https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/07/abasmanesh-25.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-04 10:13:452024-07-29 14:41:41سفر به دور آمریکا | قسمت ۲۸
498نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیز سلام به خانم شایسته ی مهربان سلام به مایک و تمام دوستداران این خانواده ی صمیمی.
امیدوارم حالتون خوب باشه.خیلی خوب. خانم شایسته شما دارید چیکار میکنید؟ یعنی حرفاتون منو دیوانه میکنه. بعد از حرفهای با ارزش استاد واقعا حرفای شما واسم دلنشینه. شما 2 نفر بی نظیرین. وقتی داشتین در مورد افیسر به اون قشنگی صحبت میکردین خودمو گذاشتم توی اون موقعیت که خدا هم به من میگه ویزای مالتیه تحصیلیت درجا صادر میشه و تو انتخاب کردی از این راه به امریکا بری و اونجا زندگی کنی. و انشالله به زودی به اون لحظه میرسم.خدایا شکرت . خیلی حس خوبی دارم خانم شایسته. مرسی از شما و استاد که از نزدیک ابشار نیاگارارو نشونمون دادین. مرسی که همه جا دوربین به دستین و آماده واسه نشون دادن زیبایی ها به ما.
منکه نمیدونستم میشه رفت توی آبشار. واقعا زیبا بود تمام تصاویر فوق العاده بودن مخصوصا اون سنجاب نازی که از دست استاد پاپ کرن رو میگرفت و میخورد. چقدر استاد با نمک به اون مرغای دریایی میگفتن دعوا نکنید فراوانیه ، خداروشکر کنید.
انقدر ذوق دارم واسه فایلای فوق العادتون که حد نداره. فقط ای کاش طولانی تر بود. خانم شایسته بازم ازتون ممنونم. شما خییییلی مهربون هستین و قطعا بی دلیل نیست که در کنار استاد عباسمنش هستین. خدا به هرسه ی شما سلامتی بده.
” موضوع، انتخاب هست و ایمان داشتن به این انتخاب. یک زمانی تو انتخاب کردی که ایران به دنیا بیای و الان انتخاب کردی که بری امریکا زندگی کنی
موضوع همین قدر ساده است”
منو یاد یک شعری انداخت که سالهاست میشناسمش اما الان که با طرز نگاه عباس منشی نگاهش میکنم بیشتر درکش میکنم.
اینجا شعرش رو براتون میذارم و فایل صوتیش رو هم با صدای خودم براتون ایمیل میکنم در صورت صلاحدید ویسش رو هم منتشر بفرمایین تا سایر دوستان هم غرق در لذت بشن و باورشون باز هم قویتر بشه که : ” موضوع انتخابه و ایمان داشتن به این انتخاب… همینقدر ساده”
اسم شعر هست:
من چرا آمده ام روی زمین؟ و اسم شاعرش رو هم نمیدونم .
” من چرا آمده ام روی زمین؟ ”
در یکی روز عجیب، مثل هر روزِ دگر،
خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش.
منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان،
چند روزی است مسافر هستند، توی یک شهر غریب.
فرصتی عالی بود،
بهرِ یک شکوه تاریخی پر درد از او . . . . . . .
پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من
با شما هستم من!
خالق هستیِ این عالم و آن بالا ها . . . .!
من چرا آمده ام روی زمین؟
شده ام بازیچه؟
که شما حوصله تان سر نرود؟
بتوانید خدایی بکنید؟
و شما ساخته اید این عالم،
با همه وسعت و ابعاد خودش،
تا به ما بنمائید،
قدرت و هبیت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟
هیبتا،
ما همگی ترسیدیم!
به خداوندیتان،
تنمان می لرزد . . .!
چون شنیدیم ز هر گوشه کنار، که شما دوزخِ سختی دارید،……..
آتشی سوزنده و عذابی ابدی!
و شنیدیم اگر ما شب و روز،
زِ گناهان و زِ سرپیچی خود توبه کنیم،
چشممان خون بارد و بساییم به خاکِ درتان پیشانی،
و به ما رحم کنید،
و شفاعت باشد و صد البته کمی هم اقبال،
حور و پردیس و پری هم دارید……………………..
تازه غلمان هم هست،
چون تنوع طلبی آزاد است!
من خودم می دانم که شما از سر عدل، بخت و اقبال مرا قرعه زدید،
همه چیز از بخت است!
شده ام من آدم،
اشرف مخلوقات، ( راستی حیوانات، هرچه کردند ندارد کیفر؟)
داشتم خدمتتان می گفتم،
قسمتم این بوده،
جنس من مرد شده !
آمدم من دنیا،
مرز سال دو هزار.
قرعه ام این کشور و همین شهر و دیار،
پدرم این بوده،
که به من گفت:پسر! مذهبت این باشد! راه و رسم و روشت این باشد!
سرنوشتم این بود. جنگ و تحریم و از این دست نِعَم . . . . !
هرچه شد قرعه من این آمد!
راستی باز سؤالی دارم،
بنده را عفو کنید.
توی آن قرعه کشی،
ناظری حاضر بود؟
من جسارت کردم، آب هم کز سر من بگذشته، پاسخی نیست
ولی می گویم:
من شنیدم که کسی این می گفت:
چشمِ تنها ز خودش بی خبر است.
چشم را آینه ای می باید، تا خودش دریابد،
تا بفهمد که چه رنگی دارد،
تا تواند ز ِخودش لذّت کافی ببرد.
عجبا فهمیدم، شده ام آینه ای بهر تماشای شما!
به شما بر نخورد . . . . . .!
از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز؟
ظلم و جور ستمِ آینه را می بینید؟
شاید این آینه، معیوب و کج است،
خط خطی گشته و پُر گرد و غبار!
یا که شاید سر و ته آینه را می نگرید!
ور نه در ساحتتان، این همه زشتی و نا زیبایی؟
کمی از عشق بگوییم با هم.
عرفا می گویند،
که تو چون عاشق من بوده ای از روز ازل،
خلق نمودی بنده!
عجبا!
عشق ما یک طرفه ست؟
به چه کس گویم من؟
می شود دست زِ من برداری؟
بی خیالم بشوی؟
زورکی نیست که عاشق شدنِ ما برهم!
من اگر عشق نخواهم چه کنم؟
بنده را آوردی، که شوم عاشق تو؟
که برایت بشوم والِه و حیران وخراب؟
مرحمت فرموده،
همه عشق و مِی و ساغر خود را تو زِ ما بیرون کش!
عذر من را بپذیر!
این امانت بده مخلوق دگر!
می روم تا کپه ام بگذارم.
صبح باید بروم بر سر کار،
پی این بدبختی، پی یک لقمه نان!
به گمانم فردا، جلوه عشق تو را می بینم،
در نگاه غضب آلود رئیسم که چرا دیر شده . . . . !
خوش به حالت که غمی نیست تو را، نه رئیسی داری،
نه خدایی عاشق، نه کسی بالا دست!
تو و یک آینۀ بی انصاف!
کج و کوله ست و پر از گرد و غبار.
وقت آن نیست کمی آینه را پاک کنی؟
خواب سنگین به سراغم آمد.
کم کمک خواب مرا پوشانید.
نیمه شب شد و صدایی آمد،
از دل خلوت شب،
از درون خود من:
هرچه را می خواهی، عاشقانه به تو تقدیم کنم.
تو خودت خواسته ای تا باشی!
به همان خندۀ شیرین تو سوگند که تو،
هرچه را می بینی،
ذهن خلاق خودت خلق نمود.
هرچه را خواسته ای آمده است.
من فقط ناظر بازی توام.
منتظر تا که چه را یا که که را خلق کنی!
تو فقط یک لحظه و فقط یک لحظه،
ز ِته دل، زِ درون،
خواهشی نا محسوس، نه به فریاد بلند،
بلکه از عمق وجود، زِ برای عدم خود بنما،
تو همان لحظه دگر نابودی، به همان سادگیِ آمدنت.
خواهش بودن تو، علت خلقِ همه عالم شد.
تو به اعماق وجودت بنِگر،
زِ چه رو آمده ای روی زمین؟
پیِ حس کردن و این تجربه ها .
حس این لحظه تو، علّت بودن توست!
تو فقط لب تر کن،
مثل آن روز نخست،
هرچه را می خواهی،
چه وجود و چه عدم، بهر تو خواهد بود.
در همان لحظه آن خواستنت.
و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی؟
دلبرم حرف قشنگت این بود:
شهر زائیده شدن این باشد،
تا توانم که فلان کار کنم،
و در این خانه ره عشق نهان گشته و من می یابم.
پدرم آن آقا،
خلق و خویش، روشش، میراثش،
همه اش راه مرا می سازد.
بنده می خواهم از این راه از این شهر به منزل برسم.
همه را با وسواس تو خودت آوردی.
همه را خلق نمودی همه را.
تو از آن روز که خود خواسته پیدا گشتی،
من شدم عاشق تو.
دست من نیست، تو را می خواهم،
به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای،
شرّ و بی حوصله و بازیگوش،
مثل یک بچه پر جوش و خروش،
ناسزا گفتن تو باز مرا می خواند،
که شوم عاشق تر،
هرچه معشوق به عاشق بزند حرف درشت،
رشته عشق شود محکم تر ………………..!
دیر بازی ست به من سر نزدی!
نگرانت بودم،
تا که آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندی!
و به آواز بلند، رمز شب را گفتی:
” من چرا آمده ام روی زمین؟ ”
باز هم یادم باش!
مبر از یاد مرا
همه شب منتظر گرمیِ آغوش توام.
عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد . . . . . . . . . . !
سلام بر همسفران عزیز خانواده عباسمنش چقدر خوشحالم و خدا را سپاسگزارم برای اینکه شما هستید و مارا با دنیای متفاوت آشنا میکنید دنیایی که در قبل از تغییر ندیده بودم و این سفر باعث میشه چشم و ذهن محدود من باز بشه باور کنید بیشتر وقتها با دیدن تصاویر این سفر اشک تو چشمات جمع میشه و خودم رو همراه شما حس میکنم من فکر میکنم لایق زندگی عالی هستم خیلی از شما خانم شایسته متشکرم که این حس ارزشمندی را در من تقویت کردید
آنچه خداوند برای دیگران کرده است چه بسا بیشتراز آن را برای من انجام خواهد داد
سلام و درود بر استاد عزیزم و خانم شایسته هنرمند و دوستان عزیز خانواده بزرگ عباس منش .
حق میدم که نتونید از زیبایی فوق العاده ای که اونجا رو احاطه کرده دست بکشید .
زیبایی که چشم هر بیننده ای رو متحیر میکنه و ساعتها پای دیدنش بدون توجه به زمان و شرایط سپری میشه.
دقت کردید وقتی میگیم همه چیز تو این جهان از انرژیه ! تک به تک مولکول های آب این آبشار بی نظیر و زیبا که جزئی از انرژی هستند با هماهنگی و نظم بی مثالی کنار هم تعریف شدند تا در لحظه حال که لحظه ارزشمند حیات است تو مسیر رشد و شکوفایی پیش برند .
انرژی که به شکل مولکول منظم آب ، به شکل درختایی که هر کدومشون شکل متفاوتی از برگ و ساقه و زیبایی رو دارند ، ابر های اسفنجی که با دیدنشون دوست داری بهشون شکل و فرم بدی ، مه که روی آبشار جمع شده ، خورشید با درخشش پرتوی گرما بَخشش ، آسمون آبی که عظمت و زیباییش رو وام دار این انرژیه ، همشون به نوعی تسبیح و تقدیس انرژی مطلق رو میکنند .
طبیعت خیلی درسها تو خودش داره که فقط با چشم دل دیده میشه . وقتی آبشار بی نظیری همچون نیاگارا با شفافیت و زلالیش ، رها بی هیچ وابسته بودنی جاری میشه ، اینجا مرز بین کانادا و امریکا چه معنی داره ؟
حد و مرزها زایش ذهن بشری ست ،ولی رفتار و عمل مطابق با قوانین بالاتر از استدلال انسانهاست. آدما عادت میکنند به حد و مرزها ، به قوانین به بایدها و نبایدهای اجتماعی و گاهی اینقدر دست و پا میزنند تو قواعدهاشون که خودشون و هدف و مقصدشون از به دنیا اومدن رو فراموش میکنند .
چرا قبلاً نمیتونستم این درسها رو از طبیعت یاد بگیرم ، با اینکه عاشقانه میرفتم تو طبیعت و ساعتها به رودخونه جاری ، به غروب آفتاب زیبا به گل و درخت و پروانه و حشره ها زل میزدم ولی یاد ندارم که درسی از طبیعت رو با خودم مرور کرده باشم . امروز اینجام ، تو این فضای آرمانی و الهی که درسهامو با همه ی دوستام مرور و تائیدشون کنم تا بهتر و بیشتر یاد بگیرم تا درک کنم و لذتهای بیشتری رو تجربه کنم .
?️از این فایل نکته های عالی دستگیرم شد ?️اینکه جاری باشم همچون جریان آب بدون ترس از ناهمواری پیش رو ( میدونم اگه مسیرم ناهموار باشه بازهم زیبایی نصیبم میشه ) ، ?️بدونم همیشه تو همه جا مهر و عطوفت ، زیبایی ، لطف و برکت هست ، اینا حد و مرز ، نژاد ، زبان جنسیت ، آب و هوا ، آیین و مذهب نمیشناسه ، به اندازه ای که با خدای درونم در صلح و هماهنگی باشم به همون میزان دریافت میکنم .
?️اینکه تو همه جا همیشه من تصمیم گیرنده زندگیم هستم و زندگیم کاملا تحت تاثیر انتخاب منه و منم که خالق صددرصد زندگیمم .
?️تو هر جا و تو هر مکانی زوم کنم رو زیباییها تا زیباییهای بیشتری تجربه کنم .
خدا رو بی نهایت شکر و سپاس برای تمام داشته هام که از پس شمارشش برنمیام و همینطور داره اضافه میشه . و واسه وجود استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم و شما دوستانم که با خوندن کامنت ها و نتایجتون امیدوارتر ادامه میدم .
درود بر استاد عباس منش. سپاس گذار خداوند هستم که با شما آشنا شدم و حدود سه سالی که با برنامه هاتون همراه هستم چیزی جز زیبایی و زندگی الهی در تمام جنبه های زندگی از شما ندیدم . حالا که دارید در این سفرنامه به همه نشون میدید که زندگی انسان چه قدر میتونه کامل و لذت بردن و استفاده کردن از نعمت های خداوند چه قدر میتونه بی انتها بشه من و همه همراهانتونو به بعد جدیدی از فکر کردن میبرید.من از همون اول تصمیم گرفتم متفاوت از بقیه باشم و این تفاوت منو با شما آشنا کرد چرا که هر کس که با شما همراه است یک فرد خاصیست و این کار جهانه که همه مارو پیش هم جمع کرده .امریکا یکی از زیباترین . آزادترین و بزرگترین کشورهای دنیاست و از شما سپاس گذارم چرا که هم شما از بودن در امریکا لذت میبرید هم همه ما جوری از فایل هاتون لذت میبریم که انگار خود ما هم این تجربه و بودن در اونجارو تجربه میکنیم. واقعا خدارو بی نهایت شکر و از شما سپاس گذارم .
باسلام واقعا شما به ما معنی زندگی کردن واقعی روباتمام خوبی های این دنیا نشون میدید نه با تظاهر بلکه با واقعتی که زهن به راحتی قبول میکنه????????????????????????????????????????????
سلام به استاد عزیز سلام به خانم شایسته ی مهربان سلام به مایک و تمام دوستداران این خانواده ی صمیمی.
امیدوارم حالتون خوب باشه.خیلی خوب. خانم شایسته شما دارید چیکار میکنید؟ یعنی حرفاتون منو دیوانه میکنه. بعد از حرفهای با ارزش استاد واقعا حرفای شما واسم دلنشینه. شما 2 نفر بی نظیرین. وقتی داشتین در مورد افیسر به اون قشنگی صحبت میکردین خودمو گذاشتم توی اون موقعیت که خدا هم به من میگه ویزای مالتیه تحصیلیت درجا صادر میشه و تو انتخاب کردی از این راه به امریکا بری و اونجا زندگی کنی. و انشالله به زودی به اون لحظه میرسم.خدایا شکرت . خیلی حس خوبی دارم خانم شایسته. مرسی از شما و استاد که از نزدیک ابشار نیاگارارو نشونمون دادین. مرسی که همه جا دوربین به دستین و آماده واسه نشون دادن زیبایی ها به ما.
منکه نمیدونستم میشه رفت توی آبشار. واقعا زیبا بود تمام تصاویر فوق العاده بودن مخصوصا اون سنجاب نازی که از دست استاد پاپ کرن رو میگرفت و میخورد. چقدر استاد با نمک به اون مرغای دریایی میگفتن دعوا نکنید فراوانیه ، خداروشکر کنید.
انقدر ذوق دارم واسه فایلای فوق العادتون که حد نداره. فقط ای کاش طولانی تر بود. خانم شایسته بازم ازتون ممنونم. شما خییییلی مهربون هستین و قطعا بی دلیل نیست که در کنار استاد عباسمنش هستین. خدا به هرسه ی شما سلامتی بده.
سلاااااااام و احترام خدمت خانواده محترم عباسمنش
خدا رو شکر که هستین .
که سلامتین و ممنون که ما رو سهیم میکنید در لحظات زیبای سفر سبزتون ..یه دنیا ممنون
از خانم شایسته تشکر ویژه دارم بابت نکات و تصویر برداری دل انگیزشون
برقرار باشید الهی و در پناه خدای مهربون شاده شاد
خانم شایسته عزیز
حرف شما
” موضوع، انتخاب هست و ایمان داشتن به این انتخاب. یک زمانی تو انتخاب کردی که ایران به دنیا بیای و الان انتخاب کردی که بری امریکا زندگی کنی
موضوع همین قدر ساده است”
منو یاد یک شعری انداخت که سالهاست میشناسمش اما الان که با طرز نگاه عباس منشی نگاهش میکنم بیشتر درکش میکنم.
اینجا شعرش رو براتون میذارم و فایل صوتیش رو هم با صدای خودم براتون ایمیل میکنم در صورت صلاحدید ویسش رو هم منتشر بفرمایین تا سایر دوستان هم غرق در لذت بشن و باورشون باز هم قویتر بشه که : ” موضوع انتخابه و ایمان داشتن به این انتخاب… همینقدر ساده”
اسم شعر هست:
من چرا آمده ام روی زمین؟ و اسم شاعرش رو هم نمیدونم .
” من چرا آمده ام روی زمین؟ ”
در یکی روز عجیب، مثل هر روزِ دگر،
خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش.
منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان،
چند روزی است مسافر هستند، توی یک شهر غریب.
فرصتی عالی بود،
بهرِ یک شکوه تاریخی پر درد از او . . . . . . .
پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من
با شما هستم من!
خالق هستیِ این عالم و آن بالا ها . . . .!
من چرا آمده ام روی زمین؟
شده ام بازیچه؟
که شما حوصله تان سر نرود؟
بتوانید خدایی بکنید؟
و شما ساخته اید این عالم،
با همه وسعت و ابعاد خودش،
تا به ما بنمائید،
قدرت و هبیت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟
هیبتا،
ما همگی ترسیدیم!
به خداوندیتان،
تنمان می لرزد . . .!
چون شنیدیم ز هر گوشه کنار، که شما دوزخِ سختی دارید،……..
آتشی سوزنده و عذابی ابدی!
و شنیدیم اگر ما شب و روز،
زِ گناهان و زِ سرپیچی خود توبه کنیم،
چشممان خون بارد و بساییم به خاکِ درتان پیشانی،
و به ما رحم کنید،
و شفاعت باشد و صد البته کمی هم اقبال،
حور و پردیس و پری هم دارید……………………..
تازه غلمان هم هست،
چون تنوع طلبی آزاد است!
من خودم می دانم که شما از سر عدل، بخت و اقبال مرا قرعه زدید،
همه چیز از بخت است!
شده ام من آدم،
اشرف مخلوقات، ( راستی حیوانات، هرچه کردند ندارد کیفر؟)
داشتم خدمتتان می گفتم،
قسمتم این بوده،
جنس من مرد شده !
آمدم من دنیا،
مرز سال دو هزار.
قرعه ام این کشور و همین شهر و دیار،
پدرم این بوده،
که به من گفت:پسر! مذهبت این باشد! راه و رسم و روشت این باشد!
سرنوشتم این بود. جنگ و تحریم و از این دست نِعَم . . . . !
هرچه شد قرعه من این آمد!
راستی باز سؤالی دارم،
بنده را عفو کنید.
توی آن قرعه کشی،
ناظری حاضر بود؟
من جسارت کردم، آب هم کز سر من بگذشته، پاسخی نیست
ولی می گویم:
من شنیدم که کسی این می گفت:
چشمِ تنها ز خودش بی خبر است.
چشم را آینه ای می باید، تا خودش دریابد،
تا بفهمد که چه رنگی دارد،
تا تواند ز ِخودش لذّت کافی ببرد.
عجبا فهمیدم، شده ام آینه ای بهر تماشای شما!
به شما بر نخورد . . . . . .!
از تماشای قد و قامتتان سیر نگشتید هنوز؟
ظلم و جور ستمِ آینه را می بینید؟
شاید این آینه، معیوب و کج است،
خط خطی گشته و پُر گرد و غبار!
یا که شاید سر و ته آینه را می نگرید!
ور نه در ساحتتان، این همه زشتی و نا زیبایی؟
کمی از عشق بگوییم با هم.
عرفا می گویند،
که تو چون عاشق من بوده ای از روز ازل،
خلق نمودی بنده!
عجبا!
عشق ما یک طرفه ست؟
به چه کس گویم من؟
می شود دست زِ من برداری؟
بی خیالم بشوی؟
زورکی نیست که عاشق شدنِ ما برهم!
من اگر عشق نخواهم چه کنم؟
بنده را آوردی، که شوم عاشق تو؟
که برایت بشوم والِه و حیران وخراب؟
مرحمت فرموده،
همه عشق و مِی و ساغر خود را تو زِ ما بیرون کش!
عذر من را بپذیر!
این امانت بده مخلوق دگر!
می روم تا کپه ام بگذارم.
صبح باید بروم بر سر کار،
پی این بدبختی، پی یک لقمه نان!
به گمانم فردا، جلوه عشق تو را می بینم،
در نگاه غضب آلود رئیسم که چرا دیر شده . . . . !
خوش به حالت که غمی نیست تو را، نه رئیسی داری،
نه خدایی عاشق، نه کسی بالا دست!
تو و یک آینۀ بی انصاف!
کج و کوله ست و پر از گرد و غبار.
وقت آن نیست کمی آینه را پاک کنی؟
خواب سنگین به سراغم آمد.
کم کمک خواب مرا پوشانید.
نیمه شب شد و صدایی آمد،
از دل خلوت شب،
از درون خود من:
هرچه را می خواهی، عاشقانه به تو تقدیم کنم.
تو خودت خواسته ای تا باشی!
به همان خندۀ شیرین تو سوگند که تو،
هرچه را می بینی،
ذهن خلاق خودت خلق نمود.
هرچه را خواسته ای آمده است.
من فقط ناظر بازی توام.
منتظر تا که چه را یا که که را خلق کنی!
تو فقط یک لحظه و فقط یک لحظه،
ز ِته دل، زِ درون،
خواهشی نا محسوس، نه به فریاد بلند،
بلکه از عمق وجود، زِ برای عدم خود بنما،
تو همان لحظه دگر نابودی، به همان سادگیِ آمدنت.
خواهش بودن تو، علت خلقِ همه عالم شد.
تو به اعماق وجودت بنِگر،
زِ چه رو آمده ای روی زمین؟
پیِ حس کردن و این تجربه ها .
حس این لحظه تو، علّت بودن توست!
تو فقط لب تر کن،
مثل آن روز نخست،
هرچه را می خواهی،
چه وجود و چه عدم، بهر تو خواهد بود.
در همان لحظه آن خواستنت.
و تو را یاد نباشد که چه با من گفتی؟
دلبرم حرف قشنگت این بود:
شهر زائیده شدن این باشد،
تا توانم که فلان کار کنم،
و در این خانه ره عشق نهان گشته و من می یابم.
پدرم آن آقا،
خلق و خویش، روشش، میراثش،
همه اش راه مرا می سازد.
بنده می خواهم از این راه از این شهر به منزل برسم.
همه را با وسواس تو خودت آوردی.
همه را خلق نمودی همه را.
تو از آن روز که خود خواسته پیدا گشتی،
من شدم عاشق تو.
دست من نیست، تو را می خواهم،
به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای،
شرّ و بی حوصله و بازیگوش،
مثل یک بچه پر جوش و خروش،
ناسزا گفتن تو باز مرا می خواند،
که شوم عاشق تر،
هرچه معشوق به عاشق بزند حرف درشت،
رشته عشق شود محکم تر ………………..!
دیر بازی ست به من سر نزدی!
نگرانت بودم،
تا که آمد امشب و مرا باز به آواز قشنگت خواندی!
و به آواز بلند، رمز شب را گفتی:
” من چرا آمده ام روی زمین؟ ”
باز هم یادم باش!
مبر از یاد مرا
همه شب منتظر گرمیِ آغوش توام.
عشق بی حد و حساب من و تو بهر تو باد . . . . . . . . . . !
خواب من خواب نبود!
پاسخی بود به بی مهری من،
پاسخ یک عاشق . . . . . . . . . . . . . . . . .
به خداوند قسم، من از آن شب،
دل خود باخته ام بهر رسیدن
به عزیزم به خدا
در نور و عشق باشید.
سلام به همه دوستای گلم
سلام مریم خوبم
راستش چند وقت پیش یکی از همکارهای من خواست بره کانادا دیدن آبشار نیاگارا
اون موقع هنوز شما فکر کنم ایالت نیوجرسی بودید
موقع خداحافظی گفت چیزی لازم داشتید بگید بیارم
من بهشون گفتم اول سلامتی بعد یه عالمه عکس
ایشون رفتن و برگشتن ولی هنوز عکسی دست من نرسیده
فقط عکس پروفایل شون که دیدم با کاور قرمز کنار نیاگارا بود
الان که این تفاوت ها رو داشتید مطرح می کردید یادم افتاد به سفر همکارم
با خودم گفتم ببین تو فقط از خدا بخواه
نه تنها عکس بلکه یه عالمه فیلم با حضور عزیزانم در کنار آبشار
خدا جونم ممنونم
سلام بر همسفران عزیز خانواده عباسمنش چقدر خوشحالم و خدا را سپاسگزارم برای اینکه شما هستید و مارا با دنیای متفاوت آشنا میکنید دنیایی که در قبل از تغییر ندیده بودم و این سفر باعث میشه چشم و ذهن محدود من باز بشه باور کنید بیشتر وقتها با دیدن تصاویر این سفر اشک تو چشمات جمع میشه و خودم رو همراه شما حس میکنم من فکر میکنم لایق زندگی عالی هستم خیلی از شما خانم شایسته متشکرم که این حس ارزشمندی را در من تقویت کردید
آنچه خداوند برای دیگران کرده است چه بسا بیشتراز آن را برای من انجام خواهد داد
سلام و درود بر استاد عزیزم و خانم شایسته هنرمند و دوستان عزیز خانواده بزرگ عباس منش .
حق میدم که نتونید از زیبایی فوق العاده ای که اونجا رو احاطه کرده دست بکشید .
زیبایی که چشم هر بیننده ای رو متحیر میکنه و ساعتها پای دیدنش بدون توجه به زمان و شرایط سپری میشه.
دقت کردید وقتی میگیم همه چیز تو این جهان از انرژیه ! تک به تک مولکول های آب این آبشار بی نظیر و زیبا که جزئی از انرژی هستند با هماهنگی و نظم بی مثالی کنار هم تعریف شدند تا در لحظه حال که لحظه ارزشمند حیات است تو مسیر رشد و شکوفایی پیش برند .
انرژی که به شکل مولکول منظم آب ، به شکل درختایی که هر کدومشون شکل متفاوتی از برگ و ساقه و زیبایی رو دارند ، ابر های اسفنجی که با دیدنشون دوست داری بهشون شکل و فرم بدی ، مه که روی آبشار جمع شده ، خورشید با درخشش پرتوی گرما بَخشش ، آسمون آبی که عظمت و زیباییش رو وام دار این انرژیه ، همشون به نوعی تسبیح و تقدیس انرژی مطلق رو میکنند .
طبیعت خیلی درسها تو خودش داره که فقط با چشم دل دیده میشه . وقتی آبشار بی نظیری همچون نیاگارا با شفافیت و زلالیش ، رها بی هیچ وابسته بودنی جاری میشه ، اینجا مرز بین کانادا و امریکا چه معنی داره ؟
حد و مرزها زایش ذهن بشری ست ،ولی رفتار و عمل مطابق با قوانین بالاتر از استدلال انسانهاست. آدما عادت میکنند به حد و مرزها ، به قوانین به بایدها و نبایدهای اجتماعی و گاهی اینقدر دست و پا میزنند تو قواعدهاشون که خودشون و هدف و مقصدشون از به دنیا اومدن رو فراموش میکنند .
چرا قبلاً نمیتونستم این درسها رو از طبیعت یاد بگیرم ، با اینکه عاشقانه میرفتم تو طبیعت و ساعتها به رودخونه جاری ، به غروب آفتاب زیبا به گل و درخت و پروانه و حشره ها زل میزدم ولی یاد ندارم که درسی از طبیعت رو با خودم مرور کرده باشم . امروز اینجام ، تو این فضای آرمانی و الهی که درسهامو با همه ی دوستام مرور و تائیدشون کنم تا بهتر و بیشتر یاد بگیرم تا درک کنم و لذتهای بیشتری رو تجربه کنم .
?️از این فایل نکته های عالی دستگیرم شد ?️اینکه جاری باشم همچون جریان آب بدون ترس از ناهمواری پیش رو ( میدونم اگه مسیرم ناهموار باشه بازهم زیبایی نصیبم میشه ) ، ?️بدونم همیشه تو همه جا مهر و عطوفت ، زیبایی ، لطف و برکت هست ، اینا حد و مرز ، نژاد ، زبان جنسیت ، آب و هوا ، آیین و مذهب نمیشناسه ، به اندازه ای که با خدای درونم در صلح و هماهنگی باشم به همون میزان دریافت میکنم .
?️اینکه تو همه جا همیشه من تصمیم گیرنده زندگیم هستم و زندگیم کاملا تحت تاثیر انتخاب منه و منم که خالق صددرصد زندگیمم .
?️تو هر جا و تو هر مکانی زوم کنم رو زیباییها تا زیباییهای بیشتری تجربه کنم .
خدا رو بی نهایت شکر و سپاس برای تمام داشته هام که از پس شمارشش برنمیام و همینطور داره اضافه میشه . و واسه وجود استاد عزیزم و خانم شایسته مهربونم و شما دوستانم که با خوندن کامنت ها و نتایجتون امیدوارتر ادامه میدم .
در پناه خدای خوبیها مواظب حال خوبتون باشید .
درود بر استاد عباس منش. سپاس گذار خداوند هستم که با شما آشنا شدم و حدود سه سالی که با برنامه هاتون همراه هستم چیزی جز زیبایی و زندگی الهی در تمام جنبه های زندگی از شما ندیدم . حالا که دارید در این سفرنامه به همه نشون میدید که زندگی انسان چه قدر میتونه کامل و لذت بردن و استفاده کردن از نعمت های خداوند چه قدر میتونه بی انتها بشه من و همه همراهانتونو به بعد جدیدی از فکر کردن میبرید.من از همون اول تصمیم گرفتم متفاوت از بقیه باشم و این تفاوت منو با شما آشنا کرد چرا که هر کس که با شما همراه است یک فرد خاصیست و این کار جهانه که همه مارو پیش هم جمع کرده .امریکا یکی از زیباترین . آزادترین و بزرگترین کشورهای دنیاست و از شما سپاس گذارم چرا که هم شما از بودن در امریکا لذت میبرید هم همه ما جوری از فایل هاتون لذت میبریم که انگار خود ما هم این تجربه و بودن در اونجارو تجربه میکنیم. واقعا خدارو بی نهایت شکر و از شما سپاس گذارم .
باسلام واقعا شما به ما معنی زندگی کردن واقعی روباتمام خوبی های این دنیا نشون میدید نه با تظاهر بلکه با واقعتی که زهن به راحتی قبول میکنه????????????????????????????????????????????
اینقدر جریان آب و آبشار زیباست که کمتر به چشمان بیننده اجازه میده که آسمون به اون زیبایی رو هم ببینه
آبی شاد آسمان با ابرهای سفید و تپل
رنگ زیبای آب که چقدر هم زلال و تمیز است
و به نظر هم خیلی یخ میرسه… سبحان االله…
خوشم میاد که مثل من از جاهای جدید و زیبایی ها و … سرسری نمیگذرین و تهشو درمیارین. از همه زوایا بررسی و ثبتش میکنین
کانادا هم برین
سلامت و خوش باشین
عالی
مرسی
در نور باشید
خانم شایسته عزیز خدا قوت
از صمیم قلب از این همه زحمت و توجهی که به دوستداران استاد دارید ممنون و سپاسگذارم
ممنون که مارو در سفر خودتون شریک کردید
ممنون که تضادهای مارو به یادمون میارید
ممنون که باعث شکل گیری آرزوهای ما میشید و عاملی برای پرتاب موشک آرزوهای ما به کائنات
چقدر خوب بود که ما تصویری هم از شما درکنار استاد و مایک عزیز داشتیم
اما خوب به انتخاب شما احترام میزاریم و صمیمانه از زحماتتون تشکر میکنیم