چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و دوستانم
وای خدای من چقدر موضوع من مثل موضوع خانم شایسته رقم خورد ممنون بابت توضیحات
دقیقا من خیلی تضاد داشتم در محیط کارم و همه به من میگفتند که بیا بیرون اگر آنقدر ناراضی هستی یادمه حتی همسرم گفت بعد از اینجا باید بری پیش تراپیست آنقدر اعصاب نداری ولش کن
ولی من داشتم میدیدم دارم رشد میکنم وکار میکردم یادمه بعضی شب ها تا ساعت 2- 3 کار میکردم
با اینکه خیلی برام سخت بود ولی سعی میکردم احساس بهتری داشته باشم چون میدونستم قسمتی از مسیر است
برام حتی قانع کردن کارفرمایی که به زبان دیگه ای صحبت میکرد و جاهایی که نمیتونستم منظورم را درست و واضح برسونم و همه چیز بهم میریخت سخت بود ولی باید انجامش میدادم چون یادمه استاد تو یه فایلی گفت که از هرجا که هستید شروع کنید شرایط کم کم تغییر میکند
من یک اصل رو میدونستم که استاد تو این فایل اشاره کرد این بود که اگر برم جای دیگه یا توی این شرایط کارم را ترک کنم محیط را عوض کنم اوضاع درست نمیشه که هیچ شاید در جای دیگه مشابه همین فرکانس را تجربه کنم
یک شب تصمیم گرفتم بیام از قانون استفاده کنم و تمرکز بزارم روی ویژگی های مثبت همکارم و کارفرما و محیط کارم و انصافاً سخت بود برام چون فردا دوباره وقتی تو شرایط قرار میگرفتم بهم میریختم، چون اون آدم همون رفتارها را تکرار میکرد
ولی من باید تغییر میکردم شروع کردم نظم رو آوردم توی کارم همیشه یک ربع زودتر در محیط کار حضور داشتم حتی شبها لازم بود بیشتر کار میکردم
سعی میکردم بهترین ورژن خودم را اجرا کنم کیفیت کارم را بردم بالا
با مشتری بهتر برخورد میکردم سعی میکردم با شرایط وقف پیدا کنم
کم کم پذیرفتم که من یک کارمند مجموعه هستم و باید با قوانین آنجا کار کنم
در تایم های خالی از دوره ها استفاده میکردم
زبانم رو تقویت کردم که چقدر بهم کمک کرد
مهارت هایی که نیاز بود رو یاد گرفتم از فتوشاپ شناخت ابزار ،ارتباط برقرار کردن با مشتری خارجی،تمیز کردن سالن و هدف گذاری کوتاه مدت ،تکنیک هایی که از استاد یادگرفته بودم
حتی بارها شرایط داشتم مشتری را خارج از محیط کاریم ملاقات کنم و چندین دلار پول بیشتری بدست بیارم ولی من اینکار رو نمیکردم
و خیالم از خودم راحت بود به خودم میگفتم من باید کار درست رو انجام بدم خدا هم سمت خودش رو به درستی انجام میدهد
من همه تلاشم را میکردم تا کار درست را انجام بدهم و صبر کردم ادامه دادم و من تمام ناراحتی ها را در دلم پاک کردم
یه روز به طرز عجیبی بحث شد و من از اون فضا جداشدم این دفعه با رضایت کامل اینکار را انجام دادم
الان حدود دو هفته هست شروع کردم برای خودم کار میکنم و از روز دوم شروع کردم کوله ای آماده کردم با موتور جدیدی که از پس اندازم خریدم و جزو آرزوهام بود هرروز صبح دارم اقدام میکنم خدماتم را معرفی میکنم میرم به سالن ها درخواست همکاری میدهم حتی در خانه مشتریام خدمات آموزشی ارائه میدهم و یه جورایی خدمات سیار دارم و من همان مسیر خودم رو دارم ادامه میدهم
از آینده خبر ندارم ولی میدونم که خدا نتیجه تلاش های هرروز من را میدهد و حرکت میکنم چون ایمان دارم هر اتفاقی بیفتد، برای رسیدن من به خواسته هام است
و من بارها در زندگی ام تجربه کردم که من حرکت کردم خداوند بهترین ها را برای من فراهم کرده و من را هدایت کرده با عشق دوباره از فردا شروع میکنم به مسیرم ادامه میدهم و من آماده هر تغییری در زندگی ام هستم
بنام الله یکتا
سلام دوست عزیز آقا شاهین گل
از شما بسیار بسیار زیاد سپاسگزاری میکنم بابت کامنت بینظیرتون
کامنت شما فقط و فقط کلام خدا بود برام من ، ذهنم صبح عجیب درگیر بود بخدا گفتم خدایا تو خودت تکلیف منو روشن کن اگه قراره از مسیر دیگه ای درآمد بهتری داشته باشم بمن بگو که چیکار کنم با توجه به اینکه من هیچ زمان در این ساعت روز وقت خوندن کامنت نداشتم ی نفر منو هل داد به سایت و کامنت شما و من تمام جوابم رو گرفتم حتی بخشهایی که جواب سوالم بود رو یادداشت کنم تا امروز اونو هزاران بار تکرار کنم
======================
من یک اصل رو میدونستم که استاد تو این فایل اشاره کرد این بود که اگر برم جای دیگه یا توی این شرایط کارم را ترک کنم محیط را عوض کنم اوضاع درست نمیشه که هیچ شاید در جای دیگه مشابه همین فرکانس را تجربه کنم
من باید تغییر میکردم
خیالم از خودم راحت بود به خودم میگفتم من باید کار درست رو انجام بدم خدا هم سمت خودش رو به درستی انجام میدهد
از آینده خبر ندارم ولی میدونم که خدا نتیجه تلاش های هرروز من را میدهد و حرکت میکنم چون ایمان دارم هر اتفاقی بیفتد، برای رسیدن من به خواسته هام است
و من بارها در زندگی ام تجربه کردم که من حرکت کردم خداوند بهترین ها را برای من فراهم کرده و من را هدایت کرده با عشق دوباره از فردا شروع میکنم به مسیرم ادامه میدهم و من آماده هر تغییری در زندگی ام هستم
=======================
دوست عزیز سپاسگزارم که دستی از دستان خدا شدی برای جواب سوالم
درپناه خدا کسب و کارت هر روز پر رونق تر و پربرکت از روز قبل
سپاسگزارم از توجه شما که آنقدر به من هم یادآوری کردید تا با اشتیاق بیشتری به نوشتن کامنت ها ادامه دهم
گاهی وقت ها در تاریک ترین لحظات یک دری باز میشود که به ظاهر بن بست بوده
من خودم بعد از پنج بار گوش دادن این فایل کمی درک کردم،
از خدا گوشهایی برای شنیدن
چشم هایی برای دیدن
و قلبی برای درک کردن میخواهم
برایتان از خداوند پایداری در مسیر را آرزومندم که شما و همه ما را به آنچه که فکر نمیکنید میرساند
موفق باشید
بنام خدای مهربان
سلام ب همگی عزیزانم
روز22
خواستم کامنت روز 22 و بنویسم ک هدایت شدم ب این صفحه
الهی صدهزاررر مرتبه شکرت بخاطراینکه الان اینجام و میتونم کامنت بنویسم
خدایا شکرت ک منو درمدار این بندگان توحیدی صالحت قرار دادی
الهی شکرت بابت نعمت گوشی قشنگم و نتی ک دارم
خدایا شکرت بابت چشمای سالمم ک میتونم ببینم ولذت ببرم
الهی شکرت امروز بهم گفتی آسمونو نگاه کن وقتی سرمو بالا گرفتم دیدم رنگ آبی آسمون چقددد زیباست
فقط زمستون این رنگی میشه خیییلی خوشگل بود قلبم و باز کرد
خدایاشکرت بخاطر تیک خوردن درخواستهای ستاره ی قطبیم
الهی شکرت بابت آگاهی هایی ک امروز دریافت کردم کامنت هایی ک خوندم
و درک بهتری ک از قانون پیدا کردم
اینکه من فقط با تغییر باورها و زاویه دیدم و کنترل ذهنم
والبته تجسم خواسته هام ب راحتی ب خواسته ام میرسم
خدایاشکرت بخاطر این مسیر زیبا و قدرت خلق کنندگی ک ب ما عطا کردی
الحمدلله الهی صدهزار مرتبه شکر
دیروز من منتظر ی تماس بودم برای کار
ک هرچی منتظر موندم هیچ خبری نشد
امروز دیگه رهاش کردم گفتم خدایا اگه قراره برم سر این کار و ب نفع منه خودت تا شب ی خبری برسون
من هیچی نمیدونم تو میدونی
خودت هدایتم کن من ب هرخیری ازسمت شما فقیرم و محتاج
داشتم سریال تمرکز برنکات مثبت و ک دیدم بودم کامنت مینوشتم براش ک گوشیم زنگ خورد و تماس گرفته شد خداروشکر
ولی زیاد خوشحال نشدم
چون قبلش نیت کرده بودم
برم دوره مجلسی ک تهیه کردم و کار کنم
ک خودم برای خودم کار کنم
و کسب و کار خودمو شروع کنم
بعد ک فکر کردم دیدم ک من هنوز ابزار کارم و ندارم اگه هم بشینم تو خونه ک رو دوره کار کنم باید ی ورودی داشته باشم
ک ابزار و بخرم و درکنار اون کار رو دوره مجلسی هم کار کنم
و رو باور هامم بتونم کار کنم
چون چندبار از استاد شنیدم ک خودتونو بیکار نکنید ک بشینید تو خونه رو باورهاتون کار کنید
باید ی ورودی هرچند کم داشته باشید
تا آروم آروم تکاملتونو طی کنید
بعد ایده ها میاد
بعد باید قدم عملی برداری
و هدایت میشی تو مسیر
خلاصه حسم بهترشد گفتم هراتفاقی بیفته ب نفع منه و باعث رشد من مبشه
خدایا شکرت ک امروز هدایتم کردی ک کامنتهای احساس لیاقت وقدم2رو بخونم
خودت ظرف وجودمو بزرگتر کن تا بتونم ازاین آگاهیا استفاده کنم درعمل
خدایا تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم مارو ب راه راست هدایت کن
راه کسانی ک ب اونها نعمت دادی
ن کسانی ک براونها غضب کردی و ن گمراهان
بنام خداوند مینو سرشت ”
سلام و درود بر دختر بهشتی زکیه ی بی نظیر ”
حالتون عالی و متعالی ”
چقدر زیبا نوشتی ”
کامنت تون همه چیز داشت .
چقدر زیبا شکر گذاری کردی گل دختر ”
منم عاشق شکر گذاریم ”
منم خداوند رو شاکرم برای وجود نازنین شما ”
خداوند رو شاکرم برای دوستان خوبم ..
که از صمیم قلبم دوست شون دارم وبهشون عشق میورزم …
کامنت های زیبا شما رو می خونم …
دسترسی به فرکانس زیبای شما رو نداشتم …
که براتون بنویسم …
مرسی که نوشتی …
مرسی که هستی …
ما هم عاشق شما هستیم و دوست داریم ..فرشته ی عاشق ..
انرژی مثبت دادی …
هزار برابرش به شما برگرده …
براتون مهر ،
محبت ،سلامتی ، ثروت ،
روابط عالی ، آرامش روح ، آسایش دل ”
آرزو مندم ”
در پناه جان ، جانان باشی ”
فرشته ی فوق العاده ”
منتظر کامنت های زیباتون هستیم “
بنام رب هادی خدای عشق و زیبایی
سلام ب شما دوست عزیزم آقا سیدعظیم عزیز
خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر هدایتم ب این مسیر زیبای سرسبز
و خداروشکرگزارم بخاطر وجود نازنین دوستان فوق االعاده توحیدی چون شما دوست خوبم
نقطه ی آبی شما دربهترین زمان ممکن بدستم رسید واقعا نیاز داشتم ب این انرژی وعشقی ک برام فرستادین از طرف خدای وهابم ک بهم بگه زکی قشنگم من حواسم بهت هست ها
فک نکنی ی وقت تنهایی من برات کافی هستم و هدایتت میکنم و عاشقتممم
میدونید چی شد الان ک دارم براتون مینویسم شاید باورتون نشه
چهارزانو نشستم تو کوچه ی دفتری کنار دبیرستان دخترانه هاجر تو یکی از خیابون های تهران خخخخخ
دیروز عصرساعت 5از اندیمشک همراه خواهرم با قطار حرکت کردیم و امروز صبح ساعت 8رسیدیم تهران
خواهرم و برای گزینش خواستن ب منم گفت ومنم همراش اومدم
چون خییلی گیر میدن ب پوشش و اینا خواهرم گفت باید حتما مغنعه و چادر بپوشی ک باهام بیایی داخل
منم گفتم اشکال نداره بخاطر خواهرم میپوشم
تو اسنپ ک بودیم برگشت بهم گفت ببینم آستین لباست حواسم نبوده باید یاق دست میپوشیدی مغنعه توهم درست کن موهات بیرون نباشه
من خندیدم بهش گفتم ول کن بابا من ک مغنعه پوشیدم و چادرم میپوشم
ک کلی بهش برخورد گفت میخوایی بدبختم کنی الان ب خاطر تو ردم میکنن
حسم خیییلی بدشد
بهم گفت اگه میدونستم میخوایی اینجور کنی نمیاوردمت اشتباه کردم
و باز بهم گفت عینک افتابی توهم بزار تو کوله نزنیش ک
تو ی حرکت چادرو جمع کردم گذاشتم تو کوله و عینکم زدم ب چشم
گفتم من باهات نمیام اصن خودت برو داخل و و حسمم خیلی بدشد
گفت هرجا میری برو
کاری باهات ندارم
منم چون فقط 14تومن تو کیفم بود نجوا اومد گفت الان میخوایی چیکار کنی
هیچ پولی هم همرات نیست ک برگردی
گفتم خدا برام کافیه درهر صورت من چادر نمیپوشم
چون دوست ندارم
چون پوشیدن چادر یعنی ترس، ترسم از شرک میاد
من نمبخوام مشرک باسم
و تمرکزم و گذاشتم رو زیبایی های مسیر و حسم و بهتر کردم
ی مسافت طولانی و رفتیم ک رسیدم ب دبیرستان هاجر آجیم گفت چادر و بپوش گفتم نمیخوام و کوله و وسایلو برداشتم اومدم سرکوچه نشستم کنار بوته های سرسبز کنار پیاده رو و گوشی و هنسفری و درآوردم
داشتم جلسه3قدم دورو گوش میدادم ک حالم بهتر شد
و بعد اومدم تو سایت گفتم خدایا ی نقطه ی آبی برام بفرست
و رفرش سایتو زدم و باعشق برام فرستاده بود و بی مهری هایی ک دیده بودم و برام جبران کرد
قلبم لبریز از عشق ونور شد و این عشق از چشام سرریز کرد و شد اشک شوق ک حس فوق العاده ای داشت
سپاسگزارم ازشما دوست عزیزم چندباری کامنت های زیباتون و خوندم واقعا منو ب خدای درونم وصل کرد هر بار
خداروشاکرم بخاطر وجود نارنین ووارزشمندت دوست قشنگم
امروز متوجه ی تغییراتی درخودم شدم
راننده ی اسنپ واقعا آدم فوق العاده ای بود خییلی مودب و متین و حواسش بود تا ما راحت باشیم دید من تو تونل شیشه سمت خودمو بالا زدم بقیه شیشه هارو بالازد و کولر وبرامون روشن کرد
و صندلی خودشو ک عقب تا آورده بود برای راحتی من ک پشت سرش نشستم برد جلوتر
و کلی آهنگ قشنگ ازاونا ک من عاشقشم گذاشت برامون و تو مسیر از ی جایی رد شدیم ک اسم های خدا رو نوشته بود
حی
رزاق
رب
حفیظ
سلام
اول
آخر
ظاهر
باطن
و حس بینهایت فوق العاده ای داشتم و قلبم وجودم لبریز از عشق شد
الهی صدهزار بارشکرت
بخاطر صدای زیبای این بلبل خوش صدا
خدابا شکرت بخاطر نسیم خنکی ک داره میوزه
الهی شکرت بابت سایه ی خنک درختی ک زیرش نشستم
و ساختمان ب شدت زیبایی ک روش خییلی قشنگ نوشته کار آفریندقیقا روب روی کوچه س
من اینو ی نشونه میدونم چون نیت کردم ک توکار خودم ک علاقه دارم کارآفرین بشم
و روز قبل وشب قبل فایل آقا وحید وگوش دادم ک کارآفرین پوشاک شده بود
و داره بهم میگه ک اغفال حرف های خواهرت نشو و بنده ی این مردم مشرک
نباش
ک میخوان خدارو اسلام و با پوشش خودشون گسترش بدن
خواهرم دوروزه پیش داشت رو مخم کار میکرد ک بیا آزمون آموزگاری شرکت کن ک تضاد امروز بی حکمت نبود ک قیدشو بزنم کلا
الهی صدهزار مرتبه شکرت
امروز روز24چله تمرکز بر نکات مثبتم بود
و درسهای بزرگی گرفتم اینکه همه چی و از خدای خودم بخوام
خدایا شکرت بخاطر خنده های شیرین عابری ک از کنارم رد شد داشت با گوشی حرف میزد قلب من بازشد الهی شکرت
خییلی جالبه انگار قبلا این جایی ک نشستم زیر این سایه ی درخت و قبلا دیده بودم چقد آشناست خخخخخ
خدایا شکرت
مرسی دوست عزیزم ممنون بخاطر انرژی ک بهم دادین
و دعای شیرینی ک برام کردین
ان شاالله 100000برابرش بهتون برگرده
واینکه عاشقتمممم
خدابا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخوام
مارو ب راه راست هدایت کن
راه کسانی ک ب اونها نعمت دادی ن کسانی ک براونها غضب کردی و ن گمراهان
ب خدای رحمان ورحیم میسپارمتون
شاد وموفق باشید
زکیه لرستانی
بنام خداوند مینو سرشت ”
سلام و درود فراوان بر فرشته ی بی نظیر و بنده خوب خدا …زکیه ی پاک و مطهر ‘
حالتون عالی و متعالی ”
از لرستان زیبا به دختر بهشتی زکیه ی لرستانی ‘
کامنت تون بسیار خواندنی و لذت بخش بود ”
البته با کمی تاخیر نوشتم . ببخشید به بزرگی خودتون
دختر خوب خدا ”
چقدر شما درصلح هستید و به قول استاد نقاب ندارید و ماسک نزدید و خود خودتی ”
چقدر تحسین کردم ..
چقدر در خواست تون جالب بود و خدا رو هزاران بار شکر میکنم .
به خاطر وجود شما ” و تمام دوستان ”
توجه به نکات مثبت تون …
سپاسگزاریتون .
پیدا کردن چیزی که بهش علاقه داشتی .
شجاع بودنت .
ترس نداشتنت ..
در صلح بودنت …
ایمان داشتنت …
دوست داشتنت ”
هر چیزی رو که با تمام وجود دوست داشته باشی برای تو خواهد بود و به زندگی تو خواهد آمد ..
زندگی باز تابی از خودته ”
خودت خوبی گل دختر ”
تحسین میکنم شما رو
ایول به شما دختر با ایمان ”
مگه دختر داریم به این خوبی ”
لابه لای کامنت تون هزاران آگاهی و مطلب درونش نهفته بود .
که بنده به اندازی ظرفم برداشت کردم …
چقدر من خوشبختم که دوستانی همچو شما دارم .
که مثل خوشه ی گندم در کنار من موج میزنن’
الهی که معمار زندگیت باشی دختر زیبا و زیبا اندیش ”
بهترین آرزوی که امشب می تونم برا تون داشته باشم .اینکه ”
خدا آنقدر عاشقانه نگاهتون کنه که حس کنید مهم ترین و خوشبخت ترین موجود کائنات هستید .
ماهم دوست داریم .
و عاشقتیم …برو بالا …
فرشته ی شجاع و فوق العاده زکیه ی مطهر
بنده ی خوب خدا ”
به دستان قدرتمند الله مهربان می سپارمت “
بنام خداوند مهربانم
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم
ما همیشه توی کودکی میدیدیم که چقدر بابام زحمت میکشه و خسته وکوفته شب برمیگرده خونه ، هیچوقت نبود بگه بیا انقدر درامد داشتم عالی بود، همش از سختی کارش میشنیدیم چون قناد بودن و خب بالاخره خیلی از رفتارای بابای قدیمی هم مثل هم بود ،
که باید خیلی زحمت بکشی تا دو ریال کاسب باشی یا بابت مصرف اب وبرق و هرچیزی همیشه دعوا داشتیم که همه چی کمه…انقدر برق روشن نباشه نیست، اب نیست وهمه چی رو به اتمامه:(((
خب من نزدیک به 30 سال با همین باورای بابام زندگی کردم ، و خیلی وقت ها دوست نداشتم زندگیم مثل قبل باشه، و باورای بابامم قبول نداشتم اما نتایج خیلب اینو نشون نمیداد و اصلا نمیدونستم داستان زندگی و خلقت ما اصلا چیه ؟! بعد از 12،13 سال کارکردن برای دیگران و با وجدان خوب کار کردن که البته اینم از بابام یاد گرفته بودم خداراشکر صاحب کسب وکار وبیزنس خودم شدم و الان میفهمم چرا صاحب کسب وکار خودمم ، چون با تمام وجود و با وفاداری کامل واسه کار بقیه مایه میذاشتم وجهان دید من لایق این هستم که صاحب یه کسب وکار باشم
اما شروع مسب وکارم خیلی با ریشه های فکری بابام مطابقت داشت و به سختی کسب درامد داشتم تاجایی که واقعا پشیمون شده بودم
بازم درونن خیلی با خدا خلوت میکردم و ایمان انقدرام قوی نبود بیشتر از خدا میترسیدم تا قبولش داشته باشم والان عشق وجودیمه یگانه معبودم
بالاخرررره توکلم به خدا جواب داد و استاد خوبمو پیدا کردم ( قشنگ ترین اتفاق زندگی مهناز)
کسی که اگر هر روز صداشونو نشنوم انگار بی دلیل زنده ام ، و مسیر برام تاریک میشه
روز به روز با پیدا کردن ترمزایی که بابا به خوردم داده بود افکار عالی و بی نقص رو جایگزینش میکردم و هر روزم تکرارش میکنم
مثلا بابام همیشه میگفت یوم ال بدتر یوم ال بدتر ولی بقول استاد چجور بدتر که الان توی هر خونه ای میریم انقدر وسایل زندگیشون مجهزه، هر خانواده ای 2 تا حداقل ماشین داره، اینهمه زندگیای مجلل وخوب ، هرادمی میبینی توی سال دوبار سفرو رفته تازه سفرای خوب چه بدتری !!! یا مثلا همش مغازه باشین حتی تغطیلات مشتری از دستتون میره در صورتی که بعدش دیدم نه واسه خودمم باید ارزش قائل باشم منم استراحت لازم دارم و هرکی قدر مخصول منو بدونه هم از راه دور میاد هم صبر میکنه و دقیقا همینه تعطیلات باشه کم پیش میاد برم مغازه و شنبه واقعا مغازه قلقله مشتری هست
توی ذهنم خیلی باورای مخرب زیاد دارم و دوران کودکی من خیلی با نبودنا، نداشتنا، کمبوذ نعمت گذشت البته اینم بگم که اکثرا افراد همین شکلی بود زندگیشون و من مثل استاد به گذشته ام سخت نمیگیرم دیگه و خوشحالم که خداوند منو خیلی خوب هدایت میکنه به سمت ترمزهای ذهنیم و هنوزم که بابای خوبم یه چیزی میگه سریع توی ذهنم جرقه میزنه اینم یه ترمز دیگه که تو ذهنت بوده و بدو جایگزین کن با یه فکر درست و خلاصه که هر روز به نعمت و درامد من افزوده میشه خداراشکر و گاها انقدر دخل مغازه خوبه که اشک میریزم و نمیدونم برای سپاسگزاری چی به زبونم بیارم
از اونطرف برای سلامتی استاد خوبم ومریم جان دعا میکنم
مرسی که تا اخر منو همراهی کردین رفقا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
با دیدن و شنیدن این فایل اولین اتفاق این چنینی را که در ذهن بیاد اوردم باز گو میکنم
من نزدیک یک سال میشود که پیاده روی کردن را شروع کرده ام و هر روز عصر ها تنها در یک جاده خاکی اطراف روستا پیاده روی میکنم به مدت 1 ساعت
و خب چون در خانواده من علاقه به پیاده روی روزانه داشتم مسلما تنها هم به پیاده روی میرفتم اوایل بسیار برایم سخت بود اما هر روز کمی بیشتر جاده را طی کردم و برایم عادی تر شد ان مسیر
[ این را هم بگویم من ادمی بودم که تا قبل این یک سال پیاده روی حتی تنهایی 1 کیلومتر را هم پیاده جایی نرفته بودم و اگر هم بود همیشه در جمع افراد بودم ]
خلاصه من شروع کردم به پیاده روی کردن و دیگر همه همسایه هایمان میدانستن که من عصر ها پیاده روی میکنم
و چون جاده ای که من در ان رفت و امد داشتم کمی از روستا دور افتاده بود این حرف ها را زیاد از همسایه ها میشنیدم که دختر تنها ان هم بیرون روستا خدا میداند چه اتفاق هایی ممکن هست برایت بیفتد و ان مسیر برای عبور افغان ها و چوپان هاست و غیرره و غیررره که به گوش همه ما اشناست
کم کم در من ترس ایجاد کرد این حرف ها
به پیاده روی که میرفتم ، هر چند دقیقه پشت سرم را چک میکردم که کسی دنبالم نباشد پیاده روی که با عشق انجام میدادم و از غروب افتاب لذت میبردم تبدیل شد به ترس کامل تا جایی که حتی از صدای موتور چند کیلومتر ان طرف تر هم میترسیدم
حتی گاهی از صدای پای خودم
تا این حد
ترس تا جاییی پیش رفت که مسیر یک ساعته پیاده روی را در کمتر از نیم ساعت میانبر میزدم و تمام میکردم
تا این که در یکی از چند فایل قبل در مورد گواهینامه گرفتن خواهرتان و رانندگی ایشان صحبت کردید و ایه
[اهدنا الصراط المستقیم]
نمیدانم چطور بگویم
که چگونه این ایه و توضیح شما در قلبم که پر از ترس بود نفوذ کرد با خودم گفتم مگر من قبلا با احساس خوب در امنیت کامل سالم و سلامت هر روز به خانه نرسیدم
حتی یک بار هم نشد در طی چند ماه پیاده روی حتی زمین بخورم
ان هم در جاده ای که سیل های فصلی دیگر چیزی از جاده باقی نگذاشته اند
با خود گفتم شد من یک بار اتفاق کوچک ناخوشایندی برایم بیفتد
نه نشدددد
پس چرا اجازه دادم ترس این امنیت این نزدیکی خدا و این احساس خوب را از من بگیرد و جایش عدم امنیت و اضطراب بگذارد
استاد من الان که به پیاده روی میروم این جمله را زمزمه میکنم [ خداوندا تو به تمام عالم اگاهی من را هدایت کن به راه راست و درست و من را امروز در کمال سلامتی به خواب فرو ببر و روزم را شب کن ]
این کلمات را که در دلم میگویم چنان ارامش و امنیتییی من را در بر میگیرد انگار که خداوند خودش مواظب من هست
اتفاق بعدی این بود
من برای اولین بار مواد پختن کیک خانگی را تهیه کردم و شروع کردم به کیکپختن اما
نتیجه ان چندان خوب نبود
این را بگویم در ان زمان بسیاررررر ادم کمال گرایی بودم و میخواستم بار اول همیشه غذایم خوب در بیاید
چون تا به حال هرچه غذا درست کرده بودم از روی دستور های اینترنتی اکثرشان خوب بیرون امده بودن
اما این کیک خوب که در نیامد افتضاح بود
همان لحظه که کیک را از فر بیرون اوردم این را گفتم من دیگر اصلا شیرینی درست نمیکنم من بیشتر در درست کردن فست فود ها و غذا های ایرانی خوبم و اصلا کارم در شیرینی پختن خوب نیست
ان کیک شد اغاز و پایان شیرینی پختن من
فکر کنم 1 سالی از ان زمان میگذرد
امروز این فایل را دیدم و در ذهنم کنکاش کردم در مورد کیک درست کردن هم دوباره اطلاعات به دست اوردم
شاید اگر این را بگویم خنده تان بگیرد
میدانید چرا ان کیک به طرز افتضاحی خراب شد
چون من از قالب نامناسب و خیلی خیلی بزرگ برای ان حجم از مواد کیک استفاده کردم
و خب مسلما ان مواد در ان قالب هیچ عمقی پیدا نکرد و کیک من بیشتر شبیهه کلوچه خشک شده شد تا کیک :)))))
به خودم میگویم
دختر به خودت فرصت اشتباه کردن بده عیبی ندارد هیچ چیز و هیچ کس بی نقص نیست
اگر بار اول کیکت عالی در می امد شاید به این تکنیک کلوچه پختن دست پیدا نمیکردی :))))
و مچکرم از شما استاد عزیز که به من جسارت دادید که بروم و یک بار دیگر یک کیک بپزم در یک قالب درست و قبلش با ادم درست هم مشورت کنم و اگر خراب شد هم اشکالی ندارد دوباره امتحان میکنم
سپاس بیکران از شما استاد عزیز
استاد عزیز خیلی خوشحالم که باز ویدیوهای ارزشمند شما رو میخونم چندتا نکته ازش پیدا کردم که خیلی جالب بود برای خودم
توی فایل درباره مهاجرت هم توی توضیحات نوشتم که عاشق این هستم که به استرالیا مهاجرت کنم
اولین مثال شما هم از استرالیا بود این خیلی نکته جالب و یک نشونه بود برای من :)
مورد بعدی اینکه دقیقا درست میفرمایید
من یکبار سفارش کار گرفتم که به واسطه اشتباه یک نفر کار خراب شد
دیگه ذهن من همش میگفت همینه دیگه خراب میکنند کار من رو
تا اینکه یک کار خیلی خیلی بزرگتر سفارش گرفتم و باز هم خراب شد به وضع خیلی بدی ، طوری که همش میگفتم من دیگه کار نمیگیرم
این کارا مال من نیست ، نمیخام دیگه !
این یک ترمز مخفی بود توی ذهنم که الان پیدا کردن میون حرفای شما .
من میتونم سفارش کار بگییرم
استاد همین الان یه ترمز مخفی دیگه هم پیدا کردم
اینکه من هر سال باید یه اتفاق بدی توی کارم بیفته
یه اتفاقی که هر ضرر بزرگی بابتش میدم
اصلا این شده فکر همیشه من که تو هر سال توی کارت ضرر نمیکنی نمیکنی ولی یه ضرر بد میکنی .
سعی میکنم که دیگه این ترمز ذهنم رو بکشم :)
سلام به خانواده پراز،عشق عباسمنش
استاد من سالهاست که ناخنم رو کاشت کردم و انواع رنگ ها رو لاک زدم ولی دی ماه لاک قرمز زده بودم و برادرم رو از دست دادم و از اون موقع هر وقت لاک قرمز میدیدم حالم بد میشد و کلی خاطره بد برام تداعی میشد
فایلرارزشمندتون رو که گوش دادم یاد این قضیه افتادم
به نام تنها عشق نیروبخش
سلام به دو اساتید عزیز
فریب دادن های ذهن همیشه وجود داره مثل زمانی که یادمه خودم توی یکی از شغل های قبلیم بودم موسیقی اولین اجرا رو رفتم وقتی توی راه برگشت بودیم به همکارم گفتم اینکه میگن هرکسی ابنکاره ست یانه الانم میگم من اینکاره نیستم من نمیتونم اما همکارم گفت ای بابا اینقدر زود جا نزن همینکه امشب تا مرحله اجرا اومدی دیگه یعنی تو میتونی و تونستی و منی که اونشب میخواستم کلا بگم تموم اما همون من تا سالها ادامه دادم درسته که اون کار اصلا مورد علاقه من نبود اما باعث شد چندسالی که من یه عالمه اجرای موسیقی زنده رفتم و کلی مهارت کسب کردم و توانایی های خودمو بیشتر پیدا کردم و خودمو باور کردم و یه عالمه خلاقیت از درون خودم پیدا کردم باعث شد من چندمرحله اعتماد بنفس و خودباوری در من ایجاد بشه
یا مثلا در همین کار الانم که درش فعالیت میکنم که مورد علاقمم هست سالها بدلیل اینکه راه حل و باورهای درستی نداشتم همش این نجوای ناامیدکننده ذهن بهم میگفت تو اینکاره نیستی تو نمیتونی چونکه بارها شکست خوردی نتیجه دلخواه نگرفتی و…
اما با کمک آگاهی های ارزشمند دوره عزت نفس و شیوه حل مسائل باعث شد خیلی تغییرکنم و مچ این فریب های دروغ ذهن رو بگیرم چطور حرف مفت بهم میزدی میگفتی نمیشه ،نمیتونی ،نداری،و….اما چطور الان من دارم بلکه لذتبخش هم خیلی چیزهارو یاد میگیرم و میفهمم
من دیگه از یه جایی به بعد در زندگیم فهمیدم هرزمان میرسه که ذهن میگه تو اینکاره نیستی و دیگه نمیتونی و کار تو نیست اون وقته که من اتفاقا قراره به راه حل ها و مسیرهایی هدایت بشم که خیلی هم عالی یا حتی مسیرهای جدید که من شروع کننده شون باشم و بشم باعث خیر و برکت برا دیگران
نوع خونسردی و باور داشتن به پیدا کردن راه و حل هاست که تضادها رو زیبا میکنه وگرنه تضادها برا کسی که ذهنیت و باورهای منفی داره واقعا آزار دهنده و سخت کننده زندگی میشه
یکی از نکاتی که من همیشه به خودم یادآوری میکنم اینه که هرزمان یه تضاد یا مشکل بوجود میاد سریع به خودم میگم زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که بخوای ازش فرار کنی یا خودتو عذاب بدی پس بفکر حل و انجامش باش که از خودت و زندگیت لذت ببری
مثل همیشه دوستتون دارم و بهترینها رو براتون آرزو میکنم.
به نام خداوند یکتا
سلام
دیروز یک اتفاق جالب رخ داد که اگاهی های این فایل رو تو ذهنم مرور میکرد
وقتی میخواستم برگردم خونه ماشینای روستا نبودن و کلا تو ایستگاه خلوت بود.میخواستم برم تو ایستگاه بشینم و منتظر بمونم که خدا بهم گفت نه کنار خیابون زیر سایه درختا بایست.همینجور که ایستاده بودم چند دقیقه هم نشده بود که یک پرشیا اومد ایستاد دو تا اقای جوان بودن که نمیشناختمشون .اقایی که پشت فرمون بود همش بهم نگاه میکرد و یه چیزایی میگفت که نمیشنیدم تو سرو صدای خیابون و ذهنم داشت میگفت محلشون نده اینا مزاحمن.که همون لحظه یه اقایی از دورتر اون اقایون رو صدا زدو اسم روستای ما رو اورد و گفت محمد خوبی؟من رو میرسونید؟!دو تا خانم هم نشسته بودن به اونها هم گفت اینا میرن تا فلان روستا اگه میخواین بیاین . اون خانمها مسیرشون یه جای دیگه بود. من با یه حالتی که ذهنم داشت نجوا میکرد ایستاده بودم اقایی که پشت فرمون بود گفت مگه شما هم مسیر ما نیستین بفرمایید بالا تو شک و تردید بودم که یکی از اون خانمهایی که لب جاده نشسته بودن گفتن برو توکل به خدا گفتم اره این نشانه هست میرم تو دل ترسم.اینا همشون دوست بودن با هم و میگفتن و میخندیدن و از اون ورم صدای اهنگ زیاد و دوپ دوپ .از کنار یه هنرستان ابتدای شهر رد شدیدم که حیاط بزرگی داره و توش گوجه خیار کاشته بودن و کارگرا داشتن کار میکردن اینا دیگه کلی زدن زیر خنده که هنرستان شده مزرعه و…اونا که میخندیدن من داشتم تو ذهنم باور فراوانی رو تایید میکردم
خلاصه یه فضای فانی داشتن و شوخی و خنده و صدای خیلی زیاد اهنگهای شاد طوری که هر کی اینا رو میدید شاید فکر میکرد یه چیزی زدن تمام مدت قلبم انقدر اروم بود که نجواها رو دو کلمه که میگفت دیگه نمیشنیدم داشتم فایلهای استاد رو گوش میدادم و شکرگزاری میکردم و همش تا ذهن میخواست نجوا کنه میگفتم خدا مراقب پاکی بندگانش هست.همین بهم ارامش زیادی میداد .نزدیک روستامون که شدیم ذهنم میگفت الان هر کی ببینه فکر میکنه با این اقایون جوان ارتباطی داری چون ماشینشون هم خیلی شیک و ترو تمیز بود و ظاهر مسافر کشی نداشت و اون حد از صدای بلند موزیک و منم فکر میکردم اینا غریبه ان اما به ذهنم گفتم اتفاقا میرم تو دل ترس از حرف مردم و تمرین خوبی هم هست جالب اینجاست که وقتی رسیدیم روستا و کرایه رو تقدیم کردم اون اقای پشت فرمون اول اینکه از دوستانش هم کرایه گرفت و بعد اینکه وقتی روش رو برگردوند که کرایه رو ازم بگیره شناختمشون .یه پسر جوان بسیار بسبار مودب و حدودا 20 ساله که اشنامون هستند و قبلا با یه پراید مسافر کشی میکرد و یک بار دیگه هم مسافرشون بودم و چقدر از پدرم با احترام صحبت میکردن و وقتی پیاده شدم چند قدم نرفته بودم که اومدن و گفتن من از سمت کوچه شما میرم بفرمایید تا سر کوچتون برسونمتون که اتفاقا سر ظهر هم بود و گرم بود یه مقداروواقعا فرشته خدا بودن اون روز و کلی خدا رو شکر کردم و ازشون تشکر کردم .به خودم میگم ببین ذهن چقدر میخواد همه چیز رو همینطوری سخت و در بدترین حالت نشون بده و خیلی خیلی باید حواسم باشه من که بهم اگاهی داده شده عمل کنم.چقدر خوب میشه وقتایی که راجب خواسته های مهمم کلی شک و تردید به دلم میندازه همینطوری اروم مهارش کنم. چقدر دیردز برام درس داشت و اینکه چقدر خدا رو شکر کردم که ببین زهرا باورات و کارکردنت رو بحث روابط داره کار میکنه این پاداشی بود که جلو ذهنم هم گذاشتم که ببین زهرا تو تکاملی داری به خیلی چیزا میرسی این نشانش هست یادته قبلا چقدر رجر اور بود برات رفت و امد با ماشینای روستا همش به خودم فشار می اوردم که کنترل ذهن کنم بارها انقدر عجله میکردم که سریع یه چیزی بزارم تو گوشم که نشنوم حرفای راننده ها و مسافران رو که یا سیم هندزفری هام چنان پیچو گره میخورد که …یا پاره میشدن سیماشون!اما الان خدا تو رو از طریق فرشتگان قوام و پاکش و تو یه فضای شاد و رو شونه فرشته هاش میبره و میاره چقدر همین بهم انگیزه داد که مسیرت درسته ادامه بده بزار این تکامل طی شه.خدا رو بی نهایت شکر میکنم و لسیار خوشحالم.دیروز یه کار خیلی خوب کردم رفتم برای خودم دمبل خریدم چون مدتیه صبحای خیلی زود میرم تو حیاطمون پیاده روی میدیدم خیلی تاثیری نداشت و در طول روز یه مقداری کسل بودم رفتم دمبل گرفتم که ورزش های درست تری رو پیش برم گفتم خدایا خودت هدایتم کن چون تو روستا باشگاه نیست.گفتم تو خونه که خودم میتونم و اقای محترم فروشنده بدون اینکه درخواست کنم کلی تخفیف داده بود و وقتی رسید رو نگاه کروم و متوجه تخفیف شدم برگشتم و ازشون تشکر کردم ایشون هم گفتن اتفاقا خوب شد که برگشتین چون میخوام یادتون بدم چطور شروع کنید گفتن هر چند وقت برم که بهم وزن لیشترش رو بدن و اتفاقا گفتن همینها رو بیارید تعویض میکنیم براتون با یک یا نیم کیلو بیشتر. و چقدر با شخصیت و عالی و ماهرانه برام توضیح دادن.خدایا بابت همه چی شکرت شکرت شکرت
سالها از عمرم گذشت تا فهمیدم مأموریت اصلی ما در این دنیا این است که بتوانیم انسان بهتری باشیم و از آن به بعد بود که مدام فکر میکردم و با خودم گفتگوها داشتم در مورد اینکه انسان بهتر چه انسانیست؟ او چه ویژگی ها و قابلیت هایی دارد ؟
سعی کردم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم.سعی کردم بیشتر بدانم.بالاخره انسان دانا انسان بهتری خواهد بود..
اما واقعیت این است که من روزی توانستم مفهوم انسان بهتر را درک کنم که او به من آموخت انسان بودن یعنی پذیرش این موضوع که من نمیدانم!
من نمیدانم،چون من انسانم.من نمیدانم و میخواهم درک کنم،میخواهم بیاموزم و انسان بهتری باشم.
انسان بهتر یعنی انسانی که رشد میکند و رشد در قلب پذیرش همین ندانستن است.
او به من آموخت به محض اینکه انسان بودنت را میپذیری و به جهان اعلام میکنی تو متوجهی که هیچ چیز نمیدانی،جهان سمت خود را به خوبی عهده دار میشود.
دریافت پاسخ های جهان ذات اصلی توست، انسان..
اگر ما دریافت نکردیم و ارتباطمان قطع است چون ذات اصلی خویش را فراموش کرده ایم.
باید بیدار شویم!
استاد باارزشم از شما ممنونم
سلام.. صحبتهای استاد توی این فایل برای من خیلی قابل لمس بود.
من با وجود مهارتهایی که داشتم از زمان مجردی هرگز نتونستم کار کنم.وقتی زمان کافی داشتم،وقتی شرایط برام فراهم بود هر دفعه تصمیم میگرفتم توی زمینه ای که مهارت دارم مشغول به کار بشم به یک هفته نمیکشید که عقب میکشیدم و هر بار به دلیلی احساس ناامیدی و ناتوانی و شکست میکردم.همیشه در این مورد حسم بد بود و چون خانم هستم بعد از ازدواج خیلی راحتتر پذیرفتم که من توانایشو شرایطشو ندارم که کار کنم.زمانی که شروع کردم به کنکاش خودم متوجه شدم حتی حالا که میخوام مثبت اندیش باشم دارم مدام به همسرم امید و انگیزه میدم که تو میتونی از اینم بهتر باشی،میتونی درآمد بیشتری داشته باشی و در نهایت پیدا کردم اینو که من آنقدر از حقیقت دور بودم که حتی خودم رو لایق دریافت و رشد و بهبود هم نمیدونم و دارم مدام برای دیگری شرایط بهتری رو میخوام تا بلکه از این طریق فراوانی و پیشرفت شامل حال منم بشه!!! وقتی این ترمز مهم رو پیدا کردم که من حتی باور ندارم که میشه شخصا بهبود و رشد رو برای خودم بخوام تازه رسیدم به هر بار که بعد از فاصله گرفتن از کار و شغل دائم علتش رو ربط میدادم به اینکه من به خاطر جدایی پدرو مادرم،من به خاطر فوت کردن مادرم،من به خاطر تنهاییام،من به خاطر ترسام یک قربانیم… وقتی پیدا کردم این باور نابود کننده رو شروع کردم به ساختن افکار و باورهای درست توی ذهنم مثل اینکه زمان کم نیست،محدودیت وجود نداره،اگر من راه رو بلد نیستم خداوند راه رو میدونه.. و اینبار توی سن 36 سالگی با وجود 2 تا پسر 10 سالم و مسئولیت زندگیم من تونستم مهارت جدیدی رو کسب کنم.روزای اول وقتی مینشستم پای کامپیوتر برای کار دستام میلرزید حسم این بود که درونم یه انرژی فوق العاده زیر کلی گچ و سیمان بیدار شده و داره تلاش میکنن تا از اون حصار بیاد بیرون ولی در نهایت من الان دارم اولین پروژه ی طراحی سایتم رو عالی و حرفه ای به نتیجه میرسونم و هرجا چالشی به وجود میاد تکرار میکنم که حتما راهش رو پیدا میکنم و همینم هست… استاد عزیزم.. من با آگاهیای شما شرک رو،ناتوانی رو،باورای داغونم رو پیدا کردم درون خودم.برای همین من با صدای شما اشک شوق میریزم.من به درگاه خدا شکر میکنم که وقتی اعلام کردم نمیدونم باید چکار کنم برای بهبود زندگی و شخصیتم به سمت شما هدایتم کرد.
مثال بارز دیگم در من ورد زندگی مشترک که از سال اولش پر از تنش بود.من مدام از سمت همسرم مورد حمله قرار میگرفتم و متهم به چیزایی میشدم که فقط شوکم میکرد و چون همسرم درونش پر از ناآرومی و نگرانی بود من تنها کاری که میدونستم بکنم این بود که از خودم دفاع کنم و تلاش کنم یه جوری ثابت کنم اینطور که فکر میکنه نیست و هر بار بعدش تلفن رو برمی داشتم و برای تک تک دوستام درد دل میکردم و اونا هم دل داریم میدادن.. من بعد از یازده سال تصمیم گرفتم از همه خداحافظی کنم به جز خود همسرم.من فضارو کاملا خالی کردم.با یک هدفون و یک دفتر و خودکار وارد مغزم شدم.روزا و شبا فقط روی خودم کار کردم با تکرار این جمله که من راه حلی رو نمیدونم ولی خداوند تمام کلیدها رو داراست.. توی تمام مسیرم هر بار مورد هجوم همسرم قرار گرفتم به جای دفاع از خودم به جای درد دل با 1000 نفر دیگه، به معنای واقعی در عمل اعراض کردم.من ذهنم رو کنترل کردم و خال خودم رو خوب حفظ کردم و توی اینکار هر روز بهتر شدم.خواسته ی من جدایی از هیچکس و ترک هیچ مکانی نبود.خواسته ی من اولویت من بهبود خودم بود و آروم آروم همسرم هربار که تنش ایجاد میکرد زمان کوتاه تری رو توی اون فضا باقی می موند چون حریفی نداشت و من توی مداری دیگه بودم.وقتی بعد از 2 سال هدفونمو درآوردم و شروع به نگاه کردن به اطرافم کردم.. دیدم اون آرومه،می خنده،شکرگزاری میکنه.. با اینکه اصلا با من توی این مسیر نبود اما من با بعد دیگه ای از همون آدم وارد زندگی شدم.. دیدم پسرام شادترن،سلامت ترن و من رشد کردم.. و هر روز و هر شب خداوند به من در درگاهش لبخند میزنه. استاد عزیزم من به این مسیر ادامه میدم تا روزی که توی این دنیا هستم چون انگار رشد و تکامل انسان پایانی نداره و خدا گنجینه های رحمتش بسیار بی نهایته…
اینا مثالهای من بود از شرایطی که همیشه بد بود اما همون شرایط بسیار تغییر کرد با حذف باورهای غلط من،با تغییر من..
استاد باارزشم خوشحالم که پشت هم 3 تا ویدیو گذاشتید گرچه که من روزی رو بدون فایلهای 12 قدم و توحید عملی و .. به شب نمیرسونم و آگاهیهای شما همیشه با من هست .