چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 24

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1366 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    کارمو از کارگری تو بازار شروع کردم بعد از پنج سال کارگری برای خودم کسب و کاری راه انداختم که پیشرفتهای فوق‌العاده ای کردم ولی با باورهای محدودی که داشتم و اینکه یه عامل بیرونی رو مقصر اصلی میدونستم تو کسب و کارم برشکست شدم طوری که به طور کامل کسب و کارمو تعطیل کردم با این باور که من همش بد میارم و نمیتونم موفق بشم وارد شرکتی شدم و چشم دوختن به سر ماه تا حقوقی بگیرم و امرار و معاش کنم ولی ته دلم یه نور امیدی داشتم که اوضاع اینطور نمی‌مونه درست میشه تا اینکه بعد از هشت سال کار کردن تو شرکت تصمیم گرفتم که برای خودم کار کنم ولی این بار به خودم قول دادم هر ایرادی داشته باشم یا به هر مشکلی برخوردم به هیچ عنوان به خونه اول برنمی‌گردم دنبال ایرادم میگردم تا درستش کنم و صورت مسئله رو پاک نمیکنم که برای بار دوم هم من به مشکل تو کسب و کارم برخورد کردم ولی اینبار به دنبال چرایی کارم بودم و برای بهتر شدن تلاش میکردم که خداوند یه ایده ای بهم داد و من هم سریع به دنبال ایده خداوند رفتم و چقدر برام بهتر شد و تو این مسیر که حرکت کردم با استاد عزیزم و سایت إلهی آشنا شدم و خداوند و هزاران میلیارد بار شکر میکنم بابت تعهدی که به خودم دادم و روی حرفم وایسادم و خداوند وقتی عمل منو دید هدایتم کرد تو این مسیر که من دارم حرکت میکنم خییییلی از ایرادهای کارمو پیدا کردم که مستقیماً به شخصیت و دیدگاه من نسبت به جهان هستی ربط داشت و الان روی بهتر شدن شخصیتم کار میکنم و نتیجه با در آرامش بودن و حال خوب تو زندگیم داره رقم میخوره و دنبال مقصر دیگه نیستم چون فهمیدم که آبشخور تمام اتفاقات زندگیم از خود منه و باورهایی که داشتم و دیدگاهی که نسبت به خداوند داشتمه و فقط باید تمرکزی روی تغییر بنیادین شخصیتم کار کنم چون همه چی به خودم برمیگرده جهان و خداوند هیچ فرقی نکرده و نمیکنه این من هستم که باید خودمو در مسیر دریافت و مسیر درست قرار بگیرم من باید با جهان هماهنگ باشم و این میسر نمیشه مگر با استمرار داشتن در مسیر درست با آگاهی و آموزشهای دورهای استاد عزیزم خییییلی بهتر از قبل شدم و میشم و ادامه میدم تا در و تخته بهم جفت بشه تا چرخ دنده های زندگیم خوب روغن کاری بشه همه چیز به باور برمیگرده فقط با کنترل ذهن باورهای خوب باید بسازم همون طور که تو دوره قانون سلامتی نتیجه فوق‌العاده ای گرفتم با اون باور مسیرم و ادامه میدم که این هم تکامل میخواد و صبر کردن، نشانه ها برام میاد و می‌دونم که مسیرم درسته چون حالم خوبه آرامش دارم ولی یه سری ترمزهایی تو ذهنم هست که باید برطرفشون کنم و از سر راهم بردارم و اونم سپردم به خداوند تا هدایتم کنه و شرایط و برام جور کنه همین الان هم من یه آدم موفقی هستم دلیلش بودن در کنار استاد و دوستان عزیزم و زندگی کردن تو این فضای بی‌نظیر و فکر کردن برای چطور بهتر شدن در دنیایی که انسانها برای خودشون شهرآشوبی درست کردن چقدر عالیه وقتی از بدنه جامعه جدا میشی و فکری می‌کنی که اکثریت در فرکانسش نیستن و چقدر عالی میشه دنیای تو

    استاد عزیزم عاشقانه دوستون دارم و دوستان عزیزم بهترین ها رو براتون از درگاه خداوند متعال خواهانم چون لایق بهترینها هستید هر کجا که هستید در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1805 روز

    وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَىٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ

    با یاد و نام خدا و سلام خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و دوستان توحیدی

    یه موضوعیو خداوند به دلم انداخت بیام اینجا مطرح کنم…دیدین یه سری اتفاقات خیلی احساسات منفی ما رو برانگیخته میکنه بدون اینکه دلیلشو بدونیم؟ مثلا بچه گریه میکنه که خیلی هم طبیعیه اما ما عصبی میشیم، یا مثلا شب ها یه صداهایی ما رو میترسونه در حالی که توی روز توپ هم تکونمون نمیده، یا مثلا میریم تو آسانسور تپش قلبمون میره بالا، خوب یکسری موضوعات هست که در گذشته اتفاق افتاده و تجربه ناخوشایندی داشته که ما نسبت بهشون آگاهی داریم و در موارد مشابه با چیدن منطق میتونیم حلشون کنیم، اما یسری از همین اتفاقات که شاید یکبار تجربشون کرده باشیم در بخش سایه ضمیر ناخودآگاهمون پنهانه و تا اون موضوعو پیدا نکنیم نمیتونیم منطق مناسبو برای حلش بچینیم و روش کار کنیم… و اون احساس نامناسب باعث اتفاقات نامناسب بعدیش میشه و اگه مدام از خودمون بپرسیم و فکر کنیم چی باعث این واکنش احساسی در ما شده بلاخره پیداش میکنیم که البته تکاملی اتفاق میفته و اگه پیداش کنیم مثل کف از بخش سایه به بخش آگاهانه ذهن میاد و خود این پروسه به لحاظ روانشناختی بخش اصلی مسئله رو حل میکنه… خواستم ارتباط آیات ابتدایی رو بگم…حضرت یونس مدت طولانی در شکم نهنگ بودن چون نمیدونستن دلیلش چیه… فظن ان لن نقدر علیه یعنی اصلا تصور اینو نمیکرد که این خشمی که داشت براش چیزی رو مقدر کنه و در زندگیش تاثیر بزاره.. و در شکم نهنگ بود و بود تا زمانی که وبال امرش رو چشید (تکامل در درک موضوع) و وقتش که رسید خدا به دلش انداخت که داستان اینه که بخاطر اون خشم گرفتار این داستان شده و بلافاصله توبه کرد و خدا هم در لحظه توبشو پذیرفت… خیلی مهمه که این احساسات پنهانو کشف کنیم و از بخش سایه ذهنمون بریزیمشون بیرون تا مثل کرم احساسات خوب ما رو از درون نابود نکنه و باعث اتفاقات نامناسب نشه، خدا به هممون توفیق بده از این جهاد اکبر سربلند بیرون بیایم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      الهام حامد گفته:
      مدت عضویت: 2859 روز

      سلام به آقا حسین عزیز

      خیلی خیلی درکتون از آیات قرآن برام تحسین برانگیزه، ممنونم که درکتون از آیات قرآن رو تو سایت به اشتراک میذارین تا ما هم کلاسی های شما از این نور بهره مند بشیم، از شما، خانم مرادی همت، آقای رضا احمدی، آقای حمید امیری، خانم شهریاری و دیگر دوستانی که نگاه عمیق به آیات قرآن دارن و سخاوتمندانه در سایت به اشتراک میذارن ممنون و سپاسگزارم. استاد عزیز ممنون به خاطر این فضای توحیدی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        حسین و نرگس گفته:
        مدت عضویت: 1805 روز

        سلام خدمت خواهر گلم و ممنون که با پاسختون دلگرمی میدین که این کامنتها میتونه برای بقیه هم مفید فایده باشه… این آیه رو از این جهت گزاشتم که واقعا تو زندگیم پیادش کردم و دیدم درسته اما چطوری؟ وقتهایی بوده که توجهات نامناسبی داشتم و یا اتفاقاتی بوده که ذهنمو درگیر کرده و با منطق حلش کردم، مثالش عوض شدن رئیس بخشمون بود که اولش ذهنم خیلی درگیر شده بود و با گوش دادن فایل ششم دوره عزت نفس و تکرارش این احساس از بین رفت و جالبه که قبلش بازخورد ارتباطم با رئیس جدید بد بود و بعدش مسائلم حل شد و دیگه بهش قدرت ندادم… اما یه وقتهایی بوده که میدیدم بدون دلیل حالم بد شده و کنکاش کردم باور پنهانشو پیدا کردم… مثلا دختر کوچیکم هر وقت که بهش توضیح میدم که فلان کار درست نیست اصلا قبول نمیکنه و بهانه میاره و متوجه شدم این موقع ها خیلی بهم میریزم که چرا قبول نمیکنه و تغییر نمیده اون رفتارشو با اینکه خودش هم میدونه درست نیست ولی بجای اعراض دچار خشم و عصبانیت میشدم… تا اینکه یه لحظه مثل فیلم موش سرآشپز که بازرس با خوردن یه تیکه از راتاتویی به دوران کودکیش پرتاب میشه و یاد مادرش میفته که براش درست میکرده و لذت میبرده منم به گذشته پرتاب شدم که مدام پدر و مادرم سعی میکردن اشتباهاتمو بهم گوشزد کنن و من اصلا زیر بار نمیرفتم و بعد به لایه عمیقتر ذهنم رفتم که چرا قبول نمیکردم، دیدم بخاطر این بوده که پدر و مادر اصلا نظرات منو قبول نداشتن و این باعث عقده شده بود که حتی حرفهای درستشون هم قبول نکنم و بعد عمیق تر شدم که چرا پدر و مادرم اینطوری بودن، دیدم مادرم در شرایطی بزرگ شده بوده که بچه یتیم بوده و مادرش به سختی بزرگشون کرده و بخاطر همین حرف اول و آخر رو تو زندگیشون میزده و اصلا شرایط اینو نداشته که براشون آغوش باشه و تاییدشون کنه و پدرم هم که زمان بچگیش تا جوانیش از سوی پدرش مدام تحقیر میشده و قبولش نداشته!!! میبینید با یه بازخورد احساسی آدم تا کجاها میتونه سفر کنه و ریشه مسئله رو پیدا کنه؟ و فکر میکنید بعدش چی شد؟ اون حالت اضطراب و عصبانیت در من بطور قابل توجهی حل شد که دیگه در موارد مشابه که دخترم حرفمو قبول نمیکنه دیگه خیلی عصبانی نمیشم و سعی میکنم براش آغوش باشم و همه جوره تاییدش کنم که البته خیلی باید روی خودم کار کنم چون اول باید خودمو تایید کنم و زخمی که روی شخصیتم ایجاد شده رو با آغوش ترمیم کنم، کاری که باید در دوران کودکیم اتفاق میفتاد و صد البته که پدر و مادرم مقصر نیستن و اونها هم خودشون آسیب دیدن!!! ممنون که با نقطه آبی چراغ هدایت من شدین، موفق باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          الهام حامد گفته:
          مدت عضویت: 2859 روز

          سلام به آقا حسین عزیز

          “فظن ان لن نقدر علیه”

          تمام اعمال و افکار و کانون توجه ما یه فرکانسی داره که منجر به یه نتیجه ای توی زندگیمون میشه،

          استاد این همه تاکید میکنن که مسئولیت صد در صد اتفاقات زندگیمون با خودمونه. چون قدرت خلق زندگیمون به صورت صد در صد به خودمون داده شده پس مسئولیت صد در صد اتفاقات زندگیمون هم با خودمون هست و وقتی حضرت یونس پذیرفت که یه کاری کرده (یه فرکانسی ارسال کرده) که این اتفاق براش افتاده و مسئولیت اتفاقی که براش افتاده بود رو پذیرفت اونوقت تونست متوجه بشه که چه کاری کرده و از خدا طلب بخشش کرد (یه فرکانس جدید فرستاد) و به خاطر ارسال فرکانس جدیدش از اون شرایط خارج شد و نجات پیدا کرد. در مورد شما و دخترتون هم همین اتفاق افتاد، شما وقتی مسئولیت عکس العمل دخترتون نسبت به خودتون رو پذیرفتین هدایت شدین به پاسخ درستش،

          ممنون از جوابی که نوشتین،

          من قبلا کامنتی که شما در مورد آیه 93 سوره مائده نوشته بودین رو خوندم و از خوندن اون هم خیلی لذت بردم.

          انشاءالله هدایتهای خدا و نور قرآن ما رو آسون کنه برای آسونیها.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1632 روز

    سلام استاد مهربانم و مریم عزیزم

    سلام به دوستان گرامی

    چند ماهی می شد که کامنت نگذاشتم قبلا بیشتر این کار را می کردم و امروز به خودم آمدم که چقدر این مهم را به عقب انداختم

    کامنت سعیده جان شهریاری را خواندم که ایشون گفتند باید تمرکزی تر روی فایل ها وقت بگذارم به من این الهام را کرد که باید مانند گذشته غیر از گوش کردن فایل ها که باید زمان بیشتری به آن اختصاص بدهم در عین حال باید برای هر فایلی که گوش می کنم کامنت بگذارم چون من قبلا از این کار نتیجه های بسیار بالایی گرفتم .

    به خود گفتم تصمیم می گیرم هر روز نمی دانم تا کی حداقل یک ماه هر روز یک کامنت روی هر فایلی که آن روز گوش کردم بگذارم تا آگاهی ها خیلی بهتر درک شوند و می دانم که چقدر نتایج عالی خواهند بود من خودم از روزشمار تحول زندگی 1 و 2 واقعا نتایج شگفت اوری گرفتم انشالله خدا کمک کند.

    درباره اینکه چطور ذهنمان ما را فریب می دهد:

    کاملا به جا این فایل روی سایت آمد چون من به یک تضاد خوردم که گوشم عفونت کرد و فکر کردم که بیا این همه عوارض کلاش شنا اصلا نمی خواد کلاس شنا بری

    یعنی ذهنم شروع به نجوا کرد و گفت به خاطر این موضوع این تضاد برات رخ داد و راه حل آن دور شدن از کلاس شنا و استخر است. در حالیکه باید منطق را برای ذهنم ایجاد کنم که این هیچ ربطی به کلاس ندارد. حتی اگر هم ربط داشته باشد به خاطر اینکه حتما در ناخوداگاه من این باور نقش داشته است.

    با خودم گفتم مربی شنای من هر روز هفته در این استخر کار می کند گاهی ساعتها در آب است اگر قرار بود این اتفاق ها بیافتد او که چندین سال است در این کار است تا به حال باید هر روز بدترین مشکلات برایش پیش می امد اما خدا رو شکر باورهای بسیار خوبی دارد و سلامت است.

    با خودم گفتم این همه ادم در ان استخر مشغول شنا کردن بودند من نباید به خاطر اینکه یک بار این اتفاق رخ داده است تمام علل و دلایل را به استخر ربط بدهم. اینها را می نویسم اما باز هم ذهنم مقاومت دارد.

    حتی با خود گفتم استاد با اینکه قبل از سلامتی گوشهای حساسی داشتند با این حال لذت شنا را از خود دریغ نمی کرد و در همان دریاچه با گوشی ها که در گوششان می گذاشتند شنا می کردند چون آنقدر این لذت برایشان بالا بود که نیاز نبود که بخاطر باورهای نادرست خود را محدود کنند.

    من هم به خود گفتم وقتی شنا می رفتم آنقدر حالم خوب بود و حس عالی در آب داشتم که حتی اگر یک بار هم این اتفاق بیافتد نباید این لذت را از خود دریغ کنم .

    انشالله خداوند کمک کند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    آرزو کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 505 روز

    سلام بر استادِ توانمندم

    قبل از نوشتن نظرم سپاسگزار خداوند هستم که راهنمای لایق و همه چی تمومی چون استاد عباسمنش و عزیزدلشونُ دارم…

    بار اول که گوش دادم با خودم گفتم نه بابا من همچین موردی ندارم اما برای چندمین بار انگار یه سری چیزا یادم اومد …

    اولا اینکه چقدر این چند مدت من فراموش کرده بودم که من خودم خالق زندگیم هستم *جهان مثل آینه عمل میکنه اعتراف میکنم که یادم رفته بود

    ذهنِ عزیز من چه جاهایی با یک حرکت منو ترسوند:

    …چون توی یکی دوتا مراسم عروسی یه دعوایی یه چالشی شده من خودم همیشه ذهنم میگه که آره تو عروسی یه اتفاقی میفته

    …12 سال قبل تو 20 سالگی بایه عالمه آرزو و اشتیاق رفتم گواهینامه بگیرم آیین نامه رو اول قبول شدم و موند شهری .رفتیم با ماشین خودمون تمرین کنیم و من توی دور تک فرمان ماشین رو انداختم جوب و خدا شاهده ذهن من چنان منو ترسوند که من گفتم دیگه تا آخر عمر من دونبال گواهینامه نمیرم

    اما پارسال رفتم گرفتم و همین الانش ذهنم همش به من میگه تو نمیتونی رانندگی کنی میبری واسه ماشین خسارت میزنی صبر کن حالا هر وقت خودن ماشین خریدی (ولی به واسطه استاد کله‌اش خوب داره رو میشه )

    … و یه باگ خیلی خیلی بزرگ دارم اونم اینکه اگر یکی هزاران بار بهم خوبی کنه ولی فقط یه بار بدی کنی استغفرالله اون بدی اون هزار تا رو میشوره

    یا اینکه من به حرفهای استاد عباسمنش و نتایجشون ایمان دارم چرا چون خودم آرامش می گیرم با حرفهاشون اما خدا شاهده همین چند روز پیش من توی یکی از کامنتها یه مطلبی بود که میخواست استاد رو خوب جلوه نده حالا ذهن من هی بهم نجوا میداد دیدی دیدی یعنی این یه ضعفه در من *

    اما خیلی خوشحالم یکی اینکه این فایل ارزشمند همزمان شد با نجواهای ذهن من و بهم فهموند که هر جا ترسیدم دلیلش نجواهای ذهنمه نه اینکه منِ آرزو نتونم و واقعا من با این فایل قدرت گرفتم و فهمیدم که فایلهای دانلودی ارزششون خیلی بیشتره و مدام باید گوش جان بدم بهشون جامه عمل بپوشونم

    خدایا سپاسگزارم ازت

    خدایا سپاسگزارم ازت

    خدایا سپاسگزارم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش ششم

    اگر من یک روند اشتباهی رو رفتم به خاطر شخصیت قبلیم اگر دوباره اون کارو انجام بدم نتایج قبل رو نمیگیرم ها

    با این جمله مقاومت دارم

    ولی وقتی که به چند وقت گذشته خودم فک میکنم متوجه میشم که چرا وقتی که از کارخونه قبل به این کارخونه اومدم و همون کارهای قبل رو انجام میدادم اینجا نتیجه کاملا برعکس بود و چقد به نفع من بود و من تعجب میکردم که چرا اینطوریه ،میگفتم چرا من همین کارو اونجا میکردم هیچ اتفاقی نمی افتاد و برای هیچ کس مهم نبود ولی اینجا بابتش پول بهم میدن، و همین موضوع باعث شد که من هی ترغیب بشم کارهای درست که قبلا انجام میدادم و هیچ نتیجه ای نداشت رو اینجا تکرار کنم و دقیقا نتیجه متفاوت میگرفتم

    ولی نمیدونستم چرا

    نمیدونستم که بخاطر اینه که من تغییر کردم ،بخاطر اینه که من دارم رو خودم کار میکنم

    جالبش اینه که اون موقع فک نمیکردم که دارم رو خودم کار میکنم با اینکه فایلها رو گوش میدادم و سعی در تکرار داشتم

    و فک میکردم که کار کردن روی خود باید کاملا محسوس باشه ، یعنی مثل بنایی متوجه تغییر بشی که این ساختمان اومده بالا

    ولی نگو که اونها تغییر بوده که من اونطوری نتایج رو دریافت میکردم

    من فک میکردم که استاد از اول استاد بوده و هیچ وقت اشتباه نکرده و نمیکنه

    وقتی که استاد گفت که منم همین باورها رو داشتم انگار منم متوجه شدم که پس میشه تغییر داد این باورها رو چون تو ذهن من اینه که نمیشه تغییر داد این باورها رو و تا آخر عمر با منه ، هر چقدر هم که رو خودم کار کنم

    و اوضاع بهتر نمشه

    من در مورد مسائل مالی این حس رو نسبت به خودم دارم که

    که تو هیچ وقت نمیتونی یه کسب و کار برای خودت داشته باشی، تو برای همیشه همینی،و باید بسوزی و بسازی

    الان متوجه ام که این فکر اشتباهه و باید ببینم که کجای کارم ایراد داره ،کجا دارم مسیر رو اشتباه میرم و کدوم باورها دارن کار میکنن

    من حتی از امتحان کردن بیزینس هم میترسم

    من حتی از نزدیک شدن بهش هم میترسم

    یکی از باورهای محدود کننده قوی ام اینه که تو باید برای بیزینس و پول ساختن پوستت کنده بشه ،و پدرت در بیاد

    و از اونجایی که من آدمی هستم که از انجام کار سخت فراری هستم و خیلی اذیتم که کار سخت کنم میگم کلا ولش کن

    نخواستیم پول دارو ثروتمند و کسب و کار دار بشیم

    همین آب باریکه کارمندی کافیه ، با اینکه از دورن خود خوری دارم و اذیتم که کارمندم و دوست دارم که رها باشم و هر فعالیتی دارم در جهت رشد خودم و کسب و کارم باشه

    ولی حیف که گیر کردم بخاطر ترس از سختی کشیدن و عذاب کشیدن و اذیت شدن و خون دل خوردن و پدرت در اومدن

    فک میکنم که باید برم شبانه روز مطالعه کن ، رفرنس های خارجی مطالعه کنم کتاب های اقتصاد بخونم تا بتونم یه کسب وکار راه بندازم

    و اگراین کارها رو نکنم شکست میخورم و بیچاره میشم و کلی زمان رو از دست میدم

    پس بهتره که همینطور کارمند باشم و برم و بیام و انتظار داشته باشم که دیگران برای من کار جور کنن چون میترسم از کار جور کردن و مشتری نداشتن

    بسیار سخته که خودم رو تغییر بدم بسیار احساس ستستی و اذیت شدن میکنم

    چون فک میکنم که برای تغییر باید پوستت کنده بشه

    ولی خب خداروشکر دارم بهتر میشم همین که کامنت مینویسم و همینکه برای گوش دادن به فایلها و دورها وقت میگذارم یعنی برام مهمه و میخوام که تغییر کنم و این خودش بخشی از تغییره

    اولش که این فایل رو دیدم گفتم اینم حتمامثل فایلهای دیگه در مورد اینه که چطور ذهنت رو کنترل کن

    ولی الان خداروشکر میکنم که وقت گذاشتم و نشستم و گوش دادم و نوشتم و خودم رو دوباره کنکاش کردم که ببینم چه خبره و هر بار که یه فایل از استاد گوش میدم یه دریچه جدید تو زندگیم و رفتارم و کردارم و عملکردم و درکم نسبت به قانون باز میشه

    قبلا اتفاقات ذهنم رو کلا تسخیر میکرد و قفل میشد

    ولی جدیدا مخصوصا بعد از دوره احساس لیاقت انگار قوی تر شدم انگار آهنین شدم انگار مشکلات خیلی کوچکتر از من شده

    انگار کمتر عصبی و ناراحت میشم ،انگار کمتر و خیلی کمتر واکنش نشون میدم

    ولی هنوز در ادامه دادن توجه به نکات منفی احساس لذت دارم که باید کار کنم و به خودم یاداوری کنم که تغییر بدم این موضوع رو و سعی نکنم که خودم رو تبرعه کنم یا خودم رو بی خطا جلوه بدم و تقصیر رو بندازم گردن دیگران و کیف کنم

    به خودم میگم که اشکال نداره ، تا الان اونطوری بودی از الان به بعد سعی کن که ادامه ندی نکات منفی رو و غیبت کردن رو

    خوشحالم از اینکه وقتی استاد میگه بنویسید من جز اون افرادی هستم که نوشتم

    چون قبلا فقط گوش میدادم و با اینکه احساسم خیلی عالی میشد ولی انگار فقط یه فیلم قشنگ دیدم که وقتم بگذره

    ولی الان نتنها لذت میبرم بلکه کلی تغییر و تحول در خودم میبینم و حس میکنم

    و چقد وقتی که مینویسم و با دقت گوش میدم و کنکاش میکنم خودم رو بعدا در مواقع حساس و موقعیت هایی که تضاد پیش میاد چقد این کنکاش کردنه و توجه کردنه و نوشتن به صورت کامنت به من کمک میکنه که زود تر بتونم به احساس بهتر برسم

    مثلا کلاس زبان یادم اومد

    من قبلا کلاس زبان میرفتم و به محض اینکه به پندمیک خوردیم و من دیدم که یه کم سخت شده دیگه کامل ولش کردم ،ولی این بار که با باورهای جدید شرکت کردم چقد پیشرفت کردم

    منی که آرزوم بود بفهمم فعل و فاعل چیه الان در سطح پیشرفته 1 هستم

    تا حالاچهارتا کتاب داستان در سطح خودم خوندم و چقد روان تر شدم و چقد با دوستام صحبت کردم و چقد لذت بردم

    و حتی کمتر از اون زمان ، من که همون آدمم پس چی تغییر کرد؟

    دقیقا باورها و نگاه من تغییر کرد

    رفتار من با همسرم و فرزندم تغییر کرد

    قبلا با هم کلی دعوا داشتیم ، کلی من خیانت میکردم ، کلی از فرزندم بدم می اومد و چقد زندگی و پیش هم بودن سخت بود

    ولی الان چقد من آرام تر شدم، چقد رفتار و روابط ما عالی شده ،چقد من با فرزندم راحتم و از حضور هم لذت میبریم ،چقد من و همسرم روابط عاشقانه ای با هم داریم ، و چقد لذت میبریم از حضور همیدیگه

    چقد پسرم خودش من رو بوس میکنه

    چقد با هم راحتیم و چقد با هم صادقیم ، و چقد با هم رو راست هستیم و چقد عشق میکنیم با هم

    قبلا هیچ کدوم اینها نبود و از وقتی که من با آگاهی ها آشنا شدم و رو دورها کار کردم و اتفاقات عالی بعد از دوره احساس لیاقت افتاد

    و خدارو بسیار سپاسگزارم و استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که کمک کرد زندگی بهتر و با کیفیت تری داشته باشم

    بی نهایت از استاد عزیزم سپاسگزارم که خداوند رو به من نشون داد و باعث شد بفهمم و درک کنم که من هم انسانم و من هم میتونم آرزو و خواسته داشته باشم

    استادی که کمکم کرد من که همون کارگرو کارمندی بودم که از خودم بدم می اومد و یه درآمد ناچیزی داشته باشم الان خیلی خیلی بهتر از اون موقع هام شدم و این رو هم من هم همسرم درک میکنیم

    خدایا شکرت که تو انقد مهربانی که من رو هدایت کردی به این آگاهی ها، که همیشه با منی و خود اینجا بودن من از هدایت توست

    شیطان وعده فقر و فحشا میده و خداوند وعده فزونی نعمت میدهد و اوضاع همیشه بهتر میشه ، وما باید بهتر بشیم که اوضاع بهتر بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش پنجم

    این جمله من هست

    من به درد بیزینس نمیخورم

    سوال چرا من فک میکنم که بدرد بیزینس نمیخورم؟

    چون که اولین فکری که میکنم اینه که من باید کامل باشم

    و مورد بعدی اینه که من نمیدونم که باید چکار کنم؟ چون که میگم که من که استعدادم رو نشناختم ،من که توانایی خاصی ندارم ، من که حرفه ای نیستم ،

    ولی هیچ وقت فک نکردم که مشکل کجاست، چرا فک نکردم ؟ چون که خودم رو لایق فک کردن نمیدونم

    چون فک میکنم که من در حدو اندازه ای نیتسم که به این موضوع فک کنم

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار برای از ما بهترونه نه من

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار یعنی انجام کاری که از اون متنفری و یا کاری که پول توشه

    چون فک میکنم که الان زوده

    چون فک میکنم که من هنوز لایق نشدم

    چون فک میکنم که من هنوز کامل نشدم

    چون که فک میکنم که باید یه چیز جدید یاد بگیرم

    به هیچ عنوان به داشتن پول یا سرمایه خاص یا یه جای خاص فک نمیکنم ، فقط به این فک میکنم که من کامل نیستم ،و یا من لایق نیستم، یا فک میکنم که من مردم و بازار رو نمیشناسم ،یا به اینکه کار من و حرفهای من و هنر من و چیزی که من بلدم هیچ ارزشی نداره

    باید برم کاری رو یاد بگیرم که ارزش داشته باشه

    بشدت فراری هستم از این جمله : بشین فک کن

    خیلی سختمه ،خیلی اذیت میشم این جمله رو میشنوم، دوست دارم جمله ای رو بشنوم که بگه نمیخواد فک کنی، خودش درست میشه

    ترس از رفتن به دندانپزشکی

    وقتی که در چند سال پیش من یه دندان پزشکی رفتم و بخاطر باورهای اون موقعم خیلی از لحاظ مالی سخت بود و کلی اذیت شدم ، بسیار سختم بود از رفتن به دندانپزشکی، و حتی بردن پسرم و همسرم به دندانپزشکی ،بسیار ترس داشتم و اذیت بودم

    چون میگفتم الان دکتر با من بد رفتاری میکنه

    من رو میندازه بیرون

    میگه تو اضافی هستی برو بیرون

    چرا انقد دیر آوردی ، تو بی فکری، تو بی مسولیتی، یا هزینه اش خیلی خیلی زیاد میشه

    بخاطر این من حتی فرزندم رو دندون پزشکی نبردم

    ولی این دفعه یعنی بعد از دوره احساس لیاقت که بردمش دندونپزشکی ،دقیقا خلاف تمام تصورات من بود ، دیدم که بسیار خلوت، بسیار آرام، بسیار خوشبرخورد بود همه چیز

    و انگار که وارد دنیای جدیدی شدم ،و وقتی که قیمت رو پرسیدم دیدم که چقد اتفاقا برای من مناسبه ،و همون موقع دو تا دندون پسرم رو درست کردیم و یکیش رو که گفت باید بکشی چون دیر شده ،و خب خداروشکر شیری بود و جاش در می اومد

    ولی گفت که اگر زود تر می اوردی میتونست چهار سال دیگه استفاده کنه از همین شیری

    ولی چرا من نبردم ؟ بخاطر همون ترسها و برداشت ها و شنیده هایی که از گذشته در من بود

    ولی انقد که خوشم اومد، تصمیم گرفتم هر سال دو بار برای چک آپ برم و تصمیم دارم که این ماه برم و دندونهای خودم رو هم ترمیم کنم

    و چقد خوشحالم و چقد احساس میکنم که من لایق سلامتی هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش چهارم

    درس من

    وقتی که دوستمون میگه که خداوند برای من بهترین پلن عروسی رو گرفت ، من این جمله تو ذهنم جرقه خورد که ، این خدا که همون خدای قبل از عروسی بود که ؟ پس چی شد؟ این خدا همون خدایی بود که دوستمون سالها عروسی نگرفته بود و میترسید و فک میکرد که اتفاقات بدی می افته.

    این که همون خدا بود ، پی چی شد ؟ خدا که تغییر نمیکنه پس چی تغییر کرد؟

    این جا میفهمم که خدا به اندازه سر سوزنی کاری انجام نمیده تا وقتی که تو اجازه بدی بهش، تا وقتی که تو تغییر کنی، آخه من تو ذهنم اینه که من چون بچه خوب و پاکدامنی هستم ،چون خیلی حرف گوش کن هستم پس خدا باید من رو ثروتمند کنه و پول رو وارد زندگیم کنه و بارها از خدا گلگی کردم که چرا تو برای من کاری نمیکنی،چرا ؟ پس فرق من با اون آدمی که خوب نیست از نظر من چیه؟

    چرا به اون دادی به من نمیدی؟ پس تو بدرد نمیخوری ای خدا؟ چون به من پول و ثروت ندادی

    دیگه سمتت نمیام خدا، تا درس عبرتی بشه برات که فرق نزاری و به من هم توجه کنی و پول و ثروت رو به من هم بدی

    تو ذهنم انگار دارم خدا رو ادب میکنم، انگار دارم گرو کشی میکنم که مثلا اگر تو فلان کارو برام بکنی من هم بهمان کارو میکنم

    انگار یه جورایی با توجه نکردن به خداوند میخوام لجش رو در بیارم و حرصش رو در بیارم تا یه توجه ی هم به من بکنه و به من پول و ثروت بده

    این دیدگاه من در باره خداونده

    با اینکه من با گوش دادن به آگاهی ها فهمیدم که این دیدگاه اشتباهه ، فهمیدم که باید سیستمی به خداوند نگاه کنم ولی فهمیدن من انگار فقط یه شنیده است که چندین بار تکرار شده برام و فقط حالت آشنا داره

    ولی اون باورهای من انگار ریشه داره و انگار که وجودم میخواد که اونطوری فک کنه

    ولی خب میدونم که اگر همینطور خودم رو کنکاش کنم و بررسی کنم و بنویسم و فایل گوش بدم و سعی کنم که طبق آگاهی ها به صورت آگاهانه عمل کنم منم میتونم خداوند رو اونطوری که هست و عمل میکنه یعنی به صورت سیستمی قبول کنم و بپذیرم و عمل کنم تا طبق قانون بدون تغییر خداوند حتی بدون اینکه من متوجه بشم پول و ثروت و روانه زندگیم بشه

    چقد حالم خوب میشه وقتی که هر چی تو سرمه مینویسم

    به خودم متعهد میشم که از این به بعد اگر نتیجه یه بار خوب نشد و نجوا اومد به خودم بگم که قبلا چطور بوده

    و به لطف خدا همین دیروز ذهنم برای یه کلمه اشتباه در زبان انگلیسی گفت که تو بدرد نمیخوری و اولش احساسم بد شد و انگار گفتم آره ولی سریع به لطف خدا یاد این فایل افتادم و خندم گرفت که هنوز نیم ساعت از گوش دادن به فایل نگذشته و من فک میکردم که اینطوری نیستم یا اینکه دیگه خوب شدم ولی دیدم که نه خیلی راحت بدون هیچ مشکلی نجوا و باور محدود کننده اومد و زهرش رو ریخت و میخواست که بره گفتم نه ، کجا ، سریع به خودم گفتم که پسر خوب تو از منفی در زبان انگلیسی رسیدی به سطح پیشرفته 1 ،بعد بخاطر یه کلمه که اونم معلوم نیست تو اشتباه فهمیدی یا استاد اشتباه گفت داری کل زبان رو میبری زیر سوال، داری کل ارزشمندیت رو میبری زیر سوال ، داری همه زندگی رو میبری زیر سوال

    و سریع به خودم یادآور شدم که من از کجا به کجا رسیدم و این اشتباه هم پیش اومده من میلیون ها بار درست انجام دادم و گفتم حال این رو اشتباه فهمیدم اتفاقی نمی افته که و دیدم که چقد آروم شدم و نسبت به گذشته که در برخی مواقع کار رو از ریشه ول میکردم ولی این دفعه که همون حس گذشته اومد با تغییر نوع نگاه تغییرش دادم و امروز که دارم این رو مینویسم چقد خوشحالم

    وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم نتایج هم بهتر میشه

    درک من از این موضوع در گذشته این طور بود که اینطور به خودم میگفتم وقتی که از استاد میشنیدم که وقتی داریم رو خودمون کار میکنمی اوضاع بهتر میشه و من به خودم میگفتم که من ، من رو میگی، من کجا دارم رو خودم کار میکنم

    و فک میکردم که رو خودم کار کردن یعنی اینکه یه چیزی توی مغز من تغییر کنه ،مثل حالت جراحی و پزشکی

    ولی الان فهمیدم که همین که کامنت مینویسم ، همین که در طول روز سعی میکنم با باورهای مناسب جلوی نجوارو بگیرم ،همین که سعی میکنم با باورهای خوب جلوی عصبانیتم رو بگیرم این یعنی کار کردن روی خود

    همین که فایل گوش میدم ،همین که تمام سعیم اینه که تغییر کنم ،همین که تمام سعیم اینه که به آگاهی ها عمل کنم ،همین که سعیم اینه که تمرکزم روی خودم باشه نه دیگران همه اینها تغییره

    نکته جالبی که امروز تو خودم دیدم این بود که

    وقتی که با دوستم داشتم درباره ماشین جدید ایرانخودرو به نام ری را صحبت میکردیم ، من یه لحظه که حالم خوب بود واحساس خوبی داشتم انگار یه تصویری تو خودم دیدم که این زندگی و این چیزهایی که دارم سطحش از درون من کمتره ، یعنی دیدم که لیاقت من بالاتر از این چیزی هست که الان در زندگی من هست، احساسم رو که توجه کردم دیدم که خوبه و مقایسه ای نکردم و حسادتی هم نیست و این ها همش بخاطر کارکردن روی دوره احساس لیاقت هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش سوم

    سوال از خودم

    در حال حاضر چرا به داشتن یه کسب و کار فک نمیکنی با اینکه دوست دارم داشته باشم ،ولی چرا از حتی فک کردن بهش تفره میرم ؟

    چون میترسم، میترسم که شکست بخورم، میترسم که انتخابم برای کسب و کار اشتباه باشه، چون میترسم که مدیر کارخونه ام بگه تو خجالت نمیکشی ، آخه تو رو چه به کسب و کار، چون فک میکنم از من گذشته ،من دیگه 37 سالم شده و دیگه پیر شدم دیگه ولش کن

    چون میگم تو که آدم نیستی ، کسب و کار برای آدمهاست

    چون میگم که من عرضه ندارم که ،من یه کارمند بدردنخور بی دست و پای دست و پا چلفتی هستم یه بچه سوسول که دماغش رو بگیری میمیره ، کسب و کار برای پوست کلفت هاست ، کسب و کار برای کسانی هست که گرگن ، نه اینکه من یه بره هستم، برای کسب و کار باید پدرت در بیاد، باید پوستت کنده بشه ،فک کردی به همین ساده گیه ، فک کردی که به این راحتی کسب و کار میزنی، فک کردی انقد راحته که کسب و کار مورد علاقت رو بزنی ،نه عزیزم باید اول بری خاک خوری ،اول بری کارهای کثیف و آشغال رو انجام بدی تا آماده بشی، کسب و کار جای هر کسی نیست که، جای اهلشه ،تو که اهلش نیستی، تو اگه عرضه داشتی تا الان زده بودی، تو کارمند زاده و کارگر زاده ای باید پدرت در بیاد اصلا حقته که پدرت در بیاد ، بشین سر جات همین چیزی رو هم که گذاشتن جلوت بخور بگو خداروشکر ، سعی کن پات و از گلیمت دراز تر نکنی، تو لیاقت داشتن کسب و کار رو نداری، در اصل تو

    بی عرضه ای

    تو بی دست و پایی

    تو دست و پا چلفتی هستی

    تو ساده ای

    تو زود گول میخوری

    تو گرگ نیستی

    تو چیزی بلد نیستی

    تو لیاقت دریافت پول رو نداری

    تو کاری بلد نیستی

    تو حرفه ای بلد نیستی

    تو استعدادی نداری

    مردم چی میگن ، میگن نگاه کن باز این رفت سراغ یه کاری که نصفه ولش کنه، این دیگه چقد بدبخته

    مردم مخصوصا مدیر کارخونه و مدیر عامل میگن که ها چیه ،خوشی زده زیر دلت برو گمشو از اینجا ببینم میخوای چکار کنی؟ ما آوردیم آدمت کردیم حالا برا ما دم درآوردی ؟ بگیرین پرتش کنید بیرون این بی چشم و رو را

    برو دیگه هم اینورها پیدات نشه

    لیاقت تو همون کارمندیه و کار کردن برای دیگرانه ، تو شایستگیه داشتن کسب و کار رو نداری

    بعدشم به من بگو چی میخوای بزنی ؟

    تو که عرضه نداری پس چرا میگی میخوای کسب و کار داشته باشی وقتی که نمیدونی چیکار میخوای بکنی

    تو ترسویی

    این باورهایی هست که من نسبت به خودم در ذهنم دارم

    و خب تا اینها درست نشه اتفاق خاصی نمی افته

    من تازه فهمیدم که خداوند اصلا به اندازه پشیزی حرکت اضافه ای نمیکنه برای من که من بخوام منتظر باشم که خدا کاری کنه برام ،

    تا من دست به کار نشم هیچ اتفاقی نمی افته

    دست به کار من یعنی چی؟ آیا منظور اینه که شغلم رو عوض کنم ؟ یا اینکه همه چیز و همه کس رو ول کنم برم و بگم به خانواده و به همسرو فرزندم که شما عامل بدبختی من هستید ؟

    یا اینکه سرم رو بندازم پائین و فایلها رو گوش بدم سعی کنم تمرینات رو انجام بدم و سعی کنم که باورهای خوب رو تکرار کنم و سعی کنم که افکارم رو بشناسم و بررسیشون کنم هر روز و بنویسم و متعهد بشم که تغییرشون بدم

    به نظر تو کدام راه برای تو مناسب تر است؟

    خب معلومه ؟

    درسته که تغییر ذهن درد داره ؟ ولی بدون که بعدش چقد موهبت و ثروت وارد زندگیت میشه

    این همون مسیر خداوند هست که خودم رو ازش دور کردم

    خدا اینجا بوده ، در من بوده ، داشته هدایت هم میکرده ،منتها من نمیدیدم تازه فهمیدم که خدا در من بوده و دقیقا به سمتی که من فرکانس میفرستادم و توجه درونی میکردم هدایتم میکرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    حسین عبادی گفته:
    مدت عضویت: 1837 روز

    بنام خداونده بخشنده و مهربانم…

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو قشنگ..

    سلام به بچه های پاک این بهشت دوستتون دارم….

    وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَهٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

    بدانید که داراییها و فرزندان وسیله آزمایش شمایند و پاداش بزرگ در نزد خداست.

    خدایا شکرت که من رو هدایت کردی به این فایل زیبا و قشنگ که هدایتی بود برای من نشانه ای بود برای من الهی شکرت رب من خدایا کمک کن که این اگاهیارو در زندگیم عملی کنم الهی شکرت رب من صد هزار بار شکرتتتت…

    استاد جان چقدر این فایل برای امروز من زیبا بود عجب هدایتی بود…

    من چهار بار دارم یه ازمون رو میدم که چهار بار رد شدم….

    و به امید الله پنج شنبه موعد ازمونم و من دوباره میخوام امتحان بدم و این چهار بار که افتادم احساسم اولش خیلی بد میشد ولی به خودم میگفنم اشکال نداره دست از تلاش نکش و من هم همچنان به لطف الله دارم ادمه میدم…

    ذهنم همین امروز قبل از اینکه این فایل رو نگاه کنم بهم میگفت حسین اگر این سری هم قبول نشی میخوای به اطرافیانت چی بگی ؟؟؟

    با خودم حرف میزدم و میگفتم حالا یه جوری میپیچونم ادمهای اطرافمو دیگه حالا یکاریش میکنم…….

    ولی نزاشتم که شروع کنه به نجواها و جلوش رو گرفتم…. و اومدم فایل رو دیدم….

    خدارو شکر برای این هدایت عالی الهی شکرررررررررر

    من هر سری که امتحانم رو رد میشدم به خانو.مم میگفتم اینقدر این ازمون رو میدم تا یک روز قبول بشم و همین کارو کردم و به امید رب پنج شنبه قبولی تو دستم ان شالله…

    و میخوام بگم که واقعااا همیجور که میگی تویه زندگیمون بگردیم خیلی چیزهارو میتونیم پیدا کنیممم و در موردش حرف بزنیمممم

    دمت گرم استاد دمت گرمممم من این سری به امید خدا با ذهنیت و افکار دیگه ای دارم میرم سر جلسه بدون استرس بدون فکر کردن به ازمونهای قبلی و بدون اینکه بخوام به نتیجه فکر کنم من باید به نحوه احسن ازمونم رو بدم نتیجش با خدا الهی صد هزار بار شکرتتت رب من …

    من بزرگ شدم و هر روز دارم بزرگتر و بزرگتر میشم با وجود شما به لطف الله نازنینم…

    با ارزوی موفقیت برای تمام ادمهای قشنگ زندگیم که شمااا و بچه های این سایت هستین…

    در پناه جانجانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید….

    با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش دوم

    وقتی که خوب دقت میکنم میبینم که دلیل تمام کارهای نیمه رها کرده من همین موضوع بوده که مغزم فقط اون یک درصد رو دیده

    ولی میخوام از این به بعد تعهد بدم که دائم حواسم به ذهنم باشه و فک نکنم که با یکبار اوضاع بد میشه

    یه با من تو بچگی تو مهمونی و تو جمع تحقیر شدم و از اون به بعد ذهنم گفت که همیشه قراره همین باشه ولی جالبه که دیگه هیچ وقت اون اتفاق نیفتاد

    من یک بار از کارخونه قبلی اومدم بیرون و چند ماه بیکار کردم خودم رو و ذهنم میگه همیشه همینه

    در صورتی که چندین بار قبلش اینکا رو کردم و چقد هم باعث رشدم شد و میگه دیگه اون اتفاق های خوب تکرار نمیشه

    من تقریبا هر روز و هر لحظه دارم با ذهنم انگار میجنگم و خب بیشتر من تسلیمم چون فک میکنم که اون درست میگه

    ولی از الان به بعد فهمیدم که اون کار شیطانه و این خاصیت ذهنه و من درک کردم که هرجا میخوام تسلیم بشم یا نا امید بشم و ادامه ندم این یعنی پیروزی شیطان و تسلیم شدن من در برابر ذهنم و پذیرفتن دعوت و وعده شیطان

    یکی از دلایلی که من کسب و کاری رو شروع نمیکنم اینه که من فک میکنم که عرضه هیچ کاری رو ندارم

    و اینکه مردم چی میگن و اینکه مردم میگن که مجبوری مگه ادا در بیاری تو کارمند زاده ای و دیگه نمیتونی کار خودت رو داشته باشی

    تصمیم من برای جلسه هشتم شنای امروز

    امروز وقتی که ساعت 2 رفتم برای کلاس شنا، میخوام قبلش این رو به خودم یادآوری کنم در اون لحظه که قرار نیست که همیشه یه اتفاق تکرار بشه ،و من با تمرین و تو دل ترس رفتن موفق بشم ، و با آرامش ، قرار نیست که اتفاقات بد بیفته ، و همیشه اواضاع رو به بهتر شدنه و حتی اگر مسئله ای هم باشه برای رشد من هست

    و این ادامه دادن من هست که موفقیت و ثروت رو به همراه داره این همون وعده خداونده که به صورت طبیعی در من قرار داده و من فک میکردم که خارج از منه

    متوجه شدم با این جلسه که موفقیت درون من هست به صورت طبیعی، و من فقط باید مسیر درست رو ادامه بدم

    وقتی که یه جایی نمیتونم از قانون استفاده کنم و حالم گرفته میشه ذهنم میگه تمومه دیگه

    یکی از علت هایی که من نا امید میشم از کار کردن روی خودم و فایل گوش دادن و کنترل ذهنم و توجه به درونم همین موضوع هست چون انگار توقع دارم که همه چیز پرفکت باشه و هیچ اشتباهی نباشه و وقتی که یه بار اشتباه میشه و یا من نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم بسیار نارحت میشم و ذهنم میگه دیگه قراره که همیشه همین باشه دقیقا مثل دیروز که میگفت قراره که توهیچ وقت یاد نگیری و دیروز من رو نا امید کرده ولی امروز که هدایت شدم به این فایل ارزشمند ایمانم قوی تر شد وانگار یه ابزار و یه صلاح کاربردی دیگه برای کنترل ذهنم به دست گرفتم

    من تا الان فک میکردم که ذهنم داره درست میگه و داره به من کمک میکنه ،ولی الان متوجه شدم که کار ذهن من اینه که من رو بترسونه و زمان هایی که میترسونه من فک میکنم که داره درست میگه و به حرفش گوش میدم و اقدام نمیکنم

    و دقیقا مثل یه فلج رفتار میکنم

    درس دیگه ای که از این فایل گرفتم اینه که بنویسم

    اگر بینویسم که مشکل چیه و چرا من نگرانم و میترسم اون وقت هست که برام روشن میشه که چرا حرکت نمیکنم

    و خب وقتی که چندین بار این کارو تکرار کنم پی به مشکل میبرم

    یه کاری رو باید انجام بدی ولی مقاومت داری

    چند وقتی میشه که طبق تجربه و کارکردن روی خودم و سعی در عمل کردن به تمرینات و خودشناسی ،به این نتیجه رسیدم که هرجا که استاد حرفی میزنه و من احساس مقاومت دارم یعنی یه ایرادی هست که باید درست کنم

    قبلا اینطور نبود ، خیلی خوب یادمه که وقتی که یه حرفی رو از استاد میشنیدم و مقاومت سنگین داشتم این احساس ها رو داشتم

    در بعضی مواقع احساس حالت تهوع شدید بهم دست میداد ،نمیدونم چرا ولی از درون احساس تهوع میکردم و یا به سرعت خوابم میگرفت ، یا اگر جاش بود دعوایی چیزی میکردم با کسی، یا افسرده میشدم و می افتادم گوشه ای، یا میرفتم قلیونی چیزی میکشیدم، یا فیلم میدیدم که از سرم بره

    و نمیدونستم که این مقاومته چون فک میکردم که استاد اشتباه میگه و من دوست داشتم که استاد اون چیزی رو بگه که تو ذهن من بود

    ولی خب ادامه دادن و گوش دادن مکرر به فایلها باعث شد مقاومت کمتر بشه و بعد تبدیل شد به درد

    یعنی یه دردی تو وجودم حس میکردم

    الان جدیدا دیگه از اون حالت تهوع ها یا درد شدید خبری نیست وقتی که یه فایلی رو میشنوم یا یه جا متوجه میشم که خلاف جهت دارم میرم ، و این رو فهمیدم و درک کردم که این یه مقاومت شدید ذهنی هست بر خلاف باورهای من که باید انقد گوش بدم و منطق بیارم و تکرار کنم تا جایگزین بشه با چیزی که شنیدم و طبق قانون هست

    الان چیزی که یادم هست در حال حاظر که مقاومت دارم و ازش هی میخوام فرار کنم و روم رو میکنم اونور که مثلا نشنیدم اینه که باورهای خوب رو در طول روز تکرار کنم ، با اینکه ساعت هشدار گذاشتم و در ساعت مقرر زنگ میخوره ولی وقتی که هشدار میده سریع قطعش میکنم انگار که یه آدم مزاحم سریش بهت زنگ زده و میخوای جوابش رو ندی، ولی اگر مدیر عامل یا مدیر کارخونه یه چیزی رو از من بخواد صد جا زنگ هشدار میزارم و وقتی که زنگ میزنه انگار که بالاترین مقام دنیا زنگ زده و باید حتما انجامش بدم اونم به بهترین نحو ممکن

    این نشون میده که من هنوز باور نکردم که باورها دارن کار میکنن و فقط فعلا دارم اداش رو در میارم که باورها دارن کار میکنن

    ولی خب همین ادامه دادن و استمرار داشتن خوبه ،چون به گذشته خودم که فک میکنم ، همین چارتا تکرار که نبود هیچ ، مخالف این موضوع هم بودم ،و خب الان خیلی تغییر کردم و این خوبه

    همین که خودم رو سرزنش نمیکنم و به قانون تکامل باور دارم و سعی میکنم که رعایتش کنم این خوبه این یعنی پیشرفت برای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: