گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماری - صفحه 12
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/05/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-05-07 07:44:062024-04-30 02:39:21گفتگو با دوستان 54 | کینه و نفرت = تولید بیماریشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم ومریم جان گل استاد جان امیدوارم که درتمام زندگی شاد وسلامت وثروتمند باشید
استاد از وقتی باهاتون آشنا شدم خیلی خودمو زندگیم فرق کرده قبل از اشنایی با شما همیشه مریض بودم ارایشگاه داشتم همیشه از درد دست وزانوم مینالیدم ولی بعد از آشنای باشما وگوش دادن به فایلها به طور معجزه آسایی دستو پام خوب شد خودم تعجب کردم با خیلی ها درگیر بودم وهمیشه به کاراشون فکر میکردم ونمیتونستم ببخشمشون وهمیشه ذهن من درگیر بود ولی بعد که همه رو بخشیدم ورها کردم زندگیم عالی شد استاد عزیزم الان بعد از سیزده سال شغلم که خیلی هم توش ماهر شده بودم ودرامد خیلی خوبی داشتم ولی توش آرامش نداشتم ول کردم والان مغازه پوشاک دارم وخیلی از شغلم راضیم چون توش آرامش دارم وبهش علاقه دارم وبه لطف خدای مهربان وبا آموزه های شما روز به روز دارم پیشرفت میکنم ودرامدم بالا میره.
من خیلی خوشحال وسپاس گزارم که خداوند مرا با شما آشنا کرد
خدارا هزار مرتبه شکر
درود بر استاد عباسمنش و خانم شایسته گرامی
خدارو شکر میکنم که من رو هدایت کرد به سایت استاد عباسمنش و من رو داره اگآه میکنه از قوانین جهان تا بهتر زندگی کنم
من خیلی آدم کینه ای نبودم هیچوقت و همیشه شاید خیلی زود عصبی میشدم اما خیلی زود هم فروکش میکرد عصبانیتم و از اون شخصی که ناراحتش کردم یا ناراحتم کرده طلب بخشش میکردم
اما یک کینه ای از قدیم در من بود از مادر بزرگ پدری ام داستان هم این هست که وقتی من سن خیلی کمی داشتم 5-6 سال یاده یسری از فامیل های ما که در خارج از کشور زندگی میکردن اومدن ایران و اونها و من خانه مادر بزرگم مهمان بودیم ،یک لحضه دیدم که مادر برگم اون بچه های فامیل رو که تقریبا هم سن و سال من بودند جمع کرد و برد آشپزخانه و یه خواراکی خاصی براشون اورد فکر میکنم شکلات بود و بعد من وقتی خاستم برم پیش اونها مادر بزرگم جلو درب اشپزخانه واستاد و نزاشت که من برم پیش اونها و من میدیم که دارن خوراکی میخورن و لدت میبرن اما مادر بزرگم نمیزاره من برم و از اون خوراکی ها بخورم ،هنوز هم نمیدونم علتش چی بود که این کار رو کرد و باعث شد خیلی دلم بشکنه ،الان مادر بزرگم سالهاست که فوت کرده اما هر بار که یادم می افتاد ناراحت میشدم و یه چیزی بهش میگفتم و کینه داشتم امابه خودم گفتم چرا داری به این جیزی که سالهاست تمام شده توجه میکنی و احساس کینه و نفرت در خودت مگه میداری شاید اون کار مادربزرگت دلیلی داشته شاید اون خوراکی ها کم بوده و یا هر دلیل دیگه ای ،تو چرا شیطان رو دنبال میکنی که احساست رو بد کنه و بعد بیخیال شدم و دیگه در مورد صحبت نکردم و این به لطف آموزه های استاد عباسمنش بوده مخصوصا ااین اموزه استاد که نگاه سیستمی به خداوند رو توصیح دادند و منی که اینقدر خشکه مذهبی بودم و سخت میگرفتم به خودم و دیگران را اینقدر انعطاف پذیر و نرم کرده و اعطماد به نفسم را بالا برده که خالق بی چون و چرای زندگی خودم هستم و واقعا خدا رو سپاس گذارم .
إِن یَکَادُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَیُزۡلِقُونَکَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّکۡرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان نازنینم در این سایت توحیدی
داشتم از سر کارمیرفتم خونه و به فایل توحیدی استاد در باب موضوع چشم زخم گوش میدادم
و چون موضوع مربوط به باور تاثیر افراد در زندگیمونه یه حسی بهم گفت بشینم دم مترو و این
آگاهی رو که خداوند مدتها پیش نصیبم کرده رو باهاتون به اشتراک بزارم…
خواستم بگم برخلاف ظاهر آیه، این آیه یجورایی جزو آیات محکماته، چون مفهومش خیلی
روشنه، چشم به معنی عضو دیدن در زبان عربی «عین» هست و کلمات زیادی هست که
متاسفانه همه رو چشم معنی کردن… اما کلمه بصر یعنی نگاه و نگرش..مثل بصیرت که نگرش و دیدگاه درست معنی میده…لیزلقون هم یعنی بلغزانند
خوب معنی روشنه چرا که نمونش هم تو قرآن زیاده. یعنی نزدیک بود با دیدگاهاشون تو رو
بلغزانند زمانی که این کلمات قرآنی رو میشنیدن! خوب روشنه، به پیامبر میگه وقتی قرآنو بر اونا
میخوندی نزدیک بود با بیان دیدگاهاشون تو رو بلغزانند و میگفتن همانا او دیوانست درحالی
که این آیات تذکراتی هستن برای جهانیان.. خوب این چه چیز پیچیده ای داره!
دیگه فرصت نداشتم والا آیات مشابه رو لیست میکردم..فقط به سرورم رب الارباب گفتم چشم
و نشستم و نوشتم… دوستتون دارم پیروز باشید
سلام بر الله یکتا
سلام بر خدایی که هدایتمون میکنه هر لحظه
چه بسا خداوند به این خاطر منو با شما اشنا کرد که …اون خدای جباری که اطرافیانم ساخته بودند رو دوست نداشتم
میدونستم یه خدایی هست که من هنوز نشناختمش…من خدای همه را قبول نداشتم….من خدای خودم را باشما شناختم…خدایی که پر از عشقه
پراز ثروته
پراز زیبایی و ارامشه
خدایا شکرت که هستی
شکرت که هدایت شدم به این سایت
من روابطم رو از صفر به صد رسوندم فقط با کمک خداوند که به این سایت هدایت شدم
و دارم دوره ی روانشناسی ثروت رو میخرم که از صفر به صد برسم
خدایا شکرت
سلام استاد جان ممنونم از شما وخانم شایسته ی گلم بابت اینکه با فایلهای بی نظیرتون بهمون آگاهی میدید
من بعد سالها داشتن باورهای غلطی که طبق گفته ی کتاب چهار میثاق از خانواده جامعه رسانها مدرسه وآدمهای جورواجور در وجودم نقش بسته بود وهزاران سوال بی جوابی که خیلی وقتها مرا در خودشون فرو میبردن البته مقصر دانستن دیگران جز فرافکنی چیز دیگری نمیتواند باشد واین خود ما هستیم که اجازه ورود هر نازیبایی را در سرزمین وجودمون میدیم
استاد داستان از جایی شروع شد که من در سن 22 سالگی که اولین فرزندم به دنیا اومد ووقتی یک ساله شد همسرم یک مغازه لباس فروشی زد وچون خودش فرهنگی بود به صورت نیمه وقت من در مغازه مشغول به کار شدم اما دوست داشتم زمانهایی که مشتری ندارم خودم را مشغول به کاری کنم عضو کتابخانه ی نزدزک به مغازه مان شدم وهر هفته کتاب میگرفتم ومطالعه میکردم یادم هست اولین کتاب که چندین بار تمدید کردم وخواندم این بود چگونه ذهنتان را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند این کتاب حسابی به دلم نشست اما هنوز در مدارش نبودم وصرفا برام یک کتابی بود که لذت بهم میداد
من در کنار کتابی که میگرفتم یک مجله خانواده که بخشیش در مورد حوادث خصوصا خیانتها دزدیها و……
خلاصه نئشه میشدم از خواندن اونها داستانها که در آخرش مینوشت ادامه دارد ومن مشتاقانه هفته ای دوسه مرتبه به کتابخانه مراجعه میکردم
کم کم اطرافم پر شد از آدمهایی که هزار ویک مشکل در رابطه ی با سلامتی روابطشون وضعیت مالی واز همه بدتر افرادی که بهشون خیانت شده بود ومن شده بودم مثل یک مشاور که دلم میخواست کمکشون کنم وطبق قانون افرادی که نیاز به کمک داشتن به سمت من هدایت میشدن استاد زندگی خودم هم دچار مشکل شد ومن که کلاس نقاشی هم میرفتم وکلی پیشرفت کرده بودم به خاطر یک مشکل که در زندگیم درخصوص روابطم ایجاد شد مجبور به ترک کلاسم شدم وشخصی را مقصر میدانستم وبه خاطرش کینه ونفرت را باخودم سالهای سال میکشیدم اطرافیانم بهم بدی میکردن چون همیشه خودم را قربانی میدانستم واوضاع بسیار بسیار مسخره بود
اما همیشه از خدا یاری میخواستم وفقط او برایم مانده بود که فقط روی خودش حساب کردم وگذشت وگذشت ما لباس فروشیمان را جمع کردیم وبه شهر دیگری که نیم ساعت با جای قبلیمون فاصله داشت رفتیم من مشغول شغل دیگری در خانه خودمان شدم ولی اوضاع روحی مناسبی هم نداشتم یک روز مشتری به من مراجعه کرد ونمیدانم صحبت چه چیزی شد که بهم پیشنهاد داد که در یک گروهی که تمام بچه های گروه اصفهانی هستن منم عضو بشوم واز مطالبشون استفاده کنم ومنم باکمال میل قبول کردم وچند هفته ای کلیپهای انگیزشی ومطالب میخوندم وحسم بهتر میشد
یکبار یک کلیپ از آقای عرشیانفر توی گروه دیدم بنام خودش میرفسته
استاد خیلی خوشم اومد وبرای خواهرم فرستادم وایشون که خیلی آدم پیگیریه ایشون را پیدا کردوبهم گفت وهر دو وارد پیج استاد شدیم وچقدر لذت بردیم تا اینکه بعد از چند ماهی استاد حرف از جون دل زد وگفت ایشون را تحسین میکنم که چقدر زیبا خدا را فریاد میزنه ومن وخواهرم مشتاقانه ایشون را هم پیدا کردیم وهمون سال یعنی 99 چالش 18 روزه را شرکت کردیم استاد چقدر حالمون عالی شد دیگه خبری از ناامیدی حس قربانی شدن وغیره تمام
استاد در یکی از لایوهاش که با شما داشتن من وخواهرم با شما آشنا شدیم وبه قول خواهرم با ورود به سایت شما در واقع وارد اقیانوس شدیم
استاد عزیزم استادهای قبلی هم عالی وبی نظیرند ولی ما بایستی این مراحل را طی میکردیم استاد ما با شما آشنا شدیم واین لطف الهی بود برما
الان 3ساله در این مسیر قرار گرفتیم
به والله که دیگه سهیلا وسمیه ی سابق نیستیم دو خواهری که دوشادوش یکدیگه در حرکتیم روی خودمون کار میکنیم چقدر نتایج بی نظیر کوچک وبزرگ
استاد به خدا که روابطمون با اطرافیانمون خصوصا همسر وبچه هامون عالی عالی شده از لحاظ سلامتی 20 از لحاظ حس لیاقت داشتن از لحاظ مالی وخرج کردن به آسانی استاد نمیدونم چطوری بگم به خدا آدمهای منفی خود به خود از زندگیهامون رفتن اون هم بدون اینکه تلاشی کنیم ما دوره ی 12قدم را از سایت خریداری کردیم وداریم کار میکنیم وحالا قدم 9 هستیم
استاد چقدر اطرافیانمون خصوصا بچه هامون عوض شدن استاد خدا را چقدر زیباتر میشناسیم وچقدر به داشته هامون افتخار ولذت میبریم حرفهامون وقتی در کنار هم هستیم فقط وفقط درمورد قوانینه وچقدر لذت میبریم
ما داریم روی باورهای غلط گذشتمون کار میکنیم
استاد من دوباره خیلی معجزه وار هدایت شدم به کلاس نقاشی والان دارم ادامه میدم وقصد دارم کلاس برای نقاشی کودکان بگذارم
واستادم خیلی دوستم داره وبهم پیشنهاد داده تابستون در کنار خودش آموزش کودکان را داشته باشم
الان 47 سالمه فقط یک پاشنه ی آشیلی که دیگه از سن من گذشته را داشتم ولی خواهرم کلی بهم کمک کرد توی این زمینه وبهم میگهمگه استاد نمیگه اینها از احساس کمبودها نشات میگیره وکلی باهام در این مورد حرف میزنه ما در کنار هم هر جلسه ای که میبینیم اعم از فایلهای 12 قدم وفایلهای دانلودی وفایلهای جدید کلی درموردشون باهم صحبت میکنیم البته استاد این راهم بگم ما روی وابستگیمون به همدیگه هم کار میکنیم چون یک سال پیش مساله ی مهاجرت براشون پیش اومد واونجا بود که فهمیدم که چقدر بهش وابسته ام اما مهاجرتشون کنسل شد ومن گفتم باید روی خودم کار کنم
استاد خیلی حرفها دارم خیلی نتایج
کتابهایی که خوندم نیمه ی تاریک وجود چها میثاق معجزه ی شکرگزاری وچند تای دیگه وهمگی عالی وبی نظیر بودن
من هنوز اول راهم ومیدونم هرروز پیشرفتم توی تمام جنبه ها بهتر وبهتر خواهد شد چون خدا دوست داره من عالی باشم وعالی زندگی کنم دستهام توی دستهاشه وقول داده منا به جاهایی ببره که بهم خوش بگذره پس منم دست خدا را باز میزارم ومیدونم هر روز از هر لحاظ بهتر وبهتر میشوم به لطف الله سپاسگزارم از شما که دستی شدید از دستان او ممنونم سپاسگزارم
سهیلا از اصفهان
سلام خدمت استاد و خانوم شایسته عزیز و همچنین دوستان هم فرکانسیم
من از دیدگاه مونا خانوم عزیز که توی توضیحات این فایل قرار گرفته یکسری نکاتی رو دیدم که دلم نیومد نگمشون
راجع به احساس قربانی شدن، من یک خاطره ارزشمند دارم از دوران بچگیم و دبستانم، که خیلی بهم توی درک اصل بقای اصلح کمکم کرده؛
من توی مدرسم آدمی بودم که به کسی کاری نداشتم، یعنی همیشه ساکت بودم و درسمو میخوندم و البته شاگرد اولم بودم، ولی خب یسری از بچه هایی که شیطون تر و شر بودن به همین ویژگی ساکت بودن و خرخون بودن (به اصطلاحی) گیر میدادن و اذیت می کردن، از مسخره گرفته تا کتک کاری و…
خلاصه من اولین بار که با این قضیه روبرو شدم، (که کلاس اول بودم) به پدر و مادرم گفتم و اوناهم اومدن و به مدیر و معلم و خلاصه بچه ها اینو گفتن، اولاً من همون حس قربانی شدن، اون حس ضعف، اون حس بد رو دریافت کردم و به شدت ازش متنفر شدم، دیگه نخواستم یک گروه رو پشت سرم بچینم که چرا بچه ما اذیت میشه و…
بنابراین تا تونستم اعراض کردم، دیگه به پدر و مادرم و هیچ کس دیگه نگفتم و اومدم جای این که مثلا باهاش مقابله کنم، راه حل چیدم؛
گفتم چجوری میتونم از این قشر دانش آموزا جدا بشم، خب توی همون سن کم ایده ای که بهم الهام شد این بود که توی مدارس تیزهوشان قبول بشم، اینجوری برای این که چون مدرسش توی شهرمون وجود نداشت و باید هر روز حدود نیم ساعت تا شهر کناریمون با سرویس می رفتیم، از اون بچه ها جدا می شدم و تازه میرفتم توی شرایطی که همه درسخون بودن
من جای این که بیام و غر بزنم و احساس ضعف کنم، تمرکزمو از روی اون موضوع برداشتم و جالبه که همون خشونت ها و اذیت ها خیلی کم شد، من تونستم با هدف گذاری که داشتم، برسم به یک مدرسه خیلی سطح بالاتر و یک فضای آموزشی که همه ی دانش آموزاش مثل خودم بودن توی سطح درسی
جالبه من بچه ی درونگرایی بودم و هستم که توی کل 6 سال دبستانم با 5 تا دوست کلا ارتباط برقرار کرده بودم و اونا هم دوستای صمیمیم بودن ولی من یک ثانیه هم به این فکر نکردم که قراره از این دوستانم جدا بشم، درواقع اون هدف اینقدر قوی بود برام که من حتی به عواقبی که شاید برام میداشت فکر کنم؛
حالا خود همین بحث قبول شدنم هم یک موضوعیه که دلم نمیاد نگم
وقتی نتایج اومد، داخل سایت نوشته بود پذیرفته نشده و من قشنگ یادمه که هیـــچ حسی نداشتم، نشستم گفتم خدایا خودت درست کن (این برای وقتیه که من 12 سالم بود و اصلا چیزی به نام قانون نمی دونستم!) (یکم هم بزور اشک ریختم چون باورم این بود که قائدتا بعد از شکست باید گریه کرد) با این که تمام اون هدف گذاریا به ظاهر به شکست خورده بود، تموم اون توجه نکردنام همه حیف شده بود و یادمه دقیقا گفتم خدایا من از روند رسیدن به هدفم، از اون حال خوب هنگام تجسم کردن هدفم، خیلی لذت برم، نمیخوام الان ول کنم این روند رو و هدف رو گذاشتم برای قبولی توی دوره دوم و به زندگی روزمرم ادامه دادم و توی مدرسه ی نمونه که خیلی از همون بچه های قبلی داخلش بودن ادامه تحصیل دادم تا یک هفته بعدش که کارنامه ها اومد، زمانی که کارنامم اومد، دیدم اگه یک سوال رو درست جواب میدادم، قبول می شدم، منم به شوخی گفتم بیام از یک سوال ایراد بگیرم! و یادم نیست دقیقا چی بود موضوعش ولی به این که سوال فقط گفته بود دوربین مداربسته نه دوربین مداربسته با قابلیت چرخش 360 درجه اعتراض کردم و همون اعتراضم با این که همه بهم می خندیدن، تایید شد و من رفتم مدرسه سمپاد
این موضوع رو گفتم چون خیلی برام درس داشت، اولا تحسین می کنم خودمو، این که نیومدم از شخصیت درونگرام برای خودم سد درست کنم، زنجیر و مانع برای اهدافم درست کنم، این که جای اعتراض و جلب ترحم دیگران، اومدم و اعراض کردم و یک راه حل چیدم برای حل کردن این تضاد و تبدیلش کردم به یک فرصت برای پیشرفت، اون توکل و حفظ کردن احساس خوبم، اون اولویت داشتن احساس خوب برام رو خیلی تحسین می کنم.
و همه اینا رو من توی بچگیم داشتم و الان میتونم (کاش بتونم) پله کنم برای موفقیت های بالاتر
خداروشکر.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام و سلامتی و رحمت الهی به استادهای نازنینم دلتون پر از نور الهی
سلام به همه دوستان توحیدی ام
خدایا به امید خودت
داشتم با خودم فک میکردم آیا کسی هست تو زندگیم که هنوز نبخشیدم، یادمه یه روز اسم همه کسانی که ازشون دلخور بودم نوشتم و بخشیدم
ولی این فایل دوباره به یادم آورد که نه هنوزم هستند کسانی که کاملا نبخشیدمشون
گاهی توی ذهنم این نجوا میاد که دیدی باعث شد زندگیت خراب بشه
اون باعث همه ناراحتی تو شده ، اون باعث شد از همه چی دست بکشی و شادی درونیت از بین رفت
اون باعث شد دیگه انگیزه ای برای ادامه نداشته باشی و…..
بعد سریع به خودم میگم مریم تو باید ببخشی، تا کی میخوای مثل یه وزنه سنگین اعمال و رفتار این آدم به دوشت بکشی ….
چند روز پیش که به این نجواها فک میکردم، و سعی میکردم تمرکزم ازشون بردارم
انگار یه حسی بهم گفت ، توجه کردی داری با این حرفا به این آدما قدرت میدی ، داری میگی اون باعث بدبختی شده، اون زندگیم ازم گرفت، اون امید و انگیزه ام ازم گرفت و…. مریم می دونی این حرفا یعنی به غیر خدا قدرت میدی، یعنی داری شرک میورزی
یعنی خداوند با اون همه قدرت و عظمتش نمی تونه زندگی تو رو سروسامان بده تو هر وضعیت و شرایطی که هستی، یعنی خداوند نمی تونه بهت انگیزه و امید بده و دلت روشن کنه به ادامه راه، یعنی خدا نمی تونه … واقعا چی فک کردی ، اصن فکر هم میکنی ..
چطور تو داری ایمان خودتو نشون میدی ، خداست که تمام قدرت در دسشه، خداست که اراده کنه بگه خلق شو خلق میشه
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴿82﴾چون به چیزى اراده فرماید کارش این بس که مى گوید باش پس [بى درنگ] موجود مى شود (82)
خداست که هادی و هدایتگر تو توست
یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ..» «هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعی است و هر کس را گمراه سازد، هادیان و سرپرستانی غیر خدا برای او نخواهی یافت.
خداست که در کسری از ثانیه می تونه همه چیو به نفع تو تغییر بده
آیا تو به اندازه یه بخشش می تونی تسلیم اراده خدا باشی
ما ایمان به خدا داریم ولی تسلیم اراده خدا نیستیم، میگیم خدایا من بهت ایمان دارم ولی غیبت میکنم
من بهت ایمان دارم ، ولی کمی دروغ که اشکالی نداره
من بهت ایمان دارم، قبولت دارم ولی ازم نخواه این بشر ببخشم
من بهت ایمان دارم ولی فقط این دفعه رو … بعدش توبه میکنم
ما ایمان داریم ولی در عمل تسلیم خداوند نیستیم
۞ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ ۚ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ ۖ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ
بار الها، تو مرا از سلطنت (و عزت) بهرهداری و از علم رؤیا و تعبیر خوابها بیاموختی، ای آفریننده زمین و آسمان، تویی ولی نعمت و محبوب من در دنیا و آخرت، مرا به تسلیم و رضای خود بمیران و به صالحانم بپیوند 101 یوسف
حضرت یوسف بعد از تمام ماجراهایی که براش اتقاق افتاد دست به دعا برد و از خداوند خواست که خدایا تا لحظه مرگ تسلیم و مسلمان قرارم بده ، همه پیامبران در دعاهاشون این خواسته رو از خداوند داشتن چون از یه لحظه بعدشون خبر نداشتن که آیا هنوز تسلیم تمام و کمال امر خدا هستند یا نه… من چقدر دعا میکنم که تسلیم امر خدا باشم ، چقدر در عمل تسلیم امر خداوند هستم.
الله اکبر از دل بزرگ حضرت یوسف
گفت من میرم زندان ولی حقارت و پستی قبول نمی کنم
رفت زندان و سالهای زیادی از عمر با برکتش زندان بود ولی اونجا هم دست از آگاهی دادن به بنده گان خدا نکشید ، آدم خوب هر جا که باشه بوی عطر آگاهی هاش اونجا رو پر میکنه…چه کاخ عزیز مصر چه زندان…
بعد از تعبیر خواب پادشا ، پادشاه گفت یوسف بیارید پیش من
ولی یوسف گفت :باید تکلیف من مشخص بشه که بیام بیرون…
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ ﴿۵٠﴾
و پادشاه [مصر] گفت: یوسف را نزد من آورید. هنگامی که فرستاده [پادشاه] نزد یوسف آمد، یوسف گفت: نزد سرورت بازگرد و از او بپرس حال و داستان زنانی که دست های خود را بریدند، چه بود؟ یقیناً پروردگارم به نیرنگ آنان داناست.
بعد از مشخص شدن قضیه زلیخا و زنان مصر و اقرار آنها به پاکی یوسف
یوسف پیامبر، قصد تلافی نکرد و همه اونها رو بخشید
یا زمانی که براداران یوسف فهمیدند که عزیز مصر برادرشان هست و عذر خواهی کردند یوسف خیلی راحت و همان لحظه آنهایی که قصد ذلت و خواری و مرگ یوسف میخواستن بخشید
قَالُوا أَإِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ ۖ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَٰذَا أَخِی ۖ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا ۖ إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ ﴿٩٠﴾
گفتند: شگفتا! آیا تو خود یوسفی؟! گفت: من یوسفم و این برادر من است، همانا خدا بر ما منت نهاده است؛ بی تردید هر کس پرهیزکاری کند و شکیبایی ورزد، [پاداش شایسته می یابد]؛ زیرا خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند. (90)
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِئِینَ ﴿٩١﴾
گفتند: به خدا سوگند یقیناً که خدا تو را بر ما برتری بخشید و به راستی که ما خطاکار بودیم. (91)
قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ ۖ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ﴿٩٢﴾
گفت: امروز هیچ ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خدا شما را میآمرزد و او مهربان ترین مهربانان است. (92)
یعنی یکبار هم به روی آنها نیاورد که شما چرا این کار با من کردید
چون روح حضرت یوسف اونقدر بزرگ شده بود که هر ناراحتی در خودش حل میکرد، و تمام این بزرگی از تضادهایی بود که با ایمان وبا تسلیم به درگاه خدا بهش رسیده بود، جزع و فزع نداشت، ناسپاس نبود، فرمانبردار نفسش نبود، راست گو و مهربان و بخشنده بود.
خب من چرا نبخشم، من چرا رها نباشم از هر قید و بند ، من چرا مثل یوسف پیامبر بزرگوار نباشم، اینهمه انسان از اول خلقت اومدن تو این دنیا و رفتن چرا اسم حضرت یوسف و بقیه آدمها یی که اسمشون در قرآن اومده ماندگار شدن
آره اگر میخوای تو این چند روز زندگی دنیا بهترین خودت باشی که لحظه مرگ بگی خدایا راضیم از همه چی، از تو ،از خودم، از زندگیم، باید متفاوت رفتار کنی باید در کنار ایمان ، تسلیم باشی و در عمل نشون بدی که واقعا تسلیم هستی….
خدایا همین الان ، همین حالا از تمام کسانی که دلخوری و ناراحتی دارم در روزهای آخر سال 402 بخشیدمشون، خدایا بخشیدمشون خدایا بخشیدمشون
انشاءالله میخوام که سبک و با آرامش و تسلیم به درگاه تو سال جدیدم شروع کنم ،و به کمک خودت بهترین زندگی را برای خودم بسازم.
استادعزیزم از تمام لطف و مهربانی و آگاهی هاتون بی نهایت سپاسگزارم. الحق که شما دستی از دستان خدای مهربان هستید…
سلام به مریم عزیز دوست همفرکانسی
دیدگاهتون بسیار زیبا بود ،،واقعا تلفیق آیات قرانی و توضیحات جالبتون بینهایت زیبا جلوه داد
کیف کردم و تا بحال به اون قسمت آیه سوره یوسف که برادران خود را بخشید توجه نکرده بودم ،،بینهایت زیبا بود ،،،بخشیدن چقدر دل بزرگی میخاد ،،و چقدر کار بژرگی است و چقدر میتونه به رشد انسان کمک بکنه،،
واقعاً این فایل بسیار ارزشمند است و کامنت دوستان خصوصاً مریم عزیز در آوردن مثالها و نمونه ها در این راستا و توضیحات تکمیلی آنان چه راهگشاست و چقدر میتواند روشن کننده راه ما باشد ،،
واقعاً خدایا سپاسگزارم بابت بودنمان در این مسیر زیبا وپر خیر و برکت
سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم
استاد دقیقا همین خیال پردازی کردن ها هم جزئی از تکامله؛ من یادمه اصلا دلیل هدایت شدنم به این مسیر همین چیزا بود، همیشه کلی توی فکر بودم، توی آینده بودم و انگار اصلا توی زمان حال، زندگی نمی کردم… یک تصویر از زندگی رویاییم رو ساخته بودم و همیشه داشتم تصورش می کردم، این باعث میشد که اصلا چیزی به نام عشـــــق رو تجربه نکنم.
وقتی با خونوادم بودم بجای این که به حرفاشون گوش بدم، بهشون توجه کنم، توی فکر بودم، کم کم دیگه معنی عشقی که با خونوادم میتونستم تجربه کنم رو یادم رفت. کم کم معنی اون عشقیو که با دوستام بودمو یادم رفت، کم کم اون شادی که توی عروسیا، جشنا و… رو تجربه می کردم یادم رفت…
استاد برای من چیزی جذاب تر از تصور کردن نبود… در نود درصد مواقع کسی اصلا با من صحبت نمی کرد چون من مثل یک تیکه سنگ بودم… توی تمام مهمونیا من یک گوشه نشسته بودم و فکر می کردم، اون زندگی رویاییو تصور می کردم و هیـــــچ وقت نتونستم عشق رو تجربه کنم.
کم کم اون تصویر رویایی هم برام زشت شد… می گفتم خب بعدش که چی…
چون چیزی به نام عشق دیگه برام معنایی نداشت، عشق اون رنگی بود که به تصاویر سیاه سفیدم ریخته میشد، ولی اون رنگه دیگه نبود، یک تصویر سیاه سفید هرچقدرم که قشنگ باشه بدون رنگ، معنایی نداره…
من نمیدونستم عشق چیه و وقتی حال و روز خودمو می دیدم به این نتیجه می رسیدم که حتی اگه به این زندگی رویایی هم برسم، زندگی برام هیچ لذتی نداره.
عشق فقط در لحظه اتفاق میوفته.
و زمانی که فهمیدم اینو، اومدم هدفای کوچیک گذاشتم، وقتی اون هدفای بزرگ برام بی رنگ بودند دیگه اهداف کوچیک هم معنایی نداشت برام ولی من گفتم نه! میخوام برسم به این اهداف کوچیک تا ببینم رسیدن به همین اهداف کوچیک، چه لذتی داره.
زمانی که جای توهم زدن، قدم برداشتم، جای این که فقط به نتیجه فکر کردم، توی روند بودم، اونوقت بود که نتیجه گرفتم… همون نتیجه های کوچیک که می گفتم برام لذتی نداره، چنان شادی در وجودم ایجاد می کرد که اصلا شگفت زده می شدم
و استاد یچیز که خیییییلی مهمه از روند موفقیت، نوشتن روند هست.
درواقع یک زمانایی هست که تصمیم جدی برای قدم برداشتن می گیریم؛ صبح تا شب فایلارو می بینیم و نکته برداری می کنیم، تغییر باورا به تغییر شخصیت منتهی میشه، و حاصل این روند رسیدن به نتیجه هست؛
اولا من هروقت اینجوری جهادی اکبر برای تغییر راه میندازم، خدا شاهده یک بار نشده که از نتیجه ناراضی باشم؛
یعنی توی زندگی من دوتا دوران مختلف هست، یک زمانی که اینقدر روی خودم کار می کنم که نتیجه هر بار بهتر از قبل میشه (که امیدوارم به جایی برسم که این دوران، دوران ثابت زندگی من بشه و اصطلاحا جزو سبک زندگیم بشه) و دوران دوم هم زمانیه که فراموش می کنم روند رو… با خودم میگم من با دیدن فایلای استاد به این نتایج رسیدم، پس الانم میام این فایلارو می بینم، ولی به عنوان رفع تکلیف بهشون نگاه می کنم، یعنی میگم خب این فایلو امروز ببینم و صرفا دیدنه… درصورتی که باید به بهبود شخصیتی منجر بشه.
برای همین حتما توصیه می کنم به دوستانم که وقتی به یک نتیجه رسیدن، حتما حتما همون موقع بنویسن که چه روندیو طی کردن برای رسیدن به اون موفقیت
چون چیزی که من دیدم از تکامل، نگه داشتن و گم نکردن راه موفقیت و الون سبک زندگی، سخت تر از رسیدن به یک موفقیته همونطور که یک روز ایزوله بودن از افکار منفی آسون تر از هر روز ایزوله بودن از افکار منفی هست؛
و یک موضوع دیگه هم راجع به این فایل، موضوع پذیرفتن اشتباهات دیگران هست.
من از کودکیم خاطره خوبی از پدرم ندارم ولی چیزی که باعث شد تا الان بفهمم که ذهنم از کاه، کوه ساخته، دیدن رفتار خودم با برادر کوچیکمه؛ من وقتی خودم می بینم که چقدر برادر کوچیکمو اذیت می کنم و عین خیالمم نیست، تازه از پدرم تشکر هم می کنم بابت رفتار خوبش با من
چون رفتاری که من از بچگی تا حالا بخاطرش از پدرم ناراحتم رو هزاران برابرش خودم با برادر کوچیکم داشتم، بنابراین جای این که از پدرم مشکل بگیرم، اولاً خیلی ازش بابت رفتارای خوبی که باهام داشته متشکرم و دوماً سعی می کنم هروقت خواستم یکیو قضاوت کنم، خودمو مورد قضاوت قرار بدم ببینم آیا من فردی هستم که اصلا بتونم این رفتارو محکوم کنم یا نه
خداروشکر.
بسم الله الرحمن الرحیم
سه تا سوال
چه منبعی استفاده میکنی
من کتاب هارو گرفتم ولی بیشتر روی فایل های دانلودی تمرکز دارم و روزانه یا فایل جدید یا فایل های قبلمو گوش میدم درس میگیرم مینویسم و مرور میکنم و غرق در احساس خوب میشم
من از استاد خیلی فایل دانلود کردم ولی دوس دارم اصلشو خلاصه و مفیدشونو داشته باشم تا روزانه مرور کنم واقعا منطقی هستن اموزش ها و چقد بهم احساس خوب و ارامش و اطمینان بخشیده تو زندگیم خیلی از چیزایی که قبلا باعث ناراحتیم میشد کم شده و به جاش کلی اتفاقات شیرین تو زندگیم بیشتر شده
مثلا قبلا از اینکه از اقاییم دور بشم یا از مامانم اینا دور بشم ناراحت میشدم چون وابسته شون بودم ولی الان اماده زندگیم اماده هم که اجازه بدم خدا برنامه ریز افراد هم فرکانسم باشه و اکثرا باهام خیلی مهربون و بخشنده برخورد میکنن و خیلی شادم
قبلا خیلی ازیت میشدم پیش مامانم اینا بودم دلم برا اقااییم تنگ میشد ناراحت میشدم حتی چقد وقت بود گریه میکردم الان خیلی بهتر شدم
قبلا بایدپیشه مامانم میرفتم میومدم ولی الانم بتونم میرم نشدمم نمیرم خیلی وابسته نیستم و خیلی بهتر شده اخلاقمممممم بی نهایت بینهایت بی نهایت شکر
زوقم خیلی بیشتر شده قبلا فقط ناراحتی و سختی هارو میدیدم ولی الان کلی اتفاقات قشنگ که مرتب سوپرایز پشت سوپرایز برام میوفته میبینم و متشکرم
ومیدونم فراموشکار زهنم به خصوص اتفاقات خوبو اون هارو میبینم و سعی میکنم همیشه به خاطر شون سپاسگزار باشم
الان خیلی راحت تر لذت میبرم از نعمت های ربم و توی زندگیم میگن خیلی صبور اروم و شاد و خوش زوقی هستی با اینکه قبلا از هیچکدوم این ها خبری نبود
از نظر مالی هم بگم
من قبلا خیلی احساس کمبود میکرد فقط نگاهم اینجوزی بود نیگا فلانی چی داره و ما نداریم
فلانی چقد وضعش توپه و ما نیس
الان میدونم همه ما ارزشمندیم بدون هیچ دلیل میشه لذت ببریم و سپاسگزار باشیم به سادگی چون همواره رب کنارمونه بهمون میبخشه و ما انقد ارزشمندیم مثل گنج راحت میشه سپاسگزاری باشیم و همه این فرکانس و این پاسخ از فضل پروردگارم واقعا ازش متشکرم
الان احساس میکنم غرق در فراوانی ام و هر چه میخاهم فراوان دارم
مثل اکسیژن که بی نهایته
مثل عشق که بی نهایته و مثل پول که بی نهایته و اروم اروم بیشتترربیشترر میشه نه یه شبه
یه تغیرری که کردم من با پول دوس نبودم جم نمیشد هر چی جم میشد تا اخرش میخوردم ولی الان پولم خیلی دوس دارم. و اروم اروم بیشتر میشه و خرجم خیلی کم نسبت به درامد شده واقعا راضی ام و سپاسگزارم و میخام واقعا رشد کنه بیشتر بشه با هر روز بهتر شدنم و برداشتن قدم های ساده و ارزشمند بهتر
چه طور باعث پیشرفتت شده
اروم اروم داره توم این باور های قشنگ نفوز میکنه و غرق در خوشبختی ام میکنه و ترمز هامو راحت پیدا و به طور منطقی حلشون میکنم
چه نتایجی گرفتی
من اصلا ربطی به پارسالم نداره خیلی احساس ارزشمندی ام بالاتر رفته و دریچه های لذت بردنم بزرگ تر و دریچه کینه و غمم کوچیکتر شده و خدارو بابت این تغییر و نعمت عظیم سپاسگزارم
تونستم به امید خدا یه پول قلبمه جم کنم قبلا فقط میخاستم پول جم کنم که خرج کنم ولی الان یاد گرفتم پس انداز داشته باشم و رشد کنم ونسبت به دخل خرجم خیلی بالاتر باشه ینی کلی به دست بیارم و کمی خرج کنم اونم چیزای ارزشمند که واقعا لازم دارم
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
صحبت کردن دوستان در مورد نتایج خودشان
صحبت های استاد در مورد این نتایج برای من خیلی عالی و فوق العاده است
چرا که برای ذهن من که باید با منطق با او صحبت کنم این یک الگوی عالی و فوق العاده خواهد بود
من می توانم به ذهن خودم بگویم ببین این دوست من موفق شد
پی من هم می توانم به موفقیت برسم
من هم می توانم به راحتی و آسانی به موقعیت ها و اهداف خوب خودم دست پیدا کنم
هر چه بیشتر روی خودم کار می کنم نتایج عالی نصیب من می شود
همین که اکنون این همه آرامش در همه جنبه های زندگی خودم دارم
اکنون صاحب کسب و کار خودم هستم
آزادی زمانی و مکانی خاص خودم را دارم
از همه مهمتر اینکه هر روز یک نتیجه عالی
یک حس و حال خوب
یک هدایت تازه در زندگی خودم را مشاهده می کنم
همه اینها قبلاً نبود و اگر هم بوده من به آنها توجه نداشتم
من به آنها اصلا نگاه نمی کردم
همه چیز در دستهای خودم است
همه چیز به زمانی باز می گردد که من خواستم تغییر کنم
زمانی که من خواستم و تصمیم گرفتم که تغییر کنم جهان هم به این تغییر پاسخ داد و با من همراه شد
شرایط و موقعیت هایی را برای من هموار کرد که به راحتی و آسانی بتوانم روی خودم و باورهای خودم کار کنم
هر چه بیشتر زمان می گذاشتم و به صحبت های استاد عمل می کردم
قدم به قدم جلو رفتم
اول بدهی های خودم را باز پرداخت کردم
از کار کارگری و کارمندی بیرون آمدم و اکنون بعد از یک سال با کسب تجربه در کار مورد علاقه خودم شروع به کار کردم
قدم به قدم در آمد من بالا و بالاتر رفت
همه اینها در یک سال برای من رخ داد
اول برایم خیلی سخت بود اما اکنون به جایی رسیدم که می توانم دوره های استاد را یکی پس از دیگری تهیه کنم
اینها را کنار هم بگذارم می توانم به جرات بگویم که روند من صعودی بوده است و من به جلو حرکت کرده ام
ممنون استاد عزیز هستم که دستهای هدایتگر خدای مهربان برای من بوده است و من را در این راه فوق العاده هدایت کرده است
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام به سعید عزیز
دوست هم فرکانسی و همیشه در صحنه
خیلی خوشحال شدم که از نتایج بینظیر خودتون گفتید و اینکه روند رو به جلو یی داشتید و صعودی بوده الحمدالله
بدون شک گفتن نتایج دوستان عزیز و صرف انرژی بابت خوندن این نتایج بسیار کار بزرگی است که خود نوعی کار کردن روی باورهاست
خودم هر زمانی که احساس کمبود انرژی بکنم به سایت مراجعه میکنم و مشغول خوندن کامنت اعضای خانواده عزیزم میشم ،و چقدر که از اینکار خوشحال میشم و انرژی میگیرم
دمتون گرم بابت انرژی مضاعفی که میزارید برای نوشتن کامنتا و پاسخ به اونا ،،مشخصه مدارتون بسیار بالا رفته و شجاعت بسیار زیادی پیدا کردین که از کارمندی استعفا دادید و به سراغ شغل مورد علاقه خودتون رفتید ،دست مریزاد ،باریک اله ،ایشالا شاهد دیدن موفقیت های بینظیرت باشیم و کامنتای عالیتر رو ازتون بخونیم