چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 6
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدایی که بشدت کافیست
سلام
قبل از هر چیزی استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که میشنوید هدایت هایی که میشید و این باعثمیشه حرف های نابی از طریق شما بشنویم
وقتی مدرسه میرفتم این باور در وجود من بود که من شاگرد متوسطی هستم دیگه و این باعثشده بود همیشه همینطور باشه تا اینکه تودبیرستان برای اولین بار دوتا تجدیدی آوردم و خیلی بهم برخورد ، من قبول کرده بودم دانشاموزمتوسطی هستم و در درسهای ریاضی و انگلیسی لب مرز ولی اینکه تجدیدی بیارم نه ولی همون باور باعثشد بالاخره این دو درس روتجدید بشم و از همون موقع ناآگاهانه شروع کردم به تغییر نگرشم و وقتی نتیجه اش رودیدم طوری که حتی معلما هم تعجب کرده بودن برای نمره های بالایی که گرفتم چون به قول اونا بچه هایی که میان شهریور فوقش نمره قبولی بگیرند ولی من 19 گرفتم و این باعث شد من بعد همون دو تا تجدیدی از سال بعدش جزو برترین های مدرسه باشم و بعدش برای اولین بار تو تاریخ فامیلمون دانشگاه دولتی قبول بشم
مورد دوم
سازمانی بود که همیشه دوست داشتم در اون کار کنم و این اتفاق هم افتاد و در اون مجموعه مشغول شدم که اولین و مهمترین نهاد ورزش در هر استان هست که البته همین مشغول شدنم در این سازمان هم به لطف کار کردن روی خودم بوده چون از طریق تقویت و بهبود باورهای عزت نفس وتوانمند شدنمدر بحث ارتباطی اتفاق افتاد، طوری که قبلش مثلا یه بار عموم رفت همونجا که از طریق یکی از دوستانش که در اونجا مشغول بود بخواد من رو جذب کنند که بعد خارج شدن از اون اداره و بهمزنگزد که عمو من رفتم تورومعرفیکنمولی بهم گفتن شما درمورد کی حرف میزنی؟ ایشون رو که ما خودمون میشناسیم دختر خیلی خوبوپرتلاشی هست که چند ماه بعدش خودشون بهم پیشنهاد دادند و اونجا مشغول شدم
بعد سه سال بعد اینکه اوضاع خوب پیش نرفت ونتونستن رسمی امکنند ولی تونستم افسار ذهنم را در دست بگیرم و به خودم یادآوری کنم که در مدت این سه سالی که در این مجموعه بودم به لطف آزادی زمانی ای که بدست آورده بودم به حوزه ای مثلا هدایت شدم که هیچوقت فکرشو نمی کردم از کنارش هم رد بشم واونمعکاسیبود، من قبلش حتی بلد نبودم چطوری دوربین رو روشن میکنن ولی وقتی وارد اون مجموعه شدم با اینکه قبلا دوربین خیلی خوبی همداشتند که یکی از کارمندا میبرتش ودر واقع تجربه بدی داشتن ولی برخلاف اینکه منم بهشون کفته بودم عکاس نیستم ولی دوربین جدید خریدن دادن دستم ومن شروع کردم تو مسابقات ورزشی مختلف و برنامه های مختلف عکاسی کردن و به لطف الله هر بار بهتر و بهتر شدم تا اینکه بعد یکسال هدایت شدم برای خرید دوربین خودم
یه مورد دیگه تو انجام تمرینات موسیقی ام هست که بعضی جلسات واسمطول کشیده ولی تونستم افسار ذهنم رودستم بگیرم وبا این فکت که زینب همونطور که بعضی جلسات رو تونستی راحت ودرست دربیاری این جلسه رو هم میتونی پس و این کلی کمکم میکرد
یا درمورد همین مسیر کار کردن روی خودم، بعضی وقتها که شرایط سخت شده با این فکت افسار ذهنم رو دستم گرفتم که زینب تو تا همین سه چهار سال پیش حتی نمی تونستی دوره ها روبخری ولی با کار کردن روی خودت با فایلهای رایگان و رشدی که در وجودت انفاق افتاد تونستی بخری شون، بعدش با دوره هایی که خریدی تونستی برای اولین بار واسه خونه مبل بخری چیزی که قبلا در خونه ما وجود نداشته، تونستی کلی زیبایی روببینی و لمس کنی طوری که چند قبل اون تو زندگی ات نبوده ، الان تو خیلی خیلی از جاهای زیبای همین شهرت رورفتی دیدی چیزی که برای شاید خیلی از اطرافیانت حتی اونایی که از نظر مالی خیلی بهتر از تو هستن هم قفله، پس باز هم میتونی فقط کافیه ادامه بدی این حرف ها این فایل ها برای یک سال ودو سال و چند سال نیست باید همیشه باشه
سلام استاد
من خودم تو این مورد سر گوشی و دارایی هایی که تقریبا هر روز حمل میکنم مسئله دارم بیشتر
تقریبا همه ماها روزی یکبار رو بیرون میریم و در 99.9 درصد هیچ اتفاقی نیوفته اما وقتی یکبار یک موتوری میاد و میخواد گوشیتو بزنه و موفق هم میشه یا نمیشه؛ دیگه بعد از اون یک نگرانی زیادی رو همیشه با خودت حمل میکنی
چیزی که برای من هم اتفاق افتاد و همیشه وقتی میرفتم پیاده روی؛ هیچ اتفاقی نمی افتاد و کسی گوشی یا کیف کیف پولم رو نمیزد اما وقتی یکبار که داشتم اسنپ میگرفتم و دستم آزاد بود یک موتوری میخواست گوشیمو بزنه و خداروشکر ، خدا خودش گوشیمو با دستام محکم گرفت تو صدم ثانیه ، و طرف نتونست بزنه و بعدشم گازشو گرفت رفت
از اونجا به بعد من دیگه جرئت نمیکردم گوشیمو از تو جیبم دربیارم. یه موقع هایی جیبم عرق میکرد بخاطر گوشی و باید گوشیمو درمی آوردم ولی از اونجایی که قدرت افکار رو میدونستم، کلی نجوا می اومد که الان گوشیتو میزنن و من با اونا بحث میکردم که طوری نمیشه و با کمی ترس و احتیاط گوشیمو در می آوردم که مثلا یک آهنگ عوض کنم
به خودم میگم این فکرای بد تاثیری نداره چون هنوز تکرار نشده اما من هر روز دارم میرم پیاده روی و هر روز درصدی از این افکار میاد و اگر ادامه بدم اونوقت دوباره اتفاق می افته و این دفعه واقعا گوشیتو میزنن
هرچند سعی کردم خیریتشو ببینم که خدایاشکرت ناموفق بود توی دزدیدن گوشیم . اگر میدزدید چقدر روزم به گند کشیده میشد. یادمه اون روز کلی لباس خریدیم و اومدیم بیرون و خوشحال بودیم و اگر این اتفاق بد می افتاد چقدر همچی به گند کشیده میشد و همین باعث شده بود خوب سپاسگزاری کنم
خدایاشکرت که این آگاهی رو باهام به اشتراک گذاشتی . چیزی بود که امروز نیاز داشتم. اون کسی که مدار ها را باور داره و داره روی خودش کار میکنه، هیچ غیر خدایی قدرت نداره که احساسشو بد کنه. هیچکس هیچکس.
من یک تمرینی که به خودم میدم اینه که یک باور خوب رو انتخاب میکنم و بعدش میگم اون کسی که این باور خوب رو عمیقا باور داره، چه رفتارهایی داره. بیام همون رفتارهارو انجام بدم تا این باور قوی و قویتر بشه
وقتی میخوام قانون مدار ها را باور کنم و اینکه هیچ غیرخدایی نمیتونه به من آسیب برسونه و احساس من رو بد کنه، یکی از رفتارهای کسی که اینو باور داره اینه که …
با خودش راحته. حالش همیشه خوبه. احساس آزادی میکنه. نگران نیست. اولویتشو راحتی خودش قرار میده نه ترس هاش. اگر یکجای جدیدی رو دیده و میخواد اونجا پیاده روی کنه ولی همه میگن این منطقه خطرناکه، اولویت رو راحتی و اجابت کردن خواسته اش قرار میده. برای خودش ارزش قائله. اگر توی کوچه ای جا پارک میبینه اما همه میگن این کوچه خطرناکه و ماشینتو خط میندازن، اونوقت راحتی خودشو اولویت قرار میده و نمیره ماشینشو ده کوچه اونورتر پارک کنه بخاطر یک اتفاق بد احتمالی و اون همه به خودش سختی نمیده که پیاده بیاد یا خودشو گول نمیزنه که “نه من دارم پیاده روی میکنم برام خوبه و بخاطر خط انداختن ماشین نیست”. توهم نمیزنه با خودش روراسته. اگر یک لباس بسیار شیک پوشیده و داره توی پایین شهر قدم میزنه، فرار نمیکنه بخاطر اینکه “اینا الان فکر میکنن من خیلی دارم میان خفتم میکنن” و میدونی…
رفتار اصلیش اینه که هرچیزی که هم جهت با خواسته اش نباشه رو قبول نمیکنه و نمیپذیره. توجهی به تجربه های بد دیگران نمیکنه. الگو نمیگیره از چیزهایی که هم جهت با خواسته اش نیستند چون میدونه قدرت افکار رو و میدونه که این الگو ها براش سمه
استاد یادمه اولین سفری که تنهایی رفتم، یک سری اتفاق های بد افتاد برام با مردم اون شهر و خداروشکر کنترل ذهن خوبی داشتم ولی بعد اون سفر من این فکرارو بارها مرور میکردم که مردم فلان شهر، فلانن و الان یک مقاومتی از تنهایی سفر رفتن دارم. نمیشه گفت ترس. مقاومت خیلی کلمه مناسب تریه. ذهنم منو تشویق میکنه که با کسی سفر برم که هواتو داشته باشه اما سریع میفهمم این تفکر چه ریشه بدی داره
حالا به کمک این فایل میتونم به خودم آگاهانه بگم که معید تو از اون موقع تا الان خیلی باورهات قوی تر شده. خیلی احساس خوب بیشتری داری با اینکه تو این دو سال پیروی از قانون احساس بد طولانی ای نداشتی. باید فایل یک قدم هفت رو بیشتر گوش بدم که شما اونجا میگید ” بچه ها اگر روی خودتون کار کنید و مدارهارو درک کنید، حتی خرس و مار هم توی جنگل با شما در صلح قرار خواهند گرفت” و چقدر برام واضحه و میپذیرم که فاصله زیادی دارم برای درک و عمل به این آگاهی. شاید بگم این بزرگترین آرامش و در صلح قرار گرفتن با خود، میتونه برام باشه که همین آگاهی رو درک کنم که هیچکس تاثیری توی زندگیم نداره و مهم نیست چقدر تجربه های بد داشتی، اگر تغییر کنی، میتونه اوضاع تغییر کنه. خدا بیشتر از تو میخواد که اوضاع تغییر کنه
استاد دمت گرم واقعا بابت اشتراک گذاشتن این آگاهی ها
سلام به استاد عزیز و فوق العاده ام و خانواده عباس منشی و سلام ویژه به خانم شایسته عززیز
استاد خیلی خیلییی خییلیی فایل فوقالعاده ای قشنگ به نکاتی اشاره کردید که حتی یک قدم هم ما برای تغییرش برداریم زندگیمون از هر لحاظ رشد میده
بحث کنترل ذهن در تمام ابعاد زندگی تاثیر خیلیییی زیادی داره . من از تغییرات خودم و قدم هایی که براش برداشتم مینویسم براتون خدا یاری کنه خوب و کامل بنویسم و تاثیر گذار باشه هم برای بعدا که وقتی خودم میخونم هم برای دوستان :
من خودم از جایی که گمال گرا بودم الان خیلییی بهتر شدم از جایی که دارم رو خودم کار میکنم وقتی توی کاری اشتباهی میکردم ذهنم دیگه کلا منو استاپ میکرد و میگفت تو بلد نیستی و ادامه نده برو دنبال یه چیزه دیگه . مثلا یک قفل ذهنی درمورد آموزش زبان که وقتی 12 سالم بود برای آموزشش میرفتم و موقع امتحان فاینال من موقعی که سوال میپرسیدم مدیر موسسه منو پیش همه مسخره کرد و من خیلییییی واقعا بهم ریختم و دیگه دور زبان رو کامل خط کشیدم و دیگه نرفتم و الان گه 30سالمه و واقعا خیلییی دوست داشتم و دارم که یاد بگیرم ولی ذهنم میگه سخته باز میخوای سوال بپرسی و مسخره بشی یلنی تا جایی این مسخره شدن رو من تاثیر گذاشته که من وقتی مثلا یه محصولی که اسمش خارجیه موقع تلفظ کلی کلنجار میرم و تو گوگل نوع تلفظش رو گوش میدم ولی باز موقعی که مثلا میرم خرید کنم بازم آروم و با ترس اسمش رو میگم .
مورد بعدی درمورد بارفیکس رفتن تو باشگاه من یه بار تو باشگاه به دوستم گفتم بیا بارفیکس بریم از جاییم که مربی بدن سازی هستم بهم برمیخورد که چرا من نمیتونم یه بارفیکس بدون کمکی برم اصلا یه ترس شدیدی داشتم نمیدونم کلا میگفتم اگه نرم مسخره میشم اینم از همون مسخره شدن تو جمع زبان نشات میگیره ولی تونستم اینجا ذهنم رو کنترل کنم و رفتم تو دل ترسم و خدارو شکر تونستم 2تا بزنم و خیلیییی حالم بعد اون بهتر شد درونم و عزت نفسم رفت بالا
مورد دیگه تاب سواری : من تو بچگی وقتی سوار تاب میشدم این پسر بچه های شلوغ و مثلا بامزه بازی درمیآوردن تاب خودشون رو کج میکردن و برخورد شدید با تاب بغلی میکردن که یه بار هم خیلی شدید به من خورد و باعث شد دست پا زخمی بشه و سرم خیلی ضربه بدی خورد .از اون موقع سوار که بشم اکثر اجازه نمیدم کسی کنارم سوار تب بشه یا اگه بشه خیلیی دلهره و استرس میگیرم کلا دیگه اون لذت بردنم تبدیل به استرس میشه که دیگه منصرف میشم از سواری و پیاده میشم همین برخورده باعث شده حین رانندگی هم این استرس رو داشته باشم .
یه مثال دیگه دمورد هویچ خوردن تو دوران بچگی وقتی هویج میخوردم دندونم شکست از اون موقع یکم وقتی چیزای سفت و محکمی رو گاز میگیرم ذهنم آلارم میده ولی تونستم اون کنترل کنم .
همون مسخره شدن در کلاس زبانم باعث شده بود من دیگه تو هیچ کلاسی سوال یا نطری ندم ولی الان مثلا همین کامنت گذاشتن تو سایت هم یکی از ترس هام بود ولی الان به راحتی مینویسم سوال میپرسم نظر شخصیمو میگم .حتی یادمه یه بار تو دانشگاه کلاس ادبیات قرار بود هر کدوم از دانشجو ها هر هفته یه نفر کنفرانس بده که وقتی نوبت من شد یک هفته تمام از ترس و استرس شدید صدام کاملا قطع شده بود اصلا نمیتونسم حرف بزنم .بعد به استادمون توضیح دادم ایشونم یک خانم نازنینی بودن باهام مشاوره کرد و دید که واقعا استرس بامن چه کرده باهام کم کم تو کلاس بیشتر ازم سوال میپرسید و تو کاراش مشارکت خواست بعد یک ترم تونستم کنفرانس اجرا کنم تو کلاس 50 نفره . و بعد کم کم راحت تر شدم و ترم اای دیگه خودم نفر اول داوطلب میشدم .
مثال دیگه من خیلی دوست داشتم کیک بپزم وقتی 18 سالم بود از نت دستور پختش رو برداشتم قشنگ با اعتماد به نفس با دختر خالم درست کردم کاملا افتضاح و تلخ و بدمزه شده بود
بعد اون موقع دگه همش فکر میکردم بلد نیستم تا اینکه 25 سالم بود و دوباره از اینترنت دستور پخت برداشتم کلییی با ترس و مقاومت ذهنم که الان خراب میشه باز کلی وسایل به هدر میدی ولی خدارو شکر خیلییییی خوشمزه شده بود و از اون موقع دیگه کیک های من تقریبا منحصر به فرد و عالیه .
من الان با توجه به کلاس هایی که با استاد رو خودم کار کردم که کلییییی هنوز جا دارم که تغییر کنم و رشد بدم خودمو وقتی توی موقعیتی قرار میگیرم که ترس و ذهن مقاومم اجازه حرکت نمیده با خودم زود اونجا رنجهایی که اگه انجام ندم و لذتی که بعد انجام اون کار و خواهم داشت رو تصور میکنم و اون لذت اا باعث میشه قدم بردارم حتی اگه کوچک واروم هم که باشه میرم جلو و بعد میبینم که ذهنم الکی گنده میکرده اون کار رو و میبینم کاملا راحت و آسان بود و اصلا ترس ها الکی بود.
و یه مثال دیگه درمورد خرید : همسر من اعتقاد داره که برای خرید گوشی و اینجور چیزا بهتره که با یه مرد بری و تو اینجور جاها شاید کلاه سرت بزارن و من خیلیی همیشه استرس و ترس داشتم تا اینکه یک هفته پیش مادرم به من گفت که میخوام ایرپاد بگیرم و از من مشورت گرفت و گفت برام بریم بگیر .منم طبق گفته همسرم گفتم که مامان اجازه بده با همسرم هماهنگ بشم به دوستش بگه بریم برداریم .ولی دیگه مامان گفت این چیزی نیست میری خودت میگیری منم گفتم باشه ولییی واییی مقاومت شدید من قشنگ خودش رو نشون داد ذهنم مقاومت میکرد که من بلد نیستم سرم کلا میره جنس خراب میدن و اینا سر درد گرفتم چشام از درد مقاومت داشت مکشت منو صدام میلرزید ولییی دیگه رفتم تو دل ترسم . رفتیم به بازار موبایل از چند جا پرسیدم نداشتن و از مغازه خیلیییی راحت مشاوره قبل خرید انجام دادم و یه نفس عمیق راحت و به راحتی بهترین محصول رو خریداری کردم و برگشتم و یه تجربه خییییلیی خوبی بود و خوشحالن که این قابلیت خرید کردن وسایلی مثل گوشی و اینجور چیزا رو تونستم به خودم و قابلیتام اضافه کنم و چقدر دلچسب و راحت بود . و کلی اطلاعات کسب کردم.
خیلییی خوشحالم که روز به روز در حال رشد و پیشرفت هستم و شجاعانه دارم میرم درون ترس اام و خودم رو کشف میکنم خدایا شکرت
استاد قدردانتون هستم
و ممنونم از خانواده عباس منشی که با لذت کامنتم رو مطالعه میکنن خدایااااا شکرت
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
خدایا شکرت هزاران بار شکرت
فایل جدید همزمان با دوسال عضویتم در بهشت..
استاد عاشقتم چقدر این فایل آگاهی داره
باید خیلی با دقت وتمرکز گوش داد و نوشت
نگرش جدید وتغییر زاویه دید من
دوهفته پیش اتفاق افتاد
یادمه وقتی رسول رفت دانشگاه حسابداری بخونه یا بعد رفت دوره عطاری ، بعد رفت تکنسین داروخانه ، بعد رفت کاراته ، بعد رفت دوره کامپیوتر و….
تو همه ی این کارها عالی پیش رفت
خلاصه این آدم متوقف نموند
تنبل بازی درنیاورد اما خودباوری نداشت !!!
در پایان این مسیرها من غر میزدم بارها
استعدادتو نخوایم کشف کنیم باید کی رو ببینیم ما ؟؟!!
چقدر هزینه باید بدیم تا بدونیم علاقه ت چیه ؟؟
یعنی خانواده ت نتونستن استعدات کشف کنن
ما باید تاوان بدیم !!
اینها جملات من بودن که تکرارمیشد
و حالا این مدت تو دوره طلاسازی وقتی نشست روبه روی من وگفت ببین این کارو خیلی دوس دارم و عاشقشم ولی گوهرتراشی احساس میکنم بیشتر علاقه دارم و چندتا کلیپ دیدم باحاله
خلاصه رفت دستگاه گوهرتراشی خرید
منم باهاش رفتم بدون مقاومت
بدون هیچ حرف وحدیثی
دستگاه با دقت تو یک ساعت ونیم با چندتا ویدیو از یوتیوب سرهم کرد
در پایان هم چندتا سنگ عقیق برد اتاق تا تراش بده
صدای بلند این دستگاه باعث شد خیلی راحت خاموش کنه و بیاد تو پذیرایی رو مبل
لم بده و یه نگاه کرد به من گفت
این کار اونی نیست که فکر میکردم
خیلی متفاوته
کلیپ هایی که دیدم همه تو کارگاه بودن نه تو خونه آپارتمانی و اصلا بهش توجه نکرده بودم
عملا نمیشه باهاش کارکرد
بعد سرش پایین انداخته بود ..
من اومدم چای بریزم تو آشپزخونه
دقیقا همون جمله تو ذهنم اومد که
اینهمه از این شاخه به اون شاخه پریدی
این همه هزینه و درپایان دوست ندارم
وای اینا قراره کی به پایان برسه ..
اما ذهنم متوقف کردم جمله هامو تغییردادم
اومدم و گفتم ببین فاطمه
این آدم خودش توفکر رفته و به خودش مربوطه این اتفاق اما
چه کاری از دستت برمیاد ؟؟؟
اومدم گفتم ببین رسول اینکه هرگز متوقف نشدی بلند شدی و دنبال ایده ها رفتی
نترسیدی و تجربه بدست اوردی
دمت گرم واقعا
میدونی تا امروز فهمیدی که حداقل به این چندتا کار علاقه نداری
ببین تونستی دستگاه گوهرتراشی و سیستم آب دستگاه وصل کنی اونم با چندتا کلیپ پس اینو ببین
اصلا بیا بریم کلی از نتایجت بنویسیم تو دفتر
از توانایی هایی که بدست آوردی خیلی خوب اما دوستشون نداشتی ..
فضای سنگین خونه تغییر کرد
و صدای خنده های انفجاری مون
خدایا منه فاطمه دارم میخندم
همونی که غر میزدم
همونی که ول کن ماجرا نبودم دارم میترکم ازخنده
خنده ها منجر شد به ویس دادن به سعیده جان
گفتم اگه دنبال الگو میگردی برای بی خیالی
بیا خونه ی ما
یه نمونه شیک ومجلسی اینجا نشسته رو مبل ..
از طرفی انقدر ذوق داشتم برای کنترل ذهن خودم
انگار چیزی کشف کرده بودم درونم که من توانایی کنترل ذهن درونم داره کم کم بیشتر میشه و عشق میکردم
بماند که چقدر اون روز خندیدیم اما در بین این شادی وکنترل ذهن
چندتا مورد در کنارش بود
فاطمه ای که توهرچیزی نظر میداد حالا برا خرید دستگاه نظر نداد و دخالت نکرد
این یعنی من رشد کردم یعنی نتیجه دیگه
فاطمه ای که غر نزد و اومد با تغییر نگاهش احساس بهتری گرفت پس دم خودم گرم که دارم رو خودم کارمیکنم
کنترل ذهن اون روز ما جوری شد که
دستگاه جمع کردیم و رفتیم بیرون از خونه تفریح کنیم و چقدر خندیدیم
رفتیم تو فاز بی خیالی ورهایی
لذت بردن از لحظه حال
از داشته هامون وشکرگزاری بیشتر..
رسول جان فردا برد دستگاه به فروشنده بده تا بذاره برا فروش اما دوست فروشنده که نمایندگی این دستگاه باهاش بود همزمان به فروشنده زنگ زد و فروشنده گفت همچین موردی هست و اونم پذیرفت دستگاه گوهرتراشی با لوازم جامع تر طلاسازی تعویض کنه و اوضاع بهترشد
خودبه خود حل شد …
از طرفی رسول ومن به این نتیجه رسیدیم که تمرکز رسول بیشتر تو این سالها روی سختی این کارها بود و تمرکز من رو نتیجه …
یا همین چندوقت پیش که ما شهرستان رفتیم دیدن مادررسول جان
همون مادری که یکسال خونه ما بود و من کلی کارمیکردم هلیسا نوزاد بود
اما نمیدید و وظیفه میدونست حالا من یه ظرف میشورم یا جارو میکنم
با اینکه تو خونه خودش هست
بارها تشکر میکنه
چه اتفاقی افتاده ؟!جز تغییر مدار!
حالا بارها میگه خدابهت سلامتی بده
شما خودت دوتا بچه داری کارخونه خودتم هست ..
این همون آدمی هست که یه زمانی بچه های من کوچیک بودن عین خیالش هم نبود فاطمه خسته شده …
پس استاد عزیزم من هرچی دارم رو خودم کار میکنم احساس ارزشمندی درونی
برای خودم میسازم این رفتارها ونتایج هم از راه میرسن ..
وقتی تعهد میدم که باید به حرفهای استاد عمل کنی ،انجام میدم بی برو برگشت
بدون چکوچونه زدن
مقاومت هامو کم میکنم
نظر دیگران کنارمیذارم
بارها میگم اگه استاد اینجا بود چیکار میکرد وهمون کار انجام میدم .
نمیشه فرار کرد
نمیشه قانون دور زد
نمیشه زیبا نوشت و زیبا عمل نکرد
جهان میفهمه فرکانس اصلی ما چیه!
بارها میگم اشتباه کردم اما میپذیرم وتمام .
از دل این اشتباه تجربه رو میکشم بیرون
دیگه شروع به خودسرزنشی نمیکنم
کاری که قبلا بایه اشتباه خودمو انقدر سرزنش میکردم که حد وحساب نداشت..
حالا وقتی کم کم یاد میگیرم
ارزش قائل باشم
برای گوشم که بهترین هارو بشنوه
برای چشمم که زیبایی باید ببینه
برای ذهنم که باید باور درست بسازم
برای زمانم و خودم و زندگیم
جهان هم برام ارزش قائل میشه
من کنترل ذهن الانم رو بزرگترین دستاورد میدونم
من آرامش درونی خودمو وقتی با گذشته مقایسه میکنم چنان انگیزه میگیرم برای ادامه دادن این مسیر که خدا میدونه.
من شکرگزاری از داشته هامو بالاترین
نتیجه از دوره های شما میدونم که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست .
سپاسگزارم از شما وخانم شایسته مهربونم
خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام به فاطمه عزیز و ارزشمندم
خیلی وقت بود که دوست داشتم براتون بنویسم و بگم من چقدر شما و رسول جان رو دوست دارم و تحسینتون میکنم
یعنی وقتی از رسول جان داشتین میگفتین چقدر خندیدم و بعد تحسینتون کردم از اون حالتی که قبلاً داشتین اینقدر تغییر کردین و کلاً اینطور موضوعات رو برای خودتون تبدیل به خنده و شوخی کردین
واقعیت وقتی داشتین از رسول جان میگفتین یاد خودم افتادم بخاطره اینکه من تا همین دوسال و نیم پیش قبل از اینکه به مسیر کاری مورد علاقه ام هدایت بشم همینجوری بودم شب میخوابیدم صبح بلند میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:)))
یعنی خانواده من از دستِ من مونده بودن چیکار کنند و دقیقاً همین باعث شد واقعاً هدایت بشم به کارِ مورد علاقه خودم!
میخوام بگم به نظر من رسول جان داره کارِ درست رو میکنه این باعث میشه آدم به خودشناسی برسه
البته راه میانبر تری هم داره
اونم اینکه یادمه تمام کارهایی که فکر میکردم بهشون علاقه دارم رو گذاشتم کنار و تازه نشستم از خدا پرسیدم خدایا تو منو بهتر از خودِ من میشناسی خودت بهم بگو اون کاری که من بهش علاقه دارم چیه؟
اینو هر روز از خدا میپرسیدم و دیگه دنبالِ کارهایی که فکر میکردم کارِ مورد علاقه ام هستش نمیرفتم و احتمالاً باورتون بشه ، همین پرسیدن از خودِ خدا باعث شد طی نهایتاً چند روز نمیدونم چند هفته ولی زمانش کوتاه بود دقیق یادم نیست از طریق یک نشانه ای به من گفت در اصل من به چی علاقه دارم و منو به یک ایمیلی هم هدایت کرد که اون موقع پنج سال پیشش به یک شرکتی ایمیل زده بودم که منو توی شرکتتون استخدام کنید ولی هیچی از این کار نمیدونم:))) اونا که احتمالاً فکر کردن من یه چیز زدم:))
ولی همون ایمیل باعث شد قلبم تایید کنه که دقیقاً من به این مسیر کاری مورد علاقه که الان 2سال ونیم از اون موقع میشه که توش هستم باید توی همین مسیر باشم
نمیدونم متوجه شدین یا نه ، چون احساس میکنم همه چی قَرِقاطی شد:)))
ولی در نهایت اینجوری هدایت شدم به مسیر کاری مورد علاقه ام
همین ، عاشق هر جفتتونم و بهترین الگو در یک روابط فوق العاده برای من هستین
از خدا میخوام همیشه سلامت باشید و کنار همدیگه بهترینِ بهترین روزها رو تجربه کنید
سلام به آقا حسن عزیز و دوست داشتنی
سپاسگزارم از مهر ولطف تون
من و رسول جان هم بی نهایت دوستتون داریم و تحسینتون میکنیم همیشه رفیق جان مون.
خداروشکر برای اینکه کارموردعلاقه تون پیدا کردین و از خدا هدایتهارو دریافت کردین عالی وبی نظیرید
دمتون گرم
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون دراین سایت بهشتی ..
ببین خیلی خندیدم به اینکه گفتی شب میخوابیدی وصبح بیدارمیشدی فکر میکردی رسالت شغلیت پیدا کردی
اما خداروشکر تو این مسیر شغلی رسول جان برای اولین بار واقعا خیلی عجیب و هدایتی پیش رفت که داستان طولانی داره ..
واقعیت یه کم خودخواهی کنم وبنویسم تو این داستان من بیشتر توجه م به خودمه نه مسیرشغلی رسول جان و بیشتر به این فکر میکنم که
شاید اگه فاطمه گذشته بودم خیلی بهم میریختم
اگه میگفت این کار هم دوست ندارم و توجه م میرفت به هزینه هایی که کرده یا زمانهایی که برای این کار گذاشته و هزارتا باورغلط دیگه
(هرچند فعلا اینکارو داره باعلاقه ادامه میده)
اما الان اوضاعم بهتره و احساسم خوبه
ذهنم آرومه و بی خیالم ومیخندم وشادم
یعنی فارغ از نتیجه ها
تلاش های رسول و موفقیتش در این کار بیشتر به چشمم اومده وتحسینش کردم
همین کنترل ذهن این روزهام مدیون آگاهی های دوره مقدس 12قدم و احساس لیاقت هست
مدیون همون آگاهی های جلسه تضاد وکنترل ذهن
همون داستان ایمان وهدایتهای خدا هستم .
احساس کودکی دارم که تازه راه رفتن یادگرفته
تازه دارم از کنترل ذهنم اونم در لحظه لذت میبرم
باقی مسیر شغلی به رسول جان مربوط میشه و
مطمئنم که از آگاهی های کامنت شما استفاده خواهد کرد صد درصد .
مثلا وقتی داشت یه دستبند کارتیه درست میکرد
سه ساعت زمان برد تو اتاق کارمیکرد و من داشتم دوره احساس لیاقت گوش میدادم
بعد رفتم اتاق دیدم حتی غذایی که واسش برده بودم نخورده یا چای بردم نخورده بود
اصلا متوجه زمان نشده بود و داشت با لذت کارمیکرد
بعدکه کار تموم شد خب خیلی زیبا ساخته بود
من نگاه کردم وگفتم قشنگه اما سه ساعت وقت گذاشتی براش …
خیلی زمان بر هست …
همینجا گند زدم خودم و
اومدم قشنگ قضاوتش کردم که اینکار مورد علاقه ت خیلی زمان بر هست …
یا گفتم اینکه نقره است چقدر باید با نقره کار کنی تا به کار با طلا برسی
پس تمرکز ذهن من رو زیبایی نبود اون روزها
باز هم کنترل ذهن رسول خوبه
خوبه که بی خیاله خداروشکر
و تحت تاثیر این نازیبایی های ذهن من نیست …
من اگه جای رسول بودم تو ذوقم میخورد اما رسول گفت دارم تکاملی پیش میرم فاطمه جان …
وقتی کارهاش بردیم تو یه مغازه طلافروشی که باهاش آشنا شدیم برای خرید طلا آب شده و اونجا
طلافروش با اینکه کارها نقره بودن
از تمیزی کار حیرت کرده بود!!
گفت تو هر چیزی از طلا بسازی من خودم ازت میخرم
ازبس تمیز جوش دادی وکارکردی
من تازه اونجا فهمیدم ارزش کاری که ساخته چیه!!
منظورم اینه که من با تعریف یه آدم که تو این شغل هست فهمیدم رسول پیشرفت وتکامل خودش داره به خوبی طی میکنه و….
تازه متوجه شدم چه راحت هم کارش قضاوت کردم
هم باور غلط خودمو هم بیان کردم که زمان بره …
اما تو این دوهفته پیش و تمرین اگاهانه کنترل ذهن
متوجه تغییرات وبهبودم هستم که حداقل تو خرید دستگاه و…..قضاوت نکردم و یا تونستم بیام و مهارت و توانمندی هاش ببینم ..
خیالتون راحت خیلی عالی متوجه پیام کامنت تون شدم و اصلا هم قرقاطی نبود ولذت بردم ..
بهترینها سهم دلتون و زندگی تون درخشان .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلااام و درود به حسن جانم
حسن جان من وقتی شغلهای زیادی را تجربه میکردم که اصلا با استاد هنوز آشنا نبودم
بله اون موقع ها بود که فقط از خدا خواستم راه را به من نشون بده
که واقعا دیگه خسته شده بودم
من دیپلم ریاضی خو نده بودم و اصلا به ادامه تحصیل فکر نمیکردم
خلاصه یکی از همکارام دست خدا شد و هر روز میگفت بیا ادامه تحصیل بده
حتی اینقدر اصرار کرد
یه روز خودش ثبت نامم کرد و انتخاب واحد تو رشته حسابداری
که واقعا من بهش علاقه نداشتم
ولی گفتم حتما خیری هست بزار برم
من دوسال کاردانی حسابداری خوندم و خلاصه تو ترم 4 بود که یه فایل از یکی از همکلاسی هام به دستم رسید
و وقتی گوش دادم مجذوب اون فایل شدم و وقتی اومدم خونه گفتم این استاد دوره داره
استاد امیر شریفی
و بدون مقاومت من و فاطمه جان تو دوره کارشناس جذب شوید استاد شریفی شرکت کردیم
و واقعا خیلی رشد کردیم و خیر رفتن من به دانشگاه فقط و فقط همین آشنایی با استاد شریفی بود و بعدِش که ما رشد کردیم مارا هدایت کرد به سمت استاد جان
من این شغلهایی که تجربه کردم برمیگرده به قبل آشنایی با استاد
و فقط شغل طلاسازی را
اونَم با هدایت الله شروع کردم و همچنان ادامه داره
مثلا وقتی شغل ام دی اف کاری را یاد گرفتم و فهمیدم علاقه ندارم
چقدر خیر و برکت داشت برام
چقدر کمد و کابینت تو خونه درست کردم.
یا مثلا تکنسین داروخانه و تزریقات را یاد گرفتم
و واقعا این هم برام خیر و برکت داشت
کلی به دیگران کمک میکردم و باعث میشد اعتماد به نفسم بالاتر بره و نیازهای خودم و خانوادم را برطرف میکردم.
یا دوره عطاری و حجامت را گذروندم و الان راحت حجامت زالو و غیره را انجام میدم و این هم خیر و برکت داشته برام و کلی به اعتماد به نفسم کمک کرده که میشه هر شغلی را یاد گرفت
فقط باید پیشرفت هاتو ببینی و خودت را هر لحظه تحسین کنی و باور کنی.
ولی کاملا با شما موافقم وقتی که روی خودِت کار میکنی و روی باورهات
دیگه باید از خودِ خدا کمک بگیری و فرمون را به دست اون بدی
چون خدا واقعا از توانایی های ما بهتر آگاهی داره و مارا به مسیر درست هدایت میکنه
به قول استاد شاید اولین ایده علاقه شما نباشه و در طی مسیر شمارا به مسیرهایی هدایت کنه که به علاقه دلخواهت برسی
مهم ایمانه و باور به خداونده که کار میکنه
مهم حرکت کردنه
مهم بند کفشها را محکم بستنه
باز هم از راهنمایی های شما برادر بزرگوار کمال تشکر و قدردانی را دارم .
برآن بهترینها را آرزو میکنم حسن جانم.
سلام عزیز دل
اولاً اینکه چقدر خوشحال شدم یک نقطه آبی از شما دریافت کردم ، بعد اینکه یه چیزی بگم بخندیم
ساعت حدود 6 بعد از ظهر امروز دیدم استاد داره کامنت ها رو پخش میکنه بعد من چند دقیقه قبلش برای آقای علی بردبار امدم نوشتم که چیکار کنه تا توی پروفایلش بتونه عکس بذاره:))) از طرفی دیدم کنار اسمم نقطه آبی امده بعد هر چی نگاه میکردم میدیدم فقط احمدجان برام نوشته در حالیکه هنوز نقطه آبی بود! و هر چقدر هم صفحه رو رِفرش میکردم نقطه آبیِ نمیرفت بعد همزمان که استاد همینجوری داشت کامنت هارو پشت سرهم پخش میکرد من دیدم کامنتی که برای علی آقای بردبار نوشتم در حالت یکساعت ویرایشی که هست پخش شد! و از طرفی احساس کردم باید بیام اینجا شاید آبجی فاطمه برام چیزی نوشته ، قشنگ اینو احساس کردم چون اصلاً در بخش پاسخ به کامنت های من اسمشون دیده نمیشد بعد دیدم بعله برام نوشتن و چقدر هم خوشحال شدم حالا از اینجا به بعدش جالبه که کامنت ایشونو خوندم بعد از نیم ساعت برگشتم دوباره بخونمش چون خیلی خوشحال شده بودم ولی دیدم اصلاً کامنتی که ایشون برام نوشته بودن نیست!!!
یعنی فکر کن تلگرافشون به دستم رسیدم من خوندمش پنج ستاره ام دادم بعد کلاً همه چی محو شد:)))
یه لحظه فکر کردم من شاید توهمی چیزی زده بودم:))) بخاطره اینکه هیچ اثری از کامنت ایشون برام نبود! یعنی دقیقاً جا خیس بچه نیست:)))
بعد الان متوجه شدم نگو ایشون خواستن بیشتر لذت ببرم از این پیام های الهی شون بابت همین ویرایش کردن و دیگه دیده نشد تا الان و دوست دارم از همینجا بگم که چقدر چقدر من فاطمه جان رو تحسین میکنم که اینقدر عالی داره کنترل ذهن انجام میده اصلاً مهم نیست در مورد چه چیزی کنترل ذهن میکنه هااا همینکه داره آگاهانه در رابطه با موضوعاتی که میدونه ممکنه ذهنش بهم بریزه کنترل ذهن میکنه این بسیار بسیار ارزشمنده برام
رسول جان من خودم هم بیشتر اون شب خوابیدن ها و بعد صبح بیدار میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:))))
دقیقاً برای اوایلم در این مسیر بود
حالا شما یه پله بالاتر از اون موقع من بودی
چون شما گفتی کلاً قبل از اینکه به این مسیر بیایید هنوز به شناخت نرسیده بودین
ولی برای من اوایل این مسیری که توش هدایت شدم اینجوری بودم :)))
بعد کم کم فهمیدم که به چه چیزی علاقه دارم
باز خداروشکر شما اگر هر کاری هم انجام دادی بعدها خیر و برکت داشت برات
برای من چندان اینجوری نبود ، حالا اگر بخوام بگم کار فروشندگی یا مشاور املاکی که چند سال پیش بودم ممکنه الان یا بعدها به کارم بیاد
در کل مسیری که رفتیو ، هم من مسیری که طی کردم تا رسیدم به کار مورد علاقه ام رفتم ، هم خودِ استاد که از تعمیر رادیو تلویزیونی رو از همون نوجوانی شروع کرد بعد رفت دنبال کلوپ بازی های ویدئویی بعدش رفت توی شرکت نفتی بعدش راننده تاکسی و کلی مسیرهای کاری مختلف رو رفت که دیگه شما خودت بهتر از من میدونی که هر بار چه مسیرهای کاری رو رفته و به قول شما اتفاقاً بعدها چقدر هم به کارشون امد
اگر هم گفتم راه میانبرش اینه که از خدا بپرسیم ، قطعاً که شما بهتر از من میدونی
من خودم دارم از شما و فاطمه جان یاد میگیرم که چطور بتونم این آموزش های استاد رو در عمل پیاده کنم از فاطمه جان این کنترل ذهن هایی که مینویسه چطور انجام میده به خدا قسم بارها شده کامنتشون رو خوندم و بعد چقدر تحسینشون کردم
یادمه در مورد این نوشته بودن که گل پسرتون داشت برای خواهرش شربت میبرد که یه دفعه ریخت روی فرش و توی اون لحظه چقدر عالی فاطمه جان تونستند ذهنشون رو کنترل کنند و با آرامش به بچه ها تذکر بدن
چقدر من شمارو بخاطر این در صلح بودن با خودتون و آرامشی که در وجودتون ایجاد میکنید رو تحسین کردم در حالیکه خودِ من بعد از 2 سال ونیمی که توی این مسیر توحیدی هستم هنوزه هنوزه یک جاهایی توش ایراد دارم کنترل ذهن از دستم خارج میشه و کلاً میرم توی جاده خاکی دیگه :)) ولی خوبیش اینه که چون در مسیر درست هستم به قول استاد متوجه میشم و بر میگردم به مسیر درست
الان ساعت یک شبه ، من اگر تا صبح در مورد خوبی های شما و خواهر گلم فاطمه جان بنویسم هم باز هم کمه
این ارتباط قشنگی که در رابطه عاطفیتون با هم دارین این ارتباط فوق العاده ای که با بچه هاتون ایجاد کردین اصن میگم بذارید نگم دیگه وگرنه من باید تااااا خودِ صبح از ویژگی های فوق العاده شما و فاطمه جان بنویسم
اصلاً همین که در مورد اتفاقات زندگیتون مینویسید مثل سعیده جان مثل خودِ من ، چقدر میتونه مایه خیر و برکت باشه برای دوستان دیگه تا بفهمند چطور باید عمل کنند
همین موضوعاتی که شما در پاسخ به کامنتم نوشتین ، الان از بچه های سایت که اینا رو بخونند چقدر ذهنشون رو میتونه بازتر کنه مخصوصاً از دوستانی که هنوز نتونستن بفهمند کار مورد علاقه شون چیه
دوستان هر کسی که این کامنت رو داره میخونه
بره بخونه این نکات طلایی که رسول جان نوشته که همش از تجربیات پر خیرو برکت رسول جان هستش
به هر حال فوق العاده برای من هر دوی شما یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به این آموزه ها هستین
من تازه از اول امسال شما دوتا فرشته رو شناختم و دارم کلی ازتون چیز یاد میگیریم
خیالتون راحت به قول سعیده جان ، مَستِک میشم بهتون :))) شوخی کردم:))
یا چقدر من دارم کلام الله رو از کامنت های شما و فاطمه جان میبینم و اون پیامی که خداوند میخواد به من بگه رو میتونم از کامنت های شما دوتا عزیز بخونم مثل همین کامنتی که بر روی این فایل در مورد شکرگزاری نوشتی رسول جان چقدر خوب توضیح دادی چقدر چیز یاد گرفتم ازت
رسول جان ازت بی نهایت سپاسگزارم که این نکات طلایی رو برام نوشتی که کلی درس داشت برام
دقیقاً همون نکاتی که استاد در جلسه چهارم قدم چهارم یک ساعت مدام داره در مورد این میگه که برید چیزهای جدید رو یاد بگیرین برید با آدم های جدید آشنا بشید که چیزی که شما در عمل قبلاً پیاده کردی این مسیر رو رفتی چقدر از برکاتش داری در زندگیت استفاده میکنی
میگم واقعاً دمت گرم
=================================
این قسمت رو آبجی فاطمه بخونه :)))
فاطمه جان شما برای من یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به آموزش های استاد هستین
اینقدر قشنگ خودتون رو شناختین و میدونید که کجاها به کنترل ذهن بیشتری احتیاج دارین و اینقدر خوب هم کنترل ذهن میکنید و هر بار یک شخصیت و افکار بهتری از خودتون میسازید
واقعاً با خوندن فقط همین هایی که در مورد کنترل ذهن هاتون و عملگراییتون مینویسید دقیقاً دارین این باور رو در ذهن من میسازید که پس میشه بهتر ذهن رو کنترل کرد میشه به این شکل هم عمل کرد پس میشه میشه میشه
از طرفی بارها دیدم شما و رسول جان جزو اولین نفراتی هستین که در سایت هم کامنت نوشتن و هم کامنت بقیه دوستان رو خوندین
فاطمه جان بارها شده اسم شمارو در ستاره هایی که روی کامنت هام زده میشه دیدم و چقدر منو خوشحال کردین و چقدر باعث افتخاره من هستین شما خواهر خوش قلبم
وای از اینجا تا خودِ کرج نوشتم :)))
عاااااشق هر جفتتون هم هستم
تازه من قراره کلی چیز ازتون یاد بگیرم و میخوام میدونی هیچ چیزی که دائمی نیست توی دنیا ولی حدعقلش اینکه در این لحظه و توی این روزهایی که از طریق سایت با هم با بقیه دوستان کنار هم داریم روی خودمون کار میکنیم دوست دارم واقعاً تا جاییکه بشه لذت ببریم از بودن در این سایت الهی و با هم بودنمون ، چه کسی میدونه واقعاً اگر من همین الان بخوابم فردا بلند میشم یا نه؟ هیچکس بخدا ، پس به خوبی استفاده میکنیم
خیلی شد ، شما دوتا عزیز فرکانستون مثبته که کاملاً منو گرفته:)))
عاشقتونم
به قول سعیده جان به امید یک نقطه آبی پر خیر و برکت دیگه از شما دوتا دوستای نازنینم
سلام به حسن عزیزم
اصلا میخوام بدونی و باورت بشه
که زیادی دووووست داریم
کلی هم از کامنتهات لذت میبریم و تحسینت میکنیم همه ی بچه ها درکنارهم داریم تو این سایت بهشتی رشد میکنیم
همه مستک استاد هستیم
شما تو فرکانس نقطه آبی زیاد قرار گرفتی خوش بحالته
وای چقدر با این کامنتت خندیدم آخه مگه میشه کامنتم منتشرشده الان چندتا هم امتیاز دادن ولی تو صفحه شما گم شده ونیست ..
من کامنت بنویسم حذف نمیکنم خیالتون راااااااحت
خیلی ممنونم بابت تموم لطف ومحبت ومهربونی هات
چقدر ذوق کررررردم
چشام قلبی قلبی شد
دمت گرم
رسول جان تو فرکانس دریافت نقطه آبی شما بیشتر از من بوده صد درصد .
کامنت قبلی مو مجدد کپی میکنم وتو همین قسمت واستون میفرستم با علاقه واحترام وانرژی ولبخندبیشتر
سلام به آقا حسن عزیز و دوست داشتنی
سپاسگزارم از مهر ولطف تون
من و رسول جان هم
بی نهایت دوستتون داریم و تحسینتون میکنیم همیشه رفیق جان مون.
خداروشکر برای اینکه کارموردعلاقه تون پیدا کردین و از خدا هدایتهارو دریافت کردین عالی وبی نظیرید
دمتون گرم
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون دراین سایت بهشتی ..
ببین خیلی خندیدم به اینکه گفتی شب میخوابیدی وصبح بیدارمیشدی فکر میکردی رسالت شغلیت پیدا کردی.
اما خداروشکر تو این مسیر شغلی رسول جان برای اولین بار واقعا خیلی عجیب و هدایتی پیش رفت که داستان طولانی داره ..
واقعیت یه کم خودخواهی کنم وبنویسم تو این داستان من بیشتر توجه م به خودمه نه مسیرشغلی رسول جان و بیشتر به این فکر میکنم که
شاید اگه فاطمه گذشته بودم خیلی بهم میریختم
اگه میگفت این کار هم دوست ندارم و توجه م میرفت به هزینه هایی که کرده یا زمانهایی که برای این کار گذاشته و هزارتا باورغلط دیگه
(هرچند فعلا اینکارو داره باعلاقه ادامه میده)
اما الان اوضاعم بهتره و احساسم خوبه
ذهنم آرومه و بی خیالم ومیخندم وشادم
یعنی فارغ از نتیجه ها
تلاش های رسول و موفقیتش در این کار بیشتر به چشمم اومده وتحسینش کردم
همین کنترل ذهن این روزهام مدیون آگاهی های دوره مقدس 12قدم و احساس لیاقت هست
مدیون همون آگاهی های جلسه تضاد وکنترل ذهن
همون داستان ایمان وهدایتهای خدا هستم .
احساس کودکی دارم که تازه راه رفتن یادگرفته
تازه دارم از کنترل ذهنم اونم در لحظه لذت میبرم
باقی مسیر شغلی به رسول جان مربوط میشه و
مطمئنم که از آگاهی های کامنت شما استفاده خواهد کرد صد درصد .
مثلا وقتی داشت یه دستبند کارتیه درست میکرد
سه ساعت زمان برد تو اتاق کارمیکرد و من داشتم دوره احساس لیاقت گوش میدادم
بعد رفتم اتاق دیدم حتی غذایی که واسش برده بودم نخورده یا چای بردم نخورده بود
اصلا متوجه زمان نشده بود و داشت با لذت کارمیکرد
بعدکه کار تموم شد خب خیلی زیبا ساخته بود
من نگاه کردم وگفتم قشنگه اما سه ساعت وقت گذاشتی براش …
خیلی زمان بر هست …
همینجا گند زدم خودم و
اومدم قشنگ قضاوتش کردم که اینکار مورد علاقه ت خیلی زمان بر هست …
یا گفتم اینکه نقره است چقدر باید با نقره کار کنی تا به کار با طلا برسی
پس تمرکز ذهن من رو زیبایی نبود اون روزها
باز هم کنترل ذهن رسول خوبه
خوبه که بی خیاله خداروشکر
و تحت تاثیر این نازیبایی های ذهن من نیست …
من اگه جای رسول بودم تو ذوقم میخورد اما رسول گفت دارم تکاملی پیش میرم فاطمه جان …
وقتی کارهاش بردیم تو یه مغازه طلافروشی که باهاش آشنا شدیم برای خرید طلا آب شده و اونجا
طلافروش با اینکه کارها نقره بودن
از تمیزی کار حیرت کرده بود!!
گفت تو هر چیزی از طلا بسازی من خودم ازت میخرم
ازبس تمیز جوش دادی وکارکردی
من تازه اونجا فهمیدم ارزش کاری که ساخته چیه!!
منظورم اینه که من با تعریف یه آدم که تو این شغل هست فهمیدم رسول پیشرفت وتکامل خودش داره به خوبی طی میکنه و….
تازه متوجه شدم چه راحت هم کارش قضاوت کردم
هم باور غلط خودمو هم بیان کردم که زمان بره …
اما تو این دوهفته پیش و تمرین اگاهانه کنترل ذهن
متوجه تغییرات وبهبودم هستم که حداقل تو خرید دستگاه و…..قضاوت نکردم و یا تونستم بیام و مهارت و توانمندی هاش ببینم ..
خیالتون راحت خیلی عالی متوجه پیام کامنت تون شدم و اصلا هم قرقاطی نبود ولذت بردم ..
بهترینها سهم دلتون و زندگی تون درخشان .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به خواهر فاطمه عزیزم
خیلی لذت بردم از اون همه کنترل ذهنی که در لحظه انجام دادی و نذاشتی ذهنت فرصت بد و بیراه و حاشیه پیدا کنه
واقعا آفرین بهت و کارت قابل تحسینه
خواهر این کنترل ذهن و این دید مثبت داشتن کار هر کسی نیست ها
منظورم از هرکسی یعنی 99.9 درصد جامعه نمیتونن انجام بدن این کارو تو عمل
قدر خودتو رسول جان رو بدون که انقد باهم توحیدی عمل میکنین و رو به پیشرفتین و تعهد در مورد آموزش های استاد عزیزو دارین و این تمامش مقدمه جاری شدن نعمت های خداونده به زندگیتون
شما زوج خوشبخت و توحیدی رو به خدای بزرگ میسپارم
سلام آقای مولانی عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
خداروشکر برای وجود ازشمندتون در این سایت بهشتی .
واقعا کنترل ذهن خیلی نعمت بزرگیه ، اینکه دوست موفقی چون شما برای کامنتم پاسخ
نوشته خب نشونه میدونمش و سپاسگزار خدا و قدردان مهرشما هستم ،چون آدمهای موفق مهمترین ویژگی شون کنترل ذهن شون هست .
بگم که تا الان هشت بار نتایج شما وارد دفتر نتایج دوستان من شده و بارها منطق دادم به ذهنم که ببین فاطمه برای این دوستان اتفاق افتاده پس برا خودت هم اتفاق میافته اگر روخودت کارکنی .
امسال بهترین احساس هارو از این کامنت شما دریافت کردم
abasmanesh.com
دم شما گرم دوست ارزشمندم .
شما برای من و رسول جان الگوی بی نظیری هستین هم دررشد شخصیت و هم در کسب وکار
بی نهایت دوستتون داریم وعاشقتونیم.
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
خواهر فاطمه عزیز انرژی مثبت شما دریافت شد و باعث شدین یه بار دیگه خودم برم کامنتمو بخونم و لذت ببرم
میدونین انگار داشتم از زبان یه نفر دیگه میخوندم و برام تازگی و جذابیت خاصی داشت و این بدین معناست که اون موقع که من نوشتم خدا گفته و من فقط نوشتم
و خیلی خوشحالم که هشت بار نتایج من شمارو خوشحال و امیدوارتر کرده و به امید خدا به زودی نتایج شما و رسول جان هم چشم و دل مارو روشن میکنه
البته نتایج شما بسیار بسیار زیاده و هر وقت کامنت های شما دو عزیزو میخونم دلم باز میشه ولی همیشه فرصت نشده که براتون بنویسم وبه امید خدای مهربان با همین انگیزه و هدف پیش برین به زودی ثروتهای بیشتر نیز به بالاترین شکل ممکن خودشو وارد زندگیتون میکنه
الهی همیشه شاد و خوشحال در کنار رسول جان و دوتا فرشته هاتون و در آغوش ابدی خداوند باشین و خوش بحال فرشته هاتون که پدر و مادری به این آگاهی دارن
خدا نگهدارتون باشه
فاطمه بانو جان جانان سلام. خدا قوت بانو جان از این همه توانایی کنترل ذهن که توانایی بس عظیم است ….. من هم به لطف پروردگار از زمان آشنایی با استاد و طی کردن تکاملم، خیلی خیلی خیلی در این زمینه رشد کرده ام و اما …..
تو کامنت قبلی تان هم اشاره به تغییر شغل های آقا رسول عزیز کردین و تلاش به کنترل ذهنتون…. چشمام گرد شد و دوست داشتم برات بنویسم که قسمت شد اینجا دوباره از اون موضوع صحبت کنین و من شروع کنم به نوشتن …
موضوعی که من خیلی خیلی تفاوت داشتم باهاش از زمان آشنایی با همسرم. یعنی من عاشق شغل ثابت کارمندی و ..ولی همسرم از همان زمان آشنایی با اینکه شغل ثابت خوبی پیدا کرد، یه جورایی معلوم بود که اصلا ماندگار در این شغلش نیست و الان که 17 سال از زندگی مشترک میگذرد، بارها تغییر شغل داده و من بارها حرص خورده ام و …. مثلا اول که استخدام مرکز علوم و فنون لیزر ایران بود و مدیر لیزرهای پزشکی شد و کلی رشد کرد. چون واقعا آدم کاربلدی است، حتی تو تلویزیون مصاحبه هایش را نشان میدادند که اولین سازنده های دستگاه لیزرهای سنگ شکن هستند …. اما انگار راضی اش نمیکرد. کنار این شغلش میرفت سراغ شغل های دیگر مثل مثلا فروش نوع خاص کود، فروش توربین بادی …. فروش یکسری حکاکی لیزر رو قطعات، فروش گلدان های کاکلتوس، فروش فلش و …… همیشه همیشه ضرر و …. من هم که کلا آدم متفاوت از همسرم، همیشه غر میزدم که ای بابا بچسب به کار خودت و آرام باش یه جا …. تا اینکه از کار اصلیش استعفا داد و مدیرعامل شرکت دانش بنیان لیزری شد و عجیب غریب بلندپروازی کرد و همان موقع ها بود که مدیر عامل شد و من از ایشون ضربه سنگینی خوردم و زندگی مان کلا …… و من با استاد و قانون آشنا شدم و شیما از نوع پایه گذاری شد و خدا رو شکر ایشون پشیمان برگشت ….. خدا وکیلی من هیچ وقت نتونستم در این کارهاش، تشویقش کنم، چون واقعا از دستش ناراحت بودم با این کارهاش …. فقط از زمان آشنایی با قانون، سکوت میکردم و اما ایشون هم همیشه میگفت، چون تو راضی نیستی من موفق نمیشوم. ایشون تا حد زیادی تو باغ قانون نیست و خیلی سریع در اون شرکت ورشکست شد و رفت کشور چین و دو سال ما از هم دور بودیم و ایشون در همون زمینه لیزر تخصصی کار کرد و بدهی هایش را داد و برگشت بیکار در خانه …. بعد از یکسال دوباره رفت تو شرکت لیزری یکی از دوستانش و ما خیلی راضی بودیم که دوباره ثبات پیدا کرد، البته تو اون یکسال هم که خانه بود شروع به برنامه نویسی هوش مصنوعی کرد و …. بعد رها کرد. قبل از همین عید تصمیم گرفت دوباره از شغلش در بیاد و دوباره بره سراغ شغلش تو چین ….. تازه کلی غر بزنه که تو شغلت را رها کن و با من بیا چین، چسبیدی به این شغلت چه چی بشه ….. و من فقط سکوت. ولی وقتی رفت، دیگه شوکه شدم ….. کلی کنترل ذهن که شیما بانو حتما خیری است و …. الان هم بازگشته و شروع به ساخت یکسری کلیپ برای یوتیوپ که من تو دلم با موضوعاتش اصلا راضی نیستم، ولی تمام سعیم را کردم که هیچی نگم و آرزوی موفقیت کنم براش. ولی واقعا در دلم خسته شده ام ….. همش میگم آخه شیما تو چه فرکانس میفرستی که اینطوری از شریک زندگیت میبینی ….. ولی میدونم که اگر دارم اذیت میشم، خودم خالق این شرایط هستم …. و خودم میتونم حتی با این شرایط، حالم رو خوب نگه دارم که خود اتفاق خوب بیاد سمتم. البته برنامه هایی هم دارم ….که اگر نتیجه داد، میام و میگم ….
و اما با خواندن کامنت شما و اشاره به این موضوع، خیلی آرام تر شدم و یه جورایی تمام تلاشم را بیشتر دارم میکنم که کنترل ذهن داشته باشم.
خلاصه فاطمه بانو جان جانان که خیلی دوستتون دارم، خیلی تحسینتون میکنم و همیشه درس میگیرم ….
در پناه حق
شیما
سلام به شیما جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت رفیق
بریم سراغ کامنتی که برامنوشتی وباعشق خوندمش
کامنتی که واست نوشتم یه کم طولانی شد
اما همراه با کلی عشق و علاقه وبوس فرستادمش
باید آگاهانه رو ذهن وباورهامون کارکنیم و خب طبیعیه که زمان میبره و یه شبه اتفاق نمی افته
خواستم بگم اصلا تو دفترت نوشتی
چندبار شیما جان تونسته ذهنش کنترل کنه ؟ چندبارتونسته نجواهاش کنترل کنه ؟
چندبار خودش در آغوش گرفته و به مسیرش ادامه داده ؟
کجاها این شیما بانو با گل پسرش دنبال لذت بردن از داشته هاش بوده و فارغ از نگاه دیگران توجه به زیبایی ها کرده ؟
پاسخ به این سوالها معلومه که
خیلی جاها این شیما جان تونسته کنترل ذهن کنه اونم چقدر خوب اما شاید براش عادی شده
شاید مهم ندونسته
شاید راحت از کنارشون ردشده
شاید دنبال نتیجه بزرگتر بوده و نتیجه های خوشگل به ظاهر کوچیک خودش ندیده …
من کامنتهات خوندم بارها تحسینت کردم ومیکنم
اما انگار یه کوچولو باید کانون توجه ت از کارهای همسرت وچیزهای ناجالب برداری و بذاری رو خودت
وزیبایی های زندگیت
حتی همسرت هم درسته کاری که انجام میده مورد دلخواه شما نیست اما ویژگیهای خوبی قطعا داره توانمندی های خوبی داره بیا اونهارو بنویس وببین وتکرارکن آگاهانه و آگاهانه.
شما راه خودتو ادامه بده مطمئن باش با تغییر کردن خودت و نتیجه های دلخواهت ، به مداری بهتر هدایت میشی، هرچند اعتقاد دارم که یه مدت باید کنترل ذهن هایی که کردی بنویسی حتی تو یادداشت های گوشیت بنویس وبه ذهنت منطق بدی که تونستم ذهنم کنترل کنم وانگیزه بگیری .
قدم سوم جلسه چهارم هروقت فرصت کردی گوش کن با تمرکز خیلی بهت کمک میکنه آگاهی های این جلسه که پاشنه آشیل خودم هم بود .
حالا کامنت طولانی میشه اما بذا من مثال بزنم
ما 15ساله ازدواج کردیم واین شغل های رسول جان همه تو شش سال اول تقریبا اتفاق افتادن و تو بقیه سالها فعلا کارمندی رو داره والانم نه ماهه به سمت طلاسازی رفته و همچنان ورودی مالی از شغلش داره
اما من نتیجه اون شغلهای قبلی رو هم ندیده بودم یعنی مثلا دانشگاه رفت کلی عزت نفسش بهترشد
من ندیدم نه اینکه عمدی باشه اصلا بلد نبودم که ببینم و به چشمم نمی اومد وعادی بود
یا امدی اف کارمیکرد وکل سرویسچوب محمدحسن خودش ساخت اونم حرفه ای یا
کابینت خونه رو ساخت و عملا هزینه هامون هم کمتر میشد ،من وخودش خوشحال میشدیم اما خیلی به چشممون نمی اومد وعادی بود انگار
بعداز دوره لیاقت وقتی اینهمه توانمندی هاش نوشتیم باهم تازه متوجه شدم که هم من هم خودش اصلا اینها به چشم مون نمی اومدن و عادی تلقی میکردیم
اومدبم دیگه جنبه مثبت این کارها دیدیم و به چشم تجربه نگاهشون کردیم و به احساس بهتری هردو رسیدیم خداروشکر برای دوره احساس لیاقت..
هرچند هنوز هم من آگاهانه دارم تمرین میکنم سراغ افکار مثبت برم و دنبال لذت بردن وحال خوبم باشم و تغییرات کوچیک وفندوقی خودمو میبینم ومینویسم و همش به خودم میگم و نتیجه هم ازش تا دلت بخواد گرفتم خداروشکر .
مطمئنم بزودی میایی و از برنامه ها ونتایجت برامون مینویسی عزیزم
عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
بوس به روی ماهت نازنینم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه بانوی عزیز و دوست داشتنی …. که چقدر به خودم افتخار میکنم که دوستانی همچون شما در این فضای الهی دارم و با خودم عشق میکنم ….
اول از همه تشکر و کلی بوس بخاطر کامنتی که برام نوشتین و برام کلی درس داشت و بدون که تا الان بارها خوانده ام … دفعه اول هیچی نفهمیدم …. هی خواندم و هی خواندم و تا درس هاش رو بتونم بگیرم …. درس های تا الان گرفته ام. ممنون بانو، خدا قوت از رشد بسیاری که کرده اید. باز هم گاهی میخونمش و در مورد صحبت هاتون فکر میکنم …
حرف اول کلی من رو به فکر فرو برد:
اصلا میدونی چندبار شیما جان تونسته ذهنش رو کنترل کنه ؟ چندبارتونسته نجواهاش کنترل کنه ؟
چندبار خودش رو در آغوش گرفته و به مسیرش ادامه داده ؟ کجاها این شیما بانو با گل پسرش دنبال لذت بردن از داشته هاش بوده و فارغ از نگاه دیگران، توجه به زیبایی ها کرده ؟
اعتراف میکنم که بارها و بارها و بارها و بارها …… کنترل داشته ام و دارم. اما واقعا برام عادی شده و یادم رفته کلا ….
حالا صحبت بعدی تان :
شیما باید یه کوچولو کانون توجه اش را از کارهای همسرش وچیزهای ناجالب برداره و بذاره رو خودش و زیبایی های زندگیش.
قطعا همسرت ویژگیهای خوبی داره، توانمندی های خوبی داره، بیا اونهارو بنویس وببین وتکرارکن آگاهانه و آگاهانه.
اینجا هم اعتراف میکنم که امکان ندارد هر روز از زیبایی های زندگیم ننویسم و شکر نکنم و تلاش نکنم که حال خودم رو خوب نگه دارم ….. اما توجه به نکات مثبت همسرم رو خیلی وقته رها کرده ام ….. و برام سخته از خوبی هاش بگم …..باید اصلاح بشم در این مورد.
اینکه فرمودین:
شما راه خودتو ادامه بده مطمئن باش با تغییر کردن خودت و نتیجه های دلخواهت ، به مداری بهتر هدایت میشی، هرچند اعتقاد دارم که یه مدت باید کنترل ذهن هایی که کردی بنویسی, حتی تو یادداشت های گوشیت بنویس و به ذهنت منطق بدی که تونستم، ذهنم رو کنترل کنم و انگیزه بگیری.
بله دقیقا تمرکز لیزری روی خودم و خودم و خودم و نیاز دارم و یادآوری کنترل ذهن های بسیار زیادی که داشته ام و در حال حاضر هم دارم.
و این صحبتتون:
قدم سوم جلسه چهارم هروقت فرصت کردی گوش کن با تمرکز خیلی بهت کمک میکنه.
بله شکر خدا تا قدم سه را خریداری کرده ام و با اینکه در حال گوش کردن جلسه یک بودم، رفتم و جلسه سه را تا الان دو مرتبه گوش کردم و کلی لذت بردم ….. ولی خوب خیلی نیاز دارم با تمرکز بیشتر گوش کنم، چون فهمیدم که خیلی کار دارم …..
خلاصه که فاطمه بانو جان، با کامنتت انقلابی در من ایجاد کردی و …… خدا جون به وسیله شما من رو هدایت کرد به سمت خود شیما که حواسم به خودم باشه …..
ممنون و منتظر نتایجم باش که بیام و بگم. نتایج هر چند کوچک و اما حال خوب کن ….
در پناه حق باشی عزیز دل
شیما
سلام ب فاطمه ی عزیزم
خداروشکر میکنم بخاطر حضور ارزشمند و نازنینت
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی ک نوشتی
و ب زیبایی روند رشد و تغییراتت و نشون میده
الهی شکر ک همگی دراین مسیر زیبا هستیم و هرروز درحال رشد و پیشرفت
واقعا کنترل ذهن چقد کمک میکنه ب ما مخصوصا وقتی ک نمیدونیم چ کاری باید انجام بدیم
و چقد تحسبنت کردم ک خییلی خوب تونستی فضای خونه رو با کنترل ذهنت تغییر بدی و کلا برین بیرون لذت ببرین از دیدن زیبایی ها و احساستون و خوب کنید
چقددد خندیدم اونجا ک گفتی
صدای بلند این دستگاه باعث شد خیلی راحت خاموش کنه و بیاد تو پذیرایی رو مبل
لم بده و یه نگاه کرد به من گفت
این کار اونی نیست که فکر میکردم
خیلی متفاوته
قشنگ تجسمش کردم
و برخورد زیبای شما عزیزم
واقعا آدم و تحت تاثیر قرار میده
دمت گرم عزیزم
مافقط باید از مسیر لذت ببریم
و قدردان داشته هامون باشیم
همین ک آرامش داریم خودش مهم ترین نتیجه س
و بقیه نتایج بهمراهش میاد
مرسی ک هستی و مینویسی دوست گلم
ان شاالله همبشه شاد باشین و موفق کنارهمدیگه
عاشقتونممم
سلام به زکیه جااااااانم
سپاسگزارم از لطف ومهرت عزیزم
میدونم که از همین کامنتم
فرکانس عشق و احترام و علاقه قلبی مو دریافت میکنی
خداروشکر که هم تو دوره لیاقت و هم تو دوره مقدس 12قدم
در کنارت هم کلاسی هستم و داری خوب رو خودت کارمیکنی
به امیداینکه تو قدم های سوم به بعد هم نتایج کنترل ذهن وموفقیت هات بخونیم عزیزم
خیلی دوستت دارم
روی ماهت میبوسم بهترینم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام فاطمه جانم رفیق عزیز و دوست داشتنی، امیدوارم حال دل خودت و سه نفر دیگه ی این خونواده ی توحیدی عالی باشه و نور توحید هر روز نورانی تر از روز قبل باشه تو خونه تون. چقدر هم کنترل ذهن تو قابل تحسینه که البته با مثالهایی که این مدت ازت شنیدم اصلا تعجب نداره، نکته ی دیگه اینکه هم این همت و شور و شوق آقا رسول برای پیدا کردن کار مورد علاقه ش چقدر قابل تحسینه. فکر می کنم خیلیا تو این گروه هستن (جامعه و عموم مردم که بیخیال) که نمی دونن اون کار مورد علاقه که ازش خسته نشن چیه، ولی دنبالش هم نمی رن. از جمله خودم. من کار ریسرچ که الان دارم می کنم رو دوست دارم، ولی اینجوری نیست که ازش خسته نشم. بازم جمعه که میشه می گم آخجون دو روز تعطیل… بنابراین با خودم میگم این اون کاری نیست که من باید مشغولش باشم. ولی همت یا جرات امتحان کارای محتلف رو هم نداشتم. یا شاید باید بگم جاش نبوده… خلاصه از این بعد هم آقا رسول واقعا تحسین دارن :)
فاطمه جان می دونی عاشق چه ویژگیت هستم؟ البته ویژگی خوب که زیاد داری ولی یکی از مهماش اینه که خیلی خوب خودتو داری می شناسی و تعارف هم با خودت نداری… قشنگ اگه باگ پیدا می کنی می ری سرش لیزر فوکس تا برطرفش کنی. طبق دوره احساس لیاقت هم که اصلا برات مهم نیست بقیه چی میگن یا فکر می کنن. خیلی راحت حرفت رو می زنی. کلا اینکه انقدر خوب داری وقت می ذاری و کار می کنی رو فایلا و دوره ها بسیار بسیار تحسینت می کنم، هرچند که حسم میگه برای استراحتت بیشتر باید وقت بذاری :)))
دیشب [الان میشه پریشب در واقع] ساعت 12 نیمه شب بود که داشتم پامپ می کردم و دیدم فایل اومده، شروع کردم گوش دادن دیدم انقدر خوابم میاد که همینجوری هی چشمام رو هم می ره، گفتم اینجوری نمیشه. خلاصه پامپ و چرت تموم شد و رفتم خوابیدم. صبح سرحال شروع کردم به دیدن فایل. ولی اولش حرفی نداشتم که تو کامنت بزنم یکم فکر کردم ولی مثالی به ذهنم نیومد از خودم. اما شب گفتم بیام هم کامنت بخونم هم که هر چی که به قلبم اومد بنویسم. دیدم جمع خوبان جمعه اون بالا بالاها :)))) هر کدومو می خوندم گفتم باید یه پاسخ بذارم اما الان 8 دقیقه از 12 گذشته و من کامنت تو رو هم تموم نکردم.چون بخودم قول دادم امشب نذارم خوابم دیر شه تا اینجا پاز می کنم و بقیه ش فردا به امید خدا
خب سلام مجدد :) از کنترل ذهن گفتی، که چقدر خوب داری افسار ذهنت رو دست می گیری. منم این روزا خیلی وقتا پیش میاد یه فکر ناجالب یا یه تضادی چیزی می بینم و خیلی زود اولین چیزی که بش فکر می کنم اینه که خب من الان باید ذهنم رو کنترل کنم، اگه حسم داره بد میشه زود دست کردن تو آتیش میاد تو ذهنم. و میگم مهم نیست دلیلش چیه من باید خیلی سریع از این حس بیام بیرون. نمی گم همه ی موارد رو تونستم خوب عمل کنم ولی وقتی کنترل می کنم دهنم رو یه حس شیرینی بعدش میاد سراغم و کیف می کنم که آخ جون از پسش براومدم…
خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و دارم یاد می گیرم. مرسی از اینکه هستی می نویسی و الگو شدی برا خیلیا… دلم برای صدات تنگ میشه ولی اونم می سپرم به خدا… به محمدحسن جان و هلیسای نازم سلام برسون و به آقا رسول عزیز. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی. دوست دارم رفیق… خیلی زیاد :)
سلااااااااام به سمیه جاااانم
عاشقتم من رفیق جااااانم
سپاسگزارم از لطف ومهرت نازنینم
اصلا میدونستی زیباترین و آرامترین و بهترین وارزشمندترین
و خوش فرکانس ترین رفیقمی
خبرداری که چقدر خودت خووووبی
چقدر نابی و چقدر نازی
چقدر مهربونی از تک تک حرفات میباره و درست میشینه به قلبم
خیلی برام عزیزی قشنگ ترینم .
بوس به روی ماه خودت و تینا جان ولیلین خوشگل وعروسک واقعی خودم ..
خیلی دوستتون دارررررم
خیلی ویژگیهای خوب ومثبت از شما یاد گرفتم و میگیرم
خداروشکر بخاطر وجودت
دوست ارزشمند وتوانمندم
همینکه داری در کنار مادری کردن رو خودت وقت میذاری وکار میکنی
در طول روز وشب حواست به افکارت هست من لذت میبرم و تحسینت میکنم
همینکه توهمون دوروز تعطیلی
دنبال تفریح وگردش هستین
من کیف میکنم و میدونم در حد توان داری عمل گرایی میکنی
بماند که شما این روزها با وجود زیبایی های لیلین عزیزم
یه کانون توجه حرفه ای دارین یعنی من از تو کامنتم معلومه
چقدرررررررررررررررررر زیاد زیاد
عاشق اون خنده هاشم
چشم تیله ای خودمه وبس.
وجودت غرق آرامش باشه
مامان سمیه جاااانم.
تینا جان هم که با اون صدای قشنگ و نازش
جای ویژه ای تو قلبم داره
چقدر دوسش دارم سرشار از ادب و آرامشه این دختر
ازطرف من بگو منتظرم کلی نقاشی دیگه برام بکشه
کلی حالمو خوب تر کنه .
در رابطه با شناخت خودم که گفتی
یاد حرف استاد افتادم که میگه بچه ها با خودتون روراست باشین خودتون گول نزنین
واقعا من تو گذشته تمرکز به زیبایی نداشتم
کنترل ذهن نداشتم نتیجه اش هم معلومه دیگه
یه فاطمه ی واکنشی بودم
که همه رو مقصر میدونست و بیشتر ناخواسته جذب میکرد تا خواسته ، حالا وقتی دارم کم کم رو خودم کار میکنم متوجه تغییرات هرچند کوچیک میشم و ذوق میکنم براشون و همش مینویسم و تکرار میکنم تا بیشتر انگیزه بگیرم
هرچند خود شما هم خیلی جاها توکامنتهات از خودت نوشتی خیلی راحت که قبلا چه باورهایی داشتی و الان واین روزها چه باورهای بهتری ساختی و همچنان هم باوردرست میسازی خداروشکر..
خداروشکر که همه درکنارهم در این مسیر بهشتی با کمک خدا و آگاهی های استاد عزیزمون
دنبال یادگیری و بهبود وپیشرفتیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
کلی بووووووس از نوع چلوندن
و بافرکانس عشق ودوستی
فرستادم خدمت تون ..
با نام و یاد خدا و عرض سلام خدمت خواهر گرامی، کامنتتون چقدر نکته داشت، مخصوصا اون بخش که اشاره فرمودین به تست های استعدادیابی آقا رسول، خیلی خوشحال شدم که آقا رسول مجدانه در تلاشه که استعدادشو کشف کنه، دخترخاله من الان پروفسوره و استاد دانشگاه مطرح توی دیترویت امریکاست، وقتی اومد ایران دعوتش کردیم اومد خونمون، ازش در مورد چگونگی کشف علایقش و مسیر زندگیش پرسیدم، بهم گفت تو یه مجموعه پژوهشی بزرگ ده سال مدام جابجا شده و در بخش های مختلف مخبرات نوری، ماهواره، فناوری ارتباطات، دکل و ... کار کرده و آخر فهمیده علاقش تدریسه! و الان سالهاست استاد دانشگاهه و خیلی احساس خوشبختی میکنه، خود من ده ها موردو تست کردم، عکاسی حرفه ای، تدوین، جلوه های ویژه سینمایی! تعمیر لپ تاپ، یادمه سرور یه درمانگاهو کارای ادمینشو انجام دادم و به دستگاه های پز ارتباط دادم با آی پی دستی، این اواخر هم انیمیشن با موهو و تری دی اس مکس! تا بلاخره یافتم اون کاریو که اگه تو جزیره تنها باشم دوست دارم انجامش بدم، کار با نرم افزار طراحی صنعتی کتیا که فک کنم شاید اگه آقا رسول این موردم بررسی کنه بد نباشه، خلاصه اینکه خواهر گلم اصلا این ویژگی آقا رسولو خیلیا ندارن که وقت بزارن رو کشف استعداد، چون اگه این اتفاق بیفته بعدش سرمایه گذاری روی خود و رسیدن به موفقیتیه که در هر جغرافیایی انسان رو به ثروت میرسونه، بازم ممنونم از کامنتهای آموزندتون
سلام به آقا حسین ونرگس عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
وداستانی که از دخترخاله عزیز و خودتون نوشتین و خداروشکر که به مسیر وشغل مورد علاقه تون هدایت شدین و برام قشنگ و جالب بودن و خیلی هم تحسین تون کردم که یه جا ثابت نموندید و قدم برداشتین و بالاخره موفق شدین خداروشکر.
اون شغل های رسول جان همگی تو شش سال اول زندگی ما تغییرکردن و همچنان درکنار شغل اصلی خودش که ورودی مالی داره ، در حال تجربه طلاسازی هم هست .
این ویژگی رسول جان قبلا واقعا نمیدیدم و
نمی پسندیدم و اصلا به چشم یه مشکل نگاه میکردم
درصورتی که این مدت فهمیدم
خوبه که تو دل این کارها رفته هرچند علاقه بعدش ایجاد نشده
اما انجام داده وامتحان کرده و تجربه بدست آورده
این مدل فکر کردن تازه دارم بعداز دوره های استاد تو ذهنم ایجاد میکنم کمکم و ان شاالله بتونم بهترش کنم درکنار استاد و دوستان عزیزی مثل شما بزرگوارانم .
خیلی دوستتون داریم
زندگی خوشگل تون درخشان .
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون در این سایت بهشتی مون
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله .
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام به مریم ، بانوی شایسته
سلام به همه شما همسفرانم در این مسیر بالذت انعمت علیهم
خونه ای که توش بزرگ شدم 20 تا اتاق داشت 5 تاش را خودمون استفاده می کردیم و 15 تای بقیه اش را می دادیم کرایه به مسافر
حمام توالت اجاق گاز و حتی یخچال فیریز هم مشترک بود
اغلب مسافران از افراد کم درآمد بودن و گاهی هم از دور افتاده ترین روستاهای ایران میومدن خونه مون
همه جور آدمی از هر کجای ایران ترک لر کرد بلوچ شمالی اصفهانی قمی شیرازی اهوازی کرمانی و … میومدن خونمون و اغلب هم تا 10 روز اقامت داشتن
گاهی اوقات پیش میومد بعضی از مسافران توی اون مدت اقامتشون مزاحمت هایی را بوجود می آوردن
مثلا اون چند روزی که خونه ما اقامت داشتند خیلی سروصدا می کردن یا نظافت را رعایت نمی کردن یا باهم دیگه درگیر می شدن دعوا می کردن یا اینکه سر کرایه دادن اذیت می کردن و مواردی از این قبیل
توی این جور مواقع پدرم موضع محافظه کارانه ای داشت و خیلی راحت می گرفت
وقتی که من به پدرم اعتراض می کردم که چرا اینقدر به مسافرِ اینجوری، رو میده که این کارها را بکنه ؟ در جوابم می گفت :
بابا! بین 10 تا گردو اگر یک دونه اش هم پوچ بشه اشکالی نداره
بین این همه مسافری که اومدن و اینقدر خوب و عالی بودن ، حالا این یکی خوب نبوده ، اشکالی نداره
و ادامه می داد :
به خاطر یک بی نماز که در مسجد را نمی بندن
منظورش این بود که به خاطر اینکه یک نفر بد بوده که قرار نیست بگیم همه بد هستند.
این جملات را پدرم از بچگی تا زمانی که فوت کنه میلیون ها بار به من گفت و این باور توی ذهن من شکل گرفت که اگر یه چیزی یا فردی یا اتفاقی برای من بد بود ، قرار نیست که همیشه بد باشه
و من به یاد ندارم زمانی که به تضاد خورده باشم استپ کنم و دیگه ادامه ندم
همیشه با برخورد به چالش ها حرکت کردم
اتفاقا همین چند روز پیش به همسرم می گفتم
اگر هر اتفاق بدی افتاد ، ما حق نداریم وایسیم ، باید ادامه بدیم حتی اگر گریه مون گرفت باید همینطور که ادامه می دیم گریه کنیم حق نداریم وایسیم و گریه کنیم
چقدر از اول زندگیمون به مسائل برخوردیم
کجان اون مسائل؟ کجان اون شرایط ؟ کجان اون آدم ها؟ همش تموم شد الان هیچ خبری از اون مسائل و اون افراد نیست
به خاطر اینکه ما حرکت کردیم ما ادامه دادیم ما متوقف نشدیم و خداهم به وعده اش عمل کرد
وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى
از تجربه خودم بگم :
وسط پندمیک بود که کافیشاپم را در طبقه دوم یک پاساژ نزدیک حرم با ذوق و شوق و شادی افتتاح کردم
(قبلش روز بازار می رفتم و بساط چای و قهوه داشتم)
اما به علت عدم احساس لیاقت با اینکه محصولات با کیفیتی سرو می کردم درآمدی نداشتم که حتی مخارجم را بده چه برسه سود کنم
اجاره مغازه را نتونستم به موقع پرداخت کنم
و چک اجاره برگشت خورده بود
من هرجوری بود پول چک را جور کردم و ریختم به حسابم و به صاحب مغازه گفتم که فردا مبلغ چک را برداشت کنه
فردای همون روز (یک هفته مانده به عید نوروز )همینطور که داشتم مشتری جواب می دادم
صاحب مغازه اومد در مغازه و گفت تو مبلغ چک را راس تاریخ پرداخت نکردی و من راس تاریخ می خواستم پرداخت کنی و الان دیگه این پول را نمی خوام
زود باش همین الان مغازه من را خالی کن و تحویل بده
من بدون اینکه بهش اصرار کنم یا بخوام عصبانی بشم همونجا گفتم باشه فقط 2 ساعت بهم وقت بدید همین الان خالی می کنم
خلاصه اون صاحب مغازه همون جا نشست و من ظرف دوساعت مغازه را خالی کردم و کلید را تحویلش دادم
در واقع ورشکست شدم
اون صاحب مغازه هم در کمال ناباوری همه چک های مغازه را بهم داد و گفت من از تو هیچ اجاره ای نمی خوام این مدت شش هفت ماهی هم که بودی حلالت باشه
همون لحظه اولین کاری که کردم اومدم بیرون از پاساژ و رفتم حاشیه خیابون دنبال مغازه
یه مغازه کرکره اش تا نصفه پایین بود
رفتم داخل و به مردی که داشت تسبیح و جانمازها را می چید گفتم : مغازه ات را بهم اجاره می دی ؟
گفت حقیقتش من صاحب اینجام و مستاجرم تازه رفته می خوام خودم کار کنم
ولی شماره ات را بده بهت خبر می دم
من هم شماره را دادم و رفتم
بعد از سال تحویل بود که با من تماس گرفت و گفت یک مغازه ای هست مال دوستم هست برو از دور ببین اگر پسندیدی خبر بده که بریم قولنامه را بنویسیم
من رفتم مغازه را دیدم اصلا باورم نمی شد که این باشه، مغازه اول یک کوچه ای بود که مشرف به حاشیه خیابان اصلی بود
و اجاره اش
هم یک پنجم مغازه های دیگه بود
فورا قبول کردم و قرارداد بسته شد
همینطور ایده ها میومد دستان خدا وارد می شد و چنان همه چیز جور شد که منی که پول اجاره مغازه قبلی ام را نداشتم بدم
حالا از طبقه دوم یک پاساژ نیمه تعطیل ، شده بودم صاحب مغازه ای در حاشیه خیابان اصلی در همان محل
حالا جریان چی بود:
این آقایی که شماره من را گرفته بود یک روز بند ماسکش پاره می شه ، میره پیش همسایه اش که خیاط بود تا براش بدوزه
وقتی میره اونجا دوست خیاط می گه : راستی فلانی ! کسی را سراغ نداری که این مغازه ما را اجاره کنه اخه دوساله همچین مغازه عالی خالی مونده نمی دونم چرا ؟
اون فرد گفت اتفاقا یکی را سراغ دارم …
و به این شکل شد که اون مغازه حاشیه خیابان را خدا عطا کرد
همیشه اتفاقات ناجالبی که می افته به خاطر رشد و پیشرفت ما هست در جهت خواسته هایی که داریم
این جمله استاد از جلسه سوم عزت نفس اینجا خیلی می چسبه :
((کسی که قانون را می دونه میدونه که همه ما به تضادهایی برمی خوریم هیچ کسی نیست توی زندگیش که به تضاد برنخوره
تضاد می تونه شکست مالی باشه
شکست عاطفی باشه
شکست روحی باشه
می تونه در واقع از دست دادن عزیز باشه همه این ها می تونه باشه
بیماری باشه همه این تضادها یک شمشیر دولبه هست می تونه کمک کنه برای پیشرفت می تونه باعث بدبختی بشه
در واقع تضاد عامل نیست واکنش افراد به تضاد عامل هست این نیست که بگیم چون طرف ورشکست شد چون دلار رفت بالا چون نان اور خانواده از بین رفت این اتفاق افتاد نه
این یک تضادی بوده که واکنش افراد می تونسته نتیجه را کاملا تغییر بده اگر اونا واکنش نامناسب نشون ندادن به من و شما ربطی نداره اگر ما واکنش مناسب نشون ندادیم و در واقع اشتباهی از دیگران باعث بدبختی ما شده باز هم به ما برمی گرده ما اشتباه زیادی کردیم ما واکنش مناسب نشون ندادیم ))
وقتی به این تضاد برخوردم که صاحب ملک از مغازه من را انداخت بیرون ، دوتا انتخاب داشتم :
1/ بگم نه، فایده ای نداره جواب نمیده جای بعدی راهم که بگیرم همینه من نمی تونم خدا نمی خواد و دوباره برگردم به همون شیوه قبلی به روزبازار
2/ بگم خدا کمکم می کنه
اگر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
همونجا همش باخودم تکرار می کردم
قراره خدا جای بهتری را بهم بده
(حدود 4 سال پیش ، اون موقع اصلا از قوانین اطلاعی نداشتم)
حرکت کردم ادامه دادم و خودم الان می دونم که خدا چه درهایی را برام باز کرد
با این فایل استاد و آگاهی هایی که تا الان از دوره ها دریافت کردم ومرور مسیر زندگیم به این درک رسیدم هر اتفاق ناجالب که برام پیش اومده فقط و فقط و فقط واکنش های من باعث بوجود آمدن شرایط بعد از آن اتفاق شده نه عوامل بیرونی
و هرچقدر که روی خودم دارم کار می کنم مسیرم راحت تر و لذتبخش تر میشه
هر جایی که ایمان نشون بدیم
توکل کنیم
امیدمون را حفظ کنیم
حرکت کنیم
به اون چیز خوبی که نمی بینیم ایمان داشته باشیم
خداوند همون چیز را وارد تجربه زندگیمون می کنه
و این یعنی توحید
به قول خانم شایسته
توحید، بالاترین مرحله رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی » ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ «را باور کردن، وعده «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ « را درک کردن، یقین داشتن به غیب.
یعنی نتیجه ای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونی ام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.
به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعده بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواسته ای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود و سپس مصداق أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
عاشق تک تک تونم
در پناه الله یکتا باشید
سلام به برادر عزیزم آقا سید
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…
آقا سید نمیدونید من این مدت چقدر ازتون یاد گرفتم،چقدر تحسینتون کردم ،چقدر از جاهایی که ایمان نشون دادید شگفت زده شدم …
چقدر ازخوندن همین کامنتتون لذت بردم،بینهایت ازتون ممنونم که انقدر خوب مینویسید و برامون چراغ راه میشید.
یک چیز دیگه هم هست،من علم قرآنی خاصی ندارم فقط یک علاقه شدید قلبی دارم به قرآن خوندن و گوش کردن و تامل کردن توی آیه ها…یک موضوعی که داره به تجربه بهم ثابت میشه اونایی که زیاد قرآن میخونند یک علاقه ی عجیبی توی قلبشون بهم میفته و اون هارو بهم جذب میکنه ،انگار یک نوری هست که جاذب نور های هم طیفش میشه…شبیه ایه ی آیه الکرسی :
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
انگار یک طناب نامرئی مارو بهم وصل کرده و کنار هم حفظمون کرده…این تعبیر منه،اینجوری احساسش میکنم.
بازم ازتون سپاسگزارم برای تک به تک رد پاهایی که توی محصولات و توی فایل های دانلودی میزارید.
الهی که همیشه در پناه نور آسمون ها وزمین باشید…
قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش به بلاد توحیدی دبی :)
سلام به روح پاک سعیده
آخه من چی بهت بگم با این همه قلبی که فرستادی ؟
دبی مال پر از قلب شد پر از نور خدا شد وجودم پر از شادی و خوشحالی شد نور خدا به قلبم تابید و بهم گفت چیزی که بهت می گم را براش بنویس…
همیشه سعی می کنم این تکه از فرمایش شما اولویت اولم باشه:
((نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…))
از خدا می خوام که بهم بگه الان چه آگاهی مناسب شرایطم هست چی رو باید بفهمم الان
و اون میگه برو فلان جلسه از فلان دوره را کار کن وقتی که اون جلسه تموم می شه دوباره ازش می پرسم و میگه الان برو فلان دوره
مابین اون جلسه که دارم کار می کنم یه دفعه بهم میگه برو بزن روی نشانه من
یا میگه برو کامنت بگذار
یا برو فلان فایل را کامنتش را بخون
(با اینکه این شیوه اصلا منطقی نیست و اتفاقا چون منطقی نیست پس هدایت خداهست
فایل شهود و الهام الهی)
چند روز پیش هدایت شدم به جلسه سوم عزت نفس
و هر بار که تمومش می کردم
و ازش می پرسیدم حالا کدوم جلسه ؟ دوباره می گفت جلسه سوم عزت نفس
این جلسه نسبت به جلسه های دیگه خیلی طول کشید چندین بار تموم کردم و دوباره گفت فقط جلسه سوم عزت نفس تا جایی که یه دفعه ترسیدم ! نکنه من دارم تنبل بازی در میارم ؟ نکنه این هدایت نیست ؟ نکنه دارم از راه درست منحرف می شم؟
بهش گفتم آرومم کن
بهم بگو که راهم درسته
بهم بگو که این نجوی شیطان هست
خدایا من قبول کردم که هیچی حالیم نیست
بهم بگو
ولم نکن
تنهام نزار
اگه تو کمکم نکنی من نمی تونم راهم را پیدا کنم
خلاصه
تا روزی که استاد این فایل را گذاشت روی سایت ،
بهم گفت این فایل را گوش بده و و کامنت بگذار
فایل را گوش دادم
قبل از اینکه کامنت بگذارم گفتم بگذار تصویری هم ببینم
وقتی که داشتم تصویر استاد را می دیدم هی کلاه استاد نظرم را جلب می کرد هی به کلاه استاد نگاه می کردم
خلاصه ویدئو تموم شد و کامنت گذاشتم
وقتی که کامنت را گذاشتم و فرستادم
برگشتم به صفحه توضیحات جلسه سوم عزت نفس تا دوباره آگاهی های جلسه را بخونم
وقتی که صفحه باز شد
چیزی را که می دیدم نمی تونستم باور کنم
سرم را گرفتم بالا بهش گفتم : می دونم کار خودته…
عاشقتم …
و اشک هام جاری شد
چقدر شاد و خوشحال شدم
می دونی چی دیدم سعیده ؟
کلاه استاد در جلسه سوم عزت نفس دقیقا همین کلاهی هست که توی این فایل گذاشتن سرشون
سریع اومدم که توی کامنت این موضوع را بنویسم که دیدم قابل ویرایش نیست
و این شعر را با خودم گفتم :
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
روی ماه بچه هات را می بوسم
چقدر اسم های قشنگی دارن
اسم دخترهای منم
آلا و لئا هست
ازت ممنونم که دست خدا شدی برام
امروز روزم را با کامنت شما شروع کردم (چه روز عالی شد)و هدایت شدم به کامنت خودم و دیدم که خدا شما را دست خودش قرار داده تا بهم قدرت بده تا بتونم استقامت کنم و ادامه بدم
به خدا می سپارمت/.
سلام سید جان
ازت بینهایت سپاسگزارم که اینقدر قشنگ و زیبا کامنت نوشتی و چقدررررر ازش درس گرفتم و چقدر بهم آرامش داد و خداوند رو سپاسگزارم که منو هدایت کرد به صورت معجزه وار به خوندن کامنت شما و اون جمله که فرمودین حتما خدا قراره یه جای بهتر رو بهم بده ،بهم آرامش عجیبی رو داد .
و اون چیزی بود که باید میشنیدم،
یه دنیا سپاسگزار خداوند و شما هستم که قلبم را روشن کردین به نور آگاهیتون.
درپناه الله مهربان همیشه شادو ثروتمند باشین.
سلام سید جان
قلبم پور نور شد با هر کلام زیباتون ،دریچهای قلبم رو به وضوح حس میکنم که باز شدن و تند تند در حال تپش و ذوقش داره تبدیل به اشک شوق میشه در گوشه چشمانم
لذت بردم از داستان ایمان و عمل صالحتون
وقتی داشتم داستان هدایتی شما رو میخوندم یه مثال زیبا از خودم به یاد آوردم که دوسدارم اینجا بنویسم تا ایمانم قوی تر بشه و ذهن نجواگرم ساکت و آورم بشه و چنگ بزنم به ریسمان توحید که همیشه در زندگی من باعث نجاتم شده
روزهای که با حرفهای استاد شجاعت در دلم زنده شد و تصمیم گرفتم برای درک بهتر خودم و تغییر زندگیم مهاجرت کنم از شهر خودم و حتی بیزیسی که یک عمر فعالیت داشتم داخلش ،به یک باره تصمیم گرفتم به شهری که در همسایگی ماست برم و کار و زندگیمو توی یک شب جابجا کردم و پا در دل ترسهام گذاشتم و دست زن و بچمو گرفتم نقل مکان کردم
وقتی به اون روزها فکر میکنم هیچ عقل صلیمی اینکارو نمیکرد ،آخه من توی شهر خودم بیزنس موفق داشتم ،کلی دوست و رفیق خوب داشتم ،کلی اعتبار داشتم ولی قلبم میگفت باید مهاجرت کنم اون روزا نمیفهمیدم چرا باید اینکارو میکردم ولی الان که به اتفاقات زندگیم توی اون برهه نگاه میکنم میبنم هر روزش برام کلی درس داشت ،با اینکه هیچ نتیجه ای از اون بیزنس نگرفتم و تازه کلی هم از لحاظ مالی در مذیقه قرار گرفتم ولی باید اون کارو میکردم تا تمام تار و پود باورهای غلطم رو میفهمیدم و درستشون میکردم ،باورهای که پر از شرک و وابستگی بود ،پر از ترس و بی ایمانی بود
هر بار که به غیره خدا توکل میکردم و بدجور ضربه میخوردم ازشون تازه میفهمیدم توکل یعنی چی و استاد اینقدر در مورد توحید صحبت میکنه معنیش چیه
اون دربه دری که کشیدم توی اون شرایط باعث شد محمد قبلو بکوبم و یه محمد جدید بسازم ،محمدی که دیگه وابسته نبود کسی ،محمدی که یاد گرفته بود بره توی ترسهاش و باهاشون روبرو بشه ،محمدی که یاد گرفت مشرک نباشه و هر چی میخواد از خدا بخواد
الان زندگیم با اون روزا زمین تا آسمون عوض شده ،خوابم راحتر شده ،پول ساختنم بیشتر شده ،به آدمهای اطرافم آگاه تر شدم و میدونم چطور باهاشون برخورد کنم ،روی هیچ کس حساب نمیکنم حتی فرزندم و اینا درسهایی بود که نتیجه توحیدی شدنم بود نتیجه اینکه اگه کل عمرت بیراه رفته باشی و ذهنت میلیونها منطق داشته باشه برات که وضعیت همیشه همینطور پیش میره میتونی با قدرت بهش بفهمونی که خداوند از همون لحظه که تو تغییر کنی نتیجه رو برات عوض میکنه
سید جان ممنونم ازت که با آیه قرآن قلبمو نورانی کردی و کل وجودمو با خداوند هماهنگ کردی
الان میفهمم که وقتی استاد میگه دیدن و خوندن کامنتها دوستان میتونه باعث بشه مسیرهای ذهنیت عوض بشه یعنی چه
دیدن دوستان توحیدی مثل شما برام منطقی میکنه که خداوند در وجود تک تک ماها هست و همه ما جزئی از آگاهی مطلقیم و فقط کافیه بیادش بیارم و هماهنگ بشیم با قوانین ثابتش
سپاسگزارم ازت سید جان برای تک تک کلمات پر معنات
سپاسگزارم از استاد عزیز که هر وقت با جان دل به آموزشهاش عمل کردم نتیجش شد احساس شادی و رضایت از خودم
در پناه الله یکتا شاد و سربلند و پیروز باشید
سلام اقای روحانی.
همون اول کامنت، کلام پدرتون که به زیبایی یادتون دادن به خاطر یه بی نماز در مسجد رو نمیبندن منو میخکوب کرد و نشوند پای کامنت با تمرکز بیشتر.
چه آموزش و یادگاری خوبی به جا گذاشتن از خودشون.
دادنِ این باور به خود و فرزندان که:
اگر یه چیزی یا فردی یا اتفاقی برای من بد بود ، قرار نیست که همیشه بد باشه.
مرسی که شما نوشتین این تجربه رو.
خیلی علاقه مند شدم که اول تو خودم بسازم این باور رو که بعدش بتونم با عملم به پسر قشنگم نشونش بدم.
رفتم جلوتر تو کامنتتون و دوباره لذت بردم از این جمله ی به شدت طلایی:
اگر هر اتفاق بدی افتاد ، ما حق نداریم وایسیم ، باید ادامه بدیم حتی اگر گریه مون گرفت باید همینطور که ادامه می دیم گریه کنیم حق نداریم وایسیم و گریه کنیم
فکر کردم به جمله تون…
که گریه هامم بکنم ولی ادامه بدم حتی با گریه…
چقدر به ادم ارامش میده که: تو آدمی و سختته گاهی.
اشکال نداره گریه کن، احساست رو بروز بده و ادامه بده مسیر رو…
مطمینا گشایش اتفاق میوفته چون تو داری ادامه میدی و گیوآپ نکردی.
من عادت رو در خودم ایجاد کردم جملات عالی کامنتها رو بولد کنم تو کامنت خودم تا برام یاداوری محکمتری بشن.
این جمله هم عالیه:
همیشه اتفاقات ناجالبی که می افته به خاطر رشد و پیشرفت ما هست در جهت خواسته هایی که داریم.
ممنونم برای کل کامنتتون و جزییات عالیش.
ادامه ی کامنتتون:
تضادها یک شمشیر دولبه هست می تونه کمک کنه برای پیشرفت می تونه باعث بدبختی بشه
در واقع تضاد عامل نیست واکنش افراد به تضاد عامل هست.
چه باور قدرتمند و زیباییه:
قراره خدا جای بهتری را بهم بده
هر اتفاق ناجالب که برام پیش اومده فقط و فقط و فقط واکنش های من باعث بوجود آمدن شرایط بعد از آن اتفاق شده نه عوامل بیرونی.
چقدر کامنتهای خوب به درک بهتر ادم کمک میکنن.
کامنتهایی که مثال دارن عالین همیشه.
و انتهایی جالب مثلِ کلِ کامنتتون:
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.
به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعده بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواسته ای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود و سپس مصداق أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
خیلی ممنونم ازتون برای کامنتِ حال خوبتون.
در پناه رب العالمین نازنینم باشیم همگی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت برای کامنت های نابِ سایت.
سلام به آقای سید عزیز،
بینهایت از شما سپاسگزارم بابت این کامنت پر از آگاهی که نوشتید، قلبم باز شدو از خوندن کامنت شما بی نهایت لذت بردم مخصوصا اونجا که نوشته بودی :
( توحید، بالاترین مرحله رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی » ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ «را باور کردن، وعده «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ « را درک کردن، یقین داشتن به غیب.
یعنی نتیجه ای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونی ام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.))
آقا سید کامنتتون بی نهایت ارزشمند و عالی بود سپاسگزارم از این همه آگاهی نابی که در اختیار ما میگذارید.
ارادتمند
علی
به نام رب العالمین
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
اومدن این فایل و صحبت کردن از مسافرت ایلان ماسک و برگشتن من از سفر و اتمام قدم چهارم همه نشانه هایی بودند که منو تشویق کرد به نوشتن و ردپا گذاشتن از خودم. و اینکه خیلی دلم تنگ شده بود برای شما استاد گرانقدر و همه عزیزانم در این خانواده دوستداشتنی والهی.
سلام و درود میفرستم بروی ماه تک تکتون و بقول سعیده جان بوس به کله مبارک همتون!
تو کامنت یکماه پیش ام نوشته بودم که قصد مسافرت داشتم ولی نشانه ها این سفر رو تائید نمی کردند و از آنجا که همواره از عمل به نشانه ها، نتیجه گرفته ام بدون کوچکترین شک و تردید سفر را کنسل کردم و گفتم وقتش که بشه بهم گفته میشه. حالا همین مطلب رو که نوشتم خندم گرفت و یاد استخاره و فال گرفتن های قبلآ خودم می افتادم که اگه استخارم بد میومد یا با آنچه تو ذهنم بود مطابقت نداشت. ذهن شروع میکرد به نجوا و میگفت حالا یبار دیگه استخاره بزن ایندفعه دیگه هر چی بود همونه و باز اگه مطابق میلم نبود این بازی ذهن تکرار میشد و میگفت مثلا تا سه نشه بازی نشه، یبار دیگه ام امتحان کن! خلاصه تا جوابی که دنبالش میگشتم رو بهم نمی داد ول کن نبودم … این هم از تفاوت بین الهام با استخاره و فال است. و به تبع تفاوت کسی که از این آگاهی ها دارد بهره می گیرد با عوام جامعه است که نتایج هم به تبع بسیار متفاوت است.بگذریم…
……………………………………………………………………….
بقول استاد اصلا چی میشه که ما به الهامات مون عمل میکنیم؟
وقتی که من نشانه ها رو دریافت کردم به ظاهر همه چیز اوکی بود و حتی گاهی نجواها داشت منو به عجله کردن وادار کنه و بمن القا کنه که فرصت داره از دست میره یا ممکنه دیگه این موقعیت برات فراهم نباشه و … یعنی بگونه ای دیگر ذهن تلاش می کرد که همان نقشی رو که در زمان فال و استخاره گرفتن تجربه کرده بودم رو سرم در بیاره. غافل از اینکه من دیگه اون آدم فال گیر نبودم! و دست ذهن و نجوا برام رو شده بود بهمین دلیل زود ازم نا امید شد و دمش رو گذاشت کولش و رفت.
چند روز بعدش بصورت ناگهانی رئیس ما رو عوض کردند با اینکه نزدیک انتخابات بود و بخشنامه کرده بودند که کسی حق جابجایی و عزل مدیران رو نداره! که اینم خودش داستان مفصلی داره که در این مقال نمی گنجه. وفقط اینو بگم که ماجراش منو یاد تفسیر استاد از آیه 11 سوره لیل که در جلسه هفتم قدم چهارم گفتند انداخت و تائید دوباره ای بر این مطلب بود که وقتی در حال سقوطی؛ پارتی و واسطه و آشنا و حتی قانون هم به کار و کمکت نمی آید و تو سقوط خواهی کرد.
وقتی این اتفاق افتاد دلیل اومدن اون نشانه ها رو پی بردم و قضایا بر من آشکار شد. و متوجه شدم که بهترین تصمیم ممکن را گرفته ام. چون وقتی یکنفر تازه رئیس می شود معمولا یکی دو هفته مرخصی ها خودبخود لغو می شود و همه به نوعی در حال گزارش دادن وظایف خود و ارسال گزارشات مختلف و جلسات پیاپی برای پیشبرد اهداف سازمان می شوند.
این اتفاق رو اگه برای یک آدم عادی بخوای توضیح بدی مگه قبول میکنه! قطعآ خواهد گفت مگه تو علم غیب داری؟ در حالی که معجزات پیامبرها هم مبتنی بر همین قانونمندی ها و عمل به الهامات است.
الهامات و نشانه ها داشتن بمن می گفتند که وقت سفر رسیده است و وقتی که برنامه ریزت خدا میشه نه عقل خودت؛ آنوقت هی معجزه پشت معجزه و اتفاق خوب پشت اتفاق خوب است که می افتد. بقول استاد در دوره مقدس 12 قدم، ما برای دریافت نعمت ها نیازی نیست کاری انجام بدیم. بلکه فقط کافیه مقاومت هایمان را کم کنیم. و من به عینه اینو در این مسافرت چند روزه ام دیدم. و آسان شدم برای آسانی ها و این هم یکی از برکات این دوره است که این دومین سفر من در سال جدید است. و با کیفیت تر و لذت بخش تر از سفرهای قبلی ام.
افتادن این سفر در این زمان از سال باورهای توحیدی منو فرسنگ ها جابجا کرد. و حتی برای همسر منم که تم مذهبی داره هم کلی درس داشت و مقاومت اش را کمتر کرد.
استاد من تا بحال در برابر هیچکدوم از آگاهی هایی که از شما دریافت کردم مقاومت نداشته ام و همه رو پذیرفتم و منطقی بوده برام. اما خیلی فاصله است بین چیزی که می پذیری و چیزی که درکش میکنی و باورت میشه. این اتفاق مدار فرکانسی منو یک مدار بالاتر برد و من اینو کاملا لمس کردم بدون اینکه نیاز به چکاپ فرکانسی باشد.گاهی ما رشد خودمون رو فقط در جنبه مادی میبینیم و اونم بیشترش بخاطر بقیه است نه خودمون.(هر چند که در این مدت از لحاظ مادی هم رشد کرده ام)
این مسافرت این پیام رو برام داشت که مذهب چقدر میتونه دست و پای ما رو برای حرکت کردن ببنده و ما رو از مسیر درست منحرف کنه!
همیشه اومدن محرم و صفر برای من دردناک بود. نه بابت اتفاقات تاریخی و مذهبی اش! بلکه بخاطر اینکه درون من از همان ابتدا با این راه و روش در تضاد بود و اونو نمی پسندید. مذهب و دین و باورهای مخرب جامعه و سریال های تلویزیونی و مدرسه … همه کمک کردند که بیشتر راه بیام با این قضیه و منم همرنگ جماعت بشم که باید 2 ماه بحال حسین و یارانش گریه کرد و دائمآ اینو و اونو لعن و نفرین کرد. ولی اینها مثل ابر باعث نمیشه که ماه همیشه پشتش بمونه و دیده نشه و راه خودشو پیدا نکنه. یادمه اون روزها که من بابت اینکه 2 ماه مردم جشن و عروسی نمی گیرن یا حتی کارتون دوران کودکی و نوجوانی رو ازمان دریغ می کردند واقعآ افسرده بودم و جواب بقیه بهم این بود که ما همه روزامون محرم و صفره! انگار اگه محرم و صفر نبود هر شب پارتی بودی. و جوابشان هم بیراه نبود. و باعث سکوت من میشد.
وقتی که به این مسافرت رفتم برای خودمم باورش سخته که من فقط چیزی که میدیدم این بود که چند روز تعطیله؛ استخر دخترم بخاطر گرما این هفته تعطیله؛ کلاس زبانش تو تعطیلاته. من قدم چهارم و برداشتم. کارهای ادارم انجام دادم و … هدایت شدم به جایی که در این چند روز فقط لذت بردم و شاد بودم و تجربیات متفاوتی رو تجربه کردم. و دیدم چقدر زمانبندی و حتی نشانه خداوند برای اینکه کجا سفر برم هم دقیقآ متناسب و هماهنگ با خواسته من بود و من بقول همسرم حتی نشانه ای از سوگواری بابت این ایام ندیدیم. حتی یک اداره دولتی هم بنر یا پارچه سیاه نزده بود. و جای جایی که رفتیم شادی بود و رقص و حال خوب. در حالی که قبلا مسافرت رفتن در این دو ماه را گناه میدانستیم. از دوران کودکی و نوجوانی مرگ چند نفر از اقوام در این دو ماه اتفاق افتاده بود و سالها عزادارشان بودیم. اینها باورهای قوی ای رو در ذهن ما ساخته بود که آقا این دو ماه آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه! (حالا مگه گربه شاخ داره! این هم مثل همه خرافات دینی معلوم نیس از کجا اومده خخخ)
……………………………………………………………………………………..
خلاصه ما بر بشکن زنان برگشتیم از یک مسافرت عالی و لذت بردیم از روزهایی که قرار بود بریم تو فاز غم و مشرک شدن دوباره! وقتی بخودم اومدم میدان طاق بستان کرمانشاه چند نفر رو دیدم نذری بدست، از خانمم پرسیدم انگار این طرفها غذا میدن؟ اونم گفت بابا ظهر عاشوراست اینا نماز ظهر عاشورا خواندن و قیمه خودشونم گرفتن دارن میرن خونه شون! یه لحظه تو ذهنم گفتم عجب! من کجا اینها کجا! این چند روز متفاوت ترین روزهای زندگی من نسبت به همه سالهای عمرم بود.
تو این قدم چقدر رابطه بهتری با خداوند دارم. چقدر برام این تجربه توحیدی لذت بخش است. این سفر رو ینوع پاداش جهان و خداوند دونستم به یک ذره ارتباط بهتر با خدا؛ با یکذره توحیدی تر زندگی کردن؛ به یکذره قدرت رو به خدا دادن؛ به یکذره توکل و ایمان داشتن…
خیلی چیزا میخواستم بگم هم از اتفاقات این سفر هم راجع به صحبت هاتن استاد در این فایل ارزشمند. اما انگار همین یک تجربه بعنوان گواه صحت و تائید گفته هاتون کافی باشه و همینجا میگم چشم و سخنم را پایان میدهم با اینکه نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه. ممنون و سپاسگزارم بابت همه چیز و این فایل که برام نشانه ای بود که بیام و بنویسم از اتفاقاتی که ممکنست زود فراموش شوند یا بدیهی و طبیعی جلوه نمایند. در پناه خداوند باشید با آرزوی بهترینها براتون. یا حق
درود و هزاران درود به جناب زرگوشی
آخ که چقد کامنتتون به تک تک سلولهام چسبید
از قضا من و همسرم که هردو عضو این سایتیم و هم مداریم چندساله یعنی حدود 7 8 سالی میشه که ایام سوگواری محرم و صفر و رمضان و14 15 خرداد رو میریم سمت کردستان و از زیبایی های اون منطقه زبانمون قاصر میشه از شکر گزاری و بینهایت راضی هستم از این تفاوتم با کل طایفه خودم و همسرم .انگار میرم غار حرا وقتی به اون مناطق سفر میکنم .امیدوارم بازهم به اون مناطق سفر کنید و از مهمان نوازی و طبیعت بی نهایت زیبا و غذاهای لذیذشون لذت ببرید.یاد یه حرفی افتادم که تو سفر اخیرم به پاوه روستای هجیج رفتم به همسرم گفتم ، یادمه که انگار تو مردم ایران جاافتاده بود که کردها سر آدمهارو میبرن و این بخاطر جنگ ایران و عراق رواج پیدا کرده بود اما بلطف الله و اینستا مردم نظرشون راجب کردها عوض شده .همسرم میگفت آره منم این رو شنیده بودم و میترسیدم اما چقدر متفاوتن این انسانها .ناگفته نماند که خداوند بهترینهارو سر راه ما قرار میده .
جناب زرگوشی براتون بهترینهارو از خداوند خواهانم چون لایق بهترینها هستید.
سلام و درود خداوند بر بانو موسوی عزیز
کلی با کامنتتون خندیدم و حال منو خوب کردی، ممنونم. من خودم کردم و این حرف شما رو خودم خیلی شنیدم. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، ما خودمون هم یجورایی از این حرف خوشمون میااااد!!!
بخصوص وقتی که دستمون به جایی بند نبود و راهی جز تهدید و ترساندن دیگران برای گرفتن حقمان نداشتیم. دیگه دوران این حرفها گذشته. ولی این خراب کردن ذهن ها نسبت به یه قومیت یا یک کشور همیشه برای رسیدن به مقاصد خاصی بوده و رسیدن به این مقصود هم وقتی رسانه ها و فضای مجازی و اینترنت وجود نداشت، راحتتر انجام میشد. همانطور که ما آمریکا رو جای نا امن و بی بند و باری میدونیم. و تصور میکنیم هر کسی تو کمرش یه کلت داره که اگه باهاش بحث کنی عصبی میشه و کلکتون میکنه بخصوص اگه سیاهپوستم باشی! ولی دیدن زندگی استاد یا کامنت های عزیزان سایت چقدر وارونه نشان داده واقعیت ها رو برامون.
من خودم ایلام زندگی میکنم. خدمتم رو در سنندج بودم. واقعآ از مردم کردستان مهربانتر؛ پاکتر؛ صمیمی تر؛ بخشنده تر؛ و مهمان نواز تر ندیدم.(هر چند بقول استاد آدم خوب و بد همه جا وجود داره و ذات جهان بر همین پایه است. اما ما با آدم خوب هاش همیشه برخورد داشتیم) من تقریبآ تمام ایران رو گشتم. و تقریبا تمام شهرهای کردستانم دیدم. ولی تنها جایی که همسرم گفت احساس امنیت میکنم تو همین مسافرت بود.(اینو در مقایسه با این مطلب میگم که ما تو یه آپارتمان سه واحدی خانوادگی زندگی میکنیم که برادر و مادرم در آن ساکن هستند. ولی شب که میشه همسرم با وجود اینکه من پیشش ام اما باز میره در و قفل میکنه اونم سه قفله چون میگه اینجور خیالم راحته)
خوشحالم که شما هم روستای زیبای هجیج رفتین و قطعآ از دیدن آبشار بل لذت بردین. واقعآ این آبشار که از دل کوه می جوشه و اون حجم از آب رو سخاوتمندانه وارد رودخانه سیروان میکنه یکی از معجزات خداونده. دیدن منطقه اورامانت و روستاهای تخت اورامان و نودشه و نوسود زیبا و رودخانه پر آب سیروان که چندین استان کشور ازش بهره مندن و حتی کشور عراق از آن استفاده میکنه و شهر زیبای مریوان و زریبار زیبا از خاطرات خوب این سفر بود.
از تفاوت تون با کل طایفه خودت و همسرت گفتی، این تفاوت رو قدر بدون. چون این تفاوت بین توحید و شرک است. تفاوت بین بودن در مسیر درست با بودن در مسیر غلط است. این مهم نبودن نظر دیگران خیلی ارزشمنده. این به معنای بی حرمتی به عقاید دیگران یا شخص خاصی نیست. این رها شدن از قید و بند هایی است که دین و آدمها را بوسیله اش فرقه فرقه کردند. این باز کردن غل و زنجیرهایی است که به اسم دین و مذهب و بنام خدا و آخرت بر دست و پای ما بستند تا بیشتر مشرک شویم و قدرت را بدیم به آدمها و متوسل بشیم به آدمها برای تغییر سرنوشت و زندگیمان. این گام برداشتن به سمت توحید است.
استاد همیشه تو صحبت هاشون میگن وقتی شما روی خودتون کار می کنید و تغییر می کنید و باورهاتون متفاوت از جایی میشه که زندگی می کنید؛ جهان شما را هدایت میکنه به جایی که با باورهای شما سازگار است. و این سفر برایم عینیت این کلام استاد بود. خوشحالم که شما چندین سال است که به این مدار و آگاهی رسیدید و احساس خوبتون رو با هیچ چیزی معامله نمی کنید. و خودتون و همسرتان هم مسیر و هم جهت هستین برای حرکت به سمت توحید و خوشبختی.برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و نعمت و ثروت روزافزون آرزو میکنم دوست عزیز. یا حق
سلام اقای زرگوشی خوبین ماشالا از نتیجه هاو حرفایی که گرفتین و میزنین معلومه خیلی عالی قانون رو فهمیدین و درکش کردین که انقدر زیبا میاین میگین فقط یه کمکی خواستم ازتون اونم اینه که من تازه شغلمو عوض کردم توی کار قبلیم خیلی عالی بودم ولی ب یه جایی رسیدم دیگه شوده بود برام تکراری و یه حقوق صابت.واسه همین اومدم توی کار بازاریابی یاهمون ویزیتوری که الان یه ماهی هست توی این کار نتیجه اونجور که میخوام نگرفتم ینی میرم توی مغازه طرف محصولاتمو نشون میدم معرفی میکنم بعد یا طرف میگه ن نمیخوام یا منفی میگه و سفارش به من نمیده با اینکه محصولاتم هم قیمتش خوبه و هم کیفیتش ولی نمیدونم چرا ازم سفارش نمیگیرن یاخیلی کم سفارش میدن یا مثلا باید بیستا سیتا چهل تا مغازه برم که یکیش به من سفارش بده واقعا موندم کجای کارم مشکل داره اصلا جریان چیه یه راهنمایی اگه بکنین و بهم بگین باید چیکار کنم توی کار موفق بشم پیشرفت کنم تارگت بزنم درامدم بره بالا کارم ویزیتوری لوازم ارایشی و بهداشتیه حالا نمیدونم اطلاعی ازش دارین یان ولی میخوام توی این کارم پیشرفت کنم تارگت بزنم فروش های بالا داشته باشم مشتری ها بیان راحت نقدی از من خرید کنن و بامن معامله کنن کار کنن بامن و پیشرفت کنم ممنون میشم به من بگین راه اصلیو بگین بم و استفاده کنم بازم ممنونم ازتون و از دوستانی که این نوشته منو میخونن اگر میتونن یه کمکی به من بکنن و بم بگن باید چیکار کنم با استفاده از حرفای استاد و نتیجه دوستان که گرفتن موفق شاد ثروتمندو سربلند سعادتمند در دنیا و اخرت باشین ️
سلام و درود خدا بر جناب صفری عزیز
ممنونم از لطفتون دوست عزیز. برای پاسخ به سوالتون من خودم رو فرد مناسبی ندیدم. چون زمانی میتونم پاسخ درستی به سوال شما بدم که شرایط شما رو تجربه کرده باشم. پیشنهاد میکنم سوالتون رو در عقل کل مطرح کنید. قطعآ دوستان زیادی هستند که شما رو راهنمائی می کنن و تجربیاتشون رو در اختیارتون قرار میدن. با آرزوی رونق و بهبود روزافزون کسب و کارتان.یا حق
سلام به جناب زرگوشی عزیز
آقا زرگوشی میشه این الهامات الله بیشتر بر قلب مبارک شما بتابه و بیشتر کامنت بزارید؟خخخ
اینقدر از کامنتهای های شما لذت میبرمممممم که نگو و نپرس ،انصافا همش از قلب شما بر میاد و قشنگ این موضوع برام قابل لمسه ،خیلی خوب قوانین رو از ریشه درک کردید و دارید روی آنها کار میکنید ،تبریک میگم،
راستی راستی ،بابا چقدر قشنگه پروفایل شما انگار این عکس های توی طبیعت پینترست شده واقعا خیلی خوشگله
خیلی لذت میبرم از کامنت های شما کاکو جان (به قول ما شیرازی ها خخ)
انشالله سالم و شاد و ثروتمند در کنار خانواده محترم باشید (یک بغل مردانه محکم)
سلام و درود خداوند بر آقا پویای گل
چقدر انرژیتون مثبت و عالیه خدا رو شکر. چقدر حال خوب مسریه دوست عزیزم.حالا من معمولا تو ارتباط اول زود صمیمی نمیشم ولی این حال خوب واقعآآآ بغل کردن داره. مرررررسی که اینقدر بشاش و پر انرژی ایت.
راجع به کامنت نوشتن والا مشغول استفاده از دوره مقدس 12 قدم هستم و اینقدر این دوره برام جذابه و پر از آگاهی که واقعآ فرصت نمی کنم و تقریبا تمام وقت در حال گوش کردن و نت برداری و کامنت نوشتن تو اون دوره ام. هر وقت زمان اجازه دهد و فایلی رو سایت بیاد که حرفی برای گفتن داشته باشم قطعآ کامنت می نویسم هر چند بیشتر از کامنت خوندن لذت میبرم. ممنونم از اینکه کامنت های منو می خونید و نظر لطف شماست که مورد پسند و استفادتون قرار گرفته. برایتان در این مسیر زیبا بهترینها رو آرزو میکنم. به امید یه بغل محکم مردانه واقعی با کلی ایموجی چشم قلبی و ستاره ای. یا حق
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام و درود به اسدالله جان
باور کن من خودم هنگ کردم
خیلی جالبه و معجزه هست
فکر میکنم این جناب سرهنگ امامی را یادم میاد
ورزش صبحگاهی هم کاملا یادمه
حتی بعضی اوقات خودِ فرمانده لشکر هم برای ورزش میومد
نمیدونم هر چی فکر کردم اسمِش یادم نیومد
من تو گروهان ارکان رکن 2 گردان 116 بودم
یه روز فرمانده گروهانمون اومد تو آسایشگاه
گفت کی پینگ پنگ بلده
من با یکی از سربازها گفتیم بلدیم
و اصلا نمیدونستیم جریان چیه
بهمون گفتن قراره با فرمانده لشکر پینگ پنگ بازی گوید
واقعا جا خوردیم
رفتیم و بازی کردیم
و کلی پذیرایی هم شدیم
وقتی برگشتیم کلِ سربازا دورمون جمع شدن
خیلی حس خوبی بود
و اینکه مهران برام خیلی خیلی خاطرات خوبی داشت البته گروهانِ ارکان در صالح آباد مستقر بود و تو سنگر بودیم و گروگانهای پیاده در مهران بودن
افتادبهای لیزری که اگه تو وسط ظهر میرفتی بیرون واقعا خیلی سوزان بود
ولی غروب که میشد یه کلمن شربت آبلیمو میبردیم بیرون سنگر و غروب زیبای آفتاب را نظاره میکردیم و خیلی لحظات فان و شادی آوری بود.
کامنت ی که برام نوشتی لینک پاسخ نداشت منم تو این کامنت برای شما نوشتم.
بهترین و لذتبخش ترین لحظات را برای شما و خانواده محترمتون آرزو میکنم
شینا جانم را از طرف من ببوس.
به امید دیدار شما در بهترین زمان و مکان.
واقعا لحظات بسیار خوشی را برام یادآوری کردی.
خیلی خیلی جالب بود
واقعا دنیا ،دنیای کوچیکیه.
شاد باشی و ثروتمند اسدالله جان.
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
سلام به کاکامممم اسد الله زرگوشی بزرگ قلب و قشنگ روح سلامممم
داستانت جالب بود خیلی جالب بود میدونی یه وقتایی یجاهایی یه اتفاقایی برات رخ میده گه واقعا به خودت افتخار میکنی و خدارو شکر میکنی که تویه این مسیری و داری خدارو بهتر میشناسی و قشنگتر درکش میکنی و همونجاست که سجده شکر به جا میاری ومیگی خدایا دوستت دارم بینهایت ممنونم ازت بینهایت شکرررررتتتتتتتتتتتت…
امروز رفت بودم برای مجوز سلاح (سلاح شکاری)
صبح زود باید بری که اسم بنویسی و ساعت هشت صبح در اون مکان اسلحه و مهمات باز میشه و طبق اون لیستی که اسم نوشت شد سر نوبت اسم میخونن و بقیه کارها…
ساعت چهار صب رفتم اونجا و دیدم یه نفر اونجا خوابیده دم در اسلحه مهمات و کاغذ و خودکار اسامی هم کنارش رفتم و کاغذ رو برداشتم اسمم رو نوشتم وبیدار شد…
باهم سلام علیک کردیم و من داشتم سوره اسرا رو با گوشی بخش میکردم…
گفت قران گوش میدی گفتم اره بلند شد.
.
یه بطری از تویه خورجین متورش در اورد وضو گرفت…
نماز خوندن و نشست پیشم یه مسجدی کنارمون بود و گفت نگاه مسجد نه اذان میگه نه درش باز نه هیچی فقد الکی مارو به اسم دین و اینا گول میزنن و و و…..
بهش گفتم صدای اذان خیلی قشنگه جالب بخش بشه…
نشست غر زدن که فلان و به امان منم بحث عوض کردم…
گفتم ماها که نباید حرف کسیرو تایید کنیم خودمون باید بریم تحقیق کنیم و بدونیم خدا کیه حتی اگر بهش شک هم داشت باشیم ما چکار کسی داریم اخه….
بعد الان که کامنت شمارو خوندم متوجه شدم که بیشتر ماها اصن نمیدونیم نماز رو واس چی میخونیم اصن خدارو چطور مبینیم اصن ….
همه ادمها ( حتی خود ماهم که اینجا هستیم هنوز به این قدرت نرسیدیم)
که بابا ایجوری نیست که اطرافت باید همچیز استیبل باشه این تویی که باید استیبل باشی که همچیز برات قشنگ باشه …
خود من همین امروز از ساعت چهار تا هشت نشسته بودم وقتی رفتم تو بهم گفتن پروندت نیومد از تهران گفتم دم شما گرم چندبار میام اینجوری میشه ولی حتما یه خیری توش هست خدارو شکرررررررر…
و داشتم با اون سربازی حرف میزدم سالن شلوغ بود وقتی من شروع به حرف زدن کردم همه سکوت کردن و به حرفهای من گوش میدان …
با سر باز دست دادم گفتکم دم شما گرم با کل سالن خدا حافظی کردم و اومدم بیرون و راه افتادم گفتم خدایا یه نشانه بهم نشون بده که برم سر کار یا نرم بمنونم خونه….
بعد اینقدر لذت بردم که غر نزدم و بعدش فقد خدارو شکر کردم و اومدم بیرون لذت بردم از این حس عالی و قشنگم ….
اسدالله وقتی میری تو مسیر و مدارت میره بالا همچیز مثل موم میشه تو دست به شرت ایمان اصن همچیز قشنگ میشه و عالی لذت میبری و کیف میکنی ….
نوش جونت این مدار بالا و نوش روحت این حال و احساس خوب…
دوستت دارم در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی …
با عشق حسین عبادی بنده خوب خداااا
سلام و درود خداوند بر آقا حسین گل
میگم هر کی حالش خوب نباشه؛ با این کامنتت حالش خوب میشه. چه برسه به من که حالم عالیه ولی یبار دیگم کامنتتو دوباره خوندم تا حالم عالیتر بشه. قوربون اون لحجه زیبای شیرازیت برم. حالا اگه دخترم کنارم بود اینو نمی ذاشت بنویسم و مجبورم میکرد پاکش کنم چون میگفت مگه استاد نگفت قوربون هیچکسی نرید خخخ اعتراف میکنم بخوبی اون حرفای استاد یادم نمیمون! شانس آوردم محل کارمم و دارم برات کامنت مینویسم. در واقع دارم قوربون اون حس و حال و کنترل ذهن عالیت میشم. ( مثلا دارم درستش میکنم خخخ)
آقا این جملتو باید با طلا نوشت:
بابا ایجوری نیست که اطرافت باید همچیز استیبل باشه این تویی که باید استیبل باشی که همچیز برات قشنگ باشه. چون جهان داره به فرکانس من واکنش نشون میده نه به فرکانس دیگران!
دیگه آقا حسین وقتی حالت خوبه؛ به خودت سخت نمیگیری؛ دنیا رو آب ببره عین خیالتم نیست! توپ منفجر بشه تکون نمیخوری. چرا؟ چون حال بد اصلآ بهت دسترسی نداره خدا رو شکرررررر واسه همینه ساعت 4 صبحم پاشی و 4 ساعتم تو صف باشی تا نوبتت برسه، وقتی جواب منفی بهت بدن بجای اینکه زمین و زمان رو بهم ببافی تا خودتو قربانی کنی میای میگی: دم شما گرم چندبار میام اینجوری میشه ولی حتما یه خیری توش هست خدارو شکرررررررر… و با کل سالن خدا حافظی کردم و اومدم بیرون و راه افتادم. این حالتو خریدارم حسین جان. کلی تحسینت کردم برای اینحد از تسلیم بودن و مقاومت نداشتن. بخدا اگه بتونیم این حسو نگه داریم زندگیمون گلستان میشه و خوشبختترینیم. اگه باور داشته باشیم به الخیر فی ماوقع در زندگیمان همواره هدایت و رستگار میشیم. کلی درس گرفتم ازین تجربه ات. ممنونم که برام نوشتی کاکو. در پناه خدا باشی. یا حق
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
سلام به اسدالله عزیز سلام قشنگ قلب
اسدالله مو نزدیکتوممم مو خوزستانومممممم جفت به امید الله خیلی زود قسمت بشه در زمان مناسب مکان مناسب بیامممممم ایلام و ملاقاتتت کنم به امید رببببب
قربون اون دختر قشنگت بشممم من بگو بهش عمو حسین قربونت میشه
استدالله میدونی چی قشنگه وقتی حالت خوبه عادت میکنی به این خوب بودن چند روز پیش متوجه یه چیزی شدم از خودم که مچش رو گرفتم من یه چیزی که فهمیدم این بود
ریکشن اولم نسبت به مسایل درست من دارم رو خودم مار میکنم ولی ریکشن اولین خیلی مهم شده واسم چون من بعد از ریکشنم میتوانم برگردم به حال خوبم ولی اون لحظه ریکشن دنیام تاریکی میشه….
ولی بعد از چند دقیقه یا حتی شاید چند ثانیه همچین رو قشنگ میکنم ولی یه چیز خوبی که یاد گرفتم اینه
که مراقب ریکشن اولیم باشم و بدونم دارم چکار میکنم
پس این شد که بفهمم ریکشن اولیم مهمممممممه خلاصصصصص
اسدالله خیلی دوستت دارم
دست حق به همراه
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
باسلام خدمت استاد عزیزم راستش وقتی میخواستم برم آموزشگاه رانندگی که رانندگی یاد بگیرم یک جلسه که رفتم توخونه مسئله خیلی بدی برام پیش آمد و دیگه تا مدتها نتونستم برم همش میترسیدم دوباره نکنه برم آموزشگاه رانندگی همین اتفاق بیفته و باز دوباره بعد از دوسال رفتم دقیقا بعد از جلسه اول پدرم فوت شد باخودم گفتم دیدی هر بار میری که رانندگی یاد بگیری یه اتفاق بد میفتهدیگه نمیرم گذشت بعد از 4 5 سال که باخودم کلنجار رفتم که اشکال نداره اتفاقه که افتاده دلیل نداره ایندفعه هم اینجوری بشه خلاصه با ذهنیت درست رفتم خداروشکر ایندفعه هیچ اتفاقی نیفتاد باخیروخوشی گواهینامه امو گرفتم . اما خواهرم اوئل رانندگیش که تازه داشته یاد میگرفته یک بار نزدیک بوده تصادف کنه ترس رفته بوده تو جونش دیگه نرفته رانندگیشون ادامه بده و حالا با گذشت چندین سال واقعا پشیمونه که چرا دیگه ادامه نداده. دقیقا من هم میتونستم بخاطر اون دو اتفاق بد نمیرفتم رانندگی والان راننده نبودم خداروشکر ذهنمو کنترول کردم ورففتم ورانندگیمو ادامه دادم. والان مشکلی دارم وباید روش کارکنم مشکله روابطم با دوست هست چون با هر کسی دوست شدم مخصوصا دوست صمیمی آخرش یک اتفاق ناخوشایند بینمون پیش آمده و و چشمم خیلی ترسیده و مدتهاس با هیچ دختری ارتباط برقرار نمیکنم ولی خیلی دارم در دوره احساس لیاقت دارم رو خودم کارمیکنم که اگه اینبار با کسی دوست شدم که میدونم جهان به اندازهای که رو خودم کار میکنم واحساسه لیاقت میکنم دوست خوبی سر راهم قرار میده ومن درسشوگرفتم ودیگه اشتباهات گذشته رو تکرار نمیکنم.
سلام استاد عزیزم
من الان هرچی فکر کردم چیزی یادم نیومد در این باره شاید با مثال های بچه ها به یه نکاتی برسم
اما من دارم تلاش میکنم که همیشه کنترل ذهن کنم و این توانایی رو قوی و قوی تر کنم چون همش همینه
وقتی یه اتفاق به ظاهر بد میفته من خیلی سریع بخودم گوشزد میکنم که ببین این احساس بد و توجه کردن به این موضوع ناخواسته هیچ کمکی که بهت نمیکنه هیچ بدتر هم میشه و خیلی زود توجهم رو میزارم روی نکات مثبت و یکم حال خودمو خوب میکنم و خداروشکر خیلی خوب هم این کارو انجام میدم قبلا اینطور نبوده من با کار کردن روی خودم و این باور که من دارم خلق میکنم به این جایگاه رسیدم و تا بی نهایت میتونه بهتر هم بشه.
باید یاد بگیریم اتفاقات خوب رو زیاد یادآوری کنیم به خودمون
جهان مثل آینه است که به افکار و باورهای ما پاسخ میده و آنچه که بهش می فرستیم به شکل شرایط و اتفاقات و موقعیت ها و افراد وارد زندگی ما میکنه.
اگر یبار شرایط خوب پیش نرفته حالا توی هر موضوعی به این معنا نیست که همیشه قراره اینطور باشه.
من توی یه رابطه ای بودم که تمام شده و الان که خوب فکر میکنم میبینم اکثر قهرها و دلخوری ها بخاطر این بوده که من توی عصبانیت و لحظات احساسی تصمیمات اشتباه میگرفتم و این همون چیزیه که من باید درسشو بگیرم و برای تجربه های بهتر ازش استفاده کنم.
من توانایی کنترل ذهنم را دارم
اوضاع همیشه در کنترل خداونده
من تحت حمایت و هدایت خداوند هستم
من عاشق خودم هستم
بنام خداوند یکتا، دانا توانا و قدرتمند ، پروردگار محیط و خالق جهان هستی ؛
خدایا شکرت برای شروع یک روز رویایی فوق العاده،
خدایا سپاس برای سلامتی جسم و جان و روح و روانم،
الهی شکر برای بودن و عضویت در زیباترین مکان مجازی دنیا و این سایت الهی توحیدی ناب،
پروردگارا شکرت برای بودن و تکامل مون در مسیر این روند رشد و بهبود فردی شخصیتی مون ،
خدای مهربانم سپاس برای رزق و روزی کثیر و حلال و فراوانی و روابط عالی هر آنچه که دارم و از آن توست ،
سپاس برای حضور و بودنت پروردگارم، در جسم و جان و قلب و تمام لحظه به لحظه زندگی ام ؛
درود بر استاد عباس منش بزرگوار و یار و همراه همیشگی شون مریم بانوی شایسته در صلح و آرامش
مثل همیشه با دیدن یک فایل جدید اول ذوق و شوقی زیاد در من ایجاد شد و یکبار فایل و دیدم و بار دوم در دفتری که مربوط به ثبت این آگاهی های خالص و ناب در نظر گرفتم تموم فایل و یادداشت برداری کردم ،
این فایل تون وکه نوشتم فقط به این فکر کردم ، رشد و بهبود شخصیتی مون و تقوی (کنترل ذهن ) و معنویت ، چقدر مهمه که در نهایت همه فایل های این سایت خلاصه شده در اون ، خلاصه شده در توحید و توکل و امید داشتن احساس خوب و آرامش ، در ایمان و باورسازی و حذف اون باورهای محدود کننده و ترمزهامون و خواستن تغییر خودمون ، لایق وشایسته دونستن خودمون
رشد و بهبود فردی ، شخصیتی مون = تقوی (کنترل ذهن ) + باورهای توحیدی و معنویت
چقدر باید عملگرا باشیم در مسیر تکاملی زندگی مون ، اونجاهایی که مانند این مثالهای استاد که بارها تو زندگی مون اتفاق افتاده بتونیم روبروی نجواهای ذهنی بایستیم ، من تو خلق ثروت در کسب و کارم ، تو اون رابطه عاطفی که میخوام ، چقدر تونستم به نکات مثبت اتفاقاتی که واسم افتاده توجه کنم.چقدر تونستم اعراض کنم و جلوی نجواهای ذهن خرابم و بگیرم ، خداروشکر که با آگاهی های این سایت در این سه سال کلی روی خودمکار کردم ، حتی اگر جایی فراموش کردم ولی با اندکی تامل برگشتم و توجه ام و گذاشتم روی نتایج مثبتی که قبلا داشتم و میدونم این شیطون ذهن همیشه با منه و باید بتونم با کار کردن روی خودم هرجایی از موضوعات زندگی خواست جولان بده ، مهارش کنم و خلق کنم هر آنچه میخوام .تمرین تمرین و تکرار وعزم و اراده میخواد که بتونیم در زیبای مسیر قانونجهان هستی باشیم و مثل استادمون که الگومونهستند ما هم ، آسون بشیم بر آسونی ها.
سلام خدمت دوستان گرامی و استاد عزیز
در مورد اینکه کجاها ذهنم به من گفت قراره همین نتایج بد ادامه دار باشه در موضوع روابط هست. قبل از اینکه من با قانون تمرکز بر نکات مثبت و باورهای توحیدی و باورهای عزت نفس آشنا بشم تقریبا تمام روابطم چه با اعضا خانواده، چه با فامیل و چه با افراد غریبه، چه با جنس مخالف و .. رخ میداد یک چیز نامناسب از توش در میومد و یک بلایی سر من میومد، یک رفتار نامناسب میدیدم، من رو دست کم میگرفتن، توجهی دریافت نمیکردم، همیشه به بحث و دعوا و تمرکز بر ناخواسته ها میگذشت و کلا من گفتم خودم رو تنها میکنم و از همه فاصله میگیرم چون روابط اصلا خوب پیش نمیره. ولی وقتی به لطف خدا و باورهایی که از فایل های دانلودی هدیه سایت استفاده کردم و بعدش سفر به دور آمریکا و تمرکز بر نکات مثبت رو تمرین کردم و مخصوصا به خاطر باورهای توحیدی که روی افراد حساب باز نکنم پیش رفتم و خیلی تغییرات شخصیتی دیگه مثل ارزش قائل بودن برای خود و احترام گذاشتن به خود و عاشق خود بودن بوجود اومد کلا فاز روابط تغییر کرد و همه چی خوب پیش میره که البته اگه میخوام ادامه دار باشه باید همین باورها رو کار کنم و البته ادعایی هم ندارم که الان خوبم چون باید همیشه روی خودمون کار کنیم و نباید شل بگیریم، ولی موضوع این هست که بازی عوض شد و منی که همیشه خودم رو تنها میکردم چون باهام برخورد خوبی نمیشد الان میتونم هر جایی برم و رفتارهای خوب رو دریافت میکنم چون جهان اجازه نمیده که برخورد های نامناسب وارد زندگیم بشه. دلیل این اتفاق هم همین باوری بود که شما در فایل ها گفته بودید که تمام اتفاقات زندگی ما به خاطر باورها و فرکانس های خودمونه و من به همین دلیل تصمیم گرفتم که روی خودم کار کنم و گفتم قرار نیست این شرایط ادامه دار باشه. کافی بود من این روابط ناخواسته رو مرجع بدونم و بگم تغییری نمیکنه تا آخر باید در رنج این اتفاق نامناسب میموندم. ولی من چون الگو شما رو دیدم که روابط خوبی دارید و البته به شدت خدا رو باور کردم و ازش کمک خواستم هدایت شدم به راه حل و روابط متحول شد.
البته در بحث های دیگه مثل بحث ثروت و کسب و کار شخصی من «باور مرجع» پیدا کردم که هر کاری کنم شرایط خوب نمیشه و بهتره برم کارمند دیگران بشم و یک جورایی قدمم هام رو دارم به اون سمت بر میدارم. چون حقیقتا هر چقدر کار کردم که اوضاع مالیم بهبود پیدا کنه، نشانه های بهبود رو دیدم ولی درامدم به اندازه ای نیست که بتونم باهاش یک زندگی نرمال رو حتی داشته باشم، با استفاده از فایل های دانلودی تونستم به درامد برسم، ولی بسیار کمه و من به این نتیجه رسیدم که برای کسب و کار شخصی به اندازه کافی قوی نیستم و باید برم برای افراد دیگه کار کنم.. چون بالاخره باید بتونم مسائل مالیم رو حل کنم و با این درامد کوچولو از کسب و کار خودم – که البته همینم جای سپاسگزاری داره چون قبلا نبود – نمیشه به شرایط ادامه داد. استاد از شما درخواست میکنم که در مورد مسائل مالی ویدیوهایی رو تولید کنید که مخصوصا در کسب و کار شخصی چطور میتونیم فروشمون رو افزایش بدیم، چطور خدماتی که داریم ارائه می کنیم و مسئله ای که حل کردیم – مثلا من ویدیو آموزشی تولید کردم در مورد لینوکس و علاقه ام هم بوده – چطور میتونم از نظر مالی رشدش بدم و محصولات فروش بالا پیدا کنن و در اینترنت دیده بشن، و به سود دهی بالا برسن. من خیلی باور فراوانی که روی سایت هست رو کار کردم خیلی فایل های چند برابر کردن درامد در یکسال رو گوش کردم ولی یک مقدار کوچولو به درامدم اضافه میشه و بعد میبینم من این همه تلاش کردم در مورد فایل ها نوشتم تمرین انجام دادم ولی یک مقدار کم به درامدم اضافه شده و همونم اگه همین کارها رو نکنم از بین میره و به این نتیجه میرسم که ارزش نداره آدم انقدر تلاش ذهنی انجام بده و روی خودش کار کنه ولی نتیجه مالی انقدر کوچیکه البته من خیلی نظرات رو خوندم که بچه ها رشد چند برابری درامد رو با فایل ها تجربه کردن و من هم رشد رو تجربه کردم ولی اندازه اش برای من خیلی کوچیکه ولی برای دوستان دیگه واقعا خیلی بیشتره. دوست دارم در مورد مسائل مالی بیشتر کار کنید روی سایت که بتونیم به مداری برسم که دوره هاتون در مورد مسائل مالی رو تهیه کنم و بتونم خودم رو به مدارهای بالاتر برسونم. من تنها چیزی که خیلی بهم کمک کرده تا همین الان ادامه بدم این بوده که شما رو دیدم که دوره هاتون توی سایت خیلی فروش میره و درامد عالی دارید و من هم این امید رو دارم که بالاخره اگه برای استاد عباس منش شده و درامد بالا رو از طریق دوره ها داره تجربه میکنه این اتفاق باید برای من هم رخ بده و من هم دوره هام پر فروش بشه.
در مورد این مثال که ذهن ما اتفاقات مناسب رو نمیبینه من این رو میتونم در رابطه با خدا در موردش صحبت کنم. باور کنید هزاران بار از خداوند درخواست کردم که فلان اتفاق خوب برام بیفته و افتاده ولی چند بار کوچک ازش درخواست داشتم که فلان اتفاق خوب بیفته ولی نیفتاده ذهنم چنان من رو از خدا دور کرده و گفته اون تو رو نمیبینه اون به تو توجه نمیکنه اون به درخواست های تو گوش نمیده و اصلا خدایی وجود نداره که آدم میمونه که این ذهن چقدر توانایی داره که حرف مفت بزنه. این همه درخواست ها پاسخ داده شده این همه اتفاقات خوب افتاده این همه احساس های خوب دریافت شده این همه خدا برای من کار انجام داده حالا به خاطر چند مورد کوچیک که شرایط اونجوری که میخواستیم رخ نداده کلا منکر خدا میشه و میگه اگه خدایی وجود داشت که این اتفاقات نمی افتاد! در صورتی که مشکل از خود من هست نه از خدا و من باید ببینم چه ایرادی دارم که این اتفاقات افتاده.
عاشقتونم.
سلام آقا محمد صادق عزیز
مرسی کامنت نوشتی و البته سوال خوبی هم پرسیدی که باعث شد با خودم فکر کنم که آیا من لیاقت اینو دارم جوابتونو بدم و دیدم که البته که لایق جواب دادن به این سوال هستم چون بیزینس شخصی خودمو دارم و شکر خدا با وجود تجربهای ناخوشایند مالی الان تونستم به چند برابر گذشته خودم رشد داشته باشم
از تجربیات خودم اگر بخوام بگم اینکه منم مثل شما وقتی بیزنس خودمو شروع کردم و چون بشدت علاقه داشتم به کارم که آرایشگری بود و هیچ پشتوانه مالی و حتی تجربه خاصی نداشتم باعث شد که من با اشتیاق فراوان یه مغازه 3×4کوچیک که حتی نمیشد اسمشو بزاری سالن در یک روستا کوچیک که البته الان شهر شده استارت کار خودمو بزنم
وقتی به اون روزا فکر میکنم شجاعتی توی دلم خدا انداخت که با همه مخالفتها و سختی ها دست به کار شدم و تصمیم گرفتم کارمو شروع کنم ،
روزهای اول کارم تمام تلاشم این بود که هر کسی که میاد پیش من راضیش کنم و چون مهارت خاصی هم نداشتم چه در زمینه کاریم و چه برخورد با مشتریام فقط آزمون خطا میکردم و هر بار که مشتری باهاش برخورد میکردم و احساس میکردم ازم ناراضی هست کل ماه شبا قبل خواب تجسم میکردم که دفعه بعد بیاد چطور کارشو انجام بدم که ازم راضی باشه
اولش خیلی لنگ پیش میرفتم ولی وقتی که دنیا دید من مصمم هستم به تصمیم خودم و همیشه از خدا درخواست میکردم که بهم کمک کنه اتفاقی که افتاد یه ایده ساده مثل روی بچهای کم سن و سال که مهارت من زیاد براشون مهم نبود بلکه فقط با زدن یه تافت رنگی یا ژلهای که به موهاشون حالت متفاوتی از بقیه آرایشگا میده الهام شد و همین ایده ساده باعث شد توی 6 ماه زندگی کاری و مالی من عوض بشه و اسم من توی شهرمون بپیچه به عنوان کسی که حرف داره برا گفتن (البته اینم بگم اون ایده ساده مربوط به 15 سال پیش که کسی زیاد اهل مد نبود ولی خداوند با الهام این ایده در زمان مناسب و با توجه به شرایط اون موقع من بهم رونق داد)
الان بعد از 15 سال من پله پله رشد درآمدی داشتم و دارم و هر روز هم ایدهای سادتری بهم الهام میشه که اولش حتی فکر نمیکردم که کاربردی باشه ولی درآمد منو بیشتر کرده
یه نکته بهت بگم شاید بکارت بیاد ،منم وقتی چند سال پیش یه شکست مالی خوردم و فشار روم بود و از لحاظ مدار مالی بشدت سقوط کردم ،خیلی تلاش کردم بفهمم باید چه کاری انجام بدم که درآمدم بیشتر بشه و شب و روزمو بستم به فایلهای استاد و مخصوصا همین چطور درآمد خودمونو سه برابر کنیم و اتفاقی که افتاد ایدهای بهم گفته میشد و انجام میدادم و درآمدم هم یکم ببشتر میشد ولی باز بر میگشتم به درآمد قبلیم و همیشه جای سوال بود برام چرا اینطور میشه و چرا بیشتر بچها توی کامنتها یه جور دیگه از نتایجشون میگن
تا وقتی که مدام به این فکر میکردم به جوابی نرسیدم و اخر تمام ایدهای که بهم در ظاهر الهام میشد این بود که باید یه ایده خاص داشته باشم تا به نتیجه ای که دوستان این سایت رسیدن منم برسم و اتفاقی که میافتاد این بود که یا اون ایده خیلی بزرگ بود و نمیشد بدون تقلا که استاد اینقدر تاکید داره روش رسید یا اجراش میکردم و نتیجه نمیداد و این باعث نامیدی من میشد
یه مدت توی فکرش بودم تا اینکه تصمیم گرفتم یکم بی خیالتر باشم و خودمو بسپارم دست هدایت ،و از وقتی که هدایت رو به این شکل درک کردم که چیز عجیب و غریبی نیست و این نیست که هدایت یعنی خود خدا بیاد جلو روت و باهات حرف بزنه و بگه چیکار کنم ،بلکه همین حرفهای که اطرافیان ما در حال گفتن به ما هستن یا حتی خوندن یه کامنت از دوستان یا حتی دیدن یه فیلم یه جرقه میشه برای هدایت تو به مسیری که تو رو به خواستت برسونه ،درست مثل اون ایدهای ساده 15 سال پیش که تافت رنگی بود و من اجراش کردم بدون اینکه اصلا بدونم هدایت چیه
این درک از هدایت باعث شد خودمو بسپارم به خدا و آگاهانه گوش شنوا داشته باشم برای هدایتم ،ایدهای خیلی ساده مثل سوار شدن روی موجی که الان ترند شده توی حوزه کاری من (مثل فر مو) الان به لطف خدا با انجام این ایده توی سه ماه درآمد من تا مرز سه برابری و حتی بعضی وقتا بیشتر هم پیش بره
آقا محمد صادق امیدوارم این کامنت بکارت بیاد و تونسته باشم درک خودمو از این آگاهی ها و روند زندگی خودم بهت انتقال داده باشم
بخدا هر چی بیشتر به قانون کسب و کار فکر میکنم بیشتر متوجه میشم که کافیه توی یه کار خوب ماهر بشی و هر روز خودتو بهبود بدی و توی هر برخورد با مشتری اصلاح و بازخورد بگیری و با صداقت کارتو پیش ببری و تجسم کنی که به نتیجه دلخواهت رسیدی و لذت ببری و اجازه بدی که این فاصله تجسمت تا رسیدن به خواستت طی بشه بدون شک به نتایج باور نکردنی میرسی بهت قول میدم
من ایمانم نسبت به پارسالم هزار برابر شده و هر بار هم بیشتر به درک تکامل میرسم ایمانم قوی تر میشه پس ادامه بده و مطمئن باش که این جهان بهت پاداش میده
موفق باشی عزیزم و ایشاله یه روز بیای و جواب این کامنت بدی و بگی که قانون جواب داده
سلام محمد جان. خیلی سپاسگزارم بابت کامنت عالی ای که برای من نوشتی. چقدر زیبا گفتی که باید بگذاریم هدایت بشیم از طرف دستان خدا و هدایت چیز عجیب و غریبی نیست و از طریق گفتگوهای دو نفر گفته میشه، توسط یک فیلم یک کامنت گفته میشه، و به طور کلی صحبت های خداوند به بی نهایت طریق مختلف و توسط نشانه ها گفته میشه و میتونه شرایط رو متحول کنه. بهترین قسمتی که در کامنتت دریافت کردم قوانینی هست که در مورد کسب و کار بیان کردی که:
قانون کسب و کار اینه که: «کافیه توی یه کار خوب ماهر بشی» «هر روز خودتو بهبود بدی» «توی هر برخورد با مشتری اصلاح و بازخورد بگیری» «با صداقت کارتو پیش ببری» «تجسم کنی که به نتیجه دلخواهت رسیدی» «لذت ببری و اجازه بدی که این فاصله تجسمت تا رسیدن به خواستت طی بشه»
امیدوارم بتونم به این موارد طلایی که گفتی عمل کنم.
در ضمن خیلی بهت تبریک میگم که در بیزینس شخصیت کلی رشد و پیشرفت کردی و تونستی در بازار موفق باشی و رشد چند برابری درآمد رو تجربه کنی.
امیدوارم اتفاقات خوب بیشتری برات رخ بده و هر روز خداوند ره گشای مسائل زندگیت باشه و رشد و پیشرفت روز افزون داشته باشی عزیزم. محمدصادق.