مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1 - صفحه 7

420 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام خالق عشق و زیبایى

    درود و خداقوت به استاد عزیزم، خانم شایسته که نام زیباشون نیاز به پسوندى نداره و همه دوستان خوبم در این مسیر قدرتمند الهى

    اول از همه دوست دارم همینجا طلب استغفار کنم از خداوند اگر عمداً یا سهواً به کسى تهمت یا پشتش سرش حرف زدم هرچند که یادم نمیاد که از زمان آگاهیم این کار رو انجام داده باشم اما دوست داشتم همین لحظه برام یه چکاپ فرکانسى درخصوص این موضوع باشه

    وقتى سن کمترى داشتم همیشه وقتى اخبار میدیدم به خودم میگفتم چرا ما یه اخبارگوى خوشگل نداریم و همه بعد از یه مدتى چهره‌هاشون انگار متلاشی میشه، اون زمان دلیلش رو نمیدونستم اما حالا میفهمم که دلیلش این بود که با حفظ احترام به این عزیزان به‌واسطه شغلشون ایجاب میکرده که بسیار حرف و تهمت پشت سر دیگران بزنند و توجهشون به چیزهای نازیبا باشه و طبق قانون نازیبایی‌هارو به زندگی خودشون و دیگران دعوت کردند.

    وقتی فکر کردم به موضوع این فایل دیدم من در یه سری موارد خیلی خوب و در برخی موارد زیاد جالب عمل نکردم.

    اتفاقا چند وقت پیش بود که به یکی از دوستام گفتم اصلا برام مهم نیست دیگران چه نظری درباره کار من دارند، شاید این دیگران بیمار باشند، آیا وقتی یه بیمار برگرده یه حرفی بزنه باید حرفش رو ملاک قرار داد؟

    اگر از نگاه قانون بخواهیم نگاه کنیم اگر ما بخواهیم حواسمون به دیگران باشه در اصل حواس و تمرکزمون رو‌ خودمون نیست و ازونجایی که هیچ زمانی نمیشه رضایت همه رو بدست اورد احمقانه‌ترین کار دنیا اینکه بخوای ملاکت رو نظر دیگران بگذاری

    همین دیروز بود که به یکی از دوستان که یه کار جدید تولید کرده بود گفتم ببین به نظر من اینجوری بود بهتر بود اما تو کار خودت رو بکن این نظر منه قرار نیست تو مثل من فکر کنی و ازش تعریف کردم بابت کار قبلی که انجام داده بود و بهش گفتم ببین اون کارت رو وقتی بهتر گوش دادم دیدم خیلی باکیفیته و کلی تحسینش کردم.

    یاد یه خاطره جالبی هم از دوران خدمت افتادم که چندتا از دوستان حسابی از من انتقاد میکردن و از حرفاشون پیدا بود که خیلی من رو رصد میکنند و یادمه یه بار بهشون گفتم دوستانه بهتون بگم بهتر بود این زمان و زحمتی که برای جستجو در کارهای من میذارین رو بذارین رو زندگی خودتون چون بعید میدونم هیچ زمانی برسه که من و هیچ‌کس دیگر اونی باشه که شما می‌خواین

    حالا یه شکل تهمت خیلی بدتری هم وجود داره که استاد بهش اشاره کردن و من می‌خوام بیشتر دربارش صحبت کنم.

    ذهن ما همواره داره تهمت‌های اشتباه میزنه درباره خودمون و دیگران، یعنی دقیقاً به‌ویژه اگر رو خودت کار نکرده باشی بدترین وجه شخصیت و اتفاق‌های زندگی خودت و اطرافیان رو بهش توجه میکنه و بال و پر میده.

    ما داریم همواره به خودمون تهمت میزنیم برچسب میزنیم، یاد دوره کشف قوانین میوفتم که واقعا اگر ما یاد نگیریم که انتظارات مثبت ایجاد کنیم ذهن با ما کاری میکنه که نتونیم از جامون تکان بخوریم.

    یکی از مهم‌ترین علت‌های عدم پیشرفت ما همین تهمت‌هاییه که به خودمون میزنیم اما آیا واقعا درسته؟

    وقتی من حواسم پرت میشه به تهمت‌هایی که به خودم میزنم عملاً نمی‌تونیم روی بهبودها تمرکز کنم و پیشرفتی بوجود نمیاد.

    ما خیلی وقتا به خدا هم تهمت میزنیم که آره به صلاحمون نیست، نمی‌خواد یا عدالتی نیست.

    تعجبی نداره که چنین اتفاقی هم بیفته چون آدمی که به خودش رحم نمیکنه نمیتونه به هیچ‌کس دیگه رحم کنه حتی خدا.

    من خودم تو بحث کسب‌وکار و روابط هنوز نظر دیگران خیلی برام مهمه.

    اتفاقاً یکی از باگ‌هایی که از خودم دراوردم این بود که انگار ما همیشه عادت داریم در مورد یه سری چیزها غلو کنیم و بزرگنمایی داشته باشیم. مثلا تو حوزه فروش یا کیفیت روابط دوست داریم بیش از چیزی که تجربه کردیم رو بگیم، شاید به‌ظاهر این خوب باشه اما اگر دقیق بشیم میفهمیم که همین رفتار هم از تایید طلبی میاد، از اینکه نخوایم پشت سر بهمون بگن بدبخت بیچاره یا ندیده.

    ناخودآگاه این رفتارها احساس ارزشمندی مارو تخریب کرده و اجازه تجربه‌های زیبارو ازمون گرفته.

    من فکر میکردم اگر مشتری کم داشته باشم بقیه فکر میکنند من بدبختم و این باعث میشد نتونم سپاس‌گزار باشم بابت مشتری‌هایی که دارم.

    اصلا کم و زیاد از کجا میاد؟

    غیر از مقایسه؟

    غیر از تایید طلبی؟

    نتیجش چیه؟

    ناسپاسی و توجه به ناخواسته

    همین موضوع هم باعث میشه ما هدایت بشیم به سختی‌ها

    اما وقتی به جاش بیام فکر کنم آقا کسب‌وکار یه موضوع قابل آموزشه من اگر کارم رو درست انجام بدم نتایج خودشون بدون شک رخ میدن پس من باید تمرکزم رو خودم باشه اما اگر بخوام دنبال تاییدطلبی باشم اصلا باعث میشه با خودم صادق نباشم نتونم ایراد خودم رو بفهمم و بهبودش بدم.

    مثلا من اگر بخوام به خاطر دیگران بهشون بگم اره مشتری زیاد دارم ظاهرش اینکه خوبه توجه به فراوانیه اما چون برای ناخودآگاهم این موضوع ناآشناست و مورد تایید نیست نشان میده که من دارم از دید کمبود نگاه میکنم و این باعث میشه من به‌جای کشف نشتی بیشتر سردرگم بشم چون اگر من بدونم مشتری‌هام واقعا چه کسانی هستند می‌تونم خودم رو بهبود بدم.

    خداروشکر میکنم که هربار درک بهتری از آگاهی‌ها داریم و در مسیر راست هستیم

    از خدای مهربان برای خودم و همه دوستان عزیزم ثبات، عشق و بهره‌وری روزافزون در این مسیر رو خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 78 رای:
    • -
      Reza Sanjideh گفته:
      مدت عضویت: 1234 روز

      جناب آقای مقدم سلام

      خیلی خوشحالم برای پیمودن مسیری که شما در زندگی تان تایید کردید. چقدر جالب فرمودید. اتفاقا ما ناخواسته خیلی در بحث های روزمزه و عادیمون، سده غیبت و تهمت زنی و فکر می‌کنیم باید درباره چنین مسائلی حرف بزنیم و سخن بگوییم تا روز خودمون شب کنیم. امروز داشتم بایکی از همکارانم صحبت می‌کردم، من به ناخواسته به یکی از همکار های دیگه مون سلام و احوال‌پرسی میکردم و به نوعی یه احترام معمول رو داشتم انجام میدادم. به یک دفعه اینکی همکارم شروع کرد به تهمت زدن. همون جا گفتم بهش که فکر کن یکی الان این درباره خودت بگه، آیا چنین حرفی خوشت میاد یکی درباره خودت بزنه. گفت برای من مهم نیست کی چی دربارم میگه. من هم گفتم که دقیقا اونم براش مهم نیست کی چی میگه درباره اش و الان میبینی که بیشترین تعداد شاگرد رو داره. همون جا دیگه چیزی نگفت و رفت. واقعا نباید اجازه بدیم حتی ورودی های ما هم آلودهبه چنین انرژی باشه. این هنر ماست که میتوانیم که از چنین موقعیتی استفاده کنیم و به بهترین شکل مبدل یک انرژی خوب باشیم. دقیقا مثل ترامپ که تونست از چنین فضایی به چنین شرایطی برسد، حتی از دوره اول انتخابات خود محبوب تر شود. واقعا باید بهتر فکر کرد و افکار بهتری را در ذهنمان بسازیم.

      من خیلی از کامنت شما لذت بردم دوست عزیز. به راستی که شما با چنین اراده و تلاشی شایسته بهترین درجات سلامتی، ثروت، شادی و روابط عالی هستید.

      در پناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    مریم آقامیرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2547 روز

    سلام استاد

    حرف هاتون طلاست ، 8 سال گذشت تا بفهمم چی میگید

    6 ماه است به خاطر ساختمان سازی از کامنت نوشتن وکامنت خواندن دور شدم

    اما دو روز است به اصل خودم برگشتم، این جا بود که حرف هاتون را با عمق وجود درک کردم

    که مهمترین اصل احساس خوب است نه پول

    احساس خوب است که مرا به پول می رساند نه اینکه پول مرا به احساس خوب برساند

    چقدر

    داد زدید در روانشناسی ثروت گفتیدوام وچک ممنوع

    اما من سراغش رفتم دوباره وحال احساس خوبم را خراب کردم

    استاد چقدر گفتید حرف مردم مهم نیست

    اما من در این ساختمان سازی دنبال این بودم که تهمت های که بهم میزنند را ثابت کنم من این جوری نیستم واز حال و احساس خوب خودم را دور کردم

    تا این فایل امروز روی سایت قرار گرفت

    گفتم الهی دورت بگردم خدا

    چقدر به موقع

    استاد شما همیشه قانون را درست توضیح می دهید

    من درست درک نکرده بودم .

    استاد چقدر درست گفتید در موردش صحبت نکنید ، درموردش فکر نکنید از مدار و فرکانس آن خارج می‌شوید

    استاد کامنت نوشتم بعد از 6 ماه تا بگویم هیچ چیزی مهم تر از احساس خوب داشتن نیست

    من الان با گوشت و پوست و استخوان درک کردم

    استاد واقعا خدا مرا دوست داشته که با سایت شما آشنا کرده

    سکوت مهم تمرین اصل است که از فرکانس آن خارج شویم

    سپاسگزارم استاد بابت فایل هایی که با عشق برامون آماده میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 47 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1287 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمَانِ ۚ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿٢٣توبه﴾

    ای اهل ایمان! اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنان را دوستان و سرپرستان خود مگیرید؛ و کسانی از شما که آنان را دوست و سرپرست خود گیرند، هم اینانند که ستمکارند.

    قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ ﴿٢4توبه﴾

    بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده اید و تجارتی که از بی‌رونقی و کسادی اش می ترسید و خانه هایی که به آنها دل خوش کرده اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب ترند، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد؛ و خدا گروه فاسقان را هدایت نمی کند.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم،سلام به عزیزِ دلِ استادم،سلام به دوستان عزیز و توحیدی من،مقیم در غار حرا

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای این همه آگاهی های ناب و پربرکتی که سخاوتمندانه به دست ما میرسه،خداروصدهزار مرتبه شکر در مداری هستم که درک کنم این آگاهی ها چقدر ناب و ارزشمنده و اگر رایگان در اختیار من قرار گرفته،از لطف خدای مهربانم و انفاق استادِ ابراهیم نشانمه.

    از صبح چند بار به این فایل گوش دادم،هربار درک عمیق تری از صحبت های استاد داشتم،هربار چیز های بیشتری یاد گرفتم و البته تجربه های بیشتری از خودم به یادم اومد …استاد یکی دوجا از صحبت هاتون مکث کردید که چیزی رو تعریف کنید ولی نگفتید،اون مکث هاتون برایِ منِ سعیده،خیلی سنگین بود.فرکانسش رو دریافت کردم و بیشتر به داشتن استادی مثل شما افتخار کردم…

    صلاتم رو از صحبت های آخر فایلتون شروع میکنم که گفتید از بچگی آدمی بودید که از تهدید ها نمی ترسیدید…اما من باید اعتراف کنم تا قبل از آشناییم با شما و با آموزش هاتون،من به شدت آدم ترسو،بزدل،با عزت نفس له شده و همیشه در حال تلاش برای راضی نگه داشتن اطرافیانم بودم،حالا این اطرافیان میخواست خانواده باشه،دوست باشه،شریک زندگی باشه،هد نرس باشه و یا حتی بیماران و همراه های بیمار و …..

    همیشه این آیه من رو یاد زندگی سابقم میندازه:

    حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ ۚ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ(31 حج)

    و خاص و خالص بی‌هیچ شائبه شرک خدا را پرستید، و هر کس به خدا شرک آرد (در عجز و بیچارگی) بدان ماند که از آسمان درافتد و مرغان (در فضا) بدنش را به منقار (قطعه قطعه) بربایند یا بادی تند او را به مکانی دور (از هر وسیله نجات) درافکند.

    زندگی من قشنگ تعبیر همین آیه بود،انقدر شرک داشتم،انقدر به همه قدرت داده بودم،انقدر برای رضایت گرفتن از بقیه از خودم کندم که عملا هیچی ازم باقی نمونده بود…و اینجا نقطه ی تسلیم من در برابر حق تعالی بود.

    گاها از سر پاشنه ی آشیل حمایتگری با خودم میگم نکنه کامنت های من باعث کج فهمی کسی بشه فکر کنه مسیر ممکنه براش سخت پیش بره،درواقع اگر من 3 ساله دارم نان استاپ روی تغییر شخصیتم و رفتارهام و زندگیم کار میکنم برای اینکه خودم راه اشتباهیِ زیادی رو رفته بودم،برای اینکه خودم ته جهنم بودم و برای از ته جهنم درومدن،باید کمرهمت میبستم.باید به خدای خودم ثابت میکردم که من دیگه اون سعیده ی مشرک نیستم،من بی ایمان نیستم،من ترسو نیستم،من تغییر کردم….من دنبال اون نفس مطمئنه م که خدا رو از خودم راضی ببینم …به جبران تموم روز هایی که قدرت رو ازش گرفتم و به آدم هایی دادم که قدرت خلق یک مگس هم نداشتند…چه برسه تاثیر توی زندگی من….

    یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ(73 حج)

    ای مردم! مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید، هرگز نمی‌توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزی از آنها برباید، نمی‌توانند آن را باز پس گیرند! هم این طلب‌کنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان.

    استاد شما میفرمایید که هیچ ربطی به آدم 10/15 سال پیش ندارید،من میگم استاد من با آموزش های شما هیچ ربطی به سعیده ی همین 3 سال پیش ندارم…در هیچ بعدی از شخصیتم،رفتارم،دوستانم،زندگیم،عزت نفسم،وضعیت مالیم…حتی چهره م…حتی چهره م….

    من کن فیکون کردم استاد….همه چیزو…من انقدر دردِ اون ور بازی رو چشیده بودم که وقتی نورِ صدای شمابه من رسید،همون موقع ایمان آوردم.همون موقع تسلیم شدم.

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،اگر دوست صمیمیم حتی بی دلیل،ازم ناراحت میشد من برای خودم جهنم درست میکردم تا ناراحتیشو برطرف کنم…اما الان تنها دوستان من،از بهترین شاگرد های شمان که اگر من میلیارد ها دلار خرج میکردم نمیتونستم این رابطه ها رو ایجاد کنم….

    یک روزهایی توی زندگیم بوده،از تکه تکه وجودم گذشتم برای اینکه شریک زندگیم رو راضی نگه دارم تا لبخندشو ببینم،الان مدت هاست در آسایشم….در تنهایی توحیدیِ دلچسبم…بدون هیچ نگرانی…

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،اگر فقط بابام با اخم نگاهم میکرد،من احساس فلج شدگی داشتم،همه جا برام سیاه میشد،چه تلاش هایی کردم که فقط بتونم لبخند بابامو ببینم…الان مدت هاست تحت حمایت عاشقانه ی پدرمم،بدون اینکه یک بار بهم بگه بالای چشمات ابروعه…

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،برای دوقرون حقوق آخر ماه،شب تاصبح بالای سر مریض ها میدوئیدم،از سر CPRهای سنگین و ماساژ های قلبی مداوم،کتفام از درد میخواست جدا بشه…اعزام هایی که حالِ منو از حال مریضی که داشتم میبردمش بدتر میکرد….الان در آزادی زمانی ای هستم که پول داره به دنبالم میاد….من تازه دارم میفهمم اصلا زندگی یعنی چی….

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،همه کار میکردم تا مردم پشت سرم حرف نزنن…هرکاری میکردم تا توی ذهن بقیه،انسان خوبی به نظر برسم…اما الان جسارت تغییراتی رو توی زندگیم داشتم که خیلی ها حتی نمیتونند بهش فکر کنند….

    یک روز هایی که توی زندگیم بوده که میگفتم من آب بخورم،چاق میشم،میگفتم ما خونوادگی مشکل معده داریم…با 20 کیلو اضافه وزن و بادی ایمیج داغون حالم از خودم بهم میخورد….الان اگر کسی از دوستان قدیمم منو ببینه…به سختی میتونه،از روی چهره م تشخیص بده این سعیده،همون سعیده ست…

    من تغییر کردم استاد،من هیچ ربطی به اون آدم ضعیف و ترسو و مشرک ندارم…استاد،شما به من کمک کردید من زندگیم رو دوباره احیا کنم….

    وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا

    و هر کس نفسی را حیات بخشد،مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده.

    نمیدونم چرا،هروقت دارم به صدای استاد گوش میدم،هزارتا جمله توی سرم میچرخه که اینارو توی کامنتم بنویسم…ولی وقتی میخوام بنویسم اصلا یک چیز دیگه ازش درمیاد …اصلا فرمون دست کس دیگه ست…هربار همین اتفاق میفته….هربار….هربار….

    استاد،یک روز به جبران تموم این حیات دوباره ای که به زندگیم بخشیدید،من از نزدیک لبخند رضایت رو،روی صورتتون میبینم،این یکی از آرزوهای قشنگ منه…و میدونم خداوندی که از قعر جهنم من رو به اینجاآورده،این آرزومم برآورده میکنه….

    دوستون دارم استاد،از روشنی قلبم…از جایگاهِ نور…از همونجایی که محل حضور خداونده…

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ(24 انفال)

    ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‌خواند که شما را حیات می‌بخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود، و همه شما نزد او گردآوری می‌شوید!

    در پناه نور میسپارمتون،نورِ آسمون ها وزمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 325 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 655 روز

      سلام سعیده جان

      لذت بردم از خوندن کامنتت

      بهت افتخار میکنم عزیزم وتحسینت میکنم ک 3سال نان استاپ مستمر کار کردی

      منم 3سال هستم اما تفاوت منوتو

      اینکه من بارسیدن ب هر هدفی مغرور میشدم وگول ذهنمو خوردم ک دیگه خب رسیدی ب هدفت افراد نامناسب دور شدن رابطه هات اوکی شد سلامت هستی

      دیگه خوبه نیازی ب دوره جدید خریدن و پشت سرهم کنترل ورودی نداره

      کم کم هی یویو میشدم البته از سایت هیچوقت خارج نشدم چون ترس از اتیش داشتم توی ذهنم اهرم رنج خوب جا افتاده ک اگر قید سایتو بزنم باید قید اتفاقات خوبو بزنم بخاطر ذهن منفی نگرم

      تمام نوشته هاتو خوندم گذشتمو یاداوریم کرد

      راضی نگه داشتن پدر مادر همسر خانواده همسر دوست اشنا

      ودراخر تحقیر وبی احترامی میدیدم

      عزت نفس له شده

      روحیه داغون

      خداوندی ک فراموش شده بود وذهنی ک پراز نجوابود

      قلبی ک ناارام بود

      شبها از خواب میپریدم

      داروهای ارام بخش ومعده

      هرکاری میکردم همسرم راضی نبود

      هرچی داشتمو فروختم ک فقط زندگی ازهم نپاشه

      بچه ای ک پاسکاری میشد بین منو پدرش ازین خونه ب خونه چرخیدن منو بچم

      داستانهای دردناک ودرازی بود

      خداوند نورش رو ب قلبم تابید وقلبم راروشن کرد

      ب استاد هدایتم کرد

      ب قران هدایتم کرد

      ب کامنتهای شما دوستان توحیدی هدایتم کرد

      زندگیمو کامل درست کرد

      برام خونه شد

      همسر خوب شد

      دوفرزند زیبا شد

      پدرمادر مهربون شد

      پدری ک سالها ازش بدم میومد باهاش قهر بودم چون ساز مخالف بامن میزد الان عکسمو گذاشته روی دیوار اتاقش وهرروز اونو میبوسه ب من زنگ میزنه میگه بابا جون چطوری عزیزم عکستو کنارم گذاشتم دلم برات تنگ نشه

      همه اون افرادی ک درب وداغون بودن دنبال جروبحث بودن همیشه توخونه ی من لنگر انداخته بودن و فرسنگها دور کرد

      چقد. صبورترم کرد ادم خیلی عجولی بودم واسه حرفی ب کسی بزنم جایی برم کاری بکنم

      اینقد ترسو بودم هرجا میرفتم یکیو باخودم میبردم مبادا بلد نباشم یا از پس کارم برنیام

      الان همه چی یاد گرفتم

      وقتم ب بطالت وغیبت با اینواون تلفنی ساعتها از بیکاری میگذروندم

      الان ساعتها میشینم مهارت کسب میکنم

      یا روی دوره های استاد کار میکنم وکامنتهارو میخونم

      شبها قبل خواب همش فکر میکردم شوهرم پدرم مادرشوهرم چی بهم گفتن امروز چ توهینی ب من کردن

      االان قبل خواب شب سپاسگذاریهامو مینویسم

      و کشو شده پراز دفتر سپاسگذاری توی این 3سال

      والان دفترم تمام شده میخام یک دفتر جدید شروع کنم هههه

      سعیده جانم برای من امشب الگو شدی ک من نان استاپ روی خودم کار کنم اگر میخام خیلی شخصیتم ازین رو ب اونرو بشه و نتایج صعودی بشه خیلی نشانه دارم میبینم این روزها خدا با نشانه ها داره پیامشو میرسونه فاطمه باش وادامه بده الان 80 روزه نان استاپ اومدم وقط نکردم خدایا کمکم کن ادامه دادنو یادبگیرم

      سپاسگذارم بابت نوشتن تجربه ات دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
    • -
      مائده بابائی گفته:
      مدت عضویت: 1647 روز

      سلام قشنگ ترین و خوش قلب ترین سعیده دنیا

      مرسی از اینکه کامنت میزاری مرسی از اینکه دونه دونه حرف های قلبت رو مینویسی مرسی ازت

      خداروشکر خداروشکر که خدا از طرف تو خیلی حرف هارو بهم زد خیلی

      از خدا میخوام منم روزی بتونم آنقدر قوی شم بیام از بنویسم از بزرگ شدن هام از اینکه فقط و فقط دل به خدا ببندم و هیچ کس رو بزرگ تر از اون ندونم ….

      نه به حرف

      از ته قلبم

      عمل کنم

      ممنونم از استاد برای این فایل و محبت تو سعیده مهربونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1273 روز

      بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      «وَلَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ لَکَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى»

      (ﻭ ﺍﮔﺮ ﺳﻨﺖ ﻭ ﺭﻭﺷﻲ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﺪﺗﻲ ﻛﻪ ﻣﺸﺨﺺ ﻭ ﻣﻌﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻗﻄﻌﺎً ﻋﺬﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻟﺎﺯم ﻭ ﺣﺘﻢ ﻣﻰﺷﺪ)

      «فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ»

      (ﭘﺲ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺷﻜﻴﺒﺎ ﺑﺎﺵ، ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ، ﻭ ﺩﺭ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﺷﺐ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﻭﺯ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ ﺗﺎ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺷﻮﻱ)

      (130-129 طه)

      —————————————————————————

      سلااااااااااام و درود فراوان سعیده جان نورانی پروردگارم ، سعیده جان عزیز تر از جان. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه و همواره و هر لحظه بر مدار نور و رحمت و فضل پروردگار باشی.

      ازت متشکرم سعیده جان بخاطر کامنت ارزشمندت. همیشه از کامنتات درس میگیرم، با اینکه دو هفته ازم ارشدتری ولی به نسبت نتایج سالها از من جلوتری. بینهایت تحسینت میکنم و به وجود گرانقدر و ارزشمندت افتخار میکنم.

      —————————————————————————

      آلمست هیچ حرفی برای گفتن ندارم و این کامنت صرفاً جهت مردم آزاری و تحسین شماست.

      نامبرده امروز سر کلاس درس بوده. یه روز زودتر ما رو فراخوان کردن سر کار که بریم سر کلاس درس، موضوع آموزش حریق در ساختمان های بلندمرتبه ، کل تایم آموزش حدوداً 3 ساعت بود، اونم به صورت تئوری. به استاد میگم استاد خداوکیلی این آموزش امروز یه مبحث حدوداً دو هفته ایه، که هر مبحثش رو باید صبح تئوری کار کنیم عصر بریم عملی کار کنیم تا به نتیجه برسه.

      خلاصه اینکه بخاطر همین موضوع ساعت 2 شب بیدار شدم و 3 زدم به جاده و هم اکنون از عسلویه دارم برات کامنت مینویسم. اگه وسط کامنت خوابم برد به دل نگیر.

      خیلی دلم میخواد برای این فایل کامنت بنویسم ولی هر بار یه ماجرایی پیش اومده، روز اول که چند بار گوش دادم ولی کار پیش اومد، روز جمعه عین موسی پیامبر زدم به دل کوه و دشت و طبیعت و خلوت و تنهایی با اینکه خیلی حسم خوب بود برای کامنت نوشتن، باتری گوشی یهو شد 8٪ و امروز هم که توی جاده گذشت. نمیدونم چی بشه «لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ أَمْرًا»

      —————————————————————————

      سعیده جان تحسینت میکنم بخاطر همه نتایج و موفقیت ها و اتفاقات و تغییرات مثبتی که خلق کردی. بینهایت تحسین برانگیز هستی.

      بابت کامنت کم انرژی و کوتاه و فرکانس پایینی که نوشتم ازت عذر میخوام.

      حافظ شیرازی میگه:

      «ساقیا برخیز و دَردِه جام را ؛ خاک بر سر کن غمِ ایّام را»

      «ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر ؛ بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را»

      خلاصه اینکه حافظ داره میگه: «خوش باش فرزندم، برو حالشو ببر» (به همراه مقداری ایموجی خنده)

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

      «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
      • -
        یاسر گفته:
        مدت عضویت: 3105 روز

        سلام جناب امیری عزیز داداش عزیزم امیدوارم حال دلتون عالی عالی باشه و ثانیه ثانیه زندگی تون نور خداوند باشه

        اول از شما بابت متن های ارزشمندتون یک سپاسگزاری بکنم واقعا بینهایت لذت میبرم از کامنت های شما ازتون میخوام زیاد برامون بنویسین

        من از شما یک سوال دارم چون شما خیلی قشنگ و واضح آیات قرآن و توضیح میدین گفتم از شما بپرسم

        چندباری شده طی یک هفته ی اخیر من از قرآن نشانه خواستم طی این یک هفته 5 بار سوره ی مسد برای من اومد 3 بار اول خوندم ترجمه رو ولی چیزی درک نکردم کلا درک آیات قرآن برام گاها سخت 2 بار بعد که باز هم این سوره اومد نخوندم راستش گفتم خدایا من اینو سوره رو نمیفهمم لطفا بهم یک سوره ی دیگه بگو که قابل فهم باشه جالب دیشب خواب بودم یکی انگار منو بیدار کرد گفتم خدایا میخوای باهام توی این سکوت حرف بزنی چی میخوای بگی رفتم اپ قرآن تو گوشیم باز کردم همیشه هم چشمم و میبندم یک سوره رو انتخاب میکنم اگه سوره ی کوچیک باشه تمام آیات و میخونم اگه طولانی باشه بازم چشمم و میبندم یک آیه انتخاب میکنم موقع انتخاب سوره چشمم و بستم انتخاب کردم چشمم و که باز کردم هیچ سوره ای انتخاب نشده بود ولی باز هم سوره ی مسد برام بلد شد جلو چشمم

        گفتم از شما بپرسم

        پیشاپیش سپاسگزارم بابت پاسخ شما داداش حمید عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1273 روز

          سلام و درود فراوان به شما یاسر جان برادر عزیزم. امیدوارم که حالت عالی باشه و همواره در مدار توحید و هدایت رب العالمین باشی.

          یاسر جان از لطف و بزرگواری شما بینهایت سپاسگزارم.

          در مورد هدایت به سوره مسد پرسیده بودی و اینکه هدایتش برای شما چیه.

          موضوع هدایت یه موضوع کاملاً شخصیه و هدایت هر کسی مختص خودشه. اگه خداوند برای شما هدایتی رو بفرسته فقط خودتون میتونید دریافتش کنید و به قلب خودتون میشینه. هیچ شخص دیگه ای نمیتونه هدایت رو برای شما تحلیل و ترجمه کنه.

          تمام دکان‌های مذهبی همینجوری شکل گرفتن، با این دیدگاه که «تو بلد نیستی بیا تا من بهت بگم، بیا تا من هدایتت کنم»

          خودتون از خداوند درخواست کنید که درس و هدایت موضوع برای شما چی بوده. خداوند از عمق وجود شما اگاهه ، خداوند از درخواست ها و تجربیات و استعدادهای شما خبر داره. از هر بایت اطلاعات ذخیره شده توی نورون های مغزی تون خبر داره، اون فقط می‌تونه شما رو هدایت کنه. «هدایت» اون چیزیه که مایه آرامش قلب باشه.

          واقعاً من هیچی نمیدونم، نه میدونم و نه میتونم؛ و «فقط خداست که بر همه چیز دانا و تواناست». من از تحلیل هدایت بقیه دوستانم عاجزم چون اصلاً دسترسی فرکانسی ندارم. نه من هیچکسی دیگه هم به فرکانسهای شما دسترسی نداره.

          پناه میبرم به خداوند اگر بخوام روی عقل ناقص خودم تکیه کنم و بخوام از خودم حرفی بزنم که یه وقت این ذهنیت برای دوستانم پیش بیاد که فلانی میدونه، فلانی بلده …

          منم یه بنده خدا هستم، که هنوز نجواها و وسوسه های شخصی خودمو دارم.

          توی این جهان فقط یه نفر وجود داره که میتونید «من» صداش بزنید. فقط یه «من» و فقط یه «خدا» و 8 میلیارد «دیگران». در جهان هر کسی یه «من» وجود داره و یه «خدا» و چند میلیارد «دیگران». پاسخ سوال تون رو از «خدا» و «من» خودتون بپرسید و همه 8 میلیارد «دیگران» جهان تون رو رها کنید.

          مولانا میگه: «بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست ؛ در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی»

          در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید بر مدار نور و هدایت رب العالمین.

          «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

          «ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی ؛ وی آینهٔ جمال شاهی که توئی»

          «بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست ؛ در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
          • -
            یاسر گفته:
            مدت عضویت: 3105 روز

            سلام جناب امیری عزیز داداش عزیزم سپاسگزارم از شما بابت اینکه وقت گذاشتین و برای من نوشتین

            امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشین و حال دلتون همیشه تو عالی ترین حالت باشه و نور خداوند همیشه جاری باشه تو زندگی تون

            بله شما درست میفرمایین فرکانس و الهامات هر شخص متناسب همون شخص نمیدونم شاید دلیل پرسیدنم از شما کار این دکتر چموش بود چون بعد از پرسیدن از شما ساعت ها بعد یه حسی تو وجودم اومد که میتونم از خدای خودم بپرسم همونطور که خیلی جاها منو هدایت کرده منو آگاه کرده که چرا نباید یکسری رفتارها رو انجام بدم یا چرا باید یکسری رفتارها رو انجام بدم همون خدای عزیزم میتونه منو هدایت کنه به چه دلیل این سوره رو برای من هدایت کرده که چه چیزی رو میخواد به من بگه

            ولی پیام من به شما یک نکته بسیار ارزشمند و مهم داشت که بتونم بابت کامنت های ارزشمندتون که کلی درس و هدایت برای من داره که مدت های طولانی دنبال میکنم و میخونم و توی قلبم تحسینتون میکردم و میکنم بتونم از شخص شما سپاسگزاری کنم و اینکه با اجازه بعضی از کامنت های شما رو کپی کردم تا بارها بخونم

            و در آخر این بیت از مولانا رو تقدیم شما داداش عزیزم میکنم

            چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت

            به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            یاسر گفته:
            مدت عضویت: 3105 روز

            سلام جناب امیری عزیز داداش عزیز و توحیدی و توانمندم

            امروز داشتم به دوره احساس لیاقت گوش میکردم یه لحظه یه حسی اومد تو وجودم کامنت شما رو برای من یادآوری کرد

            این قسمت کامنت شما رو که برای من نوشتین یادآوری کرد چقدر هماهنگی داره با دوره احساس لیاقت چقدر الان بعد از گذشت چند روز بهتر درکش کردم

            توی این جهان فقط یه نفر وجود داره که میتونید «من» صداش بزنید. فقط یه «من» و فقط یه «خدا» و 8 میلیارد «دیگران». در جهان هر کسی یه «من» وجود داره و یه «خدا» و چند میلیارد «دیگران». پاسخ سوال تون رو از «خدا» و «من» خودتون بپرسید و همه 8 میلیارد «دیگران» جهان تون رو رها کنید

            دلیل اینکه بهتر درکش کردم هم قطعا بخاطر فرکانس بالای پاسخ شماست

            شما با قلبتون به من پاسخ دادین هر کلامی که از قلب میاد همیشه بالاترین فرکانس و داره

            من امروز توی کارم فهمیدم چرا پروژه هام نتیجه نمیداد من توی زمانی که اون پروژه رو خلق کردم توی فرکانس بالایی بودم ولی بعد از گذشت چند وقت بخاطر پایین اومدن فرکانسم اون پروژه تو حالت معلق موند

            جناب امیری عزیز داداش عزیزم داداش توحیدی من ازتون سپاسگزارم بخاطر پاسخ ارزشمندتون برای اون سوال من

            درسته جوابی برای سوال من نبود تو اون زمان ولی برای الان من روشنی داشت نور خداوند داشت

            چقدر به من احساس قدرت داد ، احساس خود ارزشمندی داد

            امیدوارم همیشه تو بهترین حال ممکن باشین و نور خداوند همواره توی ثانیه ثانیه زندگی تون جاری باشه

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمد مهدی کامیاری گفته:
      مدت عضویت: 822 روز

      به نام خداوند هدایتگر من از مهدی یه مشرک قبلی به مهدی توحیدی حال حاضر

      ممنونم سعیده جان که دقیقاً نعمت های پروردگارم رو به منم یاد آوری کردی تا خاشع تر باشم تا سپاسگزار تر باشم چون منم مثل تو بودم از پدرو مادر و اقوام همیشه حساب میبردم و فکر میکردم که اونا خدام هستن به حرفشون نکنم گرسنه میمونم بی‌خانمان میشم بدبخت میشم خبر نداشتم که اینا خودشون به اندازه گرفتن چیزی از یه مگس ضعیف ترند واقعاً ممنون که این نعمات خداوندم رو بهم یادآوری کردی.

      مهدی قبلی زندگی میکرد برای خوشحالی خانواده اش نه خودش برای اینکه عموهاش و اقوامش پشت سرش حرف خوب بزنن بالای 20 سال از عمرش رو برای دلش زندگی نکرد چون شرک داشت چون فکر میکرد اگه پدر مادرشو راضی نکنه موفق نمیشه اگه برای حرف مادرش درس نخونه هیچی نمیشه اگه رشته تجربی نره هیچی نمیشه اگه کنکور قبول نشه هیچی نمیشه اگه دانشگاهو ادامه نده هیچی نمیشه اگه خوانواده خرجشو ندن هیچی نمیشه اگه به حرفای مادرش گوش نده هیچی نمیشه اگه نماز نخونه هیچی نمیشه…

      اره این بود مهدی قدیم…

      مهدی جدید بیش از 2 ساله همون اول که قدرت اصلی رو شناخت پروردگاری رو شناخت که میتونه همه چیزش بشه همون اول از اون مسیری که جامعه و مخصوصاً مادرش براش تعیین کرده بود که بره دانشگاه ول کرد دانشگاهشو و رفت تو رسالتش تو کاری که حاضر بود همه چیزشو بده ولی تو این مسیر باشه که به قول استاد نه تنها نیاز نیست وقتی تو مسیر رسالتمون هستیم بدبختی بکشیم بلکه آسون میشیم برای اسونی ها و دقیقاً همین شد برای من که 1/5 ساله روز به روز دارم با عشق به خداوند و باورهای توحیدی که ساختم آسون میشم برای آسونی ها و روز به روز به موفقیت در زندگیم نزدیک و نزدیک تر میشم (که اون موفقیت رو هم از نظر بقیه پول میدونم وگرنه اون احساس عشقی که در مسیر دارم با هیچ موفقیتی برام قابل مقایسه نیست ولی چرا پول نباشه وقتی همون خدایی که به من اینهمه احساس خوب و آسونی داد وهابه و میتونه پولم بده)

      پس از خداوندم میخوام بهم ثروتی بده که هر وقت اسمش رو زبونم اومد بقیه بهش راحت تر ایمان بیارن و نگن چه فایده پول که نداری…

      بهش گفتم خدایا اینقدر ازت ثروت میخوام که به آزادی مالی،مکانی و زمانی برسم و بتونم هر لحظه بیشتر تورو در اون ثروت ها ببینم و قدرت سپاسگزاریم قوی تر بشه و میدونم همون خدایی که تا اینجا از اون وضعیت داغون به اون شکل معجزه آسا هدایتم کرده مطمئنم به زودی منو در زمان مناسب و در مکان مناسب به تمام خواسته هام میرسونه و وظیفه من فقط اینه که بندگی اونو بکنم نه بندگی ملت رو و در تک تک لحظه هام عشق کنم و لذت ببرم و الهاماتمو عمل کنم و اونم وظیفه شه منو به خواسته هام هدایت کنم اونم به اسانی آب خوردم به آسانی هرچه تمام تر به وسیله بینهایت دستی که داره به من اونقدر نعمت بده که ررررااااضضضضییییی باشمممم!!!

      خداوندا بازم سپاسگزارم که بهم یادآوری کردی که تویی که منو از اون وضعیت به اینجا رسوندی هنوزم کنارمی و منو به تک تک خواسته هام میرسونی.⁦(⁠⁠ ⁠⁠‿⁠⁠)⁩

      ایاک نعبدو و ایاک نستعین

      اهدنا سراط المستقیم سراط الذین انعمت علیهم غیر المغذوب علیهم ولاذالین

      همچنین سپاسگزارم از فرشته زیبایه خداوندم سعیده جانم عشق منی سعیده بنویس برام کلام الله مو⁦(⁠。⁠⁠‿⁠⁠。⁠)⁩

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    محیا احمدآبادی گفته:
    مدت عضویت: 1040 روز

    به نام معبود بی همتایم

    سلام استاد عزیزم ومریم جان عزیزم

    استاد مثل همیشه صحبت‌های دلنشین شما به من قدرت داد و من را استوار تر کرد برای رسیدن به هدف هام

    خیلی از شما سپاسگزارم بابت این سایت عالی و صحبت های پر قدرت شما استاد دارم فکر میکنم که شما چقدر انسان بزرگ و مقدسی هستید که کلی انسان را راهنمایی میکنید به راه حق ،به راه الهی ،به راهی که برای آن خلق شدیم.

    برای من هم همچین مسئله‌ای 4سال پیش اتفاق افتاده بود

    که یه آدمی تو دادگاه کلی از من بد گفته بود و میخواست تمام حق وحقوق من را پایمال کنه و هدفش کلا خراب کردن من بود

    ولی من همون موقع هم چون توکلم به خدا بود برام اصلا اهمیتی نداشت چون میدونستم قدرت مطلق بامنه و اصلا ناراحت نمیشدم

    میدونم که بارکج هیچ وقت به مقصد نمیرسه.

    چقدر زیباست با خدا بودن و تنها به اون تکیه کردن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    به نام الله مهربان

    یگانه خدایی که بخشنده و بخشایشگر است.

    سلام به استاد خوشتیپم. ماشاالله به اینهمه علم و تلاش و زیبایی. ماشاالله به این قلب تسلیم و ذهن خلاق. تک تک جنبه های رشد شخصیتتون رو تحسین می کنم.

    شما کارهای فوق العاده بزرگی برای بهبود شخصیتتون کردید. همین که یک اصولی رو بر اساس قانونی که شناختید برای خودتون تعریف کردید و سالهاست بهشون پایبندید.

    اینکه اون ناآرومی دوران نوجوانیتون رو کنترل کردید و به این هیجان و پشتکار مثبت تبدیلش کردید.

    در مورد هر مسئله ای فکر می کنید و اون کنجکاوی مقدستون رو در جهت گسترش جهان خودتون و اینهمه دانشجو بکار می برید و نتایجتون رو سخاوتمندانه به اشتراک می گذارید.

    استاد از هر جنبه ای که به شما نگاه می کنم شما به گذشته خودتون حمله کردید و مثل یک خمیر به شخصیت خودتون از اول شکل دادید. این اصلا کار ساده ای نیست.

    بخصوص که ذهن تا ولش کنی عین فنر در میره و باید همیشه مراقبش بود.

    تحسین و تمجید می کنم چون اولا شما شایسته اش هستید، دوما چون این یک راه محکم و مفید برای بهبود شخصیت خودمه.

    پس تمام حرفهاتون رو به گوش دلم می سپرم.

    یه جمله معروفی هست که میگه:

    هرگز با احمق ها بحث نکنید، آنها نخست شما را تا سطح خودشان پایین میکشند ، سپس با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح ، شما را شکست می دهند.

    من هم با تعقل و هم با تجربه به درستی این حرف رسیدم.

    طبق موضوع این جلسه به انتخاب خانم شایسته ی amazing و توضیحات عالی شما باز هم برام این قانون تکرار شد که: اگر به هر چیزی توجه کنیم از جنس همون موضوع بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه.

    یعنی اگر کسی به من توهینی میکنه، منو تحقیر میکنه یا تهدید، و من بهش بها بدم و بدتر از اون سعی کنم جوابشو بدم، چه اینکه بخوام با احترام با ترس خودم رو توجیه کنم، چه اینکه عصبانی بشم و واکنش شدید نشون بدم،

    در هر صورت من دارم تمرکز و انرژی گرانبهای ذهنیم رو خرج طرز فکر نادرست دیگرانی می کنم که گذشته شون رو نمی دونم، درونیاتشون رو نمی شناسم و نمی تونم بفهمم بر اثر کدوم کمبود دارن هیجان منفیشون رو سر من خالی می کنن.

    یه قانون بسیار مهمی رو از استاد یاد گرفتم به نام “اعراض”

    پیامبر وقتی حرفهایی رو زد که خلاف عرف جامعه اش بود، بدترین تحقیرها و بی احترامیها بهش شد. روی سرش شکمبه گوسفند ریختن، خاکروبه ریختن، دیوانه و شاعر خطابش کردند، توی کوچه و خیابون مسخره اش کردند، اما همه رو با بزرگواری و صبوری در خودش حل کرد.

    پاسخ نداد. نفرین یا بی احترامی نکرد.

    نتیجه هم بقول استاد و به گواهی تاریخ شد ارزش و اعتبار. شد موفقیت و محبوبیت.

    هیچوقت توی دعوا حلوا پخش نمی کنن. ممکنه دو نفر یا دو دسته از آدمها در شرایط بحرانی نسبت به هم قرار بگیرند و چه بسا بر اثر یک سوء تفاهم ساده بدترین ناسزاها و تهمتها رو به هم بزنن.

    بعد که زمان میگذره یا سوء تفاهم رفع میشه با آشتی می کنن روشون نمیشه تو روی هم نگاه کنن و هرگز اون حرفهای غیرمحترمانه ای که زدن یا شنیدن از خاطرشون پاک نمیشه.

    اما اگر یکی از دو طرف بتونه در اون لحظه حساس مورد شلیک قرار گرفتن خوددار باشه و آرامشش رو حفظ کنه، پس میتونه بی محلی هم بکنه و مسئله به سادگی تموم بشه.

    و طبق قانون مهم ”احساس خوب=اتفاقات خوب” چون احساسش خوب مونده لاجرم آسیبی هم بهش نمیرسه.

    من به شخصه زیاد مورد بی احترامی قرار نگرفتم. ولی جاهایی که این اتفاق افتاده در اکثر موارد پاسخ ناشایست ندادم اما در درون احساس بی ارزشی کردم. از درون حرص میخوردم و خودم رو بابت اینکه این رفتار باهام شده سرزنش می کردم.

    با کمک استاد و تقویت حس خودارزشمندی دارم بهتر میشم.

    نشونه اش هم اینه که افرادی که بهم بی احترامی کرده بودن بعضیاشون از دایره ارتباطیم خودبخود حذف شدن.

    اونهایی هم که هنوز هستن رفتارشون 180 درجه باهام متفاوت شده.

    اتفاقا برعکس بسیار منو قبول دارن و دوست داشتنشون رو ابراز می کنند.

    این بخاطر صلح درون من بود و البته این صلح درون لطف خدایی بود که ازش این درخواست رو کرده بودم.

    خانم شایسته بزرگوارم ازتون متشکرم که این فایلها رو با عشق دسته بندی و تدوین می کنید. متنهای به این دقت و تاثیرگذاری می نویسید و همیشه وجودتون مایه برکته.

    استاد جان من عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 119 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1370 روز

      سلااااام

      سلااااااام

      احححححوال خواهری!

      به قوله شاعر:

      روزگاریست که مارا نگران میداری!!!

      خیلی کم پیدایی تو سایت ها!

      یعنی اگه ابراهیم تو سایت بود،میگفتم مثله هاجر که حضرت ابراهیم گذاشتش بینه کوهه صفا و مروه،میگفتم شما و نوا رو بزاره بینه کوهه منگشت و کوهه کینو!

      دختر خوب مگه من چندتا خواهر دارم که شما مارک تحویل نمیگیری!

      خوبی آجی!

      بخدا خیلی خوشحال شدم کامنتت رو دیدم باور کن اصلللا کامنتت رو نخوندم فقط از دیدنه کامنتت که کامنت نوشتی خوشحال شدم و اومدم که بگم بعضی از بچه های سایت نبودنشون خیلی حس میشه تو سایت!

      لطفا کم نشید!

      من برم کامنتت رو بخونم ببینم چی گفتی.

      سلام و عرض ادب من رو به همسر گرامی برسونید!

      ابراهیم ها همشون عزیز خدا هستن و وجود هر ابراهیمی تو یه خانواده ای الزامیه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2008 روز

        سلام و صد درود بر دل نازنینت ای گل گلاب

        ای خدااااا یه دلبر نابی نصیب داداشم کن که یه نی نی کپلی همیشه گرسنه هم واسش به دنیا بیاره که متوجه بشه چرا من کم پیدام تو سایت!!

        عجب که دل به دل بشدت راه داره، منم که کامنتت رو خوندم هی بقول خودمون فیت فیت می کردم که برات پاسخ بنویسم ولی نوا خانم نذاشت.

        همون موقع که میخواستی منو بذاری بین صفا و مروه خودم و نوا داشتیم تو مسیر آشپزخونه تا اتاق خواب سعی بین صفا و مروه می کردیم.

        من هی با خدا بلند بلند حرف می زدم، گریه می کردم و شکرگزاری و درخواست می کردم و اونم هی اغو اغو میکرد تو بغلم.

        چه لحظات عرفانی دوست داشتنی بود!

        از خوندن کامنتت بسیار بسیار لذت بردم. چقدر مثل همیشه کامل و صادقانه نوشتی.

        این نوشتار تاثیرگذار از زیاد کار کردن روی خودت میاد. از بس که با خودت حلاجی کردی و درون خودت رو شخم زدی به این حد از درک رسیدی.

        درک از درون خودت، از رفتارهای دیگران و دلایل و باورهای پشتش، درک صحیح از قوانین جهان.

        بهت افتخار می کنم و ایستاده برات دست میزنم که اینقدر داری با شتاب از گذشته ات فاصله می گیری. مثل عکست وسط برفا که نشون میده در زمان مناسب در مکان مناسب قرار گرفتی و نعمت برف رو زندگی کردی.

        راستی به ابراهیم پیغامتو رسوندم اونم گفت بهش بگو تو هم اگر شب تا صبح 6 بار بیدار میشدی بچه شیر می دادی کم پیدا میشدی (استیکر خنده یه هف هش ده تا)

        تازه علاوه بر اون چند بار هم بیدار میشم ترانه رو هل میدم اونورتر چون مثل هلیکوپتر میچرخه تو رختخواب. از هیولا میترسه نمیره تو اتاق خودش بخوابه میچسبه به من.

        ««««««««««««»»»»»»»»»»»»

        خیلی به حرفات فکر کردم. نمونه عینی کسی که همیشه نگران حرف مردمه بابامه.

        از قبل می دونستم و الان با کامنتت دوباره همه چیز بهم یادآوری شد. اما من چه کنم؟

        من از استاد یاد گرفتم هرکسی رو به حال خودش بگذارم. نخوام تغییرش بدم و انرژیمو خرجش نکنم.

        دلم هم میسوزه ها، ولی کاری نمیشه کرد.

        تنها کاری که میتونم بکنم اینه که محکم روی مواضع خودم بمونم.

        نه خودم کسی رو قضاوت کنم، نه اجازه بدم زبونم به غیبت باز بشه، نه بابت هیچ رفتار ناشایستی به هم بریزم و در صدد پاسخگویی یا توجیه کردن خودم بربیام، و نه نگران باشم آدمها با نظرات شخصیشون منو از مسیرم منحرف کنن.

        من برای مادرم لباس مشکی نپوشیدم و اصلا یک درصد هم برام مهم نبود خانواده چه فکری می کنن.

        با بچه های مدرسه ای که پارسال می رفتم حرفهایی میزدم که فکر نکنم هیچ معلم دیگه ای میزد ولی برام مهم نبود مدیر و دیگران چه فکری درباره ام میکنن. جالبه که هیچ طوری هم نشد، فقط رابطه بین من و دانش آموزام با اون حرفها بهتر شد.

        یادمه چند سال پیش یکی از اقوام به مامانم زنگ زد و از من بدگویی کرد. مامانم گفت این حرفها رو فلانی راجع به تو زده جریان چیه. منم براش توضیح دادم و گفتم اصلا اونطوری که اون برداشت کرده نبوده و مامانم که شخصیت منو می شناخت حرفمو باور کرد ولی خدا شاهده یک درصد هم به خودم نگرفتم و ناراحت نشدم. اصلا برام مهم نبود چون به خودم مطمئن بودم.

        بعدها معلوم شد حرفهای اون فامیلمون بی اساس و سوء تفاهم بوده و برعکس ارتباطمون

        بعد از اون ماجرا خیلی با هم خوب شد. چون صداقت من بهشون ثابت شد.

        بعدها حتی من بخاطر پایان نامه ام یک سال خونه اون فامیلمون زندگی کردم. در این حد خوب.

        میخوام بگم ما گاهی چون احساس ارزشمندی نداریم در مقابل تهمت دیگران خودمون رو میبازیم. در صورتیکه اگر پرستیژ خودمون رو حفظ کنیم اون شخص به خودش شک میکنه و عقب نشینی میکنه.

        این ماییم که گوشت رو میدیم دست گربه. با ترسمون. با نادانیمون. با بی ایمانیمون.

        این شرکه دقیقا. یعنی اون شخص قدرت داره منو تخریب کنه با نعمتی رو از من سلب کنه با آبرومو ببره. غیر از شرک چه اسم و مفهوم دیگه ای داره؟

        برای همه مون آرزوی توکل و ایمان و توحید بیشتر و بیشتر می کنم.

        و خیلی خوشحال شدم که برام با قلبت نوشتی و نور وجود نازنینت رو به روحم تابوندی.

        خدا حفظت کنه. بیا کرج هم یه سری بزن خدا رو چه دیدی شاید خدا سر راه همدیگه قرارمون داد!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  6. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    ممنون استاد عزیز هستم که همیشه در بهترین موقع چراغ راهنمای ما هستند

    می دانم که من خودم خالق زندگی خودم هستم

    می دانم که من با افکار و باورهای خودم می توانم شرایط اکنون خودم را بسازم

    در مورد این فایل و صحبت های استاد می توانم این را بگویم که وقتی که من می گویم ایمان و امید من به خدای مهربان است

    وقتی که به او توکل می کنم

    وقتی که می گویم او قدرت برتر است

    دیگر چه لزوم دارد که بخواهم بترسم

    نگران حرف دیگران باشم

    در مورد قضاوت های دیگران بخواهم ترس داشته باشم

    وقتی که می گویم خدای من برترین قدرت است و او همیشه در کنار من است چه دیگر لزوم دارد که بخواهم درگیر حاشیه ها و صحبت های دیگران باشم

    وقتی که می دانم قدرت در دستهای خودم است و من با افکار و باورهای خودم می توانم شرایط زندگی خودم را بسازم

    وقتی که می دانم همیشه الهامات و ایده های خداوند برای من در کار هستند تا من به راحتی و آسانی بتوانم به موفقیت برسم

    واقعا دیگر لزوم ندارد که نگران حرف های دیگران باشم

    واقعا دیگر لزوم ندارد که ذهن خودم را درگیر دیگران کنم چرا که دیگران نه از قوانین این جهان باخبر هستند و نه به این موضوع ایمان و اعتقاد دارند

    نکته زیبا و جالب این است که دیگران اختیار دارند که در مورد من و کارهای من و زندگی من هرجور که دوست دارند قضاوت کنند

    اما

    اما

    این من هستم که یا به این حرف ها قدرت می دهم و یا اینکه نه از آنها می گذرم و تنها خنده می کنم

    من وقتی نتوانم یک دستاورد و یک حال خوب دیگران را ببینم پس آن را انکار می کنم وشروع می کنم در مورد آن حرف بزنم و در نتیجه از آن دور و دورتر می شوم

    اما وقتی برعکس آن من راه خودم را بروم و از آنها بگذرم بی شک نتایج عالی و خوب و فوق العاده برای من رخ خواهد داد

    این را باید همیشه یادم باشد که به هر چیزی که توجه کنم از همان جنس افکار و احساس برای من در زندگی و کسب و کار و روابط من رخ می دهد

    پس باید و باید من که از قوانین آگاهی دارم توجه خودم را به نکات مثبت کنم و از حال خوب خودم پیروی کنم

    بی شک هر چه بهتر و ببشتر ببینم به همان اندازه بهتر و خوبتر برای من در زندگی خودم رخ می دهد

    چقدر زیبا است زمانی که من راه درست خودم را می روم و روی باورهای خوب خودم کار کنم جهان هم به من پاسخ می دهد و من را در این راه کمک و حمایت می کند

    چقدر قشنگ است زمانی که می بینی تمام کسانی که زمانی بر علیه تو بودند و بر ضد تو حرف می زدند الان بخاطر اینکه تغییر کرده ام آنها هم تغییر خواهند کرد و در مدار من قرار می گیرند

    این نکته را چنانچه همیشه رعایت کنم من بزرگترین برنده خواهم بود

    این باور را من برای خودم ساخته ام که زمانی که دیگران در مورد من حرف می زنند به خودم می گویم ببین چقدر من قدرتمند و بزرگ شده ام که توانایی من در چشم دیگران ظاهر شده اند و آنها تاب و توان دیدن این را ندارند و به همین خاطر آنها در مورد من و رشد و پیشرفت من حرف می زنند و بدگویی می کنند

    این نشان از بزرگی من است

    این نشان از راه درست من است

    من هم باید ایمان خودم را به جهان نشان بدهم و سکوت کنم و در نهایت به حرف ها و گفته های دیگران کاری نداشته باشم

    این نشان از قدرت من است

    نشان از توانایی من در کنترل ذهن من است

    این نشان از قدرت من در بزرگ شدن من است

    این نشان از رشد و پیشرفت من است

    آنوقت من باید در دل شاد باشم و در نهایت به هیچ کدام از این حرف ها کاری نداشته باشم

    هرچه قوی تر باشم کم محلی من هم باید بیشتر و بهتر باشد

    هیچ چیز نمی تواند مانع از رشد و پیشرفت من باشد مگر ذهن و باور و عقاید خود من

    این یک باور و یک قانون کلی است

    من خودم خالق شرایط زندگی خودم هستم

    من خودم سازنده زندگی و حال و آینده خودم هستم

    من خودم فردای خودم را با افکار و عقاید خودم می سازم

    آرام باشم و آرامش خودم را حفظ کنم جهان هم همین طور برای من آرامش و حال خوب را به ارمغان می آورد

    این فایل واقعا ارزشمند است

    این فایل واقعا سراسر نکته و درس دارد

    باید بارهای بار آنرا گوش داد

    می دانم که من لایق بهترین ها هستم

    عمل کنم و قدم بردارم

    به امید روزهای بهتر و عالی تر

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای هدایتگر خوب خودم

    سپاس از خدای مهربان خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  7. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عباس منش عزیزم خانم شایسته‌ی گرامی و تمام دوستان ارزشمندم در این فضای بهشتی

    می خواهم مثال بزنم از جاهایی که کسی می خواسته دست بکنه توی مغذ من ولی من اعراض کردم و مسیر درست خودم رو پیش رفتم … تکیه‌ام و امیدم (معنای توکل) فقط به خدا بوده و گفتم خدایم برایم کافیه …

    در واقع من فقط مثبت ها رو میگم اونجاهایی که به درستی عمل کردم و پاداش گرفتم

    این مثال های من می توانه الگوهایی خوب باشه برای خودم و برای شما …

    یه مثال واضحش اینه که دو سال پیش من تو یک دفتری بودم یه خانمی اومد اونجا مشغول به کار شد ، از قبل خودش و همسرش رو‌ می شناختم و یه کدورتی ، در واقع سوءتفاهم بین من و این ذوج پیش اومده بود ، موضوع مال چند سال قبلش بود

    ایشون اولش شمشیر رو از رو بست برای من … شروع کرد به مدلی رفتار کردن و حرف هایی رو زدن که بره تو مخ من و در حدی تلاش کرد که من فکر کردم می خواهد جای خودش رو تو این دفتر محکم کنه و یه کاری کنه من لفت بدهم …

    من محکم سر جام ایستادم با اینکه خیلیییییی سختم بود که جوابش رو ندهم و لهش نکنم … چون تواناییش رو داشتم ، آتو هم ازش داشتم ولی گفتم محمد اولاً سری که درد نمی کنه رو دستمال نمی بندن ، تو که به خودت ایمان داری و می دونی این ها همش یه مشت حرف مفت هست تو که چند ساله دانشجوی بهترین استاد قانون جذبی هستی بااااااید بتوانی الهی رفتار کنی باید بتوانی از این آزمون الهی سر بلند بیرون بیای و اعراض کنی ، اگه پاسخ بدهی اولاً شر درست می کنی برای خودت و اعتبارت رو جلوی آدم ها می بری زیر سوال چون تقریباً مطمئن بودم فقط کافیه کوچکترین جمله ای به اون خانم بگم تا بزنه زیر گریه و یا داد و بیداد و دیگه … دردسر پشت دردسر

    خلاصه یه کم باز کردم موضوع رو که بدونید چه فشار روانی ای روی من بود ، اونم منی که همه به اسم آقای اخلاق می شناسند یعنی همیشه ادب رو خیلی خیلی زیاد در تمام جنبه های زندگیم رعایت کردم یعنی سعیم بر این بوده (شاید یه جاهایی هم از دستم در رفته بلاخره منم آدم هستم) و ان شا الله که خداوند این ادب و رفتار درست رو از من بپذیره

    خودمم همیشه بالاترین اولویتم‌ تو خرید موبایل جدید یا لباس یا هر وسیله‌ی جدید اینه که برم اون فروشگاهی خرید کنم که فروشنده‌اش چه خانم هست چه آقا خیلی خیلی خوش رو و با ادب و با شخصیت باشه ، چون اون خرید کردنه خیلی برای من دلچسب میشه و همیشه بعد از خریدم هم به اون خانم یا آقای فروشنده میگم شما خیلی خوش اخلاق هستید و من از این خریدم خیلی حس خوبی گرفتم ، اگه مدیر فروشگاه هم باشه و موقعیتش باشه حتماً پیش مدیر هم از اون فروشنده تعریف می کنم و تشکر می کنم

    اصلا این کارها تو خون من هستش

    برگردم به داستان خودم ، باورتون نمیشه بعد از یک هفته یا شاید هم کمتر وقتی رفتار مودبانه و احترام من رو اون خانم دید ، خودش یه جورایی شرمنده شد و دیگه بیشترین تعریف و تمجید رو توی دفتر پیش بقیه از من داشت

    ایشون شد مدیر آموزش کارشناس های دفتر و تو‌ جلسات آموزشی همیشه به بقیه کارشناس ها که اغلب تازه وارد شده بودن به حوزه شغلی ما … می گفت آقای تجلی فلان مهارت ها رو داره و سعی کنید از صحبت های ایشون و علمی که داره استفاده کنید

    و تا دو سه ماه بعدش هم که ما تو همون دفتر املاک با هم همکار بودیم ارتباط بسیار خوبی داشتیم ولی من همیشه احتیاط می کردم و سعی می کردم خیلی باز و خودمونی رفتار نکنم و همیشه جانب احتیاط رو رعایت کنم

    و تازه بعد از اون دو سه ماه این یک مثال خیلیییی واضح و شفاف شد که اگه من سمت خودم رو درست انجام بدهم یعنی استفاده درست از قانون ، خداوند سمت خودش رو درست انجام میده بدون شک، یعنی وعده خداوند حق است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  8. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 1706 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم خانم محترم

    استاد این فایل سوال خودم هم بود و خیلی جالبه که من هم همچین تجربیاتی داشتم

    چندین و چند سال قبل دختر عمه من یک تهمت سنگین به من زد و من اون موقع به بچه اول دبیرستانی بودم که مامانش مریض بود و بابام هم پشتیبان دختر عمم بود و من عملا هیچ کسی رو نداشتم در صورتی که بابام و خونوادش میدونستم این یه دروغه اما حق به جانب خطاشون رو قبول نکردن ،این شد که بعد از گذشت چند سال همون دختر عمه با خاک یکسان شده و بقیه هم تکلیفشون روشنه اما بازم این آدما دست بردار نیستند و وقتی دیدن ما حال دلمون خوبه و اونا بد باز هم با یه عمل بزرگتر اومدن سراغمون البته من العان مامان ندارم و ایشون فوت شدن سه سال پیش، العان که میبینن ما خوبیم و خودشون با حال بد دوباره به حرکت دیگه انجام دادن که بابام خونمون رو به نام عمم زده و ماشینی که مال مامانم بوده رو به نام عموم زده به روز که رفتیم باهاشون صحبت کنیم که بیان به اسم بابام بزنن بهمون گفتن که هدفشون اینه که مارو از خونه بیرون کنند ما یعنی من که العان 29 سالمه و دختر هستم داداشم که 27 سالشه و پسری هست که از نظر ذهنی یکم مسئله داره و خواهرم که 24 سالشه ،و البته که به بابام هم که گفتیم اون باز هم از اونا پشتیبانی کرد و گفت برید از خونه بیرون و به شدت کنون زد ،العان از این مورد چند روز میگذره من دنبال خونه ای هستم که رهن کنم خواهرم برادرمو ببرم اما به نظرم که قراره اتفاقات خوبی برای ما و اتفاقات تلخی برای اونا پیش بیاد

    مثل موقعی که تهمت زدن

    شاید به ظاهر اتفاق تلخی بیاد اما من حسم خوبه همون موقع که بهمون گفتن بریم بیرون از بابا شنیدن این حرف خیلی سنگینه اما من حسم خوب بود چون می‌دونم که میریم یه جای بهتر و با حال بهتر و با تمرکز بیشتری روی خودمون و پول در آوردن کار میکنیم

    فقط امیدوارم از این اتفاق در های زیبایی به رومون باز بشه و به رشدمون کمک کنه

    تو این سال های که با همچین آدمایی بودیم و ناراحت بودم که این حرفا رو بهمون زدن همیشه تمرکزم روی بدی هاشون بود زندگیم استپ بود اما العان که با تمام وجود با این فایل درک کردم که اصلا این جور آدما و حرفاشونو باید سگ محل کرد که ازت دور بشن و بفهمم که کاره ای نیستم که بخوام با حرف و اعمالشان روی زندگی من تاثیری بزارن

    من به عنوان فردی که یه همچین تجربه ای داشتم از دوستانم می‌خوام که اگر کسی حرفی زد تهمتی زد اصلا نگران نباشید و فکرم نکنید که خدا سریع طرف رو به خاک سیاه مینشونه نه اصلا این طور نیست ما باید تمرکزمون روی خودمون پیشرفتمون باشه و اصلا توجه کنیم اتفاقات به مرور زمان میوفته و همه جواب کارای خوب و بدمون رو به صورت آرام آرام میگیریم ممکنه بعد چند سال نتیجه روشن بشه جوری که طبیعی به نظر میرسه و اون آدم بد اصلا نمیدونه و فراموش کرده که این اتفاقی که برای افتاده به خاطر کدوم کارش بوده

    در کل امیدوارم خدا همه مارو به راه راست و درست راهی که خودش صلاح میدونید که برامون خوبه هدایت کنه

    ممنونم استاد برای فایلتون

    امیدوارم منم بتونم ذهنیتی مثل شما داشته باشم

    می‌دونم که هنوز خیلی دورم اما از خدا این آرامش و اطمینان خاطر رو میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    سلیمه گفته:
    مدت عضویت: 752 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام میکنم به استادِکنکاش در قوانین کیهان و عزیز دلشون و از اینکه شرایطی برامون فراهم می‌کنه تا از فایلها بیشتر بهره ببریم سپاسگزارم و سلام به دوستان خوبم که با نوشتن کامنتاشون به خودشون و بقیه خودشون کمک میکنند

    الا آن اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

    آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسی بر آنان هست و نه اندوهگین میشوند (آیه 62سوره یونس)

    الذین امنوا و کانوا یتقون (33)

    کسانی که ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند

    کسی که بخدا ایمان می‌آورند از هیچ کس و هیچ تهدید و تهمتی نمی‌ترسند از حرف مردم نمی‌ترسد پس ناراحت نمیشود

    خوب چه کسی ایمان می‌آورند ؟کسی که تقوا پیشه کند

    خوب چه کسی تقوا پیشه میکنند ؟جواب این سوال استاد در تک تک فایلها داده کسی که کنترل ذهن کند کسی که افکار و توجهش رو کنترل کند

    کسی که از سوی شخص یا اشخاصی مورد تهمت واقع شده به خدا ایمان بیاورد و ذهنش رو بدرستی کنترل کند و خدا یار او میشود و او نه ترسی دارد و نه غمی

    کسی که مورد تهدید قرار میگیره بگه خدا یار من است من منتظرم شماهم منتظر باشید تا بدانند ازین تهدید چه کسی ضرر میبیند

    بخدا من تا خواستم کامنت بنویسم این آیه ها به ذهنم رسید یابهتره بگم الهام شد نمی‌دونستم این آیه ها از کدوم سوره هستند سرچ کردم و فهمیدم و گفتم پس کامنتم را قطعا می‌نویسم

    استاد جان من به قول شما از زمان جاهلیتم هم خوب در این مورد عمل کردم خدا رو شکر تهدید نشدم تا حالا ولی یکبار تهمت دزدی بهم شد من در اون موقع از ته دل از خدا خواستم یارم باشد و بخدا و بخدا که نه ترسی از شخص یا حرف مردم در دلم بود و ناراحت شدم از اینکه چی میشه و خدا قربونش برم چکار کرد واسم هنوز خیلی نگذشته بود که طرف فهمید کار من نبوده و خودش وسیله اش در جای دیگه گذاشته بود و یادش نبود این قضیه شاید مال پانزده سال پیش بود ولی من تازه فهمیدم که اولا خدا را یار خودم قرار داده بودم و دوم اینکه کنترل ذهن کردم و چه جالب من اون زمان با شما و قوانین آشنا نبودم چه خوب واکنشی در مقابل طرف انجام ندادم و خدا نزاشت که من ناراحت بشم لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

    اینم بگم که ذهنم اولش قبول نکرد کامنت بنویسم چون می‌گفت خیلی کار داری وقت کم میاری چون یکبار نوشتم و دیدگاه پاک شد و دومین بار هست که نوشتم ولی اینجا هم من افسارش رو گرفتم و گفتم اینم تمرین منه چون دیدگاههای خودم رو مرور میکنم و جالب اینجاست که حتی کامنت نوشتنم هم تکاملی رشد کرده البته اینو خودم میگم

    خدا پشت و پناه منو استاد و همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  10. -
    لیلا بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 2389 روز

    به نام خدااااااااااااااااااااا

    خدایی که خیلی شنواست.

    خدایی که خیلیییییییییییییی بیناست.

    خدایی که بی نهایت دقیق وپاسخگوست.

    سلام میکنم به استادان عزیزم ودوستان همراهم.

    من هنوز فایل رو گوش نکردم وفقط عنوان رو خوندم وهمینطور فقط مقاله ی فایل رو خوندم…

    همینطور میخکوب شدم ..

    حالا علت این همه هیجان وشدت و حدتم برای چیه میخوام بگم ..

    میخوام بگم که ایمان بیاریم که چقدر خدای مهربون ما به فرکانس‌های ما پاسخ دقیق وبه موقع میده وچقدر هم زمانی اتفاق میافته ..

    درست جایی که منه لیلا این سر دنیا بیقرار بودم برای یک اشتباه وبرای یک تخطی از قانونی که 6ساله دارم روش کار میکنم دچار خود سرزنشی شده بودم وارامش از وجودم بیرون رفته بود اون سر دنیا خدای من برای من به غالب استادم فایلی رو آماده میکنه ومیزاره روی سایت که زمانی ببینمش که امروز بعداز بیدار شدنم توی دفتر ستاره ی قطبیم دوساعت تمام برای خدا نوشتم واشک ریختم وبه ارامش رسیدم وقتی که قلبم اروم شد ودفتر وقلم رو گذاشتم کنار سایت رو باز کردم هدایت خدا برای من رسید .

    من با خدا هم فرکانس شدم.

    پیام خدارو خوندم .

    ولی قبل از گوش کردن به صدای خدا از حنجره ی استاد قشنگم یه شوقی بهم دست داد به وجدی اومدم که یه حسی بهم گفت برو بنویس ..

    من بهت میگم وتو فقط بنویس..

    ماجرا از این‌ قراره…

    مدتی هست که زندگی برادرم دوباره در گیر یک الگوی تکرار شونده شده وبعداز یه سری مسائل وچالشهای تکراری بجای حل ریشه ا یه مسائل با عنوان قهر،همسروفرزندبرادرم از خونه ی خودشون به خونه ی پدرزن برادرم رفتند و توی این مدت من طبق قانون عمل کردم اعراض وسکوت ..

    ونتیجه هم دلخواه بود..

    برادرم پیش من کمتر از مسائل ومشکلات زندگیشون حرف می‌زد وقتی هم دردودل می‌کرد بیشتر حرفهاش توحیدی وطبق قانون بود مثلا به طور مثال میگفت خانم من 20 ساله که کینه ها وناراحتی ها وخشم های گذشته رو داره تکرار میکنه ومن بارها بهش گفتم خانمی شما یه وزنه ی 200 کیلویی رو گذاشتی روی شونه هات و20 ساله داری با خودت حمل میکنی چرا نمیزاری زمین تا راحت شی …

    چرا رها نمیکنی تا اروم شی …

    تا کی میخوای این کینه ها وخشم هارو با خودت نگه داری وخودت رو خسته تر کنی..

    ومن باشنیدن این حرفها از زبان برادرم قانون برام تکرار شد..

    وخلاصه تمام تمرکزم روی این بود که سکوت کنم و طبق قانون جایی هم میخوام حرفی بزنم تمرکز رو ببرم به جایی که احساس بهتری ایجاد شه..

    وسعی میکردم با تکرار این باور که هرکسی هر جایی که هست جای درستشه خودمو درگیر این موضوع نکنم.

    سکوت میکردم وهرجا هم حس میکردم به عنوان شنونده دارم وارد مسیر سقوط به فرکانس وانرژی پایین میشم بحث رو به سمت دیگه ای می‌کشیدم..

    طوری که در صلح بودن وارامش رو در قلبم احساس می‌کردم..

    آگاهانه سعی می‌کردم با هیچ کس در مورد مسئله ی برادرم حرف نزنم .

    غرق در آرامش درونم بودم ..

    آرامشی که چند ساله توی وجودم خونه ی قشنگی ساخته آرامشی از جنس خدا که اکثر لحظات زندگیم رو پر کرده وهرجا یه نسیم وباد نا دلخواهی میخواد بوزه و این خونه ی ارامش رو توی قلبم بلرزونه سریع فهمیدم وراه ورودش رو بستم…

    از خودم خیلی راضی بودم

    چون مسیرم درست بود ..

    مسیر توحید همیشه درسته..

    تا اینکه دیروز من برای دیدن مادرم به خونه‌شون رفته بودم که سروکله ی خاله هام پیدا شد..

    بدون قضاوت وبرچسب میگم که خاله های من که 3تاشون اومده بودند دیدن مادرم توی مدار خودشون هستند یه مداری که چرخه ای از اتفاقات نادلخواه همیشه احاطه کرده اونهارو ..

    همیشه خبرهای نادلخواه روی زبونشون ونقل ونبات محفلشون هست ..

    البته من هفت هشت ساله شایدم بیشتر که خودم رو از جمع اونها دور کردم ورفت وامدم رو تقریبا به صفر رسوندم..

    وجهان هم در این مورد خیلی به من کمک کرده..

    مثلا محل زندگی من رو به جایی هدایت کرده که عملا رفت وآمد ی نیست بینمون.

    ومن آگاهانه هیچ تماسی توی هیچ موردی با هیچ کدوم از فامیل مادرم ندارم ..

    چون باهم هم فرکانس نیستیم جهان خیلی راحت مارو از هم دور کرده..

    دیروزم اگر من طبق قانون احساس لیاقت رفتار میکردم به محض ورود اونها با یه عذر خواهی وخداحافظی میتونستم اونجارو ترک کنم اما بخاطر اینکه مادرم رو به خودم ترجیح دادم موندم تا مادرم ناراحت نشه ..

    طبق معمول تا نشستند با طعنه وکنایه و کنجکاوی شروع کردند راجع به زندگیه برادرم با ما صحبت کردن..

    من آگاهانه داشتم اوضاع رو کنترل میکردم ..

    گفتم ما خبر نداریم ..

    ولی اونها به طرق مختلف داشتند با مادرم حرف می‌زدند ومادرم که بسیار ساده اعتماد میکنه اتفاقاتی که از زندگیه برادرم میدونست رو داشت به خواهراش میگفت البته نه بانیت بد وتخریب کننده..

    با دلسوزی مادرانه ..

    ولی گوش‌هایی که تیز شده بودند برای شنیدن ،شکارچی نکات منفی بودند از کلام مادرم..

    بازی ذهنها شروع شده بود ..

    با ورود 3 تا ذهن حراف ونجواگر

    واین ذهنها انقده گفتند وگفتند که یه دفعه من دیدم خدااااااای من ذهن منم وارد این بازی شده ..

    ذهن من به روحم خنجری کشیده واون رو زخمی کرده ووارد بازی ذهن‌های آلوده شده..

    واونجا حرفی به زبان اومد که نباید میومد..

    درد این خنجر ذهن تا مغز استخوان روحم رو سوزوند..

    طوری روحم فریاد کشید که به خودش قسم صداشو شنیدم بهم گفت پاشو برو دیگه نشین فقط از اینجا برو نزار این ذهن روحت رو پاره پاره کنه .

    اینجا جنگ ذهن هاست.

    ونتیجه ی این جنگ کثیف لت وپاره شدن روحیه که توی وجود توعه.

    ومن یه دفه پاشدم با همشون خداحافظی کردم وگفتم باید برگردم خونمون…

    آتیشی به جونم افتاده بود که حتی شرح حالشم برام درد داره..

    ذهنی که خودش حرافی کرده بود ،خودش چیزی رو به زبونم اوارده بود برای دفاع از برادرم که نباید طبق قانون میگفتم ومن باید یا اونجارو ترک میکردم یا میموندم وسکوت میکردم حالا همین ذهن شمشیرش رو دوباره برگردونده بود به سمت خودم انقده به روح من ضربه زد انقده منو سرزنش کرد که چرا گفتی الان چی میشه الان خاله هات اگه به داداش وزنداداشت بگن چه اتفاقی میافته کارت زشت بود خاک بر سرت لیلا .

    این بود توحید

    اینجوری این همه سال روی خودت کار کردی..

    چرا موندی اونجا..

    چرا حرف زدی..

    اصلا به تو چه مربوط بود..

    اونا اومده بودن حرف بکشن …

    چرا اصلا با اونا که انقده انرژیشون پایین بود وتمرکزشون روی نکات منفی بود وبه خودشون اجازه داده بودن در مورد زندگی دیگران حرف بزنن وقضاوت کنن تو چرا با اینا هم کلام شدی …

    اگه به گوش برادرت برسه چی فکر میکنه..

    لیلا چرا اینکارو کردی ..

    چرا گفتی …

    الان چی میشه…

    اصلا چرا قانون اعراض رو رعایت نکردی…

    چرا برای خودت ارزش قاعل نشدی..

    چرا توی اون جمع موندی وهم کلام شدی …

    واااای خدای من …غلط کردم ..

    روح من طاقت وتاب این همه سرزنش واین همه ضربه رو نداره..

    هی به خودم میگفتم تمومش کن..

    ولی توی ذهنم آشوب وجنگ بود ..

    آتیشی که خودش به پا کرده بود رو هی داشت بیشتر توش می‌دمید..

    شعله ور تر میشد ..

    خدایا نجاتم بده…

    دوساعت فقط داشتم رانندگی میکردم وبا خودم حرف میزدم …

    درواقع با خودم جنگ میکردم..

    روحم دیگه جونی نداشت ..

    بیقرار شده بودم..

    به ندا زنگ زدم بهم پیامی از توحید داد..

    (ابجی خدا چشمو گوششونو زبونشو میبنده چون تو پذیرش کردی ک اون انرژی ،انرژیه خالص نبوده و به هیچ کدوم از اون ادم مربوط نمیشده ولی یک نفر این وسط،تصمیم گرفته اون انرژیه ناخالصو عوض کنه با قبول و اعتراف به خودش)

    برای لحظاتی با خوندن این پیام ندا طلایی اروم شدم ..

    اما ول کن نبود..

    هی میگفت..

    هی نشخوار می‌کرد..

    تخریب ادامه داشت ..

    انقده منو مشرک کرد که زنگ زدم به یکی از همون 3 تا خالم ازش خواهش کردم که به اون‌یکی خاله هام هم بگه که صحبت‌های خونه ی مادرم همون جا بمونه ..

    چرا اینکارو کردم چون ترس داشتم ..

    هم از اونها ترسیدم که ذهن بیمارشون با نیت ناخالص حرفهایی که ذهن بیمار من با سرپوش دفاع از برادر زده بود رو منتقل کنند وهم از برادرم ترسیدم که از من دلخور بشه که چرا در مورد جزئیات زندگی برادرم جمله فقط یک جمله گفتم …

    شرک وبی ایمانی از ترس میاد وهمون آدم رو از ریشه میسوزونه..

    حتی انقده بیقرار بودم که بعداز چند ساعت دوباره 45 دقیقه رانندگی کردم وبرگشتم به خونه ی مادرم …

    به مادرم گفتم به خواهراش هشدار بده که هرچی اینجا از مادرم ومن شنیدن دفن بشه و به جایی درز نکنه…

    خوب ذهنم میگفت وضعیت برادرت از لحاظ روحی مساعد نیست وحالا با شنیدن این حرفها بدترم میشه وتو توی این بدتر شدن مقصری…

    خدای من اخه چرا…

    در واقع باید بگم ذهن حراف من اخه چرا

    الان چی به غیر از ترس ودرد ورنج وخود سرزنشی وخود تخریبی عاید توشد اخه…

    والبته که این سوالم سوال ذهنم از خودشه برای سقوط به فرکانسها ومدارهای پایینتر..

    من شب خونه ی مادرم موندم …

    توی حرفهایی که بین منو مادرم زده میشد فقط میخواستم خودمو تبرئه کنم ومسولیت اشتباهم رو به گردن خاله هام بندازم تا سبک‌تر بشم ..

    ولی سنگین‌تر هم میشدم ..

    چون قانون چیز دیگریست..

    برادرم شب اومد اونجا وکلی حرف زده شد ومن سکوت کردم ..

    با تکرار باورهای توحیدی توی وجودم کم کم آرامشم داشت برمی‌گشت..

    صبح ساعت 7 بیدار شدم ..

    یه ارامش بعداز سونامی توی وجودم حس میکردم..

    توی خلصه بودم..

    اصلا نفهمیدم مسیر خونه ی پدرم تا خونه ی خودمو چطور وکی طی کردم..

    دفترم رو باز کردم ونوشتم …

    *ای خدایی که فقط به افکار وباورها وفرکانسهای غالب من پاسخ می‌دهی از تو سپاسگزارم برای تک تک نعمتهایی که به من عطا کرده ای و بخشیده ای وهمواره در حال بخشیدن هستی ،خدای مهربان من ،از تو سپاسگزارم برای قلب مهربان وپاکم ،از تو سپاسگزارم برای تمام قوانین زیبا وعادلانه که در زندگی هرکس قرار داده ای ،من باید بدانم وآگاه باشم که من نمی‌توانم در زندگی دیگران موثر باشم وتغییری ایجاد کنم نه می‌توانم ونه قانون این است…

    من تنها وتنها می‌توانم تورا در وجودم دریابم ،به تو امید وتوکل واعتماد داشته باشم که تو هستی که زندگی مرا در دست داری ودیگران هیچ قدرتی در زندگی من ندارند.

    پس من هیچ باکی ندارم وهیچ قدرتی به هیچ کس نمی‌دهم..

    خداوند من بر زبانها وحافظه ی آنها مهری می‌نهد تا حرفی که از زبان من شنیدند را فراموش کنند ونه بگویند ونه بتوانند بگویند، خداوند من ،همان خدایی است که بارها دل هارا برای پیامبران نرم کرده وبرای من هم بارها نرم کرده است.

    خدای من ،می‌خواهم فقط باتو باشم وبا خودم باشم..

    میخوام به وجود هیچ کس دیگری حتی فکر هم نکنم وتمام انسانها را خصوصا برادرم را با تمام مساعلش به تو ودستهای مهربان وهدایتگر تو بسپارم که خود به او الهام میکنی وهدایتش میکنی ومن آرام بگیرم وبا یادتو آرام بگیرم ..

    آری من با یادتو آرام میگیرم .

    در این جهان فقط من هستم وتو وارامش

    خدای من ،من تمام انسان‌ها وهمه چیز را به دستان تو که مهربان وهدایتگری میسپارم وبا خیالی آسوده در جایگاه ارامش وسکوت وسکون می‌نشینم ودیگر خودم را در بازی زندگی هیچ کس حتی فرزندانم داخل نمیکنم .

    من آمده ام در این جهان فقط با توباشم وباتو عشق بازی کنم واز بودن در این جهان مادی لذت ببرم .

    باهر نعمت وهر زیبایی وبا هر برکت در زندگیم لذت ببرم وراضی باشم.

    من برای عشق آمده‌ام.

    خدای من جهانت به قدری برایم آرام وزیباست که زبانم از شکر آن کوتاه وقاصر است.

    این جهان با زیبایی خورشیدش با زیبایی آسمانش با زیبایی گلها و درختانش وبا زیبایی جانورانش با زیبایی مهربانی فرزندانم، با زیبایی این خونه ووسایلش،وبا قشنگیه عشق تو وگرمای عشقت در وجودم ،برای من بهشت است.

    من در آرامشم چون تو محافظ وپشتیبان من هستی.

    خدای من ذهنم را از قضاوت وبرچسب زدن‌ها واز افکار آلوده در مورد دیگران خالی وآرام کن .

    من فقط با یادتو قلبم آرام است واز درون شاد وراضی هستم.

    خدای من دستم را بگیر ومرا وارد غار حرایم کن .

    جایی که فقط خودم باشم وتو ودیگر هیچ

    فقط عشق باشد وشادی وشور عشق تو .

    خدای من ازت ممنونم که دوباره برگشتیم به غار حرای من .

    دوباره دستمو گرفتی.

    دوباره منو از نجواها جدا کردی.

    دوباره منو از پچ پچها جدا کردی.

    خدای من وسعت این برگه ی کاغذ برای من به وسعت وبزرگی وفراخی وگشودگیه جهان هستیه،اینجا در این صفحه، قلبم بازه ودرونم ارومه،توراحس میکنم ونگاه مهربانت را حس میکنم.

    ونگاه مهربانت را بی نهایت حس میکنم اینکه چطور من را از جهان بیرون از خودم، بی نیاز کرده ای ومن را در آغوش گرمت می فشاری

    جان دلم ،من را در آغوش مهربانت بفشار وبی نیازم کن از هرآنچه که بیرون من است.

    من باتو پادشاه عالمم.

    من تاب وتحمله کشیدن بار دیگران را ندارن

    وذهنم من را از پا درمی‌آورد.

    ذهنم من را وارد بازی ذهنها می‌کند وسپس در این بازی خودش بر سرم می‌کوبد ومرا از پا درمی‌آورد.

    جان دلم من تاب ضربه های این ذهن خبیص را ندارم.

    من را خلاص کن .

    من را رها کن از این بازیه دنیاییه ذهن‌های آدم ها.

    منه درونم را در سکوت و خلصه ببر .

    ای من ،به من بگو که هستی وهمانگونه که برای من هستی برای همه نیز هستی

    کار تو خدایی کردن است وکار من بندگی .

    تو در زندگیه برادرم خدایی میکنی وهرانچه تو کنی خیر است برای کسی که در مسیر خیر باشد ونیت پاک داشته باشد.

    من برگشتم به سوی تو

    جان جانانم انالله واناعلیه راجعون..

    من برگشتم به تو

    من از ذهنها دور شدم .

    از ذهن خودم دور شدم.

    ذهنی که برای لحظه ای افسار زبانم را از من ربود ودزدید .

    این من نبودم که گفتم.

    من در سکوت وعشق بودم واما این ذهن لحظه ای به من تاخت وبر زبانم جاری شد ..

    ای رب من،چنین بر من گذشت وتوشاهد وحاضر وناظر بودی وتو دیدی که چطور وقتی به تو برگشتم پذیرفتم وآگاه بودم براین خطا ومکر ذهنم.

    به این حرافی ذهنم اگاه بودم.

    خداوند خدای همه ی مخلوقاتش هست.

    بسیار مهربان وعاشق همه

    پس آرام میگیرم ومیگذارم که با خدا یکی شوم واز عشق او لبریز وپر شوم وسبکبال وآرام زندگی کنم ودر سکوت مقدس فرو می‌روم وزندگی را زندگی می‌کنم.

    اینجا در غار حرای من جز من وتو ای جان دلم هیچ کس نیست .هیچ تایید وتحسینی نیست .حتی ندا هم نیست پس هیچ نکته ودرسی هم نیست .

    فقط من هستم وتو وسکوت وعشق.

    تمام شد

    تمام شد .

    امروز روز منه.

    امروز یک شروع جدیده.

    یک شروع فقط با خدا.

    در آرامش ولبخند و سکوت وبی کلامی وبی ذهنی.

    من ساکنم.

    من حاضرم.

    من شاهدم.

    من هستم ،من هستم ،من هستم

    واما این هم نوشته ی من برای خودم وخدا.

    وبعدش سایت و هدایت به این فایل که برم و ببینمش.

    بچه ها این خونه خیلی عزیزه.

    قدرش رو بدونیم.

    استاد سپاسگزارم برای بنای این خونه ی مقدس وخودمونی.

    طولانی شد ولی دلی بود .

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 250 رای:
    • -
      زهرا قنبری گفته:
      مدت عضویت: 2095 روز

      سلام لیلا جون

      یه حرفی تو دلم هی تکرار شد که دوست دارم واستون بنویسم

      من این موقع هایی که یه چیز یهویی میگم و ذهنم شروع میکنه به سرزنش

      یاد دوره احساس لیاقت میوفتم و سریع وقتی میگم سریع یعنی در لحظه یه ندایی الهامی بهم میگه عیبی نداره حتما اینجا این حرف باید زده میشد و هر چی بشه به نفع منه چطور نمیدونم مگه هزاران بار دیگه که همه چی به نفع من چرخید میدونستم چطور

      وقتی چند بار اینو با خودم تکرار میکنم خیلی سریع از اون مدار دایین کشیده میشم بالا و کلی جاها که همه چی به نفع من و همه شد خدا یادم میاره تا هی برم بالا و بالاتر

      اینو قلبم گفت براتون بنویسم شاید جواب خدا باشه واسه ارامش دادن به شما

      خیلی زیاد حالتون خوب باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      زهرانجفی گفته:
      مدت عضویت: 1568 روز

      لیلای عزیزم زیباجانم سلام

      کامنت عالی ودلنشینت رو بااشتیاق تاانتها خوندم.

      چقدر ی سری اتفاقاتت مشابه حال حاضر من بود

      وچقدر درس گرفتم از رفتارهای درست وبجات عزیزم

      خوشحالم که مثل همیشه هدایت شدی به بهترینها ورسیدن به خواسته هات

      من هنوزم مدل شما سپاسگزاری میکنم.درسهای زیادی ازت یادگرفتم واقعا برای خوشحالی وموفقیتت از صمیم قلبم خوشحالم

      نوش جونت به هرچی که رسیدی وبعدها میرسی.

      این نکته که چطور با درد ودل کردن برادرت رفتارمیکنی برام خیلی آموزنده بود.چون متاسفانه ی زمانهایی خانواده واطرافیان فاز درد ودل برمیدارن که واقعا مستاصل میشه آدم که بایددقیقا چطور رفتارکنه وچی بگه.

      درهر صورت بسیاربسیارازت ممنونم وتحسینت میکنم بابت ارتباط دلی وزیبایی که با خداجون داری

      درپناه خداباشید آمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      حسن شهبازی گفته:
      مدت عضویت: 2249 روز

      سلام

      خانم بشارتی عزیز

      سخت ترین کار دنیا همین کنترل ذهن هستش خاموش کردن، و کشیدن ترمز این ذهن نجوا گر هستش ،که یسره اونقدر وز وز میکنه که مثل قانون فراوانی خودشو زیاد کنه .

      کلا پایه دنیا فراوانیه تو هرچی فروانی وجود داره و خدا هم براحتی گفته که اسان میکنیم برای اسانی ها یا اسان میکنیم برای سختی ها پس پایه و اساس فراوانیه فقط مونده که توجه ما کدوم یکی باشه سختی یا راحتی فقر یا ثروت احساس خوب یا بد تا فراوانی اونور زیاد بشه.

      الان تو موضوعی که گفتی ذهنتون درگیر بود حسابی فراوان شد برای حال بد،

      هر کسی برای خودش یه راهی داره برای کنترل و خاموش کردن ذهن من جدیدا یکاری انجام میدم که تو اون لحظه حسابی میشه ذهن رو خلع صلاح کرد که حداقل ادامه نده

      البته شما خودتون با نتایجی که گرفتید استادید و میتونید ولی خواستم راه و روش خودم رو بگم شاید تو اون اوضاع شلوغی ذهن بکارتون بیاد.

      من وقتی همچین درگیری ذهنی بیاد درمورد هرچی که شروع میشه به بد شدن احساسم اولین کارم اینکه، مثلا وقتی تو فکر مقاومت میاد که چرا این حرف رو زدم اول قبول میکنم و مقاومت برداشته میشه و باهاش شروع میکنم به حرف زدن و میگم اره راست میگی این حرف رو زدم سری بعد یادم بنداز دیگه این حرف رو نزنم نگم دیگه این حرف رو نمیزنم مقاومت اولیه رو برمیدارم ، هر چی میاد تو فکر که چرا این کار رو کردی چرا این رو گفتی چرا اون رو گفتی فقط برای چند لحظه میپذیرمش و همون جا کوتاه میاد و دیگه نشخوار نمیکنه و میتونم ذهنم رو منحرف کنم که حال بد رو زیاد نکنه.

      البته تمرین میخواد ولی خدا رو شکر برای من جواب میده

      و اینکه نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه .

      موفق وباشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      شیدا میرزایی گفته:
      مدت عضویت: 2323 روز

      سلام عزیز دلم لیلا جونم

      خدایا شکرت

      بابت هدایت ها و هم زمانی های زیبایت

      لیلا جونم اتفاقا توی خونه ما هم همچین موضوعی جریان داره برادرم و همسرم تقریبا دارن از هم جدا میشن اوایلش خیلی سعی میکردم یه کاری کنم تا برادرم آگاه بشه یا اینکه وظیفه خودم میدونستم که دخالت کنم اما دیدم نه تنها هیچ تاثیری نخواهم داشت بلکه همش حسم بد میشد انگار از خدا دور میشدم تا اینکه کم کم فکر کردم که اصلا به من ربطی نداره هرکسی داره بازتاب اعمال افکار و فرکانس ها شو میبینه شاید این روزها و این روند لازم باشه من نمیتونم هیچ کاری بکنم اتفاقا شاید هم گاهی اوقات باعث بشم اوضاع رو خرابتر کنم با این امید که طرف برادرمه و اگه من دلم براش نسوزه پس چه کسی؟

      کم کم به لطف خدای نازنین و آگاهیهای اینجا خیلی چیزا برام روشن شد و اتفاقا ماهم چند شب پیش خونه خالم بودیم و این موضوع پیش اومد خیلی خوب تونستم فقط و فقط سکوت کنم چه قدر آرامش داشتم

      و پیش خودم میگفتم آخه حیف این هم انرژی نیست؟

      هیچ تاثیری هم نخواهد داشت اگه اینا نیتشون دلسوزیه هر چند دلسوزی هم کار درستی نیست باید پیش برادرم یا همسرش این حرفارو بگن چه فایده ای داره آخه برادرم جایی و زن برادرم هم جای دیگه.

      البته عزیزم یه وقتایی هم منم تحت تاثیر قرار میگرفتم یه چیزایی میگفتم اما اینم تکامل میخواد کم کم روی خودم کار کردم و خداوند هم کمکم کرد.

      هیچ نگران نباش و خودتو سرزنش نکن خداوند اونقدر بخشنده س که صددرصد بخشیده میشیم اما به شرط تکرار نکردن.

      دوستت دارم دوست توحیدی و بارزشم…مراقب خودت باش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سعادت گفته:
      مدت عضویت: 2150 روز

      سلام لیلا جان

      دوست خوبم

      ممنون که نوشتی کامنتت منو از اعماق ذهنم بیرون کشید

      دقیقا منم تو این یکی دو هفته اخیر چالشی مثل شمارو گذروندم و چه روزهایی داشتم . هر خط از کامنتت رو که میخوندم انگار یکی از طرف من نوشته بود اخه خیلی بهم شباهت داشتن دقیقا همون افرادی که باهاشون هم فرکانس نیستیم و ….

      و چقدر شما خوب نوشتین و به خودتون و احساساتتون آگاهین

      امروزم رو با کامنت شما شروع کردم و چه روز فوق العاده ای شد .

      موفق ترین باشی گلم

      بوووس بهتوون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      اصغر و پرسیلا گفته:
      مدت عضویت: 1493 روز

      بانام خداوند عشق افرین

      باسلام ووقت بخیرخدمت شاگردودانشجوی ممتازمکتب عباسمنش

      سرکارخانم بشارتی نازنین

      شما نازنین جز آندسته ازدوستانی هستین که بنده کامنت‌ها وداستان زندگیشون وموفقیتهای شگفت انگیزشان رادنبال میکنم وخداوند راشکرگزارم وبسیارخوشحالم بابت موفقیت هاتون وهمچنین خداوند راسپاسگزارم که دراین جمع صمیمی والهی حضوردارم

      این دل نوشته تون هم مثل بقیه نوشته هاتون عالی بود وتاثیرگذار

      خانم بشارتی نازنین شما جزان چند نفربچه های موفق سایت هستین مثل آقای عطارروشن عزیز اقاهادی عزیز خانم شهرزاد نازنین خانم شهریاری نازنین خانم فاطمه ورسول که الگوی مناسبی برای من وهمسرنازنینم هستین که باهم افتخارشاگردی استادعباسمنش راداریم

      وبیشتروقتها که ازقانون وسایت وکامنتهای سایت صحبت میکنیم بیشترصحبت ازموفقیتهای شماهااست

      حدود سه ماقبل زمانی که استاد روی یکی ازکامنتهای

      زیبای شما فایلی باعنوان

      ” عمل به قوانین خداوندچگونه زندگیمان رامتحول میکند” تهیه کردهمزمان یکروز من وهمسرنازنینم عازم تهران شدیم تابه پسرمون ارمین جان عزیز که دانشجوی دانشگاه امیرکبیرمیباشد سربزنیم آنروزها من مدام آن فایل راگوش میکردم ولذت میبردم وآگاهی های تازه دریافت میکردم درطول مسیردرباره موفقیت وتعهدشما به قوانین وسایردوستان موفق سایت باهمسرنازنینم صحبت میکردیم حول حوش ساعت 12ظهررسیدیم قم یک مرتبه جرقه ای درذهنم زده شد به همسرم گفتم موافقی نهاربریم اسلام شهر رستوران خانم بشارتی (ازکامنتهای قبلی تون متوجه شده بودم که ساکن اسلام شهرهستین فقط همین) همسرم گفت آره اگه بشه پیداشون کرد چراکه نه

      درطول مسیرهمسرم ازطریق اینترنت واسنپ فود دنبال آدرسی ازشمابود اما چیزی پیدانشد

      گفتیم طوری نیست میریم حضوری میپرسیم شاید موفق شدیم تقریبا ساعت 1 بعداظهررسیدیم اسلام اسلام شهرواردخیابان اصلی شهرشدیم خیابان بسیج

      ازرستورانهای مسیرشروع به پرس جو کردیم اما هیچکدام اطلاعی ازشمانداشتند ورستوران چهارم یاپنجمی بود گفت آقاجان اسلام شهربیش از100رستوران ومرکز غذای بیرن برداره اینطوری شما به جایی نمی رسین ودرست هم میگفت

      من فکرمیکردم اسلام شهر شهرکوچک وجمع جوری است

      خلاصه تاساعت 3 دنبال آدرس بودیم وگفتیم حتما خیریتی است وقراره درزمان مناسب تری ازغذاهای خوشمزه شمابخوریم وهم شماراملاقات کنیم

      درپایان تشکرمیکنم ازکامنتهای جذاب وفوق العاده تاثیرگذارتون

      امیدوارم همواره درپناه الله یکتاباخانواده محترم شادترسلامت تر موفق تروسعادتمندباشید

      وازدرگاه ایزدمنان بهترین‌ها رابراتون ارزو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        لیلا بشارتی گفته:
        مدت عضویت: 2389 روز

        سلام به دوستان صمیمی وعزیزم اقای ابراهیمی وهمسر گرامیتان

        آخ آخ آخ…

        چه حیف که نمیشه اینجا اسم رستوران رو بگم چون تبلیغ میشه که خط قرمز ما خانواده ی عباسمنشی هست.

        چقدر دلم میخواست همه روزه میزبان هم خانواده های عزیزم توی این سایت بهشتی بودم وبا عشق خودم بهتون خدمت میکردم وهرچه در توان داشتم با اخلاص تقدیمتون می‌کرد..

        واقعا این همه عشق ومحبت وهمدلی رو کجای دنیا مثل این خانواده ی صمیمی میشه پیدا کرد…

        بخدا شما اگه از فامیل منم بودین تا ساعت 3 خسته وگرسنه دنبال رستوران من نمیگشتین.

        این فقط هم فرکانسیه..

        بارها شده خودم جایی رفتم وبا اشخاصی خیلی غریبه هم کلام شدم که حس کردم از شاگردان استاد هستند وچقدر دلم خواسته خودمو معرفی کنم وبگم ما اعضای یک خانواده ایم اما نتونستم ..

        مثلا اینکه می‌شنوم خیلی از بچه های سایت همدیگرو پیدا کردند وحتی خیلی هاشون باهم رفت وآمد دارند وحتی باهم وصلت کردند خیلی خوشحال میشم ومیگم چه هم فرکانسی قشنگی اتفاق افتاده..

        جناب ابراهیمی عزیز من بخاطر تضادهای بزرگی که در زندگی داشتم سعی کردم به اصل بپردازم.

        حتی این روزها با خواهرم ندا که یکی از اعضای فعال سایت هست هم کمتر گفتگو میکنم وسعی میکنم بیشتر روی خودم کار کنم ..

        ولی عاشقانه دوست دارم میزبان عزیزان دلم که همگی دریک مسیر هستیم باشم.

        خبرهای قشنگی در پیش دارم .

        انشالله فرصتی پیش میاد که این خواسته ی قلبیم بزودی اجابت میشه .

        واستاد عزیز ومریم نازنین وبچه های این خانواده به رستورانمون میان تا افتخار میزبانیشون رو داشته باشیم.

        خصوصا شما عزیز مهربان همراه خانوادتون..

        بی نهایت از شما سپاسگزارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1246 روز

      لیلا …لیلا… لیلای عزیزم

      دویست و بیست و دومین امتیاز مثبت رو من به تو دادم لیلای زیباو خوش قلب من (222)

      نمیدونم از کدوم آگاهی نابت بنویسم

      و اما بزرگترین تلنگرش،

      انّا لله و انّا اِلَیهِ راجعون بود

      من همیشه از شنیدن این آیه غصه م می‌گرفت

      چون یاد مردن می‌افتادم

      منی که فکر میکردم اصلا و ابدا از مرگ نمیترسیدم

      ولی

      همیشه از این آیه حس بدی داشتم چون یادآور مرگ بود برام

      و اما

      تو

      لیلای عزیز

      به من و بقیه دوستان یادآوری کردی که معنی این آیه اینه که هروقت حالت خوب نبود و نیاز به گرم ترین و پر مهر ترین آغوش دنیا داشتی بیا تو بغل خودم

      من هم امروز برای انجام کاری رفتم به محل کار قبلیم

      همکارها همه و همه با نهایت ذوق و شوق ازم استقبال کردن و کلی بهم احترام گذاشتن

      چون همه شون آدم های مثبت اندیشی بودن الّا یک نفر

      همون خانمی که سالها پیش کلی با هم سر حسادت ایشون درگیر بودیم

      و من کلا توی اون 21 سال بین حدود 100 تا همکاری که باهاشون کار کردم فقط با سه نفرشون که فوق العاده حسود و زیرآب زن بودن مشکل داشتم

      این خانم هم دوره ای و هم سن و سال من بودن و از لحاظ مالی و جایگاه و مقام و پست از ماها بالاتر رفتن و راستش من هم تا قبل از این خیلی حسادت میکردم بهشون و میگفتم حق من و بقیه بود که انقدر صادقانه کار میکردیم و دو برابر ایشون زحمت می‌کشیدیم ولی ایشون با زیرآب زنی و… به این مقام رسیدن

      اما الان خوشحالم که طور دیگه ای واقعا فکر میکنم:

      – اولا برخورد سرد امروزشون رو گذاشتم پای حسادت

      و بقول استاد تو دلم گفتم که این بنده خدا اونهمه مال و مقام داره ولی از درون آتیش حسادت داره میسوزونه ش

      و آرامش و ازش میگیره

      وقتی می بینه من بعد از بازنشستگی چقدر تغییر کردم و روحیه م انقدر خوبه و همه. میگن چقدر جوان تر شدی و… میسوزه

      و من نباید حسادت کنم به انسان حسودی که خدا در قرآن مذمتش کرده

      اون خودش در رنج هست

      خوشحال باش که تو چیزی داری که اون بهت غبطه میخوره چون خودش نداره

      اون احترام و محبتی که تک تک همکارهای دیگه برای من قائل شدن و با شور و شوق با وجود اینکه خیییلی سرشون شلوغ بود وقت گذاشتن و برای اون که رئیس شون هست اصلا احترامی قائل نیستن آتیش حسادت رو در وجودش شعله ور کرده و نزاشته با تو گرم احوالپرسی کنه

      بجای ناراحت شدن ، و حسادت به جایگاهش و حقوقش و …. بگو هرکی هر جا هست جای درستش هست

      به خودت بگو : دوست داشتی پست و مقام اون و داشتی ولی همکارها اینطور مسخره ت میکردن و تیکه بهت مینداختن و دوستت نداشتن ؟

      اون به این گنج حرمت و مهر تو تو دل همکارها حسادت میکنه

      و اون دقیقا الان تو شرایطی هست مثل خیلی از همکارهای دیگه که تا وقتی سر کار بودن و رئیس بودن و… همکارها و ارباب رجوع از ترس مقامشون سلامش. و جواب میدادن و بعد بازنشستگی نگاهش هم نمیکردن

      نمونه ش خانم فلانی… که دقیقا همین اخلاق و داشت و الان حدود 5 سال یا بیشتره که بازنشست شده و حتی روش نمیشه یک بار تو یکی از محل کارهای قبلیش پا بزاره

      چون میدونه کسی جواب سلامشم نمیده

      و

      تو اینطور خداوند مهرت رو تو دل همه انداخته

      – بعد چند ساعت یه ترسی تو دلم افتاد که نکنه از سر حسادت همون کارشکنی هایی که سالها پیش انجام میداد و کلی مشکل برام بوجود آورده بود ، انجام بده و توی فلان مساله برام دردسر درست کنه؟؟؟

      البته که من خدا رو شکر خیلی تو یه موضوع نگران کننده باقی نمی مونم

      ولی الان با خوندن کامنت شما آروم تر شدم و گفتم

      کس دیگه ای نیست تو دنیا

      منم و خدا

      قدرت رو به کی دارم میدم؟

      بنده ای که اگه همین الان خدا اراده کنه نفسش بالا نمیاد ؟؟؟

      جون این بنده دست خداست

      مهم ترین و بزرگترین نعمت هر بنده که نفسش هست دست خداست

      بعد تو از اعتبار و آبروت میترسی ؟؟

      همه چیز دست اونه

      اونم که هروقت و از هرچی بترسی آغوشش بازه

      پس

      لاتخف و لاتحزن

      نترس و غمگین نباش

      او شاهد و حاضر. و ناظره

      ناظره و می بینه که چطور رو آوردی به آغوش امن خودش

      و بهش میگی جانان من

      من تاب ضربه های این ذهن خبیث رو ندارم

      اون من و میترسونه

      اون می بینه که من دیگه دارم کمتر میترسم از بنده هات

      می بینه که این روزا خیلی خیلی کمتر دارم قدرت میدم به بنده هات

      میخواد این خانم و که یادآور خاطرات تلخ زمان جاهلیت و ترس از دیگران بود رو جلوی چشم من بیاره و کاری کنه که حالا از اون بترسم

      و به ریشم بخنده و بگه

      دیدی هنوز از دیگران میترسی و بیشتر از خدا بهشون قدرت میدی؟

      پس نگو دیگه نمی‌ترسم

      بله اعتراف میکنم این پاشنه ی آشیل منه

      حتی وقتی خوب فکر میکنم می بینم

      این روزا مستاجرم که یک آقا هست ، داره سر تخلیه واحد که بخاطر عدم پرداخت بموقع اجاره ها ازش خواستم بازی در میاره ،

      فکر می‌کنم چون من خانم هستم ایشون فکر کرده زورش به من میرسه و من نمیتونم بیرونش کنم و…

      برای همین میام و به دروغ بهش پیام میدم که همسرم گفتن حکم تخلیه بگیر و به ضامنتون میخواد زنگ بزنه و…

      یعنی در واقع دارم خودم و پشت همسرم قایم میکنم و به دروغ ایشون و میندازم جلو. تا مستاجرم بترسه و تخلیه کنه

      بعد با خودم گفتم خب این کارت ریشه ش چیه؟

      – اول قدرت دادن به اون آدم که میتونه اذیتم کنه و خدا کمکم نمیکنه در مقابلش

      – دوم با کار نادرست (دروغ) میخوام کارم و پیش ببرم چون فکر میکنم اگه راست بگم و محکم وایسم بگم آقا تحت هر شرایطی حتی اگه کل اجاره سال رو هم واریز کنی تخلیه کن کارم پیش نمیره

      پس خدا این وسط کجاست؟

      خدایی که پشتم بود کجاست؟؟

      مگه از این خدا رزق لایحتسب نخواستی؟

      مگه این امکان وجود نداره که تو رزق لایحتسب خدا که میخواد بهت بده چند تا ملک دیگه باشه که بخوای اجاره بدی؟؟؟

      میخوای مشکلات همه ی اونها رو هم با دروغ و پشت این و اون قایم شدن حل کنی ؟؟

      پس کی میخوای به جهان ثابت کنی قوی شدی و لایق نعمت های بزرگتر و رزق لایحتسب شدی ؟؟؟

      – مگه به این باور خوب نرسیدی که :

      خداوند همواره همراه تمام نعمتها هست ، پس هیچکس نمیتونه هیچ نعمتی رو از من بگیره چون

      اللهُ خَیرُُ حافِظا

      خدا بهترین حافظه

      حافظ مال و جان و آبروی من

      پس نترس و نگران نباش

      بقول لیلای عزیز :

      فقط من هستم و تو و سکوت وعشق.

      تمام شد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: