چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 31

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عزيز اعتمادى گفته:
    مدت عضویت: 1753 روز

    بنام خدا که هر آنچه دارم از آن اوست

    سلام استاد عزیز امید که جور و صحتمند باشین در پناه الله

    استاد عزیز چند باری تونستم این فایل را گوش کنم ولی حال کامنت نوشتن نبود تا اینکه همین امروز اتفاقی برام رخ داد که باعث نوشتن این کامنت شد.

    استاد این سومین هفته ای هست که مهاجرت کردم از فرانسه به سوئیس و الان مشغول کار برق در شرکتی هستم .

    قسمتی از کار امروزم سوراخ کردن با دریل و مته بین دوتا جعبه تقسیم برق توی سقف بود

    سوراخ اول خیلی عالی و خوب انجام شد

    سوراخ دوم همین طور که متّه داشت داخل دیوار پیش روی می کرد یهو آب از سوراخ بیرون زد

    اولین فکری که تو سرم اومد این بود که زدم لوله آبی را سوراخ کردم.

    نجواها همین طور و همین طور داشت زیاد می‌شد.

    من تازه وارد این شرکت شدم منو بیرون میکنن

    دیگه بهم کار نمیدن و …

    اول سعی کردم مخفی کنم و طوری ماس مالیش کنم

    بعد از مدتی تونستم خودمو آروم کنم و گفته های شما که در این فایل بود یادم اومد

    این همه من این کار را انجام دادم عالی پیش رفته این دفعه این اتفاق رخ داده

    با خودم حرف می زدم اگر هم این اتفاق خیلی بزرگ باشه و منجر به اخراج من بشه خدا نمی تونه کار دیگه ای برام پیدا کنه.

    جالب بود که کسی هم متوجه نشده بود اون همه آبی که از سقف داشت می ریخت. آخه بالای 50 تا کارگر هر روز اونجا کار می کنن و قراره یک آزمایشگاه درست بشه که 9 طبقه داره.

    یکی از راهایی که تونستم ذهن خودمو آروم کنم این بود که در کارام هم خیلی مواقع از خدا هدایت می خوام که اتفاقا قبل از سوراخ کردن ازش درخواست کردم تا بهم بگه کجا را سراخ کنم اینو هم از آموزش های شما یاد گرفتم استاد.

    به خدا قسم خدا خیلی واضح و با صدای بلند می گفت که برو خبر بده به مسئول پروژه. اگر این کار را نکنی می ترسی ایمان نداری

    شاید چیز خواصی نباشه

    استاد همون جا گوشی مو گرفتم و به مسئول پروژه زنگ زدم ازش خواستم بیاد

    اومد و گفت که چیز خواصی نیست

    این لوله چیز خواصی نیست و و گفت کار خوبی کردی که بهم زنگ زدی

    استاد اتفاق امروز خیلی از خاطرات گذشته کاری منو پیش چشمم آورد . وقتایی که یه اشتباه کوچولو می کردم و خودمو به در و دیوار می زدم که به کسی نگم

    مخفی کنمش

    خودمو بالای چند ساعت سرزنش می کردم که بی عرضه هستی

    بد شانس هستی

    اما امروز به لطف الله چنان تغییری در رفتارم دیدم که خیلی برام افتخاره و فهمیدم که تغییر کردم

    مرسی استاد عزیز آموزه های شما بسیار تاثیر روی زندگیم گذاشته

    واقعا جا داره هزاران بار ازتون تشکر کنم .

    در دنیا و آخرت عاقبت بخیر باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    محمد هوشمندی گفته:
    مدت عضویت: 1267 روز

    به نام خدای معجزه ها و خیر و خوبی های بینهایت

    سلام به استاد عزیزم

    و مریم بانو

    و همه دوستان عزیز

    این فایل رو میشه گفت نسخه ی کاملتر و پر آگاهی تر از فایل های قدیمیتون هس که تو این فایل بحث فریب ذهنی رو خیلی دقیق تر توضیح دادین. سپاسگزارم بابت این فایل های رایگان که منتشر میکنین تا من و همه دوستان بتونیم به خودشناسی برسیم.

    اول از یه الگو کوچیکتر شروع میکنم و بعد میرم سراغ پاشنه آشیلم.

    مورد اول که دیدم یکی از دوستان شبیهش رو گفتن، موتور سواری هس. تو رانندگی با موتور نمیگم حرفه ای هستم، ولی نسبت به چند سالی که دارم میرونم، رانندگی خوبی دارم و خیلی از بی کله بازی هایی که بقیه انجام میدن رو، من انجام نمیدم!

    تو این 5 سال به لطف و مراقبت خدا تصادف سخت و سهمگینی نداشتم، یه 2-3 تا مورد بوده که چون تو سرعت پایین اتفاق افتاده خیلی جزیی بوده و فرد مقابل هم خیلی خوب برخورد کرده و گفته برو مشکلی نیست.

    ولی امان از این ذهن که هیچی رو فراموش نمیکنه! هر بار که پشت موتور میشینم، اون نجواها باز شروع میکنه به تخریب، که الانه که یه اتفاقی میوفته، الانه که میسری و پهن میشی کف زمین!!

    پارسالم 9 ماه توی یه کاری بودم که علاوه بر ذهن، تعدادی از همکارام این ترس رو بهم القا میکردن.(چقدر قانون دقیقه! وقتی توی ذهنت به ترسی توجه میکنی، جهان هم به افراد و شرایطی هدایتت میکنه که، بیشتر به اون ترس توجه کنی و ببینیش)

    خدا رو شکر تو اون مدتم هیچ اتفاقی نیوفتاد ولی دقیقا چیزی که گفتین درسته؛ ذهن همون 1-2 بار که اتفاق ناجالب برات افتاده رو فقط میبینه و با بولد کردنش میترسونتت!

    یه بارم بوده که دقیقا یادمه داشت بارون نمی میزد و من سوار موتور بودم و باکسمم پر پر بود. داشتم دور فلکه میپیچیدم که نزدیک بود سر بخورم ولی یه لحظه پامو گذاشتم زمین و خدا منو نجات داد و صحیح و سالم رسیدم مقصدم.

    این همون مثالی هس که میگین باید هر بار که اون نجواهه خواس شروع کنه، این فکت رو براش بیارین تا خاموش بشه و منم بعضی موقع ها که یادوم هست با این روش کنترلش میکنم.

    تو بقیه موارد هم سعی میکنم که نادیدش بگیرم تا برتش، مثل آسمونی که یه لحظه ابریه بعد نیم ساعت آفتابی میشه.

    مورد بعدی تمرین آگهی بازرگانی مربوط به دوره عزت نفسه!!

    از پارسال برج 10 که رسیدم به این تمرین فک کنم فقط 3 بار رفتم پیش افرادی و ازشون خواستم تمرین رو باهاشون انجام بدم و اونا هم جواب منفی دادن. ولی ذهن به خاطر همون تخریب های قدیمی و کمبود عزت نفس، این موارد رو با هم مخلوط میکنه و یه آشی برام میپزه که 2-3 وجب روغن روشه!!!

    همیشه موقع انجام تمرین، اون مقاومت ذهنی هس. به قول شما 100 بار هم انجام دادم ولی ذهن اون موارد انگشت شماری که موفقیت آمیز نبوده رو برای خودش پایه قرار داده و داره اینطور منو میترسونه!!

    خدا رو شکر تمرین رو ول نکردم و با درک قانون تکامل تونستم افسارش رو بدست بگیرم و کوچیک کوچیک دارم ادامه میدم و بنظرم حتی تارگت مترو رو هم که زدم باید تا آخر عمر این تمرین رو انجام بدم!! از بس که تمرین قوی ای هس برای بهبود عزت نفس.

    جالب اینجاست که موارد بسیار زیادی بوده که موفقیت آمیزم بوده، مثلا هفته قبلی با 2 تا خانم تمرین رو انجام دادم و یکیشون چقدر تحسینم کرد و گفت واقعا خوندن این جمله ها اعتماد به نفس بالایی میخواد.

    باید سعی کنم بیشتر نیمه خیلی پر لیوان رو ببینم و هر بار قوی تر عمل کنم.

    خدایا فقط خودت کمک کن

    استاد الان جلسه 6 قدم 1 هستم و بر اساس چیزی که گفتین، امسال رو سال عزت نفس بالا نامگزاری کردم. اخیرا دوره قانون سلامتی رو هم خریدم ولی خوب شد که شروعش نکردم!

    الان به عنوان یه مورد تو قسمت رنج نوشتم که اگه تغییر و تحول اساسی تو عزت نفسم ایجاد نشه، قانون سلامتی رو استارت نمیزنم!!

    از خدا خواستم که کمک کنه یه اهرم رنج و لذت قوی و تاثیر گذار بنویسم، عین شما که برای وزن کم کردنتون نوشتین، تا عامل محرکی بشه برای بهبود عزت نفسم و مخصوصا تمرین آگهی بازرگانی!

    خوشحالم که در این خانواده صمیمی حضور دارم و میتونم زندگیم رو با کمک الله اونطوری که میخوام بسازم.

    شاد پیروز موفق و ثروتمند باشید

    I will succeed no matter what

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    زلیخا جهانگیری⁦ گفته:
    مدت عضویت: 2253 روز

    در یک لیوان که تا نیمه آب داره، وقتی در مورد نیمه ی خالی آن صحبت و استدلال کنیم، حق با ماست. و اگر در مورد نیمه ی پر آن هم صحبت کنیم بازهم حق با ماست.

    نکته اش اینجاست که تمرکز مستمر روی هرکدام که باشد، در نهایت نتیجه گیری و جمع بندی ذهن این است که آن را به /کل/ تعمیم می دهد.

    برای مثال بی شمار سلول های بدن ما، داره صحیح و اصولی و عالی کار میکنه. از قلب، از پوست، از ناخن ها، از رگ ها، از مفاصل، و … ولی در عین حال یک ناهماهنگی در یک قسمت بدن نیز وجود دارد، یعنی میشه گفت 90 درصد بدن داره در سلامتی و هماهنگی پیش میره، و 10 درصد در بیماری یا همان ناهماهنگی.

    نتیجه گیری و جمع بندی ما، یا ذهن ما چیست؟ آیا نگاهمان به خودمان این است که «من سلامت هستم» یا «من بیمارم»؟!

    هم 90 درصد واقعیته و هم 10 درصد. ولی چرا برچسبی که روی خودمان میزنیم اینکه «بیمار هستیم» است؟!

    این برچسب همیشگی، داره فرکانس ارسال میکنه.

    این برچسب ها را میتوان به پولدارها، به عملکرد نظام حاکم یا دولت ها، به عملکرد خودمان و … زد.

    برچسب نیمه پر که واقعیت است؟

    یا برچسب نیمه خالی که آن هم واقعیت است؟

    کدام به نفع من است؟

    کدام برچسب منجر به شکرگزار بودن من و رضایت از زندگی ام و حال خوبم می شود؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      داود نیکزاد گفته:
      مدت عضویت: 1905 روز

      سلام خانم جهانگیری

      مثالی که زدید برام خیلی جالب و تاثیرگذار بود من مدت 8 9 ساله که یک بیماری دارم و در تمام این مدت بجز اون بیماری هیچ مشکلی نداشته ام اما هیچ وقت هم نشده که به ذهنم بگم من 95 درصد یک آدم کاملم

      چرا پس ذهنم همیشه این بوده که من بیمارم یا من هنوز بیمارم ،بیماریم هنوز رفع نشده

      و به قول شما جمع بندی ذهنم همیشه این بوده که من بیمارم و این برچسب همیشه فرکانس بیماری فرستاده برام

      من مدتهاست که ذهنمو ثروتمند کرده ام و گفته ام که سلامتی ام میلیاردها ثروته برام روابط خوب و سالمم میلیاردها ثروته برام

      و قراره که به ثروتهام اضافه بشه نه اینکه من هیچ بهره ای از ثروت نبرده ام و یک فقیرم

      و شما که فرمودین این برچسبها را میشه در خیلی حوضه ها بررسی کرد

      تو روابط کسبو کار سلامتی و ثروت که نگاه میکنم آره همیشه 90 درصد همه چی عالی بوده و اگه همین مثال را سرلوحه همه جنبه های زندگیمون قرار بدیم با تکرارش باور میکنیم که 90 درصد من همیشه خوشبختم

      و جواب دهن شکنی میشه برای ذهن

      به امید 100 درصد عالی بودن همه چی در زندگی استاد، شما خودم و همه دوستان

      شاد و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام و عرض ادب خدمت استاد،مریم عزیز و دوستان گلم

    دوباره یه فایل و دوباره یک شاهکار دیگه از استاد دل ها،استاد خدا وکیلی تو چرا اینقدر عزیزی و حرفات به دل میشینه و آدم اگه هزار بار هم فایل هاتون را گوش بده بازم براش تازه اس و تکراری نمیشهبگم چرا چون حرف خدا را میزنید،چون حرف حقیقت را میگید

    گفتم بعد از یک مسافرت دو هفته ای به شهرهای هیر،اردبیل،زنجان،تبریز،قزوین،ارومیه،مهاباد،جلفا،ارس و گردش در شما غرب ایران عزیز و آب و هوای عالی با مردمان فوق العاده و مهمان نواز خصوصا مهابادی های عزیز که پرچمشون بالاست و منا شرمنده خودشون کردن با این رسم مهمون نوازیشون دلم هوای نوشتن یک کامنت کرده بود

    آقا من با این دوستمون که رفته بودیم مسافرت میگفت حواست باشه فلان شهری ها اینجورین فلان شهری ها فلان جورین منم هی بهش میگفتم همه جا آدم خوب هست بد هم هست اگه خوبی کنی خوبی میبینی و اگه بدی کنی بدی میبینی

    و مسافرت ما تموم شد و به خدا قسم من یک آدم بد برخورد نکردم و با هر کسی برخورد کردن به جز خوبی و انسانیت ندیده ام مثلا میرفتم صف نونوایی تا فهمیدن مهمون هستم گفتن هر چقدر نون میخوای بردار،میخوام بگم اگه انسان خودش درست باشه به انسانهای خوب هم برخورد میکنه

    یا تو این دو هفته کوچکترین مشکلی برای ماشینم پیش نیومد تا رسیدم به شهرمون دیدم ماشین استارت نمیخوره و استارتش خراب شد اصلا تعجب کردم من نزدیک شش هزار کیلومتر رفتم بدون هیچ مشکلی

    در خصوص فایل همیشه ما با اتفاق افتادن کوچکترین مشکل یا اتفاق در زندگیمون ،فرکانس و حافظه اون اتفاق بد را تو ذهنمون همیشه داریم و در پس ذهن و ناخودآگاهمون با اون دست و پنجه نرم میکنیم و اگه کوچکترین اتفاق مشابه ای بیفته با خود خوری و سرزنش میگیم که دیده گفتم ،دیده ای سریع قبلی هم همین اتفاق افتاد ،گفتم بهت که دوباره تکرار میشه ،همیشه همین آش و همین کاسه و هزاران فکر و خیال چرت و پرت که ساخته افکار آلوده و بیمار ما هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      فرحناز کریمی گفته:
      مدت عضویت: 1077 روز

      درود فراوان بر دوست خوب و عزیزم آقای درخشان بسیار خوش حالم از این همه هم فرکانسی چقدر زیبا دقیقا بیست روز پیش من هم این مسافرت را به شهر قزوین ،انزلی ،استارا ،اردبیل ،خلخال داشتم وچقدر انرژی گرفتم با چه انسان نهای شریف و عالی برخورد کردم خدا را شکر که در کنار دوستان خوب وهم مدار قرار دارم و بهترین لحظه ها را براتون آرزو دارم محمد جان عزیز موفق و سربلند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      فرحناز کریمی گفته:
      مدت عضویت: 1077 روز

      درود فراوان بر دوست خوب و عزیزم آقای درخشان بسیار خوش حالم از این همه هم فرکانسی چقدر زیبا دقیقا بیست روز پیش من هم این مسافرت را به شهر قزوین ،انزلی ،استارا ،اردبیل ،خلخال داشتم وچقدر انرژی گرفتم با چه انسان نهای شریف و عالی برخورد کردم خدا را شکر که در کنار دوستان خوب وهم مدار قرار دارم و بهترین لحظه ها را براتون آرزو دارم محمد جان عزیز موفق و سربلند باشیاز استاد عزیزم بسیار تشکر میکنم که با سفری که داشتند و به آکواریوم هم سر زده بودند برا من هم در شهر انزلی زیبا رقم خورد خدا را سپاس که استاد عباس منش با آموزه‌های زیبای خود مارا در مسیر روشن قرار دادند و زندگی زیبایی برایمان هرروز رقم میخوره مرسی استاد مرسی محمد جان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    منیژه حکیمیان گفته:
    مدت عضویت: 941 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام به استاد عباسمنش عزیز وخانم شایسته مهربان

    سلام به تمام دوستان هم راه وهم مسیرم

    راستش اول نمیدونستم چی بنویسم ولی با خواندن کامنت دوستان که الحق و الانصاف یه دانشگاهه اندازه صدها کتاب موفقیت درس نکته داره تصمیم گرفتم منم بنویسم

    استاد جان من از کودکی درگفتار حرف ر را نمیتونستم خوب تلفظ کنم وهمین باعث شده بود کلی مسخره بشم در دبستان هم کلاسیهایم بهم میگفتن زبون شل وکلی میخندیدن واین باعث شده بود که اعتماد به نفس من به شدت ضعیف باشه خجالتی وکم حرف باشم تا کمتر مسخره بشم تا اینکه در دوره راهنمایی در جشن دهه فجر در نمایشی نقش دلقک به من دادن بازی و صحبت‌های فی البداهه من خیلی باعث خنده دیگران شد بطوریکه نمایش ما خیلی مورد تشویق قرار گرفت ومن در مدرسه به چهره محبوب مشهور تبدیل شدم وهمین باعث شد خودم را پیدا کنم از اون وقت رفتاروارتباطم با دیگران تغییر کرد

    مورد دیگه اینکه من درخانه فرزند وسط بودم ویه برادر داشتم که 2سال از من بزرگتر بود خیلی به من حسادت می‌کرد از همون کودکی کلی به من وبرادر کوچکم ظلم میکرو وکتکمان میزد این از من آدم ضعیفی ساخته بود که باعث شده بود در بزرگسالی هم نتونم حرفم را بزنم واز خودم دفاع کنم 6سال در یه آزمایشگاه خصوصی کار می‌کردم وکارم عالی بود اکثر تستها را من میزاشتم با دقت بالا اما از حقوق خوب خبری نبود تا اینکه تصمیم گرفتم از لاک دفاعی بیرون بیام واز رئیس خواستم حقوقم را زیاد کنه ولی اون زیر بار نرفت وبهم گفت اگه راضی نیستی میتونی بری جایی دیگه

    منم این دفعه کوتاه نیومدم واز اونجا استعفا دادم بیرون اومدم به یه آزمایشگاه دیگه رفتم با حقوق بالاتر وبعد جهان بهم پاسخ داد استخدامی قبول شدم وهم کارم کمتر شد هم حقوقم بهتر

    آن وقتها با قانون آشنا نبودم حالا که با استاد آشنا شدم وقوانین را دارم یاد میگیرم میفهمم که همه اینها نتیجه باور های خودم، ترسهایم وضعف هایی بوده است که نمیخواستم بپذیرم که دارم

    میتونم بگم فکر نکنم کسی به اندازه من بوده باشه که در کودکی نوجوانی و جوانی وحتی تا دوسال پیش، که انقدر نزد خدا گریه کنه وبناله واز خدا کمک بخواد

    همیشه به خدا میگفتم چرا من، منی که سعی می‌کردم همیشه خوب باشم قلب مهربانی داشتم دل کسی را نشکسته بودم از خودم به خاطر دیگران گذشته بودم اما در بدترین شرایط روحی بودم گاهی میگفتم خدا منا نمیبینه صدام را نمیشنوه وغافل از اینکه همه اینها نتیجه فرکانس های خودم بودن

    چقدر خوشحالم که الان در این سن ودر این مکان مقدس دارم اعتراف میکنم به اینکه من هر چه بهم رسید از درد از رنج از غصه از اشکهایی که ریختم همه از جانب خودم بود

    الله مهربانم ممنونم که هدایتم کردی ممنونم که در 45 سالگی با استاد آشنا شدم ومسیرم عوض شد ممنونم که دوستان هم فرکانس دارم ممنونم که در کلاس درس استاد حضور دارم وبه خودم افتخار میکنم

    اون منیژه ترسو که به خاطر کتکهایی که در کودکی نوجوانی خورده بود نمیتونست از حقش دفاع کند دیگه زیر بار ظلم نمیره

    اون منیژه ای که به خاطر عزت نفس پایین نمیتونست برای خودش زندگی کنه وهمش حرف ونگاه مردم براش مهم بود دیگه این طور نیست واسه خودش زندگی میکنه داره لذت میبره داره زندگی را زندگی میکنه

    کلاس یوگا میره با گروه کوهنوردی به کوه میره وتجربه کسب میکنه با همه خوش برخورد ومهربانه

    مراجعین درمانگاه از زن ومرد باهاش با لبخند و روی خوش احوالپرسی میکنن ومن میبینم که دوستم دارن

    منی که به زور خانه مادر شوهر میرفتم وبا اشک چشم شب به خونه بر میگشتم حالا با شادی ولبخند میرم وشب با حال خوب وعالی به خانه بر می‌گردم

    منیژه ای که ترس از آینده فرزندانش داشت الان اونها را به دستان قدرتمند خداوند سپرده وایمان داره خدا نگهبانشان است

    منیژه ای که از آینده خودش می‌ترسید که حالا چی میشه چنان آرامش داره به صلح درونی رسیده که همکارهام وبعضی از فامیل بهم میگن تو چطور میتونی این قدر آرام باشی ومن لبخند میزنم میگم چون توکلم به خداونده واون بهترین دوست ویاوره

    گاهی آنقدر میخندم وکیف میکنم از چیز های کوچک که شاید دیگران اصلا به چشمشون هم نیاد که همسرم میگه بابا از سنت خجالت بکش تو الان 47 سالته رفتارت مثل بچه 5 ساله هست ولی من خدارا شکر میکنم که مثل یه بچه 5ساله دارم لذت میبرم واحساس خوب دارم

    همه اینها را مدیون شما هستم استاد عزیزم

    همه اینها را از شما ومریم بانو وتمام بچه های سایت دارم با خواندن کامنت های بچه ها ایمانم روز به روز قوی‌تر میشه وبه خودم میگم ببین قانون جواب میده وقتی برای فلانی جواب داده برای تو هم جواب میده پس ادامه بده روزهای بهتر در راهه خدا برای همه یکی است واین خودت هستی که میتونی نتایجت را عوض کنی روز به روز بهتر بشی

    ایشالا یه روز خیلی نزدیک میام واز نتایج بزرگم براتون مینویسم هرچند تا الان هم به میزانی که روی خودم کار کردم نتایج خوبی گرفتم

    خدارا هزاران بار شکر برای این نعمت بزرگ

    خدارا شکر برای اینکه لیاقت داشتم عضوی از این سایت الهی باشم خدارا هزاران بار شکر برای داشتن خانواده بزرگ وجهانی عباسمنش

    دوستتان دارم در پناه رب العالمین باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    سجاد گفته:
    مدت عضویت: 1478 روز

    درود و سلام به استاد عزیز، خانم شایسته و خانواده دوست داشتنی خودم سایت عباس منش

    یکی از مهم ترین مسائلی که حدودا سه سال من درگیرش بودم همون مسئله سربازی هستش که همه پسرا یا اکثر پسرا باهاش روبرو هستن

    یکبار اتفاق میافته و چون یکسری ها تجربه تلخ دارن ازش منو ترسونده بودن از این سربازی

    اسفند سال پیش رفتم با توکل به خدا پیگیر شدم و رفتم اردیبهشت آموزشی و الان هم یگان

    دقیقا میشه همون چیزی که باور داریم حرف استاد عزیز که ما چجوری به مسائل نگاه می‌کنیم

    وقتی واردش شدم آروم آروم دیدم نننههه اون صحبت هایی که چندین نفر برام گفتن نیست

    حتی شرایط جوری پیش رفت که برای من بهترین حالتش پیش اومد از هر نظر چه جزئی چه کلی

    یکی دیگه از مسائل این بوده که کسب و کاری داشته باشی و بخوای بری سربازی، میترسیدم از دست بدم ولی هم آدم مناسبش هم شرایط مناسبش پیش اومده و خداروشکر خداروشکر تا الان که 3ماه از خدمتم گذشته همه چیز خوب پیش میره و مغازم سرپاس خداروشکر

    حالا با شرایط پیش اومده و صحبت ها و باور هایی که دارم مطمئنم خیلی خیلی شرایطم از هر نظر بهتر میشه

    مفید و مختصر گفتم که ترس انجام ندادن و حرف بقیه و اینکه کاری انجام شده باشه و شکستی توش باشه همه اینا قراره ما رو به بهتر شدن سوق بده و صمیمانه از خدا ی خودم متشکرم که استاد عزیز را سرراهم گذاشت و استاد ازتون متشکرم که عاشقانه وقت میذارید

    هرجایی هستید سالم و سرحال باشید و شاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    زهرا جوهری گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    با سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم

    تجربه ای که به من کمک کرد با کنترل ذهنم بهتر از قبل عمل کنم در زمینه مهارت در رانندگی بود

    در شروع این تجربه تصادف کوچکی داشتم که مدتها رانندگی را کنار گذاشتم با اینکه قبل از این اتفاق مسیری رو روزانه برای انجام کارم طی میکردم

    بدنبال تضادی که برای انجام کارهام مواجه شدم واین نیاز شدید برای تجربه رانندگی وراحتی بیشتر ایجاد شد،با احساس خوبم وانگیزه واشتیاق ادامه دادم ولی باور اشتباهی که تو ذهنم بود اینکه هر از گاهی ممکنه تصادف کوچکی رخ بده وتقریبا 6 ماه یکبار این اتفاق هر چند سطحی رخ می‌داد

    تا اینکه شدیدا احساس نیاز برای تجربه رانندگی به تنهایی به شهرستان بدنبال تضادی رخ داد،

    با ترس وانگیزه فراوان حرکت کردم وباور اشتباه قبلی وترس باعث تصادف در عوارضی تهران قم شد که خانواده شدیدا نگران شدند وگفتند به تهران برگردم ومی دونستم اگر برگردم این ترس لذت تجربه رانندگی به جاهای مختلف رو از من میگیره واز خداوند کمک خواستم وبا احتیاط بیشتر وایمان بیشتر برای هدایتم حرکت کردم

    وخدا روشکر به سلامتی رسیدم وخیلی احساس خوبی رو بدنبال کنترل ذهنم وهدایت خداوند تجربه کردم

    وبارها بعد از اون تجربه به جاهای مختلف به تنهایی ویا همراه با پسرم مسافرت کردم وهمیشه قبل از حرکت، مسافرت ورانندگی ایمن رو از خدا خواستم وبه خوبی وبه راحتی انجام شده وهمیشه شکر گزار این تجربه زیبا هستم

    موردی دیگر که تغییر دیدگاهم بهم کمک کرده بهتر از قبل عمل کنم ،در مورد فرزندم واینکه اجازه میدم راحت تر از قبل تجربه آشپزی وکمک کردن در کارهای منزل وتصمیم گیری برای کارهای شخصی اش وبرنامه ریزی که دوست داره انجام بده،که این تغییرات هم به خودم کمک کرده وهم پسرم شادتر ورهاتر از قبل خواسته هاش رو مطرح میکنه وبه خواسته های من هم بیشتر توجه داره وهردو احساس خوب بیشتر وآرامش بیشتری تجربه میکنیم

    البته باور اشتباهی که در تجربه زندگی مشترک قبلی وترس هایی که ایجاد شده هنوز مقاومت زیادی برای حتی شناخت افراد با گفتگوی بیشتر

    زمانی که میخاد موضوع جدی تر بشه ایجاد کرده

    که نیاز داره بیشتر با خودم در صلح قرار بگیرم

    وتغییرات کوچکی هم ایجاد شده رو ببینم وکمالگرایی رو کنار بذارم وآرامش بیشتری بدنبال شناخت بیشتر افراد ودیدگاههای جدیدشون رو تجربه کنم

    خداوند را شاکرم بابت تداوم در این مسیر زیبا

    وعملکرد بهترم نسبت به قبل

    سلامت وشاد وسربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    شکوفه نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 741 روز

    سلام به استاد عزیزم با این آگاهی های عالی

    استاد عزیز سوال هایی رو که پرسیدید رو سعی کردم درباره خودم به سوالات جواب بدم

    و من یک قانونی رو (برای خودم جدید بود ) رو تونستم به خوبی درک کنم این هم این بود که وقتی به فایلی هدایت میشم چه هدایتی روزانه‌ام باشه چه فایل هایی که استاد آپلود می‌کنه و و و

    فایل هایی که بهشون بر میخورم و صحبت های استاد رو می‌شنوم حتما برای زندگی الان من درس بزرگی داره و باید درباره صحبت های فایلی که از استاد دیدم و نوشتم رو دربارش فکر کنم و مشکل و باور های اشتباه رو پیدا و حل بکنم

    می‌خوام قضیه ای از خودم رو بگم که برمیگره به خرداد ماه امسال که سال آخرم بود و چون می‌خواستم کنکور بدم امتحانات مدرسه و امتحانات نهایی( امتحان دروس عمومی برای کنکور (دیگه در کنکور هنرستان و نظری دروس عمومی گرفته نمیشه بلکه در خرداد ماه در حوضه امتحان رو از ما می‌گیرند)

    من رشتم گرافیک هستش ، ما در حین امتحانات مدرسه برای امتحانات دروس تخصصی باید کار عملی تحویل بدیم که بهش میگیم ژوژمان

    این کاری که باید تحویل میدادم سایز 50*80 بود که جز بزرگ‌ترین سایز های کاغذ حساب میشه، من ذره ای هم از این کار رو پیش نبرده بودم و بهونه می‌آوردم دارم برا کنکور میخونم

    دارم برا امتحانات نهایی میخونم

    دارم برای امتحانات مدرسه میخونم

    و روز ژوژمان نزدیک و نزدیک تر می‌شد

    درست یادمه دو هفته مونده بود به ژوژمان که من هدایت شدم به یکی از فایل های استاد درباره نتایج دوستان از آموزه های استاد

    من به فایلی هدایت شدم که آقا رضای عزیز شروع کردن به تعریف کردن اینکه یک قرض 20 ملیون تومانی داشت و چندین سال بود که میخواست این پول رو پس بده اما نمی‌تونست در هر صورت خداوند تو خوابشون هدایتشان میکنه که

    کار ها رو تکه تکه انجام بده

    کارتت رو تقسیم کن

    و آقا رضا با این کار به راحتی اگه اشتباه نکنم در عرض 1 ماه شاید هم کمتر اون قرض رو برمی‌گردونه

    حالا من نیومدم به این فک کنم که آقا جان این فایل هدایتی عه تو بوده فک کن ببین چه کاری رو باید تقسیم کنی و کم کم انجام بدی

    خلاصه دو یا سه روز قبل از ژوژمان میرسه و من میشینم پشت میز و این کار تموم نمیشه

    به دبیرم که میگم و حسابی ناراحت و عصبانی میشه و سه روز دیگه ازش وقت میگیرم بزور‌ و فک‌کنم روزی 20 ساعت پشت میز نشستم کار رو بردم برا قاب و تحویلش دادم

    و بعدش من کمر درد عجیبی داشتم چون کل تایمم پشت میز بودم و کار پر زحمت بود

    خلاصه اینجا خدا بهم یه پس گردنی محکم زد و من این درس ارزشمند رو گرفتم و تمام سعیم رو می‌کنم که هر فایلی رو میبینم خوب به این فک کنم برای حالای من چه درسی داره!؟؟

    گذشته رو فهمیدی پیداش کردی خب خیلی خوبه حالا ببین باید تو کجای زندگی‌هه الانت جاش بدی و درستش کنی

    حالا من آماده‌ام به سوالا به خوبی فک کنم و جواب بدم

    (الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    سر همین امتحان نهایی ها اولین امتحان ما عربی بود و وقت خیلی خوبی هم داده بودن و من هم خیلی خوب خونده بودم و می‌دونستم قراره عالی بدم(کلا 4 درس بود)

    ساعت 7 باید جلو در حوضه می‌بودیم ، من با دوستم میرم و تا موقعی که اجازه ورود بدن با دوستم حرف میزنم و من این باور محدود کننده رو هم داشتم و هنوز هم دارم ،که نه اگه من قراره یه امتحانی رو 20 بدم باید تا دیقه آخر درس رو دوره کنم و کل کتاب رو 3 الی4 بار همون صبح امتحان دوره کنم

    واگر نه من قبول نمیشم 20 نمی‌گیرم و اینا( چون من همه امتحان مدرسه رو اینطوری پاس کردم و 20 شدم و باور داشتم همه چیز سخته ، مخصوصا درس خوندن(اما نه آقا جان، من یک فایل از استاد دیدم که درباره 10 اصل درباره انیشتین صحبت می‌کرد، که تازگی ها گوش کردم و این رو فهمیدم فقط باید تمرکز داشته باشم و توجه و به خوبی و راحتی یاد می‌گیرم و برای اینکه مطمئن بشم تو زبان خوندن اخیر امتحان کردم و جواب داد)

    خلاصه اون امتحان عربی رو با ذهنیت اشتباه و البته چون تمرکزی نخونده بودم رفتم خراب کردم

    و شکوفه ای که همیشه امتحانات مدرسه رو عالی میداد وقتی دید عربی رو بد داده و از اسم نهایی ترسیده بود که سخته(در صورتی که عین کتاب اومده بود) 4 تا امتحانات بعدی رو هم بد میدم چون گذاشتم ترس و افکارم من رو اسیر خودشون کنن

    یا یه مثال دیگه

    حدودا 2 سال پیش من شروع کرده بودن به ایتالیایی خوندن یه چند جلسه ای میگذره و چون زبان جدیدی بود اصلا آشنایی نداشتم باهاش زباد عملکردم خوب پیش نرفت تا اینکه میخوره به این اعتراضات و اینا کلاس برای مدتی کنسل میشه

    فک‌کنم یه 3یا4 ماهی کلاس کنسل میشه و اون 5 تا درسی که داده شده بود و من خوب پیش نرفتم بودن رو شروع کردم به دوباره خوندنو‌ خوندن که میزنه بعد تموم کردن درس چهارم کلاس مجددا شروع میشه و شکوفه ای که دبیر ازش ناراضی بود با اعتماد بنفس بالا میگه که اره من درسارو خوندم ‌دوره کردم ‌ و معلم شروع میکنه ازم سوال کردن و منم خیلی خوب جواب میدم و خیلی خیلی ازم راضی بود

    و توی اون جمع کلاس فقط من عالی بودم

    خلاصه انقد اعتماد بنفسم بالا بود که با اینکه سوالات کتاب کلا ایتالیایی بود و فقط باید ایتالیایی حرف می‌زدیم و درس رو ایتالیایی توضیح می‌داد، اون جلسه به طرز معجزه آسایی‌ درس رو فهمیدم جواب میدادم و کلا ترکونده بودم

    خلاصه سَوای اینکه غرور میگیرتم یواش یواش بازدهیم میاد پایین

    بعد وارد ترم بعد میشیم و نجواهای شیطان شروع شدن( چون بازدهیم یکم اومده بود پایین) و من دوباره اسیر ذهنم شدم که اره یادته همون اولاشم‌ تو خوب نبودی، تو کلا بدرد زبان خوندن جدید نمی‌خوری

    سخته

    یادش نمیگیری و فلان

    انقد این نجواها اومد که کلا اون ترم دوم نابود بودم و نتایج اصلا رضایت بخش نبود طوری که جلسات آخر رو بزور میرفتم و یا نمیفرتم

    انقد ترس توم‌ افتاده بود و اعتماد بنفسم‌ اومده بود پایین

    با اینکه می‌گفتم اشکالی نداره این ترم تموم شد دوباره مث اونموقع ها شروع کن به خوندن، نتونستم تا الان

    تا همین الان ترس درونم بود و میترسیدم از شروع دوبارش ولی بعد از دیدن این فایل گفتم نه تو دیگه عوض شده تو شکوفه 2 سال پیش نیستی تو الان 4 ماهه که داری رو خودت کار می‌کنی ، ایمانت قوی تر شده، به خدا نزدیک تر شدی، کلی مسئله حل کردی تا الان، کلی اشتباهاتت رو پیدا کردی و حلشون کردی و و و

    پس تو میتونی چون توعوض شدی

    پس نتیجه متفاوت خواهی گرفت

    خدارو شکر

    هزاران هزار بار شکرت

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    “درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

    هفته قبل به دلایلی من و خواهرم به مدت یک هفته تو خونه تنها بودیم

    و باید خودمون کار‌هارو‌ رو مخصوصا غذا رو آماده میکردیم

    تو این یک هفته مسئولیت غذا با من بود و من هم تجربه غذا پختنم نسبت به خواهرم کمتر بود

    برای روز اول برنج گذاشتم و طبق روال قبل برنجم یا بهتره بگم برنج هر دوتامون شفته می‌شد ، باز هم شِفته شد

    هی میگفتیم خب بالاخره آبش رو چقد بریزم نصف بند هم میریزم باز خمیر میشن‌ برنجا

    بعد من و خواهرم به این نتیجه رسیدیم که چرا باید یک اشتباه هی تکرار و تکرار بشه و گفتیم بیا به این فک‌کنیم که چه چیزی رو توش تغییر بدیم که درست بشه

    بالاخره باید اشتباه کنیم که از اشتباهاتمون درس بگیریم اما تا الان ما از اشتباهات برنج پختن درس نگرفتیم و اون اشتباه رو تکرار داریم می‌کنیم

    و بعد ما فهمیدیم‌ که آقا جان چرا ما از همون اول که برنج رو گذاشتیم بپزه و یه بند انگشت آب داره درش رو میزاریم!! بیا این دفعه تا یه حدی آبش رو بکشه بعد درش رو بزاریم که دم بکشه

    خلاصه من این روش رو امتحان کردم و اصلا برنج شِفته نشد و برعکس عالی پیش رفت

    یا یه مثال دیگه

    من بعد از درست پختن اون برنج بقیه غذاهای اون هفتم که همرو‌ برای اولین بار میخواستم بپزم و تجربه کنم عالی پیش رفتن و از خودم حسابی راضی بودم اعتماد به نفس عجیبی کرفتم

    خلاصه آخرین روز من میام که ماکارونی بپزم و برخلاف غذاهای قبل این غذارو زیاد پخته بودم و تجربه داشتم به غیر از تَه دیگ انداختنش

    منم چون خیلی اعتماد بنفسم رفته بود بالا گفتم کاری نداره که اینم می‌تونم!

    من ته‌دیگ رو گذاشتم و گذاشتم غذا دم بکشه با خودم گفتم خب من بلدم و اینا مه یه دفعه به خودم اومدم که نه خدایا من بدون تو هیچم من به هدایت های تو محتاجم من اولین بارمه ته‌دیگ انداختم خودت هدایتم کن که کی زیرش زیاد باشه، کی زیرش کم و کی خاموشش کنم

    که اینجا من این درس رو گرفتم ما بدون خداوند هیچوقت عالی نیستیم

    خداست که داره مارو هدایت می‌کنه و به موفقیت های کوچیک و بزرگ می‌رسونتمون

    خدایا شکرت که اینارو خیلی خوب درک میکنم

    خدایا من در برابر الهامات و هدایت های تو فقیرم

    ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

    توی این مثال قبل از اینکه رو خودم کار کنم همش یه سری حرف های منفی و اشتباه میشنیدم

    همش اتفاقات نا جالب و به این باور رسیده بودم که این اتفاقات عادیه در زندگی و دیگه انقد به تضاد رسیدم که بالاخره قبول کردم و فهمیدم بخاطر افکار ما و فرکانسی که میفرستیم این اتفاقات نا جالب رو دریافت می‌کنیم

    و خدا شاهده تو این 4 ماه که رو خودم اساسی کار کردم و ورودی هام رو کنترل کردم هواسم‌ به افکارم بود و دائما به صورت آگاهانه توجه به زیبایی ها داشتم و از نکات منفی که دیده بودم صحبت نمی‌کردم و توجه نمیکردم

    از همون روز اول نتایج اومد

    و ما ماه بعدش با مدرسه رفتیم اردوی‌ شمال و به طرز باور نکردنی‌ای همه چی به نفع من و خواهرم پیش میرفت

    بدون اینکه ذره ای غر بزنیم و ناسپاس باشیم

    بهترین اتاق ، بهترین آب، بهترین قسمت غذا( چون سلف سرویس بود و در جنگل بودیم موقع عصرانه یا شام به ما یه سری غذا ها می‌رسد که خیلی ها نرسیدند بخورند (چون اون یه بخش غذا محدود بود (تنوع غذا ها هم بالا بود))و اینا همش از هدایت خداوندن بود

    خداوند مارو هدایت کرد که ما ساعت 9 صبح پاشیم‌ و ببینیم میز رو تازه چیدن و بهترین چیز هارو بخورم اما 1/2 بچه ساعت 12 پاشن و جز املت‌ و نیمرو‌ سرد چیزی نمونده باشه( چون هوا بارونی و خنک بود)

    خداوند ما رو هدایت کرد که برا جای‌ اتاق ها و هم اتاقی ها سخت نگیریم و اتاق ما جایی افتاد که بغل حموممون آبگرم‌کن بود و آب سرد نشد )

    و فقط گذاشتم خداوند هدایتمون کنه و بهترین چیز ها نصیبمون شد

    و یا اینکه هفته قبل که ما تنها بودیم خانواده برن شهرستان و بدون گیری و با افتخار بزارن ما بمونیم خونه

    (چون خواهرم ماه عه دیگه کنکور داره(کنکور فنی با بقیه کنکور ها تایمش‌ فرق داره))

    و من و خواهرم به لطف الله از اون جمع منفی، افراد منفی و اتفاقات منفی دور موندیم و کلی رو خودمون کار کردیم و من کلی چیز های جدید یاد گرفتم

    خدایا شکرت

    عاشقتم

    خوشحالم که زندگیم رو گذاشتم تو پیش ببری

    د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

    اول اینکه به این فک کنم چه روش، چه باور، چه افکار و یا ایمانم رو تقویت کنم که نتیجه بهتر بگیرم

    دوم اینکه نگذارم ترس در درونم رخنه کنه

    و بیام با یادآوری کردن به خودم با نوشتن موفقیت هایی که تونستم افسار ذهنم رو در دست بگیرم و نتیجه صد برابر بهتر بشه رو بنویسم و یادآوری کنم

    سوم اینکه نترسم و به این ایمان بیارم که من عوض شدم افکار و باور هام عوض شده ایمانم قوی تر شده و دوباره و یواش یواش شروعش کنم

    خدارو شکر که به این آگاهی ها هدایتم کرد تا مشکل الانم‌ رو بتونم پیدا و براش حل مسئله پیدا کنم

    خدارو شکر

    و باز هم سپاس گزار استاد عزیز هستم که بزرگ‌ترین دست خداوند روی زمین هستند

    شکر

    به قول استاد عزیز

    در پناه الله یکتا شاد ، سلامت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم

    آمین‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    جواد خرم گفته:
    مدت عضویت: 1172 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خوشگلم و خانم شایسته گرامی

    سلام به دوستان عزیزم در سایت عباس منش

    از اینجا شروع می‌کنم که من از بچگی عاشق حرکت کردن و تجربه چیزهای جدید هستم و تجربیاتی که استاد از دوران کودکی و جوانی از خودشون تو قم می گه رو من هم توی اون سالها توی قم تجربه کردم و از 22 سالگی

    من هم مهاجرت کردم به امید زندگی بهتر و تجربیات جدید

    من شغل ام آشپزی ایرانی هست و شغل پدرم هم رستوران بوده. عاشق آشپزی هستم و از ش لذت می برم

    در سال 85 در گلزار شهدای قم کترینگ داشتم

    و در مدت 2 سال چند تا زمین و ماشین و هر چی که می خواستم رو بدست آوردم

    بعد مسیر زندگی ام را گم کردم و تو دام اعتیاد افتادم

    توی همون سال ها چندین و چند بار مهاجرت کردم و هر بار هم چون تو ی کارم خیلی مهارت دارم موفق میشدم

    ولی به خاطر این که کارم از ریشه مشکل داشت نمی‌تونستم موفقیت ها رو حفظ کنم

    و هر بار دو قدم به جلو چهار قدم به عقب

    توی سیکل معیوب گیر کرده بودم همش در حال تغییر مکان و کشور بودم ولی قافل از این که همه جا آسمون یه رنگه تو باید مشکل رو از درون حل کنی

    من 38 سال دارم دوستان خوبم و چون مدرسه هم تا دوران ابتدایی بیشتر نرفتم و کلا توی کار و بازار و بیزینس بودم و خیلی کنجکاو بودم و دست تو هر سوراخی کردم خیلی گزیده شدم نمی گم این کار درست یا غلط ولی منطقی نیست با این همه بلایی که سرم آمده من زنده باشم و سالم و ورزشکار و 7 ساله پاک از هر دود و الکل و شاگرد خوب استاد عباس منش عزیز.

    فقط لطف پروردگارم بوده که از اون دنیای مردگان نجات پیدا کردم و بهشت رو توی این دنیا دارم تجربه اش میکنم

    من چندین سال هست که دارم روی خودم کار می کنم و انجمن معتادان و سایت عباس منش و دوره ها و قرآن

    از من یک انسان دیگری ساخت و 180درجه با گذشته فرق کردم خدا رو بی نهایت سپاسگزارم

    من به خودم قول دادم که در گذشته از هر کجا که زمین خوردم دوباره بلند میشم و کارهای نیمه کاره که گذاشته ام رو تمام میکنم

    اول از مهاجرت تهران شروع کردم و کلی توش موفق شدم

    ولی می خواهم از این مهاجرت آخرم صحبت کنم که ذهنم با مقاومت شدیدی نمی گذاشت حرکت کنم و می خواست فریب بدهد .

    من سال 2016به استانبول با خانواده مهاجرت کردم و چون کارها همیشه برام راحت پیش می‌ره به بزرگترین کشتی تفریحی استانبول سودا تور هدایت شدم و شروع به کار کرد م.

    اون زمان من کلی دلار از ایران با خودم آورده بودم

    دلار اون سال 3500تومان بود و 10000دلار توی جیب فقط گذاشته بودم

    حقوق آشپزی تو کشتی برای 12 روز در ماه 1000دلار بود و کلی هم روز های تعطیل من از لیدری و مسافر پول در می آوردم

    توی کشتی الکل نامحدود بود و من چون توی ایران مواد مصرف میکردم و مشروب تو ایران جرم بود و میگفتم که الکل اشکالی ندارد اینجا به جای آب الکل مصرف میکردم

    و من در کشتی تفریحی و شاد غمگین‌ترین آدم بودم

    و یه روز با ورشکستگی کامل روحی و مالی و عاطفی

    چشمان رو باز کردم دیدم ایران هستم

    و یکدفعه از کشتی رفته بودم و کار را لنگ گذاشته بودم با بی مهری تمام

    و در ایران با نگاه تمسخرآمیز اطرافیان روبرو شد م که میگفتند ما می‌دانستیم که تو یک روز برمی‌گردی و بیچاره میشی ههههه

    سال ها گذشت من از گذشته درس ها مو گرفتم .

    بعد از مهاجرت دوباره به تهران که موفقیت آمیز بود گفتم می خواهم مهاجرت کنم به خارج از کشور ولی این بار تنها یه کوله برداشتم و 300یورو تو جیبم گذاشتم به خدا که با آرامش بدون ترس گفتم نه به چیزی اعتیاد دارم

    نه توی دوره قانون سلامتی چیز خواستی قرار بخورم

    آب و یه وعده غذا تمام

    من رو خدا هیچ وقت یادش نمیره من از پس کار های بزرگ تر از این هم بر آمدم این که بابا چیزی نیست

    من ماهر ترین آشپز ایرانی هستم بهترین رستوران های دنیا التماس من رو میکنند میرم به آمد الله

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ذهن شروع کرد به وراج ی و فریب من

    که یادت رفته مثل اینکه تو استانبول چه بلایی سرت آمد الکلی شده بودی بدبخت

    گفتم اون وقت این آگاهی ها رو نداشتم از درون احساس خلع میکردم و می خواستم با یه چیزی پرش کنم

    ذهنم گفت تنها دوام نیاری اون دفعه با خانواده بودی

    گفتم خدا برام بسه دستا شو می فرسته

    گفت الان 38سالت شده کارت تمومه دیگه

    گفتم تازه شروع زندگی از این به بعد هست این همه آدم تو 60سالگی به موفقیت رسیدن تو چجوری میگی نمیشه

    ذهنم گفت قوانین خیلی سخت تر از گذشته شده

    گفتم میرم هر چی بگی کار ها من ساده انجام میشه حالا ببین

    گفت بدون پول تو کشور غریب می خواهی چیکار کنی

    گفتم من سرمایه ام خودم هستم من باید تو عمل ایمان رو نشون بدم مطمئن هستم در ها باز میشه

    گفتم دیگه حرف ها تو باور ندارم هر چی قلبم بگه میگم چشم دیگه بشین و نگاه کن

    2 هفته پیش ساعت 6 صبح میدان تکسیم بودم شب تو پرواز نخوابیده بودم راستی تمرین عزت نفس استاد که می گفت تو پرواز غذا 2تا بگرید رو انجام دادم ولی چون توی دوره قانون سلامتی هستم غذا رو دادم به کبوتر های میدان تکسیم

    رفتم یه اب معدنی گرفتم شد 30 لیر

    رفتم از یه هتل پرسیدم شبی چنده اتاق زد رو ماشین حساب گفت 180 یورو

    آمدم بیرون به خودم گفتم داش جواد با پولی که آوردی

    یه روز میتونی استانبول بمونی هههه

    ذهنم گفت این هم یه نشونه بیا برگردیم همه چیز اینجا گرون شده دیگه مثل قدیما نیست

    گفتم ثروت بی نهایت به دست میارم خدا من رو نیاورده اینجا که رهام کنه فقط بشین و نگاه کن

    ساعت 8 صبح راه افتاد م اولین رستوران ایرانی تو خیابون استقلال گفتم برای کار آمدم گفت اوکی اتفاقاً آشپز می خواهم و تا یه ساعت دیگه بیا حاجی بیاد و کارتو ببینه با ایشون باید صحبت کنی گفتم میرم یه دور میزنم میام

    یک دفعه یه احساسی بهم گفت برو کشتی سودا تور

    50 یورو یه سیم کارت ترکسل خریدم

    یه استانبول کارت خریدم رفتم سمت مترو برم بشیکتاش سواحل زیبای ببک

    ذهنم شروع کرد دوباره

    گفت برو هوس کتک کردی یادت رفته که چطور 8 سال پیش بهشون نامردی کردی گذشتی رفتی از کشتی

    گفتم اون زمان من تو حال خودم نبودم اصلأ نمی دونستم کجا هستم الان فرق کرده همه‌چیز برو بابا

    ذهنم گفت تو دیونه شدی خوب وایسا همینجا این که گفت ما نیرو می خواهیم با شرایط عالی کجا میخوای بری

    رفتم کشتی بزرگ سودا تور کلی نسبت به 8 سال پیش تغییر کرده بود یه طبقه به کشتی اضافه شده بود

    شده بود 4 طبقه

    با کاپیتان کشتی صحبت کردم گفتم صاحب کشتی کجاست گفت رفته باشگاه گفتم اگر میشه باهاش تماس بگیرید چون کار دارم می خواهم برم

    زنگ زد گوشی رو گرفتم خودمو معرفی کردم گفت پسر تو کجا رفتی یه دفعه وایسا الان میام

    ذهنم گفت زود برو همون رستوران تا داستان پیش نیومده

    گفتم منتظر میمونم چی می خواهد بشه مگه

    علی آقا آمد خیلی صمیمی و گرم بهم خوش آمد گفت

    بهم گفت بریم من باید ماشین رو بزارم خونه و 8 کیلومتر پیاده روی کنم بیا با هم بریم تو را صحبت می کنیم

    تو ماشین می خواستم از خوشحالی گریه کنم

    اصلاً به روم نیاورد گفت چه خوب شد که آمدی سرآشپز ما چند وقته رفته چین و الان تابستان هست خیلی سرمون شلوغه از امروز مشغول کار شو

    من دیگه روی ابر های صورتی بودم

    الان که دارم این کامنت رو مینویسیم توی کشتی هستم و یکی از زیباترین مناظر طبیعی دنیا ساحل ببک تنگه بسفر قسمت اروپا و روبروم قسمت آسیایی هست

    نمیدانم باید چی بگم فقط خدا رو بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      علیرضا جلالی گفته:
      مدت عضویت: 1035 روز

      سلام به آقا جواد عزیز

      داستانت مثل کتابها میمونه واب واقعیت داره و نشون دادی که چقدر ایمان داری چقدر عزت نفس داری و چقدر تغییر کردی و این هم پاداش شجاعت و نترسیدن شماست.

      بهت تبریک میگم و این شادی و حال خوب گوارای وجودت.

      ایشالله یه روزی بیام استانبول و اون کشتی تفریحی ببینیمتون.

      شاد باشید تندرست و ثروتمند در دنیا وآخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    مینا منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1075 روز

    سلام حضرت استاد و مریم جان و دوستان

    جهان آینه ماست

    با این جمله شروع شد و باید بارها برای خودمون تکرار کنیم که جهان اینه ماست که باورهامون زندگی سازمون هست و باید هواسمون به باورهامون باشه

    یکبار شکست رو نباید باور کنیم.

    یکبار اتفاق بد رو نباید زیر بار هزار بار اتفاق خوب ببریم.

    یک اتفاق نا مناسب رو مرجع نکنیم باور نکنیم نجوا نکنیم سرزنش نکنیم.

    سوالات تمرین داده بودید که چی رو باور کردی و بارها تکرار شد

    استاد من باور کرده بودم شوهر باید بدعنق باشه و بد اخلاق و زور گو

    خوب همیشه همسرم زورگو و باب میلم نبود

    از وقتی تغییر کردم و شروع کردم به باورهای جدید به نکات مثبت همسرم

    همسرم تغییر کرد و شده عسل

    نه برای خودم حتی برای دوست جانم هم همین اتفاق افتاده و الان لیلی و مجنون هستن

    استاد یک روند رو نباید باور کرد تا به مرور تکرار بشه.

    راه حل اینه یه اتفاق ناجور که می افته رو باور نکنیم و بهش توجه نکنیم

    دوستی کامنت گذاشته بود نمی تونم تو خیابون تنها بیرون برم چون دوبار تا حالا مورد خفت گیری قرار گرفتم

    بهش گفتم اگه بتونی هر شخص جدیدی که تو زندگیت وارد میشه از این اتفاق نگی از ترس ت نگی می بینی همه چیز تموم میشه

    قانون بزرگ و بلند بالای=به هر چیز توجه کنی بزرگ و بزرگتر میشود.

    استاد چقدر خوب یادمه.خانواده مون که هیچ خانمی ماشین دار نیست و رانندگی نمی کرد

    باور نکردم و شروع کردم به باور سازی و جور شد ماشین شخصی بخرم و قفلش برا خانواده باز شد و خواهر و چند نفر دیگه هم ماشین دار شدن و رانندگی میکنند.

    یه نکته دوستان

    همان طور که یکبار تو مسافرت دیدین اتفاق بد افتاد باور نکین همیشه مسافرت بد میگذره

    اگه یکبار هم مسافرت هاتون خوش گذشت باور کنین همیشه مسافرت ها خوش میگذره تا باز هم اتفاق بیوفته.

    همسر من به شدت بد مسافرت بود و از همسفری باهاش فراری بودم

    برای اولین بار یادمه یه سفر کوتاه یکی دو روزه بیرون شهر داشتیم و البته که من در مسیر توجه نکات مثبت بودم خیلی بهمون خوش گذشت و اومدم خونه و دفتر شکرگذاری چند صفحه از اون سفر نوشتم و حالا که به گدشته فکر میکنم میبینم چقدر همسرم فرق کرده و خیلی در سفرها بهتر شده و دیگه بهمون خوش میگذره.

    الان که سوال شد یادم افتاد و به خاطر مثال زدن یادم اومد واگرنه یادم رفته چی کار میکرد که دگتو سفر ها باهاش بهم خوش نمیگذشت.(؛

    در پناه حق خوشحال و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: