دیدگاه زیبا و تأثیرگذار ریحانه عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همسفرای عزیزم در سریال سفر به دور امریکا.
خداروشکر که یه صبح دیگه به من هدیه داده شد و یک صبح دیگه همراه و همسفر شما هستم در این سفر بینظیر.
تبریک به سودای عزیزم که کامنت منتخب قسمت ۱۴۶ شدن
واقعا سودای عزیزم تحسینت میکنم که انقد فعالی و متعهدانه ادامه میدی و کامنت فوق العاده میذاری با جزئیات.
استاد عزیزم قبل از هرچیز و قبل از نوشتن از صحبت های ارزشمند و درس بسیار بسیار ارزشمند امروزمون که قراره با عمل بهش ازادی بیشتر رو تجربه کنیم و محدودیت هایی که با باورهای نادرست خودمون برای خودمون به وجود آوردیم رو رها کنیم و بازنگری در زندگی داشته باشیم تا به شیوه ی بهتر و آزادانه تر زندگی کنیم تا بیشتر لذت ببریم و خودمون رو تجربه کنیم و زندگی با کیفیت تری داشته باشیم
درسی که هیچ جایی هیچ کس نه گفته نه توجه کرده جز شما استاد عزیزم، دوستدارم سپاسگزاری کنم برای اتفاقات این روزا که با توجه بر نکات مثبت سفرمون دارم تجربه میکنم. از دعوت شدن به رستوران تا تمام خواسته های کوچک و بزرگی که یکی پس از دیگری به سرعت درحال تجربه شون هستم
در دیدگاه قبلیم در قسمت ۱۴۹
از شروع صبحم گفتم که با آهنگ شاد و رقص شروع شد
و الان میخوام از دیروز صبحم بگم که
با توجه بر نکات مثبت و زیبایی ها شروع شد.
وقتی که TV روشن بود توخونه و کلی زیبایی درحال نمایش بود
و ایندفعه مامانم منو صدا زد تا باهم ببینیم
و نه فقط با دیدن بلکه با صحبت درمورد هر زیبایی که میدیدیم توجه میکردیم به خواسته ها زیبایی ها و..
باورم نمیشد ایندفعه قرار نیست مثل قبلنا زور بزنم که عه اینو ببینید به ایننگاه کنید و دوباره قانون یادآور من بشه که من توانایی تغییر دیگران را ندارم
این دفعه خودش بدون اینکه من چیزی بگم باهم توجه کردیم به زیبایی ها.
و اما درس امروز:
درس فوق العاده ای که باید هزار بار ببینم و به درون خودم سفری داشته باشم تا ببینم دقیقا من کجاها دارم خودم رو به واسطه باورهای الکی محدود میکنم و از تجربه ی خودم در این جهان میگذرم برای چه چیزی یا کاری.
دوستدارم یک بار دیگه این جمله تون رو اینجا هم بنویسم تا دوباره به خودم یادآور بشم
این جمله ای که انقد بهم حس خوبی داد که همون لحظه همراه با گفتنش قلب من پذیرفتش و گفت این درسته
یک فرصت کوتاهی خداوند به ما عطا کرده برای اینکه ما،من،شما،خواهرت،برادرت،پدرت،مادرت،همسرت،فرزندت،دوستت،رفیقت،هموطنت، هرفردی تو این کره زمین تجربه کنه خودش رو
چقد همین یه جمله رو میشه درموردش صحبت کرد
چقد همین یه جمله باعث میشه کلی زنجیرایی که به خودمون وصل کردیم و گاها انقد کوتاهن که باعث شده نتونیم یک قدم جلوتر رو ببینیم رو از خودمون رها کنیم چقد همین یه جمله باعث میشه کنترلایی که دوستداریم بر بقیه داشته باشیم رو رها کنیم
چقد باعث میشه قضاوت هارو کنار بذاریم
چقد باعث میشه دید بهتری به زندگی داشته باشیم
و با هر اشتباه خودمون رو سرزنش نکنیم و دنیا رو رو سر خودمون خراب نکنیم
چقد باعثمیشه احترام بذاریم به سبک متفاوت زندگی دیگران با باورهای متفاوت از باورهای ما.
نه فقط کامنت میدونید وااااقعا دوستدارم ببینم چطور میتونم به خودم کمک کنم و چطور میتونم بهتر درک کنم تا بهتر عمل کنم ونه فقط در حرف بلکه در عمل انجامش بدم.
من فکر میکنم که برای این کار اول باید ببینیم خواستمون چیه اولویتمون چیه
و طبق اون مسائل رو حل کنیم و یه سری چیزارو حذف کنیم و بااین کار اتفاقا کلی وقت و انرژی آزاد میشه برای حرکت رو به جلو.
اونجا که گفتید بعضیا خودشون رو محدود کردن به هزارتا چیز بی ارزش ذهنی
گفتم اره ببین چقد ماها به خاطر فکر و قضاوت مردم کلی کارهارو انجام دادیم یا انجام ندادیم و خودمون رو اذیت کردیم،محدود کردیم و
چقد بخاطر همین راحتی رو از خودمون گرفتیم
و چه چیزهایی روکه دوستداشتیم تجربه کنیم اما این کارو نکردیم فقط به دلیل ترس.
من همیشه با خودم میگم
ریحانه فرض کن دقیقا آخر عمرته دیگه
الان راضی؟ خوشحالی؟ میتونی بگی ایول من خودم رو تجربه کردم من زندگی رو زندگی کردم؟؟
اینطوری خیلی بهتر میتونم صدای قلبم رو بشنوم و همراهش باشم.
و خوشحالم که همیشه انتخابم اونی بوده که خودم دوست داشتم فارغ از اینکه بقیه چی میخوان یا نمیخوان.
این موضوع دقیقا میتونه ربط به همون چسبیدن به خواسته هامون و موکول کردن لذت به یک موقع دیگه هم داشته باشه
یعنی فرقی نداره گوسفندوار مسیری رو بری که اکثریت رفتن و بقیه میخوان
یا مسیر علاقه ت رو بری اما نتونی لذت ببری و تو درخدمتش باشی یعنی به قول مریم شایسته در قسمت ۹۳ سریال سفر به دور امریکا :
همین آشپزی که کار موردعلاقم هست بخاطر اینکه با باورهای محدودکننده همراه شده بود به جای اینکه من رو به لذت بیشتری از زندگی برسونه سختی های بیشتری رو برام به همراه داشت
فکر میکنم هرازگاهی حتی اگه مسیر علاقمون رو هم میریم باید به خودمون نگاه کنیم ببینیم کجاها داریم خودمون رو محدود میکنیم بااین منطق که دارم کار میکنم تا زودتر به اون چیزی که میخوام برسم و به کل یادمون بره لذت بردن رو
و یا داریم خودمون و زندگی رو به شیوه ای که دوستداریم تجربه میکنیم..
استاد عزیزم تحسینتون میکنم که به علایقتون ارزش میدید و اینهمه بها میدید و تجربشون میکنید تا ازشون بگذرید و بار دیگه در این فایل ثابت شد که ثروتمند شدن چقد باشکوهه
تحسین میکنم این رهاییتون رو این نچسبیدنتون به چیز خاصی رو اینکه اولویتتون همیشه ازادیه
اینکه میدونید دقیقا چی میخواید
اینکه همیشه دنبال ساده تر کردن کاراتون هستین که ازادی رو داشته باشید همیشه همه جا
اینکه حتی مرغ و خروس داشتن که علاقه شما هست باعث نشد بخاطرش خودتون رو محدود کنید و راه حل پیدا کردید و با رهایی به دست خداوند بزرگ سپردید.
شما اولین کسی بودید که دیدم با وجود داشتن مرغ خروس و.. تا این حد آزادانه سفر میرید هرچندمدتی که بخواید بدون نگرانی.
استاد با این حرفتون که گفتین خودمون داریم با دستای خودمون،خودمون رو محدود میکنیم بخاطر چیزای الکی
مثلا میبینیم یکی سگ داره میگیم عه چه کیوته منم میخوام
مثالی که به ذهنم رسید خریدن وسایل غیر ضروری هست که برامون بی استفادن و فقط چون بقیه دارن خریدیم و به جایی که اون وسایل در خدمت ما باشن به جورایی ما در خدمتشونیم.
مثل این سری سفرمون که مریم جان اول سفر مریم جان نکته خوبی رو اشاره کردن که دقیقا بدونیم میخوایم چه تجربه هایی داشته باشیم و فقط وسایل ضروری رو ببریم تا سبک سفر کنیم .
یادمه یه زمانی من خیلی به چیزای کوچیک علاقه مندبودم و این علاقه باعث شده بود هرجا میرم تو یه کیفی کلی عروسک کوچولو کوچیک منظورم زیر ۱۰cm
با خودم همراه داشتم و همین باعث شده بود چقد اذیت شم و اونم کاملا الکی
یا یه تایمی طبق عادت همه جا باید با کیف میرفتم اونم کولی و یه جاهایی دیگه انقد خسته میشدم که دوستداشتم کیفم با همه وسایلش رو بندازم دور
اما خوشبختانه الان تو این موضوع خیلی خوب شدم و خیلی حواسم هست که الکی خودم رو محدود نکنم تا بتونم تجربه هایی که میخوام داشته باشم فارغ از اینکه بخوام به فکر چیزی باشم که اتفاقا الکی و بیهوده س.
استاد:نگاه کنید به زندگیتون ببینید برای باورهایی که پذیرفتید از طرف جامعه چجوری دارید خودتون رو محدود میکنید؟چجور باعثمیشه نتوانید جهان اطرافتون رو تجربه کنید؟
چیزی که به خاطرش به دنیا اومدید.
وقتی داشتم به این سوال فکر میکردم دیدم که من حتی تو عروسی و جشن و مراسما چون هیچوقت لباس مجلسی به اون شکل که بقیه خانما دوستدارن دوستنداشتم حاضر نشدم مثل بقیه باشم
و با هراستایلی که خواستم رفتم گاها خیلی اسپرت کفش که همیشه اسپرت و چقد راحت بودم اتفاقا و چقد بیشتر تونستم لذت ببرم چون میدونستم دقیقا چی میخوام.
یا همیشه کاری رو انجام دادم که دوستداشتم مثلا الان برقص الان رو این زمین خاکی بخواب، بلندبخند و…
استاد عزیزم البته که باید بارها و بارها گوش بدم تا درس رو بهتر متوجه شم
شاید یه کاری رو انقد بهش چسبیدم و باورمحدود کننده نسبت بهش داشته باشم که الان نفهمم داره محدودم میکنه
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD278MB22 دقیقه
- فایل صوتی سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 15121MB22 دقیقه
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
مهر 1401،این فایل بینظیر اومد روی سایت ومن دیدمش و مهر تایید صد درصد بر حرفهاتون زدم به عنوان یه سری آگاهی های ناب وکاربردی،
من تا همین یکسال قبل حتی از ذهنمم خطور نکرده بود که سگ داشته باشم، حتی با اینکه توی رشت وتوی خونه ی ویلایی زندگی میکردم که حیاط بزرگی داشت و شرایطش برام فراهم بود که سگ بیگیرم…
تا اینکه اوایل سال 1402، پسرم شروع کرد به بهونه گرفتن، که من سگ میخوام گربه میخوام، من تنهام، خواهر وبرادر ندارم، هم بازی ندارم، من اصلا توجه ای نمیکردم وهربار میگفتم که شرایط نگهداری سگو نداریم هم به خاطر اینکه هزینه ی نگهداریش زیاده وهم به خاطر خود نگهداری ومراقبت ازش که کلی تایم آدمو میگیره ودست پای آدمو میبنده…
ولی نمیدونم چرا یه مدت هروقت میرفتم جایی یا حتی اینستاگرام، کلی عکس وفیلم سگ برام نمایش داده میشد، کم کم حس کردم که سگ داشتن خوبه ها، ببین چقد بانمکن، چقدر بازیگوشن، خوبه آدم یه کوچولو وفانتزیش رو داشته باشه….
خلاصه که فرکانسم رفته بود اون سمتی تا اکسپلور بالا میومد که سگ میدیدم که دارن شیرین کاری انجام میدن و…..
یه روز چشم باز کردم دیدم دارم تو سایت دیوار دنبال توله سگ واگذاری میگردم، و همون روز هم رفتم یه توله شیتزو کراس 40 روزه گرفتیم با پسرم واومدیم خونه…
با علم براینکه میدونستم چقدر نگهداریش سخت هست ولی گفتم نهایتش نخواستیم میذاریمش سایت دیوار واگذارش می کنیم، چند وقت توخونه ازش مراقبت کردیم تا یه کم جون گرفت نگم که چقدر تربیتش سخت بود، اینکه از رفتارش متوجه بشیم کی غذا میخواد یا حالش خوبه؟ یا جیش داره، یا اینکه حواسمون باشه حتما رو پد جیش کنه، وقتایی که نصف شب پارس میکرد و….باید واکسن هاش سر موقعه بهش زده میشد و هر چند وقت یکبار میبردیمش پیش دامپزشک برای معاینه و…
خلاصه که براش یه کلبه چوبی درست کردیم و گذاشتیمش تو حیاط….
نگم که چقدر تو حیاط میچرخید و کثیف کاری میکرد خاک باغچه رو میکند به گلها آسیب میزد و منو پسرم باید مدام حواسمون بهش می بود که الان داره چیکار میکنه ….
یه مهمون میومد کلی پارس میکرد…نصف شب یکی تو کوچه رد میشد پارس میکرد…
رشت هم که خیلی وقت ها بارون میاد همش تو محل کارم باید نگران می موندم که نکنه از کلبش بیاد بیرون بره خودشو خیس کنه سرما بخوره….
هرجا مهمونی میرفتیم باید زود برمیگشتیم که بهش اب وغذا بدیم، برای مسافرت رفتن باید میگفتم داداشم بیاد بمونه خونمون ازش مراقبت کنه و….
این داستان 10 ماه ادامه پیدا کرد تا اینکه ما نقل مکان کردیم به آپارتمان و مصیبت تازه شروع شده بود…
همش پارس میکرد و. به قول شما استاد عزیزم کارم شده بود معذرت خواهی از همسایه ها و. … تایکی تو راپله رد میشد پارس میکرد نصف شب از خواب میپریدم وسر درد میشدم…
جالبه همین پسرم که کلی اصرار داشت سگ بیاریم همش میگفت میخواستی به حرفم گوش ندی من اشتباه کردم گفتم سگ میخوام…
مجبور شدم بر خلاف میلم با اون همه وابستگی که اون زبون بسته به ما وما بهش پیدا کرده بودیم واگذارش کنیم….
چقدر گریه کردم اصلا باورم نمیشد انقدر احساسی برخورد کنم باورم نمیشد منی که ادعا میکردم به چیز وکسی وابستگی ندارم و احساسی برخورد نمی کنم و دارم طبق اصول پیش میرم شده بودم یه آدم نادون ونااگاه خودسرزنش گر و با کلی احساس گناه…
اون طفلک هم اونجا مریض شد و افسردگی گرفت پسش اوردند و کلی دوا دکترش کردیم همین شب عیدی تا دوباره سرحال شد….
نه می تونستیم مهمونی بریم نه کسی می تونست بیاد چون این طفلک مریض بود و من باید همش بهش دارو میدادم و سررم وصل میکردم وازش مراقبت میکردم…
تا اینکه چند روز پیش گفتم خدایا غلط کردم، غرط کردن رو برای این موقعه ها گذاشتند دیگه، من نمی تونم بیشتر از این به خودم وپسرم آسیب بزنم ودوباره این طفلک رو واگذارش کردم وشکر خدا اون خانواده ای که از ما گرفتنش گفتند حالش خوبه و به اونها عادت کرده…
یعنی نمی دونید چه کوله بازیو زمین گذاشتم بعد واگذاریش…
یعنی نمی دونید چقدر درس گرفتم با این برخلاف قانون واصل وبرخلاف اموزه های شما عمل کردن…
شما میاین وقت میذارید باعشق در مورد همه چیز زندگی یعنی همه چیز ریز ودزشت بهمون راهکار میدید مارو آگاه میکنید ولی خب…
یه کله ای که باد داره، یکی که مثل من به خودش میگم میدونم می تونم حالا من فرق میکنم اون جریان فرق میکنه اون شرایط فرق میکنه و…..
یه غلطی میکنه بعد دور از جون مثل من به غلط کردن میفته….
یعنی هربار میام بگم من عملکرد دارم و من میدونم ومن می تونم دقیقا همون موقعه ها میام واشتباه میکنم..
وانصافا جهان هم خوب اجازه میده وراهو برات باز میکنه تا بری و با مخ بخوری زمین….
گاهی ما فکر می کنیم زندگی باید خیلی پیچیده باشه…
از سادگیش از آسونیش انگاری دلزده میشیم، بعد میریم خودمون رو میندازیم وسط کلی گرفتاری….
چقدر به خودم بد کردم این چند ماه اخر…
چه گاری زهوار در رفته وشکسته وسنگینی بستم به خودم و بچم…جفتمون کلی اذییت شدیم….
ارزشش رو نداشت اصلا….
اینکه سگ داشته باشی و حالا 4 دفعه هم بیاد لیست بزنه برات شیرین کاری در بیاره و باهاش بری پیاده روی و دیگران به به چه چه بزنند و نازش کنند و بگن خوش به حالت چه سگ کیوتی داری!!!!!!
طفلک اون سگ چقدر آسیب دید این وسط خدا منو ببخشه….
من هنوز در جایگاهی نیستم که بخوام حتی انگشت کوچیکه شما ومریم جان باشم….
از بس هنوز گاهی به شدت احساساتی برخورد میکنم….
مثلا من اگه انهمه اردک داشتم و لاک پشت وکیودی و….
میخوردنشون…اگه طاووسهای به اون زیبایی و مرغ و خروسهام از بین میرفتند….
اگه بزها و بزغاله های من میمردن، من دیگه تا مدتها عزا داشتم تو وجودم…
استاد حق باشماست ما حرف زیاد میزنیم….
خودمو میگم…
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…
من اعتراف میکنم هنوز آدم خیلی خیلی واکنش گرایی هستم نسبت به مسائل…
هربار که از قوانین تخطی میکنم…
هربار که با علم وآگاهی اشتباهی رو انجام میدم، به خودم میگم چرا از نادونی دست برنمیداری، مگه چندتا جون داری؟؟؟؟؟
هیچکس تواین دنیا در حق ما ستمکارتر از خودمون نیست…
خدایا مارو به راه راست به راه کسانیکه به اونها نعمت دادی هدایت کن…
به راه ومسیر عمل به اگاهی ها….آمین
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
روزهفتادوهشتم روزشمار،توانایی تشخیص اصل از فرع..
میخوام در مورد دقیقه 4 این فایل صحبت کنم
(((( نکته مهم واساسی اینه که وقتی موفقییت کسی رو می بینیم، به جای قضاوت کردن وتوجه کردن به نکات منفی ونادیده وکوچک دیدن ویا باور نکردن اون موفقییت وگره زدن اون موفقییت به عوامل بیرونی وناممکن دونستن اینکه نمیشه اون موفقییت رو کسب کنم،بیایم اگاهانه تایید وتحسین کنیم موفقییت اون فرد رو،و به زیبایی ها توجه کنیم وبارها بارها به خودمون بگیم که میشود،وباور کنیم که امکان پذیره،وقتی ذهنمون باور کرد که میشود، انوقت کار ساده هست، چون ذهن باورش میکنه وبعد هدایت الهی رو بخوایم، ونکته مهم اینه چه زمانی بهم گفته میشه؟
زمانی که باور کنم…)))))
فرق منه امروز، با منه گذشته اینه که وقتی موفقییت کسی رو می بینم با تمام وجودم تحسینش میکنم مخصوصا اگر موفقییت طولانی وماندگار و رو به پیشرفتی طرف مقابل داشته باشه، چون میدونم که اون شخص، طبق قوانین عمل کرده، چون میدونم اون موفقییت شیرین ودلچسبی که بدست اورده وداره ازش لذت میبره و خیرش رو میبینه تنها وتنها از ایمانش بدست اومده ، چون میدونم که اون شخص نسبت به قوانین اگاه بوده هوشیار بوده هدایت ها والهامات رو دیده بهشون عمل کرده و نتیجش انقدر براش عالی شده، کنترل ذهن داشته، توی تضادها وناخواسته ها کم نیاوده وایمانش رو حفظ کرده، سعی کرده توی مسیر درست وفرکانس درست بمونه خب نتیجش رو هم گرفته و دیده دیگه…
برعکس گذشته که تا موفقیت کسی رو میدیدم یا غبطه وافسوس و حسرت میخوردم، یا حسادت میکردم، یا قضاوت نابه جا…..
حالا چرا تحسین میکنم؟ چرا تایید میکنم؟ چر الگو میگیرم؟؟
چون خودم از وقتی قوانین رو فهمیدم،از وقتی تونستم طبق قوانین تا حدی عمل کنم، دیدم که چطور مدارم تغییر کرده، که چطور تونستم اهدافم رو اجرایی کنم به لطف الله ، چطور یه ایمان کوچولو برام نتیجه دلخواه اورده و باعث شده امیدم وانگیزه ام بیشتر بشه و مسیر خواسته هامو دنبال کنم، واز مسیر ایمان وصداقت ودرستی بتونم نتایج بزرگ وبیشتری بگیرم گه مثل گذشته نیاز به تقلا وسختی وزجر نداشته بلکه با کمترین تلاش بدست اومده برام….
کلا از وقتی فهمیدم نشونه ی موفقییت وسعادت وخوشبختی فقط پول داشتن، همسر داشتن، فرزند داشتن، کسب وکارداشتن، ویا ظاهرزیبا داشتن و….نیست…
بلکه نشانه ی سعادت وخوشبختی شاد بودن در اکثر اوقات شبانه روز،آرامش داشتن، ثروت و مال و اموال وروزی حلال داشتن، نام نیک وعزت داشتن ، با ایمان بودن ویکتاپرست بودن و داشتن سلامتی وروابط عالی از هر جهت هست، دیدم نسبت به خیلی چیزها تغییر کرده و این تغییرات باعث شده آدم بهتری باشم و به شکل بهتری زندگیم واتفاقات زندگیم رو شکل بدم…
کسیکه موفققیت دائمی وطولانی توهر جنبه از زندگیش داره و همواره در مسیر صداقت ودرستی و ایمان وعمل صالح هست کجا؟؟؟؟
و موفقییت وثروت و روابط موقتی و زودگذر و تند و آتشینی که مثل خاکستری در باد از بین میره سریع و از مسیر نادرست بوده کجا…؟..
اصلا اینکه من سرمو اززندگی بقیه کشیدم بیرون و حواسمو دادم به خودمو ساختن زندگیم، اینکه تمرکزم رو سعی میکنم روی بهبود شخصییت وشرایط خودم بذارم وقتی میدونم قوانین چطور داره عمل میکنه،باعث شده به جای اینه توی کار وبار دیگران تجسس کنمودنبال این باشم کی چطور رفته و به کجا رسیده وهی فقط نگاه و نگاه،و نگاه…
به جاش عمل کنم به اونچه که یاد گرفتم و اموختم، خودش یه راهکار وابزار کار بردی هست، که تو کمترین زمان برام نتایجی رقم بزنه و خودم یه الگو باشم، حداقل برای نزدیکان و اطرافیانم….
یا بزرگترین دست اوردم این میتونه باشه که حداقل برای خودم ارزش خلق کنم و حال دلم باخودم خوب باشه و رضایت درونی و رضای خداوند رو داشته باشم توی زندگیم…
5 تا انگشت که مثل هم نیستند وقرار نیست که تو دنیا همه شکل هم باشند وهمه جا پای هم بذارند مثلا همه بشن ایلان ماسک ویا همه بشن انتونی رابینز، یا همه بشن سیدحسین عباسمنش…
بلکه هدف اصلیمون باید این باشه که طبق قوانین عمل کنیم و در هر جایگاهی هستیم بهترین خودمون رو عرضه کنیم به جهان…
اصلا قشنگی دنیا به همینه که هرکسی پاداش تلاشهای خودش رو میگیره ودر مسیری که خودش میره پیشرفت یا پس رفت میکنه مطابق با نیازها وخواسته ها و البته عملکردش….