https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-05 06:55:182024-07-12 23:31:27سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 244
305نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
نمیتونم بگم که چقدرررر از تماشای این قسمت لذت بردم و چقدر ازش درس گرفتم
مزرعه بلوبری ارگانیک زیر آسمون زیبای و همیشه تمیز چقدر رویایی بود واقعا دلم خواست کنار شما لذت چیدن و چشیدن بلوبری ها رو تجربه میکردم
از همون لحظه ی اول برخورد صاحب مزرعه برام جالب بود که انقدررر عالی درمورد کارش صحبت میکرد و داستان مزرعه اش رو تعریف میکرد بازم تحسینتون کردم که چقدررر عالی با این مدل آدم ها هم مدار میشید هرجایی که میرید همه با روی باز با شما برخورد میکنن و براتون وقت میزارن و قطعا این تجربه ی همه آدم ها نیست و فقط شمایی که با خودت و جهان اطرافتون در صلح هستین میتونید از دقت بینظیر قانون در خلق شرایط و برخورد با آدم های بینظیر یا دیدن اون وجه مثبت آدم ها لذت ببرید
این نکته برام بینهایت جذااابه و امیدوارم روزی برسه که منم اینو تجربه کنم و مدارم با آدم های بینظیر چفت بشه
بعدش که به کارگاه صاحب مزرعه رفتین من فقط فراوانی و عشق دیدم عشق به کار و فراوانی سلایق مختلف و متفاوت که این دنیا هر روز با این تنوع شگفت زده ات میکنه و به قول شما چیزی که به نظر ما جالب نیست برای یه عده انقدر مهمه که حاضرن پنج سال صبر کنن و کلی هزینه کنن که به چیزی که میخوان برسن و هر کسب و کاری فقط کافیه عشق بهش داشته باشی جور شدن مشتری هایی که حاضرن بابتش هزینه کنن با خدای این فراوانی هاست
به قول شما تو فقط سمت خودتو درست انجام بده بقیه شو خدا به بهترین شکل که فکرشم نمیکنی برات انجام میده
و از رابطه ی دوستانه ی بین شما هم بینهایت لذت بردم که دوستانتون در نبود شماهم اگر تجربه ی جذابی داشته باشن دوست دارن اونو باشما مجدد تجربه کنن و این بینهایت جذاب و شیرینه
ممنون از این قسمت جذااب و پر از درس واقعا چجوری میشه ازتون تشکر کرد که با عشق این تجربیات عالی رو با ما به اشتراک میذارید
استاد من چون عاشق سفر هستم از وقتی که عضو گروه شما شدم مرتب سفر به دور امریکا میبینم و همیشه تصور میکنم سفرهای شما رو خیلی برام جالبه که با اینکه سفرهای که من میرم تو ایران ولی یه وقتای شگفت زده میشم از مشابه بودن مکانهای که ما میریم با سفرهای شما مثلا نوع کوه ها یادم رفته بودیم سمت فیروزکوه یه قسمت از کوه ها مدلش باهمجا فرق میکرد یدفه من پیش خودم گفتم چقدرراین صحنه ها برامن آشناس یدفه یادم افتاد که تو فایلهای شما دیدم حتی پسرم که همراهم بود گفت مامان انگار امریکاس اینجا چقدرر مدل کوه هاش فرق میکنه من فقط خندیدم یا بیار دیگه رفته بودیم سمت شمال یه نم بارونی زد و یه رنگینمان تو آسمون شکل گرفت به چه زیبایی من نگاه کردم و پیش خودم گفتم الان که دومیش هم شکل بگیره چون من تو فایلهای شما دیده بودم و میگفتم چه جالب دوست دارم این صحنه رو ببینم دوتا رنگینمان تو آسمون همون لحظه دیدم که دومی هم شکل گرفت همه معتجب شدن ولی من میدونستم فقط خداروشکر کردم لذت بردم به قول شما استاد ما قدر ظرفمون دریافت میکنیم حالا چقدر بتونیم ابصار ذهنمونو دست خودمون بگیریم الان دوسال که تعطیلات عید جور میشه و ما سفر ایران گردی شروع کردیم منی که همسرم اصلا اهل سفر نبود ولی الان خودش پایه شده پسرم سمت بابلسر ویلا گرفته و دخترم گرگان دانشجو و من همیشه جا برای گردش دارم اول خداروشاکرم برای همه نعمتاهاش و زیباییهاش که هر چقدر بیشتر توجه کنیم بیشتر به سوی ما می اید و دوم از شما متشکرم که اینقدر خالصانه تجربیات زندگی و درسهای که گرفتیدو در اختیار ما میگذاربد سپاسگزارم
ترمزها و باورهایی که طی سالیان سال در وجودم ریشه کرده اجازه نمیده بپذیرم که آدمهایی هستند که حاضرند برای یک ماشین قدیمی اورهال شده تا چهارصد هزار دلار پول پرداخت کنند. و دیدن این مستندها باعث ساخت این باور میشه که همیشه موقعیتها و شرایط مناسب برای ثروتمند شدن وجود دارد. همینطور آدمهایی که حاضرند برای مهارت به ظاهر معمولی ما پولهای کلانی پرداخت کنند . از شما استاد عزیزم ممنونم که با ثبت این تصاویر کمک میکنید تا جهان جای زیباتری برای زندگی باشد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًاما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم!…
لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًاتا خداوند گناهان گذشته و آیندهای را که به تو نسبت میدادند ببخشد (و حقّانیت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید؛
وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًاو پیروزی شکستناپذیری نصیب تو کند.
●●●●●
استاد عزیزم مریم جانم و تک تک دوستای گلم سلاااااام به روی ماه تکتکتون…
دعا میکنم هر جای این کره خاکی هستین سهم قلبتون آرامش و زیبایی باشه .
چه سفر زیبایی رو رفتیم چه قدر زیبا بود استاد جانم و مریم عزیزم متشکرم که این لحظات زیبا رو با ما هم به اشتراک میگذارین …
زیبایی های سفر …
تحسین کردم ذوق و شوق استاد رو که تو ماشین چقدر با عشق گفتن که میرن به باغ بلوبری (استاد من هم میخوام بلوبری زیاد میخوام جهان میخوام با لبخند)
تحسین کردم در صلح بودن خانم شایسته رو یعنی یه دونه ای به خدا خانم شایسته من حالا حالاها باید از شما یاد بگیریم بانوووووو عشقی
تحسین کردم هدایت شدن شما و دوست عزیزتون رو به اون باغ بزرگ که نماد فراوانی بود
تحسین کردم حرف زدن زیبای هم دوستتون و هم توضیحات آقای باغدار رو
تحسین کردم هدایت شدن زیبای آقای باغدار رو به اون باغ بزرگ هم خدا بوده هم خرما چقدر زیبا خداوند هدایتشون کرده اصلا وقتی قضیه رو فهمیدم انگار از بی ایمانیم خیلی کم شد حس تسلیم شدن در وجود فریاد میزد یعنی انگار کنده شدم از وابستگیام
تحسین کردم خانوم شایسته رو که 3 تا ظرف پر کرده بودن بیشتر از همهههههه عاشقتم خانوم شایسته
تحسین کردم عزت نفس خانم شایسته رو اون ذوق تو چشماشو
تحسین کردم اونهمه آزادی رو واقعا عالیه عالی
تحسین کردم شجاعت همتون رو واقعا عالی بود
تحسین کردم شغل بی نظیر آقای باغدار رو چقدررر عالی چه باورهای قدرتمندی داشتن واقعا تحسین برانگیزه خیلی عالی خیلی عالی خیلی عالی (باید تفکر کنم)
چقدر تو کارگاه همه چی برق میزد خدای منننن
چقدر هدایت شدن شما به سمت افرادی دقیقا هم مدار با خودتون قابل تحسینه احسنت به این همه کار کردن رو خودتون عالی بود عالی
همه چی زیبا بودم من لذت بردم و ازتون بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیزم
چقدر جنس تحسین کردن هات تو این کامنت متفاوت بود ، چقدر حالمو این رو اون رو کرد ….
چه حال خوبی از نوع تحسین کردن هات گرفتم ، خیلی عالی بودی تو زاویه نگاهت به جزئیات این قسمت از رفتار ها و تصمیمات و ذوق و شوق های استاد و مریم جان و بقیه
خیلی کامنتت رو دوست داشتم عزیزم
الهی که روز به روز تحسین کردن هات افزون بشه و برات شرایط زیبا رو خلق کنه !!
کامنتت برام یادآوری بود که میشه تک تک تحسین هایی که میبینیشون رو به زبون بیاری و اجازه بدی انرژیش جاری بشه و اینه که برات اتفاقات خواسته رو رقم میزنه !
میدونم که همیشه به یادآوری و مرور نیازه که باید تحسین کرد و باید اینو به زبون آورد چون افسار ذهن رو بدست میگیری !!
گاهی که افسارش رو رها میکنم ، قشنگ میفهمم دارم از هر طرف میخورم ها …. خوش میاد که میفهمم و برگشتش لامصب سخته ولی چاره ای جز این نیست !
برای خودم هزاران بار گفتم تا که آگاه شدی و عمل نکردی بدون که چک و لگد ها برات میاد ولی تا آگاه نیستی و نمیفهمی ملالی نیست ….
قشنگ برای هر آگاهی یک مسئولیتی حس میکنم روی دوشهام ، که نمیتونم مثل آدم قبل باشم و بی تفاوت ….
وقتی یکی با خودش و با دنیای درونش رفیق میشه، وقتی باورهاش رو درست میکنه و ذره ذره با عشق به زندگی نگاه میکنه، انگار همهچی تو دنیا دست به دست هم میده تا اتفاقای قشنگ بیفته. نه اینکه بخواد زور بزنه یا دنبال این و اون راه بیفته، نه… یه جور جریان طبیعی شروع میشه. همهچی سر وقت خودش میاد، اونم بدون استرس و بیدوندگی.
یه وقتایی آدم فکر میکنه باید بجنگه، بجنبه، کاری کنه که دیده بشه یا به نتیجه برسه، ولی تهش میبینه هرچی بیشتر فشار میاره، انگار دورتر میشه از اون چیزی که میخواد. اما وقتی یه کوچولو رها میکنه، آروم میگیره و فقط با دل خودش هماهنگ میشه، اتفاقا همون چیزا میاد سمتش.
==>> مثلاً یه کارگاهی بود وسط یه زمین بزرگ، یهجایی دور از شلوغی شهر. کارش این بود که ماشینهای قدیمی، اونایی که خیلیا بهش میگن قراضه، رو برمیداشت، با عشق بازسازی میکرد. اولش کسی باور نمیکرد که این بشه یه منبع درآمد درست و حسابی. میگفتن کی واقعاً واسه یه ماشین دربوداغون اینهمه پول میده؟! اما اون آدم کارشو میکرد، با حال خوب، بدون حرص، بدون نگرونی از اینکه مشتری بیاد یا نه.
==>> چند وقت گذشت، یههو یه نفر زنگ زد، بعد یکی دیگه، و بعد دید که آدمایی هستن که از ته دل عاشق این ماشینان. حتی حاضر بودن از قبل پول بدن که فقط اون ماشین رو براشون درست کنه، اونم با سلیقه خودشون. اینجوری بود که کارش گرفت و معروف شد، هم مشتری پیدا کرد، هم درآمدش کلی بالا رفت.
⭕️حتی یه بار از همسایهش خواسته بود که اجازه بده از زمینش برق بگیرن، طرف گفته بود نه. ولی بعد از یه مدت، همون آدم خودش اومد گفت بیا کل زمینو بخر! یعنی هم برقدار شد، هم زمینش بزرگتر شد.
️همهی اینا از چی اومده بود؟ از باور درست. از رها بودن. از اینکه به خودش سخت نگرفته بود. به جای نگرونی، با شوق رفته بود سراغ کارش و ایمان داشت که نتیجهها خودش میاد.
■■ وقتی ذهن با عشق و آرامش کار میکنه، دیگه لازم نیست دنبال مشتری بدوی، لازم نیست تبلیغ کنی یا خودتو بکُشی برای دیده شدن. مشتری خودش پیدات میکنه. یه جوری میاد که تعجب میکنی، میگی مگه میشه؟ ولی میشه. چون قانونش همینه.
تو هر جایی از دنیا که باشی، حتی یه روستای دور افتاده، اگه با دلت کار کنی، اگر افکارت تو مدار درستی باشه، شرایط جوری میشه که انگار دنیا داره مخصوص تو بازی میکنه. همهچی روون میشه، دلنشین میشه، حتی سختیاش هم شیرین میشه.
جهان عاشق اوناییه که خودشونو میفهمن، با خودشون رفیقن و به حس و حال خوبشون بها میدن. اینجاست که زندگی، یه مسیر قشنگ و پر از اتفاق خوب میشه، بدون اینکه بخوای مدام بجنگی یا خودتو ثابت کنی.
ــ سپاس گذارم استاد عزیزم که بازهم یک تجربه ی زیبا و شیرین دیگر را با ما به اشتراک میگذارید و این همه نعمت و فراوانی را با ما به اشتراک میگذارید و از هدایتها و نشانه هایتان صحبت میکنید و با ما به اشتراک میگذارید .
ــ خدایا شکر بابت این مزرعه نامحدود از بلوبری که چقدر حس خوبی داره خودت بری هرچقدر که دوست داری بچینی و نوش جان هم بکنی
ــ دوست عزیزمون که به شما زندگ زدن چقدر خوش اندام و زیبا و خوش تیپ هستند و چقدر شیرین صحبت میکنند خیلی خوش صحبت و نرم روی هست خدایت شکر بابت وجود همچین دوستانی که من هم لایق این افراد هستم که دارم میبینم .
ــ خدایا شکر بابت این صاحب مزرعه که این چنین با لذت و شوق و انگیزه همه چیز توضیح میده و آنقدر سخاوتمند و بخشندست .
خدایا شکر بابت قانون هم فرکانس بودن که وقتی روی خودمون کار میکنیم به این چنین افراد هم فرکانسی هدایت میشویم خدایا شکر بابت این قانون بدون تغییر بنابریان وقتی میدونیم که قانون احساس خوب اتفاقات خوب است باید سعی کنیم در هر لحظه به احساس بهتری برسیم تا به اتفاقات بهتری هدایت بشیم .
ــ منم میخوام کارم را مهارتم را با عشق توضیح بدم و واسش زمان بذارم تا هر بار بتونم بهترش کنم
ــ چقدر خوبه که در هر کاری افراد حرفه ای را پیدا کنی و ازشون الگو برداری کنیم تا کارها به شکل بهتری و آسانتری پیش بره به خاطر همین استاد مدام تاکید دارن که دنبال الگوهای مناسب بگردین و من ذهنم با پیدا کردن الگو خیلی مقاومت داره که اینم به خاطر این بوده که مدام از بچگی خودم و اطرافیانم به دنبال این بودن که خودشون کارها را انجام بدن و اصلا الگو گرفتن را بلد نبودیم که یعنی چی و الان در کارم با تعهد دنبال الگو میرم که بهتر بتونم کارم را پیش ببرم و آسانتر انجامش بدم و هرچیزی که با اون مقاومت دارم باید انجامش بدم که اون باعث رشد بسیار زیادی میشه .
ــ هستند افرادی که میان ماشین های داغون قدیمی را با یه قیمت بالایی میخرن که استاد تصور نمیکردن مثلا 15 هزار دلار را بدن و این ماشین ها را بخرن و تازه بعدش به همین آقا 100 هزار دلار میدن که تبدیلش کنن به یه ماشین نوع و این الگو نشون میده که هستند افرادی که واسه همچین کاری پول فراوانی بدن و این نشون میده چقدر افراد ثروتمند زیادی وجود داره و این نشون میده چقدر ثروت و پول بی نهایت و چقدر ثروتمند شدن باشکوه و چقدر افراد ثروتمند افراد خوبی هستند تازه بعضی از کارگاهها 4 برابر پول مگیرن واقعا چقدر افراد ثروتمند خفنی هست که به راحتی و با عشق به این جور کارها پول فراوانی میدن و سلیقه های مختلف بسیاری وجود داره و هستند افرادی که به کار من هم علاقه داشته باشن و پول های بسیار خوبی بدن مثل همین آقا در کارش و اگر واسه این آقا شده واسه منم میشه .پس افرادی هستند که این هزینه ها را بکنن چون دوست دارن که ماشینهای قدیمی را داشته باشن چقدر پول به دست آورن آسان و چقدر ثروتمند شدن باشکوه .
ــ نکته ی بسیار مهم استاد ؛اگر در بیزینسی دارم کار میکنم نکاه نکنم که خودم چی دوست دارم و یا برای چه مواردی هزینه میکنم
و یا در چه مواردی هزینه نمیکنم چون هستند افرادی که برای یه سری موارد هزینه میکنه و هزینه های تعجب بر انگیزی هم میکنن مثل همین افرادی که واسه این ماشین های قدیمی داغون به اندازه چندتا ماشین نوع مثل فراری و بنز هزینه میکنن و این به خاطر تفاوت در سلیقه هاست و این افراد ثروتمند در تمام بیزینس ها هستند .
ــ تحسین میکنم این آقای خلاق را که این چنین با فرزندان خودش کارگاه به این هیولایی را درست کرده و ماشینهای هیولایی هم درست کرده که خودشون این کارگاه و تجهیزات ردیف کردن و چقدر مهربان و با سخاوت که به استاد هم گفت میام و هرچه که لازم باشه واسه کارگاهت درست میکنم و راهنمایت میکنم که چیکار کنی و چقدر افراد خوب و خوش سلیقه و مهربانی وجود داره که جذب فرکانس ما میشن و خدارا شکر که این چنین افرادی وارد زندگیم میشن و اگر واسه استاد شده واسه منم میشه
ــ کسی که تو کارش تخصص داره به آسانی میتونه از کارش پول بسازه و وسایل حرفه ای هم بسازه که عشق و علاقه و انگیزه همه کار میکنه و هرچقدر بتونم تمرکز بذارم روی کارم ایده و الهامات بیشتری میگیرم و با عمل کردن بهشون رشد میکنم
ــ آفرین به خودم که در حال پیشرفت و یادگیری و بهبود هستم و با همین شرایطی که دارم کافی و ارزشمندم
با درود و وقت بخیر خدمت شما آقای مجید عزیزی پیردوستی عزیز ..
خدا رو شکر به کامنت شما هدایت شدم ..
آقای پیر دوستی عزیز چند وقتی است که تمرکزی روی فروش یک سری اجناس و لوازم و کالاهای نو و در حد نو و دست دوم دارم کار میکنم .. در واقع فروشندگی رو دوست دارم . و تا حدی هم بطور سینوسی موفق بودم ولی از آنجایی که باید بطور مومنتوم مثبت روی خواسته ام تمرکز کنم تا جریان حرکت خواسته ام سرعت پیدا کنه دارم روی تقویت باورهای کسب و کار خانگیم بشدت کار میکنم و خدا رو شکر همیشه خریداران درست و مناسب دست بنقد خوبی داشتم البته همیشه جای تخفیف هم گذاشتم که خریداران و مشتری هام از این معامله ها خوشحال و رضایت داشته باشند ..
اینقدر اینکارها رو انجام دادم که نزدیکانم هر چی میخوان بفروشند به من پیشنهاد میدم .. مثلا خاله ام چند تا ساعت های مچی قدیمی داشت گفت برام بفروش . و یا دو جفت کتونی نو داشت بخاطر اینکه سایزش اندازه اش نبود به من پیشنهاد داد که براش بفروشم …!!! برام جالبه انگار من خریداران دست بنقدی دارم که همش در حال خرید و فروشم !! انگار منم باورم شده که واسطه و یا فروشنده ی ماهری هستم و هر چیزی رو میتونم به پول تبدیل کنم …
چند وقت پیش تعداد زیادی چوب رختی های لباس آویز رو فروختم .. البته ارزان فروختم ولی از اینکه خریدار دست بنقد درست و مناسبی داشتم و تونستم به خانم خیاطی بفروشم که به این چوب رخت آویزها نیاز داشت خیلی خوشحال شدم .. البته روی باورهای خیلی کار کردم که من همیشه و همیشه در مدار افراد درست و مناسب و در زمان و مکان درست و مناسب هستم و خدا رو شکر چند مورد فروش داشتم که دقیقا به همین صورت بسمت من هدایت شدند یعنی دقیقا افرادی رو جذب میکنم که به این اجناس من نیاز داشتند و چقدر از فروش هام لذت بردم !!
قبل از اینکه به کامنت شما هدایت بشم یک باوری یهویی به ذهنم رسید و آن هم این بود .. همانطوری که من یک روزی مشتری و خریدار دست بنقد این اجناس بودم همانطوری هم خریداران متقاضی دست بنقد این اجناسم هم وجود دارند که بشکل جادویی بسمت من هدایت میشوند
بعدش گفتم برم یک سری کامنت های دوستان رو بخونم اتفاقا خیلی هدایتی اسم شما را در لیست ایمیل هام دیدم و پیش خودم گفتم آقا مجید عزیزی پیردوستی همیشه کامنت های خوبی مینویسه !!! انگار بهم الهام شده بود که شما در مورد کسب و کار مطالب خوبی نوشتید .. باور کنید وقتی اومدم کامنت شما رو خواندم با تعجب گفتم عجب نشونه ای رو دریافت کردم
آنجا که گفتید ..اگر در بیزینسی دارم کار میکنم نکاه نکنم که خودم چی دوست دارم و یا برای چه مواردی هزینه میکنم و یا در چه مواردی هزینه نمیکنم چون هستند افرادی که برای یه سری موارد هزینه میکنه و هزینه های تعجب بر انگیزی هم میکنن
واقعا همینطوره .. چقدر خوب شد یک باور محدود کننده ی دیگرم را شناسایی کردم ..
اتفاقا چند روز پیش داشتم در مورد فروش یکی از اجناسم با خواهرم صحبت میکردم و داشتم از تبلیغی که برای فروش در سایت دیوار آگهی گذاشته بودم میگفتم که یهویی خواهرم گفت آره درسته جنسیت خوب و تر و تمیزه ولی چون مدلش قدیمیه کسی اینو نمیخوره منم گفتم شاید مدلش قدیمی باشه ولی همه ی آدمها که نمیتونن برن برای اجناس مدرن و جدید پول بیشتری پرداخت کنند ..بعضی ها هستن که توان خرید همین اجناس را دارن و به اندازه ی جیبشون هزینه میکنن.. مثل خیلی چیزهای دیگه . مثل لباس و کیف و کفش و یا خورد و خوراک و یا اجاره ی آپارتمان و یا خریدن خانه و ماشین وغیره .. در واقع هر کسی به اندازه ی توانش خرید میکنه !!
و یا آنجایی که گفتید افرادی که میان ماشین های داغون قدیمی را با یه قیمت بالایی میخرن
خیلی ممنون و سپاسگذارم که جزئات این فایل را خیلی قشنگ توضیح دادید و سبب خیر و برکت برام شدید تا منم بیشتر از همیشه باور کنم که اگر برای آن آقا شده برای منم میشه
آقای پیردوستی عزیز مرسی برای این کامنت خوبتون . من همیشه کامنت های زیبای شما رو میخونم بخصوص مسیر رفتن تون به جزیره ی کیش و بعدش لواسان و پردیس و غیره … من خودم پردیس زندگی میکنم وقتی توی کامنت هاتون خونده بودم که بخاطر کارتون پردیس هم اومده بودید خیلی خوشحال شدم .. و الان هم که بازم مسیرتون تغییر کرده بسمت کسب و کار دلبخواه تون . انشالله بسمت بهترین مسیرهای پولی و مالی و شغلی دلبخواه تون هدایت بشید
از اونجایی که جدیدا خیلی به نشانه ها دقت میکنم و خیلی بیشتر از خدا میخوام که از طریق نشانه ها باهام صحبت کنه هر پیام و صحبت و حتی آدرس پرسیدن و خبر و آنچه را که میبینم و میشنوم شکی ندارم که خداوند داره باهام صحبت میکنه و میخواد یه چیزی بهم بگه که اولین نتیجش این میشه که به احساس خوبی میرسم و میگم یه خیریتی هست و وقتی حالم خوب میشه اتفاق خوبی هم میفته و اما زمانی که در سایت استاد به کامنتم پاسخی داده بشه دیگه خیلی مطمئن میشم که یه خیریت بزرگی تو این کامنت هست و خدا میخواد یه چیزی بهم بگه و وقتی کامنت زیبای شما را خوندم که به فروش و لوازم ساعت قدیمی و یه سری لوازم خانگی اشاره کردین و از علاقتون به فروش گفتین یهو یه نشانه ای از چند روز پیش به یادم افتاد که قرار بود به جمعه بازار پروانه برم و بدون معطلی گفتم این نشونه از خداوند و همون لحظه راه افتادم و چه شگفتی در اون روز برام اتفاق افتاد که قسمتی از این اتفاقات خوب را مینویسم :
ــ بیش از کل هفته فروش داشتم و تونستم قسمتی از بدهیم را پس بدم و پول شب خوابگاهم را پرداخت کنم
ــ خیلی جالبه که با یه خانمی آشنا شدم که عروسکهایی که من میخواستم را میبافه و بسیار مهربان و خوش سلیقه و خوش انرژی بود و خیلی جالب تر اینه که هم اسم شماست یعنی رویا
ـ یکی از فروشنده ها که غذا میفروخت یه غذای رایگان بهم داد
ــ بی نهایت افراد میخندیدن و شاد میشدن و اصلا هیچ انسانی نمیتونه جلوی من دوام بیاره و نخنده چون به شدت بامزه تغییر صدا میدم و کلی باحال و با انرژیم اصلا خیلی حرفه ایم خیلی شگفت انگیزم
ــ با عروسک های بند انگشتی جدید آشنا شدم و قرار که با برنامه ی قویتری دوباره به این جمعه بازار با هدایت ربم برگردم
خلاصه رویا جان خداوند این چنین برنامه ریزی میکنه و از طریق کامنت زیبایی شما کلی با من صحبت کرد و بهم گفت چیکار کنم و کلی هم نتیجه ی خوب گرفتم و شگفت انگیز تر اینه که شما 20 فروردین این کامنت برام نوشتین و من صبح روز جمعه یعنی 22 فروردین دریافتش کردم و خدا میدونه این جواب شما کی دریافت کنید و اون زمانی که قرار یه چیزی بهتون گفته بشه
خداوند در هر لحظه هدایتگر ماست کافیه تسلیم باشیم کافیه اجازه بدیم هدایتمون کنه .
خدایا چقدر همه چی خوبه و چقدر هر روز داره همه چی اسانتر و لذت بخش تر و نرم و روان میشه خیلی حالم خوبه
دوست دارم نتایج خوبت ببینم و منتظر نتایج خوبم باش ;-)
خداوند منو هدایت میکنه به مسیرهای آسون به کارهای درست تا نتیجه ش برام ثروت بسازه
خداوند بهشت رو برای من خلق کرده چون ک من لایق زندگی در بهشت هستم چون من تکه ای از خداوندم چون من خود خود خدام
خداوند ثروتمندان رو دوست داره و ازشون حمایت میکنه چون به گسترش جهان کمک میکنن
رابطه من با پول هر روز داره بهتر و بهتر میشه
رابطه من با پول عالیه
من هر روز پیامک های واریزی بیشتری دریافت میکنم و از این بابت سپاسگزارم
هر روز بی نهایت ایده ثروت ساز از طرف خداوند به من الهام میشه
حضرت سلیمان اسطوره ثروت جهان فقط وهابیت خداوند رو باور کرد و دعا کرد و ازش ملک بی نهایت خواست و ثروتمند شد براحتی
من همون اندازه به خداوند نزدیکم ک حضرت سلیمان نزدیک بود
ثروت مثل اکسیژن توی هوا براحتی و به مقدار فراوان در دسترس همه هست
ثروت مثل بارون ..بارون های دم اسبی ..همون بارونهای عربی ..بارونهای سیل آسا
بارون رحمت الهی همیشه در حال باریدن و هر روز بیشتر و بیشتر هم میشه
روزبه روز کارها داره آسانتر و راحت تر انجام میشه
روز به روز جهان داره رو به رفاه و ثروت و راحتی بیشتر میره
خدمات و محصولات من ارزشمنده و خیلی ها حاضرن بابت خدمات و محصولات من هر چقدر لازم باشه هزینه کنن
ثروت و نعمت در جهان بی نهایته و افرادی ک به خدمات و محصولات من نیاز دارند بی نهایت هستند چون ثروتمند شدن هر روز داره راحت تر میشه
هر روز مشتری های بیشتر و پولدار تری به تور من میخورند و براحتی خرید میکنن
خدایا شکرت ک مشتری هام براحتی و نقدا پرداخت میکنن
اگه از من خرید نکنن از کی خرید کنن؟؟من بهترین گزینه برای خریدشون هستم
من عاشق پول هستم پول هم عاشقه منه و با شدت و قدرت و به مقدار زیاد جذب من میشه
من آهنربای جذب ثروت هستم
موقعیت های ثروتمند شدن هر روز بر سر راه من قرار میگیرند
هر چی پول خرج میکنم به زودی چند برابرش به حسابم واریز میشه
ثروت و نعمت و فراوانی من رو احاطه کرده و هر روز بیشتر و بیشتر میشه و هیچ انتهایی نداره
من شنیدم من وعده خداوند رو شنیدم ک به من گفت نجمه تو اگر روی خودت کار کنی و باورهاتو قوی کنی و ادامه بدی و عمل کنی و لذت ببری از زندگی و شکرگزار باشی اونقدر بهت ثروت و نعمت میدم ک نتونی بشماری
و چ کسی صادق تر از خداوند در عمل به وعده هاش؟؟
خدایا شکرت خدایا میلیون ها بار شکرت به خاطر بیداری امروزم
به خاطر جانی دوباره ک به من بخشیدی
خداوندا بارلها شکرت بابت تک تک نفس های پدر و مادرم
خداوندا شکرت بابت ضربانهای قلب عزیزانم
برای شادی بهارم و بارانم
خدایا شکرت برای خونه قشنگ و توحیدیمون برای همسایه های عالی مون
خدایا شکرت برای ارامشم
خداوندا شکرت بابت قلبم ک بهم هدیه دادی و از اول خلقتم بی منت برای من کار میکنه
خداوندا شکرت برای هدایتم به این مسیر پر از نور و عشق و ثروت و سلامتی و خوشبختی
خداوندا شکرت ک میتونم باهات حرف بزنم و سپاسگزاری کنم
هر روز در مدار مثبت هستم خدایا شکرت
هر روز به درک من نسبت به آگاهی ها اضافه میشه خدایا شکرت
هر روز منو در آغوش امن خودت قرار میدی و کارهای منو انجام میدی تو را سپاس
حمد و سپاس مخصوص توست
خداوندا من به هر خیری از طرف تو محتاج و فقیرم هدایتم کن به نور به عشق به آگاهی به ثروت به سلامتی به عمل به آگاهی ها
خداوندا آن روزی ک به سوی تو باز میگردم بهترین روز زندگی من باشه و بهترین دیدار رو با تو داشته باشم و مشتاق تو باشم و راحت و آسان و سبک بال باشم و لذت ببرم از دیدار تو
خداوندا کمکم کن به ثروت برسم
خداوندا کمکم کن ک لذت ببرم از ثروتم
خداوندا کمکم کن ک از ثروت گذر کنم براحتی و عشق واقعی تو رو درک کنم
خداوندا شکرت به خاطر گوشی م ک باهاش هر روز شکرگزاری میکنم فایل میبینم به نت وصل میشم کارهامو انجام میدم از طریقش خرید و فروش میکنم و در خدمت من قرارش دادی
خداوندا من یادم میمونه ک هیچی نیستم و هر چ هست تویی من از خودم هیچی ندارم
من حتی مالک پوست نازک روی هسته خرما هم نیستم
من حتی اگر مگس چیزی رو ازم بگیره توانایی باز پس گرفتنش رو بدون تو ندارم
خدایا کمکمون کن براحتی به سادگی با جنس عالی و شیک و زیبا ، خونه قشنگ و توحیدیمون کابینت هاش اوکی بشه ، کمد دیواریهاش اوکی بشه
خدایا فرش نو هم میخوام و همچنین سرویس خواب هم برای خودمون هم بچه ها
خدایا من نمیدووووونم
من هیچی نمیدونمممم
تویی ک میدونی
تویی ک میتونی
تو قادر مطلقی
تو رب الاربابی
خودت واسم درستش کن
من چ میدونم چطوری
همینطور ک تا الان برام انجام دادی
همینطور ک یک شبه واسم 128 میلیون پول ساختی
همینطور ک یه شبه واسم پنجاه میلیون ساختی
همینطور ک چند ساعت مونده به بسته شدن سایت بوتان واسم رادیاتورها و پکیج رو در روز آخر اسفند 1403 خریدی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_قسمت دوم روز دهم و یازدهم (پایان سفر)
به همسرم زنگ زدم و بهش گفتم احتمالا تا ساعت 10 بازار نشه، اگه دوست دارن بیان تا با هم بریم بگردیم تا حوصلشون سر نره. همسرم گفت نه ما اینجا راحتتریم و استراحت میکنیم تا وقتی که بیای.
من فرصت رو عنیمت شمردم و این وقفه در سفر رو به فال نیک گرفتم و وارد چهار باغ زیبا شدم. خلوتی صبح فضای زیبای چهار باغ رو دو چندان کرده بود، چن تا عکس از مناظر گرفتم و تک و توک افرادی هم که رد میشدن ازشون میخواستم ازم عکس بگیرن. چند خانم هم با حجاب آزاد و راحت از خلوتی صبح استفاده کرده بودن و مشغول ورزش و دوچرخه سواری بودن. با خودم گفتم برای کسی که در مدار و فرکانس مناسبی باشه، فرق نمیکنه کجا زندگی میکنه، هیچ محدودیتی احساس نمیکنه.
وارد خیابان آمادگاه شدم، دوباره از هتل عباسی زیبا رد شدم، بدلم افتاد به مهماندار بگم میتونم از فضای داخل هتل بازدید کنم و عکس بگیرم؟
ایشون گفتن ساعت بازدید 5 عصر به بعد است. گفتم من یکساعت دیگه اصفهان رو ترک میکنم و مسافرم. ایشون گفتن اگه تنهایی بفرمائید!
دیدن این هتل از خواسته های من بود که تا بحال در مدار دیدنش قرار نگرفته بودم. و خداوند اینجور برنامه چیده بود که من تا آخرین ساعات از این شهر زیبا لذت ببرم. فضای سنتی هتل و نقش و نگاره های آن واقعا زیبا بود. محیط دنج و آرامی داشت. فضای هتل خلوت بود و اکثر مسافرین خواب بودن. اینم مزیت دیگه ای بود که من براحتی میتونستم فضای هتل را ببینم و براحتی عکس و فیلم بگیرم. یه اقا و خانم جوان در لوکسشنی که من بودم به سمتم اومدن و درخواست گرفتن عکس کردن، منم با کمال میل دو تا عکس ازشون گرفتم و گوشی ام رو بهشون دادم تا اونهام یه عکس ازم بگیرند. اونهام با کمال میل بجای یه عکس چند عکس ازم گرفتند. هفت سین خیلی زیبایی در لابی هتل چیده شده بود که ازش فیلم گرفتم و هتل رو ترک کردم.
هنوز فرصت داشتم، به سمت جلو حرکت کردم که چشمم به مجتمع زیبایی افتاد که تا به حال ندیده بودم. جلوتر رفتم دیدم مجتمع خرید اصفهان مال است. وارد مرکز خرید شدم. یه بنای چند طبقه زیبا و مدرن بود که با سلیقه تمام چند هفت سین در طبقات مختلفش چیده شده بود. فضای زیبا و لوکسی داشت و مشخص بود تازه افتتاح شده چون طبقه دوم هنوز مغازه هاش پر نشده بود. در طبقه اخر یه مرکز سینمایی قود که هشت سالن داشت و با خودم گفتم که دفعه دیگه حتما شینا رو اینجا میارم برای سینما. از این مرکز خرید هم براحتی و آزادی کامل بازدید کردم و راهم رو به سمت میدان انقلاب و مرکز خرید کشیدم.
هنوز ساعت ده نشده بود ولی من زودتر برگشتم تا اگه زودتر باز کردن کارم رو انجام بدم و بچه ها زیاد معطل نشن و زودتر راه بیفتیم. دیدم یه درب مرکز خرید رو باز کردن اما درب چشمی اش هنوز بسته بود و داخل پاساژ در حال نظافت بودن، به مستخدم اشاره کردم که درب رو برام باز کنه بیام تو و ایشون با اشاره دست بهم فهموند که از درب پائینی وارد بشم. وارد پاساژ شدم و از شانس خوبم مغازه ای که من ازش خرید کرده بودم باز بود. رفتم و گفتم من به هوای اینکه شما سایز منو تشخیص میدین رو سایز پیراهن ها دقت نکردم و دیشب که پوشیدم دیدم یه سایز بزرگتر گرفتم و سایز من مدیوم است نه لارج.
اونهام عذرخواهی کردن و با اینکه پیراهن ها باز شده بود، دنبال سایز مدیوم برام گشتن که اون رنگهایی که من انتخاب کرده بودم مدیون نداشتن و من مجبور شدم دو رنگ دیگه انتخاب کنم. که اتفاقا وقتی نشون همسرم دادم گفت چه جالب این رنگ با کتت ست میشه!
از صاحب مغازه تشکر کردم و به همسرم زنگ زدم که دارم میام، وسایل رو بگذارند داخل ماشین تا رسیدم راه بیفتیم. سوار مترو شدم و در دروازه شیراز پیاده شدم و با چند دقیقه پیاده روی به مقصد رسیدم. لباس راحتی پوشیدم که تو راه راحتتر باشم و کلید رو تحویل دادم و تشکر کردم. و ساعت 11 صبح اصفهان زیبا را رو به مقصد ایلام ترک کردم.
در بین راه داشتم به این فکر میکردم که چقدر فرکانسهای ما دقیق داره کار میکنه، من از این سفر و بودن در اصفهان تا لحظات آخرش لذت بردم و همسرم دیشب دیگه دلتنگ خونه شده بود و میگفت تا به حال تجربه 11 روز دوری از خونه رو نداشته ام. و اینجور شد که من امروز هم در اصفهان موندم و کلی زیبایی دیدم و لذت بردم.خدایا شکرررررت
دعای سفر را خواندم و از خداوند خواستم که ما را آسان کنه برای آسانی ها و سفرمون راحت باشه و بسلامتی به منزل برگردیم.
در مسیر از آسمان زیبایی که خداوند در این سفر برایم نفاشی میکرد و منو حین رانندگی سرگرم میکرد تا بیشتر بیادش باشم و بیشتر لذت ببرم و سپاسگزاری کنم، لذت میبردم و تا خرم آباد حدود 4 ساعت رانندگی کردم. در خرم اباد یکساعت توقف و استراحت کردیم و سپس به سمت ایلام به مسیرمون ادامه دادیم.
همه جا نسبت به 10 روز پیش در این مسیر تغییر کرده بود و فضای بهاری و سرسبزی مسیر طراوت و زیبایی خاصی به طبیعت بخشیده بود . چقدر این تغییرات برای ما درس داره. خداوند رو سپاسگزاری کردم و از دیدم این طبیعت زیبا و سرسبز و مردمی که در یک روز تعطیل به دامن طبیعت پناه برده بودن لذت میبردم.
ساعت 8 شب به ایلام رسیدیم. سفر یازده روزه ما که از 24 اسفند 1403 شروع شده بود در شامگاه 4 فروردین 1404 خاتمه یافت و خدا رو شکر سفری عالی بود که کلی لذت بردیم و تجربیات جدید کسب کردیم.کیلومتر شمار ماشین رو نگاه کردم آخرین سورپرایز های خداوند رو دیدم. دقیقا در ورودی شهر که من کیلومتر شمار رو نگاه کردم دیدم در این سفر 3300 کیلومتر ما مسافت طی کرده ایم و خدا رو شکر بدون کوچکترین مشکل یا حادثه ای فقط لذت بردیم و بنزین زدیم و گاز دادیم و دیدن کردیم از جاهای مختلف و یه خسته نباشید و خداقوت و تحسین هم نثار تیولی کردم که در این سفر با کیفیت، کیفیت عالی از خودش نشون داد.
ممنونم از خداوند که ما رو در مدار این سفر الهی قرار داد و نشانه هاش رو فرستاد تا ما ترغیب بشیم به این سفر و یکی از بهترین سفرهای عمرمان را تجربه کنیم آنهم تنهایی. البته که از وقتی خدا رو یافتم هیچپقت تنها نبودم و تنهایی رو احساس نکردم. ممنونم از نگاه نازنین تون به این سفرنامه، امیدوارم توجه به زیبائی ها شما رو در مدار سفرهای عالی و عالی تر قرار بده. با آرزوی سالی پر از خوشبختی و نعمت و ثروت برای همتون. در پناه حق باشید. یا حق
چه سفر شگفت انگیزی رو در کنارتون تجربه کردم ،کلی لذت بردم و تجسم کردم ،وقتی کامنت های زیبای سفرتون رو هر روز دنبال میکردم ،هر لحظه خودم رو در اون سفر در کنار شما احساس کردم .
چه سفر فوق العاده زیبایی
چقدر زیبایی دیدم .
چقدر تجربه کسب کردم
چه همزمانی جالبی ،دیشب از برادر همسرم اسم ماشین جدیدش رو پرسیدم و گفت تیولی .
و امروز شما از ماشین تیولی ،عزیزت بابت خدماتی که بهت داد تو این سفر ،تشکر کردی .
خدا رو شکر میکنم ،بابت وجودت ارزشمندت .
راستی . امروز تولدت
تبریک میگم ،تولدت رو
امیدوارم در سال جدید به اون هدف بزرگت که رسیدن به کسب و کار خودت هست به اآسانی و لذت برسی
عید در عیدتون مبارک و میمون باشه. خوشحالم که این سفرنامه سبب شد که برای لحظاتی هم که شده توجهمان به سمت زیبایی ها و خواسته هایمان باشد و هدفم از نوشتن این ده یازده کامنت نیز همین بود.
ممنونم از اینکه تولدم رو تبریک گفتی و واقعیتش یجورایی منو سورپرایز کردی! آرزو میکنم این احساس خوبی که منتقل کردی، هزاران برابرش به خودتون برگرده که قطعآ هم همین گونه خواهد بود.
براتون در سال جدید آرزوی بهترینها رو دارم. سالی پر از نعمت و ثروت و خوشبختی و آرامش دوست عزیزم. یا حق
اول از همه سال نو مبارک،مطمئن هستم که امسال ،جدای از سالهای دیگه س،واین محفل الهی ،پر میشه از خبرهای خوش ،از طرف تک تک بچه های سایت،مخصوصا شما…
تک تک سفرنامه ها رو با لذت خوندم،وکلی ذوق کردم.
مثل همیشه چنان زیبا و رسا نوشته بودی،که یه وقتایی ،حس میکردم تو این سفر همراه شما هستم..
چقدرررررر به شینا ذوق کردم،ماشالله واسه خودش خانمی شده،خدا برای شما وهمسر نازنینت حفظش کنه،از طرف من حتما صورت ماهش رو ببوس.
دلم خواست به رسم ادب،همینجا تبریک عید روگفته باشم،وهم سپاسگزاری کنم بابت این همه لطف ومحبت وصداقت،وحال خوب که در طول سفرتون با ما به اشتراک گذاشتی
اسداله عزیز،تو این مدت که تو این دانشگاه ،با هم همکلاس بودیم،همیشه شما این مطلب رو عنوان میکردی ،که در حال نت برداری از مطالب استاد هستی،من گوشه ی ذهنم این موضوع رو داشتم،ولی هیچ وقت برای خودم عملی نمیکردم
تا این که در دوره ی جدید،با خودم عهد بستم گفتم باید من هم مثل شما، ،شروع کنم به نت برداری
رفتم دفتر خودکارزیبا خریدم،واز اولین جلسه شروع کردم به نوشتن
وچه معجزه ها دیدم
دیشب،آخر وقت، داشتم داخل محوطه ی محل سکونتم ،قدم میزدم،به خودم گفتم شهلا باید از اسداله عزیز بابت این نت برداری ،تشکر کنی،چون دید من رو نسبت به درک مطالب خیلی عوض کرده..
ممنون و سپاسگزارم ازت دوست قدیمی. احساس من در این سفر همانند این بود که عزیزانم همسفر من هستند و از این زیبائی ها لذت میبرن.
خوشحالم از اینکه به نوشتن رو آوردی و این خودش گواهی است بر افزایش سطح فرکانسی ات. قطعآ هر چقدر جلوتر بروی به معجزه های نوشتن بیشتر واقف خواهی شد و بی جهت نیست که خداوند به قلم و نوشتن سوگند یاد نموده است.
عید ملی و عید دینی رو بهتون تبریک میگم و آرزو میکنم روزهای پیش رو براتون روزهایی باشد که آرزوشو داشتی. یا حق
اسدالله این قانون سلامتی اینقدر خوشیپتون کرده!!!که شدیین.شبیه پهلوی!!!!!(ایموجی خنده)…
این تن سالم خودتون و خانواده عزیزتون ،”رو بهتون تبریک میگم..که با عشق کنار همدیگه زندگی میکنید…
شب گذشته یه حسی بهم گفت بیام برای کامنت شما….
و دیدم داستان سفرنامتونو گذاشتین..
اشک ذوق مثل شر شر بارون از چشمانم اومد پایین…
اسدالله عزیز….وقتی با خداوند هم نشین میشی…و تو مسیرش قدم به قدم پیش میری…اصلا دقیقه ها ساعتها و ثانیه هاش…برات آزار دهنده و .مثل نگرش گذشتمون نیست…یه حس خاصیه..که فقط تو مسیر پاکی حسش میکنن!!!!
….
یه حس دیگه ایی داری !!!چشمانت تیزتر میشه…گوشهات قوی تر میشه.بیشتر نعمتهای اطرافتو حس میکنی…کانون توجهت چند برابر میشه…
و بیشتر بهت خوش میگذره….
……
دلیلشم هم جهت شدن با احساس خوب و اتفاقات خوب هست…
……
یادم از صحبتتون راجع به دین اومد…که سالیان سال ما رو از خوشبختی و با خداوند بودن دور کرده بود…..
مثل همون تمییز کردن روزانه زندگیمون ، ….وسایلمون میمونه اینقدر روی هم تلمبار میشه ..تا اینکه توی اون تلمبار مومنتمی و کثیفیها غرق میشویم…
……
به محض هدایتم به همین کامنتتون…من بعد از تحویل سال..طبق هدایتی که برای بیزنسم اومد..گفتم کارم تموم شد..
بعد تمییزش میکنم…
تا روز گذشته دیدم گربه ایی تقلا میکنه که بره توی اتاق کارم،” بخوابه…
از بس این مدت کار کرده بودم پر از کثیفی شده بود…و خاک گرفته بود..
بوجودی که همیشه محیط خونمون قبل از اینکه به محیط کارم برم تمیزز میکنم..
حمام میرم و کلی بخودم ارزش:قایل میشم..بعد میرم برای اتاق کارم…
ولی بخاطر…ادامه دار بودن شرایط:بیزنسیم گفتم تموم که شد به این مرحله رسید تمیزز میکنم!!!
و…. این ندا اومد بقیه کار رو کنسل کن..برو برای تمییزکاری اتاق کارت …
تو عرض چند دقیقه ..اشکهای کامنت شما هنوز روی پلکام بود..رفتم اتاق کارمو تمییز کردم !!!کولرم رو افتتاح کردم …
و یه دست کاملی از بیخ و بنه روی اتاق کارم کشیدم..و کاملا ورودی اتاقمو شستم..و حسابی حالشو خوب کردم……
.و همین دقیقه پیش کارهای به تعویق افتادم که باید انجام میشدن تموم شد..به یاری الله!!
چقدر هدایتهای خداوند درست و به موقع هست…
چقدر خوبه..و تصمیم به ابن شد..که اتاق کارمم درسته ..بهم ریختگی داره ولی سعی کنم روزانه بعد از انجام کار تمییز کاری کنم و نزارم مومنتمی منفی هم توی روند کاریم پیش بیاد..همه جوره این نگرش رو توی تمامی کارهایم داشته باشم…
…..
خوب….
اسدالله عزیز!!!برییم برای زییاییهای سفرتون…
چقدر ازادی مالی خوبه..که هر چیزی ،رو که دلت بخاد بخری ..و با عشق بپوشیش…
و نکته بعد…هدایتهای شما در زمان و مکان مناسب…
واقعا هر موقع از خداوند بهترینها رو میخای و ستاره قطبیتو با دعای توحیدی پا بست ،”میکنی…. چه حرکتهای الهی گونه رو برای خودت رقم میزنی…
.
نکتههای زیبایی سفرتون وجود..اون گربه برای جلوگیری از مونتمی منفی….…
و..
هم زمانی شما برای تحویل سال
و نکته بعد ..
…
زیباییهای خرم اباد…
من هنوز هدایت نشدم به اون قسمتها…ولی توی تصورات شما این زیباییها به منم اصابت کرد…
…..
.خونه سازی شینا…
منم که بچه بودم…خونه های تخته ایی داداشم درست میکرد..با جوجه غازمون میرفتیم تو خونه بازی میکردیم..
ما حیاطمون کوه بود..محل خونمون بیشتر وقتا توی غارهای محلمون بود…
یادمه از شکوفه های درخت توت…از پودهای قالی مامانم گل درست میکردم و میزاشتم توی ورودی خونه عروسکامون..
ما دهه شصتیها همیشه خودمون خلق کنندگی داشتیم…
یادش:بخیر…
یادم از نوشته”تون اومد راجع به قول دادن به بچه ها!!!
یادمه همیشه پدرم میگفت نباید اردو مدرسه بریید..خودم تابستون میبرمتون به فلان جا…
ممنونم از لطف و محبتتون و تحسین میکنم نگاه زیبا بینی که دارید. خوشحالم که دارید بزینس و کسب و کار شخصی خودتون رو ادامه می دید و به الهاماتی که در این مسیر بهتون میشه توجه و عمل می کنید.
داستان خانواده هاشمی یکی از جذابترین درسهایی بود که خوندم. اولین سفرنامه ای که در زندگی باهاش آشنا شدیم و شور و شوق سفر رو در ما روشن نمود. همیشه تو رویاهای کودکیم این خواسته بود که وقتی بزرگ شدم من هم دقیقآ اون سفرنامه رو انجام بدم و از مسیرها و شهرهایی که اونها گذشته اند عبور کنم. ولی رشد و پیشرفت جهان اینقدر سریع است که اون سفرنامه هم تقریبا مختص همان زمان است. ولی هنوز با شنیدن اسم شهرهای نیشابور و کازرون دلم غش میره.
حالا که صحبت از خاطره های نوجوانی شد و منو با کامنتتون بردین به اون دوران میخواهم از شعر زیبای باز باران یاد کنم سروده زنده یاد گلچین گیلانی عزیز که این شعر را در سال 1319 در لندن سرود. شاعر و پزشک خوش ذوقی که با گذشت سالها هنوز از خواندن شعرش به وجد می آیم و شعر قصه گونه اش مثل فیلمی از جلو چشمهایم رد می شود و منو غرق شور و شعف و گاهی چشمانم را خیس می کند. بارها شعرش را از بر کرده ام و هر بار که باران میبارد و رعد و برق میزند من این شعر رو با خودم زمزمه میکنم و غرق رویاهای کودکانه ام میشوم. گاهی وقتها که رعد و برق های ترسناک می زند برای اینکه شینا نترسد بهش میگم این همون تندر دیوانه خشمگین است که مشت میزند ابرها را. روحشون شاد باشه کلی خاطره زیبا برامون ساختند دمش گرم. حتی همین الان هم چشمهای من پر از اشک شد با یادآوری و نوشتن این جملات. و بدلم افتاد برم یکبار دیگر این شعر زیبا رو بخونم.
آرزو میکنم روزهای پیش رو بهترین روزهای زندگیتون باشه و هر روز کامروا و بهروز باشید. در پناه حق. یا حق
نمیدونم کی این پیام بدستت میرسه،ولی مطمئن هستم برات جالب خواهد بود..
قطعا از اسم وفامیل شاید حدس بزنی،ولی به تعداد روزهای عضویت در سایت وعکس،شباهتی به شهلا تقریبا نداره..
من همون دوست قدیمی هستم،که در کامنت قبلی برام نوشته بودی(دوست قدیمی)..
جی میلی که بااون این چند سال ،وارد سایت شدم کمی به مشکل برخورده،وهر وقت پیامی از طرف دوستانی که علاقمند بودم پیامشون داخل سایت میاد دسترسی داشته باشم ،ندارم،،مگه اینکه خودم برم چک کنم که مثلا شما پیام جدید گذاشتین یانه.
به آقا ابراهیم هم ایمیل دادم،ایشون گفتن امکان جابجایی محصولات به ایمیل جدید وجود نداره،من هم با کمال میل پذیرفتم واز خدا هدایت خواستم ،این فکر به ذهنم رسید که با اکانت جدید وارد سایت بشم حداقل بتونم ازین طریق کامنتای دوستان رو در فایلهای هدیه میاد رو بتونم داشته باشم ،برام یه تجربه ی جدید وجالب بود،وهمین که دوست داشتم عکس پروفایل رو خیلی وقت پیش عوض کنم که عملا امکان پذیر نبود،و الان درست شد دیگه …
این روزها با دوره ی جدید استاد و قسمت مراقبه که دیگه حجت رو تمام کرد،حال وهوای زندگی همه ی کسانی که دوره رو تهیه کردن،تغییر اساسی کرده ومطمئن هستم درصد خیلی بالایی از ما تحول بزرگی در زندگیمون رخ داده،وخبرهای خوشی در راه….
من تغییرات رو در زندگیم دارم باتمام وجود حس میکنم،همین امشب اسداله جان ،داشتم از محل کارم به سمت خونه پیاده برمیگشتم،میخواستم برم خرید برای منزل، ولی تو دلم راضی نبودم که برم،به الله قسم ،دو دقیقه مونده بود برسم به جایی که میخواستم برم خرید ،پیامی یکی از دوستان تو واتس آپ بهم رسید که کلا مجبور شدم مسیرم رو عوض کنم وبرم سمت خونه که بتونم جواب ایشون رو بدم..وبعد به خدا گفتم ممنونم از نشانه هات ،من دورت میگردم خدا جونم،که دیگه داری باهام ،مستقیم حرف میزنی وراه نشونم میدی…
نیاز نیست اینهارو به شما بگم،اسداله جان شما خودت یه پا استاد شدی تو درس توحید
فقط دلم خواست بیام ودر اولین ساعتهای عضویت در این سایت الهی،با اکانت جدیدم ،برای قدیمی ترین دوست توحیدی خودم ،رد پایی به جا بزارم که بماند به یادگار…
از طرف من شینا رو ببوس،امیدوارم زیر سایه ی الله یکتا وپدرومادر نازنینش سلامت باشه وشاد..
شهلا جان پیامت رو دیروز عصر هنگام نت برداری جلسه هشتم دوره همجهت با جریان خداوند دریافت کردم.و همانطور که حدس زده بودین برایم جالب و غیر منتظره بود و یه جورایی سورپرایز شدم خخخ
حوالی ساعت 5 عصر بود که یه تایم اوتی بخودم دادم و همینجور که لپ تاب جلویم باز بود یه احساسی بهم گفت سایت رو رفرش کنم و سایت رو رفرش کردم. با اینکه اصلا انتظار دریافت پیام از کسی نداشتم و منتظر پیام هم نبودم چون یکی دو هفته ایست که در لاک خودم هستم و سعی میکنم بیشتر از طبیعت و زیبایی های بهار در این روزها بهره بگیرم.
وقتیکه چراغ آبی کنار اسمم در سایت روشن شد، از آن حال و هوای قبلی درومدم و برایم جالب بود که ببینم این پیام از چه کسی و مربوط به چه فایلی است. اسم و فامیل شما رو همواره بیاد دارم اما دیدن پروفایلتون واقعآ سورپرایز بود و همانطور که گفتید اگه اسم خودتون رو نمی نوشتید، نمی تونستم حدس بزنم که شمایی!
پروفایل جدیدتون رو بهتون تبریک میگم. به قول خودتون خیریت این اتفاق حداقل این بوده که پروفایل جدید بذارین که خیلی هم زیباست و این هم مهارتی است که قابل تحسین است. امیدوارم اکانت قبلی تون هم با کمک مدیر فنی محترم سایت اوکی بشه.
پروفایلتون رو که نگاه کردم، دیدم این تصویر چقدر برای من آشناست. و همزمان منو برد به کوه های زیبای مسیر الیگودرز – درود و خاطرات و عشق بازی هایی که در مسیر با دیدن مناظر زیبای محیط با خداوند داشتم را در ذهنم مرور کرد. انگار روح و جان من با این تصاویر الفت و نزدیکی و آشنایی دیرینه دارد.
خوشحالم که از نشانه ها و هدایت هایت گفتی شهلا جان؛ همین موضوع چقدر دستاورد بزرگیست. کل زندگی آدم رو تحت تاثیر قرار می دهد. زندگی بر اساس نشانه ها و الهامات متفاوت از هرگونه و هر نوع زندگی دیگریست. اینکه سکان دار و ناخدای زندگیت چه کسی است خیلی مهم است. اینکه بر اساس ذهنت تصمیم میگیری یا اجازه میدهی هدایت شوی و کسی که عالِم و بر عالم هستی است برایت تصمیم بگیرد تفاوت از زمین تا آسمان است. و نتایجش هم خودت بهتر از من میدانی… از آرامشی که داری و توکلی که داری گرفته تا رضایتت از زندگی…
ممنونم دوست قدیمی که اولین ساعات حضورت رو با پروفایل جدید با من به اشتراک گذاشتی و من را هم در احساس خوبت سهیم کردی و پیامی از جانب خداوند برای من شدی تا از لاک خودم خارج شوم و برایت در این سایت الهی بنویسم.سپاسگزارم
امیدوارم همیشه در دستان مهربان و قدرتمند الهی باشی. شینا جان هم مثل خودت با شور و اشتیاق استخر می رود و برای خودش مربی ای شده خخخ اونروز که رفته بودم دنبالش یکم دیر کرد. دلیلش رو ازش پرسیدم بهم گفت که استادش چن تا دانشجو بهش داده آموزش بده واسه همین یکم دیر شده تا بیاد. امیدوارم یروز مثل شما سر ناجی خبره ای بشه (چشمان قلبی) و در زمان و مکان مناسب همدیگر را ملاقات کنیم.
برایتان بهترینها رو در سال جدید آرزو میکنم. امیدوارم روزهای پیش رو برایتان میمون و مبارک باشد. درپناه خداوند باشید.یا حق
این چند روز در اوج شلوغی کارم،پیامت بدستم رسید ،تقریبا آخر شیفت کاریم بود،انصافا چقدر خستگی از تنم بیرون رفت ،چنان خنده ای بر لبم نشسته بود،وباذوق کلمه هارو میخوندم ،که وقتی یکی از همکارام وارد اتاق شد،به شوخی گفت خوش به حال کسی که تو اوج شلوغی کار وخستگی آخر وقت ،اینقدر برات عزیز که ولت کنن ،اشک شوق از چشمات جاری میشه با خوندن پیامش،من هم سرم رو بالا کردم بهش لبخند زدم گفتم ،فرستاده ی این پیام از اعضای خانواده م به من نزدیکتر…..یه لحظه یاد شینا افتادم وقند تو دلم آب شد ،ناخودآگاه قربون صدقه ش رفتم ،گفتم سر ناجی آینده خودمی تو ،دختر زیبای من…
از خدا وقوانین بی عیب ونقص جهانش که من سراغ دارم،بعید نیست تایمی که شینا بخواد،به امید الله، ناجی بشه،شاید من مدرس کلاسش باشم وکلی هم بهش ذوق کنم وباهر بار دیدنش از نزدیک قند تو دلم آب بشه…..
ممنونم بابت تحسینت از زیبایی پروفایل
اسداله جان ،این عکس رو روز سوم عید امسال (روز تولدم)انداختم،امسال چهار روز اول ایام عید رو با (آیلین وآرین)رفتیم بروجرد،پنجم باید آرین سرکار میبود ،خودم هم از ششم،وبرگشتیم تهران
ولی چهار روز عالی رو به لطف خداسپری کردیم،نمیدونم برات اسمش آشنا هست یانه،تپه ی بسیار زیبایی به نام ( چغا)هست،که وقتی میری بالای تپه قرار میگیری ،کل شهر بروجرد زیر پات هست،از قسمت جلو کل شهر ،واز قسمت عقب کل منطقه ی جنگل مانند گلدشت ،ویلاها وزمینهای کشاورزی و باغات رو میتونی ببینی..وتا چشم کار میکنه زیبایی جهان وعظمت پروردگار رو میتونی با عمق وجودت حس کنی..
قطعا حس خوبی که با این عکس و منظره ی پشت سر من ،تو وجود شما جریان پیدا کرده،به همین دلیل هست…
من همیشه میگم بروجرد به نوعی شمال دوم ایران هست ،بااین تفاوت که دریا نداره،وبدون رطوبت و گرما هست…همون بارون شمال رو داره ولی با هوایی فوق العاده…
اسداله جان یه چیزی رو باید اقرار کنم،من سالهای قبل وقتی بروجرد میرفتم،خیلی حالم خوب نبود،وبه قول خودمون سعی میکردم یکی دوروزه برگردم،ولی سه چهار سالی هست،از وقتی که وارد سایت شدم ،خیلی بهتر تونستم حالم رو بهتر کنم زمانی که بروجرد میرم ،ولی اقرار میکنم امسال باتمام سالهای قبل زمین تا آسمون تفاوت داشت،انگار ابرها هم تغییر کرده بودن از بس که زیبا بودن،این سری اگه به خاطر کار خودم وپسرم نبود ،دلم میخواست کل تعطیلات رو بمونم،منی که دوسه روز بیشتر دوام نمیوردم…
دلم نیومد جواب کامنت پر از لطف ومحبتت رو ندم،منتظر فرصتی بودم که به لطف خدا انجام دادم.
استاد جان هم ،که امروز با قرار دادن فایل جدید ،باز غوغا به پا کردن،شک ندارم دوره به پایان نرسیده ،معجزه ها رخ دادن…
عجیب حال درونی من گواه بر این امر میده
آمین
بهترینهارو برات آرزو دارم ،در کنار همسر زیبا ونازنینت وشینای قشنگ و نازم
به امید دیدار همدیگه در زمانی که خدا میدونه کی قرار اتفاق بیفته ،که فقط اون آگاه ،ومیسپاریم به خودش …
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز دهم و یازدهم (پایان سفر)
نصف شب همزمان منو همسرم از خواب بیدار شدیم. همسرم ازم پرسید ساعت چنده؟ تو تاریکی دستامو اطراف بالشتم بردم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم. ساعت 3:25 دقیقه بامداد بود. هنوز تا اذان مونده بود. خواستیم به خوابمون ادامه بدیم که بعد 5 دقیقه هر دومون گفتیم حالا که خوابمون نمیاد این نشونه ایه که پاشیم و کارهامون رو زودتر انجام بدیم.
منم فرصت رو عنیمت شمردم و کامنت روز قبل رو نوشتم و ارسال کردم. ساعت 6:20 دقیقه کرمان زیبا و خاطره انگیز رو به مقصد اصفهان ترک کردیم. هوا امروز بر خلاف بقیه روزها ابری و یکم سرد بود. انگار آسمون هم از رفتن ما دلش گرفته بود!
تو مسیر که داشتم ابرهای آسمون رو نگاه میکردم و از شاهکارهای خداوند حظ می کردم، به راز قشنگی شبهای کویر پی بردم. دیدم تا چشم کار میکنه آسمونه! آسمون اینقدر امتداد داشت که یه جاهایی ابری بود، یه جاهائیش نیمه ابری و یه جاهائیش تقریبا صاف!!!
وقتی که به ایرها نگاه میکردیم ابرها به رنگهای بسیار زیادی به وضوح میشد دید و اینم از شاهکارهای خلقت و خداونده. نقاشی که بزرگترین صفحه هستی رو نقاشی کرده بود. به زیبایی و با شکوه هر چه بیشتر. مسیر برگشت برای من زاحتتر سپری شد. دلیلش آشنایی به جاده و تصور ذهنی و فاصله مکانی تا مقصد بود. به راحتی به یزد رسیدیم. ساعت رو نگاه کردم دیدم 10 صبح است. سه ساعت و نیم دیگه تا اصفهان راه داشتیم. بازم تو ذهنم اومد چه جالب! فاصله اصفهان تا یزد 3 ساعت و نیمه و دقیقآ فاصله یزد تا کرمان هم 3 ساعت و نیمه!!! و به همین دلیل میشه گفت یزد در وسط ایران قرار گرفته و فک کنم تنها استانی است که از بلا و تهاجم دشمنان در امان مانده است.
ساعت تقریبآ 13و 30 دقیقه وارد اصفهان شدیم. بدون توقف خاصی (بجز برای بنزین زدن) 7 ساعت رو رانندگی کردم. دیگه دارم راننده حرفه ای میشم! و مسافت های طولانی رو راحتتر سپری میکنم. البته که ماشین هم کمک خیلی زیادی میکنه و کار رو خیلی راحتتر کرده برام. به محل اسکانمون رفتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و کمی تجدید قوا تا خستگی راه از تنمان بدر شود.ساعت 5 تصمیم گرفتیم که پیاده بریم چهار باغ و میدان انقلاب برای خرید. همسرم دوست داشت یک کت تک مشکی بگیرم. گفت میریم میبینیم اگه خوشمون اومد میگیریم و نیومد هم میریم چهار باغ و دور دور زدن.
تصمیم گرفتیم که ماشین رو با خودمون نبریم تا آزادی عمل بیشتری داشته باشیم. فاصله کمی که محل اسکنانمون با دروازه اصفهان و مترو آزادی داشت در این تصمیم نقش اساسی داشت. زیرا براحتی میتونستیم سوار مترو خلوت اصفهان بشیم و براحتی به میدان انقلاب و چهار باغ پائین بریم. سه بلیط گرفتیم 16 هزار تومن و سوار مترو شدیم. ایستگاه شریغتی و زاینده رود رو رد کردیم و در ایستگاه سوم پیاده شدیم که بین زاینده رود و دروازه دولت بود و از چهارباغ سر در میاورد.
تو مسیر از یه آقایی پرسیدیم کچا بریم برای خرید و اونم همینجا رو گفت چون از قبل تو ذهنم همین جا مکان مناسب برای خرید تو ذهنم بود و از سالها قبل این راسته مراکز خرید وجود داشت. وارد پاساژ میدان انقلاب شدیم و جلو یک مغازه ای که بسته بود توقف کردیم. به نظرم اون چیزی که ما بدنبالش بودیم رو داشت. از آقایی که کنار مغازه اش بود سوال کردیم که صاحب این مغازه نیستند؟ ایشون گفت نه. چی لازم دارین؟ گفتیم کت تک هاشو میخواستیم ببینیم. ما رو هدایت کرد مغازه اش گفت بیاد این کارها رو دارم ببینید. رفتیم داخل مغازه و بعد پوشیدن چند کت، یه کت دیگه که مشکی نبود رو پسند کردیم.
فروشنده یه آدم خوش برخورد و خوش صحبت بود که کارش رو خوب بلد بود و آفرهای مختلف پیشنهاد میداد و آدم رو برای خرید وسوسه میکرد. منم یه عادتی که دارم اینست که انتخاب اولم معمولا سخت میگیرم و برای خرید اول باید حتما با اون چیز اوکی اوکی باشم. اما بعد خرید اول دیگه خریدهای بعدیم براحتی انجام میشه. یعنی میگم حالا اینو گرفتم چی باهاش بپوشم یا ست کنم. و آنوقت خریدهای من سنگین میشه و معمولا هم از یک یا دو مغازه نهایتآ خریدهام رو انجام میدم.
بعد خریدن کت، ذو تا پیراهن هم خریدم.خریدها رو داخل مغازه جا گذاشتیم چون نمی خواستیم دست و بالمون رو بگیره و گفتیم موقع رفتن میایم و میبریم. از یه مغازه دیگه هم سه تا تی شرت خرید کردم. هی همسرم میگفت اینم بگیر بهت میاد؛ اینم با فلان لباست سته یا این جنسش عالیه و اینجور شد که تو این مسافرت من یه جفت کتونی و سه تا پیراهن و سه تا شلوار و 5 تا تیشرت گرفتم. همسرم چون میدونه من برای خرید اول یکم مقاومت دارم دیگه خریدهای یکسالم رو برام تو کرمان و اصفهان انجام دادیم و بهش میگفتم اینها رو کجا میخوای جا بدی؟ میگفت کاریت نباشه من براشون جا باز میکنم! چند روز دیگه تولدم است (10 فروردین) و هم خرید عیدم بود و هم تولدم.
یکی دو ساعت در چهار باغ زیبا لذت بردیم از هوا و فضای دلنشین و باصفای اون. انگار آدم ساعاتی که اونجا هست، گذر عمرشو حس نمیکنه و از عمرش حساب نمیشه. واقعآ آدم احساس دلنشین و خیلی خوبی داره و فضای بسیار مناسبی برای استراحت و تفرج و خرید و لذت بردن از عبور و مرور دیگران ایجاد شده و آب نمای زیبا و صندلی های مناسب برای استراحت یه مکان بی نظیر و یکپیاده رو شهری با صفا رو ساخته که حداقل در ایران بی نظیره که دست سازندگانش از ابتدا تا کنون درد نکنه که یه کار ماندگار رو از خودشون بجا گذاشتن و اصلا اصفهان با چهار باغ متفاوت از سایر استانهاست.
بعد خرید رفتیم خیابان آمادگاه که یکی از خیابانهای بسیار زیبای اصفهانه و هتل معروف شاه عباسی در اون واقع شده. خیابان به طرز قشتگی تورافشانی شده و مردم و مهمانهای نوروزی در حال عکس گرفتن از هم و سلفی گرفتن از خودشون بودن. روبروی هتل عباسی یه فضای دنج پارک طوری هست که چند تا الاکلنگ زیبا در آن جا قرار داده بودن که نورهای زیبایی رو داشت که نه تنها بچه ها رو سرگرم کرده بود بلکه بزرگترها رو هم وسوسه الاکلنگ میکرد و خیلی ها کودک درونشان یاد گذشته میکرد و خودشون هم الاکلنگ بازی میکردن. شیتا با دیدن الاکلنگ ها گفت بریم اونجا من میخواهم بازی کنم و بدون این که منتظر پاسخ ما باشه رفت سمت الاکلنگ ها و خیلی زود یه دوست پسر پیدا کرد که تقریبا هم وزن و هم سن بودن . ما هم که مترصد این بودیم که تو این سفر شینا رو ببریم شهر بازی و یبارم رفتیم که بریم شهر بازی سرزمین رویاها که ورودی شو پیدا نکردیم و ما هم خوشحال و از خدا خواسته که بالاخره ایشونم تو این مسافرت میتونه لذت ببره از شهر بازی.
شینا حسابی داشت کیف میکرد و ما هم نشسته بودیم و از کیف کردن اون کیف میکردیم. شینا زود سر صحبت رو باز کرده بود و از پسره میپرسید از کجا اومدین که گفت از تبریز اومدیم. ازش پرسید پرسپولیسی هستی؟! اونم گفت آره. تبریز همه یا پرسپولیسین یا تراکتوری. اینها حرفهایی بود که من ازشون شنیدم. و خودش هم که میدونه من به فوتبال علاقه دارم بعد تموم شدن بازیشون برام تعریف کرد. ساعت نه، نه و نیم شب بود که سوار مترو شدیم و برگشتیم محل اسکانمون. همسرم اصرار داشت پیراهن ها رو رو شلوارها بپوشم تا ببینه. شلوار رو که کوتاه کرده بودیم پوشیدم و یکی از پیراهن ها رو از مشما باز کرد پوشیدم. به محض اینکه داشتم میپوشیدم گفتم این پیراهن گشاده انگار! یادم اومد که سایزم مدیوم است و این دو تا پیراهن سایزشون لارج است. من به هوای اینکه اونها سایز منو میدونن رو این موضوع دقت نکرده بودم. وقت برگشتن هم نبود و تعطیل شده بود پاساژ. ما قرارمون این بود که صبح ساعت 7-8 راه بیفتیم سمت ایلام. همسرم گفت حالا میخواهی چکار کنی؟ گفتم الخیر فی ماوقع. صبح دیرتر راه میفتیم. تا شماها آماده بشید من میرم و عوض میکنم.
صبح ساعت 7 و نیم رفتم سمت دروازه اصفهان که سوار مترو بشم. دیدم مترو تعطیله. از یه عابر پرسیدم مترو کی باز میشه؟ گفت ساعت 9. (انگار روزهای تعطیل ساعت 9 شروع بکار می کنن)
با خودم گفتم این نشونه اینه که بازار زود باز نمی کنن و حتمآ خیریتی توش هست. فرصت خوبیه برای پیاده روی صبحگاهی! از چهار باغ بالا به سمت سی و سه پل و چهار باغ پائین پیاده راه افتادم. و سعی کردم لذت ببرم از این فرصتی که خداوند بهم داده. با خودم میگفتم که من چقدر از زیبائیهای این شهر لذت بردم و خدا خواسته لذت بردن بیشتر منو تمدید کنه و امروز که باید تو جاده باشم رو تا آخرین ساعات نصیب من کرده که از زیبائیهای اصفهان لذت ببرم.
در مسیر گلکاری قشنگ شهرداری که دسته گلهای بزرگ رو رو تنه درختها بسته بود و ابتکار خیلی قشنگی بود که در کامنت های چند روز پیش گفته بودم رو از نزدیک دیدم و چند تا عکس زیبا هم ازشون گرفتم در خلوتی و سکوت صبح. از روی سی و سه پل زیبا رد شدم و به پاساژ انقلاب رسیدم. طبق انتظار دیدم بسته است. از راننده تاکسی دور میدون پرسیدم بازار کی باز میکنه؟ که بهم گفت ساعت 10 به بعد.
همسرم بیدار شد و گفت برم نون بگیرم که نون نداریم تو خونه. برم نون بگیرم و آماده رفتن سر کار بشم. تا همینجا رو سند میکنم و ادامه قسمت پایانی سفرنامه رو به امید خدا در اولین فرصت ادامه خواهم داد. یا حق
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز نهم
با اینکه دو کامنت قبلی که مربوط به اتفاقات دو روز قبل اقامتمون در کرمان زیبا هست هنوز تائید نشده اما تجربه ای که در این سفر برایم ملموس شد این بود که ذهن عجیب فراموشکاره و براحتی و سریع خیلی اتفاقات خوب رو فراموش میکنه، به همین دلیل با وجود خستگی، سعی میکنم اتفاقات امروزم رو شرح بدم و شما عزیزان و همسفران ما در این سفر هم در جریان اتفاقات قرار بگیرید.
امروز آخرین روزی است که در کرمان حضور داریم. و به امید خدا فردا کرمان زیبا رو به مقصد اصفهان ترک خواهیم کرد.
قبل از اومدن به کرمان اصلا تصور نمیکردم که با این حجم از زیبایی روبرو بشم که نتونم خیلی از جاهای فوق العاده زیبای این شهر رو ببینم!
امروز بچه ها هم مثل من دوست داشتن بیشتر از زمان باقی مانده استفاده کنند و لذت ببرند. به همین دلیل با اینکه گفته شده بود امروز به خاطر شهاادت اماکن گردشگری تعطیل است. اما ما به لطف آموزه های استاد یاد گرفته ایم که تابع احساس و نشانه ها باشیم تا قوانین و مقرارت!
به همین دلیل شال و کلاه کردیم و به سمت باغ زیبای فتح آباد در 20-30 کیلومتری کرمان و در شهر اختیاریه قرار داشت حرکت کردیم. در ورودی شهر از هفت سین و تبریک سال نو عکس گرفتیم و راهمون رو به سمت باغ فتح آباد پیش گرفتیم.
خدا رو شکر باغ مذکور باز بود و ازینکه به ندای احساسمون گوش داده بودیم خوشحال بودیم. فضایی رو در سکوت و خلوت این باغ بزرگ و زیبا تجربه کردیم که قابل باور نبود.
عمارت زیبایی که در این باغ بنا شده بود سبک معماریش ما رو یاد هندوستان می انداخت. در ورودی بلیط تهیه کردیم. نفری 20 هزار تومن که مبلغ بسیار ناچیزی حساب میشد. از مسئول فروش پرسیدم گفتن امروز اماکن تفریحی تعطیله؟ و ایشون گفتن اینجا زیر نظر میراث فرهنگی اداره نمیشه!
استخر بسیار بزرگی در جلوی عمارت باغ خودنمایی میکرد که جلوه خاصی به این بنا بخشیده بود. گلکاری های زیبا و گلدانهای قشنگ طراوت محیط رو چند برابر کرده بود.
کار خوبی که در داخل عمارت صورت گرفته بود این بود که اطاق ها به سبک زمان قدیم تزئین شده بودن و یک هفت سین بزرگ در وسط عمارت به زیبایی قرار داده بودن که باز دید کنندگان میتوانستند روی مبل های تعبیه شده بنشینند و عکس یادگاری بگیرند.
بر روی دیوارهای عمارت عکس والیان و استانداران استان کرمان از زمان مشروطه تا به حال گذاشته شده بود که دیدن این تابلوها خودش مروری بود بر تاریخ معاصر کرمان و این هم از کارهای قشنگ این عمارت بود.
در دو طرف عمارت فضاهای زیبا و وسیعی رو برای خانواده ها در محیط های باز و بسته تدارک دیده بودن که از فضای موجود نهایت استفاده را ببرند. وجود استخر روبازی که اردک های بسیار زیبایی در آن مشغول آبتنی بودن و اطاقک های کپری زیبا برای مهمانان و باغ ها و مزارع انگور جلوه خاصی به این فضای دل انگیز بخشیده بود.
بعد از بازدید از باغ فتح آباد سمت گنبد جبلیه راه افتادیم که در داخل شهر کرمان قرار داشت. در مسیر از کارهای بسیار زیبایی که شهرداری کرمان برای نوروز تدارک دیده بود تقدیر و تشکر کردیم. در این مدت به هر مکان عمومی ای که رفتیم سفره های متنوع و زیبای هفت سین همه جا پهن بود و فضا و حال و هوای نوروز رو بخوبی میشد در این استان احساس کرد و این استان بطور کامل آماده استقبال ارز مهمانان نوروزی بود و این جای تقدیر و تحسین دارد .
گنبد جبلیه هم در میان پارکی قرار داشت که به شکل زیبایی هفت سین رو طوری طراحی کرده بودن که هر کسی در اون لوکیشن قرار میگرفت میتونست همزمان از نقشه ایران و هفت سین و گنبد جبلیه عکس بندازد و این ابتکار واقعا زیبا بود.
بعد از ترک این مکان آثار تاریخی دیگری که در مسیر بود رو نگاه کردیم و به مقصد میدان ارگ و رفتن به بازار به مسیر خودمان ادامه دادیم .
بعد از خریدهای همسر جان و گرفتن سوغات و خرید برای شینا، برای استراحت به محل اسکان برگشتیم.
ادامه کامنت 11 شب دیشب
بعد از کمی استراحت برنامه ام این بود که بریم کلوت های شهداد رو ببینیم. از همان روز اول اینو تو برنامه ام داشتم و دوست داشتم حتما یروز یا یه شب کویر باشم.
گفتم هدایت میشیم و این اتفاق اگه قراره بیفته، انجام میشه. مثلا آگهی شب در کویر یا کویرگردی یک روزه رو میبینیم و ...
اما هیچ کدوم از این خبرها نبود،حتی تو سایت ها و پیج ها زنگ زدم و پیام دادم اما تور عمومی نداشتن و میگفتن اگه تور خصوصی میخواهی تا قرات هماهنگ کنیم که هم هزینه اش غیر معقول بود و هم همسرم قبول نمی کرد و از رفتن تنهایی به کویر واهمه داشت. یبار تصمیم گرفتم به یکی از بهترین هتل های شهر برم و پرس و جو کنم ببینم تور کویر دارند برای مسافرانشون که ما هم باهاشون بریم یا نه؟
اونجا منو به آقایی معرفی کردن که تور برگزار میکرد، برام توضیحات کاملی داد که تور کویر لوت که فقط در پائی. و زمستان برگزار میشه و تورهای 6 روزه است و از سمت سیستان و بلوچستان شروع میشن و سمت ما میان. تور کویر شهداد هم میگفت بصورت خصوصی میتونم هماهنگ کنم ولی اگه خودتون بخواهید برید تا یه قسمتی رو میتونید خودتون با ماشین برید و بقیه اش که رفتن به عمق بیشتر کویر و دیدن کلوت های بیشتره، رو میتونید آفرود و راهنما بگیرید. و پیشنهاد داد بعلت گرما بعد از ظهر برای اینکار اقدام کنیم.
بعد از ظهر که آماده شدیم بریم سمت شهداد با اینکه تصور روشنی از مسیر نداشتم و اینکه تا کجا باید برم و مسیر اولیه رفتن هم 1و نیم ساعت بود که با برگشتن میشد سه ساعت و عملا شب باید برمیگشتیم چون یکمی هم دیر آماده شده بودیم بخاطر خریدهای ظهر.
اتفاقی که موقع رفتن برامون افتاد این بود که یه گربه دقیقا جلو در نشسته بود و مانع رفتن ما میشد!
همسرمم به شدت فوبیای حیوانات داره و هر کاری میکرد گربه از جلو در تکون نمیخورد و به محظ اینکه میخواست گربه رو بترسونه و در رو باز کنه، گربه در کمال ناباوری نه تنها نمی ترسید بلکه به سمت در ورودی میومد و میخواست وارد ساختمان بشه!
بعد جیغ و دادهای همسرم و شینا خودم مجبور شدم دست به کار بشم و گربه رو از جلوی در فراری بدم. اما در کمال ناباوری همون اتفاق تکرار میشد و گربه نه تنها واکنشی به حضور ما نشان نمیداد و نمی ترسید بلکه میخواست وارد منزل بشه.
این اتقفاق تلنگری به من زد که این اتفاق اتفاقی نیست و این یه پیام و هدایت واضحه که ما خونه بمونیم و نریم به این سفر!
بعدش بیاد آوردم که من این چند روز هر چقدر دست و پا زدم و حتی تماس گرفتم چن جا و صحبت کردم و قرار شد خبرم بدن ولی خبری نشد و الان که خودم میخواستم دست به کار بشم این گربه مانع رفتن ما میشه و عملا داره نشونه میفرسته که بیخیال این سفر بشم و به صلاحم نیست با اینکه خیلی دلم میخواست!
بالاخره پس از دست و پا زدن و تقلای بسیار پیام و هدایت خداوند رو گرفتیم و چون خیته بودیم گرفتیم خوابیدیم. یکی دو ساعت که خوابیدیم سر حال شدیم و همسرمم اینو هدایت خدا میدونست که بوسیله این گربه مانع سفر ما سده و از ما حفاظت نموده است. وقتی پا شدیم گربه از جلو در ورودی رفته بود.
تصمیم گرفتیم برای خرید بریم بازار و بیشتر شهر زیبای کرمان رو تماشا کنیم. وارد میدان ارگ شدیم و در راسته ای که به میدان گنجعلی خان میرفت وارد شدیم که تا بحال این مسیر رو نرفته بودیم. در همون ابتدا شونه سر پیدا کردیم که این چند روز پیدا نکرده بودیم و من چون شونه ام رو جا گذاشته بودم، در این مسافرت از شونه بچه ها استفاده میکردم.
بعدش یه مغازه بزرگ پوشاک دیدیم و شلوار و چن تا تی شرت و پیراهن ازش خریدیم. همان مسیر تو یه مغازه دیگه یه تیشرت دیگه خریدم ولی گویا یکارت که کشیده بودیم یادمون رفته بود که اونو برداریم.
رفتیم جلوتر و چند راسته دیگه بازار رو گشتیم و همسرم و شینا هم خریدایی کردن و خودمم یه جفت کتونی گرفتم و به سمت میدان ارگ برگشتیم.
در مسیر که می اومدیم اتفاق جالبی برامون افتاد. دیدم یه آقایی که ازش خرید میکردیم ما رو دید و با اشاره و ایما ما رو صدا زد. وقتی رفتیم سمتش تصورم این بود که حتما جنسی که میخواستیم و نداشته الان موجود کرده و میخواد به ما نشون بده. اما در کمال شگفتی پدرشون که قبلا مغازه نبودن گفتن شما خرید کردین ولی خریدتون رو جا گذاشتین!!!
من پسرمو فرستادم دنبالتون ولی پیداتون نکرد. تصور کنید بازار کرمان مثل بازار تهران بسیار شلوغ و تو در تو است و اینکه ما از بین اینهمه مسیر برای برگشت، دقیقا از مسیر جلو مغازه ایشون رد بشیم و ایشون ما رو بین این جمعیت که هر ثانیه ده ها نفر رد میشه، ببینه خودش یک معجزه بود،!!!
خرید رو تحویلمون دادن و گفتن میخواستیم از طریق کارتی که کشیدی ادرستون رو پیدا کنیم و براتون پست کنیم شهرستان!
کلی از درستکاری و امانتداری این صاحب مغازه که نمونه ای از مردم نازنین و بی نظیر این استان بودن کیف کردم و کلی ازشون سپاسگزاری کردم. تو مسیر مبهوت معجزات و اتفاقات خداوند در همین دو سه ساعت پایانی سفرمون در کرمان بودم. به همین دلیل گفتم تا یادم نرفته با وجود خستگی قبل خواب قسمت اولش رو نوشتم و الان که پا شدیم که کم کم اماده سفر برگشت بشیم این کامنت رو تکمیل کردم.
بعد از اینکه بچه ها در میدان ارگ پیتزاشون رو خوردن رفتیم به خیابان هزار و یک شب که تو کرمان مشهوره، اونجا هم کلی زیبایی دیدیم و چند مرکز خرید رفتیم و تو سطح شهر کمی دور دور زدیم و خوش و خرم برگشتیم به منزل.
نکته ای که میخواستم بگم در مورد کرمان این بود که این استان پهناورترین استان کشور است. و خود شهر کرمان هم شهر بزرگیست . من تصورم از این استان و این شهر با این سفر کاملا عوض شد. قبل از ورود تصور میکردم که زمان کافی برای دیدن این استان داریم ولی کاملا در اشتباه بودم و ما در تین چند روز اقامت در کرمان حتی نتونستیم 30 درصد جاذبه های این استان و حتی شهر کرمان رو بگردیم.
روزهای قشنگی رو در این استان سپری کردیم و از اب و هوای عالی و جاذبه های گردشگری اون بسیار لذت بردیم و سپاسگزار مردم خوب و مهمانواز کرمان هستیم که لحظات و خاطرات خیلی خوبی رو برامون رقم زدن و از همین حالا که اخرین ساعات حضورمون در اینجاست، دلتنگ اینجا شدیم.
ممنونم بابت همه چیز و همه کس یارب که در لحظه لحظه های این سفر در کنار ما بودی و در کنار ما هستی و بهترین لحظات رو برامون رقم زدی.
اینم از آخرین لحظات سفر ما در کرمان و تا ساعات دیگه این ضهر زیبا رو به مقصد اصفهان زیبا ترک میکنیم و اگه عمری بود تا رسیدن به شهرمون باز هم گزارش برگشت سفر خواهم داد. در پناه حق باشید، یا حق
سپاس گذارم بابت کامنتهای زیبا و جزئیاتی که از نکات مثبت این سفرنامه به اشتراک گذاشتی .
تحسینت میکنم که نشانه های خدا را به خوبی متوجه شدی و تسلیم جریان هدایت بودی مثل همون گربه ی چکمه پوش که ماموریت داشته نذاره اون لحظه شما برین بیرون و بعد از اینکه شما هدایت را متوجه شدین و است استراحت کردین اونم رفته سراغ ماموریت بعدیش .
((بازار کرمان مثل بازار تهران بسیار شلوغ و تو در تو است و اینکه ما از بین اینهمه مسیر برای برگشت، دقیقا از مسیر جلو مغازه ایشون رد بشیم و ایشون ما رو بین این جمعیت که هر ثانیه ده ها نفر رد میشه، ببینه خودش یک معجزه بود،!!!
خرید رو تحویلمون دادن و گفتن میخواستیم از طریق کارتی که کشیدی ادرستون رو پیدا کنیم و براتون پست کنیم شهرستان!))
خدایا شکر بابت این بازار بزرگ که نشان از فراوانی و ثروت و مشتری زیاد .
خدایا شکر بابت قرار گرفتنتون در زمان و مکان مناسب که خریدی که جا گذاشتین را بهتون دادن و تحسین میکنم این مغازه دار درست کار را که پیگیر شما بوده و این هم زمانی باعث شد موفق بشه و خرید بهتون بده .
تحسین میکنم شما را که با کار کردن روی خودتون این چنین در زمان و مکان مناسب با افراد مناسب قرار گرفتین و سفر خوبی را هم تجربه کردین .
ممنونم از لطف و توجهتون دوست عزیز. همواره اعتقادم بر اینست که آدم تو سفر بهتر میتونه هدایت ها و نشانه های خداوند رو ببینه و عمل کنه و نتیجه اش رو سریع دریافت کنه. کلا یکی از معجزات سفر، تست کردن ساده و راحت قانون و نتیجه گرفتن از آنست.
میدونم شما هم اهل سفرید و داستان سفر به کیش و شمال و سرگذشتی که داشتید برای من بسیار تاثیر گذار بود که اینقدر عالی ایمانتون رو نشون دادید و نشانه ها رو دریافت و عمل کردید. کلی با اون کامنتها اشک ریختم و کلی تحسینتون کردم.
مجید جان امیدوارم همواره در مسیر خلق آرزوهایتان باشید و سالی پر از نعمت و ثروت و سلامتی و بهروزی برایتان آرزو میکنم. یا حق
سلام و درود به همه دوستان و استاد عزیز و مریم جان
نمیتونم بگم که چقدرررر از تماشای این قسمت لذت بردم و چقدر ازش درس گرفتم
مزرعه بلوبری ارگانیک زیر آسمون زیبای و همیشه تمیز چقدر رویایی بود واقعا دلم خواست کنار شما لذت چیدن و چشیدن بلوبری ها رو تجربه میکردم
از همون لحظه ی اول برخورد صاحب مزرعه برام جالب بود که انقدررر عالی درمورد کارش صحبت میکرد و داستان مزرعه اش رو تعریف میکرد بازم تحسینتون کردم که چقدررر عالی با این مدل آدم ها هم مدار میشید هرجایی که میرید همه با روی باز با شما برخورد میکنن و براتون وقت میزارن و قطعا این تجربه ی همه آدم ها نیست و فقط شمایی که با خودت و جهان اطرافتون در صلح هستین میتونید از دقت بینظیر قانون در خلق شرایط و برخورد با آدم های بینظیر یا دیدن اون وجه مثبت آدم ها لذت ببرید
این نکته برام بینهایت جذااابه و امیدوارم روزی برسه که منم اینو تجربه کنم و مدارم با آدم های بینظیر چفت بشه
بعدش که به کارگاه صاحب مزرعه رفتین من فقط فراوانی و عشق دیدم عشق به کار و فراوانی سلایق مختلف و متفاوت که این دنیا هر روز با این تنوع شگفت زده ات میکنه و به قول شما چیزی که به نظر ما جالب نیست برای یه عده انقدر مهمه که حاضرن پنج سال صبر کنن و کلی هزینه کنن که به چیزی که میخوان برسن و هر کسب و کاری فقط کافیه عشق بهش داشته باشی جور شدن مشتری هایی که حاضرن بابتش هزینه کنن با خدای این فراوانی هاست
به قول شما تو فقط سمت خودتو درست انجام بده بقیه شو خدا به بهترین شکل که فکرشم نمیکنی برات انجام میده
و از رابطه ی دوستانه ی بین شما هم بینهایت لذت بردم که دوستانتون در نبود شماهم اگر تجربه ی جذابی داشته باشن دوست دارن اونو باشما مجدد تجربه کنن و این بینهایت جذاب و شیرینه
ممنون از این قسمت جذااب و پر از درس واقعا چجوری میشه ازتون تشکر کرد که با عشق این تجربیات عالی رو با ما به اشتراک میذارید
سلام خدمت استاد و خانواده بزرگ عباس منشی
استاد من چون عاشق سفر هستم از وقتی که عضو گروه شما شدم مرتب سفر به دور امریکا میبینم و همیشه تصور میکنم سفرهای شما رو خیلی برام جالبه که با اینکه سفرهای که من میرم تو ایران ولی یه وقتای شگفت زده میشم از مشابه بودن مکانهای که ما میریم با سفرهای شما مثلا نوع کوه ها یادم رفته بودیم سمت فیروزکوه یه قسمت از کوه ها مدلش باهمجا فرق میکرد یدفه من پیش خودم گفتم چقدرراین صحنه ها برامن آشناس یدفه یادم افتاد که تو فایلهای شما دیدم حتی پسرم که همراهم بود گفت مامان انگار امریکاس اینجا چقدرر مدل کوه هاش فرق میکنه من فقط خندیدم یا بیار دیگه رفته بودیم سمت شمال یه نم بارونی زد و یه رنگینمان تو آسمون شکل گرفت به چه زیبایی من نگاه کردم و پیش خودم گفتم الان که دومیش هم شکل بگیره چون من تو فایلهای شما دیده بودم و میگفتم چه جالب دوست دارم این صحنه رو ببینم دوتا رنگینمان تو آسمون همون لحظه دیدم که دومی هم شکل گرفت همه معتجب شدن ولی من میدونستم فقط خداروشکر کردم لذت بردم به قول شما استاد ما قدر ظرفمون دریافت میکنیم حالا چقدر بتونیم ابصار ذهنمونو دست خودمون بگیریم الان دوسال که تعطیلات عید جور میشه و ما سفر ایران گردی شروع کردیم منی که همسرم اصلا اهل سفر نبود ولی الان خودش پایه شده پسرم سمت بابلسر ویلا گرفته و دخترم گرگان دانشجو و من همیشه جا برای گردش دارم اول خداروشاکرم برای همه نعمتاهاش و زیباییهاش که هر چقدر بیشتر توجه کنیم بیشتر به سوی ما می اید و دوم از شما متشکرم که اینقدر خالصانه تجربیات زندگی و درسهای که گرفتیدو در اختیار ما میگذاربد سپاسگزارم
ترمزها و باورهایی که طی سالیان سال در وجودم ریشه کرده اجازه نمیده بپذیرم که آدمهایی هستند که حاضرند برای یک ماشین قدیمی اورهال شده تا چهارصد هزار دلار پول پرداخت کنند. و دیدن این مستندها باعث ساخت این باور میشه که همیشه موقعیتها و شرایط مناسب برای ثروتمند شدن وجود دارد. همینطور آدمهایی که حاضرند برای مهارت به ظاهر معمولی ما پولهای کلانی پرداخت کنند . از شما استاد عزیزم ممنونم که با ثبت این تصاویر کمک میکنید تا جهان جای زیباتری برای زندگی باشد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًاما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم!…
لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًاتا خداوند گناهان گذشته و آیندهای را که به تو نسبت میدادند ببخشد (و حقّانیت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید؛
وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًاو پیروزی شکستناپذیری نصیب تو کند.
●●●●●
استاد عزیزم مریم جانم و تک تک دوستای گلم سلاااااام به روی ماه تکتکتون…
دعا میکنم هر جای این کره خاکی هستین سهم قلبتون آرامش و زیبایی باشه .
چه سفر زیبایی رو رفتیم چه قدر زیبا بود استاد جانم و مریم عزیزم متشکرم که این لحظات زیبا رو با ما هم به اشتراک میگذارین …
زیبایی های سفر …
تحسین کردم ذوق و شوق استاد رو که تو ماشین چقدر با عشق گفتن که میرن به باغ بلوبری (استاد من هم میخوام بلوبری زیاد میخوام جهان میخوام با لبخند)
تحسین کردم در صلح بودن خانم شایسته رو یعنی یه دونه ای به خدا خانم شایسته من حالا حالاها باید از شما یاد بگیریم بانوووووو عشقی
تحسین کردم هدایت شدن شما و دوست عزیزتون رو به اون باغ بزرگ که نماد فراوانی بود
تحسین کردم حرف زدن زیبای هم دوستتون و هم توضیحات آقای باغدار رو
تحسین کردم هدایت شدن زیبای آقای باغدار رو به اون باغ بزرگ هم خدا بوده هم خرما چقدر زیبا خداوند هدایتشون کرده اصلا وقتی قضیه رو فهمیدم انگار از بی ایمانیم خیلی کم شد حس تسلیم شدن در وجود فریاد میزد یعنی انگار کنده شدم از وابستگیام
تحسین کردم خانوم شایسته رو که 3 تا ظرف پر کرده بودن بیشتر از همهههههه عاشقتم خانوم شایسته
تحسین کردم عزت نفس خانم شایسته رو اون ذوق تو چشماشو
تحسین کردم اونهمه آزادی رو واقعا عالیه عالی
تحسین کردم شجاعت همتون رو واقعا عالی بود
تحسین کردم شغل بی نظیر آقای باغدار رو چقدررر عالی چه باورهای قدرتمندی داشتن واقعا تحسین برانگیزه خیلی عالی خیلی عالی خیلی عالی (باید تفکر کنم)
چقدر تو کارگاه همه چی برق میزد خدای منننن
چقدر هدایت شدن شما به سمت افرادی دقیقا هم مدار با خودتون قابل تحسینه احسنت به این همه کار کردن رو خودتون عالی بود عالی
همه چی زیبا بودم من لذت بردم و ازتون بی نهایت سپاسگزارم استاد عزیزم
سلام عزیزم
چقدر جنس تحسین کردن هات تو این کامنت متفاوت بود ، چقدر حالمو این رو اون رو کرد ….
چه حال خوبی از نوع تحسین کردن هات گرفتم ، خیلی عالی بودی تو زاویه نگاهت به جزئیات این قسمت از رفتار ها و تصمیمات و ذوق و شوق های استاد و مریم جان و بقیه
خیلی کامنتت رو دوست داشتم عزیزم
الهی که روز به روز تحسین کردن هات افزون بشه و برات شرایط زیبا رو خلق کنه !!
کامنتت برام یادآوری بود که میشه تک تک تحسین هایی که میبینیشون رو به زبون بیاری و اجازه بدی انرژیش جاری بشه و اینه که برات اتفاقات خواسته رو رقم میزنه !
میدونم که همیشه به یادآوری و مرور نیازه که باید تحسین کرد و باید اینو به زبون آورد چون افسار ذهن رو بدست میگیری !!
گاهی که افسارش رو رها میکنم ، قشنگ میفهمم دارم از هر طرف میخورم ها …. خوش میاد که میفهمم و برگشتش لامصب سخته ولی چاره ای جز این نیست !
برای خودم هزاران بار گفتم تا که آگاه شدی و عمل نکردی بدون که چک و لگد ها برات میاد ولی تا آگاه نیستی و نمیفهمی ملالی نیست ….
قشنگ برای هر آگاهی یک مسئولیتی حس میکنم روی دوشهام ، که نمیتونم مثل آدم قبل باشم و بی تفاوت ….
رفتار و عادت تحسین کردن هم برام همینه ذهنیته !!
مرسی از کامنت پر محتوات
کلی آگاهی بهم یادآوری شد
مرسی
به نام خدایِ مهربانِ مهربان .
سلام
وقتی یکی با خودش و با دنیای درونش رفیق میشه، وقتی باورهاش رو درست میکنه و ذره ذره با عشق به زندگی نگاه میکنه، انگار همهچی تو دنیا دست به دست هم میده تا اتفاقای قشنگ بیفته. نه اینکه بخواد زور بزنه یا دنبال این و اون راه بیفته، نه… یه جور جریان طبیعی شروع میشه. همهچی سر وقت خودش میاد، اونم بدون استرس و بیدوندگی.
یه وقتایی آدم فکر میکنه باید بجنگه، بجنبه، کاری کنه که دیده بشه یا به نتیجه برسه، ولی تهش میبینه هرچی بیشتر فشار میاره، انگار دورتر میشه از اون چیزی که میخواد. اما وقتی یه کوچولو رها میکنه، آروم میگیره و فقط با دل خودش هماهنگ میشه، اتفاقا همون چیزا میاد سمتش.
==>> مثلاً یه کارگاهی بود وسط یه زمین بزرگ، یهجایی دور از شلوغی شهر. کارش این بود که ماشینهای قدیمی، اونایی که خیلیا بهش میگن قراضه، رو برمیداشت، با عشق بازسازی میکرد. اولش کسی باور نمیکرد که این بشه یه منبع درآمد درست و حسابی. میگفتن کی واقعاً واسه یه ماشین دربوداغون اینهمه پول میده؟! اما اون آدم کارشو میکرد، با حال خوب، بدون حرص، بدون نگرونی از اینکه مشتری بیاد یا نه.
==>> چند وقت گذشت، یههو یه نفر زنگ زد، بعد یکی دیگه، و بعد دید که آدمایی هستن که از ته دل عاشق این ماشینان. حتی حاضر بودن از قبل پول بدن که فقط اون ماشین رو براشون درست کنه، اونم با سلیقه خودشون. اینجوری بود که کارش گرفت و معروف شد، هم مشتری پیدا کرد، هم درآمدش کلی بالا رفت.
⭕️حتی یه بار از همسایهش خواسته بود که اجازه بده از زمینش برق بگیرن، طرف گفته بود نه. ولی بعد از یه مدت، همون آدم خودش اومد گفت بیا کل زمینو بخر! یعنی هم برقدار شد، هم زمینش بزرگتر شد.
️همهی اینا از چی اومده بود؟ از باور درست. از رها بودن. از اینکه به خودش سخت نگرفته بود. به جای نگرونی، با شوق رفته بود سراغ کارش و ایمان داشت که نتیجهها خودش میاد.
■■ وقتی ذهن با عشق و آرامش کار میکنه، دیگه لازم نیست دنبال مشتری بدوی، لازم نیست تبلیغ کنی یا خودتو بکُشی برای دیده شدن. مشتری خودش پیدات میکنه. یه جوری میاد که تعجب میکنی، میگی مگه میشه؟ ولی میشه. چون قانونش همینه.
تو هر جایی از دنیا که باشی، حتی یه روستای دور افتاده، اگه با دلت کار کنی، اگر افکارت تو مدار درستی باشه، شرایط جوری میشه که انگار دنیا داره مخصوص تو بازی میکنه. همهچی روون میشه، دلنشین میشه، حتی سختیاش هم شیرین میشه.
جهان عاشق اوناییه که خودشونو میفهمن، با خودشون رفیقن و به حس و حال خوبشون بها میدن. اینجاست که زندگی، یه مسیر قشنگ و پر از اتفاق خوب میشه، بدون اینکه بخوای مدام بجنگی یا خودتو ثابت کنی.
همهتون عاقبت بخیر بشین عزیزانِ همفرکانس
به نام خدای مهربان
سلام به همهی عزیزانم
ــ سپاس گذارم استاد عزیزم که بازهم یک تجربه ی زیبا و شیرین دیگر را با ما به اشتراک میگذارید و این همه نعمت و فراوانی را با ما به اشتراک میگذارید و از هدایتها و نشانه هایتان صحبت میکنید و با ما به اشتراک میگذارید .
ــ خدایا شکر بابت این مزرعه نامحدود از بلوبری که چقدر حس خوبی داره خودت بری هرچقدر که دوست داری بچینی و نوش جان هم بکنی
ــ دوست عزیزمون که به شما زندگ زدن چقدر خوش اندام و زیبا و خوش تیپ هستند و چقدر شیرین صحبت میکنند خیلی خوش صحبت و نرم روی هست خدایت شکر بابت وجود همچین دوستانی که من هم لایق این افراد هستم که دارم میبینم .
ــ خدایا شکر بابت این صاحب مزرعه که این چنین با لذت و شوق و انگیزه همه چیز توضیح میده و آنقدر سخاوتمند و بخشندست .
خدایا شکر بابت قانون هم فرکانس بودن که وقتی روی خودمون کار میکنیم به این چنین افراد هم فرکانسی هدایت میشویم خدایا شکر بابت این قانون بدون تغییر بنابریان وقتی میدونیم که قانون احساس خوب اتفاقات خوب است باید سعی کنیم در هر لحظه به احساس بهتری برسیم تا به اتفاقات بهتری هدایت بشیم .
ــ منم میخوام کارم را مهارتم را با عشق توضیح بدم و واسش زمان بذارم تا هر بار بتونم بهترش کنم
ــ چقدر خوبه که در هر کاری افراد حرفه ای را پیدا کنی و ازشون الگو برداری کنیم تا کارها به شکل بهتری و آسانتری پیش بره به خاطر همین استاد مدام تاکید دارن که دنبال الگوهای مناسب بگردین و من ذهنم با پیدا کردن الگو خیلی مقاومت داره که اینم به خاطر این بوده که مدام از بچگی خودم و اطرافیانم به دنبال این بودن که خودشون کارها را انجام بدن و اصلا الگو گرفتن را بلد نبودیم که یعنی چی و الان در کارم با تعهد دنبال الگو میرم که بهتر بتونم کارم را پیش ببرم و آسانتر انجامش بدم و هرچیزی که با اون مقاومت دارم باید انجامش بدم که اون باعث رشد بسیار زیادی میشه .
ــ هستند افرادی که میان ماشین های داغون قدیمی را با یه قیمت بالایی میخرن که استاد تصور نمیکردن مثلا 15 هزار دلار را بدن و این ماشین ها را بخرن و تازه بعدش به همین آقا 100 هزار دلار میدن که تبدیلش کنن به یه ماشین نوع و این الگو نشون میده که هستند افرادی که واسه همچین کاری پول فراوانی بدن و این نشون میده چقدر افراد ثروتمند زیادی وجود داره و این نشون میده چقدر ثروت و پول بی نهایت و چقدر ثروتمند شدن باشکوه و چقدر افراد ثروتمند افراد خوبی هستند تازه بعضی از کارگاهها 4 برابر پول مگیرن واقعا چقدر افراد ثروتمند خفنی هست که به راحتی و با عشق به این جور کارها پول فراوانی میدن و سلیقه های مختلف بسیاری وجود داره و هستند افرادی که به کار من هم علاقه داشته باشن و پول های بسیار خوبی بدن مثل همین آقا در کارش و اگر واسه این آقا شده واسه منم میشه .پس افرادی هستند که این هزینه ها را بکنن چون دوست دارن که ماشینهای قدیمی را داشته باشن چقدر پول به دست آورن آسان و چقدر ثروتمند شدن باشکوه .
ــ نکته ی بسیار مهم استاد ؛اگر در بیزینسی دارم کار میکنم نکاه نکنم که خودم چی دوست دارم و یا برای چه مواردی هزینه میکنم
و یا در چه مواردی هزینه نمیکنم چون هستند افرادی که برای یه سری موارد هزینه میکنه و هزینه های تعجب بر انگیزی هم میکنن مثل همین افرادی که واسه این ماشین های قدیمی داغون به اندازه چندتا ماشین نوع مثل فراری و بنز هزینه میکنن و این به خاطر تفاوت در سلیقه هاست و این افراد ثروتمند در تمام بیزینس ها هستند .
ــ تحسین میکنم این آقای خلاق را که این چنین با فرزندان خودش کارگاه به این هیولایی را درست کرده و ماشینهای هیولایی هم درست کرده که خودشون این کارگاه و تجهیزات ردیف کردن و چقدر مهربان و با سخاوت که به استاد هم گفت میام و هرچه که لازم باشه واسه کارگاهت درست میکنم و راهنمایت میکنم که چیکار کنی و چقدر افراد خوب و خوش سلیقه و مهربانی وجود داره که جذب فرکانس ما میشن و خدارا شکر که این چنین افرادی وارد زندگیم میشن و اگر واسه استاد شده واسه منم میشه
ــ کسی که تو کارش تخصص داره به آسانی میتونه از کارش پول بسازه و وسایل حرفه ای هم بسازه که عشق و علاقه و انگیزه همه کار میکنه و هرچقدر بتونم تمرکز بذارم روی کارم ایده و الهامات بیشتری میگیرم و با عمل کردن بهشون رشد میکنم
ــ آفرین به خودم که در حال پیشرفت و یادگیری و بهبود هستم و با همین شرایطی که دارم کافی و ارزشمندم
خداجون سپاس
با درود و وقت بخیر خدمت شما آقای مجید عزیزی پیردوستی عزیز ..
خدا رو شکر به کامنت شما هدایت شدم ..
آقای پیر دوستی عزیز چند وقتی است که تمرکزی روی فروش یک سری اجناس و لوازم و کالاهای نو و در حد نو و دست دوم دارم کار میکنم .. در واقع فروشندگی رو دوست دارم . و تا حدی هم بطور سینوسی موفق بودم ولی از آنجایی که باید بطور مومنتوم مثبت روی خواسته ام تمرکز کنم تا جریان حرکت خواسته ام سرعت پیدا کنه دارم روی تقویت باورهای کسب و کار خانگیم بشدت کار میکنم و خدا رو شکر همیشه خریداران درست و مناسب دست بنقد خوبی داشتم البته همیشه جای تخفیف هم گذاشتم که خریداران و مشتری هام از این معامله ها خوشحال و رضایت داشته باشند ..
اینقدر اینکارها رو انجام دادم که نزدیکانم هر چی میخوان بفروشند به من پیشنهاد میدم .. مثلا خاله ام چند تا ساعت های مچی قدیمی داشت گفت برام بفروش . و یا دو جفت کتونی نو داشت بخاطر اینکه سایزش اندازه اش نبود به من پیشنهاد داد که براش بفروشم …!!! برام جالبه انگار من خریداران دست بنقدی دارم که همش در حال خرید و فروشم !! انگار منم باورم شده که واسطه و یا فروشنده ی ماهری هستم و هر چیزی رو میتونم به پول تبدیل کنم …
چند وقت پیش تعداد زیادی چوب رختی های لباس آویز رو فروختم .. البته ارزان فروختم ولی از اینکه خریدار دست بنقد درست و مناسبی داشتم و تونستم به خانم خیاطی بفروشم که به این چوب رخت آویزها نیاز داشت خیلی خوشحال شدم .. البته روی باورهای خیلی کار کردم که من همیشه و همیشه در مدار افراد درست و مناسب و در زمان و مکان درست و مناسب هستم و خدا رو شکر چند مورد فروش داشتم که دقیقا به همین صورت بسمت من هدایت شدند یعنی دقیقا افرادی رو جذب میکنم که به این اجناس من نیاز داشتند و چقدر از فروش هام لذت بردم !!
قبل از اینکه به کامنت شما هدایت بشم یک باوری یهویی به ذهنم رسید و آن هم این بود .. همانطوری که من یک روزی مشتری و خریدار دست بنقد این اجناس بودم همانطوری هم خریداران متقاضی دست بنقد این اجناسم هم وجود دارند که بشکل جادویی بسمت من هدایت میشوند
بعدش گفتم برم یک سری کامنت های دوستان رو بخونم اتفاقا خیلی هدایتی اسم شما را در لیست ایمیل هام دیدم و پیش خودم گفتم آقا مجید عزیزی پیردوستی همیشه کامنت های خوبی مینویسه !!! انگار بهم الهام شده بود که شما در مورد کسب و کار مطالب خوبی نوشتید .. باور کنید وقتی اومدم کامنت شما رو خواندم با تعجب گفتم عجب نشونه ای رو دریافت کردم
آنجا که گفتید ..اگر در بیزینسی دارم کار میکنم نکاه نکنم که خودم چی دوست دارم و یا برای چه مواردی هزینه میکنم و یا در چه مواردی هزینه نمیکنم چون هستند افرادی که برای یه سری موارد هزینه میکنه و هزینه های تعجب بر انگیزی هم میکنن
واقعا همینطوره .. چقدر خوب شد یک باور محدود کننده ی دیگرم را شناسایی کردم ..
اتفاقا چند روز پیش داشتم در مورد فروش یکی از اجناسم با خواهرم صحبت میکردم و داشتم از تبلیغی که برای فروش در سایت دیوار آگهی گذاشته بودم میگفتم که یهویی خواهرم گفت آره درسته جنسیت خوب و تر و تمیزه ولی چون مدلش قدیمیه کسی اینو نمیخوره منم گفتم شاید مدلش قدیمی باشه ولی همه ی آدمها که نمیتونن برن برای اجناس مدرن و جدید پول بیشتری پرداخت کنند ..بعضی ها هستن که توان خرید همین اجناس را دارن و به اندازه ی جیبشون هزینه میکنن.. مثل خیلی چیزهای دیگه . مثل لباس و کیف و کفش و یا خورد و خوراک و یا اجاره ی آپارتمان و یا خریدن خانه و ماشین وغیره .. در واقع هر کسی به اندازه ی توانش خرید میکنه !!
و یا آنجایی که گفتید افرادی که میان ماشین های داغون قدیمی را با یه قیمت بالایی میخرن
خیلی ممنون و سپاسگذارم که جزئات این فایل را خیلی قشنگ توضیح دادید و سبب خیر و برکت برام شدید تا منم بیشتر از همیشه باور کنم که اگر برای آن آقا شده برای منم میشه
آقای پیردوستی عزیز مرسی برای این کامنت خوبتون . من همیشه کامنت های زیبای شما رو میخونم بخصوص مسیر رفتن تون به جزیره ی کیش و بعدش لواسان و پردیس و غیره … من خودم پردیس زندگی میکنم وقتی توی کامنت هاتون خونده بودم که بخاطر کارتون پردیس هم اومده بودید خیلی خوشحال شدم .. و الان هم که بازم مسیرتون تغییر کرده بسمت کسب و کار دلبخواه تون . انشالله بسمت بهترین مسیرهای پولی و مالی و شغلی دلبخواه تون هدایت بشید
الهی آمین
ممنون و سپاس
به نام خدای مهربان
سلام رویا جان
از اونجایی که جدیدا خیلی به نشانه ها دقت میکنم و خیلی بیشتر از خدا میخوام که از طریق نشانه ها باهام صحبت کنه هر پیام و صحبت و حتی آدرس پرسیدن و خبر و آنچه را که میبینم و میشنوم شکی ندارم که خداوند داره باهام صحبت میکنه و میخواد یه چیزی بهم بگه که اولین نتیجش این میشه که به احساس خوبی میرسم و میگم یه خیریتی هست و وقتی حالم خوب میشه اتفاق خوبی هم میفته و اما زمانی که در سایت استاد به کامنتم پاسخی داده بشه دیگه خیلی مطمئن میشم که یه خیریت بزرگی تو این کامنت هست و خدا میخواد یه چیزی بهم بگه و وقتی کامنت زیبای شما را خوندم که به فروش و لوازم ساعت قدیمی و یه سری لوازم خانگی اشاره کردین و از علاقتون به فروش گفتین یهو یه نشانه ای از چند روز پیش به یادم افتاد که قرار بود به جمعه بازار پروانه برم و بدون معطلی گفتم این نشونه از خداوند و همون لحظه راه افتادم و چه شگفتی در اون روز برام اتفاق افتاد که قسمتی از این اتفاقات خوب را مینویسم :
ــ بیش از کل هفته فروش داشتم و تونستم قسمتی از بدهیم را پس بدم و پول شب خوابگاهم را پرداخت کنم
ــ خیلی جالبه که با یه خانمی آشنا شدم که عروسکهایی که من میخواستم را میبافه و بسیار مهربان و خوش سلیقه و خوش انرژی بود و خیلی جالب تر اینه که هم اسم شماست یعنی رویا
ـ یکی از فروشنده ها که غذا میفروخت یه غذای رایگان بهم داد
ــ بی نهایت افراد میخندیدن و شاد میشدن و اصلا هیچ انسانی نمیتونه جلوی من دوام بیاره و نخنده چون به شدت بامزه تغییر صدا میدم و کلی باحال و با انرژیم اصلا خیلی حرفه ایم خیلی شگفت انگیزم
ــ با عروسک های بند انگشتی جدید آشنا شدم و قرار که با برنامه ی قویتری دوباره به این جمعه بازار با هدایت ربم برگردم
خلاصه رویا جان خداوند این چنین برنامه ریزی میکنه و از طریق کامنت زیبایی شما کلی با من صحبت کرد و بهم گفت چیکار کنم و کلی هم نتیجه ی خوب گرفتم و شگفت انگیز تر اینه که شما 20 فروردین این کامنت برام نوشتین و من صبح روز جمعه یعنی 22 فروردین دریافتش کردم و خدا میدونه این جواب شما کی دریافت کنید و اون زمانی که قرار یه چیزی بهتون گفته بشه
خداوند در هر لحظه هدایتگر ماست کافیه تسلیم باشیم کافیه اجازه بدیم هدایتمون کنه .
خدایا چقدر همه چی خوبه و چقدر هر روز داره همه چی اسانتر و لذت بخش تر و نرم و روان میشه خیلی حالم خوبه
دوست دارم نتایج خوبت ببینم و منتظر نتایج خوبم باش ;-)
به نام خدای وهابم
خدای روزی رسان بی حسابم
سلام به همه کسانی ک با عشق روی باورهای خودشون کار میکنند
من باید این باورهای قدرتمند رو میلیون ها بار هر روز تکرار کنم ، تجسم کنم و ایمان داشته باشم ک می شوووووود :
اگر حتی یک نفر توی کل دنیا تونسته در زمینه کاری من ثروتمند بشه و براحتی پول بسازه پس من هم میتونم من هیچ فرقی با اون ندارم
فقط باید مثل اون باور کنم و مثل اون عمل کنم چون خدای همه انسانها یکیه و خداوند به همه انسانها به یک اندازه نزدیکه
پول ساختن مثل آب خوردن راحته
پول ساختن راحت ترین کار جهانه
من میتونم براحتی پول بسازم
پول ساختن طبیعیه
پول ساختن از آب خوردن هم راحت تره چون توی خواب نمیشه آب خورد اما میشه پول ساخت
خدای من بسیار بسیار وهاب و بخشنده است کافیه فقط من ازش درخواست کنم تا براحتی اجابت کنه
خدای من بسیار مهربانه از مادر با من مهربان تر هست
خدای من بسیار بسیار عاشق منه
خداوند دوست داره ک من ثروتمند بشم خداوند منو حمایت میکنه
خداوند منو هدایت میکنه به مسیرهای آسون به کارهای درست تا نتیجه ش برام ثروت بسازه
خداوند بهشت رو برای من خلق کرده چون ک من لایق زندگی در بهشت هستم چون من تکه ای از خداوندم چون من خود خود خدام
خداوند ثروتمندان رو دوست داره و ازشون حمایت میکنه چون به گسترش جهان کمک میکنن
رابطه من با پول هر روز داره بهتر و بهتر میشه
رابطه من با پول عالیه
من هر روز پیامک های واریزی بیشتری دریافت میکنم و از این بابت سپاسگزارم
هر روز بی نهایت ایده ثروت ساز از طرف خداوند به من الهام میشه
حضرت سلیمان اسطوره ثروت جهان فقط وهابیت خداوند رو باور کرد و دعا کرد و ازش ملک بی نهایت خواست و ثروتمند شد براحتی
من همون اندازه به خداوند نزدیکم ک حضرت سلیمان نزدیک بود
ثروت مثل اکسیژن توی هوا براحتی و به مقدار فراوان در دسترس همه هست
ثروت مثل بارون ..بارون های دم اسبی ..همون بارونهای عربی ..بارونهای سیل آسا
بارون رحمت الهی همیشه در حال باریدن و هر روز بیشتر و بیشتر هم میشه
روزبه روز کارها داره آسانتر و راحت تر انجام میشه
روز به روز جهان داره رو به رفاه و ثروت و راحتی بیشتر میره
خدمات و محصولات من ارزشمنده و خیلی ها حاضرن بابت خدمات و محصولات من هر چقدر لازم باشه هزینه کنن
ثروت و نعمت در جهان بی نهایته و افرادی ک به خدمات و محصولات من نیاز دارند بی نهایت هستند چون ثروتمند شدن هر روز داره راحت تر میشه
هر روز مشتری های بیشتر و پولدار تری به تور من میخورند و براحتی خرید میکنن
خدایا شکرت ک مشتری هام براحتی و نقدا پرداخت میکنن
اگه از من خرید نکنن از کی خرید کنن؟؟من بهترین گزینه برای خریدشون هستم
من عاشق پول هستم پول هم عاشقه منه و با شدت و قدرت و به مقدار زیاد جذب من میشه
من آهنربای جذب ثروت هستم
موقعیت های ثروتمند شدن هر روز بر سر راه من قرار میگیرند
هر چی پول خرج میکنم به زودی چند برابرش به حسابم واریز میشه
ثروت و نعمت و فراوانی من رو احاطه کرده و هر روز بیشتر و بیشتر میشه و هیچ انتهایی نداره
من شنیدم من وعده خداوند رو شنیدم ک به من گفت نجمه تو اگر روی خودت کار کنی و باورهاتو قوی کنی و ادامه بدی و عمل کنی و لذت ببری از زندگی و شکرگزار باشی اونقدر بهت ثروت و نعمت میدم ک نتونی بشماری
و چ کسی صادق تر از خداوند در عمل به وعده هاش؟؟
خدایا شکرت خدایا میلیون ها بار شکرت به خاطر بیداری امروزم
به خاطر جانی دوباره ک به من بخشیدی
خداوندا بارلها شکرت بابت تک تک نفس های پدر و مادرم
خداوندا شکرت بابت ضربانهای قلب عزیزانم
برای شادی بهارم و بارانم
خدایا شکرت برای خونه قشنگ و توحیدیمون برای همسایه های عالی مون
خدایا شکرت برای ارامشم
خداوندا شکرت بابت قلبم ک بهم هدیه دادی و از اول خلقتم بی منت برای من کار میکنه
خداوندا شکرت برای هدایتم به این مسیر پر از نور و عشق و ثروت و سلامتی و خوشبختی
خداوندا شکرت ک میتونم باهات حرف بزنم و سپاسگزاری کنم
هر روز در مدار مثبت هستم خدایا شکرت
هر روز به درک من نسبت به آگاهی ها اضافه میشه خدایا شکرت
هر روز منو در آغوش امن خودت قرار میدی و کارهای منو انجام میدی تو را سپاس
حمد و سپاس مخصوص توست
خداوندا من به هر خیری از طرف تو محتاج و فقیرم هدایتم کن به نور به عشق به آگاهی به ثروت به سلامتی به عمل به آگاهی ها
خداوندا آن روزی ک به سوی تو باز میگردم بهترین روز زندگی من باشه و بهترین دیدار رو با تو داشته باشم و مشتاق تو باشم و راحت و آسان و سبک بال باشم و لذت ببرم از دیدار تو
خداوندا کمکم کن به ثروت برسم
خداوندا کمکم کن ک لذت ببرم از ثروتم
خداوندا کمکم کن ک از ثروت گذر کنم براحتی و عشق واقعی تو رو درک کنم
خداوندا شکرت به خاطر گوشی م ک باهاش هر روز شکرگزاری میکنم فایل میبینم به نت وصل میشم کارهامو انجام میدم از طریقش خرید و فروش میکنم و در خدمت من قرارش دادی
خداوندا من یادم میمونه ک هیچی نیستم و هر چ هست تویی من از خودم هیچی ندارم
من حتی مالک پوست نازک روی هسته خرما هم نیستم
من حتی اگر مگس چیزی رو ازم بگیره توانایی باز پس گرفتنش رو بدون تو ندارم
خدایا کمکمون کن براحتی به سادگی با جنس عالی و شیک و زیبا ، خونه قشنگ و توحیدیمون کابینت هاش اوکی بشه ، کمد دیواریهاش اوکی بشه
خدایا فرش نو هم میخوام و همچنین سرویس خواب هم برای خودمون هم بچه ها
خدایا من نمیدووووونم
من هیچی نمیدونمممم
تویی ک میدونی
تویی ک میتونی
تو قادر مطلقی
تو رب الاربابی
خودت واسم درستش کن
من چ میدونم چطوری
همینطور ک تا الان برام انجام دادی
همینطور ک یک شبه واسم 128 میلیون پول ساختی
همینطور ک یه شبه واسم پنجاه میلیون ساختی
همینطور ک چند ساعت مونده به بسته شدن سایت بوتان واسم رادیاتورها و پکیج رو در روز آخر اسفند 1403 خریدی
همینطور ک واسم شیرآلات خریدی
من چ میدونم چطوری
همینطوری
به راحتی
به سادگی
طبیعی و باعزت
من نمیدونم
من وظیفم بندگی و تو وظیفه ت اربابی
کمکم کن سمت خودم رو درست انجام بدم
کمکم کن به ثروت برسم ک این چیزا واسم دقدقه نباشه
کمکم کن بتونیم براحتی دوباره باغ بخریم و لذت ببریم ازش
خودت کمکم کن
امروز هم با عشق کارهای منو مدیریت کن
مشتری های عالی واسم بفرست
پیامک های واریزی بیشتری دریافت کنم
امروز هم منو روی دوش خودت بزار و کارهامو انجام بده و من لذت ببرم و اشک شوق بریزم از حضورت در کنارم
دوستت دارم خدایا
عاشقتم
بوس فراوان به لوپهای گنده پر نورت
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_قسمت دوم روز دهم و یازدهم (پایان سفر)
به همسرم زنگ زدم و بهش گفتم احتمالا تا ساعت 10 بازار نشه، اگه دوست دارن بیان تا با هم بریم بگردیم تا حوصلشون سر نره. همسرم گفت نه ما اینجا راحتتریم و استراحت میکنیم تا وقتی که بیای.
من فرصت رو عنیمت شمردم و این وقفه در سفر رو به فال نیک گرفتم و وارد چهار باغ زیبا شدم. خلوتی صبح فضای زیبای چهار باغ رو دو چندان کرده بود، چن تا عکس از مناظر گرفتم و تک و توک افرادی هم که رد میشدن ازشون میخواستم ازم عکس بگیرن. چند خانم هم با حجاب آزاد و راحت از خلوتی صبح استفاده کرده بودن و مشغول ورزش و دوچرخه سواری بودن. با خودم گفتم برای کسی که در مدار و فرکانس مناسبی باشه، فرق نمیکنه کجا زندگی میکنه، هیچ محدودیتی احساس نمیکنه.
وارد خیابان آمادگاه شدم، دوباره از هتل عباسی زیبا رد شدم، بدلم افتاد به مهماندار بگم میتونم از فضای داخل هتل بازدید کنم و عکس بگیرم؟
ایشون گفتن ساعت بازدید 5 عصر به بعد است. گفتم من یکساعت دیگه اصفهان رو ترک میکنم و مسافرم. ایشون گفتن اگه تنهایی بفرمائید!
دیدن این هتل از خواسته های من بود که تا بحال در مدار دیدنش قرار نگرفته بودم. و خداوند اینجور برنامه چیده بود که من تا آخرین ساعات از این شهر زیبا لذت ببرم. فضای سنتی هتل و نقش و نگاره های آن واقعا زیبا بود. محیط دنج و آرامی داشت. فضای هتل خلوت بود و اکثر مسافرین خواب بودن. اینم مزیت دیگه ای بود که من براحتی میتونستم فضای هتل را ببینم و براحتی عکس و فیلم بگیرم. یه اقا و خانم جوان در لوکسشنی که من بودم به سمتم اومدن و درخواست گرفتن عکس کردن، منم با کمال میل دو تا عکس ازشون گرفتم و گوشی ام رو بهشون دادم تا اونهام یه عکس ازم بگیرند. اونهام با کمال میل بجای یه عکس چند عکس ازم گرفتند. هفت سین خیلی زیبایی در لابی هتل چیده شده بود که ازش فیلم گرفتم و هتل رو ترک کردم.
هنوز فرصت داشتم، به سمت جلو حرکت کردم که چشمم به مجتمع زیبایی افتاد که تا به حال ندیده بودم. جلوتر رفتم دیدم مجتمع خرید اصفهان مال است. وارد مرکز خرید شدم. یه بنای چند طبقه زیبا و مدرن بود که با سلیقه تمام چند هفت سین در طبقات مختلفش چیده شده بود. فضای زیبا و لوکسی داشت و مشخص بود تازه افتتاح شده چون طبقه دوم هنوز مغازه هاش پر نشده بود. در طبقه اخر یه مرکز سینمایی قود که هشت سالن داشت و با خودم گفتم که دفعه دیگه حتما شینا رو اینجا میارم برای سینما. از این مرکز خرید هم براحتی و آزادی کامل بازدید کردم و راهم رو به سمت میدان انقلاب و مرکز خرید کشیدم.
هنوز ساعت ده نشده بود ولی من زودتر برگشتم تا اگه زودتر باز کردن کارم رو انجام بدم و بچه ها زیاد معطل نشن و زودتر راه بیفتیم. دیدم یه درب مرکز خرید رو باز کردن اما درب چشمی اش هنوز بسته بود و داخل پاساژ در حال نظافت بودن، به مستخدم اشاره کردم که درب رو برام باز کنه بیام تو و ایشون با اشاره دست بهم فهموند که از درب پائینی وارد بشم. وارد پاساژ شدم و از شانس خوبم مغازه ای که من ازش خرید کرده بودم باز بود. رفتم و گفتم من به هوای اینکه شما سایز منو تشخیص میدین رو سایز پیراهن ها دقت نکردم و دیشب که پوشیدم دیدم یه سایز بزرگتر گرفتم و سایز من مدیوم است نه لارج.
اونهام عذرخواهی کردن و با اینکه پیراهن ها باز شده بود، دنبال سایز مدیوم برام گشتن که اون رنگهایی که من انتخاب کرده بودم مدیون نداشتن و من مجبور شدم دو رنگ دیگه انتخاب کنم. که اتفاقا وقتی نشون همسرم دادم گفت چه جالب این رنگ با کتت ست میشه!
از صاحب مغازه تشکر کردم و به همسرم زنگ زدم که دارم میام، وسایل رو بگذارند داخل ماشین تا رسیدم راه بیفتیم. سوار مترو شدم و در دروازه شیراز پیاده شدم و با چند دقیقه پیاده روی به مقصد رسیدم. لباس راحتی پوشیدم که تو راه راحتتر باشم و کلید رو تحویل دادم و تشکر کردم. و ساعت 11 صبح اصفهان زیبا را رو به مقصد ایلام ترک کردم.
در بین راه داشتم به این فکر میکردم که چقدر فرکانسهای ما دقیق داره کار میکنه، من از این سفر و بودن در اصفهان تا لحظات آخرش لذت بردم و همسرم دیشب دیگه دلتنگ خونه شده بود و میگفت تا به حال تجربه 11 روز دوری از خونه رو نداشته ام. و اینجور شد که من امروز هم در اصفهان موندم و کلی زیبایی دیدم و لذت بردم.خدایا شکرررررت
دعای سفر را خواندم و از خداوند خواستم که ما را آسان کنه برای آسانی ها و سفرمون راحت باشه و بسلامتی به منزل برگردیم.
در مسیر از آسمان زیبایی که خداوند در این سفر برایم نفاشی میکرد و منو حین رانندگی سرگرم میکرد تا بیشتر بیادش باشم و بیشتر لذت ببرم و سپاسگزاری کنم، لذت میبردم و تا خرم آباد حدود 4 ساعت رانندگی کردم. در خرم اباد یکساعت توقف و استراحت کردیم و سپس به سمت ایلام به مسیرمون ادامه دادیم.
همه جا نسبت به 10 روز پیش در این مسیر تغییر کرده بود و فضای بهاری و سرسبزی مسیر طراوت و زیبایی خاصی به طبیعت بخشیده بود . چقدر این تغییرات برای ما درس داره. خداوند رو سپاسگزاری کردم و از دیدم این طبیعت زیبا و سرسبز و مردمی که در یک روز تعطیل به دامن طبیعت پناه برده بودن لذت میبردم.
ساعت 8 شب به ایلام رسیدیم. سفر یازده روزه ما که از 24 اسفند 1403 شروع شده بود در شامگاه 4 فروردین 1404 خاتمه یافت و خدا رو شکر سفری عالی بود که کلی لذت بردیم و تجربیات جدید کسب کردیم.کیلومتر شمار ماشین رو نگاه کردم آخرین سورپرایز های خداوند رو دیدم. دقیقا در ورودی شهر که من کیلومتر شمار رو نگاه کردم دیدم در این سفر 3300 کیلومتر ما مسافت طی کرده ایم و خدا رو شکر بدون کوچکترین مشکل یا حادثه ای فقط لذت بردیم و بنزین زدیم و گاز دادیم و دیدن کردیم از جاهای مختلف و یه خسته نباشید و خداقوت و تحسین هم نثار تیولی کردم که در این سفر با کیفیت، کیفیت عالی از خودش نشون داد.
ممنونم از خداوند که ما رو در مدار این سفر الهی قرار داد و نشانه هاش رو فرستاد تا ما ترغیب بشیم به این سفر و یکی از بهترین سفرهای عمرمان را تجربه کنیم آنهم تنهایی. البته که از وقتی خدا رو یافتم هیچپقت تنها نبودم و تنهایی رو احساس نکردم. ممنونم از نگاه نازنین تون به این سفرنامه، امیدوارم توجه به زیبائی ها شما رو در مدار سفرهای عالی و عالی تر قرار بده. با آرزوی سالی پر از خوشبختی و نعمت و ثروت برای همتون. در پناه حق باشید. یا حق
به نام خداوند بخشنده ی مهربانم .
با سلام به برادر عزیزم
چه سفر شگفت انگیزی رو در کنارتون تجربه کردم ،کلی لذت بردم و تجسم کردم ،وقتی کامنت های زیبای سفرتون رو هر روز دنبال میکردم ،هر لحظه خودم رو در اون سفر در کنار شما احساس کردم .
چه سفر فوق العاده زیبایی
چقدر زیبایی دیدم .
چقدر تجربه کسب کردم
چه همزمانی جالبی ،دیشب از برادر همسرم اسم ماشین جدیدش رو پرسیدم و گفت تیولی .
و امروز شما از ماشین تیولی ،عزیزت بابت خدماتی که بهت داد تو این سفر ،تشکر کردی .
خدا رو شکر میکنم ،بابت وجودت ارزشمندت .
راستی . امروز تولدت
تبریک میگم ،تولدت رو
امیدوارم در سال جدید به اون هدف بزرگت که رسیدن به کسب و کار خودت هست به اآسانی و لذت برسی
سلام و درود خداوند بر خواهر عزیزم سمیه جان
عید در عیدتون مبارک و میمون باشه. خوشحالم که این سفرنامه سبب شد که برای لحظاتی هم که شده توجهمان به سمت زیبایی ها و خواسته هایمان باشد و هدفم از نوشتن این ده یازده کامنت نیز همین بود.
ممنونم از اینکه تولدم رو تبریک گفتی و واقعیتش یجورایی منو سورپرایز کردی! آرزو میکنم این احساس خوبی که منتقل کردی، هزاران برابرش به خودتون برگرده که قطعآ هم همین گونه خواهد بود.
براتون در سال جدید آرزوی بهترینها رو دارم. سالی پر از نعمت و ثروت و خوشبختی و آرامش دوست عزیزم. یا حق
سلام به اسداله عزیز
اول از همه سال نو مبارک،مطمئن هستم که امسال ،جدای از سالهای دیگه س،واین محفل الهی ،پر میشه از خبرهای خوش ،از طرف تک تک بچه های سایت،مخصوصا شما…
تک تک سفرنامه ها رو با لذت خوندم،وکلی ذوق کردم.
مثل همیشه چنان زیبا و رسا نوشته بودی،که یه وقتایی ،حس میکردم تو این سفر همراه شما هستم..
چقدرررررر به شینا ذوق کردم،ماشالله واسه خودش خانمی شده،خدا برای شما وهمسر نازنینت حفظش کنه،از طرف من حتما صورت ماهش رو ببوس.
دلم خواست به رسم ادب،همینجا تبریک عید روگفته باشم،وهم سپاسگزاری کنم بابت این همه لطف ومحبت وصداقت،وحال خوب که در طول سفرتون با ما به اشتراک گذاشتی
اسداله عزیز،تو این مدت که تو این دانشگاه ،با هم همکلاس بودیم،همیشه شما این مطلب رو عنوان میکردی ،که در حال نت برداری از مطالب استاد هستی،من گوشه ی ذهنم این موضوع رو داشتم،ولی هیچ وقت برای خودم عملی نمیکردم
تا این که در دوره ی جدید،با خودم عهد بستم گفتم باید من هم مثل شما، ،شروع کنم به نت برداری
رفتم دفتر خودکارزیبا خریدم،واز اولین جلسه شروع کردم به نوشتن
وچه معجزه ها دیدم
دیشب،آخر وقت، داشتم داخل محوطه ی محل سکونتم ،قدم میزدم،به خودم گفتم شهلا باید از اسداله عزیز بابت این نت برداری ،تشکر کنی،چون دید من رو نسبت به درک مطالب خیلی عوض کرده..
والان اومدم وبه رسم قدردانی برات کامنت بنویسم و سپاسگزاری کنم.
خداروشاکر هستم به خاطر وجود این سایت
وجود استاد عزیز،وجود مریم بانوی عزیز
وشما دوستان ویارانی که خالص وناب هستید
واز وجودتون در زندگیم چه درسهایی که گرفتم،گاهی با نوشته هاتون خندیدم،گاهی گریه کردم،گاهی از سر ذوق فریاد زدم،با خیالی راحت،
بدون این که قضاوت بشم..
حس میکنم دوره ی جدیدی رو در زندگیم شروع کردم
یه وقتایی ،این تازگی راه،گیج ومنگ میکنه من رو،ولی مطمئن هستم با حال خوب وآرامشی که دارم،حتما معجزات در راه هستن خبرهای خوش نرم نرم از راه میرسن…،
امیدوارم در کنار همسر نازنینت وشینای قشنگم،زیر سایه ی حق،از لحظه به لحظه زندگی لذت ببرید…
به خدای بزرگ ومهربانم میسپارمتون.
سلام و درود خداوند بر شهلای عزیز
ممنون و سپاسگزارم ازت دوست قدیمی. احساس من در این سفر همانند این بود که عزیزانم همسفر من هستند و از این زیبائی ها لذت میبرن.
خوشحالم از اینکه به نوشتن رو آوردی و این خودش گواهی است بر افزایش سطح فرکانسی ات. قطعآ هر چقدر جلوتر بروی به معجزه های نوشتن بیشتر واقف خواهی شد و بی جهت نیست که خداوند به قلم و نوشتن سوگند یاد نموده است.
عید ملی و عید دینی رو بهتون تبریک میگم و آرزو میکنم روزهای پیش رو براتون روزهایی باشد که آرزوشو داشتی. یا حق
سلام و درودی دوباره به اسدالله عزیزمون…
اسدالله این قانون سلامتی اینقدر خوشیپتون کرده!!!که شدیین.شبیه پهلوی!!!!!(ایموجی خنده)…
این تن سالم خودتون و خانواده عزیزتون ،”رو بهتون تبریک میگم..که با عشق کنار همدیگه زندگی میکنید…
شب گذشته یه حسی بهم گفت بیام برای کامنت شما….
و دیدم داستان سفرنامتونو گذاشتین..
اشک ذوق مثل شر شر بارون از چشمانم اومد پایین…
اسدالله عزیز….وقتی با خداوند هم نشین میشی…و تو مسیرش قدم به قدم پیش میری…اصلا دقیقه ها ساعتها و ثانیه هاش…برات آزار دهنده و .مثل نگرش گذشتمون نیست…یه حس خاصیه..که فقط تو مسیر پاکی حسش میکنن!!!!
….
یه حس دیگه ایی داری !!!چشمانت تیزتر میشه…گوشهات قوی تر میشه.بیشتر نعمتهای اطرافتو حس میکنی…کانون توجهت چند برابر میشه…
و بیشتر بهت خوش میگذره….
……
دلیلشم هم جهت شدن با احساس خوب و اتفاقات خوب هست…
……
یادم از صحبتتون راجع به دین اومد…که سالیان سال ما رو از خوشبختی و با خداوند بودن دور کرده بود…..
مثل همون تمییز کردن روزانه زندگیمون ، ….وسایلمون میمونه اینقدر روی هم تلمبار میشه ..تا اینکه توی اون تلمبار مومنتمی و کثیفیها غرق میشویم…
……
به محض هدایتم به همین کامنتتون…من بعد از تحویل سال..طبق هدایتی که برای بیزنسم اومد..گفتم کارم تموم شد..
بعد تمییزش میکنم…
تا روز گذشته دیدم گربه ایی تقلا میکنه که بره توی اتاق کارم،” بخوابه…
از بس این مدت کار کرده بودم پر از کثیفی شده بود…و خاک گرفته بود..
بوجودی که همیشه محیط خونمون قبل از اینکه به محیط کارم برم تمیزز میکنم..
حمام میرم و کلی بخودم ارزش:قایل میشم..بعد میرم برای اتاق کارم…
ولی بخاطر…ادامه دار بودن شرایط:بیزنسیم گفتم تموم که شد به این مرحله رسید تمیزز میکنم!!!
و…. این ندا اومد بقیه کار رو کنسل کن..برو برای تمییزکاری اتاق کارت …
تو عرض چند دقیقه ..اشکهای کامنت شما هنوز روی پلکام بود..رفتم اتاق کارمو تمییز کردم !!!کولرم رو افتتاح کردم …
و یه دست کاملی از بیخ و بنه روی اتاق کارم کشیدم..و کاملا ورودی اتاقمو شستم..و حسابی حالشو خوب کردم……
.و همین دقیقه پیش کارهای به تعویق افتادم که باید انجام میشدن تموم شد..به یاری الله!!
چقدر هدایتهای خداوند درست و به موقع هست…
چقدر خوبه..و تصمیم به ابن شد..که اتاق کارمم درسته ..بهم ریختگی داره ولی سعی کنم روزانه بعد از انجام کار تمییز کاری کنم و نزارم مومنتمی منفی هم توی روند کاریم پیش بیاد..همه جوره این نگرش رو توی تمامی کارهایم داشته باشم…
…..
خوب….
اسدالله عزیز!!!برییم برای زییاییهای سفرتون…
چقدر ازادی مالی خوبه..که هر چیزی ،رو که دلت بخاد بخری ..و با عشق بپوشیش…
و نکته بعد…هدایتهای شما در زمان و مکان مناسب…
واقعا هر موقع از خداوند بهترینها رو میخای و ستاره قطبیتو با دعای توحیدی پا بست ،”میکنی…. چه حرکتهای الهی گونه رو برای خودت رقم میزنی…
.
نکتههای زیبایی سفرتون وجود..اون گربه برای جلوگیری از مونتمی منفی….…
و..
هم زمانی شما برای تحویل سال
و نکته بعد ..
…
زیباییهای خرم اباد…
من هنوز هدایت نشدم به اون قسمتها…ولی توی تصورات شما این زیباییها به منم اصابت کرد…
…..
.خونه سازی شینا…
منم که بچه بودم…خونه های تخته ایی داداشم درست میکرد..با جوجه غازمون میرفتیم تو خونه بازی میکردیم..
ما حیاطمون کوه بود..محل خونمون بیشتر وقتا توی غارهای محلمون بود…
یادمه از شکوفه های درخت توت…از پودهای قالی مامانم گل درست میکردم و میزاشتم توی ورودی خونه عروسکامون..
ما دهه شصتیها همیشه خودمون خلق کنندگی داشتیم…
یادش:بخیر…
یادم از نوشته”تون اومد راجع به قول دادن به بچه ها!!!
یادمه همیشه پدرم میگفت نباید اردو مدرسه بریید..خودم تابستون میبرمتون به فلان جا…
و همیشه منتظر اون فرصت بودییم..
.
همون تضادها..و قولهای پدرم راجع بهمین مسئله..
من همیشه میگفتم چرا ادم بزرگا همیشه دروغ میگن..
همیشه میگفتن قول قول مردونه..وقتی به قول میرسید .میدیدم خیلی راحت زیرش میزنن..
و همین برخوردا باعث شد تا جهانمو بیشتر درک کنم…
و نکته دیگه از نوشتن مکانهای تاریخی کرمان و اصفهان..منم کلی احساسات خوب گرفتم..
یادته اسدالله…کتاب ابتداییمون راجع به خانواده هاشمی بود رفته بودن رفسنجان..اگه اشتباه نکنم.
من همیشه عاشق این درس بودم…
کتاب ابتداییمون همیشه حس دل انگیزی داشت.مخصوصا من از همون بچگی الهامات بهم میرسید الان همونا تو زندگیم داره تیک میخوره.
من عاشق اون داستانها بودم…
…
همین اواسط:عید…نگاه به کوهمون انداختم…
حیاطمون پر از درخت و گل های بهاریه..ورودی در خونمون روبروش:ویوی کوه هست…
دیدم شکوفه های گل پارچه ایی سفید تمام کوه رو در بر گرفته…
.
اسدالله انگار توی سراسر کوه تعداد زیادی عروس نشسته و دارن زیباییهاشو بهت نشون میدن..
و پرنده های پریتو هم داره با عشق دورتا دور کوه میگردن.یادم از پیک بهاری دوران ابنداییم اومد..
اخ…
که چقدر من تجسم میکردم.همه اونها 30 سال ازش:قافل بودم..ولی اینروزا اون صحنه شور عشق پرستو جلوی چشمانم تداعی میشه..
…در ادامه…..
همون روزم ابری بود..خداوند بهم گفت فعلا کارتو تعطیل کن.بارو بنه رو بردار بزن کوه…
و چه حسی داشتتتت!!!!!.بهم گفت دفترتو ایرپادتو ،”هم بردار…
و راهی کوه شدم..
ناگفته نمونه ..حیاط خلوت پشت خونمون کوه هست..در همین نزدیکی!!!!
اینم لطف خداست که شامل حالمون شده…
اسدالله نگم برات از ساعت 10 تا 4.5 عصر توی اون هوای خنک و دلنشین خودم تنهای تنها با خداوند توی کوه موندیم..و با ارامش آزادی به تمام معنا…
چایی درست کردم..و کلی حال کردم..
و اونجا قدمهای عزت نفس چند مدار منو انداخت بالا…و اشک امانم را بریده بود….
اینقدر لذت بردم!!!! که نفهمیدم من چند ساعته بالا نشستتم..اصلا دوستنداشتم پایین بیام..
اینقدر هوا خوب..زیر سایه درختان زیبایی که کاشته دست برادرم در دوران نوجوانی بود…
همه اونها برام شد مروری بر خاطرات حال خوب…
چقدر خوبه….بقول خودتون…وقتی خدا رو داری ..
انگار همه چیزو همه کس رو داری دیگه تنها نیستی…حالت عجیب عالیه!!!!…
بهر حال بهتون این سفر الهی گونه و خنده های زیبای دختر زیباتتتت..و تمییز بودن همسرت و همراه بودن با شما رو بهتون تبریک میگم..
چقدر تصویر پروفایلتون زیباست…
پیراهن ابی شلوار ابی…
کنار سفره هفت سین کرمان…
بازم بیا از سفرهای زیباتون برامون بنویسید!!.
راسی اینم بگم…قبل از عید.خداوند یفردی از دوران کودکیم بسمت من هدایت کرد…و اون فرد چند نوع ورژن از بیزنسمو به من الهام کرد..
الان کارم به چند نوع تکنیک جدید رسیده..5 نوع…تکنیک به یاری الله ساختم.
این یکماه درهایی بروم باز کرده که به اندازه اون ده سال قابل گفتن نیست…..و تقریبا در مراجل پایانی بسر میبره خدا داند روزهای اینده میخاد چی بشه…
و…شما اسدالله زرگوشی عزیز،”و خانواده توحیدتون
بخداوند یزدان میسپارم!!!!
سلام و درود خداوند بر دوست عزیزم فاطمه جان
ممنونم از لطف و محبتتون و تحسین میکنم نگاه زیبا بینی که دارید. خوشحالم که دارید بزینس و کسب و کار شخصی خودتون رو ادامه می دید و به الهاماتی که در این مسیر بهتون میشه توجه و عمل می کنید.
داستان خانواده هاشمی یکی از جذابترین درسهایی بود که خوندم. اولین سفرنامه ای که در زندگی باهاش آشنا شدیم و شور و شوق سفر رو در ما روشن نمود. همیشه تو رویاهای کودکیم این خواسته بود که وقتی بزرگ شدم من هم دقیقآ اون سفرنامه رو انجام بدم و از مسیرها و شهرهایی که اونها گذشته اند عبور کنم. ولی رشد و پیشرفت جهان اینقدر سریع است که اون سفرنامه هم تقریبا مختص همان زمان است. ولی هنوز با شنیدن اسم شهرهای نیشابور و کازرون دلم غش میره.
حالا که صحبت از خاطره های نوجوانی شد و منو با کامنتتون بردین به اون دوران میخواهم از شعر زیبای باز باران یاد کنم سروده زنده یاد گلچین گیلانی عزیز که این شعر را در سال 1319 در لندن سرود. شاعر و پزشک خوش ذوقی که با گذشت سالها هنوز از خواندن شعرش به وجد می آیم و شعر قصه گونه اش مثل فیلمی از جلو چشمهایم رد می شود و منو غرق شور و شعف و گاهی چشمانم را خیس می کند. بارها شعرش را از بر کرده ام و هر بار که باران میبارد و رعد و برق میزند من این شعر رو با خودم زمزمه میکنم و غرق رویاهای کودکانه ام میشوم. گاهی وقتها که رعد و برق های ترسناک می زند برای اینکه شینا نترسد بهش میگم این همون تندر دیوانه خشمگین است که مشت میزند ابرها را. روحشون شاد باشه کلی خاطره زیبا برامون ساختند دمش گرم. حتی همین الان هم چشمهای من پر از اشک شد با یادآوری و نوشتن این جملات. و بدلم افتاد برم یکبار دیگر این شعر زیبا رو بخونم.
آرزو میکنم روزهای پیش رو بهترین روزهای زندگیتون باشه و هر روز کامروا و بهروز باشید. در پناه حق. یا حق
بازم سلامی دوباره….به اسدالله عزیز..
خیلی متشکرم از نگاه زیباببین الهیتون…
اسم کازرون رو اوردین!.من سال اول دانشگاهم در این شهر به مدت 2 سال “دانشجو بودم ..
یه فاصله 2 ساعته با شهرمون داره…
دقیقا شهر ما جنوب غرب استان فارس.هست..بنام فراشبند..
شهر درخت نخل…
شهر کازرون در فاصله 2 ساعت خورده ایی با ما فاصله داره..
حتما تشریف بیاریید…
از زیباییهای کازرون بهتون بگم!
کازرون ..بقول استادم کازیرلند!.
یه شهر کاملا اقتصادی…و بسیار سرشار از ادمهای فعال..
توی بازار شهدا…اسدالله هر چیزی رو که بخای .برای فروش داره..
از نظر قیمت عالیه…
مردمی باحال داره..لهجه باحالی داره…
در کل شهریه..که همجوره مردمانش..در تکاپو و فعالیتن..
حتما بیا…اینطرفا..جاهای زیبا داره…
یه مکانی زیبا..دقیقا بیین شیراز کازرون..یه قطعه بهشتی وجود داره بنام خان زنیان…بستنی فروشی معروف داره…
که روزی میلیونها فروش داره..
بعد اینقدر مقدار حجم اب اینقدر زیاده…
که روبروی هر مغازه ایی فواره های اب مثل بهشت بیرون میاد..
خیلی جای باحالیه..انشالله سعادتمند باشید…به این نقاط سفر کنید..
فقط تابستون نیایید که شدیداً گرمه…
تو فصل بهمن ماه تا رو به اسفند عالیه…
بازم شما رو در پناه خداوند میسپارم….
امسال شهرمون بخاطر بارندگی و سرسبزی خوبی که داست بسیار زیبا بود…مابیین نخلستانهامون..دقیقا نمایی از بهشت.تا چشم کار میکرد سرسبزی و زیبایی بود…
…
و واقعا لطف خداوند” شامل حالمون شد…که اینهمه نعمت و برکت و سرسبزی رو بهمون تقدیم کرد…
با تشکر از اسدالله عزیز..برادر هم فرکانسیمون!
سلام به اسداله عزیزم
نمیدونم کی این پیام بدستت میرسه،ولی مطمئن هستم برات جالب خواهد بود..
قطعا از اسم وفامیل شاید حدس بزنی،ولی به تعداد روزهای عضویت در سایت وعکس،شباهتی به شهلا تقریبا نداره..
من همون دوست قدیمی هستم،که در کامنت قبلی برام نوشته بودی(دوست قدیمی)..
جی میلی که بااون این چند سال ،وارد سایت شدم کمی به مشکل برخورده،وهر وقت پیامی از طرف دوستانی که علاقمند بودم پیامشون داخل سایت میاد دسترسی داشته باشم ،ندارم،،مگه اینکه خودم برم چک کنم که مثلا شما پیام جدید گذاشتین یانه.
به آقا ابراهیم هم ایمیل دادم،ایشون گفتن امکان جابجایی محصولات به ایمیل جدید وجود نداره،من هم با کمال میل پذیرفتم واز خدا هدایت خواستم ،این فکر به ذهنم رسید که با اکانت جدید وارد سایت بشم حداقل بتونم ازین طریق کامنتای دوستان رو در فایلهای هدیه میاد رو بتونم داشته باشم ،برام یه تجربه ی جدید وجالب بود،وهمین که دوست داشتم عکس پروفایل رو خیلی وقت پیش عوض کنم که عملا امکان پذیر نبود،و الان درست شد دیگه …
این روزها با دوره ی جدید استاد و قسمت مراقبه که دیگه حجت رو تمام کرد،حال وهوای زندگی همه ی کسانی که دوره رو تهیه کردن،تغییر اساسی کرده ومطمئن هستم درصد خیلی بالایی از ما تحول بزرگی در زندگیمون رخ داده،وخبرهای خوشی در راه….
من تغییرات رو در زندگیم دارم باتمام وجود حس میکنم،همین امشب اسداله جان ،داشتم از محل کارم به سمت خونه پیاده برمیگشتم،میخواستم برم خرید برای منزل، ولی تو دلم راضی نبودم که برم،به الله قسم ،دو دقیقه مونده بود برسم به جایی که میخواستم برم خرید ،پیامی یکی از دوستان تو واتس آپ بهم رسید که کلا مجبور شدم مسیرم رو عوض کنم وبرم سمت خونه که بتونم جواب ایشون رو بدم..وبعد به خدا گفتم ممنونم از نشانه هات ،من دورت میگردم خدا جونم،که دیگه داری باهام ،مستقیم حرف میزنی وراه نشونم میدی…
نیاز نیست اینهارو به شما بگم،اسداله جان شما خودت یه پا استاد شدی تو درس توحید
فقط دلم خواست بیام ودر اولین ساعتهای عضویت در این سایت الهی،با اکانت جدیدم ،برای قدیمی ترین دوست توحیدی خودم ،رد پایی به جا بزارم که بماند به یادگار…
از طرف من شینا رو ببوس،امیدوارم زیر سایه ی الله یکتا وپدرومادر نازنینش سلامت باشه وشاد..
به امید دیدار تون در بهترین زمان ومکان ممکن
در پناه حق باشید….
سلام و درود خداوند بر دوست قدیمی؛ شهلای عزیزم
شهلا جان پیامت رو دیروز عصر هنگام نت برداری جلسه هشتم دوره همجهت با جریان خداوند دریافت کردم.و همانطور که حدس زده بودین برایم جالب و غیر منتظره بود و یه جورایی سورپرایز شدم خخخ
حوالی ساعت 5 عصر بود که یه تایم اوتی بخودم دادم و همینجور که لپ تاب جلویم باز بود یه احساسی بهم گفت سایت رو رفرش کنم و سایت رو رفرش کردم. با اینکه اصلا انتظار دریافت پیام از کسی نداشتم و منتظر پیام هم نبودم چون یکی دو هفته ایست که در لاک خودم هستم و سعی میکنم بیشتر از طبیعت و زیبایی های بهار در این روزها بهره بگیرم.
وقتیکه چراغ آبی کنار اسمم در سایت روشن شد، از آن حال و هوای قبلی درومدم و برایم جالب بود که ببینم این پیام از چه کسی و مربوط به چه فایلی است. اسم و فامیل شما رو همواره بیاد دارم اما دیدن پروفایلتون واقعآ سورپرایز بود و همانطور که گفتید اگه اسم خودتون رو نمی نوشتید، نمی تونستم حدس بزنم که شمایی!
پروفایل جدیدتون رو بهتون تبریک میگم. به قول خودتون خیریت این اتفاق حداقل این بوده که پروفایل جدید بذارین که خیلی هم زیباست و این هم مهارتی است که قابل تحسین است. امیدوارم اکانت قبلی تون هم با کمک مدیر فنی محترم سایت اوکی بشه.
پروفایلتون رو که نگاه کردم، دیدم این تصویر چقدر برای من آشناست. و همزمان منو برد به کوه های زیبای مسیر الیگودرز – درود و خاطرات و عشق بازی هایی که در مسیر با دیدن مناظر زیبای محیط با خداوند داشتم را در ذهنم مرور کرد. انگار روح و جان من با این تصاویر الفت و نزدیکی و آشنایی دیرینه دارد.
خوشحالم که از نشانه ها و هدایت هایت گفتی شهلا جان؛ همین موضوع چقدر دستاورد بزرگیست. کل زندگی آدم رو تحت تاثیر قرار می دهد. زندگی بر اساس نشانه ها و الهامات متفاوت از هرگونه و هر نوع زندگی دیگریست. اینکه سکان دار و ناخدای زندگیت چه کسی است خیلی مهم است. اینکه بر اساس ذهنت تصمیم میگیری یا اجازه میدهی هدایت شوی و کسی که عالِم و بر عالم هستی است برایت تصمیم بگیرد تفاوت از زمین تا آسمان است. و نتایجش هم خودت بهتر از من میدانی… از آرامشی که داری و توکلی که داری گرفته تا رضایتت از زندگی…
ممنونم دوست قدیمی که اولین ساعات حضورت رو با پروفایل جدید با من به اشتراک گذاشتی و من را هم در احساس خوبت سهیم کردی و پیامی از جانب خداوند برای من شدی تا از لاک خودم خارج شوم و برایت در این سایت الهی بنویسم.سپاسگزارم
امیدوارم همیشه در دستان مهربان و قدرتمند الهی باشی. شینا جان هم مثل خودت با شور و اشتیاق استخر می رود و برای خودش مربی ای شده خخخ اونروز که رفته بودم دنبالش یکم دیر کرد. دلیلش رو ازش پرسیدم بهم گفت که استادش چن تا دانشجو بهش داده آموزش بده واسه همین یکم دیر شده تا بیاد. امیدوارم یروز مثل شما سر ناجی خبره ای بشه (چشمان قلبی) و در زمان و مکان مناسب همدیگر را ملاقات کنیم.
برایتان بهترینها رو در سال جدید آرزو میکنم. امیدوارم روزهای پیش رو برایتان میمون و مبارک باشد. درپناه خداوند باشید.یا حق
سلام به اسداله عزیزم
این چند روز در اوج شلوغی کارم،پیامت بدستم رسید ،تقریبا آخر شیفت کاریم بود،انصافا چقدر خستگی از تنم بیرون رفت ،چنان خنده ای بر لبم نشسته بود،وباذوق کلمه هارو میخوندم ،که وقتی یکی از همکارام وارد اتاق شد،به شوخی گفت خوش به حال کسی که تو اوج شلوغی کار وخستگی آخر وقت ،اینقدر برات عزیز که ولت کنن ،اشک شوق از چشمات جاری میشه با خوندن پیامش،من هم سرم رو بالا کردم بهش لبخند زدم گفتم ،فرستاده ی این پیام از اعضای خانواده م به من نزدیکتر…..یه لحظه یاد شینا افتادم وقند تو دلم آب شد ،ناخودآگاه قربون صدقه ش رفتم ،گفتم سر ناجی آینده خودمی تو ،دختر زیبای من…
از خدا وقوانین بی عیب ونقص جهانش که من سراغ دارم،بعید نیست تایمی که شینا بخواد،به امید الله، ناجی بشه،شاید من مدرس کلاسش باشم وکلی هم بهش ذوق کنم وباهر بار دیدنش از نزدیک قند تو دلم آب بشه…..
ممنونم بابت تحسینت از زیبایی پروفایل
اسداله جان ،این عکس رو روز سوم عید امسال (روز تولدم)انداختم،امسال چهار روز اول ایام عید رو با (آیلین وآرین)رفتیم بروجرد،پنجم باید آرین سرکار میبود ،خودم هم از ششم،وبرگشتیم تهران
ولی چهار روز عالی رو به لطف خداسپری کردیم،نمیدونم برات اسمش آشنا هست یانه،تپه ی بسیار زیبایی به نام ( چغا)هست،که وقتی میری بالای تپه قرار میگیری ،کل شهر بروجرد زیر پات هست،از قسمت جلو کل شهر ،واز قسمت عقب کل منطقه ی جنگل مانند گلدشت ،ویلاها وزمینهای کشاورزی و باغات رو میتونی ببینی..وتا چشم کار میکنه زیبایی جهان وعظمت پروردگار رو میتونی با عمق وجودت حس کنی..
قطعا حس خوبی که با این عکس و منظره ی پشت سر من ،تو وجود شما جریان پیدا کرده،به همین دلیل هست…
من همیشه میگم بروجرد به نوعی شمال دوم ایران هست ،بااین تفاوت که دریا نداره،وبدون رطوبت و گرما هست…همون بارون شمال رو داره ولی با هوایی فوق العاده…
اسداله جان یه چیزی رو باید اقرار کنم،من سالهای قبل وقتی بروجرد میرفتم،خیلی حالم خوب نبود،وبه قول خودمون سعی میکردم یکی دوروزه برگردم،ولی سه چهار سالی هست،از وقتی که وارد سایت شدم ،خیلی بهتر تونستم حالم رو بهتر کنم زمانی که بروجرد میرم ،ولی اقرار میکنم امسال باتمام سالهای قبل زمین تا آسمون تفاوت داشت،انگار ابرها هم تغییر کرده بودن از بس که زیبا بودن،این سری اگه به خاطر کار خودم وپسرم نبود ،دلم میخواست کل تعطیلات رو بمونم،منی که دوسه روز بیشتر دوام نمیوردم…
دلم نیومد جواب کامنت پر از لطف ومحبتت رو ندم،منتظر فرصتی بودم که به لطف خدا انجام دادم.
استاد جان هم ،که امروز با قرار دادن فایل جدید ،باز غوغا به پا کردن،شک ندارم دوره به پایان نرسیده ،معجزه ها رخ دادن…
عجیب حال درونی من گواه بر این امر میده
آمین
بهترینهارو برات آرزو دارم ،در کنار همسر زیبا ونازنینت وشینای قشنگ و نازم
به امید دیدار همدیگه در زمانی که خدا میدونه کی قرار اتفاق بیفته ،که فقط اون آگاه ،ومیسپاریم به خودش …
به خدای بزرگ ومهربانم میسپارمتون..
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز دهم و یازدهم (پایان سفر)
نصف شب همزمان منو همسرم از خواب بیدار شدیم. همسرم ازم پرسید ساعت چنده؟ تو تاریکی دستامو اطراف بالشتم بردم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم. ساعت 3:25 دقیقه بامداد بود. هنوز تا اذان مونده بود. خواستیم به خوابمون ادامه بدیم که بعد 5 دقیقه هر دومون گفتیم حالا که خوابمون نمیاد این نشونه ایه که پاشیم و کارهامون رو زودتر انجام بدیم.
منم فرصت رو عنیمت شمردم و کامنت روز قبل رو نوشتم و ارسال کردم. ساعت 6:20 دقیقه کرمان زیبا و خاطره انگیز رو به مقصد اصفهان ترک کردیم. هوا امروز بر خلاف بقیه روزها ابری و یکم سرد بود. انگار آسمون هم از رفتن ما دلش گرفته بود!
تو مسیر که داشتم ابرهای آسمون رو نگاه میکردم و از شاهکارهای خداوند حظ می کردم، به راز قشنگی شبهای کویر پی بردم. دیدم تا چشم کار میکنه آسمونه! آسمون اینقدر امتداد داشت که یه جاهایی ابری بود، یه جاهائیش نیمه ابری و یه جاهائیش تقریبا صاف!!!
وقتی که به ایرها نگاه میکردیم ابرها به رنگهای بسیار زیادی به وضوح میشد دید و اینم از شاهکارهای خلقت و خداونده. نقاشی که بزرگترین صفحه هستی رو نقاشی کرده بود. به زیبایی و با شکوه هر چه بیشتر. مسیر برگشت برای من زاحتتر سپری شد. دلیلش آشنایی به جاده و تصور ذهنی و فاصله مکانی تا مقصد بود. به راحتی به یزد رسیدیم. ساعت رو نگاه کردم دیدم 10 صبح است. سه ساعت و نیم دیگه تا اصفهان راه داشتیم. بازم تو ذهنم اومد چه جالب! فاصله اصفهان تا یزد 3 ساعت و نیمه و دقیقآ فاصله یزد تا کرمان هم 3 ساعت و نیمه!!! و به همین دلیل میشه گفت یزد در وسط ایران قرار گرفته و فک کنم تنها استانی است که از بلا و تهاجم دشمنان در امان مانده است.
ساعت تقریبآ 13و 30 دقیقه وارد اصفهان شدیم. بدون توقف خاصی (بجز برای بنزین زدن) 7 ساعت رو رانندگی کردم. دیگه دارم راننده حرفه ای میشم! و مسافت های طولانی رو راحتتر سپری میکنم. البته که ماشین هم کمک خیلی زیادی میکنه و کار رو خیلی راحتتر کرده برام. به محل اسکانمون رفتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و کمی تجدید قوا تا خستگی راه از تنمان بدر شود.ساعت 5 تصمیم گرفتیم که پیاده بریم چهار باغ و میدان انقلاب برای خرید. همسرم دوست داشت یک کت تک مشکی بگیرم. گفت میریم میبینیم اگه خوشمون اومد میگیریم و نیومد هم میریم چهار باغ و دور دور زدن.
تصمیم گرفتیم که ماشین رو با خودمون نبریم تا آزادی عمل بیشتری داشته باشیم. فاصله کمی که محل اسکنانمون با دروازه اصفهان و مترو آزادی داشت در این تصمیم نقش اساسی داشت. زیرا براحتی میتونستیم سوار مترو خلوت اصفهان بشیم و براحتی به میدان انقلاب و چهار باغ پائین بریم. سه بلیط گرفتیم 16 هزار تومن و سوار مترو شدیم. ایستگاه شریغتی و زاینده رود رو رد کردیم و در ایستگاه سوم پیاده شدیم که بین زاینده رود و دروازه دولت بود و از چهارباغ سر در میاورد.
تو مسیر از یه آقایی پرسیدیم کچا بریم برای خرید و اونم همینجا رو گفت چون از قبل تو ذهنم همین جا مکان مناسب برای خرید تو ذهنم بود و از سالها قبل این راسته مراکز خرید وجود داشت. وارد پاساژ میدان انقلاب شدیم و جلو یک مغازه ای که بسته بود توقف کردیم. به نظرم اون چیزی که ما بدنبالش بودیم رو داشت. از آقایی که کنار مغازه اش بود سوال کردیم که صاحب این مغازه نیستند؟ ایشون گفت نه. چی لازم دارین؟ گفتیم کت تک هاشو میخواستیم ببینیم. ما رو هدایت کرد مغازه اش گفت بیاد این کارها رو دارم ببینید. رفتیم داخل مغازه و بعد پوشیدن چند کت، یه کت دیگه که مشکی نبود رو پسند کردیم.
فروشنده یه آدم خوش برخورد و خوش صحبت بود که کارش رو خوب بلد بود و آفرهای مختلف پیشنهاد میداد و آدم رو برای خرید وسوسه میکرد. منم یه عادتی که دارم اینست که انتخاب اولم معمولا سخت میگیرم و برای خرید اول باید حتما با اون چیز اوکی اوکی باشم. اما بعد خرید اول دیگه خریدهای بعدیم براحتی انجام میشه. یعنی میگم حالا اینو گرفتم چی باهاش بپوشم یا ست کنم. و آنوقت خریدهای من سنگین میشه و معمولا هم از یک یا دو مغازه نهایتآ خریدهام رو انجام میدم.
بعد خریدن کت، ذو تا پیراهن هم خریدم.خریدها رو داخل مغازه جا گذاشتیم چون نمی خواستیم دست و بالمون رو بگیره و گفتیم موقع رفتن میایم و میبریم. از یه مغازه دیگه هم سه تا تی شرت خرید کردم. هی همسرم میگفت اینم بگیر بهت میاد؛ اینم با فلان لباست سته یا این جنسش عالیه و اینجور شد که تو این مسافرت من یه جفت کتونی و سه تا پیراهن و سه تا شلوار و 5 تا تیشرت گرفتم. همسرم چون میدونه من برای خرید اول یکم مقاومت دارم دیگه خریدهای یکسالم رو برام تو کرمان و اصفهان انجام دادیم و بهش میگفتم اینها رو کجا میخوای جا بدی؟ میگفت کاریت نباشه من براشون جا باز میکنم! چند روز دیگه تولدم است (10 فروردین) و هم خرید عیدم بود و هم تولدم.
یکی دو ساعت در چهار باغ زیبا لذت بردیم از هوا و فضای دلنشین و باصفای اون. انگار آدم ساعاتی که اونجا هست، گذر عمرشو حس نمیکنه و از عمرش حساب نمیشه. واقعآ آدم احساس دلنشین و خیلی خوبی داره و فضای بسیار مناسبی برای استراحت و تفرج و خرید و لذت بردن از عبور و مرور دیگران ایجاد شده و آب نمای زیبا و صندلی های مناسب برای استراحت یه مکان بی نظیر و یکپیاده رو شهری با صفا رو ساخته که حداقل در ایران بی نظیره که دست سازندگانش از ابتدا تا کنون درد نکنه که یه کار ماندگار رو از خودشون بجا گذاشتن و اصلا اصفهان با چهار باغ متفاوت از سایر استانهاست.
بعد خرید رفتیم خیابان آمادگاه که یکی از خیابانهای بسیار زیبای اصفهانه و هتل معروف شاه عباسی در اون واقع شده. خیابان به طرز قشتگی تورافشانی شده و مردم و مهمانهای نوروزی در حال عکس گرفتن از هم و سلفی گرفتن از خودشون بودن. روبروی هتل عباسی یه فضای دنج پارک طوری هست که چند تا الاکلنگ زیبا در آن جا قرار داده بودن که نورهای زیبایی رو داشت که نه تنها بچه ها رو سرگرم کرده بود بلکه بزرگترها رو هم وسوسه الاکلنگ میکرد و خیلی ها کودک درونشان یاد گذشته میکرد و خودشون هم الاکلنگ بازی میکردن. شیتا با دیدن الاکلنگ ها گفت بریم اونجا من میخواهم بازی کنم و بدون این که منتظر پاسخ ما باشه رفت سمت الاکلنگ ها و خیلی زود یه دوست پسر پیدا کرد که تقریبا هم وزن و هم سن بودن . ما هم که مترصد این بودیم که تو این سفر شینا رو ببریم شهر بازی و یبارم رفتیم که بریم شهر بازی سرزمین رویاها که ورودی شو پیدا نکردیم و ما هم خوشحال و از خدا خواسته که بالاخره ایشونم تو این مسافرت میتونه لذت ببره از شهر بازی.
شینا حسابی داشت کیف میکرد و ما هم نشسته بودیم و از کیف کردن اون کیف میکردیم. شینا زود سر صحبت رو باز کرده بود و از پسره میپرسید از کجا اومدین که گفت از تبریز اومدیم. ازش پرسید پرسپولیسی هستی؟! اونم گفت آره. تبریز همه یا پرسپولیسین یا تراکتوری. اینها حرفهایی بود که من ازشون شنیدم. و خودش هم که میدونه من به فوتبال علاقه دارم بعد تموم شدن بازیشون برام تعریف کرد. ساعت نه، نه و نیم شب بود که سوار مترو شدیم و برگشتیم محل اسکانمون. همسرم اصرار داشت پیراهن ها رو رو شلوارها بپوشم تا ببینه. شلوار رو که کوتاه کرده بودیم پوشیدم و یکی از پیراهن ها رو از مشما باز کرد پوشیدم. به محض اینکه داشتم میپوشیدم گفتم این پیراهن گشاده انگار! یادم اومد که سایزم مدیوم است و این دو تا پیراهن سایزشون لارج است. من به هوای اینکه اونها سایز منو میدونن رو این موضوع دقت نکرده بودم. وقت برگشتن هم نبود و تعطیل شده بود پاساژ. ما قرارمون این بود که صبح ساعت 7-8 راه بیفتیم سمت ایلام. همسرم گفت حالا میخواهی چکار کنی؟ گفتم الخیر فی ماوقع. صبح دیرتر راه میفتیم. تا شماها آماده بشید من میرم و عوض میکنم.
صبح ساعت 7 و نیم رفتم سمت دروازه اصفهان که سوار مترو بشم. دیدم مترو تعطیله. از یه عابر پرسیدم مترو کی باز میشه؟ گفت ساعت 9. (انگار روزهای تعطیل ساعت 9 شروع بکار می کنن)
با خودم گفتم این نشونه اینه که بازار زود باز نمی کنن و حتمآ خیریتی توش هست. فرصت خوبیه برای پیاده روی صبحگاهی! از چهار باغ بالا به سمت سی و سه پل و چهار باغ پائین پیاده راه افتادم. و سعی کردم لذت ببرم از این فرصتی که خداوند بهم داده. با خودم میگفتم که من چقدر از زیبائیهای این شهر لذت بردم و خدا خواسته لذت بردن بیشتر منو تمدید کنه و امروز که باید تو جاده باشم رو تا آخرین ساعات نصیب من کرده که از زیبائیهای اصفهان لذت ببرم.
در مسیر گلکاری قشنگ شهرداری که دسته گلهای بزرگ رو رو تنه درختها بسته بود و ابتکار خیلی قشنگی بود که در کامنت های چند روز پیش گفته بودم رو از نزدیک دیدم و چند تا عکس زیبا هم ازشون گرفتم در خلوتی و سکوت صبح. از روی سی و سه پل زیبا رد شدم و به پاساژ انقلاب رسیدم. طبق انتظار دیدم بسته است. از راننده تاکسی دور میدون پرسیدم بازار کی باز میکنه؟ که بهم گفت ساعت 10 به بعد.
همسرم بیدار شد و گفت برم نون بگیرم که نون نداریم تو خونه. برم نون بگیرم و آماده رفتن سر کار بشم. تا همینجا رو سند میکنم و ادامه قسمت پایانی سفرنامه رو به امید خدا در اولین فرصت ادامه خواهم داد. یا حق
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز نهم
با اینکه دو کامنت قبلی که مربوط به اتفاقات دو روز قبل اقامتمون در کرمان زیبا هست هنوز تائید نشده اما تجربه ای که در این سفر برایم ملموس شد این بود که ذهن عجیب فراموشکاره و براحتی و سریع خیلی اتفاقات خوب رو فراموش میکنه، به همین دلیل با وجود خستگی، سعی میکنم اتفاقات امروزم رو شرح بدم و شما عزیزان و همسفران ما در این سفر هم در جریان اتفاقات قرار بگیرید.
امروز آخرین روزی است که در کرمان حضور داریم. و به امید خدا فردا کرمان زیبا رو به مقصد اصفهان ترک خواهیم کرد.
قبل از اومدن به کرمان اصلا تصور نمیکردم که با این حجم از زیبایی روبرو بشم که نتونم خیلی از جاهای فوق العاده زیبای این شهر رو ببینم!
امروز بچه ها هم مثل من دوست داشتن بیشتر از زمان باقی مانده استفاده کنند و لذت ببرند. به همین دلیل با اینکه گفته شده بود امروز به خاطر شهاادت اماکن گردشگری تعطیل است. اما ما به لطف آموزه های استاد یاد گرفته ایم که تابع احساس و نشانه ها باشیم تا قوانین و مقرارت!
به همین دلیل شال و کلاه کردیم و به سمت باغ زیبای فتح آباد در 20-30 کیلومتری کرمان و در شهر اختیاریه قرار داشت حرکت کردیم. در ورودی شهر از هفت سین و تبریک سال نو عکس گرفتیم و راهمون رو به سمت باغ فتح آباد پیش گرفتیم.
خدا رو شکر باغ مذکور باز بود و ازینکه به ندای احساسمون گوش داده بودیم خوشحال بودیم. فضایی رو در سکوت و خلوت این باغ بزرگ و زیبا تجربه کردیم که قابل باور نبود.
عمارت زیبایی که در این باغ بنا شده بود سبک معماریش ما رو یاد هندوستان می انداخت. در ورودی بلیط تهیه کردیم. نفری 20 هزار تومن که مبلغ بسیار ناچیزی حساب میشد. از مسئول فروش پرسیدم گفتن امروز اماکن تفریحی تعطیله؟ و ایشون گفتن اینجا زیر نظر میراث فرهنگی اداره نمیشه!
استخر بسیار بزرگی در جلوی عمارت باغ خودنمایی میکرد که جلوه خاصی به این بنا بخشیده بود. گلکاری های زیبا و گلدانهای قشنگ طراوت محیط رو چند برابر کرده بود.
کار خوبی که در داخل عمارت صورت گرفته بود این بود که اطاق ها به سبک زمان قدیم تزئین شده بودن و یک هفت سین بزرگ در وسط عمارت به زیبایی قرار داده بودن که باز دید کنندگان میتوانستند روی مبل های تعبیه شده بنشینند و عکس یادگاری بگیرند.
بر روی دیوارهای عمارت عکس والیان و استانداران استان کرمان از زمان مشروطه تا به حال گذاشته شده بود که دیدن این تابلوها خودش مروری بود بر تاریخ معاصر کرمان و این هم از کارهای قشنگ این عمارت بود.
در دو طرف عمارت فضاهای زیبا و وسیعی رو برای خانواده ها در محیط های باز و بسته تدارک دیده بودن که از فضای موجود نهایت استفاده را ببرند. وجود استخر روبازی که اردک های بسیار زیبایی در آن مشغول آبتنی بودن و اطاقک های کپری زیبا برای مهمانان و باغ ها و مزارع انگور جلوه خاصی به این فضای دل انگیز بخشیده بود.
بعد از بازدید از باغ فتح آباد سمت گنبد جبلیه راه افتادیم که در داخل شهر کرمان قرار داشت. در مسیر از کارهای بسیار زیبایی که شهرداری کرمان برای نوروز تدارک دیده بود تقدیر و تشکر کردیم. در این مدت به هر مکان عمومی ای که رفتیم سفره های متنوع و زیبای هفت سین همه جا پهن بود و فضا و حال و هوای نوروز رو بخوبی میشد در این استان احساس کرد و این استان بطور کامل آماده استقبال ارز مهمانان نوروزی بود و این جای تقدیر و تحسین دارد .
گنبد جبلیه هم در میان پارکی قرار داشت که به شکل زیبایی هفت سین رو طوری طراحی کرده بودن که هر کسی در اون لوکیشن قرار میگرفت میتونست همزمان از نقشه ایران و هفت سین و گنبد جبلیه عکس بندازد و این ابتکار واقعا زیبا بود.
بعد از ترک این مکان آثار تاریخی دیگری که در مسیر بود رو نگاه کردیم و به مقصد میدان ارگ و رفتن به بازار به مسیر خودمان ادامه دادیم .
بعد از خریدهای همسر جان و گرفتن سوغات و خرید برای شینا، برای استراحت به محل اسکان برگشتیم.
ادامه کامنت 11 شب دیشب
بعد از کمی استراحت برنامه ام این بود که بریم کلوت های شهداد رو ببینیم. از همان روز اول اینو تو برنامه ام داشتم و دوست داشتم حتما یروز یا یه شب کویر باشم.
گفتم هدایت میشیم و این اتفاق اگه قراره بیفته، انجام میشه. مثلا آگهی شب در کویر یا کویرگردی یک روزه رو میبینیم و ...
اما هیچ کدوم از این خبرها نبود،حتی تو سایت ها و پیج ها زنگ زدم و پیام دادم اما تور عمومی نداشتن و میگفتن اگه تور خصوصی میخواهی تا قرات هماهنگ کنیم که هم هزینه اش غیر معقول بود و هم همسرم قبول نمی کرد و از رفتن تنهایی به کویر واهمه داشت. یبار تصمیم گرفتم به یکی از بهترین هتل های شهر برم و پرس و جو کنم ببینم تور کویر دارند برای مسافرانشون که ما هم باهاشون بریم یا نه؟
اونجا منو به آقایی معرفی کردن که تور برگزار میکرد، برام توضیحات کاملی داد که تور کویر لوت که فقط در پائی. و زمستان برگزار میشه و تورهای 6 روزه است و از سمت سیستان و بلوچستان شروع میشن و سمت ما میان. تور کویر شهداد هم میگفت بصورت خصوصی میتونم هماهنگ کنم ولی اگه خودتون بخواهید برید تا یه قسمتی رو میتونید خودتون با ماشین برید و بقیه اش که رفتن به عمق بیشتر کویر و دیدن کلوت های بیشتره، رو میتونید آفرود و راهنما بگیرید. و پیشنهاد داد بعلت گرما بعد از ظهر برای اینکار اقدام کنیم.
بعد از ظهر که آماده شدیم بریم سمت شهداد با اینکه تصور روشنی از مسیر نداشتم و اینکه تا کجا باید برم و مسیر اولیه رفتن هم 1و نیم ساعت بود که با برگشتن میشد سه ساعت و عملا شب باید برمیگشتیم چون یکمی هم دیر آماده شده بودیم بخاطر خریدهای ظهر.
اتفاقی که موقع رفتن برامون افتاد این بود که یه گربه دقیقا جلو در نشسته بود و مانع رفتن ما میشد!
همسرمم به شدت فوبیای حیوانات داره و هر کاری میکرد گربه از جلو در تکون نمیخورد و به محظ اینکه میخواست گربه رو بترسونه و در رو باز کنه، گربه در کمال ناباوری نه تنها نمی ترسید بلکه به سمت در ورودی میومد و میخواست وارد ساختمان بشه!
بعد جیغ و دادهای همسرم و شینا خودم مجبور شدم دست به کار بشم و گربه رو از جلوی در فراری بدم. اما در کمال ناباوری همون اتفاق تکرار میشد و گربه نه تنها واکنشی به حضور ما نشان نمیداد و نمی ترسید بلکه میخواست وارد منزل بشه.
این اتقفاق تلنگری به من زد که این اتفاق اتفاقی نیست و این یه پیام و هدایت واضحه که ما خونه بمونیم و نریم به این سفر!
بعدش بیاد آوردم که من این چند روز هر چقدر دست و پا زدم و حتی تماس گرفتم چن جا و صحبت کردم و قرار شد خبرم بدن ولی خبری نشد و الان که خودم میخواستم دست به کار بشم این گربه مانع رفتن ما میشه و عملا داره نشونه میفرسته که بیخیال این سفر بشم و به صلاحم نیست با اینکه خیلی دلم میخواست!
بالاخره پس از دست و پا زدن و تقلای بسیار پیام و هدایت خداوند رو گرفتیم و چون خیته بودیم گرفتیم خوابیدیم. یکی دو ساعت که خوابیدیم سر حال شدیم و همسرمم اینو هدایت خدا میدونست که بوسیله این گربه مانع سفر ما سده و از ما حفاظت نموده است. وقتی پا شدیم گربه از جلو در ورودی رفته بود.
تصمیم گرفتیم برای خرید بریم بازار و بیشتر شهر زیبای کرمان رو تماشا کنیم. وارد میدان ارگ شدیم و در راسته ای که به میدان گنجعلی خان میرفت وارد شدیم که تا بحال این مسیر رو نرفته بودیم. در همون ابتدا شونه سر پیدا کردیم که این چند روز پیدا نکرده بودیم و من چون شونه ام رو جا گذاشته بودم، در این مسافرت از شونه بچه ها استفاده میکردم.
بعدش یه مغازه بزرگ پوشاک دیدیم و شلوار و چن تا تی شرت و پیراهن ازش خریدیم. همان مسیر تو یه مغازه دیگه یه تیشرت دیگه خریدم ولی گویا یکارت که کشیده بودیم یادمون رفته بود که اونو برداریم.
رفتیم جلوتر و چند راسته دیگه بازار رو گشتیم و همسرم و شینا هم خریدایی کردن و خودمم یه جفت کتونی گرفتم و به سمت میدان ارگ برگشتیم.
در مسیر که می اومدیم اتفاق جالبی برامون افتاد. دیدم یه آقایی که ازش خرید میکردیم ما رو دید و با اشاره و ایما ما رو صدا زد. وقتی رفتیم سمتش تصورم این بود که حتما جنسی که میخواستیم و نداشته الان موجود کرده و میخواد به ما نشون بده. اما در کمال شگفتی پدرشون که قبلا مغازه نبودن گفتن شما خرید کردین ولی خریدتون رو جا گذاشتین!!!
من پسرمو فرستادم دنبالتون ولی پیداتون نکرد. تصور کنید بازار کرمان مثل بازار تهران بسیار شلوغ و تو در تو است و اینکه ما از بین اینهمه مسیر برای برگشت، دقیقا از مسیر جلو مغازه ایشون رد بشیم و ایشون ما رو بین این جمعیت که هر ثانیه ده ها نفر رد میشه، ببینه خودش یک معجزه بود،!!!
خرید رو تحویلمون دادن و گفتن میخواستیم از طریق کارتی که کشیدی ادرستون رو پیدا کنیم و براتون پست کنیم شهرستان!
کلی از درستکاری و امانتداری این صاحب مغازه که نمونه ای از مردم نازنین و بی نظیر این استان بودن کیف کردم و کلی ازشون سپاسگزاری کردم. تو مسیر مبهوت معجزات و اتفاقات خداوند در همین دو سه ساعت پایانی سفرمون در کرمان بودم. به همین دلیل گفتم تا یادم نرفته با وجود خستگی قبل خواب قسمت اولش رو نوشتم و الان که پا شدیم که کم کم اماده سفر برگشت بشیم این کامنت رو تکمیل کردم.
بعد از اینکه بچه ها در میدان ارگ پیتزاشون رو خوردن رفتیم به خیابان هزار و یک شب که تو کرمان مشهوره، اونجا هم کلی زیبایی دیدیم و چند مرکز خرید رفتیم و تو سطح شهر کمی دور دور زدیم و خوش و خرم برگشتیم به منزل.
نکته ای که میخواستم بگم در مورد کرمان این بود که این استان پهناورترین استان کشور است. و خود شهر کرمان هم شهر بزرگیست . من تصورم از این استان و این شهر با این سفر کاملا عوض شد. قبل از ورود تصور میکردم که زمان کافی برای دیدن این استان داریم ولی کاملا در اشتباه بودم و ما در تین چند روز اقامت در کرمان حتی نتونستیم 30 درصد جاذبه های این استان و حتی شهر کرمان رو بگردیم.
روزهای قشنگی رو در این استان سپری کردیم و از اب و هوای عالی و جاذبه های گردشگری اون بسیار لذت بردیم و سپاسگزار مردم خوب و مهمانواز کرمان هستیم که لحظات و خاطرات خیلی خوبی رو برامون رقم زدن و از همین حالا که اخرین ساعات حضورمون در اینجاست، دلتنگ اینجا شدیم.
ممنونم بابت همه چیز و همه کس یارب که در لحظه لحظه های این سفر در کنار ما بودی و در کنار ما هستی و بهترین لحظات رو برامون رقم زدی.
اینم از آخرین لحظات سفر ما در کرمان و تا ساعات دیگه این ضهر زیبا رو به مقصد اصفهان زیبا ترک میکنیم و اگه عمری بود تا رسیدن به شهرمون باز هم گزارش برگشت سفر خواهم داد. در پناه حق باشید، یا حق
ساعت 5 و 5 دقیقه صبح یکشنبه ـ کرمان
به نام خدای هدایتگر
سلام به دوست عزیزم
سپاس گذارم بابت کامنتهای زیبا و جزئیاتی که از نکات مثبت این سفرنامه به اشتراک گذاشتی .
تحسینت میکنم که نشانه های خدا را به خوبی متوجه شدی و تسلیم جریان هدایت بودی مثل همون گربه ی چکمه پوش که ماموریت داشته نذاره اون لحظه شما برین بیرون و بعد از اینکه شما هدایت را متوجه شدین و است استراحت کردین اونم رفته سراغ ماموریت بعدیش .
((بازار کرمان مثل بازار تهران بسیار شلوغ و تو در تو است و اینکه ما از بین اینهمه مسیر برای برگشت، دقیقا از مسیر جلو مغازه ایشون رد بشیم و ایشون ما رو بین این جمعیت که هر ثانیه ده ها نفر رد میشه، ببینه خودش یک معجزه بود،!!!
خرید رو تحویلمون دادن و گفتن میخواستیم از طریق کارتی که کشیدی ادرستون رو پیدا کنیم و براتون پست کنیم شهرستان!))
خدایا شکر بابت این بازار بزرگ که نشان از فراوانی و ثروت و مشتری زیاد .
خدایا شکر بابت قرار گرفتنتون در زمان و مکان مناسب که خریدی که جا گذاشتین را بهتون دادن و تحسین میکنم این مغازه دار درست کار را که پیگیر شما بوده و این هم زمانی باعث شد موفق بشه و خرید بهتون بده .
تحسین میکنم شما را که با کار کردن روی خودتون این چنین در زمان و مکان مناسب با افراد مناسب قرار گرفتین و سفر خوبی را هم تجربه کردین .
سپاس گذارم
سلام و درود خداوند بر دوست عزیزم آقا مجید
ممنونم از لطف و توجهتون دوست عزیز. همواره اعتقادم بر اینست که آدم تو سفر بهتر میتونه هدایت ها و نشانه های خداوند رو ببینه و عمل کنه و نتیجه اش رو سریع دریافت کنه. کلا یکی از معجزات سفر، تست کردن ساده و راحت قانون و نتیجه گرفتن از آنست.
میدونم شما هم اهل سفرید و داستان سفر به کیش و شمال و سرگذشتی که داشتید برای من بسیار تاثیر گذار بود که اینقدر عالی ایمانتون رو نشون دادید و نشانه ها رو دریافت و عمل کردید. کلی با اون کامنتها اشک ریختم و کلی تحسینتون کردم.
مجید جان امیدوارم همواره در مسیر خلق آرزوهایتان باشید و سالی پر از نعمت و ثروت و سلامتی و بهروزی برایتان آرزو میکنم. یا حق
بماند یادگار در 1177 روز عضویتم در این سایت الهی.