پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
«وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعَىٰ قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ» «اتَّبِعُوا مَن لَّا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ»
ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺁﻣﺪ، ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﻗﻮم ﻣﻦ ! ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﮔﺎﻥ [ ﺧﺪﺍ ] ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ؛ ﺍﺯ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ هدایت ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.(سوره یٰس آیات 20,21)
عرض سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته گرانقدر و همینطور دوستان نازنینم.
طی روزهایی که بر من گذشت در مورد موضوعات مختلف نشانه ها و هدایت های الهی و آیاتی از قرآن رو دریافت کردم، و کامنتهای توحیدی خوندم و باورهای توحیدی دریافت کردم. یه وقتایی هم اونقدر اشک میریختم که حس میکردم دارم ضعف میکنم.
از آدمهایی که دستان خداوند شدن، بهترین وجه خودشون رو بهم ارائه دادن. همکارانی که تا چند وقت پیش باهاشون مشکل داشتم به طرز عجیبی باهام مهربون شدن، باهام قشنگ حرف میزنن، بهترین وجه شخصیت شون رو بهم ارائه میدن. با اینکه من همیشه بقول حافظ «زاهد خلوت نشین» آتشنشانی هستم و باهاشون گفتگو نمیکنم، و به تعبیر قرآن بشدت «از سخنان لغو اعراض میکنم» ولی وقتی بهم میرسن مودب میشن، با شخصیت میشن، آروم حرف میزنن، حرف و شوخی رکیک نمیکنن. دیگه دارن کم کم برام دوست داشتنی میشن، دیگه سرزنششون نمیکنم، میگم اینها بندگان ارزشمند خداوند هستن که متأسفانه اطلاعات کافی بهشون نرسیده، اگه خداوند بخواد هدایتشون کنه هدایتشون میکنه. از چرخ زندگی بگم به راحتی میچرخه….
یا نه …
از حمیدی بگم که هر اتفاقی میافته میگه این برام یه خیری داره ، قراره بهم چیزی یاد بده. حمیدی که میگه مسائل میاد و میره ولی من ادامه دارم، خدایا من کلاً هیچی نیستم همه تویی. منی که تا چند وقت پیش با هر مسئله ای بشدت آشفته و خشمگین میشدم. الان تا چیزی میشه میگه خدایا من تسلیمم، خودت هدایتم کن. دیگه چندان حوصله آهنگ گوش دادن هم ندارم. فقط قرآن گوش میدم یا دعای افتتاح یا فایلهای استاد عباس منش.
(خودافشایی ؛ شاید اگه بهتون بگم این حمید امیری تا الان بالای 7-8-10 تا گوشی و دو تا تبلت خورد کرده توی عصبانیت باورتون نشه. آره آره همین حمید گوگولی مگولی که کامنت مینویسه و از خدا و از قرآن میگه، از حافظ میگه در گذشته نه چندان دور اینجوری بوده)
«الحمدُ للهِ الذی اَذهَب عنا الحَزَن»
اگه بقیه چند ساعت یا چند روز یا چند هفته از دستم اذیت میشدن و عذاب میکشیدن ، خودم 32-33 سال از دست خودم عذاب کشیدم. خودمو تحمل کردم، به خودم ظلم کردم. این 2-3 سال اخیر شرایطم شروع کرد به آرامتر شدن.
الان یه وقتایی هست دلم میخواد داد بزنم خدایا من عاشششششششقتم.
یه وقتایی حس میکنم جسمم چقدر سنگینه، دلم میخواد پرواز کنم و این جسمم رو جا بذارم. دلم میخواد برگردم پیش خداوند. یه وقتایی هم کلی ازش درخواست و اصرار میکنم ولی وقتی موافقت نمیشه میگم برم ببینم ماموریتم چیه. یه وقتایی اونقدر گیج میشم که نمیدونم اینجا کجاست و من کی ام؟ حواسم نیست چند دقیقه است که غرق افکارم؟
«چند روز پیش بود داشتم آیت الکرسی صوتی رو گوش میدادم، عظمت و گرانقدر بودن کلمات رو احساس میکردم ولی نمیتونستم به عمق موضوع نگاه کنم. انگار شب بود و تاریکی و من کنار اقیانوسی عظیم بودم ، صدای امواجی رو میشنیدم بسیار سهمگین و بزرگ ولی چون تاریک بود عظمت اقیانوس رو نمیدیدم، این تاریکی، تاریکیِ وجود خودم بود، درحالی که خداوندِ نورٌ علی نور، سرپرست اهل ایمانه و وعده هدایت به نور داده. در اعماق این اقیانوس گنجینه های عظیمی وجود داشت و من میتونستم احساسشون کنم، دُر و مروارید های ارزشمند داشت، و نعمات و ثروتهای بینهایت ، ولی من در گوشه ای از ساحل در تاریکی وجود خودم بودم و فقط صدای امواج رو میشنیدم.
پرحرفی رو کوتاه کنم و برم سراغ تمرین.
سوال: چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟؟
از قالب سوال مشخصه که موضوع موقعیت هایی هست که منفعت هایی داره و من ازشون دوری میکنم.
در گذشته یادم میاد بشدت از صحبت کردن جلوی جمع میترسیدم. یعنی یه ترسی در حد وحشت و کابوس… چند بار تا حالا جلوی جمع های بالای صد نفر توی یه آمفی تئاتر ایستادم و آموزش برگذار کردم.
در گذشته یادم میاد به شدت از صحبت کردن با افراد جدید میترسیدم ، الان با اینکه خودم بشدت تأکید دارم درونگرا هستم ولی همسرم بارها بهم گفته حمید تو چقدر خوب با آدمها ارتباط برقرار میکنی، تو رفتی مثلا فقط یه آب معدنی بخری و بیای ، چی میگفتین با این آقایون و میخندیدین؟؟
در گذشته از رفتن به مکانهای جدید بشدت اعراض میکردم. ولی الان خیلی راحت این کارو میکنم.
شرایطی که هنوز بشدت ازشون میترسم،اینه که از رفتن به فروشگاه ها ، مغازه ها ، رستورانها ، و در کل مکانهای گرون قیمت و لاکچری … بشدت مقاومت دارم.
از رفتن توی مهمونی ها و دور همی ها و رفتن به مجالس عروسی بشششششدددددددتتتتت مقاومت دارم (اینجوری نوشتم که شدتش رو به تصویر بکشم) هنوز نسبت به رفتن خونه اقوام و فامیل مقاومت نشون میدم ولی خیلی بهتر از قبل شدم.
از مواجه شدن با یه سری اپلیکیشن های جدید، پیام رسانها، محیط های مجازی و بازارهای مالی و ارز دیجیتال و بورس و سهام و سرمایه گذاری که زیاد میبینم بقیه در موردش حرف میزنن، مقاومت دارم و تقریباً هیچی ازش نمیدونم.
با اینکه توی ایستگاه آتشنشانی توی باشگاه بدنسازی و تمرین ورزشی دارم ولی با رفتن توی باشگاه های بدنسازی توی سطح شهر هنوز مقاومت زیادی دارم (از بس آقایون داداشا هم اشتباه میزنن هم توی ژست هستن … )
یه چیزی دیگه هم که ازش فراری هستم ، تبعیت کردن از مسیر عامه مردمه. وقتی هر از گاهی مردم در مورد یه موضوعی هیجان زده میشن و یه سمتی میرن، من میگم اینها الان هیجان زده ان، من باید مخالفشون برم، حتی اگر سود و منفعت داشته باشه.
اینا چیزایی بود که در مورد خودم به ذهنم رسید.
ازتون ممنونم استاد عباس منش عزیز.
ازتون متشکرم استاد شایسته بزرگوار.
از همه دوستان نازنینم که همیشه بهم لطف و محبت دارن هم ممنونم(دوستتون دارم خانواده نازنینم)
در پناه هدایتهای جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در بهترین زمان و مکان و شرایط در کنار توحیدی ترین انسانها.
سلام حمید جان
خیلی حال میکنم از خاطرات قشنگی که از خودت مینویسی
اول اینکه واقعاً اطلاعاتی که در مورد تقریباً هر چیزی که آدم میتونه فکرش رو کنه رو تو میری از اینترنت در میاری واقعاً لذت میبرم
از طرفی همین که خودت میگی و کلی هم با طنز و شوخی هست واقعاً لذت میبرم
باورت نمیشه حمید جان بعضی موقع ها صدای خنده ی مامانم رو میشنوم که میگه حمید فلان چیز رو توی کامنتش نوشته ولی چون با طنز و شوخی هست بابت همین فقط میخنده
از کامنت هایی که از خودت و تجربه های کاریت مینویسی رو خیلی دوست دارم
اینکه مثلاً سال ها توی آتشنشانی کار کردی و دیگه استاد این کار شدی در حدی که گفتی شما رو به عنوان مدرس این رشته بردن جلوی کسای دیگه تا بهشون آموزش میدی
این خودش نشون میده واقعاً برای هر کاری که توش هستی اگر میخواهی بهترین باشی باید مهارت هات توی اون کار بالا باشه
از اینکه در مورد گفتگوهات با خودت و خداوند می نویسی رو خیلی دوست دارم
چند تا کامنت قبل که نوشته بودی یک مورچه اگر اشتباه نکنم روی دستت داشت راه میرفتم تو باهاش داشتی صحبت میکردی
دوست داشتم برات کامنت بنویسم که حضرت سلیمان هم با مورچه ها و حیوانات صحبت میکرد نه بخاطر اینکه دیوانه ست ، بخاطر اینکه خدارو توی اون موجودات میدید ، تو هم همینطور
خداروشکر که الان آرامشت رو بدست آوردی حمید عزیزم
خیلی وقت بود برات کامنتی ننوشته بودم
دوست داشتم برات بنویسم
ساعت یک شب شد
باورت نمیشه از دیروز تا الان هوای تهران توی شب بهشتی شده از بس که خنک شده
دوستت دارم
خیلی مردی
همیشه مشتی باشی با دوستات تو کشتی باشی :)))
سلام و درود فراوان به شما حسن جان ، الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی عالی عالی باشه. از شما بینهایت ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند تون. ممنونم که زمان گذاشتین و برام پاسخ نوشتی حسن جان.
خوشحالم که کامنتم رو دوست داشتی ، و امیدوارم از اینکه لابلاش دیوونه بازی هم درمیارم باعث خنده شما شده باشه.
حقیقتشو بخوای من سر کلاسهایی هم که قراره صحبت کنم با شوخی و خنده بیشتر وقت کلاس رو پر میکنم تا حضار متوجه اطلاعات بسیار کم من نشن. بندگان خدا از بس من زیاد حرف میزنم براشون فکر میکنن من خیلی بلدم.
از دعای خیرت خیلی ممنونم. خیلی لذت بردم از کامنتت. واقعاً چه مثال قشنگی برام زدین از حضرت سلیمان نبی. و چقدر با نظر تون موافقم. اینکه قدرت خلقت خداوند رو در ذره ذره عالم هستی میشه مشاهده کرد به شرط اینکه ما مدارمون رو توحیدی کنیم.
از شما خیلی ممنونم حسن عزیزم. الهی که در پناه هدایتهای نورانی رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در بهترین زمان و مکان و شرایط در کنار توحیدی ترین انسانها.
سلام برادر عزیزم
واااای حمید یکبار دیگه برگرد و کامنت خودت رو بخون
خیلی بهت کمک میکنه
من که لذت بردم از خواندن این کامنت زیبا
راست میگی یک وقتهای نابی هست که دوست داری بری جای خودش فقط دوست داری از این جهان جدا بشی از جسم خودت رها بشی و برسی به مغبودت خیلی وقت ها من هم این حس رو داشتم و عجب احساس وصف نشدنی ای هست میفهممت رفیق
و نمیدونم چطور بهت تبریک بگم بابت این تغییر شخصیتی بزرگی که انجام دادی
آفرین پسر
آفرین رفیق
من هم خیلی این ترس ها رو داشتم و فرار ها رو داشتم اما واقعا جز یک مورد که توی کامنتمو نوشتم واقعا دیگه فراری از چیزی نیستم با حداقل الان چیزی به ذهنم نمیرسه این هم از زمان خریدن دوره عزت نفس برام پیش اومد و بهتر شدم و الان میفهمم این شده جزو زندگیم خداروشکر
حمید عزیزم برات بهترین ها رو میخوام از خدا موفق و شاد باشی
سلام و درود به جواد عزیزم ( داش جواد خودم) بقول بوشهریها: کُکا دورت گشتماااا …
الهی که حال دلت عالی و توحیدی و زیبا و مثبت باشه. لبت خندون باشه و دلت امیدوار به رحمت پروردگار، و جریان بینهایت نعماتش در زندگیت جاری باشه.
از کامنت پر مهر و ارزشمندت ممنونم. وقتی نوشتی یبار دیگه کامنت خودتو بخون واقعاً کنجکاو شدم و یبار دیگه خوندمش. حقیقتش یه جاهاییش تعجب میکردم اینا رو من نوشتم. یه جاهایی هم میگفتم کاش بهتر نوشته بودم. کامنت بینظیر خودت رو هم خوندم و کلی لذت بردم ازش و به لطف الهی یکی از برترین امتیازات بودی. تحسینت میکنم.
از دعای خیرت ممنونم، واقعاً لطف کردی و برام پاسخ نوشتی.
خیلی دوستت دارم جواد عزیزم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
بنام خدای مهربونم
سلام به روی ماهت حمید جان
یعنی خوندنِ کامنت شما یکی از کارهایی که احساسِ من و خوبتر میکنه
خداروشکر
چقدر عکست خوبه با اون پرچم امریکا
قشنگ در صراط المستقیم هستی شما
واقعا این سایت قطعه ایی از بهشته
سرشار از آگاهی سرشار ا. حال و احساس ِخوب سرشار از آدمهای ناب
خدایا شکرت
خدایا سپاسگزارم که اهل ِ بهشتم
الهی به عظمت و بزرگی رب العالمین سعادتمند و ثروتمند شی در دنیا و آخرت حمیدِ دوست داشتنی
سلام و درود به شما خانم مرادی گرانقدر، الهی صد هزار مرتبه شکر ، الهی که حال دلتون همیشه همیشه عالی و شاد و مثبت و توحیدی باشه. از لطف و محبت شما بینهایت سپاسگزارم.
منو ببخشید با تأخیر جواب میدم. یه کمی تنبلی کردم یه کمی هم کار داشتم ولی یه کمی زیاد هم خوابیدم (مقداری ایموجی خنده) این روزها پاندای درونم بشدت فعاله نمیدونم چرا. حالا چرا پاندای درون بخاطر اینکه این بزرگوار همیشه خدا تنبل و خسته است، یه وقتایی روی درخت خوابش میبره از بالا میافته پایین.
از شوخی های کودک درونم که بگذریم …
چقدر تحسینتون میکنم بابت اینکه اینقدر متعهدانه روی خودتون کار میکنید، و این محصول شگفت انگیز رو هم تهیه کردین. درود به شما. وقتی دیدم عکس پروفایلتون رو عوض کردین ( و ضمن تحسین زیبایی تون) پروفایلتون رو باز کردم و داستان هدایت تون رو خوندم چقددددددر لذت بردم. چقدر بققول استاد لیزر فوکوس روی آموزشها کار کردین. این چنین تعهدی واقعاً مثال زدنیه. نکته جالبش اینکه مدت حضور شما هنوز یکسال نشده و اینقدر پیشرفت داشتین. واقعاً تحسینتون میکنم. شما براحتی بیشتر دوره ها رو تهیه کردین. و این نیست فقط بخاطر تعهد شما. و قطعاً نتایج طلایی در انتظار شما خواهد بود.
خیلی ممنونم از لطف شما. الهی که در پناه هدایتهای رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید و بینهایت نعمت و ثروت دریافت کنید.
به نام خدای مینو سرشت
به نام خدای عزت
خداوند، راهی که راستی در اوست. توانا و دانا که هستی از اوست.
سلام دارم خدمت حمید عزیز
که نوشته هاش،
که قلمش،
که گفته هاش،
مثل کوه آتشفشان درون مارو شعله ور از عشق خدا میکنه…
بی نهایت دوستتون دارم .
از آیه های قرانیت، که چقدر واضح و مشخصه
و چقدر خوب تفسیر میکنید و ربط میدید…
چقدر لذت بخشه،
من عاشق صدای قرآن هستم. و تنها چیزی که مسکن ، روح و روانه منه،
حمید جان،
خدا کنه همه چیزت خدایی شه، همه چیز …
همه ما در مقابل خدا ، تسلیمم و بس
و چقدر لذت داره…تسلیم در مقابل فرمان روای مقتدر. و دانا.
حس و حال خوب میدی .
حس و حالت خوب …
جملات من در مقابل کامنت و نوشته های شما خیلی ضعیف هستن …
بی شک قلم شما چیزی رو میگه.
که درون شماست.
با این روحیه ی شما و قلم تواناتون… انشاءالله هدایت میشید به بهترینها
خیلی خیلی مشتاق دیدارم
انشاءالله عمری باشه، در زمان و مکان مناسب
شما رو زیارت کنیم .
مواظب خودتون باشید.
علم و تقوا داشته باشید
و خود رو برای اون مسیری که خداوند براتون مهیا کرده آماده ساز.
سلامتی و ثروت
رفیق همیشگیت
سلام و درود فراوان به دوست عزیزم سید بزرگوار. الهی که در پناه رب العالمین همواره شادکام و سلامت باشید. منو ببخشید با تأخیر جواب میدم.
باور کنید من هم چقدر مشتاق دیدار بچه های سایت هستم که بتونم از نزدیک ببینمشون. اما زمانیکه نتایج طلایی دستم باشه.
سید جان من یه وقتایی آیات قرآن رو کپی پیست میکنم. ولی باور کنید من خودم رو در حد کلمه تفسیر نمیبینم. من فقط برداشت شخصی خودمو مینویسم. حتی توی دفتر وقتی برای خودم هم مینویسم توی پرانتز مینویسم این برداشت شخصی بود ممکنه اشتباه باشه.
خودت به لطف الهی اونقدری مسلط هستی که میدونی برداشت های ما از قرآن یا آموزشهای استاد در حد ظرفیت وجودمونه، و نه بیشتر و هر چقدر به لحاظ فرکانسی و تکاملی بالاتر بریم و توحیدی تر بشیم مفاهیمی که برداشت میکنیم بهتر و نابتر میشه. من یه سری فایلها رو از استاد ابتدای ورودم به سایت دیده بودم. مدتها بعد که میدیدم میگفتم عه اینو قبلاً دیده بودم چرا فلان نکته رو دقت نکرده بودم، چرا این مطلب برام جدید بود … بخاطر ظرف وجود ماست که هر بار بزرگتر و وسیعتر میشه.
از درگاه خداوند متعال برای همه مون درخواست میکنم ظرف کوچیکمون رو به اندازه اقیانوس وسعت و عمق ببخشه و با نور هدایت و جریان بینهایت نعماتش جوری پر کنه که بتونیم منشأ گسترش آگاهی و خیر و نعمت در جهان باشیم.
از شما خیلی ممنونم بخاطر کامنت ارزشمند تون. همیشه کامنت هایی که برای خانم شهریاری میذارید رو میخونم.
الهی که در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللهُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمیٖن»
به نام خدای مینو سرشت.
سلام مجدد به حمید عزیز و گرامی
که از صمیم قلبم دوسش دارم .
یک جمله می تونه زندگی یک شخص رو تغییر بده،
دقیقا همینه، هر چه درک و فهم و مدارت میره بالاتر، برداشت ها بیشتر میشه… توحید عملی 8 واقعا برای شخص بنده نکته ها داشت…
مرسی که وقت میذاری و به کامنت بچهها جواب میدی؟
این خودش یک توانایی محسوب میشه.
استاد همیشه میگن من برای تمام دوستان وقت دارم . و یکی از نشانه های آدم موفق هستش…
من تمام دوستان
تک به تک شون رو دوست دارم و دستان همه رو به گرمی میفشارم و با تک تک سلول هام از خدا وند شاکرم که چنین دوستانی رو بهم داد.
منم همیشه کامنت های شما و سعیده عزیز
این انسان صادق و با احساس رو می خونم.
باشد
دراین مسیر بهترین نتیجه رو بگیریم…
انشاءالله
همه بچه های سایت دو ستتون دارن. و لذت میبرن از کامنت های تاثیرگذار و حال خوب کن شما.
که این هم کار اون الله مهربان هستش.
مرسی که هستی
مرسی که نوشتید
امضای الله مهربان
پای تک
تک
آرزوهات…
سلام حمید عزیز دوست ارزشمندم
خداروشکر که امشب به کامنت بی نظیرت هدایت شدم
چقدر با کلمه به کلمه کامنتت تحسینت کردم احسنت احسنت بهت تبریک میگم با تمام وجودم بخاطر اینهمه تغییرات وحرکت در مسیر مستقیم
یه وقتایی هست دلم میخواد داد بزنم خدایا من عاشششششششقتم.
وای که چقدر این حس بی نظیره هر شب با تمام وجودم با اشک فریاد میزنم خدایا عاشقتم بعضی شبها همسرم متوجه میشه میگه چرا گریه کردی میگم
صحبت با معبودم که اشک شوقم رو درآورده
حمید عزیز بی نهایت ازت سپاسگزارم که باعث شدی این حس ناب را تجربه کنم
سپاسگزاروجودت هستم
درپناه رب العالمین شاد،سلامت وثروتمند وسعادتمند باشید
سلام و درود به شما خانم زارع گرانقدر.
ازتون ممنونم بخاطر کامنت ارزشمند تون. بسیار بسیار تحسین تون میکنم بخاطر این تعهد تون برای فعالیت در سایت و اینکه این محصول ارزشمند رو تهیه کردین و دارید ازش لذت میبرید و زندگی تون رو میسازید و اتفاقات عالی برای خودتون خلق میکنید. و همینطور همسر گرانقدر تون رو تحسین میکنم که اینقدر حساسه و بلافاصله متوجه گریه کردن شما میشه. باور کنید این مردها خیلی کم پیدا میشن که کوچکترین تغییر احساسات همسرشون رو متوجه بشن.
یادتونه استاد عباس منش توی بعضی از فایلها شرایطشون توی بندرعباس رو تعریف میکنن، «توی اون گرما و شرجی بندرعباس راه میرفتم و تجسم میکردم و اشک شوق میریختم و حالم خوب بود» حکایت این روزهای منه.
گرمای بالای 42 درجه عسلویه و رطوبت و شرجی بالا نشستم توی فضای بیرون و دارم کامنت مینویسم. هندزفری گذاشتم و همزمان دارم دعای افتتاح گوش میدم، و ذهنم اون جملات حمد و ستایش و توحید رو داره مرور میکنه، و خودمو از بچه های ایستگاه ایزوله کردم. حالم خوبه ، مشتاق پروردگارم هستم.
«الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى یُجِیبُنِى حِینَ أُنادِیهِ، وَیَسْتُرُ عَلَىَّ کُلَّ عَوْرَهٍ وَأَنَا أَعْصِیهِ، وَیُعَظِّمُ النِّعْمَهَ عَلَىَّ فَلَا أُجازِیهِ، فَکَمْ مِنْ مَوْهِبَهٍ هَنِیئَهٍ قَدْ أَعْطانِى، وَعَظِیمَهٍ مَخُوفَهٍ قَدْ کَفانِى، وَبَهْجَهٍ مُونِقَهٍ قَدْ أَرانِى»
باورتون میشه بچه های ما یه وقتایی فوتبال دستی بازی میکنن، بعد سر یه فوتبال دستی طرف سه جوری عصبانی و برافروخته میشه و به بقیه توهین میکنه، میگم خدایا من اینقدر کنترل ذهن میکنم میگم خدایا منو از وزنه های شرک رها کن و بهم بال توحید بده. بعد اینها با دست خودشون سر یه چیز الکی اینجوری فرکانس منفی میدن به جهان هستی.
فرض کنید طرف یه اتفاق منفی براش بیافته بعد ببینه ریشه اش توی اون فرکانسی بوده که موقع فوتبال دستی بازی کردن ارسال کرده.
حالا کاری که من انجام میدم اینه، میرم توی باشگاه بدنسازی ایستگاه، تمرین میکنم هر از گاهی میام جلوی آینه بخاطر نتایج و سلامتی و جسمم که داره تغییر میکنه خدا رو شکر میکنم.
چیزی که دارن هاردی با کتاب اثر مرکب نتونست بهم یاد بده، استاد سیدحسین عباس منش با مبحث توحید در من عملی نهادینه کرد.
باز این حمید شروع کرد به پر حرفی …
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید در بهترین زمان و مکان و شرایط در کنار توحیدی ترین انسانها.
سلام آقا حمید
خوندن کامنت شما خیلی حس خوبی داشت ، وقتی از تجربه تون گفتین و احساس این روزهاتون
اونجایی ک گفتین
پرحرفی رو کوتاه کنم و برم سراغ تمرین
من واقعا دوست داشتم بیشتر می شنیدم
چون غرق شدم در متن شما
شاید من هنوز ب اون مدار نرسیدم ک اون حس رو خودم تجربه کنم
ولی وقتی داشتم میخوندم اشکهام جاری شد و دوست دارم من هم ب این احساس برسم
ممنون دوست عزیز
براتون بهترینها رو آرزو میکنم
سلام و درود به شما رها عزیز . امیدوارم که در پناه رب العالمین همواره شاد و متنعم باشید، ازتون بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند تون.
ببینید «همه ما به یک اندازه به خداوند دسترسی داریم» این جمله رو هزاران بار استاد عباس منش توی فایلها گفتن. اگر من امروز نتایج استاد عباس منش رو ندارم به این معنی هست که باید بیشتر روی خودم تمرکز بذارم.
خدا رو شکر میکنم بخاطر اون احساس توحیدی قلبی تون که اشک شوق تون رو جاری کرد و با رب العالمین ارتباط قلبی گرفتین. الهی که همیشه همیشه احساس قلبی تون مثبت و توحیدی باشه.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام استاد جان
الگوی فرار برای برقرای جنس مخالف داشتم بهش
حمله کردم انجام دادم
نتیجه گرفتم ادامه دادم بهتر شدم ولی هنوز هم
این ترس هست و نمیزاره بعضی جاها اقدام کنم
وحرکت کنم و درخواستم را بکنم میام با خودم
فکر میکنم چرا نتونستم گذشته را ب یاد میارم
این همه رابطه برقرار کردم ولی بازهم اونطوری ک
توقع دارم نمیشه نمیرم جلو نمیدونم چکار کنم
استاد ممنون میشم در مورد این موضوع صحبت کنین
عرض سلام و احترام به استاد عزیز و همه هم گروهی های دوست داشتنیم
اول خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این سلسله فایل های مرتبط و کاربردی و عملیاتی و خودشناسی علمی و دقیق، که استاد تهیه می کنند و چقدر مثال های عالی میزنند سریع برم سر اصل مطلب
تقریبا من در بیشتر این مثال های استاد شاید گاهی فرار کردم ولی شدتش زیاد نبوده حتی شاید گاهی یکم سخت بود بعضی وقتها ولی اینطور نبوده که همیشه فرار کنم و خودمو مجبور میکردم برم سمتش بعضی چیزا خیلی راحت تر و با علاقه مندی بیشتر بدون اجبار بعضی چیزها یکم سختم بوده ولی میرفتم سمتش
ولی یکی دو مورد یکم بیشتر فرار میکنم اون اینه:
1- مثلا هر چند سال یکبار که میخواییم مستاجر خونه بیارم و تعویض کنم یکم سختم میشه انگار یکم استرس میگیرم که باید وقت بزارم و برم دنبالش (دلایلشم متوجه شدم که درونم چه حسیه و چه افکاریه) ولی اتفاقا این سری همین یکی دو هفته پیش به سمتش رفتم (البته با پیشنهاد مادرم) که خوبم شد و گفتم که بهتره تخلیه کنند اگه مایل نیستند و جالبه این مدت دارم تمرکزی تر رو فایل ها کار میکنم و سعی میکنم اصلا سمت هیچ ورودی منفی نرم به هیچ وجه و مدام و صبح ها به محض بیداری و قبل از خواب و در طول روز فایل گوش کنم و با خودم صحبت کنم
دیدم بدون اینکه هنوز من به املاکی یا انلاین آگهی ای بدم از یک بنگاهی و املاکی بعد از 4 یا 5 سال که شماره منو داشت همین دو روز پیش یهو دیدم به من زنگ زدن گفتن که داشتیم فایل ها مونو نگاه میکردیم آقای رجبی آیا مایلید روی ملک تون کار کنیم؟ و چقدر با عزت و احترام صحبت کرد انگار که نگران بود مزاحم وقتم نشده باشه. و گفت شماره همو داشته باشیم با هم در ارتباط باشیم
همون لحظه بدون لحظه ای شک و تردید گفتم به خودم که خدایا شکرت. ببین.. این نتیجه و نشانه کار روی ذهنمه هاا این حمایت پروردگاره هاا این معنیش اینه که خداوند داره با نشونه هاش صحبت میکنه باهاتا پس مسیر درسته ادامه بده
این همون راحت و بی درد سر پیش رفتن و هدایت شدن و ساده بودن خود بخود کارها بدون زحمته هاااا خدایا ممنونم قربونت بشم. پس بازم ادامه میدم
ولی بطور کل یک موردی دیگه هست که شبیه به همینه از روبرو شدن با افراد (کسانی که آشنا هستند یا احتمال موضوعی مشترک ممکنه بین مون باشه،) گاها فراری هستم این مورد از پاشنه آشیل های سالیان سال من هست و جزو مواردیه که عمیق بوده در من فکر میکنم یا مثلا یک حرف مهمی باشه بخوام بزنم خیلی سختم میشه گاهی البته. بعضی وقتها میرم میگم ولی بعضی موارد نه اگه هم بخوام روبرو بشم و بگم حضوری یا تلفنی، خیلی سختمه و حتی ممکنه یکم اولش تپش قلب بگیرم یا به فکر فرو میرم یا نمیدونم چیکار کنم و چی بگم و از کجا بگم و چطور برنامه ریزی کنم بخصوص اگه محاسبات عددی و یا پولی باشه یا کلا روبرو شدن با چهره اون طرف، ولی هر وقت معطل کردم بدتر شده ولی هر وقت سریع تر اقدام کردم راحت تر پیش رفته مگر اینکه ندونم چی میخواستم بگم باید قبلش مرور کنم در ذهنم که چی میخوام بگم، انگار مغز ادم هنگ میکنه تو اون لحظات یا در برخورد با اون موضوع تا اینکه به ایده و راه حلی مناسب برسم و بگم آخیش و بعد میگم خب همینو میگم بهش با آرامش
و متوجه شدم و این چند وقته هم بیشتر منو به فکر فرو بده که متوجه الگوی ذهنی و احساسی و باوریه خودم شدم و بهتر دارم میفهممش
یک الگو عزت نفس و اعتماد به نفسه
ولی وقتی با ترس و خجالتم روبرو میشم با اینکه سخته ولی میبینم اتفاقا اثر منفیشو از دست میده و برای همین سعی میکنم در هر موقعیتی مثلا تو خیابون با برخورد با فلان کس یا فلان همسایه مثلا یکم بترسم ولی فرار نکنم یکم خجالت بکشم چند لحظه ست دیه ولی فرار از موقعیت نکنم و میبینم که اثرشو همون لحظه از دست میده اون اتفاق و میبینم اون قدر ها هم که تصور میکردم بد و ناجالب باشه نیست و خیلی عادی و یا حتی به نفع منم تموم شده رفته
از هر چه بترسیم بیشتر و پر رنگ تر میشه از هر چه فرار کنیم بیشتر سر راهمون سبز میشه ولی اگه راحت تر باشم کم کم سنگینیه خودشو از دست میده حتی همون لحظه
نخوام که قائم بشم مخفی بشم (تصوراتم خیلی وقت ها توهمه واقعی نیست از واقعیت، حتی اگه هم باشه یک درصد مواقع بازم ایرادی نداره اون قدر ها اوضاع بد و وحشتناک نیست این فقط توی ذهنه نه تو واقعیت چون اون دیگران اون بقیه در اون حدی که من تو ذهنم تصویر شکل گرفته الزاما اونا همون طور فکر و احساس نمیکنند)
هر چه با خودم و شرایط راحت تر باشم اوضاع و شرایط هم برام راحت تره و حس بهتری به خودم دارم سبک ترم با اعتماد به نفس ترم
ولی مثلا برای صحبت در جمع رقص در جمع خیلی وقت ها سختم بوده ولی با این حال میرم تو دلش هر وقت موقعیت باشه
یا تجربه ورزش ها و بازی های جسمی، یا تقریبا بندرت پیش میاد سر قرار دیر برسم تقریبا همیشه به موقع میرسم یا تقریبا نمیشه چیزی گم کنم در 95 تا 99 درصد مواقع اون چند درصدم بسادگی یا مدتی بعد پیداش میکنم میتونم بگم در این موارد خوبم واقعا و حتی امانتدار خوبی هستم که چندین بار پسر خاله و داداشم چک ها و دسته چک هاشونو یا وسیله ای رو بهم دادن براشون مدتها نگه داشتم. یا کتاب هایی که از 20 سال پیش همون طور سالم نگه داشتم توی کتابخونم یا توی فولدرهای کامپیوترم همینطور
یا حتی ورزش های هیجان انگیز و ترس آور مثل پاراگلایدر رو تجربه کردم بدون اینکه کسی منو هل داده باشه یا تشویق کرده باشه برای اولین بار و هیچ تجربه قبلی هم نداشتم فقط اهرم رنج و لذت در مغزم کمکم کرد یا مثل صحبت در جمع (اینا مواردی بوده که ضعیف بودم و روش کار کردم تو این چندین ساله قوی شدم)
بقیه موارد هم با اهرم رنج و لذت
یا یه مثال دیگه یادم اوم بگم مثلا دلم میخواست در مبحث تغذیه ای توی این چن سال گذشته موارد جدید تری که به سلامتیم کمک میکرده رو بیشتر برم جلو یا مثلا گوشت کبک یا از این دست که یکم سختم بود و تقریبا در جامعه اطراف عده خیلی کمی براشون جا افتاد هست و کسی رو دور و برم ندیدم که استقبال کنه ولی من گفتم (پارسال و پیش پارسال بود فکر کنم) میخوام تست کنم و رفتم گرفتم
ولی چقدر خوب که استاد عزیز اینقدر موشکافانه دارن کار میکنند و چقدر عالی به این موضوعات در دوره کشف قوانین بطور تخصصی پرداختند
بازم سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
استاد جان من یک برادر زاده 10ساله دارم به اسم آسنات ، اون دیوانه وار شما و مریم جون دوست داره و الان میگه عمه جون تو رو خدا داری متنی میفرستی حتما سلام من هم ب استاد و مریم جون برسون ، اما
در خصوص سوال امروز درباره فرار از موقعیت میشه گفت من توی شرایط خاصی در موقعیت های خاصی از انجام بعضی کارها فراریم
اولین چیزی واقعا ازش فرار میکنم پختن غذاست با این ی دختر خانم هستم و پختن غذا یک هنر اما من نود و نه درصد فراری از پختن غذا هستم طوری ک اگه مادرم خونه نباشه غذا نباشه من گرسنه میمونم بعضی وقت ها که دچار جو زدگی میشم غذا درست میکنم عالی خودمم تعجب میکنم که این غذا رو خودم پختم اما کلا فراریم ، دومین موضوع هر وقت مهمونی ، عروسی دعوت بشم اگه لباس مناسب نداشته باشم یا شرایط رفتن آرایشگاه و… نداشته باشم به هیچ عنوان نمی ریم وقتی منو دعوت میکنم ناخودآگاه بلافاصله فک میکنم ببینم وضعیت لباس … اوکی یا نه اگه نباشه ب راحتی با بهونه مختلف قیدش میزنم
موقع امتحان وقتی دانشجو بودم هروقت نمی رسیدم کل کتاب بخونم ب هیچ عنوان سرجلسه نمی رفتم باید کل کتاب میخوندم دو دور اگه فرصت نمیشد قید امتحان می زدم غایب می زدن دوباره شهریه حاضر ب پرداخت اضافه شهریه بودم اما نمی خواستم درس نخونده برم سر جلسه امتحان، استاد از سلام کردن تو محیط کاری از آدم های که اصلا حس خوبی بهشون ندارم غرور اون روکشته توقع بلند شدن جلوی پاشون ،سلام کردن دارن فراریم تلاشم میکنم به هیچ عنوان سمتشون نرم مگر مجبور بشم ، یا از آدم های ک با حرف ها یا کارهاشون دلم شکستن یا تهمتی زدند به هیچ عنوان نمیخوام رو در رو بشم
از مهمون خونمون بیاد، از پذیرایی کردن فراریم متاسفانه هروقت مهمون خونه میاد تعداد بالاست و مدت زیادی میمونم این باعث شده از مهمونی و پذیرایی خسته بشم و فراری
از جاهای شلوغ فراریم هرجا شلوغ باشه به هیچ عنوان نمی ریم منظورم جاهای تفریحی نیست مثلاً خیابان ، جاهای کوچک شلوغ ،جاهای پر از بچه باشه شلوغ باشه و…..
به نام خدایی که فرار و گریزگاهى نیست جز بسوى او
که پناهگاهى نیست جز بسوى او
که مقصدى نیست جز درگاهش
که راه نجاتى از (عذاب و قهر) او نیست جز به خودِ او
که رغبت و اشتیاقى نیست جز به درگاه او
که جنبش و نیرویى نیست مگر بوسیله او
که درخواست کمک نشود مگر از او
که توکل نشود جز بر او
که امیدوار نتوان بود جز به او
که پرستش نشود جز او
یَا مَنْ لامَفَرَّ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا مَفْزَعَ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا مَقْصَدَ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا مَنْجَى مِنْهُ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا یُرْغَبُ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلا بِهِ یَا مَنْ لا یُسْتَعَانُ إِلا بِهِ یَا مَنْ لا یُتَوَکَّلُ إِلا عَلَیْهِ یَا مَنْ لا یُرْجَى إِلا هُوَ یَا مَنْ لا یُعْبَدُ إِلا هُوَ
چقدر زیباست این دعای جوشن کبیر! خیلی دلم تنگ شد براش!
تا به حال به این فکر نکرده بودم که چرا اسم این دعا “جوشن کبیر” هست! الان جوابش رو گرفتم:
در یکی از جنگ ها، پیامبر(ص) زرهی سنگین بر تن داشتند و آن زره بدنشان را اذیت میکرد. جبرئیل به اذن خداوند نازل شد و ضمن رساندن سلام خدا بر پیامبر(ص) بیان کرد: «این زره را از بدنت بیرون بیاور و به جای آن این دعا را بخوان که برای تو و امت تو امان است». جوشن کبیر = زره بزرگ
چقدر خوبه که آدم به جای پوشیدن زره های فیزیکی در برابر مسائل، بتونه به همچین دعایی مسلح بشه…
سبحانک یا لااله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب
خدایا، ما رو از آتش ترس، از آتش بی ایمانی، از آتش شرک… خلاص کن!
فرار
بهترین فرار به سوی خداست…و اون وقت دیگه اسمش فرار نیست، اسمش میشه توکل*
یک موقعیتی که ذهن من هنوز دوست داره ازش فرار کنه مصاحبه های کاری و سمینار دادن یا سخنرانی کردن هست. ریشه ش میدونم در کمبود اعتماد به نفس/اعتماد به خداست! باید دوباره برگردم به دوره ی عزت نفس و بیشتر روش کار کنم.
استادِ جانم، دیشب ساعت 11:38 شب این فایل رو دیدم. از حدود یک ساعت قبلش توی تختم بودم و داشتم کامنت میخوندم، دیگه گوشیموگذاشتم رو فلایت مود تا بخوابم، یک لحظه گفتم دوباره سایت رو چک کنم، از فلایت مود برداشتم و چک کردم و دیدم فایل جدید اومده (ایموجی چشمان ستاره ای)، از جام پریدم و شروع کردم به دیدن فایل!
با کلمات نمیتونم ازتون تشکر کنم برای اینکه همین چیزی هستین که هستین !! خدا شما و مریم نازنین رو حفظتون کنه و انشالله به زودی از نزدیک در آغوشتون میگیرم!
در پناه خدا برای شما و همه ی دوستان عزیزم در این خانواده ی صمیمی بهترین ها رو آرزو میکنم (قلب قلب قلب)
هزاران درود به شما یاسمن عزیز
بههههه
بهههههه عجب کامنتی نوشتی دختر….
انگار جرعه جرعه شو با روحم نوش کردم و حظ بردم…
چقدرررررررررررررر زیبا که این روزها هر جا بیشتر یاد خداست آرامترم.
انگار به قول استاد عزیز: مثل کویری که تشنه ام و همه این آگاهی های الهی لازمه و نیاز روحم بوده و من غافل از اون …..
ممنونم یاسمن عزیز که کامنتت آب زلالی شد روان بر کویر تشنه روحم…
ممنونم که نوشتی از عشق…از نور…از جوشن کبیر…
الهی ،غرق نور و عشق الهی باشی دوست خوبم…
قلب زیاد ،از قلب ایران ،تهران به تورنتو:)
سلام به وجیهه بانوی عزیز!
ممنونم از وقتی که گذاشتین و برای دیدگاه من پاسخ نوشتین!
خوشحالم که دل نوشته ی من به دلتون نشست!
آرام گرفتن با یاد خدا یکی از زیباترین حس هاست…أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
خدا رو شکر که هدایت شدیم به این فرستاده ی محبوب خدا استاد عباس منش عزیز و انشالله که بتونیم روز به روز درک بیشتر و عمیق تری از قانون هستی، از توحید پیدا کنیم و در عمل پیاده کنیم!
در پناه خدا آرامش و بهترین نعمت ها رو براتون آرزو میکنم (قلب)
سلام یاسمن خانوم
اول از همه بگم اسم زیبای دارین و وقتی دیدمش احساس خوبی بهم دست داد از اسم شما
بهترین فرار،فرار به سمت خداست و این جمله که پایانشم به توکل ختم میشه بهترین جمله امروز من تا این ساعت بود
واقعا چرا ما وقتی میدونیم همه چیز به سرچشمه نور و خداوند ختم میشه و هر کاری که میکنیم و به هر سمت که فرار میکنیم اخرش میشه خدا ،دیگه چرا خودمونو زجر بدیم ،دست پا زدن بزاریم کنار و اجازه بدیم این جریان ما رو به سمت رب هدایت کنه …
سپاسگزارم ازت یاسمن عزیز که با این جمله نور رو به قلب من دعوت کردی
سلام به محمد آقای عزیز!
چه عکس پروفایل زیبایی دارین! با اون منظره ی کوه و آسمون و ابرای پراکنده…قربون خدا برم با این نقاشی هاش!
از نور گفتین…یادم به آیات زیبای سوره ی نور افتاد…
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
به سوالی که پرسیدین خیلی فکر کردم…
چون ما یادمون میره…این آگاهی ای هست که روح ما از بدو تولد داشته، که خداوند سرچشمه ی نوره و ما قسمتی از خدا هستیم، و تنها قدرت خداست…اما با ورودی های خانواده و جامعه که سالیااااااان سال تکرار شده تو گوشمون این آگاهی ها کمرنگ شده و ذهنمون از روحمون فاصله گرفته و به قول حمید امیری عزیز یه لاجیک ها و منطق های بی پایه و اساسی توی ذهنمون شکل گرفته و تا زمانی که اون لاجیک ها تو ذهنمون هست همون نتایج قبل رو میگیریم…تلاش ذهنی زیادی لازم داریم تا آگاهانه بشکنیم این باورهای قبلی رو و در عمل، در بزنگاه ها بتونیم موحدانه عمل کنیم و راه به ترس ها ندیم، دست و پا نزنیم، آرام باشیم و با آرامش اونچه که بهمون گفته میشه رو انجام بدیم.
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
در پناه خدا برای شما دوست عزیزم آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش آرزو میکنم
سلام و عرض ادب
تو زندگیم از چی فرار میکنم ؟
بچه که بودم خدا خدا میکردم که بزرگ بشم و زن بگیرم اما از حدود بیست سالگی دیگه اون اشتیاق سابق رو برای ازدواج ندارم
هر وقت که تو خونه ، مادرم درباره ازدواج باهام صحبت میکنه و میگه فلانی دختر خوبیه (هربار یه کسی رو میگه)، ناخودآگاه آمپر میچسبونم و مقاومت شدیدی دارم درباره ازدواج . به همین خاطره که تا این لحظه که 32 سالمه یه بار هم خواستگاری نرفتم
ممکنه دلیلش این باشه که دوست ندارم از خانوادم جدا بشم . شاید هم دلیلش اینه که میترسم از چالشهای زندگی متاهلی و رفتن به دل ناشناخته ای به نام ازدواج . شاید هم دلیلش ورودیهاییه که درباره خیانت بعضی از خانمها شنیدم و یه ترمز دیگه هم اینه که سنم بالا رفته و به قول قدیمی ها دشوارپسند شدم .
این درحالیست که من هم مثل بقیه آدما دوست دارم همسر و فرزند داشته باشم
سلام برادر گرامی و عزیز
پسر عموی من در چهل سالگی ازدواج کرد الان هم دوفرزند دارد و بسیار خوشبخت است
وهمین طور یکی از فامیل های دورمان چند وقت پیش سی وچهار ساله بود و عقد کردند وظاهرا هم انتخاب خوبی داشتند.
وقتی به سنین بالاتر رسیدید متوجه میشوید که سن الانتون خیلی هم جوان بوده
روی باورهایتان کارکنید ولی عجله نکنید ،،،امیدوارم بهترین باشید و بهترین انتخاب را داشته باشید و برایمان بنویسید
خوشبخت باشید و موفق و سربلند
ممنون و سپاسگزارم به خاطر الگوهایی که برام نوشتید تا ذهن منطقیم ، کمتر برام گربه رقصانی کنه .
درکل یه مدتها که امور رو سپردم به خداوند . متعهد تر شدم ، بیشتر سکوت میکنم ، تو جمعهای به درد نخور نمیرم
حتی یه دوست دارم که خیلی باهاش صمیمی بودم و روزی چهار پنج ساعت با هم بودیم و هر وقت میومد پیشم منو با خودش ، به قهقرای فکری میبرد ، حدود یه هفته پیش که اومد پیشم ، بهش بدون رودربایستی گفتم یکماه میخوام تنها باشم و خلوت کنم از اون موقع تا الان با این که همسایه دیوار به دیوار محل کارم هست ده کلمه صحبت نکردیم اون هم فقط برای سلام و خداحافظی
براتون بهترینها رو از فرمانروای هستی ، خواستارم
به نام خداوند روزی ده بی حساب .
استاد عزیزم بسیار ممنون از آموزش های عالی و بی نظیرتون که هر کدوم به تنهایی خودش یک دوره عالی و کامل است .
استاد شکر خدا که چقدر علاوه بر هیکل عالیتون ،پوست و زیبایی صورتتون هم بی نظیر شده ، من که خیلی وقت ها تو فایل های تصویری که میبینم خیره به دندان های زیباتون هستم ، خدارو هزار مرتبه شکر منم این مدت با دیدن شما خیلی بیشتر برای خودم و بدنم ارزش و وقت میزارم و کار های جدیدی انجام دادم که عقب افتاده بود و یکسری کار هایی که در تضاد با سلامتی و زیبایی بود رو دیگه انجام نمیدم، و الان نسبت به قبل تغییرات عالی حس میکنم در خودم از نظر ظاهری.
اما جواب این فایل رو میخوام ثبت کنم هرچند بعد از آشنایی با شما و کار کردن روی خودم به خصوص از فروردین ماه که دوره عزت نفس رو خریدم این موارد که ازشون فراری بودم کمتر شده ، ولی خب باید همیشه کار کنم روی خودم اینطور نیست که با یه مدت خوب بودن دیگه قراره همیشه خوب و عالی باشه .
اولین مورد حضور داشتن در جمع های شلوغ یا جمع هایی که افراد غریبه حضور داشتن ، مثلا مهمونی باشه یا برنامه سفر و دورهمی که چند نفر که کمتر میشناسم حضور داشته باشند.
مورد بعدی زمان هایی است که بخوام از یک نفر درخواست کمک کنم یا بخوام که یک نفر کاری رو واسم انجام بده. پس همیشه تا جایی که میشد سعی میکردم از این کار در برم ،
مثلا دیگه ناچار میشدم زنگ بزنم از کسی چیزی بخوام ، دعا میکردم گوشی رو بنداره ^ ^
مورد بعدی : انجام کار های اداری و رفتن توی اداره . یعنی اگر کاری چیزی باید انجام میدادم که مربوط میشد به اداره ای چیزی تا جایی که ممکن بود سمتشون نمی رفتم
مورد بعدی هم من همیشه از ارتباط گرفتن با دختر ها چه تو جمع دوستانه چه فامیل یا توی اجتماع فراری بودم و حتی ارتباط های معاشرتی خیلی ساده هم برقرار نمی کردم ،
و آخرین مورد که به ذهنم میرسه راجب گفتن موفقیت هام و ویژگی های مثبت خودم در جایی که نیازه به دیگران.
خیلی ممنون استاد عزیزم البته خیلی در این موارد نسبت به قبل بهتر شدم مخصوصا با دوره عزت نفس که خریدش جز اهداف امسالم بود که به لطف خدا خیلی زود تونستم تهیه ش کنم.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان جان
امیدوارم که همگی در پناه الله مهربان باشید
سوال
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
من از مواجه شدن و روبرو شدن و صحبت کردن با جنس مخالف بسیار ترس داشتم و دارم و و سعی میکنم که خودم رو در چنین شرایطی قرار ندهم اما چند وقتی متوجه شدم که این یک نقطه ضعف هست برای من و یک ترمز و شروع کردم خودم رو توی موقعیت های مختلف قرار دادن و کمی از ترس هام کم شده
ولی باید خیلی بیشتر و بهتر روی خودم کار کنم
اینجا میخوام از موقعیت هایی بگو که ترس داشتم و توی اون موقعیت قرار دادم خودم رو جواب خوبی هم گرفتم و دیدم که خدای بزرگ چقدر خواب من رو داره و چقدر حواسش بهم هست
من همیشه از مهاجرت کردن میترسیدم و وقتی که خودم رو در اون شرایط قرار میدادم بسیار ترس ها و نگرانی ها میومد سراغم
و همین ترس ها و نگرانی ها من رو از رسیدن به این هدف و خواسته ام دور میکرد و نمیداشت که قدمی بردارم و کلا خودم رو توی موقعیت حتی فکر کردن هم قرار نمیدادم چه برسه بخوام حرکت کنم
تا اینکه مایل امسال به خودم گفتم باید بر این ترس غلبه کنم چون فضای زیادی از ذهنم رو گرفته بود و نمیگذاشت که حرکت کنم و چقدر اون روزها حال و احساسم بد بود از خودم که نمیتونم خودم رو توی این موقعیت قرار بدم
تا اینکه 24/1 همین امسال دیگ پا گذاشتم روی آن ترسم و بلیط گرفتم برای اصفهان
(البته اصفهان رو هم داستان مفصلی داره که انشاالله سر فرصت میگم)
خلاصه اومدم اصفهان و یادمه روزهای اول توی تعطیلات عید فطر بودم
خیلی نجواها میومد که خیل خوب حالا برگرد اومدی اصفهان رو هم دیدی و به این قولت عمل کردی پس بیا برگرد سر خونه و زندگیت اما من با کنترل ذهن که لطف خدا بود همین هم ایستاد جلوی نجواهام
من اینجا هیچکس رو نداشتم جز خدا هیچچیزی از هیچکس نمیدونستم اما حسن میگفت باید اینجا باشم و اینجا جایی هست که باعث رشد و موفقیت من میشه
روزهای اول شروع کردم به گشتن در مورد کار مورد علاقه ام (رنگکاری دکوراسیون داخلی)
بعد از کلی گشتن و تماس گرفتن با این و اون بلاخره خدای بزرگ من رو هدایت کرد به یک شرکت تولیدی مبلمان که چقدر این شرکت و صاحب این شرکت و آدم های که در این شرکت کار میکردند آدم های درست و خوبی بودند و هستند من به مدت 40 الی 45 روز اونجا بودم اما توی همون ده روز اول متوجه شدم که این کار مورد علاقه ام نیست اما توی همون شرایط هم خیلی شاکر خدا بودم که در این شرکت خوب وعالی دارم کار میکنم و یادمه اولین پولی که گرفتم مبلغ 300 هزار تومن بود(توی هفته اول) اولش یکم بهم برخورد اما بعد به خودم گفتم خدایاشکرت که من تونستم توی یک شهر دیگه که هیچکس رو نمیشناسم به این مبلغ برسم چون همین رو هم قبلاً نداشتم و خیلی زود حالم رو خوب کردم
یادمه برای خودم توی دفترم نوشته بودم که خدایا فقط یک کاری داشته باشم تا بتونم فقط بمونم و برنگردم و جا نزنم حتی شده 5 تومان در ماه و بعد از یک ماه که گذشت مبلغ دریافتیم رو حساب کردم دیدم که توی 3 هفته به 8 تومن رسیدم و خیلی خوشحال شدم و کلی هم شکرخدا کردم
توی شرایطی قرار گرفته بودم که خدا دستان مهربانش رو برای کمک به من میفرستاد و کلی هم به من کمک میکردند و میکنند تا همین الان هم
و تز طریق این دوست عزیز و کمک خدا هدایت شدم به کار مورد علاقه ام به سادگی و لذت و حال خوب
اما اینجا باز هم باید اعتماد میکردم به خدا و از کار قبلیم که درآمد نسبتا خوبی هم داشت میومدم بیرون اون موقع هم خیلی نجواها ذهنم رو پر کرده بود و اینجا باز هم بیاد ایمان خودم رو نشون میدادم
از اون شرکت اومدم بیرون و خدا یک دست مهربان دیگه رو وارد زندگیم کرد که این بنده خدا کارهای فراوان داره با مشتری های ثروتمند و حین کار برای شهر های دیگه هم میگیره و من خیلی شیک و راحت و آسان به یک خواسته دیگم که رفتن به شهر های دیگه بواسطه کارم بود رسیدن و خودم هم خبر نداشتم اولش که بعد که خدا بیادم آورد که ببین این خواسته ای که همیشه داشتی
آخه ما خیلی راحت فراموش میکنیم که از کجا به کجا رسیدم و چه چیزهایی رو میخواستیم و الان توی زندگیمون هست حرفی که همیشه استاد بهمون میگه
خلاصه الان توی شرایط و موقعیت خیلی خوبی هستم به لطف خدا و خیلی خوشحال و رازی هستم از جایگاهم وچقدر باورهام بهتر شده و چقدر قابل دسترس تر شده رسیدن به خواسته هام
البته داستان من هنوز ادامه داره اما همینجا فعلا تمومش میکنم تا در فرصتی مناسب بقیه داستان رو تعریف کنم
بسیار شاکر خداوند هستم که من رو در این مسیر الهی قرار داده
در این سایت الهی
استاد الهی
دوستان الهی و این کامنت های الهی
خدایا شکرت بابت همه چیز
دوستون دارم در پناه الله مهربان باشید
سلام و درود به جواد عزیزم، هدیه ارزشمند پروردگارم به من. خوبی برادر عزیزم. جواد من خیلی دوستت دارم. الهی که همیشه همیشه در پناه هدایتهای رب العالمین بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی دریافت کنی، از جایی که فکرش رو نمیکنی.
کامنت ارزشمندت رو خوندم و لذت بردم و بسیار تحسینت میکنم. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی جواد جان.
به نام الله مهربان
سلام به دوست عزیزم
برادر گلم
و رفیق شفیقم
حمید عزیزم من هم تورودوست دارم امیدوارم که هرجا هستی شادی درونی داشته باشی و حال و احساس فوقالعاده ای داشته باشی با جان جانان
ازت ممنونم که کامنت من رو هم خوندی ومثل همیشه بهم لطف داشتی و کامنت گذاشتی
برات بهترین ها رو از خدای بزرگم میخوام
همیشه کامنت هات رو میخونم و کلی هم لذت میبرم و کلی هم تحسینت میکنم
خداروشکر که رفیقای نابی چون تورو دارم
موفق و شاد باشی حمید عزیزم
سلام دوست عزیز
تبریک میگم
چه پیشرفت فوق العاده ای
و چه ایمان قوی که اینقدر قشنگ به هدایت های خدا عمل میکردین و نجواهای شیطانی رو خفه میکردین
و ایمان داشته باشین نتایج طلایی تو راهه
بهترین ها سهم زندگیتون
شادو پیروز و ثروتمند در پناه الله
به نام خدا
سلام ساناز عزیز
امیدوارم که حال دلت خوب باشه
ممنونم ازت که کامنت گذاشتی برام و کامنتمو رو خوندی
آره ساناز عزیز
توی این مسیری که طی کردم خیلی اتفاق های جالبی افتاد برام
خیلی جاها دستهای خداوند رو دیدم که اومدند کمکم کنند
خیلی هدایتهای الله مهربان رو دیدم و حس کردم
البته که طبق معمول همیشه شیطان هم بیکار نشسته بود و کار خودش رو میکرد
اما آگاهانه سعی میکردم و میکنم که به زیبایی ها و نکات مثبت زندگیم و روزم توجه کنم تا به آرامش بریم و اون موقع با عشقم عشق بازی کنم
با خدای خودم زندگی کنم
و چقدر این آرامش لذتبخش هست
این آرامش رو همیشه و در هر لحظه و هر ثانیه از خدای خوبم برای خودم شما و همه عزیزان سایت میخوام
باز هم ممنونم ازت ساناز جان
سلام جواد جان، بهت تبریک میگم که تونستی طعم واقعی ایمان رو بچشی و همینطور بهت تبریک میگم که در کار مورد علاقت هستی، علاقه خیلی مهمه در کار چون باعث میشه تو احساس خستگی رو متوجه نشی و مهم ترین کاری که علاقه میکنه اینه که تورو در کارت هی به تمرکز بیشتر تشویق میکنه، تمرکزم که معجزه میکنه با ورودی خوب، اصلا علاقه اینجوریه که تو وقتی به یه کاری علاقه مندی باورت نمیشه از این کار راه ثروت سازی نیست، باورت نمیشه این تنها روشی هستش که میشه این کارو انجام داد، خداروشاکرم که در جمع شما دوستان هستم و میخونم و یاد میگیرم من شاگرد تنبل این کلاسم دوس دارم بیام جزو ممتاز ها، درود بهت جواد عزیز آرزوی بهترینا
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام مهدی عزیزم
دوست و رفیق عزیز
خیلی از شما من یاد گرفتم و کامنت هاتون رو خوندم و کلی هم لذت بردم
ممنونم که وقت گذاشتی و کامنت برام نوشتی
ممنونم که چینن دوستانی دارم که اینقدر دوست داشتنی هستند و من هم مهدی جان هم از شما و هم از خیلی از دوستان دیگر هم دارم یاد میگیرم با خواندن کامنت های ارزشمندتون
خداروشکر که در این جمع عالی هستم و خدا برای همه ما بهترین ها رو میخواد
در پناه رب مهربان باشید مهدی جان
سلام آقای جواد صنمی عزیز
وقتی متن کامنتتونو خوندم و از مهاجرت گفتین خیلی دلم خواست پروفایلتونو ببینم و ببینم داستان پروفایلتون چیه و چگونه آشنا شدین از آگاهی ها و چطوری مهاجرت کردین . چون منم عاشق مهاجرتم ولی ترمزهای ذهنی دارم .
دیدم خیلی عالی و خاکی برامون از داستانتون و مهاجرتتون نوشتین خیلی خوشم اومد ازینکه شجاع بودین و تنها با خدا پا روی ترس ها گزاشتین لذت بردم .
انشالله موفقیتتون بیشترو بیشتر بشه و هرباردر ویرایش داستان پروفایلتون از موفقیت های عالیتون بنویسین .
شما که با توکل قدم برمیدارین لایق خوشبختی و لایق ثروت هستین .
موفق باشین
به نام خدای مهربان
سلام سعید عزیز
امیدوارم که همیشه شاد و پر از حال خوب و آرامش باشی
سعید جان
من هم خیلی ترس داشتم از مهاجرت و خیلی ترمز ها داشتم و واقعا وقتی بهش فکر میکردم ترس تمام جونم رو فرا میگرفت
اما اومدم خوبی های مهاجرت و بدی های موندن رو برای خودم نوشتم
مرحله بعد اومدم خوبی های موندن و خوبی های رفتم و مهاجرت کردن رونوشتم و باهم مقایسه کردم دیدم رفتن خیلی بیشتر بهم کمک میکنه و خیلی بهتره از هر نظری
بخدا حتی شهری که میخواستم مهاجرت کنم رو هم نمیدونستم ولی بهم گفته شد خیلی داستان جالبی داره و خیلی نشانه واضحی داشت برایم
خلاصه یکجا به خودم گفتم باید پا بذارم توی دل این ترسم که اگر این کار رو نکنم خیلی ضعیف و بی اعتماد بنفس هستم و ایمانم ضعیفه به قول استاد ایمانی که عمل نیاره حرف مفت هست
و به خودم گفتم آنچه که مرا نکشد قوی ترم خواهد کرد (کلام استاد ) که همین حرف ها باعث شد حرکت کنم و بعد دیدم معجزات خداوند رو و دیدم که چطور آدم ها رو برای کمک به من فرستاد
خیلی داستان مهاجران مفصل هست اما اینجا و توی پروفایلم قسمتی از اون ها رو نوشتم
فقط باید بری توی دل ترس هات سعید جان بعد میبینی که چه کارهایی رو برات نمیکنه با ایمان با باور درست
خدا پشت و پناهت باشه سعید عزیز
موفق و پیروز باشی
سلاااام آقا جواد دوست عزیز وارزشمندم
چقد عالی بود کامنتت چقد لذت بردم
و تلنگری بهم زد ک باید حرکت کنم تا هدایت بشم چقد قشنگ خدا هدایتت کرد برای مهاجرتت
خیلی حس خوبی گرفتم از کامنتت و ایمانم قوی تر شد
برای همین رفتم پرفایلتو نگاه کردم
چقد فوق العاده بود
قدم ب قدم نوشتی
وایمانتو نشون دادی
وخدا هم چقد خوب جواب شجاعان و میده
بارها کامنتهاتو دیده بودم ولی چون درمدارش نبودم رد میشدم ازش
خییلی تحسینت میکنم وبهت افتخار میکنم دوست عزیزم
خداروشکر میکنم ک منو هدایت کرد ب کامنت وپروفایل شما تا ایمانم قوی تر بشه
منم خیلی دوسدارم مهاجرت کنم ولی بخاطر باورهای محدودکننده ای ک
من چون دخترم نمیشه
یا حتما باید ازدواج کنم ک مهاجرت کنم
تاحالا زیاد اینقد جدی بهش فک نکرده بودم
خیییلی ازت ممنونم ک نوشتی تا ایمانم قوی تر بشه
تا لمس کنم این حس فوق العاده خالق زندگی خودم بودن رو
ک میشود به خواسته م برسم ک امکان پذیراست
خدایااا مرررسی بابت دوستان فوق العاده توحیدی ک دراین سایت توحیدی دارم
الحمدلله رب العالمین
به خدای بزرگ میسپارمتون ان شاالله ک باقدرت بیشتری این مسیرو ادامه بدین و ب نتایج فوق العاده ای ک حتی درتصورتون هم نمیکنجه برسین
من منتظر کامنت های بعدی تون هستم وباعشق میخونم و تحسینتون میکنم
به نام خداوند مهربان
سلام بانو زکیه عزیز
بسیار بسیار خداروشکر میکنم که دوستانی چون شما دارم و از بودن کنار شما بیشترین لذت رو میبرم
خداروهزارن بار شکر میکنم که تونستم یک کمک کوچکی به شما و دوستان عزیزم بکنم البته که بیشتر یادآوری به خودم هست و رد پا گذاشتن برای خودم
زکیه جان فقط کافیه که حرکت کنیم و پا رو دل ترس هامون بذاریم بعد بخدا میبینی که هیچی نیستند این ترس ها و بعد میبینی که خدا چطور دستان خودش رو برای کمک بهت میرسونه
بخدا تا قبل از اینکه بخوام حرکت کنم کلی نجواها داشتم اما الان که برمیگردم به گذشته خودم میخندم به اون ترسها
برای اینکه راحتتر بتونی با این قضیه کناربیای و ترس هات کمتر بشه بیا اول روی کاغذ بنویس و اهررم رنج و لذت برای خودت درست کن و هر روز با صدای بلند برای خودت بخون و تکرار کن و تجسم که من همین کار ها رو کردم که باعث شد تا حرکت کنم البته همه این ها رو از آموزش های استاد دارم ولی شما هم میتونی پس با ایمان بخدا حرکت کن خدا پاسخ میده و حتما ذهنت رو کنترل کن و نترس کنترل ذهن همه چیز هست
امیدوارم که حال دلت همیشه خوب باشه و شاد باشی
باز هم ازت ممنونم زکیه جان
سلام آقاجواد دوست نازنینم
خیلی ازت ممنونم ک برام نوشتی وراهکار عالی دادی
حتما انجامش میدم واز خدا هدایت میخوام ک کمکم کنه تواین مسیر ک ثابت قدم باشم
من ایمان دارم ب خدایی ک تا اینجا اورده منو از این ب بعدم هدایتم میکنه ان شاالله
بازم ممنون از حضور ارزشمندتون
ب رب جهانیان تنها قدرت جهان هستی میسپارمتون
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سلاام استاد جانم
صبح که ابن فایل را گوش کردم هرچی فسفر سوزوندم نفهمیدم من از چی فرار میکنم
آخه راحت تو جمع های جدید میرم و حرف میزنم
حتی یادمه تو بیزنس قبلی تو یک سمیناری میخواستم لوح بهم بدند و اصلا نگفته بودند قرار حرف بزنید و وقتی گفتند تو چند جمله حرفی دارید بزنید خیلی مسلط با صدای بلند حرف زدم در صورتی بالا سری خودم بعد فهمیدم میدونسته باید حرف بزنه و هی به من میگفت استرس دارم
ولی الان میبینم یک سری فرار هاهست یا شایده بهتره بگم بوده و الان خیلی کم و بی رنگ شده
مثلا حرف زدن با بابام چیزی بوده که من همش ازش فرار میکردم با ابنکه بابام را دوست داشتم (البته نمیدونم دوست داشتن اون موقع از سر چی بوده شاید وانمود بوده که دوست دارم که مورد توجه باشم نمیدونم) اصلا چیزی به بابام میخواستم بگم دست و پام را گم میکردم چون کوچکت ترین حرف را بابام قسمت خالی لیوانش را میدید و جواب میداد حتی اگه سوالی هم نبود و فقط داشتی یع خبر را میگفتی
یا مثلا حتی داشته یک احساس خوب را میگفتی
یادمه 9ال10سالم بود شاید کوچکتر یادمه دبستانی بودم مامان شیشیه هارا تمیز کرده بود و سر سفره که نشسته بودیم با چه ذوقی گفتم وای خدا انقدر شیشیه تمیز شده که انگار اصلا شیشیه ای نیست
بابام پرید تو حرفم با صدای بلند گفت آره آماده هست که برید گَندش بزنید
خخخخ مثلا اصلا تو بچگی موندم مگه من چی گفتم
یعنی حرف زدن بابام انقدر سخت بود که حتی تا سه سال پیش هم اگه کاری با بابام داشتیم به همسرم میگفتم تو زنگ بزن حالا خیلی بهتر شدم
فرار بعدیم بحث کردن تو زندگی مشترک بوده
مثلا بارها شده بود همه جوره حق با من بود و من از فلان کار یا رفتار همسرم دلخور بودم ولی از بحث کردن طولانی فرار میکردم و با تمام دلخوریم که دلم گرفته بود باز جوری رفتار میکردم که انگار نه انگار بدون اینکه حتی ایون بخواد بیاد دلجویی کنه
گاهی سکوت های همسر تو بحث خیلی اذیتم میکرد انگار از هر فوشی بدتر بود چون از ابن سکوت هم گویا فراری بودم کاری میکرد انقدر حرف میزدم و گلایه میکردم که دهنش باز بشه حداقل سکوت نکنه یا ابولفضل اینا را همین الان داره یادم میاد
دارم به خودم میگم عارفه تو انقدر نادان بودی
و چون از قهر هم فراری بودم هزاربار بهم برمیخورد و بد رفتاری میشد ولی باز فراموش ظاهری میکرد و حرف میزدم
مثلا یه دفعه خونه مادر شوهرم چندسال پیش ها حالا که اصلا ندارم خیلی وقته ازشون جدا شده تو یه اتاق خونشون با خواهر شوهرم حرف سر گلایه های هر طرفین بود که بهم داشتند چون من 4تا خواهر شوهر بزرگتر از خودم دارم که سه تاشون مجرد بودند تو خونه
و مادر شوهرم اومد تو اتاق که همه بودیم و پدر شوهرم هم نشسته بودو فقط گوش میداد
و داد کشید گفت من هیچی نمیدونم چیزی که میدونم اینکه و همتون که تو این اتاقید یک مشت گوسفندید
خخخخخ
فکر کن یعنی به عروسشون شوهرشون که نشسته بود….. همه را گوسفند خطاب کرد
ولی من باز نگران حال مامان بودن و هی به شوهرم میگفتم حال مامان بد نشه
یکی نبود بهم بگه عارفه بهت گفتند گوسفند تو داری انقدر خودت را کوچیک میکنی آخه دختر تو انقدر بی ارزشی
از حمایت همسر گرام هم که خبری نبود چون من خودم در مدار تحقیر شدن و قربانی جلوه گر شدن بودم
که بگم بعدا ببین فلانی مامانت حتی به من گفت گوسفند ولی باز من اومدم خونتون و صدام را بالا نبردم و بی احترامی نکردم
وای خدای شکرت من چقدر عوض شدم
نمیدونم از ذوق این تغییر گریه کنم یا از اینکه با زندگی خودم چکار کردم گریه کنم
خخخخ
تصمیم :گریه را میزاریم کنار و بقیه حرفمون را میزنیم
خخخخ
قبلا خیلی از قضاوت شدن فرار میکردم و بدترش این بود که از گوش کسی دیگه تازه میفهمید مثلا مامانم قضاوتم کرده
شاید خنده دار باشه من حتی برای فکر کردن به خواسته هام هم فرار میکردم چون فکر میکردم خواسته داشتن نماد یک زن بساز و سازگار برای زندگی نیست
(خدا میدونه ایناهمش تازه داره یادم میاد من که فکر کردم از چیزی فراری نیستم)
من از اینکه بخوام از تصمیماتم و یا مسائل زندگیم به سوالات بابام یا مامانم یا بقیه جوابی پس زدم و توضیح بدم فراریم
بابام که قربونش برم اخم هاشم. میکشه توهم سوال میپرسه انگار متهم ردیف اول گرفته خخخخ
من از اومدن مهمون سر زده تو خونم فراریم
از اینکه قدم تو راه جدیدی بزارم و موفق نشم فراری هستم
دختر تو ابن همه فرار ذهنی داشتی و صبح گفتی خب من که چیزی ندارم بنویسم برو برو تو افق محو شووووو
خخخ
بنام خدای مینو سرشت.
سلام بر عارفه ی دانا و دانشمند
داشتم کامنتت رو می خوندم در (الگوهای تکرار شونده قسمت 5 ) برگشتم صفحه ی اول نقطه ی آبی شما ظاهر شد .عجب هم زمانی …الله اکبر
امیدوارم حالتون عالی و متعالی باشه. و بر قرار باشی
میدونی برای چی گفتم اول ،معنی اسمت میشه دانا ، دانشمند و عارف
دوم عاشق مباحث استادی ،و خیلی جدی هستی. من تو روابط خیلی البته قبل از آشنایی استاد و بدون آگاهی رو خودم خیلی کار کردم …الان که کامنت مینویسم برای دوستان اگر کمی دقت کنی. همه میگن سید مهربان ویا از کامنتت خیلی انرژی گرفتیم….والبته اعتبارش مال اون الله مهربانه.البته از کوچیکی حرفی و جلسه ای بود دوستان بهم میگفتن بیا و به قول خودشون میگفتن کله گنده ای و می تونی تو جمع صحبت کنی …
انشاءالله توی عمل هم گنده نتیجه بگیرم بریم سر کامنتت .
منم اتفاقا از یه سری مسائل فراریم و نمیشه گفت کسی کامله، منم پدرم از اون آدمهای دقیق و میزونه و میگه هر الان باید فلان مشکل حل باشه و به جد پیگیره، مخصوصا روی قول و بد قولی مثل زلزله و بمب منفجر میشه. و اگر یه کاری بهت بگه در دم باید اجرا بشه، واگر نشه در دم اعدامی…خخخخ
گفتی فرار ذهنی ندارم اول کامنتت و ادامه دادی. ودر آخر کامنتت گفتی پس اینا همش فرار ذهنی بود .کلی خندیدم و انرژی گرفتم.
آدمهای جدی یا باید باهاش کار نکنی و اگر گفتی بسم الله باید ادامه بدی … و ادامه بدی …
مرسی ازتون که وقت میزان ی و برامون می نویسی .
مرسی که هستی …
فرشته عاشق و بی نظیر
که چقدر ریز بینی و توی کامنتات و نوشتن اینقدر فوق العاده ای .هر حرفی رو میزنی… میگید استاد فلان دوره و در کدام جلسه اینو گفتن که واقعا جای تحسین داره و نشون میدی چقد مسلط هستی .پس فرشته ی عاشق و جد
در پناه جان ، جانان پروردگار عالمین باشی.
سایتون برقرار
پایان کامنت هامون
میشه لحظه ی دیدار دوستان.
سلام مجدد سید عظیم عزیز
وای که چقدر من عاشق این هم زمانی هام
مثلا همین بعد ظهرمیخواستم با بابا و اینام جایی برم و من پشتشون تو خیابون بودم و چون اونا آدرس را میدونستند جلو میرفتند یه جا کاری داشتند نگه داشتند منم نگه داشتم یه تایمی گذشت و از آینه بغل احساس کردم پشت ماشین خیلی رو به خیابونه و استارت زدم که ماشین را جابجا کنم بابام اومدند و دیگه نیهز به جابجایی نشد
.
.
.
دقیقا خودم هم از کامنت این جلسه حسابی متحیر شده بودم که هی تو هین نوشتن میومد در صورتی برای نوشتن یکیش دست به نوشتن شده بودم
و مرسی از نظر لطفتون و تحسین های خوبتون که به آدم انرژی میده
و ممنون که معنی اسم را در کنار لطفی که داشتید آوردید
خیلی برام جذاب و ارزشمند بود
بهترین هارا براتون آرزو دارم
سلام عارفه جان
داشتم کامنت شما رو میخوندم و نکات عالیشو اوی ذهنم مرور میکردم
فک میکردم همون چند موردی که نوشتم تنها مسائلی هستش که فراریم ازش ولی دیدم که شما ایتقدر ریز بینانه توضیح دادین که ذهنم باز شد که اصلا انگار من خسته فک کردنم در مورد خودم و خودشناسیم
منم خیلی فرارسم از اینکه بخوام مسائلی که برام پیش اومده و به نحوی مقصرم توش توضیح بدم برای کسی ..انگار به غرورم بر میخوره و اینو تازه فهمیدم
در مورد درخواست داشتن چقدر خوب توضیح دادن و واقعا منم که اسن همه دادم تمرین میکنم راجب خواسته متوجه شدم باگ دارم توی این موضوع
بقول شما حس میکنم خواسته نداشتن یعنی بساز بودن
سپاسگزارم ازت بخاطر این خودشناسی که خیلی بهم کمک کرد
سلام محمد عزیز
این کامنت من از اون کامنت هاست که هربار خودم یادم بیفته خندم میگیره و و شوک میشم
چون اصلا چیز هایی که مینوشتم نه قبلش یادم بود نه وقتی دارم میخونم باز یادمه که چی نوشتم چون دقیقا همون موقع انگار زندگیم داشت میومد جلوی چشمم
و برام خیلی جذابه
نکته ای که هست توی صحبت تون گفتید توضیح برای کاری که توش مقصر بودم میخواستم بگم داداش من مقصر بودن تو خونه ی ما که به توضیح دادن نمیرسید که فقط مجازات و بازخواست
مثلا اگه تو راه مدرسه تو کوچه سرنشین موتوری از پشت میومد و مزاحم ما میشد ما جرات نداشتیم این ترس و نگرانی را تو خونه بگیم چون بابام نظرش این بود تو حتما کاری کردی که چراغ سبز نشون دادی خخخخ
یادمه اول دبستان بودم با داداشم که سوم دبستان بود باهم میرفتیم اتوبوس سوار میشدیم و میرفتیم مدرسه یه دفعه از خیابون که میخواستیم رد بشیم من احساس کردم ماشین نمیاد و دست داداشم ول کردم دویدم اونور خیابون نمبدونم ماشین از کجا اومد زد به من و خداراشکر خیلی اتفاق بدی نیفتاد ولی شب بابام که از سرکار اومد بنده خدا داداشم را دعوا کرد خاطرم نیست کتک هم زد یانه ولی کلی دعوا کرد که چرا مواظب من نبوده نه ابنکه حالا من لوس خونه باشم ها نه فقط چرا یک نفر تو این خونه وظیفه اش را انجام نداده کلی باید حرف میشنید درصورتی که اون بنده خدا کاری نکرده بود
میخوام بگم الان ما فکرش را میکنم من نوعی وقتی این اتفاقات را میبینم از بچگیم چطور میتونم وقتی بزرگتر میشم درمورد فکر مشغولی هام نگرانی هام راحت با همچین خانواده ای صحبت کنم؟؟؟؟ و خداراشکر که همین تضاد ها باعث شد که هربار بیشتر با ریسمان الهی چنگ بزنیم
چیزی که من تو کامنت گفتم ازش فراری هستم برلی توضیح
سوالهای اوناست که شنیدن جوابش نمبدونم به چه کاریشون میاد
مثلا وقتی میفهمند نزدیک تمام شدن قرار داد خونه هست هربار بابام جدا مامانم جدا:
خونه را تمدید کردید؟ نگفته جقدر میخواد بزاره روش؟ نمیخوای از مستاجری دربیایند؟ و……
حالا بگو نتیجه این پرسیدن های هرسال چیه؟ استرس دادن به آدم
یا مثلا اگه بفهمند همسر من کارگاهش را جابجا کرده
چرا جابجا کرده؟ مگه همون جا خوب نبود؟ حالا مگه جقدر گذاشته رو کرایه؟ الان کجا رفته؟ شاگرد هم داره؟
فکر کن اینا را تازه اگه بابام بپرسه که اخم هاش هم تو همه اصلا یه وضعی خخخخخ
نکته اش اینجاست که بتونیم با تغییر خودمون همه چیز را خود به خود عوض کنیم
باز مثال میزنم که باز برای خودم هم یادآوری بشه که من خواستم پس شد
مثلا:
همین بابای من خیلی سخت ارتباط محبتی با دخترها برقرار میکنه یکسال خوردی ای هست بدون اینکه بخوام از بابام حتنا توجه ببینم محبت خودم را نشون میدم وقتی میدیدمشون خودم را میکشیدم سمت صورتشون و باهاشون روبوس میکردم فکر نکنی بابام م بویم میکرد ها نه فقط من. یک صورتی که خشک ایستاده بود که یادمه مامان وقتی ن س دید این صحنه را میگفت وعه اکبر آقا شماهم بوسش کن منم با اعتماد به نفس میگفتم مهم عشقی که من کردم و رفته رفته جوری شده که الان که نیزسم اگه حواسم نباشه و فقط دست بدم همون بابام صورتش را میاره جلو برای روبوسی و خودشم بوسم میکنه
یا قبلا خیلی پای حرفای گلایه مامانم از این و اون مینشستم و الان سر موضوعاتی بهم ثابت شده ن خیلی وقته با مامان فقط احوال پرسی دارم در صورتی که با اون خواهرهام خصوصا یکیشون بیشتر کلی گلایه و…. دارند که من بی خبرم بعد ذهن نجوا گر میخواست بگه تو کاری نکردی و چدن تلفن خونتون کلا قطعه و مامانت هم اقتصادی هست و با موبایل زیاد حرف نمیزنه برلی همین کوتاه باهات تماس داره بعد خودم بهش جواب دادم ببین بارها مامانم زنگ میزنه و من چون بسته مکالمه دارم خودم قطع میکنم و زنگ میزنم مامانم که تماس از سمت من بیفته پس بهانه ای برای هزینه نبوده
و خداراشکر میکنم که میبینم استاد که میگند فقط به فکر تغییر خودتون باشید یعنی چه
جوابم خیلی طولانی شد ولی چیزی بود که میومد تو ذهنم و میگفتم امیدوارم برای هممون سازنده باشه محمد جان
بهترین هارا برات آرزو میکنم
عارفه سلام
نمیدونم با چه زبونی از خداوند و استاد تشکر کنم بخاطر وجود این سایت که دوستان فوق العاده ای مثل شما رو میشه داخلش داشت ..
اخه من چقدر باید زحمت میکشیدم تا بتونم این همه دوست رویای و آگاه رو یکجا داشته باشم
خدایا اگه اینا ثروت نیست پس چیه ..
سپاشگزارم ازت استاد عزیزم بخاطر این سایت الهی …هر بار که کامنت خوندم هر بار که داستان خلق این سایت به همراه عکسای شما دیدم خواستم راجب داشتن همیچین سایتی و همچین فضایی بیشتر و بیشتر شد ..
خدایا منم میخوام این خواسته رو قلبم گواه میده و اون شوقی که توش در حال جریان ..
عارفه عزیزم از خداوند برات ثروت سلامتی عمر با عزت میطلبم
سلام مجدد محمد عزیز
شما داشتی از سر شوق دعا میکردی
من اینجا با خوندنش از بغض خوشحالی گلوم را گرفته
محمد عزیز دقیقا همه ی ماهمین حس را اینجا داریم با ابنکه نه صدای هم را میشنویم و نه هم را رو در میبینیم ولی انگار دنیا دنیا به نزدیک هستیم
و این هم از قدرت هم فرکانس شدن و اون جیزی که استاد با باور هاشون ساختند
بماند که جقدر به شخصه دوست دارم بچه های سایت را از نزدیک ببینم ولی هنوز در ندارش قرار نگرفتم متاسفانه
محمد عزیز برادر بزرگوارم منم برای شما نعمت و برکت سلامتی از خدای شکست ناپذیر مهربان میخوام
مرسی که با کامنت خوبت منو به وجد آوردی
به نام هدایتگر مهربان
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و سلام به همه دوستان همفرکانسی سایت وزین عباسمنش دات کام
“فرار” چقدر این کلمه برای ناخود آگاهم آشناست .
چیز های که من الان از ش فرار میکنم و در اصل دارم سعی میکنم که ازش فرار کنم ، نازیبایی هاست و ناخواسته ها هر کجا کسی حرف نامربوطی بزنه
هر کجا سخن لغوی باشه ، هر کجا کسی دعوا یا بحث و ناسزا باشه اصلا فرار فرار با اینکه از زمانی که شروع کردم به برنامه های استاد عمل کنم
این جور چیز ها به ندرت پیش میاد .ولی همون هم اصلا سریع فرار میکنم.
اما موضوع این فایل چیز دیگه ای هستش که من باید با این سوال خودم رو بهتر بشناسم و کمی که فکر میکنم آنچه را که من بیشتر ازش فرار میکنم این است :
” تغییر ” با این که الان در 2000 رمین روز از عضویتم میگذرد من هنوز یک عالمه تغییر دارم توی روابط توی سلامتی توی ثروت ساختن توی نوع شخصیتم با این که بسیار بسیار از گذشته بهتر شدم ولی همچنان میبینم که نه بابا خیلی جای تغییر دارم خیلی هنوز نقطه ضعف دارم که باید اصلاح کنم و دارم ازش فرار میکنم .
مثلا همین مثال استاد که در مورد من بشدت صدق میکنه که اگه بخواهم جایی توی کانون توجه باشم و اگر بخواهم من صحبت کنند ه باشم بشدت با تمام سرعت فرار میکنم.
اگر کارهایی باشه که خودم میدونم باید انجامش بدم ولی خوب کسی از من اون کار رو نخواسته من از انجامش فرار میکنم.
وقتی بخواهم روی خودم کارکنم و خودم رو بشناسم بشدت فراری میشم و اصلا حاضر نیستم با خودم روبه رو بشم .
و دوباره جایی که ازش فرار میکنم کارهای روتین حوصله سربرهستش و اصلا دوست ندارم که یک کار تکراری رو انجام بدهم .
شایدم هم به همین خاطر باشه که توی کسب و کارم مدام دارم هی محصولات مختلف و متفاوت رو روش کار میکنم و تمرکز نگذاشتم روی یک محصول یا محصولات یک شرکت و اون رو به یک جایی برسونم.
من از شلوغی و محیط های شلوغ بشدت فراری هستم و البته این به خاطر شخصیت درونگرایی منه که اصلا دوست ندارم توی محیط هایی شلوغ کارکنم و ازش فراری ام .
از دیگر جاهایی که ازش فراری ام بحث حل کردن جدی مساله مالیه که با اینکه وقت زیادی براش گذاشتم و میدونم که کمه بازهم وقتی که میخواهم روش کار کنم ازش فرار میکنم .
بسیار سپاسگزام از استاد عزیزم به خاطر این فایل های فوق العاده استاد به برحه ای رسیدم که داره شرایط خوب نسبت به گذشته برام عادی میشه
و از همینجا قول میدم که دوباره شروع کنم مثل اولیل آشناییمون فایل هاتون رو ببلعم .