مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- نشانه های بهبود شخصیت؛
- نقش توانایی کنترل ذهن در عملکرد صحیح جسم؛
- منطق هایی برای متعهد ماندن در عمل به قوانین زندگی؛
- منطق هایی برای ساختن تعهد؛
- ارزشمندترین نتیجه ی عمل مستمر به قانون؛
- “سمت من” در عمل به قانون، تمرکز بر بهبود شخصیت خودم است؛
- به محض اینکه آماده می شوی – به هزاران طریق- به جواب سوالات و راهکار مسائل ات هدایت می شوی؛
- به اندازه ای که “ناتوانی خود در تغییر دیگران” را می پذیری، از روابط ات لذت می بری؛
- سوالات در هر لحظه در حال پاسخ داده شدن است. اما اینکه شما چقدر آن جواب ها را می شنوی، بستگی به میزان آمادگی شما دارد؛
منابع بیشتر:
دکمه ” مرا به سوی نشانه ام هدایت کن ” در صفحه اصلی سایت
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD938MB62 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 4 | تمرکز بر بهبود شخصیت خودم56MB61 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
هدایت
تسلیم شدن
رد پای روز 15 تیر
بگو چشم تا ببرمت به نور خودم ،تو منو خواستی ،پس باید چشم بگی تا منم بتونم نزدیک ترت کنم به خودم
این جملاتی هست که وقتی از خدا درخواست کردم که خدا کمکم کن که از این جهان هستی بگذرم و میدونم که شرط گذشتن از این جهان هستی اینه که به خواسته هام برسم
که استاد عباس منش میگفت تنها راه گذر از ثروت ،رسیدن به ثروت هست
نمیدونم ،وقتی فکر میکنم هیچی نمیفهمم ولی اینو خوب میدونم که خدا داره هدایتم میکنه به بهترین شکل و ساده ترین و طبیعی ترین شکل
وقتایی که چشم گفتم خیلی خوب بود برام، نتیجه همه چیز
.ولی وقتی چشم نگفتم و کار خودمو کردم ، مثلا یه نمونه اش این بود که خدا این روزا بهم میگفت طیبه ساکت باش الان وقت حرف زدن نیست ،نباید توجه کنی به این موضوع
نباید به این فرد حتی اگه نزدیکترین فرد زندگیت هست این قوانین رو بگی
نباید توجه کنی به حرفایی که میزنن و اعراض کن ، چون پنهانی هست و داری توجه میکنی و مسیرت درست نیست باعث تغییر فرکانست میشه
و نتیجه اش نشنیدن صدای من هست که کمتر میشنوی و اذیت میشی
راستشو بخوام بگم ،من انگار معتاد شدم
معتاد شنیدن صدای خدا ، همون حسی که هر لحظه بهم خیر و شر رو میگه و انقدر نزدیک میشنوم این صدا رو که حتی بارها میگم خدایا این صدا که عین صدای خودمه
حتی بارها گفتگومون که بالا میگیره، من میگم، تا من دارم میگم ،حرفم تموم نشده، جواب میشنوم
یا اینکه بهم میگه کارت درست نیست و گوش ندی نتیجه نمیگیری
.حتی چند باری که گوش ندادم به حرفاش و صداش کم تر شده
، یه حس اذیت شدنی تو وجودم حس میکنم که همه اش میخوام صداشو بشنوم
همین دیروز بود که داشتم دستامو میشستم دوباره با عادت ناخوبی که داشتم ،این بود که با لباسم خشک میکردم ، و خدا یه مدت دائم بهم میگفت که انجام نده میخوام از این عادت رهات کنم و من یه مدت چشم میگفتم و انجام نمیدادم
ولی نمیدونم چند روزیه انجام میدم و حتی میشنیدم که خشک نکن با لباست ولی توجه نمیکردم و کار خودمو میکردم و وقتی دستامو با لباسم خشک میکردم دیگه این صدارو نشنیدم
تا اینکه دیروز دوباره این رفتارمو تکرار کردم ، یهویی گفتم خدا چرا نمیگی دستاتو نزن به لباست ؟؟؟ چرا دیگه مانعم نمیشی ؟؟؟ چرا صداتو نمیشنوم که مانعم بشی و بگم چشم
که شنیدم چون تو گوش نمیدی ،وقتی گوش ندی من دیگه کاریت ندارم ،البته من همیشه میگم بهت این کارو انجام نده ، ولی تو چون گوش نکردی دیگه اون لحظه صدای من انقدر ضعیف شده برات که نمیشنویش
پیش خودم گفتم داری چیکار میکنی طیبه ، مگه نمیخوای هر لحظه در تمام جنبه ها از خدا بپرسی ؟؟ پس چرا چشم نمیگی
یه احساس اذیت شدن درونی هم داشتم مثل معتادا شدم که وقتی حس نمیکنم این صدای پر از آگاهی و آرامش و عشق رو اذیت میشم
و به خودم یادآوری کردم و باید هر لحظه آگاهانه توجه کنم تا چشم بگم که بیشتر و بیشتر بشنوم این صدا رو
تا چشم نگم هیچ اتفاقی نمی افته
و این بهم گفته شد که تو منو اگر میخوای باید چشم بگوی خوبی باشی
صبح دقیقا وقتی خواستم رد پای روز 14 تیرم رو تو سایت بذارم دیدم یه پاسخی برای من اومده و یه خانم بهم گفته بود که در روز شمار 171 و بهم پیشنهاد داده بود که
هر موقع دیدی گوش نمیدی به حرف خدا این حرفا رو به خودت بگو
میتونی براخودت این باور رو بسازی هربار که به صدا توجه نکنی ممکنه تن صدا کم بشه و این کم و کم شدن باعث میشه دیگه صدا رو نشونی و خدا باهات حرف نزنه این طوری ضمیر ناخوداگاهت میترسه و بیشتر توجه میکنه و عملگرا میشی.البته که حقیقت داره وقتی به هرچی توجه نکنی و عمل نکنی دیگه از دستش میدی
و من این رو نشونه دونستم از خدا که بهم یادآوری کرد تا حواسم جمع باشه
دیشب بعد نوشتن رد پام ،که نوشتم با خدا قرار دارم و بیدار میمونم باهاش حرف بزنم ، تا ساعت 2:30 تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و وقتی اومدم بشینم داشتم به فایل استاد گوش میدادم
فایل گفتگو با دوستان قسمت 4
که آخرای فایل درمورد هدایت میگفتن
پرسیدم خدا از چی شروع کنم که باهم حرف بزنیم
تو بگو
همینجوری نشسته بودم و گوش میدادم که حس کردم برو قرآن و بردار و میخواستم مثل هر بار دستمو بذارم لای صفحه ای از قرآن و بخونم
مکث کردم گفتم خدا تو چی میگی ؟ چی قراره بهم بگی ؟
که شنیدم صفحه 63 قرآن رو باز کن و بخون
همین که باز کردم سوره آل عمران بود
قبل اینکه قرآن و باز کنم داشتم به حرفای طناز خانم فکر میکردم که تو هاوسکلاب به استاد میگفت جریان هدایتش به سمت قرآن خوندن و که میگفت آیه ای باز شد که میگفت عجله نکنید در مورد قرآن خوندن
و یاد هدایت خودم افتادم که آیه برای من اومد در مورد هدایت
و بعد که شروع کردم صفحه 63 رو خوندم دقیقا آیه ای در مورد هدایت دوباره بود که خوشحال شدم که خدا بهم یه نشونه دیگه داد که داره هدایتم میکنه
و حامی و هدایتگر منه
وَکَیۡفَ تَکۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ وَفِیکُمۡ رَسُولُهُۥۗ وَمَن یَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَٰطࣲ مُّسۡتَقِیمࣲ101
و چگونه کافر خواهید شد در صورتى که آیات خدا بر شما تلاوت مى شود و پیغمبر خدا میان شماست ؟ و هر کس به دین خدا متمسّک شود محققا به راه مستقیم هدایت یافته است
اواسط صفحه بودم که باز سوالی پرسیدم
گفتم خدا من جدیدا یه موضوعی فکرمو درگیر کرده
اینکه تو، تو قرآن خودت گفتی که هر کس کار خیر بکنه پاداش کار خیرش رو میدیم
مثلا حتی اینم پرسیدم که چجوریه که میگن هر کس صبح قبل اذان بیدار بشه و باهات حرف بزنه و بیدار باشه و توجه کنه و تمرکزش به ربّ باشه زندگیش تغییر میکنه و یکی از این تغییرات در رزق و روزی هست
الان کسایی که صبح بیدار میشن تا باهات حرف بزنن میگن رزق و روزیمون بیشتر بشه این یعنی درست نیست ؟ به خاطر خودشون بیدار شدن نه به خاطر تو و حرف زدن با تو
خب ما الان تو این دنیا کار خیری بکنیم اگر به پاداششم فکر کنیم اشکالی داره؟؟؟؟
بعد گفتم الان ما تو این جهان اومدیم و تو مقرر کردی که اینجا باشیم رفتارهای انسان گونه مونم هست دیگه، که بخوایم کاری بکنیم که پاداششو که توقرآن گفتی میدی
اینکه اگر کسی کار خیر بکنه پاداششو میدی
چون تو کتاب عشق خدا که هدایتی بهم هدیه دادیش ،نوشته بود که حتی اگر کار خیری بکنیم و به فکر این باشیم که اون دنیا میریم بهشت ، عبادت تاجرانه هست
دقیق جملاتش یادم نیست ولی منظورش این بود
حتی تو قرآن هم فکر کنم یه بار خوندم که هر کس به فکر دنیا و آخرتش باشه دقیق ولی یادم نیست
و یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت برای خودت ببخش حتی برای خدا هم نبخش که بعد منت بذاری سرش بگی ببین خدا من بخشیدما
بعد برام سوال شده بود و اینم تو فکرم بود که خب وقتی میگن و تو قرآن هم آیه اش هست که وقتی کاری انجام میدی برای خدا انجام بده این چجوریه ؟؟
البته اینم حس میکردم که درسته اگر کار خیری کردی و به فکر پاداشش بودی اشکالی نداره ولی اگر کار خیری کردی و به فکر این بودی که خدا ازم خواسته و من انجامش دادم برای خدا این مرتبه اش بالاتره
و انگار وقتی داشتم سوالو میپرسیدم خود به خود جواب به زبونم جاری میشد و گفته میشد که مرتبه دارن همه اینا
و اگر سعی کنی که روی خودت کار کنی تا به مرتبه ای از ایمان به خدا و تسلیم بودن برسی که همه کاراتو برای خدا انجام بدی این پاداشش بیشتره
در اصل اینکه بگی عجرت رو در مقابل خدا و ناتوانبت رو بگی و بسپری به خدا
همینجوری وسط صفحه 63 که مکث کردم و به این سوالا فکر کردم و پرسیدم بعد ادامه دادم
گفتم خدا یعنی میشه تو این آیات جوابمو بدی
همین که صفحه 64 رو خوندم گریم گرفت
لَیۡسُواْ سَوَآءࣰۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ أُمَّهࣱ قَآئِمَهࣱ یَتۡلُونَ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ ءَانَآءَ ٱلَّیۡلِ وَهُمۡ یَسۡجُدُونَ
همه اهل کتاب یکسان نیستند، طایفه اى از آنها معتدل و به راه راست اند، در دل شب به تلاوت آیات خدا و نماز و طاعت حق مشغولند
گریه کردم وقتی این آیه رو خوندم
گفتم ببین من نمیدونستم چی با خدا حرف بزنم گفتم هیچی نمیدونم تو بگو تو از من بهتر میدونی که منو هدایت کرد تا بهم بگه قرآن بگیر دستت و شبا که چند روزه شروع کردی با من حرف بزنی و نزدیک اذان بیای بهم بگی حرفاتو قرآن رو هم بخون و فکر کن و از من بپرس
کمکت میکنم
تو تلاشتو داری میکنی تا شبا بیدار بمونی و تا نماز صبح هم کار کنی، تو قدم برداشتی منم میبینمت ، که هم با من حرف بزنی و من میبینم این تلاشت رو
و آخرین آیه از صفحه ای که خدا بهم گفت بازش کنم و بخونمش این بود
وَمَا یَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرࣲ فَلَن یُکۡفَرُوهُۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُتَّقِینَ115
هر کار نیک کنند از ثواب آن محروم نخواهند شد و خدا دانا به حال پرهیزکاران است
اینجا متوجه شدم که جواب سوالمو داد که طیبه درمورد کار نیک پرسیدی به این فکر نکن که ثوابش چجوریه و چی گفته شده و به شک بیفتی
به این فکر کن که من میبینم ،دانا و آگاهم به همه چیز و تنها قدرت و نیروی عالمم
حس کردم یه جورایی باید درمورد این موارد که سواله برام ، که برای ثوابشم فکر کنم خوبه یا فکر نکنم هم باید رها باشم
و زیاد درگیرش نشم
مثلا اگه کار خوبی کردم به فکر پاداش نباشم
به فکر این باشم که قدم مثبت برداشتم و میتونم که خداگونه باشم و رفتارم رو تغییر بدم
تو فایل گفتگو با دوستان قسمت 4 که استاد گفت درمورد هدایت و سوال پرسیدن
اینکه گفت جهان واکنش نشون میده به سوال های شما
گفت اینو بدون که همه چی هدایته ،غیر از این نمیتونه باشه
ما انسان ها آدمایی هستیم که سوال میپرسیم
و گفت مهم نیست که ما سوالی که میپرسیم با صدای بلند بپرسیم یا تو قلبمون بپرسیم
ما سوال میپرسیم و خداوند هدایتمون میکنه به جواب
حالا اینکه ما چقدر جوابو بشنویم دیگه برمیگرده به میزان آمادگی برای دریافت جواب
و به تکامل اشاره کردن و در عمل باید درک کنیم
و باز به تسلیم بودن اشاره کردن که باید تسلیم باشی تا هدایت بشی به مسیر درست
اگر بگی خودم میدونم و بلدم وفلان نمیشه
وقتی بگی عاجزم و خدایا تسلیمم اونموقع اجازه میدی به خدا ،خودش هدایتت میکنه
خوشخالم از اینکه خدا هدایتم کرد به این صفحه از قرآن
تا شب باهاش حرف بزنم و حتی موضوع حرف زدنمونم خودش تعیین کرد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
هدایت
تسلیم شدن
رد پای روز 15 تیر
بگو چشم تا ببرمت به نور خودم ،تو منو خواستی ،پس باید چشم بگی تا منم بتونم نزدیک ترت کنم به خودم
این جملاتی هست که وقتی از خدا درخواست کردم که خدا کمکم کن که از این جهان هستی بگذرم و میدونم که شرط گذشتن از این جهان هستی اینه که به خواسته هام برسم
که استاد عباس منش میگفت تنها راه گذر از ثروت ،رسیدن به ثروت هست
نمیدونم ،وقتی فکر میکنم هیچی نمیفهمم ولی اینو خوب میدونم که خدا داره هدایتم میکنه به بهترین شکل و ساده ترین و طبیعی ترین شکل
وقتایی که چشم گفتم خیلی خوب بود برام، نتیجه همه چیز
.ولی وقتی چشم نگفتم و کار خودمو کردم ، مثلا یه نمونه اش این بود که خدا این روزا بهم میگفت طیبه ساکت باش الان وقت حرف زدن نیست ،نباید توجه کنی به این موضوع
نباید به این فرد حتی اگه نزدیکترین فرد زندگیت هست این قوانین رو بگی
نباید توجه کنی به حرفایی که میزنن و اعراض کن ، چون پنهانی هست و داری توجه میکنی و مسیرت درست نیست باعث تغییر فرکانست میشه
و نتیجه اش نشنیدن صدای من هست که کمتر میشنوی و اذیت میشی
راستشو بخوام بگم ،من انگار معتاد شدم
معتاد شنیدن صدای خدا ، همون حسی که هر لحظه بهم خیر و شر رو میگه و انقدر نزدیک میشنوم این صدا رو که حتی بارها میگم خدایا این صدا که عین صدای خودمه
حتی بارها گفتگومون که بالا میگیره، من میگم، تا من دارم میگم ،حرفم تموم نشده، جواب میشنوم
یا اینکه بهم میگه کارت درست نیست و گوش ندی نتیجه نمیگیری
.حتی چند باری که گوش ندادم به حرفاش و صداش کم تر شده
، یه حس اذیت شدنی تو وجودم حس میکنم که همه اش میخوام صداشو بشنوم
همین دیروز بود که داشتم دستامو میشستم دوباره با عادت ناخوبی که داشتم ،این بود که با لباسم خشک میکردم ، و خدا یه مدت دائم بهم میگفت که انجام نده میخوام از این عادت رهات کنم و من یه مدت چشم میگفتم و انجام نمیدادم
ولی نمیدونم چند روزیه انجام میدم و حتی میشنیدم که خشک نکن با لباست ولی توجه نمیکردم و کار خودمو میکردم و وقتی دستامو با لباسم خشک میکردم دیگه این صدارو نشنیدم
تا اینکه دیروز دوباره این رفتارمو تکرار کردم ، یهویی گفتم خدا چرا نمیگی دستاتو نزن به لباست ؟؟؟ چرا دیگه مانعم نمیشی ؟؟؟ چرا صداتو نمیشنوم که مانعم بشی و بگم چشم
که شنیدم چون تو گوش نمیدی ،وقتی گوش ندی من دیگه کاریت ندارم ،البته من همیشه میگم بهت این کارو انجام نده ، ولی تو چون گوش نکردی دیگه اون لحظه صدای من انقدر ضعیف شده برات که نمیشنویش
پیش خودم گفتم داری چیکار میکنی طیبه ، مگه نمیخوای هر لحظه در تمام جنبه ها از خدا بپرسی ؟؟ پس چرا چشم نمیگی
یه احساس اذیت شدن درونی هم داشتم مثل معتادا شدم که وقتی حس نمیکنم این صدای پر از آگاهی و آرامش و عشق رو اذیت میشم
و به خودم یادآوری کردم و باید هر لحظه آگاهانه توجه کنم تا چشم بگم که بیشتر و بیشتر بشنوم این صدا رو
تا چشم نگم هیچ اتفاقی نمی افته
و این بهم گفته شد که تو منو اگر میخوای باید چشم بگوی خوبی باشی
صبح دقیقا وقتی خواستم رد پای روز 14 تیرم رو تو سایت بذارم دیدم یه پاسخی برای من اومده و یه خانم بهم گفته بود که در روز شمار 171 و بهم پیشنهاد داده بود که
هر موقع دیدی گوش نمیدی به حرف خدا این حرفا رو به خودت بگو
میتونی براخودت این باور رو بسازی هربار که به صدا توجه نکنی ممکنه تن صدا کم بشه و این کم و کم شدن باعث میشه دیگه صدا رو نشونی و خدا باهات حرف نزنه این طوری ضمیر ناخوداگاهت میترسه و بیشتر توجه میکنه و عملگرا میشی.البته که حقیقت داره وقتی به هرچی توجه نکنی و عمل نکنی دیگه از دستش میدی
و من این رو نشونه دونستم از خدا که بهم یادآوری کرد تا حواسم جمع باشه
دیشب بعد نوشتن رد پام ،که نوشتم با خدا قرار دارم و بیدار میمونم باهاش حرف بزنم ، تا ساعت 2:30 تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم و وقتی اومدم بشینم داشتم به فایل استاد گوش میدادم
فایل گفتگو با دوستان قسمت 4
که آخرای فایل درمورد هدایت میگفتن
پرسیدم خدا از چی شروع کنم که باهم حرف بزنیم
تو بگو
همینجوری نشسته بودم و گوش میدادم که حس کردم برو قرآن و بردار و میخواستم مثل هر بار دستمو بذارم لای صفحه ای از قرآن و بخونم
مکث کردم گفتم خدا تو چی میگی ؟ چی قراره بهم بگی ؟
که شنیدم صفحه 63 قرآن رو باز کن و بخون
همین که باز کردم سوره آل عمران بود
قبل اینکه قرآن و باز کنم داشتم به حرفای طناز خانم فکر میکردم که تو هاوسکلاب به استاد میگفت جریان هدایتش به سمت قرآن خوندن و که میگفت آیه ای باز شد که میگفت عجله نکنید در مورد قرآن خوندن
و یاد هدایت خودم افتادم که آیه برای من اومد در مورد هدایت
و بعد که شروع کردم صفحه 63 رو خوندم دقیقا آیه ای در مورد هدایت دوباره بود که خوشحال شدم که خدا بهم یه نشونه دیگه داد که داره هدایتم میکنه
و حامی و هدایتگر منه
وَکَیۡفَ تَکۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ وَفِیکُمۡ رَسُولُهُۥۗ وَمَن یَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَٰطࣲ مُّسۡتَقِیمࣲ101
و چگونه کافر خواهید شد در صورتى که آیات خدا بر شما تلاوت مى شود و پیغمبر خدا میان شماست ؟ و هر کس به دین خدا متمسّک شود محققا به راه مستقیم هدایت یافته است
اواسط صفحه بودم که باز سوالی پرسیدم
گفتم خدا من جدیدا یه موضوعی فکرمو درگیر کرده
اینکه تو، تو قرآن خودت گفتی که هر کس کار خیر بکنه پاداش کار خیرش رو میدیم
مثلا حتی اینم پرسیدم که چجوریه که میگن هر کس صبح قبل اذان بیدار بشه و باهات حرف بزنه و بیدار باشه و توجه کنه و تمرکزش به ربّ باشه زندگیش تغییر میکنه و یکی از این تغییرات در رزق و روزی هست
الان کسایی که صبح بیدار میشن تا باهات حرف بزنن میگن رزق و روزیمون بیشتر بشه این یعنی درست نیست ؟ به خاطر خودشون بیدار شدن نه به خاطر تو و حرف زدن با تو
خب ما الان تو این دنیا کار خیری بکنیم اگر به پاداششم فکر کنیم اشکالی داره؟؟؟؟
بعد گفتم الان ما تو این جهان اومدیم و تو مقرر کردی که اینجا باشیم رفتارهای انسان گونه مونم هست دیگه، که بخوایم کاری بکنیم که پاداششو که توقرآن گفتی میدی
اینکه اگر کسی کار خیر بکنه پاداششو میدی
چون تو کتاب عشق خدا که هدایتی بهم هدیه دادیش ،نوشته بود که حتی اگر کار خیری بکنیم و به فکر این باشیم که اون دنیا میریم بهشت ، عبادت تاجرانه هست
دقیق جملاتش یادم نیست ولی منظورش این بود
حتی تو قرآن هم فکر کنم یه بار خوندم که هر کس به فکر دنیا و آخرتش باشه دقیق ولی یادم نیست
و یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت برای خودت ببخش حتی برای خدا هم نبخش که بعد منت بذاری سرش بگی ببین خدا من بخشیدما
بعد برام سوال شده بود و اینم تو فکرم بود که خب وقتی میگن و تو قرآن هم آیه اش هست که وقتی کاری انجام میدی برای خدا انجام بده این چجوریه ؟؟
البته اینم حس میکردم که درسته اگر کار خیری کردی و به فکر پاداشش بودی اشکالی نداره ولی اگر کار خیری کردی و به فکر این بودی که خدا ازم خواسته و من انجامش دادم برای خدا این مرتبه اش بالاتره
و انگار وقتی داشتم سوالو میپرسیدم خود به خود جواب به زبونم جاری میشد و گفته میشد که مرتبه دارن همه اینا
و اگر سعی کنی که روی خودت کار کنی تا به مرتبه ای از ایمان به خدا و تسلیم بودن برسی که همه کاراتو برای خدا انجام بدی این پاداشش بیشتره
در اصل اینکه بگی عجرت رو در مقابل خدا و ناتوانبت رو بگی و بسپری به خدا
همینجوری وسط صفحه 63 که مکث کردم و به این سوالا فکر کردم و پرسیدم بعد ادامه دادم
گفتم خدا یعنی میشه تو این آیات جوابمو بدی
همین که صفحه 64 رو خوندم گریم گرفت
لَیۡسُواْ سَوَآءࣰۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ أُمَّهࣱ قَآئِمَهࣱ یَتۡلُونَ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ ءَانَآءَ ٱلَّیۡلِ وَهُمۡ یَسۡجُدُونَ
همه اهل کتاب یکسان نیستند، طایفه اى از آنها معتدل و به راه راست اند، در دل شب به تلاوت آیات خدا و نماز و طاعت حق مشغولند
گریه کردم وقتی این آیه رو خوندم
گفتم ببین من نمیدونستم چی با خدا حرف بزنم گفتم هیچی نمیدونم تو بگو تو از من بهتر میدونی که منو هدایت کرد تا بهم بگه قرآن بگیر دستت و شبا که چند روزه شروع کردی با من حرف بزنی و نزدیک اذان بیای بهم بگی حرفاتو قرآن رو هم بخون و فکر کن و از من بپرس
کمکت میکنم
تو تلاشتو داری میکنی تا شبا بیدار بمونی و تا نماز صبح هم کار کنی، تو قدم برداشتی منم میبینمت ، که هم با من حرف بزنی و من میبینم این تلاشت رو
و آخرین آیه از صفحه ای که خدا بهم گفت بازش کنم و بخونمش این بود
وَمَا یَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرࣲ فَلَن یُکۡفَرُوهُۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُتَّقِینَ115
هر کار نیک کنند از ثواب آن محروم نخواهند شد و خدا دانا به حال پرهیزکاران است
اینجا متوجه شدم که جواب سوالمو داد که طیبه درمورد کار نیک پرسیدی به این فکر نکن که ثوابش چجوریه و چی گفته شده و به شک بیفتی
به این فکر کن که من میبینم ،دانا و آگاهم به همه چیز و تنها قدرت و نیروی عالمم
حس کردم یه جورایی باید درمورد این موارد که سواله برام ، که برای ثوابشم فکر کنم خوبه یا فکر نکنم هم باید رها باشم
و زیاد درگیرش نشم
مثلا اگه کار خوبی کردم به فکر پاداش نباشم
به فکر این باشم که قدم مثبت برداشتم و میتونم که خداگونه باشم و رفتارم رو تغییر بدم
تو فایل گفتگو با دوستان قسمت 4 که استاد گفت درمورد هدایت و سوال پرسیدن
اینکه گفت جهان واکنش نشون میده به سوال های شما
گفت اینو بدون که همه چی هدایته ،غیر از این نمیتونه باشه
ما انسان ها آدمایی هستیم که سوال میپرسیم
و گفت مهم نیست که ما سوالی که میپرسیم با صدای بلند بپرسیم یا تو قلبمون بپرسیم
ما سوال میپرسیم و خداوند هدایتمون میکنه به جواب
حالا اینکه ما چقدر جوابو بشنویم دیگه برمیگرده به میزان آمادگی برای دریافت جواب
و به تکامل اشاره کردن و در عمل باید درک کنیم
و باز به تسلیم بودن اشاره کردن که باید تسلیم باشی تا هدایت بشی به مسیر درست
اگر بگی خودم میدونم و بلدم وفلان نمیشه
وقتی بگی عاجزم و خدایا تسلیمم اونموقع اجازه میدی به خدا ،خودش هدایتت میکنه
خوشخالم از اینکه خدا هدایتم کرد به این صفحه از قرآن
تا شب باهاش حرف بزنم و حتی موضوع حرف زدنمونم خودش تعیین کرد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 14 تیر
اعتماد به ربّ
من از وقتی پیج جدید تو اینستاگرام باز کردم و خواستم شروع کنم تا سفارش بگیرم و نقاشی بکشم و بفروشم ، قبلش هی یه چیزی مانعم میشد و این بود که درک نکرده بودم که تا زمانی که من حرکتی انجام ندم خدا به من کاری انجام نمیده و همینجوری نشسته بودم
تا اینکه یه روز درک کردم و از حرفای استاد شنیدم که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست و قدم هامو از اونموقع برداشتم و با فروش پفیلا شروع کردم و دستفروشی و بعد سوالم این بود که خب من میخوام به هدفای بزرگترم برسم و تضادی پیش اومد که هر جا رفتم نمیذاشتن تو نمایشگاها پهن کنم وسایلامو و من تو نمایشگاه شهر آفتاب زدم زیر گریه
و با خدا حرف زدم گفتم تو میبینی دارم تلاش میکنم درسته باورای محدودی دارم که مانع از پیشرفتم شده و متوقف شدم
ولی تو خدایی تو آگاهی تو کاری بکن که من باورهام قوی تر بشه به همه چی
منم تلاشمو میکنم
وقتی باهاش حرف زدم و تو مسیر برگشت به خونه ،تو مترو هی میپرسیدم که خب خدا قدم بعدیم برای خواسته ام چیه ؟ چیکار باید بکنم
که خدا نذاشت اون روزم شب بشه که سریع بهم گفت باید تبلیغات چاپ کنی برای پیجت و پخش کنی
من از اونروز شروع کردم به چاپ و جاهای مختلف بردم چسبوندم و پخش کردم ولی حس میکردم تلاشم کافی نیست باید بیشتر تلاش کنم و خدا دست به کار بشه
وقتی اولین روز تو نمایشگاه پخش کردم ، همون روز یه نفر فالو کرد پیجمو و خیلی خوشحال شده بودم و میگفتم خدایا سپاسگزارم
و قبلش که من عکس کارامو میذاشتم پیجم ،هر بار میخواستم که هشتگ بذارم که کارام تو اکسپلور دیده بشن
اما یه حسی بهم میگفت نه انجامش نده
پیش خودم گفتم خب وقتی استاد عباس منش میگه که کافیه یه الگو پیدا کنید و هی یادآوری کنید که اگر برای یک نفر شده حتی فقط یک نفر
پس برای منم میشه
و من گفتم خب خدا من تو پیجم هشتگ نمیذارم ،و نمیدونم تو قراره چجوری مشتری بشی برای من ولی میخوام اعتماد کنم و بسپرم به خودت
در کنارش سعیمو میکنم که باورامم در مورد تو و چیزای دیگه قدرتمند کنم
و میخوام که بهم ایمان و باوری بدی که منم مثل استاد عباس منش بدون هیچ هشتگی توی پست هام ، نقاشیام دیده بشن و تو در اصل میبینیشون
میدونم که تو قدرتمندی و میدونم که هر کاری رو بخوای میتونی انجام بدی ، ولی بهم باوری بده که قوی بشه باورم و آروم بشه قلبم
بعد هی سوال میپرسیدم تا اینکه چند روز پیش دوباره خواستم هشتگ بذارم
چرا؟؟؟؟
چون ذهنم هی با نجواهاش میگفت تا کاری نکنی سر ماه میاد و باید پول کلاس رنگ روغتو بدی برو هشتگ بنویس تا بلکه آدما بیان و سفارش بدن بهت
ولی گوش نکردم و سریع به خودم اومدم و گفتم نه من نمیخوام هشتگ بذارم ،صبر میکنم ببینم خدا چیکار میکنه
بهش گفتم باورمو قوی کنه
میخوام به قدرت خدا اعتماد کنم ،به بزرگی و عظمتش ایمانم رو نشون بدم
حتما بی نهایت راه دیگه هست که خدا آدمارو بفرسته سمت نقاشیای من مشتری بشه برای من
و پرسیدم خب خدا تبلیغ میدم، ولی کاری کن که من تا آخر ماه باید پول کلاس رو بدم
خودت جورش کن کمکم کن تا باورامم قوی کنم و تکرار کنم
که یهویی به دلم انداخت یکی یکی تو اینستاگرام به پیجای مختلف مثل رستوران ،هتل ،کافه دندانپزشک ، آرایشگر و … پیام بدم که دوست داشتن سفارش بدن
و من از دیروز این کارو انجام دادم و
امروز بعد از ظهر دیدم که یه رستوران نوشته 500 تا 1000 تا جاکلیدی میخوام و من خیلی خوشحال شدم
ولی اون لحظه نجوای ذهنم شروع کرد
هی میگفت از کجا معلوم قیمت بدی قبول کنه یا نه بگه زیاده یا ازت کمتر بخواد
و داشت که منو نگران میکرد که گفتم ببین ذهن من دیگه باید کم کم بیخیال من بشی
چون من چند روزیه ،که پاروهارو از دریای نور خدا انداختم تو نور بینهایتش و هیج پارویی ندارم که بخوام برم سمت نور خدا
تازه از خدا خواستم خودش یادم بده که چجوری تسلیمش باشم و هیچی نگم و بذارم خودش کارارو برام انجام بده
و ادامه دادم و گفتم ببین به من گفته شد پیام بدم به پیجا منم چشم گفتم و درخواست کردم و البته این درخواستم در اصل از خداست پس نیازی نیست که نگران بشم
خدا خودش داره میبینه من دارم چیکار میکنم
پس تو هم خودتو خسته نکن و بشین و فقط تماشا کن که بزرگترین و نیرومند ترین قدرت و تنها ربّ جهانیان چیکار میخواد بکنه
من که هیچ هشتگی نمیذارم ،مطمئنم که خدایی که برای استاد همه کار کرده برای منم همه کار میکنه به هزاران هزار بی نهایت راه و دستانی که داره
و باز هم هر چند ساعت یکبار به پیجا پیام میدم ، حتی وقتی کسی مینویسه نیازی ندارم ویا فقط لایک میکنه کلی خوشحال میشم که خدایا شکرت که جواب پیاممو داد و این خودش برای من بی نهایت حس خوب روداره
میدونم که خدا بازم راه هارو بهم نشون میده و میگه که چیکار کنم
حتی دیشب یکی از بچه های کلاس رنگ روغن بهم پیام داد و در مورد کتاب طراحی که استادم معرفی کرده بود و از نقاش چارلز بارگ بود و گفته بود برای طراحی خیلی موثر هست
تو یادگیریتون و من چاپ کرده بودم و الان دارم از کتاب یاد میگیرم ، خیلی بهم کمک کرده و همکلاسیم میگفت که اونم میخواد چاپ کنه که یهویی بهم گفت تو شهرشون چاپش 400 هست تو تهران چند چاپ میکنن
منم پرسیدم گفتن 500
چون ما خونمون چاپگر داریم بهش گفتم میخوای من برات چاپ کنم و یکم ارزونتر حساب کنم باهات
اولش راضی نبود که من ضرر کنم ولی بعد که گفتم نه خیلی هم تخفیف نمیشه یکم تخفیف میدم و به جای اینکه بدی بیرون چاپ کنن به من بده برات چاپ کنم و بیارم
که گفت باشه و 250 بهش گفتم که چاپ کنم و شنبه ببرم براش
خیلی حس خوبی داشتم خدا از جایی که فکرشم نمیکردم حتی خودش بهم پیشنهاد داد که قیمت چاپشو بپرسم و بعد من گفتم من میتونم چاپ کنم
قبلش هی میخواستم تو کلاس بگم که اگر بچه ها خواستن چاپ کنم براشون ولی نمیشد یادم میرفت یا میگفتم یعنی میخوان اگر بگم
و این نیت رو دارم که اگر خدا بخواد ، شنبه وقتی کلاس رفتم به بچه ها بگم اگر کسی خواست بهم بگه تا من براش چاپ کنم کتاب رو
داشتم فکر میکردم میگفتم خدا تویی که هر لحظه به فکرمی تویی که حامی و هدایتگرمی تو بودی که بهم گفتی چیکار کنم ازت سپاسگزارم
خدا کاری کرد که 250 بیاد به حسابم تا من بتونم رنگایی که لازم دارم رو برای رنگ روغن تهیه کنم
میدونم که کمکم میکنه صد در صد
چون خدا اگر ببینه من سمت خودمو درست انجام میدم بی نهایت به توان بی نهایت بهم عطا میکنه
و من بی نهایت به توان بی نهایت ازش سپاسگزارم که هرچقدر تشکر و سپاسگزاری کنم باز هم کمه
امروز من داشتم دنبال یه فایلی میگشتم تو گالری گوشیم که یهویی هدایت شدم سمت این فایل مهارت در اجرای قوانین
شروع کردم به گوش دادن فهمیدم که باید هر روز تلاش کنم آگاهانه متمرکز باشم و کنترل کنم ورودیای ذهنمو از همه نظر
چون یه چند روزیه توجه نمیکنم و آگاهانه تکرار نمیکنم
خیلی سریع فراموش میشه قوانین و باید هر روز مراقب باشم که آگاه باشم
خوشحالم از اینکه هر لحظه خدا کمکم میکنه و میشنوم صداشو
برای این تو فایلی که هدایت شدم تا گوش بدم ننوشتم و اومدم اینجا نوشتم که حس کردم مربوط به موضوع هشتگ که استاد تو فایل قسمت 4 گفتگو با دوستان گفتن باید بنویسم
برای تک تکون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
به نام ربّ
درخواست کن
هیچی نگو
حرکت کن
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
که خود راه بگویدت که چون باید کرد
این بیت خود به خود که نه میدونم کار خدا بود که یهویی به زبونم جاریش کرد
چند روزیه که فقط حس میکنم باید درخواست کنم و بگم چی میخوام و هدایت بشم به سادگی و طبیعی ترین حالت ممکن
امروز صبح که بیدار شدم و شروع کردم به کار و طراحی و باقی کارام ، یهویی حس کردم باید از فهرست گوشیم ، گفتگو با دوستان که کلاب هاوس بود ، فایل یک رو گوش بدم تا شماره 3
و گوش دادم و بعد کنجکاو شدم که ادامه رو هم گوش بدم که فایل 4 بود
وقتی دانلودش کردم قبلا نشنیده بودمش ، یک ساعت بود و گوش دادم
اونجایی که دوستان میگفتن که یه زمانی میرفتن به همه میگفتن و با همه بحث میکردن
یاد خودم افتادم که اوایل که وارد این سایت پر از آگاهی شدم ، شروع میکردم به خانواده ام به فامیلامون میگفتم که اینجوریه و بیاین باهم تمرین کنیم تا زودتر پیشرفت کنیم
و بعد متوجه شدم کارم نادرسته و استاد میگفت به هیچ کس نگید
ولی بعد اینکه شنیدم نباید بگم دوباره ذهنم نمیذاشت کا روی خودم کار کنم و فقط میرفتم به بقیه میگفتم ولی خودم در عمل کاری انجام نمیدادم
ولی به مرور که گذشت از این رفتارم درس گرفتم و تصمیم گرفتم دیگه با کسی صحبت نکنم و فقط سعی کنم روی خودم کار کنم
و درست از روز 28 اسفند 1402 که فایل هدف گذاری سال جدید رو دیدم و تصمیم گرفتم روی شخصیت خودم کار کنم به یکباره کلا همه چی تغییر کرد
حتی وقتی میخوام به کسی چیزی بگم زود یادم میاد که من ناتوانم در تغییر زندگیش
چون چند ماهی که هی به خانواده ام میگفتم میدیدم ازم ایراد میگیرن و میخوان مچمو بگیرن بگن ببین خودتم عمل نمیکنی
یا اینکه باور نمیکردن حرفامو و میگفتن ولش کن حرفای ما درسته
و حتی جریانشو تو روز شمارا نوشتم که آخرش خواهرم گفت تو به زور فلان کارو کردی با ما ولی خودت عمل نکردی در صورتی که با رضایت خودش تصمیم گرفتیم با هم کار کنیم
اونموقع بود که فهمیدم هرچقدر هم بگم فایده نداره و هر کس زندگی خودشو تغییر میده و خوشحالم از این که درسم رو گرفتم
درسته دیگه به کسی نمیگم ولی گاهی اوقات فراموشم میشه و میگم ولی خیلی خیلی کمتر شده
در مورد اینکه طناز جان گفت هدایتی قرآن خونده و خدا هدایتش کرده و آیه ای دیده که نوشته عجله نکنید در خواندن قرآن
یاد چند ماه پیش خودم افتادم که خیلی دوست داشتم قرآن بخونم و میگفتم که خدا کی زمانش میرسه که من قرآن رو با درک بخونم
چون چند باری بود میخوندم و هیچی از معانی متوجه نمیشدم و سر در گم با کلی سوال تو ذهنم میموندم چیکار کنم
که زمانش وفتی بود که من فایل رسالت من رو دیدم و گوش دادم و از خدا هدایت خواستم و اون روز بود که گفتم خدا اگر قراره هدایتم کنی کمکم کن هدایتم کن و آیه ای بیار که هدایت توش باشه
همین که قرآن رو باز کردم اولین سطر از صفحه آیه هدایت بود
دقیقا همون روزش هم برای من نقاشی طرح فرشته و ققنوس از ابرا هدایتی فرستاد که طرحشو بکشم و فکر کنم 8 آبان بود و 9 آبان
که بعد از اون کم کم من ترجمه قرآن رو که میخوندم با توجه به مدارم درکش میکردم
و الان هر بار که سوره بقره رو میخونم از اول انگار بار اولمه میخونم و متعجب میشم که چجوریه من این حرفارو نشنیده بودم
خوشحالم از این که مسیری که دارم میرم هر لحظه اش پیشرفته و قدم گذاشتن در مدار های بالاتر هست وقتی که عمل میکنم
و به قول حرف استاد تا زمانی که عمل کنم خدا سریعتر بهم کمک میکنه کافیه نیم قدم بردارم
چقدر دوست دارم این لحظات زندگیمو که هر لحظه اش پر از درسه برای من
و در نتیجه آخرای فایل هدایت که هر روز دارم حسش میکنم و هرچی بیشتر قبول میکنم و چشم میگم ،خدا بیشتر بهم میگه چیکار کنم
امروز بعد از ظهر رفتم بیرون تا خرید کنم ، داشتم از مسیر دیگه میرفتم و به این فایل گوش میدادم که یهویی قشنگ صدارو شنیدم که عین صدای خودمه و به قول استاد تو فایل هدایت قسمت 3 که در جواب سپیده جان گفتن
که وقتی بیشتر میشه این درک و حسی که داریم انقدر بلند میشه این الهام و هدایت که فکر میکنید که خدا داره باهاتون واضح حرف میزنه
من داشتم میرفتم ،که گفته شد از این راه نرو برگرد و مستقیم برو
گفتم چشم و من اصلا متوجه نشدم که چی قراره بشه
همین که راهمو تغییر دادم دیدم یه خانم دستش پره از نایلون میوه و به سختی داره میاره
بهم گفته شد ازش بگیر و کمکش کن
گفتم چجوری بگم شاید نذاره و دیدم داره نزدیکم میشه یهویی بی اراده گفتم کمک میخواین
و خیلی سریع نایلون میوه هاشو داد دستم و گفت خسته شده بودم ممنون ،آره بیا و باهاش تا خونه شون رفتم و بردم دم در خونه شون وسیله هاشو
تو راه میگفتم ببین طیبه همه اش کار خداست تو هیچ کاره ای
هدایتت کرد تا کمک کنی و از این به بعد هرچی گفت بگو چشم
و ار خدا باز درخواست کردم که گفتم خدا تو بگو من چشم بگم باشه ؟؟ تو هرچی بگی سعی میکنم انجام بدم نمیپرسم چرا تو فقط بگو به من
در مورد همه چیز به من بگو چیکار کنم برای من بهتره
و وقتی برگشتم و رفتم خرید کردم دوباره میخواستم از یه راه دیگه برم گفته شد نه برگرد و مستقیم برو
همین که رفتم چشمم به بوم نقاشی که کنار آشغال گذاشته بودن افتاد دیدم یه نقاشی خوشگل که گذاشتن آشغال و بومشم سالمه
گفتم خدایا میشه برش دارم ؟
یه لحظه گفتم نه نباید از کنار آشغال چیزی بردارم من دیگه هیچ وقت اینکارو نمیکنم
اینو گفتم و برگشتم به مادرم گفتم گفت برمیداشتی گفتم نه بیخیال بعد گفت نزدیک اذان میرم اگه بود برمیدارم
نشسته بودیم دیدم اومدن آَغالارو بردن و گفتم ماما تمام محله رو دیگه بردن بوم نقاشی که طرح طبیعت بود اونم بردن
نرو بیرون بیخیال چرا برداریم انداختنش آشغال
چون اولش دیدم بومش بزرگه گفتم برمیدارم و روش پارچه نو میکشم منگنه میکنم نقاشی میکشم روش
ولی بعد که فکر کردم گفتم نه نباید از کنار آشغال بردارم
ولی همون حس میگفت بردار اشکالی نداره و بعد مادرم رفت بیرون همین که رفت از دلم گذشت که اگر چیزی برای تو باشه بهت داده میشه
همین رو که حس کردم مادرم زنگ زد و گفت طیبه نقاشی رو برنداشتن بیا چهار چوبش سالمه ،حاضر شو بیا برداریم ببر خونه استفاده کن
گفتم خدایا اجازه دارم بر دارم
که باز حس کردم میتونم بردارم و رفتم و آوردیمش خونه
نمیدونم من علمی که ندارم بدونم چرا و چجوری مسیرمو تغییر داد تا این نقاشی رو ببینم و بیارم خونمون ولی میدونم که یه دلیلی داشته و داره که حتی مانعم شد و گفت مسیرتو تغییر بده
وقتی استاد درمورد هدایت گفت
که وقتی که آدم در مسیر درست قرار میگیره با توجه به میزان آمادگی ، دسترسی داره به هدایت های یه درجه بالاتر با توجه به شرایطی که توش هست
وقتی شما دروازه قلبت رو باز کنی که تسلیم بودن رو در بر بگیره
به شما کمک میشه
و وقتی بگی من عاجزم ، تسلیم بشی ، قدم های بعدی بهت گفته میشه
و خوشحالم از اینکه خدا کمکم میکنه
با هر لحظه هدایتش
و بی نهایت ازش سپاسگزارم که بی نهایت کمکم میکنه
امروزم با خدا قرار دارم ،شب باهاش حرف بزنم خیلی حس خوبیه خیلی خوشحالم که یادم میده همه چیزو
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام مرضیه جان
من همین چند دقیقه پیش انقدر خوبم میومد گفتم خدا میشه بخوابم امشب تو صبح بیدارم کنی باهم حرف بزنیم و نماز بخونم
بعد اصلا متوجه نشدم چی شد جوری اتفاق عجیبی افتاد که من بشینم و گریه کنم و پرچم امام حسین رو بگیرم دستم و دقیقا یاد پارسال همین موقع ها بیفتم
که درخواست میکردم از امام حسین و میگفتم امام حسین تو به خدا بگو فلان خواسته ام برآورده بشه
اونموقع باوری که داشتم و از بچگی گفته بودن این بود که از اماما بخواین و به خدا نزدیکترن
بعد که کم کم من به این سایت پر از آگاهی اومدم و هدایت شدم تا آگاهیاشو دریافت کنم
فهمیدم شرک میورزیدم و درخواستم از خدا نبود از امام حسین بود
و من باید درست بشناسم خودمو
خدارو
امام حسین رو
و دوباره همه اتفاقات پارسال یادآوری شد برام
گفتم خدایا من به خاطر خواسته زمینی که عاشقانه دوست داشتم داشته باشمش اومدم از امام حسین درخواست کردم
و تو جوری مسیر منو هدایت کردی که این محرم خواسته ام شده ، تو رو خواستن خدای من
وقتی بعد گریه با خدا حرف زدم گفتم بهم نشونه میدی
اومدم سایت و نشانه ام رو زدم
فایل مصاحبه با استاد قسمت 20 بود
که فردا جریانشو تو دیدگاهش مینویسم اگر خدا بخواد
همین که اومدم تو سایت دیدم دو نفر برام پاسخ نوشتن
اولی رو خوندم و بعد یکم مکث پاسخ شما رو خوندم
به عدد 125 که نوشتین رسیدم
متحیر شدم
چون دقیقا این عدد مرتبط بود با درخواست من در پارسال همین موقع ها تو محرم از خدا و امام حسین
البته به خدا هم مینوشتم حرفامو و در کنار حرف زدن با خدا برای امام حسینم مینوشتم که بعد متوجه شدم نوع درخواستم در اصل شرک بوده و باید اصلاح بشه
وقتی عددی که نوشتین 125 رو دیدم
پرسیدم خدا یعنی چی؟؟؟
چی میخوای بهم بگی
چون بین من و خداست و با دیدن این عدد و در ادامه که نوشتین پیام خدا این بود که از من بخواه ، انگار یه حسی کردم که
باید دوباره این درخواستمو بکنم
ولی اینبار از خود خدا
حس خوبی بهم داد نوشته تون اینکه شما رو دستی قرار بده تا با حرفاتون به من بفهمونه که دوباره میتونی همون درخواستتو بکنی
ازت سپاسگزارم مرضیه جان که وقت گذاشتی و برام نوشتی و دیدگاهم رو خوندی
برات بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام