https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/11/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-11-08 03:17:372023-11-13 21:25:16سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 227
323نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام وتهیت ودرود به همه ی دوستداران حقیقت ،زیبایی وآرامش
چه سخره های زیبایی چه قدر زیبا و باشکوه آب های جاری و زلال سخره را نوازش میکنند
خدایا چه تلفیق رنگ های زیبایی همراه با تابش خورشید روی این سخره ی خوش شانس همراه است
چه قدر بوته های ذرت زیبا هستند خدا جونم چه قدر واضح گرمی تابش نور خورشید را روی پوستم حس میکنم
خدا جونم آخه چه طوری بشمارم وسپاس گذاری کنم
خدا جونم چه قدر واضح حضورت مشخص هست
خدا جونم فقط میخوام نفس بکشم و نگاه کنم
خدا جونم به خودت قسم من اونجا بودن را قشنگ حس میکنم
خدایا فقط میخواهم نگاه کنم سیر نمیشوم هرچه نگاه میکنم
خدایا قسمت من هم کن تا چنین سفر رویایی بروم
خدایا
انگار همه چیز بکر و دست نخورده است و همین الان استاد عباس منش به این مکان ها قدم میگذارد وما را هم همراه خود میبرد بسان خانه ای نو که تازه ساخته شده است
و تازه قدم به آن میگذاری
خدایا شکرت به خاطر وجود مقدست
خدایا بی نهایت شکرت شکرت بابت کتاب آسمانی قرآن
خدایا شکرت که کلمه به کلمه اش شور وعشق وشادی وخردمندی وآگاهی دارد
خدایا شکرت به خاطر قوانینت که این قدر راحت و زلال وبکر هستند
خدایا دوستت دارم
خدا جونم شکرت برای ذره ذره ی خاکت که پراز آگاهی وخضوع و بندگی است
خدایا شکرت عاشق بوی خاکت هستم که تسلیم و در صلح بودن با خود را به من یادآوری میکند
خدا جونم ممنونم به خاطر مریم گل و استاد مهربانم که چه غروب زیبا و شگفت انگیز ی را به ما هدیه کردند
خدایا چه بگویم وچگونه بیان کنم
این همه فراوانی و بودن و زیبایی را
خدا جونم تنفس میکنم این لحظه را با ذره ذره ی زیبایی هایش
خدایاشکرت بابت دیدن فایل عالی دیگرودیدن این دوفرشته زمینی بی نظیرت که به زندگیم نقش ونگاروطراوات زیبایی بخشیده اند….
عجب ذرت های مکزیکی بودند،خداروشکر که استراحتگاه هم تشریف بردیدوحمام کردیدوسبک شدیددراین مکان زیبا…
چه آبشارخوش استایلی وچه زیبادرختان دورش رااحاطه کرده بودندوچه جای باحالی مریم جان عکس گرفتیدوعکس زیبای استاددرکناراین کشتی عظیم.
ای جانم به این ماه چقدرخوشرنگه واین غروب بی نظیروبعددیدن این کشتی عظیم الجثه حضرت موسی(ع) ومرورخاطرات آن دوران وتوضیحات تکمیلی شمامثل همیشه عالی وتاثیرگذار،واقعااستادجان چقدرماروبه معانی زیبای قرآن تشویق کرده وبه خواندن باعشق آن آشناکردیدوچقدردرزندگیمان مثمرثمر بوده ودرک آن به خودشناسی مان خیلی کمک می کندبخصوص دردوره 12قدم وتوضیحات ناب شماودرکنارش درک قوانین جهان هستی که فوق العاده بودوبیشترآرامشم رامدیون این دوره طلایی هستم وراهکارهای عالی شماکه چقدرذهنم آرام شدوزندگیم رنگ وبوی دیگری گرفته است وهمه اینهادست به دست هم دادندکه اینطورشادی ولذت رادرهمه چیزتجربه کنم.
چقد این حیوان های ساکن کشتی عالی ساخته شده بودن خییلی طبیعی و واقعی نشون میدادن
خدای من اون کارگاه نجاری نوح
اون اشپز خونه و اون خانوم آشپز چقد زیبا موهاشو بافته بودن چقد طبیعی بود
و چ ایده ی باحالی با اهنگ و آواز های ملایم اون لحظه رو برات قابل باور میکردن
چ حس قشنگی ازش گرفتم
اون تخت چقد حس راحتی بهم میداد
اون مردی ک داشت نامه میخوند اون ابزار و وسایلش خییلی قشنگ درست کرده بودن
الهی صد هزار بارشکرت
چیزی ک از صحبت های استاد متوجه شدم و ایمانم و بیشتر و قوی تر کرد ب
اینکه قرآن تنها کتابی هست ک در زمان پیامبرش نوشته شده
ن انجیل
و ن تورات
هیچ کدوم در زمان اون پیامبرا نوشته نشده بلکه بعد از سالها توسط خیلی ادم ها نوشته شده ک اصل و گم کردن
و هرجور دوست داشتن و هرجور فکر کردن درسته و باور های خودشونو قاطی روایات بقیه کردن و شده یک کتاب
الهی صدهزار بارشکرت
ولی قرآن تنها کتاب و تنها معجزه ی حضرت محمد هست ک در زمان ایشون نوشته شده و کلام خداست
واینکه کاملا منطق و قانون داره
و هیج جای قرآن هیچ قانون فیزیک و نقض نکرده
چیزی ک باز ایمانم و قوی ترکرد درمورد
قران اینه ک بعضی روایت ها ک تو قرآن هست خدا اشاره میکنه ب پیامبر ک این از اخبار غیب بهت گفته شده
چون پیامبر اصلا در زمان اون واقعه نبوده
مث روایت حضرت نوح و موسی
ک خییلی قبل تر از زمان پیامبره
و این نشون میده قرآن از طرف یک نیروی برتر ب پیامبر نازل شده
ک آگاه ب زمان هست
هم گذشته رو میدونه
هم از اسرار دل ها آگاهه
و هم از اینده خبر میده
چن وقت پیش ک داشتم کتاب چگونه فکر خدارو بخوانیم و میخوندم ک استاد گفتن ک حرف منو قبول نکنید برید خودتون سرچ کنید تحقیق کنید
درمورد نوح اونجا اشاره کرده بودن ک شکافتن رود نیل معجزه نبوده بلکه طی شرایط خاص هم میتونه این اتفاق بیفته
ولی این همزمانی و خدا ب حضرت موسی گفته در زمان مناسب در مکان مناسب قرارش داده
من اینو چون استاد گفته بودن باور کردم ولی ذهنم منطق میخواست
پس رفتم سرچ کردم
دلیل علمی شکافته شدن رود نیل
و چندتا ویدئو بالا آورد
ک یکی و باز کردم ی گزارش خبری بود
ک منو شوکه و دگرگون کرد خدای من
عظمتت و شکر
این فیلم مال سال 1998بود فک کنم
تو تصاویر ماهواره ای ک از رود نیل رد میشده متوجه ی چیزی میشن زیر آب
ک عمق آب ی جایی خیلی کمتر و ی جایی بیشتره خوب ک نگاه میکنن یک پل زیر آب میبینن
بعد ی اکیپ مامور میشن ک ببینن قضیه چیه و میرن زیر اب با ابزار و بعد از یک ماه ی چیزایی پیدای میکنن
الان ک دارم مینویسم اشکام داره سرازیر میشه
چرخ هایی از ارابه های سپاه فرعون
و استخوان اسب و استخوان انسان
و ی چرخ ارابه ک از جنس طلا هست
و راز ماندگاری این باقی مانده ها مرجان ها بودن ک ب دستور خداوند مامور بودن ازشون مراقبت کنن تا ب زمان ما برسه
بعد پیگیر میشن ک جسد فرعون کجاست؟ ک متوجه میشن 80سال پیش مقبره ای ک توش مومیایی بوده رو پیدا کردن
و پروفسور موریس بوکایی ک یک مصری مسلمان هست میشه مسئول تحفیق رو جسد فرعون ک علت مرگش چی بوده؟
بعد از چند هفته تحقیق با ابزار پیشرفته متوجه نمک زیادی تو بدن جسد فرعون رامسس دوم میشه
و جالبه ک جسد فرعون خیلی سالم تراز مومیایی های دیگه س
واینکه هیچ زخم و جای شمشیری روی بدنش نیست
و اینکه نشون میده جسد فرعون همون روز ک غرق شده از آب گرفته شده
چرا ک اگه این جسد در اب دریا می ماند طی سال ها متلاشی میشد
ک بعداز پایان تحقیقات ک مبخواد گزارش خبری بده ی نفر سر میرسه و ب ایشون میگه ک دست نگهدارید جواب تحقیقات شما علت مرگ فرعون سالها قبل تو قرآن گفته شده یعنی قرآن از آینده خبرداده
و میگه ک نتایج تمام تحقیقات با گفته های قران کتاب مسلمانان هم خوانی داره
و تنها سوالی ک باقی مونده بوده اینه ک چرا این جسد بعد 3000سال هنوز سالم مونده نسبت به اجساد مومیایی دیگه
اقای بوکایی میگه این حرف از نظر علمی کاملا غیر ممکنه برای رسبدن ب این نتایج تحقیقات باید از ابزار خیلی پیشرفته
استفاده کرد جدایی از اون جسد فرعون 83سال پیش پیدا شده مقربه ش
ولی قرآن مال1400سال پیشه
چطور ممکنه قرآن از جسد پیدا نشده ی فرعون خبر داشته باشه؟
هیچ انسان دیگه ای تا همین اواخر از مومیایی شدن فراعنه خبر نداشتن
تو یه آیه اینو خیلی واضح و روشن میگه قرآن:یونس ایه 92
داستان پروفسور موریس بوکایی جعلی است البته چون نمی توان لینک در این خصوص را در نظرات وارد نمود. بهتر است خودتان البته با فیلتر شکن در این خصوص جستجو کنید . البته حجم باز نشر این داستان و استقبال سایبری ها دینی به حدی زیاد است که پیدا کردن اندک سایتی که واقعیت جعلی بودن این شایعه را بررسی می نمایند برای شما و سایر دوستان مشکل خواهد بود.البته من پاسخ این شایعه را در اینجا فرستادم اما به دلیل تضاد با قوانین سایت از انتشار آن خود داری شد. هر چند نشر نظریات مراجعین به سایت خوب است . اما نقد برخی از نظرات که صحت آن مورد تردید است به نظر لازم است و از انتشار ساده لوحی و فریب اتاق های فکری که حقیقت دغدغه ایشان نیست بلکه رسیدن به اهداف خاص بر طبق منافع مشخص ایشان است را بر ملا می سازد. اگر هر کاربری در انتشار نظریات خویش ولو غیر علمی و بی پایه و اساس آزاد است. من هم حق داشتم که نقد علمی در خصوص برخی از نظرات خانم زکیه لرستانی را منتشر کنم . آن هم فقط در جهت روشن شدن حقایق. چه طور استاد عباس منش در این ویدیو تعجب خویش از اصرار در به همراه بردن دایناسور ها در کشتی نوح اظهار داشته است در حالیکه به روشنی تاریخ جهان قدمت چند هزار ساله را برای پیامبران در نظر گرفته است و اساسا دوران پیش از 7000 سال به عنوان عصر حجر در نظر گرفته شده و فاقد هر نوع تمدن می باشد. دایناسور هایی که میلیون سال پیش منقرض شده اند را در کشتی چند هزار سال پیش تبلیغ می نماید. بنابراین رد شایعه پروفسور موریس بوکایی نیز حقی است برای من و سایر خوانندگان این سایت. مجدد واقعیت در خصوص شایعه پروفسور موریس بوکایی را در زیر می گذارم امیدوارم از اصرار بر حذف آن خود داری شود. هر چند دلیل آن را می دانم . اگر بر اساس نظریات استاد قرار است ایشان و مجموعه همکاران ایشان فقط بر روی خدا حساب کنند چگونه از ترس این پاسخ را حذف می نمایند. هنگامی که والری ژیسکار دستن، در سال ١٩٧6 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از کشور مصر تقاضا کرد تا جسد مومیایی شدۀ فرعون، رامسس دوم را برای برخی آزمایشها و تحقیقات، همچنین ترمیم آن از مصر به فرانسه منتقل کند، هر چند این تقاضا از نقط نظر علمی و تحقیقاتی قابل اهمیت است، اما در عین حال کمی هم بودار به نظر میرسد، مخصوصا زمانیکه متوجه شویم این تحقیقات زیر نظر فردی صورت می گیرد که چند سال پیش بعنوان پزشک خانواده ملک فیصل تعیین شده بود.
در هر حال جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستانشناس به همراه بهترین جراحان و کالبد شکافان فرانسه، ضمن ترمیم، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.
موریس بوکای، پزشک خانوادۀ ملک فیصل، که مسئولیت این تحقیقات را بعهده گرفته، می شود رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد، و بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند، بدنبال چیز دیگری که احتمالا از سوی ملک فیصل بدو تکلیف شده، یعنی کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون و روشن نمودن این مطلب که بر اساس نوشته های آیۀ ٩٢ سورۀ یونس در قرآن، این بابا قبل از مومیائی در دریا غرق شده است، بود. جوامع مسلمان تا بامروز برای اثبات این مطلب که قرآن یک متن مقدس است، و از آسمان نازل گردیده، هزینه های بسیار هنگفتی پرداخته، و محققین زیادی را به خدمت گرفته، اما هیچ نیروئی قادر نیست تا جلوی روشنگری را بگیرد. خلاصه اینکه این آقای پرفسور بعد از تحقیقات گسترده به خاطر همین جسد مومیائی شده و اشاره بدین مطلب که شرایط این جسد قبلا و قرنها قبل در قرآن ذکر گردیده، بعد از رفتن به مصر و شنیدن آیۀ فوق الذکر در قرآن فریاد بر می آورد که من مسلمان شدم و به دین اسلام اعتقاد پیدا کردم، جل الخالق.
هر چند پاره ای معتقدند که او همچنان مسیحی باقی ماند و فریادهای او بیشتر جهت شنیدن ملک فیصل و قرارداد فی مابین آنان همچنین بلندگوهای تبلیغاتی اسلامگرایان بوده. بااینکه نظریۀ موریس بوکای مورد قبول همگان قرار نگرفته و نظرات دیگری هم در مورد این جسد وجود دارد، ولی از آنجائیکه زمینۀ معجره سازی قرآن نزد اسلامگرایان بسیار قویست، بلافاصله دست به معجزه سازی های عجیب و غریب در مورد این جسد و مسلمان شدن پرفسوری که زیر سایه حاکمیت اسلامی آل سعود زندگی می کند زدند، تا به زور و اجبار نشان دهند که قرآن کتابی ماورایی است.
از مهمترین نکات جناب پرفسور بوکای در زمینه جسد مومیائی فرعون، پی بردن و کشف بقایای نمک پس از ساعتها تحقیق بر روی جسد است. بوکای وجود این نمک را مطابق گفته قرآن که اشاره می کند دلیل مرگ فرعون غرق شدن در دریا بوده، ارزیابی نموده. در حالیکه از نظر علمی کشف وجود نمک بر مومیایی ها احتیاج به ساعتها تحقیق ندارد، ضمن اینکه وجود نمک در مومیایی منحصر به همین یک جسد هم نیست ، در دایره المعارف مصر گفته شده که دورۀ مومیایی کردن یک دوره 6٠ الی ٩٠ روزه میباشد که ابتدا جسد را بطور کامل می شستند، سپس بعد از انجام یک سری مراحل، جسد را مدتی در نمک میگذاشتند پس طبیعیست که در جسد مومیایی نمک پیداشود. و نیز در
همان دایره المعارف گفته شده که از نمک برای ضد عفونی کردن و خشک کردن و نگهداری اجساد استفاده می شده است. به گزارش های دایره المعارف مصری ها ، نمکی به نام نطرون وجود داد که همۀ مومیایی ها مدتی حدودا 4٠ روز، درون آن غوطه ور می شوند که مواد سازنده این نمک همانند مواد سازنده نمک آب دریاست ، بنابراین روی همۀ فرعون ها و مومیایی ها این نمک دیده میشود.
مومیائی مورد ادعا گفته می شود متعلق به رامسس دوم که او را نیرومندترین فرعون تاریخ مصر باستان می دانند، بوده. غرق شدن او در دریا با اطلاعاتی که منابع موثق نظیر ویکی پدیا از او میدهد بسیار متناقض است. حدود سن نود سالگی، رامسس دوم دچار ورم مفاصل و گرفتگی سرخرگ شد. او مصر را در وضعیتی ثروتمند و کامیاب ترک کرد در حالیکه بیشتر از بسیاری از فرزندان و همسرانش از جمله نفرتاری عمر کرده بود. رامسس دوم آن پادشاه افسانهای که دوست میداشت شد، اما این برای مصر کافی نبود. کمتر از صد و پنجاه سال پس از او سلطنت مصر سقوط کرد و پادشاهی نوین مصر به پایان رسید. این بیوگرافی است که در مورد رامسس دوم در ویکی پدیا موجود است، بنابراین غرق شدنش در دریا، و آنچه در قرآن، آیه ٩٢، سوره یونس ذکر گردیده، همچنین اظهار نظرات جناب پرفسور بوکای تقریبا بی معناست. در واقع کسانی که میخواهند آیه های قرآن را هرجوری که شده علمی جلوه داده و بدان تقدس ببخشند، در تلاشند با ترجمه و تفسیر های غیر واقعی، و استفاده از هر روزنۀ اى نشان دهند که این کتابی آسمانی است.
داستان دروغین از این قرار است: وقتی میتران در سال ١٩٨١ میلادی رییس جمهور فرانسه شد از مصر خواست که مومیایی یکی از فراعنه را به فرانسه ببرند، بنا به گفته ی این داستان رییس تحقیقات بزرگترین دانشمند فرانسوی بنام پروفسور موریس بوکای بوده است او کشف می کند که این فرعون غرق شده است و برای همین مسلمان می شود… کل داستان را در اینجا بخوانید
حال ببینیم حقیقت چیست؛
برای این به چند مساله می پردازیم: آیا چنین آزمایشی صورت گرفته؟
تاریخچه ی یهودیان در مصر چیست؟
موریس بوکای چه کسی بوده و چه کرده است؟
خلاصه مقاله: موریس بوکای پزشک مخصوص ملک فیصل پادشاه عربستان و دکتر دستگاه گوارشی بوده و هیچ تخصصی درباره ی باستانشناسی و کالبدشکافی باستانی نداشته است.
ایشان هیچگاه آزمایشی روی مومیایی ها انجام نداده است. رامس دوم به مرگ طبیعی در سن ٩٠ سالگی پس از 66 سال حکومت وفات کرده است و نه غرق شدن در آب.
آقای بوکای از مقاله ی علمی که ١٠ سال برایش زمان برده کپى(دزدى علمى) کرده و به مقاله ی علمی هم پایبند نبوده است. کالبدشکافی جسد رامس دوم در سال ١٩٧6 و دوره ی ریاست جمهوری “والری ژیسکار دستن” بوده است نه “فرانسوا میتران”.
حتی نام اشخاص آزمایشگر هم مشخص بوده و نام آقای بوکای در میان آنها نیست. آقای بوکای پیش از کتاب مومیایی کتاب های دیگری در همین راستا و برای خشنودی ملک فیصل نوشته بوده و بیشتر جنبه ی اخاذی و البته شهرت پاپولیستی داشته و نه فعالیت علمى.در نهایت کل داستان بالا حتی یک کلمه حقیقت نداشته و نویسنده ی آن از دانش و مطالعه ی اندکی درباره ی مصرشناسی بهره می برده.
آیا چنین آزمایشی صورت گرفته؟
بله، چنین آزمایشی صورت گرفته اما نه به شکلی که در داستان دروغین آمده. نخست اینکه بنا به گفته های کتاب های مقدس زمان موسی همزمان با “رامسس دوم” بوده است. در داستان گفته شده هم رامسس هنرپیشه ی اصلی است، اما ایراد کجاست؟
نخست اینکه مومیایی “رامس دوم” تنها یک بار برای کار تحقیقاتی به فرانسه رفته، انهم در سال ١٩٧6بوده و نه ١٩٨١ در زمان رییس جمهوری “والری ژیسکار دستن” بوده نه “فرانسوا میتران”، دلیل انتقال هم آغاز به خراب شدن و کپک زدن مومیایی بوده (بر اثر برخورد با هوا و خارج شدن از مدفن) و برای بازسازی و محافظت رفته است.
اتفاقا در کنار این یک کار تحقیقی انجام شده که آقای بوکای در میان کسانی که روی مومیایی رامس در فرانسه تحقیق کرده اند نبوده است.
در این پژوهش یافته اند که رامسس دوم دارای آرتروز گردن بوده که حاصل یک بیماری مفصلی پیشرونده بنام “اسپوندیلیت آنکیلوزان” بوده و در کل رامسس در سن ٩٠ سالگی و به مرگ طبیعی فوت شده است، نه اینکه در دریا غرق شده باشد. او به مدت 66 سال فرعون مصر بوده و یکی از طولانی ترین دوران حکومت را داشته است.
تاریخ حضور یهودیان در مصر چیست؟
نخست اینکه از نظر باستان شناسی هیچ مدرکی مبنی بر زندگی کردن موسی و حتی کل قوم یهود در مصر یافت نشده است. مزریان معروف به ثبت همه ی وقای روزمره هستند و در هیچ کتیبه یا متن نوشته ای سخن از وجود یهودیان و کسی که در دربار فرعون به عنوان پسر او یا حتی پسر خوانده یا پسر خوانده ی خواهر (روایت های مختلف همه ی ادیان ابراهیمی) وجود خارجی نداشته است. قوم یهود و داستان آنها مهاجرت آنها هم از مصر به فلسطین هم همینطور وجود خارجی ندارد.
با اینحال همچنان برخی از پژوهشگران داستان های نوشته شده در کتاب های مقدس را واقعی می پندارند و گاها به خیال خود شواهدى از آن پیدا کرده اند، اما دانشمندان اکادمیک این رشته بیشتر این مقاله ها را به گونه ای تحت تاثیر جوهای سیاسی و مذهبی می دانند و اصل بودن آن مقاله ها زیر پرسش رفته است.
نخستین یافته درباره ی حضور یهودیان بصورت گروهی در مصر به دوره ای بعد از سال 5٢5 پیش از میلاد یعنی دوران چیره شدن پادشاهی هخامنشیان بر مصر است که ایرانیان در خشکچه ی الفانتین داخل رود نیل در کشور سودان فعلی نه مصر و نزدیک پایتخت فرعون ها [الفانتی یک خشکی کوچک در وسط نیل در سودان شمالی است] پادگانی از سربازان اسراییلی و فلسطینی وجود داشته اند
از پاپیروس های بجا مانده به خط آرامی در آن فهمیده اند که برخی از این سربازان دارای کیش یهودی بوده اند. آن زمان مردمان سرزمین های اسراییل و فلسطین شهروندان یکی از ساتراپ های ایران بوده اند و نیروی سرباز اجیر به سپاه ایران می دادند. در نامه ی ارسطو و متن پنداتیخ اسکندریه هم به این سربازان اشاره شده است.
هرچند البین فان هوناکر دین شناس کاتولیک بلژیکی باور داشته که این پادگان به دورانی پیشتر و زمان حکمرانی کشوری بنام یهودیه توسط “مناسه” فرزند “حزقیا” می داند که گویا سربازان اجیری بوده اند که برای کمک به فرعونی بنام “پسامتیک نخست” و تسخیر این منطقه از سودان فرستاده شده اند، اما با اینحال سربازان ترکیبی از چند دین یهودی و ادیان سومری بوده اند و دور از خانواده در یک پادگان زندگی می کرده اند نه به همراه خانواده.با این تحقیقات بالا نشان داده شد که یهودیان نخستین بار بصورت سرباز نه خانواده در حدود سال های 5٠٠ پیش از میلاد زندگی می کرده اند نه ١٢٠٠ سال پیش از میلاد و زمان موسی که هیچ شواهد تاریخی ندارد.موریس بوکای کیست؟
موریس بوکای (Maurice Bucaille) پزشک مخصوص ملک فیصل پادشاه عربستان و … بوده و تخصص او پزشکی گوارش (Gastroenterology) بوده است.
آقای بوکای داستانی می نویسد بنام مومیایی فرعون که در آن کتاب مدعی می شود که او پزشک مخصوص خانواده ی انور سعادت هم بوده و از انور سادات، اجازه ی بررسی چند مومیایی را گرفته و این کشف بزرگ را نائل آمده.
در صورتی که در سالهایی که آقای بوکای مدعی شده در مصر روی مومیایی کار می کرده مومیایی زیر دست مصرشناسان سرشناس آن زمان آقایان ال. بالو (L. Balout) و سی. روبه (C. Roubet) بوده و جالب اینجاست که آنها مقاله ای بنام “مومیایی رامس دوم: مشارکتی علمی در مصرشناسی” (La momie de Ramsès II: contribution scientifique à l’égyptologie) را پس از ١٠ سال تحقیق علمی نوشتند.
جالب اینجاست که آقای بوکای احتمالا این تحقیق علمی را خوانده و برای خود گفته خوب من هم یک کتاب بنویسم و این داستان را وصل کنم به داستان مسلمانان و چون پزشک مخصوص ملک فیصل بوده احتمالا پول هنگفت و جایگاه خوبی بدست می آورده، ایشان درست یک سال پس از نشر این تحقیق علمی که حاصل تلاش پژوهشی ١٠ ساله بوده است را در کتابی درست یکسال پس از چاپ این مقاله در سال ١٩٨٧ و تقریبا با همان نام مقاله ی اورجینال و اصل علمی اما با کلی داستان سرایی های دروغین چاپ می کند و مورد استقبال شدید مسلمانان قرار می گیرد.(غالبا مسلمانان عاشق چنین دروغهایى هستند).
جالب اینکه در داستان دروغین و ساختگی گفته شده پس از این تحقیق آقای بوکای مسلمان می شود در حالیکه اولا ایشان در سال ١٩٧6 دقیقا پس از رفتن مومیایی به فرانسه و ١١ سال قبل از کتابش درباره ی مومیایی ها کتاب “بایبل، قران و علم” را چاپ کرده است. گویا او علاقه ی زیادی به مومیایی داشته و البته این فرصت طلایی را برای چاپیدن جیب ملک فیصل مناسب دیده است و هیچ جا از مسلمان شدن ایشان سخنی نیامده و اگر هم این کار را کرده احتمالا ترفندی دیگر برای پول درآوردن بوده است.(در هیچ منبع معتبرى چنین چیزى به ثبت نرسیده است).
در کل این آقا با کتاب هایش در میان قشر کم سواد جامعه ی مسلمان نامی برای خود به در کرد و حتی افراد آکادمیک و دانشگاهی جنبشی بنام “بوکایلیسم” را بوجود آورده اند که شامل مغلطه ی “شبه علم” یعنی استفاه ی ابزاری و البته تحریفی از علم برای اثبات کتاب های مقدس میباشد. در روش های تحلیلی ایشان ایرادهای زیادی نهفته است که برای نمونه گفته شده است ایشان با دقت زیادی مسیحیت و یهودیت را نقد می کند، اما وقتی به اسلام رسیده همان نقدها بر اسلام وجود داشته اما او از بکار بردن این نقدها طفره رفته است.
جالب اینجاست که وقتی دروغ های این داستان کشف شده برخی افراد این کشفیات را به پسر رامسس دوم یعنی “مرنپتاه” ربط داده اند. اما مرنپتاه هم که فرزند سیزدهم رامسس دوم بود در کهنسالی و سن شصت و اندی سالگی بر تخت می نشیند و مدت ١٠ سال بر مصر حکومت می کند و در سن هفتاد و چند سالگی به مرگ طبیعی می میرد. علت اینکه او فرعون مصر می شود هم این بوده که رامسس انقدر طولانی عمر کرده که ١٢ فرزند ارشد او پیش از خود او می میرند که قرعه بنام فرزند سیزدهم می رسد.
برخی از منابع مورد استفاده این متن:
٣- Comay, Joan. The Diaspora Story: the Epic of the Jewish People Among the Nations. Random House Inc (T), 1983.
4- Lindenberger, James M., and Kent H. Richards, eds. Ancient Aramaic and Hebrew Letters. Scholars P, 1994.
5- Kraeling, Emil, ed. Brooklyn Museum Aramaic Paryri: New Documents of the Fifth Century B.C. From the Jewish Colony At Elephantine. Brooklyn Museum Bookshop, 1969.
6- Pritchard, James. Collins Atlas of the Bible. Borders P, 2003.
٧- A. van Hoonacker, Une Communité Judéo-Araméenne à Éléphantine, en Egypte, aux vi et v siècles avant J.-C, London 1915 cited, Arnold Toynbee, A Study of History, vol.5, (1939) 1964 p125
سلام بر استاد عزیزم و مریم یه خسته نباشید میگم بابت تهیه و تدوین این دوره از سفرنامه.سپاسگذارم از شما.
و سلام به همه همسفران در سریال سفر به دور آمریکا
واقعا این قسمت خیلی زیبا و آموزنده بود..اول اینکه من چن روز پیش رفتم سوپری دیدم بلال های زیبا گذاشته که رفتم بخرم بعد پشیمون شدم..امروز مجدد از نزدیک دیدم واجب شد که بخرم..و دوم اینکه اون غروب دلنشین آفتاب رومن بازهم چند روز پیش تجریه کردم واقعا غروب زیبایی بود.و اون ماه بزرگ و عالی من هم هر وقت ماه کامله میرم روی پشت بوم نگاه میکنم و تحسینش میکنم این کار همیشگی من شده واقعا زیباس.
واقعا زییایهای جهان تمامی نداره..خدارو شکر.
استاد خوشم میاد همیشه ماشینو یه دستی به روش میکشی و تمیزش میکنم.تحسینت میکنم.
و اما درمورد کشتی نوح چقدر بزرگ و برای من جالب بود..چه ادمهایی واقعی..اینقدر واقعی بود که رگهای دستشون و فرم بازوشون مشخص بود.واقعا این کشور رو تحسین میکنم.
خدارو شکر که کنار شما استاد عزیزم و دوستان خوبم درسایت هستم..
و از هر چیزی که از او خواستید، به شما داد؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است! ابراهیم 34
زمانی را که ابراهیم گفت: «پروردگارا! این شهر [= مکّه] را شهر امنی قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار!35
پروردگارا! آنها [= بتها] بسیاری از مردم را گمراه ساختند! هر کس از من پیروی کند از من است؛ و هر کس نافرمانی من کند، تو بخشنده و مهربانی36
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته بزرگوار ، و سلامی گرم خدمت همسفران این سفر رویایی
من امروز میخوام درباره یه داستان بگم که خیلیییی احساسم رو عالی کرد خدای مهربونم ، موضوع از این قرار که من از اونجایی که ارتباط خوبی با بچه ها دارم وقت هایی که مغازه هستم بچه ها میان سوال میپرسن منم از اونا سوال میپرسم که ببینم باورهاشون تو این سن و سال چی ؟ مثلا به تو بحث مالی ازشون میپرسم به نظرتون پول درآوردن راحت ؟ میگن نه عمو سلیمان کی گفته بابای ما فلان موقع میره سرکار فلان موقع میاد خسته میشه ، گفتم از الان داره این باورها وارد هاردشون میشه ، اما یه دختر خانوم کلاس اول ابتدایی هست به اسم ریحانه میاد مغازم میگه بیا خوبی هامون رو بشموریم بیا نعمت های خدا رو بشماریم یدونه اون نعمت میگه یدونه من میگه خداروشکر اینقدر نعمت داریم که واقعا نمیشه شمردشون خلاصه دیروز که مشغول تفسیر زیبای سوره حمد از زبان استاد تو دوره 12قدم بودم اومد کلی نعمت های قشنگ رو یادآوری کردیم رفت کتاب قرآن مدرسشون رو آورد دیدم یه درس دارن به اسم نعمت ها اینقدر کیف کردم چند درس بعدش سوره حمد بود گفتم خدا میگه راحت درسته
رسیدم به سوره اخلاص ، جایی که میگه الله صمد گفتم ریحانه میدونی چی میگه ، گفتم خدا میگه من همه چی دارم هرچی بخوای من میدوم بهت گفت یعنی عمو سلیمان دفترچه رنگی ام میده گفتم آره همین امشب میاره میده بهت خلاصه بغض منو گرفته بود منم شب رفتم خریدم بردم دادم به بهش اینقدر خوشحال شد گفتم خدا داده بهت بدم فقط ریحانه خدا گفت که هر چی خواستی از خودم بخواه من میدم بهت ، آقا سلیمان خودت به این باور رسیدی که هروی خواستی از خدا بخوای ، تو دلم میگفتم برای خدا کار نداره که هرچی ازش بخوای بهت میده ، این داستان برای خودم اینقدر خوب بود اینقدر احساسم عالی شد گفتم باشماهم یه اشتراک بزارم ، چقدر خوشحال شدم دست خدا شدم ،
خدا بی نیاز
همه دوستان ام در پناه تنها فرمانده جهان هستی باشین
سلام بر استادعباس منش عزیز و بانو شایسته گرامی و همه دوستان توحیدیِ نازنینم در این جمعِ زیبا و بهشتی
سلامی به زیبایی امید به الله یکتا ، که به برکت وجود استاد عباس منش در دل ما زنده شد…
داستانِ امید داشتن به خدا…
اینکه در همه حال به خودِ خودِ خودش امید داشته باشیم و در هیچ حال ناامید نباشیم…
ناامید نباشیم از اینکه چرا خیارسبز از کیلویی 10 هزارتومان تبدیل شد به کیلویی 11 هزار تومان؟! ، بلکه امیدوار باشیم به فضل و فراوانی خداوند و شاد باشیم به وعده فراوانی او و رزّاق بودن او….
و در بیت بعدی چقدر زیبا ، این سخن را از زبان خدا به ما میگوید که…
من غم تو میخورم ، تو غم مخور
بر تو من مُشفق ترم از صد پدر
حکایت زیبایی است در قرآن از ابراهیم نبی علیه السلام که آن مامورین خدا ، به او و همسرش ساره خانم ، وعده فرزندی بنام اسحاق را میدهند و حضرت ابراهیم از این وعده خدا تعجب میکند و با حالت سوالی می پرسد که…
حضرت ابراهیم این چنین گفت که آیا جز گمراهان ، شخص دیگری از رحمت پروردگارش ناامید میشود؟
[سوره الحجر 56]
این آیات زیبا مقدمه ای باشد برای یک آگاهی زیبایِ قرآنی در مورد امید به خدا… ، یک آگاهی ناب که مهمان یکی از بزرگان تاریخ هستیم بنام حضرت صادق علیه السلام…
چون سخن ایشان مفصل است ، من فقط قسمت ابتدایی سخن ایشان را ذکر میکنم و ما بقی آن را به زبان ساده تر تفسیر میکنم…
پس بسم الله…
یک شرابِ ناب از این بزرگمرد که میفرمایند…
کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو
به آنچه که امیدش را ندارى امیدوارتر باش نسبت به آنچه بدان امید دارى…
(برای ادامه سخن متن عربی را نمی آورم و فقط فارسی آن را به زبان ساده تری نقل میکنم و هر کس که دوست داشت متنِ کاملِ عربیِ این سخن را بیابد ، میتواند ادامه آن متن بالا را در اینترنت جستجو کند و…)
چقدر این قسمت سخن زیبا است و میخواهد بگوید که…
دوست عزیز ، تو به این امید داری که در آخر این هفته ده میلیون تومان پول بسازی و هیچ امیدی به این نداری که تا اخر این هفته 100 میلیون تومان پول بسازی ، پس بیا یکم دیوانه بازی در بیار و نسبت به خلق 100 میلیون تومان پول امیدوارتر باش…
دوست عزیز ، تو امشب را در حالی میخوابی که فردا هیچ امیدی نداری که وقتی از خواب بیدار میشوی ، بتوانی با یک خبر مواجه بشوی که یک پیشنهاد کاری چند صد میلیونی به تو داده شود ، پس بیا یکم دیوانه باشیم و نسبت به این اتفاق امیدوارتر باشیم
دوست عزیز ،….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
آره ، بیا دیوانه بازی دربیاریم و نسبت به آن چیزهایی که امیدی به آنها نداریم ، امیدوارتر باشیم ، خدا را چی دیدی؟! شاید شد ، به قول خودِ خودِ خودش…
تو چه میدانی ، شاید بعد از این امر ، یک اتفاق جدیدی افتاد
[سوره الطلاق 1]
یکم مطلب سنگینه…. ، آخه یعنی چطوری؟؟؟!!! پس نیاز به یک منطق قوی دارد تا این جمله را باور کنیم و سعی کنیم از این آگاهی به نحو احسنت استفاده کنیم و منطق قوی ما سه داستان از قرآن است ، قرآنی که حقانیت آن برای من ثابت شده که از جانب یک آگاهی برتر به حضرت محمد نازل شده است…
داستان اول ، داستان ملکه سبا و حضرت سلیمان نبی است
اگر در این داستان تامل کنیم متوجه میشویم که ملکه سبا به این نیت و امید ، به دیدار سلیمان نبی میرود تا به عنوان ملکه سبا با حضرت سلیمان که پادشاهی ثروتمند بود ، یک دیدار و گفتگویِ دو جانبه برگزار کند و اصلا هیچ امیدی نداشت که مسلمان شود و به آیین سلیمان نبی که همان یکتاپرستی بود روی آورد ولی داستان چه شد؟! او مسلمان شد
داستان دوم ، داستان حضرت موسی است که با اهل و عیال خود در بیان تاریک گذر میکرد و…
در این داستان تامل کنیم که حضرت موسی بعد از اتمام قرارداد چند ساله چوپانی خود که بین او و حضرت شعیب بود ، دست زن و بچه خود را میگیرد تا راهی مکانی دیگر شود و برای این امر راهی بیابان میشود و در آن شبِ بیابانِ سرد و تاریک یک نوری را میبینید و به خیال اینکه آن نور یک آتش است ، به اهل و عیالش میگوید که شما اینجا بایستید تا من برم از آن نور آتشی بیاورم که روشنی بخش مسیرمان و گرمابخشِ تن های سرمازده مان باشد ولی نتیجه چه میشود؟؟؟!!!
او میرود به این نیت و امید که آتشی برای اهل و عیالش بیاورد ولی در آنجا با خدا ملاقات میکند و حکم پیامبری خود را میگیرد و با چنین حکمی به نزد خانواده اش برمیگردد ، حکمی که در آن لحظات ، اصلا هیچ امیدی که به آن نداشت که هیچ ، بلکه اصلا به ذهنش هم خطور نمیکرد که من الان لایق همصحبتی با خدا میشوم و حکم پیامبری از او دریافت میکنم
خوب در این داستان قرآنی تامل کنیم تا معنای ابتدای آن سخن را بفهمیم…
این داستان را به صورت مفصل در قرآن مطالعه بفرمایید
و اما داستان سوم که من بسیار بسیار بسیار آن را دوست دارم ، داستان ساحران فرعون است…
تامل کنیم در این داستان زیبا که این ساحران فرعون ، خود را آماده کرده بوند با این نیت و امید که با سحر و جادوی خود ، موسی را شکست دهند و در نزد فرعون عزت و پُست و مقامی کسب کنند ، به تعبیر قرآن…
و این در حالی بود که آنها اصلا امیدی نداشتند که بعد از این ماجرا ، چنان ایمانی وجود آنها را فرا بگیرد که با وحشیانه ترین تهدیدهای فرعون متزلزل نشود ولی آخر داستان چه شد؟؟؟!!!
چنان ایمانی وجود آنها را فرا گرفت که در مقابل تهدید وحشیانه فرعون گفتند…
هه… ، ما رو از چی میترسونی داداش؟! بیا بکش ما رو ، ما دیگه انتخاب خودمون را کردیم و به سمت رب العالمین روی آوردیم و از این انتخاب خود عقب نمیکشیم
[سوره الشعراء 50]
تصورش را بکنید از قعر مدار گمراهی به چنان درجه ای از ایمان رسیدند که….(خوشا به حالشان…)
این بود داستان امید به خدا…
و چه زیبا بود این آگاهی که درک و هضم کردنش با انسان کاری را میکند که همواره در بالاترین سطح فرکانسی باشد ، یعنی امیدوار باشد ، امیدوار نه ، امیدوااااااار ؛ آنهم به خدایی که وعده داده است…
پس هیچ کس نمیداند که خداوند چه چشم روشنایی هایی برای آنان به پاس اعمال و فرکانس هایشان ، در نظر گرفته که فعلا از دید آنها پوشیده است
[سوره السجده ١7]
و در آخر با الهام گرفتن از این داستان زیبای ساحران فرعون ، یاد یکی از شاگرد زرنگ های خدا افتادم که این داستان را خوانده بود و در عاشقانه هایش در “دعای عرفه” به خدا گفت که…
گفت : عه خدایا پس اینجوریاس؟! ، تو این ساحران فرعون را که عمری نعمت های تو را خوردند و بر علیه تو تبلیغ میکردند تا در نزد فرعون به پُست و مقامی برسند را نجات دادی و ایمانی غیر قابل تزلزل به آنها دادی
حالا نمیخواهی با منی که لااقل مثل آنها نبودم که بر علیه تو تبلیغ بکنم و حداقل بر سر زبانم ذکر “دوست داشتن تو را” فریاد میزدم ، چنین کاری بکنی و یک ایمانی محکم و غیر قابل تزلزل ، به من عطا کنی؟
و نتیجه چه شد ، چنان ایمانی خدا به او عطا کرد که بدون هیچ ترسی از شمشیر و لشکریان بی شمارِ دشمن ، به قربانگاه رفت و….
به قول مولانا
هین بیا زین سو ببین کین اَرغنون
میزند یا لیت قومی یعلمون
همواره امیدوار باشیم ، امیدوار باشیم در محضر خدایی که با عظمت و نظم بی نظیر سیارات و ستارگان و کهکشانها و مدیریت بسیار زیبای گردش خون در رگ های من و…. ، قدرت خودش را به رُخ من کشیده تا در مرحله اول به او اعتماد کنم تا بتوانم وارد مرحله بعد که تسلیم است ، شوم و هیچ گاه با وجود او ناامید نباشم ، به قول حافظ شیرازی…
تبریک میگم بهت دوست خوبم بابت این درکی که از خداوند به دست آورده ای و این چنین عاشقانه با شعر و آیات قرآن هدایت میشوی و عشق بازی میکنی اشک منو درآوردی و پاسخی از کامنتت گرفتم که نه تنها روز بلکه کل عمرم را ساخت و البته که انسان فراموش کار است و باید هر روز به خودم یاد آور شوم که :
به آنچه که امیدش را ندارى امیدوارتر باش نسبت به آنچه بدان امید دارى…
سپاس گذارم ازت انشالله که هر روز بتوانیم باطی کردن تکامل و ثابت ماندن در این مسیر توحیدی در دنیا واخرت سعادت مند شویم
امیدوارم حال دلتون عالی و مملو از حس الهی و معنوی باشه
استاد اول که بنر فایل را دیدم و شروع به نوشتن کردم
قبل از دیدن فایل من ناخودآگاه یاد داستان کشتی حضرت نوح و گوش دادن به هدایت الله و تسلیم بودنش افتادم
قلبم باز شد ،وای خدا چقدر حالم خوبه
استاد جان وقتی دستهای باز شده و آغوش بازتون را دیدم سریعا این فرکانستون را دریافت کردم که میگفتید نوح گونه که ؛
بندگان صالح خدا ،بندگان متقین،
بندگان شایسته خدا بشتابید برای سوار شدن بهاین کشتی به آغوش گرم و امن الهی،و ماعباسمنشیها هم ندای شمارا از سرتاسر جهان شنیدیم و به اون حس و اون فرکانس لبیک گفتیم.الهی صدهزار مرتبه شکر که در صراط مستقیم هستیم
الهی به امید تو
وای خدا عجب رنگی داره این آسمون قلبم منقلب شد،وای خدا اون ابرای سفید را نگاه کن تو این آسمون زیبا چشمنوازی میکنه.
خط کشیهای منظم ومرتب سفید و زرد این خیابونا نگاه کنید
سلام درختای کنار جاده ،رسیدیم به این پل زیبا که منا یاد پل طبیعت تهران انداخت که خانم لیلا عراقیان این پل زیبا را طراحی کرده که الان خیلیا میرن و لذتشا میبرن.
ای خدااااا عجب اهنگیه واقعا احساس میکنم اولین باره شنیدمش.عالیه
متقابلا ماهم به شما استاد شایسته سلام میگیم
در ایالت ایندیانا
ورسیدیم به این والمارات و مزارع زیبای بلال و اینکه مهمون این والمارت باشی و چشم انداز روبروت این درختهای بلال زیبا باشه و یه خواب دلچسب و راحت را سپری کنی و آسمونی که فقط دوست داری مدتها چشمتا بدوزی بهش و کیف کنی و از ته دلت بگی خدایا عظمتت شکر
چقدر آخه تو بزرگی و چقدر آخه تو مهربونی .
نوش جونمون این عشق بازی با الله یکتا.
استاد جان چقدر خوبه که شما اینقدر با خودتون درصلحید با اینکه تو قانون سلامتی هستید ولی با کمال احترام به زیبایی و رنگ و چینش این بلال توجه و تمرکز میکنید.
واقعا از هر رفتار شما من دارم یه درس جدید میگیرم.
ای خدااااا عجب منظره ای هست که این قاب دوریبنتون مارا مهمونش کرد
عجب کلبه زیبایی درختان سبز و برافراشته
بعد کلی احساس لذت از این مسیر بهشتی وارد این استیت پارک میشیم
وای عجب نرده های چوبی خوشگلی داره
و رسیدیم به آبی که جاریه و آبشار کوچیک و نقلی داره ازش میریزه.
عجب پله های زیبایی داره و چه جالب نرده هم زدن که بعضیها با کمک از نرده ها پایین برن.
با اجازتون منم با عشق از این پله ها پایین رفتم
چه لذتی داشت.الهی شکر
رسیدیم به داخل این رودخونه زیبا و این آبشار نقلی
و انعکاس نور روی این موجهای آب چقدر زیباست که توجه خانم شایسته و ما را جلب میکنه
و تصویر زیبای این آبشار که داخل آب افتاده
منم مثل استاد نشستم کنارش و تامل تعمق کردم به این همه نعمت. این همه زیبایی. این همه نشاط ،این همه عظمت،این همه اصوات زیبای آب و پرندگان
این همه درختان برافراشته که خورشید از وسطشون داره به همه ما سلام گرمش را میفرسته
سلام بندگان صالح عباسمنشی.
خوش آمدید قدمتون را به این سرزمین توحیدی گزاشتید و شادمانی و حس بندگی را برامون
اوردید
وای خدا چه شور و شعفی که با دیدن این مناظر در من ایجاد شد.
که وقتی درختی را دیدم سریعا خودما به افلاک و آسمونها برسونم از اونجا یه لحظه به بینهایت درختی که آفریدی نگاه کنم
به بینهایت کوه و سخره و رود ها و دریاها نگاه کنم
به بینهایت ماشینی که دارن هر لحظه تولید میشن و تو خیابونها در رفت و آمد هستن نگاه کنم
به 7 الی 8 میلیار آدمی که بهشون نعمت زندگی و لذت بردن و پادشاهی کردن داده شده نگاه کنم
و اندک کسانی هستند که دارن این زندگی را زندگی میکنن و اونها کسانی هستند که خدا بهشون گفته صالحون
متقین بندگانی که مثل در و گوهر دارن در این زمین پهناور میدرخشند
و ما به خودمون میبالیم که در راه و مسیر بندگی هستیم و داریم هر روز رشد میکنیم به وجود خودمون باز میگردیم
رسیدیم به عکس زیبای فایل قبلی که خانم شایسته به زیبایی این ژست خفن را گرفتن در این رودخونه زیبا و اشارشون به رب و خدای مهربونه.
الهم ما بنا من نعمت فمنک
هر چه هست از لطف و محبت و مهربانی اوست
الهی شکرت
عجب غروب آفتاب شگفت انگیزی وای خدا چقدر زیباست این نور نارنجی رنگ که کمکم خودشا پشت کوه ها قایم میکنه.
و این قرص کامل ماه چقدر حالمون را خوب میکنه الهی شکرت
من خودم همیشه از دیدن روز اول دوم که خیلی ماه کوچیکه و روزی که ماه کامل میشه به وجد میام و یکی از شکرگزاریهام هست در موقع دیدن ماه.
ابرماه یا ماهبرافروختگی و یا سوپرمون (supermoon) به حالتی از ماه گفته میشود که در درخشانترین و بزرگترین حالت خود دیده میشود.
وارد ایالت کنتاکی میشیم و یه غذا به این تراک کمپر همه چی تموم میدیم
راستش در بعد ارتعاشی و فرکانسی این تراک کمپر هم از شعور برخورداره و استاد چنان با حس خوب داره تمیزش میکنه که انگاری داره برونی اسب قشنگش را نوازش میکنه و تمیز میکنه.
دمتون گرم.
استاد چقدر جالب بود داشتید از حضرت نوح سوال میپرسیدید و جواب میداد.
استاد توضیحاتتون درباره کتاب قرآن و انجیل خیلی کامل بود
اصلا ما از وقتی به چیزهایی که شنیده بودیم و باور کردیم ؛شک کردیم و با کلام شما آشنا شدیم همه زندگیمون عوض شد.
و به یه دنیای دیگه ای وارد شدیم.
واقعا جالب بود که خیلی آدما همین الان اینقدر هزینه میکنند که اون باورهای پیشینیان را نگه دارن و به دست نسلهای بعد برسونن که شما به خوبی بهش اشاره کردید استاد عزیز.
امیدوارم حالت دلت عالی باشه و در کنار خانواده نازنینت برقرار و شاداب باشی برادر
ماشاالله به محمد حسن جان که اینقدر آگاهی خداوند در وجودش جاری شده.
دیشب می خواستم برای فاطمه خانم پیام بذارم که عکس محمد حسن رو روی پروفایل شون بارگذاری کنند تا من چهره این عزیز دل رو ببینم، اما کامنت باز نمی شد.
تا اینکه رسیدم به کامنت خودت و دیدم بلللله، مرد شماره یک این روزهای سفر به دور آمریکا عکسش رو باباش گذاشته و خلاصه خیلی لذت بردم حس خوبی بهم دست داد که این بزرگ مرد کوچک رو دیدم.
انشالله خدا فرزندان صالحت رو حفظ کنه.
و تحسین می کنم شما و فاطمه خانم رو بخاطر پرورش چنین فرزند با معرفتی…
و برخلاف اکثریت جامعه دارمروی شناخت و تغییر خودمکار میکنم
من روز شنبه بهماز بانک زنگ زدن و گفتن برنده جایزه 100میلیون تومان شدم
خیلی احساس خوبی داره
خیلی خوشحال و سپاسگزار هستم
اما ی مسعله ای پیدا کردم در ذهنم
دوستان اگه شما هم این مشکل رو داشتید و حلش کردید راهنماییم کنید تا منم بتونم ازین مرحله رد بشم
این مرحله جاییه که من احساس میکنم مرحله دریافت نعمتم (خراب) شده
ذهن من میخاد مدام تو شرایط سخت و بد باشه و خوشی رو دوست نداره
ذهن من دوست نداره ثروتمند بشه
از وقتی خبر 100میلیون رو شنیدم همش داره ترس ،نگرانی،احساس بد، رو بهم تلقین میکنه
وقتی نگا میکنم میبینم همه چیز سرجاشه فقد این وسط من هرموقع اتفاقات خوبی براممیوفته
با احساس بدی ک با اون اتفاق خوب به سراغم میاد کاملا همه چی برمیگرده
مثلا ببینید
ذهن من دوست نداره بهش خوش بگذره و خوشبختی رو وقتی میبینه ک درحال سختی کشیدنه
مثلا من روزهای گرمِ تابستون توی فروشگاه کارگری کردم قفسه های فروشگاه رو تمیز کردم
اونجا واقعن خیلی شرایط سخت بود اما من با کنترل ذهن به احساس خوب میرسیدم و میگفتم خدا جواب میده
اما الان که شرایط خوب شده و خدا جواب داده
ذهنم داره اراجیف میبافه
و واقعن برای من کنترل ذهن در شرایط سخت راحت تره تا شرایط آسون
مثلا الان من اینقدر ذهنم درگیره که اصلا نمیدونم اون 100میلیون رو دریافت میکنم یا نه
کنترل ذهن توی شرایط سخت چرا راحت تره برام
و الانی که خدا پاداش اون کنترل ذهن رو داده چرا الان با احساس بد شرایط رو کاملا برعکس میکنم؟
خیلی ممنونم از دوستانی ک راهنماییم میکنن
این اولین بار نیست که ذهنم با نعمتها مقاومت داره و بارها شده ک اتفاقات عالیی افتاده اما بخاطر این احساس بد و این نجواها همه چی دوباره خراب شده و به حالت اول برگشته
دیگه نمیخام اون اتفاقات گذشته بیوفته و میخام نتیجه بگیرم
چقدررر خوشحال شدم به خاطر نتیجه عالیتون، برنده شدن 100 میلیون در بانک! تحسین فراوان به شما!
دختر، چه فرکانس عالی فرستادی که چنین نتیجه خاص و یونیکی نصیبت کرده، آفرین!
به مدار پاداش گرفتن وارد شده ای. ببین، خودت رو گیج نکن، تو برای ما بگو که چیکار کردی که اینطوری شد؟!! منکه خیلی مایلم یاد بگیرم!
رفتم داستان آشناییت رو با سایت خوندم. تو خیلی مسیر عالی و فوق العاده ای رو با تلاش و کوشش برای خودت درست کردی. برای چنین آدم تلاشگر معرکه ای، شروع شدن نتایج خوب و پاداشهای کیهانی، کمترین چیزه…دمت گرم!
عادت داشتن به سختی و بدبختی و جون کندن برای رسیدن به هدف که باگ ذهنی تمام ماست! اصلا استاد به همین خاطر دوره احساس لیاقت رو آماده کرده دیگه!
من خودم هزار تا عیب دارم در این زمینه و اینی که گفتی، اصلا برام جدید نبود. هیچوقت خودم رولایق دریافت پاداش نمیدیدم. اصلا این مورد، چیزی هست که با عادت داشتن به کار سخت، تو ذهن میشینه. منم از صبح تا شب دارم باهاش میجنگم! نوشتن اتفاقات خوب و تحسین آنها در. تمرین ستاره قطبی دوازده قدم، یک راهیه که من انجام دادم و نتیجه ش خوب بوده.
اما تو مسیرت معلومه دختر! یه قسمتی از اون صد میلیون، حتما برای خرید دوره احساس لیاقت برات فرستاده شده! خوش بحالت!:)))
نتایجت روز بروز کوانتومی تر و فوق العاده تر باد! آماده پرواز باش!
دوست عزیزم اول اینکه بهت تبریک میگم، تو قطعا لایق خیلی بیشتر از اینها را داری و ازت ممنونم که اینقدر این باور مخرب را به خوبی شناسایی کردین و اینجا توضیح دادی همین کامنت شما دوست زیبام باعث شد منم یه مقدار عمقتر به این مسئله فکر کنم و یه همچنین باور مخرب را در خودم به صورت دقیق شناسایی کنم و البته یه ذهنت کلی ازش داشتم ولی از این زاویه هنوز بهش توجه نکرده بودم الان که فکر میکنم میبینم بله یک اثراتی از این باورهای ناسالم در ذهن منم وجود داره. خلاصه اینکه خیلی ازت ممنونم و مراقب وجود نازنین خودتم باش (:
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و دوستای نازنینم دراین خانواده ی بزرگ و بی نظیر…
اول ازهمه میپردازم به زیبایی ها وامکانات این کشور بی نظیر که همیشه واسه من قابل تحسین بوده، از روز اولی که سفرنامه رو شروع کردم همیشه تمیزی وسالم بودن جاده های آمریکا واسه من پررنگ بوده و هنوزم وقتی می بینم خیلی تحسین میکنم که اینقد همه چیز تر و تمیز و مرتب و هرچیزی جای خودشه .استاد چقد شمارو تحسین میکنم از اون شرایط سخت با استمرار و عمل به قوانینی که درک کردید الان رسیدید به اینجا که میتونید آزادانه به هرجا که دوس دارید سفر کنید، اینقد همه چیز زیباست، این ماشین فورد بی نظیر که همه جور امکانات رو توو دل خودش جا داده و شمادارید به بهترین شکل ازش استفاده میکنید، لذتشو میبرید و برای قدردانی گاهی وقتا دستی به سر و صورتش میکشید وتمیزش میکنید دم شما گرم، چقد این رابطه ی عاطفی تواَم با عشق وعلاقه شما و خانم شایسته ی عزیز رو تحسین میکنم که اینقد پایه و همراه همدیگه هستین، رابطه ی عاطفی برای من یکی از معضل های بزرگ زندگیم بود و ازموقعی که شما رو می بینم خیلی چیزا درون من تغییر کرده و مطمئنم منم یه روز عزیزدلی میاد توو زندگیم که زندگی رو باهم قشنگترش میکنیم. به لطف دوره ی 12 قدم تونستم نگاه مثبت تری داشته باشم و الان متوجه میشم که خیلی عزت نفسم بهتر از قبل شده، به قول شما یه سری چیزا داره توو بکگراند اتفاق میفته که الان من نمی بینمش اما میفهممش…
پله ها و پل های چوبی در دل جنگل، چقد دیدن زیبایی های طبیعت رو برای انسان ها راحتتر کرده و میشه راحت دسترسی داشت به مناظر طبیعی.
غروب همیشه برای من چشم نواز بوده و منو محو میکنه، جالبه بخاطر این توجه و نگاهم الان جایی کارمیکنم که هر روز، غروب زیبا رو می بینم وبه قول صاحبکارم(که نمونه ی یک انسان درستکار و موفق) ، محل کار با ویوی ابدی…
جالبه بدونید من الان جایی کار میکنم که هیچ ربطی به من و گذشته ی من نداره وخیلی رهاتر شدم نسبت به گذشتم و ذهنمو کنترل میکنم برای هدایت هایی که میشم و میدونم خدا از هرچیزی بهترینشو واسم کنار گذاشته همونطور که همین الانشم کلی اتفاق میفته که میبینم خدا بهترینشو به من داده…یه کلیپی چندروز پیش دیدم که محتواش این بود برای اینکه احساس لیاقت رو درون خودتون تقویت کنید برگردید و به زندگی همین الانتون نگاه کنید اگه مواردی هست که شما بخاطرش سپاسگذار هستید این یعنی شما لایق بودی که این نعمت هارو داری زندگی میکنی و تو لایقی از بدو تولد، بخاطر اینکه به این دنیا اومدی و قراره زندگی رو تجربه کنی، خودتو تجربه کنی… خیلی دلم میخواد دوره ی احساس لیاقت رو داشته باشم قبلا همش چشمم به چیزایی بود که نداشتم، اما الان دارم تمرین میکنم که توجه کنم به چیزایی که دارم، مثل دوره ی 12 قدم و خداروشکر خیلی بهتر شدم و این نگاه رو توی همه ی مسائل سعی میکنم رعایت کنم و قدردان داشته هام باشم ولذتشو ببرم…و انشالله در زمان درستش هدایت میشم به دوره ی احساس لیاقت، چونکه هر مسئله ای رو بررسی میکنم ته ش میرسه به کمبود احساس لیاقت…
خب برگردیم به سفرنامه، چه ایده ی جالبی که اومدن داستان نوح رو به روایت تصویر درآوردن وچقد جذاب و خلاقانه و هنرمندانه همه چیزو به تصویر کشیدن، چقد مجسمه هایی که درست کرده بودن طبیعی و زیبا بود، دکوری که درست کرده بودن، نقاشی ها و تابلوهایی که استفاده کرده بودن چقد خلاقانه و زیبا کار شده بود، و جالبه بدونید من هم بسیاار توانمند و بااستعدادم توو حوزه ی نقاشی و خیلی بیشتر اون تابلوها به چشمم اومد وچیزی که برام جالب بود فکری که اون لحظه اومد تو سرم این بود که ببین چقد فرصت های شغلی زیاده و همین نقاشی ای که تو کار میکنی میتونی اینقد پیشرفت کنی که یه روز برای اینجور جاها کار کنی و ازت درخواست کار بکنن… خیلی واسم جالب بود.
استاد یه چیزی که دیشب تازه بعد مدت ها که عضو سایتم و تقریبا هر روزش، شده یه فایل رو گوش میکنم متوجه شدم، این بود که تازه ارتباط اینکه میگید برید مغازه های شلوغ که مشتری های زیاد داره رو ببینید، همین نگاه کردن به این موارد باعث میشه فراوانی رو باور کنی… مثلا من توو اینکه کار زیاده و واسه آدمی که بخواد واقعا کارکنه امکان نداره کار نباشه، من اینو باور داشتم و وقتی بهش فک کردم دیدم ازموقعی اینو باور کردم که تو سایت های مختلف و برنامه هایی مثه دیوار یا شغلهای جدیدی که به وجود اومدن رو دیدم. دقیقا فقط با دیدنش باور کردم که کار زیاده و ازاونور وقتی نگاه میکنم به اینکه چرا پس مشتری های نقاشیم کمه می بینم بخاطر اینکه موقع هایی که خواستم فراوانی سفارش های نقاشی از هنرمندای دیگه رو ببینم با نگاه آخه چطوری یا شاید حسادت یا نمیدونم یه چیزی که احساسم رو خوب نکرده نگاه کردم بخاطر همین نتونستم باور کنم چون شاید قدرت دادم به عوامل بیرونی… بااینکه شما توو دوره ی 12 قدم راجع به حسادت صحبت کردید هنوز ریشه هاش رو درونم می بینم و ارتباط دقیقش رو درک میکنم، خداروشکر که همینو متوجه شدم و مطمئنم همونطور که خدا هدایتم کرد مسائل مختلف روکه برام سوال بود رو درک کنم اینم در زمان درستش جواب رو دریافت میکنم.
استاد یه دنیا ممنون بخاطر اینکه درس زندگی به ما میدین و الگوی هزاران نفر شدین برای خوب زندگی کردن… مرسی بخاطر به اشتراک گذاشتن این ویدئو های فوق العاده، بخاطر آگاهی هایی که به ما میدید… دوستون دارم، به خدا میسپارمتون
سلام به همه دوستان عزیزم . اساتید نازنینم و هرکسی که این کامنتو میخونه .
استاد جانم مریم جان ازتون خیلی ممنونم که با به اشتراک گذاشتن این سفرنامه و همینطور فایلهای ارزشمند دوره احساس لیاقت کیفیت زندگیمونو بالاتر بردین . این روزا واقعا جزو باکیفیت ترین روزای عمرمه. خصوصا از وقتی که دوره احساس لیاقت شروع شده . واقعا تغییرات شگرفی توی وجودم داره ایجاد میشه هرروز احساسم عالیتر از قبله و پرانرژیم . دقیقا مثل اون موقعی که دوره دوازده قدم رو به صورت آنلاین میگذروندم . قبل از دوره احساس لیاقت داشتم به این فکر میکردم که خدایا من چرا تا دوسه سال پیش انقدر سطح انرژیم بالا بود . من که دارم همون تمرینارو انجام میدم هرروز .. وقتی دوره آنلاین احساس لیاقتو شرکت کردم متوجه شدم که دلیلش چی بود . انگار دوباره متصل شدم .هربار توی دوره مواردیو یاد میگیرم که شاید قبلا هم میدونستم باید روشون کار کنم اما وقتی استاد توضیح میدن واقعا میشینه به جونم . قبلا هربار تمرین میکردم . مینوشتم باخودم صحبت میکردم اما انقدر موثر نبود . اما حالا وقتی کامنت بقیه دوستانمو هم میخونم میبینم تنها نیستم و همه مون باهم کار میکنیم رو خودمون و هم هدفیم . واقعا این هم هدف بودنه خیلی قشنگ و دلچسبه . میدونید، من احساس لیاقتم بالا تر رفته بود چندین ساله اما با دوره احساس لیاقت دقیقا میتونیم این مثالو بزنم که دیدین وقتی خونه یا هرجای دیگه ای رو تمیز میکنیم آخر آخرش یه سری وسایل وسط میمونن که جای خاصی ندارن و ادم نمیدونه دیگه چیکار کنه… احساس لیاقت باعث میشه من اون لوازمیو که اون وسط مونده رو جاگذاری کنم و دیگه ذهنم درگیر این نباشه که جای این کجاست . البته نمیگم اونقدری احساس لیاقت داشتم که نیازی به این دوره نداشتم . من هرلحظه از همون اول که دوره روی سایت اومد تا همین الان نیازمندترینم و تا الانم کلییی کیفیت زندگیم بالاتر رفته . تا قبل دوره باخودم میگفتم خدایا انصافا کیفیت زندگیم خیلی بالاست و تو نعمتهای بیشماری به من دادی که حتی اگر به خواسته های بعدیم نرسم هم هیچی از خوشبختی و خوشحالی من کم نمیشه . اما تا الان که 12 جلسه روی سایت اومده میبینم که هرروز میتونه بهتر از قبل بشه و کیفیتها میتونه بالا و بالاتر بره. این روزها هیچ ربطی به روزهای قبل از شروع دوره م نداره از نظر بالاتر رفتن سطح کیفیت .. خدارو هزاران بار شکر به خاطر اینکه توی این سایت هستم و میتونم به این واسطه هم وصل شم و یاد بگیرم و آگاهانه تر زندگی کنم. دیشب در قسمت تکمیلی جلسه شش کامنت نوشتم و وسطش یه کاری پیش اومد و گوشیو گذاشتم کنار تا بعدا بقیه شو بنویسم. بعدا وقتی گوشیو دستم گرفتم دستم خورد و صفحه کامنت پرید . باخودم گفتم صبح مینویسم. الان اومدم دیدم قسمت جدید سفرنامه اومده و دلم گفت این کامنتو به جای جلسه تکمیلی 6 اینجا بنویسم . میخوام درباره نشونه ها و نتایج عملکردم بنویسم و ثبت کنم روندم رو …
من در این مدت یکماه و خورده ای که دوره رو شروع کردیم انقدر احساسم عالیتره و انقدر خودمو لایقتر میدونم که حالا دیگه میتونم خواسته هامو تصور کنم. قبلا انقدر ذهنم شلوغ بود که این کارو بیهوده میدونستم .اما حالا چند روزه که مداوم دارم خودمو در نقطه ی B تصور میکنم و مداوم هم سپاسگزااری میکنم و تمریناتیو که از درکم از مباحثی که یاد گرفتم نوشتمو میخونم .
قبلا جرات انجام یه سری از کارارو نداشتم اما توی دوره یاد گرفتم که باید صحبت کنم درباره مسائل . فهمیدم که خیلی از ترسهام کاملا بیهوده ن و خیلی راحت میتونم ازشون بگذرم.
حالا دیگه به اندازه درکم پامو رو ترسام میذارم . یکی از ترسام این بود که بابت آموزشی که میدم از دوست و آشنا پول بگیرم و چند بار هم این سوالو از اطرافیانم پرسیده بودم که چیکار کنم و چطوری بگم اما جوابی که بشینه به جونمو پیدا نکرده بودم اما انقدر نجوای “وای حالا درباره من چی فکر میکنه” زیاد بود که با این که دوست داشتم مهارت و اطلاعات و راهکارهامو در دوره های آموزشی بفروشم ،چون خجالت میکشیدم همش میگفتم ایکاش نزدیکام شرکت نکنن تو این دوره آموزشی که من رایگان شرکتشون ندم. . این شده بود که کلا به حد نصاب نمیرسید و دوره برگزار نمیشد . البته که این موضوعو در جلسه تکمیلی 5 متوجه شدم که استاد حتی وقتی یک نفر در یکی از دوره هاشون ثبت نام کرده بودن ایشون دوره رو تا آخر برگزار کردن برای همون یک نفر و این از احساس ارزشمندی درونیشون نشات میگرفته .
تا اینکه من با آروم شدن ذهنم و تغییراتی که با دوره در خودم به وجود آوردم نجواهای ذهنم خییلی خیلی کم شده بودن و بیشتر در لحظه حال زندگی میکردم .از اونجایی که وقتی در لحظه حال باشی صدای هدایتهای خداوندو میشنوی و میتونی عمل کنی بهشون ،نتیجه ی در لحظه حال بودنم این شد که با یکی از عزیزام صحبت کردم که توی ازدواجش به مشکل خورده بود و ازم سوال پرسید منم بهش هرچی که میدونستم و خودم تجربه کرده بودمو گفتم و خیلی موثر بود. بعدش یهو این ایده به ذهنم رسید که بیا ازین اطلاعات یه دوره آموزشی درست کن .
دوره رو درست کردم و برای اولین بار پا رو ترسم گذاشتم و به دوست و فامیل گفتم بابت این دوره پول بدین . خیلی کار سختی بود ولی وقتی انجامش دادم یکم ترسم ریخت . چون برای اولین بار پا رو ترسم گذاشتم نتیجه ش این شد که برای اولین بار در حین ضبط دوره به چند نفر فروختمش ..
این دومین نتیجه ی قشنگی بود که گرفتم . چون اولیش توانایی پاگذاشتن رو ترسم بود .
اولش دوره آموزشیم با تخفیف بود و چندین نفر خریدنش
بعد این که تخفیف دوره تموم شد و من هِی کم کم جلساتشو تکمیل کردم ،یکی از دوستام که خیلیم باهاش رودربایستی دارم بهم گفت دوروز از تخفیف گذشته با همون قیمت قبل بهم بده .
(قیمت بعد تخفیف تقریبا ده برابر قیمت اولیه بود) آخ آخ خیلی کار سختی بود بهش بگم نه ! چون یکبار بهم هدیه داده بود و من نتونسته بودم جبران کنم. ذهنم همش میگفت غزل زشته. بیا با اینکار جبران کن.اما برای خودم نوشتم که غزل تو لایق ثروتمند بودنی. این دوره هم خیلی خیلی ارزشمنده پس راحت باش . نهایتا ناراحت میشه و نمیخره اما خییییلیا هستن که این دوره رو لازم دارن و اگر بتونی ازین مدار با اقدامات درست خارج بشی افراد ثروتمندتر میان سراغت دقیقا مثل اونچه که استاد درجلسه 5 درباره ش صحبت میکنن. چیزی هم ازت کم نمیشه اگر این دوستت ازت ناراحت شه یا باهات قهر کنه . مگه باید چندتا آدم مهم تو زندگیت باشه ؟
پس بهش گفتم و اونم قبول نکرد و فکر کنمم ناراحت شد اما من خیلی خوشحالم که تونستم بگم . این واقعا یک نتیجه ست برام . به نظرم این یک راهکاره که خودتو مجبور کنی به انجام کار درست و قبل انجامش بنویسی که چرا و چطوری باید اینکارو انجام بدی.
این روزها همش خودمو در نقطه B (مدار ثروت بالاتر و باکیفیتتر ) تصور میکنم و احساسم عالیه و بابت نتایجی که در نقطه ی B وجود دارن مداومشکر میکنم با حال عالی و همینطور به خاطر زندگی همین الانم خوشحال و سپاسگزارم و بابتش خیلی شکر میکنم . هرلحظه داره قند توی دلم آب میشه از حال خوبی که دارم. خدایا شکرت.
همین دیروز یک نفر بهم پیام داد و از دوره ای که طراحی کردم پرسید و مسئله ش که درباره ازدواج بود رو گفت و من برای اولین بار تونستم با قدرت خودمو و محصولمو پرزنت کنم و اتفاقا خودمو تبلیغ کنم چون هیچوقت نمیتونستم اینکارو انجام بدم با اینکه من واقعا توی مسئله ی ازدواج خییلی عالی راهکار میدم و هرکسی با هر لوِلی رو اگر متعهد باشه میرسومنش تا مثبت هزار . موقع فکر کردن به اقدام درست همش با خودم نقطه Bرو تصور میکنم که در اون ، غزل میتونه با اعتماد بنفس از خودش و تواناییش بگه پس باید نقطه ی A رو (که همین الانه )شبیه نقطه B (که مدار بالاتری از من هست )کنم.
مبلغی که بابت آموزشم بهش گفتم 5 برابرِ قیمتی بود که برای دوره ازدواج تعیین کرده بودم و از گفتنش ترس داشتم. (با اینکه قبلا چندبار با همین مبلغ با افراد دیگه کار کرده بودم اما چون اونا خارج از کشور بودن اون مبلغ براشون چیزی نبود )همش میخواستم مبلغو کم بگم اما چون چند روز پیش هدایت شدم به جلسه 15 ثروت یک قدیمی و ازش برای خودم تمرین نوشتم و چندین بار خوندم گفتم باید قیمت واقعی بگی . نترس. تعداد آدمایی که نیاز به مهارت تو دارن بینهایتن و محصول تو و نحوه بیان تو خیلی خاصه و شبیه هیچ کسی نیست. یه ایده الهیه . اون خانومم گفت باشه فکرامو میکنم و بهت خبر میدم .
این که طرف قبول کنه یا نه اصلا مهم نیست و این احساسم دارم برای اولین بار تجربه میکنم :) چون من همین الان اون مبلغو در حسابِ نقطه ی B م دارم و هیچ نیازی به اون مبلغ ندارم . از طرفی اینا همه اقداماتین که باید انجام بدم تا وارد مدار B بشم. اینم یه نتیجه بود که بابتش خیلی خوشحالم . با تمرینای روزانه م به وضوح تغییراتو میبینم و ایمان دارم که اگر با همین روند پیش برم با استیبل شدن فرکانسم در مدارِ نقطه B قرار میگیرم و به زودی زود در همین ماه میام و براتون از نتایج تمریناتم میگم.
استاد عزیزم. مریم بانوی زیبا و آقا ابراهیم بزرگوار من خیلی ازتون ممنونمکه طراحی سایت رو به گونه ای انجام دادین که ما بتونیم برای هم از تجربیاتمون بگیم و از عملکرد و آگاهیهای هم باخبر بشیم.
محیط این سایت مثل یه وزنه آهنربایی سنگینه که مارو به اصلمون وصل میکنه.
هرگز آدماییو ندیدم که در بیرون فقط و فقط زیبایی ببینن و درباره ش بگن و اینجا یک موهبت بزرگ و ارزشمنده برامون که اتفاقای خوب و زیبا و کلام قران و نتایج و عملکرد و سفرنامه رو ببینیم.
سپاسگزارم .
همینطور از دوستان عزیزم خیلی ممنونم که برامون مینویسن. ازینکه آنچه بر قلبتون جاری میشه رو ثبت میکنید بسیار بسیار سپاسگزارم و براتون زیباترین اتفاقارو آرزو میکنم.
سلام وتهیت ودرود به همه ی دوستداران حقیقت ،زیبایی وآرامش
چه سخره های زیبایی چه قدر زیبا و باشکوه آب های جاری و زلال سخره را نوازش میکنند
خدایا چه تلفیق رنگ های زیبایی همراه با تابش خورشید روی این سخره ی خوش شانس همراه است
چه قدر بوته های ذرت زیبا هستند خدا جونم چه قدر واضح گرمی تابش نور خورشید را روی پوستم حس میکنم
خدا جونم آخه چه طوری بشمارم وسپاس گذاری کنم
خدا جونم چه قدر واضح حضورت مشخص هست
خدا جونم فقط میخوام نفس بکشم و نگاه کنم
خدا جونم به خودت قسم من اونجا بودن را قشنگ حس میکنم
خدایا فقط میخواهم نگاه کنم سیر نمیشوم هرچه نگاه میکنم
خدایا قسمت من هم کن تا چنین سفر رویایی بروم
خدایا
انگار همه چیز بکر و دست نخورده است و همین الان استاد عباس منش به این مکان ها قدم میگذارد وما را هم همراه خود میبرد بسان خانه ای نو که تازه ساخته شده است
و تازه قدم به آن میگذاری
خدایا شکرت به خاطر وجود مقدست
خدایا بی نهایت شکرت شکرت بابت کتاب آسمانی قرآن
خدایا شکرت که کلمه به کلمه اش شور وعشق وشادی وخردمندی وآگاهی دارد
خدایا شکرت به خاطر قوانینت که این قدر راحت و زلال وبکر هستند
خدایا دوستت دارم
خدا جونم شکرت برای ذره ذره ی خاکت که پراز آگاهی وخضوع و بندگی است
خدایا شکرت عاشق بوی خاکت هستم که تسلیم و در صلح بودن با خود را به من یادآوری میکند
خدا جونم ممنونم به خاطر مریم گل و استاد مهربانم که چه غروب زیبا و شگفت انگیز ی را به ما هدیه کردند
خدایا چه بگویم وچگونه بیان کنم
این همه فراوانی و بودن و زیبایی را
خدا جونم تنفس میکنم این لحظه را با ذره ذره ی زیبایی هایش
خدا جونم دمت گرم خیلی بامرامی
دروداستادعزیزم ومریم مهربانم
وهمه دوستان عالیم
خدایاشکرت بابت دیدن فایل عالی دیگرودیدن این دوفرشته زمینی بی نظیرت که به زندگیم نقش ونگاروطراوات زیبایی بخشیده اند….
عجب ذرت های مکزیکی بودند،خداروشکر که استراحتگاه هم تشریف بردیدوحمام کردیدوسبک شدیددراین مکان زیبا…
چه آبشارخوش استایلی وچه زیبادرختان دورش رااحاطه کرده بودندوچه جای باحالی مریم جان عکس گرفتیدوعکس زیبای استاددرکناراین کشتی عظیم.
ای جانم به این ماه چقدرخوشرنگه واین غروب بی نظیروبعددیدن این کشتی عظیم الجثه حضرت موسی(ع) ومرورخاطرات آن دوران وتوضیحات تکمیلی شمامثل همیشه عالی وتاثیرگذار،واقعااستادجان چقدرماروبه معانی زیبای قرآن تشویق کرده وبه خواندن باعشق آن آشناکردیدوچقدردرزندگیمان مثمرثمر بوده ودرک آن به خودشناسی مان خیلی کمک می کندبخصوص دردوره 12قدم وتوضیحات ناب شماودرکنارش درک قوانین جهان هستی که فوق العاده بودوبیشترآرامشم رامدیون این دوره طلایی هستم وراهکارهای عالی شماکه چقدرذهنم آرام شدوزندگیم رنگ وبوی دیگری گرفته است وهمه اینهادست به دست هم دادندکه اینطورشادی ولذت رادرهمه چیزتجربه کنم.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
درودمجددبه استادگلم ومریم جانم
وهمه دوستان عالیم
وااای استادجان ببخشیدحضرت موسی روهم کشتی دارکردم بایدحضرت نوح می نوشتم چقدرخندیدیم باعزیزدلوم .
بازم عذرخواهی می کنم،خوش بگذره بهتون ،بوس به کله تون.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
بنام الله تنها قدرت جهانیان
سلام ب استاد عزیز، مریم بانوی دوسداشتنی و دوستان عزیزم
خدای من چقد زیبا بود این قسمت
چقد این مسیر زیباست
چقد هرروز زیبایی های بیشتری و هدایت میشم بهش
الهی صدهزار بارشکرت
چقد این پل ها زیبا بودن عجب سازه ای داشتن کلی لذت بردم از دیدنشون وتحسین کردم سازنده شون رو
چقد خورشید از زاویه ی پل زیبا بود
الهی صدهزار بارشکرت
تحسین میکنم مریم عزیز و چقد عالی زیبایی ها رو شکار میکنن و با ما ب اشتراک میزارن
الهی صدهزار بارشکرت عجب جای دنجی تو پارکینگ والمارت پیدا کردین
چقد زیبا بود
ماه ب طرز جادویی خییلی زیبا بود
چقد همیشه میبینم استاد ومریم عزیز اولین حرفی ک میزنن شکر گزاری از خداست بابت خواب آروم وعالی هست ک داشتن دیشب چیزی ک من یادم میره گاهی شکرگزارش باشم
واقعا خیلی وقته ک شب ها ب محض اینکه سرم و میزارم رو بالش با آرامش خیال سریع خوابم میگیره چیزی ک قبلا
اصلا ب ندرت تجربه میکردم بخاطر افکاری ک مدام تو سرم میچرخید
ارامشو از خودم میگرفتم
خدایا ازت سپاسگزارم بابت خواب بسیار راحتی ک همیشه دارم خداروشکر
الهی صدهزار بارشکرت
بابت این همزمانی ها ک میبینم تو زندگی استاد دیدن کشتی نوح
چیزی ک زمانی ک تو ایران بودن درموردش شنیده بودن و الان ب راحتی
ب سمتش هدایت شدن
الهی صدهزار بارشکرت
بابت این قانون ک چقد دقیقه ب شرط اینکه درمورد خواسته ت رها باشی
در زمان مناسب بهش هدایت میشی
مث خانه ی آبشاری ک مریم عزیز معماریشو خونده بودن و دوست داشتن ببینن ک باز هم در زمان مناسب بهش هدایت شدن
الهی صدهزار بارشکرت
چقددد جاده ای ک از جنگل رد میشد فوق العاده بود خدای من
من عاشقش شدم مخصوصا اون درخت های بلند قامتی ک ب زیبایی تمام قد کشیده بودن و تکاملشونو طی کرده بودن
واقعا درختها چ نعمت بزرگی ان
هم هوارو خنک تر میکنن
هم اکسیژن تولید میکنن
هم لونه ی پرنده ها میشن
هم انرژی ب محیط میدن
کلا من عاشق درختهام هرجا سرسبز باشه دلم ضعف میره براش و غرق لذت و ارامش میشم
مخصوصا اون مسیر فوق العاده ای ک با نرده و پله های خوشگل درست کرده بودن ک قشنگ میرسبد ب لب رودخونه
و حتی ی سطح صاف تعبیه کرده بودن پایین راه پله چقد خوشم میاد از این ایده های ناب و بکر ک فقط تواین سریال ها شاهدش بودم واقعا منو ب وجد میاره
الهی صدهزار بارشکر چقد مردم این سرزمین خلاق ان خیلی تحسبنشون میکنم و دوست میدارمشون
چقد راحت ایده هاشونو عملی میکنن و کارو برا بقیه راحت میکنن اسان میکنن
و با حل مسئله ثروت هم خلق میکنن
الهی صدهزار بارشکرت
چقد زیبا نوح و ساخته بودن اول فک کردم واقعیه واقعا شگفت انگیزه
چقد جالب ک میتونستی ازش سوال بپرسی و اونم جواب میداد
خییلی باحال بود دمشون گرم
چقد این حیوان های ساکن کشتی عالی ساخته شده بودن خییلی طبیعی و واقعی نشون میدادن
خدای من اون کارگاه نجاری نوح
اون اشپز خونه و اون خانوم آشپز چقد زیبا موهاشو بافته بودن چقد طبیعی بود
و چ ایده ی باحالی با اهنگ و آواز های ملایم اون لحظه رو برات قابل باور میکردن
چ حس قشنگی ازش گرفتم
اون تخت چقد حس راحتی بهم میداد
اون مردی ک داشت نامه میخوند اون ابزار و وسایلش خییلی قشنگ درست کرده بودن
الهی صد هزار بارشکرت
چیزی ک از صحبت های استاد متوجه شدم و ایمانم و بیشتر و قوی تر کرد ب
اینکه قرآن تنها کتابی هست ک در زمان پیامبرش نوشته شده
ن انجیل
و ن تورات
هیچ کدوم در زمان اون پیامبرا نوشته نشده بلکه بعد از سالها توسط خیلی ادم ها نوشته شده ک اصل و گم کردن
و هرجور دوست داشتن و هرجور فکر کردن درسته و باور های خودشونو قاطی روایات بقیه کردن و شده یک کتاب
الهی صدهزار بارشکرت
ولی قرآن تنها کتاب و تنها معجزه ی حضرت محمد هست ک در زمان ایشون نوشته شده و کلام خداست
واینکه کاملا منطق و قانون داره
و هیج جای قرآن هیچ قانون فیزیک و نقض نکرده
چیزی ک باز ایمانم و قوی ترکرد درمورد
قران اینه ک بعضی روایت ها ک تو قرآن هست خدا اشاره میکنه ب پیامبر ک این از اخبار غیب بهت گفته شده
چون پیامبر اصلا در زمان اون واقعه نبوده
مث روایت حضرت نوح و موسی
ک خییلی قبل تر از زمان پیامبره
و این نشون میده قرآن از طرف یک نیروی برتر ب پیامبر نازل شده
ک آگاه ب زمان هست
هم گذشته رو میدونه
هم از اسرار دل ها آگاهه
و هم از اینده خبر میده
چن وقت پیش ک داشتم کتاب چگونه فکر خدارو بخوانیم و میخوندم ک استاد گفتن ک حرف منو قبول نکنید برید خودتون سرچ کنید تحقیق کنید
درمورد نوح اونجا اشاره کرده بودن ک شکافتن رود نیل معجزه نبوده بلکه طی شرایط خاص هم میتونه این اتفاق بیفته
ولی این همزمانی و خدا ب حضرت موسی گفته در زمان مناسب در مکان مناسب قرارش داده
من اینو چون استاد گفته بودن باور کردم ولی ذهنم منطق میخواست
پس رفتم سرچ کردم
دلیل علمی شکافته شدن رود نیل
و چندتا ویدئو بالا آورد
ک یکی و باز کردم ی گزارش خبری بود
ک منو شوکه و دگرگون کرد خدای من
عظمتت و شکر
این فیلم مال سال 1998بود فک کنم
تو تصاویر ماهواره ای ک از رود نیل رد میشده متوجه ی چیزی میشن زیر آب
ک عمق آب ی جایی خیلی کمتر و ی جایی بیشتره خوب ک نگاه میکنن یک پل زیر آب میبینن
بعد ی اکیپ مامور میشن ک ببینن قضیه چیه و میرن زیر اب با ابزار و بعد از یک ماه ی چیزایی پیدای میکنن
الان ک دارم مینویسم اشکام داره سرازیر میشه
چرخ هایی از ارابه های سپاه فرعون
و استخوان اسب و استخوان انسان
و ی چرخ ارابه ک از جنس طلا هست
و راز ماندگاری این باقی مانده ها مرجان ها بودن ک ب دستور خداوند مامور بودن ازشون مراقبت کنن تا ب زمان ما برسه
بعد پیگیر میشن ک جسد فرعون کجاست؟ ک متوجه میشن 80سال پیش مقبره ای ک توش مومیایی بوده رو پیدا کردن
و پروفسور موریس بوکایی ک یک مصری مسلمان هست میشه مسئول تحفیق رو جسد فرعون ک علت مرگش چی بوده؟
بعد از چند هفته تحقیق با ابزار پیشرفته متوجه نمک زیادی تو بدن جسد فرعون رامسس دوم میشه
و جالبه ک جسد فرعون خیلی سالم تراز مومیایی های دیگه س
واینکه هیچ زخم و جای شمشیری روی بدنش نیست
و اینکه نشون میده جسد فرعون همون روز ک غرق شده از آب گرفته شده
چرا ک اگه این جسد در اب دریا می ماند طی سال ها متلاشی میشد
ک بعداز پایان تحقیقات ک مبخواد گزارش خبری بده ی نفر سر میرسه و ب ایشون میگه ک دست نگهدارید جواب تحقیقات شما علت مرگ فرعون سالها قبل تو قرآن گفته شده یعنی قرآن از آینده خبرداده
و میگه ک نتایج تمام تحقیقات با گفته های قران کتاب مسلمانان هم خوانی داره
و تنها سوالی ک باقی مونده بوده اینه ک چرا این جسد بعد 3000سال هنوز سالم مونده نسبت به اجساد مومیایی دیگه
اقای بوکایی میگه این حرف از نظر علمی کاملا غیر ممکنه برای رسبدن ب این نتایج تحقیقات باید از ابزار خیلی پیشرفته
استفاده کرد جدایی از اون جسد فرعون 83سال پیش پیدا شده مقربه ش
ولی قرآن مال1400سال پیشه
چطور ممکنه قرآن از جسد پیدا نشده ی فرعون خبر داشته باشه؟
هیچ انسان دیگه ای تا همین اواخر از مومیایی شدن فراعنه خبر نداشتن
تو یه آیه اینو خیلی واضح و روشن میگه قرآن:یونس ایه 92
پس امروز پیکر بی جان تورا از آب نجات میدهیم
داستان پروفسور موریس بوکایی جعلی است البته چون نمی توان لینک در این خصوص را در نظرات وارد نمود. بهتر است خودتان البته با فیلتر شکن در این خصوص جستجو کنید . البته حجم باز نشر این داستان و استقبال سایبری ها دینی به حدی زیاد است که پیدا کردن اندک سایتی که واقعیت جعلی بودن این شایعه را بررسی می نمایند برای شما و سایر دوستان مشکل خواهد بود.البته من پاسخ این شایعه را در اینجا فرستادم اما به دلیل تضاد با قوانین سایت از انتشار آن خود داری شد. هر چند نشر نظریات مراجعین به سایت خوب است . اما نقد برخی از نظرات که صحت آن مورد تردید است به نظر لازم است و از انتشار ساده لوحی و فریب اتاق های فکری که حقیقت دغدغه ایشان نیست بلکه رسیدن به اهداف خاص بر طبق منافع مشخص ایشان است را بر ملا می سازد. اگر هر کاربری در انتشار نظریات خویش ولو غیر علمی و بی پایه و اساس آزاد است. من هم حق داشتم که نقد علمی در خصوص برخی از نظرات خانم زکیه لرستانی را منتشر کنم . آن هم فقط در جهت روشن شدن حقایق. چه طور استاد عباس منش در این ویدیو تعجب خویش از اصرار در به همراه بردن دایناسور ها در کشتی نوح اظهار داشته است در حالیکه به روشنی تاریخ جهان قدمت چند هزار ساله را برای پیامبران در نظر گرفته است و اساسا دوران پیش از 7000 سال به عنوان عصر حجر در نظر گرفته شده و فاقد هر نوع تمدن می باشد. دایناسور هایی که میلیون سال پیش منقرض شده اند را در کشتی چند هزار سال پیش تبلیغ می نماید. بنابراین رد شایعه پروفسور موریس بوکایی نیز حقی است برای من و سایر خوانندگان این سایت. مجدد واقعیت در خصوص شایعه پروفسور موریس بوکایی را در زیر می گذارم امیدوارم از اصرار بر حذف آن خود داری شود. هر چند دلیل آن را می دانم . اگر بر اساس نظریات استاد قرار است ایشان و مجموعه همکاران ایشان فقط بر روی خدا حساب کنند چگونه از ترس این پاسخ را حذف می نمایند. هنگامی که والری ژیسکار دستن، در سال ١٩٧6 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از کشور مصر تقاضا کرد تا جسد مومیایی شدۀ فرعون، رامسس دوم را برای برخی آزمایشها و تحقیقات، همچنین ترمیم آن از مصر به فرانسه منتقل کند، هر چند این تقاضا از نقط نظر علمی و تحقیقاتی قابل اهمیت است، اما در عین حال کمی هم بودار به نظر میرسد، مخصوصا زمانیکه متوجه شویم این تحقیقات زیر نظر فردی صورت می گیرد که چند سال پیش بعنوان پزشک خانواده ملک فیصل تعیین شده بود.
در هر حال جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستانشناس به همراه بهترین جراحان و کالبد شکافان فرانسه، ضمن ترمیم، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.
موریس بوکای، پزشک خانوادۀ ملک فیصل، که مسئولیت این تحقیقات را بعهده گرفته، می شود رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد، و بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد را داشتند، بدنبال چیز دیگری که احتمالا از سوی ملک فیصل بدو تکلیف شده، یعنی کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون و روشن نمودن این مطلب که بر اساس نوشته های آیۀ ٩٢ سورۀ یونس در قرآن، این بابا قبل از مومیائی در دریا غرق شده است، بود. جوامع مسلمان تا بامروز برای اثبات این مطلب که قرآن یک متن مقدس است، و از آسمان نازل گردیده، هزینه های بسیار هنگفتی پرداخته، و محققین زیادی را به خدمت گرفته، اما هیچ نیروئی قادر نیست تا جلوی روشنگری را بگیرد. خلاصه اینکه این آقای پرفسور بعد از تحقیقات گسترده به خاطر همین جسد مومیائی شده و اشاره بدین مطلب که شرایط این جسد قبلا و قرنها قبل در قرآن ذکر گردیده، بعد از رفتن به مصر و شنیدن آیۀ فوق الذکر در قرآن فریاد بر می آورد که من مسلمان شدم و به دین اسلام اعتقاد پیدا کردم، جل الخالق.
هر چند پاره ای معتقدند که او همچنان مسیحی باقی ماند و فریادهای او بیشتر جهت شنیدن ملک فیصل و قرارداد فی مابین آنان همچنین بلندگوهای تبلیغاتی اسلامگرایان بوده. بااینکه نظریۀ موریس بوکای مورد قبول همگان قرار نگرفته و نظرات دیگری هم در مورد این جسد وجود دارد، ولی از آنجائیکه زمینۀ معجره سازی قرآن نزد اسلامگرایان بسیار قویست، بلافاصله دست به معجزه سازی های عجیب و غریب در مورد این جسد و مسلمان شدن پرفسوری که زیر سایه حاکمیت اسلامی آل سعود زندگی می کند زدند، تا به زور و اجبار نشان دهند که قرآن کتابی ماورایی است.
از مهمترین نکات جناب پرفسور بوکای در زمینه جسد مومیائی فرعون، پی بردن و کشف بقایای نمک پس از ساعتها تحقیق بر روی جسد است. بوکای وجود این نمک را مطابق گفته قرآن که اشاره می کند دلیل مرگ فرعون غرق شدن در دریا بوده، ارزیابی نموده. در حالیکه از نظر علمی کشف وجود نمک بر مومیایی ها احتیاج به ساعتها تحقیق ندارد، ضمن اینکه وجود نمک در مومیایی منحصر به همین یک جسد هم نیست ، در دایره المعارف مصر گفته شده که دورۀ مومیایی کردن یک دوره 6٠ الی ٩٠ روزه میباشد که ابتدا جسد را بطور کامل می شستند، سپس بعد از انجام یک سری مراحل، جسد را مدتی در نمک میگذاشتند پس طبیعیست که در جسد مومیایی نمک پیداشود. و نیز در
همان دایره المعارف گفته شده که از نمک برای ضد عفونی کردن و خشک کردن و نگهداری اجساد استفاده می شده است. به گزارش های دایره المعارف مصری ها ، نمکی به نام نطرون وجود داد که همۀ مومیایی ها مدتی حدودا 4٠ روز، درون آن غوطه ور می شوند که مواد سازنده این نمک همانند مواد سازنده نمک آب دریاست ، بنابراین روی همۀ فرعون ها و مومیایی ها این نمک دیده میشود.
مومیائی مورد ادعا گفته می شود متعلق به رامسس دوم که او را نیرومندترین فرعون تاریخ مصر باستان می دانند، بوده. غرق شدن او در دریا با اطلاعاتی که منابع موثق نظیر ویکی پدیا از او میدهد بسیار متناقض است. حدود سن نود سالگی، رامسس دوم دچار ورم مفاصل و گرفتگی سرخرگ شد. او مصر را در وضعیتی ثروتمند و کامیاب ترک کرد در حالیکه بیشتر از بسیاری از فرزندان و همسرانش از جمله نفرتاری عمر کرده بود. رامسس دوم آن پادشاه افسانهای که دوست میداشت شد، اما این برای مصر کافی نبود. کمتر از صد و پنجاه سال پس از او سلطنت مصر سقوط کرد و پادشاهی نوین مصر به پایان رسید. این بیوگرافی است که در مورد رامسس دوم در ویکی پدیا موجود است، بنابراین غرق شدنش در دریا، و آنچه در قرآن، آیه ٩٢، سوره یونس ذکر گردیده، همچنین اظهار نظرات جناب پرفسور بوکای تقریبا بی معناست. در واقع کسانی که میخواهند آیه های قرآن را هرجوری که شده علمی جلوه داده و بدان تقدس ببخشند، در تلاشند با ترجمه و تفسیر های غیر واقعی، و استفاده از هر روزنۀ اى نشان دهند که این کتابی آسمانی است.
داستان دروغین از این قرار است: وقتی میتران در سال ١٩٨١ میلادی رییس جمهور فرانسه شد از مصر خواست که مومیایی یکی از فراعنه را به فرانسه ببرند، بنا به گفته ی این داستان رییس تحقیقات بزرگترین دانشمند فرانسوی بنام پروفسور موریس بوکای بوده است او کشف می کند که این فرعون غرق شده است و برای همین مسلمان می شود… کل داستان را در اینجا بخوانید
حال ببینیم حقیقت چیست؛
برای این به چند مساله می پردازیم: آیا چنین آزمایشی صورت گرفته؟
تاریخچه ی یهودیان در مصر چیست؟
موریس بوکای چه کسی بوده و چه کرده است؟
خلاصه مقاله: موریس بوکای پزشک مخصوص ملک فیصل پادشاه عربستان و دکتر دستگاه گوارشی بوده و هیچ تخصصی درباره ی باستانشناسی و کالبدشکافی باستانی نداشته است.
ایشان هیچگاه آزمایشی روی مومیایی ها انجام نداده است. رامس دوم به مرگ طبیعی در سن ٩٠ سالگی پس از 66 سال حکومت وفات کرده است و نه غرق شدن در آب.
آقای بوکای از مقاله ی علمی که ١٠ سال برایش زمان برده کپى(دزدى علمى) کرده و به مقاله ی علمی هم پایبند نبوده است. کالبدشکافی جسد رامس دوم در سال ١٩٧6 و دوره ی ریاست جمهوری “والری ژیسکار دستن” بوده است نه “فرانسوا میتران”.
حتی نام اشخاص آزمایشگر هم مشخص بوده و نام آقای بوکای در میان آنها نیست. آقای بوکای پیش از کتاب مومیایی کتاب های دیگری در همین راستا و برای خشنودی ملک فیصل نوشته بوده و بیشتر جنبه ی اخاذی و البته شهرت پاپولیستی داشته و نه فعالیت علمى.در نهایت کل داستان بالا حتی یک کلمه حقیقت نداشته و نویسنده ی آن از دانش و مطالعه ی اندکی درباره ی مصرشناسی بهره می برده.
آیا چنین آزمایشی صورت گرفته؟
بله، چنین آزمایشی صورت گرفته اما نه به شکلی که در داستان دروغین آمده. نخست اینکه بنا به گفته های کتاب های مقدس زمان موسی همزمان با “رامسس دوم” بوده است. در داستان گفته شده هم رامسس هنرپیشه ی اصلی است، اما ایراد کجاست؟
نخست اینکه مومیایی “رامس دوم” تنها یک بار برای کار تحقیقاتی به فرانسه رفته، انهم در سال ١٩٧6بوده و نه ١٩٨١ در زمان رییس جمهوری “والری ژیسکار دستن” بوده نه “فرانسوا میتران”، دلیل انتقال هم آغاز به خراب شدن و کپک زدن مومیایی بوده (بر اثر برخورد با هوا و خارج شدن از مدفن) و برای بازسازی و محافظت رفته است.
اتفاقا در کنار این یک کار تحقیقی انجام شده که آقای بوکای در میان کسانی که روی مومیایی رامس در فرانسه تحقیق کرده اند نبوده است.
در این پژوهش یافته اند که رامسس دوم دارای آرتروز گردن بوده که حاصل یک بیماری مفصلی پیشرونده بنام “اسپوندیلیت آنکیلوزان” بوده و در کل رامسس در سن ٩٠ سالگی و به مرگ طبیعی فوت شده است، نه اینکه در دریا غرق شده باشد. او به مدت 66 سال فرعون مصر بوده و یکی از طولانی ترین دوران حکومت را داشته است.
تاریخ حضور یهودیان در مصر چیست؟
نخست اینکه از نظر باستان شناسی هیچ مدرکی مبنی بر زندگی کردن موسی و حتی کل قوم یهود در مصر یافت نشده است. مزریان معروف به ثبت همه ی وقای روزمره هستند و در هیچ کتیبه یا متن نوشته ای سخن از وجود یهودیان و کسی که در دربار فرعون به عنوان پسر او یا حتی پسر خوانده یا پسر خوانده ی خواهر (روایت های مختلف همه ی ادیان ابراهیمی) وجود خارجی نداشته است. قوم یهود و داستان آنها مهاجرت آنها هم از مصر به فلسطین هم همینطور وجود خارجی ندارد.
با اینحال همچنان برخی از پژوهشگران داستان های نوشته شده در کتاب های مقدس را واقعی می پندارند و گاها به خیال خود شواهدى از آن پیدا کرده اند، اما دانشمندان اکادمیک این رشته بیشتر این مقاله ها را به گونه ای تحت تاثیر جوهای سیاسی و مذهبی می دانند و اصل بودن آن مقاله ها زیر پرسش رفته است.
نخستین یافته درباره ی حضور یهودیان بصورت گروهی در مصر به دوره ای بعد از سال 5٢5 پیش از میلاد یعنی دوران چیره شدن پادشاهی هخامنشیان بر مصر است که ایرانیان در خشکچه ی الفانتین داخل رود نیل در کشور سودان فعلی نه مصر و نزدیک پایتخت فرعون ها [الفانتی یک خشکی کوچک در وسط نیل در سودان شمالی است] پادگانی از سربازان اسراییلی و فلسطینی وجود داشته اند
از پاپیروس های بجا مانده به خط آرامی در آن فهمیده اند که برخی از این سربازان دارای کیش یهودی بوده اند. آن زمان مردمان سرزمین های اسراییل و فلسطین شهروندان یکی از ساتراپ های ایران بوده اند و نیروی سرباز اجیر به سپاه ایران می دادند. در نامه ی ارسطو و متن پنداتیخ اسکندریه هم به این سربازان اشاره شده است.
هرچند البین فان هوناکر دین شناس کاتولیک بلژیکی باور داشته که این پادگان به دورانی پیشتر و زمان حکمرانی کشوری بنام یهودیه توسط “مناسه” فرزند “حزقیا” می داند که گویا سربازان اجیری بوده اند که برای کمک به فرعونی بنام “پسامتیک نخست” و تسخیر این منطقه از سودان فرستاده شده اند، اما با اینحال سربازان ترکیبی از چند دین یهودی و ادیان سومری بوده اند و دور از خانواده در یک پادگان زندگی می کرده اند نه به همراه خانواده.با این تحقیقات بالا نشان داده شد که یهودیان نخستین بار بصورت سرباز نه خانواده در حدود سال های 5٠٠ پیش از میلاد زندگی می کرده اند نه ١٢٠٠ سال پیش از میلاد و زمان موسی که هیچ شواهد تاریخی ندارد.موریس بوکای کیست؟
موریس بوکای (Maurice Bucaille) پزشک مخصوص ملک فیصل پادشاه عربستان و … بوده و تخصص او پزشکی گوارش (Gastroenterology) بوده است.
آقای بوکای داستانی می نویسد بنام مومیایی فرعون که در آن کتاب مدعی می شود که او پزشک مخصوص خانواده ی انور سعادت هم بوده و از انور سادات، اجازه ی بررسی چند مومیایی را گرفته و این کشف بزرگ را نائل آمده.
در صورتی که در سالهایی که آقای بوکای مدعی شده در مصر روی مومیایی کار می کرده مومیایی زیر دست مصرشناسان سرشناس آن زمان آقایان ال. بالو (L. Balout) و سی. روبه (C. Roubet) بوده و جالب اینجاست که آنها مقاله ای بنام “مومیایی رامس دوم: مشارکتی علمی در مصرشناسی” (La momie de Ramsès II: contribution scientifique à l’égyptologie) را پس از ١٠ سال تحقیق علمی نوشتند.
جالب اینجاست که آقای بوکای احتمالا این تحقیق علمی را خوانده و برای خود گفته خوب من هم یک کتاب بنویسم و این داستان را وصل کنم به داستان مسلمانان و چون پزشک مخصوص ملک فیصل بوده احتمالا پول هنگفت و جایگاه خوبی بدست می آورده، ایشان درست یک سال پس از نشر این تحقیق علمی که حاصل تلاش پژوهشی ١٠ ساله بوده است را در کتابی درست یکسال پس از چاپ این مقاله در سال ١٩٨٧ و تقریبا با همان نام مقاله ی اورجینال و اصل علمی اما با کلی داستان سرایی های دروغین چاپ می کند و مورد استقبال شدید مسلمانان قرار می گیرد.(غالبا مسلمانان عاشق چنین دروغهایى هستند).
جالب اینکه در داستان دروغین و ساختگی گفته شده پس از این تحقیق آقای بوکای مسلمان می شود در حالیکه اولا ایشان در سال ١٩٧6 دقیقا پس از رفتن مومیایی به فرانسه و ١١ سال قبل از کتابش درباره ی مومیایی ها کتاب “بایبل، قران و علم” را چاپ کرده است. گویا او علاقه ی زیادی به مومیایی داشته و البته این فرصت طلایی را برای چاپیدن جیب ملک فیصل مناسب دیده است و هیچ جا از مسلمان شدن ایشان سخنی نیامده و اگر هم این کار را کرده احتمالا ترفندی دیگر برای پول درآوردن بوده است.(در هیچ منبع معتبرى چنین چیزى به ثبت نرسیده است).
در کل این آقا با کتاب هایش در میان قشر کم سواد جامعه ی مسلمان نامی برای خود به در کرد و حتی افراد آکادمیک و دانشگاهی جنبشی بنام “بوکایلیسم” را بوجود آورده اند که شامل مغلطه ی “شبه علم” یعنی استفاه ی ابزاری و البته تحریفی از علم برای اثبات کتاب های مقدس میباشد. در روش های تحلیلی ایشان ایرادهای زیادی نهفته است که برای نمونه گفته شده است ایشان با دقت زیادی مسیحیت و یهودیت را نقد می کند، اما وقتی به اسلام رسیده همان نقدها بر اسلام وجود داشته اما او از بکار بردن این نقدها طفره رفته است.
جالب اینجاست که وقتی دروغ های این داستان کشف شده برخی افراد این کشفیات را به پسر رامسس دوم یعنی “مرنپتاه” ربط داده اند. اما مرنپتاه هم که فرزند سیزدهم رامسس دوم بود در کهنسالی و سن شصت و اندی سالگی بر تخت می نشیند و مدت ١٠ سال بر مصر حکومت می کند و در سن هفتاد و چند سالگی به مرگ طبیعی می میرد. علت اینکه او فرعون مصر می شود هم این بوده که رامسس انقدر طولانی عمر کرده که ١٢ فرزند ارشد او پیش از خود او می میرند که قرعه بنام فرزند سیزدهم می رسد.
برخی از منابع مورد استفاده این متن:
٣- Comay, Joan. The Diaspora Story: the Epic of the Jewish People Among the Nations. Random House Inc (T), 1983.
4- Lindenberger, James M., and Kent H. Richards, eds. Ancient Aramaic and Hebrew Letters. Scholars P, 1994.
5- Kraeling, Emil, ed. Brooklyn Museum Aramaic Paryri: New Documents of the Fifth Century B.C. From the Jewish Colony At Elephantine. Brooklyn Museum Bookshop, 1969.
6- Pritchard, James. Collins Atlas of the Bible. Borders P, 2003.
٧- A. van Hoonacker, Une Communité Judéo-Araméenne à Éléphantine, en Egypte, aux vi et v siècles avant J.-C, London 1915 cited, Arnold Toynbee, A Study of History, vol.5, (1939) 1964 p125
به نام الله مهربان
سلام بر استاد عزیزم و مریم یه خسته نباشید میگم بابت تهیه و تدوین این دوره از سفرنامه.سپاسگذارم از شما.
و سلام به همه همسفران در سریال سفر به دور آمریکا
واقعا این قسمت خیلی زیبا و آموزنده بود..اول اینکه من چن روز پیش رفتم سوپری دیدم بلال های زیبا گذاشته که رفتم بخرم بعد پشیمون شدم..امروز مجدد از نزدیک دیدم واجب شد که بخرم..و دوم اینکه اون غروب دلنشین آفتاب رومن بازهم چند روز پیش تجریه کردم واقعا غروب زیبایی بود.و اون ماه بزرگ و عالی من هم هر وقت ماه کامله میرم روی پشت بوم نگاه میکنم و تحسینش میکنم این کار همیشگی من شده واقعا زیباس.
واقعا زییایهای جهان تمامی نداره..خدارو شکر.
استاد خوشم میاد همیشه ماشینو یه دستی به روش میکشی و تمیزش میکنم.تحسینت میکنم.
و اما درمورد کشتی نوح چقدر بزرگ و برای من جالب بود..چه ادمهایی واقعی..اینقدر واقعی بود که رگهای دستشون و فرم بازوشون مشخص بود.واقعا این کشور رو تحسین میکنم.
خدارو شکر که کنار شما استاد عزیزم و دوستان خوبم درسایت هستم..
ذرپناه الله مهربان باشید.
و از هر چیزی که از او خواستید، به شما داد؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است! ابراهیم 34
زمانی را که ابراهیم گفت: «پروردگارا! این شهر [= مکّه] را شهر امنی قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار!35
پروردگارا! آنها [= بتها] بسیاری از مردم را گمراه ساختند! هر کس از من پیروی کند از من است؛ و هر کس نافرمانی من کند، تو بخشنده و مهربانی36
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته بزرگوار ، و سلامی گرم خدمت همسفران این سفر رویایی
من امروز میخوام درباره یه داستان بگم که خیلیییی احساسم رو عالی کرد خدای مهربونم ، موضوع از این قرار که من از اونجایی که ارتباط خوبی با بچه ها دارم وقت هایی که مغازه هستم بچه ها میان سوال میپرسن منم از اونا سوال میپرسم که ببینم باورهاشون تو این سن و سال چی ؟ مثلا به تو بحث مالی ازشون میپرسم به نظرتون پول درآوردن راحت ؟ میگن نه عمو سلیمان کی گفته بابای ما فلان موقع میره سرکار فلان موقع میاد خسته میشه ، گفتم از الان داره این باورها وارد هاردشون میشه ، اما یه دختر خانوم کلاس اول ابتدایی هست به اسم ریحانه میاد مغازم میگه بیا خوبی هامون رو بشموریم بیا نعمت های خدا رو بشماریم یدونه اون نعمت میگه یدونه من میگه خداروشکر اینقدر نعمت داریم که واقعا نمیشه شمردشون خلاصه دیروز که مشغول تفسیر زیبای سوره حمد از زبان استاد تو دوره 12قدم بودم اومد کلی نعمت های قشنگ رو یادآوری کردیم رفت کتاب قرآن مدرسشون رو آورد دیدم یه درس دارن به اسم نعمت ها اینقدر کیف کردم چند درس بعدش سوره حمد بود گفتم خدا میگه راحت درسته
رسیدم به سوره اخلاص ، جایی که میگه الله صمد گفتم ریحانه میدونی چی میگه ، گفتم خدا میگه من همه چی دارم هرچی بخوای من میدوم بهت گفت یعنی عمو سلیمان دفترچه رنگی ام میده گفتم آره همین امشب میاره میده بهت خلاصه بغض منو گرفته بود منم شب رفتم خریدم بردم دادم به بهش اینقدر خوشحال شد گفتم خدا داده بهت بدم فقط ریحانه خدا گفت که هر چی خواستی از خودم بخواه من میدم بهت ، آقا سلیمان خودت به این باور رسیدی که هروی خواستی از خدا بخوای ، تو دلم میگفتم برای خدا کار نداره که هرچی ازش بخوای بهت میده ، این داستان برای خودم اینقدر خوب بود اینقدر احساسم عالی شد گفتم باشماهم یه اشتراک بزارم ، چقدر خوشحال شدم دست خدا شدم ،
خدا بی نیاز
همه دوستان ام در پناه تنها فرمانده جهان هستی باشین
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر استادعباس منش عزیز و بانو شایسته گرامی و همه دوستان توحیدیِ نازنینم در این جمعِ زیبا و بهشتی
سلامی به زیبایی امید به الله یکتا ، که به برکت وجود استاد عباس منش در دل ما زنده شد…
داستانِ امید داشتن به خدا…
اینکه در همه حال به خودِ خودِ خودش امید داشته باشیم و در هیچ حال ناامید نباشیم…
ناامید نباشیم از اینکه چرا خیارسبز از کیلویی 10 هزارتومان تبدیل شد به کیلویی 11 هزار تومان؟! ، بلکه امیدوار باشیم به فضل و فراوانی خداوند و شاد باشیم به وعده فراوانی او و رزّاق بودن او….
…وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَهࣰ مِّنۡهُ وَفَضۡلࣰا وَٱللَّهُ وَ ٰسِعٌ عَلِیمࣱ
[سوره البقره ٢68]
به قول مولانا که از زبان خدا به همه ما میگوید…
شاد باشُ و فارغُ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
و در بیت بعدی چقدر زیبا ، این سخن را از زبان خدا به ما میگوید که…
من غم تو میخورم ، تو غم مخور
بر تو من مُشفق ترم از صد پدر
حکایت زیبایی است در قرآن از ابراهیم نبی علیه السلام که آن مامورین خدا ، به او و همسرش ساره خانم ، وعده فرزندی بنام اسحاق را میدهند و حضرت ابراهیم از این وعده خدا تعجب میکند و با حالت سوالی می پرسد که…
(قَالَ أَبَشَّرۡتُمُونِی عَلَىٰۤ أَن مَّسَّنِیَ ٱلۡکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ)
ابراهیم گفت : آیا با وجود اینکه الان من پیر شده ام ، بشارت فرزندی را به من میدهید؟! با چه نشانه ای مرا بشارت میدهید تا باور کنم؟
[سوره الحجر 54]
خب کنجکاوی ، چیز زیبایی است و حضرت ابراهیم هم دوست دارد بداند که آخه چجوری من در این سن میخواهم بچه دار شوم؟! که در اینجا جواب میشنود که…
(قَالُوا۟ بَشَّرۡنَـٰکَ بِٱلۡحَقِّ فَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡقَـٰنِطِینَ)
آن ماموران الهی گفتند که ما تو را به حق بشارت دادیم و دیگه خیالت تخت باشه و از این سوالا هم نپرس ، در ضمن از گروه ناامیدان هم مباش
[سوره الحجر 55]
و در اینجا حضرت ابراهیم جمله ای بسیار زیبا میگوید که آقا پناه بر خدا که من از ناامیدان باشم ، زیرا که….
(قَالَ وَمَن یَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَهِ رَبِّهِۦۤ إِلَّا ٱلضَّاۤلُّونَ)
حضرت ابراهیم این چنین گفت که آیا جز گمراهان ، شخص دیگری از رحمت پروردگارش ناامید میشود؟
[سوره الحجر 56]
این آیات زیبا مقدمه ای باشد برای یک آگاهی زیبایِ قرآنی در مورد امید به خدا… ، یک آگاهی ناب که مهمان یکی از بزرگان تاریخ هستیم بنام حضرت صادق علیه السلام…
چون سخن ایشان مفصل است ، من فقط قسمت ابتدایی سخن ایشان را ذکر میکنم و ما بقی آن را به زبان ساده تر تفسیر میکنم…
پس بسم الله…
یک شرابِ ناب از این بزرگمرد که میفرمایند…
کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو
به آنچه که امیدش را ندارى امیدوارتر باش نسبت به آنچه بدان امید دارى…
(برای ادامه سخن متن عربی را نمی آورم و فقط فارسی آن را به زبان ساده تری نقل میکنم و هر کس که دوست داشت متنِ کاملِ عربیِ این سخن را بیابد ، میتواند ادامه آن متن بالا را در اینترنت جستجو کند و…)
چقدر این قسمت سخن زیبا است و میخواهد بگوید که…
دوست عزیز ، تو به این امید داری که در آخر این هفته ده میلیون تومان پول بسازی و هیچ امیدی به این نداری که تا اخر این هفته 100 میلیون تومان پول بسازی ، پس بیا یکم دیوانه بازی در بیار و نسبت به خلق 100 میلیون تومان پول امیدوارتر باش…
دوست عزیز ، تو امشب را در حالی میخوابی که فردا هیچ امیدی نداری که وقتی از خواب بیدار میشوی ، بتوانی با یک خبر مواجه بشوی که یک پیشنهاد کاری چند صد میلیونی به تو داده شود ، پس بیا یکم دیوانه باشیم و نسبت به این اتفاق امیدوارتر باشیم
دوست عزیز ،….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
آره ، بیا دیوانه بازی دربیاریم و نسبت به آن چیزهایی که امیدی به آنها نداریم ، امیدوارتر باشیم ، خدا را چی دیدی؟! شاید شد ، به قول خودِ خودِ خودش…
…لَا تَدۡرِی لَعَلَّ ٱللَّهَ یُحۡدِثُ بَعۡدَ ذَ ٰلِکَ أَمۡرࣰا
تو چه میدانی ، شاید بعد از این امر ، یک اتفاق جدیدی افتاد
[سوره الطلاق 1]
یکم مطلب سنگینه…. ، آخه یعنی چطوری؟؟؟!!! پس نیاز به یک منطق قوی دارد تا این جمله را باور کنیم و سعی کنیم از این آگاهی به نحو احسنت استفاده کنیم و منطق قوی ما سه داستان از قرآن است ، قرآنی که حقانیت آن برای من ثابت شده که از جانب یک آگاهی برتر به حضرت محمد نازل شده است…
داستان اول ، داستان ملکه سبا و حضرت سلیمان نبی است
اگر در این داستان تامل کنیم متوجه میشویم که ملکه سبا به این نیت و امید ، به دیدار سلیمان نبی میرود تا به عنوان ملکه سبا با حضرت سلیمان که پادشاهی ثروتمند بود ، یک دیدار و گفتگویِ دو جانبه برگزار کند و اصلا هیچ امیدی نداشت که مسلمان شود و به آیین سلیمان نبی که همان یکتاپرستی بود روی آورد ولی داستان چه شد؟! او مسلمان شد
…قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَـٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَـٰلَمِینَ
[سوره النمل 44]
داستان دوم ، داستان حضرت موسی است که با اهل و عیال خود در بیان تاریک گذر میکرد و…
در این داستان تامل کنیم که حضرت موسی بعد از اتمام قرارداد چند ساله چوپانی خود که بین او و حضرت شعیب بود ، دست زن و بچه خود را میگیرد تا راهی مکانی دیگر شود و برای این امر راهی بیابان میشود و در آن شبِ بیابانِ سرد و تاریک یک نوری را میبینید و به خیال اینکه آن نور یک آتش است ، به اهل و عیالش میگوید که شما اینجا بایستید تا من برم از آن نور آتشی بیاورم که روشنی بخش مسیرمان و گرمابخشِ تن های سرمازده مان باشد ولی نتیجه چه میشود؟؟؟!!!
او میرود به این نیت و امید که آتشی برای اهل و عیالش بیاورد ولی در آنجا با خدا ملاقات میکند و حکم پیامبری خود را میگیرد و با چنین حکمی به نزد خانواده اش برمیگردد ، حکمی که در آن لحظات ، اصلا هیچ امیدی که به آن نداشت که هیچ ، بلکه اصلا به ذهنش هم خطور نمیکرد که من الان لایق همصحبتی با خدا میشوم و حکم پیامبری از او دریافت میکنم
خوب در این داستان قرآنی تامل کنیم تا معنای ابتدای آن سخن را بفهمیم…
(إِذۡ رَءَا نَارࣰا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوۤا۟ إِنِّیۤ ءَانَسۡتُ نَارࣰا لَّعَلِّیۤ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدࣰى…)[سوره طه ١٠ و ادامه اش]
این داستان را به صورت مفصل در قرآن مطالعه بفرمایید
و اما داستان سوم که من بسیار بسیار بسیار آن را دوست دارم ، داستان ساحران فرعون است…
تامل کنیم در این داستان زیبا که این ساحران فرعون ، خود را آماده کرده بوند با این نیت و امید که با سحر و جادوی خود ، موسی را شکست دهند و در نزد فرعون عزت و پُست و مقامی کسب کنند ، به تعبیر قرآن…
(فَلَمَّا جَاۤءَ ٱلسَّحَرَهُ قَالُوا۟ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَـٰلِبِینَ قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ إِذࣰا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ)
[سوره الشعراء 41 – 42]
و این در حالی بود که آنها اصلا امیدی نداشتند که بعد از این ماجرا ، چنان ایمانی وجود آنها را فرا بگیرد که با وحشیانه ترین تهدیدهای فرعون متزلزل نشود ولی آخر داستان چه شد؟؟؟!!!
چنان ایمانی وجود آنها را فرا گرفت که در مقابل تهدید وحشیانه فرعون گفتند…
(قَالُوا۟ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّاۤ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ)
هه… ، ما رو از چی میترسونی داداش؟! بیا بکش ما رو ، ما دیگه انتخاب خودمون را کردیم و به سمت رب العالمین روی آوردیم و از این انتخاب خود عقب نمیکشیم
[سوره الشعراء 50]
تصورش را بکنید از قعر مدار گمراهی به چنان درجه ای از ایمان رسیدند که….(خوشا به حالشان…)
این بود داستان امید به خدا…
و چه زیبا بود این آگاهی که درک و هضم کردنش با انسان کاری را میکند که همواره در بالاترین سطح فرکانسی باشد ، یعنی امیدوار باشد ، امیدوار نه ، امیدوااااااار ؛ آنهم به خدایی که وعده داده است…
(فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسࣱ مَّاۤ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعۡیُنࣲ جَزَاۤءَۢ بِمَا کَانُوا۟ یَعۡمَلُونَ)
پس هیچ کس نمیداند که خداوند چه چشم روشنایی هایی برای آنان به پاس اعمال و فرکانس هایشان ، در نظر گرفته که فعلا از دید آنها پوشیده است
[سوره السجده ١7]
و در آخر با الهام گرفتن از این داستان زیبای ساحران فرعون ، یاد یکی از شاگرد زرنگ های خدا افتادم که این داستان را خوانده بود و در عاشقانه هایش در “دعای عرفه” به خدا گفت که…
یا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَهَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَقَدْ غَدَوْا فى نِعْمَتِهِ ، یَاْکُلُونَ رِزْقَهُ وَیَعْبُدُونَ غَیْرَهُ وَقَدْ حاَّدُّوهُ وَناَّدُّوهُ وَکَذَّبُوا رُسُلَهُ
گفت : عه خدایا پس اینجوریاس؟! ، تو این ساحران فرعون را که عمری نعمت های تو را خوردند و بر علیه تو تبلیغ میکردند تا در نزد فرعون به پُست و مقامی برسند را نجات دادی و ایمانی غیر قابل تزلزل به آنها دادی
حالا نمیخواهی با منی که لااقل مثل آنها نبودم که بر علیه تو تبلیغ بکنم و حداقل بر سر زبانم ذکر “دوست داشتن تو را” فریاد میزدم ، چنین کاری بکنی و یک ایمانی محکم و غیر قابل تزلزل ، به من عطا کنی؟
و نتیجه چه شد ، چنان ایمانی خدا به او عطا کرد که بدون هیچ ترسی از شمشیر و لشکریان بی شمارِ دشمن ، به قربانگاه رفت و….
به قول مولانا
هین بیا زین سو ببین کین اَرغنون
میزند یا لیت قومی یعلمون
همواره امیدوار باشیم ، امیدوار باشیم در محضر خدایی که با عظمت و نظم بی نظیر سیارات و ستارگان و کهکشانها و مدیریت بسیار زیبای گردش خون در رگ های من و…. ، قدرت خودش را به رُخ من کشیده تا در مرحله اول به او اعتماد کنم تا بتوانم وارد مرحله بعد که تسلیم است ، شوم و هیچ گاه با وجود او ناامید نباشم ، به قول حافظ شیرازی…
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندرد پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
خدایا شکرت
یا حق
بنام پروردگار یکتا
سلام به همهی خوبان
سلام رضای عزیزم
رضا جان چقدر همیشه کامنتات قلب و روحم رو نوازش میکنه
ممنونم ازت که اینقدر خوبی
داستان ساحران، همیشه واسم سوال بوده که چه کرده بودند و چی در چنته داشتند که به یکباره و همگی اینچنین به رستگاری رسیدند
و نکتهای که تو استخراج کردی و اون امیدوار بودن هست، بهترین درس و آموخته از این داستانهاست
رضا جان ممنونم ازت که با نوشتهت روحم رو لطیف کردی و اشکم رو جاری
و این دو بیت از خودم که با خوندن کامنتت واسم مرور شد رو هم بیان میکنم
تو جان، چه جلوه نمودی؟! شدی تو کارم و کَس
فَلَک به عشوهگری، دیده را چو خاکم و خَس
بهشت و جنت و فردوس و باغ مینو را
دهم که مست شراب اَلَست باشم و بَس
در پناه پروردگار یکتا توحیدی باشیم انشاءالله
به نام خدای مهربان
سلام رضا جان عزیز
تبریک میگم بهت دوست خوبم بابت این درکی که از خداوند به دست آورده ای و این چنین عاشقانه با شعر و آیات قرآن هدایت میشوی و عشق بازی میکنی اشک منو درآوردی و پاسخی از کامنتت گرفتم که نه تنها روز بلکه کل عمرم را ساخت و البته که انسان فراموش کار است و باید هر روز به خودم یاد آور شوم که :
به آنچه که امیدش را ندارى امیدوارتر باش نسبت به آنچه بدان امید دارى…
سپاس گذارم ازت انشالله که هر روز بتوانیم باطی کردن تکامل و ثابت ماندن در این مسیر توحیدی در دنیا واخرت سعادت مند شویم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ.
سلااااااااام
به استاد جانم
سلااااااااام
به استاد شایسته عزیز
سلام به دوستان و خانواده عزیز و ارزشمندم
امیدوارم حال دلتون عالی و مملو از حس الهی و معنوی باشه
استاد اول که بنر فایل را دیدم و شروع به نوشتن کردم
قبل از دیدن فایل من ناخودآگاه یاد داستان کشتی حضرت نوح و گوش دادن به هدایت الله و تسلیم بودنش افتادم
قلبم باز شد ،وای خدا چقدر حالم خوبه
استاد جان وقتی دستهای باز شده و آغوش بازتون را دیدم سریعا این فرکانستون را دریافت کردم که میگفتید نوح گونه که ؛
بندگان صالح خدا ،بندگان متقین،
بندگان شایسته خدا بشتابید برای سوار شدن به این کشتی به آغوش گرم و امن الهی،و ما عباسمنشیها هم ندای شمارا از سرتاسر جهان شنیدیم و به اون حس و اون فرکانس لبیک گفتیم.الهی صد هزار مرتبه شکر که در صراط مستقیم هستیم
الهی به امید تو
وای خدا عجب رنگی داره این آسمون قلبم منقلب شد،وای خدا اون ابرای سفید را نگاه کن تو این آسمون زیبا چشمنوازی میکنه.
خط کشیهای منظم ومرتب سفید و زرد این خیابونا نگاه کنید
سلام درختای کنار جاده ،رسیدیم به این پل زیبا که منا یاد پل طبیعت تهران انداخت که خانم لیلا عراقیان این پل زیبا را طراحی کرده که الان خیلیا میرن و لذتشا میبرن.
ای خدااااا عجب اهنگیه واقعا احساس میکنم اولین باره شنیدمش.عالیه
متقابلا ماهم به شما استاد شایسته سلام میگیم
در ایالت ایندیانا
ورسیدیم به این والمارات و مزارع زیبای بلال و اینکه مهمون این والمارت باشی و چشم انداز روبروت این درختهای بلال زیبا باشه و یه خواب دلچسب و راحت را سپری کنی و آسمونی که فقط دوست داری مدتها چشمتا بدوزی بهش و کیف کنی و از ته دلت بگی خدایا عظمتت شکر
چقدر آخه تو بزرگی و چقدر آخه تو مهربونی .
نوش جونمون این عشق بازی با الله یکتا.
استاد جان چقدر خوبه که شما اینقدر با خودتون درصلحید با اینکه تو قانون سلامتی هستید ولی با کمال احترام به زیبایی و رنگ و چینش این بلال توجه و تمرکز میکنید.
واقعا از هر رفتار شما من دارم یه درس جدید میگیرم.
ای خدااااا عجب منظره ای هست که این قاب دوریبنتون مارا مهمونش کرد
عجب کلبه زیبایی درختان سبز و برافراشته
بعد کلی احساس لذت از این مسیر بهشتی وارد این استیت پارک میشیم
وای عجب نرده های چوبی خوشگلی داره
و رسیدیم به آبی که جاریه و آبشار کوچیک و نقلی داره ازش میریزه.
عجب پله های زیبایی داره و چه جالب نرده هم زدن که بعضیها با کمک از نرده ها پایین برن.
با اجازتون منم با عشق از این پله ها پایین رفتم
چه لذتی داشت.الهی شکر
رسیدیم به داخل این رودخونه زیبا و این آبشار نقلی
و انعکاس نور روی این موجهای آب چقدر زیباست که توجه خانم شایسته و ما را جلب میکنه
و تصویر زیبای این آبشار که داخل آب افتاده
منم مثل استاد نشستم کنارش و تامل تعمق کردم به این همه نعمت. این همه زیبایی. این همه نشاط ،این همه عظمت،این همه اصوات زیبای آب و پرندگان
این همه درختان برافراشته که خورشید از وسطشون داره به همه ما سلام گرمش را میفرسته
سلام بندگان صالح عباسمنشی.
خوش آمدید قدمتون را به این سرزمین توحیدی گزاشتید و شادمانی و حس بندگی را برامون
اوردید
وای خدا چه شور و شعفی که با دیدن این مناظر در من ایجاد شد.
که وقتی درختی را دیدم سریعا خودما به افلاک و آسمونها برسونم از اونجا یه لحظه به بینهایت درختی که آفریدی نگاه کنم
به بینهایت کوه و سخره و رود ها و دریاها نگاه کنم
به بینهایت ماشینی که دارن هر لحظه تولید میشن و تو خیابونها در رفت و آمد هستن نگاه کنم
به 7 الی 8 میلیار آدمی که بهشون نعمت زندگی و لذت بردن و پادشاهی کردن داده شده نگاه کنم
و اندک کسانی هستند که دارن این زندگی را زندگی میکنن و اونها کسانی هستند که خدا بهشون گفته صالحون
متقین بندگانی که مثل در و گوهر دارن در این زمین پهناور میدرخشند
و ما به خودمون میبالیم که در راه و مسیر بندگی هستیم و داریم هر روز رشد میکنیم به وجود خودمون باز میگردیم
رسیدیم به عکس زیبای فایل قبلی که خانم شایسته به زیبایی این ژست خفن را گرفتن در این رودخونه زیبا و اشارشون به رب و خدای مهربونه.
الهم ما بنا من نعمت فمنک
هر چه هست از لطف و محبت و مهربانی اوست
الهی شکرت
عجب غروب آفتاب شگفت انگیزی وای خدا چقدر زیباست این نور نارنجی رنگ که کمکم خودشا پشت کوه ها قایم میکنه.
و این قرص کامل ماه چقدر حالمون را خوب میکنه الهی شکرت
من خودم همیشه از دیدن روز اول دوم که خیلی ماه کوچیکه و روزی که ماه کامل میشه به وجد میام و یکی از شکرگزاریهام هست در موقع دیدن ماه.
ابرماه یا ماهبرافروختگی و یا سوپرمون (supermoon) به حالتی از ماه گفته میشود که در درخشانترین و بزرگترین حالت خود دیده میشود.
وارد ایالت کنتاکی میشیم و یه غذا به این تراک کمپر همه چی تموم میدیم
راستش در بعد ارتعاشی و فرکانسی این تراک کمپر هم از شعور برخورداره و استاد چنان با حس خوب داره تمیزش میکنه که انگاری داره برونی اسب قشنگش را نوازش میکنه و تمیز میکنه.
دمتون گرم.
استاد چقدر جالب بود داشتید از حضرت نوح سوال میپرسیدید و جواب میداد.
استاد توضیحاتتون درباره کتاب قرآن و انجیل خیلی کامل بود
اصلا ما از وقتی به چیزهایی که شنیده بودیم و باور کردیم ؛شک کردیم و با کلام شما آشنا شدیم همه زندگیمون عوض شد.
و به یه دنیای دیگه ای وارد شدیم.
واقعا جالب بود که خیلی آدما همین الان اینقدر هزینه میکنند که اون باورهای پیشینیان را نگه دارن و به دست نسلهای بعد برسونن که شما به خوبی بهش اشاره کردید استاد عزیز.
از شما استاد عزیز و خانم شایسته سپاسگزارم
برای همگی خانواده عزیزم بهترینها را آرزومندم.
شاد باشید.
بنام خدای مهربان و هدایتگر
سلام به دوست عزیزم
به به عجب کامنت زیبایی بینهایت لذت بردم و تحسین کردم شمارو
اونجایی ک گفتید بین 8میلیارد ادم ما چقدر خوشبختیم که جزو هدایت شدگان هستیم
ی بغض زوقی تو گلوم اومد از لطف خداوند
از مهربانیه خداوند
از بزرگی وفضل خداوند
خدا چقدر بما لطف داره
و من یکی خودمرو میگمچقدر ناسپاسم
چقدر فراموشکارم
و از خداوند میخامکه همه مارو هدایت کنه و گناهان مارو ببخشه
من در برابر این بزرگی ارزنی همنیستم اما خداوند جهانش رو به تسخیر مندراورد!
از خداوند میخام همه مارو هدایت کنه با مسیر عشق و ارامش خودش
به مسیر نعمات بینهایت خودش
و صدالبته که روح و ظرف مارو برای دریافت بزرگتر کنه
از خداوند میخام ک ما بنده های خوبش ک هرکجایجهانش هستیم همیشه دنبال پیشرفت باشیم و اون حس جاه طلبی رو داشته باشیم
همیشه احساس لیاقت بیشتر و احساس تشنگی بیشتر نسبت به بزرگتر شدن رو داشتا باشیم
انشالله که همیشه در مسیر احساس خوب و عالی باشیم
آمین
سلام به آبجی فرشته عزیزم
امیدوارم که حال دلت عالی باشه
سپاس برای کامنت زیبایی که برام نوشتی و منو خیلی خوشحال کردی
خدارا شکر کامنت من مورد توجه شما قرار گرفت .
سپاس برای دعا های قشنگی که برای ما کردی
معلومه که قلب مهربون و لطیفی داری.
.
هر کسی تو این سایت هست یعنی لیاقت و آمادگی را داشته که تو این سایت هست.
واقعا بهت تبریک میگم که تو این سن و سال داری رو خودت کار میکنی.
بهترینها را برات آرزو میکنم.
سلام رسول جان
امیدوارم حالت دلت عالی باشه و در کنار خانواده نازنینت برقرار و شاداب باشی برادر
ماشاالله به محمد حسن جان که اینقدر آگاهی خداوند در وجودش جاری شده.
دیشب می خواستم برای فاطمه خانم پیام بذارم که عکس محمد حسن رو روی پروفایل شون بارگذاری کنند تا من چهره این عزیز دل رو ببینم، اما کامنت باز نمی شد.
تا اینکه رسیدم به کامنت خودت و دیدم بلللله، مرد شماره یک این روزهای سفر به دور آمریکا عکسش رو باباش گذاشته و خلاصه خیلی لذت بردم حس خوبی بهم دست داد که این بزرگ مرد کوچک رو دیدم.
انشالله خدا فرزندان صالحت رو حفظ کنه.
و تحسین می کنم شما و فاطمه خانم رو بخاطر پرورش چنین فرزند با معرفتی…
در پناه الله مهربان پاینده باشید رسول جان.
سلام و درود به اقا رضای عزیز
برادر بزرگوارم سپاسگزارم برای لطف و محبتی که نسبت به محمد حسن و من و فاطمه جان داشتید
خداراشکر دیدن چهره محمد حسن حالتون را خوب کرد
آقا رضا باور کنید خیلی مواقع میتونن این بچه ها به دلیل نداشتن مقاومت و ذهن فعالشون برامون در حکم معلم باشن
و خیلی وقتها واقعا من از محمد حسن جان یاد گرفتم .
الهی که حال دل همه فرزندانمون عالی باشه و در محیطی امن و شاد رشد و پرورش پیدا کنند
به بالاترین درجات آگاهی و بندگی برسند
که با داشتن این خدای مهربون واقعا میشه انتظار این پیشرفتها و موفقیتها را برا فرزندانمون داشته باشیم.
بازم ازتون سپاسگزاری میکنم برای این قلب بزرگ و مهربونتون.
یا حق
بنام خدای هدایتگر در هرلحظه من
سلام استاد عزیزم سفرتون به خوشی و سلامت
سلام دوستای عزیز من
بینهایت خوشحالم که در این سایت هستم
و برخلاف اکثریت جامعه دارمروی شناخت و تغییر خودمکار میکنم
من روز شنبه بهماز بانک زنگ زدن و گفتن برنده جایزه 100میلیون تومان شدم
خیلی احساس خوبی داره
خیلی خوشحال و سپاسگزار هستم
اما ی مسعله ای پیدا کردم در ذهنم
دوستان اگه شما هم این مشکل رو داشتید و حلش کردید راهنماییم کنید تا منم بتونم ازین مرحله رد بشم
این مرحله جاییه که من احساس میکنم مرحله دریافت نعمتم (خراب) شده
ذهن من میخاد مدام تو شرایط سخت و بد باشه و خوشی رو دوست نداره
ذهن من دوست نداره ثروتمند بشه
از وقتی خبر 100میلیون رو شنیدم همش داره ترس ،نگرانی،احساس بد، رو بهم تلقین میکنه
وقتی نگا میکنم میبینم همه چیز سرجاشه فقد این وسط من هرموقع اتفاقات خوبی براممیوفته
با احساس بدی ک با اون اتفاق خوب به سراغم میاد کاملا همه چی برمیگرده
مثلا ببینید
ذهن من دوست نداره بهش خوش بگذره و خوشبختی رو وقتی میبینه ک درحال سختی کشیدنه
مثلا من روزهای گرمِ تابستون توی فروشگاه کارگری کردم قفسه های فروشگاه رو تمیز کردم
اونجا واقعن خیلی شرایط سخت بود اما من با کنترل ذهن به احساس خوب میرسیدم و میگفتم خدا جواب میده
اما الان که شرایط خوب شده و خدا جواب داده
ذهنم داره اراجیف میبافه
و واقعن برای من کنترل ذهن در شرایط سخت راحت تره تا شرایط آسون
مثلا الان من اینقدر ذهنم درگیره که اصلا نمیدونم اون 100میلیون رو دریافت میکنم یا نه
کنترل ذهن توی شرایط سخت چرا راحت تره برام
و الانی که خدا پاداش اون کنترل ذهن رو داده چرا الان با احساس بد شرایط رو کاملا برعکس میکنم؟
خیلی ممنونم از دوستانی ک راهنماییم میکنن
این اولین بار نیست که ذهنم با نعمتها مقاومت داره و بارها شده ک اتفاقات عالیی افتاده اما بخاطر این احساس بد و این نجواها همه چی دوباره خراب شده و به حالت اول برگشته
دیگه نمیخام اون اتفاقات گذشته بیوفته و میخام نتیجه بگیرم
ممنونم از همتون دوستای خوبم
سلام به فرشته خانوم پر انرژی و مهربان
چقدررر خوشحال شدم به خاطر نتیجه عالیتون، برنده شدن 100 میلیون در بانک! تحسین فراوان به شما!
دختر، چه فرکانس عالی فرستادی که چنین نتیجه خاص و یونیکی نصیبت کرده، آفرین!
به مدار پاداش گرفتن وارد شده ای. ببین، خودت رو گیج نکن، تو برای ما بگو که چیکار کردی که اینطوری شد؟!! منکه خیلی مایلم یاد بگیرم!
رفتم داستان آشناییت رو با سایت خوندم. تو خیلی مسیر عالی و فوق العاده ای رو با تلاش و کوشش برای خودت درست کردی. برای چنین آدم تلاشگر معرکه ای، شروع شدن نتایج خوب و پاداشهای کیهانی، کمترین چیزه…دمت گرم!
عادت داشتن به سختی و بدبختی و جون کندن برای رسیدن به هدف که باگ ذهنی تمام ماست! اصلا استاد به همین خاطر دوره احساس لیاقت رو آماده کرده دیگه!
من خودم هزار تا عیب دارم در این زمینه و اینی که گفتی، اصلا برام جدید نبود. هیچوقت خودم رولایق دریافت پاداش نمیدیدم. اصلا این مورد، چیزی هست که با عادت داشتن به کار سخت، تو ذهن میشینه. منم از صبح تا شب دارم باهاش میجنگم! نوشتن اتفاقات خوب و تحسین آنها در. تمرین ستاره قطبی دوازده قدم، یک راهیه که من انجام دادم و نتیجه ش خوب بوده.
اما تو مسیرت معلومه دختر! یه قسمتی از اون صد میلیون، حتما برای خرید دوره احساس لیاقت برات فرستاده شده! خوش بحالت!:)))
نتایجت روز بروز کوانتومی تر و فوق العاده تر باد! آماده پرواز باش!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی
سلام به شما دوست عزیزم
اگه بخام بگم من چکارهایی کردم شاید یکم خندتون بگیره
ولی من کارایی رو کردم ک برای خیلیا حتی فکر کردن بهش ترسناک بود
من وقتی کلاس شنیونم شروع شد نه مدل داشتم که تمرین کنم ن وسایلی داشتم که باهاش کارکنم
خداوند بهم ایده داد گفت برو تو کوچه، پارک ،و هرجایی دختری دیدی بهش بگو و منم گفتم چشم
خداشاهده من وقتی مدل میاوردم همه هم دوره ای هام میفهمیدن از کوچه اوردمشون شاخاشون درمیومد
بماند که کلی هم منو مسخره میکردند میخندیدند ولی من میگفتم اشکال نداره خدا پاسخ میده
وسایل ها هم خوده اموزشگاه بین 15تا دانشجو فقط بمن میداد و من میتونستم استفاده کنم بقیه مجبور بودند کلی وسیله بخرند .
.
من دو هفته قبل اولین حقوقم رو گرفتم 580 تومن 60هزارشو که میشه 1/10پول کارم رو بخشیدم
خیلییی هم حالم خوب بود و مطمعن بودم که خدا هزار برابرشو بهم میده
.
من احساسم خیلیییی خوب و عالی بود اصلا همه سختی ها و تضادها با خنده روبه رو میشد و میگفتم اخ جون میخام کنترل ذهن کنم و پاداشش درراهه
من خیلی خوب میدونم که من لایق دریافت این نعمتم ولی ذهنمم باید بفهمونم بهش
من 1/4هزینه دوره احساس لیاقت رو اماده کرده بودم و داشتم بقیشم جمع میکردم که خدا یهو صدبرابرشو بهم داد
وقتی نگا میکنم میبینم تنها دلیل پاداشهای من احساس خوبی بود ک من بصورت خیلیییی حرفه ای داشتم
بخدا قسم تو کوچه ها راه میرفتم و گریه میکردم از شدت احساس خوب
بنظرم دلیلش اینا بود
1 عمل به الهامات و شجاعت داشتن
2 پرداخت زکات
3 احساس خوب
4کنترل ذهن در سخترین شرایط
.
امیدوارم کمکتون کرده باشم و برای شماهم بینهایت ثروت فراوان از خداوند میخام
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
سلام و درود فراوان بر آبجی نازنین خودم فرشته ی فرشته ”
حالتون عالی و متعالی ”
داشتم کامنت تو میخوندم یک لحظه فک کردم. داری شوخی میکنی ”
خداوند رو باید شاکر باشی ”
و منم خیلی خوشحال شدم ”
به نظر من روی باور فراوانی کار کن و بگو که من لیاقت دریافت نعت و ثروت رو دارم ”
و بنویس و تکرار کن ”
ترمز های ذهنت رو پیدا کن ”
وقتی میگید مسئله ” یعنی ترمز
یعنی باور مخرب
طبق قانون هر آنچه که محکوم کنی ازدست میدی ”
برگرد و کامنت ها قبلی تو مرور کن… که چه هدف و خواسته های داشتی ”
باورت میشه خودم چند وقت پیش یک باور مخرب رو تو ذهنم پیدا کردم ”
گفتم این کجا بود ” بگو
من عاشق ثروت و نعمتم درحد بی نهایت …
اگر من به جای شما بودم
شکر گذار خداوند بودم
خدا یا شکرت …
خدایا بی نهایت شکرت
خدایا گوشیم از این زنگ ها بیشتر بخوره
خدایا از این خبرا بیشتر و بیشتر بشنوم.
بگوکه من لایقم ”
و لایق بهترین ها هستم .
خدا پاداش بهت میده بابت کنترل ذهنت .. چرا خودمو لایق ندونم ”
تاکید میکنم حتما کامنت های قبلیت رو مرور کن.
اگر من به جای شما بودم
فقط و فقط شکر گذاری میکردم .
بهترینها رو برات آرزو میکنم
وجودت پراز عشق بی نهایت “یادت باشه ”
فقط خودت می تونی ورودی هاتو کنترل ”
کنی و به خودت کمک کنی ”
نه هیچ کس دیگه ”
در پناه جان ، جانان باشی “
سلام برادر عزیزم
سپاسگزارم برای تبریکت
و همچنین سپاسگزارم برای کمکت
حتما میرم و کامنتهای قبلمرو میخونم
خداروصدهزار مرتبه شکر الان حالم خیلی عالیتر شده چون متوجه شدم من خودم رو با ادمای اطرافم مقایسه میکنم و میبینم که من خیلی مدارم از اینا جداست
برای همین که اینا پول ندارن پس منم باید نداشته باشم
یعنی از دیروزه هعی دارم خاسته هام رو مرور میکنم و خوشحالم ک تونستم به احساس بهتر برسم
چون خاسته های من خیلی بزرگتر از این 100میلیونه و قطعا با سپاسگزاری بابت این نعمت و هدیه نعمتها و هدیه های بیشتر وارد زندگیم میشه
و شما درست میگید
بابت این پاداش من درست از خداوند سپاسگزاری نکردم
خیلییییی ممنونم ازتون که بهمگفتید سپاسگزاری کنم
انگار خدا بهم گفت ک سپاسگزاری کن که بیشتر و بیشتر بهت ازین نعمتا بدم کجاشو دیدی
خیلی دوستتون دارم
خداروشکر
خداروشکر
خداروشکر
بنام خداوند مهربان ”
سلام و درود بر فرشته ی عزیزم ”
سلام بر روی ماهت”
مگه داریم ”
مگه هست”
دختر به این خوبی ”
فرشته جان “شما بی نظیری”
شما فوق العاده ای ”
منم شما رو خیلی خیلی دوست دارم
چقدر عالی هستی تو ”
قدر خودتو بدون ”
میدونی واسه چی گفتم برو کامنت های قبلی تو بخون ”
یادمه یک کامنتی داشتی و گفتی میخام دوره احساس لیاقت رو تهیه کنم ”
خوب دیگه …
شما اینقدر فرکانس هات مثبت و پر انرژی هستش…
که بخواااااه، میشود”
من مطمئنم کولاک میکنی ”
شما یک انسان زیبایی ”
اینقدر خوشحال شدم برات که اشک ریختم
البته اشک شوق ”
شما دست به خاک بزنی طلا میشه ”
کامنت آقای علی بردبار رو خوندم و جوابی که شما براش نوشته بودی ” واقعا تحسین داری تو ”
و بهتون تبریک میگم ”
شما بی نهایتی دختر ”
نتیجه ات، گواه بر عملکرد خوبته ”
اندازه اون حس قشنگت ”
اندازه ی شجاعتت ”
دوست دارم و عاشقتم ”
مواظب خودت باش ”
لحظه هات با عشق و خوشبختی ”
هر ساعت و دقیقه به کامت باشه ”
روزگارت شاد شاد
بزم عشقت پر سرور
قلب نازنینت از غصه دور “
دوست عزیزم اول اینکه بهت تبریک میگم، تو قطعا لایق خیلی بیشتر از اینها را داری و ازت ممنونم که اینقدر این باور مخرب را به خوبی شناسایی کردین و اینجا توضیح دادی همین کامنت شما دوست زیبام باعث شد منم یه مقدار عمقتر به این مسئله فکر کنم و یه همچنین باور مخرب را در خودم به صورت دقیق شناسایی کنم و البته یه ذهنت کلی ازش داشتم ولی از این زاویه هنوز بهش توجه نکرده بودم الان که فکر میکنم میبینم بله یک اثراتی از این باورهای ناسالم در ذهن منم وجود داره. خلاصه اینکه خیلی ازت ممنونم و مراقب وجود نازنین خودتم باش (:
آرزوی بهترینهارو برات دارم.
به نام خداوندی که زیباست و زیبایی ها رو آفرید.
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و دوستای نازنینم دراین خانواده ی بزرگ و بی نظیر…
اول ازهمه میپردازم به زیبایی ها وامکانات این کشور بی نظیر که همیشه واسه من قابل تحسین بوده، از روز اولی که سفرنامه رو شروع کردم همیشه تمیزی وسالم بودن جاده های آمریکا واسه من پررنگ بوده و هنوزم وقتی می بینم خیلی تحسین میکنم که اینقد همه چیز تر و تمیز و مرتب و هرچیزی جای خودشه .استاد چقد شمارو تحسین میکنم از اون شرایط سخت با استمرار و عمل به قوانینی که درک کردید الان رسیدید به اینجا که میتونید آزادانه به هرجا که دوس دارید سفر کنید، اینقد همه چیز زیباست، این ماشین فورد بی نظیر که همه جور امکانات رو توو دل خودش جا داده و شمادارید به بهترین شکل ازش استفاده میکنید، لذتشو میبرید و برای قدردانی گاهی وقتا دستی به سر و صورتش میکشید وتمیزش میکنید دم شما گرم، چقد این رابطه ی عاطفی تواَم با عشق وعلاقه شما و خانم شایسته ی عزیز رو تحسین میکنم که اینقد پایه و همراه همدیگه هستین، رابطه ی عاطفی برای من یکی از معضل های بزرگ زندگیم بود و ازموقعی که شما رو می بینم خیلی چیزا درون من تغییر کرده و مطمئنم منم یه روز عزیزدلی میاد توو زندگیم که زندگی رو باهم قشنگترش میکنیم. به لطف دوره ی 12 قدم تونستم نگاه مثبت تری داشته باشم و الان متوجه میشم که خیلی عزت نفسم بهتر از قبل شده، به قول شما یه سری چیزا داره توو بکگراند اتفاق میفته که الان من نمی بینمش اما میفهممش…
پله ها و پل های چوبی در دل جنگل، چقد دیدن زیبایی های طبیعت رو برای انسان ها راحتتر کرده و میشه راحت دسترسی داشت به مناظر طبیعی.
غروب همیشه برای من چشم نواز بوده و منو محو میکنه، جالبه بخاطر این توجه و نگاهم الان جایی کارمیکنم که هر روز، غروب زیبا رو می بینم وبه قول صاحبکارم(که نمونه ی یک انسان درستکار و موفق) ، محل کار با ویوی ابدی…
جالبه بدونید من الان جایی کار میکنم که هیچ ربطی به من و گذشته ی من نداره وخیلی رهاتر شدم نسبت به گذشتم و ذهنمو کنترل میکنم برای هدایت هایی که میشم و میدونم خدا از هرچیزی بهترینشو واسم کنار گذاشته همونطور که همین الانشم کلی اتفاق میفته که میبینم خدا بهترینشو به من داده…یه کلیپی چندروز پیش دیدم که محتواش این بود برای اینکه احساس لیاقت رو درون خودتون تقویت کنید برگردید و به زندگی همین الانتون نگاه کنید اگه مواردی هست که شما بخاطرش سپاسگذار هستید این یعنی شما لایق بودی که این نعمت هارو داری زندگی میکنی و تو لایقی از بدو تولد، بخاطر اینکه به این دنیا اومدی و قراره زندگی رو تجربه کنی، خودتو تجربه کنی… خیلی دلم میخواد دوره ی احساس لیاقت رو داشته باشم قبلا همش چشمم به چیزایی بود که نداشتم، اما الان دارم تمرین میکنم که توجه کنم به چیزایی که دارم، مثل دوره ی 12 قدم و خداروشکر خیلی بهتر شدم و این نگاه رو توی همه ی مسائل سعی میکنم رعایت کنم و قدردان داشته هام باشم ولذتشو ببرم…و انشالله در زمان درستش هدایت میشم به دوره ی احساس لیاقت، چونکه هر مسئله ای رو بررسی میکنم ته ش میرسه به کمبود احساس لیاقت…
خب برگردیم به سفرنامه، چه ایده ی جالبی که اومدن داستان نوح رو به روایت تصویر درآوردن وچقد جذاب و خلاقانه و هنرمندانه همه چیزو به تصویر کشیدن، چقد مجسمه هایی که درست کرده بودن طبیعی و زیبا بود، دکوری که درست کرده بودن، نقاشی ها و تابلوهایی که استفاده کرده بودن چقد خلاقانه و زیبا کار شده بود، و جالبه بدونید من هم بسیاار توانمند و بااستعدادم توو حوزه ی نقاشی و خیلی بیشتر اون تابلوها به چشمم اومد وچیزی که برام جالب بود فکری که اون لحظه اومد تو سرم این بود که ببین چقد فرصت های شغلی زیاده و همین نقاشی ای که تو کار میکنی میتونی اینقد پیشرفت کنی که یه روز برای اینجور جاها کار کنی و ازت درخواست کار بکنن… خیلی واسم جالب بود.
استاد یه چیزی که دیشب تازه بعد مدت ها که عضو سایتم و تقریبا هر روزش، شده یه فایل رو گوش میکنم متوجه شدم، این بود که تازه ارتباط اینکه میگید برید مغازه های شلوغ که مشتری های زیاد داره رو ببینید، همین نگاه کردن به این موارد باعث میشه فراوانی رو باور کنی… مثلا من توو اینکه کار زیاده و واسه آدمی که بخواد واقعا کارکنه امکان نداره کار نباشه، من اینو باور داشتم و وقتی بهش فک کردم دیدم ازموقعی اینو باور کردم که تو سایت های مختلف و برنامه هایی مثه دیوار یا شغلهای جدیدی که به وجود اومدن رو دیدم. دقیقا فقط با دیدنش باور کردم که کار زیاده و ازاونور وقتی نگاه میکنم به اینکه چرا پس مشتری های نقاشیم کمه می بینم بخاطر اینکه موقع هایی که خواستم فراوانی سفارش های نقاشی از هنرمندای دیگه رو ببینم با نگاه آخه چطوری یا شاید حسادت یا نمیدونم یه چیزی که احساسم رو خوب نکرده نگاه کردم بخاطر همین نتونستم باور کنم چون شاید قدرت دادم به عوامل بیرونی… بااینکه شما توو دوره ی 12 قدم راجع به حسادت صحبت کردید هنوز ریشه هاش رو درونم می بینم و ارتباط دقیقش رو درک میکنم، خداروشکر که همینو متوجه شدم و مطمئنم همونطور که خدا هدایتم کرد مسائل مختلف روکه برام سوال بود رو درک کنم اینم در زمان درستش جواب رو دریافت میکنم.
استاد یه دنیا ممنون بخاطر اینکه درس زندگی به ما میدین و الگوی هزاران نفر شدین برای خوب زندگی کردن… مرسی بخاطر به اشتراک گذاشتن این ویدئو های فوق العاده، بخاطر آگاهی هایی که به ما میدید… دوستون دارم، به خدا میسپارمتون
سلام به همه دوستان عزیزم . اساتید نازنینم و هرکسی که این کامنتو میخونه .
استاد جانم مریم جان ازتون خیلی ممنونم که با به اشتراک گذاشتن این سفرنامه و همینطور فایلهای ارزشمند دوره احساس لیاقت کیفیت زندگیمونو بالاتر بردین . این روزا واقعا جزو باکیفیت ترین روزای عمرمه. خصوصا از وقتی که دوره احساس لیاقت شروع شده . واقعا تغییرات شگرفی توی وجودم داره ایجاد میشه هرروز احساسم عالیتر از قبله و پرانرژیم . دقیقا مثل اون موقعی که دوره دوازده قدم رو به صورت آنلاین میگذروندم . قبل از دوره احساس لیاقت داشتم به این فکر میکردم که خدایا من چرا تا دوسه سال پیش انقدر سطح انرژیم بالا بود . من که دارم همون تمرینارو انجام میدم هرروز .. وقتی دوره آنلاین احساس لیاقتو شرکت کردم متوجه شدم که دلیلش چی بود . انگار دوباره متصل شدم .هربار توی دوره مواردیو یاد میگیرم که شاید قبلا هم میدونستم باید روشون کار کنم اما وقتی استاد توضیح میدن واقعا میشینه به جونم . قبلا هربار تمرین میکردم . مینوشتم باخودم صحبت میکردم اما انقدر موثر نبود . اما حالا وقتی کامنت بقیه دوستانمو هم میخونم میبینم تنها نیستم و همه مون باهم کار میکنیم رو خودمون و هم هدفیم . واقعا این هم هدف بودنه خیلی قشنگ و دلچسبه . میدونید، من احساس لیاقتم بالا تر رفته بود چندین ساله اما با دوره احساس لیاقت دقیقا میتونیم این مثالو بزنم که دیدین وقتی خونه یا هرجای دیگه ای رو تمیز میکنیم آخر آخرش یه سری وسایل وسط میمونن که جای خاصی ندارن و ادم نمیدونه دیگه چیکار کنه… احساس لیاقت باعث میشه من اون لوازمیو که اون وسط مونده رو جاگذاری کنم و دیگه ذهنم درگیر این نباشه که جای این کجاست . البته نمیگم اونقدری احساس لیاقت داشتم که نیازی به این دوره نداشتم . من هرلحظه از همون اول که دوره روی سایت اومد تا همین الان نیازمندترینم و تا الانم کلییی کیفیت زندگیم بالاتر رفته . تا قبل دوره باخودم میگفتم خدایا انصافا کیفیت زندگیم خیلی بالاست و تو نعمتهای بیشماری به من دادی که حتی اگر به خواسته های بعدیم نرسم هم هیچی از خوشبختی و خوشحالی من کم نمیشه . اما تا الان که 12 جلسه روی سایت اومده میبینم که هرروز میتونه بهتر از قبل بشه و کیفیتها میتونه بالا و بالاتر بره. این روزها هیچ ربطی به روزهای قبل از شروع دوره م نداره از نظر بالاتر رفتن سطح کیفیت .. خدارو هزاران بار شکر به خاطر اینکه توی این سایت هستم و میتونم به این واسطه هم وصل شم و یاد بگیرم و آگاهانه تر زندگی کنم. دیشب در قسمت تکمیلی جلسه شش کامنت نوشتم و وسطش یه کاری پیش اومد و گوشیو گذاشتم کنار تا بعدا بقیه شو بنویسم. بعدا وقتی گوشیو دستم گرفتم دستم خورد و صفحه کامنت پرید . باخودم گفتم صبح مینویسم. الان اومدم دیدم قسمت جدید سفرنامه اومده و دلم گفت این کامنتو به جای جلسه تکمیلی 6 اینجا بنویسم . میخوام درباره نشونه ها و نتایج عملکردم بنویسم و ثبت کنم روندم رو …
من در این مدت یکماه و خورده ای که دوره رو شروع کردیم انقدر احساسم عالیتره و انقدر خودمو لایقتر میدونم که حالا دیگه میتونم خواسته هامو تصور کنم. قبلا انقدر ذهنم شلوغ بود که این کارو بیهوده میدونستم .اما حالا چند روزه که مداوم دارم خودمو در نقطه ی B تصور میکنم و مداوم هم سپاسگزااری میکنم و تمریناتیو که از درکم از مباحثی که یاد گرفتم نوشتمو میخونم .
قبلا جرات انجام یه سری از کارارو نداشتم اما توی دوره یاد گرفتم که باید صحبت کنم درباره مسائل . فهمیدم که خیلی از ترسهام کاملا بیهوده ن و خیلی راحت میتونم ازشون بگذرم.
حالا دیگه به اندازه درکم پامو رو ترسام میذارم . یکی از ترسام این بود که بابت آموزشی که میدم از دوست و آشنا پول بگیرم و چند بار هم این سوالو از اطرافیانم پرسیده بودم که چیکار کنم و چطوری بگم اما جوابی که بشینه به جونمو پیدا نکرده بودم اما انقدر نجوای “وای حالا درباره من چی فکر میکنه” زیاد بود که با این که دوست داشتم مهارت و اطلاعات و راهکارهامو در دوره های آموزشی بفروشم ،چون خجالت میکشیدم همش میگفتم ایکاش نزدیکام شرکت نکنن تو این دوره آموزشی که من رایگان شرکتشون ندم. . این شده بود که کلا به حد نصاب نمیرسید و دوره برگزار نمیشد . البته که این موضوعو در جلسه تکمیلی 5 متوجه شدم که استاد حتی وقتی یک نفر در یکی از دوره هاشون ثبت نام کرده بودن ایشون دوره رو تا آخر برگزار کردن برای همون یک نفر و این از احساس ارزشمندی درونیشون نشات میگرفته .
تا اینکه من با آروم شدن ذهنم و تغییراتی که با دوره در خودم به وجود آوردم نجواهای ذهنم خییلی خیلی کم شده بودن و بیشتر در لحظه حال زندگی میکردم .از اونجایی که وقتی در لحظه حال باشی صدای هدایتهای خداوندو میشنوی و میتونی عمل کنی بهشون ،نتیجه ی در لحظه حال بودنم این شد که با یکی از عزیزام صحبت کردم که توی ازدواجش به مشکل خورده بود و ازم سوال پرسید منم بهش هرچی که میدونستم و خودم تجربه کرده بودمو گفتم و خیلی موثر بود. بعدش یهو این ایده به ذهنم رسید که بیا ازین اطلاعات یه دوره آموزشی درست کن .
دوره رو درست کردم و برای اولین بار پا رو ترسم گذاشتم و به دوست و فامیل گفتم بابت این دوره پول بدین . خیلی کار سختی بود ولی وقتی انجامش دادم یکم ترسم ریخت . چون برای اولین بار پا رو ترسم گذاشتم نتیجه ش این شد که برای اولین بار در حین ضبط دوره به چند نفر فروختمش ..
این دومین نتیجه ی قشنگی بود که گرفتم . چون اولیش توانایی پاگذاشتن رو ترسم بود .
اولش دوره آموزشیم با تخفیف بود و چندین نفر خریدنش
بعد این که تخفیف دوره تموم شد و من هِی کم کم جلساتشو تکمیل کردم ،یکی از دوستام که خیلیم باهاش رودربایستی دارم بهم گفت دوروز از تخفیف گذشته با همون قیمت قبل بهم بده .
(قیمت بعد تخفیف تقریبا ده برابر قیمت اولیه بود) آخ آخ خیلی کار سختی بود بهش بگم نه ! چون یکبار بهم هدیه داده بود و من نتونسته بودم جبران کنم. ذهنم همش میگفت غزل زشته. بیا با اینکار جبران کن.اما برای خودم نوشتم که غزل تو لایق ثروتمند بودنی. این دوره هم خیلی خیلی ارزشمنده پس راحت باش . نهایتا ناراحت میشه و نمیخره اما خییییلیا هستن که این دوره رو لازم دارن و اگر بتونی ازین مدار با اقدامات درست خارج بشی افراد ثروتمندتر میان سراغت دقیقا مثل اونچه که استاد درجلسه 5 درباره ش صحبت میکنن. چیزی هم ازت کم نمیشه اگر این دوستت ازت ناراحت شه یا باهات قهر کنه . مگه باید چندتا آدم مهم تو زندگیت باشه ؟
پس بهش گفتم و اونم قبول نکرد و فکر کنمم ناراحت شد اما من خیلی خوشحالم که تونستم بگم . این واقعا یک نتیجه ست برام . به نظرم این یک راهکاره که خودتو مجبور کنی به انجام کار درست و قبل انجامش بنویسی که چرا و چطوری باید اینکارو انجام بدی.
این روزها همش خودمو در نقطه B (مدار ثروت بالاتر و باکیفیتتر ) تصور میکنم و احساسم عالیه و بابت نتایجی که در نقطه ی B وجود دارن مداومشکر میکنم با حال عالی و همینطور به خاطر زندگی همین الانم خوشحال و سپاسگزارم و بابتش خیلی شکر میکنم . هرلحظه داره قند توی دلم آب میشه از حال خوبی که دارم. خدایا شکرت.
همین دیروز یک نفر بهم پیام داد و از دوره ای که طراحی کردم پرسید و مسئله ش که درباره ازدواج بود رو گفت و من برای اولین بار تونستم با قدرت خودمو و محصولمو پرزنت کنم و اتفاقا خودمو تبلیغ کنم چون هیچوقت نمیتونستم اینکارو انجام بدم با اینکه من واقعا توی مسئله ی ازدواج خییلی عالی راهکار میدم و هرکسی با هر لوِلی رو اگر متعهد باشه میرسومنش تا مثبت هزار . موقع فکر کردن به اقدام درست همش با خودم نقطه Bرو تصور میکنم که در اون ، غزل میتونه با اعتماد بنفس از خودش و تواناییش بگه پس باید نقطه ی A رو (که همین الانه )شبیه نقطه B (که مدار بالاتری از من هست )کنم.
مبلغی که بابت آموزشم بهش گفتم 5 برابرِ قیمتی بود که برای دوره ازدواج تعیین کرده بودم و از گفتنش ترس داشتم. (با اینکه قبلا چندبار با همین مبلغ با افراد دیگه کار کرده بودم اما چون اونا خارج از کشور بودن اون مبلغ براشون چیزی نبود )همش میخواستم مبلغو کم بگم اما چون چند روز پیش هدایت شدم به جلسه 15 ثروت یک قدیمی و ازش برای خودم تمرین نوشتم و چندین بار خوندم گفتم باید قیمت واقعی بگی . نترس. تعداد آدمایی که نیاز به مهارت تو دارن بینهایتن و محصول تو و نحوه بیان تو خیلی خاصه و شبیه هیچ کسی نیست. یه ایده الهیه . اون خانومم گفت باشه فکرامو میکنم و بهت خبر میدم .
این که طرف قبول کنه یا نه اصلا مهم نیست و این احساسم دارم برای اولین بار تجربه میکنم :) چون من همین الان اون مبلغو در حسابِ نقطه ی B م دارم و هیچ نیازی به اون مبلغ ندارم . از طرفی اینا همه اقداماتین که باید انجام بدم تا وارد مدار B بشم. اینم یه نتیجه بود که بابتش خیلی خوشحالم . با تمرینای روزانه م به وضوح تغییراتو میبینم و ایمان دارم که اگر با همین روند پیش برم با استیبل شدن فرکانسم در مدارِ نقطه B قرار میگیرم و به زودی زود در همین ماه میام و براتون از نتایج تمریناتم میگم.
استاد عزیزم. مریم بانوی زیبا و آقا ابراهیم بزرگوار من خیلی ازتون ممنونمکه طراحی سایت رو به گونه ای انجام دادین که ما بتونیم برای هم از تجربیاتمون بگیم و از عملکرد و آگاهیهای هم باخبر بشیم.
محیط این سایت مثل یه وزنه آهنربایی سنگینه که مارو به اصلمون وصل میکنه.
هرگز آدماییو ندیدم که در بیرون فقط و فقط زیبایی ببینن و درباره ش بگن و اینجا یک موهبت بزرگ و ارزشمنده برامون که اتفاقای خوب و زیبا و کلام قران و نتایج و عملکرد و سفرنامه رو ببینیم.
سپاسگزارم .
همینطور از دوستان عزیزم خیلی ممنونم که برامون مینویسن. ازینکه آنچه بر قلبتون جاری میشه رو ثبت میکنید بسیار بسیار سپاسگزارم و براتون زیباترین اتفاقارو آرزو میکنم.