نکته مهم:
این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- نتایج پایدار حاصل استقامت در مسیر درست است؛
- حیاتی ترین نقطه ای که ذهن باید کنترل شود جایی است که: ذهن شما به خاطر یک ناخواسته، تمام نتیجه های قبلی را در نظرت بی ارزش جلوه می دهد؛
- تا می توانی، سطح توقع ات را از آدمها پایی بیاور؛
- “کینه و نفرت”، آبشخور تولید بیماری های جسمی است؛
منابع بیشتر
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری19MB20 دقیقه
بنام خدای بخشایشگر خداوندا تو مرا از عدم بوجود آوردی من هیچ بودم و موجود شدم مرا در رحم مادرم در سکوت مطلق پرورش دادی در یک وجب جا در میان آب و خون و چقدر من در آن محیط زیبا و پر از سکوت رشد کردمبه من مغز دادی چشم، گوش ،صورت لب ، دهان، ابرو ،پیشانی،چانه، مو ، گردن، دست ،سیستم تنفسی، سیستم گوارشی ، قلب، معده روده ،کبد ،کلیه،مثانه،ستون بدن (,پا)،و سیستم ایمنی بدن ،گلبولهای قرمز و سفید وجان و روح قرار دادی و چقدر من در سکوت لذت می بردم تا اینکه بزرگتر شدم من به آن محیط تنگ عادت کرده. بودم و عشق می کردم ولی تو می خواستی مرا به دنیای بزرگتر بیاوری به دنیای زیبا و بر خلاف میل خودم مرا به این دنیای زیبا و بزرگ آوردی با آمدن شروع به گریه کردم ولی دیدم این دنیا بسیار زیباتر و بزرگتر از رحم مادرم است تو مرا ثروتمند و سالم به این دنیا آوردی من خدم و خشم زیاد داشتم مرا شیر می دادند تمیز می کردند مرا ناز می کردند لباس می پوشاندند و من در ناز و نعمت بی نهایت بودم و روز به روز بزرگتر می شدم هر چیز را می دیدم هیجان زده می شدم و می خواستم کشف کنم .فقط با تو بودم و روز به روز در سکوت خودم و خودت بزرگتر می شدم و با رویا هایم زندگی می کردم چنان رویایی که گویی همان موقع آنها را داشتم تا اینکه بزرگتر شدم و عقلم رسید نفس هم آمد و هر آنچه پدر و مادرم و فامیلم می گفتند باور می کردم و در ناخود آگاهم ثبت می شد تا اینکه به مدرسه رفتم و در آنجا هم هر آنچه همکلاسیهایم و معلمم می گفتند در نا خوداگاهم ثبت می کردم تا اینکه نفس من خودش را بیشتر نشان داد و گناه ها شروع شدند خداوند ستارالعیوبی می کرد و آبروی مرا حفظ می کرد و من آنقدر در گناه پیش می رفتم ولی خداوند بزرگتر از آن بود که آبروی مرا ببرد و حالا به این سن (70)سالگی رسیدم و تمام آن گناه ها و تضاد ها موجب رشد من شدند من مسیرم را انتخاب کردم مسیر عشق ،مسیر ازامش،مسیر خدای مهربانم هر چند دیر شد ولی سپاسگزار خدای مهربانم هستم که بلاخره در همین سن مرا هدایت کرد و من از هر روزم نهایت لذت و آگاهی و عشق خداوند را کسب می کنم و با لذت مدام با مهربان خدایم زندگی می کنم او بهترین حامی من است من در پناه او به آرامش می رسم من در امنیت خداوند هستم تنها او را می پرستم و تنها از او کمک می خواهم و به او توکل می کنم یا حق. خیلی دوستتون دارم موفق باشید