https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/07/abasmanesh-5.jpg8001200گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-07-08 20:28:462024-07-28 11:26:48سفر به دور آمریکا | قسمت ۷
722نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
روزمون شروع میکنم در این طبیعت زیبا با هوای عالی با سوپرایز استاد که میخواد عشقش رو ذوق زده کنه یه جایی نزدیک همونجا
چقدر راحت تو گوشی میزنیم وراه رو نشون میده و خیلی سریع وراحت میرسیم
چقدر تمیز و زیبا
چه صحنه جالی که درس موقع فیلم گرفتن یه پروانه داره از پیلا در میاد و متولد میشه که با حوصله و صبر تمام کم کم به جلو میره تا از کرم به یک پروانه واقعا زیبا تبدیل بشه
کم کم خشک بشه وبالهاش باز بشن و زیبا بشه واماده پرواز بشه
وای خدایا شکرت برای پرواز باید صبر کرد باید قدم ها رو یکی یکی با لذت و صبر طی کرد تا به زیبایی چشم نواز رسید و پرواز کرد به سمت رویاها
ومیریم درو باز میکنیم وای خدایای من چقدر پزوانه
چقدر زیبان، ظرف غذاشونوببین
رویدستت وسرت میشینن میتونه از نزدیک نزدیم طرح روی بالهاشون با دقت ببینی و کیف کنی خدایا شکرت
چه ظرافتی چه نقش ونگاری چقدر عالین
خدایا برای این همه زیبایی شکرت
مسیری که اومدیم خیلی زیبا یه تیکه ش مثل شمال خودمون بود
و اون دریاچه با اب های ابی و تمیز
چقدر دیدنی بود خدای من
اخ چه هوای عالی چه چمنای سرسبز و زیبای به به
خیلی عالی هستن کیف میده بشینی ساعتها به اب نگاه کنی وعشق کنی وهوای عالی به صورتت بخوره و مست خدا بشی
خدایا شکرت خدایا شکرت
خدایا مثل قسمتهای قبلی من از این سفر ها و این تجربه های لذت بخش رو میخوام
عرض ادب احترام و ارادت فراوان به استاد جان و بانوشایسته گرامی و همه ی عزیزان حاضر در سایت
واقعاً سپاسگزار نعمات و تمام فراوانی ها زیبایی های خداوند بودن مسیر هدایت را برایمان روشن و هموار میکنه،خداروشکر بخاطر این جاده سلامت و سرسبز زیبا خداروشکر بخاطر دریاچه آبی رنگ و خیلی پررنگ آبی، چه جای با صفایی،چقدر زیبایی حیرت آور و تعجب برانگیزه،خدای من، خالق قشنگم چه زیبایی و چقدر زیبایی رو دوست داری،که هر وقت زیبایی میاد جلو چشامون اول از همه میگیم وای خدا،شکرت.
پروانه ها از اول بشکل کرم ابریشمی هستن که بیشتر روی درختهای سبز، گل و گیاهان بلند پیله میزنند و مدتی درون پیله هستن تا دوران تکامل رو طی کنن هیچ عجله ای ندارن برای رسیدن بتکامل باید مراحلش رو طی کنن،اونقدر صبور هستن و از پیله هاشون با خشک شدن پیله ها بیرون میان، در ابتدا بالهای چروکیده که در نهایت بالهای قرینه زیبا واتوکشیده نقاشی زیبای خداوند روی بالهای قشنگشون نقش میبنده،
شهر پروانه ها محیطی بسیار عالی و زیبا،که تو این محیط گنجشک یا پرنده ای بزرگ وجود نداره تا زندگی کلونی پروانه هارو تحت تاثیر قرار بگذاره،و پروانه ها از زندگی در کنار یکدیگر لذت میبرن،و مثل همه موجودیتها در جهان ستایش پروردگار را بجا میاورند،دقت کردین پروانه ها در محیط زیبا و بدون هیاهو و پراز آرامش زندگی لذت بخشی دارن،یاد بگیریم با تمرکز روی زیبایی ها و احساس سپاسگزاری و ماندگاری در این احساس عالی دریچه های ورود نعمات الهی و قرار گرفتن در فرکانس های بالا بیش از پیش از زیبایی های جهان لذت ببریم و خودمونو لایق زیبایی و نعمتهای بیشمار و گسترش تمام فراوانی های پیرامون جهان بدانیم،
سپاسگزار خالق بی همتا بخاطر این تصاویر عالی و جذاب که واقعا با بهشت هیچ فرقی نداشت،اینجا همون جایی هست که من با دیدن این تصاویر قند تو دلم آب شد خیلی حس خوبی داشتم واقعا خدارو شاکرم بخاطر حضور در سایت استاد عزیز.
احساس میکنم وارد مداری شدم که زیبایی های بیشتری رو ببینم چون توجهم رو از چیزهای ناخواسته برداشتم
هدایت شدن به این فایل از رو کامنت هایی که فعال کردم و اینکه احساسی بهم گفت حتما ببینش نشون میده من در مدار جدیدی هستم
دیشب تو ساختمون تو حیاط دعوای بدی بود که اتفاقا تو ساختمون با فامیل همسایه ایم وقتی صدا هارو شنیدم یه لحظه رفتم دم پنجره بعد که دیدم اونچیزی که من دوست دارم تو زندگیم باشه نیست سریع پرده رو کشیدم و صدای تلوزیون رو زیاد کردم و با بچهام شروع کردم به بازی کردن و حواسم رو گذاشتم جای بهتر چون این چیزی که من بخوام بهش توجه کنم نبود ذهنم همش میخواست منو به سمت کنجکاوی نامقدس سوق بده ولی من جلوش وایسادم بهش گفتم ذهن من جای چیزهای زیباست جای فکر های قشنگه جای صلح و عشق الهیه من تمرکز و توجهم باید فقط صرف چیزهایی بشه که حالمو خوب میکنه بعدشم کنجکاویمو کنترل کردم تا جلوی شوهرمم درموردش صحبتی نشه
امروز هم هدایت شدم به این فایل فوق العاده زیبا و چقدر لذت بردم از شدت زیبایی و خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد
استاد باید اینجا ازتون تشکر کنم بخاطر دوره سلامتی نمیدونم چطور بگم چقدر روحم بزرگتر شده چقدر لطیف شدم انگار این تغذیه ی خراب ما همیشه یه پرده ای و یه تیرگی و کدری روی قلبمون ایجاد کرده که نمیذاره مستقیم وصل بشیم بهش امروز به همسرم میگفتم از وقتی تو دوره سلامتی هستم انگار دارم به یاد میارم که مثلا تو دوران ابتدایی که بچه بودم چطوری ذوق و شوق داشتم این روزها همون احساس رو دارم واسه چیزهای ساده و کوچیک کلی ذوق دارم مثلا به هفتس وایفای نصب کردیم من هنوز صبحا با ذوق اینکه وایفا داریم و نامحدود هرچی بخوام میبینم و دانلود میکنم از خواب بیدار میشم مثل بچگی نزدیکای مدرسه که میشد و مانتو شلوار و کیف و لوازم تحریرمونو میخریدیم، من تا روزی که بریم مدرسه هر روز ساعت 6صبح خواهرمو بیدار میکردم میگفتم بیا بریم لوازمامونو ببینیم و با ذوق همه رو نگاه میکردیم و باز میچیدیم تو کیف
صبحی که به خودم گفتم با شرایط کنونی لذت ببر، لذت بساز.
تو فقط میتونی ذهن خودتو کنترل کنی، روی بقیه و افکارشون بی تاثیری.
آفرین بهت.
ذهن من جای نازیبایی ها نیست.
یه مشاجره نگهبانی دیدم با یه اقایی، بر حسب کنجکاوی چند ثانیه شنیدم و برگشتم…
رجوع کردم به زیبایی ها.
همونجا دیدم دو نفر به باغچه ها میرسن صبح جمعه، تحسینشون کردم.
درخت انار رو دیدم با گل های قرمز و انارهاش، ذوق کردم.
الان بعد از 21 دقیقه پیاده روی نشستم روی نیمکت محوطه کنار درخت ها، سبز بودن ها. صدای آوازِ پرندگان…
دقیقا روحِ زندگی در جریانه الان برام…
حافظ جان خونه خوابه، به باباش سپردم و اومدم پیاده روی صبحگاهی تو هوای عالی…
باد مطبوع میخوره بهم.
تو مسیر و زیبایی ها یا بعضی لحظات، نجواها یا به قول استاد گفتگوهای ذهنی یا به قول مشاورم نشخوارهای ذهنی سراغم میاد که حاویِ مقایسه، قضاوت، ناراحتی، حسادت و … هستن.
گفتم به سمانه ی نازنینم که تو میتونی کنترلشون کنی.
احساس خوب= اتفاقات خوب برای تو.
هر چی بیشتر تو حس خوب بمونی و بسازی برای خودت، برای تو اتفاقات خوب بیشتری میوفته.
مراقبه میکنم با نوشتن، با دیدن بادی که برگهای زیبا رو تکون میده، با صدای اواز پرنده های قشنگ…
3 تا پروانه سفید دیدم.
خُنَکیِ هوا برام نعمته.
سمانه تو میتونی با تحسین آدمها تو دلت یا گفتن به خودشون، روی خوبشون رو برای خودت اکتیو کنی.
به نازیبایی هاشون توجه نکن.
خودتم نازیبایی داری، تمرکزتو بذار روی نکات مثبت ادمها تا خوبی ها به سمتت سرازیر بشن.
جمعه ات فرخنده رویا جان، در کنار خانواده ی نازنینت.
تو دلم بود برم تو فایل گفتگوی ذهنی تو دوره لیاقت، یه مقدار بنویسم از این روزها…
چه فرقی میکنه، این کامنت رو تو صفحه زیبایی ها را ببینیم بنویسم مثل همیشه یا اینجا.
مهم اینه توجه کردم به زیبایی ها و حسشون کردم.
الان روی نیمکت نشستم، در سایه، هوا خنکه، بهم نسیم میخوره، باد برگها رو تکون میده، صدای اواز پرنده ها میاد، خیلی قشنگه، یه موجود کوچولو نشسته روی شلوارم یه حشره ی ریز که الان پر زد و رفت.
سمانه ی قبلی رفته، یه سمانه ی جدید متولد شده همزمان با تولدِ حافظ جانم.
دارم متوجه میشم باید خود جدیدمو بپذیرم کم کم با همه ی تغییرات و چالشهای زندگیم.
الهی شکر.
چقدر نگاهم با چند دقیقه قبل فرق کرده.
اول پیاده روی به خودم یاداوری کردم به لحظاتت طوری نگاه و فکر کن که بهت حس خوب، انگیزه، امید، شادی بده.
دیروز کامنت زهرا جان نظام الدینی رسید دستم که تحسینم کرد برای نوشتنم هر روز و تعهدم در مسیر موفقیت.
خوشحال شدم.
نشونه است که ادامه بده با همه ی کم و زیادها.
خوبه که بهبودگرایی رو داری تجربه میکنی.
الهی شکر خدایا که مینویسم تو سایت و ارتباطم حفظ هست.
راستی یه سوال رویا جان.
الان که بچه ها رو شیر میدی و از دوره سلامتی استفاده میکنی شیردهی ات خوبه؟
چون تغذیه دوره سلامتی خاصه میخوام ببینم سازگاری داره با شیردهی؟
خدایا مرسی که صبح منو هدایت کردی به این لحظه و لذتی که خلق شد برام این لحظات.
چه اسم زیبایی انتخاب کردی برای پسرت حافظ خیلی خیلی زیباست انشاالله این انرژی که حافظ و خالق این جهانه نگبان پسرت باشه
یه چیزی که همیشه به خودم یاداوری میکنم اینه که تو این جهان برای من چیزی جز نعمت وجود نداره وقتی چیزی به ذهنم میرسه که در ظاهر دوسش ندارم سریع چند بار تکرار میکنم خدایا شکرت که همه ی نعمت ها از طرف توعه
مهم ترین چیزی که دارم اینجا یاد میگیرم اینه که همهی اتفاقات دو وجه دارن و من باااااید از وجهی به اتفاقات نگاه کنم که به احساس بعتر برسم
سمانه ی عزیز درمورد قانون سلامتی پرسیدی من الان به یکی از پسرام فقط شیر خودمو میدم که من تو دوره سه وعده میخورم و غذاهای چرب و مقوی تری هم نسبت به قبل میخورم و از بابت شیردهی هیچ مشکلی ندارم
البته بچهای من یک سال و نیمه هستن و غذا هم میخورن و شیر کمتر میخورن دیگه
آخرین کامنتی که خوندم مربوط به سعید شهریاری ،سعیده خانم افتخار میکنم که با قرآن آشنایی و من هم دوست شما هستم در این سایت الهی_چقدر خوبه که مطالعه کردید کلام الله رو و ارتباط میدید
خداوندا تو شاهد و ناظری که من هم بسیار دوست دارم روزی به شیوه استاد و دوستان محترم برم سراغ قرآن و کلی کیف کنم از خواندنش و تفسیرش
این فایل نشانه هدایت امروزم بود
و زمانی که توضیحات خانم شایسته عزیز رو خوندم گفتم خب جوابت رو گرفتی؛حالا بدو برو دنبال کارهایی که مونده و وقت نداری _دیدن فایل رو بی خیال شو
بازهم عجله_باز هم رعایت نکردن
اما نه….نشستم و خوشگل دیدنش
پارسال همین زمان به لطف الله_فک میکنم فقط دوستانی که هم مدار هستیم این مدل صحبت رو میفهمن؛چون من وقتی جاهای دیگه اینجوری میگم
میگن آره خب…خدا که هست؛شکی نیست،ولی خب….
حالا هی تو دلم میگم بابا بخدا همونه فقط ،وگرنه من کمترین کارو میکنم و همه ی این نتایجی که شما از دیدنش تعجب کردید رو خود خدا انجام داده
من فقط و فقط سعی کردم،البته فقط سعی کردم فریب شیطان رجیم رو نخورم و نا امید نشم و ادامه بدم و بس
وهیچ کدوم کار من نیست
اما آدم های اطرافم باور نمیکنن،با اینکه همه از من در ظاهر خیلی خدایی ترن و اهل روزه و نماز سفت و سخت تر
فقط بچه های اینجا میفهمن و درک میکنن
پارسال به لطف خدا همین زمان بعد از 10سال رکود و ……(که همگی منفی ان ودیگه نمیخام بگم)شدم مدرس یک رشته ی بسیار جدید در حوزه کودک و نوجوان و یک آموزشگاه و یک مدیر آموزشگاه نازنین و به قول دوستان توحیدی خدا قسمتم کرد.
واقعا هدایت شدم زمانی که کلی با عقل خودم هر طرفی رفتم و دویدم و پیدا نکردم کار مناسب خودم رو ….و سپردم به دستان توانمند الله و اوست خدای هدایتگر….
و گذشت تابستان و من تا الان خیلی خیلی مطالعه کردم در حوزه ی کلاسداری….برای بهتر شدن تدریسم و ارتباط موثرم یا شاگردهام
دیشب ستاره قطبی آخر شب رو نوشتم قبل خواب و گفتم خداوندا دیگه تصمیم گرفتم بس کنم کار تحقیق رو و عملی وارد بشم(که امروز مدیر آموزشگاه به محض بیدار شدنم زنگ زد و گفت از دو روز دیگه بیا کلاس هات اکی شدن)
وای خدای من…..نجواها شروع شد
این حس کمالگرایی باز اومد سراغم
آخ آخ از دست این کمالگرا بودن فقط خدا میدونه من چی کشیدم
خب زهره جان حالا این همه از این ور اون ور خوندی و مطالعه کردی و خیلی جاها یادداشت برداری کردی حالا آیا میتونی عملی کنی همه ی این اطلاعات علمی رو ؟؟؟میتونی کلاس رو با این سبک پیش ببری(پارسال فقط بلد بودم این رشته رو که یاد گرفتم یاد بدم به بچه ها؛و البته که کلی به اعتماد به نفسم اضافه شد_من توانستم تونستم دو تا کلاس رو اداره کنم و 24تا شاگرد)و پارسال فکر میکردم خب خوبه دیگه
اما الان به این جمله رسیدم که هرچی بیشتر بدونی میفهمی که چقدر نمیدونی
آره واقعا وقتی تابستان گذشته تمام شد و کلاس ها هم با شروع مدارس تمام شدن….و آزمون آموزش و پرورش که هنوز هم نتیجه ی آزمون نیومده ،شد بهترین بهانه که بشینم و بخونم تا علمی تر و اصولی تر یاد بگیرم
و الان که یاد گرفتم همش این حس کمالگرایی حالم رو بد میکنه
اگر نتونی خوب پیش ببری
اگر نتونی همه چی رو با همین اصول پیش ببری
و……
و این شد که لحظه ای واقعا حالم بد شد؛گفتم خداوندا به احوال بنده هات در هر لحظه آگاهی کمکم کن و بهم بگو چه کنم و چطور بیندیشم
که این فایل شد نشانه امروزم …..
بله بله زهره جان تکامل
بارها و بارها و هزاران بار شنیدی از استاد و مهر تایید زدی و اما باز یادت رفت
باید تکامل طی کنی
خب اگر تو تمام نظریه های بلوم و پیاژه و …..انجام بدی ،پس فرق تو با اونی که بیست ساله داره تحقیق و پژوهش میکنه و کار عملی انجام میده چیه
خیلی خب..چیزهایی که یاد گرفتی کم کم عملی کن و پیش برو و خدا کمکت میکنه.
عاشق این رفتارمم _خدارو شکر میکنم که مسئولیت پذیرم،خداوندا همینجا از اعماق وجودم شکر میکنم که تمام دغدغه من حقوق گرفتن نیست ،من میخام بهترین اون شغل باشم
من میخام در حوزه کاری خودم رشد کنم
من نمیخام فقط یاد بدم این رشته تخصصی رو؛من میخام تاثیر گذار و به یاد ماندنی باشم در ذهن شاگردانم
من میخام الگوی رفتاری باشم براشون
من میخام ناتوانایی هاشون رو کمرنگ کنم
توانایی ها و استعداد هاشون رو ارتقا بدم
من …..من واقعا میخام تاثیر گزار باشم و این رو خود خدای مهربانم آگاه و میدونه که من باوجود داشتن دو بچه و کلی مسئولیت زندگی واقعا دارم تلاش میکنم برای بهتر و بهتر شدن
نهان آسمان ها و زمین فقط در سیطره دانش خداست، همه کارها به او باز گردانده می شود؛ پس او را بندگی کن و بر او توکل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام می دهید، بی خبر نیست.
=====================================
نشانه ی امروز من :١٩/٣/١4٠٣
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم ،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من
خداروصدهزار مرتبه شکر برای داشتن این غارحرا،برای این کعبه ی دل،برای این فضای بهشتی و توحیدی که میشه بهش پناه آورد و با نور خدا قلب وروح وجان رو صیغل داد.
خیلی واضح و روشن و دفنتلی میدونم چرا این فایل امروز نشانه ی روزانه شد،باز هم عدم کنترل ذهن دیشب من،باز هم نجوای شیطان و فشار های ذهنی از طرف انسان های غیر هم مدار نزاشت من با نورِ ستاره قطبی بخوابم که فقط تونستم با پناه آوردن به خواب،کل سیستم مغز و ذهن رو شات داون بدم تا منو آسانسوری به قهقرا نبره…
هروقت دیگه به این حد از ناتوانی میرسم به خدا میگم ببین من واقعا دیگه کاری از دستم برنمیاد جز خوابیدن ولی خودت با نور خودت بغلم کن و وقتی خوابیدم زخم های روحم رو با عشق و شفا و رحمت خودت پانسمان کن که صبح با این فرکانس بیدار نشم،و واقعا همین میشه صبح که بیدار میشم میبینم خیلی از دیشب اوضاعم بهتره،حداقلش اینکه میتونم قرآن گوش بدم ،من عاشق سوره ی حدید و سوره ی سجده م،انقدر که باور های توحیدی قدرتمند توش هست که بخوای نخوای روحت باهاش به پرواز درمیاد و ذهنت هم چاره ای جز تسلیم شدن در برابر خدا نداره وقتی که میشنوه وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ
وقتی زدم روی نشانه م و متن فایل رو خوندم کاملا پاسخ الله از دستان نازنین استاد شایسته بهم رسید:
اینکه، چگونه یک کرم که زیبایی خاصی ندارد، با صبر و طی کردن تکاملش، به پروانهای تبدیل میشود که زیباییاش چشمهای هر بینندهای را مینوازد و هر فرد سختیگری را به تحسین وا میدارد
این مرحله از زندگی من،با تموم زیبایی هاش،شبیه همون کرمی که دورش پیله بسته و داره تکاملش رو طی میکنه و همون آدم هایی که دارند از چپ و راست تلاش میکنند من رو از مسیر ناامید کنند یک روزی یک گوشه ای وایمیستن و چاره ای جز تحسین کردن ندارند ،همونایی که پیغام و پسغام میفرستند که سعیده مثل چی پشیمون میشه و برمیگرده ،همونا که سعی میکنند با هر روشی من رو تحت فشار بزارند ،همون هارو میسپارم به الله که از مسیر گمراهی نجات پیدا کنند،اشکال نداره به قول استاد هر آنچه مرا نکشد،قویترم خواهد ساخت
یکسری موقعیت ها یکسری حرف ها یک سری نجواها باعث میشه آدم محکمتر بشه،مصمم تر بشه برای اینکه زودتر به نتیجه برسه،یک سری تضاد برای این میاد که تو درخواست هات رو محکم تر بفرستی.
برای همین من امروز شکرگزاری عمیقتری داشتم،برای هرچیزی که دم دستم بود از خداوند سپاسگزار شدم برای تموم فرشته هایی که توی زندگیم هستند،برای پودر قهوه ای که دیروز برام خریدند و هرچقدر تلاش کردم یک ریال ازم نگرفتند،برای مهربونی های بی قیدوشرطشون،برای دلگرمی هاشون،برای کمک هایی که بی دریغ نثارم میکنند،برای حضورم در این جزیره،برای کار کردن با این مدیرعامل توحیدی،برای این مدار آسونی ها،حتی برای مشاور املاک توحیدی که خدا سر راهم گذاشت!
نوشتم و نوشتم و نوشتم و قلبم آروم وروحم سبکتر شد،آماده شدم و رفتم فروشگاه ،همیشه قبلش میپرسیدم از صاحب فروشگاه که امروز میای یا نه این بار قلبم گفت بیخیال تو برو !
وقتی رفتم دیدم در فروشگاه بسته ست،گفتم اوکی الخیر فی ما وقع ،رفتم روی پله های پاساژ نشستم و به دیدن این قسمت از سریال مشغول شدم،ذهنم میگفت اینجا جای نشستنه؟اونم توی این پاساژ ؟قلبم میگفت استاد میگه عزت نفس داشتن یعنی مثل بچه های کوچیک رفتار کردن …چه اهمیتی داره بقیه چه فکری میکنند؟من الان اینجوری راحتم و غرق دیدن زیبایی های فایل شدم که یک دختر خانومی هم سن و سال من اومد سمت راه پله ،اولش گفتم ببین آبروت رفت یکم جا به جا شدم که بتونه رد بشه از کنارم دیدم یک لبخندی زد گفت راحت باش عزیزم،یکی دوتا پله رفت بالاتر و گفت فقط من میخوام سیگار بکشم اذیت نمیشی ؟گفتم نه راحت باشید …
منم سرگرم دیدن بقیه ی سریال شدم،و همزمان داشتم به این موضوع فکر میکردم که من اینجا نشستم دارم سفر به آمریکا میبینم حالم بهتر شه،یکی دوسه تا پله بالاتر داره سیگار میکشه که حالش بهتر بشه …
این دوسه تا پله چند صدتا مدار فاصله ست ؟
و همین چقدر جای شکرگزاری داره؟
و من حواسم به همین نعمت زندگیم هست؟
صدهزار بار این جمله ی استاد رو توی روانشناسی ثروت شنیدم که بچه ها جهان کاری نداره شما از چی خوشت میاد،جهان به این کار داره که داری به چی توجه میکنی
یا توی دوازده قدم انقدر استاد تاکیید میکنه تمرین ستاره ی قطبی اصل و اساس زندگیتون قرار بدید و بدونید با کانون توجهتون دارید زندگی یک ساعت بعدتون رو رقم میزنید،هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست،هیچ سرنوشتی از پیش رقم نخورده،شما دارید با کانون توجه و فرکانس هاتون زندگی آینده تون رو رقم میزنید
من خودم فکر میکنم از بس این موضوع ساده ست که من از جدی گرفتنش غافل میشم،میگم خب مثلا من الان حالمو خوب نگه دارم،چه جوری میخواد اوضاع بهتر بشه ؟
خب به تو چه؟مگه تو خدایی؟تو کارت رو درست انجام بده،خدا صد در صد کارش رو درست انجام میده!
کمتر فضولی کار خداروبکن،اسفند ماهم بهت گفت انصراف بده ،رفتی انصراف دادی،هی میگفتی خب چه جوری؟خب از کجا؟الکی الکی حالت رو نمیتونستی خوب نگه داری هی چک و لگدی میشدی!
درحالیکه بازم مستند به حرفای استاد در جلسه ١ قدم ٣:
وقتی شما داری فرکانس میفرستی،نتیجه داره حاصل میشه،منتها شما با چشم نمیبینی هیچ میگی پس چه طوری ؟پس از کجا ؟
مثل اینکه شما نون میخواستی،اون گندم داشته آرد میشده،ارد رفته نونوایی ،همسایه تون رفته نون رو خریده ،دیده اضافه ست میاد دم در خونه میگه بفرمایید این نون گرم برای شما!
شما اون موقع نون رو میبینی ولی هزار تا اتفاق قبلش رو که ندیدی!
از اسفند تا اواخر فروردین که به من الهام بشه من بیام کیش،هزارتا اتفاق افتاد!ولی من کجا خبر داشتم ؟من تلاش کردم ایمانم رو حفظ کنم و توکل کنم و ادامه بدم
درنهایت اون فرکانس ها ختم شد به وصل شدن من به این شرکت بزرگ و خفن و این مدیرعامل توحیدی و بی نظیر!
استاد میگه همتون توی زندگیتون به یکسری موقعیت ها رسیدین،یک سری اتفاق ها براتون افتاده که نفهمیدید چطور،خود به خود وارد زندگیتون شده،خب به همین شکل میتونه اتفاقات دیگه رخ بده.
پس فارغ اینکه الان من توی پیله م و بقیه جز پوست این پیله چیزی نمیبینن من باید از هر لحظه ی تشکیل بال های پروانه ایم لذت ببرم و اجازه بدم خداوند با قدرتش بهترین بال هارو برای خلق کنه و من فقط یک گوشه ی این پیله بشینم و استراحت کنم و لذت ببرم و باور داشته باشم هرچقدر بیشتر لذت ببرم این بال ها قشنگتر و قشنگتر و قشنگتر میشه.
آره!همینه !بازی دنیا همینه !
لذت ببر و شاد باش و هر لحظه ی زندگیت رو زندگی کن و اینجوری اجازه بده جهان لذت ها و خوشبختی ها و آسونی ها و نور بیشتری وارد زندگیت کنه …کدوم نور ؟ نورِ الله مهربانم
خدا نور آسمان ها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، [و آن چراغ] از [روغن] درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، [و] روغن آن [از پاکی و صافی] نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد، نوری است بر فراز نوری؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت میکند ، و خدا برای مردم مثل ها می زند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست.
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،از صمیم قلبم ازت سپاسگزارم،عاشقتم و جان منی و دوستت دارم و دیوونه ام و همه جونم فدای تو.
بووووس به کله ت فراوانِ فراوان ِ فراوان
استاد جانم،خانم شایسته جانم
پرچمداران توحید و آیین ابراهیم خلیل الله
بینهایت دوستون دارم و به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
سلام و درود به سعیده جان، (دُختِ بَندِر) بیییییینهایت ازت ممنون و متشکرم بخاطر این کامنت پر برکت و ارزشمندت و همچنین این نقطه آبی توحیدیت که اینجا برام فرستاده بودی.
abasmanesh.com
تصمیم گرفتم جواب هر دوتاشو با هم اینجا برات بنویسم. راستشو بخوای هنوز هم نمیدونم قراره چی بنویسم ، و از خداوند میخوام که هدایتم کنه و خودش بر قلب و روحم بباره.
دقیقاً صبح که رسیدم عسلویه ، چمدون رو گذاشتم توی اتاق و گوشی رو چک کردم نقطه آبی ارزشمندت رو دیدم و اولین کاری که کردم خوندن کامنتت بود ، کلمه به کلمه اش رو با جانم خوندم. و بعدش آماده شدم برای سر کار رفتن.
بی نهایت ازت متشکرم که ستاره قطبی صبحگاهی من شدی.
خدا رو شکر میکنم که پر حرفی های کودک درون من برات حس خوبی داشته. بینهایت تحسینت میکنم و چقدر لذت بردم از اون اسماءالحسنیٰ گوش دادنت موقع غروب. به دو دلیل. یکی اینکه یاد روزهایی می افتم که خودم توی ساحل بوشهر میرم پیاده روی و از یه جایی به بعد میشینم و به غروب خورشید روی دریا نگاه میکنم و قرآن گوش میدم.
دلیل دوم هم اینکه دیروز توی جاده بودم که خورشید داشت غروب میکرد، قسمتی از مسیر به طرف شرق رانندگی میکردم و بیاختیار نگاهم توی آینه های ماشین گره خورد به خورشید که کمی بالاتر افق پیدا بود.
باورت میشه وقتی که میشینم و غروب رو نگاه میکنم و همزمان قرآن گوش میدم، و اینقدر فرکانسم عالیه، همون موقع هم نجوا میاد که قرآن رو قطع کن و دوازده قدم رو گوش بده ، زود باش ، زود باش دوازده قدم رو گوش بده تا نتایج بیاد.
استاد توی جلسه 2 قدم 10 توضیح میده که یه افتر رین میره توی پارادیس موتورسواری و بعداً از غروب لذت میبره ، و این لذت بردن بهترین کاریه که میتونسته انجام بده. ولی ما همین لذت بردن رو به تعویق میندازیم چون فقط نتیجه رو میخوایم.
همین الان که دارم برات این کامنت رو مینویسم ذهنم داره تلاش میکنه توجهم رو ببره روی ناخواسته یا نجوا کنه که امروز ورزش نکردی و دوازده قدم رو کار نکردی …
ولی الان لذتبخش ترین کار همین کامنت نوشتنه. چون فرکانسمو مثبت میکنه.
وقتی هدایت خواستم برای نوشتن کامنت هدایت شدم به سوره شوریٰ (تلفظش شورا ست) که آیاتش خیلی امید بخش بود. خب خدا رو شکر که خودت خوب میتونی آیات رو تحلیل کنی. خداوند در هر حالی داره از قدرتش به بنده هاش میگه و از لطف و رزق بی حساب میگه ، که ای بنده من، همه کاره شما منم. قدرت فقط منم، به من وصل شو همه چیو بهت میدم.
یه چیزی این روزها اتفاق افتاده تا مدتها ازش بیخبر بودم که چه خبره ؛ الان هم که از بچه ها شنیدم کلی بهشون خندیدم.
من چند روزی بود میدیدم روی تلگرامم هی پیام میاد فلانی تلگرام نصب کرده شاید بالای 30 نفر. هی من پاک میکردم. بعد که پرسیدم چه خبره ، میگن ظاهراً یه بازیه توی تلگرام، میزنی روش بهت سکه میده. که شاید بعداً این سکه ها ارزش پیدا کنه. به همکارم میگم ببین تو بگو من میخوام آب معدنی تولید کنم ، من میام سر بطری ها رو برات با دست میبندم آخر ماه یه چیزی بهم بدی. اینو بیشتر قبول دارم تا اینکه یه بازی دانلود کنم فقط بابت کلیک کردن روی صفحه منو ثروتمند کنه؟؟!!
هر کار میکنم بهشون نخندم نمیتونم. میگم لامصبا حداقل این سر بطری بستن داره یه کار مفید میکنه که ارزش خلق میکنه. تو نمیگی کلیک کردن فایده اش برای جهان هستی چیه؟
(فرض کن خدا ابراهیم رو بفرسته ، بگه ابراهیم جان، برو با انگشت هزار بار بزن روی اون سنگه تا قیامت مردم به توحید هدایت میشن ؛ خدایا خودت هدایت مون کن)
من صبح اومدم سر کار رئیسم صدا زده میگه فلانی بیا این لوح تقدیر و کارت هدیه و این فلش مموری رو بگیر، بابت فلان موضوع که رفتی آموزش برگزار کردی از واحد آموزش برای شما هدیه فرستادن، ظاهراً آخر به مناسبت روز معلم از اساتید آموزش پالایشگاه تجلیل کردن. به الله قسم من تا همین لحظه نمیدونم مبلغ کارت هدیه چقدره یا اصلا متن اون لوح تقدیر چی نوشته. ولی گفتم خدایا شکرت، رزاق من شمایی، وهاب من شمایی، خدایا من چشمِ امیدم به دست خودته. از بنده هات تشکر میکنم ولی همه اش تویی ؛ تویی که داری نعمت میدی.
حالا من این کارت هدیه ای که تو این لحظه «من حیث لا یحتسب» از دستان خداوند هدیه گرفتم رو باور کنم؟ یا برم روی صفحه گوشی کلیک کنم که ببینم این کلیکها در آینده تبدیل به پول بشه. ببین همین تغییرات کوچیک رو اگه نبینم ، اگه سپاسگزار نباشم تغییرات بزرگ رو چطوری سپاسگزاری کنم؟
گفتم من چه ارزشی باید خلق کنم؟ اونیکه رفتم آموزش برگزار کردم مستقیم یا غیرمستقیم ارزش خلق کردم، همین که با مباحث ایمنی و آتشنشانی از بروز یه خسارت جلوگیری کردم یعنی مفید بودم.
کلیپ اون بنده خدا رو یادته که میگفت دوستان عزیز هم اکنون آهو، آهو … ؛ حکایت منه دوستان عزیز هم اکنون نجوا، نجوا …
نجوای اینکه اینا چیه نوشتی پاکش کن. پناه میبرم به خدا از شر نجوای شیطان.
چند وقت پیش داشتم خاطرات یه خلبانی رو نگاه میکردم به نام کاپیتان ذوالفقاری ، میگفت وقتی اسیر شدم 28 سالم بود، و عراقیها از جنگنده فانتوم خیلی وحشت داشتن. توی آخرین مأموریتم بالاترین رکورد حمل بمب رو زده بودم. اونقدر سنگین که وقتی اسیر شدم ژنرال عراقی بهم گفت تو خلبان فانتوم بودی یا بی 52.
میگفت وقتی انداختنم توی سلول زندان ، یه سرباز عراقی دستاشو پشتش گرفته بود و مغرورانه جلوم قدم میزد ، و هی با تمسخر بهم نیشخند میزد و رد میشد میگفت: «هه هه فانتوم؟؟ خخخخخ» ، دوباره میرفت و دوباره رد میشد ، هه هه فانتوم ؟؟ یعنی چی شد اون همه شجاعت ؟ ما که زدیمت. میگفت همین کارش بشدت روی اعصاب من بود.
حالا یه وقتایی حکایت من میشه و شیطان رجیم . رد میشه مغرورانه و میگه: «هه هه توحید ؟؟ خخخخ ، بشین تا توحید جواب بده»
ولی توحید همیشه جواب میده. ——————————————————
توی کامنتت در مورد اینستا نوشته بودی ، واقعاً فکر نمیکنم کسی بدتر از من به اینستا معتاد بود. روزی 12 ساعت و 9 ساعت توی اینستا بودم. کمش کردم ولی بازم بود. بازم از کنترل خارج میشد. یه جا حذفش کردم و بعد از چند روز دیدم اصلا احتیاجی بهش نداشتم.
همین 15 خرداد یه حسی بهم گفت دوباره اینستا نصب کن، گفتم اینستا؟ این نجوای ذهنه، بذار هدایت بگیرم. هدایت گفت اکی برو نصب کن ، حالشو ببر . گفتم اکی نصب کردم به محض اینکه وارد شدم انگار با لباس سفید رفته بودم توی ذغال فروشی. گفتم اینا چیه، اینا چی میگن، این خزعبلات چیه توی دایرکت فرستادن. این آدمها کی هستن من باهاشون رفاقت میکردم. فکر کنم کلاً 10 دقیقه هم نشد ، رفتم برای دیلیت اکانت. کلا اکانتم رو پاک کردم. گفتم انرژی و فرکانس این محیط بدرد من نمیخوره. شاید یکی بتونه مدیریت کنه و ازش پول دربیاره نوش جونش ، من باهاش ارتباط برقرار نمیکنم. بلافاصله حذف اکانت رو زدم و اپلیکیشن رو هم پاک کردم. جریان هدایت انگار میخواست منو ببره تا آخرین چشم داشتم به اینستا رو هم پاک کنم.
اون انسان عزیزی که نمیتونه اینستا رو پاک کنه ، هنوز نمیدونه چه لذتی داره خوندن و نوشتن و تحلیل کردن آیات قرآن. هنوز لذت گوش دادن به فایلهای گنجینه دوازده قدم رو تجربه نکرده؛ اونم باید تکامل طی کنه. کاملاً باهات موافقم اینکه انرژی منفی اینستا به اطرافیان هم سرایت میکنه. من تجربه اش کردم. همکارا اینجا اینستا دارن صداشو میشنوم فرار میکنم میرم بیرون.
——————————————————
تو کامنت در مورد آتشنشانی نوشته بودی؛ شما لطفاً اونجا رد میشی دور و بر ایستگاه آتشنشانی نرو. خلاصه از ما گفتن ، یه چی میدونم که میگم. کلاً از آتشنشان جماعت فاصله بگیر. (اون ماجرای فرشته نجات و اینا همش تبلیغات الکیه)
آره حق با شماست ، چند سالیه رنگ استاندارد لباسهای آتشنشانی داره عوض میشه ، هر چند رنگ زرد در واقع متعلق به آتشنشانی فرودگاهیه ولی توی مناطق جنوب بخاطر گرما دارن سعی میکنن لباسهای رنگ روشن رو جایگزین کنن، ما هم خیلی اصرار کردیم، هنوز جواب نداده.
——————————————————
اون ماجرایی که توی کامنتت نوشته بودی که از خدا میخوای کمکت کنه واقعاً عالی بود، خیلی وقتها تجربه اش کردم که تمام روزم رو عالی سپری کردم ولی یه اتفاق یا حرف ساده آخر شب فرکانسمو منفی کرده و صبح روز بعدش رو با فرکانس منفی شروع کردم.
خیلی توصیف زیبایی بود هم توی کامنت شما و هم توی فایل که البته کامنتت انگیزه شد یکبار دیگه این فایل رو ببینم و تکامل رو بیاد بیارم. تکامل تکامل تکامل.
تکامل لازمه.
توی فایل اونجایی که استاد در مورد بال پروانه ها میگه ، یاد این بیت شعر از آهنگ «باران که شدی» افتادم که میگه:
«از قدرت حق هر چه گرفتند به کار ؛ در خلقت تو و بال پروانه یکیست»
خالق کهکشان های به اون عظمت ، خالق بال پروانه به اون شگفت انگیزی هم هست.
اگه همه انسانها جمع بشن یه بال پروانه نمیتونن خلق کنند.
ببین یه چی بگم، توی علم آیرودینامیک طراحی بال وسیله پرنده خیلی مهمه،، در اوج سادگی ، کلی محاسبات داره ، توازن بین میزان نیروی بالابرنده و پیشران و وزن و مقاومت هوا ناشی از سرعت.
بشر هنوز نتونسته بالی رو بسازه که نسبت ابعاد و وزن بال پروانه رو داشته باشه.
(نسبت ابعاد به وزن؛ اگه انسان بخواد یه وسیله پرنده بسازه که ابعاد بال و بدنه همینقدر باشه ، بالها اونقدر سنگین میشه که نمیتونه پرواز کنه)
آره بشر هنوز از خلقت بال پروانه ناتوانه.
——————————————————
این جمله ارزشمند از استاد رو که توی کامنتت نوشته بودی «بچه ها جهان کاری نداره شما از چی خوشت میاد،جهان به این کار داره که داری به چی توجه میکنی» این جمله رو استاد فکر کنم توی دوازده قدم هم میگن ؛ چقدر دوست دارم این جمله رو در عمل بیارم. و حقیقتاً بهش عمل کنم. واقعاً هر چقدر توش بهتر بشم بازم کمه.
——————————————————
ازت بینهایت ممنونم سعیده جان ، بخاطر هر دوتا کامنتت ، واقعاً خیلی آموزنده و توحیدی بود.
راستی یه چیزی رو تو کامنت نوشته بودی کلی ذوق زده شدم.
«قلبِ فراوانِ فراوان از جنوب ایران به شمال فلوریدا»
قبلاً شمال بودی؛ چی تو رو آورده جنوب ؟ خداوکیلی چی شد که اینجوری شد؟
میدونستی توی جزیره کیش که هستی به لحاظ مدار جغرافیایی توی نقطه ای بین مدار 26,48 تا 26,58 شمالی هستی و اگه همین مدار رو روی نقشه ادامه بدی میرسی به سواحل میامی فلوریدا ؟؟
مدار شمالی اکی شده ، مدار شرقی رو هم اکی کنی میرسی به فلوریدا.
بینهایت تحسینت میکنم، و از خداوند برات بهترین ها رو میخوام.
همواره در پناه رب العالمین باشی.
شاد و سلامت و موفق و ثروتمند. و برامون بیشتر و بیشتر بنویسی.
آقا من با اجازه خودت یکی محکم محکم زدم تو دهن شیطان نجوا گر ذهن شما که اینقدر این وسط نیاد پارازیت بندازه و مزاحم قلم و قلب قشنگت بشه .
دیوانه ست واسه خودش . یه دیوانه قوی
دیشب چه جنگی تو ذهن من راه انداخت که طبق روال آیه های صریح و روشن و مستقیم خدای مهربان قدرتمندم به دادم رسید . مرتب می گفت اشکال نداره فقط یه احوال پرسی ساده از یه دوست قدیمی در روز تولدش میشه انجامش بدی هیچی نمیشه . حالا کلی هم بعدش اشک میریزی و سرت درد میگیری عیب نداره ولی ببین چقدر الان در عذابی .
منم گفتم با صدای بلند در ذهنم که دهنت رو ببند دیگه گولت رو نمیخورم روانی .
و قرآنم رو باز کردم و از خدا خواستم با یه آیه زیبای مهربان آرومم کنه :
و آنکه به خود ظلم کند و کار زشتی انجام دهد ولی توبه کند خداوند نسبت به او بسیار مهربان و پوشاننده است
آخی خدایا شکرت . آروم شدم . الانم که دارم برای شما می نویسم آرومتر شدم.
چقدر معرکه بود باغ پروانه ای که استاد جان و خانم شایسته رفتن .
منو به کجا رسوند.
همیشه عاشق پروانه ها بودم و هستم
دوره کشف قوانین رو که تابستان کار کردم خدا بهم یه پروانه بزرگ بسیار زیبا کادو داد که همیشه روی قلبم بود و مثل چشم سوم من همه جا هدایتم کرد و باهام بود.
من نمیدونم داستان چیه من مرتبه چندم هست در جواب کامنت شما به سعیده جونم میام مینویسم . سعیده رو باید یه تابلوی خوشگل ازش درست کنم بذارم تو اتاقم . چقدر این زنجیر و حلقه های ارتباطی خوشگلن آخه .
میدونید چی شد حمید جان این تیکه ای که راجع به نجوای شیطان و ماجرای اینستا و حذف کردن و جایگزین کردن با فایلهای 12 قدم نوشتید خیلی خیلی برام ملموس هست . حرکتی که پاییز امسال انجام دادم و چقدر که لذت بخش بود . خدایا هزاران بار شکرت .
خدایا چطوری میشه ببوسمت
به قول داداش ابراهیم
میدونی قلبت کجاست
من با قلبم دوستت دارم حمید جان . شما و همه دوستان توحیدی نابم رو
خدایا مرسی که مراقبمی .مرسی که کمکم میکنی فقط برم جلو
سلام و درود به شما لیلی خانم، امیدوارم که حالتون عالی باشه. و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
من که راضیم، اصلا یه جوری بزنید که با اورتودنسی و لمینت هم دندوناش درست نشه. این شیطان ملعون از رو نمیره. حتی همین الان هم داره برای نوشتن همین پاسخ کامنت جفتک میندازه.
این حد از استقامت تحسین برانگیزه، چند هزار ساله میلیاردها نفر رو منحرف کرده ولی بازم کوتاه نمیاد و حتی یه نفر رو هم بیخیال نمیشه ، من بودم تا الان گیوآپ کرده بودم که مثلاً یه میلیارد نفر رو منحرف کردم، دیگه بسه.
فکر میکنم حتی شیطان ایمان و باور قویتری نسبت به من داره توی مسیر حرکتش. توی مسیر یویو نشده. با همون شدت و هیجان ابتدای مسیر داره ادامه میده.
—————————————————————————
چند وقت پیش توی یوتیوب یه آقایی رو دیدم مسئول یه باغ وحش بود و کلی شیر داشتن توی باغ وحش وقتی شیرها با هم دعواشون میشد، میرفت توی محوطه شیرها صندلشو از پاش در میآورد و میگرفت دستش، شیرها از ترس هر کدوم یه طرفی فرار میکردن. سلطان جنگل از صندل میترسید، بخاطر ترسی که از بچگی توی ذهنش کاشته بودن. توله شیرها اگه طبق نظر مربی رفتار نمیکردن با صندل آروم میزد توی صورتشون. و شیر سالها این ترس رو با خودش یدک میکشید. غافل از اینکه اگه میشد به شیر گفت یه کم اعتماد به نفس داشته باش، عزت نفس حقیقی و احساس ارزشمندی خودت رو پیدا کن، تو شیری سلطان جنگل و همه موجودات ازت میترسن ، تو چرا از صندل میترسی ، قطعاً دیگه مربی هم جرأت نمیکرد وارد محوطه شیرها بشه.
حکایت شیرهای توی قفس شخصیت خودمونه.
—————————————————————————
ببخشید پر حرفی کردم ، در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت باشید.
Hello dear sis Leily. Hope you feel great and happy. And always having God's protection.
It's been a long time I haven't speak or write English so I might've been writing something wrong, so fix it in your mind.
Thanks God for all miracles in your life. I'm at the beach, very nice day, and I'm in a cozy spot. Few minutes ago I was sitting on beach sands, and touching sand and seashells, and feeling and whispering gratitude for God, I was not feeling having some few empty seashells, I was thinking having pieces of gold in my hand. I was thinking of thousands of years to transform such things and now I can touch them for free and feeling wonderful, some experiences are really priceless.
Few minutes of sitting on beach and listen to the prayer of sea, feeling the cool nice flow of air… It is so nice.Thanks for challenging me to speak English again. I was beginning to think I'm totally have forgot English.I found these few sentences in dark, dusty, rusty place of my mind, so accept it please.
Now I found out I’m not just a garrulous person in Farsi , but also in English too. LOL.
I wish you the bests, I hope you happy, healthy and wealthy under God.
Yet Allah is the best of protectors, and He is the most merciful of merciful ones.
Are you kidding me? your Enghlish is perfect.I am learning from you .please speak and write in Enghlish whenever you can .
it seems to me that your spot on the beach is absolutely amazing and fantastic. I love that.thank you for explaining it to me. your description was very very clear.
I can feel the sand beneath my feet and hear the sonud of the sea.
I am fan of the sun and sea, especially during sunny days and sunsets.
I plan to buy my next house near the sea,preferably on the southern coast. I get very very emotional and happy thinking about it.
you know what? these days,i am studying Enghlish to improve my Enghlish knowledge.I believe that these conversations are GOD ‘s help for me,my friend.
Like our professor,i would like to do things in parallel.
I want to study law in the Quran ,my lessons, and earn money all at the same time. I should remain calm and happy.
Thank you very much for writing in Enghlish for me.
keep up the good work!
yet Allah is the best of protectors,and He is the most merciful of merciful ones.
Be careful about what you are asking, You said: You're a fan of the sun and sea, especially during sunny days and sunsets , and I want to tell you to add another thing and it is the Temperature.
If you want to experience the south beach, it's better to be after "Azar" until "Farvardin". You might not believe if I tell you last week in the noon when I was outside in car, I needed to turn the AC on.
Now, the South is full of tourists, because the weather is good, about 18-20 degrees
Thanks for your comment, although mine was just weather forecast ;D
Wish you the best
yet Allah is the best of protectors, and He is the most merciful of merciful ones
فاطمه دیوونه مناظری شدم که توی کامنتت برام ازش نوشتی،بِببین من میخوام بیا اونجا روی اون پشت بوم،ساعت ها وساعت ها و ساعت ها باهم از توحید و قرآن و قانون حرف بزنیم،و مست اون باد خنک و زیبایی آسمون وویوی کوه ها ی سر به فلک کشیده بشیم…
درخواستشو فرستادم فاطمه،به لطف قانون ادعونی استجب لکم،انشالله بزودی در کنارت اینهمه زیبایی رو تجربه میکنم.
ازت ممنونم بینهایت و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
تحسین میکنم این شجاعت شما را که خودت را سپردی به دست خدا که با نور خود راه مستقیم را برای شما روشن و نشان دهد،
درست انتخاب کردین، راه همینه و هدف در مسیر قرار دارد،
خداوند منو بدون اینکه متوجه بشم هدایت می کند واین لحظات ناب در راه خدا ماندن را برای شما و همه هم فرکانسی هام آرزومندم،
به بخشندگی و بزرگی خداوند ایمان دارم که هر اتفاقی که در زندگیم بوجود میاید، بقول استاد عزیزم از باورهای خودمان هست،
من این باور را به یک شکوفه ایی تشبیه میکنم که پس از غنچه دار شدن و تبدیل به گل به هسته میوه تبدیل میشود و گل ان به زمین می افتد و دیگر از آن گل خبری نیست اما با تداوم رشد هسته این گل، به یک میوه نارس تبدیل شده و در نهایت با گرمی نور خورشید و آب و مواد املاح و اکسیژن به یک میوه دلخواهی تبدبل میشود که از رایحه آن مست میشویم،
ما تا رسیدن این میوه به مراحل رشد و نمو آن دقت میکنیم و در آن فضا طوری عاشقانه سیر میکنیم که به جز به آن میوه به هیچ حاشیه ایی متمرکز نمیشیم، در چنین حالتی هست که میتونم بگم، تاکید استاد عزیز بر کلید واژه باور یعنی چی!!!؟؟
باوری که منو با خدا یکی میکنه، باوری که عاشقانه همه را دوست دارم، باوری که به همه عشق و خدمت بی منت دارم، باوری که از همه آزاد و رها هستم، باوری که در لحظه حال بقول استاد عزیزم، حالم را خوب نگهمیدارم، باوری که فقط خالص بودن در آن. ویزای عبور را می دهد، باوری که مثل چشمانم هست که همه ان چیزی که به جسم و روحم آسیب نزند در روی ان نگهمیدارم اما اگر کوچکترین چیز ناباب، گرد وخاک، مثل سوزن و… که احتمال خراشیدن جسم و روحم را داشته باشد آن را با پلک ها و اشک چشمام به بیرون میفرستم تا هیچ آسیبی بر آن وارد نشود،
آری من به این کلید واژه استاد عزیزم که بعنوان باور بر آن تاکید دارد معنی میدهم و تمامی سعی ام بر این هست تا با این باور، راهم را در هر لحظه و در هر مکان و زمان ادامه دهم و بر آن عمل کنم،
بقول استاد عزیزم که میفرماید، همه چیز باور هست، و من به این فرموده استاد ایمان دارم، و باید باورمان را بسویی هدایت کنیم که بجز خدا هیچ چیز را نبینم، و بخودم یادآوری میکنم، بجز خدا به هیچ چیز دیگری فکر و احساس نکنم، چون همه چیز در وجود ذات خداوند و در مشیت اوست هیچ جا نباید دوید، نباید عجله کنم، بلکه همه چیز در وجودم هست و آن گنج نهفته را باید باور کنم و به آن عمل کنم،
سعیده خانم،من سی سال در بهداشت درمان بوده ام و میتونستنم تا 35 سال بمونم اما سر سی سال ثانیه شماری کردم تا بازنشست شدم یعنی بعد از 28 سال خدمتم،در حدود دو سال آخر خدمتم را تحمل کردم، نه صبر!!!!!!
ولی خدا را شکر تمام شد و در این غوطه ورر شدنها بازم خداوند دستهام را گرفت با سایت خودش، سایت استاد عزیزم آشنا کرد
در 28 سال خدمتم خدا با من زندگی می کرد،
اینقدر برام نعمت و ثروت داد که بی نیازم کرد اما من بعد از 28سال کمی بی معرفتی کردم،
من بجای اینکه بر نعمتهام متمرکز بشم، و شکرگزار نعمتهام شوم، مغرور شدم، غفلت کردم، این لحظات محدود مغروریتم، منو از طبقه هفتم آسمان به طبقه هم کف سقوط داد، خدا را هزاران بار شکر فعلا با هدایت خداوند و این سایت خدایی تا طبقه ششم اومدم البته بدون آسانسور(خنده)
من یک کارشناس معمولی درمان بودم، ولی خداوند به لحاظ اینکه بر باور و عملکرد شایسته ام اشرافیت داشت، بی اندازه نعمتهایش را سرازیر کرد،
من سال 79 یک زمینی 10 هکتار در نزدیکی گردنه حیران خریداری کردم یعنی خدا بهم داد، ماشین صفر کیلومتر پژو، خونه و تمامی امکانات فول، و..
خودم میدونستم دارم کار شایسته و در راه صراط مستقیم هستم، اما غیر ارادی بود و مثل باور فعلیم نبود نکته قابل توجه این بود که جنس باور یکی بود، میخوام عرض کنم اگر باور به خدا و عمل شایسته را انجام دهیم بقول استاد عزیزم بدون استثنا هرچیزی را بخواهیم بدست میاریم،
من یک کارمند معمولی بودم، همکارم باهم در یک اتاق خدمت میکردیم و ایشان در همه سطوح با من در یک مقیاس بود(حکم حقوقی تحصیلات و سنوات و…) اما او نه خونه داشت، نه ماشین و تنها حقوق خالی بود، یک روز متوجه شدم من هر کاری میکنم دنبالم میاد، بهش گفتم چیکار میکنی، داری تعقیبم میکنی؟
گفتش که نه، دید که من جدی شدم، گفتش، راستش را بهت میگم، میخوام ببینم تو داری جیکار میکتی که این هم درآمد داری؟!!!!!
گفتم همون کار و خدماتیکه شما انجام میدی منم عین اون را انجام میدم،
و اینو شنید دیگه رفت
درسته کارمون یکی بود اما من کار بیمار را طوری انجام میدادم که بیمار و همراهانشون احساس آرام بودن و امنیت را داشته باشند و این کلید همون باوری هست که استاد عزیزم مدام فریاد میزند، استاد عزیزم با تمام وجود م فریادهایتان را دوست دارم و بر خودم افتخار میکنم که شاگرد تنبل شما هستم اما در این کلاس حضور دارم
هدف کلی مطرح کردن این خاطره ها فقط روی مدار و واژه باور و ایمان به خدا و عمل شایسته انجام دادن هست
من در دوسال شاید، این باورم کمی رنگ باخته بود، و گرفتار عوامل بیرونی شده بودم و خدا را شکر با صبر و تحمل تموم شد،
فعلا با سوره انشراح پیش میرم
چرا که از یک کاری و شغلی فارغ شدم فعلا دارم از خداوند هدایت میگیرم تا منو به آسانترین روش به شغل دلخواهم هدایت کند و من ایمان دارم اگر ظرفیت و لیاقتم را تکمیل کنم نعمتهایش را سرازیر خواهد کرد، و میدانم تاخیری اگر میافتد و یا… ایراد از طرف من هست خداوند همان خداست و هیچ ذره ایی تغییری نکرده است و این من و ایمان و باور من هست که خودم را پاک کنم تا نعماتش بی حساب نازل شود گرچه من همواره شکرگزار داشته هام هستم و عاشقانه خدا را می پرستم و سعی میکنم زندگی کاملا آرامی توام با عشق را تحربه کنم، و خدا را شکر از بحران خارج شده ام، و به یک ساحلی آرام رسیدم که روی ماسه های نرم با پای برهنه راه میرم و آفتاب می گیرم و آب تنی و مدام شکرگزار خداوند. هستم،
فعلا روی دوره عزت نفس کار میکنم و کاری که بقول استاد عزیزم چندین سال بود به تاخیر انداخته بودم روی آن دارم کار میکنم، از استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که این دوره بی نظیر عزت نفس را در اختیارم گذاشته و دنیا را خیلی عالی دارم تجربه میکنم و…
از شما هم یک دنیا سپاسگزارم که بانی شدید من حرف دلم را بازگو کنم و خدا را در این فضای معنوی ستایش کرده، وبهتر درک کنم،
و من مطمئنم شما بهترین زندگی را تجربه خواهید کرد همچنانکه همین الان هم دارین تجربه میکنین،
و چقدر از ایمان و عمل شما دارم لذت می برم، واقعا اراده میخواهد که وسط کار ان را رها کنی و دل را به خدا بسپاری،
من در این رابطه ضعیف بودم، نتونستم دوسال آخر را رها کنم و چسبیدم به حقوق بازنشستگی و…
خدا را شکر از آنها رها شدم و دارم دنیای جدیدی را تجربه میکنم، خواستم رد پایی از خودم داشته باشم ان شاالله پس از نتایج بزرگتر میام محضر شما و دوستانم عرض خواهم کرد
به نام خدای مهربان سلام سعیده جان عزیز دوست هم فرکانسی من بسیار بسیار خوشحالم و خدا رو سپاسگزارم که همچین شاگردیهایی رو دارم و ازشون لذت میبرم از مسیرشون از درکشون از کامنتهای قشنگشون و همه و همه برای قدم برداشتن منه و منم که باید به جای کفور بودن و پوشاندن این همه نعمت این همه الگوی مناسب توی سایت شاکر خداوند باشم و قدم بردارم و حرکت کنم و لحظه لحظه شکرگزار خداوند و سجده کننده پروردگارم باشم من خیلی از کامنتهای شما رو میخونم و لذت میبرم ولی امروز کامنت شما منو برد به چند سال پیش که تازه مهاجرت کردم به تهران و در یک شرایط ایده آل که تازه یه خونه شخصی ویلایی رسیده بودم تازه ازدواج کرده بودم یه کاکول زری چند ماهه مثل فرشته هدیه گرفته بودم از خدا،کارگاه شخصی داشتم نیروی کار داشتم و همه چیز در بهترین حالت خودش بود همه رو همه رو رها کردم و اومدم تهران و از صفر دوباره شروع کردم منی که خودم چندین کارمند داشتم اومدم تهران شروع کردم توی مغازه شاگردی کردن و از خودم نگفتم که من چقدر قدر مثلاً شخصیت داشتم کسی منو کمتر از مهندس صدا نمیکرد ولی خوب ما بچههای سایت عباس منش به کم قانع نیستیم چون عظمت پروردگار خودمونو درک کردیم میدونیم اگه کم بخوایم یعنی خدا رو کم قبولش داریم.
سعید جان عزیز دوست عزیزم باور کن که کامنتات روشنگر و چراغ راه خیلی از ماهاست امروز کامنتت برام درک بهتری فراهم کرد از همین چند قدم فاصله توی پلهها که نشسته بودی و توضیح دادی که چقدر مدارتوون متفاوته با اون دختری که میخواد سیگار بکشه
بیشتر اومدم این مطلبو بهت بگم که یاد چند سال پیش خودم افتادم که بدون هیچ فرش قرمز و هیچ امیدی به جز امید به دستان پربرکت خداوند و آموزشهای استاد پا گذاشتم توی تهران چند روزی فقط میچرخیدم و یه جایی دیگه داشت نجواها شروع میشد چون نه هیچ پولی داشتم نه هیچ جایی داشتم نه هیچ اقوامی داشتم حتی به خیلیها هم نگفته بودم که اومدم تهران بمونم و خداوند منو هدایت کرد کمک کرد از اونجایی که چند روز بدون مقصد و هدف توی بازار کار خودم میچرخیدم و مغازهها و فروشگاههایی هم صنف خودمو نگاه میکردم و فراوانیها رو تحسین میکردم بعد از چند روز نجواها شروع شد تو دیگه پول نداری تو دیگه اینجا کار نداری. جواب بقیه رو چی میخوای بگی جواب خانواده خانم تو چی میخوای بدی مادرت تو رو دوست داره و چشم امیدش به توئه که هر روز بری سرش بزنی و هزاران هزار نجوای دیگه و بدتر از اون که باید هر چند روز پول پوشک و شیر خشک و هزار هزاران هزینه ریز درشت دیگر رو میپرداختم.
خلاصه نجوا شروع شد هی داشت ادامه میداد هر چقدر من حواسمو پرت میکردم هر چقدر کنترل ذهن میکردم باز هم نجواها میومد یه جای دیگه گفتم خدایا خودت منو آوردی اینجا خودت جواب این شیطانو بده و نذار ایمانم شکسته بشه چون من تصمیم گرفتم بمونم و حاضر به برگشت نیستم با اینکه خونه شهرستانم بود هزاران مشتری داشتم حتی مغازه هم جمع نکرده بودم و به خودم گفتم اگه منتظر بمونم و بخوام یکی یکی اینا رو جمع کنم و مدیریت کنم سالها طول میکشه و من هیچ کاری نکردم یهو پا رو گذاشتم رو همه چی و اومدم از نو شروع کنم ولی نکته جالب توی این ماجرا که هنوز و هنوز توی ذهنم میچرخه وقتی که اون نجوا قدرت گرفت و من از خدا کمک خواستم برای مقابله با آن یک آیه از سوره قرآن که اصلاً یادم نمیاد کجا خوندمش و یا شنیدمش شروع شد توی ذهنم به ریپیت شدن و چنان شور و اشتیاق و انگیزه و سوخت جتی برام شد برای ادامه مسیر و ناامید نشدن و اون آیه اینه بود
اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر خدا را یارى کنید، شما را یارى مىکند و گامهایتان را استوار مىسازد.
و چنان قوت قلبی شد برام و چنان آبی بر روی آتش نجواهای شیطان شد که همونجا یادمه یک نفس عمیق و راحت کشیدم گفتم خدایا پس خودت قدمهایم رو استوار گردان که من در مسیر تو قدم برداشتم و هیچ امیدی جز خودت و دستان پربرکت و هدایتگرت ندارم.
و از همون لحظه نشانها اومد و توی بازاری که هر کجا میرفتی میگفت باید معرف داشته باشید و بدون معرف امکان نداره اینجا کار کنی و با هر مغازه که اینو میشنیدم میگفتم معرفم خداست.
و ادامه میدادم و درست هدایت شدم به جایی که یکی از بهترین مکان ها برای کار اون موقع من بود.
جایی که همون اول خدا بهم گفت برو اینجا و خودتو معرفی کن ولی ذهنم به شدت مقاومت کرد با هرجا که میرفتم میگفتم اینا که یک مغازه کوچیک هستند قبول نمیکنند با اینکه همشون هم درخواست روی شیشه زده بودند که نیاز به کارمند داریم اگه اونو قبول نکردن این یکی که اصلاً قبول نمیکنه لی خدا میگفت تو انجامش بده با من ولی من مقاومت داشتم ولی بالاخره پا گذاشتم روش و گفتم که ضرر نداره میرم تو و دیگه خودتون حدس بزنید چه اتفاقات و دستان خداوند چه جوری کمکم کرد.
امیدوارم دوست عزیزم همواره شاد سالم سلامت ثروتمند با اعتماد به نفس توحیدی قدمهایت را یکی پس از دیگری محکم و استوار بردارید و شاهد موفقیتهای روز افزونت باشم.
سلام و صد سلام بر شما سعیده خانم نازنین و بزرگوار ، سلامی از جنسِ…
…وَٱلسَّلَـٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰۤ
و سلام بر کسی که از هدایت الله تبعیت کرد…
[سوره طه ٢٧]
جسارت و شجاعتِ شما در طی این مسیری که در چارچوب هدایت های الله طی کردین ، بسیار بسیار بسیار ستودنی و تحسین برانگیز است و چنین مسیری شما را بزودی زودِ زود ، لایقِ دریافتِ یک سلامی دیگر از جانب خدا میکند ، سلامی با کیفیت تر از جنسِ…
…سَلَـٰمٌ عَلَیۡکُم بِمَا صَبَرۡتُم…
…و به بهشتیان گویند که سلام بر شما باد بخاطر پایداری هایی که در این مسیر داشتید…
[سوره الرعد 24]
همین نتایجی که تا اکنون شما گرفته اید ، کافیست که هر انسان بی ایمانی را “فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَ” کند و او را به مسیر قوانینِ الله هدایت کند ولی گویا که این نتایج برای آن عده ای که نشسته اند تا زمین خوردنِ شما را ببینند ، آنقدر عجیب و غریب نیست که آنان را به مانند ساحران فرعون “وَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَهُ سَـٰجِدِینَ” کند…
ولی خداوند دوست دارد که نورِ خودش را از طریق شما تجلی بخشد و برای همین بواسطه حسن نیتی که شما به او نشان دادید ، شما را برگزید و در مدار بندگان برگزید خود قرار داد و مستحق یک سلامی دیگر از جانب خودش کرد ، سلامی از جنس…
آری ، اگر قدردان باشید “وَٱسۡتَعِینُوا۟ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰهِ” را سرلوحه یِ خودتان در لحظاتِ دلتنگی و سختِ زندگیتان قرار دهید ، روزی را خواهید دید که خدا از طریقِ شما ، نور خودش را گسترش میدهد هر چند که این امر به مذاق عده ای خوش نیاید…
میخواهند که با دهان هایشان نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند تمام کننده ی نور خویش است هر چند که ناسپاسان نسبت به این امر کراهت داشته باشند
[سوره الصف 8]
من پیشاپیش رسیدن شما را به چنین جایگاهی تبریک میگویم که همچون ورود یوسف نبی به مجلس زنان مصر ، ورود شما به هر جمع و مجلسی ، مساوی میشود با خاموشی آن جمع از هر نظر و غرق در تحسین شدنشان از دیدن ثروت و عظمت و جلال و جبروت شما…
شاید این روزها در جلویِ شما تلویزیون میبینند و اینستا چک میکنند و… ولی غافلند از اینکه چه بنده ی برگزیده ای کنار آنها نشسته است ولی بزودی متنبه میشوند و با خود میگویند که “ای دل غافل ، چه کسی در کنار ما بود که میتوانستیم از وجودش بهره مند شویم و علمِ سعادت و خوشبختی بیاموزیم ولی…”
شما در این مسیر ادامه دهید ، ادامه دادنی از جنسِ…
فَٱسۡتَقِمۡ کَمَاۤ أُمِرۡتَ…
پس استقامت بورز همانگونه که بدان امر شده ای…
[سوره هود ١١٢]
خدا را چه دیدیم…
شاید در آینده ای نزدیک قرار است که داستان زندگی شما نقل محافل و مجالس شود همانگونه که داستان مادر موسی نقل محافل و مجالس و کتاب های ما شده است…
و ما به مادر موسی وحی کردیم که فرزندت را شیر بده و هرگاه که ترسیدی ، او را در دریا قرار بده و از این بابت نترس و غمگین مباش ، همانا ما او را به تو برمیگردانیم و او را از رسولان قرار میدهیم
[سوره القصص 7]
شاید قرار باشد که در آینده ای نزدیک ، داستان شما اینگونه نقل شود که…
وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ نیکا و نیلا أَنۡ…
و ما به مادر نیلا و نیکا وحی کردیم که از شعل پرستاری استعفا بده و به کیش برو و….
و خودِ خودِ خودش در این مسیر همراه شماست و در لحظاتی که قلبتان ناآرام میشود ، بروی آن دست میکشد و آرامش میکند ، همانگونه که برای مادر موسی چنین کاری کرد…
و دل مادر موسی از بی قراری رها کردن فرزندِ دلبندش بروی آب تهی شده بود و اگر دلش را از بی قراری به آرامش ، پایبند و استوار نمیکردیم تا از اهل ایمان باشد ، نزدیک بود که آن راز را فاش سازد که این کودک متعلق به من است و از ترس فرعون او را به آب انداختم
و ما به مادر نیلا و نیکا وحی کردیم که از شعل پرستاری استعفا بده و به کیش برو و….
سلام رضا جان….
خیلی خوشبختم که در چنین سایت الهی دارم وقتمو میگذرونم و به لطف خدا دارم از نوشته های توحیدی شما و بقیه دوستان به میبرم…
این جمله ی بالا رو که خوندم اشکام سرازیر شد…
میدونی..!
من خیلی مسیر رو اشتباه رفته بودم و توی منجلاب بودم و زندگی رو به خودم و همسر و فرزندم جهنم کرده بودم. دقیقا 9 ماه پیش توی سخت ترین شرایط مالی و کاری، خدا دلم رو قرص کرد که به راحتی از کار قبلیم انصراف بدم و توی دل یک کار جدید که ازش ترس داشتم.
و به لطف خدا همه چیز برام عوض شد…
منی که 31 سال از زندگیم میرسه هنوز 20 روز دارم تا بیمه ام یکسال تمام بشه و وارد سال دوم بشم و خدا میدونه چه سختی هایی کشیدیم منو همسرم. ولی الان به لطف الله هم تأمین اجتماعی داریم و هم تکمیلی ( رزق هست واقعا)
قبلا دوشیفت کار میکردم و درآمدم به زور خودشو به 7 تومان میرسوند، ولی الان به لطف الله چند برابر شده و آرامش داریم.
توی این دوسالی که با استاد آشنا شدم، به لطف خدا دیگه نرفتم سراغ وام و قرض گرفتن و الان الحمدلله 80 درصد وام هامون تسویه شدن و داریم آرامش رو تجربه می کنیم.
خلاصه میخواستم بگم اینا نتیجه ی شجاعت من و سپردن خودم به خدا بود و لحظه ای که جمله ی بالا رو که شما نوشته بودی و زیرش نوشته بودی از پرستاری دراومد و رفت کیش، توی چند ثانیه کل زندگیه متاهلین که بخاطر ترس از 97 تا 1402 توی شرایط افتضاح شغل قبلیم مونده بودم و زمانی تونستم از اون شغل دربیام مه خدا منو هدایت کرد و بهم شجاعت داد
این یک کامنت نبود که شما برای من نوشتید این یک اثر هنری آمیخته با نورِ الله پیچیده در عطر و بوی بهشت وعده داده شده بود وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا
بینهایت و بینهایت و بینهایت ازتون سپاسگزارم،هربار که هر خط این کامنت رو خوندم خدا رو در کنارم احساس کردم که با لبخندی آرامش بخش نگاهم میکنه و میگه منم سعیده ،منم که دارم باهات حرف میزنم،مگه نگفتی با من حرف بزن همونطور که با موسی حرف زدی؟
این منم که نورم رو از طریق بینهایت دستان بهشتیم برات میفرستم.
دیشب یکی از شب های سخت کنترل ذهن من بود،اما آیا خدا منو تنها گذاشت ؟نه …
بدون اینکه خبر داشته باشم فایل هایی از طریق دوستان بهشتی ام روی ایتا ارسال شده بود و من دقیقا زمانی متوجه شدم که باید اون لحظه میشنیدمش.
خدا؟ خدا هیچ وقت دیر نمیکنه،هیچ ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست.
دیشب رو با نور خودش گذروندم،صبح شد و من حالم از دیشب خیلی بهتر بود،اما باز هم ناخواسته ها از طریق غیرهم مدارها سرازیر شد،روح خسته ی من توان زخم جدید نشد و باز ذهن شیطانی متمایل شد به سمت إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ
خدارو جلوی خودم میدیدم و مثل بچه ای که هیچ پناهی جز مادرش نداره و میدونه هرچقدر با مادرش سرجنگ به پا کنه باز هم جز آغوشش جایی رو نداره،صدامو توی گلوم انداختم و سرش فریاد کشیدم و با اشک های روون و مشت های گره کرده داد زدم :پس کجایی ؟هومعکم این ما کنتم،هومعکم این ما کنتم ت کو؟ها؟حرف میزنی فقط؟چرا دست این آدم های غیرهم مدار رو از سرم کوتاه نمیکنی؟چرا هنوز هستن؟چرا هنوز بهم وصلن؟من هستم من هستمت کو؟چرا نمیبینمت؟
با همین چند تا فریاد بلند فشار روی ذهنم برداشته شد،اما مشتم هنوز گره خورده بود ،هنوز عصبانی بودم،و اون همچنان با لبخند نگاهم میکرد و با قرآن این پاسخ رو بهم داد:
و چگونه کفر می ورزید در حالی که آیات خدا بر شما خوانده می شود، و پیامبر او در میان شماست؟! و هر کس به خدا تمسّک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.
مشت های دستم آروم آروم باز شد و اشک ها روونتر،من گریه میکردم و اون همچنان میخندید ،من اقرار به اشتباه میکردم و طلب بخشش،و اون مثل همیشه با آغوش باز پذیرا بود …
میشنیدم که میگفت بیا که میدونم جز من پناهی نداری،بیا که میدونم جز من کسی رو نداری ،بیا که من حواسم بهت هست ،بیا …من فراموشت نکردم سعیده مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
برادر عزیز توحیدی من که نور قرآن از کلام بهشتی شما جاریه،بینهایت ازت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش دادی و برام نوشتی و دست قدرتمند الله شدی تا به ایمان و استقامتم از نور الله بباری.
دعا میکنم همیشه در پناه نور الله و نور قرآن در دنیا و آخرت سعادتمند و خوشبخت زندگی کنی.
سلام اقای احمدی برادر قرانی ام برای سعیده جانم نوشتی واشک ما رو جاری کردی سپاس از نوشتنت چه زیبا وچه امیدوارانه قلب همه ما رو روشن کردی من از نظر مداری اختلافم با شما زیاده شما خیلی جلوتری ولی عاشفانه نوشته های شما رو میخونم وبا خوندنشون اروم میشم از الله مهربانم بهترینها رو برای همه آرزومندم باز هم ممنون که مینویسی.
ببین دختر چقدرررررر آخه شما انرژی ات وسیعه که ماها به دنبال کامنتهات به کجاها که نمیریم .
منم تو رو خیلی دوست دارم سعیده جونم . همیشه در مکالماتم با فاطمه عزیزم اسمت هست و حضور داری ( اگه بدونی دیشب چه بلایی بر سر من آورد . به خدا اونقدر خندیدم هنوز استخوان های تنم درد میکنه . خنده ای که نمیشد صدام در بیاد آخه. وااااای خدایاااااا )
خلاصه که خیلی عشقی .
خیلی فن ات هستم .
از الان یه جای خوشگل توی کتابخونه زیبام در نظر گرفتم برای کتاب با ارزشت.
I know you are not jealous on me or enyone else . Hahaha ha
Do you get what I mean honey?
چرا سایت قابلیت ارسال استیکر نداره .
مسئولین رسیدگی کنید لطفا .
هههههههه
سعیده جان اول خواستم برم توی صفحه دیگه برات بنویسم تا اونجا رو هم به خاک و خون بکشیم ههههه ولی منصرف شدم . خدام بهم گفت یه کم آروم بگیر بچه جان.
خدا آخر و عاقبت منو ختم به خیر بکنه
May I call you mermaid??
Plz forgive me .
Just kidding
Love you so much
I am waiting for a wonderful spring with all of you
سلام و درود خدمت استاد جان و مریم جان و هم سایتی های عزیز
چه تصاویر جالبی از تولد یک پروانه
و چه باغ قشنگ و سرسبزی با پروانه های متنوع که همزمان پرواز میکردن ، راحتی آدما در پوششون چقدر حس خوب داره اینکه با لباسهای راحت و صندل همهجا میان و این مسئله کاملا اوکی هست.
چند روزه دازم سریال سفر به دور امریکا رو شب ها قبل از خواب و صبح ها به هنگام بیداری نگاه میکنم و کامنت برای اون قسمت میذارم.. یعنی مثلا هر قسمت رو دو بار نگاه میکنم یک بار شب قبل از خواب و یکبار صبح به هنگام بیداری… متوجه شدم انگار زندگی با این کار چقدر سادس !! چقدررر داره اتفاقات قشنگ برام رخ میده توی همین چند روز !!! مثلا اقایی که سوار ماشینم شد و گل بسیار خوشبویی رو داخل ماشین گذاشت و اصلا کل راهو من لذت بردم با عطری که این گل داشت !! بعد متوجه شدم اره این به خاطر توجه خودمه .. چون در قسمت های قبلی توجهم روی باغ و گاردن و جنگل و اینا بوده … و همچنین تجربه یک دوچرخه سواری فوق العاده لذت بخش رو داشتم ( عکسمم گذاشتم روی پروفایل ) اصلا اینقدر حال داد.. متوجه شدم به خاطر توجه خودم به دوچرخه سواری شما در قسمت های قبلی بود و همچنین دز اون قسمت توضیح دادید که در مورد دوچرخه سواری تکاملتون رو دارید طی میکنید و عجله ای ندارید …
و اما این قسمت:
یک موضوع جالب بزای من این بود که توی اینترنت Callaway Gardens رو سرچ زدید و ادم ها مسئله ی پیدا کردن مسیر رو با قرار دادن لوکیشن اون مقصد در اینترنت حل کردن .. ببینید چقدر راهکار سادس و در دل خود مسئلس !!! و شما لوکیشن رو زدید و موبایل رو متصل کردید به اون هولدر ( باز هم حل مسئله ) و با سانتافه به اون جای زیبا رفتید و ادم هایی که در حال بازی با گلف یودن هم تماشا کردیم …
همه چی پروانه ایه .. کتاب پروانه ایه.. چتر پروانه ای.. دیس پروانه ای.. گل های پروانه ای.. تابلوهای پروانه ای .. و حتی فیلم در مورد پروانه ها
چقدر قشنگ زیبا اون پروانه از پیله دزومد بیرون و بدون اینکه عجله کنه برای پرواز اجازه داد بال هاش خشک بشن و بعد از خشک شدن بال هاش چقدر زیبا و چشم نواز شد و این پروانه هیچ عجله ای نکرد و هیچ نگران نبود چوت میدونست که قراره خیلی زیبا بشه،، چون میدونه که خداوندش زیبایی رو درونش قرار داده و قراره بال های بلند و رنگارنگ پیدا کنه …چون قراره بره یه جایی پر از پروانه پرواز کنه ..
وااااااو خداااای من ،، چقدرررر پروانه های رنگی زیبا اینجا زیادن و دارن پرواز میکنن.. اینا همون پروانه هایی هستند که اولش پیله بودن ولی الان رخ نمایی میکنن و چشم هر ببینده ای رو مبهوت زیبایی خودشون میکنن .. بال میزنن و رنگ زیباشون جلوه گر خداوند پروانه های زیباست …
ظرف مخصوص غذا هم دارن.. آبشار هم دارن.. جنگل هم دارن.. و بال های مبهوت کننده هم دارن..
و اون فیلم در مورد پروانه ها الله اکبر چقدررررر با ظرافت اومده بال پروانه رو از نزدیک نشون میده و این همه زیبایی خدااای من …
خدایا من تسلیمم. من نمیدونم تو عالم هستی. تو وهاب هستی تو کریم هستی. تو رعوف هستی.
خدایا از هرخیری که از جانب تو برسه من محتاجم
جلسه هفتم. شگفتی وسورپرایزی
خدای من. زیبایی بعد زیبایی. وقتی تو دنبال زیبایی باشی. وقتی تمرکز وتوجه ات روی زیبا باشه. هدایت میشوی به سمت زیبایی بیشتر
برنامه ی هدایت گری گوگل مپ. نشانه ای از قدرت وقوانین خداوند
مرجان. دنبال چی میگردی. زیبایی. ثروت. خوشبختی. شادی وآرامش. سلامتی وروابط عالی. گوگل مپ قلبت را روشن کن. تمرکز بگدار روی احساست شکرگزار باش وتوجه کن به انچه دلت میخواد. من خدا. هدایتگر تو هستم. بهتر از گوگل مپ هدایتت میکنم.
استاد جلسه 5 ثروت 1 میفرمایند. لاجرم ثروت وارد. زندگیت میشه. تو هدایت میشوی. فقط باورهات راعوض کن وروی خودت کار کن. لاجرم. گوگل مپ خدا. هدایتت میکنه به راه راست. راه کسانی که به اونها نعمت داده.
خدای من. ماشین سانتافه ی استاد دل منو برده. خدایا منم میخوام. منم تجربه یه ماشین خارجی با کیفیت رامیخوام. چقدر تحسین میکنم استاد وثروتمندی استاد را. ازادی زمانی ومکانی ومالی استاد را
تحسین میکنم استاد را. اگه جای زیبایی هست بازم دنبال زیبایی بیشتر میگرده.
خدای من. سرزمین پروانه ها. سرزمین شگفتی ها. چقدر این پروانه ها ظریف هستند
وکدامین نعمت پروردگارتان راتکذیب میکنید
همون خدایی که بال این پروانه ها رابه این قشنگی نقاشی کرده. زندگی من رامیتونه خیلی قشنگ نقاشی کنه. اگه باورش کنم ودرمون زندگیم رابدستش بدم
فراوانی را درهرچیز میشه دید. فراوانی آب ودریاچه ها. فراوانی درخت ها. فروانی فروشگاه با وسایل مدل پروانه ای. فراوانی پروانه ها
تکامل. خدایا چقدر با دیدن پروانه میشه تکامل را دید ودرک کرد
کرم خودش را ارزشمند دونست. کرم برای وجود خودش ارزش قایل شد. ادامه داد. تو پیله ی تنهای خودش رفت. تکاملش راطی کرد. ارام ارام تبدیل به پروانه شد. از پیله وباورهای محدود بیرون اومد. سختی کشید.ولی لذت بود. ارام بود. میدونست قراره یه اتفاق بزرگی بیفته. وقتی کم کم از پیله بیرون اومد. هنوز ناتوان بود. چروکیده وخیس. ولی ارام بود. صبور بود. توکل داشت به هدایت. کم کم بال خشک وباز شد باله هایی که خود خدا نقاشی کرده تا هربیننده ای را به حیرت درآورده وغرق زیبایی وشگفتی بشه.
با عزت پرواز کنه واژگونی بشه از صبوری وکار کردن روی خودش
خدایا هدایتم کن. منم از پیله ی ترس ها وباورهای محدودم بیرون بیایم. درس صبوری واعتماد بهم بده. ارام باشم وبا لذت تکاملم راطی کنم. خدایا کمک وهدایتم کن به راه راست. راه کسانی که به اونها نعمت وثروت دادی
سلامی دوباره
قسمت 8
روزمون شروع میکنم در این طبیعت زیبا با هوای عالی با سوپرایز استاد که میخواد عشقش رو ذوق زده کنه یه جایی نزدیک همونجا
چقدر راحت تو گوشی میزنیم وراه رو نشون میده و خیلی سریع وراحت میرسیم
چقدر تمیز و زیبا
چه صحنه جالی که درس موقع فیلم گرفتن یه پروانه داره از پیلا در میاد و متولد میشه که با حوصله و صبر تمام کم کم به جلو میره تا از کرم به یک پروانه واقعا زیبا تبدیل بشه
کم کم خشک بشه وبالهاش باز بشن و زیبا بشه واماده پرواز بشه
وای خدایا شکرت برای پرواز باید صبر کرد باید قدم ها رو یکی یکی با لذت و صبر طی کرد تا به زیبایی چشم نواز رسید و پرواز کرد به سمت رویاها
ومیریم درو باز میکنیم وای خدایای من چقدر پزوانه
چقدر زیبان، ظرف غذاشونوببین
رویدستت وسرت میشینن میتونه از نزدیک نزدیم طرح روی بالهاشون با دقت ببینی و کیف کنی خدایا شکرت
چه ظرافتی چه نقش ونگاری چقدر عالین
خدایا برای این همه زیبایی شکرت
مسیری که اومدیم خیلی زیبا یه تیکه ش مثل شمال خودمون بود
و اون دریاچه با اب های ابی و تمیز
چقدر دیدنی بود خدای من
اخ چه هوای عالی چه چمنای سرسبز و زیبای به به
خیلی عالی هستن کیف میده بشینی ساعتها به اب نگاه کنی وعشق کنی وهوای عالی به صورتت بخوره و مست خدا بشی
خدایا شکرت خدایا شکرت
خدایا مثل قسمتهای قبلی من از این سفر ها و این تجربه های لذت بخش رو میخوام
120مین نشانه روز من
موضوع فایل:سفر به دور آمریکا قسمت7
عرض ادب احترام و ارادت فراوان به استاد جان و بانوشایسته گرامی و همه ی عزیزان حاضر در سایت
واقعاً سپاسگزار نعمات و تمام فراوانی ها زیبایی های خداوند بودن مسیر هدایت را برایمان روشن و هموار میکنه،خداروشکر بخاطر این جاده سلامت و سرسبز زیبا خداروشکر بخاطر دریاچه آبی رنگ و خیلی پررنگ آبی، چه جای با صفایی،چقدر زیبایی حیرت آور و تعجب برانگیزه،خدای من، خالق قشنگم چه زیبایی و چقدر زیبایی رو دوست داری،که هر وقت زیبایی میاد جلو چشامون اول از همه میگیم وای خدا،شکرت.
پروانه ها از اول بشکل کرم ابریشمی هستن که بیشتر روی درختهای سبز، گل و گیاهان بلند پیله میزنند و مدتی درون پیله هستن تا دوران تکامل رو طی کنن هیچ عجله ای ندارن برای رسیدن بتکامل باید مراحلش رو طی کنن،اونقدر صبور هستن و از پیله هاشون با خشک شدن پیله ها بیرون میان، در ابتدا بالهای چروکیده که در نهایت بالهای قرینه زیبا واتوکشیده نقاشی زیبای خداوند روی بالهای قشنگشون نقش میبنده،
شهر پروانه ها محیطی بسیار عالی و زیبا،که تو این محیط گنجشک یا پرنده ای بزرگ وجود نداره تا زندگی کلونی پروانه هارو تحت تاثیر قرار بگذاره،و پروانه ها از زندگی در کنار یکدیگر لذت میبرن،و مثل همه موجودیتها در جهان ستایش پروردگار را بجا میاورند،دقت کردین پروانه ها در محیط زیبا و بدون هیاهو و پراز آرامش زندگی لذت بخشی دارن،یاد بگیریم با تمرکز روی زیبایی ها و احساس سپاسگزاری و ماندگاری در این احساس عالی دریچه های ورود نعمات الهی و قرار گرفتن در فرکانس های بالا بیش از پیش از زیبایی های جهان لذت ببریم و خودمونو لایق زیبایی و نعمتهای بیشمار و گسترش تمام فراوانی های پیرامون جهان بدانیم،
سپاسگزار خالق بی همتا بخاطر این تصاویر عالی و جذاب که واقعا با بهشت هیچ فرقی نداشت،اینجا همون جایی هست که من با دیدن این تصاویر قند تو دلم آب شد خیلی حس خوبی داشتم واقعا خدارو شاکرم بخاطر حضور در سایت استاد عزیز.
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته
سلام دوستان
سلام مدار زیبایی ها و اعراض از ناخواسته ها
احساس میکنم وارد مداری شدم که زیبایی های بیشتری رو ببینم چون توجهم رو از چیزهای ناخواسته برداشتم
هدایت شدن به این فایل از رو کامنت هایی که فعال کردم و اینکه احساسی بهم گفت حتما ببینش نشون میده من در مدار جدیدی هستم
دیشب تو ساختمون تو حیاط دعوای بدی بود که اتفاقا تو ساختمون با فامیل همسایه ایم وقتی صدا هارو شنیدم یه لحظه رفتم دم پنجره بعد که دیدم اونچیزی که من دوست دارم تو زندگیم باشه نیست سریع پرده رو کشیدم و صدای تلوزیون رو زیاد کردم و با بچهام شروع کردم به بازی کردن و حواسم رو گذاشتم جای بهتر چون این چیزی که من بخوام بهش توجه کنم نبود ذهنم همش میخواست منو به سمت کنجکاوی نامقدس سوق بده ولی من جلوش وایسادم بهش گفتم ذهن من جای چیزهای زیباست جای فکر های قشنگه جای صلح و عشق الهیه من تمرکز و توجهم باید فقط صرف چیزهایی بشه که حالمو خوب میکنه بعدشم کنجکاویمو کنترل کردم تا جلوی شوهرمم درموردش صحبتی نشه
امروز هم هدایت شدم به این فایل فوق العاده زیبا و چقدر لذت بردم از شدت زیبایی و خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد
استاد باید اینجا ازتون تشکر کنم بخاطر دوره سلامتی نمیدونم چطور بگم چقدر روحم بزرگتر شده چقدر لطیف شدم انگار این تغذیه ی خراب ما همیشه یه پرده ای و یه تیرگی و کدری روی قلبمون ایجاد کرده که نمیذاره مستقیم وصل بشیم بهش امروز به همسرم میگفتم از وقتی تو دوره سلامتی هستم انگار دارم به یاد میارم که مثلا تو دوران ابتدایی که بچه بودم چطوری ذوق و شوق داشتم این روزها همون احساس رو دارم واسه چیزهای ساده و کوچیک کلی ذوق دارم مثلا به هفتس وایفای نصب کردیم من هنوز صبحا با ذوق اینکه وایفا داریم و نامحدود هرچی بخوام میبینم و دانلود میکنم از خواب بیدار میشم مثل بچگی نزدیکای مدرسه که میشد و مانتو شلوار و کیف و لوازم تحریرمونو میخریدیم، من تا روزی که بریم مدرسه هر روز ساعت 6صبح خواهرمو بیدار میکردم میگفتم بیا بریم لوازمامونو ببینیم و با ذوق همه رو نگاه میکردیم و باز میچیدیم تو کیف
سلام رویا جان.
صبح زیبای جمعه ام رو زیباتر کردی با کامنتت.
صبحی که به خودم گفتم با شرایط کنونی لذت ببر، لذت بساز.
تو فقط میتونی ذهن خودتو کنترل کنی، روی بقیه و افکارشون بی تاثیری.
آفرین بهت.
ذهن من جای نازیبایی ها نیست.
یه مشاجره نگهبانی دیدم با یه اقایی، بر حسب کنجکاوی چند ثانیه شنیدم و برگشتم…
رجوع کردم به زیبایی ها.
همونجا دیدم دو نفر به باغچه ها میرسن صبح جمعه، تحسینشون کردم.
درخت انار رو دیدم با گل های قرمز و انارهاش، ذوق کردم.
الان بعد از 21 دقیقه پیاده روی نشستم روی نیمکت محوطه کنار درخت ها، سبز بودن ها. صدای آوازِ پرندگان…
دقیقا روحِ زندگی در جریانه الان برام…
حافظ جان خونه خوابه، به باباش سپردم و اومدم پیاده روی صبحگاهی تو هوای عالی…
باد مطبوع میخوره بهم.
تو مسیر و زیبایی ها یا بعضی لحظات، نجواها یا به قول استاد گفتگوهای ذهنی یا به قول مشاورم نشخوارهای ذهنی سراغم میاد که حاویِ مقایسه، قضاوت، ناراحتی، حسادت و … هستن.
گفتم به سمانه ی نازنینم که تو میتونی کنترلشون کنی.
احساس خوب= اتفاقات خوب برای تو.
هر چی بیشتر تو حس خوب بمونی و بسازی برای خودت، برای تو اتفاقات خوب بیشتری میوفته.
مراقبه میکنم با نوشتن، با دیدن بادی که برگهای زیبا رو تکون میده، با صدای اواز پرنده های قشنگ…
3 تا پروانه سفید دیدم.
خُنَکیِ هوا برام نعمته.
سمانه تو میتونی با تحسین آدمها تو دلت یا گفتن به خودشون، روی خوبشون رو برای خودت اکتیو کنی.
به نازیبایی هاشون توجه نکن.
خودتم نازیبایی داری، تمرکزتو بذار روی نکات مثبت ادمها تا خوبی ها به سمتت سرازیر بشن.
جمعه ات فرخنده رویا جان، در کنار خانواده ی نازنینت.
تو دلم بود برم تو فایل گفتگوی ذهنی تو دوره لیاقت، یه مقدار بنویسم از این روزها…
فعلا که اینجا اومده سر راهم.
خیره برام.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
چه فرقی میکنه، این کامنت رو تو صفحه زیبایی ها را ببینیم بنویسم مثل همیشه یا اینجا.
مهم اینه توجه کردم به زیبایی ها و حسشون کردم.
الان روی نیمکت نشستم، در سایه، هوا خنکه، بهم نسیم میخوره، باد برگها رو تکون میده، صدای اواز پرنده ها میاد، خیلی قشنگه، یه موجود کوچولو نشسته روی شلوارم یه حشره ی ریز که الان پر زد و رفت.
سمانه ی قبلی رفته، یه سمانه ی جدید متولد شده همزمان با تولدِ حافظ جانم.
دارم متوجه میشم باید خود جدیدمو بپذیرم کم کم با همه ی تغییرات و چالشهای زندگیم.
الهی شکر.
چقدر نگاهم با چند دقیقه قبل فرق کرده.
اول پیاده روی به خودم یاداوری کردم به لحظاتت طوری نگاه و فکر کن که بهت حس خوب، انگیزه، امید، شادی بده.
دیروز کامنت زهرا جان نظام الدینی رسید دستم که تحسینم کرد برای نوشتنم هر روز و تعهدم در مسیر موفقیت.
خوشحال شدم.
نشونه است که ادامه بده با همه ی کم و زیادها.
خوبه که بهبودگرایی رو داری تجربه میکنی.
الهی شکر خدایا که مینویسم تو سایت و ارتباطم حفظ هست.
راستی یه سوال رویا جان.
الان که بچه ها رو شیر میدی و از دوره سلامتی استفاده میکنی شیردهی ات خوبه؟
چون تغذیه دوره سلامتی خاصه میخوام ببینم سازگاری داره با شیردهی؟
خدایا مرسی که صبح منو هدایت کردی به این لحظه و لذتی که خلق شد برام این لحظات.
سلام سمانه ی عزیزم
چه اسم زیبایی انتخاب کردی برای پسرت حافظ خیلی خیلی زیباست انشاالله این انرژی که حافظ و خالق این جهانه نگبان پسرت باشه
یه چیزی که همیشه به خودم یاداوری میکنم اینه که تو این جهان برای من چیزی جز نعمت وجود نداره وقتی چیزی به ذهنم میرسه که در ظاهر دوسش ندارم سریع چند بار تکرار میکنم خدایا شکرت که همه ی نعمت ها از طرف توعه
مهم ترین چیزی که دارم اینجا یاد میگیرم اینه که همهی اتفاقات دو وجه دارن و من باااااید از وجهی به اتفاقات نگاه کنم که به احساس بعتر برسم
سمانه ی عزیز درمورد قانون سلامتی پرسیدی من الان به یکی از پسرام فقط شیر خودمو میدم که من تو دوره سه وعده میخورم و غذاهای چرب و مقوی تری هم نسبت به قبل میخورم و از بابت شیردهی هیچ مشکلی ندارم
البته بچهای من یک سال و نیمه هستن و غذا هم میخورن و شیر کمتر میخورن دیگه
درود و عشق برا یاران نور
صبحتون بخیر و سلامتی
واقعا به قول استاد آبرنگ خداست…
کوچک ترین حشرات هم روی زمین با این جزئیات و قشنگی نقاشی شده و قدرت خداوند رو به رخ میکشد…
یه وقتایی که توی بیابان و کوه دارم پیاده روی میکنم اطراف خشک و زمین بایر هست یهو یه پروانه رو میبینم ک چقدر زیباس
و من میافتم دنبالش میبینم منو برد به یه باغچه و بوستان گل و زیبایی ها رو نشانم داد…
یه بار امتحان کنید دنبال پروانه ها برید ببینید کجا میبرتون…
زیبایی ها همه جا هستن وقتی توی سرت توی افکار آینده و گذشته گیر کردی یه پروانه به این زیبایی میاد جلو و میگه بسه فکر نکن …
به من نگاه کن ببین چقدر من زیبام ….
دنبال من بیا تا برم روی گل های زیبا بشینم تا به تو زیبایی ها رو نشان دهم …
حالا که دارم اینو میگم…
واقعا پروانه ها نشانه های خدا هستند که مارا هدایت کنند…
استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز هم با این سریال سفر نامه زیبا حکم پروانه ایی راهنما رو داره
که میخواد به ما زیبایی ها رو نشاان دهد
بگه سهند جان رضا جان حسین جان باران جان
یا هرکدوم از دوستان عزیز…
ببینید چقدر اینجا زیباس…
بیاییم چشمماون رو روی نا زیبایی ها ببندیم…
و روی زیبایی های جهان هستی باز کنیم….
تا به زیبایی های بیشتری جذب کشانده بشیم…
خدارو بی نهایت سپاس گزارم…
من یه درس دیگه هم گرفتم اینه که باس مثل یه کرم بشینم پای حرف های استاد عابس منش و خانم شایسته
دوره ها رو تهیه کنیم…
و برم توی پیله خودسازی….
بشینم دونه دونه افکارم رو شناسایی کنم…
بگم چرا مدام این فکر میاد چرا این ترس تکرار میشه…
چرا افتادم توی حلقه تکرار…
و ریشه باور رو با حرف استاد شناسایی کنم و بگم آره این داستان رو هم منم داشتم منم دلسوزی میکردم منم به پول باور خوبی نداشتم
و با تغییر باور هام با طی کردن دوره تکاملم
باور هام تغییر میکنم و پا میزارم توی مسیر دلخواه و علاقه مندیم و میریم که کلی زیبایی و پروانه شدن در انتظار ماست…
بی نهایت سپاس گزارم خانم شایسته عزیز برای این فایل زیبا
باشد که خداوند روز از افزونتون رو زیباتر و زیباتر کند…🫀🫀🫀 (:
سلام
نکات مثبت امروز
دیدن جنگلهای سرسبز شیرگاه جاده سبز وتونل های زیبا
شادی بچه ها از سفر
خوشحالی دلارز وخنده هاش ودست زدنهاش خدایا شکرت
یه خونه با یه تراس فوق العاده زیبا مشرف به شهر وکوههای جنگلیش و دیدن غروب نارنجی وقرمز زیبای خورشید
بودن در کنار خانوادم و دیدن سرسبزی کوهها
خدایا شکرت بخاطر اینکه دارمت
سلام و عرض ادب به تمام دوستان خوش فکر و خوش قلبم
آخرین کامنتی که خوندم مربوط به سعید شهریاری ،سعیده خانم افتخار میکنم که با قرآن آشنایی و من هم دوست شما هستم در این سایت الهی_چقدر خوبه که مطالعه کردید کلام الله رو و ارتباط میدید
خداوندا تو شاهد و ناظری که من هم بسیار دوست دارم روزی به شیوه استاد و دوستان محترم برم سراغ قرآن و کلی کیف کنم از خواندنش و تفسیرش
این فایل نشانه هدایت امروزم بود
و زمانی که توضیحات خانم شایسته عزیز رو خوندم گفتم خب جوابت رو گرفتی؛حالا بدو برو دنبال کارهایی که مونده و وقت نداری _دیدن فایل رو بی خیال شو
بازهم عجله_باز هم رعایت نکردن
اما نه….نشستم و خوشگل دیدنش
پارسال همین زمان به لطف الله_فک میکنم فقط دوستانی که هم مدار هستیم این مدل صحبت رو میفهمن؛چون من وقتی جاهای دیگه اینجوری میگم
میگن آره خب…خدا که هست؛شکی نیست،ولی خب….
حالا هی تو دلم میگم بابا بخدا همونه فقط ،وگرنه من کمترین کارو میکنم و همه ی این نتایجی که شما از دیدنش تعجب کردید رو خود خدا انجام داده
من فقط و فقط سعی کردم،البته فقط سعی کردم فریب شیطان رجیم رو نخورم و نا امید نشم و ادامه بدم و بس
وهیچ کدوم کار من نیست
اما آدم های اطرافم باور نمیکنن،با اینکه همه از من در ظاهر خیلی خدایی ترن و اهل روزه و نماز سفت و سخت تر
فقط بچه های اینجا میفهمن و درک میکنن
پارسال به لطف خدا همین زمان بعد از 10سال رکود و ……(که همگی منفی ان ودیگه نمیخام بگم)شدم مدرس یک رشته ی بسیار جدید در حوزه کودک و نوجوان و یک آموزشگاه و یک مدیر آموزشگاه نازنین و به قول دوستان توحیدی خدا قسمتم کرد.
واقعا هدایت شدم زمانی که کلی با عقل خودم هر طرفی رفتم و دویدم و پیدا نکردم کار مناسب خودم رو ….و سپردم به دستان توانمند الله و اوست خدای هدایتگر….
و گذشت تابستان و من تا الان خیلی خیلی مطالعه کردم در حوزه ی کلاسداری….برای بهتر شدن تدریسم و ارتباط موثرم یا شاگردهام
دیشب ستاره قطبی آخر شب رو نوشتم قبل خواب و گفتم خداوندا دیگه تصمیم گرفتم بس کنم کار تحقیق رو و عملی وارد بشم(که امروز مدیر آموزشگاه به محض بیدار شدنم زنگ زد و گفت از دو روز دیگه بیا کلاس هات اکی شدن)
وای خدای من…..نجواها شروع شد
این حس کمالگرایی باز اومد سراغم
آخ آخ از دست این کمالگرا بودن فقط خدا میدونه من چی کشیدم
خب زهره جان حالا این همه از این ور اون ور خوندی و مطالعه کردی و خیلی جاها یادداشت برداری کردی حالا آیا میتونی عملی کنی همه ی این اطلاعات علمی رو ؟؟؟میتونی کلاس رو با این سبک پیش ببری(پارسال فقط بلد بودم این رشته رو که یاد گرفتم یاد بدم به بچه ها؛و البته که کلی به اعتماد به نفسم اضافه شد_من توانستم تونستم دو تا کلاس رو اداره کنم و 24تا شاگرد)و پارسال فکر میکردم خب خوبه دیگه
اما الان به این جمله رسیدم که هرچی بیشتر بدونی میفهمی که چقدر نمیدونی
آره واقعا وقتی تابستان گذشته تمام شد و کلاس ها هم با شروع مدارس تمام شدن….و آزمون آموزش و پرورش که هنوز هم نتیجه ی آزمون نیومده ،شد بهترین بهانه که بشینم و بخونم تا علمی تر و اصولی تر یاد بگیرم
و الان که یاد گرفتم همش این حس کمالگرایی حالم رو بد میکنه
اگر نتونی خوب پیش ببری
اگر نتونی همه چی رو با همین اصول پیش ببری
و……
و این شد که لحظه ای واقعا حالم بد شد؛گفتم خداوندا به احوال بنده هات در هر لحظه آگاهی کمکم کن و بهم بگو چه کنم و چطور بیندیشم
که این فایل شد نشانه امروزم …..
بله بله زهره جان تکامل
بارها و بارها و هزاران بار شنیدی از استاد و مهر تایید زدی و اما باز یادت رفت
باید تکامل طی کنی
خب اگر تو تمام نظریه های بلوم و پیاژه و …..انجام بدی ،پس فرق تو با اونی که بیست ساله داره تحقیق و پژوهش میکنه و کار عملی انجام میده چیه
خیلی خب..چیزهایی که یاد گرفتی کم کم عملی کن و پیش برو و خدا کمکت میکنه.
عاشق این رفتارمم _خدارو شکر میکنم که مسئولیت پذیرم،خداوندا همینجا از اعماق وجودم شکر میکنم که تمام دغدغه من حقوق گرفتن نیست ،من میخام بهترین اون شغل باشم
من میخام در حوزه کاری خودم رشد کنم
من نمیخام فقط یاد بدم این رشته تخصصی رو؛من میخام تاثیر گذار و به یاد ماندنی باشم در ذهن شاگردانم
من میخام الگوی رفتاری باشم براشون
من میخام ناتوانایی هاشون رو کمرنگ کنم
توانایی ها و استعداد هاشون رو ارتقا بدم
من …..من واقعا میخام تاثیر گزار باشم و این رو خود خدای مهربانم آگاه و میدونه که من باوجود داشتن دو بچه و کلی مسئولیت زندگی واقعا دارم تلاش میکنم برای بهتر و بهتر شدن
و همینه که خدای من هم هر لحظه پشتیبان منه
خداوندا کمکم کن،کلی اطلاعات دارم
کمکم کن بتونم پیاده کنم و انجامشون بدم
دوستتون دارم
تکامل برای هزاران بار یادمون نره
کم کم ،آهسته آهسته
با حس و حال خوب….با امید به پروردگار
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
وَقُلْ لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَىٰ مَکَانَتِکُمْ إِنَّا عَامِلُونَ ﴿١٢١﴾
و به کسانی که ایمان نمی آورند، بگو: به اندازه قدرتتان عمل کنید، و ما هم عمل می کنیم.
وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿١٢٢﴾
و به انتظار بمانید که ما هم منتظریم.
وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ ۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿١٢٣﴾
نهان آسمان ها و زمین فقط در سیطره دانش خداست، همه کارها به او باز گردانده می شود؛ پس او را بندگی کن و بر او توکل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام می دهید، بی خبر نیست.
=====================================
نشانه ی امروز من :١٩/٣/١4٠٣
سلام به استاد عباسمنش عزیزم،سلام به استاد شایسته جانم ،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من
خداروصدهزار مرتبه شکر برای داشتن این غارحرا،برای این کعبه ی دل،برای این فضای بهشتی و توحیدی که میشه بهش پناه آورد و با نور خدا قلب وروح وجان رو صیغل داد.
خیلی واضح و روشن و دفنتلی میدونم چرا این فایل امروز نشانه ی روزانه شد،باز هم عدم کنترل ذهن دیشب من،باز هم نجوای شیطان و فشار های ذهنی از طرف انسان های غیر هم مدار نزاشت من با نورِ ستاره قطبی بخوابم که فقط تونستم با پناه آوردن به خواب،کل سیستم مغز و ذهن رو شات داون بدم تا منو آسانسوری به قهقرا نبره…
هروقت دیگه به این حد از ناتوانی میرسم به خدا میگم ببین من واقعا دیگه کاری از دستم برنمیاد جز خوابیدن ولی خودت با نور خودت بغلم کن و وقتی خوابیدم زخم های روحم رو با عشق و شفا و رحمت خودت پانسمان کن که صبح با این فرکانس بیدار نشم،و واقعا همین میشه صبح که بیدار میشم میبینم خیلی از دیشب اوضاعم بهتره،حداقلش اینکه میتونم قرآن گوش بدم ،من عاشق سوره ی حدید و سوره ی سجده م،انقدر که باور های توحیدی قدرتمند توش هست که بخوای نخوای روحت باهاش به پرواز درمیاد و ذهنت هم چاره ای جز تسلیم شدن در برابر خدا نداره وقتی که میشنوه وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ
وقتی زدم روی نشانه م و متن فایل رو خوندم کاملا پاسخ الله از دستان نازنین استاد شایسته بهم رسید:
اینکه، چگونه یک کرم که زیبایی خاصی ندارد، با صبر و طی کردن تکاملش، به پروانهای تبدیل میشود که زیباییاش چشمهای هر بینندهای را مینوازد و هر فرد سختیگری را به تحسین وا میدارد
این مرحله از زندگی من،با تموم زیبایی هاش،شبیه همون کرمی که دورش پیله بسته و داره تکاملش رو طی میکنه و همون آدم هایی که دارند از چپ و راست تلاش میکنند من رو از مسیر ناامید کنند یک روزی یک گوشه ای وایمیستن و چاره ای جز تحسین کردن ندارند ،همونایی که پیغام و پسغام میفرستند که سعیده مثل چی پشیمون میشه و برمیگرده ،همونا که سعی میکنند با هر روشی من رو تحت فشار بزارند ،همون هارو میسپارم به الله که از مسیر گمراهی نجات پیدا کنند،اشکال نداره به قول استاد هر آنچه مرا نکشد،قویترم خواهد ساخت
یکسری موقعیت ها یکسری حرف ها یک سری نجواها باعث میشه آدم محکمتر بشه،مصمم تر بشه برای اینکه زودتر به نتیجه برسه،یک سری تضاد برای این میاد که تو درخواست هات رو محکم تر بفرستی.
برای همین من امروز شکرگزاری عمیقتری داشتم،برای هرچیزی که دم دستم بود از خداوند سپاسگزار شدم برای تموم فرشته هایی که توی زندگیم هستند،برای پودر قهوه ای که دیروز برام خریدند و هرچقدر تلاش کردم یک ریال ازم نگرفتند،برای مهربونی های بی قیدوشرطشون،برای دلگرمی هاشون،برای کمک هایی که بی دریغ نثارم میکنند،برای حضورم در این جزیره،برای کار کردن با این مدیرعامل توحیدی،برای این مدار آسونی ها،حتی برای مشاور املاک توحیدی که خدا سر راهم گذاشت!
نوشتم و نوشتم و نوشتم و قلبم آروم وروحم سبکتر شد،آماده شدم و رفتم فروشگاه ،همیشه قبلش میپرسیدم از صاحب فروشگاه که امروز میای یا نه این بار قلبم گفت بیخیال تو برو !
وقتی رفتم دیدم در فروشگاه بسته ست،گفتم اوکی الخیر فی ما وقع ،رفتم روی پله های پاساژ نشستم و به دیدن این قسمت از سریال مشغول شدم،ذهنم میگفت اینجا جای نشستنه؟اونم توی این پاساژ ؟قلبم میگفت استاد میگه عزت نفس داشتن یعنی مثل بچه های کوچیک رفتار کردن …چه اهمیتی داره بقیه چه فکری میکنند؟من الان اینجوری راحتم و غرق دیدن زیبایی های فایل شدم که یک دختر خانومی هم سن و سال من اومد سمت راه پله ،اولش گفتم ببین آبروت رفت یکم جا به جا شدم که بتونه رد بشه از کنارم دیدم یک لبخندی زد گفت راحت باش عزیزم،یکی دوتا پله رفت بالاتر و گفت فقط من میخوام سیگار بکشم اذیت نمیشی ؟گفتم نه راحت باشید …
منم سرگرم دیدن بقیه ی سریال شدم،و همزمان داشتم به این موضوع فکر میکردم که من اینجا نشستم دارم سفر به آمریکا میبینم حالم بهتر شه،یکی دوسه تا پله بالاتر داره سیگار میکشه که حالش بهتر بشه …
این دوسه تا پله چند صدتا مدار فاصله ست ؟
و همین چقدر جای شکرگزاری داره؟
و من حواسم به همین نعمت زندگیم هست؟
صدهزار بار این جمله ی استاد رو توی روانشناسی ثروت شنیدم که بچه ها جهان کاری نداره شما از چی خوشت میاد،جهان به این کار داره که داری به چی توجه میکنی
یا توی دوازده قدم انقدر استاد تاکیید میکنه تمرین ستاره ی قطبی اصل و اساس زندگیتون قرار بدید و بدونید با کانون توجهتون دارید زندگی یک ساعت بعدتون رو رقم میزنید،هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست،هیچ سرنوشتی از پیش رقم نخورده،شما دارید با کانون توجه و فرکانس هاتون زندگی آینده تون رو رقم میزنید
من خودم فکر میکنم از بس این موضوع ساده ست که من از جدی گرفتنش غافل میشم،میگم خب مثلا من الان حالمو خوب نگه دارم،چه جوری میخواد اوضاع بهتر بشه ؟
خب به تو چه؟مگه تو خدایی؟تو کارت رو درست انجام بده،خدا صد در صد کارش رو درست انجام میده!
کمتر فضولی کار خداروبکن،اسفند ماهم بهت گفت انصراف بده ،رفتی انصراف دادی،هی میگفتی خب چه جوری؟خب از کجا؟الکی الکی حالت رو نمیتونستی خوب نگه داری هی چک و لگدی میشدی!
درحالیکه بازم مستند به حرفای استاد در جلسه ١ قدم ٣:
وقتی شما داری فرکانس میفرستی،نتیجه داره حاصل میشه،منتها شما با چشم نمیبینی هیچ میگی پس چه طوری ؟پس از کجا ؟
مثل اینکه شما نون میخواستی،اون گندم داشته آرد میشده،ارد رفته نونوایی ،همسایه تون رفته نون رو خریده ،دیده اضافه ست میاد دم در خونه میگه بفرمایید این نون گرم برای شما!
شما اون موقع نون رو میبینی ولی هزار تا اتفاق قبلش رو که ندیدی!
از اسفند تا اواخر فروردین که به من الهام بشه من بیام کیش،هزارتا اتفاق افتاد!ولی من کجا خبر داشتم ؟من تلاش کردم ایمانم رو حفظ کنم و توکل کنم و ادامه بدم
درنهایت اون فرکانس ها ختم شد به وصل شدن من به این شرکت بزرگ و خفن و این مدیرعامل توحیدی و بی نظیر!
استاد میگه همتون توی زندگیتون به یکسری موقعیت ها رسیدین،یک سری اتفاق ها براتون افتاده که نفهمیدید چطور،خود به خود وارد زندگیتون شده،خب به همین شکل میتونه اتفاقات دیگه رخ بده.
پس فارغ اینکه الان من توی پیله م و بقیه جز پوست این پیله چیزی نمیبینن من باید از هر لحظه ی تشکیل بال های پروانه ایم لذت ببرم و اجازه بدم خداوند با قدرتش بهترین بال هارو برای خلق کنه و من فقط یک گوشه ی این پیله بشینم و استراحت کنم و لذت ببرم و باور داشته باشم هرچقدر بیشتر لذت ببرم این بال ها قشنگتر و قشنگتر و قشنگتر میشه.
آره!همینه !بازی دنیا همینه !
لذت ببر و شاد باش و هر لحظه ی زندگیت رو زندگی کن و اینجوری اجازه بده جهان لذت ها و خوشبختی ها و آسونی ها و نور بیشتری وارد زندگیت کنه …کدوم نور ؟ نورِ الله مهربانم
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور آسمان ها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، [و آن چراغ] از [روغن] درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، [و] روغن آن [از پاکی و صافی] نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد، نوری است بر فراز نوری؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت میکند ، و خدا برای مردم مثل ها می زند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست.
خدای عزیز و شیرین و دلبرم،از صمیم قلبم ازت سپاسگزارم،عاشقتم و جان منی و دوستت دارم و دیوونه ام و همه جونم فدای تو.
بووووس به کله ت فراوانِ فراوان ِ فراوان
استاد جانم،خانم شایسته جانم
پرچمداران توحید و آیین ابراهیم خلیل الله
بینهایت دوستون دارم و به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
قلبِ فراوانِ فراوان از جنوب ایران به شمال فلوریدا
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«حم» ؛ «عسق»
(ﺣﻢ) ؛ (ﻋﺴﻖ)
«کَذَٰلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»
(ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻱ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺗﻮ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻭﺣﻲ ﻣﻰﻛﻨﺪ)
«لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»
(ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ، ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺍﻭﺳﺖ ، ﻭ ﺍﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ)
«تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»
(ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺯﺷﺎﻥ ﺑﺸﻜﺎﻓﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ؛ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ) (سوره شوریٰ 1-5)
——————————————————
سلام و درود به سعیده جان، (دُختِ بَندِر) بیییییینهایت ازت ممنون و متشکرم بخاطر این کامنت پر برکت و ارزشمندت و همچنین این نقطه آبی توحیدیت که اینجا برام فرستاده بودی.
abasmanesh.com
تصمیم گرفتم جواب هر دوتاشو با هم اینجا برات بنویسم. راستشو بخوای هنوز هم نمیدونم قراره چی بنویسم ، و از خداوند میخوام که هدایتم کنه و خودش بر قلب و روحم بباره.
دقیقاً صبح که رسیدم عسلویه ، چمدون رو گذاشتم توی اتاق و گوشی رو چک کردم نقطه آبی ارزشمندت رو دیدم و اولین کاری که کردم خوندن کامنتت بود ، کلمه به کلمه اش رو با جانم خوندم. و بعدش آماده شدم برای سر کار رفتن.
بی نهایت ازت متشکرم که ستاره قطبی صبحگاهی من شدی.
خدا رو شکر میکنم که پر حرفی های کودک درون من برات حس خوبی داشته. بینهایت تحسینت میکنم و چقدر لذت بردم از اون اسماءالحسنیٰ گوش دادنت موقع غروب. به دو دلیل. یکی اینکه یاد روزهایی می افتم که خودم توی ساحل بوشهر میرم پیاده روی و از یه جایی به بعد میشینم و به غروب خورشید روی دریا نگاه میکنم و قرآن گوش میدم.
دلیل دوم هم اینکه دیروز توی جاده بودم که خورشید داشت غروب میکرد، قسمتی از مسیر به طرف شرق رانندگی میکردم و بیاختیار نگاهم توی آینه های ماشین گره خورد به خورشید که کمی بالاتر افق پیدا بود.
باورت میشه وقتی که میشینم و غروب رو نگاه میکنم و همزمان قرآن گوش میدم، و اینقدر فرکانسم عالیه، همون موقع هم نجوا میاد که قرآن رو قطع کن و دوازده قدم رو گوش بده ، زود باش ، زود باش دوازده قدم رو گوش بده تا نتایج بیاد.
استاد توی جلسه 2 قدم 10 توضیح میده که یه افتر رین میره توی پارادیس موتورسواری و بعداً از غروب لذت میبره ، و این لذت بردن بهترین کاریه که میتونسته انجام بده. ولی ما همین لذت بردن رو به تعویق میندازیم چون فقط نتیجه رو میخوایم.
همین الان که دارم برات این کامنت رو مینویسم ذهنم داره تلاش میکنه توجهم رو ببره روی ناخواسته یا نجوا کنه که امروز ورزش نکردی و دوازده قدم رو کار نکردی …
ولی الان لذتبخش ترین کار همین کامنت نوشتنه. چون فرکانسمو مثبت میکنه.
——————————————————
«اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ» (ﺧﺪﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭ ﺍﺳﺖ ، ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﺍﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺍﺳﺖ .(١٩ شوریٰ)
وقتی هدایت خواستم برای نوشتن کامنت هدایت شدم به سوره شوریٰ (تلفظش شورا ست) که آیاتش خیلی امید بخش بود. خب خدا رو شکر که خودت خوب میتونی آیات رو تحلیل کنی. خداوند در هر حالی داره از قدرتش به بنده هاش میگه و از لطف و رزق بی حساب میگه ، که ای بنده من، همه کاره شما منم. قدرت فقط منم، به من وصل شو همه چیو بهت میدم.
یه چیزی این روزها اتفاق افتاده تا مدتها ازش بیخبر بودم که چه خبره ؛ الان هم که از بچه ها شنیدم کلی بهشون خندیدم.
من چند روزی بود میدیدم روی تلگرامم هی پیام میاد فلانی تلگرام نصب کرده شاید بالای 30 نفر. هی من پاک میکردم. بعد که پرسیدم چه خبره ، میگن ظاهراً یه بازیه توی تلگرام، میزنی روش بهت سکه میده. که شاید بعداً این سکه ها ارزش پیدا کنه. به همکارم میگم ببین تو بگو من میخوام آب معدنی تولید کنم ، من میام سر بطری ها رو برات با دست میبندم آخر ماه یه چیزی بهم بدی. اینو بیشتر قبول دارم تا اینکه یه بازی دانلود کنم فقط بابت کلیک کردن روی صفحه منو ثروتمند کنه؟؟!!
هر کار میکنم بهشون نخندم نمیتونم. میگم لامصبا حداقل این سر بطری بستن داره یه کار مفید میکنه که ارزش خلق میکنه. تو نمیگی کلیک کردن فایده اش برای جهان هستی چیه؟
(فرض کن خدا ابراهیم رو بفرسته ، بگه ابراهیم جان، برو با انگشت هزار بار بزن روی اون سنگه تا قیامت مردم به توحید هدایت میشن ؛ خدایا خودت هدایت مون کن)
من صبح اومدم سر کار رئیسم صدا زده میگه فلانی بیا این لوح تقدیر و کارت هدیه و این فلش مموری رو بگیر، بابت فلان موضوع که رفتی آموزش برگزار کردی از واحد آموزش برای شما هدیه فرستادن، ظاهراً آخر به مناسبت روز معلم از اساتید آموزش پالایشگاه تجلیل کردن. به الله قسم من تا همین لحظه نمیدونم مبلغ کارت هدیه چقدره یا اصلا متن اون لوح تقدیر چی نوشته. ولی گفتم خدایا شکرت، رزاق من شمایی، وهاب من شمایی، خدایا من چشمِ امیدم به دست خودته. از بنده هات تشکر میکنم ولی همه اش تویی ؛ تویی که داری نعمت میدی.
حالا من این کارت هدیه ای که تو این لحظه «من حیث لا یحتسب» از دستان خداوند هدیه گرفتم رو باور کنم؟ یا برم روی صفحه گوشی کلیک کنم که ببینم این کلیکها در آینده تبدیل به پول بشه. ببین همین تغییرات کوچیک رو اگه نبینم ، اگه سپاسگزار نباشم تغییرات بزرگ رو چطوری سپاسگزاری کنم؟
گفتم من چه ارزشی باید خلق کنم؟ اونیکه رفتم آموزش برگزار کردم مستقیم یا غیرمستقیم ارزش خلق کردم، همین که با مباحث ایمنی و آتشنشانی از بروز یه خسارت جلوگیری کردم یعنی مفید بودم.
ولی خداییش کلیک کردن صفحه گوشی آخههههه؟؟؟؟
(بجز کلیک روی کیبوردی که داره کامنت تایپ میکنه)
——————————————————
«وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَٰکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ» (ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﻫﺪ ، ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺳﺮﻛﺸﻲ ﻭ ﺳﺘﻢ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ; ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ .(٢٧)
«وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻧﻮﻣﻴﺪ ﺷﺪﻧﺪ ، ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﻰﮔﺴﺘﺮﺍﻧﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖِ ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .(٢٨)
کلیپ اون بنده خدا رو یادته که میگفت دوستان عزیز هم اکنون آهو، آهو … ؛ حکایت منه دوستان عزیز هم اکنون نجوا، نجوا …
نجوای اینکه اینا چیه نوشتی پاکش کن. پناه میبرم به خدا از شر نجوای شیطان.
چند وقت پیش داشتم خاطرات یه خلبانی رو نگاه میکردم به نام کاپیتان ذوالفقاری ، میگفت وقتی اسیر شدم 28 سالم بود، و عراقیها از جنگنده فانتوم خیلی وحشت داشتن. توی آخرین مأموریتم بالاترین رکورد حمل بمب رو زده بودم. اونقدر سنگین که وقتی اسیر شدم ژنرال عراقی بهم گفت تو خلبان فانتوم بودی یا بی 52.
میگفت وقتی انداختنم توی سلول زندان ، یه سرباز عراقی دستاشو پشتش گرفته بود و مغرورانه جلوم قدم میزد ، و هی با تمسخر بهم نیشخند میزد و رد میشد میگفت: «هه هه فانتوم؟؟ خخخخخ» ، دوباره میرفت و دوباره رد میشد ، هه هه فانتوم ؟؟ یعنی چی شد اون همه شجاعت ؟ ما که زدیمت. میگفت همین کارش بشدت روی اعصاب من بود.
حالا یه وقتایی حکایت من میشه و شیطان رجیم . رد میشه مغرورانه و میگه: «هه هه توحید ؟؟ خخخخ ، بشین تا توحید جواب بده»
ولی توحید همیشه جواب میده. ——————————————————
توی کامنتت در مورد اینستا نوشته بودی ، واقعاً فکر نمیکنم کسی بدتر از من به اینستا معتاد بود. روزی 12 ساعت و 9 ساعت توی اینستا بودم. کمش کردم ولی بازم بود. بازم از کنترل خارج میشد. یه جا حذفش کردم و بعد از چند روز دیدم اصلا احتیاجی بهش نداشتم.
همین 15 خرداد یه حسی بهم گفت دوباره اینستا نصب کن، گفتم اینستا؟ این نجوای ذهنه، بذار هدایت بگیرم. هدایت گفت اکی برو نصب کن ، حالشو ببر . گفتم اکی نصب کردم به محض اینکه وارد شدم انگار با لباس سفید رفته بودم توی ذغال فروشی. گفتم اینا چیه، اینا چی میگن، این خزعبلات چیه توی دایرکت فرستادن. این آدمها کی هستن من باهاشون رفاقت میکردم. فکر کنم کلاً 10 دقیقه هم نشد ، رفتم برای دیلیت اکانت. کلا اکانتم رو پاک کردم. گفتم انرژی و فرکانس این محیط بدرد من نمیخوره. شاید یکی بتونه مدیریت کنه و ازش پول دربیاره نوش جونش ، من باهاش ارتباط برقرار نمیکنم. بلافاصله حذف اکانت رو زدم و اپلیکیشن رو هم پاک کردم. جریان هدایت انگار میخواست منو ببره تا آخرین چشم داشتم به اینستا رو هم پاک کنم.
اون انسان عزیزی که نمیتونه اینستا رو پاک کنه ، هنوز نمیدونه چه لذتی داره خوندن و نوشتن و تحلیل کردن آیات قرآن. هنوز لذت گوش دادن به فایلهای گنجینه دوازده قدم رو تجربه نکرده؛ اونم باید تکامل طی کنه. کاملاً باهات موافقم اینکه انرژی منفی اینستا به اطرافیان هم سرایت میکنه. من تجربه اش کردم. همکارا اینجا اینستا دارن صداشو میشنوم فرار میکنم میرم بیرون.
——————————————————
تو کامنت در مورد آتشنشانی نوشته بودی؛ شما لطفاً اونجا رد میشی دور و بر ایستگاه آتشنشانی نرو. خلاصه از ما گفتن ، یه چی میدونم که میگم. کلاً از آتشنشان جماعت فاصله بگیر. (اون ماجرای فرشته نجات و اینا همش تبلیغات الکیه)
آره حق با شماست ، چند سالیه رنگ استاندارد لباسهای آتشنشانی داره عوض میشه ، هر چند رنگ زرد در واقع متعلق به آتشنشانی فرودگاهیه ولی توی مناطق جنوب بخاطر گرما دارن سعی میکنن لباسهای رنگ روشن رو جایگزین کنن، ما هم خیلی اصرار کردیم، هنوز جواب نداده.
——————————————————
اون ماجرایی که توی کامنتت نوشته بودی که از خدا میخوای کمکت کنه واقعاً عالی بود، خیلی وقتها تجربه اش کردم که تمام روزم رو عالی سپری کردم ولی یه اتفاق یا حرف ساده آخر شب فرکانسمو منفی کرده و صبح روز بعدش رو با فرکانس منفی شروع کردم.
خیلی توصیف زیبایی بود هم توی کامنت شما و هم توی فایل که البته کامنتت انگیزه شد یکبار دیگه این فایل رو ببینم و تکامل رو بیاد بیارم. تکامل تکامل تکامل.
تکامل لازمه.
توی فایل اونجایی که استاد در مورد بال پروانه ها میگه ، یاد این بیت شعر از آهنگ «باران که شدی» افتادم که میگه:
«از قدرت حق هر چه گرفتند به کار ؛ در خلقت تو و بال پروانه یکیست»
خالق کهکشان های به اون عظمت ، خالق بال پروانه به اون شگفت انگیزی هم هست.
اگه همه انسانها جمع بشن یه بال پروانه نمیتونن خلق کنند.
ببین یه چی بگم، توی علم آیرودینامیک طراحی بال وسیله پرنده خیلی مهمه،، در اوج سادگی ، کلی محاسبات داره ، توازن بین میزان نیروی بالابرنده و پیشران و وزن و مقاومت هوا ناشی از سرعت.
بشر هنوز نتونسته بالی رو بسازه که نسبت ابعاد و وزن بال پروانه رو داشته باشه.
(نسبت ابعاد به وزن؛ اگه انسان بخواد یه وسیله پرنده بسازه که ابعاد بال و بدنه همینقدر باشه ، بالها اونقدر سنگین میشه که نمیتونه پرواز کنه)
آره بشر هنوز از خلقت بال پروانه ناتوانه.
——————————————————
این جمله ارزشمند از استاد رو که توی کامنتت نوشته بودی «بچه ها جهان کاری نداره شما از چی خوشت میاد،جهان به این کار داره که داری به چی توجه میکنی» این جمله رو استاد فکر کنم توی دوازده قدم هم میگن ؛ چقدر دوست دارم این جمله رو در عمل بیارم. و حقیقتاً بهش عمل کنم. واقعاً هر چقدر توش بهتر بشم بازم کمه.
——————————————————
ازت بینهایت ممنونم سعیده جان ، بخاطر هر دوتا کامنتت ، واقعاً خیلی آموزنده و توحیدی بود.
راستی یه چیزی رو تو کامنت نوشته بودی کلی ذوق زده شدم.
«قلبِ فراوانِ فراوان از جنوب ایران به شمال فلوریدا»
قبلاً شمال بودی؛ چی تو رو آورده جنوب ؟ خداوکیلی چی شد که اینجوری شد؟
میدونستی توی جزیره کیش که هستی به لحاظ مدار جغرافیایی توی نقطه ای بین مدار 26,48 تا 26,58 شمالی هستی و اگه همین مدار رو روی نقشه ادامه بدی میرسی به سواحل میامی فلوریدا ؟؟
مدار شمالی اکی شده ، مدار شرقی رو هم اکی کنی میرسی به فلوریدا.
بینهایت تحسینت میکنم، و از خداوند برات بهترین ها رو میخوام.
همواره در پناه رب العالمین باشی.
شاد و سلامت و موفق و ثروتمند. و برامون بیشتر و بیشتر بنویسی.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
——————————————————
«بسم الله الرحمن الرحیم» ؛ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛ «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»
سلام به حمید عزیز داداش گلم
آقا من با اجازه خودت یکی محکم محکم زدم تو دهن شیطان نجوا گر ذهن شما که اینقدر این وسط نیاد پارازیت بندازه و مزاحم قلم و قلب قشنگت بشه .
دیوانه ست واسه خودش . یه دیوانه قوی
دیشب چه جنگی تو ذهن من راه انداخت که طبق روال آیه های صریح و روشن و مستقیم خدای مهربان قدرتمندم به دادم رسید . مرتب می گفت اشکال نداره فقط یه احوال پرسی ساده از یه دوست قدیمی در روز تولدش میشه انجامش بدی هیچی نمیشه . حالا کلی هم بعدش اشک میریزی و سرت درد میگیری عیب نداره ولی ببین چقدر الان در عذابی .
منم گفتم با صدای بلند در ذهنم که دهنت رو ببند دیگه گولت رو نمیخورم روانی .
و قرآنم رو باز کردم و از خدا خواستم با یه آیه زیبای مهربان آرومم کنه :
و آنکه به خود ظلم کند و کار زشتی انجام دهد ولی توبه کند خداوند نسبت به او بسیار مهربان و پوشاننده است
آخی خدایا شکرت . آروم شدم . الانم که دارم برای شما می نویسم آرومتر شدم.
چقدر معرکه بود باغ پروانه ای که استاد جان و خانم شایسته رفتن .
منو به کجا رسوند.
همیشه عاشق پروانه ها بودم و هستم
دوره کشف قوانین رو که تابستان کار کردم خدا بهم یه پروانه بزرگ بسیار زیبا کادو داد که همیشه روی قلبم بود و مثل چشم سوم من همه جا هدایتم کرد و باهام بود.
من نمیدونم داستان چیه من مرتبه چندم هست در جواب کامنت شما به سعیده جونم میام مینویسم . سعیده رو باید یه تابلوی خوشگل ازش درست کنم بذارم تو اتاقم . چقدر این زنجیر و حلقه های ارتباطی خوشگلن آخه .
میدونید چی شد حمید جان این تیکه ای که راجع به نجوای شیطان و ماجرای اینستا و حذف کردن و جایگزین کردن با فایلهای 12 قدم نوشتید خیلی خیلی برام ملموس هست . حرکتی که پاییز امسال انجام دادم و چقدر که لذت بخش بود . خدایا هزاران بار شکرت .
خدایا چطوری میشه ببوسمت
به قول داداش ابراهیم
میدونی قلبت کجاست
من با قلبم دوستت دارم حمید جان . شما و همه دوستان توحیدی نابم رو
خدایا مرسی که مراقبمی .مرسی که کمکم میکنی فقط برم جلو
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ»
(ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛ ﺳﭙﺲ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ، ﻣﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺑﺎﺩ)
(٣٠ فصلت)
—————————————————————————
سلام و درود به شما لیلی خانم، امیدوارم که حالتون عالی باشه. و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
من که راضیم، اصلا یه جوری بزنید که با اورتودنسی و لمینت هم دندوناش درست نشه. این شیطان ملعون از رو نمیره. حتی همین الان هم داره برای نوشتن همین پاسخ کامنت جفتک میندازه.
این حد از استقامت تحسین برانگیزه، چند هزار ساله میلیاردها نفر رو منحرف کرده ولی بازم کوتاه نمیاد و حتی یه نفر رو هم بیخیال نمیشه ، من بودم تا الان گیوآپ کرده بودم که مثلاً یه میلیارد نفر رو منحرف کردم، دیگه بسه.
فکر میکنم حتی شیطان ایمان و باور قویتری نسبت به من داره توی مسیر حرکتش. توی مسیر یویو نشده. با همون شدت و هیجان ابتدای مسیر داره ادامه میده.
—————————————————————————
چند وقت پیش توی یوتیوب یه آقایی رو دیدم مسئول یه باغ وحش بود و کلی شیر داشتن توی باغ وحش وقتی شیرها با هم دعواشون میشد، میرفت توی محوطه شیرها صندلشو از پاش در میآورد و میگرفت دستش، شیرها از ترس هر کدوم یه طرفی فرار میکردن. سلطان جنگل از صندل میترسید، بخاطر ترسی که از بچگی توی ذهنش کاشته بودن. توله شیرها اگه طبق نظر مربی رفتار نمیکردن با صندل آروم میزد توی صورتشون. و شیر سالها این ترس رو با خودش یدک میکشید. غافل از اینکه اگه میشد به شیر گفت یه کم اعتماد به نفس داشته باش، عزت نفس حقیقی و احساس ارزشمندی خودت رو پیدا کن، تو شیری سلطان جنگل و همه موجودات ازت میترسن ، تو چرا از صندل میترسی ، قطعاً دیگه مربی هم جرأت نمیکرد وارد محوطه شیرها بشه.
حکایت شیرهای توی قفس شخصیت خودمونه.
—————————————————————————
ببخشید پر حرفی کردم ، در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
Hi there
i wish all men spoke like you my dear friend, so please do not apologize for your way of speaking.
Do you get what i mean?
Thank you for sending me some verses from Quran . i needed that.
i am sure my God spoke to me in this way with his full love for me.
you know what i never liked lions . but now i understand why.
i wanna laugh…..i am such a cute guy.
thanks to GOD i am awake to see your comment dear Hamid.
becuase i was turning off my laptop but something stopped me.
And what is that ? YOU KNOW BETTER THAN ME.
I wish you endless peace happiness and wealth.
( when i am full of emotion i write or speak Enghlish to contorl my feeling.
today something happend to me like a miracle)
Hello dear sis Leily. Hope you feel great and happy. And always having God's protection.
It's been a long time I haven't speak or write English so I might've been writing something wrong, so fix it in your mind.
Thanks God for all miracles in your life. I'm at the beach, very nice day, and I'm in a cozy spot. Few minutes ago I was sitting on beach sands, and touching sand and seashells, and feeling and whispering gratitude for God, I was not feeling having some few empty seashells, I was thinking having pieces of gold in my hand. I was thinking of thousands of years to transform such things and now I can touch them for free and feeling wonderful, some experiences are really priceless.
Few minutes of sitting on beach and listen to the prayer of sea, feeling the cool nice flow of air… It is so nice.Thanks for challenging me to speak English again. I was beginning to think I'm totally have forgot English.I found these few sentences in dark, dusty, rusty place of my mind, so accept it please.
Now I found out I’m not just a garrulous person in Farsi , but also in English too. LOL.
I wish you the bests, I hope you happy, healthy and wealthy under God.
Yet Allah is the best of protectors, and He is the most merciful of merciful ones.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
Hi my dear friend!
Are you kidding me? your Enghlish is perfect.I am learning from you .please speak and write in Enghlish whenever you can .
it seems to me that your spot on the beach is absolutely amazing and fantastic. I love that.thank you for explaining it to me. your description was very very clear.
I can feel the sand beneath my feet and hear the sonud of the sea.
I am fan of the sun and sea, especially during sunny days and sunsets.
I plan to buy my next house near the sea,preferably on the southern coast. I get very very emotional and happy thinking about it.
you know what? these days,i am studying Enghlish to improve my Enghlish knowledge.I believe that these conversations are GOD ‘s help for me,my friend.
Like our professor,i would like to do things in parallel.
I want to study law in the Quran ,my lessons, and earn money all at the same time. I should remain calm and happy.
Thank you very much for writing in Enghlish for me.
keep up the good work!
yet Allah is the best of protectors,and He is the most merciful of merciful ones.
Yaaaa manaaam baaazi,yaaaa bazi khaaaraaab:)))))))
چه گرفتاری شدیما،پاشین برین زیر کامنت های خودتون،باهم خارجکی صحبت کنید،هی من باید تمرکز کنم ببینم چی نوشتید،هی فسفر بسوزونم:)))
شیطونه میگه بزنم کانال5 مازندران و قاطی آلمانی که یادم مونده و انگلیسی ته کشیده م،براتون هنرنمایی کنم:)))
در خاااانه اگر کس است،یک حرررف بس است.شه دونی،هرکار خانی هَکِنی،هَکِن. gute Nacht
Just kidding:)
Love you too much
Heart faraaaavaaaane faraaavaaan!
Yet Allah is the best of protectors, and He is the most merciful of merciful ones.
Hello dear Leyli.
How are you, I hope you feel wonderful and happy
Be careful about what you are asking, You said: You're a fan of the sun and sea, especially during sunny days and sunsets , and I want to tell you to add another thing and it is the Temperature.
If you want to experience the south beach, it's better to be after "Azar" until "Farvardin". You might not believe if I tell you last week in the noon when I was outside in car, I needed to turn the AC on.
Now, the South is full of tourists, because the weather is good, about 18-20 degrees
Thanks for your comment, although mine was just weather forecast ;D
Wish you the best
yet Allah is the best of protectors, and He is the most merciful of merciful ones
سلام و درود به سعیده زیبا!
سعیده جان داری چکار میکنی.!هر چقدر پیام توحیدی میفرستی بیشتر بیشتر عاشق کامنت توحیدیت میشم…
چیزی که من همیشه بدنبال اینچنین ورژنی تو درونم بودم.ولی غافل از اینکه ذهن درونمو گرفته بود..
ولی
ولی امروز سپاسگزار خداوندم که امروز تشنگی 30از زندگیمو بهم نشون داد!
سعیده جان میدونی میخام چی بهت بگم!…
من الان روی پشت بون حیاطمون روبرو’ آسمان و کوه زیبا ‘همسایمون!…خابیدم و سرمو گذاشتم روی بالشت نرمی.و بادخنک الان دستمو نوازش میده..بهشت واقعی…
دیگه آخر شبه..هوا خنک شده از گرما…
و این پشت بونمون بزرگ و با ویوی کوه دیگه خودت حدس بزن چه غو غایی از زیبایی…
هدایت شدم به کامنتت تو صفحه قبلی که بهم ایمیل شد..به محض خوندن کلامتون…خداوند بهم گفت روبروتو نگاه کن…
نور بزرگی تو حاشیه کوه به صورت چند دقیقه بسیار زیبا بهت نشون داد…
نور روشن بسیار بزرگ..بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد..
اولش فکر کردم کسیه نور میندازه ولی درونم ارامش گرفت بخاطر کنترل ذهنی که امروز داشتم..
خیلی زیبا بود..دقیقا مثال همین ایه قرآنیت.بود…
فضا بسیار سکوت و روحانی هست من هنوز خابیدم ودارم پیام میزارم و احساس کردم چند مدار جلو رفتم..
سعیده جان تا میتونی پیام توحید بزار.یادم از بچگیام میاد که تخت و پشه بند میزدیم اون تابستونا..
و دقیقا همین کوه نزدیکمون بود. دیگه الان خونه شده…
هوای عالی.صدای تبل زنان تلمبه ها.(باغ نخلی).هوای گرم تابستون ..خیلی کیف میداد…
داشتم نگاه به آسمونها میکردم برای خودم شعر ستاره آی ستاره میخوندم..
همون بچگی خداوند خیلی چیزها رو بهم الهام میکرد ولی هنوز اون الهامات دقیقا شده جزو زندگیم..اون برکتی که الان دارمش…
میخام بگم خیلی دوستتون دارم ممنونم بابت کامنت زیباتون !
سکوت خنکی این شب زیبا پر از نور ‘و هلال اوایل ماه رو بهتون هدیه میکنم!
سلام به فاطمه ی عزیزم
بینهایت ازت سپاسگزارم که لطف کردی و برام نوشتی.
فاطمه دیوونه مناظری شدم که توی کامنتت برام ازش نوشتی،بِببین من میخوام بیا اونجا روی اون پشت بوم،ساعت ها وساعت ها و ساعت ها باهم از توحید و قرآن و قانون حرف بزنیم،و مست اون باد خنک و زیبایی آسمون وویوی کوه ها ی سر به فلک کشیده بشیم…
درخواستشو فرستادم فاطمه،به لطف قانون ادعونی استجب لکم،انشالله بزودی در کنارت اینهمه زیبایی رو تجربه میکنم.
ازت ممنونم بینهایت و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت.
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
سلام
سعیده خانم،
درود خدا بر شما
تحسین میکنم این شجاعت شما را که خودت را سپردی به دست خدا که با نور خود راه مستقیم را برای شما روشن و نشان دهد،
درست انتخاب کردین، راه همینه و هدف در مسیر قرار دارد،
خداوند منو بدون اینکه متوجه بشم هدایت می کند واین لحظات ناب در راه خدا ماندن را برای شما و همه هم فرکانسی هام آرزومندم،
به بخشندگی و بزرگی خداوند ایمان دارم که هر اتفاقی که در زندگیم بوجود میاید، بقول استاد عزیزم از باورهای خودمان هست،
من این باور را به یک شکوفه ایی تشبیه میکنم که پس از غنچه دار شدن و تبدیل به گل به هسته میوه تبدیل میشود و گل ان به زمین می افتد و دیگر از آن گل خبری نیست اما با تداوم رشد هسته این گل، به یک میوه نارس تبدیل شده و در نهایت با گرمی نور خورشید و آب و مواد املاح و اکسیژن به یک میوه دلخواهی تبدبل میشود که از رایحه آن مست میشویم،
ما تا رسیدن این میوه به مراحل رشد و نمو آن دقت میکنیم و در آن فضا طوری عاشقانه سیر میکنیم که به جز به آن میوه به هیچ حاشیه ایی متمرکز نمیشیم، در چنین حالتی هست که میتونم بگم، تاکید استاد عزیز بر کلید واژه باور یعنی چی!!!؟؟
باوری که منو با خدا یکی میکنه، باوری که عاشقانه همه را دوست دارم، باوری که به همه عشق و خدمت بی منت دارم، باوری که از همه آزاد و رها هستم، باوری که در لحظه حال بقول استاد عزیزم، حالم را خوب نگهمیدارم، باوری که فقط خالص بودن در آن. ویزای عبور را می دهد، باوری که مثل چشمانم هست که همه ان چیزی که به جسم و روحم آسیب نزند در روی ان نگهمیدارم اما اگر کوچکترین چیز ناباب، گرد وخاک، مثل سوزن و… که احتمال خراشیدن جسم و روحم را داشته باشد آن را با پلک ها و اشک چشمام به بیرون میفرستم تا هیچ آسیبی بر آن وارد نشود،
آری من به این کلید واژه استاد عزیزم که بعنوان باور بر آن تاکید دارد معنی میدهم و تمامی سعی ام بر این هست تا با این باور، راهم را در هر لحظه و در هر مکان و زمان ادامه دهم و بر آن عمل کنم،
بقول استاد عزیزم که میفرماید، همه چیز باور هست، و من به این فرموده استاد ایمان دارم، و باید باورمان را بسویی هدایت کنیم که بجز خدا هیچ چیز را نبینم، و بخودم یادآوری میکنم، بجز خدا به هیچ چیز دیگری فکر و احساس نکنم، چون همه چیز در وجود ذات خداوند و در مشیت اوست هیچ جا نباید دوید، نباید عجله کنم، بلکه همه چیز در وجودم هست و آن گنج نهفته را باید باور کنم و به آن عمل کنم،
سعیده خانم،من سی سال در بهداشت درمان بوده ام و میتونستنم تا 35 سال بمونم اما سر سی سال ثانیه شماری کردم تا بازنشست شدم یعنی بعد از 28 سال خدمتم،در حدود دو سال آخر خدمتم را تحمل کردم، نه صبر!!!!!!
ولی خدا را شکر تمام شد و در این غوطه ورر شدنها بازم خداوند دستهام را گرفت با سایت خودش، سایت استاد عزیزم آشنا کرد
در 28 سال خدمتم خدا با من زندگی می کرد،
اینقدر برام نعمت و ثروت داد که بی نیازم کرد اما من بعد از 28سال کمی بی معرفتی کردم،
من بجای اینکه بر نعمتهام متمرکز بشم، و شکرگزار نعمتهام شوم، مغرور شدم، غفلت کردم، این لحظات محدود مغروریتم، منو از طبقه هفتم آسمان به طبقه هم کف سقوط داد، خدا را هزاران بار شکر فعلا با هدایت خداوند و این سایت خدایی تا طبقه ششم اومدم البته بدون آسانسور(خنده)
من یک کارشناس معمولی درمان بودم، ولی خداوند به لحاظ اینکه بر باور و عملکرد شایسته ام اشرافیت داشت، بی اندازه نعمتهایش را سرازیر کرد،
من سال 79 یک زمینی 10 هکتار در نزدیکی گردنه حیران خریداری کردم یعنی خدا بهم داد، ماشین صفر کیلومتر پژو، خونه و تمامی امکانات فول، و..
خودم میدونستم دارم کار شایسته و در راه صراط مستقیم هستم، اما غیر ارادی بود و مثل باور فعلیم نبود نکته قابل توجه این بود که جنس باور یکی بود، میخوام عرض کنم اگر باور به خدا و عمل شایسته را انجام دهیم بقول استاد عزیزم بدون استثنا هرچیزی را بخواهیم بدست میاریم،
من یک کارمند معمولی بودم، همکارم باهم در یک اتاق خدمت میکردیم و ایشان در همه سطوح با من در یک مقیاس بود(حکم حقوقی تحصیلات و سنوات و…) اما او نه خونه داشت، نه ماشین و تنها حقوق خالی بود، یک روز متوجه شدم من هر کاری میکنم دنبالم میاد، بهش گفتم چیکار میکنی، داری تعقیبم میکنی؟
گفتش که نه، دید که من جدی شدم، گفتش، راستش را بهت میگم، میخوام ببینم تو داری جیکار میکتی که این هم درآمد داری؟!!!!!
گفتم همون کار و خدماتیکه شما انجام میدی منم عین اون را انجام میدم،
و اینو شنید دیگه رفت
درسته کارمون یکی بود اما من کار بیمار را طوری انجام میدادم که بیمار و همراهانشون احساس آرام بودن و امنیت را داشته باشند و این کلید همون باوری هست که استاد عزیزم مدام فریاد میزند، استاد عزیزم با تمام وجود م فریادهایتان را دوست دارم و بر خودم افتخار میکنم که شاگرد تنبل شما هستم اما در این کلاس حضور دارم
هدف کلی مطرح کردن این خاطره ها فقط روی مدار و واژه باور و ایمان به خدا و عمل شایسته انجام دادن هست
من در دوسال شاید، این باورم کمی رنگ باخته بود، و گرفتار عوامل بیرونی شده بودم و خدا را شکر با صبر و تحمل تموم شد،
فعلا با سوره انشراح پیش میرم
چرا که از یک کاری و شغلی فارغ شدم فعلا دارم از خداوند هدایت میگیرم تا منو به آسانترین روش به شغل دلخواهم هدایت کند و من ایمان دارم اگر ظرفیت و لیاقتم را تکمیل کنم نعمتهایش را سرازیر خواهد کرد، و میدانم تاخیری اگر میافتد و یا… ایراد از طرف من هست خداوند همان خداست و هیچ ذره ایی تغییری نکرده است و این من و ایمان و باور من هست که خودم را پاک کنم تا نعماتش بی حساب نازل شود گرچه من همواره شکرگزار داشته هام هستم و عاشقانه خدا را می پرستم و سعی میکنم زندگی کاملا آرامی توام با عشق را تحربه کنم، و خدا را شکر از بحران خارج شده ام، و به یک ساحلی آرام رسیدم که روی ماسه های نرم با پای برهنه راه میرم و آفتاب می گیرم و آب تنی و مدام شکرگزار خداوند. هستم،
فعلا روی دوره عزت نفس کار میکنم و کاری که بقول استاد عزیزم چندین سال بود به تاخیر انداخته بودم روی آن دارم کار میکنم، از استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که این دوره بی نظیر عزت نفس را در اختیارم گذاشته و دنیا را خیلی عالی دارم تجربه میکنم و…
از شما هم یک دنیا سپاسگزارم که بانی شدید من حرف دلم را بازگو کنم و خدا را در این فضای معنوی ستایش کرده، وبهتر درک کنم،
و من مطمئنم شما بهترین زندگی را تجربه خواهید کرد همچنانکه همین الان هم دارین تجربه میکنین،
و چقدر از ایمان و عمل شما دارم لذت می برم، واقعا اراده میخواهد که وسط کار ان را رها کنی و دل را به خدا بسپاری،
من در این رابطه ضعیف بودم، نتونستم دوسال آخر را رها کنم و چسبیدم به حقوق بازنشستگی و…
خدا را شکر از آنها رها شدم و دارم دنیای جدیدی را تجربه میکنم، خواستم رد پایی از خودم داشته باشم ان شاالله پس از نتایج بزرگتر میام محضر شما و دوستانم عرض خواهم کرد
خدا یارو نگهدارتون باشه
به نام خدای مهربان سلام سعیده جان عزیز دوست هم فرکانسی من بسیار بسیار خوشحالم و خدا رو سپاسگزارم که همچین شاگردیهایی رو دارم و ازشون لذت میبرم از مسیرشون از درکشون از کامنتهای قشنگشون و همه و همه برای قدم برداشتن منه و منم که باید به جای کفور بودن و پوشاندن این همه نعمت این همه الگوی مناسب توی سایت شاکر خداوند باشم و قدم بردارم و حرکت کنم و لحظه لحظه شکرگزار خداوند و سجده کننده پروردگارم باشم من خیلی از کامنتهای شما رو میخونم و لذت میبرم ولی امروز کامنت شما منو برد به چند سال پیش که تازه مهاجرت کردم به تهران و در یک شرایط ایده آل که تازه یه خونه شخصی ویلایی رسیده بودم تازه ازدواج کرده بودم یه کاکول زری چند ماهه مثل فرشته هدیه گرفته بودم از خدا،کارگاه شخصی داشتم نیروی کار داشتم و همه چیز در بهترین حالت خودش بود همه رو همه رو رها کردم و اومدم تهران و از صفر دوباره شروع کردم منی که خودم چندین کارمند داشتم اومدم تهران شروع کردم توی مغازه شاگردی کردن و از خودم نگفتم که من چقدر قدر مثلاً شخصیت داشتم کسی منو کمتر از مهندس صدا نمیکرد ولی خوب ما بچههای سایت عباس منش به کم قانع نیستیم چون عظمت پروردگار خودمونو درک کردیم میدونیم اگه کم بخوایم یعنی خدا رو کم قبولش داریم.
سعید جان عزیز دوست عزیزم باور کن که کامنتات روشنگر و چراغ راه خیلی از ماهاست امروز کامنتت برام درک بهتری فراهم کرد از همین چند قدم فاصله توی پلهها که نشسته بودی و توضیح دادی که چقدر مدارتوون متفاوته با اون دختری که میخواد سیگار بکشه
بیشتر اومدم این مطلبو بهت بگم که یاد چند سال پیش خودم افتادم که بدون هیچ فرش قرمز و هیچ امیدی به جز امید به دستان پربرکت خداوند و آموزشهای استاد پا گذاشتم توی تهران چند روزی فقط میچرخیدم و یه جایی دیگه داشت نجواها شروع میشد چون نه هیچ پولی داشتم نه هیچ جایی داشتم نه هیچ اقوامی داشتم حتی به خیلیها هم نگفته بودم که اومدم تهران بمونم و خداوند منو هدایت کرد کمک کرد از اونجایی که چند روز بدون مقصد و هدف توی بازار کار خودم میچرخیدم و مغازهها و فروشگاههایی هم صنف خودمو نگاه میکردم و فراوانیها رو تحسین میکردم بعد از چند روز نجواها شروع شد تو دیگه پول نداری تو دیگه اینجا کار نداری. جواب بقیه رو چی میخوای بگی جواب خانواده خانم تو چی میخوای بدی مادرت تو رو دوست داره و چشم امیدش به توئه که هر روز بری سرش بزنی و هزاران هزار نجوای دیگه و بدتر از اون که باید هر چند روز پول پوشک و شیر خشک و هزار هزاران هزینه ریز درشت دیگر رو میپرداختم.
خلاصه نجوا شروع شد هی داشت ادامه میداد هر چقدر من حواسمو پرت میکردم هر چقدر کنترل ذهن میکردم باز هم نجواها میومد یه جای دیگه گفتم خدایا خودت منو آوردی اینجا خودت جواب این شیطانو بده و نذار ایمانم شکسته بشه چون من تصمیم گرفتم بمونم و حاضر به برگشت نیستم با اینکه خونه شهرستانم بود هزاران مشتری داشتم حتی مغازه هم جمع نکرده بودم و به خودم گفتم اگه منتظر بمونم و بخوام یکی یکی اینا رو جمع کنم و مدیریت کنم سالها طول میکشه و من هیچ کاری نکردم یهو پا رو گذاشتم رو همه چی و اومدم از نو شروع کنم ولی نکته جالب توی این ماجرا که هنوز و هنوز توی ذهنم میچرخه وقتی که اون نجوا قدرت گرفت و من از خدا کمک خواستم برای مقابله با آن یک آیه از سوره قرآن که اصلاً یادم نمیاد کجا خوندمش و یا شنیدمش شروع شد توی ذهنم به ریپیت شدن و چنان شور و اشتیاق و انگیزه و سوخت جتی برام شد برای ادامه مسیر و ناامید نشدن و اون آیه اینه بود
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ «7»
اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر خدا را یارى کنید، شما را یارى مىکند و گامهایتان را استوار مىسازد.
و چنان قوت قلبی شد برام و چنان آبی بر روی آتش نجواهای شیطان شد که همونجا یادمه یک نفس عمیق و راحت کشیدم گفتم خدایا پس خودت قدمهایم رو استوار گردان که من در مسیر تو قدم برداشتم و هیچ امیدی جز خودت و دستان پربرکت و هدایتگرت ندارم.
و از همون لحظه نشانها اومد و توی بازاری که هر کجا میرفتی میگفت باید معرف داشته باشید و بدون معرف امکان نداره اینجا کار کنی و با هر مغازه که اینو میشنیدم میگفتم معرفم خداست.
و ادامه میدادم و درست هدایت شدم به جایی که یکی از بهترین مکان ها برای کار اون موقع من بود.
جایی که همون اول خدا بهم گفت برو اینجا و خودتو معرفی کن ولی ذهنم به شدت مقاومت کرد با هرجا که میرفتم میگفتم اینا که یک مغازه کوچیک هستند قبول نمیکنند با اینکه همشون هم درخواست روی شیشه زده بودند که نیاز به کارمند داریم اگه اونو قبول نکردن این یکی که اصلاً قبول نمیکنه لی خدا میگفت تو انجامش بده با من ولی من مقاومت داشتم ولی بالاخره پا گذاشتم روش و گفتم که ضرر نداره میرم تو و دیگه خودتون حدس بزنید چه اتفاقات و دستان خداوند چه جوری کمکم کرد.
امیدوارم دوست عزیزم همواره شاد سالم سلامت ثروتمند با اعتماد به نفس توحیدی قدمهایت را یکی پس از دیگری محکم و استوار بردارید و شاهد موفقیتهای روز افزونت باشم.
به نام الله یکتا که بخشاینده و با رحمت است…
سلام و صد سلام بر شما سعیده خانم نازنین و بزرگوار ، سلامی از جنسِ…
…وَٱلسَّلَـٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰۤ
و سلام بر کسی که از هدایت الله تبعیت کرد…
[سوره طه ٢٧]
جسارت و شجاعتِ شما در طی این مسیری که در چارچوب هدایت های الله طی کردین ، بسیار بسیار بسیار ستودنی و تحسین برانگیز است و چنین مسیری شما را بزودی زودِ زود ، لایقِ دریافتِ یک سلامی دیگر از جانب خدا میکند ، سلامی با کیفیت تر از جنسِ…
…سَلَـٰمٌ عَلَیۡکُم بِمَا صَبَرۡتُم…
…و به بهشتیان گویند که سلام بر شما باد بخاطر پایداری هایی که در این مسیر داشتید…
[سوره الرعد 24]
همین نتایجی که تا اکنون شما گرفته اید ، کافیست که هر انسان بی ایمانی را “فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَ” کند و او را به مسیر قوانینِ الله هدایت کند ولی گویا که این نتایج برای آن عده ای که نشسته اند تا زمین خوردنِ شما را ببینند ، آنقدر عجیب و غریب نیست که آنان را به مانند ساحران فرعون “وَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَهُ سَـٰجِدِینَ” کند…
ولی خداوند دوست دارد که نورِ خودش را از طریق شما تجلی بخشد و برای همین بواسطه حسن نیتی که شما به او نشان دادید ، شما را برگزید و در مدار بندگان برگزید خود قرار داد و مستحق یک سلامی دیگر از جانب خودش کرد ، سلامی از جنس…
…وَسَلَـٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَىٰۤ…
…و سلام بر بندگانی که خدا آنان را برگزید…
[سوره النمل 59]
آری ، اگر قدردان باشید “وَٱسۡتَعِینُوا۟ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰهِ” را سرلوحه یِ خودتان در لحظاتِ دلتنگی و سختِ زندگیتان قرار دهید ، روزی را خواهید دید که خدا از طریقِ شما ، نور خودش را گسترش میدهد هر چند که این امر به مذاق عده ای خوش نیاید…
(یُرِیدُونَ لِیُطۡفِـُٔوا۟ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَ ٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡکَـٰفِرُونَ)
میخواهند که با دهان هایشان نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند تمام کننده ی نور خویش است هر چند که ناسپاسان نسبت به این امر کراهت داشته باشند
[سوره الصف 8]
من پیشاپیش رسیدن شما را به چنین جایگاهی تبریک میگویم که همچون ورود یوسف نبی به مجلس زنان مصر ، ورود شما به هر جمع و مجلسی ، مساوی میشود با خاموشی آن جمع از هر نظر و غرق در تحسین شدنشان از دیدن ثروت و عظمت و جلال و جبروت شما…
شاید این روزها در جلویِ شما تلویزیون میبینند و اینستا چک میکنند و… ولی غافلند از اینکه چه بنده ی برگزیده ای کنار آنها نشسته است ولی بزودی متنبه میشوند و با خود میگویند که “ای دل غافل ، چه کسی در کنار ما بود که میتوانستیم از وجودش بهره مند شویم و علمِ سعادت و خوشبختی بیاموزیم ولی…”
شما در این مسیر ادامه دهید ، ادامه دادنی از جنسِ…
فَٱسۡتَقِمۡ کَمَاۤ أُمِرۡتَ…
پس استقامت بورز همانگونه که بدان امر شده ای…
[سوره هود ١١٢]
خدا را چه دیدیم…
شاید در آینده ای نزدیک قرار است که داستان زندگی شما نقل محافل و مجالس شود همانگونه که داستان مادر موسی نقل محافل و مجالس و کتاب های ما شده است…
(وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ مُوسَىٰۤ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیۤۖ إِنَّا رَاۤدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ)
و ما به مادر موسی وحی کردیم که فرزندت را شیر بده و هرگاه که ترسیدی ، او را در دریا قرار بده و از این بابت نترس و غمگین مباش ، همانا ما او را به تو برمیگردانیم و او را از رسولان قرار میدهیم
[سوره القصص 7]
شاید قرار باشد که در آینده ای نزدیک ، داستان شما اینگونه نقل شود که…
وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ نیکا و نیلا أَنۡ…
و ما به مادر نیلا و نیکا وحی کردیم که از شعل پرستاری استعفا بده و به کیش برو و….
و خودِ خودِ خودش در این مسیر همراه شماست و در لحظاتی که قلبتان ناآرام میشود ، بروی آن دست میکشد و آرامش میکند ، همانگونه که برای مادر موسی چنین کاری کرد…
(وَأَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَـٰرِغًاۖ إِن کَادَتۡ لَتُبۡدِی بِهِۦ لَوۡلَاۤ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)
و دل مادر موسی از بی قراری رها کردن فرزندِ دلبندش بروی آب تهی شده بود و اگر دلش را از بی قراری به آرامش ، پایبند و استوار نمیکردیم تا از اهل ایمان باشد ، نزدیک بود که آن راز را فاش سازد که این کودک متعلق به من است و از ترس فرعون او را به آب انداختم
[سوره القصص 10]
ادامه دهید که روز فتح نزدیک است…
…أَلَاۤ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبࣱ
… آگاه باشید که روز پیروزی نزدیک است
[سوره البقره 214]
به قول اون گزارشگر معروف کشتی…
3 ثانیه ، 2 ثانیه ، 1 ثانیه
و تمااام ، تمااام ، تمااام
شیرِ مادر ، نانِ پدر حلاااالت
خداقوت پهلووون ، خسته نباشی دلاااور
درپناه الله یکتا یکتا باشید سعیده خانم بزرگوار…
وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ نیکا و نیلا أَنۡ…
و ما به مادر نیلا و نیکا وحی کردیم که از شعل پرستاری استعفا بده و به کیش برو و….
سلام رضا جان….
خیلی خوشبختم که در چنین سایت الهی دارم وقتمو میگذرونم و به لطف خدا دارم از نوشته های توحیدی شما و بقیه دوستان به میبرم…
این جمله ی بالا رو که خوندم اشکام سرازیر شد…
میدونی..!
من خیلی مسیر رو اشتباه رفته بودم و توی منجلاب بودم و زندگی رو به خودم و همسر و فرزندم جهنم کرده بودم. دقیقا 9 ماه پیش توی سخت ترین شرایط مالی و کاری، خدا دلم رو قرص کرد که به راحتی از کار قبلیم انصراف بدم و توی دل یک کار جدید که ازش ترس داشتم.
و به لطف خدا همه چیز برام عوض شد…
منی که 31 سال از زندگیم میرسه هنوز 20 روز دارم تا بیمه ام یکسال تمام بشه و وارد سال دوم بشم و خدا میدونه چه سختی هایی کشیدیم منو همسرم. ولی الان به لطف الله هم تأمین اجتماعی داریم و هم تکمیلی ( رزق هست واقعا)
قبلا دوشیفت کار میکردم و درآمدم به زور خودشو به 7 تومان میرسوند، ولی الان به لطف الله چند برابر شده و آرامش داریم.
توی این دوسالی که با استاد آشنا شدم، به لطف خدا دیگه نرفتم سراغ وام و قرض گرفتن و الان الحمدلله 80 درصد وام هامون تسویه شدن و داریم آرامش رو تجربه می کنیم.
خلاصه میخواستم بگم اینا نتیجه ی شجاعت من و سپردن خودم به خدا بود و لحظه ای که جمله ی بالا رو که شما نوشته بودی و زیرش نوشته بودی از پرستاری دراومد و رفت کیش، توی چند ثانیه کل زندگیه متاهلین که بخاطر ترس از 97 تا 1402 توی شرایط افتضاح شغل قبلیم مونده بودم و زمانی تونستم از اون شغل دربیام مه خدا منو هدایت کرد و بهم شجاعت داد
واقعأ ممنون از این حجم از توحید در کامنت هاتون
سلام به برادر عزیزم آقارضا،از روشنی قلبم
این یک کامنت نبود که شما برای من نوشتید این یک اثر هنری آمیخته با نورِ الله پیچیده در عطر و بوی بهشت وعده داده شده بود وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا
بینهایت و بینهایت و بینهایت ازتون سپاسگزارم،هربار که هر خط این کامنت رو خوندم خدا رو در کنارم احساس کردم که با لبخندی آرامش بخش نگاهم میکنه و میگه منم سعیده ،منم که دارم باهات حرف میزنم،مگه نگفتی با من حرف بزن همونطور که با موسی حرف زدی؟
این منم که نورم رو از طریق بینهایت دستان بهشتیم برات میفرستم.
دیشب یکی از شب های سخت کنترل ذهن من بود،اما آیا خدا منو تنها گذاشت ؟نه …
بدون اینکه خبر داشته باشم فایل هایی از طریق دوستان بهشتی ام روی ایتا ارسال شده بود و من دقیقا زمانی متوجه شدم که باید اون لحظه میشنیدمش.
خدا؟ خدا هیچ وقت دیر نمیکنه،هیچ ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست.
دیشب رو با نور خودش گذروندم،صبح شد و من حالم از دیشب خیلی بهتر بود،اما باز هم ناخواسته ها از طریق غیرهم مدارها سرازیر شد،روح خسته ی من توان زخم جدید نشد و باز ذهن شیطانی متمایل شد به سمت إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ
خدارو جلوی خودم میدیدم و مثل بچه ای که هیچ پناهی جز مادرش نداره و میدونه هرچقدر با مادرش سرجنگ به پا کنه باز هم جز آغوشش جایی رو نداره،صدامو توی گلوم انداختم و سرش فریاد کشیدم و با اشک های روون و مشت های گره کرده داد زدم :پس کجایی ؟هومعکم این ما کنتم،هومعکم این ما کنتم ت کو؟ها؟حرف میزنی فقط؟چرا دست این آدم های غیرهم مدار رو از سرم کوتاه نمیکنی؟چرا هنوز هستن؟چرا هنوز بهم وصلن؟من هستم من هستمت کو؟چرا نمیبینمت؟
با همین چند تا فریاد بلند فشار روی ذهنم برداشته شد،اما مشتم هنوز گره خورده بود ،هنوز عصبانی بودم،و اون همچنان با لبخند نگاهم میکرد و با قرآن این پاسخ رو بهم داد:
وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ ۗ وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
و چگونه کفر می ورزید در حالی که آیات خدا بر شما خوانده می شود، و پیامبر او در میان شماست؟! و هر کس به خدا تمسّک جوید، قطعاً به راه راست هدایت شده است.
مشت های دستم آروم آروم باز شد و اشک ها روونتر،من گریه میکردم و اون همچنان میخندید ،من اقرار به اشتباه میکردم و طلب بخشش،و اون مثل همیشه با آغوش باز پذیرا بود …
میشنیدم که میگفت بیا که میدونم جز من پناهی نداری،بیا که میدونم جز من کسی رو نداری ،بیا که من حواسم بهت هست ،بیا …من فراموشت نکردم سعیده مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که بر آید
کز عهدهٔ شکرش به در آید؟
اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشَّکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
برادر عزیز توحیدی من که نور قرآن از کلام بهشتی شما جاریه،بینهایت ازت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش دادی و برام نوشتی و دست قدرتمند الله شدی تا به ایمان و استقامتم از نور الله بباری.
دعا میکنم همیشه در پناه نور الله و نور قرآن در دنیا و آخرت سعادتمند و خوشبخت زندگی کنی.
به امید دریافت یک نقطهی آبی پربرکت دیگه ازت
یا حق
سلام اقای احمدی برادر قرانی ام برای سعیده جانم نوشتی واشک ما رو جاری کردی سپاس از نوشتنت چه زیبا وچه امیدوارانه قلب همه ما رو روشن کردی من از نظر مداری اختلافم با شما زیاده شما خیلی جلوتری ولی عاشفانه نوشته های شما رو میخونم وبا خوندنشون اروم میشم از الله مهربانم بهترینها رو برای همه آرزومندم باز هم ممنون که مینویسی.
سلام سلام سلام
سلام عشق
سلام نفس
سلام رفیق
سلام خواهر نازم
ببین دختر چقدرررررر آخه شما انرژی ات وسیعه که ماها به دنبال کامنتهات به کجاها که نمیریم .
منم تو رو خیلی دوست دارم سعیده جونم . همیشه در مکالماتم با فاطمه عزیزم اسمت هست و حضور داری ( اگه بدونی دیشب چه بلایی بر سر من آورد . به خدا اونقدر خندیدم هنوز استخوان های تنم درد میکنه . خنده ای که نمیشد صدام در بیاد آخه. وااااای خدایاااااا )
خلاصه که خیلی عشقی .
خیلی فن ات هستم .
از الان یه جای خوشگل توی کتابخونه زیبام در نظر گرفتم برای کتاب با ارزشت.
I know you are not jealous on me or enyone else . Hahaha ha
Do you get what I mean honey?
چرا سایت قابلیت ارسال استیکر نداره .
مسئولین رسیدگی کنید لطفا .
هههههههه
سعیده جان اول خواستم برم توی صفحه دیگه برات بنویسم تا اونجا رو هم به خاک و خون بکشیم ههههه ولی منصرف شدم . خدام بهم گفت یه کم آروم بگیر بچه جان.
خدا آخر و عاقبت منو ختم به خیر بکنه
May I call you mermaid??
Plz forgive me .
Just kidding
Love you so much
I am waiting for a wonderful spring with all of you
بنام الله یکتا
سلام و درود خدمت استاد جان و مریم جان و هم سایتی های عزیز
چه تصاویر جالبی از تولد یک پروانه
و چه باغ قشنگ و سرسبزی با پروانه های متنوع که همزمان پرواز میکردن ، راحتی آدما در پوششون چقدر حس خوب داره اینکه با لباسهای راحت و صندل همهجا میان و این مسئله کاملا اوکی هست.
خدا رو شکر بابت این همه زیبایی و ثروت و حال خوب
به نام خداوند پروانه های رنگارنگ
سلام و احترام
قسمت 7
چند روزه دازم سریال سفر به دور امریکا رو شب ها قبل از خواب و صبح ها به هنگام بیداری نگاه میکنم و کامنت برای اون قسمت میذارم.. یعنی مثلا هر قسمت رو دو بار نگاه میکنم یک بار شب قبل از خواب و یکبار صبح به هنگام بیداری… متوجه شدم انگار زندگی با این کار چقدر سادس !! چقدررر داره اتفاقات قشنگ برام رخ میده توی همین چند روز !!! مثلا اقایی که سوار ماشینم شد و گل بسیار خوشبویی رو داخل ماشین گذاشت و اصلا کل راهو من لذت بردم با عطری که این گل داشت !! بعد متوجه شدم اره این به خاطر توجه خودمه .. چون در قسمت های قبلی توجهم روی باغ و گاردن و جنگل و اینا بوده … و همچنین تجربه یک دوچرخه سواری فوق العاده لذت بخش رو داشتم ( عکسمم گذاشتم روی پروفایل ) اصلا اینقدر حال داد.. متوجه شدم به خاطر توجه خودم به دوچرخه سواری شما در قسمت های قبلی بود و همچنین دز اون قسمت توضیح دادید که در مورد دوچرخه سواری تکاملتون رو دارید طی میکنید و عجله ای ندارید …
و اما این قسمت:
یک موضوع جالب بزای من این بود که توی اینترنت Callaway Gardens رو سرچ زدید و ادم ها مسئله ی پیدا کردن مسیر رو با قرار دادن لوکیشن اون مقصد در اینترنت حل کردن .. ببینید چقدر راهکار سادس و در دل خود مسئلس !!! و شما لوکیشن رو زدید و موبایل رو متصل کردید به اون هولدر ( باز هم حل مسئله ) و با سانتافه به اون جای زیبا رفتید و ادم هایی که در حال بازی با گلف یودن هم تماشا کردیم …
همه چی پروانه ایه .. کتاب پروانه ایه.. چتر پروانه ای.. دیس پروانه ای.. گل های پروانه ای.. تابلوهای پروانه ای .. و حتی فیلم در مورد پروانه ها
چقدر قشنگ زیبا اون پروانه از پیله دزومد بیرون و بدون اینکه عجله کنه برای پرواز اجازه داد بال هاش خشک بشن و بعد از خشک شدن بال هاش چقدر زیبا و چشم نواز شد و این پروانه هیچ عجله ای نکرد و هیچ نگران نبود چوت میدونست که قراره خیلی زیبا بشه،، چون میدونه که خداوندش زیبایی رو درونش قرار داده و قراره بال های بلند و رنگارنگ پیدا کنه …چون قراره بره یه جایی پر از پروانه پرواز کنه ..
وااااااو خداااای من ،، چقدرررر پروانه های رنگی زیبا اینجا زیادن و دارن پرواز میکنن.. اینا همون پروانه هایی هستند که اولش پیله بودن ولی الان رخ نمایی میکنن و چشم هر ببینده ای رو مبهوت زیبایی خودشون میکنن .. بال میزنن و رنگ زیباشون جلوه گر خداوند پروانه های زیباست …
ظرف مخصوص غذا هم دارن.. آبشار هم دارن.. جنگل هم دارن.. و بال های مبهوت کننده هم دارن..
و اون فیلم در مورد پروانه ها الله اکبر چقدررررر با ظرافت اومده بال پروانه رو از نزدیک نشون میده و این همه زیبایی خدااای من …
خدایا شکرت
بسمالله الرحمن الرحیم والحمدالله رب العالمین
خدایا من تسلیمم. من نمیدونم تو عالم هستی. تو وهاب هستی تو کریم هستی. تو رعوف هستی.
خدایا از هرخیری که از جانب تو برسه من محتاجم
جلسه هفتم. شگفتی وسورپرایزی
خدای من. زیبایی بعد زیبایی. وقتی تو دنبال زیبایی باشی. وقتی تمرکز وتوجه ات روی زیبا باشه. هدایت میشوی به سمت زیبایی بیشتر
برنامه ی هدایت گری گوگل مپ. نشانه ای از قدرت وقوانین خداوند
مرجان. دنبال چی میگردی. زیبایی. ثروت. خوشبختی. شادی وآرامش. سلامتی وروابط عالی. گوگل مپ قلبت را روشن کن. تمرکز بگدار روی احساست شکرگزار باش وتوجه کن به انچه دلت میخواد. من خدا. هدایتگر تو هستم. بهتر از گوگل مپ هدایتت میکنم.
استاد جلسه 5 ثروت 1 میفرمایند. لاجرم ثروت وارد. زندگیت میشه. تو هدایت میشوی. فقط باورهات راعوض کن وروی خودت کار کن. لاجرم. گوگل مپ خدا. هدایتت میکنه به راه راست. راه کسانی که به اونها نعمت داده.
خدای من. ماشین سانتافه ی استاد دل منو برده. خدایا منم میخوام. منم تجربه یه ماشین خارجی با کیفیت رامیخوام. چقدر تحسین میکنم استاد وثروتمندی استاد را. ازادی زمانی ومکانی ومالی استاد را
تحسین میکنم استاد را. اگه جای زیبایی هست بازم دنبال زیبایی بیشتر میگرده.
خدای من. سرزمین پروانه ها. سرزمین شگفتی ها. چقدر این پروانه ها ظریف هستند
وکدامین نعمت پروردگارتان راتکذیب میکنید
همون خدایی که بال این پروانه ها رابه این قشنگی نقاشی کرده. زندگی من رامیتونه خیلی قشنگ نقاشی کنه. اگه باورش کنم ودرمون زندگیم رابدستش بدم
فراوانی را درهرچیز میشه دید. فراوانی آب ودریاچه ها. فراوانی درخت ها. فروانی فروشگاه با وسایل مدل پروانه ای. فراوانی پروانه ها
تکامل. خدایا چقدر با دیدن پروانه میشه تکامل را دید ودرک کرد
کرم های زشت وچاق وپرخور دیروز. الان چقدر زیبا ورنگی هستند
کرم خودش را ارزشمند دونست. کرم برای وجود خودش ارزش قایل شد. ادامه داد. تو پیله ی تنهای خودش رفت. تکاملش راطی کرد. ارام ارام تبدیل به پروانه شد. از پیله وباورهای محدود بیرون اومد. سختی کشید.ولی لذت بود. ارام بود. میدونست قراره یه اتفاق بزرگی بیفته. وقتی کم کم از پیله بیرون اومد. هنوز ناتوان بود. چروکیده وخیس. ولی ارام بود. صبور بود. توکل داشت به هدایت. کم کم بال خشک وباز شد باله هایی که خود خدا نقاشی کرده تا هربیننده ای را به حیرت درآورده وغرق زیبایی وشگفتی بشه.
با عزت پرواز کنه واژگونی بشه از صبوری وکار کردن روی خودش
خدایا هدایتم کن. منم از پیله ی ترس ها وباورهای محدودم بیرون بیایم. درس صبوری واعتماد بهم بده. ارام باشم وبا لذت تکاملم راطی کنم. خدایا کمک وهدایتم کن به راه راست. راه کسانی که به اونها نعمت وثروت دادی
سلام مرجان عزیز
چقدر کامنت زیبایی نوشتید خدای من واقعا لذت بزدم از این جملات زیبا..
اونجایی که نوشتید مرجان گوگل مپ قلبت را روشن کن ..
چه جمله ی نابی
خدایا قلبم را باز کن برای دیدن زیبایی های بیشتر و هدایتگرم باش..
افرین به شما خیلی لذت بزدم از متن زیبایی که نوشتید