سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 171

اگر  تجربه «خلوت با خود در طبیعت» را داشته ای، در بخش نظرات این فایل، درباره برکت های این خلوت بنویس؛

بعنوان مثال:

چقدر خودت و  توانایی هایت را بهتر شناختی؛

به چه درک بهتری از آنچه در زندگی می خواهی، رسیدی؛

وضوحی که از اهداف خود بدست آوردی؛

چقدر الهامات را بهتر دریافت کردی؛

سوالهایی که از خداوند پرسیدی و  هدایت هایی که از او طلبیدی و پاسخ هایی که دریافت کردی؛

ایده هایی که برای حل مسائل ات و پیشرفت در زندگی ات دریافت کردی؛

ترس هایی که بر آنها غلبه کردی؛

وابستگی هایی که از آنها جدا شدی؛

و جسارتی که به خاطر این تجربه در وجودت ایجاد شد تا قدم های جدی ای برای تحقق اهدافت برداری؛

تجربیات شما، الهام بخش و راهنمای میلیون ها نفری می شود که در طی زمان نوشته های ثبت شده ی شما در این صفحه را می خوانند.

اگر هم تا کنون این تجربه را نداشته ای، بعنوان تمرین در صلح بودن با خود، برنامه ای برای خلوت با خودت در طبیعت در نظر بگیر و سعی کن چند روز را به تنهایی با وسایلی ساده، در طبیعت با خودت خلوت کنی.

این کار کمک می کند به شناخت بهتر شما از خودت، اهداف و خواسته هایی که داری یا بهبودهایی که باید در زندگی خود ایجاد کنی؛

سپس  تجربیات خود از برکت های این خلوت را در بخش نظرات این فایل بنویس.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره عزت نفس

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    434MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

313 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ولی الله زیلایی پوری» در این صفحه: 1
  1. -
    ولی الله زیلایی پوری گفته:
    مدت عضویت: 1131 روز

    سلام استاد عزیزم وسرکار خانم شایسته دوست داشتنی من خدارو شکر همیشه به طبیعت دسترسی داشتم و دارم وانرژی طبیعت رو همیشه دریافت میکنم ویادمه سن حدود 15 سالگی بودم که یه تصمیم عجولانه و با ناراحتی گرفتم که تا به اون روز بچه ای به سن من توی اون محل به اون مکان تنهایی نمیرفت یادمه رفتم تنهایی کوه ها و اونجا یه حسی بهم گفت برو داخل این حفره که با اینکه تنگ و تاریک بود وممکن بود لانه حیوون چیزی باشه بصورت دراز کش وارد شدم و اونجا همون حس که الان چند ساله با آموزشهای استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و شناخت آگاهانه تری نسبت بهش دارم بهم گفت آرام باشم و تمام نجواهای ذهنی من خاموش شدن اصلا متوجه گذر زمان نمیشدم تبدیل شد به امن ترین جای دنیا برام وقتی بیرون اومدم کلا از لحاظ صلح درونی نود درجه نسبت به چند ساعت قبلم تغییر کردم وبعدها به خودم گفتم اگه خدا نبود خدا میدونه چه بلایی سر خودت می اوردی واین تجربه اصلا یادم نمیره و هر بار توی شغلم مسئله ای پیش میومد میرفتم توی طبیعت و تصمیمی که میگرفتم کلی رشد وپیشرف و سود ومنفعت برام داشت حتی اگه میشد برم توی محیط مسکونی جدید و تنها توی اتاق با خدای خودم صحبت کنم و بعد از چندروز یا چند ساعت وقتی میومدم بیرون اصلا انگار اشیا دارن باهم حرف میزنن اینقدر به صلح درونی خودم نزدیک میشدم و بعداز چند سال دوباره رفتم به یه محیط کوهستانی دیگه که اسم اون محیط لونه کفار بود و وارد غار ی که به اصطلاح لونه کفتار بود وبرخلاف چیزی که من شنیدم از بقیه نه ترسی داشت نه کفتار منو خورد نه چیزی بقول استاد ترسش بیشتر خودش بود ومن دوباره توی خدمت سربازی بااینکه کلی ترس داشتم از یگانی که قرار بود خدمت کنم وقتی وارد شدم اون محیط خدمت شدم با اینکه همون روز اول خطرات رو به من هشدار داده بودن اون محیط برای من شد محیط خودسازی محیط شادی محیط غلبه بر ترسها و اصلا هیچ مسعله ای پیش نیومد با اینکه کلی من ماموریت میرفتم و توی فضاهای به ظاهر ترسناک قرار میگرفتم ودوباره بازم اونجا به ما گفتن که میخوایم توی یه محیط جدید یه یگان جدید افتتاح بشه کی میاد بریم اونجا خدمت کنه و بعضی از دوستان میگفتن اونجا که دیگه هیچی از اینجا بدتره و بعضی ها گفتن نه خوبه اتفاقا اونجا توی تاریکی آسایشگاه من خلوت کردم و بعد از فک کنم دوسه ساعت و یه نمیدونم دقیق بلند شدم اولین نفر گفتم من میرم وکوله پشتیمه گذاشتم عقب ماشین و باور کنید اونجا برای من لذت بخشترین خاطرات زندگی شدن از تجربه ها وهیچ ترسی وجود نداشت برای من بهترین انسانهای روی زمین اونجا بودن ،دوستای عالی امکاناتی که از همه جا میومد برامون که قبلش فقط یه محیط مسکونی مطروکه بود تبدیل به هتل شده بود وبعد 15ماه با اون همه دوستان خوب وخاطرات شیرین اونجا رئیس ما عوض شد و تصمیم گرفت منو جابه جا کنه بفرسه یه منطقه دیگه که هم هیچ دوستی اونجا نداشتم امکاناتی اونجا نبود ومن اولش احساس ترس از ممکنه با اون جمع اختلاف کنم با رئیس جدید اونجا از محیط ناامنش وخیلی مسائل دیگه وقتی رفتم اونجا هیچ خبری نبود امن آرام هم خدمتی هایی مثل بقیه هم خدمتی ها و رئیسی که رفتارش باما خیلی دوستانه و مودبانه بود واقعا استاد اینو که میگید تجربه های پاگذاشتن روی ترسها اصلایادمون نمیره با تمام وجودم عمیقا درک کردن و همه میگن بابا مگه تو چند سال خدمت کردی که این همه خاطره داری

    استاد عزیز وخانمه شایسته مهربون باز دوباره نشانه شدن برای من که یادآوربشم ممنون از شما استاد لطف کردین امید وارم همیشه سالم سلامت و شاد باشید .خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: