سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۶

این سفر برای من:

  • مشاهده‌‌‌ی عینیِ چگونگی هم‌فرکانس شدن با زیبایی‌هاست.
  • تمرین عملی‌ِ‌ قرار گرفتن در زمان مناسب و در مکان مناسب.

این سفر با زبان ماجراهایی که گویی طراحی شده تا جلوی دوربینم رخ دهد‌، این پیغام را به گوشم می‌رساند که:

موضوعی مهم‌تر از مهارت در فیلم‌برداری یا تجربه‌ در ساختن مستند وجود دارد و آن «هماهنگی» است. هماهنگی با خودت‌، عشق و علاقه‌ات و لذت بردن از کاری که در حال انجامش هستی.

به من می‌گوید: مهم نیست در حال انجام چه کاری هستی. مهم «احساسی است» که حین انجام آن کار تجربه می‌کنی. احساس تجربه‌ی لذت از انجام کار مورد علاقه‌ات.

 این احساس‌، قدرتی دارد که تو را با نتیجه‌ای هماهنگ می کند که به دنبالش هستی‌.

چنین جنسی از هماهنگی، تو را  با زیبایی‌های جهان اطرافت هم‌فرکانس می‌کند و به جای آنکه دنبال ماجراها بگردی‌، ماجراها را به سمت تو روانه می‌سازد:

آهویی زیبایی‌اش را جلوی دوربین تو هویدا می‌کند‌،

در همان لحظه بارانی زیبا تو را همراهی می‌کند‌،

پرنده‌ها سرمست این هماهنگی می‌شوند و آواز زیبای‌شان را تقدیمت می‌کنند و…

حقیقت این است که: این هماهنگی با خودت و عشق و علاقه‌ات‌، از هر مهارت و تجربه‌ای مهم‌تر است و بدست آوردنش جهادی اکبر و تعهدی عظیم را می‌طلبد.

این سفر بهترین استاد زندگی‌ام است.

وقتی داشتم این فایل رو تدوین می‌کردم‌، در حال گوش دادن به این آهنگ زیبا نیز بودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم اون رو تقدیم کنم به همه شما همسفرای عزیزم که با خوندن پیام‌ها و نظراتتون قلبم آکنده از عشق و اشتیاق می‌شه تا فایلهای بیشتری رو آماده کنم.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۶
    190MB
    13 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

604 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «عباس حیدری» در این صفحه: 1
  1. -
    عباس حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    مگه میشه سیزده دقیقه فایل سراسر زیبایی باشه؟

    مگه میشه اشک منو سر کار دربیاره اخه :)

    واقعا خواستم از زیبایی ها بنویسم

    گفتم کدومش رو بنویسم؟ چطور بنویسم؟

    مگه خودش نمیگه اگه تمام دریاها مرکب بشن نمیتونید بنویسید؟

    مگه خودش نمیگه اگه تمام درختا قلم بشن بازم نمیتونید بنویسید؟

    از قلب پاک مریم بانو بگم

    یا قلب پاک استاد؟

    از زیبایی های توی اروی بگم یا زیبایی های این ورودی جذاب ایالت تنسی؟

    از درختای جذاب حرف بزنم یا تمیزی همه جا؟

    چی میتونم بگم؟

    چطور میتونم با این چشم دنیاییم کل نعمت های همین فایل رو بببینم

    و چطور میتونم بشمارمشون

    کامنت بچه ها رو که میخونم میبینم بابا هرکسی چقدر زیبایی دیده که من ندیدم

    حالا من فکر میکنم مگه میشه همه زیبایی ها رو شمرد اصلا؟

    بخدا اینقدر نعمت دارم خود من که برام طبیعی شده

    اصلا بخاطرشون شکرگزار نیستم دیگه …

    دو هفتس که خونمون رو داریم رنگ میکنیم

    بخدا تازه فهمیدم مفهوم شکرگزاری واسه یه حمام داغو چون نداشتمش و سخت بود دسترسی

    تازه میفهمم روی فرش خوابیدن چقدر لذت داره

    تازه دارم میفهمم اینکه از کار برمیگردم میشینم روی صندلی چقدر خوبه

    تازه درک دارم میکنم

    چرا اخه باید یه چیزی رو نداشته باشم تا قدرش رو بدونم؟

    چرا تا پارتنرم بهم محبت میکرد قدرش رو ندونستم و برام طبیعی و بدیهی شد و الان که نیست بشینم غصه بخورم که کاش باهاش بهتر رفتار میکردم ای کاش مهربون تر میبودم ای کاش کمتر سخت میگیرفتم …

    چرا اینقدر جدی میگیرم همه چیزو

    چرا همش فکر میکنم الان به هیچ جایی نرسیدم و باید بدوم تا توی فلان نقطه از زندگیم لذت ببرم

    توی این فایل یه لحظه گفتم اگه من از این دنیا برم امشب من زیبایی دنیا رو دیدم

    تجربش کردم!

    توی همین فایلا

    من صحنه هایی رو دیدم که شاید یک صدم مردم دنیا تو زندگیشون ندیده باشن

    من عشق واقعی رو دیدم

    من ثروتمند شدن معنویترین کار دنیاست رو دیدم

    من عاشق کارت بودن رو دیدم

    من خدارو دیدم

    حسش کردم

    وقتی به این فکر میکنم که کانون توجه من توی زندگیم رخ میده بدنم مور مور میشه

    یعنی یه روزی این تصاویری که دارم میبینم رخ میدن!

    این فرکانس الانممه که داره ایندم رو خلق میکنه

    این زیبایی هارو دیدن قطعا باعث دیدن در واقعیت هم میشه

    اصلا واقعیتی معنا نداره

    انچه که میتونم تجسم کنم میتونم خلق کنم

    سیستم ذهن من فرق بین تجسم و واقعیت رو درک نمیکنه

    واسه همینه وقتی زیاد تجسم میکردم ماشین دارم اینقدر داشتش رو حس کردم که وقتی واقعا سوارش شدم اصلا برام عجیب نبود!

    واسه همینه تا چند ماه بعد از رابطه عاطفی اصلا نمیفهمیدم که بابا رخ داد اونی که میخواستی!

    خیلی از خواسته هام رو اصلا نمیفهمم که دارمشون!

    بخدا دارمشون …

    همین مسیر برای بقیه خواسته ها هم صادقه

    استعینو به الصبر و الصلاه

    با صبر و کنترل ذهن

    با صبر و توجه به خواسته ها

    با صبر و توجه به خداوند

    به تمام خواسته هام میرسم

    خود به خود رخ میدن

    فقط از دیدن این قسمت باید لذت برد و بس

    واقعا دوستون دارم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: