چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 37
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای هدایتگرم به سمتی که من میخواهم هدایت میکند به سمت خوبیها و فراوانیها و نعمت و ثروت و آرامش و شادی خدایا شکرت سپاسگزارتم
به نام خدایی که فرمانروای جهانیان است خدایا امروز راه درست رو به من نشان بده خدایا امروز تو برام کاسبی کن که تو بهترینی من هیچم در برابر قدرت و توان تو
سلام استاد جان ممنونم از فایل عالیتون این فکر کنم دومین کامنت من در این قسمت است
از موقعی که فایل رو دیدم و کامنت هاشو خوندم بهتر و بیشتر سعی دارم ذهنمو کنترل کنم و فریبشو نخورم و موفق هم میشم
تو خیلی از فایلها استاد میگن که وقتی میخوای ذهن نجواگر تو را اذیت نکنه ذهن رو شاید نتونی کنترل کنی اما میتونی در مورد چیزی دیگه صحبت کنی مثلا از خواسته حرف بزنیم همین حرف زدنها کم کم باعث میشه بتونیم ذهن رو کنترل کنیم که ما رو به ناکجا آباد نکشه که بعد پشیمونی به بار بیاره خدا رو شکر میکنم از زمانی که با استاد و این سایت آشنا شدم روز به روز دارم بهتر میشم
و میتونم در مواقع مهم از ناخواسته ها اعراض کنم و توان کنترل ذهن رو بدست خودم بگیرم
اینم مدیون آموزهای شما هستم
خدایا شکرت که مسیر درست رو به من نشان دادی و منو لایق خوبیها و آرامش و ثروت دونستی
خدایا امروز همه کارهامو به راحتی و آسونی انجام بده
خدایا امروز واریزی پول زیاد میخواهم
خدایا شکرت سپاسگزارتم
استادممنونتم مریم جان دوستت دارم
سلام استاد عزیزم
امروز به یه موضوعی فکر کردم میخام واسه شما هم بفرستم
با وجود حرفهای شما زندگی من خیلی تغییر کرده خیلی خوب وعالی شده .ای کاش من موقعی که ازدواج کردم باشما آشنا میشدم کاش در دوران نامزدی با سایت شما آشنا میشدم اون زمانهایی که به مشکل بر میخوردم ونمی دونستم چیکار کنم .ای کاش دوران بارداری ومادر شدنم با آگاهیهای شما آشنا میشدم
استاد عزیزم این ای کاش ها الان سودی نداره من 40 سال رو در ناآگاهی وجهالت زندگی کردم البته که خدارو شکر میکنم تواین عمر باقیمانده انقدر همه چیر عالیه اونقدر از زندگیم لذت میبرم که گذشته فراموشم شده.شما بهم یاد دادی به گذشته توجه نکنم.
من زمانی که ازدواج کردم خیلی به سخنرانی های مذهبی گوش میدادم به سخنرانیهای خیلی معروف ولی استاد مهربونم هیچ کدوم نتونستن مسیر زندگی منو به سمت خوشبختی ببرن غیر از خودشما.
استاد من بااگاهیهای شمابا آرامش با لذت بردن از زندگی اشناشدم شما یه دونه هستید تو دنیا.
الهی همیشه سایه مهربون وپر از لطف شما بالا سرم باشه. والهی که نگاه محبت آمیز خداوند به شماباشه تا ابد.سپاسگذارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس گذارهدایت گری هستم که مارو به سمت راحتی شادی نعمت خوشبختی و ثروت هدایت میکنه و چنان جملات مطالب ناب و خالص و رایگان رو برامون بیان میکنه ، و دعوت شده ایم بسمت بزرگی و برکت
درود بر استاد بزرگوارم که خالصانه و با نیت پاک این مطالب رو برایگان برامون میذاره.
نکته فوق العاده حساس ای رو استاد مطرح کردند و بسیار در زندگی مون اتفاق افتاده و اتفاق خواهد افتاد و ما باید برای این نکته مهم که ممکنه بکل یک استعداد توانایی مون رو بهمین روش ذهن کنار بذاریم و نامید از موفقیت و پیشرفت باشیم.
الحمدالله امروز این نکته اساسی رو براساس اتفاقی که افتاده بود برام بهتر فهمیدم و تصمیم بهتری بطبع گرفته ام
از مواردی که مشکل جدی و مهم زندگی من هست و بوده: بحث روابط و ارتباط به دختر ایجاد رابطه صمیمی و طول رابطه
متاسفانه یا خوشبختانه در خانواده ای بزرگ شدم که بسیار مذهبی و بسیار غیرتی بودن و حتی زمان نوجوانی اجازه استین کوتاه پوشیدن زشت و ناپسند بود و بخاطر خجالتی بودن و ساکت بودن و که مقداری مربوط به درون گرایی بودن من داره و هم اینکه در اجتماع من بسیار ساکت و گوش به حرف بودن بسیار مورد پسند و نمره بالایی داشت.
و بطوری که تا یادم میاد هم در مدرسه هم در خانواده فامیل شلوغی و جنب جوش و شاد بودن مورد احترام و نبود بلکه سرکوب میکردنند.
در کودکی با وجود ذهن درست و خود بودن و زیبا بودن جذاب هستیم ولی در مورد من بخاطر سرکوب خانواده برای ار تباط گیری با دختر و همبازی کودکی با دختر فامیل یا کوچه یک نهی و دور ی ملموس و واضح و اجباری بود که تا الان بیاد دارم.
و به این صورت که میگفتن تونباید با دختر بازی کنی و بیرون بری
من بخاطر همین مورد کمی خجالتی شدم و همین خجالتی و کمرو بودن عامل دفع من پیش هم سن سالان دختر و حتی پسر.
تا اینکه بزرگ شدم و کم کم خودم مسجدی و زمانی که دختری میدیدم با حجاب باز و راحت تر شنیده بودم که فلان نفر در این موارد که سرش رو پایین میندازه و حتی من صلوات میفرستادم ذهنم شیططانی نشه
اینهم بدلیل موارد متعدد شنیدن این مورد که دختر و پسر مثل اتیش و پنبه هستن ،از عمامه به سر ها.
بهمین دلیل من نخواستم تو این مورد جهنمی بشم
پس با تماام وجود کنترل کردم.
خدارو شکر تا یک جایی خوب بود ولی از خیلی استعداد ها و تجربیات و نیرو ها و انگیزه های من این مورد گرفت.
قطعا که هر اتفاقی میافتاد تجربه بود و بالاخره ادمی یاد میگیره چی بهتره و به نفع.
روابطی ایجاد کردم و لی بخاطر باور اصلی : اگر تو رابطه بگیری دوست بگیری کارت تموم جهنمی و خدا دوست ندارع حمایتی دیگه هیچ موردی نداره. این بزرگ ترین ترس من هست و ترمز اصلی
در تمام این سال هایی که باور کاشته شد بمرور رشد کرد رشد کرد و هر بار تایید میشد .
من شکست های متعدد ی خودم و پس زده شدن های متعدد که بدلیل باور من کافی نیستم و شرک و نبود کوچکترین فکری که انگیزه ای بده و بگه بابا اینطوری گفتن نیست. موفقیت موفقیت بیشتر میاره . نتونستم.
——–الحمدالله وقتی ادم حالش خوب میشه میتونه برعکس گذشته اش تمام زندگی شو گل و بلبل زیبایی کنه.——–
اما بلطف خدا من توی قران جستجو کردم جستجویی مانند استادمون
فهمیدم درست نیست فهمیدم خدا ادم گنده عظیمی نیست ادمی فکر نمیکنه فرکانسی فکر میکنه
خدا این حرف هارو نزده-خدا وضع انسان و بنده اش رو میفهمه و محدودیت سفت سنگین نذاشته
فقط هر چی گفته به نفع خوشبختی ما گفته و میگه هر کاری میخای کن فقط به خودت ضربه نزن تو محترمی ارزش داری
با هر ادمی بریز بپاش نکن و با هرکسی خواستی باش ولی حدودش اینکه شما از هم راضی باشید
هر کاری میخای کن اگر اسیب زدی بخودت برگرد .—و تو نمیتونی کسی رو اسیب بزنی. —تمام—
این چیزیه که من فمیدم الحمدالله اشنایی با این حرف هایی خالص هیچ کجای زندگیمون نه شنیدیم نه گفتن نه کسی خواهد گفت هدایت شدیم و من رو خیلی کمک کرد بهتر بشم و افسردکی از بین بره.
بعد از اون یک دورره ارتباط گیری خریدم و بسیار راه منو انداخت کمک کرد و باورهام بهتر شد اینکه جواب میده میشه -امکان داره- برای دیگری شده برای تو ام میشه-
من الان این باور هارو دارم و حالم بهتره وحرکت هایی ر و زدم پا روی ترس هام گذاشتم تو دل ترس نه شنیدن -ترس صحبت و شروع -ترس حرف کم اوردن – ترس اضطراب اجتماعی – ترس نگاه بقیه– دارم حرکت میکنم.
ولی باز تجربیات قبلی نشدن هایی که من با افرادی میخاستم ارتباط بگیرم توی ذهتم میاد و شروع میکنه به میخکوب کردن من خواسته ام ارادم یه چیزه میخکوب شدن ترس و حرکت بدن وذهنم چیز دیگه
تو نمیتونی جذاب نیستی حرف کم میاری با این جمله شروع کننده فایده نداره جذاب نیست مسخره
ابرو خودتو نریز همین جا وایسا ول کن بیخیال
و در عوضش بارها بارها ارتباط گرفتم فوق العاده قوی خوب پیشرفت
حالا باید برنامه بریزم و سعی کنم یاداوری کنم خوشحال کنم سپاس گذار باشم بخاطر تکتک نعمت و حس خوب که قبلا تجربه کردم
درس بگیرم از گذشته ام و سعی کنم از خجالتی بودن از حس کوچک بودن دست بردارم و خودم رو عزیزتر و محترم تر کنم.
انشالله همه مون مورد لطف و ثروت پول رابطه عاشقانه بیکران قرار بگیریم.
واقعا کیف کردم از این فایل. دمت گرم استاد جون.
قلب من خیلی با این فایل ارتباط برقرار کرد. چون مشکل بسیار کهنه و قدیمی منه. از سال 1396 توی کارم(برنامه نویسی اندروید) کم کم به لول های حرفه ای رسیدم. بعد درگیر چالش ها و مسائل مهمتر و بزرگتری شدم. از همین نقطه ترس هام بیشتر شد. همش میگفتم اگه اینجارو اشتباه کنم، این اشتباه به دست چند هزار کاربر میرسه. بعد چجوری جبرانش کنم؟
این فکرای سمی انقدر توی ذهنم زیاد شد که گفتم من به درد برنامه نویسی اندروید نمیخورم و از کارم اومدم بیرون. بعد مشغول تدریس شدم. چون تو تدریس اگه اشتباه میکردم مشکلی پیش نمیومد. با یه عذرخواهی و اصلاح حل میشد.
ولی ریشه مسئله که حل نشده بود. دوباره رفتم سر کار ولی بجای برنامه نویسی اندروید، رفتم وب. بعد از یه مدت دوباره درگیر لول حرفه ای شدم و دیدم یا خدا، اینجا که وضع خیلی بدتره. اگه یه خطایی بکنم، سایت میره رو هوا. یا اگه دیتا های دیتابیس پاک بشه، یا اشتباه ذخیره بشه، خیلی ضرر های بزرگتری به محصول وارد میشه. و باز دوباره گفتم نه ‘برنامه نویسی بکاند وب’ به درد من نمیخوره. برم ‘برنامه نویسی فرانت وب’. یعنی فقط ظاهر سایت رو طراحی کنم. اینجا هم کم کم یه صداهایی تو ذهنم ایجاد شد که نه به درد اینجا هم نمیخوری.
حالا کار به ادامه ماجرا نداریم. ولی سالهاست که این ماجرا زندگی منو بهم ریخته.
این فایل رو که گوش کردم، قشنگ کلی از باورهای اشتباهم شل شد. خیلی از ترمزهای محکمم یکمی شل شدن.
باورنکردنیه که فرداش بهم پیشنهاد انجام یه پروژه اپ اندروید شد و فرداش پیشنهاد 2 تا پروژه دیگه :)
و تا الان که چند روز میگره کلی نشون و وعده و وعید از پروژه های اندرویدی برام اومده. درحالی که حدود 7 سال میشه که من پروژه اندروید قبول نمیکردم و بهم پیشنهاد نمیشد. چون خودمو به عنوان اندروید کار معرفی نمیکردم.
اما جالبه الان بدون اینکه تبلیغ کنم یا حتی خودمو توی رزومه و لینکدین ام به عنوان برنامه نویس اندروید معرفی کنم، پشت سر هم 5-6 تا پروژه اندروید به پستم خورد.
با خودم گفتم ببین چقدر جالبه، وقتی ترمز ذهنیم یکم بهتر شد، کلی دروازه نعمت به روم باز شد. کلی کارهایی افتاد که ملت خودشون رو میکشن تا پروژه بیاد سمتشون. من هیچ کاری نکردم، خودش اتفاق افتاد :))
درود ب استاد عباس منش دوست داشتنی و خواهر خوش انرژی م مریم خانم عزیز.
انشالله که خدا همیشه به شما سلامتی بده.
درود ب همه دوستانم در سایت.
اول بگم چقدددددددر خوش موقع این فایل و استاد جان دادین.
چون من چند وقت تو کارام نمیشه و ایمان م خیلی ضعیف شده بود.
الحمدلله .صد هزار مرتبه شکر بخاطر این فایل عالی.
تجربه که زیاد ولی با دیدن این فایل یکی ش خیلی واسم واضع شد گفتم خدمت دوستان ب اشتراک بزارم
من تو پاسداران تهران هم زندگی میکنم هم شغل مشاور املاک دارم .
و خب با تلفن هم بخاطر شغلم زیاد حرف میزنم.
از چندین سال که گوشی بنده ایفون بوده چون واقعا دوسش دارم و اصلأ اندروید باز نیستم
پارسال یک دزد از خدا بی خبری در با چاقو منو زد و ایفون 13 نازنینم و با کیف مدارک مو ب سرقت برد.
و تو این مدت هم بخاطر صحبت های مامور ها (تو تهران هر کی آیفون داره میترکونند) و هم بخاطر ترس دوباره سرقت گوشیم با اینکه هم پولشو داشتم و هم خیلی دوست دارم آیفون نخریدم.
الان ک این فایل و دیدم با خودم گفتم تا 36 سالگی فقط یک بار این اتفاق افتاده واست چرا از علاقه ت و اینقدر تو این مدت خودتو اذیت کردی.اصلا من گوشی آیفون دوستامو میبینم روحم میره.
فقط بخاطر یک تجربه بد خودمو اینقدر اذیت کردم
استاد جان مرسی بخاطر این فایل به موقع بود خدا وکیلی ️️
سلام خدای مهربانم سلام به استاد عزیز ودوستان گرامی
خدایا شکرت امروز هم به مانند تمام روزهای گذشته صحیح وسلامت هستم امروز همسرم ویروس سختی گرفته بود ومن یادم اومد دفعه پیش هم ایشون بود که 5ماه پیش ویروس گرفته بود درصورتی که ویروس بگیر اعظم من بودم من بودم که همیشه مریضی سخت میگرفتم ولی الان همسرم بیمار شد ومن باخیال راحت ازش پرستاری کردم وبردمش درمانگاه اگه قبلا بود حتما دغدغه داشتم نفر بعدی منم وهمش ازش فاصله میگرفتم ولی الان با خیال راحت به زندگی زیبام ادامه میدم وهیچ نگرانی از بیمار شدن ندارم
بچه ها امروز روز تولدم بود تولد 40سالگی به خدا که راضی بودم از خودم از زندگیم از تغییر شخصیتم
اثلا ناراحت نشدم که به خاطر مریضی همسرم کل برنامه های تولد به هم ریخت اینقدر که حس رضایت درونی همه وجودم رو فراگرفته اثلا مگه بهتر از این هم میشه زیباتر از این هم میشه
به خدا که هرلحظه آماده ام برای رفتن به سوی پروردگارم
خدایا شکرت هرروز مرا به سوی زیبایی وثروت هدایت میکنی ولی اولویت همیشگیم اینه دستت تو دستم باشه همین…… مرسی که هستی
بسماللهالرحمنالرحیم
خدایا با نامت شروع میکنم. الله مهربانم شکرت بخاطر هر نفسی که میکشم. سعادتمندترینم که زندهام و در این تجربه مادی و دنیوی حضور دارم. خدایا سپاسگذارم که مرا در هر لحظه هدایتم میکنی، خدایا ممنونم که هوامو داری. خدایا شکرت که بر خودت وظیفه کردی تا هدایتم کنی. خدایا شکرت که مرا آسودی برای آسانیها. خدایا شکرت که فقط خوبی وارد زندگیام میشود.
خدایا تو کهکشانها را هدایت میکنی و کردهای، پس هدایت من هم بر توست و تو از این کار هرگز خسته نمیشی، هرگز تو را خواب نمیگیرد. هرگز تو شکست نمیخوری و تو تنها معبود و پروردگار و هادی من هستی.
خدایا گاهی میشود که به هدایت گوش نمیدم اما این دلیل بر این نیست که تو هدایت نکنی چون ذات تو رحمن و رحیم بودنت است، اگه 5 میلیارد بار خطا کردم و برگشتم تو باز میپذیری و تو غفور و رحیمی. خدایا در کارم تو هستی، در روابطم تو هستی، در اوضاع مالام تو هستی، تو هستی همه کاره ما. تو هستی همه چیز من. خدایا اگر نرمی و دوستی تو زندگیم هست بخاطر حضور توست. اگر آسانی و رفاه تو زندگیم هست از توست. اگر همین یه ذره اعتماد به خودم هست به خاطر حضور توست. اگر امنیت و آسایش هست بخاطر حضور توست، خدایا اگه مشتری هست بخاطر حضور توست، اگر هدایت و برکت هست بخاطر حضور توست. اگر شب میخوابم و صبح چشمانم را باز میکنم بخاطر مهربانی و سخاوت توست. اگر قلبم نرمتر شده و با خودم صلح بیشتری دارم بخاطر حضور توست. اگر نوری در زندگیم هست از حضور با برکت توست و غیر از تو من چیزی ندارم. من به تو فقیرم و محتاجتر از هر زمان دیگه. خدایا الان به لطف خودت آرامش دارم، همراهان و همکاران خوب، پول دارم، سلامتی دارم و مهمتر صلح با خودم دارم، معنویت دارم، زندگی بسیار روان و خوبی دارم و اینا بخاطر برکت حضور توست. پس الان عجز و ناتوانیام رو پیشت عنوان میکنم که بدون تو واقعا هیچم…خدایا از فروتنیام ببین….نه از ادا درآورنم که من براستی قربونت برم…احتیاجت دارم…بیشتر از هروقت دیگه…نمیخوام بخاطر اشتباهی به عقب برگردم…پس خدایا مرا از صابرین قرار بده و صراط مستقیمت را نشانم بده…خدایا در این تجارت چیزی جز قلبم ندارم که آن را بذارم در ترازوی معامله…چیزی جز توجه ندارم…چیزی جز سبحانالله گفتن ندارم…خدایا چیزی نیستم…ذره در مقابل اقیانوس نیستم…این بدن رو روزی باید پسش بدم و به سویت بازگردم….هدایتم کن تا از افسوسخوردگان و ظالمین نباشم. خدایا کمکم کن تا بتوانم بر نفسم بیشتر مسلط باشم، ذهنم را کنترل کنم و تصمیم درست بگیرم که قطعا پاداشی بزرگ وعده دادی. خدایا هدایتم کن تا با دیدن الگوها و افراد موفق صدق بالحسنی کنم و سنت الهی ات را تایید کنم و شهادت دهم که عدل تو برای همه مخلوقاتت یکسان است و تو خالقی عادل و هدایتگری توانایی. خدایا این زندگی چشم به هم زدنی بیش نخواهد بود و تا امروز تجربه لذتبخشتر از عشق تو احساس نکردم….پس در خلوتگاهم عاشق و پرستش کننده تو هستم و این منم که بدین نیایش و صلاه مقدس محتاجم..تو گرداننده ستارگان و کهکشانهایی…تو رب العالمینی و تویی تنها فرمانروای عالمیان…خدایا هدایتم کن تا تنها تو را بپرستم و تنها از تو یاری بجوییم…خدایا محمد تو را انتخاب کرد و تو او را بالا بردی….من تو را انتخاب کردم و میدانم بهایش را هم باید بپردازم…اگر مسیر رو کج رفتم تو هدایتم کن…تو دستم رو بگیر….تو بزن پس کلهام که بفهمم مسیرم اشتباهه قبل از اینکه خیلی خیلی منخرف بشم…
خدایا از خلوص قلبم آنچه که هستم و بدست آوردم از توست….لحظه ای که تآمل میکنم، به افکارم نگاه میکنم، هزاران هزار فکر را میبینم که در سرم میچرخند. اینکه انتخاب درست رو انجام میدم و زندگیم به سادگی میچرخد…یقینا از تو و هدایت توست وگرنه من در فکر خودم گم میشم. خدایا در آخر به این نتیجه رسیدم که این دنیا براستی بازی بود و بس و به قول خودت دار الاخره جای اصلی هست که زندگی پس از مرگ را تجربه میکنم. تسلیمم خداجونم و میدونم در اون دنیا زندگی بهتری خواهم داشت چون تو خداوندی هستی که حسنه دنیا و آخرت رو پیشنهاد کردی و در این تجربه من موظفم که ترسها و محدودیتهام رو اول اعتراف کنم، بعد عاجزانه بگم کمک میخوام و بعد بزارم که تو عین یه رفیق جون جونی بیای و تمام مسائلم رو به دوشت بکشی و من فقط از این بازی که خودت گفتی هیچ مشکلی این بازی نداره فقط برو بازی کن….از این بازی من برم لذذذذتم رو ببرم. خدایا این بازی واقعا باگی نداشت، فقط من بلدش نبودم و هی میسوختم میرفتم از اول. یاد گرفتم صبر کنم تو یه راه حل بدی! به همین سادگی و به همین لذت بخشی واقعا… الحمدالله رب العالمین…الله خالق…. الله قادر ….الله سمیع البصیر..الله که بر بندگانش ظلم نکرد… خدایا شکرت که از رگ گردن نزدیکتر بودی و هستی و این منم که اجازه بهت میدم کار کنی یا نه و چه جاهل خواهم بود که خودم بخام زور بزنم….چقدر جهل و توهم دانایی داشتم که میخواستم خودم کارا رو انجام بدم…تو یه قطار نیرومندی که هرکسی بخواد و سوارت بشه، تو میکشی و میبریش و فقط ماها از پنجرههای شیشهایش مناظر و کوهها و دریاچهها و رودها رو نظاره میکنیم و صدای بلبل و ابرهای آسمونی و سبزی درختای سوزنی رو مشاهده میکنیم و خیلی زود این قطار مارو به مقصدمون میرسونه که اسمش خوشبختی هست. تو هدایت مارو بر دوش گرفتی…تو بر خودت وظیفه کردی هدایت کنی…انا علینا للهدی…پس منم یه گوشه آروم میشنم و قبولت دارم.. تو جن و انس رو نیافریدی جز پرستش تو….پس من به همین کار مشغول میشم و تو بقیه داستان رو درست میکنی…از هزاران راهی که من حتی فکرشم نمیکنم تو مسیر باز میکنی….تو راه میگشایی و تو بر این کار بسیار بسیار قادری…تو اول و آخر داستانی….تو ظاهر و باطنی….تو همه چیزی…. تو این سیستمی….تو این بازی هستی و انا لله و انا علیه راجعون… خدایا، معبودا، سرورا و سالار و مولای من…در کنارمی و من بر تو توکل میکنم.
به نام خدای مهربانم سلام بر دوست و بردار بزرگوارم ممنونم از کامنت زیبا و پر انرژی ممنونم از دعاها و صحبتهای آرامش بخشتون با خدا
خیلی لذت بردم و بعد از نوشتن کامنت میرم دوباره میخونم انگار خودم دارم با خدا صحبت میکنم خدایا هر چه دارم رو تو به من دادی من در برابر قدرت و عظمتت تسلیمم خدایا هر لحظه هدایتم کن به مسیر درست
متشکرم اینا یعنی توحید یعنی خداپرستی یعنی نزدیک بودن و پذیرفتن قدرت خداوند
و اینا همه به برکت وجود استاد عزیزو بودن در این سایت و بودن در کنار دوستان توحیدیست
دوست عزیزم بهترینها نصیبتون آرامش و نعمت و ثروت و سلامتی و خوشبختی دنیا و آخرت نصیبتون یاحق
خواهر شما مشتاقی
کبری عزیز
حمد و سپاس مخصوص خداوندیست که ما را آفرید و هدایتمان کرد.
خوشحالم که پیامم رو خوندید و اونروز بصورت الهامی فقط کپیش کردیم اینجا، یه پوشهای است جداگونه تو گوشیم که هر از گاهی دعاهام رو اونجا مینویسم و این رو دوست داشتم اینجا شر کنم.
از خداوند خواهشمندم که سپاسگذارترمان کنه تا از وجود هم و این سایت الهی نهایت بهره رو ببریم. به امید خداوند مهربان در صحت و سلامت و خوشبختی باشید.
سلام و درود بینهایت بر مصطفی عزیزم
بی نهایت خوشحال و شاد و شاکرم در این لحظه که کامنت تو شد رزق و روزیام
چند روزی است که دقیقا همین حال و احوال رو دارم و چنان با خدا معاشقه می کنم و عشق می کنم و آرامش می گیرم و ایده ها میگیرم
که می توان گفت بهترین روزهای زندگیام رو سپری می کنم
و جملات تو را جوری خوندم که انگار خودم تک تک آنها نوشتم و دارم مرور می کنم
و واقعا اشک شادی و شوق و بندگی و آزادی و رضایت داشتم
واقعا این بازی هیچ باگی نداره جز اینکه من بلد و حرفه ای نیستم و مهارت کافی را ندارم و خبر خوش این است که حتما با ادامه دادن هر بار ماهرتر می شوم
تا به خدا نزدیک تر و در مدار نعمت و ثروت و شادی و خوشبختی بیشتر قرار بگیرم و
بتوانم اولا این دنیا را بهشتی زندگی کنم و سپس در بهشت ابدیت همواره در کنار خدا و فوض عظیم باشم .
چند روزی است که دعایی برای آخر شب و اول بیداری صبح نوشتم و مرور می کنم که واقعا احساس معاشقه با خالقم رو دارم و با لذت و آرامش می خوابم و با توکل و انرژی بیدار می شوم .
خدایا بینهایت بینهایت و بینهایت شکر و سپاس
بابت همه نعمتها ،
بابت همه آگاهیهایم ،
بابت همه دوستان الهی این سایت ، بابت خانواده رویاییام ،
بابت بدن سالم و قویام ،
بابت رشد کاری و مالی عالی و
بابت آرامش و احساس خوشبختی که دارم
مصطفی جان تحسینت می کنم و برات بهترین بهترینها رو آرزو دارم
و سپاس بزرگ دیگر من از خدا وجود این سایت و این مکتب و فضا می باشد تا بتوانم چنین پیام هایی رو بخوانم که نظیرش در دنیا وجود ندارد
حسین عزیز
از خداوند بسیار مچکرم بخاطر وجود شما عزیزان تو زندگیم که واقعا جای شکر داره.
همیشه از خداوند دوستای خوب میخواستم و الان چه دوستای خوبی واقعا دارم.
قدر خودتون رو بدونید و چقددددر از نگاه سپاسگذرانهات خوشم اومد و آفرین به شما که اینقدر نعمتها ریز و درشت رو دارید میبینید و این چه نعمت بزرگی هست برای همه ماها که قدر نعمتها و داشتههامون رو بدونیم. اینکه هر روز صبح چشمانمون باز میشه و یه روز قشنگ دیگه شروع میشه، این خیلی نعمت بزرگی هست که واقعا ارزشش رو داشت این مسیر رو بیایم و در مدار این زیباییها قرار بگیریم.
سلام خداوند بر صالحین
سلام به آقا مصطفی دوست عزیز و هم فرکانسی
چقدر خوب و آرام بود این کامنت شما، انگار که تک تک کلمات رو خودم نوشته بودم، انگار دل من بودو قلم شما، خیلی لذت بردم و با قلبم و وجودم این کامنت شمارو خوندم
ممنونم ازتون به خاطر این لذتی که له من و حال من بخشیدی و هزاران بار خداروشکر که که الان ساعت 23:30 شب دارم این کامنت رو مینویسم و خداروشکر که الان من به شدت به چنین آرامشی نیاز داشتم و خدای نازنینم و یگانه خدای هستی اینطور برای من امشب رو نوشت
بازم ممنونم در پناه خدا شاد و تندرست باشید
کوثر عزیز
من چیزی نیستم جز کلام و هدایت خودش….اگر تونستم بنویسم بخاطر اینه که ابر و باد و مه و خورشید دست بکارشدن تا من رشد کنم و حالا این نتیجه اون لطف خداست…
بوده گذشتهای که خداوند پوشوند و آبرو خرید و حالا خدای عزیزم…عشق جانم…اینطوری برام راه باز میکنه، آدمها رو میاره و قلبها نرم میکنه.
کامنت شما لطف خداوند بود و از شما دوست عزیزم سپاسگذارم که احساستون رو با من تقسیم کردین
سلاممم
کلی مثال و اتفاق هست که تجربه کردم و هرکدوم به یه مدلی کوتاه مدت یا طولانی مدت منو درگیر خودش کرده.
یادمه قبلا برای رفت و آمد به دانشگاهم که شهر دیگه بود همیشه استرس و نگرانی داشتم اونم به این دلیل که فقط در روز یه اتوبوس میرفت و جز همون نه دیگه قطاری بود و نه هواپیما که بگم این نشد یه جور دیگه و چون پیش اومده بود که لحظه آخر بخاطر خرابی یا چیز دیگه اون روز کنسل شده بود من دیگه همیشه برای رفت و آمد این استرس و نگرانی رو داشتم که خب نمیدونستم که بخاطر نگرانی منه که هرسری هم از مدل نگرانی ها دارم و هرسری هم به دلایل مختلف به سختی رفت و آمد میکنم و الان متوجه اشتباه کارم شدم.
یا اینکه وقتی قرار بود برای بار دوم یه درسی رو ارائه بدم سرکلاس،توی ذهنم ارائه دفعه اولم به ذهنم میومد که نه من نمیتونم چون اون سری با انرژی کافی بودم و مسلط ولی همین که شروع کردم به حرف زدن کلی استرس وجودمو گرفت پس کلا نمیتونم ارائه بدم و حتی برای پایان نامه ارشد هم قراره همین اتفاق بیفته و متاسفانه سری دوم ارائه هم نه به اندازه سری اول ولی بازم اون استرس بد رو گرفتم و الان میفهمم برای چی بوده و سعی میکنم حداقل برای موارد دیگه این اتفاق نیفته و البته به تازگی توی یه مصاحبه که شرکت کردم بدون ذره ای استرس و با خونسردی که برای خودم هم عجیب بود صحبت کردم و از خودمو رزومه ای که داشتم گفتم و خیلی خوشحالم از این بابت.
یا اینکه سرکلاس زبان تخصصی با اینکه من قبلش کلی خوب خونده بودم و اصلن مشکلی توی تلفظ و خوندن زبان انگلیسی نداشتم ولی چون یبار که به صورت داوطلب خواسته بودم بخونم و اون موقع اونجور که خودم میخواستم پیش نرفت و یه جاهایی رو به غلط خوندم دیگه جلسات بعدی توی اون خوندن داوطلبانه شرکت نکردم تا روز امتحان که کلی هم براش ترس داشتم که باز هم قراره بد بخونم ولی با کمال تعجب خیلی روی مطالب درس مسلط بودم و به راحتی خوندم و اونجا فهمیدم که همه اون جلسات الکی خودمو از خواندن محروم کرده بودم و هرسری هم استرس اینو داشتم که استادم اسم منو برای خوندن صدا نزنه.
و خیلی دیگه از اتفاقات ریز و درشتی که حتی خیلیاشو حضورذهن ندارم و الان متوجه شدم که نباید به. خودم سخت بگیرم و باید بپذیرم که ممکنه از بین این همه شدن ها یه نشدن اتفاق بیفته که همونجور که اون شدن ها عامل این نشدن نبوده پس این نشدن الان هم تاثیری توی اتفاقات بعدی نداره و قرار نیست مدام تکرار بشه ولی به شرط اینکه من توجهی به این اتفاق ناخوشایند نداشته باشم.
سلام
هر وقت فایلی روی سایت قرار داده میشه و یا تمام فایل ها و محصولات، من باید به خودم بگم این فایل اومده به من یه چیز عمیق رو بگه.
مثل اینکه شکست ها و ناکامی ها نباید من و زمینگیر کنه.
بعد سالها کار کردن و توی سایت بودن تازه تصمیم گرفتم حرف های استاد و مثل وحی منزل بدونم و هر چیزی خارج از دوره ها و این آگاهی ها رو بذارم کنار، نگذارم نجواها دورم بزنن و با این قانون که من صد درصد خالق زندگیمم، خدا سیستمه و همه چی باید برای من به آسانی اتفاق بیافتد و بارها اتفاق افتاده بزنم توی دهن نجواها و حرف مردم و بگم حرف های استاد وحی منزله ، اینه و هیچ چیز دیگری نیست.
اگر نتایجم راضی کننده نیست ایراد از منه
اگر به خواستم نمی رسم یا اوضاع داره سخت پیش می ره راهکارش در درون منه وگرنه رحمت خدا قدیمه و برای همه هست.
در این فایل هم استاد اومدن تا یه آچار کشی حرفه ای روی ذهنم انجام بدن و این در حالی بود که من می خواستم روی یکی از پاشنه آشیل های اساسی زندگیم یعنی کار ( شغل ) کار بکنم.
ذهن من اینجوری برنامه ریزی شده که تنها راهه ورود پول و نعمت به زندگی من کاره، کار چیه؟ شغلیه که غالبا داشتم، شغلم چیه؟ کارهای فیزیکی، چه احساسی به کارم دارم؟ متنفرم و تجربه های بدی ازش دارم.
در گذشته هم بزرگترای درب و داغونم میلیارد بار بام گفتن فقط کارگری، زجر کشیدن و بعدم یه لقمه نون.
تو که درس خون نیستی، بابا هم نداری، شرایط مناسب هم نداری پس راهش فقط کارگریه.
الگوهایی هم که میاوردن کارگر و بدبخت بودن
ببین فلانی با هفتاد سال سن کارگری می کنه!
دیگه نمیگفتن این بنده خدا که چیزی نداره.
فلان دکتر و ببین، اون هم یه زمانی میرفت تهران کارگری می کرد.
تو اگه کارگری نکنی، زجر نکشی همیشه مورد هجمه ما و اجتماع خواهی بود و موجب سر افکندگی مادرت، چون مادرت به خاطر تو طعنه می شنوه.
هر خلاقیت و هنر و … ای که توش زجر و مشقت نبود مورد مزمت بود و به شدت بهم فشار می آوردن. جزییات خیلی فراتر از اینهاست. منم که بچه کوچیک خونواده با هفتا داداش از خودم بزرگتر.
گاهی داستان فراتر از این ها می رفت و می گفتن هر مشکل خانوادگی هم که ما داریم شما کوچیکترا هستید، اصلا شما خود مشکل هستید و مقایصه و…
در حالی که خودشون خرسواری هم نکرده بودن از من انتظار اسب سواری داشتن، از کی؟ از بچگی.
خلاصه من هدایت شدم به زجر و بی پولی کار فیزیکی.
یادمه دوس داشتم دیگران من و با لباس کار ببینن، چون احساس ارزشمندی و هویت داشتن می کردم. اما اون شد تله زندگی من.
خیلی روزها بی پولی رو تجربه کردم و الان که قانون و متوجه شدم میفهمم ذهنم حتی اون کار فیزیکی رو وارد زندگیم نمی کرد، چون مساوی بود با زجر. به تهه خط که می رسید باز یه کاری جور می شد که یه خرجی بیاد.
و این وضعیت بهتر شده ولی تا الانم ادامه داره.
این در حالیه که خیلی از جنبه های زندگیم تغییر کرده حتی از همین کار هم درآمدهای بهتر رو کسب کردم.
این ترمزها جلوی هدایت ها رو می گیرن، جلوی خلاقیت رو می گیرن، به قول استاد ترس آدم رو فلج می کنه.
هر وقت بیشتریت تلاشم کردم که (نتیجه هم نگرفتم) باز این ذهن من بود که می گفت: تو به اندازه کافی تلاش نکردی.
در شغل های دیگه هم که رفتم نتیجه نگرفتم و خیلی زود برگشتم سر جای اولم و همشون شدن ابزار ذهنم برا فریب دادنم.
استاد: اگر تغییر کردی قراره نتایج بهتر بشه… دیگه قرار نیست مثل قبل باشه… روند قبلی به خاطر باورها و شخصیت قبلیت بوده…
یه خورده از خودم و توانایی هام بگم، من بسیار انسان باهوش و با استعداد و هنرمندی هستم، حتی نقش اصلی رو توی فیلم بازی کردم و از مهارت های زیادی برخوردارم.
من توی دانشگاه ملی شهرمون کارگاه بازیگری برگزار کردم، در حالی که من دیپلمم، پولشم گرفتم، تئاتر و فیلم کوتاه ساختم ، فیلمنامه نوشتم و در سخت ترین شرایط و کمترین دسترسی به آموزش، آموزش ها دیدم.
همون بچگی با شرایط بد خانوادگی رفتم تکواندو و تا کمربند قرمز رفتم و مسابقات زیادی شرکت کردم.
همین شغل و بچگی یاد گرفتم.
تو کارای هنری بسیار با استعدادم
من قدرت تجزیه و تحلیل بالایی دارم، صد در صد به دل هر آدمی میشینم و همیشه محبوب و دوس داشتنی بودم و هستم، حرفام دلنشین و اثر گذاره و اگر خودم بخوام بسیار قدرتمندم در این زمینه، در خیلی از زمینه ها حتی منحصر به فرد هم بودم که خیلی چیزا رو نمیشه گفت، خیلی چیزا رو نمیشه بیان کرد، هم جاش نیست، هم برا خیلیا باور پذیر نیست و هزاران خوبی دیگه، کارهای خیر و… از نجات جون آدما تا هدایت کردن که خدا منو لایق کرد انجام بدم. اما روم یه ذهن کارگری فقر نصبه، برا همین باید کلی باور بسازم تا کار فیزیکیه هم جور شه.
همه چی بر میگرده به این جلسه و اینکه من اسیر فریب ذهنم هستم.
ذهن من این سالها از آگاهی های این سایت هم قدرتمند تر عمل کرده.
تجربه ها و شرایط بد گذشته هنوز تغییر چندانی نداشته.
راهکارش چیه؟
من باید منطقی با خودم خلوت کنم و همه چی رو از اول مرور کنم، باید دیگاهم به کار عوض بشه، باید کار بشه تفریح حتی همین کارم،(من این روزا کار میخوام و دوس دارم با لذت بیشتری انجامش بدم، بگم دیدی هر سال داره همین کار راحت تر می شه، دیدی نقاش ساختمون بودی رفتی تو کار نقاشی های گرافیکی دیواری، انجامش بدم و بگم دیدی سخت نیست.
از وقتی هم باور آسونی رو کار می کنم واقعا آسونتر شده و من بارها هدایت شدم به آسانی. به درآمدهای آسان دیگه ای هم هدایا شدم. اینم باید به خودم یادآور بشم که من یه بار انجامش دادم یا فلان خواسته به راحتی وارد تجربم شد پس اینم میشه، برای فلان الگوها شده، برای منم میشه.
باید مدارم تغییر کنه.
فلان نعمت ها به آسانی اومد.
فراوانی رو که نمی شه از فیلتر کار سخت رد کرد.
قرار نیست من با کدهای بچگیم زندگی کنم، من عوض شدم، دنیا عوض شده. باید باورهام و تغییر بدم.
کجاها ذهنم تغییر کرد ونتایج تغییر کرد؟
بعدم باید بپذیرم که می شه شغل دیگه داشت و از توانایی هام درآمد خلق کنم.
کارها و شرایط زیادی هست که برای من لذت بخش هستن.
می شه از زندگی لذت برد و پول ساخت، می شه هدایت شد.
توانایی ها و علایق زیادی دارم که میتونه تبدیل به شغلم بشه.
من باید کسب و کار آنلاین داشته باشم و به امید خدا همینجا هم خبرش و میدم، من باید به شغل بهتر و درآمد بیشتر تغییر مدار بدم.
استاد: چه مواردی رو باید تصحیح کنم، کجا ها باید در خودم تغییر ایجاد کنم؟ چه آدمایی اطرافم بودن… ، چه باورهایی داشتم؟ چه تغییراتی باید ایجاد کنم، چه احساس نالایقی هایی داشتم؟
من باید برگردم و اصلاح کنم.
اگر گذشته ناجالب بوده، درسام و بگیرم، باورهای مخربم و پیدا کنم و تغییرشون بدم.
اونایی که موفقن چه کار کردن و چه باورهایی داشتن؟
در کل امیدوارم
امیدوارم چون خیییییییلی چیزا توی زندگیم تغییر کرده و من در جایگاه بسیار بهتری نسبت به گذشتم هستم.
از زمان آشنایی من با استاد که کاملا هدایتی بود تا حالا ، شخصیت من خیلی تغییر کرده، کلی از بدهی هام و پرداخت کردم و به شهر بسیار بهتری مهاجرت کردم، رابطه عاطفیم بهتر شده ، سلامتی جسم و روانم صد درجه تغییر کرده، برای نمونه دیگه کابوسهای همیشگی رو ندارم، دیگه اون عصبانیت های وحشتناک و ندارم، روابطم بهتر شده، احساس گناهم کم شده و عزت نفسم خیلی بهتر شده، از توهم اومدم بیرون و واقع گرایانه تر به زندگی نگاه می کنم.
این هم تغییر می کنه.
هرجا من تغییر کردم همه چی به نفع من تغییر کرد.
الانم با قدرت شروع کردم به کار کردن روی دوره ثروت و کشف قوانین…
این بار ولی وحی منزل.
یا علی
سلام استاد عزیز
خیلی حالم خوبه چون میبینم چقددددر تغییرات داشتم اصلا مدارم فرسنگها جابجا شده انگار دوسال من اینجا بودم هرروز کامنت میخوندم ثانیه ای از فایل ها و کامنتها و سایت دور نبودم ولی ولی ولی راه رو اشتباه میرفتم البته اونم جزوی از تکاملم بوده الان که فکر میکنم اشتباه نبوده من وقتی وارد این جا شدم خیلی داغون بودم من دنبال احساس خوب لحظه ای بودم دوسال دنبال این بودم که از خودم فرار کنم از باورهای منفیم از نجواهای ذهنم فرار کنم هر وقت ذهنم پر از نجوا میشد اصلا نمیومدم ببینم چه باوری دارم که اینطوریه میومدم اشغالارو میریختم زیر فرش و اعراض میکردم لحظه ای حالمو خوب میکردم ولی همچنان ذهنم درگیر بود اصلا از خودم میترسیدم از اینکه رو کاغذ چیزی از خودم و نجواها بنویسم میترسیدم از خودم وحشت داشتم و خودشناسی برام معنایی نداشت الان خیلی خوشحالم که انگار خیلی عوض شدم
من از وقتی شروع کردم به دوست داشتن و پذیرفتن خودم همه چیز عوض شد من کم کم دارم خودم رو میشناسم و میپذیرم سخته اما شدنیه شاید الان نیم درصد پیشرفت کردم
اومدم دیدم این چندوقته چقدر همیشه در طول روز زمانهای زیادی من حالم عالیه تمرکزم رو نکات مثبته دارم مدام با خودم حرف میزنم الان حس میکنم با خودم دوست تر شدم و نجواهای ذهنم کمتر شدن
چند روزه اومدم دقت کردم به نجواهای ذهنیم و دیدم صد درصدش کاملا به خاطر احساس ارزشمندی پایینه و اگر این درست بشه خیلی همه چیز بهتر میشه
نجواهای من تو این چند روز اخیر حول این موارد بوده:
1/احساس گناه و عذاب وجدان درمورد خانوادم
2/حسادت
3/عجله برای رسیدن به خواستم که از مقایسه میاد
4/ذهنم میاد میگه کی؟تو؟ تو حد فلان کاری؟تو ارزش اینو داری؟ تو کی باشی اخه؟؟؟ تو عددی نیستی
تو ارزشت کمتر از این حرفاس فلانی خوبه اون ارزشمنده
(یعنی ذهن ادم انقد میتونه دشمن تر از هر دشمنی باشه؟؟؟؟ واقعا که دشمن هر کسی درونشه دوست هر کسی هم درونشه) بعد میام بهش میگم اره من!!!! خیلی هم خوبم خیلی هم با ارزشم خیلی هم جذاب و خفنم هیچیم کم ندارم . من نه پس کی؟ خودم خیلی هم خوبم خودمو دوست دارم
بعد این حرفام انگار ساکت میشه و من حسم خیلی بهتر میشه
5/احساس بی ارزشیم رو نسبت میده به هرچی تو زندگیمه مثل بچهام مثل شوهرم مثل همه چی و انگار از دریچه ی احساس بی ارزشی دنیارو نشونم میده ولی من بازم بهش میگم برو بابا خیلی هم خوبیم دلتم بخواد خخخخ
6/گاهی که یه حس خوبی دارم مثلا از تو تراس نشستن و افتاب دیدن میاد میگه یادته اون زمان که داغون بودی با استاد اشنا نبودی و زندگیت افتضاح بود همین احساس رو داشتی وقتی میومدی تو تراس و همین شور و ذوق رو تجربه میکردی نکنه هنوزم همون ادمی و هیچ تغییری نکردی نکنه هنوزم این احساس بی لیاقتی باعث میشه که از یه افتاب تو تراس انقد لذت ببری
و استاد اینا نجواهای منع
خوشحالم شناختمشون خوشحالم انقد درک پیدا کردم نسبت به درونم نسبت به خودم
اینطوری راحت تر میشه کنترلشون کرد و از بین بردشون