نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- نتایج پایدار حاصل استقامت در مسیر درست است؛
- حیاتی ترین نقطه ای که ذهن باید کنترل شود جایی است که: ذهن شما به خاطر یک ناخواسته، تمام نتیجه های قبلی را در نظرت بی ارزش جلوه می دهد؛
- تا می توانی، سطح توقع ات را از آدمها پایی بیاور؛
- “کینه و نفرت”، آبشخور تولید بیماری های جسمی است؛
منابع بیشتر
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری19MB20 دقیقه
سلام خدمت شما استاد عزیزم.
استاد من، سالها تا یادم میاد، از مادرم، بینهایت رنجش و ناراحتی داشتم، بینهایت ازش متنفر بودم. برعکس پدرم که عاشقانه دوستشون داشتم و رابطه بسیار خوبی باهم داشتیم.
باورتون نمیشه کینه و نفرت من از مادرم بحدی بود که وقتی سال جدید شروع میشد، و موقع تحویل سال، من عزا میگرفتم چطوری مادرم را ببوسم و بهش تبریک بگم. یعنی این سختترین کار دنیا بود برای من.
ولی الان 5ساله هیچ اثری، از اون همه نفرت درون من پیدا نمیشه و همش تبدیل شد به عشق و خیر خواهی.
البته راحت انجام نشد اینکار ولی پله پله شروع شد تا رسیدم به اینجایی که الان وجودم پراز عشق هست نسبت به مادرم.
من یادم نمیاد اون موقع ها، من با مادرم تونسته باشیم چندتا جمله باهم حرف بزنیم.
ولی الان بارها من مادرمو بغل میکنم، بوسش میکنم، باهاش حرف میزنم، از تجربه هام براش تعریف میکنم، آرزوهای خوب براش میکنم، با شادیش واقعا شاد میشم و…
و استاد این یکی از تغییرات بینهایت بینهایت بزرگ من بود، که برام ایجاد شد.
مادری که من حسرت یه سرسوزن محبت دیدن ازش، روی دلم مونده بود، الان اینقدر عشقو محبتو توجه ازش میبینم که اشک شادی و شکرگزاری میریزم.
تا وقتی میجنگیدم باهاش سر یه ذره توجه و محبت، تا وقتی مدام تمام توجهم روی نکات منفی و بی محبتیش بود، تا وقتی که مدام درباره مادرم و رفتاراش با دیگران صحبت میکردم همه چیز بدترو بدتر میشد.
تا چندسال پیش که بکل خسته شدم دیگه از جنگیدن های خودم، از اون رویه و ارتباط و بکل دیگه بیخیال مادرم شد.
و اول کار از سرناامیدی و خستگی، بیخیالش شدم نه اینکه قانون را درست درک کرده باشم.
ولی بعد درک از قانون هم کم کم، به وجودم اضافه شد و واقعا اصلا انگار همه چیزو فراموش کرده بودم.
البته نه اینکه فراموش بشه، ولی دیگه بهش فکر نمیکردم، دیگه برام مهم نبود، سرگرم کارها و امورات خودم شده بود و یه لحظه چشم باز کردم دیدم چقدر همه چیز تغییر کرده، چقدر رهاتر شدم، چقدر احساس بهتری دارم، چقدر راحتتر تونستم ببخشم.
و بدنبالش چقدر راحت عشق از مادرم دیدم، محبت دیدم، توجه دیدم، مهربونی دیدم.
چیزهایی که حسرتش بدلم مونده بود.
حتی یبار زنگم زد و گریه کنان ازم حلالیت طلبید ازم بخشش خواست و منم باعشق جوابشو دادم.
حالا برام غذاهایی را درست میکنه که دوست دارم، و باهام تماس میگیره و دعوتم میکنه برم پیشش.
هربار یچیزی میخره برام…
یعنی استاد من هیچوقت هیچوقت، فکرنمیکردم یروزی توی زندگیم برسه، که شاهد چنین چیزایی بشم از سمت مادرم.
الهی صدهاهزاران مرتبه شکر.
وقتی دست از اون جنگیدن ها برداشتم و بدنبالش عشق جاری شد توی وجودم، اولین موضوع و میشه گفت، حسرتی که اومد توی وجودم این بود که: چقدر حیف، سالهایی که میتونست پراز عشق و لذت بگذره، همش درگیر جنگیدن و گلایه کردن شد.
و تصمیم گرفتم دیگه اجازه ندم بقیه عمرم هم مثل قبل با جنگ سپری بشه، و عشق و درک را جایگزین جنگو نفرتو توقع کردم.
استاد بینهایت سپاسگزار شما هستم بخاطر کلمه به کلمه، حرفها و آگاهی هایی که از وجود و زبونتون جاری میشه و سخاوتمندانه و باعشق در اختیار ما میزارین.
بینهایت دوستتون دارم.
درپناه خداوند باشین