چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که هرآنچه دارم از آن اوست
سلام وادب خدمت استاد ودوستان
خداروشکر که منم میتونم توی این سایت نوشته ای از خودم به جا بذارم
اول از همه ممنونم استاد مهربانم که هربار بافایلهای فوقلعاده زیبا وتاثیر گذار کمکمون میکنین
واقعا سپاسگذارم
این حرفای شما کلی به من آرامش میده
اصلا یه جواریی که میدونم تمام این حرفارو
امامنتظرم شمابگین،وقتی اززبون شما میشنوم باورشون میکنم
درک میکنم
خدایا من ازت ممنونم که منو بااستاد عباسمنش آشناکردی
که باعث شد زندگی من زیرورو بشه و همه چی برای من بهتر وساده تر بشه
خدایا کمکم کن من بدون توهیچم
خدایا من سخت به تومهتاجم
خدایا من ازت توقع بهترینارودارم هاا
چون من لایق بهترینا هستم
من ارزشمندم
خدایا هوای منو داشته باش
نذاحطابرم
متوجه م کن
زندگی باوجود خداوند بیییینهاییییت زیباست
به نام خدای همیشه مهربان و هدایتگرم
سلام خدمت استادعزیزم ومریم خانم مهربون
خدا قوت
استادباز مارو با فایلهاوسوژه هایی که انتخاب میکنید شگفت زده کردین.
این سوژه یکی از پاشنه های زندگی منه،و تقریبا تو هر کار و شرایطی محدود کنندست برام.
مثالهایی زیادی توزندگیم دارم که ذهن مرا ترسانده یا تخریب کرده و ناامید.
ولی به لطف خداو اموزه های شما خیلی جاهابرترسم و نگرانیهام غلبه کردم.ممنونم استاد
یکی از مثالها:
مثلا اگه دراغاز روز یک خراب کاری کوچکی کنم.ذهنم شروع میکنه..که امروز روز خراب کاری تو..نه به چیزی دست بزن ن به کسی کمک کن.چون ضایع خواهی شد.
قبلا از این نجواها خیلی میترسیدم
چون نگران ابروم بودم..و قضاوت دیگران..ولی الان خیلی بهتر شدم.
وحتی اگه اشتباهی صورت گرفت زود میگم اتفاقی نیفتاده و همه اشتباه میکنن..فقط باید بیشتر دقت کنم و حواسم رو جم کنم .
کوچیک که بودم وقتی در مهمانی و دور همی، خیلی میخندیدیم وخوش بودیم یکی از اقوام این باور
رو تو ذهنمون القا کرده بود که ( چون بعدهر خنده گریست ) پس حتما فردا خبر بدی خواهیم شنید
اون خنده زهر مارمون میشد.چون بک بار اتفاق افتاده بود.ذهنم هی یاد اوری میکرد…
بعدهاکه بزرگترشدم.دیدم ن اینطور نیست.
دوستی داشتم که همسایه مابود و اونهاهمیشه مهمان داشتن و تا صبح بساط خنده وخوشیشون براه بود و فرداو فرداهای بعد اتفاق خاصی نمی افتاد.
چون جمع ما همگی باورمون شده بود گاهی اون اتفاقا میافتاد .
و فهمیدم
اتفاق های بد ربطی به خنده مانداره.
خدارو شکر چندسال نگرشم تغییر کرد.و راحت میگم و میخندم.
من خیاطم ولی چندسالی هست که از حرفه ام دور شدم..
قبلا کارهای زیباوپرکاری میدوختم و همگی عالی ازکار درمیامد.
الان بعدمدتها وقتی دوختی برای خودم انجام میدم.
مجبورم خیلی فکر کنم وحتی جاهایی اشتباه میرم.
ذهنم شروع میکنه به نجوا.
که تو دیگه ادم سابق نیستی خیاطی فراموشت شده.
دیگه ادامه نده.کسی دوختت رو ببینه اشکال میگیره و …..
خدارو شکر چون هنوز حرفه خیاطی رو دوست دارم.باخودم میگم اشکال نداره .
هرجا فراموشت شده برو سرج کن ویدئو ببین یادت میاد.
و هی ذهنم رو یاد کارهای سابقم میبرم که عالی میشد.و میگم من همونم و یادم میاد.
و باور اینکه(وقتی دست بکار بشی همه چی یادت میاد)رو هی تکرار میکنم .
خدارو شکر این باور کمکم کرده.
استادعزیزم فایلهاتون همگی محشرن.
کامنتهای دوستان عالین.
من خیلی خیلی کم کامنت میزارم.
و بیشتراز کامنتهای دوستان لذت میبرم.
دوست دارم وقتی کامنت بزارم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
ازخدابرای شما،استاد عزیز و مریم جان
سلامتی و طول عمر خواهانم.
مچکرم خدای مهربانم که همیشه کنارمی
به نام خالق مهربانم که هر چه دارم همه از اوست
درود به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و تمام هم فرکانسی های عزیزم
چقدر درست گفتید استاد که این ذهن چموش با ما چه میکنه وبا گوش دادن به نجواهای ذهن چه بلاهایی سر خودمون میاریم
اگر یاد نگرفته باشیم تا ذهنمون و کنترل کنیم و عنانش و به دست نگرفته باشیم میتونه مارو به قعر چاه ببره
من خودم بارها تجربش و دارم
مثلا یکبار که به همراه دو فرزندم بیرون بودیم یک موتوری کیف من و زد و این اتفاق ترسی در من بوجود آورده بود که تا مدتها دلم نمیخواست در خیابان راه بروم اگر هم میرفتم بیرون از خانه تا مدتها با ترس بود و هر موتوری از کنارم رد میشد فکر میکردم دزده ، به قول استاد مگه هر بار این اتفاق رخ داده که من همین یکبارو دیدم و ملکه ذهنم شد
تا قبل از اون من همچین تجربه ای و نداشتم اما همین یکبار من و به این ترس و وحشت انداخت که هر بار برم بیرون شاید دوباره تکرار بشه
والبته ازاین مثالها تا بخواین دارم
اما الان میدونم که این من هستم که اتفاقات و رقم میزنم و در ذهنم به رویدادها قدرت میدم چه خوب چه بد ، پس من باید ذهنم و تربیت کنم
یا مثلا اینکه در روابط همیشه خوب هستم و اطرافیانم به من عشق میورزند و همیشه انسانهای عالی در مسیر زندگیم قرار گرفتند اما یکبار با عده ای دوست شدم که الان میفهمم دلیلش و این بود که در مدار هم نبودیم و با دلخوری بعد از مدت خیلی خیلی کوتاهی از آنها دوری کردم و فکر میکردم دیگه نباید باهر کسی سریع روابط دوستانه برقرار کنم ، غافل از اینکه قبل از این من دوستان خیلی خوبی داشتم و هنوز هم دارم که خیلی در کنارشون حالم خوبه و من این و درک نکرده بودم و تا مدتی اجازه نمیدادم کسی به من نزدیک بشه
بله استاد جان درست میفرمایید که ما هستیم که با دامن زدم به یک تجربه ی به ظاهر بد اونو در ذهنمون بزرگ میکنیم ، بهش شاخ و برگ میدیم ، باور میکنیم ، و وقتی باور کردیم از اون جنس اتفاق دوباره تجربه میکنیم وفکر میکنیم همینه دیگه و اگر کنترل نکنیم درگیر یک سیکل نامناسب میشیم
اما حالا خداوند من و هدایت میکنه به سایت استاد
وهر روز دری جدید از آگاهی به روی من باز میشه
تا بتونم کنترل افکارم و به دست بگیرم و انگار که خداوند چوب جادویی در دستم قرار داده که هر میخوام بتونم خلقش کنم
اما خیلی جای کار دارم ، هرروز فایلهای زیادی و گوش میدم و سعی میکنم به این آموزه ها عمل کنم و هر چقدر عمیق تر درک کنم و عمل کنم حتما نتایج بزرگتری خلق خواهم کرد
خدایا شکرت
خدایا کمک کن تا از مسیر درستی و راستی خارج نشم
دستانم را در دستان تو میگذارم تا هدایتم کنی به سمت نور و آگاهی
تا قانون و بهتر بفهمم و عمل کنم
از اینکه آینده چی میخواد بشه نترسم و یجورایی انگار ته دلم قرصه خدایا شکرت .برای این نوع نگاه
استاد جان چقدر این فایل عالی بود از شما سپاسگزارم
و امیدوارم همیشه در آغوش امن پروردگار باشید
در پناه حق …
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
می خوام با صداقت کامل این کامنت بگذارم
یک باور اشتباهی که ذهن من ایجاد شده بود راجب رابطه بود .یک بار اتفاق ناگوار در ذهن من تبدیل شده به مرجع و به اون استناد می کنم
چون من اولین رابطه ام مجازی بود . به خاطر باورهای نامناسبی که داشتم یک پارتنر سمی جذب کردم بخوام باورهای اشتباهم بگم هزارتا باور اشتباه داشتم راجب رابطه . مخصوصا یک فیلم سمی بود ملی و راه های نرفته اش یا از این سبک فیلم ها زیاد دیده بودم و خودم وارد رابطه نشده بودم اما کلی ادم دوست رفیق باهام درد دل میکردن از شکستشون تو رابطه می گفتن و من هی باور پشت باور می ساختم برای خودم که یکی داغون تر از اون یکی بود .مثلا حتی منهیچ رابطه ایی نداشتم اهنگ مهراب خودکشی گوشش می دادم.تصور تصور باطل شدید داشتم.اخبار رسانه شبکه های مجازی رمان های بدرد نخور استرولوژی وپیش گویی کلی باور غلط داده بود
حتی به خاطر احساس قربانی شدنم تصور می کشیدم تو تخیلاتم پارتنرم من عذاب می دهد و من لذت می برم من کلی محبت می کنم اما اون سرده .
خلاصه این باورهای سمی دست به دست هم دادن من وارد یک رابطه سمی شدم نتونستم هیچ وقت طرف ببینم و فقط چت ساده بود
اما این چت های ساده چنان وابستگی بیمار گونه در من به وجود اورده بود که بیا بپرس هزاران ترس در من بود احساس گناه احساس عدم لیاقت من هی از موفقیت پایین وپایینن می کشید
و من به صفر مطلق رسونده و پس رفت پشت پس رفت .چون تمام موارد موفقیت بهم متصل هستن یک شکست اگر زیادی روش تمرکز کنی شکست بدی رقم می زنه .
خلاصه این پارتنر من از من خواستگاری کرد اما دقیقه 90پشیمان شد
و من بعد از این اتفاق دائم تا همین 4 ماه پیش ترس رها شدن داشتم این بزرگترین ترمز من بود ترمز که چه عرض کنم انگار ماشین موفقیت من اصلا بنزین نداشت و زیر لاستیک هاش اجر بود .
من ترس داشتم ترس رها شدن ترس اینکه طرف بیاد خواستگاری یهو پشیمان بشه
و این یعنی شرک و این یعنی عذاب پشت عذاب .
معنی ظاهری آیات قران که کنار بگذاری و به عمق ماجرا بری
ما با افکار و باورهامون این دنیا تبدیل به جهنم بهشت می کنیم
ترس و نا امیدی و وعده تهی بودن و فقر و تنها بودن و رها شدن حربه شیطان است
خداوند به صراحت گفتهأَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿62﴾انصاریان: آگاه باشید! یقیناً دوستان خدا نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند.
من دوست خدام نه می ترسم دیگه از هیچ چیز نه اندوهگین می شوم
من پناه می برم به یکتا پرستی
خدای ابراهیم خدای منم هست
خدایی که اتش گلستان می کنه من رو هم خوشبخت می کنه .
من این باور غلط له می کنم قرار نیست چون یکبار من شکست خوردم همیشه این اتفاق بیفته .
اتفاقا با تغییر باورهام مدارم عوض شده یک پارتنر به شدت وفادار دارم که ارزوش من همسرش باشم ذوق به من رسیدن داره.
من می خوام از این مدار خودم بکشم بالا دیگه نگران نیستم به خدا پناه می برم از نجواها .
به قول استاد از این به بعد من می خوام ذهنم خله سلاح کنم .من هزاران ادم بهم ابراز علاقه کردم من گفتم نه چرا ففط یکبار شکست بت کنی برای خودت .
تو لیاقت بهترین رابطه ها داری تو لیاقت خوشبختی داری .
تو مدارت عوض شده .کلی ادم شکست خوردن و از شکست درس گرفتن .
من بهترین همسر دنیارو دارم و به سمت من درحال حرکت هست .
تمام شد تو سزای باورهای اشتباهت دادی جهنمت تمام شد
به بهشت خوش امدی از این به بعد رب العالمین کلی تورو خوشبخت می کنه
من مطمنم استاد جان خیلی زود خیلی زود ازدواج می کنم یعنی مطمنم اصلا هیچ شکی ندارم که من شاید کمتر از 2و3 ماه دیگه با پارتنرم عقد می کنم .
چون استاد جان من تمام ترمزهام شناسایی کردم ورودی هام کنترل کردم تمرکزم بر زیبایی هاست تمرکزم به نکات مثبت از تنهایم لذت می برم سناریو نویسی می کنم. و از همه مهم تر عاشق خدا شدم خدای من عوض شده رب من عوض شده من واقعا قشنگ تغییر دارم احساس می کنم
خودم دوست دارم از وقتی عاشق خدا شدم بیششتر عاشق خودم شدم .
واقعا اسستاد شیطان با ترس اادم کنترل می کنه و ادم فلج می کنه
اما من تسلیم درگاه حق هستم سجده می کنم به خدای خودم
رب من خداست. ایمان یعنی نترسی و غمگین نباشی .
من ددیگه نمی ترسم
من اصلا مطمنم خیلی زود قرار زندگیم عوض بششه من مطمنم قبل تولد 26 سالگیم با ادمی که دوست دارم ازدواج می کنم
چون خدا بی حساب روزی می دهد من مطمنم باید بهم روزی بده .
اعتراف سختی بود اما اعتراف کردم و رها شدم ددیگه نمی خوام از قضاوت دیگران بترسم
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان خوبم
من بارها این ترس رو تجربه کردم و بیرون اومدن ازش گاهی برام بسیار دشواره
مثلا اینکه من بیشتر از پونزده ساله که جدا شدم و بعد از جداییم بیشتر از دوازده ساله که به تهران مهاجرت کردم. ولی هنوز به علت خاطرات بدی که از ازدواج قبلی دارم، اون شهر برام جای ناخوشایندییه. هنوز وقتی پسرم که هفده سالشه، حرکاتی انجام میده که شبیه پدرشه، حتی شیوه راه رفتن، دچار استرس میشم. هنوز وقتی یه مرد در محل کار یا حتی خیابون، عصبی میشه و داد میزنه، میترسم. و همه اینها باعث شده که ناخودآگاه از ازدواج گریزان باشم. یا حتی ناخودآگاه از یه رفتار کوچیک پسرم، دچار اضطراب بشم و توی رفتارم باهاش برخورد اشتباهی انجام بدم.
استاد، من از سال 99 به صورت فشرده و تقریبا هر روز فایلهاتون رو گوش میدم. مدام در دفترم مینویسم و درونم رو موشکافی میکنم. میتونم بگم که شما من رو از حملات پنیک، از افسردگی، حتی از حقوق کم نجات دادید. شما بینش جدیدی به من بخشیدید که باعث شد زن قدرتمندی بشم. این ترسهایی که گفتم انقدر کم شده که شاید سالی یک بار هم دیگه به سراغم نمیاد. و هر بار که تجربهش میکنم، هزاران جمله از شما درونم هست که بتونه دستم رو بگیره و آرومم کنه.
حالا میدونم که اگه همسر سابقم سر من داد زده، رفتار بدی انجام داده و یا بهم توهین و تحقیرم کرده، سطح آگاهیش همونقدر بوده و بخشیدمش.
حالا میدونم چرا چنین مردی در زندگی من اومد و درسهاش چی بود. برای دختری که به خودش باور نداشت و مدام احساس حقارت میکرد، طبیعییه که چنین اتفاقی بایفته. چون قانون همینه.
و بعد از طلاق بود که من شجاع شدم. زندگیم رو از صفر به قول شما کلوین ساختم و حالا در بهترین منطقه تهران زندگی میکنم. از صبح که بیدار میشم حسم خوبه و رابطهم با خودم در صلح و آرامشه.
البته هنوز راه زیاد دارم. هنوز جرات ازدواج رو ندارم. هنوز با وجود اینکه خیلی روی خودم کار میکنم ولی فریاد و خشم یه مرد دچار استرسم میکنه ولی میدونم که بالاخره این موضوع رو هم از پسش برمیام. چون این مسیر، همون سراشیبیاییه که قراره توش سوت بزنیم و لذت ببریم. من از پسش برمیام
وجودتون نعمته. شکر که هستید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿١٠٧﴾
و اگر خدا گزند و آسیبی به تو رساند، آن را جز او برطرف کنندهای نیست، و اگر برای تو خیری خواهد فضل و احسانش را دفع کننده ای نیست؛ خیرش را به هر کس از بندگانش بخواهد می رساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است.
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا ۖ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ ﴿١٠٨﴾
بگو: ای مردم! یقیناً حق از سوی پروردگارتان برای شما آمد؛ پس هر که هدایت یابد، فقط به سود خود هدایت می یابد و هر که گمراه گردد، فقط به زیان خود گمراه می شود، و من نگهبان شما نیستم.
وَاتَّبِعْ مَا یُوحَىٰ إِلَیْکَ وَاصْبِرْ حَتَّىٰ یَحْکُمَ اللَّهُ ۚ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ ﴿١٠٩﴾
و از آنچه به سویت وحی می شود، پیروی کن و [در برابر پیش آمدها و تکذیب منکران] شکیبا باش تا خدا [میان تو و مخالفانت] داوری کند؛ و او بهترین داوران است.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستان نازنین توحیدی من
استاد اجازه؟ما میخوایم یک کامنت بی ربط بزاریم زیر این فایل،شما به بزرگی خودت مارو ببخش،این بچه های ته کلاسی با اینکه بچه زرنگند ولی یکم نظم و ترتیب ندارن،دیگه منم میخوام یک آنتراک بدم با نوشتن یک تمرین ستاره ی قطبی و هم قلب خودم رو روشنتر کنم و هم با خلق یک مومنتوم مثبت،اتفاقات عالی آینده رو رقم بزنم!
الهی به امید تو!
===================================
٢4 ساعت اول شروع لیزر فوکس من به نحو احسن انجام شد!
١6تا کامنت نوشتم،ده برابر این تعداد خودم کامنت خوندم،تحسین کردم،فایو استار دارم،سایت رو شخم زدم،حتی روی فایل های پیشنهادی سایت هم دنبال هدایت گشتم و کامنت گذاشتم و همین کامنت گذاشتن ها هرکدوم یک نوری شد که به کنترل ذهن من کمک کنه،دیگه امروز کار به جایی رسید که استاد از شمال تر فلوریدا کامنت رو منتشر میکرد ،من از جنوبتر ایران روی هوا میگرفتم ،پاسخ هم میدادم ،انقدر با سرعت که دوباره میرسید زیر دست استاد،استاد هم در جا تایید میکرد :))))
استاد صدامو میشنوی؟ببخشید کلافه ت کردم :))) عاشقتم :))))
===================================
دیروز از نشانه ی روزانه م استفاده نکردم چرا؟چون ساعتش افتاده بود روی ده صبح!درحالیکه من دلم میخواد نشانه م رو به محض بیداری دریافت کنم،برای همین یک ٢4 ساعت صبر کردم و امروز ساعت 6ونیم توی خواب و بیداری هدایتم رو گرفتم، قدم دهم از دوازده قدم!
خداروصدهزار مرتبه شکر که خدا به وقتم و به ذهنم و به درکم برکت داد که کل جلساتش رو امروز گوش کردم و هر جلسه گوشه ای از باور های من رو تکون اساسی داد !
جلسه ١:
تشبیه باور های محدود کننده به درختچه های هرز و آموزش چگونگی از بین بردن باورهای محدود کننده به صورت درست و تکاملی
جلسه ٢:
مفهوم و اصل و اساس تمرین ستاره قطبی و نحوه ی اجرای اون در عمل و خلق زندگی هر لحظه ای از آینده
جلسه ٣:
مفهوم عزت نفس و احساس لیاقت و باورهای تاکییدی برای دریافت هدایت و احساس ارزشمندی و خلق زندگی بهتر
جلسه 4:
اهمیت تمرکز لیزری برای رسیدن به اهداف و چرایی اهمیت تمرکز کامل داشتن و قطع نشتی های انرژی
جلسه 5:
جلسه ی فوق العاده جادویی در مورد نحوهی صحیح الگو برداری از افراد موفق و باورپذیر کردن رسیدن به خواسته همراه با مثال های پرکتیکال از افراد موفق و داستان های قرآنی
جلسه 6:
بررسی آیات قرآنی که با مفهوم ایمان و عمل صالح بیان شده و لزوم عمل به دانسته ها و الهامات برای دریافت پاداش خداوند و اثبات ایمان در عمل
استاد یک چیزی بگم صادقانه؟
دلم میخواد تموم دوره ی دوازده قدم رو از پروفایلم پاک کنی و من از صفر ،دونه دونه هر قدم رو دوباره بخرم !به الله قسم ارزش هر قدم میلیاردیه…ارزش این آگاهی ها اصلا با قیمتی که براش گذاشتید قابل قیاس نیست،دلم میخواد یک روز که وقتم آزاد تر شد و میخواستم دوازده قدم رو از صفر دوباره شروع کنم،هر قدم رو دوباره بخرم و اینجوری به ذهنم ارزشش رو بفهمونم تا خیلی دقیق تر و تمرکزی تر هر قدم رو بگذرونه …به امید اون روز …
=====================================
غیر از قدم ده،امروز به جلسه ٢ قدم نه گوش دادم،اون جلسه هم جادوییه،امکان نداره من اون عبارت تاکیدی هارو ننویسم ویک اتفاق فوق العاده رخ نده،بارها امتحانش کردم،بعد تمرین ستاره ی قطبیم اگر شد حتما میرم دوباره گوش میدم و مینویسم.
=====================================
امروز باز هم نجوای شیطان از در دلتنگی بچه ها اومد سراغم،بهش گفتم ببین نبودن نیلا نیکا فقط یک مورد توی زندگی منه،عوضش من کلی نعمت توی زندگیم دارم ،چرا به همین یک کمبود توجه کنم؟ من به نعمت هام توجه میکنم و تا تونستم شکرگزاری نوشتم ،تو دفتر ،تو نت گوشی ،هرجا دستم رسید ،اهنگ شاد گذاشتم واسه خودم بزن و برقص راه انداختم،خواسته هام رو تجسم کردم و کلی با این ابزار های ساده تونستم احساسات مادرانه م رو کنترل کنم و نزارم بازیچه ی دست شیطان بشه.
=====================================
امروز صبح هم رفتم انبار!یعنی خودمو انداختم اونجا:)))وگرنه به همکار و مدیرعاملم باشه نمیزارن من برم،اما من میدونم توی این شرایط باید این ذهن رو به کار بکشم،وگرنه الکی واسه خودش آسمون ریسمون میبافه!
اینکه استاد عباسمنش با این همه ازادی مالی باز هم برای خودش برنامه ی مدون داره و همچین کل کارای پرادیس رو خودش انجام میده یا استاد شایسته که تموم تمیزکاری های خونه رو انجام میده یا برای آپدیت هر دوره ی قبلی برنامه ریزی میکنه برای چیه؟قطعا نیاز مالی نیست …
نیاز به تلاش هر روزه و احساس سرزندگی و مفید بودنه…
منم دیدم توی این شرایط که احتیاج به کنترل ذهن دارم هرچقدر بیشتر خودمو مشغول کاری کنم،این ذهنم کمتر نجوا میکنه ،خلاصه امروز رفتم انبار،ایرپادمو گذاشتم همزمان که به استاد گوش میکردم کلی کار مفید انجام دادم،اصلا دیدن این محصولات خارجی گرون قیمت ،فراوانی جنس توی انبار،اینکه تازه با این همه بار قبلی ،باز داره سفارش جدید میاد،خودش یک تمرین فراوانی برای من که ببین! توی همین شرایط که میگن پول نیست،تاجری هست که داره انقدر خوب واردات رو انجام میده و مشتری های زیادی داره که ازش راحت خرید میکنند!
تو چیو باور میکنی سعیده؟چیزی که داری به چشم هات میبینی؟یا چیزی که قبلا شنیدی بدون هیچ اصل و اساسی؟
جهان تو،با باور های تو شکل میگیره،بسم الله!
جهان اطرافت رو تغییر بده!
=====================================
امروز عصر هم همکارم اومد دنبالم که بریم به یک فروشگاهی سر بزنیم،همزمان خورشید هم داشت غروب میکرد،منم هی برمیگشتم عقب خورشید نارنجی طلایی رو ببینم و لذت ببرم که دیدم یهو دوبرگردون رو دور زد ،گفتم چرا برگشتی؟گفت حس کردم دوست داری غروب خورشید رو ببینی گفتم از جاده ساحلی برم.
ضمن تشکر کلامی از ایشون،کلی از خداوند سپاسگزاری کردم برای این همه انسان شریفی که توی زندگیم آورده …
وقتی استاد توی قدم نه میگفت من یک دوستی دارم آمریکایی هم هست،همه ش میاد اینجا سر میزنه به ما،کارهای پرادایس رو بدون اینکه ما بگیم انجام میده،من تعجب میکردم چطور ممکنه؟
الان واقعا دارم این مدار رو زندگی میکنم .
کسی که دوبرابر من قد داره،دوبرابر من وزنشه،کلی هم از من بزرگتره،نشد یک بار جلوتر از من نره و عذرخواهی نکنه!خارج از وظیفه بیاد دم در خونه دنبالم،منو برسونه،وایسه من خریدمو از سوپری انجام بدم…بدون هیچ چشم داشتی.
این فروتنی ،این ادب ،این احترام رو نه فقط در برابر من،که دیدم با همه همینطور رفتار میکنه،و بعد با خودم گفتم چرا ازش یاد نمیگیری سعیده؟یکم خودتو از منیت ها خالی کن،ظرف وجودتو خالی کن،اون غرور الکی رو بزار کنار،با بندگان خداوند توی هر موقعیت و اسکیل و شغل و جنسیت و…هستند جوری برخورد کن که اونا یک تیکه از خدان!
لبخند بزن و محبت کن و بگذر…
این درسی بود که از فروتنی همکارم گرفتم.
=====================================
امروز توی انبار چندتا جعبه رو خودم جا به جا کردم و چندبار هم همکارم گفت دست به جعبه های سنگین نزن،پر شد صدام کن من بیام ببرم ،گفتم باشه حالا خیلی هم سنگین نیست.
بعد دوسه بار اینکارو کردم،جعبه های آخری یکم بزرگتر و سنگین تر شدن،ذهن کمال گرا میگفت چیت کمتره ازون؟خودت بلندش کن ببر،تو احتیاج به کمک کسی نداری!
اما آموزش هایی که به قلبم نشسته بود چیز دیگه میگفت،یک چند دقیقه نشستم به علت رفتارم فکر کردم،چرا کمک نمیخوای؟میخوای باز خودتو ثابت کنی؟جعبه سنگین رو برداری ببری که چی بشه؟دلیلی که باعث این رفتارت هست چیه؟ مگه خود قرآن نگفته الرجال قوامون علی النسا؟تا کی میخوای همه کار خودت انجام بدی که با تلاش بیرونی ثابت کنی تو آدم قوی هستی؟تو همینجوریشم ارزشمندی،همین الان ،همین جا،با همین کارهایی که کردی،نیاز نیست الکی شوآف کنی،کار درست رو انجام بده!
و من دست به جعبه های سنگین نزدم،فقط به همکارم گفتم من جعبه های کوچیکتر رو بردم،اینا یکم سنگینه شما زحمتش رو بکش ،همین.
خیلی هم ساده بود،من کار خودمو انجام دادم بدون اینکه بخوام با فشار آوردن به خودم ثابت کنم من خودم از پس خودم برمیام و چون این کارها رو میکنم پس ارزشمندم !
نه خیر! من همینجوری ارزشمندم ،همینجوری که هستم ،با همین توان جسمی،با همین میزان کار،با همین فعالیت …
احساس ارزشمندی من بدون مذاکره ست!
این درس بزرگی بود که من از دوره ی احساس لیاقت گرفتم و باید مثل ورد روزانه,هر روز تکرارش کنم و دلیل انجام یکسری از کارهام رو باهاش بسنجم!
====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه،هر روز که میگذره خداوند مهربانم آدم های بیشتری رو دور نیلا نیکا جمع میکنه و اونا بینهایت آرومتر و بیخیال ترند،روز های اولی که برگشتم کیش،هر نیم ساعت زنگ میزند و گریه میکردند …داشتم دیوونه میشدم …واقعا داشتم گیوآپ میکردم،اما خدا هم به کمک من اومد ،هم به کمک اونا…امروز کلا دوسه بار هم زنگ نزدن،تازه هفته ی بعد هم برنامهی سفر به تهران دارند که برند خونهی دایی جونشون و کلی هم خوشحالند…
خدایا ازت ممنونم که از مادر مهربونتری،ازت ممنونم که خودت صاحب نیلا نیکایی و خودت آرومشون کردی،خدایا ازت ممنونم برای این صبری که به قلب من انداختی که میتونم اوضاع رو کنترل شده پیش ببرم،خدایا تو بی نظیری،فوق العاده ای ،شگفت انگیزی …تورو برای تموم زندگیم میخوام.ازت ممنونم خدا.
=====================================
انشالله این لیزر فوکس فردا و فرداها هم ادامه خواهد داشت و یکبار دیگه خداوند با معجزاتش منو سوپرایز میکنه،خدایی که به قول قرآن:
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
پدیدآورنده آسمان ها و زمین است. وهنگامی که فرمان به وجود آمدن چیزی را صادر کند فقط به آن می گوید: «باش». پس بی درنگ می باشد.
بدیع: بدع و ابداع به معنى ایجاد ابتکارى است، بدیع یعنى: آفریننده اى که بدون سابقه و بدون تقلید از دیگران، آفریده است!
قربون ابتکارات و اراده ی کن فیکونت!
فرمون دست تو!
ببینم چی کار میکنی!
عاشقتمممم و این عششششق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش به فرمانروای عالم، مبتکرِ بی همتا!
سلام به سعیده ی رابینسون
عامو، تو هم مثل رابینسون کروزوئه، تو جزیره افتادی به سرگرم کردن خودت، با کارهای دیگه ها!:))
دمت گرم! به نظرم فهمیدم چرا پا شدی رفتی تو انبار، علی رغم مطالب دوره احساس لیاقت، داری کارهای غیر ضرور میکنی…. میخوای حواس شیطون رو پرت کنی از اینکه زیاد بهت گیر نده!
منم بیش فعالم! کاملا این مباحث رو درک میکنم….
پایان تلگراف.
سلام به داداش علی عزیزم
قبل ازپاسخبه این کامنتت بگم،دیروز عصر اومدم پروفایلتون روچککردم ببینم عملیات موفقیت آمیز بوده یا نه! بعد وقتی عکستون رودیدم انقدر خندیدم که اصلا دلم درد گرفت!
نمیدونم باور میکنید یا نه،ولی بلند بلند با خودم میگفتم دمت گرم داداش علی! بینظیری! عالی بود عالی :))))
به خدا،نمیدونید چقدر عزت نفستون رو تحسین کردم!با خودم گفتم من میخوام یک عکس بزارم پروفایلم از صد جهت نگاهش میکنم خوب باشه!قشنگ باشه!قیافه خوب باشه!لباسه خوب باشه!
چرا؟بخاطر تایید طلبی دیگه،عزت نفس پایین!
این عکسی که شما گرفتی گذاشتی رویپروفایلت نشون میده مدار شما،صدها مدار از عزت نفس من بالاتره!
دمتووووون گرم!به گرمی هوای دمکرده ی کیش!
واما پاسخ به این کامنتت:
راستش من خودم همچنان در حال آزمون وخطا اجرای قانوندر عملم،اینکه کجا ذهنم رو به کار بگیرمومشغولش کنم به یک کاری که نجوا نکنه،کجا حواسم باشه احساس ارزشمندیم رو به فعالیت فیزیکیم گره نزنم!
واقعا تمایز قائل شدن بین نیت کارهایی که میکنی،مثل دوختن سوراخ لایه ی اوزون حساسه!
شد همون حرف قشنگ شما…سعیده در جزیره پی معرفت وخودشناسی!!!
این خود چیه که انقدر شناختش سخته؟؟؟
روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
به امید دیدار خانواده ی چهارنفره ی قشنگتون در بهترین زمان ومکان!
قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش،به شیراز بهشتی!
خوشا شیراز و وضعِ بیمثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی
بجوی از مردمِ صاحب کمالش
سلام به سعیده رابینسون
تو که توی محیط کاری سخت بوده یی، حرف من رو درک میکنی…
کار جدید رو خیلی دوست دارم….خیلی!
اینجا لحظه به لحظه شاکر خدا هستم، بدون ظاهر سازی. یادم که میاد که چقدر دوستم داره، اشکم گرم میشه!
پدرم و برادرهام، وقتی میخوان از کار جدید بپرسن و از احوال زندگی جدیدم بپرسن، شاخصه شون، فقط پوله…میپرسن: خب، چند بهت میدن؟
ولی من اینجا خوشحالم سعیده! خوشحال! دقیقه به دقیقه م اینجا به شادی میگذره. البته آموزه های آقای عباسمنش، برای اعتماد کردن به خودم و علاقه م، خیلی کلیدی بود.
فایلهای رایگان رو که برای پول ساختن از شغل مورد علاقه شنیدم، حتم کردم که راهم درسته.
من 20 سال، برای این وضعیت و این شغل، لحظه شماری میکردم…. روز به روز و ثانیه به ثانیه!
خواستم همین چهره از من در این سایت یادگار بمونه…چون قسمت زیادی از عزت نفس و دوست داشتن خودم را شما برای من مرور کردید…نفر به نفرتان. از همه تان ممنونم ، رفقای عزیزم. خوشحالم که این عکس، گاهی شما را میخنداند. امیدوارم وقتی بهش نگاه میکنید، مثل آیینه عمل کند!
ملیحه هم مرا اینطور میخواهد! این، تا حدودی، چهره همسر عزیزم هم هست. حالا بچه هایمان هم بعضی وقتها جلو دوربین، همین شکلک را در میآورند!!
اینها را نوشتم تا بک گراند این شادی را بدانی. من هم برای گرفتن این عکس، هفته ها و هفته ها وقت گذاشتم!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
سلاااااااااااااااااام و دروووووود فراووووووون به علی آقای بردبار و عزتمند …
دمت گرم داداش خدا قوت، الهی که همیشه شاد و خندون باشی.
عکس پروفایلتو دیدم بی اختیار زدم زیر خنده ، گفتم دمت گرم علی جان ، چقدر عزت نفست بالاست.
چند وقت پیش بود داشتم توحید عملی گوش میدادم، حالم خیلی خوب بود، دقیقاً کره الاغ درونم ، مثل کره الاغ کدخدا یورتمه میرفت تو کوچه پس کوچههای توحیدی شهر … تو همون وضعیت یه سلفی گرفتم. گذاشتم عکس پروفایلم ، بعد دیدم، عه من هندزفری تو گوشمه ، گفتم الان بچه ها میگن این ندید بدید بازیا چیه درمیاری ، عکس رو عوض کردم…
یعنی در این حد نگران قضاوت دیگران بودم و حتی شاید کسی هم به این موضوع توجه نمیکردم. الان که عکس پروفایل شما رو دیدم چقدر تحسینت کردم که اصلا نگران قضاوت بچه ها نیستی و این عکس رو این شکلی گذاشتی ، بعد واکنش بقیه چیه ، نه تنها قضاوت نمیشی که تحسین هم میشی که علی آقا بردبار چقدر عزت نفس داره، و اینجوری با چهره خندون عکس پروفایل گذاشته.
الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی باشه و کودک درونت در حال شادی و خنده باشه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشی علی جان.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام حمید عزیزم
صبحم به خیر شد که دیدم برام کامنت نوشتی، کاکو جون. البته الان سحره، به وقت شیراز:))
لاکپشتها و گوره خرهای نایبند خوبند؟ یه رفیق مهربونی تو سیراف پیدا کردم که همه ش از اونجا استوری میذاره و دل آدم رو میبره…به خلیج، سلام برسون.
تو هم با همین فرمون، چند سال دیگه مثل من میشی! بحث سن هست، وگرنه تو خیلی آدم شریفتر و مومن تری هستی از من. عزت نفست هم فوق فوق العاده ست.
حس میکنم خیلی وقت به بطالت گذروندم حمید. باید بیشتر میخندیدم. استاد راست میگه. احساس خوب، اتفاقات بهتری میاره.
این عکسو گذاشتم که یک ثانیه هم یادم نره باید چه شکلی باشم! :))
همیشه شاد باشی، عزیزم!
سلام ب همه عزیزانم
استاد عزیزم
مریم خانوم گل
و دوستان هم فرکانسی و توحیدی و ب خواهرتوحیدی خودم سعیده عزیزم
خدا قوت بهت من از جمعه اومدم کیش
خدا قوت بهت که تو این هوای گرم در جزیره زیبای کیش
اومدی دنبال رویاهایت
خودت را باور کردی
باور کردی که میشود
واقعا خدا قوت عزیزم
موفق باشی خواهرم
هر شب کنار ساحل و
آب های نیلگون خلیج همیشه فارس میرفتم شکر گزاری میکردم
و خدارو برای این مسیر درست و الهی شکر میکردم
استاد عزیزم
از شما خیلی ممنونم
که مسیر درست زندگی را ب ما یاد دادی
یاد دادی
که جهان مثل آینه است
باید باهوش باشیم و ورودی های ذهنمان را کنترل میکنیم.
باید فقط ب نکات مثبت تمرکز کنیم.
استاد در مورد سفر ایلان ماسک صحبت کردن
این سفر من یکی از بهترین سفر های من بود
بهترین هتل
بهترین اتاق
بهترین همسفر
هر بلیط تفریحی که میگرفتم
بهترین صندلی و مکان برای من بود
وای خدای من
بسیار عالی بود
خدایا شکرت که ب این سفر خوب هدایت شدم.
خدایا بابت همه چی شکرت دوستتون دارم
دوستان عزیزم استاد گلم .
سلاممم واقعا چقدر زیبا بود.چند روزی میشه ک شمارو فالو کردم و تا پیام میاد سریع میام میخونم واقعا چقدر شاگرد زرنگی شما..من یه مدت ک بیکار بودم و سر کار نمیرفتم چون میگفتم بشینم رو یه مهارتی کار کنم از کار برا بقیه چیزی در نمیاد و…از این حرفهای کمال گرایانه..و واقعا نمیتونستم تو خونه موندن حتی بخونم و رو مهارتم کار کنم امروز دلیلش رو فهمیدم با این پیام شما.واقعا آدم باید برای کنترل ذهن خودش رو مشغول کنه.ک کمتر ذهن نجوا بده..مرسی واقعا از این حد از ایمان..چقدر بازی زندگی قشنگ میشه اگه بتونیم کنترل ذهن کنیم..واقعا خداروشکر میکنم برا وجود انسانهای ارزشمندی مث شما و استاد ..شما دستهای خدا هستید..با عشق پیام هاتون رو میخونم و یاد میگیرم.امیدوارم هرروز تو این بازی قوی تر بشیم
سلام به برادر عزیزم علی آقا
سپاسگزارم برای این کامنت شما که از قلبتون اومد وبه قلب مننشست.
استاد همیشه میگه ایمان وعمل باهمه،همیشه میگه خودتونروبیکار نکنید بچه ها،همینجوری کهرویباورهاتون کار میکنید،از جایی کار رو شروع کنید وبعد جهان خود به خود کارهارو پیش میبره وهدایتتون میکنه…
بازم سپاسگزارم برای اینکه برام نوشتید،درپناه نور باشید همیشه
بابا دختر تو خیلی خفنی بخدا (قلب برات)
الان دیدم یه نوتیفیکیشن ایمیل اومد با خودم فکر کردم کدوم مشتری این وقت شبی یادی از من کرده :)) بعد دیدم ایمیل از سایت قشنگمونه که بدو بیا سعیده خانم شهریاری کامنت گذاشته
خیلی خفنی که یک قدم کامل رو توی یک روز مرور میکنی, چندین کامنت میذاری و اینجوری تمرکزی روی خودت کار میکنی
لامصب اصلا به ذهنت فضایی نمیدی که دو تا غر هم توی روز بزنه :)) فقط تمرکز و مرور قانون…
عاشقتم بخدا, اصلا مگه داریم این همه اراده و متمرکز بودن?! ماشالله بهت
در رابطه با نیلا و نیکای قشنگت هم اصلا فکر کن بچه ها مهاجرت کردن رفتن خارج از ایران برا تحصیل :) مگه کمن بچه هایی که الان رفتن خارج از ایران دور از خانواده هاشون برای اینکه تو فضای آموزشی بهتری رشد کنن؟ همه این پدر مادرها از بچه هاشون فاصله فیزیکی دارن. تازه تو خدایی داری که یه جوری با عمل به قانون تو رودرواسی انداختیش که شیش دونگ حواسش به بچه ها هست :) اتفاقا اینجوری هم خودت هم بچه ها آماده ترین که وقتی قرار بر جدایی برای آینده بهتری بود, دیگه تمریناتونو از قبل کردین. هیچ بچه ای تا آخر که پیش مامانش نمیمونه. هرچند که من هنوز مامان نشدم و شاید صلاحیت ابراز نظر در این مورد رو نداشته باشم :) ولی تو انقدر خفنی و توحیدی که مطمئنم هر آنچه که الان تجربه میکنی، برنامه خداست برات برای یه جهش خیلی خیلی بزرگتر.
خواستم بدونی عاشقانه کامنتهات رو دنبال میکنم و کلی ازت یاد میگیرم توحیدی بودن و اراده رو
شهرزاااااد عزیزم سلااام به روی ماهت!
سلام به توحیدی ترین بیزنس وومن دنیا!
سپاسگزارم که برام نوشتی،نقطه ی آبیت قلب منوروشن کرد،الهی که خدا مشتری هات رو روشن کنه:)))دیگه اون گور به گوری ها نیان:))))
عاشقتم من!صادقانه نشد یک جا اسمت رو ببینم ورویپروفایلت زوم نکنم و زیبایی هات رو تحسین نکنم،دیتیل وار! حتی اون سایه ی چشمی که با رنگ کتت ست شده!
در نهایت زیبایی،خیلی هم خوش سلیقه ای!
ازت ممنونم برای هینت هایی که بهمدادی تا نبودن نیلانیکا روراحت تر پیش ببرم،واقعا بهم کمک کرد که توی دلتنگی ها،ذهنم رو با این جملاتی که گفتی قانع کنم.
دوستت دارم شهرزاد قصه گو!
لطفا بازم بیا وقصهبگو!
(آهنگ شهرزاد قصه گو رو دانلود کن و در طبق اخلاص با عشق از طرف ما بپذیرش!)
بووس به کله ت دختر!
سلام به دوست عزیزم سعیده جان
چقدر کامنت زیبایی نوشتی دوست دارم ده بار بخونمش
آیه های که نوشتی جون تازه ای گرفتم
دختر تو خیلی خوب با قانون پیش میری تحسینت میکنم
خوشحالم که هدایتی دوباره کامنت جدیدت خوندم
خداوند نگهدار خودت و بچه هات باشه
خیلی شجاعی خداوند به شجاعان پاسخ میدهد
چقدر خوش ام اومد غروب و دیدی من هم جمعه با دخترم رفتیم پارک نزدیک خونمون وایستادم تا غروب ببینم لذت بردم
خدا رو شکر همه قدمها رو داری من تا قدم ششم دارم گفتی قدم نه برام نشونه بود که به امید خداوند در فرکانس اش قرار می گیرم
و روزی ام میشه
امیدوارم همیشه بدرخشی و از این کامنت های طلایی برامون بنویسی
تحسینت میکنم این قدر خوب باور میسازی و آدمهای خوبی جذب کردی تو لایق بهترینهای
در پناه خداوند باشی عزیزم عاشقتم
مریم عزیزم سلام به روی ماهت!
مرسی که برامنوشتی عزیزم،تحسین شما،تجلی زیبایی های خودته دختر…
ممنونم ازت ودعا میکنم قدم هارو با قدرت ادامه بدی…ازمسیر جاده آسفالته دوازده قدم،راه سعادت دنیا و آخرت میگذره…ازش راحت نگذر…
خدا پشت وپناهت…درپناه نور باشی همیشه
سعیده جان سلام
امیدوارم که خوب و خوش باشی و اوضاع بر وفق مراد باشه
سعیده جان،
وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم،
اونجا که نوشتی:
امروز باز هم نجوای شیطان از در دلتنگی بچه ها اومد سراغم، بهش گفتم ببین نبودن نیلا نیکا فقط یک مورد توی زندگی منه، عوضش من کلی نعمت توی زندگیم دارم، چرا به همین یک کمبود توجه کنم؟
یه چیزی از دلم گذشت که احساس کردم باید بهت بگم. اونم اینه که:
نگاهت رو به موضوع نبودنِ نیلا نیکا پیشت، عوض کن.
تو داری این کمبود رو میپذیری ولی میخوای با استفاده از قانون و سایر روشهایی که بلدی، ازش نجات پیدا کنی.
مثل همون که استاد میگن بعضا میگن من همش دارم به ثروت فکر میکنم، پس چرا ثروت وارد زندگیم نمیشه؟! دلیلش اینه که اونا تمرکزشون روی نبودن و نداشتنه ثروته نه روی داشتن ثروت.
پس اون افراد باید اول برای انواع نعمتها و ثروتهایی که توی زندگیشون دارن سپاسگزاری کنن تا راه رو برای ورود ثروتهای بیشتر باز کنن.
نمیدونم چرا این تیکه از کامنتت برام بولد شد. ولی چیزی که به ذهنم میرسه اینه که بیای تمام مزایا و محاسنی که این وضعیت داره رو بنویسی و به خاطرشون سپاسگزاری کنی.
برات بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم موفق باشی.
مهشید عزیزم سلام
ازت ممنونم که به ندای قلبت گوش کردی وبرام نوشتی،سپاسگزارم که هدایتم کردی.
حق با شماست،خودِ نبودن نیلانیکا،هزار تا بنفیتداره برای من،یکیش همین توانایی تمرکز لیزری روی سایت و آموزش هاست،من باید بشینم این فایده هارو بنویسم و ازخداوند بابتشون سپاسگزار باشم.
ازت ممنونم رفیق نازنین غار حرای من
در پناه نور باشی همیشه
سلام به شما خواهر عزیز سعیده
وقت بخیر
سپاسگذارم از شما به خاطر کامنتهای فوق العاده که مینویسی و اون طنز مایه ای هم که داره خیلی شیرینترش کرده
تحسینت میکنم به خاطر حرکتی که زدی و مهاجرت کردی
کاری که هر کس از پسش برنمیاد ولی شما اینقدر خواسته هاتون براتون مهم تر بود که پلهای پشت سرتون رو خراب کردین و به سمت خدا مهاجرت کردین و خدا میدونه این حرکت شما چه الگویی میشه برای بچه های سایت
امشب داشتم داستان هجرت پیامبر رو میخوندم که با کفاری که اذیتشون میکردن نجنگید و مهاجرت کرد به یثرب و خداوند چه قدر خوب درها رو براش باز کردو دل مردم رو نرم کرد
چند روز پیش که از خاطرات بیمارستان نوشتی اینقدر با اون کامنت خندیدم که فکم درد گرفت اونجا که به طرف گفتین فعلن با این پیچ نفس بکش
ماشالله با تمام قوا داری با نجواها مبارزه میکنی یعنی شیطان باز هم روش میشه بیاد پیشت وز وز کنه
بهت تبریک میگم به خاطر اینکه توی مدار آسانی ها قرار گرفتی
وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ
و بزودى راضى و خشنود خواهی شد
عکس پروفایلت هم خیلی قشنگه
چند روز بود میخاستم برات بنویسم ولی یه حسی بهم گفت امشب برات بنویسم
انشالله یه روز توی دفتر شخصی خودت توی امریکا مثل آزاده خانم مصاحبه کنی دیگه نمیذاری استاد حرف بزنه خخخخخ
انشالله هر جا هستی شاد و سالم ثروتمند و سربلند باشی و باز هم بر امون بنویس
در پناه حق
سلام به برادر عزیزم آقا مرتضی
سلاموسلامتی ونوروعشقورحمت الله به جسم وجان وروحتوحیدی عزیز و قلب سلیمت…
ازت ممنونم که برام نوشتی،سپاسگزارم برای تحسین هات که تجلی زیبایی های درون خودته.
دعا میکنم خداوند بهم کمک کنه تا توی مسیر درست استمرار داشته باشم و لحظه ای از یاد خدا و عشق توحید وقرآن غافل نشم.
در پناه نووور باشی همیشه داداش عزیزم
الله یارت!
به نام خدای یکتا
سلام
سعیده عزیز
هر بار توی کامنت هات راجب دختر خانمها و فرشته کوچولوهات مینویسی احساس خیلی خوبی دارم برام جذاب هست چون بچه ها رو خیلی دوست دارم.دیشب وقتی داشتم تمرین ستاره قطبیم رو قبل خواب انجام میدادم تو فرکانس و آرامش خیلی خوبی بودم .خداوند چیزیهای رو به یادم اورد که مدتها فراموش کرده بودم و گفت اینها رو برای شما بنویسم.
دو سال پیش یه تجربه کوتاه از کار با بچه ها داشتم.کلاس نقاشی.شاگردام بین 3.5 تا 8 سال بودن و خصوصا کوچکترها به شدت به مادرشون وابسته بودن در حدی که یه آقا پسر 3ونیم ساله روزای اول بدون مادرش حتی سرش رو بالا هم نمیگرفت و کلا مادرها باید تا اخر کلاس تو کلاسم کنار بچه ها یا نهایتا پشت سرشون مینشیتن که حدود 2 ساعت بود .خب مادرها شروع میکردن و از روزمرگیهاشون با هم صحبت میکردن و حتی بچه ها هم فکر میکردن بدون کمک اونها نمیتونن نقاشی بکشن.توی نقاشیهاشون رد پای باورها و باید و نباید های پدر و مادر ها کاملا مشخص بود و از طرفی هم نمیتونستم بپذیرم که بچه ها تا این حد وابسته باشن حد اقل تو کلاس من.همون اول از مادرا خواستم که دیگه توی کلاس نباشن و برن خونه یا اینکه بیرون منتظر باشن مادرا کلی خوشحال شدن چون خودشون هم از اون حد وابستگی اذیت میشدن.جلسات اول بچه ها یه کم دلتنگی میکردن اما خیلی زود انقدر لذت میبردن که دیگه بعد از تایم کلاس پدرو مادرا اینا رو به زور و با گریه میبردن مهراد جان 3و نیم ساله که روزای اول بدون مادرش همش سرش پایین بود اواخر دیگه تنهایی با داداشش که کلاس دوم بود دست هم رو میگرفتن و از خونه میومدن و میگفت خانم من دیگه بزرگ شدم.تغییزات خیلی خوبی در بچه ها ایجاد شد تا حدی که مادر تیناجان میگفت صبح بهش گفتیم امروز کلاس نرو میخوایم بریم بام شهرمون و بعدشم رستوران نهار بخوریم، قبول نکرده و گفته من میخوام برم کلاس.کلاس من 10 صبح بود بچه ها از 7و نیم 8 به خانواده ها اسرار میکردن ببرنشون اونجا منتظر میموندن.انقدر اون مدت کوتاه حدود 4 ماه اتفاقات خوب و تغییزات مهم در بچه ها رخ داد که وقتی کنسل کردم هم بچه ها و هم خانواده ها اسرار داشتند که این کارو نکنم و همش از تغییرات بچه هاشون میگفتن خصوصا از بین رفتن وابستگیهاشون و این که سرگرم نقاشی و هنر شده بودن.من اینها رو کاملا فراموش کرده بودم دیشب خداوند اینها رو به یادم اورد و گفت به سعیده جان اینها رو بگو برای فرشته هات شرایطی رو ایجاد کن که با هنر اروم بشن هر هنری .چون من بعد ها متوجه شدم دلیل اون همه تغییرات بچه ها این بوده که اونها تو اون کلاس هیج جایی نبودن جز سرزمین خلق.چیزی که خودم هم از کودکی بهش پناه بردم و باعث شد انسان خیلی وایسته ای نباشم خصوصا به خانوادم.اولین تجربه من بود و بدون هیچ دانشی اوایل براشون درخت میکشیدم بچه ها اینطوری درخت بکشید این کار دستی که من بهتون یاد دادم رو بسازید و تمرین میدادم جلسه بعد میدیدم اینا یه دفتر پر نقاشی کشیدن و هر چیزی کشیدن الا تمرین من و کاردستی ها رو هم مادرا انجام میدادن.با استادم که تو استان گلستان بهشت خودتون آموزشگاه کار با بچه ها دارن و در سطح حرفه ای و با متد های پیشرفته رو خلاقیتشون کار میکنند مشورت کردم ایشون گفتن این کار اشتباهه و من اصلا به هیچ وجه نباید چیزی بهشون یاد بدم و من فقط باید انگیزاننده باشم و من هم دقیقا دیگه همین کارو میکردم وسایلی مثل پوست گردو سنگ و صدف و کاغذ و قیچی و هر چیزی که اطرافشون بود رو جمع اوری میکردن و میاوردن و باهاش کاردستی های خلاقانه درست میکردن .کم کم نقاشیهاشون داشت شخصی تر میشد .چون توی اون فضا استقال رو تجربه میکردن کم کم مقاومتشون از بین رفت و خیلی خوب وابستگیشون تا حد عالی از بین رفت. از خداوند میخوام که کلام خودش و هدایتش رو به درستی انتقال داده باشم. نیاز نیست فرشته هات رو حتما کلاس خیلی حرفه ای یا جایی خارج از محیط خونه بفرستی .از پدر و مادر محترمت بخواه و همچنین خودت که نقش انگیزاننده داشته باشین و براشون شرایط ورود به سرزمین خلق و هنر رو ایجاد کنین.فقط تشویق اون هم نه اینکه شرطی بشن و هدیه دریافت کنن .پاداش به عملکردشون در هنر و چون دو تا هستند به لطف خدا خیلی عالی هست و کم کم خودشون انگیزاننده هم میشن.ایمان دارم که اگر خدا این حرفها رو گفت و نوشتم هدایتی از جانب خودش هست و حرف و کلام خودش که مسیر برات اسون تر بشه.من به چشم خودم تاثیر هنر رو تا حد زیادی در این مورد دیدم و تجربه کردم.
بابت تمام کامنت ها و تک تک نوشته های نورانیت خدا رو شکر میکنم و ازت سپاسگزارم.
سلام خانم شهریاری چقد شما عالی هستید
چقد به قول خودتون خدا به درکتون برکت داد
خدارو شکر از این همه نشونه هاش
خدارو شکر از توانایی که در ادمهاش ایجاد کرده تا بتونن اینقدر نگاه خوب به دنیای فوق العاده بینظیرش داشته باشن
بینهایت ممنونم از کامنتهای الهی تون که به منبع اصلی وصل شده
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندا هدایتم کن تا در راه رسیدن به تو قدم بردارم و حرکت کنم.
سلام خدمت استاد گرامی و همه دوستان همفرکانسی ک دارن کامنت من رو میخونن…
ذهن من خیلی جای رشد داره
خیلی
اینو ب خاطر پیشرفت هایی ک نسبت ب سالهای پیش داشتم میگم
با جرات هم میگم…
یه مثال مینویسم…
من نسبت ب عزیزدلم یک پاشنه اشیل داشتم( و هنورم ناخوداگاه دارم ولی اگاهانه سعی میکنم کنترلش کنم) و اونم ارتباط کاری کلامی اجتماعی یا هرچی ایشون با جنس خانم بود!!!!
اولا ک خیلی سعی کردم ریشه یابی کنم علتش رو و فهمیدم ب خاطر این هس ک من در یک خانواده مذهبی چادری بسیجی سپاهی روحانی بزرگ شدم و همیشه تو گوش من بوده ک خانم های بیحجاب باعث متلاشی شدن زندگی دیگران میشن!!!
خلاصه این اراجیف توی ذهن من ب صورت باور دراومده و چون عزیزدلمم چندین تجربه در تایید این موضوع داشتن و اومده تعریف کرده ک فلان خانم اینجور کرد یا اینو گفت یا این پیامو داد ک من رو بکشونه سمت خودش دیگه این ورودی ها دست ب دست هم داده بودن تا از من یک راضیه مضطرب و نگران بسازه. منی ک قبلا تو تنهایی هام با اینجور خانم ها میگفتم و میخندیدم و میرقصیدم و لذت زندگی رو میبردم الان اونا تو ذهن من یک خطر محسوب میشدن و هر بار ک عزیزدلم ارتباطی داشتن با یک خانم قشنگ میفهمیدم ک ضربان قلبم تند میشه!!!
اما ب لطف الله مهربان و هدایتگرم پذیرفتم ک این ایراد هس و با جون و دل هم پذیرفتم و آگاهانه اینجور وقتا اول با سکوت و لبخند خودم رو مهلت میدم ک مکثی اگاهانه داشته باشم و بگم با خودم خدایا کمکم کن و بگم راضیه اون حرفا چرت و پرت بودن.عزیز دلت هم اشتباه برداشت میکنه میاد میگه بهت… خانم های زیبا هم مثل خودت هر کدوم یه یاری دارن به کاری دارن یه زندگیی دارن و این حرفا ورودی های شیطان بوده ب ذهن نازینت و تو باید با دیدن اییییییییییییییییین همه فرشته زیبا منجمله مریم جون ک عاااااشقشم و الگو هس برام و سعیده شهریاری نازنین ک هر بار تحسین میکنم شجاعت و جسارت و ایمان این فرشته نازنین رو و هزاران فرشته نازنین دیگه در این ب قول سعیده جان غار حرا رو ببینم و ایمانم رو درست و درست تر بکنم…
آمین
تراپیست؟!
نه. ممنون عباس منش گوش میدم.
عباس منش پراز آگاهی پراز درس پر از تجربه پر از آرامش.
ممنونتم پروردگارم که با این آدم خوب دوست داشتنی آشنام کردی و مرسی از شما استاد عزیزم و تیم حرفه ای و خفنتون
ممنونم از خودم با این جذب خوب و خفنم
هزاران مرتبه شکر شکر شکر
بنام رب بسیار بخشنده
سلام استاد نازنینم و خانم شایسته و دوستان عزیزم
تجربه من در مورد بیزینس خودم هستش
استاد من کارم طوریه که بعضی ماهها خیلیمشتری دارم با خرید سنگین و سودهای خوبی و بعضی وقتها میشه که ممکنه 10 روز اول ماه مشتری نداشته باشم من ذهنم عادت کرده بود به محض مواجهه با این شرایط بهم میگفت ببین این کار درامدش خوب نیست باید به فکر کار دیگه باشی و بارها انقدر دلسردم کرده که خواستم شغل عوض کنم
خدا عمرتون بده بعد دوره احساس لیاقت خدارو شکر تا الان حرف ذهنم میشم راحت ، وقتی ذهنم شروع میکنه بگه درامد کم شد و غیره همون اول میگم من هزاران بار تجربه کردم ممکنه تو یه معامله اندازه یکسال سود کنم پس ده روز مشتری نداشتم دلیل نمیشه که شغلم ایراد داره واقعا دوره احساس لیاقت عالیه و من خیلی خیلی پیشرفت کردم تو کنترل ذهن
مورد دوم استاد من قبلن تو کارم همش نسیه میدادم و همیشه فکر میکردم باید حضور فیزیکی داشته باشم تا دور نخورم و مشتریهامو ندزدن از یه جایی به بعد فکر کردم من میخوام ازادی داشته باشم ببینم ایرادم کجاست و شروع کردم رو این 2 تا باور کار کردن
پول دست مردم زیاده و من همیشه نقدی بار میفروشم
دومی مشتری از طرف خداست هر مشتری بره یکی بهترش جاش میاد
خدا شاهده با بهبود این 2 تا باور الان یکساله فقط نقدی کار میکنم و جالبه همه ازم نقدی میخرن و تو این یه سال هیچ مشتریم بور نخورده که یکی ازن بدزده
به ایننتیجه رسیدم که وقتی یه کاری یه روندی مشکل داره قطعا باورهام تو اون مورد ایراد داره
استاد سپاسگزارم این فایل یه دوره کامله و به خودم قول دادم هر روز گوش کنم این فایلو
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام به دوستان خوبم و اساتید عزیزم
ماجرای ایلان ماسک من رو یاد الرژی شدیدی که بعد از خوردن میگو در سفر بهم دست داد انداخت ، که خداشکر من اون زمان با برنامه های شما اشنا بودم وکنترل ذهن داشتم و به نکات مثبت سفرم توجه کردم
اگرقبل اشنایی با برنامه های شما بود من هم واکنشی مشابه ایلان ماسک داشتم و تمام اتفاقات خوب سفرو نادیده میگرفتم و باهمون یه اتفاق احساس قربانی بودن بهم دست میداد و میگفتم چقدربدشانسم یا دیگه اصلا غذای جدید امتحان نمیکنم …ولی ازاونجایی که سفرو دوست دارم بیخیال سفر نمیشدم
یه مورد دیگه هم قبل اشنایی بابرنامه های شما بود که در زمان دوچرخه سواری محکم به دیوار برخورد کردم کمی به جلو پرتاب شدم وخوردم زمین، طوریکه اقایی که اون لحظه من رو دید گفت خدارحم کرد اگرنه سرم شکسته بود… تایمدت سوار دوچرخه نمیشدم تا اینکه یکی از دوستانم رو دیدم که دوچرخه خریده بود و باباش گروه دوچرخه سواری تشکیل داده بود و باطی تکامل …که اون زمان من چیزی از تکامل نمیدونستم خیلی از نقاط ایران و کشورهای همسایه ایران رو گروهی بادوچرخه گشتن …
منم علاقه م دوباره برترسم غلبه کرد و یک جلسه باهاشون به مکانی که دوستم گفت تقریبا نزدیکه رفتم و از اونجایی که تقریبا نزدیک واسه اون که تکاملش رو طی کرده بود خوب بود نه من که مدتی بود دوچرخه سواری رو رها کرده بود و ورزشی هم نداشتم … نتیجه مشخصه دیگه کلا احساس میکردم کنترل پاهام از دستم خارج شده موقع پیاده شدن از دوچرخه زانوهام خم میشد و پاهام انگار واسه خودش میرفت… تادوروز هم که له وداغون بودم …هرچندانصافا خوش گذشت خاطره ی خوبی بودو لذت بردم ولی همه چی باطی تکامل آسونترو لذت بخشتر رخ میده
درباره تجربیاتی بنویسید که بخاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛
اوایل اشنایی با قانون یکی از دوستانم که دیگه خیییلی اهل غرو گله شکایت و درددل بود حذف شد البته من هم در اون زمان فقط یه چندپله کم غرتر ازدوستم بودم ولی همون مدلیا واهل غرودرددل بودم ودل به دل اون هم میدادم
مداوم از شوهرش و خونواده شوهرش بد میگفت منم دل به دلش میدادم وااای وااای چ کاری چ حرفی چ بدجنس
عه واااخواهر خدایاور :)
ولی بعداشنایی باقوانین …شکرگزاری میکردم و به نکات مثبت توجه میکردم ، اون دوستم میومد درد دل کنه ، سریع من به نکته مثبتی اشاره میکردم،دیگه طوری صحبت نمیکردم که حق باتوئه و چقدر درحقت ظلم میشه ..ورفتارم هم باهاش سردشده بود، ازنظرم مشخص بود که دیگه دوست ندارم باهاش ارتباط داشته باشم و اون هم بعد یه مدت خداروشکر دیگه پیداش نشد
اون اوایل واسه یکی دیگه از دوستام همین روش رو پیاده کردم و اون هم فهمید که نمیخوام باهاش ارتباط داشته باشم وحتی دلیلش رو هم فهمیده بود ... مستقیم بهم گفت من درحدخودم دارم برای رشد وپیشرفت تلاش میکنم چرا میخوای بامن قطع رابطه کنی …منم مستقیم بهش گفتم دیگه نمیخوام هیچ شکایت و دردودلی بشنوم … انصافا این دوستم خوب عمل کرد تا یمدت هیچ درددل و شکایتی نمیکرد، یروز وقتی اومد سرقرار نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که چهره ش ناراحت بود منم حواسم نبود ازش پرسیدم چراناراحتی؟ گفت بیخیال مهم نیست گفتم نه خب اخه چرا ناراحتی گفت ولش کن مهم نیست گفتم نمیشه که بگو اخه چرا ناراحتی خب:) یه نگاه خصمانه انداخت گفت یعنی دلم میخواد بزنمت گفتم وااا چرا :)، گفت خودت گفته بودی درددل نکن حالا اصرار میکنی چراناراحتم الان دهنم رو باز کنم ؟ به خودم اومدم دیدم چ خبطی کردم عجب سوال نامناسبی میپرسیدم ،گفتم شکرخوردم ببندش:) اونم گفت دفعه ی آخر باشه، سری دیگه از این سوالا بپرسی اگه درددل شنیدی مقصرش خودتی…گفتم باشه دیگه نمیپرسم…واون دیگه میدونه که بامن شکایت ودرددل نداشته باشه و انصافا به عهدش پایبند مونده … درددلاوشکایتا رو میبره پیش دوستان دیگه ش… بامن اتفاقات خوب رو به اشتراک میگذاره
رابطه م با یکی از اعضای خونواده م هم خیلی بهترشد ، وجوهات مثبتی ازش برانگیخته شد که قبلا نبود …
چندوقت پیشا هم مهمونی دعوت شدم … قلبم گفت برم … من همیشه زمانهایی که حوصله مهمونی نداشتم یا بنظرم مهمونی بهم خوش نمیگذشت نمیرفتم …خونواده م میرفتن ولی من نمیرفتم حتی باوجود دلخوریهایی که ازسمت فامیل پیش میومد و میگفتن بی معرفتی و چرا نمیای... گاهی تماس میگرفتن خونواده رو دعوت کنن،پیشبینی میکردن احتمالا من نمیرم بامن تلفنی جدا صحبت میکردن که حتما بیای ،منم نمیرفتم ناراحت میشدن
قبلترا یکی ازدخترای فامیل بود که احساس میکردم نادیده م میگیره… میرفتم مینشستم کنارش باهم گپ بزنیم زود بلندمیشدمیرفت بامن رفتار سردی داشت
مهمونی اینبارکه احساسم گفت برم قبلش به خدا گفتم بخاطر هدایت تو میرم میخوام بهم خوش بگذره،
وهمون ادمی که همیشه حسم اینطوری بود که من رو نادیده گرفته …وقتی من رفتم سمت دیگه، صدام زد که بیا کنارمن بشین باهم گپ بزنیم و ایندفعه کلی از حضورم استقبال کرد و گرم رفتار کرد و زمان خدافظی هم بغلم کردو میگفت دوباره هم بیا قول بده زود میای…بعد دوباره گفت بذار یکبار دیگه بغلت کنم دوباره من رو درآغوش گرفت
با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:
چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.
هرزمان که درلحظه زندگی کردم از لحظه م لذت بردم ، نکات مثبت رو دیدم وتحسین کردم ، شکرگزار بودم ، از زاویه ای نگاه کردم که به احساس بهتر برسم ، دراتفاقات به ظاهرناجالب خیروخوبی دیدم، همچنین تمرکزم رو گذاشتم روی ایجاد بهبودهایی که ازدستم برمی اومد خداوند مسائلم رو حل میکرد…
گاهی هم مسائلی بودن که احساس میکردم من نمیدونم چطوری حلش کنم ولی احساسم میگفت فلان بهبود رو در زمینه ای که خیلی ربطی به مسئله ی اصلیم نداشت انجام بدم و خداوند بعد ایجاد این بهبود اون مسئله م رو حل میکنه ووقتی من اون بهبود رو ایجاد میکردم راه حل مسئله ی اصلیم هم پدیدار میشد
بخوام مثال بزنم … مثلا به ذهنم میومد که برم گواهینامه بگیرم یه نجوایی میومد که الان گواهینامه به کارت نمیاد ، ماشین نیست تمرین کنی ، فراموشت میشه ، فعلا هزینه های دیگه م نسبت به هزینه ی گواهینامه اولویت داره …
این ترمزا همچنان بود ولی من گفتم خدا هرزمان که وقتش بشه اکی میکنه و در دفتراهدافم نوشتم اخذ گواهینامه
و مشغول بهبود زبانم شدم تو ذهنم این بود که موفقیت موفقیت میاره بهبود بهبودهای بیشتر میاره ،
رشدکردن رشدبیشتر میاره…زبانم رو تمرین میکردم ، میرفتم پیاده روی از زیباییهای مسیرم لذت میبردم
یه روز عموم اومد تفریح رفتیم بیرون شهر… درمسیرعموم گفت فائزه گواهینامه گرفتی ؟ منم گفتم نه
گفت چرا برو گواهیت رو بگیر…منم همون دلایلی که برای نگرفتن گواهینامه تو ذهنم بود رو گفتم، عموم گفت اینا همه ش بهانه س… همین الان سرچ کن ببین واسه گواهینامه چی لازم هست به من بگو، منم سرچ کردم وگفتم…گفت فردامیری عکاسی ومیری ثبت نامت رو انجام میدی، تماس میگیرم ازت میپرسم انجام دادی یانه …من انجام ندادم فکرهم نمیکردم عموم تماس بگیره و پیگیربشه…
تماس گرفت وقتی فهمید نرفتم، گفت حاضرشو بیا دم در من منتظرتم باورم نمیشد واقعا اومده بود …رفتم من رو برد عکاسی وهمه ی کارهای ثبت نامم رو انجام داد
کلاس که رفتم جالب بود که مربیم هم اشاره ای به قانون جذب داشت … بهم گفت که جاهایی که باید احساس خطرکنی ، احساس خطرنداری… از یه لحاظ این خوبه که ذهن مثبتی داری چون ذهن هم روی رفتارو اتفاقات پیرامون تاثیرگزاره … فردی که ذهن منفی داره ومیترسه ،خطرات بیشتری جذب میکنه ، ازترس اینکه به فلان ماشین برخورد نکنه یهویی فرمون رو به سمتی که خطربیشتری ایجاد میشه میبره …
مثبت بودن تو خوبه اماباید جانب احتیاط رو هم داشته باشی…عابرردمیشه یا ماشین جلوییت داره اهسته میره ،توازسرعتت کم نمیکنی …درحالیکه اون ماشین ممکنه بزنه رو ترمز ومتوقف بشه وتو بااین سرعت فرصت فکرکردن وواکنش مناسب رو نداری…
درواقع مشابه مطلبی که خانوم شایسته گفتن در یکی از قسمتهای زندگی دربهشت …یادم هست واسه ترسها میگفتن محتواش این بود که وقتی از پاگذاشتن روی ترسهای کوچیک شروع کنی میتونی وارد ترسهای بزرگترت بشی… مشابه همون مطلبی که اقای عطارروشن گفتن که اومدن از ایجادبهبودهایی که به ذهنشون میرسید شروع کردن مثل پوشیدن کت وشلوار، مثل مرتب کردن قفسه های مغازه …
و اعتمادبه خدا که کارها رو در زمان مناسب درست میکنه، راه حلها رو میگه، نگران نباش، رها باش خودش درست میکنه …
سلام به دوست خوبم، فائزه خانم
ممنون که مینویسید.
من از دنبال کنندگان شما توی این سایت هستم و نگارش محکم و همه جانبه تان را دوست دارم.
به این خاطر، مطالبی که عنوان میکنید، برایم اهمیت فکر کردن پیدا میکند.
امروز، بعد از خواندن این کامنت، به فکر افتادم که: چه حجم قابل توجهی از نشتیهای انرژی ما، در ارتباط با دیگران شکل میگیرد!
واقعا فکر میکردم که این فقط ایراد الکی زندگی خودم است که با کامنت شما، بهم ثابت شد که: روابط با بقیه آدمها میتواند خیلی چالش برانگیز تر از آنچه نشان میدهد، باشد.
به خاطر این مفهوم از شما سپاسگزارم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
سلام آقای بردبار عزیز
محبت دارید… سپاس از شما که نوشته های من رو میخونید …
خداروشاکرم که دیدگاهم قابل تأمل بوده
بله درست میفرمایید یکی از بزرگترین نشتیهای انرژی در ارتباطات نامناسب هست که خداروشکر با تقویت عزت نفس وصلح درونی، مخصوصاً باورهای توحیدی، روابط پله پله بهبودیافته و ارتباطات باکیفیتری رو میتوان تجربه کرد
شما هم در حرفه ی جذاب داستان نویسی بدرخشید و در کنار خونواده موفق وشاد وخوشبخت، ثروتمند وسعادتمند باشید