چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 15

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین رجب پور گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    بنام الله که تنها روزی دهنده و نجات دهنده اوست …

    سلام ….

    روزی فردی ب مغازه ام مراجعه کرد و گفت اقا ماشینم باطری خالی کرده و اون ور خیابانه نیاز ب یه انبر دست دارم تا درستش کنم من ب او انبردست دادم اما بعد از چند ثانیه که او رفت ذهنم ب من گفت :

    او دیگر انبردست را باز نمیگرداند….

    بعد از چند دقیقه که از توی مغازه نگاهش میکردم همانجور که ذهنم ب من گفته بود ان مرد پس از روشن کردن ماشینش انبردست را با خودش برد…

    این موضوع خیلی اذیتم کرد…

    چطور ممکن بود فردی که از 10نفر تقاضای انبردست کرده بود و هیچ کس ب او نداده بود حالا یادش بره انبردست رو ب صاحبش برگردونه ؟

    اون انبردست قیمت انچنانی نداشت گفتم من ب او کمک کردم اما این رفتارش جالب نبود …..از ان پس دیگر هرکسی از من ابزاری درخواست میکرد بهش نمیدادم حتی همسایه دیوار ب دیوارم…

    این موضوع ب شکلهای گوناگون بارها برای من رخ داده …..

    اما رفتار ان مرد منو ب فکر واداشت ….اینکه چیزی درون ذهن من ایراد داره

    من خودم این اتفاق رو رقم زدم ….

    تیتر بالای فایل نوشته شده : چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد…

    میشه ساعتها راجع ب موضوعی که استاد مطرح کرده مطلب نوشت ….

    اما سوال اینجاست ذهن چگونه مارو فریب میده ؟

    ذهنی که دیده نمیشه ولی بیشترین قدرت رو داره و در درون ماست

    استاد خیلی ساده و روان صحبت میکنه طوری که برای همه قابل درک باشه …..

    استاد منظورش ب بعد از رخ دادن اتفاقات هست یعنی یه اتفاقی رخ داده و حالا ذهنت داره اون اتفاق بد رو در تو تثبیت میکنه که قراره همیشه همین اتفاق برای تو رخ بده

    ولی تو باید جلوی اینکار ذهنت رو بگیری و اجازه ندی که این اتفاق برای تو تبدیل ب باور در بیاد که هر دفعه مسافرت رفتی مسموم بشی یا مثل من هر دفعه ب یکی ابزاری چیزی بعنوان قرض دادی دیگه ب تو برنگردونه

    اما من میگم قبل از انکه اتفاقی در بیرون رخ بده چیزی درون ذهن ما رخ داده که بیرون بعنوان یک نمایشگر بما ثابت میکنه چیزی که تو توی ذهنت بهش فکر میکردی و حسش میکردی درست هست چون همه چی ذهنیه …..

    تمام اتفاقات ذهنیه و ب ذهن قدرتمند ما بر میگرده ….ما قبلش با گفتگوهای ذهنی مان یا تجسمات مون فرکانس هایی رو ب جهان ارسال میکنیم و بعد در اینده ب شکل فیزیکی تجربه میکنیم

    چون هیچ چیزی در جهان مادی رخ نمیده مگر قبلش در ذهنمان رخ داده باشه ….اقای ایلان ماسک در مسافرتی ب خاطر غذا یا هر چیز دیگری مسموم و بیمار میشه و حالا ذهنش ب او اون فتوا را میده …

    همینطور در مورد من شاید در نگاه اول این برداشت رو بکنیم چون من خودم گفتم دیگر انبردست را نمیاورد بنابراین نیاورد چون من خودم بهش انرژی دادم و انرژی من ب واقعیت تبدیل شد …شاید این درست باشه اما اساس شکل گیری این جمله از کجاست ؟ از ذهن

    اما سوال اینه چرا در جنبه های مثبت این اتفاق رخ نمیده ؟

    رخ نمیده چون ذهنمون رو بدرستی و ب اندازه کافی تربیت نکردیم …

    حال سوال من اینه : ایا ما نیز میتوانیم ذهنمان را فریب دهیم ؟

    روزی از یکی از دوستان پرسیدم ایا ما میتونیم ذهنمان را فریب دهیم ؟

    او گفت ما هرگز نمیتونیم ذهنمون رو فریب بدیم……مگه میتونیم سرخودمونو گول بزنیم ؟

    بهش گفتم ما میتونیم سرخودمون رو گول بزنیم ب شرطی که ذهن رو تحت تاثیر چیزی که میخواییم قرار بدیم و این موضوع رو بارها و بارها تکرار کنیم تا ارام ارام ذهن بپذیره و باور کنه انوقته که ذهن گول میخوره …ذهن با تحت تاثیر قرار گرفتن گول میخوره

    اما مشکل اینجاست افرادی که ذهن خیلی منطقی ای دارن ب این اسونی ها تحت تاثیر چیزی قرار نمیگیرن حتی اگه با چشمشون هم ببینن باور نمیکنن

    باید با تمرین با تکرار ذهن رو تحت تاثیر قراربدیم …تحت تاثیر قراردادن ذهن مهمه ….برای تغییر نظام باورهای خود باید ذهن رو تحت تاثیر قرار داد این تحت تاثیر قرار دادن میتونه بصورت عمدی و اگاهانه باشه میتونه نااگاهانه باشه مهم ذهنه باید بصورت عمدی تربیتش کرد و این نیاز ب تمرین داره

    یه اتفاقی افتاده و حالا ما تحت تاثیر اون اتفاق قرار گرفتیم تکرار این تحت تاثیر قرار گرفتن ها سبب میشه ذهن باور کنه وقتی باور کرد نشونه ها سر راهش سبز میشن وقتی نشونه ها در جهان اشکار شدن باورها تقویت میشن

    ما حتی اگه یه دروغی رو هم بارها تکرار کنیم ب شرط انکه تحت تاثیر ان دروغ قرار بگیریم در نهایت اون رو باور خواهیم کرد وقتی باور کردیم نشونه ها رو در جهان مشاهده خواهیم کرد ..

    امیدوارم از کنترل ذهن بالایی برخوردار باشین ….

    تشکر ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    Fateme Ab گفته:
    مدت عضویت: 1088 روز

    استاد عزیزم سلام

    مثل همیشه حرفاتونو باید از طلا گرفت

    برای خودمن یک تجربه ای همراه با ،بار روانی چندسالش، همچنان در جریانه.

    و غلبه بر اون ، قرار گرفتن در شرایط خاصی رو میطلبه

    باتوجه به تمام نکات مثبت و محرزی که در خودم میبینم ، این یه موضوع سایه عجیبی انداخته

    ایکاش میشد برای چندلحظه باهاتون صحبت بکنم چون بابت خاص بودنش، نمیشه که به راحتی مطرحش کرد

    و باوجود اینکه مدام در حال شنیدن صدای شما و در ارتباط مداوم با آموزشهاتون هستم اما این موضوع رو‌نمیدونم چطور باید پوشش بدم که این ترمز رها بشه و‌منم بتونم از زندگیم لذت ببرم

    دقیقا عین جمله ای که گفتین این تجربه منفی برای هرکسی ، به یه شکلی ملکه ذهن میشه و خب قدرت آدما برای مهار موضوعات ، متفاوته

    و‌دارم سعی میکنم با قرار دادن خودم در اون شرایط خاص این موضوع رو در خودم تست بکنم و باور بکنم که من آزاد و رهام و عاشق خومم و نظر کسی ، واااااقعا اهمیتی در زندگیه من نداره

    امروز ، اینجا، قاطعانه اعلام میکنم که این موضوع رو (که البته، شخصی، مسبب بوجود اومدن این باور در من بود برای سااالها پیش )برای همیشه در خودم ،حل میکنم و همینجا فریاد خواهم زد که به بهترین شکل ممکن تجربه کردم چیزی رو که دلم میخواست و

    بابتش از همین حالاا هزاران بار خداروشکر میکنم

    چون مییدونم که هرچیزی، شدنیه

    شاید من راهشو پیدا نکردم ️

    دوستتون دارم استاد عباسمنش عزیزم

    با تمام قلبم میخوام که به زودی در سمینارهای حضوری شما در هرجا و‌مکانی که ، طبیعت فراهم میکنه روبه روتون به ایستم و بگم استاد

    هممممممه چیزایی که خواستم شدددددد‌

    و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3351 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم، مریم جان عزیز و تمام دوستان عزیز همفرکانسی در این مکان الهی.

    استاد جان ازتون سپاسگزارم برای این فایل های ارزشمند که دقیقا در زمان مناسب روی سایت قرار میگیره و پاسخ هایی دقیق به چالش های همون برهه ی زندگی ما هست، دقیقا زمانیکه ذهنم پر از سوال راجع به مهاجرت بود و کلی از تمرکزم رو پخش کرده بود و نیاز به راهنمایی داشتم همون موقع فایل های راجع به مهاجرت روی سایت قرار گرفت و زمانی که در کنترل ذهن به مشکل خوردم و هر چی اهرم رنج و لذت مینوشتم و دفتر پر میکردم و خط میزدم و دوباره مینوشتم فایده ای نداشت چون نمیدونستم دلیلش چیه که ذهنم اینقدر مقاومت داره و داره بازی در میاره، امروز پاسخ سوالم رو در این فایل یافتم.

    استاد جان من توی کسب و کارهایی که تا الان انجام دادم نتایج بسیار خوبی گرفتم و بارها همه چیز خوب پیش رفته، خیلی جاها بوده که پول به سادگی و آسانی وارد زندگیم شده، مشتری های خیلی خوبی وارد کسب و کارم شدن، با افراد خیلی خوبی همکاری کردم اما یه سری مواردی هم بوده که به دلیل فرکانس های اشتباه خودم فرکانس عدم لیاقت و باورهای ایراددارم در مورد ثروت یا رعایت نکردن تکامل یه سری ضربات خوردم و به جای تمرکز کردن روی اون صدها مواردی که همه ی کارها خوب پیش رفته تمرکز کردم روی همون چند تا موردی که شرایط ناخواسته پیش اومده توی کسب و کارم و این باعث شده که من کلا فراری بشم از پول ساختن و ذهن من پول ساختن رو مساوی با رنج قرار داده، یعنی ذهن من اون صدها مواردی که پول به راحتی وارد حسابم شده مشتری های خوب اومده، از کارم بسیار راضی بودن رو اصلا در نظر نمیگیره فقط همون چند تا موارد نادلخواه که بازخورد فرکانس های خودم بوده و توی همون هم درس ها بوده، اون به شدت بولد شده توی ذهنم و ذهنم فراری شده از پول ساختن، و اینکه استاد میفرمایید قشنگ آدم رو تبدیل میکنه به یک فلج دقیقا درسته همینطوره، در حدی ذهن تمرکز میکنه روی مورد نادلخواه و اون رو یه مورد همیشگی که هر روز اتفاق افتاده جلوه میده که آدم فلج میشه و دیگه قدرت انجام دوباره ی اون کار رو نداره و همش این توی ذهنش هست که دوباره قراره اون اتفاق نادلخواه تکرار بشه.

    من تو برهه ای از زندگیم به خاطر باور احساس عدم لیاقت مشتری هایی که باهاشون برخورد میکردم مشتری های مناسبی نبودن و هر کدومشون یه داستانی داشتن یکی توی پرداخت باهاش به مشکل میخوردم و بدحساب بود یا خیلی چونه میزد و اهل تخفیف خواستن بود یا ایراد میگذاشت روی کار، یا مواردی بودن که اهل بهداشت نبودن یا خیلی از موارد دیگه که نمیخوام در موردش صحبت کنم اما در کنار این تعداد معدود افراد نامناسب بسیار مشتری هایی هم داشتم که اونقدر از خدماتم راضی بودن که بارها و بارها تشکر میکردن و برام دعای خیر میکردن و تبدیل میشدن به مشتری همیشگی، بسیار بودن مشتری هایی که بدون درخواست تخفیف، هزینه رو به راحتی تمام و کمال با رضایت کامل پرداخت میکردن حتی قیمت نمیپرسیدن و میگفتن هر چقدر دوست داری کارت بکش، مشتری ای داشتم که اصرار داشته من رو با خودش ببره تهران و هزینه های سفر رو کامل پرداخت کنه و فقط من اونجا اونو آماده کنم بفرستم مراسم، روزهایی بوده که همه چیز توی کسب و کارم بر وفق مرادم پیش رفته و کلی تحسین و تمجید اعم از همکاران و اعم از مشتری دریافت کردم، روزهایی بوده که کارم تبدیل شده به یک شاهکار هنری از زیبایی ای که خلق و ایجاد شده، روزایی داشتم که با کار فیزیکی اندک درآمد بسیار خوبی به دست آوردم، اما من داستان کنترل ذهن رو خوب درک نکرده بودم و اجازه دادم اون موارد معدود رو ذهنم تبدیل کنه به مرجع و من رو متوقف کنه و نسبت به کسب و کارم به این نتیجه برسونه که من به درد این کار نمیخورم.

    یادمه چند سال پیش توی شغل سابقم بهم سمت مدیریت پیشنهاد شد و من بدون در نظر گرفتن تکامل قبولش کردم اون موقع سن ام بسیار کم بود فکر کنم حول و حوش نوزده سالم بود، میخواستم برای محل کارم دقیق یادم نیست کولر یا پرینتر بخرم از بودجه ای که واریز شده بود و من نمیدونستم که قانون اینه که مبالغ بالای سیصدهزار تومان که برای اون سال. یعنی هشتاد و شش اینا مبلغ نسبتا بالایی بود باید توی دو فقره چک به صورت جدا نوشته میشد یعنی من پانصد هزار تومان میخواستم هزینه کنم باید دو فقره چک دویست و پنجاهی میکشیدم و من اشتباهی تمام مبلغ رو یه فقره چک کشیدم و این یه تخلف اداری محسوب میشد و رفت توی پرونده ام و برام شد داستان. بعد از اون سال من مدیریت رو کلا بوسیدم گذاشتم کنار، سال ها گذشت توانایی های من بسیار بالاتر از از اون زمان شد مدارم کاملا تغییر کرد اما من شدم مثال مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد و تا به الان، همین ترمز باعث شده که توی کسب و کار جدیدم هم نتونم، به تنها پیش بردن کسب و کار و کل مسئولیت رو پذیرفتن، فکر کنم.

    مورد بعدی اینکه من چند سال پیش با همسرم که اون موقع نامزد بودیم رفتیم جایی خارج از شهر توی طبیعت و اونجا سه نفر راهزن بهمون حمله کردن و متاسفانه به من بی حرمتی و دست درازی شد و خاطره ی بسیار تلخی برام به جا گذاشت و با آگاهی الانم میدونم که دلیل این اتفاق احساس قربانی شدن بود همین یک اتفاق که یکبار برای من رخ داد باعث شد ذهن من به تنها بودن در طبیعت بسیار مقاومت داشته باشه و اصلا وقتی به کمپ زدن و یا گردش در طبیعت فکر میکنم یه آژیر خطر با صدای وحشتناک بلند توی ذهنم روشن میشه که اصلا نه اجازه فکر کردن نه تجسم کردن رو بهم نمیده، در حالی که من عاشق طبیعت هستم، این تجربه ی نادلخواه باعث شده من نسبت به مردجماعت کلا یه جبهه و مقاومت داشته باشم و احساس ناامنی و ترس داشته باشم حتی نسبت به کسانی که انسان های شریف و پاکی هستن و الان ده سال از اون ماجرا میگذره و من هنوز نتونستم رابطه ی مناسبی با جنس مخالف داشته باشم و تمام دوستان من خانم هستن و کلا تو برقراری ارتباط های ساده در حد سلام و احوالپرسی هم مشکل دارم و فکر میکنم همه ی مردان ناپاک و متجاوزن و منظور دارن و حتی کوچ انگلیسیم اصرار داشت که بهتره پارتنر زبانتون جنس مخالف باشه و من چون میترسیدم با جنس مخالف ارتباط بگیرم کلا مرحله ی چالش با پارتنر رو بی خیال شدم و این ترس باعث شده من همیشه مزاحم آقا داشته باشم.

    در مورد مثال ورزش، من کلا مثل یویو هستم ورزش رو شروع میکنم و بعد یه مدت کوتاه ول میکنم و هیچ وقت در این مورد تعهد کافی نداشتم، الان ذهنم طوری شده که میگه اصلا تصمیم نگیر برای شروع ورزش چون دوباره مثل دفعه های قبل بعد یه مدت ول میکنی تو اصلا آدم این داستان نیستی در صورتی که خیلی از موارد بوده که شروع کردم و این تعهد رو داشتم که برای همیشه ادامه بدم و تبدیلش کنم به عادت مثل همین حضورم در سایت که مداوم هست و اینجوری نیست که گاهی باشم گاهی نباشم، هر روز روی خودم کار میکنم و تعداد روزایی که از این فضا میمونه دور شده باشم به تعداد انگشتای دست هم نمیرسه، بعد ذهنم اجازه نمیده به این موارد توجه کنم و میگه نه تو تعهد کافی نداری بهتره شروع نکنی فلان داستان رو.

    مطمئنا موارد دیگه ای هم هست و من الان یادم نیست و باید بیشتر ذهنم رو کنکاش کنم و ببینم کجاها مقاومت دارم.

    استاد جان بی نهایت ازتون سپاسگزارم که با آگاهی هایی که بهمون میدید از قوانین جهان از قوانین ذهن و چگونگی کنترل ذهن باعث میشید این مسیر برامون ساده تر و لذتبخش تر طی بشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و همه دوستان خوبم در این مسیر زیبا

    چقدر این فایل دوست داشتنی و هماهنگی بود با موضوعی که چند وقتیه دارم بهش فکر میکنم. داستان رو از این تیکه از صحبت‌های استاد در فایل‌های مختلف برای توضیح رابطه آرامش و رهایی و خوش‌شانسی شروع میکنم که میگفتن تو دور و اطرافیان خودتان فکر کنید ببینید کی از همه خوش‌شانس‌تره و بدون اینکه من ایشون رو بشناسم میتونم بگم که ویژگی بارز این فرد بی‌خیالیه این فرده. بعد همون موقع که من می‌خواستم فکر کنم به اینکه این فرد کیه تو اطرافیان من یکی از پسرخاله‌هام همیشه میومد تو ذهنم حتی این موضوع رو به خودش هم گفته بودم.

    تا اینکه چند روز پیش همینجوری که درحال جستجوی ترمزهای ذهنی بودم صبح قبل از اینکه از خواب پا بشم یه الهامی بهم شد که چرا تو وقتی می‌خوای یه آدم خوش‌شانس رو مثال بزنی پسرخالت رو مثال میزنی؟ چرا تو اون آدم خوش‌شانسه نباشی که از خودت مثال بزنی؟ ثانیاً تو واقعاً آدم خوش‌شانسی نبودی تا حالا؟

    بعد همینجوری که داشت ازم سوال میپرسید بهم گفت اینجا و اینجا تو خوش‌شانس نبودی؟ گفتم چرا

    بعد گفت هزاران اتفاق درطول روز میوفته چندتاش به نظرت نامناسبه؟

    آیا همین الان امکان نداره قلب تو از حرکت بایسته؟

    آیا امکان نداره یکی از عزیزانت رو از دست بدی؟

    آیا امکان نداره یه اتفاق نامناسب عجیب برات بیفته که پیش‌بینیش نمیکردی و به شدت بهم بریزی؟

    آیا تو نمی‌تونستی تو کشور یا خانواده نامناسب و ناامنی به دنیا بیای و بزرگ بشی؟

    آیا نمی‌تونستی معلول به دنیا بیای؟

    پس چرا فکر نمیکنی که آدم خوش‌شانسی هستی

    چون یه چندتا تجربه نامناسب که به نسبت تجربه‌های خوبت اصلاً به حساب نمیان و اومده بودن که بهت درس بدن که بهتر عمل کنی رو تو زندگیت داشتی به این نتیجه رسیدی که تو خوش‌شانس نیستی؟

    فکر نمیکنی موضوع اشتباهی رو داری روش سرمایه‌گذاری میکنی و بزرگ‌نمایی میکنی؟

    بعد در ادامه این الهامات چند نمونه دیگه آدم خوش‌شانس رو مثال زد و گفتش ترمز بعدی تو اینکه تو فکر میکنی که خدا برای اینا خواسته اما برای تو نمی‌خواد. یه آدمی رو میبینی که خواسته‌های تو رو داره یا داره در یه شرایط خیلی مطلوب زندگی میکنه بعد به‌جای اینکه باور کنی که میشه که به خواسته‌ها راحت رسید و خواسته‌های باکیفیتی داشت به این نتیجه رسیدی که خدا برای اونا خواسته اما برای تو نخواسته.

    خدا واقعاً برای تو نخواسته؟

    تو کسی نبودی که این موفقیت‌هارو (برام مثال میزد) کسب کردی؟

    تو کسی نبودی که خدا این معجزات رو (برام مثال میزد) برات انجام داد؟

    چرا تو همون فردی

    فقط به این دلیل چیزایی که می‌خوای رو هنوز نداری که فکر میکنی خدا برات نمی‌خواد که داشته باشی

    خیلی جالبه که درمسیر خودسازی گاهی ترمزهایی ایجاد میشه که آدم فکرش رو نمیکنه که این اصلاً ترمز من بوده باشه اما این قضیه باز بیشتر بهم ثابت شد که باورهای محدودکننده و پاشنه آشیل‌های ما هیچوقت از بین نمیرن و ما باید همیشه روشون کار کنیم. این ساختار این دنیای مادیه.

    نکته اینجاست که اگر روی این باورها کار نشه میتونه مارو به جایی برسه که در معرض تصمیمات اشتباه و تجربیات نادلخواه قرار بگیریم.

    چند روز پیش با دوستی که چند سالی از من کوچک‌تر بود یه صحبتی داشتیم و ازم خواست که کمکش کنم در رابطه با ارتباطش. بعد از اونجایی که یه مشابهت خیلی زیادی بین رابطه ایشون و رابطه سابق خودم احساس کردم خیلی بهتر تونستم راهنماییش کنم.

    یه مسئله‌ای بین خودش و پارتنرش پیش اومده بود و بهم گفت به نظر شما مشکل من چیه و چه راه‌حلی وجود داره؟

    بهش گفتم که ببین از دست دادن اون رابطه اوایل اصلاً برای من آسون نبود اما درس‌هایی به من داد که انقدر سازنده و شیرینند که میتونم بگم به مراتب لذتش برام از اون رابطم بیشتر بود و الان میتونم خیلی بهتر از زندگیم لذت ببرم و تصمیمات و رفتارهای مناسب‌تری داشته باشم.

    اولین درسش اینکه نگاهت رو نسبت به موقعیتی که توش هستی تغییر بدی که البته کار زمان‌بریه اما اگر بتونی باحوصله این کارو انجام بدی نتایج خیلی خوبی میتونه برات داشته باشه، یعنی فکر نکن که این اتفاقی که الان افتاده یا احساسی که الان داری بده، شاید به نظر بد بیاد اما این داره به تو میگه که یه جایی رو باید توی نگرش و عملکردت اصلاح کنی. مثل معده درد که وقتی معده آدم درد میگیره به این معناست که یه مشکلی یا تو تفکر ما وجود داره که باعث شده به اعصاب معده فشار بیاد یا یه غذای نامناسب خوردیم. حالا ساختار طبیعی بدن اینکه مشکل رو رفع کنه اگر تو اون مسیر فکری یا اون تغذیه نامناسب رو قطع کنی، دقیقاً جهان هم در رابطه با تجربیات زندگی ما در ابعاد مختلف داره همین کارو میکنه، اگر ما تجربه خوبی تو رابطه نداریم یعنی داریم یه جاهایی رو به دلیل عدم شناخت درست، آموزش مناسب و تجربه ناکافی اشتباه طی میکنم و میتونیم اصلاحش کنیم، بنابراین با درک این موضوع تو میتونی بفهمی که آقا من باید آموزش ببینم هم خودم هم طرف مقابلم رو بهتر بشناسم، رفتارهای درست رو بیشتر انجام بدم و از تجربه و اشتباه کردن نترسم.

    دوماً نباید انقدر افراد رو تو ذهنت بزرگ کنی که بتونند اذیتت کنند حالا چه با حرفاشون، چه با نبودشون و چه با هر دلیل دیگه‌ای، من همیشه میگم که اگر مسائل و عدم هماهنگی افراد رو از هم جدا نکنند مرگ یه روزی همه آدم‌هارو از هم جدا میکنه، چه دوست داشته باشیم چه نه این اتفاق طبیعت جهان اما این به معنای عاشق نشدن نیست تجربه‌های لذت‌‌بخش نداشتن نیست بلکه به معنای پیشگیری از شکسته.

    سوم اینکه یه سری اصول برای رابطت تعریف کن اما بپذیر که همه ما انسان‌ها از یه طرف همواره میتونیم اشتباه کنیم و اصول رو زیر پا بگذاریم و از طرف دیگه تفاوت سلیقه داریم اما میتونیم متعهد کنیم خودمون رو که به یک سری اصول وفادار باشیم که این هم برای سن شما نیاز به زمان داره ، نباید یه موضوع یا خطایی اگر پیش میاد علم عثمان کنی و بگی که دیگه این آدم به دردنمیخوره.

    بعد براش از رابطه خودم گفتم که من مهم‌ترین اصل زندگیم صداقته و مشکل من از جایی شروع شد که یکبار طرف مقابل راستش رو به من نگفت درخصوص یه موضوع مهمی و البته دروغ هم نگفت اما من گفتم که تو به من دروغ گفتی و تو اصلاً دیگه آدم قابل اعتمادی نیستی و انقدر این موضوع رو بزرگ کردم که یه رابطه بسیار خوب و عاشقانه رو تبدیل کردم به یک رابطه نفرت‌انگیز و بعد جدایی.

    بعد بهش گفتم فکر میکنی بعد این رابطه من فکر کردم کار درست رو انجام دادم؟

    من تبدیل شدم به یه آدمی که در یک سیکل معیوبی از روابط قرار گرفت که نتیجش شد این باور که من به درد رابطه و عاشقی نمیخورم.

    این دقیقاً موضوعی بود که همین چند روز پیش به خودم گفتم که این ترمز سال‌هاست داره تجربه یه لذت عمیق رو از تو میگیره.

    تو یه بار اشتباه کردی، درسش رو گرفتی

    قرار نیست همیشه این اشتباه تکرار بشه

    هیچ رابطه‌ای تو کمال نیست، پس آدم‌ها میتونند بهم فرصت بدن، هر خطایی هم پیش بیاد قابل بخشش میتونه باشه

    این اتفاق باید باعث بشه که تو با تمرکز کردن به نکات مثبت فرد مقابل و رابطه و رعایت اون موارد قبلی بری سراغ حل مسئله‌هایی که تو رابطه و زندگیت وجود داره و ممکنه بعداً پیش بیاد.

    چند روز پیش داشتیم با یه دوست عزیزی درباره پولسازی از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی صحبت میکردیم و بهش گفت که آره من خیلی فعال بودم اما انقدر نتیجه دلخواه نگرفتم که فکر میکردم من به درد این کار نمیخورم. یه صحبتی از استاد هست که من عاشقشم و ایشون میگن خیلی از ماها نمیدونیم که وقتی یه خواسته‌ای رو می‌خوایم باید باورهای هم‌جهت رو ایجاد کنیم، به‌جای اینکه این کار رو انجام بدیم یه سری باورهایی از قبل داریم که می‌خوایم خواسته‌هامون رو روی اون باورها سوار کنیم، این کار جواب نمیده. بعد به این دوستمون گفتم که من در این حوزه اشتیاق داشتم، خلاق بودم، سعی میکردم کارهام رو درست انجام بدم اما نیمدم این باور رو ایجاد کنم که بابا من میتونم از اینترنت پول بسازم من کارهام جذابیت داره مخاطب پسنده من هدایت میشم به محتواهایی که فروش بیشتری برای من ایجاد کنه اما به‌جای این کار هی کار میکردم و کارها نتیجه لازم رو نداشت و باعث شده بود من استمرار نداشته باشم و نهایتاً به اینجا رسید که من بی‌خیال کارم بشم و به این فکر کنم که شاید باید مهاجرت کنم یا کارم رو عوض کنم. در صورتی که این حقیقت ماجرا نبود. من میتونستم واقعیت دیگه‌ای رو ایجاد کنم، بارها شده بود که محتواهای من بازدید بسیار خوبی میخورد و مشتریان خیلی خوبی به سمتم میومدن اما چون باورهای مناسبی نداشتم و خیلی چیزارو هنوز بلد نبودم پذیرفته بودم که پولسازی از اینترنت برای من غیرممکن یا خیلی خیلی سخته.

    یه بحث دیگه برای من کمال‌گرایی من بود و باعث شده بود که انتظارات نامناسبی داشته باشم هم از خودم هم از جهان، درسته که دنیا هیچ محدودیتی در اعطای نعمت‌ها نداره اما باید یادم باشه که جهان به اندازه باورهای من به من اعطا میکنه و خیلی از چیزایی که من می‌خوام الان به اندازه کافی روی باورهای هم‌جهت باهاش کار نکردم و فرکانس شدت نگرفته به اندازه کافی و این مدت زمان رو من باید با احساس خوب که حاصل کار کردن جدی روی باورهاست رو خودم کار کنم.

    همه چیز دست‌یافتنیه، همه چیز قابل یادگیری و اصلاحه.

    وقتی عملکرد مغز ما بزرگ‌نماییه (اغلب منفی) راهکار من اینکه بیام اتفاق‌های خوب رو بزرگ‌نمایی کنم. موفقیت‌هام رو براش بزرگ‌نمایی کنم.

    تو پروسه کاری خودم اتفاقاً بارها موقعیت‌هایی به‌وجود اومده که به شدت نگران کننده بوده اما من خیلی عالی تونستم ذهنم رو کنترل کنم و شرایط عالی بشه.

    یه نمونش تو بازی فوتبال با پلی‌استیشنه. بارها موقعیت پیش اومده که من چندین گل عقب بیفتم و کامبک بزنم دوباره اما در خیلی از موارد هم نشده و من باختم. من متوجه شدم هربار که من گل میخورم اگر از ریتم بازی خودم که معمولاً یه ریتم خیلی آرام و هجومی و اذیت‌کنندست برای طرف مقابل خارج بشم و بخوام با بازی سریع‌تر به گل برسم احتمال گلزنی من میاد پایین و من اون بازی رو میبازم.

    بنابراین الان وقتی یه گل عقب میوفتم سریع به خودم میگم که هیچ اشکالی نداره تو باید بازی خودت رو انجام بدی و به برتری برسی و واقعاً با این روش آمار باخت‌هام خیلی کم شده و دقیقاً مثل رئال مادرید خیلی خطرناک‌تر هم میشم برای طرف مقابلم چون میفهمه از الان به بعد من گل می‌خوام و همین میل هجومیش رو کم میکنه و فشار روی از روی دفاع تیمم برمیداره میبره روی حمله و کنترل بیشتر بازی و در نهایت به گل رسیدن.

    معمولاً خیلی کم پیش میاد که من گل‌های زیادی بخورم تازه این در شرایطی که من سال‌هاست کنسول بازیم رو فروختم و گهگاه با دوستان موقعیتی پیش بیاد بازی میکنم و اگر من مستمر این کار رو انجام بدم تقریباً خیلی آمار باختام کمتر هم میشه.

    یکی از ایرادات دیگه من این بود که تو ورژن جدید کاشته نمیتونستم گل بزنم بعد رفتم و ویدئوهای آموزشیش رو دیدم و زمانی‌که کاشته بهم داده شده بود یه گل خیلی قشنگ زدم.

    حالا این رو گفتم که بگم من به شخصه از این بازی خیلی چیزهای خوبی یاد میگیرم.

    اول اینکه برنده شدن نیاز به بلد بودن بازی و یادگیری تکنیک‌های بهتر، کنترل ذهن و آرامش خودت رو حفظ کردن، باور به اینکه من میتونم ببرم و همینطور استمرار در بازی کردن داره. مشخصاً کسی که این ویژگی‌هارو رعایت کنه تبدیل میشه به یه آدمی که میتونه پیروز باشه همیشه.

    زندگی هم دقیقاً همین ساختار رو داره. شاید هیچ زمانی مثل الان من متوجه نبودم که زندگی کردن نیاز به آموزش داره. ما اگر نتیجه خوب نمیگیریم چون بلد نیستیم خوب زندگی کنیم چون زندگی خوب داشتن قانون داره، این وظیفه ماست که این کارو انجام بدیم.

    آموزش درست و عمل به آموزش‌ها میتونه نتیجه‌ای رو تو زندگی برای ما ایجاد کنه که میشه تو بازی فوتبال گرفت.

    ما هممون یکبار به دنیا آمدیم، خیلی چیزارو نمیدونیم و این یه چیز کاملاً طبیعیه پس نباید در مواقع اشتباه کردن به خودمون سخت بگیریم و اجازه بدیم ذهن بخواد از کاه کوه بسازه. خوبه که این کارو انجام بده اما در جهت مثبت نه در جهت منفی که کمکی به ما نمیکنه. هیچ چیز همیشه پایدار نیست، تنها زمینی پایدار میشه که ما توجه بیشتری بهش کنیم پس اگر وضعیت خوب نیست این نگاه پایدار نبودن بهمون کمک میکنه که با حس بهتری حرکت کنیم به سمت تغییر و اگر شرایط خوبه به این فکر کنیم تا وقتی که ما توجهمون روی خوبی‌هاست نیازی نیست نگران چیزی باشیم و همیشه در حال رشد بیشتر هستیم.

    من قبلاً وقتی میدیدم استاد خیلی تاکید دارن روی این موضوع که آقا اگر فایل‌های من رو گوش بدین بعداً هم گوش بدین هربار چیزهای جدیدی درک میکنید به این خاطره که ساز و کاره جهان همینه. دلیل اینکه خیلی وقتا توصیه دیگران رو ما اصلاً نمیشنویم و بهش اهمیت نمیدیم به این خاطره که ما حالت منفیش رو تجربه نکردیم و در خیلی از موارد باید دستمون میسوخت تا بفهمیم نباید دستمون رو ببریم روی آتیش چون نقطه تاب‌آوری افراد در موضوعات مختلف میتونه باهم متفاوت باشه، اینجاست که تجربه میتونه مفید باشه.

    این نگاه که آقا من میتونم نتیجه دلخواهم رو بگیرم اگر از مسیر درست برم خیلی به من کمک کرده که با آرامش بیشتری ادامه بدم و واقعاً مسیر برام لذت‌بخش‌تر بشه.

    وقتی این مثال‌ها و چندین مثال دیگه‌ای که برای خودم زدم رو بررسی میکنم میبنم نتایج همواره میتونه در مورد هر مسئله‌ای خیلی متفاوت باشه اگر ما بتونیم احساس خوبمون رو کنترل بکنیم. این کار هم خیلی مهمه که بتونیم روش کار کنیم در مدت زمان کوتاه‌تری انجام بدیم و از زاویه‌ای به مسائل نگاه کنیم که حس بهتری بهمون میدن و پای حرکتمون میشن برای اقدام کردن.

    اگر من به یک خواسته‌ای نرسیدم یعنی هنوز تکاملم رو طی نکردم، این تکامل میتونه آموزش باشه، اشتباه کردن باشه، باورهای درست ایجاد کردن باشه که البته هرچقدر باورهای درست‌تری ایجاد کنیم احتمال خطامون خیلی کم میشه، میتونه زمان باشه، تبدیل شدن انرژی از یک شمایل به شمایل دیگه ممکنه که زمان‌بر باشه حالا این زمان میتونه هربار کوتاه‌تر و در مورد موضوعات متفاوت مختلف باشه اما به این معنا نیست که هیچ زمانی رو لازم نداره. در هرصورت این به این معنا نیست که من هیچ‌وقت نمیتونم به خواستم برسم.

    خداروشکر میکنم به خاطر این آموزش‌ها و مطالب فوق‌العاده که کمک میکنه هربار عملکرد بهتر و نتیجه رضایت‌بخشی رو تو زندگیمون ایجاد کنیم.

    از خدای مهربان می‌خوام به همه ما کمک کنه که بتونیم در این مسیر هر لحظه عملکرد بهتری داشته باشیم و نتایج بزرگ‌تر و لذت‌بخش‌تری ایجاد کنیم و در این راه ثابت قدم باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  5. -
    مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1156 روز

    به نام خداوند بی همتا

    سلام و درود به همه عزیزان

    یک فایل بسیار عالی و تاثیر گذار که واقعا نیاز داشتم بهش توی این برهه ای که دارم یک قدم بزرگی بر میدارم در راه اندازی کار جدیدم

    خدایا شکرت برای این همه آگاهی و شناخت

    حالا چه اتفاقی افتاد که من در مورد روابط کاری ام دیگه یه مدت همش با تردید و نگرانی کار کردم

    چند سال پیش رفتم یه منطقه ای جدید کار کنم

    و در همون یکماه اول حساب کتاب مون رو درست ندادن ومن دیگه به هیچکی خوشبین نبودم و کار نمیکردم،ولی قبلا اینطور نبود، چه چیزی باعث این اتفاق شده بود.تمرکز من روی صاحب کار های نامناسب و توجه کردن و صحبت کردن در موردشون پیش دوستان باعث این اتفاق شده بود.

    ومن خیلی زود افسار ذهنم رو کنترل کردم که چرا قبلاً همه چی عالی بود پس بازم میشه خوب باشه.

    و با یک اراده قوی شروع کردم و در مورد هیچ یک از صاحب کارا صحبت نکردم و فقط توی دفتر شکر گذاری از خوبی های اطرافم نوشتم و تعریف کردم

    بعد از یه مدت کوتاه اتفاقی که افتاد،

    یه روز قبل از شروع کار خود صاحب کار می‌گفت بیا این مبلغ پول رو فعلا داشته باش،

    شاید باورتون نشه، چطور شد که حتی از قبلاً هم اوضاع بهتر شده ،

    بله تمرکز روی نکات مثبت و باور سازی درست در مورد کار و احساس لیاقت خودم همه چی رو تغییر داد و این نتیجه عالی که بعد از یه مدت وبا کار کردن روی خودم بدست آوردم،

    و الان همه چی خوب و فوق‌العاده است ،

    و خیلی بیشتر از قبل به موفقیت های زیادی رسیدم

    و باعث اتفاقات خوبی توی تمام مراحل زندگیم شده

    خدا را شکر میکنم برای این مسیر زیبا و پر از آگاهی و حس خوب

    موفق و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    ناجی گفته:
    مدت عضویت: 1216 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد گرامی و دوستان عزیز

    استاد چقد این فایل به نکته ظریفی اشاره کرد که در خود من این پنهان بود و با دیدن این فایل بهم یادآوری شد

    2سال پیش ما با پرواز ترکیش مسافرت کردیم موقع رفت هوا عالی وآسمون زیبا و همه چی پرفکت بود اما موقع برگشت مشکل هوایی وبارندگی و رعد و برق که انگار تو بغل ما بود من تجربه کردم و هواپیما بخاطر جو هوا مجبور شد که یهو به پایین ترین فاصله سرعتشو کنترل کنه یعنی به حدی که مثل سقوط بود و همه وسیله ها پرت شده بود برقها خاموش کرده بودن و و هیچی هم در مورد این اتفاق نه توضیح دادن نه بعدش عذرخواهی کرده بودن که اون لحظه میتونم بگم همه فکر میکردن دیگه تموم شده و هواپیما سقوط کرده با صدای جیغ و فریاد بچه ها و همه با کلی تکون دادن بالاخره هواپیما به مقصد نشست و من از اون موقع دیگه اسم پرواز ترکیش میاد منصرف میشم و فقط میگم قطر خیلی مطمئنتره حتی اگر بلیط ترکیش ارزونتر باشه نمی‌گیرم

    چند وقت پیش یکی از دوستان بهم فیلمی معرفی کرد برای تقویت زبان که دقیقا اون فیلم سقوط هواپیما و سرنشینان بود من فقط 10دقیقه فیلمو دیدم ودیگه نگاه نکردم دوستم بعد چند روز ازم در مورد فیلم پرسید گفتم من فوبیا هواپیما گرفتم و چون یه سفر 18ساعته در پیش داریم من نمیتونم نگاه کنم چون تمام خاطرات اون اتفاق تو ذهنم میاد و ترس همه وجودمو میگیره

    چقد جالب این فایل الان باید میدیم که در شرف یک سفر چندین ساعته که هستیم و همش به همسرم تاکید میکردم حتی اگه 2یا3پروازه هست ترکیش برای یه مقصد هم نگیر

    اما همین حالا تصمیم گرفتم با دیدن این فایل که دوباره تجربه کنم

    ممنونم از شما استاد گرامی همیشه موفق و شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2311 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استاد عزیزم ومریم جانم

    سلام به تمام دوستان توحیدیم

    سپاسگزارم استاد عزیزم که همیشه در بهترین زمان مناسبش آگاهی های نابتون رو دراختیار ما قرار میدین

    خیلی اتفاق ها ریز ودرشت برام افتاده یه جاهایی ذهنم رو کنترل کردم ویه جاهایی فریب ذهنم خوردم که همچنان درگیرش هستم

    استاد الان که همراه همسرم ومسئولیت نون درآوردن از دستگاه رو دارم،چند دفعه اتفاق افتاد که یه نون تو دور گردون دستگاه جا گذاشتم ومتوجه نشدم و وقتی اومدیم دور بعدی چونه ها رو بریزیم تو دستگاه همسرم نون سوخته رو از دستگاه بیرون آورده قبل از اینکه ذهنم بخواد سرزنش هاشو شروع کنه سریع به ذهنم میگم اینقدر کارم رو عالی انجام میدم حتی خود همسرم بارها گفته تو بهتر از من میتونی نون ها رو برسونی

    پس اینکه حالا یکبار یه نون توی دستگاه باقی مونده هیچ اشکالی نداره وهر کسی ممکنه این اشتباه رو انجام بده وخیلی خوب میتونم ذهنمو کنترل کنم تا احساسمو بد نکنه

    البته این کنترول ذهن مدیون آموزش‌ها ی شما هستم استاد تقریبا از وقتی که با شما آشنا شدم وبه اندازه ای که درک درستی از آموزه های شما داشتم توانستم ذهنمو کنترول کنم

    اما تا قبل از آشناییم باشما باهراتفاق کوچکی راحت فریب ذهنم میخوردم مدتها درگیرش بودم

    یه چند موردش که همچنان ذهنم مقاومت نشون میده

    به طور مثال استاد،سال‌های اولی که گواهینامه ماشین گرفته بودم داداشم تازه ماشین رنو خریده بود با همسرم وامیرعلی پسرم که اوموقع 4سالش بودهمراه زن داداشم وداداشم رفتیم یه دوری بزنیم

    همسرم رانندگی می‌کرد یه مقداری که رفت داداشم گفت من رانندگی کنم امیر علی هم کوچیک بود گریه میکرد می‌گفته نه از داداشم اسرار که تو رانندگی کن با اسرار داداشم نشستم پشت فرمون

    خلاصه استاد اون روز منی که اینقدر به رانندگی خودم اعتماد داشتم تصادف کردم خداروشکر برا هیچکدوممون اتفاقی نیوافتاد اما به ماشین خسارت واردشد

    از اون روز تاحالا هنوز ذهنم درگیر اون اتفاق هستش

    بعداز چند سال همسرم ماشین خرید هر روز امروز وفردا کردم به بهونه ی اینکه ماشین صفره ممکنه یه خط روش بیوافته هرگز رانندگی نکردم بعد از یکسال هم ماشین رو فروختیم هنوز هم نخریدیم که ببینم میتونم بر ترسم غلبه کنم یا نه

    از اون روز تا حالا ماشین هیچکس حتی ماشین پدرم هم نگرفتم رانندگی کنم.

    همیشه میگم باید ماشین خودم باشه که هر اتفاقی هم افتاد خیالم راحت باشه

    بی نهایت ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم انشاالله هر کجای این کره خاکی هستین سالم وتندرست وخوشبخت باشین درپناه الله مهربانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1858 روز

      سلام به فاطمه بانو، مادر مقتدر!

      چه عکس پروفایل قشنگی! گرما و بوی خوب نون ازش متصاعد میشه! چه کار جالبی دارید، مرحبا!

      پس نان آور جامعه شدید، احسنت بر شما!

      خواستم بگم من هم در 34 سالگی تازه گواهینامه گرفتم! تا قبلش، یک ترس مشابه شما، اجازه نمی‌داد که اصلا برم دنبال گواهینامه! تا اینکه محمد خواست به دنیا بیاد و خانمم گفت: من دیگه نمیتونم رانندگی کنم، خودت باید منو ببری اینور اونور، دکتر!

      اینجا بود که رفتم و زودی گواهینامه رو گرفتم…. وگرنه، باور کن هنوز هم پیاده و با دوچرخه تو شهر تردد میکردم!

      این ترس برای کسی که کنار کوره نان، چنان کار مهمی را انجام میده، هیچ چی نیست! انشالله زودی ماشین میخرین و شما راننده قابلی خواهید شد.

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فاطمه تقی زاده گفته:
        مدت عضویت: 2311 روز

        به نام خداوند بخشنده مهربانم

        سلام داداش علی امروز دومی کامنتی هستش که واسه شما میزارم

        اولین کامنتم وقتی عکس پروفایلتونو دیدم وکلی ذوق زده شدم از عکس پراز انرژی مثبتتون

        والان هم که یه نقطه آبی ازتون دریافت کردم

        راستش داداش علی خیلی خیلی قابل تحسین هستین شاید باور نکنید که این توجه وتحسینهای شما چقدر به من کمک میکنه تا با قدرت بیشتری به مسیرم ادامه بدم یعنی وقتی یه جمله پر از انرژی از شما دریافت میکنم کلی انگیزه میگیرم برا حرکت کردن

        سپاسگزارم از حضور پررنگتون در این سایت

        سپاسگزار استاد عزیزم هستم بخاطر این جمع دوستانه خواهر وبرادری که به وجود آوردن تا همه باعشق با قلبشون باهم ارتباط بگیرن ویه ارتباط کاملا توحیدی وصداقت داشته باشن

        سپاسگزارم خداوندم هم هستم بخاطر لیاقت حضور دراین سایت وهم مسیر شدن با بنده های توحیدی رو بهم داد

        سپاسگزار خداوندم هستم که لیاقت سپاسگزاری رو بهم داد

        داداش علی انشاالله در کنار خانواده چهار نفره تون همیشه غرق در شادی وثروت وموفق باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    افسانه نوشادی گفته:
    مدت عضویت: 702 روز

    سلام

    من هم دقیقا همینم در بحث روابط که همیشه روابطم با خونوادم یا مامانم خوبه ولی یه وقتی بهم یه چیزی بگه دیگه کلی ناراحت میشم که تو بهم گیر  میدی همش و فلان

    یا مثلا من از قانون دارم نتایج ریز میگیرم ولی هی هر چند وقتی ذهنم میگه چرا هر چی تلاش میکنی به اون خواسته و رویات نمیرسی پس قانون جواب نمیده

    باید ببینم شاید ایراد از منه خودمو بهبود بدم با بهبود من قرار نیست اون اتفاقات قبلی دوباره رخ بده جهان داره به افکار و باورهای این لحظه ی من پاسخ میده

    باید در هر موضوعی حواسم باشه که با رخ دادن یه ناخواسته دیگه کلا قضاوت نکنم که همیشه همینجور میشه همه همین جوری ان نههه جهان داره به افکار و باورهای من پاسخ میده و با تغییر من شرایط و اتفاقات هم تغییر میکنه

    یعنی شاید در بحث روابط یا کلا چون قبل از قانون به رفتارهای خوبی از دیگران برخورد نمیکردم در بحث عزت نفس و روابط دیگه من کاملا آدمی شدم که کمالگرا و سختگیر به خودم که میخوام دیگه شخصیتم کامل باشه تا وارد رابطه با دیگران میشم رفتار ناخواسته ای نبینم از دیگران یا اون اتفاقات تکرار نشه این موضوع باعث شده من هیچ وقت احساس رضایت و کافی بودن از خودم شخصیتم و عزت نفسم نکنم یا خیلی موضوعات دیگه که منو بیشتر کمالگرا کرده   منو از حرکت و تجربه های زندگی منع کرده خدا کمکم کنه تو این راه که هی بیاد نیارم دیدی چه اتفاقی قبلا افتاد باز میخواد همون اتفاق بیفته همون ترسه همون توجه به ناخواسته دوباره همون شرایط ناخواسته رو برای خودم خلق کنم خدا کمکم کنه تو این راه ایراداتم رو پیدا کنم فقط

    من تغییر کردم شخصیتم تغییر کرده هی بایک مورد ناخواسته در روابط فکر نکنم دوباره قراره همون اتفاقات تکرار بشه هی بیشتر به خودم سختگیر بشم که نه تو خیلی ایراد داری هنوز خیلی  باید کار کنی روی شخصیتت تا کامل باشی خوب باشی ،هیچ کسی کامل نیست منم نمیتونم کامل باشم هر روز میتونم خودم رو بهبود ببخشم فقط باید حرکت کنم در مسیر همه چیز گفته خواهد شد تجربه خواهد شد برام باعث رشدم خواهد شد چه خوب چه بد.

    ممنون از این فایل خوبتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    سحر بهروزی گفته:
    مدت عضویت: 3071 روز

    ان علینا للهدی

    سپاس خدای بلند مرتبه که هدایت ما رو وظیفه خودش میدونه

    سلام خدمت استاد جان و خانم شایسته گل و خانواده عزیز عباسمنشی

    مدتها بود که کامنتی توی سایت نذاشته بودم و البته که کامنتهای دوستان رو میخوندم و بهره میبردم،

    الان قلبم گفت بنویس ومینویسم.

    چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد؟ واقعا که این ذهن چموش فریبکار است و ماوای نجوای شیطان

    ، خدایا از شر نجواهای شیطان به تو‌پناه میبرم که تنها پناه همه ما تویی

    استاد عزیز ممنون بخاطر فایلهایی که دقیقا متناسب با فرکانس شاگردهات میذاری، چند تا کامنتی که خوندم اکثرا دوستان گفته بودن خیلی این فایل به موقع ‌و در زمان مناسب مورد نیاز اونها روی سایت اومده، و البته که اکثر فایلهای شما همینطوره.

    بریم سراغ موضوع فایل و ذهن فریبکار: واسه من خیلی مواقع بوده که فریب ذهن رو‌خوردم که البته خدا رو شکر با آشنایی با استاد دارم روی خودم کار میکنم و الحق که خیلی بهتر شدم، یه مورد خیلی مشخص واسه زمانی بود که من بعد از سالها داشتن گواهینامه رانندگی ، تازه ماشین گرفته بودم و محل زندگی اونموقع من توی یه کوچه 5 متری بود که پارک‌ ماشین توی حیاط واسه یه راننده آماتور خیلی سخت بود و اولین بار که خواستم ماشین رو بیرون بیارم مستقیم رفتم تو‌دیوار روبرو ، خلاصه این شد یه ترس که مدتها من ماشین رو نه بیرون میاوردم نه میبردم داخل حیاط و‌حتی اگه جایی میرفتم‌که میدونستم اگه برگردم خونه کسی نیست ماشین رو ببره تو حیاط، ماشین رو همونجا میذاشتم خودم با آژانس برمیگشتم، این موضوع 2-3 ماهی طول کشید و دیدم نه بابا اینجور نمیشه که، قرار نیست تا آخر عمر منتظر باشم یکی ماشین منو جا به جا کنه. چند روز روی خودم کار کردم ‌‌گفتم اگه یه بار ماشین رفت تو دیوار روبرو این به این معنی نیست که دفعات بعد هم این اتفاق بیفته و بعد از چند روز به امید به خدا ماشین رو خودم آوردم بیرون و خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد و من تونستم به ترسم غلبه کنم و همین باعث شد که من خدا رو شکر بتونم حتی مسافرتهای شمال و جاده های پر پیچ و خم رو هم تجربه کنم که اگه اون کنترل ذهن رو نمیکردم و اولین استارت رو نمیزدم چون نمیتونستم ماشین رو بیرون بیارم ، نمیتونستم زیاد رانندگی کنم و عملا مهارتی هم در رانندگی کسی نمیکردم

    و اون تجربه های سفرهای زیبا رو‌ کسب نمیکردم . یه مورد دیگه یه سفر هوایی برگشت از تهران ، پروازم دو روز پشت سر هم لغو شد و واسه سومین بلیط ذهن من همش میگفت این پرواز هم لغو میشه و بخاطر همین بلیط قطار هم گرفتم اما از اونجا که سفر قطار اونم تا اهواز واسم خیلی سخت بود و متاسفانه زمان حرکت قطار قبل از ساعت بلیط پرواز بود و من بین دو راهی سختی گیر کرده بودم که اگه با قطار نرم و پرواز هم‌لغو‌بشه اونوقت چکار کنم و چون باید سرکار حاضر میشدم ، باید حتما میرفتم‌ ، یه لحظه ذهنم رو آروم‌ کردم و گفتم خدایا من میخوام تو منو با پرواز و به راحت ترین شکل ممکن ببری و دیگه به هیچ‌چی فکر نکردم و واگذار کردم به خدا، استاد باورتون نمیشه 1 ساعت بعد پیام اومد واسم که به دلیل اشکال فنی قطار ، حرکت قطار با 5 ساعت تاخیر در ساعت 9 شب انجام خواهد شد و ‌ در صورت کنسلی مسافر به دلیل این تاخیر همه وجه برگشت خواهد خورد، این یعنی من فرصت کافی داشتم که اگه پرواز انجام نشد با قطار برم و البته که اون پرواز انجام شد و من به راحتی به مقصد رسیدم و پول بلیط قطار هم کامل دریافت کردم

    ، استاد در حالت عادی چند درصد احتمال داره همچین اتفاقی بیفته؟ من و شما و خانواده عباسمنشی میتونیم این رو درک کنیم‌ که توکل به خدا و آرام بودن چه کن فیکونی میکنه و چه معجزه ها صورت میگیره. اینا فقط دو مورد از تجربه های من در مورد کنترل ذهن بوده که در این کامنت آوردم تا هم یادآوری واسه خودم باشه هم کمک به دوستان دیگه.

    برای همه خانواده عباسمنش حال خوب آرزو میکنم چرا که حال خوب= اتفاقات خوب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    مطهره یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 399 روز

    سلام به همه ی دوستای توحیدی

    سلام به استاد عزیز

    ومریم جان دوست داشتنی

    استاد امروز از صبح که بیدار شدم ذهنم بدون هیچ دلیلی داشت هی حس بد بهم منتقل می‌کرد هی داشت نجواهای منفی شو سرتاسروجودم اکو میکرد

    ومن تمام قوامو بکار بستم که کنترلش کنم

    سایت رو باز کردم وخودم رو با فایل ها به رگبار بستم کمی آروم شدم ویهو چشمم افتاد به این فایل که جدیده.

    خوشحال شدم و بازش کردم چقدر جالب بود

    چقدر آگاهی هاش به دلم نشست

    خیلی ساده و روان داشت به نجواهای منفی ذهن من می‌گفت لطفاً ساکت باشید

    انگار هرحرف شما جواب یک پژواک ذهنم بود

    من ایستادم واین جدال سخت رو تماشا کردم

    شما حرف می‌زدی و ذهنم جوابتان رو میداد

    گفتید هرتجربه جدید قرار نیست مثل قبلی باشه اینبار شما آگاهی تون بیشتره ومدارتون قطعا فرق کرده

    ذهن چموشم گفت این برای بقیه س تو رو چه به این حرفها تو هیشکاری نکردی که بخوای آگاهی هات رو تغییر بدی اصلا تو الان چه تعبیری کردی؟

    شما گفتید همینکه احساستون نسبت به اون موقعیت الان بهتره یعنی در فرکانس و مدار بهتری هستید .

    مغزم نجواکرد ازکجامعلوم که بازهم همون اتفاقات قبل تکرار نشد اصلا چه تضمینی هست یک دلیل قانع کننده بیار

    وووووو….

    و من فقط ایستاده نگاه کردم

    حرفها تمام شد مغزم به نفس نفس افتاد وانگاری از تقلا دست کشید

    من اینبار هیشکاری نکردم بهش نگاه کردم و گذاشتم حرفهایش را تمام کند

    آنوقت گفتم درسته که هنوز انقدر قوی نشدم که بتونم لهت کنم ولی میخواستم بهت بگم هرچی هم که بگی هرچقدرم دلیل بیاری من اینبار دیگهاون آدم سابق نیستم درسته. الان نمیتونم اقدام عملی کنم ولی من

    می‌خوام بازهم به حرفهای استاد گوش بدم می‌خوام باز هم ادامه بدم می‌دونم که شرایط رو به بهبودی می‌ره

    اصلا همین که من حالا دربرابر نجواهای به نقطه ی خنثی رسیده ام خودش یک هیچ به نفع من پیش رفته ….

    ومن بازهم ادامه میدم

    استاد من بازهم ادامه میدم این بار نمیخوام عجولانه تصمیم بگیرم نمیخوام بایکی دوساعت حس خوب اقدامات بزرگ رو شروع کنم من اینبار تصمیم گرفته ام که با طرف بزرگتری به سمت خواسته هام برم .

    به امید روزهای طلایی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: