«قدمهایی تکاملی» برای خلق زندگی دلخواه - صفحه 20

سلام به استاد جهانم و عشق های زندگیم خانم شایسته و خانم فرهادی عزیزم

به حدی خوشحالم که دلم میخواد دنیا را بغل کنم ، دنیایی که خودم با تمام آنچه که از استاد و تیم هنرمندش یاد گرفتم دارم برای خودم خلقش می کنم ….

شاید کسی ندونه که من با تمام پیشرفت هایی که کردم در این چند ماه سقوط عجیبی را تجربه کردم ، سقوطی که با اندک جنبش های فرکانسی کمی صعود میکردم و دوباره سقوط … و به هیچکس نگفتم که چند وقت پیش با خدا دعوام شد و تازه فهمیدم که چقدر خدا را اشتباه شناختم …. میگند آدم‌ها تو دعوا همه چیشون را رو میکنند و من تو دعوایی که با خدا کردم حرفهایی بهش زدم که تازه فهمیدم از نظر من خدا کیه !!!!!

بگذریم داستان صعود و سقوط خودم را بعدا میخوام تعریف کنم….

پاشنه آشیل شدید من عدم درک خداونده که آثار شرک آلودش زخم های زیادی به زندگیم زده تا جایی که فکر میکردم خدا ما را روی زمین فرستاده که مدام بهمون امتیاز بده و ازمون امتیاز کم کنه و من هرگز نفهمیدم که خدا منبع تمام خوبیهاست و من واقعا به دوره قرآن نیاز داشتم و وقتی استاد گفت میخواد این دوره را برگزار کنه تمام وجودم در آن سراشیبی نحس سقوط را غم فرا گرفت چون بهش نیاز داشتم بیشتر از هر چیز دیگری و نمی تونستم تهیه ش کنم ، پولش را نداشتم و میدونستم دوره گرونیه و گوشیم هم دیگه گنجایش نداشت و من هنوز نتونستم کامپیوتر بخرم و محصولات را توش ذخیره کنم و قطعا این دوره برگزار میشد چون استاد تو سایت اعلام کرده بود ، در متن فایل هم نوشته بود که برگزار میشه پس برگزار میشه اما من دلم نمی خواست و من چی دلم می خواست ، اینکه یک دوره طولانی مدت با جلسات مجزا برگزار بشه و من مدتها در دانشگاه استاد دانشجو باشم و عالی تمرین کنم ….از طرفی گروه تحقیقاتی عباس منش در پاسخ به یکی از دیدگاه های من گفته بودند که مشکلی که مدام باعث صعود ها و سقوط های مکرر من میشه عدم درک و عمل به قانون تکامل هست و دوره جهان بینی توحیدی را بمن پیشنهاد کرده بودند که من نتونستم تهیه ش کنم…. و همون طور که می بینید عمو زنجیر باف جهان حلقه ای درست کرد و دستهایی را بهم زنجیر کرد که دوره قرآن برگزار نشه ، دوره ای طولانی مدت با جلسات مجزا و پرداخت هزینه مجزا برگزار بشه ، موضوع این دوره قانون تکامل باشه ……هورررررررررررررا

پس من خالق هستم … آنچه را که میخواستم بوجود آوردم …. از دیشب خواب ندارم ، سرمست و بیدارم و در این بیداری خوشحال خوشحالم …. الان ساعت 4 بعد از ظهر ، نشستم تو ماشینم (تا قبل از آشنایی با استاد شدیدا از رانندگی می ترسیدم ) و پسرم داره تو زمین با دوستهاش فوتبال بازی میکنه و هوای اصفهان عالی و من عالی تر از هوا هستم ….خدایا شکرت ….