مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- تاثیرگذارترین عامل برای خلق ثروت؛
- هیچ محدودیتی برای خلق ثروت نیست؛
- کار کردن روی بهبود باورها، یک فرایند دائمی است؛
- آگاهی از دلیل اصلی نتایج، باعث متعهد ماندن و ادامه دادن در مسیر صحیح می شود؛
منابع بیشتر:
بخش چگونه فکر خدا را بخوانیم در دوره 12 قدم
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD675MB43 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 1 | همراه ماندن با جریان هدایت40MB43 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
ردپای روز 2 خرداد رو با عشق مینویسم
امروز من چند تا درس گرفتم اینکه حساس تر باشم به احساسی که بهم میگه این کارو بکن یا این کارو نکن
اینکه هر لحظه گوشام تیز باشه
اینکه هر لحظه حواسم باشه
من امروز میخواستم آب قلم رو بگیرم و چون یه بار قلم رو تو زود پز آبشو گرفته بودم به خیال خودم گفتم بذار اینیکی قلم رو که میخوام همراه این قبلیه بذارم و باهم دوباره بجوشه و روغنش در بیاد
همون لحظه قشنگ شنیدم که این کارت درست نیست انجامش نده
اما توجه نکردم و کار خودمو انجام دادم و گفتم مواد مغذی هنوز تو اون قلم قبلیه که یه بار پخته هست ،بذار با اینیکی با هم بپزن ،یه جورایی حواسم به هدایت خدا و اینکه هر لحظه داره منو هدایت میکنه و باید شاخکام تیز باشه تا بشنوم، نبود
وقتی در زودپز و بستم ،بعد 4 ساعت دیدم بوی سوختگی میاد و رفتم دیدم جزغاله شده
همون لحظه گفتم ،خدا تو گفتی این کارو نکن ،اما من شنیدم و در اصل توجه نکردم
حتی اون ملایمتی که این کارو نکن رو حس کردم و شنیدم قشنگ یادمه ،اما کار خودمو کردم
وقتی این جریان پیش اومد به خودم گفتم طیبه برای اینکه بتونی بهتر بفهمی و سریع تر دریافت کنی و عمل کنی باید تمرین کنی و مثل قبل ریز ترین چیزهارو آگاهانه بپرسی و نذاری این ریز به ریز پرسیدن ها متوقف بشه
چون من چند وقتیه که ریز ترین هارو نپرسیدم و حس میکنم بعضی وقتا نمیتونم تشخیص بدم
خداروشکر میکنم که با این سوختن آب قلم سبب شد تا به خودم بیام و بگم ببین طیبه ،نتیجه کاری که تو میخوای با عقل خودت انجامش بدی و فکر میکنی بهترین کار همینه ،شد سوختن قلم و جزغاله شدنش
اما اگر به حرف خدا گوش میدادی این اتفاق رخ نمیداد و میتونستی یه عالمه آب قلم بگیری و روغنشم بگیری
این اتفاق اینو بهت میگه که خدا در هر صورت تصمیم نهایی رو میذاره به عهده خودت و هیچ وقت زور نمیکنه که کدوم راه رو بری
امروز من حرف استاد عباس منش رو که در این باره در فایل ها میگفتن رو در عمل دیدم که خدا چقدر در انتخاب کردن ما ،هیچ دخالتی نداره
راه درست رو میگه و این منم که باید به اختیار خودم انتخاب کنم
و به خودممیگم این تویی که میتونی با تمرین و آگاهانه توجه کردن به هدایت های خدا ،میتونی بهتر حس و درک کنی این هدایت خدا رو
خدا در همه حال داره هدایتت میکنه
این تویی که تعیین میکنی راه درست رو بری یا راه نادرست
پس از این به بعد بیشتر آگاه باش طیبه جانم
وقتی به کوچکترین اتفاقات روزم فکر میکنم کلی درس میتونم یاد بگیرم و سعی میکنم که عمل کنم به درس هایی که میگیرم
خدایا شکرت
امروز میگفتم کاش برنامه تقویم و یادآوری روزانه برای انجام کارهام جوری بود که میشد برای همه روزها کپیش کنم
وقتی کپی شد خیلی خیلی خوشحال بودم
امروز جمعه بود و کارایی که داشتم رو انجام دادم و نرفتم از استادم کتاب طراحی بگیرم و بخونم ،امروز به مرتب کردن و حس خوب و نابی که خدا بهم داد خیلی درس گرفتم و ازش سپاسگزارم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و زیبایی و فراوانی از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 اردیبهشت رو با عشق مینویسم
امروز یه چیز جالبی رخ داد
من صبح بیدار شدم و خواستم برم باغ گل تا برای استادم برای روز معلم ،گل بخرم
وقتی رسیدم نمیدونستمچی بخرم و دائم میگفتم ،خدایا چی بخرم که اندازه 300 تمن باشه و بیشتر از اون نمیخوام خرید کنم
همینجوری صحبت میکردم و میگفتم کاش یه چیزی باشه که مربوط به نقاشی باشه که استادم خوشش بیاد
چون خودمم نقاشم خیلی دوست دارم وقتی هدیه میگیرم درمورد نقاشی باشه
و فکر میکنم همه نقاشا مثل من فکر میکنن
وقتی رد میشدم و هیچ ایده ای نداشتم. ،آروم گلای باغ گل رو نگاه میکردم و میگفتم هرچی که تو بگی همونو میخرم
اما میخوام یه چیز به قیمت 100 هزار تمن باشه ، همینجور داشتمبازار رو میگشتم که یهویی یه مغاره رو دیدم و میخواستم برگردم ،دیدم خود به خود وایستادم
جالب بود انقدر آروم بودم که حس کردم باید برگردم و داخل یه مغازه رو ببینم
همین که نگاه کردم ،دیدم یه عالمه گلدون شکل مداد رنگی هست و رو همچیدن
انقدر خوشحال بودم همون لحظه گفتم تو چقدر خوب بلدی هدایتم کنی
ریز به ریز و حساب شده
جالب اینجاست که وقتی قیمتشو پرسیدم 100 هزار تمن بود
دقیقا همون مبلغی که گفتم نهایت 100 تمن باشه
چقدر خدا ماچ ماچی و لپ گنده نورانی خودمه آخه
حواسش به همه چی هست
دقیقا وقتی گفتم من هیچی نمیدونم خودت یه چیزی نشونم بده که درمورد نقاشی باشه منو هدایت کرد به سمت اون مغازه
و خرید کردم و گل برگ بیدی هم خریدم و رفتم خونه
وقتی برمیگشتم پیاده رفتم و به یه پارک رسیدم که یه حوض پر از آب داشت که فواره هاش باز بود
وقتی نزدیکش شدم انقدر زیبا رنگین کمان شکل گرفته بود که دقیقا در مکان بهشتی بودم و خیلی خیلی لذت بخش بود
خدایا شکرت
مدام حس میکردم که یه گلدون دیگه همبخرم اما نخریدم و برگشتم خونه
وقتی رسیدم یهویی یادم اومد من فردا اولین روز کلاس نقاشی تصویر ذهنی رو قراره شروع کنم و برای استادش هم گل و گلدون هدیه بدم
تصمیم گرفتم فرداش صبح زود بیدار بشم. برم بخرم و برم سر کلاس و ورکشاپم
خیلی حس خوبی داشتم و امروز کارایی که درمورد نقاشی انجام دادم خوب بود
شب تصمیم گرفتم پیاده برم و کمی تو محله مون با خدا صحبت کنم و فایل مراقبه سپاسگزاری رو گوش دادم و تو دل تاریکی شب اشک میریختم و حالم خوب بود
وقتی فایل رو گوش میدادم منم همراه استاد تکرار میکردم
اما حس کردم باید ساکت باشم و چیزی نگم
و فقط گوش بدم و سکوت کنم
و من وقتی این کارو انجام دادم خیلی خیلی حس خوبی داشتم. گریه ام گرفت از حس و حال خوبی که داشتم
خداروشکر که فایل مراقبه رو میتونم با احساسی ناب گوش بدم
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیزم بابت تک تک فایل هایی که برای ما در سایت میذارین
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز8 و 9 اسفند رو با عشق مینویسم
چقدر خدا داره دقیق هدایت میکنه وقتی بهش اجازه میدی که ریز به ریز هدایتت کنه و هر روز دارم ازش میخوام در تمرینات ستاره قطبیم که ریز به ریز هدایت هاشو دریافت کنم
مقاومت داری میکنی طیبه دقت کن
این جمله ای بود که چند روز پیش به وضوح در خواب بهم گفته میشد
وای خدای من
چند روز پیش بود ،دقیق نمیدونم کی بود صبح که بیدار شدم به وضوح و با صدای کاملا رسا ،توی خوابی که میدیدم بهم گفته شد مقاومت میکنی ،مقاومت نکن
و به وضوح هم ، متوجه شدم درمورد چی داره میگه
وقتی بیدار شدم و گفتم عجیبه ،حتی توی خواب هم به این وضوح راهنمایی و هدایت میشم ؟!
اما با اینکه تو خواب این جمله رو شنیدم و فهمیدم درمورد چیه
اما بهش توجه نکردم تا این چند روز هم میدونستم و هر روز میگفتم باید مقاومت نکنم اما چجوری؟!
تا اینکه چند ساعت پیش همینجوری داشتم به صحبت های استاد گوش میدادم یهویی حس کردم و به قدری واضح بود که یه حسی بهم گفت برو قدم 3 رو از جلسه دو دوره 12 قدم ببین
اولش نمیخواستم گوش بدم
گفتم مگه بهم نگفتی از قدم اول شروع کنم و منم الان قدم یک جلسه 6 هستم، حالا تا قدم دو تموم بشه میام و از قدم 3 که فقط جلسه یکش رو گوش داده بودم که بقیه رو گوش ندادم گوش میدم
اینو گفتم ،انگار اصلا حرفایی که میزدم مهم نبود ،چون یه اراده ای منو برد فایل جلسه دو
و دیدم دارم گوش میدم
و من دوبار گوش دادم و یه سری سوالاتی داشتم
و کل فایل رو هی می ایستادم وچون باراول بود گوش میدادم
مینوشتم تو گوگل درایوم که باورای قوی بنویسم
بعد که تموم شد خود به خود رفتم جلسه سوم قدم 3
3 باری تا چند دقیقه اول رو گوش دادم و بعد اومدم تا دوباره از اول گوش بدم ،چون حس میکردم درمورد چیزی مقاومت دارم که خدا به اینجا هدایتم کرده تا خدا بهم بگه چیکار باید بکنم
بعد که با آرامش گوش میدادم ،یهویی کلمه مقاومت رو که استاد گفت ، خوابی که دیده بودم اومد جلوی چشمم
که تو خواب گفته میشد توسط یه صدای بسیار رسا ، که مقاومت نکن ،داری مقاومت میکنی
و فهمیدم دلیل اومدنم به این جلسه و گوش دادنم به این فایل
وقتی داشتم گوش میدادم به خودم گفتم ببین طیبه ، چقدر داره دقیق هدایتت میکنه این ربّ بی نهایت عشق
با دقت گوش بده تا درک کنی
من از 15 بهمن ماه که یه پیام دریافت کردم و موضوعش پیدا شدن امانتیم بود و قرار شد تحویلش بگیرم
به خدا گفتم نمیخوام فعلا تحویل بگیرم و حس میکردم که من آماده نیستم ،آماده رو به رو شدن
و میخواستم وقتی رو به رو بشم که در همه چیز خدارو ببینم و رها باشم و رفتارها و اعمالم و همه چیز برای خدا باشه
اصلا فکرشم نمیکردم حتی این خواسته هم خودش مقاومت محسوب بشه
تا اینکه امروز متوجه شدم مقاومته و اون خوابم اومد به خاطرم
الان ساعت 3:1هست و من از ساعت 12 شب دارم این دوتا فایل رو گوش میدم و فایل جلسه 3 رو تا دقیقه 37 گوش دادم
احساس میکنم باید بیشتر گوش بدم و بیشتر بنویسم تا متوجهش بشم
درسته با تکرار باورها و درخواستم به اینکه میخوام وقتی روبه روبشم که خدا تو رو در همه چی ببینم و اینو تکرار کردم از 15 بهمن ،و حس ناخوبی نداشتم فقط چند بار حسم ناخوب شد که سعی کردم کنترل کنم ذهنم رو
اما دلیل اینکه گفته شد مقاومت داری و در این فایل هدایت شدم
اینجوری درک کردم که حتی در اینکه در همه چیز هم خدا رو ببینی ،مثلا عشق ورزیدن به انسان ها و بی قید و شرط و خودخواهانه عشق ورزیدنت هم نباید مقاومتی داشته باشی و مداوم اینو هی تکرار کنی و درگیرش باشی
یعنی در اصل من مقاومت داشتم به اینکه تا وقتی که در همه چیز خدا رو نبینم ،امانتیم رو تحویل نگیرم
که در اصل باید من تسلیم بودم و یاد بگیرم که تسلیم باشم و در لحظه زندگی کنم
درک کردم که باید رها بشم و لذت ببرم مثل هر روزم از این جهان هستی
و بذارم خدا خودش کارش رو انجام بده
حتی اگر قرار باشه در هرچیزی خدارو ببینم دیگه درگیرش نشم و بذارم که روند تکامام طی بشه و عجله ای نداشته باشم و یا اینکه نگران باشم که کی میشه که من در وجود آدما و همه چیز خدا رو ببینم
انگار این یک ماه رو من درگیر این بودم که کی میشه من در همه چیز خدا رو ببینم
و این خود مقاومت بود و خدا به وضوح بهم فهموند اما وقتی دید توجه نکردم منو هدایت کرد به جلسه دو و سه قدم 3
انگار من با گفتن اینکه من فعلا آماده نیستم و مدام میگفتم ،اینو میگفتم که من نمیذارم که تو کارت رو انجام بدی ربّ من و یه جورایی مقاومت داشتم
و از طرفی هم منتظر بودم که چی میشه
الان فهمیدم که چرا اون خواب رو دیدم و الان هدایت شدم به اینجا
بعضی وقتا که نه ،بیشتر وقتا که هدایت میشم و اینجوری چیزی رو بهم میگه و میفهمونه ،متوجه میشم که نباید تمرکز کنم فقط به یک دوره
البته همون اول بهم یاد داد که تمرکز نداشته باشم و بذارم جریان هدایت از هر فایلی و از هرجایی که شد بهم بفهمونه و من درک کنم و درسامو یاد بگیرم
که البته من از روز اولی که شروع کردم به دوره 12 قدم که اولین دوره من بود خریدم ،هدایت شدم که در سایت نوشته شده بود
تمام دورهها و آموزشهای استاد عباسمنش مثل یک کتاب است که صفحاتش هیچ شمارهای ندارد و مناسبترین صفحه برای شروع برای شما همان صفحهای است که در آن لحظه به سمت آن هدایت شدهاید.
و بعد هرچی هدایت میشدم با گوش جان توجه میکردم و درس هاشو میگرفتم
تازه من مفهوم مقاومت رو در این مداری که هستم درک کردم
وقتی استاد گفت بارونه داره میاد
یاد گفته ام افتادم که به خدا گفتم آماده نیستم و زمانی میخوام روبه رو بشم که تو رو در همه چیز ببینم ربّ من
امروز من با گوش دادن به این فایل متوجه شدم من در هر لحظه دارم با خدا صحبت میکنم و در اصل من آماده صحبت کردن با خدا هستم و هر روزم رو در بهشت بی نهایت پر نورش زندگی میکنم ، من هر روزی که دارم سعی میکنم آگاهانه باهاش صحبت کنم در اصل آماده ام
و با انسان هایی که در ارتباط هستم و تقریبا یک ماهی میشه وقتی نگاه میکنم به انسان ها بارها و بارها به خودم یادآوری میکنم که پاره ای از وجود خدا هستن و هرلحظه سعی میکنم نور خدا رو در وجودشون ببینم
پس وقتی من در همه چیز دارم سعی میکنم و تمرین هر روز من هست که خدا برو ببینم در اصل من در هر لحظه دارم با خدا برای خدا عشق و حال میکنم و زندگیم سرشار از عشق بی نهایت خداست
هر روزی که با آدما صحبت میکنم و سعی دارم آگاهانه با نگاه کردن به چهره شون و صحبت کردنشون یاد خدا باشم و ته دلم میدونم که با خدا دارم صحبت میکنم و خدا از طریق اون ها داره به من محبت و عشق میورزه ،در اصل من اون لحظه آماده ام
آماده صحبت کردن با خدا
چون اگر آماده نبودم ،با خودم در صلح نبودم و در اصل این همه محبت و عشق از جهان هستی دریافت نمیکردم
و حتی به قدری درخواست هام به سرعت رخ دادن که من دیگه پر روز شدم و از همه میخوام درخواستامو بکنم و میدونم که خدا داره به درخواست های من پاسخ میده
چون خدا بی نهایت دست داره که از طریق آدما داره به من کمک میکنه پس من درخواست میکنم
اگر شد خیلی عالیه و اگر نشد اشکالی نداره خدا بی نهایت دست دیگه داره که به من عطا کنه خواسته هامو
در اصل من هر روز دارم با تمریناتی که انجام میدم ،آمادگیم رو اعلام میکنم و خدا داره کارهارو برای من انجام میده و عشق بی نهایتش رو هر روز به قلبم عطا میکنه
آماده عشق ورزیدن به خدا و دریافت عشق از خدا هستم
من این مدت رو یعنی یک ماه رو تمرین کردم و تا جایی که سعیمو کردم، بیشتر از قبل تمرین کردم هرکاری کردم خدارو به یاد آوردم و باهاش صحبت کردم و در اصل من در لحظاتی که با خدا صحبت میکنم و از صمیم قلبم و اعماق وجودم عشق بی نهایتش رو دریافت میکنم ،من آمادگی اینو دارم که بی نهایت عشقش رو در یافت کنم، پس دیگه نباید نگران این باشم که مثلا بخوام بگم من فعلا آمادگی روبه رو شدن رو ندارم
من در اصل با خدا هر روز رو به رو میشم و با خودش عشق و حال میکنم و عامل بیرونی وجود نداره که بخوام آماده باشم یا نباشم
انسان ها دستی هستن از دستان خدا تا هرآنچه که من از خدا خواستم رو به من عطا کنن
و حتی به قدری این عشق رو در قلبم بی نهایت حس میکنم که وقتی میرم بیرون و یا هرجایی هستم و حتی وقتی تنها هستم دستمو رو قلبم میذارم و آرامششو حس میکنم و دوست دارم همه این عشق رو خود خواهانه ببخشم ، بدون اینکه بخوام توقعی داشته باشم و یا بی قید و شرط میبخشم و میدونم که حال خودم با ارسالش عالی میشه و پر از بی نهایت به توان بی نهایت میشم در قلبم
خدایا شکرت
از خدا میخوام قلبم رو هر لحظه باز کنه برای هماهنگ بودن با خودش
چقدر خوشحالم از اینکه کمکم کرد تا مقاومتم برداشته بشه و رها بشم
حس میکنم خیلی آروم تر شدم
در ادامه روز 8 اسفند رو مینویسم که مرتبط بود با 9 اسفند
عشق منی تو ربّ من
داشتم به نقاشیام نگاه میکردم و میگفتم یکی یکی دوباره کار کنم روی تمرینات کلاسیم و یدونه طرح که مجسمه فرشته هست و استادم گفته بود برای نمایشگاه حاضر کنیم
گفتم تا بعد عید کار کنم که 16 ام میرم کلاس ببرم
یهویی تجسمش کردم و این آهنگ به زبونم جاری شد
تق و تق در زدم دست پر اومدم
رفتم تو گوگل آهنگشو دانلود کنم
وقتی متنشو خوندمش فقط و فقط داشتم به خدا فکر میکردم که چقدر حالمو خوب کرده
وقتی گفت
تو که باشی پیشم غصه ها میرن
لا تخافی و لا تحزنی اومد جلو چشمم
من چقدر آرومم ،من چقدر خوشبختم من چقدر عاشقتم ربّ من سپاسگزار این حال فوق العاده عالیم هستم
تق و تق در زدم دست پر اومدم
با یه چند تا شاخه گل اسمت چیدم
چشاتو زود ببند حالا آروم بخند
واسه هر ثانیه من نقشه کشیدم
وقتی گفت نقشه کشیدم نقشه های خدا به یادم اومد که چیدمانی دقیق و حساب شده داره و خیلی خیلی توی این یک سال لذت بردم از مسیر تکاملم
خدایا شکرت بهترین روز زندگیم بود امروز و هدایت هایی که به من گفتی تا مقاومت نداشته باشم
من به فایل هایی که هدایت شدم باید بیشتر گوش بدم تا بیشتر درک کنم
بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیز و مهربان و دوست داشتنی
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 26 بهمن رو باعشق مینویسم
من به قدری حالم خوبه که
امروز دو تا فایل ضبط کردم با صدای خودم
من وقتی ضبط میکنم کلی با خنده و لذت با صدای خودم ضبط میکنم که هر وقت گوش میدم یکنواخت نباشه و منو به وجد بیاره که با شنیدن صدای خودم لذت ببرم و بخندم
تک تک جملاتی که میخونم از روی نوشته هام ،به صدام تن صداهای متفاوت میدم و با لبخند و با ذوق و با عشق میخونم و ضبط میکنم
کلی کیف میکنم وقتی صدای ناز و زیبا و بهشتیم رو گوش میدم خدایا شکرت
البته هیچکدوم از اینا برای من نیست
خدای من ، همین الان به قدری قلبم آرومه که بازهم حس میکنم هیچ قلبی در من نیست
تازگیا این حس رو بیشتر دارم
آخه از وقتی دارم تمرین میکنم هرچی عشق از خدا گرفتم رو ،خودخواهانه به همه جهان هستی ببخشم ،بیشتر اوقات روز، قلبم به قدری آرومه که یه حس بی وزنی دارم در قلبم
من ساعت 1:44 شب روز 26 بهمن داشتم کتاب ماچ ماچی رو مینوشتم
یهویی حس کردم دوباره که حروف رو بشمر
م ا چ م ا چ ی
7
ماچ ماچی
من داشتم کتابم رو مینوشتم ،نمیدونستمچی بنویسم ،اما حس کردم که باید شروع کنم و خدا میگه تا بنویسم
رفتم و به نوشته های قبلیم جملاتی اضافه کردم تا اینکه رسیدم به این که نوشتم ماچ ماچی
یه حسی بهم گفت بشمرش
ماچ ماچی
7 حرف داره
وای خدای من
چند ساعت پیش در 25 بهمن ماه که از طریق پاسخ دوستی به من ،در سایت دریافت کردم ، و وقتی حرفاشو خوندم، حس کردم که اسم و فامیلش رو تعداد حروفش رو بشمرم ،
زکیه لواسانی
زکیه =4 لواسانی = 7
74
وای خدای من
74
الان که داشتم مینوشتم حس کردم اسم خودمو بشمرم
طیبه =4 مزرعه لی 7
74
نمیدونم دلیل این همه چیدمان دقیق در این عدد چیه
ولی اینو خوب میدونم که همه و همه منبع و آغاز و پایانش از خداست و برای خداست و من هیچی ندارم و تنها دارایی من خداست
ربّ
من سپاسگزارم
یه لحظه نمیدونم چی شد رفتم از اپلیکیشن قرآن سوره بقره رو از ادامه بخونم
رفتم مسواک زدم اومدم و برگشتم
داشتم ادامه سوره بقره رو میخوندم
به آیه 60 که رسیدم
یهویی اعلان بالای گوشیم باز شد ، نوشته بود آیه روز
سوره احزاب بود
وقتی معنیو خوندم یاد روزایی افتادم که این آیه رو شنیده بودم
سوره احزاب
مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالࣱ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلࣰا(٢٣)
برخى از آن مؤمنان، بزرگ مردانى هستند که به عهد و پیمانى که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخى پیمان خویش گزاردند و برخى به انتظار مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند
سوره احزاب
لِّیَجۡزِیَ ٱللَّهُ ٱلصَّـٰدِقِینَ بِصِدۡقِهِمۡ وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ إِن شَآءَ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورࣰا رَّحِیمࣰا(٢۴)
تا آنکه خدا آن مردان راستگوى را از صدق ایمانشان پاداش نیکو بخشد و منافقان را عذاب کند اگر بخواهد یا توبه شان بپذیرد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است
عجیب بود
من دو شب شد که بیدار بودم
قبلنا بارها تمرین میکردم شبا دیر بخوابم و صبح ها زود بیدار بشم
حتی دو سه دقیقه قبلش این از دلم گذاشت که بخوابم و یا کار نکنم اما گفتم باید تو بیدار باشی و حتی اگر کار جسمی انجام بدی
پس یعنی اگر ثابت قدم باشی و این روند رو ادامه بدی صد در صد ذهن هم کمکت میکنه و به راحتی افسارشو میده به دستای تو که صاحب و خالق زندگی خودت هستی که خدا این قدرت رو به تو داده
امروز تو خونه تنها بودم و مادرم رفته بود جمعه بازار تا گل سراشو بفروشه و برادرم سر کارش بود
من بودم و خدا و لذت عمیقی که از تنهایی داشتم
یادمه تا دو سال قبل وقتی من تنها بودم توی خونه ،حوصله ام سر میرفت ،حتی با اینکه نقاشی میکشیدم باز یه حس تنهایی میکردم که دلم میخواست کسی تو خونه باشه
اما الان از سال 1401 تا الان 1403 من به قدری از تنهایی خودم لذت میبرم که مدام به فکر اینم که هر موقع کسی خونه نبود سریع باورهایی که نوشتم رو با صدای خودم ضبط کنم
و لذت ببرم و یا باورهایی که با صدای خودم ضبط کردم رو گوش بدم
ساعت
14:12
میخواستم با صدای خودم باورایی که نوشتم رو ضبط کنم
قبلش رفته بودم حموم و زیر دوش آب تجسم کردم خواسته هامو
یکی از خواسته هایی که تجسم کردم این بود که چند روز پیش که نوشتم چکش خورد تابلوی خانم طیبه مزرعه لی به 974 میلیون دلار فروخته شد در حراجی
اینو تصور کردم و لحظه آخرش رو دیدم که به من برگه ای دادن که مبلغ رو نوشته بودن
و من تو حساب بانکیم این مبلغ رو دیدم
و من بی نهایت خوشحالی کردم و زیر دوش آب چشمامو بسته بودم و قشنگ میدیدم اون لحظه رو که حتی صدای دست زدنشونو هم میشنیدم و میدیدم
وقتی من اومدم با صدای خودم باورامو ضبط کنم هی یه حسی بهم گفت ضبط نکن
آخه من هر هفته پنج شنبه یا جمعه ضبط میکنم که کسی خونه نباشه و با صدای بلند و رسا ضبط میکنم
اما الان که حس کردم ضبط نکن اولش فکر کردم نجوای ذهنمه که میگه الان یه وقت میان و صداتو میشنون داری ضبط میکنی
اما گفتم باشه یک ربع دیگه ضبط میکنم
نمیدونم چی شد ،داشتم به قدم یک جلسه سه دوره 12 قدم گوش میدادم دقیقه های 20 بود
استاد درمورد نقاشی و فروش نقاشی صحبت میکردن
یهویی گفتم بذار ببینم گران قیمت ترین نقاشی قیمتش چنده
رفتم و تو اینترنت قیمت تابلوی خودمو نوشتم که از الان من اصلا نمیدونم تصویر تابلوم چیه ،براش قیمت گذاشتم
نوشتم گران قیمت ترین نقاشی 974 میلیون دلاری
که یه صفحه ای اومد که گران قیمت ترین نقاشی دنیا رو نقاشی
مونالیزا» با 860 میلیون دلار در سال 2023، یکی از مطرحترین و گرانترین نقاشیهای جهان محسوب میشود و از آثار نقاش مطرح ایتالیایی «لئوناردو داوینچی» است. این اثر که از زمان خلق آن حدود 500 سال میگذرد روی چوب سپیدار نقاشی شده است و در حال حاضر در موزه لوور پاریس قرار دارد.
وقتی سپیدار رو خوندم مکث کردم
چی داشتم میخوندم
چند روز پیش که به زبانم باب دلمی جاری شد و آهنگش رو شنیدم
تو آهنگ میگفت
هم موی من هم قد بالای تو رعنا؛ همسایه و همزاد سپیدار کشیدن…
از روزی که گوش دادمو اسم سپیدار رو شنیدم تو گوگل نوشتم درخت سپیدار ، حواسم نبود که درختشو دیدم
اون روز گذشت تا اینکه امروز دیدم نوشته تابلو مونالیزا رو روی چوب درخت سپیدار کشیده
یهویی این آهنگ اومد جلو چشمم
هم موی من هم قد بالای تو رعنا؛ همسایه و همزاد سپیدار کشیدن…
و گفتمآره خودشه روی تنه درخت سپیدار کشیده شده نقاشی و منم میتونم نقاشیم رو روی چوب سپیدار بکشم
این برای من یه نشونه هست
انگار این سپیدار، داره میگه ببین تو که نوشتی بالاترین قیمت نقاشی دنیا و این نقاشی رو آورد
اما تو مبلغ 974 میلیون دلار رو نوشتی
پس برای تو هم رخ میده
اما باید تمرکز بذاری
و از خدا خواستم کمکم کنه و هدایتم کنه تا بتونم یه چوب سپیدار بگیرم و یه نقاشی روش بکشم
بعد جلسه 5 قدم اول رو گوش دادم و حالم خوب بود
تا اواسط گوش دادم
من امروز و چند روز پیش، دو تا فایل دیدم از اینستاگرام ، که به من خیلی حس خوب داد که یه خانم دو دست نداشت و ازدواج کرده بود و کلی درس خونده بود و یه مرد ورزشکار دیدم یه دست نداشت اما به قدری بدنش ورزشکاری بود که من حتی وقتی این دو فرد رو دیدم اصلا احساس نکردم نقص عضو دارن
با خودم فکر کردم گفتم چرا تو این فکر رو نکردی و اما به این فکر بودی که چقدر قوی بودن که اعتماد به نفس داشتن و این اعتماد بنفسشون سبب شده بود که من هیچ فکری نکنم که نقص عضو دارن
و حتی فرکانس قوی و قدرتمند اعتماد بنفس رو انتقال میدن که همه چیز ذهنه ،نه جسم
و این دو فرد برای من حس خوبی دادن که بیشتر خودم رو دوست داشته باشم و از تک تک انگشتان دست و پا و تک تک سلول های بدنم از خدا سپاسگزاری کنم
خیلی حس خوبی داشتم خدایا شکرت
وقتی من بعد از ظهر کارهامو انجام دادم و شب مادرم اومد ،فروش متوسطی داشتن و خدارو بی نهایت شکر که مادرم خوشحال بود
چون مادرم هم دیگه مادری که میشناختم نیست
مادری که شب و روز به فکر بچه هاش بود و حرف دیگران اذیتش میکرد ،با اینکه مهربان ترین مادر دنیاست و همیشه مهربان ترینه ،اما خودش میگفت از مهربانیش خیلی اذیت شده
الان متوجه باور محدودی شدم که این جمله رو نوشتم
از بچگی شنیده بودم که اگه زیادی مهربون باشی سوء استفاده میکنن و ارزشتو نمیدونن
وقتی مادرم اومد به مادرم گفتم مامان دیگه پولاتو برای خونه خرج نکن ،جمع کن و برای خودت برو عشق و حال کن
بلیت مسافرت و تور بگیر و تنهایی برو بگرد و لذت ببر
کی داشت این حرفارو میزد ؟!!!!!
طیبه!!!!!
طیبه ای که اگر یک ساعت مادرش بیشتر میموند جایی و یا میرفت مسافرت مدام زنگ میزد که کی برمیگردی
الان خودم بهش میگم برو فقط و فقط لذت ببر از زندگی و تک تک لحظاتت
خدایا شکرت که وابستگیم به مادرم تبدیل به یک حس خوب و رهایی شده که دوست دارم ارزش و احترام رو هم به خودم و هم به مادرم با فرکانس هام ارسال کنم
خدایا شکرت
امروز من بی نهایت بهشتی و زیبا و جذاب بود و کلی کیف کردم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 11 بهمن رو با عشق مینویسم
وقتی حس خوبی میگیری از تک تک این هدایت ها خیلی ادامه مسیر برات لذت بخش تر میشه
اینکه دوست داری بیشتر آگاهانه تلاش کنی که شاخکات تیز باشه که بتونی دریافت کنی هدایتا رو
خیلی حس خوبی دارم
اما باید اینم یاد بگیرم که به عمل برسونم و در حرف نباشه و دارم تلاشمو میکنم
نشانه های واضح ، طیبه اگر دقت کنی خدا لحظه به لحظه داره باهات صحبت میکنه ،و تو رو در مسیر هایی قرار میده که رشد کنی
فقط باید تو قدم برداری و دریافت کنی و عمل کنی
با دیدن نشانه ها درک کنی و شاخک هات به قدری فعال باشه که بفهمی منظور خدا چیه
توی این یک ماه ، خوب در این مورد رشد داشتی
پس اگر ادامه بدی صد در صد واضح تر و بیشتر نشانه و هدایت هارو دریافت میکنی
امروز برای چندمین بار، خدا یک نشونه رو به من تکرار و تاکید کرد و گوشزد کرد که اگر تلاشی نکنی ،هیچ اتفاقی رخ نمیده
به خصوص به تلاش ذهنی تاکید کرد
من امروز صبح که بیدار شدم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و بعد خواستم کار کنم که یهویی یادم اومد که برم و کتاب طراحی که یکی از هنرجوهای استادم خواسته بود رو کپی بگیرم
و شنبه ، ببرم براش
وقتی رفتم کپی بگیرم ،دستگاه کپیمون جوریه که تک رو، کپی میگیره و برای اینکه دو رو، کپی بگیری، باید وایستی جلو دستگاه کپی و سریع برگه شو که خارج میشه، برداری و بذاری تا سمت دیگه کاغذ رو کپی کنه
من باید 214 صفحه رو کپی میگرفتم که دقیقا 107 صفحه پشت و رو میشد
من شروع کردم و وایسادم تا وقتی برگه ها درمیومد سریع برمیداشتم و برگه رو میذاشتم تا پشتشو کپی کنه
من تمرین دوره عشق و مودت رو روی دستگاه کپیمون پیاده کردم
گفتم ببینم چی جواب میگیرم
آخه همیشه بیشتر وقتا تا من میومدم برگه رو که از دستگاه خارج میشد ،بردارم و پشت و رو کنم و بذارم قسمت برگه که چاپ کنه ،سریع دستگاه یه ورق دیگه رو میکشید و چاپ میکرد و یه وقتایی نمیتونستم پشت رو رو کپی بگیرم
و یه جورایی عجله داشتم و حتی شده بود کاغذ نمیرفت تو ظرف کاغذاش و گیر میکرد
امروز من تصمیم گرفتم کاملا آروم باشم و از خدا کمک خواستم گفتم خدای من خودت چاپش کن
وای خدای من
چی داشت رخ میداد
من متحیر بودم از این همه مکث دستگاه کپی
من وقتی برگه رو از دستگاه برمیداشتم و میخواستم برگردونم و دوباره چاپ کنه ، اصلا دستگاه انگار باب میل من داشت کار میکرد
چی داشتم میدیدم
من تو دوره عشق و مودت در روابط از استاد شنیدم که در فایل جلسه 11 که درمورد برانگیختگی روابط میگفتن و یه عالمه نکته گفتن برای اینکه تمرین کنیم
من فکرشو نمیکردم ،تمرین برانگیختگی روابط رو دستگاه چاپگرمون جواب بده
استاد میگفتن که شما 100 در 100 رفتار آدما با خودتون رو رقم میزنین
این یعنی چی؟؟؟؟
100 در 100
من شاید قبلا فکر میکردم که یه سری چیزا رو من نمیتونم تغییر بدم و یا دست من نیست
اما در دوره عشق و مودت تاره فهمیدم این منم که 100 در 100 روابطم رو
ریز به ریز
ریز به ریز یعنی چی ؟
یعنی هر ثانیه ای از برخورد آدما با من رو
وای این جمله چقدر ارزشمند بود برای من
تازه میفهمم توی این سال های عمرم این من بودم که تک تک رفتارهای آدما با خودم رو رقم میزدم
خدایا شکرت که به من این کلید ارزشمند رو دادی
بعد من اومدم تمرین این جلسه رو روی دستگاه کپی پیاده کردم
که دیدم آره این منم که حتی به قدری خدا قدرتشو بهم داده که میتونم یه دستگاه رو هم عملکردشو تغییر بدم
گفتم خب دستگاه کپی الان خیلی خیلی خوب کار میکنه دقیقا باب میل من
و از خدا درخواست کردم و حالم واقعا خوب بود و آروم بودم
و تصمیم گرفتم رها باشم
بعد من هی حتی میشد مکث میکردم و با مکث کاغذو میذاشتم تو قسمت کاغذای چاپگر ،میدیدم که وای چرا دستگاه آروم کار میکنه
و میگفتم این که همون دستگاه کپی هست
روزای قبل سریع کاغذ دیگه رو برمیداشت و من نمیتونم پشت و رو کنم
اما امروز انگار قشنگ با من هماهنگ بود
وای خدایا تو چقدر قدرتمندی و چقدر مهربانی که به من قدرت اینو دادی که هرچی میخوام طبق خواسته ام پیش بره
تنها راهش هماهنگبودن من با توعه
و تمرین و تکرار این قوانین و عمل کردن
و اونجا بود که گفتم ، جواب میده
ببین طیبه
حالا جالب تر اینکه من یه لحظه یادم رفت و داشتم تو اتاق راه میرفتم یهویی دیدم کاغذ اومد بیرون و چاپ شد سریع دوییدم و برگه رو برگردوندم مثلا 4 ثانیه ای مکث بود تا برسم سمت دستگاه و من تا برگره رو برگردونم 10 ثانیه ای شد
و همینجور چاپگر وایساده بود
در صورتی که نهایت مکثش 4 ثانیه میشد
وای خدای من
چاپگر که انسان نیست ،که تو دوره عشق و مودت استاد میگفت ، روابطتتون رو 100 در 100 میتونین کنترل کنین
ثانیه به ثانیه اش رو
چی دارم میگم
طیبه این یادت باشه نه فقط انسان ، در همه چیز اشیاء و حیوانات و هرچی تو جهان هستی هست با تو هماهنگ میشن وقتی که تو با خدا هماهنگ بشی
خدایا شکرت
من اون لحظه قشنگ حس میکردم که هماهنگم با جهان هستی و خدا ،چون نتیجه رو داشتم میدیدم
اینکه باب میل من بود همه چی
حتی دستگاه چاپگر که همیشه نمیتونست 100 برگ رو پشت سر هم در بیاره و تو عکسای رنگی چاپش خط میفتاد
این بار به طرز شگفتی چاپ رنگیاش و نقاشیاش کاملا عالی در اومد
سپاسگزارم ازت ربّ من
من از این اتفاق امروز، یه چیزی هم یاد گرفتم که اگر این تمرین برای دستگاه کپی جواب داده ،پس صد در صد برای آدما جواب میده
اگر چند درصد شک داشتم به اینکه میگفتم مگه میشه استاد وقتی گفتن میتونستن ذهن استاداشونو کنترل کنن ، مگه میشه
وقتی این جریان چاپگر رو به وضوح دیدم ، گفتم آره میشه
تو تنها باید یک کار رو درست یاد بگیری و هر روز درست بهش عمل کنی و استمرار داشته باشی تا بره تو پوست و استخونت و یاد بگیری و هر لحظه ناخود آگاه انجام بدی تمرینات رو
چقدر امروز باحال بود
من از یه چاپگر چقدر چیز یاد گرفتم ، چقدر خدا باورم رو قوی تر کرد نسبت به این موضوع
بعد که کپی میگرفتم و تو اتاق داداشم راه میرفتم ،یهویی چشمم افتاد به بومی که به داداشم دادم تا تمرین کنه
یادمه چند وقت پیش از یه دست فروش که تو دوشنبه بازار محله مون بود ،یه بوم بزرگ، فکر کنم 60 در 40 بود خریدم که 20 هزار تمن میداد و خیلی ارزون بود ،من خریدمش تا پارچه شو بردارم و پارچه بخرم و بوم بسازم
که روی بوم یه نقاشی کودکانه که طرح یه دختر نقاش ، که پالت تو دستش بود و یه دستشم قلمو داشت و بوم و سه پایه روبه روش بود که تو طبیعت وایساده بود و داشت نقاشی میکشید
و من اصلا به گوشه کنار بوم توجه نکرده بودم که تاریخ زده بود
همینجور داشتم تو اتاق راه میرفتم و به صدای ضبط شده خودم گوش میدادم و فکر میکردم که یهویی چشمم افتاد به نوشته روی بوم
مهر 1397
من اینو دیدم
گفتم طیبه گرفتی که منظور خدارو
آخه دی ماه خدا به من یه نشونه داد
رو در پنجره ای که تو کلانتری بود و من رفتم کپی بگیرم ، نوشته بود 9 ماه مانده
و به صورت تکاملی خدا بهم فهموند که این 9 ماه مانده یعنی چی
و گفت که اگر از 12 دی ماه تا 12 مهر ماه تلاشت رو زیاد کنی برای کنترل ذهن و باورهای قوی
در عرض 9 ماه به قدری از طیبه الانت فاصله میگیری که اصلا متوجه نمیشی چی شد
و اینم بهم فهموند که اگر تلاش نکنی هیچ اتفاقی رخ نمیده
بعد من که روی بوم این تاریخ رو دیدم گفتم ببین طیبه وعده خدا حتمی هست قشنگ داره بهت میگه زندگیت بهشت میشه و به یک باره تغییر میکنه
این تویی که باید عمل کنی
بعد حس کردم 9 مهر یه اتفاق خوب قراره رخ بده بازم میگم اگر من تو این 9 ماه به قول استاد جهاد اکبر داشته باشم به این وعده خدا که بهم داد میتونم برسم
و بعد حس کردم 1 رو با 3 جمع کن و جمع کردم
خدای من ، سال 1404
این یعنی چی
به وضوح داره بهم میگه طیبه ببین ، حرکت کن
نپرس چجوری
حرکت کن
راه ها و قدم های بعدی بهت گفته میشه تو فقط حرکت کن
من گفتم چشم و سعی میکنم و روی باورهام قوی تر ادامه میدم
بعد به میز کار داداشم نگاه میکردم یهویی یه کتاب دیوان حافظ دیدم
برداشتمش
گفتم خب خدا اگر با من صحبت کنی ،چی به من میگی
وقتی بازش کردم دقیقا این
شماره 464 و 465 اومد
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
و
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالی
اگر با دقت در اطرافت نگاه کنی و در احوال دیگر انسانها تأمل نمایی خواهی دید که افراد زیادی همدرد تو هستند، با دیدن آنها راه و روش برخورد با مشکلات را بیاموز. بدون تلاش و کوشش هرگز به جایی نمیرسی. آن کسی که گل میخواهد باید جور خار را تحمل کند، بنابراین هم و غم خود را برای رسیدن به مقصود به کار ببند و ناامید مشو. زندگی همیشه بر وفق مراد نمیچرخد. باید صبر و تحمل نمود و رنج و زحمتها را به شادی و سرور تبدیل کرد.
و تفسیر بعدی
بخت و اقبال همراه تو بوده و به زودی در کارهای تو پیشرفتی بزرگ حاصل میشود که همیشگی خواهد بود. بهتر است که فرصتها را غنیمت بدانی و همه سعی و تلاش خودت را در راه رسیدن به هدف بکنی. نگران مباش، زیرا که به هدف و مقصود دلخواهت خواهی رسید. البته بدون سعی و تلاش این مقصود حاصل نمیشود. گله و شکایت را کنار بگذار و برای برآورده شدن حاجاتت به خداوند توکل داشته باش.
الان رفتم دوباره از گوگل متناشو کپی کنم که فیلتر شکنمو خواستم خاموش کنم یهویی تبلیغ اومد
چی باشه خوبه؟
تلاوت قرآن سوره ضحی
ولسوف یعطیک ربک فترضی
این یعنی اینکه طیبه راضیت میکنما ، تو قدم بردار
وقتی معنی تفسیر شعرش رو از گوگل پیدا کردم خوندم
فقط و فقط گفتم چقدر دقیق داره ریز به ریز هدایتم میکنه
چقدر ریز
چقدر واضح
و میدونم که شاخکای من فعال بود که دارم درک میکنم این آگاهی هارو
و من خواستم که کمکم کنه و من هم سعیم رو میکنم
تا مصمم تر از روزهای قبلم باشم در انجام تمرینات
بعد شب داشتم به فایل نتایج دوستان قسمت 7 رو نگاه میکردم که یه لحظه طریقه آشناییشونو با سایت که شنیدم گفتم ای کاش …. فلان چیز رو قدمم رو برنمیداشتم
بعد از خدا خواستم کمکم کنه و بعد بهش گفتم میدونم از کمبود عزت نفسم بوده که یه لحظه اون فکرو داشتم
و ازش کمک خواستم که کنترل کنم ذهنم رو
بعد جالب اینجاست بعدش گفتم میشه یه نشونه بدی که قلبم رو آروم کنی
رو نشونه در سایت زدم که بهم بگه که یهویی دیدم سفر به دور امریکا 70 اومد و همون اول ویدیو استاد بلند گفت عاشقتم
منم عاشقتم خدای من
خدایا شکرت
عاشقتم، برای من نشونه ای بود که قشنگ دریافتش کردم
حالا چرا میگم خدا واضح و ریز به ریز داره هدایت میکنه
و وقتی میبینه تو تعلل میکنی و یا اینکه به قدری دوستت داره که تاکیدش میکنه
من تو سایت رفتم تا در دوره نظرم رو بذارم یهویی به نظر یکی از دوستان هدایت شدم
نوشته بودن
سلام دوستای گلم در قدم دوم
تمرین جلسه دوم و سوم
یادم میاد سال 97 در واقع زمستون 97
وای دوبار عدد 97 تکرار میشد و با تکرار مهر 1397 روی بوم که من اعدادش رو طبق حسی که کردم جمع کردم ب7 4 رسیدم و حس کردم مهر 1404 زندگیم تغییر میکنه
در صورتی تغییر میکنه که تمرکز بذارم .
الان که داشتم مینوشتم باز هم جواب سوالم داده شد
من وقتی مهر رو خوندم رو تابلو و تاریخش رو زده بود 1397 با خودم گفتم یعنی مهر ماه سال آینده چی قراره رخ بده
که بعدش فال حافظ کتابشو رو میز کار داداشم دیدم و برداشتم
وقتی رد پایی رو خوندم دقیق تاریخ 97 رو نوشته بود
چرا این تاریخ داشت دوباره تکرار میشد
الان که مینوشتم حس کردم که جمع کنم 9 +7=16
1+6=7
دوباره عدد 7
مهر ماه یکی از بهشتی ترین روزهای زندگی من هست
باز هم به خودم تکرار میکنم
باید تمرکزی روی باورام کار کنم و قدم بردارم
طبق فال حافظ
که گفت به وضوح
که تلاش نکنی هیچی بهت داده نمیشه
بعد من بوم های نقاشیم رو زیر سازی کردم
نمیدونم کی بود دوسه روز پیش بود یا دیروز و امروز
یهویی تصویر دربند رو دیدم که رفتم اونجا و دو تا تابلوی طراحی طلا و جواهراتم رو گذاشتم با نقاشیام بفروشم
سعی میکنم این هفته یا هفته بعد حتما اجرایی کنم
امروز خیلی خیلی هدایت ها تاکیدی بود برای من
خدای من شکرت که انقدر منو بی نهایت دوست داری و من برای تو ارزشمندم
خیلی دوستت دارم
برای تک تکتون و استاد عباس منش عزیز و مریم خانوم شایسته بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
من قبل از اینکه بیام این فایل رو ببینم دانلودش کردم و تصمیم برای گوش دادن به این زودی نداشتم
چون فایل شماره 3 که درمورد هدایت بود و در روز شمار 154 بود و من احساس نیاز کردم که باید چندین بار گوش بدم بهش
به همین خاطر گفتم از فایل یک و دو بعد این فایل شماره 3 گوش میدم و چند روز باید زمان بدم برای گوش دادن به فایل شماره 3 گفتگو با دوستان
من دیروز اردکی که خریده بودیم ،رو بردم دکتر و 550 شد هزینه آمپول و قطره ای که داد همراه ویزیتش
و نجواهایی که بهم میگفت میمیره چرا خرجش میکنی
و یا دکتری که دیدش گفت چون از موقع به دنیا اومدن درست بهش غذا ندادن پوکی استخوان داره و کاملا نرمه پاهاش و نوکش
ولی من گفتم یک هفته شد گرفتیمش نکنه درست مراقبت نکردیم و اینجوری شد ،مریض شد
و گفتم یه روز بردیمش بیرون نکنه سردش شده و مریض شده ؟
دکتر گفت که نه مریضی برای یک هفته نیست یا با یه باد کوچیک بشه گفت مریض شده
این از قبل بوده و با نرمی استخوان هاش مشخصه که پوکی شدید استخوان داره و گفت ضعیف شده و ممکنه دوام نیاره و اگر قوی باشه و بتونه دوام بیاره میمونه
و شاید وقتی میخواستین بگیرین سر حال بوده ولی بیماری بعد از گذشت زمان به یکباره خودشو نشون میده
من اون لحظه احساس گناه میکردم و میگفتم نکنه خوب مراقبت نکردیم و مریض شد و یه جورایی خودمو مقصر میدونستم
اینو که الان نوشتم یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت
باور های محدود شما یک شبه بوجود نیومده که بخواد یک شبه خوب بشه ، سال ها باور غلط رو شنیدین و تکرار کردین و توجه کردین تا الان اتفاقاتی رو تجربه میکنید که خودتونم نمیخواین تجربه کنین و یا ناخواسته بودن ولی پنهانی بود باور های محدودتون
به خودم گفتم ببین مثل تمام مثال هایی که استاد زده در مورد سلامتی هم همینجوره
یک شبه که یک نفر به یک باره مریضی سخت نمیگیره که؟؟؟
انقدر بهش فکر کرده یا توجه کرده یا فرکانسشو فرستاده و یا تغذیه اش مناسب نبوده و ادامه داده راه غلط تغذیه رو تا اینکه مریض شده
و این هم یادم اومد که : احتمالا که نه حتما باورهایی داشتم که نگرانی از اینکه نکنه من بگیرم و اردک مثل قبلیا بمیره و یا کلی نگرانی های دیگه که خودم فرکانسشو فرستادم
و در مداری قرار گرفتم که دوباره این اتفاق رخ بده
فکر کنم دو سال پیش ما دو تا اردک گرفتیم
هردو رو بردیم بیرون وقتی خاک میخوردن نمیدونم تو گلوی یکی موند و دیدم حس خفگی کرد و بعد چند ساعت مرد
واونیکی رو هم چون زیاد آبتنیش میکردیم و یه جورایی خودمون روش آب میریختیم انگار با زور آب میریختیم تا حمام کنه یه روز دیدم بی حاله بردمش دکتر و خداروشکر زنده موند و خوب شد و بعد بردیم دادیم به خانواده مادر شوهر آبجیم که نگهش دارن تو حیاطشون
و اون اردک بزرگ شد و سفید برفی و تا چند ماه بعدش مارو یادش بود میومد پیش ما وقتی میرفتیم اونجا و با سرش صدامون میکرد
بعد چند سال دوباره مادرم اردک گرفت و یه جورایی انگار حس کردم که باورام محدوده و ترس داشتم میگفتم نکنه نتونیم نگهش داریم و ذهنم نجوا هاشو میگفت و باعث نگرانیم و شرک ورزیدنم میشد
این یک هفته که اردک خونه ما بود ، هر موقع نجوای ذهنم شروع میکرد ، میگفتم ببین طیبه ، چیزی نمیشه درسته که یه بار گرفتیم اونجوری شد ،دلیل نمیشه یه بارم رخ بده
دیروز که دیدم حالش خوب نیست و وظیفه خودم دونستم ببرمش دامپزشکی ،بعد آوردمش خونه
امروز صبح دیدم حالش بد تر و بد تر داره میشه
احساس گناه داشتم میگفتم نکنه من مراقبش نبودم
همینجوری داشتم فکر میکردم نمیدونم چجوری شد که اومدم و فایل یک گفتگو با دوستان رو باز کردم
و وقتی گوش دادم هنوز به اون قسمت نرسیده بودم که رفتم دیدم اردک انگار داره جونش میره ناراحت شدم و گفتم مامان من گفتم بهت نخریم ولی گرفتی به خاطر حرف خواهر زاده ام
و اومدم اتاق ، قبلش گفتم طیبه نگران نباش مگه تو خبر داری که هی نگرانی
بعدشم اگر به موندنش باشه که میمونه اگرم نه که …
وقتی اومدم این فایل رو ادامه شو گوش بدم
استاد گفت که :
وقتی که زمانش نباشه امکان نداره کسی از دنیا بره
هیچ قدرتی نمیتونه کسی رو بکشه وقتی که زمانش نرسیده باشه
از اونورم هیچ قدرتی نمیتونه کسی رو زنده نگه داره وقتی که زمانش رسیده باشه
اینو گفت گریم گرفت گفتم خدا دیدی داشتم اذیت میشدم و احساس گناه داشتم که نتونستم بهش خوب برسم
منو هدایت کردی تا این فایل رو گوش بدم تا با شنیدن این حرفا فکر کنم
یادم اومد که
اون سالی که اردک داشتیم و مثل این بی حال بود و مریض شد ، بردم دکتر گفت عفونت بدنشو گرفته ولی درمانش کرد و آوردیمش خونه اونموقع هم یادمه نگران بودم میگفتم نکنه خوب مراقبت نکردیم و به زور حمامش کردیم و مقصر میدونستم خودمو
ولی اون اردک زنده موند و الان تو خونه مادر شوهر خواهرمه و حتی تخم هم میذاره
و اردکی که با همین اردک باهم خریده بودیمشون و با خوردن یه سنگ ، که حتی هر دو داشتن خاک میخوردن و سنگ ریزه هارو میخوردن ولی یکی مرد و اونیلی زنده موند
به همه اینا فکر کردم تو این چند دقیقه و به حرفای استاد عباس منش فکر کردم که میگفتن زمان مرگ اگر فرا برسه هیچ قدرتی نمیتونه نگهش داره
فقط خدا میتونه نگهش داره
و شنیدم که میگفت چجوری میتونم خودمو آروم کنم با این دیدگاه
و گفتم خدایا منو ببخش و شنیدم بخشیدمت ولی سعی کن نخری دیگه تا وقتی که حیاط داشته باشین
الان که دارم مینویسم صدایی شنیدم و رفتم دیدم مرده اردک
نمیدونم تنها چیزی که از خدا میخوام اینه که کمکم کنه
و میدونم این فایل رو هدایتم کرد تا حرفای استاد و بشنوم و اینو بهم بگه که طیبه
تو هیچ قدرتی نداری بخوای نگهش داری ،تمام تلاشتو کردی برای سلامتی اردک و این رو بدون که هیچ برگی بدون اذن من ربّ تو ، از درخت پایین نمیاد
اینارو که دارم مینویسم هنوز یه حسی بهم میگه که تو بردیش بیرون و هوا سرد بود مریض شد
ولی باید سعی کنم ذهنم رو کنترل کنم و از خدا کمک میخوام که میدونم کمکم میکنه، مثل الان با اینکه من تو این 8 ماه که از سایت فایلا رو گوش میدادم و میدیدم ندیده بودمش و جوری هدایتم کرد که الان این حرف رو بشنوم
که اگر زمان چیزی فرا برسه نمیشه به زود نگهش داشت و اگر قرار بر زنده بودن باشه مثل همون اردکی که الان بزرگ شده و قرار بر زنده بودنش بود زنده میمونه
وقتی به این حرفا فکر میکنم آروم تر میشم و مخصوصا وقتی که به هدایتی که خدا بهم کرد تا آرومم کنه
از این موضوع یه درسی گرفتم که باورم رو در مورد اینکه اگر اردک یا جوجه بگیری مریض میشن و میمیرن رو دیگه اصلاح کنم
و باور قدرتمندی جایگزینش کنم تا بعد ها اگر اردک یا جوجه گرفتم سلامت باشن و به راحتی بزرگ بشن
باور های من بوده که اگر اصلاح بشه جور دیگه ای رقم میخوره
از این پس سعیمو میکنم تا با استمرار و تمرین و تکرار در مورد باورهام بیشتر تلاش کنم و کنترل کنم ورودی های ذهنم رو و این موضوع به من یادآور کرد که تکرار کن باور های قدرتمند رو و چند هفته هست که باورهایی که با صدای خودت ضبط کردی گوش نمیدی شروع کن به گوش دادن و تکرار کردن
درسته من با خدا حرف میزنم ولی باید این باورهایی که شناسایی میشن رو سعی کنم تکرار کنم تا تبدیل به باور درست بشن
مثلا در مورد این موضوع بگم که هیچ قدرتی نمیتونه مانع از مرگ یا زنده موندن بشه فقط قدرت دست خداست
و اینکه توحیدی عمل کنم که خدا مالک همه چیز هست
هر آنچه که اردک و جوجه تازه متولد شده هستن همه شون خیلی راحت و سریع بزرگ میشن و قوی و قوی تر هستن و مقاوم هستن در برابر همه چیز
پس من اگر با این باور ها به خودم تکرار کنم مدارم تغییر خواهد کرد
الان میخواستم تو دلم بگم خدایا منو ببخش ،شنیدم که چرا تکرار میکنی ،من بخشیدمت
از خدا کمک میخوام تا کمکم کنه کنترل کنم ذهنم رو