https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-07-27 10:20:592024-07-28 15:48:10سفر به دور آمریکا | قسمت ۲۱
376نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
فکر نمیکنم جواب این سوال رو تو هیچ محصولی پیدا کنید چون استاد درس احکام نمیدن. ایشون فقیه نیستن و همیشه میگن درمورد احکام خودتون در قرآن مطالعه و تحقیق کنید و هر نتیجه ای که گرفتین همون رو عملی کنین.
خدایا شکرت٫٫٫ واقعا از ته دل میگم بخاطر وجود خونواده صمیمی استاد و بخصوص این سفرنامه ی زیبا اموزنده ٫
هر فایل یه درسه هر فایل یه دور ه ی اموزشیه ٫٫ تشکر از مریم مهربان که خیلی زود تو دل همه جا باز کردن و روز به روز هم بهتر میشن٫٫راستش اولش بخاطر باورهای غلطمون ذهنیت خوبی به شما نداشتیم اما نباید به انتخاب استاد شک میکردیم و با اینکه حتی چهره تون رو هم ندیدیم اما همین صدای زیبا و مهربون و صحبتای پر بارتون تو قلب ما رفتین
راجع به این فایل بگم که ساعت سه صبح دیدمش و تا الان که چهارونیمه صبحه تو سایتتون هستم وکامنتای دوستان رو میخونم با شوق و ذوق بسیار ٫٫٫ وای از همین کامنتا فهمیدم مردم ایران هم بافرهنگ و شعور و با درک و مثبت اندیش و باسواد هستن خدایاشکرت ٫٫قبلا ذهنیت بدی داشتم نسبت به مردم ایران٫٫اینم از مزایای همراهی با استاده که همراهاشم رو عالی کرده استاد واقعا بینظیری٫٫
خب مورد بعدی که این فایل بهم نشون داد این بود با مثبت اندیشی و حس خوب نشونه های خوب میاد و با کمال میل میشه بهشون اعتماد کرد نکته خوبشم این بود که گفتین ما قرار بود اقامت کوتاهی داشته باشیم اما حالا میخوایم بمونیم مگه غیر اینه که اومدیم لذت ببریم؟ این جمله ی ساده یه درسه خوبه
همونطور که دوستان گفتن تو نظرات اون لحظه که استاد تحمل جواب منفی نداشت و خودش باطری رو عوض کرد یه نمونه بسیار بسیار عالی برای صحبتاییه که خودشون تو دوره هاشون میکنن٫٫ یه الگویی که همه چیو با هم داره
مورد بعدی همکلام شدن با اون خونواده ای بود که سگ زیبایی داشتن ٫٫٫ به من این درسو داد که ممکنه ما با همین رفتارای کوچیک دل یه خونواده رو شاد کنیم روز یه خونواده رو بسازیم٫ یاد یه ماجرایی افتادم یه نفر نوشته بود من دارم میرم از فلان پل خودمو بندازم پایین خودکشی کنم اما اگه در بین مسیر کسی به من لبخند بزنه از این کار صرف نظر میکنم٫٫٫ این درس بسیار خوبی بود برام برای تعامل و برقراری ارتباط با مردم که قبلا اعتقاد داشتم مردم شهرای شلوغ بخصوص تهرانی که داخلش هستم اصلا جواب ادرس پرسیدن رو هم نمیدن و اگه با خانمی هم صحبت شی بی محلت میکنه و غرورتو بدتر خورد میکنه ٫٫٫ اما این فایل باورمو تغییر داد خدایا شکرت شکرت فهمیدم ذهنیتم هرچی باشه مردم همونو دریافت میکنن باید همه نگاه مثبت و زیبای منو ببینن٫٫
تو فایل قبلی که استاد کاملا بدون لباس بودن نشون داد چقد مردم اونجا فرهیخته و با درک و شعورن٫٫وقتی میبینم اکثر دخترا هم با یه تاب و شلوارک اون بیرون کاملا عادی برای خودشون و بقیه افراد هست با خودم میگم زندگی یعنی همین نه درگیر کمر بودن و تعیین قوانین برای اون ٫٫ و درسی که بهم داد اینه چشم چرونی تعطیل چون تو سرزمین مثبت این کار عقب موندگیه وای زندگی فراتر از این چیزای سطحیه نباید دلخوشیمون حواشی های بیهوده باشه دلخوشیامونم باید مثل ارزوهامون بزرگ باشه٫
درس دیگه ای که من از این فایل گرفتم اینه ٫٫استادی که انقدر برای ما واقعا بزرگن ٫٫٫ بقول دوستمون مثل کسایی نیستن که انگار عصا قورت دادن٫٫ بهم یاد داد نباید بیخود مغرور شد همونطور که استاد برای ما عزیز شدن راهش هم همینه که ما تو دل بقیه عزیز بشیم٫ نباید درگیر همرنگ شدن با جماعت بشیم کسی که از خودش مطمئنه و خودشو دوس داره نگران نظرات مردم نباید باشه که کجا چجوری رفتار کنم مغرور باشم کلاس بذارم با بقیه و کسایی که نسبت به من از لحاظ علم و دانش در امد منطقه زندگی و جنسیت و٫٫٫ کمتر هستن یجوری رفتار کنم که نشون بدم از اونا بالاترم و٫٫٫ یعنی این درسو یاد گرفتم که خو واقعیم باشم خود واقعی که مثبت اندیشه و روز به روز داره بهتر میشه٫٫
دوستانی که این کامنتو میخونن اینو بگم من چهار ساله با قانون اشنا هستم و نتایج زیادی داشتم خداروشکر٫٫ این چیزایی که گفتم در اول کامنتم شاید بگید شبیه کسایی هستم که تازه باقانون اشنا شدم ولی نه همین نکات رو من تو همین جلسه یاد گرفتم در واقع اگه زرنگ باشید ممکنه درسای بزرگ و پاشنه اشیل هاتون رو تو همین فایلای رایگان پیدا کنید٫٫
خب ساعت پنج و ده دقیقه شد ٫٫در پناه خدا ٫دوستتون دارم
میخاستم تجربه ای که از تهران داشتم براتون بگم که چند روز پیش تهران بودم.درست خیلی شلوغ بود و هچکس همدیگرو نمیشناخت ولی انسان هایی واقعا خوبی داشت.
وقتی آدرس میپرسیدیم با کمال آرامش و به درستی راهنمایی میکردن.
از خیابون که رد میشدیم با احترام وایمیستادن و با دست اشاره میکردن که رد بشیم.
تو یستگاه قطار یکی که اصلا خواهش میکرد بیاین بشینین و جا گرفته بود تو اون شلوغی.از رئیس قطار تا مسئولی که دید ما بار داریم و حمل بار ممنوع باز اجازه داد بدون دردسر سوار بشیم یعنی بخوام بگم خیلی زیاد به هرکس برخورد میکردیم رفتار عالی داشتن با ما.از فراوانی نعمت که دگ نگم براتون.کار من فقط شده بود شکرگزاری.
من که خنده تا بنا گوشم از اول تا آخر گشوده است نقطه سر خط!
عاشقتونمممم
یک چیزی بهم گفته شد و دوست دارم با دنیا به اشتراک بذارم.
کسی که به سبک بک پکینگ و هیچ هایک( TRAVELER ) سفر میکنه یکی از اون چیزهایی که از خودش میپرسه اینه که شب کجا بخوابم؟ توی شهر که رفتم کجا بخوابم؟ کجا حمام کنم؟ و … داستانی که میخوام در مورد Stay هست در مورد آشنایی با آدمای جدید، فرهنگ های جدید، خانواده های مختلف، کوچیک و بزرگ، آره!
من 2 تا باور دارم که دوست جهانگردم کسی که خدا توسط اون فرد من را با این سبک سفر آشنا کرد، در واقع خودم را با خودم دوست کرد و از وقتی که خودم را بهتر شناختم توی سفرهای جذاب و هیجان انگیزم، خدای خودم را بهتر شناختم، نقاط ضعف وو قوتم را بیشتر دیدم و شنیدم، خودممم را بارهاا و بارهاا توی آدم های مختلف توی شهرهای مختلف در حالی که فقط اسشمون یا قدشون و هیکلشون فرق داشت، آشنا کرد.
” دقیقا ” سفر باعث شد که من الانی که 23 سالمه انگار شاید 60 سالم باشه! نمیدونم وو اتفاقا دلمم یک بچه چند ساله کوچولو و شیرین و جذاب و خداگونه که هر کسی نگاهش میکنه، هر کسی باهاش حرف میزنه، ” ارتباط” بهترین کلمه ای هست که میتونم وقتی ارتباط باهاش میگیره، محاله ” لبخند زیباش ” بیشتر نشه! مثل الان مثل خودم.
وقتی باهاش برقرار میکنند قطعا آرامشی را میگیرند که از جای درست و تنها منبعشه.
خدایا شکرت
من عاشقتممممم خدای مهربونم.
میبینید دوستان؟!!!
در صلح بودن من در بیش ترین طول روز، در احساس خوب بودن در بیش ترین طول روز کوچکترین اتفاقی بوده که برای من در مسیر تکاملم برای من افتاده. سفررر سفررر و سفرر و اینکه بخوام از کم ترین آگاهی های مقدسی که خدا به وسیله های مختلف منو آگاه کرده، در ” عمل ” هم استفاده بکنم.
من پارسال یعنی سال 97
6 ماه گوشی هوشمند نداشتم، و یک ماه هم اصلا گوشی نداشتم و توی این مدت هم سفرهای زیادی رفتم!
سفری که نیاز داره شاید به گوشی برای اینکه کانکت باشی با میزبانت ( جلوتر در موردش میگم، یوهو ) یا هاست پیدا کنی به هر جایی که رفتی و یا اصلا برای اینکه به کسی زنگ بزنی، خب من نداشتم.
و واقعااا هم در عمل هیچ وابستگی و دلبستگی به حتی پدر و مادر عزیزم هم ندارم، چون ندارم.
چون خداااا به شدتتتتت و به تنهایییی کافیه برای من. و خودش برای من همه کس و همه چیز.
بذارید بیشتر بگم،
آدمای معمولی ( اکثر آدم ها ) برای اینکه خیالشون راحت بشه، یک برنامه ای هست به اسم Couchsurfing که یک Communityکه 14 میلیون عضو داره از تمام دنیااا از تمامم دنیا
این برنامه برای این هست که شما اقامت رایگان داشته باشی و هزینه های سفرت را پایین تر بیاری، و اولین کاری که توی این اپ یا سایت انجام میدی اینه که شما یک Bio کامل از خودت مینویسی، عکس میذاری و… حالا موقعی که میخوای بری سفر، یک قسمت سرچ داره و اونجا شهری که مقصدت هست را مینویسی و اون وقت آدمای جذابی که توی اون شهر زندگی میکنن را show میکنه، آدم های مختلف، رنگ های مختلف، فرهنگ های مختلف … یک جای جذابی که این سایت داره اینه که ازت میپرسه ” چه چیزی برای به اشتراک گذاری با مهمان عزیزت داری؟؟
جالبهه که اکثر جواب ها اینه که من میخوام از ” تجربه های ” ارزشمندی که کسب کردم و یا میدونم به مهمان عزیزم بگم. این برنامه فقط برای پیدا کردن جای خواب و حمام و .. بیشتر از این میشه لطف اون فرد یا در اصل لطف خداا که همیشه خداروشکر شامل حالمون میشه. مثل به اشتراک گذاری غذا و…
خب این یکی از راه هایی هست که من به عنوان یک Traveler برای Stay دارم
یک راه دیگه که خیلی ساده تره اینه که گروه هایی هست که افرادی مثل من ( آخرین باری که توی گروه بودم اوایل کار من روی تغییر باورهام بود و همون موقع من از تمام گروه ها و کانال ها لفت دادم چون ” تغییر باروها ” شد اولویت اول زندگی زیبای من و نه دوم و سوم … الانم هست الانم هست. و تنها کانالی که داشتم 2 کانال عزیز و دوست داشتنی استاد بود و هست!) سفر میکنن شاید نزدیک 5000 نفر!!! توی همین ایران!!
اما یک راه خیلیی خفن و جذاب تر و مخصوصاااا هیجان انگیززز هست که من عاشقشممم و واقعا نبود گوشی هوشمندو … و اینکه تصمیم گرفتم حتی به اینم وابسته نباشم فرصت خیلییی برای من شد که بیشتر روی کنترل ذهن و ووو ووو ووو بازممم ووو مهم ترین چیز برای خود مقدس وارزشمندم کار کنم و اونم چیزی نیست جز
” در لحظه زندگی کردن ”
نمیدونیددد شایدم بدونید! تمامممممم لحظه هاییی سفرممم را به یاد دارممم تمامشون را با تماممم جزییات
انقدررر میتونم الان خاطره بگمم که یک قسمت سایت فقط بایستی مال خدای درون من باشه!
چون در لحظه بودم چون نسیم باد اون ریزش برگ ها که هیچ برگی بی اذن خودش روی زمین نمی افته به یاد دارم، خنده ها، اشک ها، مهربونی ها، بارون بارونی که دقیقا تکمیل کرد اون حال مقدس من را، … خدای من شکرت
از همون سفر اولم تصمیم گرفتم که ” ایمانم ” را بیشتر از همیشه کنم و گذاشتم هدایت بشم
و با وجود نعمت دوست داشتنی دوست فوق العاده ام که منو با این سبک آشنا کرد، 2 تا باور را بهم گفت از همون اول!
محمد!
* آدمایی که بایستی تو را سوار کنن سوار میکنن، درسی که باید یاد بگیری را میگیری، کسی که باید ببینت میبینت.
* غذا به اندازه ی کافی برای همهههه برای همیشه در دسترس پس در لحظه باش و نیازی نیست نگران این باشی که قراره ظهر چی بخوری، مطمئن باش بهترین ها به نزد تو میان، جای خواب برای همه به اندازه وجود داره پس لازم نیست نگران باشی که کجا قراره بخوابی.
میبینید؟!
خدای من
این حرفا توی درست ترین زمان و مکان بهم گفته شد.
خب پس چی میمونه ؟!!
آفرین دقیقا
من گذاشتم که هدایت بشم به سمت اون فردی که میزبان خوشبخت منه، چون قراره من را ببینه.
و باورر کنید باورر
هر وقت هر شهری هر روستایی توی ناکجا آباد توی همین ایران، سیستان و بلوچستان، کرمان، کویر، یزد، قزوین، زنجان، گیلان، بندرعباس، جزیره ها، اراک، … هر جایی که رفتم باور داشتم ایمان داشتم، ایمانی که نتیجه اش “آرامش قلبی ” من بوده اون فرد یا فردها منو میبینن، آدمای هم فرکانسی
و بعد از کلی بساط دل کردن ( بساط کارهای دستیم توی هر شهری که میرم برای اینکه هم هزینه های سفرم را در بیارم به راحتییی و هم درآمد و هم کلیی دوست جدیید را پیدا میکنم و هم مهم ترین کاری که دلیل این بساطمه، ” عشق و حال کمی بیشتر ” لبخند بیشتر” گسترش نام خدا بر روی زبان ها ) به این نتیجه رسیدممم بیشتررر از همیشه که وقتی حالم خوب بود وقتی احساس پاک و مقدسم را خوب نگه داشتم، اون اتفاقات زیبایی که منتظرشون بودم و حتی بهترررر از اون را رقم زدم.
و جالبه بدونید که من کجاهااا که پول در نیاوردمم، توی ماشین وقتی که دارم هیچهایک میزنم و با آدم های جدیدی آشنا شدم که حتی قبلش هم من را ندیدند و من اونا را ندیدم اما زندگی همینه، من اعتماد داررم به خدای بلند مرتبه که بهترین اتفاقات را با دست و دل بازی تمامم به سمت من هدایت میکنه، بهترین آدما، شادترین ها، و همیشه هم همین شده و همینه.
دلم میگه یک مثال جالب از چه جور بودن کوچ سرفینگ بگم،
مثلا من که الان کوچ من، توی شهری که زندگی میکنم، آوکلند شهری توی کشور زیبای نیوزلند و استاد جان هم که مثلا تمپای فلوریدا، من توی قسمت سرچ میزنم، تمپا و افرادی را که اون شهر زندگی میکنن میاره بالا با تمام جزییاتی که نوشتند، از خدا میخوام منو هدایت کنه به سمت فردی که هم فرکانس منه حتی با ویژگی های مشخص، یک سر کچل و توپول و دوست داشتنی و یک پدر فوق العاده یک فردی که همیشه در هر لحظه سعی میکنه به قانون هم عمل کنه و خود خودشه نقش بازی نمیکنه، مهربونه، میخواد وزنش را کم کنه، حسابی شوخ، یک آدم مثل خودم هدایتیه، یک آدم توحیدی و.. اتفاقا هم خدا منو هدایت میکنه بالا سر همچین فردی قلبم تولوپ میزنه همون لحظه و خدا برام چشمکی میزنه و میگه، خودشه خودشه خودشه عزیزمم
میرم بهش پیام میدم
سلاممممممم دوست جونن من
من محمد هستم پرانرژی ترین و دیوونه ترین آدمی که تا به الان دیدم، و یک تراولر و عاشق آدمای جدید عاشق فرهنگ های متنوع و از اینکه میبینمت دوست خوبم خیلی خوشحالم و شکر گزار و … من بین 17 نوامبر 2020 تا این تاریخ توی تمپای فلوریدا هستم و خوشحال میشم شما را از نزدیک ببینم و اینکه خیلی مشتاقم که دیدنی های این شهر را از نزدیک هم ببینم بازم خوشحال تر میشممم که من را کمک کنه و حتی اگر وقت داری به همراه من بیای.
ممنونممم
با عشق، محمد
و استاد هم پیام را میخوانه و مهرم همون که برام چشمک میزد الان به دلش انداخته و میگه، چراا که نههه
با کمال میل پر انرژی ترین پسر دنیا، تازه میتونی زودتر هم بیای من از همیننن الان مشتاق دیدنتم، یوهووو
That’s life
به همین راحتی!
و اینجوری 2 آدم از جای جای دنیا میشن برای هم 2 دوست فوق العاده تا آخر عمر برای هم. و چیزی که جالبه این یک درخواست )) و وقتی درخواست میدی و نتیجه را میسپاری به خودش اگر اوکی شد که عالیههه و اگر نشد حتما خدا برات بهترشو میخواد.
وایی واییی وایی خدای من چقدرر اتفاقات غیر منتظره ای برامم افتاده اصلا وقتی یادشون میافتم دیووونه بودم دیووونه تر میشم! ( هااهاها )
واقعا وقتی در هماهنگی کامل با منیع باشی خداوند زا استاد برنامه ریزییی میبینییی من چقدررر مثال دارمم حداقل برای خودم و بعد از مدتیی دیگه برای همه میگیی منظورمم چیه؟!!! خب مشخصه
کتابش کردم، یوهووو پارسال مهر و آبان 97، 450 صفحه نوشتم. از اتفاقاتی که برام افتاد چقدر خوشحالم که خدا یک دوربین حرفه ای هم برای من جور کرد و من توی سفر اولم نزدیک 6000 شات !!! گرفتم خیلییهههه هاا ( هاهاها ) وقتی نگاهشون میکنم مسیر تکاملم را حتی توی همین عکاسی و عکاسی حرفه ای میبینم، میبینم که هر چقدر بیشتر تمرین کردم و سعی کردم بیشتر با مثلث عکاسی بازی کنم و اینکه بذارم خداوند، عکس را بگیره در زمان و مکان مناسب و نه من چقدررررر Wonderful شدند.
خب البته تا الان خیلی از قسمت هاشو 36 قسمت را سفرنامه اشو نوشتم
اتفاقاتی که برام افتاده و دلیلل اون اتفاقات منظورم همون طرز نگاه و باورها و فرکانس هایی که فرستادم.
واووو
من واقعااا بینظیرممم و فوق العاده، آره همینطوره
خدایا شکرت،صد هزار مرتبه شکرت
خب هنوز که هنوزه نرسیدم به اون چیزی که موقع دیدن این قسمت جذاب از سفرنامه بهم گفته شد که بگم!
من وقتی جزیره هرمز میخواستم از جزیره قشم برم، وقتی توی تندرو بودم 2 تا دختر زیبا و دوست داشتنی و خندان فرانسوی ( شارلوت و سولن ) 21 ساله را دیدم و دیگه ندیدم
2 روز بعد وقتی از هرمز میخواستم بیام بندرعباس تا برم شیراز
اتفاقی! که اتفاقی هم نبوده 2باره بچه ها را دیدم و این بار بیشتر لبخند زدیمم و خنده امون گرفت، بچه ها کمک میخواید؟! ممنونم محمد، اوکیه
شب همون روز بعد از 4،5 ساعت از اون اتفاق در حالی که گوشیم چند روز قبل وقتی توی جزیره رویایی و آرام بخش هنگام بودم و بعد از افتاب گرفتن تصمیم گرفتم که لباسمو هم با آب دریا بشورم نگو که گوشیم توی جیب شلوارم بوده و صاف 15 دقیقه ای داشته قول قول قول قول میکرده ( :D ) خلاصه روشن نشد که نشد.
شب وقتی رسیدم ترمیناال بندرعباس که برم شیراز سرمو برگردوندم و در حالی که لبخند همیشگیم روی لبام بود، اااا!!!!!
بازم شمایید که شارلوت و سولن میخشون زد! یا نمیدونم خشکشون زد
خلاصه بعد از سه بار دیدن هم و بدون هماهنگی، ما دوباره همدیگه را دیدیم این بار همسفر هم شدیم
یک اتوبوس فوق العاده و صندلی تکی شماره 9 در کنار یک مادر فوق العاده مهربوننن و دوست داشتنی و بچه ی کوچولوی نازش که داشتند میرفتند شیراز آقوو شیراز، بچه ها هم جلوی همین مادر و بچه بودند، اتفاق جالبی افتاد و گوشی یکی از بچه ها جا مونده بود توی همون ترمینال و وقتی نگران دیدمش، گفتم چی شده و گفت گوشی سولن جا مونده و سریع رفتم به راننده مهربون گفتم و زنگ زد و … خلاصه واسش آوردند و چقدرر خوشحال شدند و با خوشحالی اونا من هم خوشحال تر که تونستم ارزش ایجاد کنم و دستی برای کمک ( اینجا بود که من به تضاد زبان برخوردم و گفتممم حتماا باید به تسلط برسونمش ) ما صبح فردا پرانرژی تر از همیشه رسیدیم شیراز
و با بچه ها کمی حرف زدم و گفتم کجا میرید گفت خونه ی هاستمون، مونالیزا ! ( ایرانیه – مونا )
یک اسنپ گرفتند! و منم باهاشون رفتم و به راننده گفتتد اول بره سیتی سنتر که من را اونجا پیاده کنند و شروع یک ماجراجویی جدید توی شهر جدید، اما من گفتم نه اول بذار شما را برسونه من با این راننده ی مهربون تا جایی میرم. اینکارو کردم پیاده شدند و من میزبان زیباشون را دیدم و از اون دور سلام کردم و به راننده گفتم ممنون من میخوام با اتوبوس برم.
یک گوشه ای پیدا کردم روی صندلی نشستم اول یک صبحانه مشتی زدم و رفتم به سمت شهر منی که گوشی نداشتم توی شیراز و ( مقصد بعدی اصفهان ) رفتم شهرداری ( اون موقع برج 2 بود ) تا یک نقشه از تمام شهر بگیرم و یک سری جاها را دلم دوست داره انتخاب کنم و برم ببینم تا از نزدیک ” تجربه” بشه. ” تجربه ”
وقتی رفتم شهرداری، 4 تا دوست جدید در کم ترین زمان ممکن پیدا کردم و جذب نوع سفر شدند نوع نگاهم به زندگی به ساده گرفتناش به اینکه زندگی را هر جور بگیری همان جورم میبینی و تجربه میکنی. ..
خوشحال بودممم و سپاس گزارتر از همیشه که سبک زندگی من ( زندگی در سفر ) میتونه الهام بخش میلیون ها انسان به راحتی روی کره ی زیبای پر از فراوانی و نعمت و ثروت باشه، و همینجورم هست واقعا راستیش نمیدونم از اون وقتی که این سبک زندگی و سفر از 28 اسفند 96 تا الان شروع کردم روی هزاران نفر اثر مثبت گذاشتم، اونایی ک هسفر میرن میدونند
سفر چیزهااییی را بهت میده که فقط وو فقط توی ” سفر رفتن ” بهت میده و نه جاهایی دیگه نه چیزهایی دیگه.
سفر باعث میشه به قول مریم جان شایسته، علف های هرزت بوووم بوووم تو خالص تر بشی
وقتی کسی ازم میپرسه خب تا کی میخوای بری سفر؟ چطوری واقعااا میتونم بهش جوابش را بگم، جز اینکه بگم این را باید خودت تجربه کنی، اون موقع من را بیشتر درک میکنی. همینم شده. همینم هست.
استاد جان مریم جان مایک جون، من شمااا را واقعااا درک میکنم
احساس رهااییی که دارید، البته من میخوام که ماشین خودمم را داشته باشم و برممم سفر به هر جایی و اون وقت کمتر با آدما برخورد میکنم چون میخوام تنهایی بیشتر سفر کنم و بیشتررر از همیشه روی خودم کار کنم کار کنم و از همون اولین آگاهیی که بدست میارم در عمل هم استفاده کنم اینه رمز پیشرفت به نظرم وگرنه انباشته کردن یک کوهی از اگاهی کاری را به جایی نمیرسونه تازه اعتماد بهنفس و عزت نفست را هم کم و کممتر میکنه چون عمل نمیکنی!
خب خب کجا بودیم؟!
من که دارم حسابی لذت میبرممم، خدایا شکرت به خاطر چشم هایی که باهاشون میبینم، دستایی که تایپ میکنن، کامپیوتر و اینترنت فوق العاده ای که بهم دادی و البته قهوه و باشگاه هم بگم که خیلییی بینظیرن . وواووو
Yup
سه تا جا را انتخاب کردم که برم، سعدی بزرگ، حافظ بزرگ و یک جای دیگه که فقط 2 تای اول را رفتم!
بعد از کمی شهر گردی و سر به سر گذاشتن پیرمردهای شهر و بازی کردن با بچه ها و کلییی با دل سیر نگاه کردن به آدما و رفتارهاشون و لباس هاشون کلیی تحسین و … و البته رفتن و زدن سمبوسه ی مکزیکی هاتتت هیچچ وقت هیچچ وقت سمبوسه مکزیکی هات را با سس تند گلوری نخورید اون موقع که سخت میره پایین واویلاستت آتشی برپا میکند .. خلاصه ( ههااهاها ) رفتم سعدی بزرگ وای خدای من عجب جای زیبا و بینظیری
هوا ابری بود، اردیبهشت و بوی مست کننده بهار نارنج تازه که از کوچه به کوچه و خیابون های شهر روح و دلت را میبره .. میدونید اولین چیزی که دیدم چی بود توی اون عصر زیبا و رویایی
آفرین!
برای بار چهارم بدون هماهنگی، دیدن بچه ها با خانواده ی میزبانشون، دیگه از اون دور همو دیدیم مثل فیلم هندیا اسلو موشنی رفتیم سمت هم که همو بغل کنیم …
و بچه ها هنوز در سفرن .. تمام آسیا را گشتن کشور به کشور شهر به شهر .. چون باور دارند زندگی مثل یک سفر
آشنایی من با شما مثل یک سکانس از فیلم شده ، که نقش اول رو خیلی کوتاه نشون میده و بعد فلش بک میزنه به اول داستان.
حالا من اومدم شاید یجورایی اول داستان بعد از خوندن اولین کامنت از شما ،نوشته های شما رو از دوسال پیش میخونم ، نوشته که چه عرض کنم کلمه ها مثل نبات اکلیلی هستن هم شیرین هم زیبا ، واقعا نمیتونم خیلی وقت ها حسی رو که به من میده بیان نکنم و رد شم ، من نمیدونستم در این حد تجربیات فوق العاده دارین ، نمیدونستم ایرانگرد بودین ، من هر لحظه دارم از نوشته هاتون عشق ، رهایی و امید دریافت میکنم …
بنطرم این هدایت به کامنت های شما مربوط میشه به اینکه در آستانه ی پروازم از یک مرحله از زندگیم ،و بیشتر از همیشه نیاز دارم به سیراب کردن وجودم با هر آنچه که مربوط به آزادی و امید هست .
داشتم فکر میکردم واقعا این سایت عجیب و خداییه ، مارکو عزیزم شما دوسال پیش اینجا متنی نوشتین ، و جالبه مورد خطاب قرار دادین خواننده رو و من دو سال بعد میخونم و دقیقا حس میکنم مخاطب این نوشته ها خود خود منم ، حس میکنم دو سال پیش برای آتی امروز نوشتین که نترس برو جلو …
نوشته های شما حس بی نظیری به من میده ، باور های فوق العاده ای پیدا کردم ، چقدر به جرات و جسارتم کمک کرده ، چقدر مفهوم توحید رو زیبا بیان میکنین ..
محمد عزیز ،مارکو دوست داشتنی ، دوست نادیده ی من از شما ممنونم ، نورو خوشبختی و آرامش به لحظه هات بباره .
خدایاشکرت.خیلی عالی بود ممنون استاد عباسمنش و خانم شایسته بابت این فایلهای انگیزشی که پر میکنید و من تمامشو با جون و دل نگاه میکنم.قبل از خوابید.و خودمو شارژ میکنم و فرکانسمو تنظیم میکنم برای فردای صبحم.خداروصدهزار مرتبه شکر
سلام خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان ،خداوند رو سپاسگزارم که مرا به اینجا هدایت کردکه خودم نمیدانم دقیقا چی شد ، من اصلا از سایت هیچی سر در نمیارم و به کمک پسر برادرم عضو شدم و امشب در تنهایی خودم وارد سایت شدم و برای اولین بار متن نوشتم داستان آشنایی و هدایت من اینطوری شروع شد ،قبل عید سال ۹۸ بسیار ناامید بودم وداشتم بامصرف الکل خودکشی میکردم یک شب در همان حال خرابم از خداوند کمک خواستم چون اینقدر الکل میخوردم که دکتر به من گفته بود اگر یکدفعه ترک کنی احتمال سکته قلبی داری ولی من باور داشتم بدون دارو و یکدفعه میتوان آنرا با کمک خداوند ترک کرد و خداوند این لطف رو به من کرد ، پس از تقریبا یک ماه پاکی از قم به سمت تهران میامدم نیمه شب بود همسرم داخل ماشین با گوشی موبایل یک فایل از استاد عباسمنش برایم گذاشت گفت حوصله داری گوش کنی گفتم باشه و خدا میداند چه اتفاقی برای من افتاد که من بقول خود استاد احساس کردم این همان دست خداوند هست که میتواند به من کمک کند ، شروع کردم دنبال دیگر فایلهای استاد شاید بعضی روزها بیش از ۸ ساعت حرفهای استاد رو گوش میکردم یک شب که تنها بودم فایلی از استاد گوش کردم راجع به قرآن که فرمودن خودت برو لای کتاب رو باز کن ، یادم نیست اصلا کی آخرین بار قرآن خونده بودم ، رفتم ۵ صفحه با معنای فارسی خوندم و فقط گریه میکردم و از فردا نماز خواندم ، با خودم گفتم خدا کنه یادم نرفته باشه چجوری نماز باید بخونم چون روم نمیشد از کسی سوال کنم ولی بلطف خدا نماز رو خوندم ، درضمن تا بحال هیچ چیزی از محصولات نخریدم و بلد نبودم ولی اینقدر استاد با عشق فایلهای رایگان رو در اختیار همه قرار داده که کلی تاثیر در اخلاق و نهوه زندگی من گذاشته از این بابت هم از استاد و هم از تمامی اعضای سایت سپاسگزارم وامیدوارم بتوانم از درسهای استاد درست استفاده کنم ،من بدون اینکه بدانم استاد رازی نیست از کسانی که بهایی نپرداخته ناآگاهنه چند فایل را گوش کردم مرا حلال فرمایید ازوقتی که فهمیدم دیگر به هیچ عنوان آنها را گوش ندادم وفایلهای رایگان استاد را گوش کردم و نمیدونم خدا رو چگونه شکر کنم امیدوارم استاد متن مرا بخونه فکر نکنم توی عمرم تا بحال اینقدر طولانی چیزی را با موبایل تایپ کرده باشم من متولد۱۳۵۷ هستم و در قم بدنیا اومدم و مدت ۱۰ سالی هست که منزلم تهران هستش ولی محل کارم هنوز قم میباشد بخاطر همین وقتهایی که قم میام شبها منزل مرحوم پدر و مادرم به تنهایی سر میکنم وباصحبتهای استاد اصلا دیگر احساس تنهایی نمیکنم ومرتبا خداروشکر میکنم و این دعای قشنگ استاد رو همیشه میگم امیدوارم در پناه الله یکتا شاد وسلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید دوستتان دارم،
بسیار ممنونم از توجه شما ، و احساس خوبی دارم که پیام من خوانده شده و انرژی گرفتم از جمله زیبای شروع به زندگی جدید و شناخت خداوند ، خیلی از خدا ممنونم که مرا به این جمع دوستان عزیز راهنمایی کرد در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید
باز هم یک داستان شگفت انگیز دیگه که حسابی من رو به وجد اورد مریم عزیز بی نهایت خوشحالم که زنی وجود داره که اینقدررررررر با خودش در صلح هست و بی نهایت اعتمادو عشق توی رابطش پیدا میشه باعث میشه باورم قویتر بشه و با خودم مدام تکرار کنم که میشوددددددد من این جنس از ازادی رو دوست دارم که هیچ وابستگی و کنترلی وجود نداره اما هردو عاشق و جز هم چیز دیگه ای رو نمیبینن من خیلی وقته دارم تمرین میکنم اما با دیدن این فایل اشتیاقم دو چندان شد تا تلاش بیشتری برای هرچه زودتر رسیدن به این صلح درونی داشته باشم
راستی مریم جونم ممنون میشم اسم غذاهای تو رستوران رو بهمون بگین خیلی هوس انگیزه و من به شدت علاقه به تست غذاهای جدید دارم ممنونم واسه همه زحمتایی که میکشین ممنون استاد جونم واسه این سفر باحال ممنون مایک که بی نهایت دوست داشتنی هستی
سلام به همه اعضای سایت عباسمنش ودرود به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان واقعا من با دیدن این سفرنامه ها حالم خوب وعالی میشه وهر روز باورم نسبت به اینکه زندگی رو هرجور پیش بگیری پیش میره بیشتر و بیشتر میشه .خیلی عاشقتم هستم موفق کشور و سرحال باشید همیشه
خانم شایسته عزیزم از لایک های سبز خوشگلی که به کامنت های من میدید واقعا سپاسگزارم ، این لایک ها یک دنیا برام ارزش دارند و باعث هدایت من میشند …. من توی کامنت قبلی از یک تضاد حرف زدم و امروز میخوام اون تضاد را توضیح بدم و اینکه چطور برطرفش کردم …. من از کودکی مثل تمام کودکان ، مسافرت و تفریح را دوست داشتم اما حتی یکبار همراه با پدر یا مادرم به جایی مثل پارک یا سینما یا هیچ مکان تفریحی نرفتیم ، در طول چند بار مسافرتی هم که داشتیم پدرم مدام غر می زد و بدخلقی میکرد و شب قبل از سفر با استرس بسیارش سر هر موضوع کوچکی بهانه ای بدست خودش میداد که سر من و مادرم فریاد بکشد و مادرم و من سکوت میکردیم ، شب مسافرت نمی تونست راحت بخوابه ، با عجله و عصبانیت وسایل سفر را تو ماشین می گذاشت و هیچکس جرأت حرف زدن نداشت ، یادمه همیشه این سوال تو ذهنم بود که مگه بابا مجبوره مسافرت بره ؟؟ !!!! تا اینکه من بزرگ شدم و ازدواج کردم و درونم خیالش راحت شد که میتونه در شرایط جدید مسافرت نره و کلا حذفش کنه ، نه تنها مسافرت بلکه پارک و تفریح و همه چیز را از همون اول حذف کردم و بخصوص بعد از تولد بچه هام بهانه ای بهتر برای خودم پیدا کردم و درون خودم را قانع کردم که مسافرت خوب نیست ، همسرم هم کم کم مثل من شد و به تصمیمات ناگفته من تن داد ، تا اینکه بچه ها بزرگ شدند و من می فهمیدم که تفریح و گشتن و هم آغوشی با طبیعت و لذت بردن از پدیده های جدید ، حق مسلم اونهاست اما من اگر هم میخواستم بدلیل باورهای غلط و ترس ها و نگرانی های موجود در وجودم نمی تونستم از جایگاه امن خودم ، از خانه ام دل بکنم ، باور کنید حتی سعی هم میکردم اما نمیشد …. اما طی 20 قسمت از برنامه های سفر به دور آمریکا آرام آرام نسبت به این موضوع نرم شدم حتی توی قسمت های اول احساسم اصلا خوب نبود و کامنتی هم نوشتم اما با نوشتن همون کامنت فهمیدم که چه باورهای غلطی دارم و دیروز تفریح را شروع کردیم ، البته این صرفا یک تلاش جسمی نبود بلکه حرکتی بود که از ناخودآگاه من بلند میشد چرا که تا ذهن منطق کاری را نپذیره چیزی در عالم خارج اتفاق نمیفته ، من و خانواده م در اولین تفریح به شهر اصفهان رفتیم اما بصورت گروهی با افرادی که گرچه خوب بودند اما هم فکر و همراه خوبی برای ما نبودند طوریکه به شدت احساس من بد شد و توی ذوقم خورد ، با خودم گفتم اینم از تفریح ، خدایا ببین که من تلاش میکنم اما نمیشود و شروع به درددل و آه و ناله به خدا کردم اما شاید بعد از چند ثانیه خندیدم چون یادم اومد که خدا احساس نداره که الان تحت تاثیر عجز و ناله من قرار بگیره بلکه اون بزرگترین فرمانروای جهانه که قدرت خلق زندگی را به خودم داده و بمن این اختیار را داده که با زبان باورها بهش بگم که چی میخوام ، فقط با زبان باورها میتوان با خدا سخن گفت و لاغیر ، حرفهای استاد توی جاده توی ذهنم زنگ میزد « تضادها میاند که ما پیشرفت کنیم » و گفتم من باید اینو حلش کنم ، امروز بدون اینکه با اون گروهی که دیروز رفتیم مطرح کنیم ، فقط خودم و همسر و فرزندانم کمی زودتر از دیروز (که به ترافیک اصفهان برنخوریم) از خونه خارج شدیم و جالبه که همش با هدایت خدا جلو رفتیم ، به جاهایی هدایت شدیم که هرگز فکر ش را هم نمی کردم چنین جاهایی وجود داشته باشه ، از رودخونه گرفته تا تله سیژ ، از زمین به آسمان رفتیم ، از اون بالا جنگل و رودخونه بسیار زیبا بود ، کلاغ ها دسته دسته نوک شاخه های درختان نشسته بودند ، پاهایم به شاخه های درختان میخورد ، اولش می ترسیدم و خودم را جمع میکردم ، چقدر عکس گرفتیم ، و جالبه که با تضادهایی روبرو شدیم که تونستیم با استفاده از قوانین حلشون کنیم مثلا جایی بود که مبلغ ده هزار تومان می گرفتند و یک مار بزرگ در اختیارت میگذاشتند که باهاش عکس بگیری ، پسرم که 13 سالشه گفت میخوام با مار عکس بگیرم اما همسرم مخالفت کرد و من مثل همیشه با همسرم دعوا نکردم بلکه آروم بهش گفتم علتش چیه گفت مار کثیفه و بچه میترسه ازش ، پسرم گفت نمیترسم و من آرامشم را حفظ کردم و همسرم یهو موافقت کرد اما پسرم قهر کرده بود و حاضر نمی شد عکس بگیره من بهش گفتم بابا فکر کرده تو می ترسی برای همین اجازه نمی داد و پسرم تا اینو بهش گفتم برگشت و گفت عکس میگیرم و بعد اون مار بزرگ را بغل کرد و دور گردن و دستهای خودش پیچید و همسرم از شجاعت پسرمون تعجب کرده بود و از این صحنه به وجد اومده بود و خودش هم رفت کنار پسرم ایستاد و کله مار را گرفت و باهم عکس گرفتند و من بعد از این اتفاق قشنگ دیدم که روی دیوار نوشته شده بود : « هزینه ای که بابت عکس با مار دریافت میشه به زندانی ها داده میشه » و من خیلی بیشتر از کاری که با آرامشم اسباب انجامش را فراهم کرده بودم خوشحال شدم و به این ترتیب امروز بسیار به ما خوش گذشت و مهمتر از همه اینکه من به یکی از ترس هام که ترس از ارتفاع بود حمله کردم و سوار تله سیژ شدم ، زمین از اون بالا بسیار زیبا بود ، هرچند که هنوز هم میترسم اما همینکه برای اولین بار امتحانش کردم خوشحالم ، پسر کوچیکم وقتی دید من میترسم گفت مامان از استادت یاد بگیر که هواپیما میرونه ، گفتم وای بچه راست میگه …. خلاصه اینکه فایل های سفر به دور آمریکا تاثیر خودش را در زندگی ما شروع کرده …. به امید هزاران تجربه شاد برای خودم ، برای شما ، برای همه
خانم افشین عزیز به خاطر اینکه شروع کردید به تغییر دادن جنبه ی دیگری از زندگیتون بهتون تبریک میگم و تحسینتون میکنم.
«بعد اون مار بزرگ را بغل کرد و دور گردن و دستهای خودش پیچید و همسرم از شجاعت پسرمون تعجب کرده بود و از این صحنه به وجد اومده بود و خودش هم رفت کنار پسرم ایستاد و کله مار را گرفت و باهم عکس گرفتند»
عجب تجربه ی فوق العاده ای، به قول استاد وقتی برای ذهن چیزی منطقی میشه به نقطه ی عدم مقاومت میرسه و در مورد هر موضوعی این صادقه، با قدرت ادامه بدید مسیرزیبایی که انتخاب کردید. سپاسگزارم.
امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه و همواره در مسیر زیبای موفقیت باشید
بقول استاد اولش سخته چون باید خیلی زور بزنیم و هول بدیم تا ماشین به حرکت بیفته ولی بعد که حرکت کرد با نیروی خودش راه میفته و کار ما آسون تر میشه ، خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که کم کم دارم به حرکت دراومدن ماشین زندگیم را احساس میکنم ، کم کم دارم اون نیروی پنهان را که اگر بهش اعتقاد و اعتماد داشته باشیم و باورش کنیم خودش را نشون میده را احساس میکنم ، کم کم دارم کار کردن با قوانین را یاد میگیرم و مطمئنم این اتفاق دیر یا زود برای تمام کسانی که حرفهای استاد را جدی بگیرند و باور کنند ، خواهد افتاد …. بله تجربه مار خیلی عالی بود و تجربه های روزمره که از دل عمل به قانون خلق میشوند را هرگز نباید کوچک و ساده فرض کرد چرا که قرار است بزرگترین موفقیت ها نیز در دل همین روزها و شب ها رخ دهند و بهتر بگم خلق شوند …. هرچند که این تجربه واقعا بزرگ بود و پسر و همسرم و البته خودم و دوتا فرزند دیگرم درس های زیادی گرفتیم ، درسهایی مثل اعتماد به یکدیگر ، نفوذ در دل ناشناخته ها ، تبدیل ایمان به عمل و …..
سلام از فیلمهای قشنگی که برای ما میزاریت بی نهایت سپاسگذارم.
لذت میبرم فقط چیزی که هست پوشش مردم اون سرزمین که خوب برای خودشون عادی ،ولی برای ما مسلمانها نگاه نامحرم،اصلا بحث احکام کجای این دیدگاه توحیدی.
ممنون میشم راهنمای کنیت که در کدوم محصول یا قسمت به جواب سوالم میرسم.
خودم سرچ کردم ولی جوابی که قانعم کنه در عقل کل پیدا نکردم.
ممنونم.
سلام
فکر نمیکنم جواب این سوال رو تو هیچ محصولی پیدا کنید چون استاد درس احکام نمیدن. ایشون فقیه نیستن و همیشه میگن درمورد احکام خودتون در قرآن مطالعه و تحقیق کنید و هر نتیجه ای که گرفتین همون رو عملی کنین.
سلام گرم به همه همسفرای عزیز
خدایا شکرت٫٫٫ واقعا از ته دل میگم بخاطر وجود خونواده صمیمی استاد و بخصوص این سفرنامه ی زیبا اموزنده ٫
هر فایل یه درسه هر فایل یه دور ه ی اموزشیه ٫٫ تشکر از مریم مهربان که خیلی زود تو دل همه جا باز کردن و روز به روز هم بهتر میشن٫٫راستش اولش بخاطر باورهای غلطمون ذهنیت خوبی به شما نداشتیم اما نباید به انتخاب استاد شک میکردیم و با اینکه حتی چهره تون رو هم ندیدیم اما همین صدای زیبا و مهربون و صحبتای پر بارتون تو قلب ما رفتین
راجع به این فایل بگم که ساعت سه صبح دیدمش و تا الان که چهارونیمه صبحه تو سایتتون هستم وکامنتای دوستان رو میخونم با شوق و ذوق بسیار ٫٫٫ وای از همین کامنتا فهمیدم مردم ایران هم بافرهنگ و شعور و با درک و مثبت اندیش و باسواد هستن خدایاشکرت ٫٫قبلا ذهنیت بدی داشتم نسبت به مردم ایران٫٫اینم از مزایای همراهی با استاده که همراهاشم رو عالی کرده استاد واقعا بینظیری٫٫
خب مورد بعدی که این فایل بهم نشون داد این بود با مثبت اندیشی و حس خوب نشونه های خوب میاد و با کمال میل میشه بهشون اعتماد کرد نکته خوبشم این بود که گفتین ما قرار بود اقامت کوتاهی داشته باشیم اما حالا میخوایم بمونیم مگه غیر اینه که اومدیم لذت ببریم؟ این جمله ی ساده یه درسه خوبه
همونطور که دوستان گفتن تو نظرات اون لحظه که استاد تحمل جواب منفی نداشت و خودش باطری رو عوض کرد یه نمونه بسیار بسیار عالی برای صحبتاییه که خودشون تو دوره هاشون میکنن٫٫ یه الگویی که همه چیو با هم داره
مورد بعدی همکلام شدن با اون خونواده ای بود که سگ زیبایی داشتن ٫٫٫ به من این درسو داد که ممکنه ما با همین رفتارای کوچیک دل یه خونواده رو شاد کنیم روز یه خونواده رو بسازیم٫ یاد یه ماجرایی افتادم یه نفر نوشته بود من دارم میرم از فلان پل خودمو بندازم پایین خودکشی کنم اما اگه در بین مسیر کسی به من لبخند بزنه از این کار صرف نظر میکنم٫٫٫ این درس بسیار خوبی بود برام برای تعامل و برقراری ارتباط با مردم که قبلا اعتقاد داشتم مردم شهرای شلوغ بخصوص تهرانی که داخلش هستم اصلا جواب ادرس پرسیدن رو هم نمیدن و اگه با خانمی هم صحبت شی بی محلت میکنه و غرورتو بدتر خورد میکنه ٫٫٫ اما این فایل باورمو تغییر داد خدایا شکرت شکرت فهمیدم ذهنیتم هرچی باشه مردم همونو دریافت میکنن باید همه نگاه مثبت و زیبای منو ببینن٫٫
تو فایل قبلی که استاد کاملا بدون لباس بودن نشون داد چقد مردم اونجا فرهیخته و با درک و شعورن٫٫وقتی میبینم اکثر دخترا هم با یه تاب و شلوارک اون بیرون کاملا عادی برای خودشون و بقیه افراد هست با خودم میگم زندگی یعنی همین نه درگیر کمر بودن و تعیین قوانین برای اون ٫٫ و درسی که بهم داد اینه چشم چرونی تعطیل چون تو سرزمین مثبت این کار عقب موندگیه وای زندگی فراتر از این چیزای سطحیه نباید دلخوشیمون حواشی های بیهوده باشه دلخوشیامونم باید مثل ارزوهامون بزرگ باشه٫
درس دیگه ای که من از این فایل گرفتم اینه ٫٫استادی که انقدر برای ما واقعا بزرگن ٫٫٫ بقول دوستمون مثل کسایی نیستن که انگار عصا قورت دادن٫٫ بهم یاد داد نباید بیخود مغرور شد همونطور که استاد برای ما عزیز شدن راهش هم همینه که ما تو دل بقیه عزیز بشیم٫ نباید درگیر همرنگ شدن با جماعت بشیم کسی که از خودش مطمئنه و خودشو دوس داره نگران نظرات مردم نباید باشه که کجا چجوری رفتار کنم مغرور باشم کلاس بذارم با بقیه و کسایی که نسبت به من از لحاظ علم و دانش در امد منطقه زندگی و جنسیت و٫٫٫ کمتر هستن یجوری رفتار کنم که نشون بدم از اونا بالاترم و٫٫٫ یعنی این درسو یاد گرفتم که خو واقعیم باشم خود واقعی که مثبت اندیشه و روز به روز داره بهتر میشه٫٫
دوستانی که این کامنتو میخونن اینو بگم من چهار ساله با قانون اشنا هستم و نتایج زیادی داشتم خداروشکر٫٫ این چیزایی که گفتم در اول کامنتم شاید بگید شبیه کسایی هستم که تازه باقانون اشنا شدم ولی نه همین نکات رو من تو همین جلسه یاد گرفتم در واقع اگه زرنگ باشید ممکنه درسای بزرگ و پاشنه اشیل هاتون رو تو همین فایلای رایگان پیدا کنید٫٫
خب ساعت پنج و ده دقیقه شد ٫٫در پناه خدا ٫دوستتون دارم
عاااالی بود دوست عزیز
نکته های خیلی خوبی از کامنتتون یاد گرفتم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید
سلام دوست عزیز تهرانی.خیلی لذتبخش کامنتتون.
سپاسگزارم ازتون.
میخاستم تجربه ای که از تهران داشتم براتون بگم که چند روز پیش تهران بودم.درست خیلی شلوغ بود و هچکس همدیگرو نمیشناخت ولی انسان هایی واقعا خوبی داشت.
وقتی آدرس میپرسیدیم با کمال آرامش و به درستی راهنمایی میکردن.
از خیابون که رد میشدیم با احترام وایمیستادن و با دست اشاره میکردن که رد بشیم.
تو یستگاه قطار یکی که اصلا خواهش میکرد بیاین بشینین و جا گرفته بود تو اون شلوغی.از رئیس قطار تا مسئولی که دید ما بار داریم و حمل بار ممنوع باز اجازه داد بدون دردسر سوار بشیم یعنی بخوام بگم خیلی زیاد به هرکس برخورد میکردیم رفتار عالی داشتن با ما.از فراوانی نعمت که دگ نگم براتون.کار من فقط شده بود شکرگزاری.
واقعا لذت بردم از اونجا
سلام
این روزها گسترش جهان و پاسخ ب نیازهای ما ب وضوح و شیرینی برایم قابل مشاهده هست
برنامه سفر شما هم نمونه دیگری از پاسخ جهان ب نیازهای ما میباشد
این سفر در نوع خود بینظیر هست و ما از زاویه ای دیگر اموخته های استاد رو تجربه میکنیم
این پاسخی عمیقتر ب نیاز درک عمیقتر ما میباشد
میدانم هرکدام از ما بقدر رشد خود از این سفر بهره میبریم
خوشحالم ک تا حدود زیادی میشود با شما همفرکانس و همسفر شد?
سلام رضا جابری عزیز
چقدر زیبا نوشتی :
برنامه سفر شما هم نمونه دیگری از پاسخ جهان ب نیازهای ما میباشد.
شاید این جمله رو هزار بار شنیدم ولی بعضی حرف ها رو که می شنوی لذت شنیدنش ,مثل اینه که برای اولین بار شنیدی .
مرسی از خدای خوبم به خاطر بنده های خوبش .
سلام خانم ملیحه توان عزیز
تقریبا این دومین بار هست ک درست موقع اذان صبح از خواب بیدار میشوم و یادم میاد ک خواب سفر با استاد رو میدیدم
ب قول یکی از دوستان واقعا ادم میمونه ک از کجا شروع کنه و چی بنویسه
با ایمان کامل در این راه قدم برمیدارم و نتیجه میبینم
دوربین خانم شایسته فقط صدا و تصویر ضبط نمیکنه بلکه فرکانس و نوع انرژی اون لحظه رو هم با خودش داره
بنظر بنده همه کسانی ک این فایل ها رو میبینند قطعا بخشی از این برنامه و مجموعه اتفاقات این سفر هستند
بنابراین از همه دوستان و شما
بسیار سپاسگزارم
سلاممم عزیزای دل من
خدایا شکرت به خاطر این همه زیبایی
من که خنده تا بنا گوشم از اول تا آخر گشوده است نقطه سر خط!
عاشقتونمممم
یک چیزی بهم گفته شد و دوست دارم با دنیا به اشتراک بذارم.
کسی که به سبک بک پکینگ و هیچ هایک( TRAVELER ) سفر میکنه یکی از اون چیزهایی که از خودش میپرسه اینه که شب کجا بخوابم؟ توی شهر که رفتم کجا بخوابم؟ کجا حمام کنم؟ و … داستانی که میخوام در مورد Stay هست در مورد آشنایی با آدمای جدید، فرهنگ های جدید، خانواده های مختلف، کوچیک و بزرگ، آره!
من 2 تا باور دارم که دوست جهانگردم کسی که خدا توسط اون فرد من را با این سبک سفر آشنا کرد، در واقع خودم را با خودم دوست کرد و از وقتی که خودم را بهتر شناختم توی سفرهای جذاب و هیجان انگیزم، خدای خودم را بهتر شناختم، نقاط ضعف وو قوتم را بیشتر دیدم و شنیدم، خودممم را بارهاا و بارهاا توی آدم های مختلف توی شهرهای مختلف در حالی که فقط اسشمون یا قدشون و هیکلشون فرق داشت، آشنا کرد.
” دقیقا ” سفر باعث شد که من الانی که 23 سالمه انگار شاید 60 سالم باشه! نمیدونم وو اتفاقا دلمم یک بچه چند ساله کوچولو و شیرین و جذاب و خداگونه که هر کسی نگاهش میکنه، هر کسی باهاش حرف میزنه، ” ارتباط” بهترین کلمه ای هست که میتونم وقتی ارتباط باهاش میگیره، محاله ” لبخند زیباش ” بیشتر نشه! مثل الان مثل خودم.
وقتی باهاش برقرار میکنند قطعا آرامشی را میگیرند که از جای درست و تنها منبعشه.
خدایا شکرت
من عاشقتممممم خدای مهربونم.
میبینید دوستان؟!!!
در صلح بودن من در بیش ترین طول روز، در احساس خوب بودن در بیش ترین طول روز کوچکترین اتفاقی بوده که برای من در مسیر تکاملم برای من افتاده. سفررر سفررر و سفرر و اینکه بخوام از کم ترین آگاهی های مقدسی که خدا به وسیله های مختلف منو آگاه کرده، در ” عمل ” هم استفاده بکنم.
من پارسال یعنی سال 97
6 ماه گوشی هوشمند نداشتم، و یک ماه هم اصلا گوشی نداشتم و توی این مدت هم سفرهای زیادی رفتم!
سفری که نیاز داره شاید به گوشی برای اینکه کانکت باشی با میزبانت ( جلوتر در موردش میگم، یوهو ) یا هاست پیدا کنی به هر جایی که رفتی و یا اصلا برای اینکه به کسی زنگ بزنی، خب من نداشتم.
و واقعااا هم در عمل هیچ وابستگی و دلبستگی به حتی پدر و مادر عزیزم هم ندارم، چون ندارم.
چون خداااا به شدتتتتت و به تنهایییی کافیه برای من. و خودش برای من همه کس و همه چیز.
بذارید بیشتر بگم،
آدمای معمولی ( اکثر آدم ها ) برای اینکه خیالشون راحت بشه، یک برنامه ای هست به اسم Couchsurfing که یک Communityکه 14 میلیون عضو داره از تمام دنیااا از تمامم دنیا
این برنامه برای این هست که شما اقامت رایگان داشته باشی و هزینه های سفرت را پایین تر بیاری، و اولین کاری که توی این اپ یا سایت انجام میدی اینه که شما یک Bio کامل از خودت مینویسی، عکس میذاری و… حالا موقعی که میخوای بری سفر، یک قسمت سرچ داره و اونجا شهری که مقصدت هست را مینویسی و اون وقت آدمای جذابی که توی اون شهر زندگی میکنن را show میکنه، آدم های مختلف، رنگ های مختلف، فرهنگ های مختلف … یک جای جذابی که این سایت داره اینه که ازت میپرسه ” چه چیزی برای به اشتراک گذاری با مهمان عزیزت داری؟؟
جالبهه که اکثر جواب ها اینه که من میخوام از ” تجربه های ” ارزشمندی که کسب کردم و یا میدونم به مهمان عزیزم بگم. این برنامه فقط برای پیدا کردن جای خواب و حمام و .. بیشتر از این میشه لطف اون فرد یا در اصل لطف خداا که همیشه خداروشکر شامل حالمون میشه. مثل به اشتراک گذاری غذا و…
خب این یکی از راه هایی هست که من به عنوان یک Traveler برای Stay دارم
یک راه دیگه که خیلی ساده تره اینه که گروه هایی هست که افرادی مثل من ( آخرین باری که توی گروه بودم اوایل کار من روی تغییر باورهام بود و همون موقع من از تمام گروه ها و کانال ها لفت دادم چون ” تغییر باروها ” شد اولویت اول زندگی زیبای من و نه دوم و سوم … الانم هست الانم هست. و تنها کانالی که داشتم 2 کانال عزیز و دوست داشتنی استاد بود و هست!) سفر میکنن شاید نزدیک 5000 نفر!!! توی همین ایران!!
اما یک راه خیلیی خفن و جذاب تر و مخصوصاااا هیجان انگیززز هست که من عاشقشممم و واقعا نبود گوشی هوشمندو … و اینکه تصمیم گرفتم حتی به اینم وابسته نباشم فرصت خیلییی برای من شد که بیشتر روی کنترل ذهن و ووو ووو ووو بازممم ووو مهم ترین چیز برای خود مقدس وارزشمندم کار کنم و اونم چیزی نیست جز
” در لحظه زندگی کردن ”
نمیدونیددد شایدم بدونید! تمامممممم لحظه هاییی سفرممم را به یاد دارممم تمامشون را با تماممم جزییات
انقدررر میتونم الان خاطره بگمم که یک قسمت سایت فقط بایستی مال خدای درون من باشه!
چون در لحظه بودم چون نسیم باد اون ریزش برگ ها که هیچ برگی بی اذن خودش روی زمین نمی افته به یاد دارم، خنده ها، اشک ها، مهربونی ها، بارون بارونی که دقیقا تکمیل کرد اون حال مقدس من را، … خدای من شکرت
از همون سفر اولم تصمیم گرفتم که ” ایمانم ” را بیشتر از همیشه کنم و گذاشتم هدایت بشم
و با وجود نعمت دوست داشتنی دوست فوق العاده ام که منو با این سبک آشنا کرد، 2 تا باور را بهم گفت از همون اول!
محمد!
* آدمایی که بایستی تو را سوار کنن سوار میکنن، درسی که باید یاد بگیری را میگیری، کسی که باید ببینت میبینت.
* غذا به اندازه ی کافی برای همهههه برای همیشه در دسترس پس در لحظه باش و نیازی نیست نگران این باشی که قراره ظهر چی بخوری، مطمئن باش بهترین ها به نزد تو میان، جای خواب برای همه به اندازه وجود داره پس لازم نیست نگران باشی که کجا قراره بخوابی.
میبینید؟!
خدای من
این حرفا توی درست ترین زمان و مکان بهم گفته شد.
خب پس چی میمونه ؟!!
آفرین دقیقا
من گذاشتم که هدایت بشم به سمت اون فردی که میزبان خوشبخت منه، چون قراره من را ببینه.
و باورر کنید باورر
هر وقت هر شهری هر روستایی توی ناکجا آباد توی همین ایران، سیستان و بلوچستان، کرمان، کویر، یزد، قزوین، زنجان، گیلان، بندرعباس، جزیره ها، اراک، … هر جایی که رفتم باور داشتم ایمان داشتم، ایمانی که نتیجه اش “آرامش قلبی ” من بوده اون فرد یا فردها منو میبینن، آدمای هم فرکانسی
و بعد از کلی بساط دل کردن ( بساط کارهای دستیم توی هر شهری که میرم برای اینکه هم هزینه های سفرم را در بیارم به راحتییی و هم درآمد و هم کلیی دوست جدیید را پیدا میکنم و هم مهم ترین کاری که دلیل این بساطمه، ” عشق و حال کمی بیشتر ” لبخند بیشتر” گسترش نام خدا بر روی زبان ها ) به این نتیجه رسیدممم بیشتررر از همیشه که وقتی حالم خوب بود وقتی احساس پاک و مقدسم را خوب نگه داشتم، اون اتفاقات زیبایی که منتظرشون بودم و حتی بهترررر از اون را رقم زدم.
و جالبه بدونید که من کجاهااا که پول در نیاوردمم، توی ماشین وقتی که دارم هیچهایک میزنم و با آدم های جدیدی آشنا شدم که حتی قبلش هم من را ندیدند و من اونا را ندیدم اما زندگی همینه، من اعتماد داررم به خدای بلند مرتبه که بهترین اتفاقات را با دست و دل بازی تمامم به سمت من هدایت میکنه، بهترین آدما، شادترین ها، و همیشه هم همین شده و همینه.
دلم میگه یک مثال جالب از چه جور بودن کوچ سرفینگ بگم،
مثلا من که الان کوچ من، توی شهری که زندگی میکنم، آوکلند شهری توی کشور زیبای نیوزلند و استاد جان هم که مثلا تمپای فلوریدا، من توی قسمت سرچ میزنم، تمپا و افرادی را که اون شهر زندگی میکنن میاره بالا با تمام جزییاتی که نوشتند، از خدا میخوام منو هدایت کنه به سمت فردی که هم فرکانس منه حتی با ویژگی های مشخص، یک سر کچل و توپول و دوست داشتنی و یک پدر فوق العاده یک فردی که همیشه در هر لحظه سعی میکنه به قانون هم عمل کنه و خود خودشه نقش بازی نمیکنه، مهربونه، میخواد وزنش را کم کنه، حسابی شوخ، یک آدم مثل خودم هدایتیه، یک آدم توحیدی و.. اتفاقا هم خدا منو هدایت میکنه بالا سر همچین فردی قلبم تولوپ میزنه همون لحظه و خدا برام چشمکی میزنه و میگه، خودشه خودشه خودشه عزیزمم
میرم بهش پیام میدم
سلاممممممم دوست جونن من
من محمد هستم پرانرژی ترین و دیوونه ترین آدمی که تا به الان دیدم، و یک تراولر و عاشق آدمای جدید عاشق فرهنگ های متنوع و از اینکه میبینمت دوست خوبم خیلی خوشحالم و شکر گزار و … من بین 17 نوامبر 2020 تا این تاریخ توی تمپای فلوریدا هستم و خوشحال میشم شما را از نزدیک ببینم و اینکه خیلی مشتاقم که دیدنی های این شهر را از نزدیک هم ببینم بازم خوشحال تر میشممم که من را کمک کنه و حتی اگر وقت داری به همراه من بیای.
ممنونممم
با عشق، محمد
و استاد هم پیام را میخوانه و مهرم همون که برام چشمک میزد الان به دلش انداخته و میگه، چراا که نههه
با کمال میل پر انرژی ترین پسر دنیا، تازه میتونی زودتر هم بیای من از همیننن الان مشتاق دیدنتم، یوهووو
That’s life
به همین راحتی!
و اینجوری 2 آدم از جای جای دنیا میشن برای هم 2 دوست فوق العاده تا آخر عمر برای هم. و چیزی که جالبه این یک درخواست )) و وقتی درخواست میدی و نتیجه را میسپاری به خودش اگر اوکی شد که عالیههه و اگر نشد حتما خدا برات بهترشو میخواد.
وایی واییی وایی خدای من چقدرر اتفاقات غیر منتظره ای برامم افتاده اصلا وقتی یادشون میافتم دیووونه بودم دیووونه تر میشم! ( هااهاها )
واقعا وقتی در هماهنگی کامل با منیع باشی خداوند زا استاد برنامه ریزییی میبینییی من چقدررر مثال دارمم حداقل برای خودم و بعد از مدتیی دیگه برای همه میگیی منظورمم چیه؟!!! خب مشخصه
کتابش کردم، یوهووو پارسال مهر و آبان 97، 450 صفحه نوشتم. از اتفاقاتی که برام افتاد چقدر خوشحالم که خدا یک دوربین حرفه ای هم برای من جور کرد و من توی سفر اولم نزدیک 6000 شات !!! گرفتم خیلییهههه هاا ( هاهاها ) وقتی نگاهشون میکنم مسیر تکاملم را حتی توی همین عکاسی و عکاسی حرفه ای میبینم، میبینم که هر چقدر بیشتر تمرین کردم و سعی کردم بیشتر با مثلث عکاسی بازی کنم و اینکه بذارم خداوند، عکس را بگیره در زمان و مکان مناسب و نه من چقدررررر Wonderful شدند.
خب البته تا الان خیلی از قسمت هاشو 36 قسمت را سفرنامه اشو نوشتم
اتفاقاتی که برام افتاده و دلیلل اون اتفاقات منظورم همون طرز نگاه و باورها و فرکانس هایی که فرستادم.
واووو
من واقعااا بینظیرممم و فوق العاده، آره همینطوره
خدایا شکرت،صد هزار مرتبه شکرت
خب هنوز که هنوزه نرسیدم به اون چیزی که موقع دیدن این قسمت جذاب از سفرنامه بهم گفته شد که بگم!
من وقتی جزیره هرمز میخواستم از جزیره قشم برم، وقتی توی تندرو بودم 2 تا دختر زیبا و دوست داشتنی و خندان فرانسوی ( شارلوت و سولن ) 21 ساله را دیدم و دیگه ندیدم
2 روز بعد وقتی از هرمز میخواستم بیام بندرعباس تا برم شیراز
اتفاقی! که اتفاقی هم نبوده 2باره بچه ها را دیدم و این بار بیشتر لبخند زدیمم و خنده امون گرفت، بچه ها کمک میخواید؟! ممنونم محمد، اوکیه
شب همون روز بعد از 4،5 ساعت از اون اتفاق در حالی که گوشیم چند روز قبل وقتی توی جزیره رویایی و آرام بخش هنگام بودم و بعد از افتاب گرفتن تصمیم گرفتم که لباسمو هم با آب دریا بشورم نگو که گوشیم توی جیب شلوارم بوده و صاف 15 دقیقه ای داشته قول قول قول قول میکرده ( :D ) خلاصه روشن نشد که نشد.
شب وقتی رسیدم ترمیناال بندرعباس که برم شیراز سرمو برگردوندم و در حالی که لبخند همیشگیم روی لبام بود، اااا!!!!!
بازم شمایید که شارلوت و سولن میخشون زد! یا نمیدونم خشکشون زد
خلاصه بعد از سه بار دیدن هم و بدون هماهنگی، ما دوباره همدیگه را دیدیم این بار همسفر هم شدیم
یک اتوبوس فوق العاده و صندلی تکی شماره 9 در کنار یک مادر فوق العاده مهربوننن و دوست داشتنی و بچه ی کوچولوی نازش که داشتند میرفتند شیراز آقوو شیراز، بچه ها هم جلوی همین مادر و بچه بودند، اتفاق جالبی افتاد و گوشی یکی از بچه ها جا مونده بود توی همون ترمینال و وقتی نگران دیدمش، گفتم چی شده و گفت گوشی سولن جا مونده و سریع رفتم به راننده مهربون گفتم و زنگ زد و … خلاصه واسش آوردند و چقدرر خوشحال شدند و با خوشحالی اونا من هم خوشحال تر که تونستم ارزش ایجاد کنم و دستی برای کمک ( اینجا بود که من به تضاد زبان برخوردم و گفتممم حتماا باید به تسلط برسونمش ) ما صبح فردا پرانرژی تر از همیشه رسیدیم شیراز
و با بچه ها کمی حرف زدم و گفتم کجا میرید گفت خونه ی هاستمون، مونالیزا ! ( ایرانیه – مونا )
یک اسنپ گرفتند! و منم باهاشون رفتم و به راننده گفتتد اول بره سیتی سنتر که من را اونجا پیاده کنند و شروع یک ماجراجویی جدید توی شهر جدید، اما من گفتم نه اول بذار شما را برسونه من با این راننده ی مهربون تا جایی میرم. اینکارو کردم پیاده شدند و من میزبان زیباشون را دیدم و از اون دور سلام کردم و به راننده گفتم ممنون من میخوام با اتوبوس برم.
یک گوشه ای پیدا کردم روی صندلی نشستم اول یک صبحانه مشتی زدم و رفتم به سمت شهر منی که گوشی نداشتم توی شیراز و ( مقصد بعدی اصفهان ) رفتم شهرداری ( اون موقع برج 2 بود ) تا یک نقشه از تمام شهر بگیرم و یک سری جاها را دلم دوست داره انتخاب کنم و برم ببینم تا از نزدیک ” تجربه” بشه. ” تجربه ”
وقتی رفتم شهرداری، 4 تا دوست جدید در کم ترین زمان ممکن پیدا کردم و جذب نوع سفر شدند نوع نگاهم به زندگی به ساده گرفتناش به اینکه زندگی را هر جور بگیری همان جورم میبینی و تجربه میکنی. ..
خوشحال بودممم و سپاس گزارتر از همیشه که سبک زندگی من ( زندگی در سفر ) میتونه الهام بخش میلیون ها انسان به راحتی روی کره ی زیبای پر از فراوانی و نعمت و ثروت باشه، و همینجورم هست واقعا راستیش نمیدونم از اون وقتی که این سبک زندگی و سفر از 28 اسفند 96 تا الان شروع کردم روی هزاران نفر اثر مثبت گذاشتم، اونایی ک هسفر میرن میدونند
سفر چیزهااییی را بهت میده که فقط وو فقط توی ” سفر رفتن ” بهت میده و نه جاهایی دیگه نه چیزهایی دیگه.
سفر باعث میشه به قول مریم جان شایسته، علف های هرزت بوووم بوووم تو خالص تر بشی
وقتی کسی ازم میپرسه خب تا کی میخوای بری سفر؟ چطوری واقعااا میتونم بهش جوابش را بگم، جز اینکه بگم این را باید خودت تجربه کنی، اون موقع من را بیشتر درک میکنی. همینم شده. همینم هست.
استاد جان مریم جان مایک جون، من شمااا را واقعااا درک میکنم
احساس رهااییی که دارید، البته من میخوام که ماشین خودمم را داشته باشم و برممم سفر به هر جایی و اون وقت کمتر با آدما برخورد میکنم چون میخوام تنهایی بیشتر سفر کنم و بیشتررر از همیشه روی خودم کار کنم کار کنم و از همون اولین آگاهیی که بدست میارم در عمل هم استفاده کنم اینه رمز پیشرفت به نظرم وگرنه انباشته کردن یک کوهی از اگاهی کاری را به جایی نمیرسونه تازه اعتماد بهنفس و عزت نفست را هم کم و کممتر میکنه چون عمل نمیکنی!
خب خب کجا بودیم؟!
من که دارم حسابی لذت میبرممم، خدایا شکرت به خاطر چشم هایی که باهاشون میبینم، دستایی که تایپ میکنن، کامپیوتر و اینترنت فوق العاده ای که بهم دادی و البته قهوه و باشگاه هم بگم که خیلییی بینظیرن . وواووو
Yup
سه تا جا را انتخاب کردم که برم، سعدی بزرگ، حافظ بزرگ و یک جای دیگه که فقط 2 تای اول را رفتم!
بعد از کمی شهر گردی و سر به سر گذاشتن پیرمردهای شهر و بازی کردن با بچه ها و کلییی با دل سیر نگاه کردن به آدما و رفتارهاشون و لباس هاشون کلیی تحسین و … و البته رفتن و زدن سمبوسه ی مکزیکی هاتتت هیچچ وقت هیچچ وقت سمبوسه مکزیکی هات را با سس تند گلوری نخورید اون موقع که سخت میره پایین واویلاستت آتشی برپا میکند .. خلاصه ( ههااهاها ) رفتم سعدی بزرگ وای خدای من عجب جای زیبا و بینظیری
هوا ابری بود، اردیبهشت و بوی مست کننده بهار نارنج تازه که از کوچه به کوچه و خیابون های شهر روح و دلت را میبره .. میدونید اولین چیزی که دیدم چی بود توی اون عصر زیبا و رویایی
آفرین!
برای بار چهارم بدون هماهنگی، دیدن بچه ها با خانواده ی میزبانشون، دیگه از اون دور همو دیدیم مثل فیلم هندیا اسلو موشنی رفتیم سمت هم که همو بغل کنیم …
و بچه ها هنوز در سفرن .. تمام آسیا را گشتن کشور به کشور شهر به شهر .. چون باور دارند زندگی مثل یک سفر
ما در ” هر ” لحظه داریم هدایت میشیم.
عاشقتونممممم
عاشققق
مثل خداااا
چقدر عالی و پرانرژی نوشتین. خوندن کامنتتون واقعا بهم انرژی داد. آفرین به این دیدگاه آزاد و رها
چقدر پر انرژی هستی مارکو
اون ذوق درونی ات با تمام وجودم احساس می کنم .
و همش لبخند به لب کامنتت رو می خوننم .
چند تا سؤالی که در مورد سفر داشتم رو تو کامنتت بهش جواب دادی ممنونم .
ووواووو عجب خدای درون شیطونی??????
مارکو عزیز سلام
آشنایی من با شما مثل یک سکانس از فیلم شده ، که نقش اول رو خیلی کوتاه نشون میده و بعد فلش بک میزنه به اول داستان.
حالا من اومدم شاید یجورایی اول داستان بعد از خوندن اولین کامنت از شما ،نوشته های شما رو از دوسال پیش میخونم ، نوشته که چه عرض کنم کلمه ها مثل نبات اکلیلی هستن هم شیرین هم زیبا ، واقعا نمیتونم خیلی وقت ها حسی رو که به من میده بیان نکنم و رد شم ، من نمیدونستم در این حد تجربیات فوق العاده دارین ، نمیدونستم ایرانگرد بودین ، من هر لحظه دارم از نوشته هاتون عشق ، رهایی و امید دریافت میکنم …
بنطرم این هدایت به کامنت های شما مربوط میشه به اینکه در آستانه ی پروازم از یک مرحله از زندگیم ،و بیشتر از همیشه نیاز دارم به سیراب کردن وجودم با هر آنچه که مربوط به آزادی و امید هست .
داشتم فکر میکردم واقعا این سایت عجیب و خداییه ، مارکو عزیزم شما دوسال پیش اینجا متنی نوشتین ، و جالبه مورد خطاب قرار دادین خواننده رو و من دو سال بعد میخونم و دقیقا حس میکنم مخاطب این نوشته ها خود خود منم ، حس میکنم دو سال پیش برای آتی امروز نوشتین که نترس برو جلو …
نوشته های شما حس بی نظیری به من میده ، باور های فوق العاده ای پیدا کردم ، چقدر به جرات و جسارتم کمک کرده ، چقدر مفهوم توحید رو زیبا بیان میکنین ..
محمد عزیز ،مارکو دوست داشتنی ، دوست نادیده ی من از شما ممنونم ، نورو خوشبختی و آرامش به لحظه هات بباره .
سلام دوست عزیزم
من واقعا از خوندن کامنت شما لذت بردم
انرژی شما حتی داخل متنی هم که تایپ کرده بودید احساس میشه
من هم به تازگی شروع کردم به گشتن و دیون جاذبه های شهر خودم اصفهان
و به یاری خدا میخوام سفر های زیادی رو برم
از شما درخواستی داشتم
میشه لطفا راهنماییم کنین که از کجا میتونم شروع کنم؟
گروه هایی که گفته بودین رو از کجا میشه پیدا کرد؟
ممنونم
خدایاشکرت.خیلی عالی بود ممنون استاد عباسمنش و خانم شایسته بابت این فایلهای انگیزشی که پر میکنید و من تمامشو با جون و دل نگاه میکنم.قبل از خوابید.و خودمو شارژ میکنم و فرکانسمو تنظیم میکنم برای فردای صبحم.خداروصدهزار مرتبه شکر
سلام خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان ،خداوند رو سپاسگزارم که مرا به اینجا هدایت کردکه خودم نمیدانم دقیقا چی شد ، من اصلا از سایت هیچی سر در نمیارم و به کمک پسر برادرم عضو شدم و امشب در تنهایی خودم وارد سایت شدم و برای اولین بار متن نوشتم داستان آشنایی و هدایت من اینطوری شروع شد ،قبل عید سال ۹۸ بسیار ناامید بودم وداشتم بامصرف الکل خودکشی میکردم یک شب در همان حال خرابم از خداوند کمک خواستم چون اینقدر الکل میخوردم که دکتر به من گفته بود اگر یکدفعه ترک کنی احتمال سکته قلبی داری ولی من باور داشتم بدون دارو و یکدفعه میتوان آنرا با کمک خداوند ترک کرد و خداوند این لطف رو به من کرد ، پس از تقریبا یک ماه پاکی از قم به سمت تهران میامدم نیمه شب بود همسرم داخل ماشین با گوشی موبایل یک فایل از استاد عباسمنش برایم گذاشت گفت حوصله داری گوش کنی گفتم باشه و خدا میداند چه اتفاقی برای من افتاد که من بقول خود استاد احساس کردم این همان دست خداوند هست که میتواند به من کمک کند ، شروع کردم دنبال دیگر فایلهای استاد شاید بعضی روزها بیش از ۸ ساعت حرفهای استاد رو گوش میکردم یک شب که تنها بودم فایلی از استاد گوش کردم راجع به قرآن که فرمودن خودت برو لای کتاب رو باز کن ، یادم نیست اصلا کی آخرین بار قرآن خونده بودم ، رفتم ۵ صفحه با معنای فارسی خوندم و فقط گریه میکردم و از فردا نماز خواندم ، با خودم گفتم خدا کنه یادم نرفته باشه چجوری نماز باید بخونم چون روم نمیشد از کسی سوال کنم ولی بلطف خدا نماز رو خوندم ، درضمن تا بحال هیچ چیزی از محصولات نخریدم و بلد نبودم ولی اینقدر استاد با عشق فایلهای رایگان رو در اختیار همه قرار داده که کلی تاثیر در اخلاق و نهوه زندگی من گذاشته از این بابت هم از استاد و هم از تمامی اعضای سایت سپاسگزارم وامیدوارم بتوانم از درسهای استاد درست استفاده کنم ،من بدون اینکه بدانم استاد رازی نیست از کسانی که بهایی نپرداخته ناآگاهنه چند فایل را گوش کردم مرا حلال فرمایید ازوقتی که فهمیدم دیگر به هیچ عنوان آنها را گوش ندادم وفایلهای رایگان استاد را گوش کردم و نمیدونم خدا رو چگونه شکر کنم امیدوارم استاد متن مرا بخونه فکر نکنم توی عمرم تا بحال اینقدر طولانی چیزی را با موبایل تایپ کرده باشم من متولد۱۳۵۷ هستم و در قم بدنیا اومدم و مدت ۱۰ سالی هست که منزلم تهران هستش ولی محل کارم هنوز قم میباشد بخاطر همین وقتهایی که قم میام شبها منزل مرحوم پدر و مادرم به تنهایی سر میکنم وباصحبتهای استاد اصلا دیگر احساس تنهایی نمیکنم ومرتبا خداروشکر میکنم و این دعای قشنگ استاد رو همیشه میگم امیدوارم در پناه الله یکتا شاد وسلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید دوستتان دارم،
سلام آقای حسین راستگو عزیز
مطمئنا از خدا در اعماق وجودت خواستی که هدایتت کنه و خدا دستت رو گرفته و از طریق دستان بی نهابتش هدایتت کرده به اینجا
شروع زندگی جدیدت مبارک
شروع شناخت خدای واقعی جدیدت مبارررک
بسیار ممنونم از توجه شما ، و احساس خوبی دارم که پیام من خوانده شده و انرژی گرفتم از جمله زیبای شروع به زندگی جدید و شناخت خداوند ، خیلی از خدا ممنونم که مرا به این جمع دوستان عزیز راهنمایی کرد در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید
سلام همسفرای عزییییییییزم
باز هم یک داستان شگفت انگیز دیگه که حسابی من رو به وجد اورد مریم عزیز بی نهایت خوشحالم که زنی وجود داره که اینقدررررررر با خودش در صلح هست و بی نهایت اعتمادو عشق توی رابطش پیدا میشه باعث میشه باورم قویتر بشه و با خودم مدام تکرار کنم که میشوددددددد من این جنس از ازادی رو دوست دارم که هیچ وابستگی و کنترلی وجود نداره اما هردو عاشق و جز هم چیز دیگه ای رو نمیبینن من خیلی وقته دارم تمرین میکنم اما با دیدن این فایل اشتیاقم دو چندان شد تا تلاش بیشتری برای هرچه زودتر رسیدن به این صلح درونی داشته باشم
راستی مریم جونم ممنون میشم اسم غذاهای تو رستوران رو بهمون بگین خیلی هوس انگیزه و من به شدت علاقه به تست غذاهای جدید دارم ممنونم واسه همه زحمتایی که میکشین ممنون استاد جونم واسه این سفر باحال ممنون مایک که بی نهایت دوست داشتنی هستی
عاشقتونمممممممم
سلام به دوستان همسفر
سلام به خانواده خوشبخت که استادان راهمون شدید(سید حسین جان ومریم جان ومایک عزیز)
سپاسگزارم از فایلهایی که میگزارید مریم جان شایسته وسپاس از استاد که چقدر ماهرانه درهرفایل درسهای مهمی رو بهمون یاداوری میکنن?????????
زیبا بود برای خودم نکته هارو یاداشت کردم تا موندگار بشن برام
چه شهرو منطقه زیبایی
چه نشونه هایی وچه توجهی
چه مردمان شادومهربانی
چه هدایتی برای شادتربودن برادیدن بهتر
چه همه جا تروتمیز
چه کلمات مثبتی
چه گفتگوی خودمونی ودوستانه ایی با انسانهای غریبه
وچه توضیح واضحی درمورد مرگ وچه فیلمبردار ماهری
دمتون گرم??????
خدا حفظتون کنه
شادیهاتون پایدارتر
ممنون وسپاسگزارم از شما?????????????????
سلام به همه اعضای سایت عباسمنش ودرود به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان واقعا من با دیدن این سفرنامه ها حالم خوب وعالی میشه وهر روز باورم نسبت به اینکه زندگی رو هرجور پیش بگیری پیش میره بیشتر و بیشتر میشه .خیلی عاشقتم هستم موفق کشور و سرحال باشید همیشه
سلام
خانم شایسته عزیزم از لایک های سبز خوشگلی که به کامنت های من میدید واقعا سپاسگزارم ، این لایک ها یک دنیا برام ارزش دارند و باعث هدایت من میشند …. من توی کامنت قبلی از یک تضاد حرف زدم و امروز میخوام اون تضاد را توضیح بدم و اینکه چطور برطرفش کردم …. من از کودکی مثل تمام کودکان ، مسافرت و تفریح را دوست داشتم اما حتی یکبار همراه با پدر یا مادرم به جایی مثل پارک یا سینما یا هیچ مکان تفریحی نرفتیم ، در طول چند بار مسافرتی هم که داشتیم پدرم مدام غر می زد و بدخلقی میکرد و شب قبل از سفر با استرس بسیارش سر هر موضوع کوچکی بهانه ای بدست خودش میداد که سر من و مادرم فریاد بکشد و مادرم و من سکوت میکردیم ، شب مسافرت نمی تونست راحت بخوابه ، با عجله و عصبانیت وسایل سفر را تو ماشین می گذاشت و هیچکس جرأت حرف زدن نداشت ، یادمه همیشه این سوال تو ذهنم بود که مگه بابا مجبوره مسافرت بره ؟؟ !!!! تا اینکه من بزرگ شدم و ازدواج کردم و درونم خیالش راحت شد که میتونه در شرایط جدید مسافرت نره و کلا حذفش کنه ، نه تنها مسافرت بلکه پارک و تفریح و همه چیز را از همون اول حذف کردم و بخصوص بعد از تولد بچه هام بهانه ای بهتر برای خودم پیدا کردم و درون خودم را قانع کردم که مسافرت خوب نیست ، همسرم هم کم کم مثل من شد و به تصمیمات ناگفته من تن داد ، تا اینکه بچه ها بزرگ شدند و من می فهمیدم که تفریح و گشتن و هم آغوشی با طبیعت و لذت بردن از پدیده های جدید ، حق مسلم اونهاست اما من اگر هم میخواستم بدلیل باورهای غلط و ترس ها و نگرانی های موجود در وجودم نمی تونستم از جایگاه امن خودم ، از خانه ام دل بکنم ، باور کنید حتی سعی هم میکردم اما نمیشد …. اما طی 20 قسمت از برنامه های سفر به دور آمریکا آرام آرام نسبت به این موضوع نرم شدم حتی توی قسمت های اول احساسم اصلا خوب نبود و کامنتی هم نوشتم اما با نوشتن همون کامنت فهمیدم که چه باورهای غلطی دارم و دیروز تفریح را شروع کردیم ، البته این صرفا یک تلاش جسمی نبود بلکه حرکتی بود که از ناخودآگاه من بلند میشد چرا که تا ذهن منطق کاری را نپذیره چیزی در عالم خارج اتفاق نمیفته ، من و خانواده م در اولین تفریح به شهر اصفهان رفتیم اما بصورت گروهی با افرادی که گرچه خوب بودند اما هم فکر و همراه خوبی برای ما نبودند طوریکه به شدت احساس من بد شد و توی ذوقم خورد ، با خودم گفتم اینم از تفریح ، خدایا ببین که من تلاش میکنم اما نمیشود و شروع به درددل و آه و ناله به خدا کردم اما شاید بعد از چند ثانیه خندیدم چون یادم اومد که خدا احساس نداره که الان تحت تاثیر عجز و ناله من قرار بگیره بلکه اون بزرگترین فرمانروای جهانه که قدرت خلق زندگی را به خودم داده و بمن این اختیار را داده که با زبان باورها بهش بگم که چی میخوام ، فقط با زبان باورها میتوان با خدا سخن گفت و لاغیر ، حرفهای استاد توی جاده توی ذهنم زنگ میزد « تضادها میاند که ما پیشرفت کنیم » و گفتم من باید اینو حلش کنم ، امروز بدون اینکه با اون گروهی که دیروز رفتیم مطرح کنیم ، فقط خودم و همسر و فرزندانم کمی زودتر از دیروز (که به ترافیک اصفهان برنخوریم) از خونه خارج شدیم و جالبه که همش با هدایت خدا جلو رفتیم ، به جاهایی هدایت شدیم که هرگز فکر ش را هم نمی کردم چنین جاهایی وجود داشته باشه ، از رودخونه گرفته تا تله سیژ ، از زمین به آسمان رفتیم ، از اون بالا جنگل و رودخونه بسیار زیبا بود ، کلاغ ها دسته دسته نوک شاخه های درختان نشسته بودند ، پاهایم به شاخه های درختان میخورد ، اولش می ترسیدم و خودم را جمع میکردم ، چقدر عکس گرفتیم ، و جالبه که با تضادهایی روبرو شدیم که تونستیم با استفاده از قوانین حلشون کنیم مثلا جایی بود که مبلغ ده هزار تومان می گرفتند و یک مار بزرگ در اختیارت میگذاشتند که باهاش عکس بگیری ، پسرم که 13 سالشه گفت میخوام با مار عکس بگیرم اما همسرم مخالفت کرد و من مثل همیشه با همسرم دعوا نکردم بلکه آروم بهش گفتم علتش چیه گفت مار کثیفه و بچه میترسه ازش ، پسرم گفت نمیترسم و من آرامشم را حفظ کردم و همسرم یهو موافقت کرد اما پسرم قهر کرده بود و حاضر نمی شد عکس بگیره من بهش گفتم بابا فکر کرده تو می ترسی برای همین اجازه نمی داد و پسرم تا اینو بهش گفتم برگشت و گفت عکس میگیرم و بعد اون مار بزرگ را بغل کرد و دور گردن و دستهای خودش پیچید و همسرم از شجاعت پسرمون تعجب کرده بود و از این صحنه به وجد اومده بود و خودش هم رفت کنار پسرم ایستاد و کله مار را گرفت و باهم عکس گرفتند و من بعد از این اتفاق قشنگ دیدم که روی دیوار نوشته شده بود : « هزینه ای که بابت عکس با مار دریافت میشه به زندانی ها داده میشه » و من خیلی بیشتر از کاری که با آرامشم اسباب انجامش را فراهم کرده بودم خوشحال شدم و به این ترتیب امروز بسیار به ما خوش گذشت و مهمتر از همه اینکه من به یکی از ترس هام که ترس از ارتفاع بود حمله کردم و سوار تله سیژ شدم ، زمین از اون بالا بسیار زیبا بود ، هرچند که هنوز هم میترسم اما همینکه برای اولین بار امتحانش کردم خوشحالم ، پسر کوچیکم وقتی دید من میترسم گفت مامان از استادت یاد بگیر که هواپیما میرونه ، گفتم وای بچه راست میگه …. خلاصه اینکه فایل های سفر به دور آمریکا تاثیر خودش را در زندگی ما شروع کرده …. به امید هزاران تجربه شاد برای خودم ، برای شما ، برای همه
خانم افشین عزیز به خاطر اینکه شروع کردید به تغییر دادن جنبه ی دیگری از زندگیتون بهتون تبریک میگم و تحسینتون میکنم.
«بعد اون مار بزرگ را بغل کرد و دور گردن و دستهای خودش پیچید و همسرم از شجاعت پسرمون تعجب کرده بود و از این صحنه به وجد اومده بود و خودش هم رفت کنار پسرم ایستاد و کله مار را گرفت و باهم عکس گرفتند»
عجب تجربه ی فوق العاده ای، به قول استاد وقتی برای ذهن چیزی منطقی میشه به نقطه ی عدم مقاومت میرسه و در مورد هر موضوعی این صادقه، با قدرت ادامه بدید مسیرزیبایی که انتخاب کردید. سپاسگزارم.
سلام آقای امام بخش
امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه و همواره در مسیر زیبای موفقیت باشید
بقول استاد اولش سخته چون باید خیلی زور بزنیم و هول بدیم تا ماشین به حرکت بیفته ولی بعد که حرکت کرد با نیروی خودش راه میفته و کار ما آسون تر میشه ، خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که کم کم دارم به حرکت دراومدن ماشین زندگیم را احساس میکنم ، کم کم دارم اون نیروی پنهان را که اگر بهش اعتقاد و اعتماد داشته باشیم و باورش کنیم خودش را نشون میده را احساس میکنم ، کم کم دارم کار کردن با قوانین را یاد میگیرم و مطمئنم این اتفاق دیر یا زود برای تمام کسانی که حرفهای استاد را جدی بگیرند و باور کنند ، خواهد افتاد …. بله تجربه مار خیلی عالی بود و تجربه های روزمره که از دل عمل به قانون خلق میشوند را هرگز نباید کوچک و ساده فرض کرد چرا که قرار است بزرگترین موفقیت ها نیز در دل همین روزها و شب ها رخ دهند و بهتر بگم خلق شوند …. هرچند که این تجربه واقعا بزرگ بود و پسر و همسرم و البته خودم و دوتا فرزند دیگرم درس های زیادی گرفتیم ، درسهایی مثل اعتماد به یکدیگر ، نفوذ در دل ناشناخته ها ، تبدیل ایمان به عمل و …..
با آرزوی موفقیت برای شما دوست عزیزم