ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 52
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام و درود به همگی
چند وقتی هست فایل گوش نمیدم نمی نویسم نجوا کم و بیش دارم گفتم خدایا بهم بگو چکار کنم خودمو گول زدم وقت ندارم همسرم هست نوه هام مزاحم هستن ولی اگه من بخوام جهان برام وقت میزاره کمکم میکنه گفتم مریم خودتو گول نزن داری از مسیر دور میشی برگرد بیا مرور کن چه نتیجه ای گرفتی ذهنم گفت کو نتیجه ولی به قلبم مراجعه کردم پرسیدم چه نتیجه ای یادم اومد ای بابا من اصلا قانون بلد نبودم قضاوت میکردم حسودی می گردم حسرت می خوردم الان خودمو مقایسه نمیکنم حسودی نمیکنم الان خیلی حسرت خوردنم کم شده همسرم بهم پول نمیداد الان خودش عزتمندانه میده دستان خداوند چقدر تو زندگیم اومدن هدیه زیاد گرفتم پس انداز کردم صبورتر شدم خداوند بهتر شناختم اینها هیچ کدوم قبلا نبود چقدر لباس نو گرفتم وسیله نو خریدیم تغییر زیاد کردم دخترم توی سایت فعالیت داره موفق هست همسرم رفتارش بهتر شده سالمترم اینها همه از قانون هست چقدر قبلا از خدا می ترسیدم احساس گناه داشتم ذهنیتم فرق کرده خدا را باور دارم دوست دارم تنهایی رو دوست دارم فرصت داشته باشم فایل گوش بدم زیبایها رو دوست دارم تحسین میکنم قبلا انگار نمی دیدم نمی شنیدم نا امید بودم الان توکلم بهتر شده نسبت به سه سال پیش ولی این مدت یک ماهی هست کمی دور شدم از خداوند هدایت خواستم بیارم مسیر بهم وقت بده صبر بده آرامش بده فهمیدم روی خودم کار نکنم برمیگردم قبل
خدایا همان طور که دوستم داشتی منو آوردی توی این مسیر دوباره کمکم کن باهم حرف بزن بگو چکار کنم چی بگم چی بشنوم چی بخورم چی بپوشم هدایتم کن کجا برم
خدایا ایمانم قوی کن خدایا مسیر برام آسان کن
خدایا ضرف وجودم بزرگ کن
خدایا درهای رحمتت رو بروم باز کن
یادم نمیره چقدر برام معجزه کردی هزاران مرتبه شکرت
خدایا شکرت تمام لباسها م نو کردی
خدایا شکرت منو با خودت آشنا کردی
خدایا شکرت منو با این سایت آشنا کردی
سپاسگزارم بابت این فایل با ارزش
در پناه خداوند باشید
به نام خدا
عرض سلام دارم خدمت استاد و اعضای سایت
ما موقعی که در مدار نزدیک به خداوند باشیم احساس آرامش داریم احساس سپاسگزاری داریم احساسمون خوبه شادیم و هر آنچه رو طلب کنیم دریافت میکنیم نعمت های بیشتری وارد زندگیمون میشه از لحاظ جسمی در سلامت کامل به سر میبریم ثروت وارد زندگیمون میشه به روح الهیمون نزدیکتر میشیم در هر لحظه فرکانس هایی مطابق خواسته هامون به جهان ارسال میکنیم و در هر لحظه هدایت ها رو دریافت میکنیم و خداوند میشه مدیر برنامه هامون و چی از این عالیتر و در این صورت بهشت رو تو همین دنیا خداوند بهمون هدیه میده
و خداوند هر لحظه روزی میدهد
هر لحظه هدایت میکند
هر لحظه ثروت میبخشد
هر لحظه سلامتی میدهد
هر لحظه روابط رو بهبود و عالی میکند
سیستم خداوند شب و روز نمیشناسه خواب نداره هر ثانیه در حال کار کردن هست سیستم نامحدودی هستش این ماییم که در هر لحظه بین دریافت خوب و دریافت بد یکی رو انتخاب میکنیم این ماییم که انتخاب میکنیم بین ثروت و فقر
بین سلامتی و بیماری
بین روابط عالی و روابط سمی
بین آرامش و استرس
بین شادی و غم
بین خوبی و بدی
تنها یکی رو انتخاب کنیم و انتخاب های ما بستگی داره که ما در چه مداری باشیم بستگی داره به فرکانس هایی که ارسال میکنیم و وقتی به خداوند باور خوب داشته باشیم و خداوند رو به عنوان منبع تمام خوبی ها در جهان باور کنیم اونوقته که خداوند هم مارو هدایت میکنه به راه راست راه نعمت ها ، راه فراوانی ها، راه ثروت ها ، راه روابط عالی ، راه سلامتی ، راه شادی ها ، راه آرامش ها راهی که اول و آخرش همش خوبیه فقط کافیه که ما به خداوند اعتماد کنیم توکل کنیم تکیه کنیم اونوقته که همه چی واسمون آسون میشه و خداوند بیشتر از ما خوشحال میشه وقتی ما در مسیر درست باشیم چون هر چی ما در راه راست پیش بریم جهان گسترش پیدا میکنه و خداوند بوسیله ما میخاد که جهان گسترش پیدا کنه خدا میخاد که ما ثروتمند باشیم خوشحال باشیم سلامت باشیم آرامش داشته باشیم و سپاسگزار باشیم اونوقته که خداوند تو همین دنیا بهشت رو بهمون در قبال خوب بودنمون هدیه میده فقط کافیه که بخواهیم اونوقت میشود و همه این ها به نفع و سود خودمونه و خداوند بی نیازه از همه چی این ماییم که به خداوند در هر لحظه نیازمندیم نیازمند هدایتش نیازمند توجه خداوند نیازمند نعمت ها و تموم خوبی هاش هستیم
خدایا مارو در مسیری قرار بده که کنترل ذهن داشته باشیم، ورودی هامون رو کنترل کنیم ، ایمانمون بهت روز به روز بیشتر و قوی تر باشه ، تنها تسلیم تو باشیم ، تنها به تو توکل کنیم ، تنها تورو منبع روزی و تمام آنچه که میخواهیم بدونیم، هر لحظه سپاسگزار باشیم ، هدایت های تورو دریافت کنیم قدم به قدم
الهی آمیییین
سلام استاد ممنونم بابت این فایل زیبا
همه مارو باز تنظیم کرد
منو به تنظیمات کارخونه برگردوند
پس این ذهنیت دوران کودکی من که همه چی باید راحت و آسان باشه درست بود
تو بچگی با سختی کشیدن مشکل داشتم
حتی یادمه کلاس اول که تو یک صفحه حروف رو تکراری می نوشتیم من با همون عقل بچگی رفتم یه دفتر کوچیکتر گرفتم که این کار تکراری و خسته کننده زودتر تموم بشه که البته با مخالفت و سرزنش معلم مواجه شدم ولی همین آسون گرفتن باعث شد خدا کاری کنه من سال بعدی رو جهشی بخونم برم کلاس سوم ولی خوب کمکم این ذهنیت تحت تاثیر نظر بقیه کمرنگ شد منم افتادم به تقلا کردن و ارزش رو در سختی کشیدن دیدن
استاد کامنتهای این فایل شاهکاریه برای خودش
دوستان از همه تون ممنونم
در پناه حق
سلام به استاد خوبم وهمه ی هم مکتبی های عزیزم
خوشحالم که در مکتب عشق کنار شما عاشقان عشق الهی هستم
وقتی این فایل رو گوش دادم دیدم چقدر خداوند تو زندگیم بدون اینکه من ازش بخام هوام رو داشت ومواظبم بود اونروزها نمیدونستم که اینها یعنی الهامات یعنی شهود
ولی الان میفهمم که همه اینها هدایت الله مهربان بود
بارها وبارها شد که درست موقع ترک خونه بخاطر فراموش کردن یه چیزی تو خونه مجبور میشدیم برگردیم خونه و اون چیز رو برداریم همیشه همسرم همچین مواقعی شروع میکردن به غر زدن که چرا حواستون رو جمع نکردین چرا حواس پرتی ومن همیشه بهش میگفتم طوری نیس حتما یه حکمتی تو کاره و وقتی برمیگشتیم به مسیر مسافرت میدیدیم چند لحظه قبل یه تصادف بدجور افتاده بود وخداروشکر که ما تو اون لحطه اونجا نبودیم والا ما هم دچار اون حادثه میشدیم
وقتی سر فرزند دومم باردار بودم دچار مشکلی شدم که ممکن بود فرزندم رو از دست بدم یادمه وقی رفتم سر کابینت ادویه جات ناخواسته ظرف آویشن خالی شد روی فرش و همه اش نابود شد اونموقع ناراحت شدم وگفتم حیف شد ولی بعد از اون فهمیدم که این کار خدا بود چون من همیشه عادت داشتم آویشن توی سالاد و چایی بریزم وبخورم وبعد از اون اتفاق دیگه نخوردم ووقتی رفتم پیش دکتر بهم گفت که حواست باشه آویشن وزعفرون به هیچ وجه نخوری
گفتم چرا خانم دکتر ؟
دکتر بهم گفت که اگر بخوری حتما بچه ات از بین میره و سقط میشه
واون موقع تو دلم گفتم خدایا شکرت اگر تو اون کار رو نکرده بودی من حتما تا حالا خورده بودم و بعدش چه اتفاقی می افتاد
هممون تو زندگیمون از این اتفاقها افتاده و ما حتی یادمون نبود اینو ربط بدیم به الله مهربان که چقدر بی منت حواسش بهمون هست
یه جایی یه جمله ای رو خوندم که نوشته بود نگران نباش خدا حواسش به همه چیز هست حتی چیزهایی که تو یادت نیس و حواست بهشون نیست
ومن چقدر آروم شدم بعد خوندن این جمله
استاد چقدر ممنونم فایلهای شما وآگاهی هایی که شما به ما میدین زندگی مارو آروم تر راحت تر و روونتر میکنه
با هر آگاهی که از زبان شما جاری میشه زندگی برای من یه پله راحت تر قشنگتر و آسونتر میشه
ممنونم که خیال منو راحت تر میکنید
مطمعنا خداوند به پاس اینهمه آرامش و امنیت وراحتی که به زندگی ما هدیه میکنید چند هزار برابرش رو به خودتون هدیه میده
ممنونم سفیر آرامش و عشق و امنیت و آسانی وراحتی و زیبایی
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است.
درود بر همه دوستان و استاد عزیزم
وقتی زاویه دیدمون رو نسبت به خداوند درست کنیم و بسمت بهبود پیش بریم اتفاقات زندگیمون هم بسمت بهبود پیش میرن وقتی باورهامون رو نسبت به دریافت الهامات خداوند درست کنیم و از خداوند بزرگ بخوایم که قلبمون رو بسمت هدایت باز کنه و در مسیر دریافت قرار بگیریم فقط کاری که باید انجام بدیم اینه که بی چون و چرا به هدایت عمل کنیم .
اصلا نیازی نیست که با مسئله و تضاد روبرو بشیم خدا رو هر جور که باور کنیم برامون همونجوری و همون شکل میشه و پاسخ میده وقتی سازوکار جهان و سیستم خداوند اینه از خدا بخوایم که راحت و آسون خودش ما رو وارد آسانی ها کنه و بهتره بخوایم که خداوند خودش کارهامون رو انجام بده و فقط ما روی شونه خدا بشینیم .
خداوند حکیم خداوند آگاه و علیمه بر همه چیز اگاهه و میخواد که ما بسمتش بریم و بیشتر از خود ما دوست داره که ما ثروتمند باشیم هر پدری دوس داره بچه ش توی رفاه کامل باشه و بچه ش به سمتش بیاد ، خداوند پدر مهربان و ثروتمند ماست که هر لحظه داره با ما حرف میزنه .. از خدا میخوام که قلب همه مون رو باز کنه تا صداش رو بهتر و واضحتر بشنویم و بهش گوش کنیم و عمل کنیم .
توی این چند روز که این فایل بسیار عالی اومده روی سایت من چند بار فایل رو دیدم و هر سری یه کامنت نوشتم خودم باورم نمیشه که روز به روز داره احساسم نسبت به خداوند بازم بهتر و بهتر میشه از صبح ساعت 6 که از خواب بیدار میشم قبل از اینکه چشمام باز بشه میگم خدایا شکرت ذکر خدا روی زبونم میشینه با حال و انرژی عالی از جا بلند میشم سپاسگذاری میکنم و حاظر میشم برا روز جدید کاری از خونه که میام بیرون تا محل کارم نیم ساعت پیاده روی میکنم همش سپاسگذاری از هر آنچه که میبینم و بهش فکر میکنم و توی زندگیم دارم آخرش هم میگم هنوز حق سپاسگذاری رو ادا نکردم. بقول استاد که میگن ما حتی نمیتونیم اونجوری که باید در مورد سلامتیمون سپاسگذار باشیم این یعنی چقد خداوند بزرگ به ما نعمتهای فراوان و گوناگون داده .
جز آرامش،آرامش، آرامش و آرامش گرفتن چی میشه واقعا ، نتیجه میشه آرامش عمیقی که دارم عجله ای که ندارم با ایمان راه میرم و صبورانه منتظر نتایجی هستم که در هر لحظه و هر قدم برام پیش میاد از یه باد خنکی که به صورتم صبحها میخوره تا طلوع زیبای خورشید تا دیدن انسانهای شریف دیدن مناظر رویایی که حتی توی آرزوهای دیگرانی که باور ندارند ، نیست . اما من هر لحظه واقعیت زندگیم شده .
من در گذشته هیچ وقت باورم نمیشد و توی ذهنم نمیومد که یه روزی از روستامون خارج بشم اما الان که نگاه میکنم خندم میگره که من مصطفی بچه یه روستا داراب شیراز 5 سال توی بهترین جای گیلان، تالش جنگل گیسوم زندگی کردم(البته دوسال اول شرایط داغون بود اما به محض این که فهمیدم دیدگاهم رو باید عوض کنم و شروع به سپاسگذاری کردم بعد با استاد آشنا شدم همون تالش که دوسال برام همش دردسر بود دنیای من عوض شد و توی سه سال بعد واقعا بهشت رو توی تالش تجربه کردم و دفترها از سپاسگذاری و داشته ها پر کردم شاید ده تا دفتر صد برگ پر شد ) و بعد با دیدن فایل های استاد نظرم در مورد مردم آمریکا عوض شد دیدم چقد آمریکا ومردمش خوبن و بعد یه مدت چی شد گفتم عه چه عالیه پس منم میخوام الان 40 روزه که استانبول هستم و قدمها رو بسمت خواسته برداشتم واقعا سرشار از سپاسگذاری میشم .
خدارو در هر لحظه شاکرم به خاطر همه چی اینقد توی ایران سعی کردم که تمرکز و دیدم رو روی چیزهای خوب فوکس کنم و دنبال چیزهای خوب گشتم الان هدایت شدم به جایی که دیگه نمیخواد دنبال شکار نکات مثبت باشم . خدا میدونه که هر چی خوبی و زیبایی هست مثل یه آهنربا جذب چشمای من میشه و جالب اینه که اینجا افرادی هستند که این همه نعمت رو نمیبینند و توی هر موضوعی ذهنشون تنظیم و قفل شده روی یه زشتی که باید کلی بگردی و دقت کنی تا ببینیش .
بعد من میگم خدای من واقعا آسمون خدا یه رنگه تو اگه دیدت رو عوض نکنی فرقی نمیکنه که توی نیویورک باشی یا چه میدونم توی استانبول یا ایران یا فیلیپین یا هر جای دیگه .
توی یه فایلی استاد میگفتن که آسانی ها و سختی ها کنار هم هستند نه اینکه بعد از هر سختی آسانی ست. این یعنی هم سختی هست در لحظه و هم آسانی تو کدومش رو میخوای تجربه کنی و من هر لحظه میگم خدایا من فقط آسانی میخوام اگه یه جا هم سختی بود میگم مشکل از دید منه خدایا کجای کارم رو باید عوض کنم که فقط آسانی مطلق رو تجربه کنم که اونم میگم بازم روی باورهام کار کنم و تکاملی هی بهتر میشم . امیدوارم من و همه دوستان عزیزم توی زندگیمون فقط به سمت آسانی ها هدایت بشیم .
یه چیز جالب که برام اتفاق افتاده یه نشانه عالیه که حسم رو عالی میکنه اونم اینه که کسی که براش کار میکنم توی استانبول خب ترکه و منم ترکی بلد نیستم توی محله نیشانتاشی که برا تحویل بار میریم یه نمایشگاه ماشین هست که یه دونه لامبورگینی سفید خوشگل داره و من ندیده بودم . آخ آخ آخ انگار برف سفیده ، ترکا به ماشین میگن ارابه بعد با هیجان به من گفت مصطفی ارابه . اون لامبورگینی رو به من نشون داد و با اشاره میگفت این ماشین توئه و میخندید بعد دور برگردون رو که دور زدیم دوباره گفت این ماشین توئه حالا هر وقت میایم اینجا لامبورگینی رو بمن نشون میده و میگه این ماشین توئه منم میگم پس چی که مال منه میخرم انشالا.
در صورتی که من به کسی نگفتم که من عاشق ماشین های لوکس و برند هستم و اولین دلیلیه که برای مهاجرت داشتم . اصلا فقط بخاطر این بود که بهترین ماشین ها رو داشته باشم چون توی فایلهای سفر به دور آمریکا دیده بودم رویای من یه کلکسیونه از بهترین ماشین هاست .
خداوندا سپاسگذار تمام نعمتهایی هستم که بهم دادی سپاسگذارم بخاطر تک تک سلول های بدنم و لحظه به لحظه زندگیم.
سپاسگذار استاد عزیز و بزرگوار هستم.
در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سعادتمند باشید.
بنام رب اعلایم
سلام به استاد گرامی و خانواده عباسمنش
اصل موضوع اینه که ما شجاعت داشته باشیم
تکرار میکنم
جرات و جسارت داشته باشیم که بجای اینکه در جاده زندگی پشت فرمان بنشینیم،
بیایم جای شاگرد بنشینیم و از مناظر لذت ببریم
بهمین سادگی
توکل بنظرم یه پارادوکس عجیبه
شجاعت زیاد برای راحتی دائم!!!
و من باندازه ایکه توکل کردم دیگه لازم نشد کاری بکنم
در واقع اصلا موضوعی پیش نیومد من کنترل کنم.
یک مثال میزنم
من تصمیم گرفتم کنترل خشم کنم و در حین رانندگی اگر کسی بد رفت یا جلو من پیچید من خودمو کنترل کنم و بوق نزنم و درگیر نشم.
از وقتی این موضوع رو بخدا سپردم، محض رضای خدا یک نفر جلو من نپیچید که من بزررررگوارانه او را ببخشم و فراموش کنم
مثل داستانی که استاد تعریف کرد و اون آقا اصلا دزد ها را ندید که بخواد بفرض همه را هم بزند و تارمار کند
خداوند خیر مطلق است
از خیر که شر سرنمیزند
آیه 12 سوره ابراهیم راه را نشان میدهد:
چرا بر خدایی توکل نکنیم که همیشه ما را هدایت کرده است…و بر خدا، توکل کنندگان، توکل میکنند.
الهی یارب یا مجیب یا سمیع یا عالم
به من و همه خانواده بزرگمان طعم توکل را بچشان که که هیچ حلاوتی بیش ازین نیست که با خیال راحت زندگی کنیم
استاد عزیزم سلام من برگشتم بعد از فکر میکنم حدود 1 سال تا براتون بنویسم ..
من مانیام .. همون شاگردتون که چندین سال پیش اتفاقی با شما در ایتالیا آشنا شد .. خدارو شناخت .. باهاش عاشقی کرد .. جهان رو شناخت و مهم تر از همه خودش رو ..
.
استاد من خیلی کامنت نمیذارم .. اما یک روز نشده در این سال ها به شما گوش ندم .. من همونیم که لنگِ 100 هزار تومن بود و به لطف الله یکتا میلیارد ها تومن درامد براش امری عادی شده ..
من امروز در حالیکه داشتم به استودیو زیبام در منطقه 1 تهران می رفتم توی ماشین اخرین مدلم نشسته بودم و به این فایل شما گوش میدادم و از زیبایی های خیابان ولیعصر و قهوه م و صدای دلنشین شما لذت می بردم ..
بسیار از من این سال ها پرسیدن : استاد چطور است ؟ رمز موفقیت تو چیست ؟ و تنها یک کلمه : استمرار .. من 43 بار فقط دوره ثروت 1 رو گوش دادم و هنوز هم باز وقتی از نو شروع میکنم کلماتی رو می شنوم که قسم میخورم اولین بارر است .. دوستان جآن ، بچسبید به اموزه های استاد ، به دوره هاشون و متمرکز کار کنید روی باورهاتون و مهم تر از ان اقدام کنید .. تا مادامیکه حرف های استادرو فقط تکرار میکنید نتایج واقعی و بزرگ نخواهید گرفت ..
استاد تمامِ تمامه بی نظیره فردیه که عاشقانه دوستش دارم در نداری هام بوده در شهرتم در معروفیت در ثروتمندیم ازادیم و هرانچه در خیال شما میگنجه .. نه فقط در ایران بلکه به لطف خدای مهربانم در خارج از مرزها از ایران تا دوبی توکیو سئول نیویورک لس انجلس و اروپا در کارم مطرح شدم و حرف دارم برای گفتن .: ایمان به رب ، ایمان به حرف های استاد ، جسارت ، قدم برداشتن وقتی هیچی از مسیر و نمیدونی ، اعتماد کردن و اقدام کردن وقتی همه میگن : دیوانه شدی .. و جلو رفتنه که از شما ثروت و سلامتی و هرانچه میخواهید میسازه ..
بقول استاد : دنبالِ پول خرد دست مردم میگردی ؟! گنج ها دستِ اونه (خدا) ..
خدای من چی بگم استاد ؟ چی بگم از فوق العاده بودن شما ؟ من سفری داشتم به خارج از کشوررو عکاسی اولین کالکشن برند جهانیم با یک تیم بزرگ بین المللی انجام شد .. تقریبا محال بود .. چون یک جراحی سخت داشتم و باید طراحی هامو تمام میکردم .. 53 طرح .. من تازه برگشته از عملِ 14 ساعته .. کمی هوشیار .. با دستی خالی .. هزینه هام به دلار .. دلار شد 72 تومن کشید بالا .. هزینه هام 3 برابر چیزی شد که فکر. میکردم .. تایم خیلی محدود فقط 72 ساعت .. شما بگید دوستان شدنیه ؟!
قطعا با خوندنش میگید امکان نداره .. اماا مانیا با اون حال 24 ساعت خوابید و بعد پاشد با دست خالی شروع کرد ای پد و دست گرفتن و گفت : الله تو بگو من می کشمم .. و کشیدم و کشیدم و کشیدم و تیم اجرا کرد و پروژه گرفتم و 2 برابر مبلغی که می خواستم دقیقا 3 ساعت قبل پروازم به حسابم امد .. دلار گرفتم و رفتم و پروژه به بهترین شکل ممکن انجام شد .. این در حالی بود که به صراف گفته بودم : پول جور میشه تو دلارارو جور کن .. چون مبلغ میلیاردی بود و تمام مدت شبانه روز فقط استاد روگوش میدادم .. و الان نشستم توی رستوران مورد علاقم منتظرم غذام بیاد بعد یک روز پرکار و منتظرم تا کالکشنم برای اولین بار در مجله ی vogue چاپ شه .. و یک افتخار به افتخارات دیگرم اضافه شه .. در شب هاییکه هیچ نوری نبود .. ترسیدم لرزیدم اما با دست خالی شکرگزاری کردم و گفتم استاد گفته خدای من خدای کارهای ناتمامه .. شما بگویید اگر استاد استاد نیست و اگر خدا خدا نیست پس نتایج من از کجا می ایند ؟
چشام پر از اشک شده استاد .. دوستت دارم من مانیا عاشقتم مراقب خودت و مریم جان باش
هروز هنوزم در اینجا وب سایت میگذره
و به شما و تک به تک دوستان افتخار میکنم
باشد که نشانه ای باشد برای تویی که این متن را میخوانی
ارادت – مانیا
سلام مانیای عزیزم
خیلی اتفاقی کامنتت روخوندم، چقد خوبه که این کامنت رو گذاشتی و خیلی شما رو تحسین می کنم برای موفقیت های که بدست آوردی …
اینکه به آموزه ها ایمان داری و خدایی که استاد توضیح میده رو باور کردی ، خدایی که کافیه باهاش هماهنگ شی ، اونوقت زمین و زمان رو برات به هم میدوزه … اینها عوامل اصلی موفقیت شما دوست عزیز بوده
پس چقدر سادس مسیر موفقیت ! انشالله همیشه در مسیر هم به آگاهی ها بمونی و از نتایج عالی ترت برای ما بنویسی…
سلام
مانیای عزیز چه کامنت طلایی نوشتین، استاد عزیزم شما چه شاگردان طلایی دارین
واااای خدای من این کامنت مانیای عزیز چه کرد با من، چند بار خوندمش لذت بردم تحسین کردمش
این کامنت به من انگیزه مثبت داد که میشود و حتما میشود
حال خوب امروزم با این کامنت زیبا ساخته شدم
سلام و عرض ادب..خانم تدین پارسال یک کامنت گذاشتید اشک شوقم در اومد از خوندنش و ایمیل رو فعال کردم که اگه باز کامنت گذاشتید سایت بهم اطلاع بده پنج دقیقه پیشچشمم به ایمیلی که اومده بود رو قیمت بالای گوشیم افتاد و اومدم ایمیلو باز کردم و خوندم بازم اشک شوقم دراومد….چقدر خوبید شما از خداوند میخوام از اینی که هست آسونترتون کنه برای آسونیها وهمینجوری نعمت های لاکچری و بینظیر رو روانه زندگی قشنگتون کنه ..پارسال که کامنتتونو خوندم رفتم سایتتونم دیدم و کانال تلگرام وچقدر پر انرژی هستید وچقدر برازنده دریافت نعمت ها…خدارو شکر میکنم بابت همه چی ومخصوصا بابت حضور استاد توزندگیمون که من هم عاشقشم چون همه جا وجودش که دستی از طرف خداست تو هرشراطی باهام بوده ودوست دارم ازیه جایگاهی که آرزومه ازادی مالی واون زندگی که تورویاهامه اونجا هم حضور استاد رو تو زندگیم ببینم و طعنشو بچشم مثل شما..انشالله…ممنونم که با کامنتتون کلی قوت قلب بهم دادین و از خدا میخوام که همینجوری که هدایتمون کرده به این بهشت خودش تا اخر دستشو از روفرمون برنداره و پیش ببره زندگیمونو…خدایا شکرت…
بنام خدا
سلام به مانیا جان
چندوقته که تو باکس جیمیلام نرفته بودم و امشب گفتم برم ببینم چه خبره
از سعیده شهریاری گذشتم
از اسدلله زرگوشی گذشتم
از رضا احمدی
از سارا صمدی
از پاکیزه بارکیزی
و چندنفر دیگه
ولی من یادم نمیاد چرا شمارو فالو کردم ولی اینو میدونم ی حسی در درونم گفت این جیمیلو باز کن
از خوندن کامنتتون قلبم گرم شد
روحم به پرواز درومد و دلم قرص تر شد به این مسیری که میرم
این همه داره میشه
شیطون غلط میکنه در گوشم بگه نمیشه
بگه تجسماتت خواب و خیال
بگه پیج خیاطیت نمیگیره
بگه هیشکی دوره خیاطی حتی ارزون قیمتتم نمیخره
بگه نمیتونی سوناتای مشکیتو بگیری
بگه نمیتونی بالی و بانکوک بری
بگه نمیتونی ویلای شخصی برای خودت داشته باشی
بگه بگه بگه
عاقاااا ای شیطان رجیم
من از شر تو به خداوند پناه میبرم
چرت نگو لطفا
میشه بخدا میشه
ی چیزی در مورد تجسم بگم
یادمه چندین سال قبل ازینکه شغل دستیار دندانپزشکیمو (شغل سابقمو) پیدا کنم
من همشششش تجسم میکردم کنکور مجدد دادم و پزشکی قبول شدم و روپوش سفید تنمه
من بارها تجسم میکردم اون صحنه رو
هنوز چندماه مونده بود به کنکور و دوستم از ناکجاآباد پیام داد مریم دانشگاه برای اولین بار دوره دستیار دندانپزشکی گذاشته میخای بری؟
گفتم اره
رفتم همه چی جور شد
پول دوره هم جور شد
رفتم و من کمتراز 6 ماه بدون اینکه من پیش اون دندونپزشکه رفته باشم زنگ زد بهم و گفت دوست داری بیای مطب من کار کنی
هیچوقت یادم نمیره
اولین شغلم بود توی بازارچه بودم و انگار داشتم بال درمیاوردم
من حتی برای کار اقدام نکرده بودم
ولی تجسم تجسم تجسم
چه میکنه این تجسم
من کمتراز چندماه توی ی مطب با روپوش سفید پزشکی بودم
اینو مطمئنم اگر این دوره نمیرفتم پزشکی هم قبول بودم شایدم پرستاری ولی هرچی میشد من روپوش سفید به تن میشدم از بس تجسمش میکردم
چی میشه که الان شک میکنم به قدرت تجسم و هدایت خداوند و ردیف شدن همه کارها
نمیدونم چرا این حرفارو میزنم ولی
اینکه هدایت شدم به کامنت شما بسیار برام دلچسب بود اینقددد دلچسب که منو ترغیب کرد کامنت بزارم و تشکر کنم بخاطر نشر موفقیتاتون
از خداوند روزی بی حساب و کتاب برای هممون آرزو میکنم
راستی ی چیز قشنگ برای خودم بگم که یادگار بماند
امشب دو تا ستاره دنباله دار دیدم
خییییلی زیبا بود
فک کن چندلحظه رفتم تو حیاط
من در زمان درست در مکان درست بودم
نمیدونم چندنفر تونستن ببینن اون دو تا ستاره ای که من دیدم رو
ولی من دیدمشون
خداوند میخواهد که من فقط زیبایی هارو من ببینم
خدایا شکرت
دوستت دارم قلب من
سلام مانیا توحیدی عزیزم
طبق عادت هرروزه ام میام به ایمیل سر میزنم ببینم کی کامنت گذاشته برم بخونم…؟
اسم شما بود ؟؟تعجب کردم کی من ایمیل شمارو فعال کردم….
اومدم و ارزشمند ت رو خوندم و اشک ریختمممم و لذت بردم وشمارو تحسین میکنم..
ممنونم که از خودت رد پا گذاشتی واز خدای خوبم سپاسگزارم که منو به کامنت شما هدایت کرد که باورهای قویتر بشن که میشود.
مگر از خدا چه میخواهم که در خدایی خدا یافت نمیشود
با خدای ممکن همه چیز ممکنه.
روی ماهت رو میبوسم.
موفقیتهات بینهایت بینهایت باشه گلم
سلام
من داشتم به این فکر میکردم که چرا کامنت های دوستان انقدر تاثیر گذار هستن و اینقدر حال من رو خوب میکنن
که به این نتیجه رسیدم چون که هر فرد با بیان خودش توضیح میده و شنیدن یک موضوع با بیان های متفاوت به درک موضوع بیشتر کمک میکنند و اینکه اکثر دوستان درباره نتایجشون صحبت میکنن ، که حال ادمو خیلی خوب میکنه،
چون به خودم میگم وقتی بقیه تونستن من هم میتونم
تصمیم گرفتم من هم بنویسم برای خودم و شما دوستان عزیز
از زمانی که به قول استاد چرخ زندگی من حسابی زنگ زده بود و حرکت کردن برام غیرممکن شده بود ،
دانشجو بودم و یک ترم همه ی درس ها رو افتاده بودم ،سه بار مشروط شده بودم حال خیلی بدی داشتم و نزدیک بود که از دانشگاه اخراج بشم
که با استاد آشنا شدم و شروع کردم گوش کردن
و این فایل ها کم کم دیدگاه منو عوض کردند نسبت به اتفاقات ، خداوند ، انسان ها ، حال خوب و مثبت اندیشی
ترم بعدی همه ی درس هامو پاسکردم که یکیشون رو اصلا نخوندم و گفتم اینو که افتادم ، اما به طرز غیرقابل باوری پاس شدم (اون زمان کرونا بود و ما تو خونه امتحان میدادیم یه حسی بهم گفت صورت سوال رو به انگلیسی داخل اینترنت سرچ کن و من این کار رو کردم و سوال و جوابش رو پیدا کردم و یعد سه ترم متوالی درس رو پاس کردم )
و ادامه دادم به گوش کردن و عمل کردن
و ترم بعدش همه رو پاسکردم با نمره بهتر
و ترم بعدشم معدلم الف شد
در صورتی که تلاشم نسبت یه موقعی که همه ی درس هامو افتاده بودم کمتر شده بود (اصلا فکرش رو نمیکردم که الف بشم چون همه ی تمرکزم روی این بود که حالم خوب باشه نه اینکه درس بیشتری بخونم )
کلی دوست خوب داشتم که قبلا نداشتم ، توی خوابگاه خیلی خوش میگذشت به طوری که یکی از دوستام هنوز میگه اون ترمی که هم اتاقی بودیم بهترین ترم دانشگاهم بود ، سر کارم با ادم های خیلی خوب و عالی آشنا شدم .
با یک معدل خوبدانشگاهم رو تموم کردم
چرا قبلا این اتفاقات نمی افتاد ؟
بیرون از من هیچی عوض نشده بود،
من عوض شدم
بهتر شدم
من اینجوری تجربه کردم روان شدن زندگی رو
چه کاری انجام دادم که این اتفاق افتاد ؟
اول اینکه هر روز به استاد گوش میدادم , هر وقت بیکار بودم گوش میدادم , تو ماشین گوش میدادم ، موقع پیاده رویی گوش میدادم ، قبل خواب گوش میدادم ، و صحبت میکردم در مورد این موضوعات
دوم اینکه خیلی خدارو شکر میکردم و نسبت به همه چیز دیدگاه مثبتی داشتم
به بیان دیگه آخر هرچیزی زو مثبت میدیدم
هرجایی که بودم به چیزای خوب اونجا نگاه میکردم و بخاطر زیبایی هاش خداروشکر میکردم
و اینکه خیلی برام مهم نبود که مردم چی میگن
خیلی جای کار کردن دارم روی خودم دارم
الان تو راهم دارم میرم سربازی ، بماند ب یادگار
یه تجربه ی جدید
ادم های جدید
و کار جدید
خدایا شکرت که هستی
تشکر استاد عزیزم
بنام رب اعلام
سلام به استاد گرامی و خانواده عباسمنش
اصل موضوع اینه که ما شجاعت داشته باشیم
تکرار میکنم
جرات و جسارت داشته باشیم که بجای اینکه در جاده زندگی پشت فرمان بنشینیم،
بیام جای شاگرد بنشینیم و از مناظر لذت ببریم
بهمین سادگی
توکل بنظرم یه پارادوکس عجیبه
شجاعت زیاد برای راحتی دائم!!!
و من باندازه ایکه توکل کردم دیگه لازم نشد کاری بکنم
در واقع اصلا موضوعی پیش نیومد من کنترل کنم.
یک مثال میزنم
من تصمیم گرفتم کنترل خشم کنم و در حین رانندگی اگر کسی بد رفت یا جلو من پیچید من خودمو کنترل کنم و بوق نزنم و درگیر نشم.
از وقتی این موضوع رو بخدا سپردم، محض رضای خدا یک نفر جلو من نپیچید که من بزررررگوارانه او را ببخشم و فراموش کنم
مثل داستانی که استاد تعریف کرد و اون آقا اصلا دزد ها را ندید که بخواد بفرض همه را هم بزند و تارمار کند
خداوند خیر مطلق است
از خیر که شر سرنمیزند
آیه 12 سوره ابراهیم راه را نشان میدهد:
چرا بر خدایی توکل نکنیم که همیشه ما را هدایت کرده است…و بر خدا توکل کنندگان توکل میکنند.
الهی یارب یا مجیب یا سمیع یا عالم
به من و همه خانواده بزرگمان طعم توکل را بچشان که که هیچ حلاوتی بیش ازین نیست که با خیال راحت زندگی کنیم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 29 آبان رو با عشق مینویسم
همه چیز به نفع من رخ میده
این که به نفعت شده خداروشکر اعسارت قبول شده
باید بری پیگیری کنی
در ادامه از اول صبحم همه چیز کاملا به هم پیوسته هست که مربوط میشن به این پیام اول
همه چیز به نفعت شده
همه چیز به نفعت شده طیبه
این دومین باری بود که وقتی عاجز بودنمو گفتم و به زبانم گفتم که هرچی تو خیر بگی همون بشه یهویی همه چی تغییر کرد
بازم میگم من وقتی متن ابلاغیه رو خوندم یه چیز دیگه بود ،یهویی متنش عوض شد
نمیدونم شاید من درکش نکردم اما هنوز متعجبم
امروز صبح که بیدار شدم ، تا برم پارک ترافیک تا آخرین جلسه دوچرخه سواریم رو با عشق بگذرونم و از این به بعد خیالم راحت بود که تو جاهای شلوغ میتونم با دوچرخه خودم بیرون برم ، وقتی بیدار شدم یه حسی داشتم که تعطیله و میرم و برمیگردم
آخه از دیشب رعد و برق شدید بود و بارون میبارید خدایا شکرت
و چون هفته پیش مسئولش گفت اگر بارون باشه تعطیل میشه ولی من خبری نداشتم از اطلاع رسانیشون و رفتم
وقتی برای صبحانه ام دو تا تخم مرغ آبپز خوردم و حاضر شدم و رفتم ، یه حس خوبی داشتم که میدیدم همه جا برگا رو زمین هست و بوی نم بارون و درختا و برگا میومد و خیلی حس خوبی داشتم و راه افتادم و تند تند رفتم تا 9:30 برسم
وقتی رفتم کل مسیر رو تو خود بهشت داشتم قدم برمیداشتم از رنگای زرد و سبز و قهوه ای و نارنجی و قرمز و همه رنگ روی برگای درخت بود و همه مدل ،انقدر زیبا و جذاب بودن که انگار بار اولم بود اون مسیر رو پیاده میرفتم
خیلی زیبا بود ، اولین بار بود درختای زیبا رو میدیدم که انقدر رنگارنگ و جذابن امسال اولین پاییز آگاهانه دیدن من به پاییز بود
وقتی رسیدم پارک ترافیک تعطیل بود و اولش گفتم کاش میگفتن نمیرفتم ،ولی بعد گفتم اشکالی نداره عوضش این همه زیبایی دیدم و کیف کردم از این هوای زیبا که سبب شد پیاده روی کنم و به زیبایی های خدا توجه کنم
تو راه کلی عکس گرفتم ، چند تا برگ چنار جمع کردم که برگا انقدر زیبا بودن که لذت میبردم و سپاسگزاری میکردم
همینجور که داشتم میرفتم ، هم رفتنی و هم برگشتنی که باید از زیر گذر اتوبان رد میشدم تا به محله مون برسم سر راهم یه عالمه حلزون بود
حلزونایی که سر مسیر پیاده رفتنم بودن و دیدمشون برداشتم و گذاشتم کنار تا کسی لهشون نکنه
وقتی به زمین نگاه میکردم بارون هم که دیشب شدید بارید تو تهران ، کلی همه جای شهر زییا شده بود
فقط یه بار نصف شب ، به صدای بارون بیدار شدم و خوابیدم
خدایا شکرت
حلزونا هم بیرون اومده بودن و بعد دیدم یکم جلو تر تو مسیرم یه حلزون داره میره ، برداشتمش و گذاشتم رو دستم
همیشه یه جوری میشدم اگر حلزون به دستم میخورد ولی اینبار انقدر راحت گذاشتم رو دستم ، دیدم بیرون اومد و شاخکاشو باز کرد و وقتی دید امن و امانه شروع کرد به حرکت کردن روی دستم
منم انقدر شگفت زده شده بودم که کلی عکس و فیلم از زیبایی هاش گرفتم و بعد گذاشتمش روی یه درخت و خداحافظی کردم و به راهم ادامه دادم
یکم جلو تر که رفتم یه سنگ قلب شکل دیدم برداشتمش خیلی حس خوبی داره وقتی خدا قلبشو که همیشه به شکل های مختلف بهم هدیه میده که امروز به شکل سنگ بود
خیلی وقتا هم به شکل ابر هدیه میده
وقتی رسیدم خونه مون به مادرم گفتم مامان باید برم دو نفر از خانما میان بهشون کاموا بدم و کامواهارو که جمع کردم ساعت11:30رفتم
به یکی از خانما تحویل دادم و خواهرم هم اومد و وقتی میخواستیم بریم خونه دیدم یه خانم مسن داشت نگاهم میکرد و صدام کرد گفت خانم شما قلاب بافی یاد میدین؟ گفتم نه
به خانما کار میدم برام میبافن
بعد بهم گفت که میشه منم قبول کنین براتون کار ببافم بلدم
که خواهرم گفت باشه بگو و آدرس گرفت و گفت با همسرم صحبت کنم خبر میدم
بعد که من رفتم به خانم دیگه کارای گل سر مادرمو تحویل بدم
و برگشتم به خواهرم زنگ زدم و باهم جلو در مدرسه حرف زدیم و به خانم دستفروشی که پارسال باهم مینشستیم جلو در مدرسه سلام دادم
گفت دختر تو کجایی دیگه نمیای جلو در مدرسه نقاشی بفروشی ،نمیبینمت دختر
گفتم دیگه نمیتونم بیام فعلا نقاشی کار میکنم فرصت نکردم
اونجا بود فهمیدم چقدر سریع گذشت اون روزا دقیقا اردیبهشت امسال بود تکاملم رفته رفته داشت طی میشد
بعد خانمی که کیک میفروخت جلو در مدرسه دیدم گفت
طیبه جان سلام
وقتی دیدمش گفتم عه شمایین
گفت آره منم همسایه خونه قبلیتون
جالب بود وقتی هفته پیش خواهرم کیک تر خریده بود وقتی داشتم میخوردم یاد همسایه مون افتادم گفتم یعنی اونم کار شیرینی پزی که چند سال پیش بهم گفت بهش علاقه داره تا کسب درآمد کنه رو شروع کرده ؟
نگو خودش بوده که کیکاشو جلو در مدرسه فروخته به خواهرم و وقتی گفتم خواهرمه گفت من این خواهرتو ندیده بودم
و بهش آرزوی خیر و برکت کردم
و به خواهرم گفتم بیا بریم درخت بید مجنون رو نشونت بدم ببین چقدر برگ داره ،دیشب از اون درخت برگ چیدم
اصلا قصد نداشتم برم دوباره برگ بچینم، درسته که گفتم اگر بشه امروزم برگ میچینم ولی کاملا هدایتی دوباره رفتم و کلی برگ چیدم خیلی زیبا بودن دیشب تو تاریکی برگ چیدم و امروز تو روشنایی
و همه میومدن و می رفتن و من بی توجه به آدما مشغول چیدن برگ از درخت بزرگی که قطع کرده بودن و هرچی میچیدم بازم برگ تولید میشد
خداروشکر بی نهایت گنج بود برای من
وقتی برگ چیدم و دوباره چند تا شاخه شو مثل دسته گل کردم و بردم خونه خیلی حس خوبی داشتم
از خدا و از درخت سپاسگزاری کردم
و رسیدم خونه
و با مادرم صحبت میکردیم گفت برای من که کار میکنی و وقت میذاری میری از خانما بافتنیارو تحویل میگیری بنویس تا پول همه رو یه جا بهت بدم
زمان میذاری میری میای هزینه شو هم بگیر
بعد بهش گفتم که همسایه خونه قبلیمون کار مورد علاقه شو شروع کرده
یه لحظه خندیدم گفتم ببین چند ماه پیش منم جلو در اون مدرسه داشتم نقاشی میفروختم
الان همسایه مونم داره تکاملشو طی میکنه و از یه نوع کیک شروع کرده ،کیک تر شکلاتی
که واقعا خوشمزه بود کارش عالی بود
و یه خانم هم کیک ساده میفروخت
و با خودم گفتم صد در صد اونم با تلاش و ذوقی که تو چشماش دیدم سریع پیشرفت میکنه
اینجا جلو مدرسه فکر نکنم بمونه
و بعد شروع کردم به شستن برگا و گذاشتم تو اتاقم تا یکی یکی دوباره خشک کنم و لای کتاب بذارم تا خشک بشن
تا بعد از ظهر داشتمکارمیکردم که دیدمپیام اومد از عدل ایران
و ابلاغیه بعد تقریبا دوماه اومد
همین که میخواستم ببینم خندیدم گفتم همه چیز به نفع من رخ میده
هیچ آگاهی درمورد متن ابلاغیه نداشتم
ولی متن رو که باز کردم با درک هایی که داشتم ، خلافش بود یعنی من گفتم همه چیز به نفع من رخ میده
اما چیزی که خوندم از متنش دیدم برعکس هست
تو رد پاهام نوشتم :
من 8 دی ماه پارسال که هنوز درکی از تکامل نداشتم و تازه با سایت عباس منش آشنا شده بودم و از 7 مهر داشتم فایلارو گوش میدادم
یه جورایی عجله داشتم و سبب شد با قرض تو یه نمایشگاه هنری که نقاشیارو تو الهیه به نمایش میذاشتن تو یه روز، منم برم شرکت کنم برای دوتا تابلوم
وچون تکاملم طی نشده بود به قول استاد با سر میخورین زمین
و من تو اون نمایشگاه که اولین نمایشگاه عمرم بود و حتی بلد نبودم چیکار باید بکنم قوانین رو نمیدونستم ، تابلومو در اثر سهل انگاری پاره کردن و اون روز با دست نوشته ای تعهد دادن که ترمیم میشه و به عنوان خسارت تابلوم به ترکیه و عمان ارسال میشه تا در نمایشگاه به نمایش بذارن و فروخته بشه
به خیال خودم خوشحال بودم که تابلوم میره خارج از ایران ولی نشد و من خیلی درس ها از این اتفاق یاد گرفتم و سبب رشدم شد
خلاصه که به وعده شون عمل نکردن و من هیچ کس رو نداشتم تا از حقم دفاع کنم
اون روزا تازه با سایت آشنا شده بودم و میگفتم طبق آیه ای که خدا به پیامبر گفته شما نجنگیدید در جنگ من جنگیدم …
منم به این درکم گفتم خدا تابلوی منو پاره کرده و این شرایط رخ داده تا من از این طریق تابلوهامو به خارج از کشور بفرستم
الان که دارم یادم میارم خندم میگیره
چقدر اون روزا هیچی نمیدونستم و چقدر امروز نسبت به اون روزم آگاه ترم
خدایا شکرت
و من هیچ درسی رو نگرفته بودم تا عمل کنم و هر هفته با جواب ندادن اونها من دلسرد تر میشدم و اطرافیانم منو میترسوندن که تابلوتو ترمیم نمیکنن
همه اینا گذشت و گذشت تا اینکه من تصمیم گرفتم شکایت کنم
حتی جوری شد که برادرم حاضر نبود کمکی بهم بکنه ومن اون روزا خیلی تنها بودم و تازه با خدا آشنا شده بودم و از زبان استاد عباس منش میشنیدم
تصمیم گرفتم از خدا کمک بخوام ،اون روزا به این فکر بودم که چجوری میشه به خدا ایمان داشت و از خدا خواستم کمکم کنه تا ایمانم رو نشونش بدم
و صبح روزی که میخواستم برم شکایت کنم هیچ پولی تو حسابم نداشتم
نزدیک 9 صبح بود دراز کشیده بودم سر جام به ساعت نگاه کردم و گفتم خدایا من چیکار کنم هیچ کس رو ندارم
پول ندارم چجوری برم شکایت کنم؟
و من نمیخوام برم ، چون پول ندارم، وکیل ندارم
تو وکیلم میشی که من برم؟
تو پولمو جور میکنی ؟؟
و ازش نشونه خواستم
درخواست کردم و پتو رو کشیدم روم و چشمامو بستم
یهویی شنیدم به قلبم جاری شد
انقدر واضح شنیدم که سریع بلند شدم
ولسوف یعتیک ربک فترضی
این آیه رو نشونه دریافت کردم و اون روز قدم برداشتم
خدا به طرز عجیبی پول شکایت رو که از اونموقع تا الان که چندین بار کارم عقب افتاد به طرق مختلف که با هر بار درسم رو گرفتم ، تو این ماجرا ایمانم رو بارها قوی کرد با تکرار این آیه و یا تکرار آیاتی که میگفت وکیل من هست
تا اینکه دو ماه پیش سر یک جریان ساده دوباره جریان شکایتم عقب افتاد و من درسم رو گرفتم که تو رد پاهام نوشتم
و امروز دیدم پیام اومد که ابلاغیه دارم و باید برم ببینم
وقتی قرار نهایی دادگاه رو باز کردم انقدر کلمات قلمبه سلمبه نوشته بود که هیچی نفهمیدم و فکر کردم منظورش اینه چون من نتونستم شاهد هارو ببرم و پول دادگاه که 3 میلیون و 500 بود رو ندارم
قاضی گفته که دیگه پرونده بسته میشه و با خودم کلی فکر کردم و مساله رو به اتمام رسوندم
توی دلم گفتم خدا ، چی شد ؟؟؟
تو که اولین روز به شکایت خواستم برم گفتی راضیت میکنم
چی شد الان همه چی تموم شد ؟ منو که راضی نکردی ؟
بعد جریان سیم کارت ایرانسلم که 15 مهر به نامم زده شد و همه چی تموم شده بود و وقتی عاجز بودنم رو به خدا گفتم به طرز شگفت انگیزی همه چیز به نفع من رخ داد
که جریانشو تو رد پام نوشتم
وقتی اینو یادم آوردم گفتم اصلا نمیخوام
مگه قرار نبود از ماجرای تابلوی پاره شده نقاشیم درس بگیرم ؟؟
درسامو گرفتم و سعی کردم عمل کنم
اگه الان تو میگی تموم شد ، باشه هرچی تو بگی
من چشم میگم
و ابلاغیه رو به پسر داییم که وکیل هست فرستادم
که اون بهم بگه که درست متوجه شدم که دیگه نمیتونم برم شکایت کنم یا نه
و گفتم هرچی تو بگی من گذشتم از حتی یه ذره درخواستی که نسبت به خسارت تابلوم داشتم
و به مادرم گفتم که مامان دیگه نمیتونم شکایتم رو ادامه بدم ولی خوشحالم درساشو گرفتم و از این به بعد آگاهانه تصمیم میگیرم ، سعیمو میکنم
و ازش گذشتم و به ادامه روزم پرداختم تا لذت ببرم از ادامه روز بهشتی من
بعد از ظهر داشتم به مداد رنگیام نگاه میکردم یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت وقتی به چیزی میرسین چند لحظه اولشو خوشحالین ولی خوشحالی و حال خوب باید درونی باشه و به هیچ چی وصل نباشه
گفتم ببین طیبه تو روزها به اینکه مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ بخری فکر میکردی ، اما الان به لطف خدا داریش و هر روز روی تخت گذاشتی و میبینیش
و درسته با هر بار دیدن میگم خدایا شکرت
ولی خوشحالی که قبلا عجله داشتم یا منتظر بودم مداد رنگی بخرم رو دیگه به اون حد نداشتم
اما یه سوال پرسیدم از خودم
طیبه تو الان از مسیر بیشتر لذت میبری ؟یا از رسیدن به خواسته هات ؟؟
فکر کردم به این سوال خودم
و انگار بیشتر دوست داشتم به قسمت اول پاسخ بدم
چون این روزا من دارم رشدم رو میبینم و از اینکه هر روز یه چیزی یاد میگیرم که جدیده یا سعی دارم باورهامو قوی کنم جذابیتش بیشتر از چیزاییه که مثلا من خونه بزرگ میخوام یا ماشین میخوام یا عشقی میخوام که هر دومون آگاه باشیم و شادی قصد پشتشو میخوام
درسته همه اینارو میخواما ، بازم میگم ماشین ،موتور ، عشق و عزیز دل آگاه و … میخوام ،استاد عباس منش میگفت که ما انسانیم و بالاخره اومدیم به این جهان هستی تا پیشرفت کنیم تا آگاه بشیم و هر چقدر بیشتر به خواسته هامون میرسیم بیشتر میخوایم و بیشتر به خدا نزدیک میشیم
و سبب گسترش جهان هستی میشیم
پس هر دورو باید بخوام
چون به پیشرفتم کمک میکنه
اما بیشتر این روزا میبینم اولی خیلی پر رنگ تر شده برام
در صورتی که تا یک سال پیش ، دومی نقش پر رنگی داشت تو خواسته هام
اینکه سعیمو میکنم ایمانم رو در عمل به خدا نشون بدم و به اصل دقت کنم
یادمه استاد تو فایل هدفگذاری که اواخر اسفند برای سال 1402 گذاشن میگفتن هدفت رو بذاری برای تغییر شخصیتت و به اصل توجه کنی
همه چی خودش میاد
پول ،عشق ،ثروت ،سلامتی و ارامش و شادی و…
و مداد رنگیام سبب شد جدا از سپاسگزاری مجدد یه چیزای جدید درک کنم
من تا غروب برگارو درست کردم و لای کتاب گذاشتم تا خشک بشن و به زودی نقاشی روش بکشم و بفروشم
چون دیروز دریافت کردم که روی نقاشیا طراحی طلا و جواهرات با طرح خودم که خدا الهام میکنه بهم ، بکشم و ببرم به طلافروشیا و اول از طلا فروشی سمت کلاس رنگ روغنم بفروشم که پایین پاساژ کلاس رنگ روغنم چند طبقه طلا فروشیه
و من سعی میکنم به سرعت قدم بردارم
بعد از ظهر رفتم خرید کردم و برگشتم خونه و دوباره برگارو شستم انقدر بی نهایت زیاد بودن که من با اینکه کلی برگ چیده بودم اما بازم بی نهایت برگ رو درخت بید مجنون مونده بود
نزدیک غروب تلویزیونو مادرم روشن کرده بود و قرآن میخوند من رفتم به مادرم چیزی بگم که چشمم افتاد به تلویزیون
آیه 88 سوره حجر
لَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجࣰا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ
توبه این ناقابل متاع دنیوى که به طایفه اى از مردم کافر دادیم البته چشم مدوز و بر اینان اندوه مخور و اهل ایمان را زیر پر و بال خود گیر
من فقط این تیکه اش به چشمم عین چراغ روشن شد
لا تحزن
اینو که خوندم سریع درک کردم که درمورد موضوع شکایتم و ابلاغیه ای که اومد هست و حرفایی که به خدا گفتم
و زود گوشیمو برداشتم و از تلویزیون نگاه کردم آیه 88سوره حجر
و به معنیش نگاه کردم
و اینو درک کردم که طیبه به مبلغ خسارت تابلوت که متاع اندک هست و اون دو نفر خانمی که خداگونه عمل نکردن و به تعهدشون عمل نکردن چشم ندوز و و ناراحت نشو
سعی کن با انسان هایی سر و کار داشته باشی که با ایمانهستن و در مدارهای بالاتر
من وقتی پیام این آیه رو دریافت کردم گفتم آره خدا راست میگه من چرا به پول خسارت تابلوم فکر میکنم
درسته که باید خسارت بگیرم
مگه تو اینمسیر کلی درک نکردم ؟ کلی درس یاد نگرفتم؟ و کلی رشد نکردم؟ پس این آیه به من میگه وقتی ابلاغیه اومده که فهمیدی تموم شده و جای اعتراض نیست دیگه ادامه نمیدی
و گفتم باشه چشم هرچی تو بگی
ولی کمکم کن ، بازم امید دارم بهت
حتی به مادرم گفتم ،مامان باید خودمببرم تابلومو ترمیم کنم
تا این حد پیش رفتم
که فکر کردم همه چیز درمورد شکایت من تموم شده و باید خودم ببرم تابلومو ترمیم کنم
الان ساعت 21:33هست
و من داشتم برگای بید مجنون رو که شستمشون ، با پارچه خشک میکردم
هیچ فکری نداشتم ، هیچ فکری ، فقط داشتم برگارو یکی یکی خشک میکردم
خیلی واضح و روان حس کردم
و این جمله رو درک کردم
جوانه
از جوانه که برای ایده گل سر بهت ثروت دادم
و شروع شد درآمد دوماه گذشته ات
که هر هفته جمعه رفتی و نزدیک 60 میلیون شد که من توی این دوماه به ساده ترین ایده ،به ساده ترین روش ، که کل دوماه 60 روزه ،بهت عطا کردم
من فقط از این 60 روز 8 روزش رو به جمعه بازار رفتم و اول فقط گل سر جوانه بود و هفته بعد تکاملی گل اضافه شد و بعد تکاملی گل سر جوجه و بعد تکاملی گل سر قورباغه و گل سر گل های مختلف و مینیون و آووکادو و انار و چیزای دیگه و فقط از یک جوانه شروع شد و به صورتی تکاملی هی اضافه شد
چی دارم درک میکنم خدای من
الان با چشمای پر اشک دارم مینویسم این درکم رو
یهویی الان خدا اینارو بهم فهموند
طیبه من بخوام بهت ثروت بدم از ساده ترین روش بهت ثروت میدم تا تکاملت رو طی کنی
یادمه دیروز میگفتم خدایا از برگا یعنی چجوری میشه من تابلوهای بزرگی که تو ایده شو بهم میدی بکشم و روزی تابلوهام در نمایشگاه های آمریکا و یا کشورهای دیگه و ایران به بالاترین قیمت فروش برسن ،
که استاد رنگ روغنم گفته از الان به فکر طرح هایی باشین که تصویر سازیش برای خودتون باشه و موضوعی باشه
و از آمریکا به من گفتن که هنرجوهات میتونن شرکت کنن
و تاکید میکرد که سعی کنین تمرین بیشتر داشته باشین و موضوع انتخاب کنین و شروع کنین تا سه سال بعد بتونین یه تابلو به آمریکا بفرستین همگی
چقدر داره مرحله به مرحله هدایتم میکنه
الان بهم فهموند
این برگا که برات سوال شده بود ،
جزئی از مسیر رسیدن به خواسته ات هست و در مسیر تکاملت لازمه انجامش بدی
پس انجامش بده
طیبه ، میبینی اول با جوانه گل سر قلاب بافی شده ، وارد زندگیت شدم تا باورهاتو درمورد خودم ، درمورد ثروت و خیلی چیزها قوی کنم
که سرمایه خیلی زیادی نمیخواست
اولین باری که من شروع کردم گل سر ببافم ، یادمه فکر کنم رفتم 300 هزار تمن کاموا خریدم و 10 تا یا 20 تا بود فکر کنم ، شروع کردم و هر هفته بیشتر و بیشتر شد و تنوعم هم بیشتر شد
و الان خدا با یادآوری این که هر دو با برگ شروع شد طیبه ،دقت کن ،تاکید کرد برای من
الان هم صفحه جدید و شروع مدارت از فروش نقاشی
درخت بید مجنون رو بر سر راه مسیرت قرار دادم تا از برگ های پهن و بزرگش استفاده کنی
و به آسان ترین و کم هزینه ترین شکل ممکن بهت ثروت عطا کنم
طیبه جان عزیز دلم دقت کن
از جوانه تا جوانه یه پیام داره برای تو
میخوام بهت یاد بدم ، تو هم مثل یه جوانه داری تکاملت رو طی میکنی و ریشه میزنی و باهر بار عمل کردن ریشه هات قوی میشن و باورهاتو قوی میکنی و شاخ و برگ هات بزرگ و بزرگ تر میشن
وبا هر بزرگ شدن تو، شاخه های اضافه که دیگه نیازی بهشون نداری یا ازت گرفته میشه تا سریع تر رشد کنی ، یا خودت تصمیم به جدا کردن شاخ و برگ های اضافه میکنی تا آگاهانه تصمیم به رشد بیشتر کنی
میبینی چقدر همه چیز ساده هست طیبه
درک من هم انقدر ساده هست و آسان باید بگیری تا بفهمی من رو
بهت قول و وعده اینو میدم که اگر مصمم و با تعهد 7 قدم از دوره 12 قدم رو که خریدی گوش بدی و عمل کنی زندگیت چنان تغییر میکنه که ، طیبه ی همین الانتم دیگه نمیشناسی
طیبه جان عمل کن ، اگر ببینم تلاشت برای عمل کردن بیشتر شده محدودیت هاتو ازت میگیرم و سرعت میگیره تکاملت ،ایمان داشته باش و حرکت کن
حتی یادت باشه ،حتی اگر ایده ای در این مسیر جواب نداد، تو به مسیر ادامه بده و قدم اول رو برداری ،قدم دوم و ایده های بعدی بهت گفته میشه
پس پر قدرت قدم بردار
22:39
من بعد اینکه تو گوگل درایو نوشتم ، دوباره رفتم تا برگارو خشک کنم
یه برگ رو دیدم و گفتم وای خدای من چقدر این برگ و چند تا برگ درخت بید شبیه پرای پرنده ها هستن
و یاد پر کبوتری افتادم که پارسال بچه بود و جلو در خونه مون مادرم دیده بودتش و آورد تا بهش غذا بدیم و بزرگش کنیم چون خیلی کوچیک بود و یکم از پراش دراومده بودن
حدود یک ماه خونه مون بود و انقدر بهش دونه دادیم و بزرگ شد و من هر روز میبردمش پشت بوم
الان خندم میگیره میومد میچسبوند خودشو به من و دلش نمیخواست تو پشت بوم بمونه منم هلش میدادمو باهاش حرف میزدم میگفتم تو پرنده ای باید پرواز کنی
چرا میترسی ؟؟؟
نگو من اون روزا تکامل رو نمیدونستم که تا زمانی که کامل پر و بالاش و دمش پر نداشته باشه نمیتونه پرواز کنه و هرچی تلاش بکنم بی فایده هست که بخوام بگم نترس
چون باید رشد کنه تا بتونه با رضایت و آگاهی خودش پرواز کنه
یادمه چون بچه بود با دیدن هر پرنده ای یا کلاغ یا حتی کبوتری که هم جنس خودش هست وحشت میکرد و سریع میومد وایمیستاد پیش من و انگار منو پناهگاه میدید و کسی که میتونم ازش محافظت کنم
یه غول بزرگ که میتونی از حمله کلاغ و پرنده های دیگه درامان باشی
یاد حرف استاد افتادم میگفت خدارو یه انسان خیلی خیلی بزرگ و غول پیکرد فرض کنین که به همه چی اشراف داره و میتونه شمارو به هرچی که میخواین برسونه و با هر قدمش میتونه همه چیز رو به سرعت طی کنه
چقدر قشنگ خدایا شکرت
یادمه انقدر با تعجب به آسمون و پرواز پرنده ها نگاه میکرد و تا یه پرنده با اوجی که گرفته بود میومد از نزدیک ما پرواز میکرد ،کبوتر میترسید و قلبش به تپش میفتاد و میپرید رو پای من
یادمه وقتی روز به روز شاهد بزرگ شدنش بودم و هر روز صبح بیدار میشدم و گندم میدادم بهش یه روز دیدم بال بال میزنه و اونموقع تو بالکنمون بود و بعد انتقالش دادم سمت راه پله مون که طبقه هشتمیم و اونجا با خاکای گلدونام براش خونه ساختم و بردم گذاشتمش اونجا تا دیگه اونجا ادامه روند بزرگ شدنشو طی کنه و یه پنجره دایره تو راه پله داشتیم که از اونجا بیرونو نگاه میکرد
من فردای اون روز یکم دیر بیدار شدم و وقتی رفتم درو باز کنم دیدم وایساده جلو در ورودی مون و روی پادری جلو در و منتظر بود من براش غذا ببرم چون هنوز کامل پر زدن رو بلد نبود و از بیرون رفتن وحشت داشت
تا اینکه یه روز دیدم هی بال بال میزنه و یادمه دستمو مثل پرنده ها باز میکردم و به خیال خودم میگفتم بال بزن و با حرکت دادن دستام اونم شروع میکرد بال زدن و یه چند باری یادش میدادم با اشاره دستم پرواز میکرد و میومد رو دستم مینشست
و اونموقع بود که فهمیدم که وقت پروازشه
بردمش پشت بوم روز اول فقط نگاه میکرد به اطراف
روز بعد باهم رفتیم و من نشستم و کبوتر روی پاهام نشسته بود یهویی دو تا قمری اومدن و تا اونارو دید پرواز کرد و با اونا رفت
یادمه یه بغضی کردم که گریم گرفت گفتم چقدر سریع رفت
اون لحظه ازش فیلم گرفتم
بعد دیگه گفتم باید میرفت و تو تا اینجا کمکش کردی تو بزرگ شدنش چون مادرش نبود ، از اینجا به بعدش دیگه دست خداست
بعد شب، داداشم که از سرکار اومد گفت کبوتر اینجاست تو که گفتی رفت ؟!
خوشحال شدم جالب بود مدیر ساختمونمون میگفت رفته بودم پشت بوم دیدم یه کبوتر آروم از در اومد تو فهمیدم همون کبوتره که بزرگ شده
و صبحش دوباره رفتم دیدم هی اینور اونور میپرید و میخواست بره ، در پشت بومو که باز کردم با من اومد بیرون و گذاشتمش رو سکوی دیوار پشت بوم، همینجور داشت نگاه میکرد منم فیلم میگرفتم
میدونستم که اگر بره دیگه رفته و دوست داشتم یه فیلم بگیرم و نگه دارم از پروازش در روز سوم که صبح حدود ساعت 7 بود
که دوتا کبوتر اومدن و از جلوش پرواز کردن و این پشت سرشون پرواز کرد و رفت
خیلی حس خوبی داشتم خیلی
من اون روز در پنجره راه پله رو باز کردم و شب دیدم برگشته تو راه پله و تا دوماه من دونه و گندم میذاشتم و میومد میخورد و میرفت تا اینکه مدیر ساختمونمون گفت همه جا کثیف شده و منم رفتم جمع کردم
و فکر کردم گفتم تو که خدا نیستی میگی من دونه بریزم براش به اینجا عادت کرده ، بعدشم نگران نباش خدا همه جا روزیشو میفرسته براش
و من با این درک هام پنجره راه پله رو برای همیشه بستم و گفتم خدایا ببخش که من میخواستم نگهش دارم و شرک داشتم
الان که فکر میکنم میبینم کبوتر وقتی بچه بود آگاه نبود از پرواز کردن و احساس خوب پرواز و اینکه چه لذت هایی برای اون خواهد داشت ، که خدا رو سپاسگزاری خواهد کرد
، و میترسید و وقتی تکامل رشدش رو طی کرد رفته رفته با بزرگ شدنش آگاه شد که چه خبره و از رسالتش آگاه شد که باید پرواز کنه و با همنوعانش از جهان هستی لذت ببره و پرواز کرد و رفت
وقتی من برگشتم یه پَرش افتاده بود و من اونو نگه داشتم تا به امروز که الان برگ درخت بید رو که دیدم دقیقا هم شکل اون پر کبوتر بود بلند شدم و کنارش گذاشتم چقدر دقیق هم شکل پر کبوتر بود
الله اکبر
الله اکبر
برگ درخت بید چقدر برای من درس داشت
اینو حس کردم که همه چیز در این جهان هستی به هم متصله یه سری مستندایی رو بهم یادآوری کرد که مثلا نشون میداد هویچ شبیه مردمک چشم انسانه یا چیزای دیگه موجود در طبیعت
خدا با این یادآوریا ، خواسته بهم بگه ببین چقدر بزرگ و با عظمتم ، هر لحظه بیشتر دقت کن به شگفتی های من تا بیشتر بزرگی من به تو یادآوری بشه
بعد که داشتم برگارو خشک میکردم یه برگ هم که تازه جدید رشد کرده بود رو هم خشک کردم و خیلی نازک و شکننده بود به خودم گفتم ببین این هم تکامله
اول نازک و شکننده هست و بعد به مرور زمان تکامل پیدا میکنه و ضد آب میشه که تو الان داری محکم میکشی رو پارچه نمیشکنه و ضخیمن برگای بزرگتر
این یادآوری درمورد تکامل به من داره یاد میده که منم مثل جوانه از هیچ شروع کردم به تکامل ، و دارم در این جهان هستی هر روز رشد میکنم با قدم برداشتن و عمل کردن
23:30
دارم با اشک مینویسم
اشکی که بند نمیاد و انقدر بلند گریه کردم که دراز کشیده بودم و پیام رو خوندم و همزمان داشتم به فایل استاد گوش میدادم و بلند شدم نشستم و گریه کردم
خدای من ،من داشتم به حرفای استاد گوش میدادم تو فایل
ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
که رفتم ببینم پسر داییم در مورد ابلاغیه که بعد از ظهر بهش فرستادم تا ببینه چی نوشته بهم بگه و خودمو آماده کرده بودم که بگه طیبه دیگه روند شکایتت تموم شد
طبق درک هایی که از ابلاغیه متوجه شدم
الان رفتم ببینم چی نوشته پیامشو ببینم
دیدم نوشته سلام خوبی
اینکه به نفعت شده خداروشکر
الان میری همان شعبه قبلی پیگیر میشی
اعسارت قبول شده تمام
میری عدالت
وای چی داشتم میخوندم
من چند ساعت پیش گفتم دیگه هیچی نمیخوام، من درسایی که باید میگرفتم رو گرفتم ، درسته که من نزدیک غروب که ابلاغیه رو دیدم و خوندم و هیچی نفهمیدم ازش و از جملات سختی که درکش برام سخت بود خوندم و گفتم یعنی قاضی قبول نکرده که پرونده شکایت من از پاره کردن بوم نقاشیم ادامه دار بشه ؟؟؟
و هزاران فکری که داشتم اون لحظه
یه لحظه الان به خودم گفتم نکنه متن ابلاغیه رو خدا عوضش کرد ؟؟؟.چرا من وقتی خوندمش اینو درک کردم که همه چی تموم شد و نمیتونم شکایتم رو پیگیری مجدد کنم ؟!
وقتی بیشتر فکر میکنم ،نمیدونم شاید ولی این درکو میکنم که من درکم برعکس شده و خدا میخواسته ببینه از این ماجرا میگذرم یانه ؟؟
به خودم که یادآوری کردم چند ساعت قبلمو ، که خودمو آروم کردم و گفتم باشه خدا ،هرچی تو بگی
میدونم من بودم که پارسال تازه شروع کردم آگاهیارو شنیدن و رفته بودم به نمایشگاه نقاشی و اونجا نقاشیمو پاره کردن
و عدم تعهدشون به ترمیم و خسارت تابلوم سبب شد من برم شکایت کنم
و تو با آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی بهم گفتی که برو خیالت راحت
من برات وکیل میشم
من برات همه کس میشم
و تو این مسیر کلی یاد گرفتم و میدونم که باورهای محدود من بود که سبب شد این جریان رخ بده
باشه چشم قبول میکنم
اشکالی نداره تموم شد ،ولی کلی درس یاد گرفتم و تو برای من کافی هستی که من دارم با شناختن تو رشد میکنم
ولی هنوز به تو امید دارم ربّ من
که میتونی به یک باره همه چی رو تغییر بدی
اینو چند ساعت پیش گفتم و گذشتم و به کارام رسیدم
و الان که دیدم پسر داییم گفت طیبه قبول شده گریه میکردم
مادرم یهویی اومد تو اتاق بهش گفتم جریانو
گفت چه خوب
بعد من انقدر خوشحال بودم که گریه میکردم از چی ؟؟
از اینکه خدا چقدر امروز منو شگفت زده کرده که دارم درک های جدیدی رو میفهمم
بازم میگم خدا متن ابلاغیه رو تغییر داد هنوز تو حیرتش موندم
خدایا شکرت
ان شاء الله شنبه قبل کلاسم میرم دادگاه تا بپرسم روندش چجوری باید پیش بره
خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم که این همه منو دوست داری و کمکم میکمی و هر لحظه هدایتم میکنی
ربّ من سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
طیبه عزیزم سلام ، ساعت 4 صبحه و با عشق کل پیام طولانیت رو خوندم
اینده درخشانی پیش روت هست . بزودی آثارت توی نمایشگاه امریکا برنده میشه ، با همین فرمون جلو برو.
سبک کامنتهات من و یاد جودی ابت کارتون بابا لنگ دراز میندازه .
دختر شیرین سخن پرحرف خلاق دوست داشتنی مهربان باانگیزه
دوستت دارم
امیدوارم روزی بیام و دوتا از تابلوهای ارزشمندت رو از یه نمایشگاه درجه یک با قیمت خیلی بالا
بخرم یکی برای خودم یکی برای هدیه دادن به یک عزیزدل. بعد ببینم عههههههههه امضای طیبه پای نقاشیه :))
همون طیبه ایی که من کامنتهاشو میخوندم و بگم خدایا شکرت که در بهترین زمان و مکان
من و به یه دوست توحیدی هدایت کردی:))
به نام ربّ
سلام پروین جان
سپاسگزارم که برای من نوشتی
تا من متوجه یه موضوع بشم
آخر صحبت هات که نوشتی :
سبک کامنتهات من و یاد جودی ابت کارتون بابا لنگ دراز میندازه .
دختر شیرین سخن پرحرف خلاق دوست داشتنی مهربان باانگیزه
وقتی این حرفتونو خوندم راستش ناراحت شدم
از نوشتن جمله پر حرف و جوابی نداشتم بنویسم و نتونستم ازتون تشکر کنم
اما امروز به یکباره یاد صحبت شما افتادم و از خودم پرسیدم چرا طیبه؟
چرا ناراحت شدی از حرف پروین جان
متوجه باور محدودم شدم
که ار بچگی و البته استاد عباس منش میگفت که سعی کنید نکات مثبت رو ببینید
من اون روزی که پیامتونو خوندم تمرکزم رفت روی کلمه پر حرف
و سبب ناراحتیم شد
در صورتی که شما قبل و بعدش نوشتین که
دختر شیرین سخن پرحرف خلاق دوست داشتنی مهربان باانگیزه
5 بار تحسین کردین و البته پرحرف شاید از نظر من ناراحت کننده بود و طبق باور محدودم میدونم که سبب ناراحتیم شد
و سبب شد فکر کنم
به اینکه وقتی بچه بودم و 8 یا 9 سالم بود مدام سوال میپرسیدم از پدرم ،از خانواده
و انقدر سوالم زیاد بود درمورد همه چیز که تمومی نداشت
یه روز سوالی پرسیدم و مثل همیشه پدرم با آغوشی باز به من جواب رو میگفت و یاد میداد
اما تا اینکه روزی من سوال کردم و از چند نفر شنیدم تو چقدر زیاد سوال داری و حرف میزنی بسه دیگه
و من دیگه از پدرم و یا اطرافیانم سوال نپرسیدم
دیگه همه بچه ها دوران کودکی پر از سوال هست در فکرشون
اما سبب شد من دیگه حرف نزنم
وای خدای من
چی دارم درک میکنم از کامنت شما
چند هفته پیش یه نفر به من گفت دلیل این اتفاقی که برای سلامتیت رخ داده اینه که نتونستی حرف بزنی و ساکت موندی
و حتی من اون لحظه ساکت بودم و ازم سوال کرد درمورد سوالی که پرسیدی درمورد سلامتی آیا اون سوالت در درون خودت هست ؟؟؟
و مادرم گفت بگو دیگه طیبه خجالت نکش
و من نمیخواستم بگم
الان فهمیدم که چرا نمیخوام سوال بپرسم و یا چرا نمیخوام حرف بزنم و سعی در سکوت کردن دارم
اما از وقتی در این سایت پر از آگاهی اومدم ، یه اراده ای سبب میشه که من این صحبت هارو و این اتفاقات روزم رو ریز به ریز بنویسم و درک کنم و یاد بگیرم
و سعی کنم عمل کنم
چقدر به موقع بود پیام شما
تازه متوجه شدم از چه زمانی این موضوع در من شکل گرفته و سبب شده نتونم حرفمو به آدما بزنم و خجالت کشیدم که حتی سوالم رو بپرسم
تا جواب دریافت کنم
و این درس رو یاد گرفتم الان ،که بیشتر توجه کنم به نکات مثبت
اینکه شما این همه تحسین کردین به نکات مثبت توجه کنم
دوباره کامنتتونو الان خوندم
چقدر حس خوب داشت و من ندیدم این همه حس خوب پیامتونو
اینجا که نوشتین :
امیدوارم روزی بیام و دوتا از تابلوهای ارزشمندت رو از یه نمایشگاه درجه یک با قیمت خیلی بالا
بخرم یکی برای خودم یکی برای هدیه دادن به یک عزیزدل. بعد ببینم عههههههههه امضای طیبه پای نقاشیه :))
و چقدر من اون روز رو الان تصور کردم که داشتم امضاش میکردم امضای مخصوص ، باید یه امضای مخصوصم از همین الان داشته باشم
ممنونم که به من یادآوری کردین تا به فکر امضای مخصوص خودم باشم
و از الان پای تمام کارهام باشه
بی نهایت سپاسگزارم پروین جان زیبا
بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و عشق باشه برای شما
سلام طیبه جانم دختر هنرمند سایت
ببخش که ناراحت شدی
میدونی چیه من شما رو خیلی تحسین میکنم
همین حرف زدن با جزییات از هوش بالای شما میاد .
من خودم به ندرت جزییات یادم میمونه و از اینکه میبینم شما اینقدر جزیی مسائلت رو مینویسی و تحلیل میکنی و تمام حرکاتت رو به چالش میکشی ذوق میکنم و برام جالبه.
به نظرم شما در رمان نوشتن هم خیلی با استعداد هستی. دیدی که رمان ها چقدر با جزییات نوشته میشه و مخاطب های خاص خودش رو هم داره.
راستی طیبه جان اون شب پیامت بهترین موقع ممکن بدستم رسید. یه ناراحتی نسبت به یکی از اعضای خانواده م پیش اومده بود که داشتم با خداجونم حرف میزدم که چیکار کنم . نقطه ابی رو که دیدم گفتم خدا جون این نشونه باشه. اونجا که گفتی ، بیشتر توجه کنم به نکات مثبت،
من هم درسم رو گرفتم و شب راحت خوابیدم . ممنون که برام نوشتی دوست جونی من
خدایا شکرت خدایا سپاسگزارتم به اندازه عظمتت
به امید دیدارت در گالری نقاشیت
در پناه الله یکتا شاد و موفق و ثروتمند باشی
به نام ربّ
سلام پروین جان
ازت ممنونم ،اتفاقا سپاسگزار توام که به من فهموندی کجای کارم ایراد داره ، با نوشته ات بهم یاد دادی که اون همه تحسین نوشته بودی و من ندیدمش و فقط به یه کلمه از نظر من و باورهای محدود من ،منفی بود اذیتم کرد
اتفاقا باید درسمو میگرفتم و گرفتم از تک تک صحبت های زیبات
دیگه بالاخره خودمو میشناسم ،نمیتونم فرار کنم از افکارم
باید سریع مچ ذهنمو بگیرم
نگو ببخش ،شما برای من پیامی دادی که سبب رشدم بشه و به سمت جلو حرکت کنم
خیلی هم الان خوشحالم و اون لحظه هم که فهمیدم سبب ناراحتیمو که از کجاست ،اونموقع هم خوشحال بودم که فهمیدم و درک کردم
و مهم ترین پیامش برای من
تمرکز به روی نکات مثبت بود در همه جنبه های زندگیم
یادمه استاد میگفت نه تحسین آدما خوشحالتون کنه نه حرفایی که سبب ناراحتیتون میشه
چون باید در هر دو صورت من فکر کنم ببینم چه کاری باید انجام بدم
مثلا وقتی تحسین میشم باید سریع به خودم بگم
طیبه تو هیچی نیستیا ، یه وفت فکر نکنی که تویی داری این کارارو به این زیبایی انجام میدی
همه اینها کار خداست و تو هیچی نیستی
این یادت باشه که هیچی نیستی
و تحسین ها سبب غرورت نشن
و وقتی چیزی ناراحتم میکنه از این سایت پر از آگاهی یاد گرفتم که فکر کنم به دلیل ناراحتیم و به قول استاد خودمو بشناسم و بپرسم که چرا ناراحت شدم
دلیلش چیه
و انقدر بپرسم سوالاتی رو که سبب بشه متوجه ناراحتی پشتش بشم و باور محدودش رو پیدا کنم و باور قوی براش بسازم و در عمل رفتارهامو اصلاح کنم
من اینا رو یاد گرفتم و هر رور تا جایی که میتونم سعیمو میکنم که دقت کنم
از شما هم بی نهایت سپاسگزارم پروین جان که در رشد من و مسیر تکاملم حامل پیام بودی برای من و از اینکه وقت ارزشمندت رو برای من گذاشتی و رد پامو خوندی و اومدی نوشتی و باز هم وقت ارزشمندت رو گذاشتی سپاسگزارم
بابت دعای بسیار زیبات سپاسگزارم
الهی به زودی رخ میده با عمل کردن من و قدم برداشتن هام و شما رو در نمایشگاه و گالری که نقاشی هام برای فروش به نمایش گذاشته میشه ، از نزدیک ملاقات کنم
راستی وقتی نوشتی میتونم رمان بنویسم ، یاد حرفای استاد و افکار چند وقت پیشم میفتادم
استاد میگفت که برای نوشتن کتاباش میرفت تو طبیعت چند روز و اونجا کتابشو مینوشت و به خدا میگفت من شروع میکنم تو نوشته های کتاب رو بگو
و وقتی من میشنیدم صحبت های استاد رو میگفتم منم یه وقتایی دوست داشتم کتاب بنویسم و اون روز این خواسته درمن شکل گرفت ولی زیاد بهش فکر کردم
وقتایی که رد پاهامو مینویسم یه وقتایی شده پرسیدم که یعنی میتونم منم کتاب بنویسم
اما نمیدونم چی
ولی حس میکنم باید رها باشم تا اگر خدا بخواد خودش هدایتم کنه چون خیلی چیزها باید یاد بگیرم تا بتونم کتابی بنویسم و خدا به من یاد بده
خیلی دوست دارم بنویسم
ولی هرچی خدا بگه و هدایتم کنه به مسیرش
اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه خیری هست صد در صد
الهی نور خدا به شکل شادی و ثروت و عشق و زیبایی و سلامتی آرامش بشه و جاری بشه در زندگی پر نورت
خیلی دوستت دارم پاره ای وجود خدا پروین جان
به نام خدای مهربون و رزاق و وهابم.
سلام طیبهی عزیزم امیدوارم حالت عالی باشه و در بهترین زمان و مکان کامنت منو باز کنی.
الان که دارم این کامنتو برات مینویسم صبح روز دوشنبه 15 بهمنه. دیشب قبل از خواب کامنتتو خوندم تا فرکانسامو برای روز بعد آماده کنم.
همون دیشب خدا بهم گفت برات بنویسم ولی خیلی خوابم میومد گوش نکردم و خوابیدم امروز صبح که دوباره اومدم سایتو باز کنم میخواستم برم کامنتای صفحهی بعد رو بخونم که دوباره خدا گفت اول برای طیبه بنویس و بعد برو صفحهی بعد منم گفتم چشم.
این شد که اومدم بهت بگم چقدر از نوشتههات لذت میبرم چقدر ساده و صمیمی مینویسی انگار که داری برای یه دوست صمیمی خاطراتتو تعریف میکنی.
کامنت ستارهی عزیز که نوشته بود مثل جودی ابوت مینویسی تو ذهنم جرقه زد که آره همون سبکی مینویسه. من عاشق این کارتون بودم.
منم منتظرم زیباترین تابلوت رو از گالریت تو آمریکا با امضای خودت بخرم.
موفق باشی دختر قوی دختر شجاع دختر مهربون.
در پناه رب شاد سالم ثروتمند و سعادتمند باشی عزیزم.