اگر تجربه «خلوت با خود در طبیعت» را داشته ای، در بخش نظرات این فایل، درباره برکت های این خلوت بنویس؛
بعنوان مثال:
چقدر خودت و توانایی هایت را بهتر شناختی؛
به چه درک بهتری از آنچه در زندگی می خواهی، رسیدی؛
وضوحی که از اهداف خود بدست آوردی؛
چقدر الهامات را بهتر دریافت کردی؛
سوالهایی که از خداوند پرسیدی و هدایت هایی که از او طلبیدی و پاسخ هایی که دریافت کردی؛
ایده هایی که برای حل مسائل ات و پیشرفت در زندگی ات دریافت کردی؛
ترس هایی که بر آنها غلبه کردی؛
وابستگی هایی که از آنها جدا شدی؛
و جسارتی که به خاطر این تجربه در وجودت ایجاد شد تا قدم های جدی ای برای تحقق اهدافت برداری؛
تجربیات شما، الهام بخش و راهنمای میلیون ها نفری می شود که در طی زمان نوشته های ثبت شده ی شما در این صفحه را می خوانند.
اگر هم تا کنون این تجربه را نداشته ای، بعنوان تمرین در صلح بودن با خود، برنامه ای برای خلوت با خودت در طبیعت در نظر بگیر و سعی کن چند روز را به تنهایی با وسایلی ساده، در طبیعت با خودت خلوت کنی.
این کار کمک می کند به شناخت بهتر شما از خودت، اهداف و خواسته هایی که داری یا بهبودهایی که باید در زندگی خود ایجاد کنی؛
سپس تجربیات خود از برکت های این خلوت را در بخش نظرات این فایل بنویس.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD434MB26 دقیقه
سفر به دور آمریکا قسمت 171 قسمت دوم
\به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها بزرگ بشم
من دوباره اومدم که بنویسم چون فقط 5 دقیقه اول رو گوش داده بودم که حسم گفت بنویس از تجربت و من هم نوشتم و حالا میخام
پیام های فایل رو که خداوند بر زبان استاد جاری کرده رو بنویسم
باور کنید اشکم درومد ی بار که فایل رو گوش دادم و خداوند از طریق استاد که میشه گفت رسولش هست در این زمونه درست مثل رسولانی که خداوند توی قرآن ازش صحبت میکنه که خداوند به پیامبر میگه که قبل از تو هم رسولانی رو فرستادیم و الان هم میشه گفت استاد جز رسولان بعد از پیامبر هستن داره ی پیام هایی رو به من ابلاغ میکنه و اینکه رسالت استاد فقط بشارت دهنده و انذاردهنده است و بیان کننده ای آشکار
و بقیش دیگه بستگی به خودم داره که تایید کننده و تصدیق کننده رسول خداوند باشم یا تکذیب کننده ی اون که در هر صورت نتیجش هم به من بر میگرده و باز هم بقول قرآن :
لها ما کسبت و علیها ماکتسبت
خداوند داره از زبان استاد بهم میگه که :
بهترین مکان برای تصمیم گیریهای بزرگ طبیعته چرا که اونجا هیچ مزاحمی وجود نداره فقط خودتی و خدای درونت و خیلی راحت تر میتونی تصمیم بگیری توی سکوت و ٰآرامشی که تورو به خدای خودت وصل میکنه
و بهترین مشاور برای تصمیم گیری هم خدااست یعنی در اصل وصل شدن به اصلته اصلی که نابه و اطلاعاتش در لحظه بروز رسانی میشه و مطابق با شرایطی که تو داری بهت منتقل میشه
مشاوری که هر لحظه در دسترسه یعنی هر وقت که توی بخوای نه مثل مشاورهای انسانی که تو باید منتظر باشی تا اون ی وقتی رو برات تعیین کنه
مشاوری که برای بودن باهاش نیازی به واسطه نیست و مستقیم وصل میشی بهش
مشاوری که نیازی نیست توی نوبت باشی و کلی هم سرت منت بزاره که ی نوبتی بهت بدن کافیه که تو اراده کنی که باهاش باشی یعنی تو تعیین کننده هستی نه اون
مشاوری که چیزی ازت نمیخوات گروکشی نمیکنه که چیزی رو بهت بگه تازه خوشحال هم میشه که مجانی همه چیز رو بهت بگه
مشاوری که همه چیز رو میدونه و نیازی نیست که کلی فرم سابقه ی خانوادگی و بیماریت رو پر کنی تا تازه کم و بیش بفهمه تو چته
مشاوری که ازش خجالت نمیکشی که اسرارت رو بدونه چون خودش دانای اسرارته
مشاوری که نامحدوده و چیزی به اسم ذهنیت محدود نداره که بخواد طبق ذهنیت هاش تور رو محدود کنه به انجام ی سری کارهای خاص که شاید خودش هم اعتقادی به درست بودنش نداره
مشاوری که دارویی بهت نمیده که چند لحظه مسکن باشه و بعدش دوباره همه چی به قبلش برگرده
مشاوری که مسیر رو برات هموار میکنه که خودت پیش بری نه اینکه ی چیز بیرونی بخواد تا جایی تورو ببره و بعد دوباره متوقف بشی
واقعا باید نادان باشم وقتی ی همچین مشاوری هست و ی هم چین مکانی برای مشاوره گرفتن چشمم به جای دیگه ای باشه برای مشورت گرفتن و یا کس دیگه ای برای صحبت کردن باهاش
البته که نادان بودم قبل از اومدن به این مسیر و با مشاوره گرفتن با آدم هایی که خودشون هم نیاز به مشاوره داشتن کلی خودم رو از زندگی عقب انداختم
اما دیگه الان 4 ساله که نمیخوام دیگه اون آدم جاهل باشم
دیگه میخوام عزتمندانه مشاوره بگیرم از کسی که عزتمندانه مشاوره میده و توی این چند سال هم نتیجش رو دیدم و میخام از این به بعد بیشتر ازش مشاوره بگیرم
سپاسگزارم استاد به خاطر ابلاغ کردن ی همچین مشاوری توی زندگیم
راستی ی چیزی رو یادم رفت بنویسم توی کامنت قبلیم و اونم اینه که خواهرزادم وقتی رفته بودیم بیرون روز جمعه دنبال من افتاده بود و میگفت میخام دنبال خاله برم ببینم چه زیبایی هایی رو میخواد ببینه وقتی این جملش رو شنیدم خیلی خوشحال شدم این یعنی من خیلی تغییر کردم که ی بچه ی 8 ساله هم درک میکنه این رو که من دارم دنبال زیباییها میگردم چون میدونه من فایل های شما رو نگاه میکنم و همیشه هم چیزهای زیبا رو بهش میگم بیاد نگاه کنه توی فایل ها
سفر به دور آمریکا قسمت 171
به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
\با سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان و تمام دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها بزرگ بشم
استاد جان چند رو ویش من رفته بودم بیرون و اتفاقا میخواستم ان تجربه رو بنویسم توی قسمتهای قبلی که نشد و انگار زمان مناسبش امروز بوده و من باید اینجا مینوشتم
جمعه گذشته من با خواهرم اینا زدیم بیرون توی ی بعد از ظهر پاییزی و جالبه که دقیقا مثل اون روزی که شما توی نشنال پارک بودین اینقدر هوا گرم بود که ما لباس گرم با خودمون نبرده بودیم
توی مسیر خارج شددن از روستا و رد شدن از قلعه ای که پشت روستاست و کنار پارک کوچکی که اونجاست دو تا از همکلاسی های خواهر زادم رو دیدیم که خودشون تنهایی رفته بودن روی قلعه که شیب و ارتفاعش هم زیاده و داشتن از پله های توی مسیر قلعه رد میشدن اونم تنهایی در صورتیکه خود من وقتی از اون پله ها رد میشم با احتیاط رد میشم چون ی ارتفاعی دارن همونجا بود که تحسین کردم اون دو تا بچه ی 8 ساله که اینقدر شجاع هستن و آزاد و رها در صورتیکه خواهرزاده ی من محاله همچین مسیری رو خودش تنهایی بره و یاد صحبت های شما در مورد مایک افتادم که چقدر مستقل بار اومده و چقدر این ویژگی رها بودن در مورد بچه ها ی موضوع جالبیه وقتی من برای اولین بار از شما شنیدم در مورد برخوردتون با مایک که تربیت درست فرزند باید با رها کردن خودمون از وابستگی همراه باشه تا بچه مستقل بار بیاد
بعد از دیدن این صحنه و یادآوری صحبت های استاد از کنار کشتزارهای سبزی رد شدیم که رنگ سبز تیره ای داشتن و تازه جوانه زده بودن و ی صحنه ی خیلی زیبایی رو بوجود آورده بودن که وقتی نگاشون میکردی عین ی مخمل سبزی تمام زمین های اطراف رو پوشیده بودن .بعد یادم اومد که این زمین ها همون زمین هایی بودن که تا ی ماه پیش خبری از سرسبزی توشون نبود و انگار ی لباس مشکی سیاه تنشون کرده بودن زمین ها .و اینه طبیعت خداوند که مرتب میمیره و زنده میشه تولد و مرگ های پی درپی همون چیزی که برای انسان هم اتفاق می افته و بقول خداوند در قرآن همون سیستمی که داره اینها رو پیش میبره همون سیتم هم انسان ها رو میاره و میبره و این کار براش آسونه و اون قادر به هر کاری هستش
بعد از دیدن و لذت بردن از این صحنه ها و به یادآوری بحث خلقت ی دفه متوجه شدیم که ی گروهی از خانم ها که جلوتر از ما حرکت میکردن بدو بدو برگشتن و دلیل اینکارشون صدای سگهایی بود که داشتن از ی گله مراقبت میکردن اونها چون ترسیده بودن سگها هم دنبالشون کرده بودن اما ما وقتی رسیدیم به اون گله چون نترسیدیم و ادامه دادیم سگها ی کم پارس کردن و بعدش ساکت شدن البته این رو هم بگم که دامادمون هم باهامون بود و هم عقیده رو داشت که نباید بترسین اما اگر دامادمون هم نبود من بخاطر آگاهی هایی که از استاد کسب کردم خیلی نسبت به سگها بهتر شدم چون قبلا خیلی مترسیدم اما از اونجایی که استاد گفتن آدمی که با خودش در صلح باشه حتی حیوانات هم کاری باهاشون ندارن من هم با کار کردن روی خودم توی این زمینه خیلی بهتر شدم و الان خیلی مواقع که از محل کارم میام با سگها برخورد میکنم وترسی ندارم و ی ذره ترس هم که میخواد بیاد سراغم حرفهای استاد توی ذهنم مرور میشه که اونا کاری با تو ندارن و از کنارشون رد میشم حتی شده بعضی مواقع که از نونوایی میام و نون دستمه دنبالم می افتن و من ی کم بهشون نون میدم
اینم تجربه سگ ها
بعد از رد شدن از کنار اون گله رسیدیم به رودخونه که ی آب زلال شفافی داشت درست مثل این رودخونه هایی که شما نشون دادین .من قبلا به خاطر اینکه میگفتن زباله های بیمارستانی رو میریزن توی رودخونه مقاومت داشتم در رفتن توش ولی باز هم با آموزشهای استاد توی این چند سال با این قضه هم راحت شدم که این آب آب جاریه و تمیز میشه حتی اگر اون چیزی که شنیدم درست باشه که مطامن هم نیستم
خلاصه با دیدن آب زلال رودخونه پاچه های شلوار رو زدم بالا و با پای برهنه رفتم و از رودخونه رد شدم اولش خیلی سرد بود اما ی کم که رفتم و داهام عادت کرد تمام اون گرمایی که توی بدنم بود بخاطر آفتاب سوزان از بدنم رفت و خنک خنک شدم .حس خیلی زیبایی بود و بعدش از بیقه فاصله گرفتم و باز هم صدای استاد توی ذهن پیچید از دوره سلامتی که اگر رودخونه یا دریا نزدیکتون هست برید و ی 20 دقیقه توش بشینین تا مواد معدنیش جذب بدنتون بشه و منم ی سنگی وسط رودخونه بود و رفتم و پنشستم اونجا و پاها رو گذاشتم توی آب و گوش کردم فقط سکوت بود و آرامش و صدای آرام آبی که در جریان بود و هر از گاهی صدای گنجشک ها و کلاغ هایی که داشتن اون بالا میچرخیدن و سیاهی رنگشون توی دل آسمون آبی زیبایی خودشون رو داشت توی این خلوته بودم که صدای بلند ی اسپیکر توجهم رو به خودش جلب کرد وقتی نگاه کردم چند تا از دانش آموزای خودم بودن که ی کوله ورداشته بودن و با ی اسکیر خفن که صداش آدم رو به وجد می آورد زده بودن به دل رودخونه و داشتن رد میشدن موسیقیه اینقدر شاد بود که آدم دوست داشت باهاش برقصه .با دیدن اونا که از خونواده هایی هستن ه توی روستا به علی بی غم معروفن به خودم یادآوری کردم که ببین زندگی یعنی لذت بردن در لحظه .در حالی که خیلی از داشن آموزا خودشون رو حبس کردن توی خونه و شب و روز دارن درس میخونن اینا توی این هوای عالی زدن بیرون و دارن لذت میبرن حلا 20 نشن 15 که میشن اما این لذت بردنه اینا رو به همه چی میرسونه چیزی که من تا قبل از آشنایی با استاد نمیدونستم و تجربش نکرده بودم همونجا به خودم گفتم ببین اینا ی نشونه هستن برای تو که لذت بردن رو به تعویق نندازی .
بعد از اون تجربه رفتم و ی کم با خواهر زادم گل بازی کردم با ی گل رس قشنگی که شکل گرفته بود به خاطر بارونهای چند وقت پیش و هنوز خشک نشده بود چقدر حسش خوب بود احساس بچه بودن میکردم چقدر خاهرزادم هم داشت لذت میبرد و باز هم من به خمودم یادآوری کردم که ببین لذت بردن یعنی این یعنی گل بازی کنار رودخونه
بعدش هم شستن دستام با آب رودخونه که اون هم خودش لذت خودش رو داشت
و وقع برگشتن هم پرواز کبوترها توی آسمون زیبا ی تجربه قشنگ دیگه ای بود
راستش اون روز قبل از بیرون رفتن ی کم حالم گرفته بود و نمیخواستم برم بیرون اما وقتی خواهرزادم اصرار کرد با خودم گفتم چرا من دارم این لذت رو از خودم دریغ میکنم و رفتم و وقتی این تجربه ها رو دیدم و تجربه کردم موقعی که برگشتم حس خیلی خوبی داشتم
الان هم فقط 5 دقیقه اول فایل رو دیدم چون نت ضعیف بود اجازه دادم دانلود بشه و بعدا ببینم وقتی کپشن فایل رو خوندم حسم گفت همین الان بنویس و به تعویق ننداز و الان که اینا رو نوشتم یادآوری و مرورش هم حس خوبی بهم داد
سپاسگزارم استاد و مریم جان فعلا خدا نگهدار
سلام به سحر جان دوست عزیزم .سپاسگزارم از اینکه پیگیر کامنت های من هستین .احتمالا توی دوره عزت نفس باشه چون من کامنت زیاد گزاشتم توی سایت ولی اگر دوره عزت نفس رو دارین اونجا میتونین سرچ کنین اسم من رو تا هدایت بشین .توی دوره دوازده قدم هم اگر دارین باز هم ی سری از قدم ها راجع به این موضع احتمالا کامنت گذاشته باشم