خودم

    و همزمانی های عالی برام رخ میداد که معجزه وار بود همشون

    و بالاخره اون ورودی خوبی که گفتم اتفاق افتاد

    یه اس ام اس واریزی برام اومد که تا به حال تجربش نکرده بودم دو سه دیقه ای تو هنگ بودم حقیقتش باورم نمیشد

    و خدا زد تو برجکم گفت بیا اینم که همش میگفتی ببینم بعدش چکار میکنی ببینم ایمانت بهم بیشتر میشه یا نه ببینم توکلت بهم بیشتر میشه یا نه و منم خدا داره کمک میکنه و فایلای جلسات رو دارم گوش میدم و آرامشم هر روز داره بیشتر میشه از روز قبلترم

    برای خیلی ها خوب دارمد میلیاردی دارن این مبلغ پول خوردشون هم نیست

    و در امد من هفتگی هستش واریزی من 20 تومن بود

    و گفتم اگه باورم تغیر کرده باشه هفته بعد هم همین مبلغ باید بیاد که بازم اومد و گفتم که هفته بعد هم باید بیاد و بازم اومد

    هر هفته که میگذشت باورام قویتر احساسم بهتر آرامش بیشتر و تمرین ستاره قطبی هم قویتر میشد

    و یجایی یاد حرف استاد افتادم که میگفت کار باید راحت بشه و درآمد بیشتر و هرچی فکر کردم چجوری کارم راحتتر بشه ایده ای نداشتم و گفتم خدایا منو آسون کن برای آسونی ها ..و یسر لی امری

    رفتم سرکار بعدی یعنی ساختمون بعدی یعنی بصورت معجزه واری انقد کارم راحتتر شد طراحی های راحتتر که خودمم باورم نمیشد که انقدر کارام راحت پیش بره و آسون ولی درامد بیشتر بشه

    آقا ما الان دو ماهی میشه که خداروشکر واقعا دیگه نمیدونم حس بد و حال بد یعنی چی و فقط آرامش دارم و ذهنم فقط دنبال نکات مثبته آدم ها و صاحب کار هایی که دارم باهاشون کار میکنم همشون فوق العاده مهربون باشخصیت و واقعا خوب

    قدم سوم رو هم گرفتم و حالت خوب باشه دریافت آگاهی های فایلا و جلسات واقعا فرق میکنه قبلنا فقط میشنیدم ولی الان کمی درک میکنم برای عمل کردن به قانون

    وبازم یاد حرف استاد میفتم که میگفت کار من بندگیه کار من خدای نیست اون خدا میدونه کی بده …

    وظیفه بنده اینه که سپاسگزار باشه حالش خوب باشه و باورهای خوب درمورد ثروت بسازه و خدا هم سمت خودشو عالی انجام میده

    از خانم شایسته هم ممنونم بابت پروژه خونه تکونی ذهن

    ایشالا تو فایلای بعدی استاد بیام از نتایج عالیترم بگم

    شاد و سالم و ثروتمند باشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    لیلا سلامتی گفته:
    مدت عضویت: 1805 روز

    فتبارک الله احسن الخالقین

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم

    استادی ک تمام حرفاش وحی منزله الهیه و حرفای ک خود خدا داره بهم میگه

    استاد جان من بمدت سه ساله با شما از طریق تلگرام اشنا شدم و اون موقع نمی دونستم شما سایت دارین و من اموزش هاتون از طریق ویس های تلگرام دنبال میکردم یادمه اون موقع علاوه بر شما من دو تا اساتید دیگه رو هم همچنان از طریق تلگرام داشتم دنبال می کردم

    اماجنس اگاهی شما تو همون گوش دادن(بدون عمل کردن) انگار با بقیه فرق داشت و من ادامه دادم به گوش دادن ویس های تلگرامی تا تو یکی از ویس ها شما اسم سایت اوردین و من عضو سایت شدم

    و اموزه هاتون از طریق فایل های دانلوذی داشتم دنبال میکردم

    و این اگاهی ها رو من تو زندگی احرا ک میکردم بطرز عجیبی داشت جواب میداد حرفایی ک میزدین قسمت خوابیده وجودمو بیدار کرد

    از همون جایی ک گفتین هر جای ک بودین یا با هرکسی ک بودین یا هرکاری ک کردین احساس خوبی دارین یعنی متعلق به شماست و هر جایی اخساس بدی داشتین اونجا نمونید

    استاد عزیزم من هیمن جمله از اموزه هاتون عین گوشواره به گوشم اویز کرده بودم و به کوچیکترین حس بد اگاه شده بودم هر چند اوایل راه خیلی همه چیز تاریک بود و تشخیص دادن مثل الان برام کار اسونی نبود اما شروع کردم نتیجه ای نمیدم اما همین ک حسم نسبت به قبل بهتربود باعث میشد ادامه بدم با اینکه هیچ نتیجه نمی گرفتم شروع کردم من ی اتاق خداروشکر بصورت مجزا تو راه پله های خونمون داشتیم ک از رفت و امدهای خونواده م جدا بود شروع کردم من اون موقع دانشجو زبان بودم اما هیچ حس خوبی به این رشته و اینده این رشته نداشتم موقعی ک شروع کردم دوران قرنطینه بود من از فایل های شما یادگرفته بودم ک کاری انجام بده ک احساس خوبی داری من بشدت علاقه مند به فعالیت های فیزیکی بودم بچگی هم ورزشکار بودم اما ی مدت ازش دور شدم رفتم سراغ ورزش و تمرین

    استارت ورزش با فیلم های دانلودی از گوگل شروع کردم بخاطر اون بیماری همه جا تعطیل بود کم کم شروع کردم خسته کننده بود چون نه مربی داشتم ن فضای باشگاه بود ک بخواد بهم انگیزه بده نه بدنم باهام همکاری نمیکرد برای خیلی از حرکات

    اما شروع کردم وسطا نا امید میشدم ی وقتایی برای اینکه فقط حسمو خوب نگه دارم و تو جمع خانواده نباشم بخاطری ورودی های نامناسب فقط تو اتاقم از صبح تا شب تمرین میکردم

    کم کم جلو رفتم ی حسی بهم گفت برم مربی بگیرم (مربی اشنا ی خودمون بود) وقتی اینو ب خانواده گفتم همه مخالف بودن نههه میخوای چیکار بیکاری مگه

    مگه تو رشته زبان نیست چیکار ب ورزش داری

    خلاصه اینکه من گوش نکردم ب حرف قلبم گوش دادم و ب مربی زنگ زدم و از فرداش قرار شد هفته ای یک ساعت تمرینات بهم بگه و من هر روز انجامش بدم تا هفته بعد اومد تمرینات بهم گفت و چون اماتور بودم واقعا تمرینات برام سخت بود و ی مدت انجام میدادم اما ی مدت انجامش نمیدادم همین موضوع باعث شد مربی بهم امید نداشته باشه

    اما چون هر سری ک تمرین میکردم خسم خوب میشد بعد یکی دو هفته دوباره شروع کردم انگار بدنم داشت عادت میکرد و این سری هم ادامه دادم

    نتیجه ای تو بدنم نگرفتم و هیچ راهی برام باز نشده بود فقط داشتم میدیم حسم وقتی دارم ورزش میکنم خیلی عالیه

    همین احساس خوبم نسبت ب ورزش باعث شده بود ک بیشتر ب سمتش برم

    بعد دوران قرنطینه با بازشدن دانشگاه من کلاس های دانشگاه میپیچوندم و بجاش میرفتم باشگاه و تمرین میکردم

    دیگه زبان ترم سه بودم م تصمیم گرفتم تغییر رشته بدم به تربیت بدنی

    چون واقعا نیم ساعت نشستن سر کلاس های زبان برام رنج اور بود و دیگه حتی نمیخواستم یک دقیقه سرکلاسی باشم ک بهش علاق ندارم

    خلاصه اینکه من تغییر رشته دادم

    نگم براتون ک اگر من از همون روز اول میخواستم این موضوع به خانواد بگم عملا جلومو میگرفتن اما من اروم اروم با الهامات جلو رفتم و از لحاظ بدنی و مهارتی تو ورزش خودمو به خونوادم نشون دادم و بعد بصورت خودکار با من هم جهت شدن

    ی روز تو باشگاه داشتم تمرین میکردم چون بدنم اماده تر بود تو خیلی از تمرینات حرفه شده بودم یکی از بچه های باشگاه اومد و بهم گفت تو که انقدر بدن اماده ای داری چرا نمیری دوره مربیگزی امادگی جسمانی شرکت کنی؟

    همین ی ایده باعث شد ک برم و مدرکمو بگیرم اونم تو ی شهر دیگه و بخاطر کلاس ها و دوره ها من از شنبه تا چهارشنبه بمدت یکماه از خانواده دور بودم

    استاد تو این تایم ک از خانواده و شهر ی ک توش بدنیا اومدم دور شده بودم

    حالم خیلی خوب بود احساس سبکی میکردم انگار ک قلبم بازتره انگار ک الهامات راحت تر پ بهتر میتونم بشنوم

    از خدا خواستم ک کاری کنه فقط پنجشنبه و جمعه هارو برگردم شهرمون

    استاد باورتون میشه همین جمله رو هر هفته تکرار میکردم و من نه تنها فقط پنجشنبه جمعه ها رو برمیگشتم بلکه بعد ی مدت من بطرز راحت و اسان به اون شهر ک حالم بهتر بود هدایت شدم

    بدون اینکه خودم راجع ب مهاجرت حرف بزنم همه چی جورشد خونه هم بصورت رایگان بمدت یکسال ب من داده شده

    الان من سه ساله دارم تنها زندگی میکنم خدارو هزاران مرتبه شکر من اصلا شبیه به لیلای 3 سال قبل نیستم

    الان خونه بهتر بزرگتر ی گرفتم نسبت به قبل هم ازلحاظ محل کار و محل زندکی به جای بهتر و فرکانس بالاتری هدایت شدم لایف استایل سالمی دارم خدارو هراران مرتبه شکر

    تو مدت سه سال مراقب افکارم بودم مراقب بودم با کیا حرف میزنم هر کسی وارد حریم شخصیم نکردم حتی رفیق دخترم نداشتم با دوستای قدیمیم کات کردم

    دیدارهای فامیل هم قطع کردم

    چون همیشه حرف شما یادم بود احساس بد اتفاقات بد

    الانم دارم تمام تمرکزم میذارم ببینم چ باورهای اشتباهی راجع ب پول دراوردن دارم ک منو عقب کشونده م نمیذاره مستقل بشم و اینقدر پول دراوردن برام سخت شده من تمام هزینه ها م بر عهده خانواده مه اما با وحود اینکه دستم تو حیب خانواده م بود با رعایت کردن قوانین تونستم با هزینه ک خانواده برام انجام میدادن مهاجرت کنم و زندگی قشنگتری تجربه کنم

    اینکه استاد الان رابطم با خدا به حدب عمیق شده ک وقتی تو خیابون دارم راه میرم بهم میگه از اینجا برو میگه از بغل اون ادمه رد نشد یا سرکار بهم میگه به این سلام کن یا میگه الان وقتش نیست این خرف نزن یا ادم هایی ک از قبل ندیدم و با من هماهنگ نشدن بهم مبگه ک اینا مشتری تون بعد میرم می بینم ک اره مستری من بودن

    یا مثلا میگه الان پاشو برو قدم بزن الان به مامانت زنگ بزن الان وقتش نیست راجع ب این نوضوع حرف نزن حتی استاد من رابطه داشتم ک با نشانه ها بهم گفت جواب تلفنشو نده و حواب ندادم و خیلی راحت اون ادم از زندگیم حذف شذ

    اصلا خیلی قشنگه و هر جاییم ک برخلاف این خس عمل کردم چوبشو خوردم و دوست دارم بقول شما زندگی چرخش همیشه برام بچرخه و همیشه گوش به فرمان باسم

    راستی استاد این شهوده به حدی قوی شده حتی میتونم حسم تو فضای مجازی نسبت ب ادما تشخیق بدم و خیلی جاها خیلیا رو بدون تعارف حذف می کتم

    خلاصه اینکه استاد شما قسمت از وجود من روشن کردین ک من از پنج شش سالگی گمش کرده بودم و تمام این سالها داشتم با ساز بقیه میرقصیدم و میدونید به ساز بقیه رقصیدن یعنی شرک و شرک چ بلاها ک سرم نیاورد چ بی احترامی ها ک ندیدم

    اما خدا روشکر ک با شما اشنا شدم

    دوست دارم استاد بیام و از نتایج مالی و ازادی بیشتر و رابطه عاطفی و روابط اجتماعی بهتر صحبت کتم

    قطع ب یقین تا اینجا رو ک تونستم ما بقی مسیرهم اروم اروم روشن میشه

    خیلییییی دوستون دارم شما رو ب خدا میسپارم استاد نازنینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    منیر گفته:
    مدت عضویت: 1658 روز

    به نام الله یکتا

    سلام عرض میکنم خدمت استاد و اعضای سایت

    آنچه مرا نَکُشَد قویترم می‌کند

    وقتی که ایمان به خدا در درون من قوی باشه خدا منو هدایت میکنه

    از غم به سمت شادی

    از ترس به سمت شجاعت

    از نگرانی به سمت آرامش

    از ضعیفی به سمت قدرت

    از شکست به سمت پیروزی

    و و و و و و هزاران مسیر هدایت

    تا خدا تو درونمه بیدی نیستم که به هر بادی بلرزم ولی همه این هدایت ها وقتی میاد که به قول استاد تو مدارش باشی و وقتی تو مسیر هدایت باشی دیگه نه از کسی میترسی نه کسی میتونه ناراحتت کنه دیگه اون وقته که حتی شیطان هم با تموم سپاهش بیاد حریفت نمیشه که البته اینجا قدرت دست خداس و تو در زره امن و نفوذ ناپذیر خداوند تحت حفاظت کاملی و بدون حمایت خداوند هیچی نیستی پس نباید اینجا مغرور بشیم

        لَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ، إِنَّ الْعِزَّهَ لِلهِ جَمِیعًا، هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

    یونس، 65

    سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزّت و قدرت، از آنِ خداست. و او شنوا و داناست.

    من به هدایت خداوند باور و ایمان و اعتماد دارم بخاطر همین تنها به خدا توکل میکنم و تنها به خدا تکیه میکنم که خدا وکیل و تکیه گاه امنی است

    خدایا منو ببخش که اون طور که باید باشه نتونستم ازت سپاسگزار باشم خدایا منو ببخش اگه جایی ترسیدم اگه نگران شدم اگه ورودی هامو کنترل نکردم اگه درخواست کردم و نتونستم دریافت کنم خدایا یقین دارم وقتی آدم رو خلق کردی به خودت احسنت گفتی چون قدرت خلق کنندگی رو از طریق ذهن به انسان بخشیدی  و مطمئنم همون لحظه ای که آدم رو خلق کردی و به فرشتگان گفتی من چیزی میدونم که شما نمیدونید منظورت در مورد قدرت خلق کنندگی بوده که به آدم بخشیدی اینه برتری انسان به همه مخلوقاتت  آره منظورت همین بوده که گفتی من چیزی در مورد انسان میدونم که شما نمیدونید یعنی از همون اول به ما لیاقت هم دادی و این ماییم که به خودمون هر لحظه داریم ظلم میکنیم با افکار نامناسب با محدودیت هایی که واسه خودمون بوجود آوردیم با باورهای مخربی که به خورد ذهنمون دادیم آره اینجاس که باید بگیم انسان زیانکاره

    خداوند در آیه 103 و 104 سوره کهف می فرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُُمْ فیِ الحَْیَوهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ یحُْسِنُونَ صُنْعًا.

    بگو: شما را از زیانکارترین مردم با خبر کنم ؟ آن‌ها کسانی‌ اند که تمام سعی و تلاششان در زندگی دنیا به هدر رفته با این حال خیال می‌کنند کار خوبی انجام می‌ دهند. 

    انسانی که ورودی هاشو کنترل نکنه و افکار مخرب تو ذهنش باشه و این افکار باورهاشو بسازه و این باورها فرکانس مخالف خواسته هاشو به جهان ارسال کنه و جهان هم مطابق همون فرکانس ها شرایط و اتفاقات رو براش رقم بزنه اینجاس که زیانکار میشه و به خودش ظلم میکنه  خدایا من از ظلم هایی که به خودم میکنم به تو پناه میبرم که تو پناهگاه امنی واسم و خدایا منو به اندازه یه پلک زدن به حال خودم رها نکن که اگه به حال خودم باشم به خودم یقینا ظلم میکنم با فرکانس ها و افکار نامناسبم خدایا من بدون تو هیچم و تهش به پوچی میرسم ولی اگه تو هدایتم کنی به هر آنچه که خواسته و هدفمه تو زندگی میرسم خدایا تو مثل نوری هستی که تو تاریکی های زندگی هر لحظه راه رو واسم روشن میکنی و منو به مقصد میرسونی.

    خدایا ما رو هدایت کن به مسیری که اجابت خواسته هامون در اون مسیر باشه الهی آمین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1045 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد عزیزم

    سلام بر مریم جان شایسته و همه دوستانم

    استاد چقد خوب و به موقع بودن گوش جان سپردن به این آگاهی ها

    واقعا همین که این فایل رو گوش دادم انگار آب ریختی روی آتیش

    انا الینا للهدی

    هدایت شما بر عهده ماست

    وقتی بدونی خداوند هدایتت میکنه آرامش داری وقتی خودت رو بسپاری به خداوند و بگی من نمیدونم و تو میدونی یا رب العالمین

    و بگی هر اتفاقی بیفته مطمئنن هدایت خداس

    وقتی افکار درست داشته باشی آرامش داری و در مسیر خداوند هستی

    خداوند تنها زمانی مارو هدایت میکنه که هم جهت با فرکانس خیر باشیم و خداوند خیر مطلق است

    فقط کافیه این رو باور داشته باشی که هدایت شده ای

    خداوند همیشه داره مارو هدایت میکنه و این گفتگوهای ذهنی که از دوره احساس لیاقت برای من بهتر جا افتاده این موضوع رو برای راحت تر کرده که با حرف زدن با خودم خودم رو سریعتر به فرکانس خداوند و احساس خوب برسونم

    و چقد ایمان آدم قوی میشه وقتی مثالی از اون دوستتون زدید که سر به زنگا رسیده و چقدر به موقع خداوند برنامه ریزی کرده با اون کسایی که به خونش اومدن حتا برخورد هم نکنه

    ببین خداوند وقتی هدایت میکنه اینجوری برنامه ریزی میکنه حتا با حس خوب میگه برگرد و سر رسید رو بیار و فقط کافیه تسلیم خداوند و هدایت هاش باشی

    واقعا زیبا بود

    وخود من بارها شده چقد درب پارکینگ خونه ریموت یادم رفته بالا بوده و خدا چطوری حفظ کرده و از طریق همسایها با ما گفته و هر بار سر بزنگاه کسی رسیده و گفته واقعا چه هدایت‌های بهتر از هدایت خداوند در کمال آرامش وحال خوب بهت خیر و شر مارو میکنه و به قلب ما الهام میکنه

    فلهمها فجورها و تقواها

    خیر شر شما را به شما می‌گوییم

    استاد تو این فایل چقد چهرتون زیبا تر شده واقعا کیف کردم از نگاه زیبای شما کلا آرامشی دم شما گرم

    خدا روز به روز خیر سعادت بیشتری بهت عطا کنه

    چند روز پیش من ی سری صحبت‌ها سر کار داشتم ک بکی از شرکا ما گفته که میخواد جدا بشه و چند روز بود که ی حسی به من می‌گفت که فایل توحیدی 9 رو گوش بدم و اون شعر زیبای پروین

    مادر موسی چو موسی داد به نیل

    واقعا اون فایل رو گوش دادم با یکی از دوستان اهل شود صحبت کردم و بعد چندتا کامنت از اون فایل خوندم و رفتم و صبحت کردیم و در کمال آرامش و احترام حرف زدیم و موضوع حل شد و اون بنده خدا قرار شد که جدا بشه

    چون من طبق اون چیزایی که آموخته بودم پیش رفتم و فقط سبک نقدی خرید کردن رو به کارم انتقال دادم

    و بعد دوس دارم کلا تو کارم مستقل بشم و تصمیم گیرنده و اون بنده خدا راهش جدا شد و ما شدیم دو نفر که ایشون ما من هم عقیده تره وفعلا با من هست و میدونم خداوند داره برنامه ریزی میکنه طبق خواستهای من و خداوند آگاه به قلب من و خواستهای من و ابن رو هم پلن خداوند میدونم من و اون داره هدایتم میکنه آروم آروم به سمت مقصد و هدفی که دارم

    و انشالله خیری در کار هست برای من اینو چون تازه اتفاق افتاده بود گفتم که دوباره بدونم این پلن خداوند برای من

    استاد جانم ممنونم ازت برای این فایل

    در پناه خداوند باشید

    شاد سالم سلامت ثروتمند و سعادتمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: