سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 171 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

313 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه درویشی گفته:
    مدت عضویت: 577 روز

    سلام بریم قصه صعود به قله اراگاتس ارمنستان بزرگ ترین قله این کشور رو براتون بگم

    یه سفر به مناسبت دیدن مراسم فصل انگور و برداشت کشاورزی شون برگزار شد

    من و دوستم فاطمه ایشون از شیراز بودن هم توی این سفر یک هفته ای به ارمنستان شرکت کردیم

    قرار شد از تهران با گروه همراه بشیم و بریم اتوبوسی ارمنستان

    موقعی که رسیدیم ترمینال آزادی و هم تیمی ها رو شناختم به لیدر گروه گفتم من می‌خوام قله اراگاتس رو هم برم گفت اوکی یک روز که ما میریم شهر گردی تو نیا برو قله

    و یکی از همسفر ها هم گفت اگه واقعا همچین نیتی داری من باهات میام

    توی اتوبوس بچه ها سر رفتن به قله اراگاتس بحث می کردن یک تیم دیگری آخر اتوبوس بودن و صحبت های ما رو شنیدن

    یک خانم کوهنورد اومد سمت ما وسط اتوبوس گفت کیا می‌خوان برن اراگاتس من کوهنوردم و هر ساله تیم می برم سمت قله اراگاتس و آرارات

    منم گفتم من می‌خوام برم ، یه نگاهی کرد و گفت بچه بازی نیستا باید مربی و راهنما داشته باشی همینجوری نمیشه

    و رو کرد به اون هم تیمی دیگه ایشون یک آقای مسن بودن و معلوم بود که کوهنوردی و طبیعت گردی حرفه ای هستن و گفت خودتون اوکی هستید ولی مسئولیت یک خانم زیاده و اگر می رسد فلان فلان … یکسری توضیحات فنی داد به هم تیمی من و آخرش مثل اینکه گفت

    مثلاً شاید من صعود نکنم ولی خوبه تجربه اش می ارزه

    منم خیلی با خانومه ارتباط نگرفتم چون بر اساس ظاهر لاغر من داشت یه اظهار نظری می کرد و به خودم میگفتم اصلا نمی فهمه من کیم

    خلاصه روز سوم ورود ما به ارمنستان به همه اعلام کرده بودم فردا ما قراره بریم قله ، به هم تیمی ام گفتم آقا فردا صبح شرایط آب و هوایی مساعد هست بریم قله ؟

    شب قبل حرکت گفت ببخشید من یکی از پاهام درد می‌کنه و نمیشه بیام

    لیدر و بقیه اعضای گروه فکر می کردن حالا که هم تیمی من اون آقای حرفه ای تره کنسل

    کرده پس دیگه برنامه منم کنسله

    من به لیدر گفتم اوکی ایشون نمیان من فردا صبح زود میرم

    لیدر گفت نمیشه تنها

    اینجا ایران نیستا

    با کی میخوای بری ؟

    تنهایی یه کشور دیگه

    قله بزنی ؟

    چیزی ات بشه چی ؟ بزار سفر بعدی برو الان نرو

    تو نه تیم داری نه همراه خیلی ریسکه

    بچه های تیم هم همراهی می کردند و میگفتن دختر نمی ترسی تنها بری

    گفتم من می رم فردا صبح مسئولیت اش هم با خودم

    خلاصه لیدر یه برگه آورد و من تعهد دادم

    شب دوستم فاطمه که از شیراز بود و هم اتاقی من بود گفت فاطمه از خر شیطون بیا پایین

    من کوهنورد نیستم و گرنه باهات می یومدم واقعا میری

    یکسری از اعضای گروه سردرد داشتن و روز قبلش تست داده بودن و متوجه شدن کرونا گرفتن

    منم صادقانه اون سردرد داشتم ولی به رو نیاوردم که دلیل محکمی برای بقیه نشه

    به فاطمه گفتم آره میرم

    وسایل آماده کردم و گرفتم خوابیدم که 3 صبح بزنم بیرون

    اینقدر از خواب بلند شدم اون شب

    و استرس داشتم که نگو و نپرس

    به خودم میگفتم دختر خنگ تو رو چه به اینکارا

    چرا مرض داری ؟ شبیه آدم معمولی ها باش دیگه

    چرا کارهای عجیب و غریب می کنی چرا چالش های دهن سرویس کن برمی‌داری ؟

    خلاصه

    صبح بیدار شدم yandex گرفتم تا دریاچه کارا

    ( این اطلاعات از اینترنت درآورده بودم ) .

    یه ماشین اومد دم هتل ، و من رفتم

    خدای من

    نشستم تو ماشین هوا تاریک تاریک

    جاده تاریک و از شهر خارج شدیم به سمت روستا های کوه پایه

    جاده خاکی شد و اینقدر تاریک بود که فقط نم نم بارونی که به شیشه های عقب می خورد می دیدم و جلو ماشین هم نور می افتاد می فهمیدم خاکیه و سربالایی

    کمی استرس داشتم دختر تنها با یه مرد توی جاده خاکی معلوم نیست کجا هست ؟

    نکنه این آقا اشتباهی کنه ؟

    ولی صادقانه از کل تایم شاید 5ـ10 دقیقه این نگرانی ها توی سرم می یومد

    یه آرامش عجیبی بعد از اینکه نشستم توی ماشین منو فراگرفته بود واقعا ترس عجیب غریبی نداشتم

    خیلی کم همین نجوای اینکه دختر تنها جاده خاکی بارون می‌کنه … مییومد

    رسیذم دریاچه هیچ بنی بشری جر من نبود

    یا خدا این که سخت تر شد

    اون لحظه توی ماشین راننده بود

    الان اینجا هیچکس نیست

    پول یاندکس دادم و باید خورد بهم میداد ولی نداد و منم گفتم همین که تا اینجا اومدی دمت گرم ول کن بقیه پول رو

    هوا تاریک دریاچه تاریک خیلی سرد بود

    منم همه لباس هام از کوله درآوردم و پوشیدم

    کمی اونجا این پا اونپا کردم موندم تا بلکه یک تیم یه آدم زنده پیدا بشه

    هیچ کس نبود یه ون اون سمت دریاچه بود احساس کردم توش آدمه ولی بیرون جز من و دریاچه و چند تا سازه ویک قهوه ساز بیرونی چیزی نبود

    یکم ایستادم دیدم هیچ کس نمیاد گفتم خدایا اگه بارندگی بشه نرسم قله چی

    منتظر آدم ها وای نیستم

    مسیر پاکوب مشخص بود همون مسیر گرفتم گفتم آروم آروم میرم شاید یه کسی پیدا شد ولی اینکه اینجا وایستادم و کسی پیدا نشه اینهمه راه اومدم قله نرم اگر بیشتر از اینها منتظر بمونم به ساعت 14 کوهنوردی که میگن شاید نرسم و هوا خراب بشه

    پس من راه افتادم یکم که رفتم رسیدم به پناهگاهی که همون نزدیکی دریاچه بود در زدم یه نگهبان توش بود بهش گفتم من دارم میرم قله اگر برگشتم حواست باشه تنهام و تیمی ندارم

    اونم گفت اوکی و مسیر قله رو حدودی نشونم داد که باید از کجا بری و این مسیر های دیگه فرعی هستن و به قله نمی رن

    خلاصه یواش یواش رفتم توی مسیر قله و یه صدای توی درونم می‌گفت دختر نه اینترنت داری نه راهنما نه لیدر نه همراه

    آخه قله میخوای بری ؟

    و یه صدای هم درونم می‌گفت آروم باش تو مسیر ادامه بده ول کن به چیزی فکر نکن

    همین طور رفتم و رفتم و رفتم یه جا برگشتم پشت سرم دیدم دو تا چراغ پیشونی دارن میان بالا

    خوشحال شدم اصلا حد و حساب نداشت

    وای خدایا شکرت

    دیگه تنها نیستم

    همونجا کنار تخته سنگی ایستادم تا اونها برسن

    یک دختر و پسر فرانسوی بودن که با یک ون از فرانسه همین طوری اومده بودن اومده بودن تا رسیده بودن ارمنستان و بعدش کلی برنامه سفر داشتن که برن ترکمستان و افغانستان و هند و …

    خیلی باحال بودن

    قدرت جسمانی فوق العاده ای داشتن

    و من نفس نفس می زدم اون دو تا هیچی انگار نه انگار

    مثل جت راه می رفتم فوق العاده بودن

    خلاصه رسیدیم به یال ها اون دو نفر می خواستن برن یال شمالی قله اراگاتس بزنن و من هدفم یال جنوبی بود

    اون دو نفر از من جدا شدن و یه اپلیکیشن به نام tracing پسره برام ریخت و گفت این تمام مسیر ها رو آفلاین بهت میده و هیچ نگران نباش

    و تو به راحتی می ری قله

    بعد من رفتم سمت یال جنوبی، یه قسمتی اش خیلی شن اسکی طور بود و خیلی باید مراقب می بودی دست هام یخ زده بود و نوک دماغم هم قرمز قرمز شده بود خلاصه هی می ایستادم و کووووه کوووه می کردم و هرآنچه لباس داشتم هم تنم بود و دیگه باید تحمل می کردم ، تا وقتی رسیدن به صلیب بزرگ قله که کلی شهید هم دفن کردن اونجا اینقدر گریه کردم گریه کردم از خوشحالی که حد نداشت

    مثل دیوانه ها حسی از خوشحالی زیادی توام با گریه و جیغ درونم بود یکم رقص خوشحالی کردم و بعد گوشی رو تکیه دادم به سنگ ها و از خودم عکس و فیلم گرفتم

    و حسابی اون بالا خودم تک و تنها برای خودم کیف کردم

    برگشتم پایین تر گفتم توی نوشته اینترنت گفته بود دو یال صعود میشه کرد یه یال بلند یه یال هم کوتاه تر از این بزار اون یکی یال هم برم

    رفتم به سمت یال دومی که اتفاقا خاکی طور بود مسیر و یه جاهایی برف داشت و هنوز برف اش آب نشده بود

    رفتم و رفتم و رفتم تا رسیدم به یال دومی و اونجا مثل هفت سنگ آدم ها سنگ یه عالمه بالا هم چیده بودن اینقدر زیاد بود که نگم

    اون صلیب رو هم دیدم و باهاش عکس گرفتم و بعد گفتم دیگه برگردم سمت دریاچه

    با همون اپلیکشن tracing برگشتم به سمت دریاچه کارا وقتی نزدیک های دریاچه می شدم اینقدر توی راه رقصیدم و حس خوب داشتم نگو و نپرس باورم نمیشد فاطمه تنهایی قله اراگاتس فتح کردی دیگه چی

    خلاصه رسیدم به دریاچه ( کاش اونجا ساعتی رو لذت می بردم )

    و اینترنت نداشتم رو کردم به خدا گفتم تا اینجا که عالی بود و همه کار کردی بقیه اش چی ؟ منو ببر پایین دیگه

    همین مکالمه ها رو می کردم که یه ماشین کویتی – عراقی تویوتا دو کابین مشکی داشت می رفت پایین از آقاهه پرسیدم ببخشید چجوری yandex بگیرم اینجا ؟ گفت اینجا یاندکس قبول نمیکنه کجا میخوای بری

    گفتم شهر

    گفت ما تا روستای … ( یادم نیست ) می ریم اونجا خط اتوبوس مستقیم داره خودت بری تا ایروان

    خلاصه با اون دو آقای عراقی – کویتی سوار شدم هیچهایک اومدم تا یکی از روستا های که خط اتوبوس داشت به ایروان

    و بعد با اتوبوس برگشتم هتل مون و بچه ها تیم هم کنجکاو گفتن رفتی گفتم آره که رفتم و خلاصه خاطره رو تعریف کردم براشون

    این خاطره دوم خاطره سوم مربوط میشه به زمان دانشجویی – کارمندی من که رفتم سراغ فتح قله دماوند

    بازم به همین شکل عجیب و غریب و دیوانه وار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    shadi گفته:
    مدت عضویت: 1549 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز

    طبیعتگردی و خلوت با خودم در طبیعت از جایی شروع شد که چندماه از شروع دیدن سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا گذشته بود.

    مشتاقانه زیبایی هارو میدیدم و لذت میبردم،، صحنه های بی نظیر پاییزی و تصاویر فوق العاده ای که با درون برامون گرفته بودید خیلی خیلی کمک کرد تا تمام زیبایی های شهرم رو پیدا کنم. مکان هایی رو دیدم در لحظه های مناسب و خیلی خاص که اتفاقا افراد زیادی هم حضور نداشتند و شاید تنها دعوت شده بودم! 😊💎

    خیلی از سوالاتم با دیدن و الهام گرفتن از اتفاقاتی که مشاهده میکردم پاسخ داده شدند و حتی در بعضی موارد که آماده تر هم بودم چنان آرامشی میگرفتم که صدای هدایت رو واضح تر میشنیدم و جواب ها گفته میشدند.

    ماه ها گذشتند و وقتی به کارهایی که انجام میدادم فکر کردم، متوجه شدم خیلی ساده از شروع رفتن به طبیعت به خیلی از ترس هام غلبه کردم حتی فوبیای لیز خوردنم 😅 ماه ها به جاهایی هدایت میشدم که بر ترسم غلبه کنم و متوجه نبودم تا اینکه وسط یه رودخونه بدون کفش یادم افتاد این ترس از 3 سالگیم با من بود و برش غلبه کردم 😅😅😅

    انقدر غرق خودم و خدا میشدم که ترسی نمیموند

    با توجه به تجربه شخصیم میگم، هر جا حستون داشت بد میشد، هدایت بخواین و با ایمان قوی انجامش بدین. خیلی کارارو شاید تو لحظه خاص میشه انجام داد یا نداد،، فقط خدا میدونه…

    خدارو شکر برای من عالی جواب داده، هم از ترسهای زیادی رها شدم، هم طعم هدایت رو خیلی زیاد چشیدم، هم یکی شدن با آرامش دنیا و البته لذت بردن در لحظه، هم خلوت با خودم و تنهایی بیرون رفتن و لذت بردن رو درک کردم، خیلی خیلی زیاد از اینکه دیگران چه فکر یا قضاوتی در موردم دارن رها شدم،، وقتی یه کار عجیب که دلم میخواد انجام بدم رو میکنم اتفاقا که خیلی انرژی خوب از مردم میگیرم با لبخندشون، با سلامشون یا هر چیز دیگه…

    طبیعت منو با خودم خیلی خیلی آشتی داد

    ممنون برای زیبایی هایی که با ما به اشتراک میذارید استاد عزیز و خانم شایسته خوش قلب،، دوستتون دارم 🌸🤍🫂

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سمیرا سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1539 روز

    بنام خدای مقتدر و قدرتمند جهان هستی

    درود بر استاد توحیدی و عشق و مریم بانوی شایسته نازنین و همه همسفران هم فرکانسی ام

    استاد جون ، این فایل سفر به دور آمریکا پر از آگاهی ها و درس های ناب زندگی بود ، رفتن به دل طبیعت و تنهایی و خلوت ‌‌و مشورت با بهترین مشاور عالم خدای مهربان و هدایتگر

    من که دیروز که این فایل و دیدم چقدر ذوق زده شدم ، از حرفهای شما و پایه همیشگی تون مریم بانو ، که الگوی بینظیر من در زندگی شدند، از این هماهنگی درونی شما با خود و خدای درونتون ، از این هم صحبتی و هم نشینی با لذت و عشق و شادی بین تون ، از این پر بودن شخصیت و زیبایی درون و بیرون شما زوج دوست داشتنی ، از این صلح و آرامشی که بین شماست ، استاد من که به شخصه این رابطه رویایی بینظیر ‌و عاشقانه با نهایت آزادی و احترام متقابل را جز در رابطه شما جایی ندیدم … واقعا ذوق و شوق مریم بانو در تایید صحبت هاتون قند و تو دل شما آب میکنه و شما با انرژی ‌ و علاقه و انگیزه بیشتر از تجربه هاتون تو طبیعت می‌گیرد ( قانون برانگیختگی در روابط )

    استاد این فایل ‌ سه بار دیدم و امروز تصمیم گرفتم تمرین عزت نفس و صلح و آرامش درونی رو تکاملی انجام بدم ، شرایط مقدور نبود چند روزی برم تو دل طبیعت، اما چند ساعتی امروز تو پاییز عاشقانه شهرقشنگ ام که عاشق اش ام ،رفتم تو دل جنگل ، با صدای خش خش برگ‌های پاییزی و افتادن بلوط ها از درختان و‌آواز پرنده ها …چند ساعتی با خودم و خدای درونم خلوت گزینی کردم و نوشتم :

    از خود شناسی و خدا شناسی این روزهام ، از توانایی ها و اهداف و خواسته ها و آرزوهام ، از پاشنه آشیلهایی که هنوز باید کار کنم واسشون ، از ترمزهایی که نمی‌دونم کجاست و خدا باید هدایت ام کنه از ترس ها و تردیدها و دو دلی هام ، از نتایجی که ابن یک سال و 7 ماه بودن در تو سایت پیدا کردم و از هدفی که هنوز بهش نرسیدم ، نوشتم از شکرگزاری هام و از تسلیم شدنم در مقابل الله یکتا و از خدای رب العالمین هدایت و الهامات و خواستم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    لیلی کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2152 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم عزیز

    یکی از تمرینات افزایش عزت نفس اینه که چند روز با خودت تنهای تنها در جنگلی جایی خارج از شهر خلوت کنی تا خودت رو بیشتر بشناسی و از بودن با خودت لذت ببری خب من مهمترین فرد زندگی خودم هستم بیشتر از هر کسی باید با خودم لذت ببرم وقتی تنهای تنها میشی در کوهی جنگلی جایی . همیشه باید این فضا رو برای خودم ایجاد کنم خب این میتونه نقطه عطفی برای من باشه این کار چقدر به شناخت من از خودم درک من از خودم و اهدافم و آرزوهام و اینکه چقدر الهامات به من میشه توی این خلوت چون فقط من و خدا هستیم و بس و در این خلوت من هربار بزرگ میشوم و رشد میکنم پس بیخود نبوده که پیامبر اکرم سالی یک ماه میرفته غار حرا و خلوت میکرده

    خب طبیعت و تنهایی باعث میشه الهامات رو واضح تر دریافت کنم و با خودم هماهنگ تر میشوم خب این یه جور رفتن تو دل ترسها و شجاع شدنه برای من .خدا جانم کمکم کن یه پلنی بزرام و من و تو دوتایی بریم یه جا خلوت کنیم من خیلی نیاز دارم به این خلوت فقط بلد نیستم کجا برم چطوری برم چیا ببرم خب تو منو بهتر میشناسی پس منو هدایت کن

    مخصوصا وقتی من سوالی دارم وقراره یه تصمیم بگیرم بهتره برم با خدا خلوت و مشورت کنم که یه چیز دیگه س خب خدا بهترین مسیر رو برای من روشن میکنه وخدا منو هدایت میکنه باید سوال رو بنویسم و جوابهایی رو که به ذهنم میاد مینویسم به دنبالش آگاهی ها میاد و من مینویسم وووقتی که برمیگردم و میخونم میبینم بهترین هدایت رو خدا به من نشون داده . حالا هم خدا جانم منم از تو هدایت میخوام که منو هدایت کنی

    خدای من چه برگهای قشنگی چه خلوتی چه حس خوبی خدایا شکرت استاد جان چه حمومی کردی برا خودت عافیت باشه بله ترس فقط یک لحظه است خدایا هدایتم کن تا بر هر ترسی غلبه کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    روف رضایی گفته:
    مدت عضویت: 953 روز

    بنام خداوند هدایت گرم به سمت زیبایی و قشنگی

    سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته

    سلام خدمت دوستان عزیزم

    خدای من چقدر لذت بردم و آموزنده بود این فایل

    خدای من چقدر تجربه باحال و لذت بخشی

    خدای من چقدر احساس خوشایند و جذاب داشتم

    چقدر. صحبت های آموزنده و را هگشا را استاد بیان کردید

    چقدر درس های قشنگی را آموختم و لذت بردم

    من این تجربیات را هنوز ندارم

    اما خلی دوست دارم که کن کم این چنین تجربه ها را کسب کنم

    چون از شب و تنهایی ترس دارم

    در حالیکه زمان هم بوده که شب های زیادی را بصورت تنهایی در خونه ای خوابیدم

    اما احساس ترس و نگرانی را داشتم

    و به نحوی احساس می کردم که صدای یا کسی وارد خونه می شود

    وقتی چشمم ا بار می کردم نگاه می کردم هیچ کسی یا چیزی نیست

    اما این چنین وحشت ها را در ذهنم می چرخاندم

    و تا هنوز که هنوز است وقتی اگر شبی تنها باشم بازهم این چنین وحشت های سراغم می آید

    در حالیکه تازه مصمم شده ام که برترس هایم غلبه کنم

    و این کار را باید شروع کنم اول از جاهای ساده تر باید نظر بیگرم و ادامه دهم تا بیتوانم راحت تر بر ترس هایش غلبه کنم

    من توی این چنین رود خونه ها حمام کرده ام و این تجربه آب سرد را دارم

    اما تنهای در این چنین مکان ها نبوده ام بلکه همیشه همرای بچها و دوستانم بوده ام

    اما این تجربه را هنوز کسب نکرده ام که شبی تنهایی در جنگلی یا در طبیعتی خوابیده باشم

    چون در این مورد خیلی ترس دارم

    اما مصمم هستم که در این مورد هم باید اقدام کنم و بر ترس هایش غلبه کنم

    این را هم می دانم که یکدفعه ای نمی توانم بر این ترسم غالب شوم

    بلکه باید از جاهای ساده شروع کنم

    این را برای خودم برنامه ریزی کنم و آغاز کنم

    من همین چند روز قبل دوره عزت نفس را تهیه کرده ام و تازه در جلسات آغازین هستم و از همین خاطر مصمم شده ام در این سال جاری باید بیشتر روی خودم و تغیر شخصیتم کار کنم

    باید روی خود باوری و احساس لیاقت کار کنم

    ….

    استاد خوبم این تجربه سی ما در دل طبیعت چقدر باحال و رویایی بود

    این‌ مسیر پیاده روی چقدر جذاب و خوشایند بود

    این طلوع آفتاب چقدر زیبا و خوشکل معلوم می شد

    این تنوع در برگ ها چقدر باحال و خوشکل بودند

    ابن جنگلات واقعا که رنگهای متنوع و رویایی داشت

    آدم محو این همه زیبایی و قشنگی می شود

    و این کار شما. ا تحسین می کنم که با اینکه اینقدر خوب دارید قانون را درک می کنید و استفاده خوب می کنید بازهم این چنین بر ترس های تان غلبه می کنید

    ابن چنین کار های که شما انجام می دهید برای ما درس های خلی خوبی دارد

    من احساس می کردم که شما دیگر نیاز به کار کردن روی این موارد ها نداشته باشید

    اما خلی قشنگ و عالی وقتی متوجه می شوید که من در این بخش ترس دارم و هنوز نتوانسته ام بر این ترسم غلبه کنم سریع اقدام می کنید و عمل می کنید

    این چنین کار های شما خلی جذاب و لذت بخش است برای من و شما را تحسین می کنم که این چنین به قانون خوب عمل می کنید

    این فایل بسیار بسیار برای من درس داشت و لذت بردم و درک بهتری هم داشتم

    واقعا از شما استاد خوبم ممنون و سپاسگزارم که این چنین درس های قشنگ و باحال و نکات بسیار مفید و ارزشمند را با ما شریک می سازید

    خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم

    خدایا صد هزار بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    رستا بانو 717 گفته:
    مدت عضویت: 807 روز

    سلام‌

    سلام‌ به استادم مریم جان

    دوستان همیشه همواره

    واقعا پر لذت بود برام پر درس پر عشق

    خیلی عالی بود

    ممنونم ازتون

    استاد عزیزم من بعد دیدن فایل 4 سعود به مدار بالاتر

    با خودم گفتم بزار یه فایل از سفر به درو آمریکا هم ببینم

    چون امروز فایل ندیده بودم

    چون قسمت 170 رادیدم بودم خیلی کیف کردم الهام بخش بود برام

    الهامم گفت رستا تو که میخوایی ببینی برو قسمت 171 رو ببین

    و به لطف الله

    چقدر این قسمت برام جالب بود پر درس نکته و هدایت

    ممنونم استادم ممنونم بابت حرف های با ارزشتون مریم جان ممنونم از صحبت های پر نکته شما

    خیلی خیلی عالی بود

    استاد چقدر صحبت های شما برای آشناست چقدر حقیقته

    چون من قبلا که در مدار بالا که بودم تجربش کردم

    بخصوص قسمت تنها رفتن در طبیعت

    من واقعا تجربش کردم

    خیلی عالی بود

    من قبلا این تکنیک رو از سهیل سنگر زاده یاد گرفته بودم

    وبهش عمل کردم و انصافا عالی بود ،عالی

    خیلی الهام میگرفتم خیلی هدایت میشدم از درونم سوال می‌پرسیدم و بهترین جواب ممکن رو همون موقع میگرفتم

    واقعا میگفتم و میشد

    خدایا شکرت

    اما وقتی یواش یواش دور شدم فرکانسمم افت کرد رفتم سر خونه اول

    اما الان خدارو شکر همچی بهترِ

    چند بار ایدش میومد تو ذهنم که دوباره شروعش کنم اما عمل نمیکردم اما الان که وخداوند از زبان شما بهم یاد آوری کرد حتما انجامش میدم

    ممنونم خدا جون ممنونم استاد

    من شروعش میکنم و مطعنم بهتر از قبل میشم

    البته چند وقت به کمک خدا گاهی مثل قبل صبح میرم داخل پارک گاهی هم نمیرم

    ولی الان بخودم قول میدم از فردا دوباره شروع کنم حتی بهتر از قبل انجامش بدم

    من اویل مرگ پدرم هم خیلی صبح و عصر ساعت های خلوت پارک میرفتم پیاده روی و قدم زدن واقعا خیلی کمکم میکرد چون ذهنم مرتب

    مشید افکار نظم پیدا می‌کرد

    تمرکزم میومد در لحظه حال و فکر های چرت پرت

    در مورد مرگ پدرم کم مشید و واقعا من این جوری شرایطم رو کنترل میکردم چون من که از خانوادم دور بودم

    تماسم زیاد نبود و قتیم تماس میگرفتم سعی می‌کردم مدیریت کنم طرز حرف زدنم

    با کسی هم درمورد مرگ پدرم حرف نمیزدم

    و باکسی هم ارتباط خاصی نداشتم

    فقط این وسط فکر خیلات خودم بود که داغنم میکرد

    البته که همین فکر خیالات که بخش مهم ذهن ماست چون همچی اول از دروازه خیالات عبور میکنه بعد وارد زنگی واقعای ما میشه

    بقول استاد هم که میگه ذهن هم میتونه ببرت وسط بهشت هم میتونه ببرت در غرق جهنم

    و من هم چون

    تایم خالی زیاد داشتم برای فکر و خیال

    و چون نمیخواستم که فروع برم در چاهی بنام افکار و نجواها که واقعا تباه میکنه زندگی رو

    و تمرکزت رو میدزده

    برای همین از روی اجبار و کمتر فکر کردن روی آوردم به قدم زنی در پارک و انصافا خیلی خوب و کمک کننده بود من تا چلهم پدرم این کار میکردم و همچی تقریبا عالی پیش میرفت

    اما وقتی رفتم چهلم برگشتم ولش کردم و چون از روتینش خارج شدم افکار منفی سوار من شد و افسار افکار از دستم خارج شد خیلات کار خودش کرد و من رو وارد چاه عمیق و تاریکِ نجواها کرد

    البته خدارو شکر که من از قبل با سایت آشنا بودم و از همون روزای قبل مرگ پدرم نیت خرید دوره 12 قدم رو زده بودم

    وقتی پدرم فوت کرد حواسم به خرید قدم اول بود

    چون‌ دنبال راهی بودم که بهم کمک کنه که مرگ پدرم منو از پا نبره نابودم نشم چون پذیرشش سخت خیلی سخت دنبال رشد بودم در مرگ پدرم دنبال بزرگ شدن قوی شدن با خودم میگفتم پدرم که مرد من از این مرگ چی میتونم یاد بگیرم چطوری میشه که

    نگاهمو عوض کن که قویم کنه نه نابود

    و یه حسی پی در پی در گوشم میگفت رستا خیری در این جریان گه با مرگ پدرت هم زمان شد

    بخرش مطمئنم که اتفاقات خیر برات میفته

    با اینکه من دوره رو شهریور خریدم

    تا الان 4 قدم خریدم

    فقط تا قدم دوم جلسه دو تونستم پیش برم که اونم جا برا نیفتاد توان ادامه نداشتم

    چون فرکانسم سقط کرد بدجور

    اما با اطمینان میگم اگر خرید نمیزدم قدم اول همون روزای اولی که پدرم فوت شده بود

    بخاطر نجواها و افکارم ،خدا میدونه الان کجا بودم فرکانسم چی بود

    چون دوره رو خرید زدم

    هی گاهی به سایت سر میزدم فایل های دوره رو که گوش میدادم ت همون قسمت اول استاد گفته بودن گه حتما کامنتهای بچهارو بخونین پر درسو نکته و الهامه

    من بخش عمل کردم

    مفید واقع میشد

    وقتای که خیلی نبود پدرم بهم فشار میاورد

    می رفتم داخل عقل کل اونجا سوالام در مورد رفتن عزیزان و مرگ پدر رو سرچ میکردم

    تجربه بچه ها بالا میومد و من میخوندم

    و کلی آرومم میکرد،خیلی مفید بود خداروشکر

    جون میدونستم با شرایط فرکانسی و شرایط رشدی که داشتم هیجا بهتراز سایت استاد من به بهترین جواب نمیرسونه

    که انصافا هم همین جور بود

    از همینجا تشکر میکنم از سوال کننده ها و جواب دهنده ها

    ممنونم از همتون

    خداجون ممنونم

    استاد ممنون مریم خوشتیم مرسی

    در پناه‌ الله‌ شاد سالم سلامت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مریم هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1481 روز

    سلام بر عزیزان

    چه جالب بود که من دیشب خواب شما رو دیدم و چندتا سوال داشتم درست جواب سوال رو از این قسمت گرفتم

    خداروشکر که شما هستین هر روز صبح به این امید بیدار میشم که شما رو ببینم

    ممنونم که که اینقدر پر انرژی هستین و به من هم انرژی مضاعف می‌دین

    شما از خانواده برام مهمتر شدین با شما حرف دلم و میزنم و از شما راهکار میگیرم

    ممنونم برادر عزیزم حسین مهربان

    پسر من همنام شما هست امیدوارم همینطور مثل شما با اراده و استوار باشه

    ممنونم خواهر مهربانم که افتخار میکنم همنام شما هستم و بتونم نجابت و محبت و پشتکار و از شما یاد بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    امید صنایع گفته:
    مدت عضویت: 1138 روز

    سلام بر استاد عشق و مریم عزیز

    انشالله هرکجا که هستید شاد و خرسند باشید

    سوال دارم

    سوال دارم

    سوال دارم

    سوال دارم

    سوال دارم

    سوال دارم

    استاد عزیز قبلاً هم در خصوص امنیت در آمریکا فرموده بودید

    اما خواهشمندم یه مقدار کامل تر توضیح بدید

    از محل هایی که نگه‌می‌دارد و کمپ میکنید و از پارادیس

    ما توایران اطراف شهر تو باغ شخصی امنیت نداریم

    اگه تو جاده ای که خلوت باشه کمپ کنیم

    صبح که بیدار بشیم میبینیم تمام وسایلمون به همراه کلیه هامون و بردن و متوجه نشدیم

    یا تو بیداری میان و هفت میکنن

    برای من یه مقدار باور کردنش سخته و من تا همین چند وقت پیش فکرمی کردم تو پارادیس کلی ادم و تیم زندگی می‌کنه و نگهبان دارید

    و سوال دیگه وجود حیوانات وحشی

    تو پارادیس تمسا داشتید؟

    کاری با شما نداره؟

    چطور نمیخورنتون

    اگه ایران بود تا الان 10 بار یا تمسا منو خرده بود یا من تمسا رو می‌خوردم ، و تمام موارد دیگه از قبیل دزدی کردن ، گرگ ، اشرار و راه زن ها آدم بدا

    لطفا توضیح بدین

    کامل و شفاف

    مهم هست برام

    چون یه چیزای با منطق من جور در نمیاد ، یا بهتر اینجوری بگم که با منطقی که آموزش و پرورش دیدم و برام میگذشته

    چون طبعتا شمارو روزی 3 بار باید گرگ بخوره ( دور از جون استان عشق و مریم بانو مهربان ) اما دارین مگردید باحال

    جواب بدین لطفاً

    لطفاً جواب بدید

    لطفاً جواب بدید

    لطفاً جواب بدید

    لطفاً جواب بدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2258 روز

      به نام خدای هدایتگر

      سلام آقا امید

      استاد سوالاتی که پاسخ آنها واضح است یا جواب آنها در فایل های رایگان باشه جواب نمی‌دهد. در ضمن اگر سوال مهمی داری باید در قسمت عقل کل بپرسی یا بچه ها یا پشتیبانی سایت جواب میدهد.

      ولی درکی که من از کارهای استاد دارم این است که به گفته خودشون در زمان مناسب در مکان مناسب* هستند.

      و این رو ما به عینه در فایل های سفر به دور آمریکا دیدیم.

      واین مسئله رو چندین بار در فایل های مختلف عنوان کردند که همه چیز رو دست خدا سپردن. و هیچ اعتباری به خودشون نمی‌دهند.

      و خداوند وکیل کسی است که به او اعتماد می‌کند.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      اسماعیل نجفی گفته:
      مدت عضویت: 2922 روز

      سلام به امید عزیز برادر خوب خودم یار و دوست عباسمنشی سایت

      امید کلامت پر از ترس و وحشت هست پر از احساس منفی ترس از اتفاقاتی که هنوز به وجود نیامده ولی فرکانس خیلی قدرتمندی از طرف امید عزیز فرستاده شد که الهی همیشه سالم و سر حال و تندرست باشه

      حالا چرا امید عزیز کمی فرکانس مثبت مثلا این که من الان تنهایی داخل طبیعت دارم قدم میزنم لذت میبرم یه غدای کامل ذهن و جسم دارم استفاده میکنم شب تنهایی میزنم به دل طبیعت و این قدر حالم خوبه که تمام موجودات طبق فرکانس قدرت و آرامشی که من یعنی امید به هستی ارسال میکنه سر راه من قرار میگیرن حتی همون گرگی که صفت درندگی داره اگه خیلی حال خوبی نداشته باشه طبق قانون سر راه تو اصلا در نمیاد حالا چه بخواد با تو کشتی بگیره

      پیشنهاد میدهم اول در سکوت چندین بار این نجواها را خالی کن و کلمات پر بار و مثبت جایگزین کن مطمعن باش ذهن تو پس میزنه گرگ را ولی باز چیز دیگر مثل آواز پرنده را جایگزین کن لذت حال خوب آواز خوندن در دل طبیعت صدای خوش خش برگ ها صدای آب و…………

      مرور کن

      دوست عزیز من خودم از موضوعی میترسیدم آخر اتفاق افتاد برام چون یه ذهن به شدت منفی نگر داشتم از روزی که وارد سایت شدم آگاهانه اتفاق خوب بهتری تجربه کردم البته باز هم این تکامل خودش داره صبر و کار کردن روی ذهن

      خوش باشید دوستان سایت و استاد عباسمنش و خانم شایسته

      دلتون شاد لبتون خندون جریان نعمت و ثروت و خوشبختی مثل بارون براتون بیاره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مجید ندیمی گفته:
    مدت عضویت: 2288 روز

    با دیدن این فایل خیلی سر ذوق اومدم

    تصمیم گرفتم

    اقدام کردم

    گفتم با یه سفر کوتاه نزدیک خونه شروع میکنم،شاید 3 تا 4 ساعت طول کشید ،ولی واقعا وقتی به روشی استاد گفتن عمل کردم:تجربه تنهایی،یکی شدن،با خدا حرف زدن،درخواست کردن،فضایی که از نظر ذهنی برای انسان باز میشه برای تصمیمات زندگی،ترک وابستگیهاو…..ورود به ترسها و خارج شدن از منطقه امن و….

    وقتی برگشتم حسم ام عالی بود

    به نسبت شجاع تر شده بودم

    دیدم که از اول راه شیطان و ترسها و ذهن منفی با من بودن ومدام منو از نشدنها و ادامه راه و…می ترسوندن در واقع اینا دشمنان واقعی و درونی انسان هستند.

    دیدم که ایمان حرفی نیست باید بسازمش باید باورود به ترسهام لمسش کنم

    و….خیلی حسهای دیگه تجربه کردم

    می خوام با کمک قانون تکامل این مسیر رو ادامه بدم

    چون حس میکنم خیلی کمپ کردن و سفر کردن الهام بخش وقدرتمنده برای رسیدن به موفقیت

    انشاا…از تجربیات بعدی ام بازم میزارم

    خدایا سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    رقیه اسدی گفته:
    مدت عضویت: 2051 روز

    سلام به استادد عزیزم

    سلام به مریم دوست داشتنی ام

    سلام به همه دوستان هم فرکانسی ام

    من چقدر لذت بردم از خوندن کامنت تک تک شما.چه قدر زیبا تجربیات تون رو با کلمات با ما به اشتراک گذاشتین.

    من عاشق طبیعتم .من عاشق جنگل و دریا و دریاچه و ابشار و رود رودخانه و …. ام.چند وقت پیش با ماشین خودم تنهای تنها به شمال کشور زیبامون سفر کردم.جالبه اصلا تجربه رانندگی در جاده را نداشتم.قبل از سفر به شمال فقط من به اندازه 2 یا سه ساعت تجربه داشتم.همیشه رانندگی در مسافت های طولانی برایم یک غول وحشتناک بود و می ترسیدم و این ترس باعث شده بود که هیچ قدمی برندارم ولی خداا رو شکر اقدام کردم و فقط و فقط کمک و لطف خدا بود که کمک کرد.یک سبد خوراکی و شیرینی و تنقلات و یک عدد فلاکس چای.هر جا دوست داشتم می رفتم .هر زمان دوست داشتم می رفتم .شب روز و…. و مکان هایی که خاطره داشتم هرچند دور بود ولی برنامه ریزی می کردم و می رفتم. هر جا دوست داشتم نگه می داشتم و خوراکی می خوردم و خستگی می گرفتم.بسیار باعث شد عزت نفسم بالا بره.دیگه هیچ گونه ترسی از جاده و رانندگی و ….. ندارم.خدا رو هزاران بار به خاطر این جسارتم شکر می کنم.

    باید قدم برداریم و خودمون رو بسپاریم به خدا .خودش همه چیز را برا ادم ردیف می کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: