سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 171 - صفحه 17

313 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیداحسان شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    همبسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت جناب عباسمنش عزیز و خانم شایسته محترم

    من سید احسان شفیعی وظیفه و رسالت خودم دونستم که در موردی که گفتین تجربیات خودم رو ثبت کنم شاید چراغ راهم بشه در دنیا و آخرت!

    من چندین سال پیش مغازه عمده فروشی مواد غذایی داشتم و در شرایط خاصی قرار داشتم که حال بسیار بدی رو تجربه می کردم و احساس می کردم که جای من اونجا نیست .خلاصه کنم با اینکه در شرایط ورشکستگی قرار داشتم و یه چیزی درونم می گفت جای تو اینجا نیست باز لجاجت می کردم ،تا زمانی که توی عمل انجام شده قرار گرفتم و یک نفر این مغازه رو از من اجاره کرد و یادم هست همون روزی که مغازه رو تحویل اون شخص دادم شبش تولد بچه یکی از آشناهامون بود و حدود ساعت یک شب تولد تمام شد و یادم هست که به همسر پاک و نازنینم گفتم تا صبح توی خیابون ای شیراز بچرخیم ! یک حس آزادی خاصی داشتم…

    بعد از مدتی…خدا یک فرزند دیگه ای بهمون داد که پسر هست و خیلی از این اتفاق حس شکرگزاری در من بیشتر شد بریم سراغ اصل مطلب

    چون همسر من اهل تنکابن هست ما یک ماه بعداز تولد پسرمون تصمیم گرفتیم بریم تنکابن و رفتن همانا و ماندن همانا چون کرونا بود و به دلایلی مثل این که خواهر همسرم کمک همسرم بود و …اونجا موندیم که تقریبا 5 ماه طول کشید!

    در این زمان من هر روز می رفتم توی جنگل و با خودم خلوت می کردم و شروع کردم صبح ها مطالعه می کردم و روی عادت هام کار می کردم و بیشتر مواقع بعداز ناهار می رفتم توی جنگل و بعضی مواقع هم کنار دریا و این مدت خیلی تجربه خاصی بود و این تنهایی و خلوت با خودم نقطه آغازین یک سری اتفاقات شد که عرض خواهم کرد…

    همیشه احساس می کردم که یک رسالتی دارم و اون هم ایجاد برنامه ای دقیق و منظم برای تغییر باورها و عادت هام و بعد ارائه این برنامه به دیگران هست که سر منشا اون از کتاب اثر مرکب و آموزه های جناب محمود معظمی بود که از همینجا براشون آرزوی سلامتی و خیرو برکت می کنم یک فلش بک بزنیم به زمانی که می خواستم مغازه رو جمع کنم که با فایلی از استاد عباسمنش آشنا شدم نمی دونم چجوری بدستم رسید ولی مضمونش این بود که در مورد مادر موسی که موسی رو به آب انداخت ( نام گفته نماند من از قبل بدون اینکه متوجه باشم خیلی شهودی بودم )و از اون به بعد هر وقت قرآن رو باز می کردم این آیه می اومد و این قسمت به طور بسیار عجیبی!!!

    در ضمن این رو هم بگم که من بیشتر مواقع از اشعار حافظ الهام می گرفتم و گفتم مگه حافظ خودش نمی گه هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم پس من باید برم سراغ همون قرآن .

    بریم به مدت ها بعد شیراز بودیم که مدتی شد مریض شدم نمی دونم کرونا بود یا …

    به هر حال حدود تقریبا 10 روز تا دو هفته در گیرش بودم که خواب و خوراک رو ازم گرفته بود ،البته بگم زمانی بود که داشتم روی رنجش هام کار می کردم

    ولی باز درونم کلی رنجش داشتم

    چون نمی تونستم شبها بخوابم و یه جورایی قرنطینه بودم ! شبها سعی می کردم نماز شب بخونم و قرآن بخونم تا بگذره و صبح بشه

    یک شب خیلی خسته بودم و خوابم برم البته نیمه شب و یه نکته ای من همیشه یک کاغذ و قلم کنارم بود و توی خواب احساس کردم داره به من چیزی گفته میشه ،یک لحظه توی همون خواب گفتم چرت وپرت هست ولی یک لحظه متوجه شدم که شعری داره به من گفته میشه و از خواب پریدم و بیت آخرش رو فقط به یادم مونده و سریع یادداشتش کردم که این بود :

    ای که ز حال خود فارغ شده ای

    به خدایی که اسیر حال تو هست بارق شده ای

    بازم گفتم توهم هست اصلا بارق یعنی چی

    توی گوگل سرچ کردم معنی بارق

    که نتیجه این شد که قبیله ای در عربستان که مشرک بودند!!!

    توجه کنید وقتی ما رنجش داریم خدا رو اسیر کردیم چون خدا در درون ماهست!

    بریم به مدتی بعد…

    یک سوئیت توی پارکینگ ساختمونمون داریم که هر روز می رفتم اونجا خلوت می کردم و دائم شعری از حافظ برام می اومد یعنی طبق الهاماتی که از حافظ با تفائل می گرفتم

    این بود که کرشمه ای ای کن و بازار ساحری بشکن …

    تا اینکه یک روز رفتم توی سوییت و از خدا خواستم که بهم بگه منظورش چیه که همش این شعر برام میاد و گفتم یارب العالمین منظورت از این شعر چی هست ، البته این حرکت رو اسمش گذاشته بودم تفکر در سکوت

    یارب العالمین به من بگو چکار کنم من نمی دانم من سرگردانم تو به من بگو ای الله برحق

    و سکوت کردم بعد از مدتی صدایی اومد و گفت قلمت رو بردار و بنویس :

    خودت رو دست کم نگیر ، حرفت رو بزن ، ارتباطات رو با خدا قویتر کن ، نترس و غمناک مباش، باورش کن، اعتماد کن ، تسلیم شو ، نیکی کن ، ایمان داشته باش که به تو گفته می شود!!!

    برای کسانی که انتخاب می شوند اختیاری وجود ندارد !!!

    کرشمه از طرف الله هست و اراده اوست و این از برای اینست که کسی نگوید اختیاری نداشتم!

    و از روی جبر گناه کردم و سزاوار عقوبت نیستم

    همه کرشمه از اوست تو بگو چشم !!!!

    (که من همون موقع گفتم چشم)

    و شروع کرد به من شعر گفت و من می نوشتم :

    هم مستی شبانه هم شراب روز

    بخور از اهل دلی گویم که تو را مسوز

    شرط عشق پیدا شدن در خود است

    عشق را سوز و گداز است ای دل بسوز

    تو خود نه به اختیار خود جدا شده ای

    بتمن که اسیر حال تو هستم همنوا شده ای!!!!!!

    سواری بر اسب هیبت و چنین هین کرده ای

    زپیادگان خبر بدار که نشوی رسوای کنوز

    عشق را به فرمان ما عشق است

    تو کرشمه ندانی که آن کرشمه هست سوز

    سروری به تاج ما بخشند

    که ما را با تو کارست هنوز!

    خدایی چنین دلبر و نازنین

    هست او تو را کارساز هنوز

    به صد البته که محرم جانی و دل

    هر که تو را گفت بسوز مسوز

    تو اون دانی که کرشمه چیست ندانی

    مادامی که کرشمه از جانب ماست هنوز

    سوختم از بود بدین آسانی

    دلا از برای ما بسوز بسوز بسوز

    نگاران را زدیم بر هم چو تو در گشودی

    هم یاران همدلانه خسته را نیاور به سوز

    شهریست پر از کرشمه از آن جهت

    که تو ندانی که ندانی که ندانی چیست بسوز!!!

    مرحبا که آمدی از برای کرشمه ای

    تو دگر از خود اختیاری نداری بسوز

    بعد از این اتفاق هزاران بیت شعر به من گفته شد و یک غزلش رو هم می گذارم و اینها همه از خلوت کردن و تفکر در سکوت و به درون رفتن شروع شد به قول حافظ سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

    آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد!

    و یک غزل از خودم :

    روی براوبنه تا که جان گیری

    به هرکه غیراوکفرست که نان گیری

    بیابه میکده که ازاهل ریا دورشوی

    به هرآنچه هست ونیست غم مخورکه جان گیری

    حلاوتی کنم تورابه غیر اومپرداز

    هم اینک که براهل دلی دل گیری

    به خدایی که توراعزت بخشد

    بروکه هرچه خواهی درجهان گیری

    ای شاه کلید عشق عاشق خودشو

    برخودآی کزخویشتن خودآن گیری

    به ملکوتش درآیی برخیزی به تاب وتبش

    هرکه گفت برو مرو که بان گیری

    احسان گرلحظه ای براوشوی

    باشد کزوبرهفت آسمان ضمان گیری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سیداحسان شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 943 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت جناب عباسمنش عزیز و خانم شایسته محترم

    من سید احسان شفیعی وظیفه و رسالت خودم دونستم که در موردی که گفتین تجربیات خودم رو ثبت کنم شاید چراغ راهم بشه در دنیا و آخرت!

    من چندین سال پیش مغازه عمده فروشی مواد غذایی داشتم و در شرایط خاصی قرار داشتم که حال بسیار بدی رو تجربه می کردم و احساس می کردم که جای من اونجا نیست .خلاصه کنم با اینکه در شرایط ورشکستگی قرار داشتم و یه چیزی درونم می گفت جای تو اینجا نیست باز لجاجت می کردم ،تا زمانی که توی عمل انجام شده قرار گرفتم و یک نفر این مغازه رو از من اجاره کرد و یادم هست همون روزی که مغازه رو تحویل اون شخص دادم شبش تولد بچه یکی از آشناهامون بود و حدود ساعت یک شب تولد تمام شد و یادم هست که به همسر پاک و نازنینم گفتم تا صبح توی خیابون ای شیراز بچرخیم ! یک حس آزادی خاصی داشتم…

    بعد از مدتی…خدا یک فرزند دیگه ای بهمون داد که پسر هست و خیلی از این اتفاق حس شکرگزاری در من بیشتر شد بریم سراغ اصل مطلب

    چون همسر من اهل تنکابن هست ما یک ماه بعداز تولد پسرمون تصمیم گرفتیم بریم تنکابن و رفتن همانا و ماندن همانا چون کرونا بود و به دلایلی مثل این که خواهر همسرم کمک همسرم بود و …اونجا موندیم که تقریبا 5 ماه طول کشید!

    در این زمان من هر روز می رفتم توی جنگل و با خودم خلوت می کردم و شروع کردم صبح ها مطالعه می کردم و روی عادت هام کار می کردم و بیشتر مواقع بعداز ناهار می رفتم توی جنگل و بعضی مواقع هم کنار دریا و این مدت خیلی تجربه خاصی بود و این تنهایی و خلوت با خودم نقطه آغازین یک سری اتفاقات شد که عرض خواهم کرد…

    همیشه احساس می کردم که یک رسالتی دارم و اون هم ایجاد برنامه ای دقیق و منظم برای تغییر باورها و عادت هام و بعد ارائه این برنامه به دیگران هست که سر منشا اون از کتاب اثر مرکب و آموزه های جناب محمود معظمی بود که از همینجا براشون آرزوی سلامتی و خیرو برکت می کنم یک فلش بک بزنیم به زمانی که می خواستم مغازه رو جمع کنم که با فایلی از استاد عباسمنش آشنا شدم نمی دونم چجوری بدستم رسید ولی مضمونش این بود که در مورد مادر موسی که موسی رو به آب انداخت ( نام گفته نماند من از قبل بدون اینکه متوجه باشم خیلی شهودی بودم )و از اون به بعد هر وقت قرآن رو باز می کردم این آیه می اومد و این قسمت به طور بسیار عجیبی!!!

    در ضمن این رو هم بگم که من بیشتر مواقع از اشعار حافظ الهام می گرفتم و گفتم مگه حافظ خودش نمی گه هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم پس من باید برم سراغ همون قرآن .

    بریم به مدت ها بعد شیراز بودیم که مدتی شد مریض شدم نمی دونم کرونا بود یا …

    به هر حال حدود تقریبا 10 روز تا دو هفته در گیرش بودم که خواب و خوراک رو ازم گرفته بود ،البته بگم زمانی بود که داشتم روی رنجش هام کار می کردم

    ولی باز درونم کلی رنجش داشتم

    چون نمی تونستم شبها بخوابم و یه جورایی قرنطینه بودم ! شبها سعی می کردم نماز شب بخونم و قرآن بخونم تا بگذره و صبح بشه

    یک شب خیلی خسته بودم و خوابم برم البته نیمه شب و یه نکته ای من همیشه یک کاغذ و قلم کنارم بود و توی خواب احساس کردم داره به من چیزی گفته میشه ،یک لحظه توی همون خواب گفتم چرت وپرت هست ولی یک لحظه متوجه شدم که شعری داره به من گفته میشه و از خواب پریدم و بیت آخرش رو فقط به یادم مونده و سریع یادداشتش کردم که این بود :

    ای که ز حال خود فارغ شده ای

    به خدایی که اسیر حال تو هست بارق شده ای

    بازم گفتم توهم هست اصلا بارق یعنی چی

    توی گوگل سرچ کردم معنی بارق

    که نتیجه این شد که قبیله ای در عربستان که مشرک بودند!!!

    توجه کنید وقتی ما رنجش داریم خدا رو اسیر کردیم چون خدا در درون ماهست!

    بریم به مدتی بعد…

    یک سوئیت توی پارکینگ ساختمونمون داریم که هر روز می رفتم اونجا خلوت می کردم و دائم شعری از حافظ برام می اومد یعنی طبق الهاماتی که از حافظ با تفائل می گرفتم

    این بود که کرشمه ای ای کن و بازار ساحری بشکن …

    تا اینکه یک روز رفتم توی سوییت و از خدا خواستم که بهم بگه منظورش چیه که همش این شعر برام میاد و گفتم یارب العالمین منظورت از این شعر چی هست ، البته این حرکت رو اسمش گذاشته بودم تفکر در سکوت

    یارب العالمین به من بگو چکار کنم من نمی دانم من سرگردانم تو به من بگو ای الله برحق

    و سکوت کردم بعد از مدتی صدایی اومد و گفت قلمت رو بردار و بنویس :

    خودت رو دست کم نگیر ، حرفت رو بزن ، ارتباطات رو با خدا قویتر کن ، نترس و غمناک مباش، باورش کن، اعتماد کن ، تسلیم شو ، نیکی کن ، ایمان داشته باش که به تو گفته می شود!!!

    برای کسانی که انتخاب می شوند اختیاری وجود ندارد !!!

    کرشمه از طرف الله هست و اراده اوست و این از برای اینست که کسی نگوید اختیاری نداشتم!

    و از روی جبر گناه کردم و سزاوار عقوبت نیستم

    همه کرشمه از اوست تو بگو چشم !!!!

    (که من همون موقع گفتم چشم)

    و شروع کرد به من شعر گفت و من می نوشتم :

    هم مستی شبانه هم شراب روز

    بخور از اهل دلی گویم که تو را مسوز

    شرط عشق پیدا شدن در خود است

    عشق را سوز و گداز است ای دل بسوز

    تو خود نه به اختیار خود جدا شده ای

    با من که اسیر حال تو هستم همنوا شده ای!!!!!!

    سواری بر اسب هیبت و چنین هین کرده ای

    زپیادگان خبر بدار که نشوی رسوای کنوز

    عشق را به فرمان ما عشق است

    تو کرشمه ندانی که آن کرشمه هست سوز

    سروری به تاج ما بخشند

    که ما را با تو کارست هنوز!

    خدایی چنین دلبر و نازنین

    هست او تو را کارساز هنوز

    به صد البته که محرم جانی و دل

    هر که تو را گفت بسوز مسوز

    تو خود دانی که کرشمه چیست ندانی

    مادامی که کرشمه از جانب ماست هنوز

    سوختم از بود بدین آسانی

    دلا از برای ما بسوز بسوز بسوز

    نگاران را زدیم بر هم چو تو در گشودی

    هم یاران همدلانه خسته را نیاور به سوز

    شهریست در از کرشمه از آن جهت

    که تو ندانی که ندانی که ندانی چیست بسوز!!!

    مرحبا که آمدی از برای کرشمه ای

    تو دگر از خود اختیاری نداری بسوز

    بعد از این اتفاق هزاران بیت شعر به من گفته شد و یک غزلش رو هم می گذارم و اینها همه از خلوت کردن و تفکر در سکوت و به درون رفتن شروع شد به قول حافظ سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

    آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد!

    و یک غزل از خودم :

    روی براوبنه تا که جان گیری

    به هرکه غیراوکفرست که نان گیری

    بیابه میکده که ازاهل ریا دورشوی

    به هرآنچه هست ونیست غم مخورکه جان گیری

    حلاوتی کنم تورابه غیر اومپرداز

    هم اینک که براهل دلی دل گیری

    به خدایی که توراعزت بخشد

    بروکه هرچه خواهی درجهان گیری

    ای شاه کلید عشق عاشق خودشو

    برخودآی کزخویشتن خودآن گیری

    به ملکوتش درآیی برخیزی به تاب وتبش

    هرکه گفت برو مرو که بان گیری

    احسان گرلحظه ای براوشوی

    باشد کزوبرهفت آسمان ضمان گیری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1933 روز

    به نام خدای زیبا ،مهربون ودوست داشتنی ام .سلام به نابترین استاد دنیا ،مریم عزیزم ودوستان هم فرکانسی ام تو این سایت بهشتی.خدا رو هزاران مرتبه شکر بابت این هدایت ناب .یکی از زیباترین قسمت های سفر به دور آمریکا که خواسته ی عمیق تجربه ش رو در دلم ایجاد کرد این قسمت پیاده روی با یه همراه خوب تو دل جنگل در فصل پاییز که فصل رنگهاست ،استاد جان خیلی زیبا گفتی که فضای تنهایی برای خودتون ایجاد کنید واز خدا سوال کنید راجع به موضوعات مهم زندگیتون .خدا رو هزاران مرتبه شکر که حدود دوساله این فضای تنهایی رو جهان بهم هدیه داد وبا توجه به ایجاد باور احساس لیاقت برای دریافت الهامات خداوند وهم صحبتی با خداوند ،وقتی با خدا مشورت می کنم وازش راه حل می خوام خیلی سریع جواب سوالمو میده وبیشتر الهاماتم از طریق طبیعته.از اونجایی که رسالت زندگیم که هدایت شدم سمتش عکاسی طبیعته ،خدای مهربون خیلی زیبا منو می بره سر اصل مطلب وجواب سوالاتمو واضح با طبیعت میده وجالبه وقتی به هدایتش دقیق گوش می کنم وعمل می کنم چه نتایج عالی تو زندگیم ایجاد میشه ،روزهای تعطیل با قدم زدن تو دل طبیعت چنان انرژی تو وجودم ایجاد میشه که برای کل هفته شارژم.کردیت تمام این زیبایی‌های ناب ،دریافت هدایت ها،دیدن نشانه ها ودریافت پیام‌های نشانه ها رو به خدای مهربونی میدم که منو به این مسیر زیبا هدایتم کرد .استاد جان ومریم عزیزم عاشقانه دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مهران لاچینانی گفته:
    مدت عضویت: 1571 روز

    سلام به همه دوستان

    میخوام از تجربه تنهایی بگم

    چندین ماه میشد خیلی دوس داشتم یه فضای تنهایی داشته باشم و بتونم خودمو،باورامو،اهدافمو،علایقمو بیشتر شناسایی کنم و خیلی طبیعی حدود دوماه پیش دقیقا زمانی که من از کارم استعفا دادم یه شرایطی پیش اومد که من تنهای تنها شدم تو خونه خودم و تونستم علاقمو تاحدودی کشف کنم و رسالتمو و دارم تو این مسیر قدم برمیدارم و فقط کافیه امیدمو از دست ندم چون تو شروع کار که نتایج نیست و خیلی کمرنگه خیلی مهمه بتونی ذهنتو کنترل کنی و نامید نشی و بعد که نتایج بیاد خیلی راحت تره کنترل ذهن

    واقعا خیلی این فضای تنهایی به انسان کمک میکنه و الهاماتو بیشتر دریافت میکنه

    البته کلا الان خیلی جهان اطرافم ایزوله شده و قشنگ معلومه که به یه ثبات فرکانسی رسیدم چون دوروبرم خالی سده به صورت طبیعی و میدونم اگر این مسیرو ادامه بدم میرسم به پله بعد که هم مدار شدن با انسان های فوق العاده و بسیار مثبته

    راجب این کامنتم بگم ،اونجایی که استاد داشت راجب نوشتن تجربیات تو کامنتا میگفت قلبم گفت بنویسم ولی مقاومت داشتم ولی وقتی استاد شیرجه زد توآب و رو ترسش پا گذاشت گفتم پس منم حتما باید کامنت بزارم و این کماگرایی و بهبودش بدم

    خداروشکر

    استاد متعهدم و مریم خانم در صلح دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1933 روز

      سلام دوست عزیز هم فرکانسی ام. جسارتتون رو تحسین می کنم که از کارتون استعفا دادید ،مدتیست هدایت هام بهم میگن که از کار کارمندی استعفا بدم ولی هنوز اون ایمان وجسارت تو وجودم ایجاد نشه ،خیلی کنترل ذهن بالایی می خواد ان شااله به زودی بتونم این زنجیر رو هم پاره کنم .برات بهترینها رو آرزو می کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    ولی الله زیلایی پوری گفته:
    مدت عضویت: 1133 روز

    سلام استاد عزیزم وسرکار خانم شایسته دوست داشتنی من خدارو شکر همیشه به طبیعت دسترسی داشتم و دارم وانرژی طبیعت رو همیشه دریافت میکنم ویادمه سن حدود 15 سالگی بودم که یه تصمیم عجولانه و با ناراحتی گرفتم که تا به اون روز بچه ای به سن من توی اون محل به اون مکان تنهایی نمیرفت یادمه رفتم تنهایی کوه ها و اونجا یه حسی بهم گفت برو داخل این حفره که با اینکه تنگ و تاریک بود وممکن بود لانه حیوون چیزی باشه بصورت دراز کش وارد شدم و اونجا همون حس که الان چند ساله با آموزشهای استاد عباسمنش عزیز آشنا شدم و شناخت آگاهانه تری نسبت بهش دارم بهم گفت آرام باشم و تمام نجواهای ذهنی من خاموش شدن اصلا متوجه گذر زمان نمیشدم تبدیل شد به امن ترین جای دنیا برام وقتی بیرون اومدم کلا از لحاظ صلح درونی نود درجه نسبت به چند ساعت قبلم تغییر کردم وبعدها به خودم گفتم اگه خدا نبود خدا میدونه چه بلایی سر خودت می اوردی واین تجربه اصلا یادم نمیره و هر بار توی شغلم مسئله ای پیش میومد میرفتم توی طبیعت و تصمیمی که میگرفتم کلی رشد وپیشرف و سود ومنفعت برام داشت حتی اگه میشد برم توی محیط مسکونی جدید و تنها توی اتاق با خدای خودم صحبت کنم و بعد از چندروز یا چند ساعت وقتی میومدم بیرون اصلا انگار اشیا دارن باهم حرف میزنن اینقدر به صلح درونی خودم نزدیک میشدم و بعداز چند سال دوباره رفتم به یه محیط کوهستانی دیگه که اسم اون محیط لونه کفار بود و وارد غار ی که به اصطلاح لونه کفتار بود وبرخلاف چیزی که من شنیدم از بقیه نه ترسی داشت نه کفتار منو خورد نه چیزی بقول استاد ترسش بیشتر خودش بود ومن دوباره توی خدمت سربازی بااینکه کلی ترس داشتم از یگانی که قرار بود خدمت کنم وقتی وارد شدم اون محیط خدمت شدم با اینکه همون روز اول خطرات رو به من هشدار داده بودن اون محیط برای من شد محیط خودسازی محیط شادی محیط غلبه بر ترسها و اصلا هیچ مسعله ای پیش نیومد با اینکه کلی من ماموریت میرفتم و توی فضاهای به ظاهر ترسناک قرار میگرفتم ودوباره بازم اونجا به ما گفتن که میخوایم توی یه محیط جدید یه یگان جدید افتتاح بشه کی میاد بریم اونجا خدمت کنه و بعضی از دوستان میگفتن اونجا که دیگه هیچی از اینجا بدتره و بعضی ها گفتن نه خوبه اتفاقا اونجا توی تاریکی آسایشگاه من خلوت کردم و بعد از فک کنم دوسه ساعت و یه نمیدونم دقیق بلند شدم اولین نفر گفتم من میرم وکوله پشتیمه گذاشتم عقب ماشین و باور کنید اونجا برای من لذت بخشترین خاطرات زندگی شدن از تجربه ها وهیچ ترسی وجود نداشت برای من بهترین انسانهای روی زمین اونجا بودن ،دوستای عالی امکاناتی که از همه جا میومد برامون که قبلش فقط یه محیط مسکونی مطروکه بود تبدیل به هتل شده بود وبعد 15ماه با اون همه دوستان خوب وخاطرات شیرین اونجا رئیس ما عوض شد و تصمیم گرفت منو جابه جا کنه بفرسه یه منطقه دیگه که هم هیچ دوستی اونجا نداشتم امکاناتی اونجا نبود ومن اولش احساس ترس از ممکنه با اون جمع اختلاف کنم با رئیس جدید اونجا از محیط ناامنش وخیلی مسائل دیگه وقتی رفتم اونجا هیچ خبری نبود امن آرام هم خدمتی هایی مثل بقیه هم خدمتی ها و رئیسی که رفتارش باما خیلی دوستانه و مودبانه بود واقعا استاد اینو که میگید تجربه های پاگذاشتن روی ترسها اصلایادمون نمیره با تمام وجودم عمیقا درک کردن و همه میگن بابا مگه تو چند سال خدمت کردی که این همه خاطره داری

    استاد عزیز وخانمه شایسته مهربون باز دوباره نشانه شدن برای من که یادآوربشم ممنون از شما استاد لطف کردین امید وارم همیشه سالم سلامت و شاد باشید .خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 643 روز

    به نام خداوند عادل

    سلام به همه عزیزان

    یادمه روزهای اول کار کردم توی سایت بود و هنوز یک ماه از ورودم نشده بود که برای چند روزی به بیابان رفتم البته سفر من طوری بود که صبح‌ها می‌رفتم تا ظهر در بیابان ، با خداوند صحبت میکردم و فایل های رایگان رو گوش میکردم و‌ همون کار خیلی شروع خوبی بو‌د و توانستم با خداوند ارتباط بگیرم و خداوند چندین معجزه به زندگیم در همان زمان اورد و ایمانم صدبرابر شد

    بار دیگر هم برای غلبه بر ترس قبرستان و شب ، شب وارد دو قبرستان شدم و باعث شد ترسم از قبرستان و تاریکی بهتر بشه.

    اینجا هم الان پاییز و من یکی از تفریحاتم راه رفتن روی برگ‌های ریخته شده درختان که مثل طلا هستند شده ،و چقدر حس خوبیه که رها باشی

    استاد باورتون میشه چقدر من دنبال دارو گیاهی و طبع سرد و گرم و اینجور چیزا بودم و در واقع میشه گفت در گمراهی بودم و پولم را برای این چیزا خرج می‌کردم در حالی که بدن من درون خودش درمان ها است ،فقط کافیه که ورودی‌های درست به آن بدهیم

    استاد واقعاً بهت تبریک می‌گم بابت این ساعت G-Shock زیبا که من مدت‌ها قبل از آشنایی با شما دیده بودمش و توی اینترنت سرچ می‌کردم در مورد این ساعت واقعاً فوق‌العاده س

    استاد واقعاً دمتون گرم که تو این آب این سردی شنا کردین واقعاً بعضی ترس‌ها خیلی بزرگتر از خود تجربه واقعی است ، قطعا شما master عمل گرایی و تعهد هستید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    النا گفته:
    مدت عضویت: 422 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم عزیز

    من هروقت به تضادهایی زیادی تو زندیگیم بر میخورم باخودم عهد میکنم که 4 یا 5 صبح که همممممههههه خوابن، جهان در سکووووت کامله از خواب بیدار بشم و با خودم و جهان هستی و خدا خلوت بکنم

    هروقت خواسته خیلی بزرگی دارم که زورم نمیرسه این ایده بهم الهام میشه و بعدش مثلا 1ماه یه درهایییی به روم باز میشه که خیییلی بهتر از اونچه که میخواستم و جهان بهم میده

    میفتم رو دور آسونی

    یا وقتی دورمو آدمهای منفی و انرژی خوار پر میکنن یا خودمو تو گرفتاری میبینم که هیچ راه حلی واسش ندارم ازین شیوه استفاده میکنم. جهان خودش دورمو پاک میکنه

    اگه تجربه نکردید پیشنهاد میکنم اینکارو بکنید

    حتی صدای جهان تو اون ساعت متفاوت با تمااام ساعات شبانه روزه

    انرژی ای که تو اون تایم هست عجیبو خاصه

    بعضی وقتها حتی کار خاصی هم نمیکنم فقط ساعتمو کوک میکنم تا از این انرژی خالص و روحانی لذت ببرم

    خیلی انرژی و فضای نابیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    Mahdi Atharipour گفته:
    مدت عضویت: 2106 روز

    سلام ب همه دوستان

    دیروز ماهم از سفر سه روزه کمپینگ با چادر تو ارتفاعات و جنگل‌های مازندران برگشتیم چقدر هوای عالی چه تجربیات شگفت‌انگیز و دیدن اقیانوسی از ابر زیر پاهای آدم تو ارتفاعات فیلبند و جاده‌ی بلده، بعداز دیدن زادگاه پدر کبیر ایران زمین در عصر جدید رضا شاه فقید در آلاشت و اون جاده‌های پر پیچ و خم کوهستانی جنگلی با مه خیلی غلیظ ک بخاطر دید خیلی محدود فقط با سرعت زیر 30 کیلومتر در ساعت رانندگی می‌کردیم و حیرت از زیبایی‌های جنگل و کوهستان و مه و ابر و هوای عالی و طبیعت بکر و زیبا دور از شلوغی و سر و صدای شهر و بدون اینترنت و چراغ با کمبود وسایل ولی خیلی عالی و دوست داشتنی با اتفاقات جالب مثل رفتن تو جاده‌ی بیراهه و فردی داخل بیابون برای رسیدن ب مزرعه خورشید ک بادلهره کلی رفتیم و اونجا بسته بود و تو جاده یک ماشین هم ندیدیم و برگشتیم تو شهر آبسرد بخاطر سردی زیاد هوا تو ماشین خوابیدیم و نتونستیم چادر بزنیم.

    ولی همونطور ک با تعریفات استاد و کمپ زین‌های استاد و خانم شایسته ماهم تشویق ب این کار شدیم واقعا از طبیعت لذت بردیم و می‌خوایم از این فرصت کمپ زدن با چادر تو طبیعت و کویر و جنگل و کوهستان حتما استفاده کنیم و از زندگی خیلی بیشتر از این ک هست لذت ببریم.

    امیدوارم همه دوستان از این طبیعت پهناور ایران خودمون واقعا لذت ببرند و بطرز صحیح استفاده کنند

    ولی دوست دارم بگم لطفا تو نظافت و تمیز نگه داشتن و صدمه ب طبیعت نزدن دقت کنید و وسواس داشته باشیم همگی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    احمدرضا صفری گفته:
    مدت عضویت: 1376 روز

    سلام خدمت استاد عزیز امیدوارم حالتون عالی باشه.

    ممنونم ازتون بابت این فایل زیبا.

    استاد درمورد کمپ کردن گفتید، واقعا میتونه تجربه جالبی باشه. هم هنوز تجربش نکردم از خدا هدایت میخوام به به صورت تکاملی هدایتم کنه به همچین تجربه هایی.

    استاد واقعا رفتن تو دل طبیعت و کمک کردن باعث میشه انسان از روزمرگی خارج بشه ذهنش اروم بشه و الهامات رو دریافت کنه.

    چقدر این چشمه زبیا بود واقعا لذت بردم استاد.

    صد هزار مرتبه شکر بابت قانون سلامتی که این همه بدن شما رو زیبا کرده و کلی شما رو با جهان هماهنگ کرده.واقعا منم باور داشتم که یه سری افراد طبعشون با دیگران فرق میکنه و این باعث شده که مردم ناخواسته هاشون رو تحمل کنن.

    استاد چقدر این تراشین موهای سرتون به شما میاد. خیلی زیباتر شدید واقعا تحصینتون میکنم.

    استاد این ساعتی که نشون دادید چقدر زیبا و کاربردی بود. واقعا تکنولوژی چقدر خوبه. این همه امکانات فقط تو یه تیکه جا جمع شده. خدارو شکر.

    استاد وقتی شما وارد آب سرد شدید و اون سرما رو تجربه کردید باعث شد که محیط بیرون خیلی گرم بشه براتون و این نشون میده که چقدر جهان نسبی هست و چیز مطلقی وجود نداره ، همچی میتونه همیشه بهتر و بهتر بشه.

    استاد ممنونم ازتون بابت این فایل زیبا

    در پناه الله

    سپاسگزاری روزانه:

    1. خدایا شکرت بابت خواب راحتی که داشتم

    2. خدایا شکرت بابت پولی که دارم

    3 . خدایا شکرت بابت هدایایی که دریافت کزدم

    4. خدایا شکرت بابت راهنمایی هایی که منو میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    محمدعلی زینیا گفته:
    مدت عضویت: 454 روز

    سلام

    امروز عجب افت انرژی داشتم و گیج بودم نشستم توی مراقبه و انرژی گرفتم بهم گفته شد که وارد نشانه امروز بشم وارد که شدم نشانه را که دیدم دفترم و یک فرش برداشتم به 20کیلومتری دورترازشهرم نزدیک به کوهستان هست و پردامنه شیرکوه قرار داشت رفتم اول یک محتوا که برای

    پیچم میخواستم را دربازارشهرتفت یزد گرفتم و به یکی از پارکهایی که در دل کوهستان بود رفتم و چند ساعتی را با خودم خلوت کردم سپاسگزار خداوند هستم که استاد و این سایت را در مسیر زندگی من قرار داد

    بقول دوستان خداوند کار نمیکنه شاهکار میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: