درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/04/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-13 09:43:162024-09-05 04:50:35درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
الان که داشتم این فایل و گوش می کردم زمانی هست که بهم الهام شده طلاق بگیرم بعد از 22 سال زندگی با 3 تا بچه 23 سال جنگ و دعوا داشتیم یعنی من به الهام خداوندم گوش کردم با اینکه ظاهرا شرایط به نفع من نیست اطرافیان میگن نه پدر داری نه مادر نه کسی پشتت هست اما من میخوام ادامه بدم ته قلبم یه صدای میگه فقط یه بار هم شده دستتو بده به من نترس نمیگم هیچ سر و صدای ذهنی ندارم دارم اما صدای خالقم بلندتر از هر صدای هست که میگه طاقت بیار سحر نزدیک است من میخوام این راه و برم تا تهش راهی که فقط رو خالق مهربانم حساب کردم میدونم نتیجه اینی نیست که میگن به نفع منه قطعا امیدوارم روزی بیام براتون از موفقیت هام بگم اون روز حتما میرسه من یقین دارم به خدای که تکیه کردم .
سلام استاد امیدوارم حالت همیشه عااالی باشه.
من چیکار کنم که وقت این نمیشه که این همه فایل طلایی را گوش بدم.
دوست دارم کلا تا چند روز کار و زندگی رها کنم و وقتم کامل بگذارم برای موضوعات آموزش شما.
مثلا تو عید به نظرم واقعا خوب کار کردم با اینکه تعطیل بود و من درس های نظام مهندسی داشتم اما خیلی خوب توانستم چندین ساعت در روز کار کنم روی ذهنم با آموزش ها.
میدونم این آگاهی ها مثل خوراک میمونه برای شکم.اما من از اون مدلایی هستم که خیلی دوست دارم غذا های مختلفی امتحان کنم و مزه اش رو بچشم و حتی رستوران هم میروم همیشه غذا متنوع و باحال و خاص سفارش میدهم.
خواستم باهاتون درد دل کنم انقدر که شما خوبی و آشپز خوبی هستی و تمام غذاهاتون همیشه خوشمزه است.
البته که منم مشتری خوبی هستم که این رستوران مجلل را انتخاب کرده ام و خلاصه دیگه ماندم چیکار کنم انقدر همه چی خوبه اینطرفها.
و به قول قدیمی های مثبت میگن خدایا مُردیم از خوشی.منکه ۲،۳ ساله مُردم از خوشی این فایل های آموزشی.
یعنی خیالم از بابت تمام زندگی راحت با این فایل ها.
خیلی دوستون دارم استاد و خودمم خیلی دوست دارم با این همه تغییر و آگاهی و عزت نفس و…
خانم شایسته مهربان از شما هم بابت همه چیز ممنونم.
خدا جون استاد منو هر روز بیشتر و بیشترش کن از هر نظر.🧡💛💜💚💙💘💘💘💘
سلام و درود
سلام استاد سلام خانم شایسته
من هم مثل همه دوست دارم موفق بشوم و خواستم اومدم تو مسیر و سپس سایت
استاد خیلی وقت هست رو خودم کار میکنم آرامش و توکلم بیشتر شده
ولی دنبال ترمز بودم و هر چه کردم پیدا نمی کردم من میگم خدا ولی چرا نمیشه
البته اولین دوره که خریدم فایل باور از قانون آفرینش دوره قدیمی بود
الان دوره دوازده قدم هستم
ولی باز نتایج خوب بود ولی مالی نه
اومدم دوباره نشستم و از اول با خودم عهد بستم
که باید موفق بشم و باید به قوانین عمل کنم و ترمزها رو بشناسم
استاد چقدر دلم میخواد دوره قانون آفرینش رو زودتر بخرم
اما فهمیدم دوره خریدن فایده نداره وقتی تو تکامل حتی تو فایلهای دانلود را طی نکردی
فهمیدم همین که داری رو استفاده کن و نتیجه بگیر بعد دوباره دورا بخر
چون عاشق قانون آفرینش بودم
با قدم اول از اول شروع کردم و باهاش دارم کار میکنم و چقدر نتایج داره فرق میکنه
تازه معنی ستاره قطبی را میفهمم
تازه معنی باور و تمرکز در نکات مثبت را بهتر میفهمم
دوستان یه توصیه که اگه من بهتر عمل میکردم زودتر نتیجه میگرفتم
و این است حرف من
حتما هر کاری رو با احساس انجام بدید
باور سازی رو با احساس
خواسته با احساس باشه
خدایا
حتما میشه
من ایمان دارم که اتفاقات رو خودمون خلق میکنیم و میشود
خدایا صدهزار مرتبه شکر
سلام
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
چه مثال قشنگی زدید از اینکه اگه خود خدا هم جای گنج رو نشونتون بده ،شما باید حرکت کنید و بیل به دست بگیرید و زمین رو بکنید تا گنج رو استخراج کنید
حالا هی بیام بگم من خدا رو قبول دارم،من هر چی خدا میگه همونه ،من من
من من نداره آقا باید حرکت کنی و عمل کنی تا به نتیجه برسی
پس چجوری متوجه بشیم باورهامون عوض شده ،از روی نتیجه
کسی داره درست و راست میگه که نتیجه گرفته باشه
چه باور خوبیه این که من هر چی رو بخام میتونم بدست بیارم
من هر چی رو باور کنم بدست می آرم
این ایمان ،ایمان بزرگیه که طبق آیه 186 سوره بقره ،هر چه بخواهیم و درخواست کنیم خداوند اجابت میکنه
ولی شرط اجابت ایمان داشتنه
ایمان هم یعنی همون جمله اول
ایمانی که عمل بیاورد ،مثل حضرت نوح،ابراهیم،موسی،عیسی،موسی،محمد علیهم السلام
خداوند ما رو هدایت کند انشاالله به ایمانی که عمل بیاورد
استاد عزیزم سپاسگزارم
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)❤
من روز چهارمه که تصمیم گرفتم به مسیر برگردم و به مدت دوهفته بر نکات مثبت تمرکز کنم.
پیشرفتم خیلی خوبه و کلا حالم خوبه. چند تا فایل هم از استاد پیدا کردم در باره نحوه تغییر باور ها که خیلی کمک کرد.
واقعا خدا در هر لحظه هدایتم میکنه.
امروز هم دنبال یک دوست بودم . ادرس خونشو نداشتم. ولی میدونستم که تو کدوم محلس.
اول یکم گشتم دنبال ماشنشون ولی پیداش نکردم. یه حسی بهم میگفت که برگرد نیستن.
رفتن بیرون روز جمعه ای.
ولی به یاد هدایت ها و اتفاقات دو روز قبل افتادم که باهام صحبت میکرد. حتی تو کامنت های قبلیم نوشتم که هرجا میرفتم تو در و دیوار و لباس ها میدیدم نوشته فقط ادامه بده. خدا تو قران بهم میگفت ادامه بده و توکل کن. استاد میگفت تو پای در ره بنه و هیچ مپرس …
یه حسی بهم میگفت بازم ادامه بده .
شاید یه موضوع خیلی ساده باشه ولی من مطمعن بودم این هدایت الهیه. خیلی واضح بود. و من اگر در همین مسایل ساده به ندای درونیم عمل نکنم چطور میتونم به مرحله های بعد برم و بزرگ تر بشم.😤
بازم گشتم. حتی چند تا ایده هم داشتم. چون منطقه اپارتمانی بود میشد رو کاغذ های هزینه ها و پرداخت قبوض اسم ساکنین اون بلوک رو دید. البته من باز هم پیدا نکردم. حتی نگهبانی هم میگفت اصلا کسی با همچین اسمی اینجا نیس.
ولی . ولی … یه حسی درونم میگفت همینجاس و من میگشتم.
تا اینکه به یکی دیگه از دوستام رسیدم. بهش سلام کردم و گفتم میدونی خونه فلانی کجاس گفت اره. اتفاقا بهش گفتم بیاد پایین منتظرشم.
و من خیلی خوشحال شدم و همون جا موندم تا دوستم بیاد و کلا اینطوری شد که من با اعتماد به هدایت خدا دوستمو پیدا کردم.
حتی اینکه کامنتمو اینجا میزارم احساسی از سمت خودشه.
اره
فعلا(◍•ᴗ•◍)❤
به نام خداوندجان وخرد
به نام خداوندی که مارودرهرلحظه هدایت میکنه
به نام خداوندی که درکوچه های خلوت بامااوازمیخواند
سلام دوستان
این فایل نشونه من بود
من یک پولی روازکسی میخوام واون بهم نمیده وچندروزه فکرمومشغول کرده
گفتم بزنم روی نشانه ببینم هدایت خداوندچیه وچه کاری بایدانجام بدم
خداواضح بهم گفت نگران نباش روی هدایت من حساب کن به راحتی وبه اسانی به خواستت میرسی نه بازجرومشکل
فقط بایداقدام عملی انجام بدی وبری دنبال اون باحس خوب وپیکیرباشی نه باعصباتیت بایدحرکت کنی واقدام کنی نه این که هیچ کاری انجام ندی
ولی درکل رهاباش وارام باش واین پول حقه تویه وهیچ کس قدرت نداره که پولتونده
چون قدرت مطلق دست خداوند
نترس ودرخواست کن
بین علت ترسیدنت چیه
ببین ازچه چیزهایی میترسی
خداروباورکن
اگرباورداری که خداوندهدایتت میکنه پس بایدقدم برداری وبری جلو
اگرداری روی باورهات کارمیکنی به ایده هایی که خداوندبهت میگه عمل کن ایده هایی که الان میتوکی انجام بدی
دقیقاروزی که گذشت ظهرش اومدم ماشینموروشن کنم دیدم روشن نمیشه بعدچندباراستارت زدم دیدم روشن نمیشه اونجاحال خودموخوب نگه داشتم وبه خودم هی گفتم هراتفاقی به نفع منه وقطعاخیریتی دراین هست
وبه خداگفتم بهم راه حل بده واسون ترین راه حل روبهم بگوچون استادگفته هرمسیرسختی اشتباهه
بعدخدابهم گفت بیاسوییچ ماشین روتوی حالتی بزارکه همه چراغ هاو علامت بنزین میادبالا(نمیدونم اسمش دقیقاچیه)
بعدیک ضربه ای هم روی باتری زدم وبعدماشین روشن شد
یعنی بگم هدایت خداوندچیزعجیبی نیست همین ایده ساده میشه یک الهام ویک نشانه ویک هدایت
ایمانی که عمل نیاوردحرف مفت است
دقیقاچندوقته همش باخودم تکرارمیکنم که من هرجابرم برای من جای پارک کردن ماشینم هست وباورکنیدبه صورت معجزه اساهرجامیرم جای پارک برای من درست میشه حتی همین دیروزیک جای شلوغ رفتم ومقابل پارکینگ ومغازه یک نفرپارک کردم بعدمالک اون جاروپیداکردم گفتم ببخشیدمیشه اینجاپارک کنم (چون علامت پارک مطلقاممنون زده بود)بعداون اقاباکمال احترام گفت مشکلی نیست وپارک کن ومن تعجب کردم ازاین حرف الله اکبربه این قوانین
وقتی استادعزیزم میگه همه چی باوره یعنی همه چی باوره یعنی ماباتکراراین افکاروتوجه داریم زندگیمون روخلق میکنیم
باورسازی اولش مشکله ولی اگه حرفه ای بشی داخلش خیلی برات راحت ترمیشه وهی بایدبهتروبهتربشی تواین مورد
من به خواسته هام میرسم به صورت کاملاطبیعی وبدیهی وراحت 100٪
عجب باوریه الله اکبر
خدای من خدای اسونی هاست
من چیری روبه راحتی وبه اسانی به دست میاورم
شادوموفق باشید
احمدفردوسی
سلام بر استادِ جان و مریم بانوی عزیز😍💕
یعنی قبل از هر آگاهیی که این فایل با خودش رقم میزنه منظره فوق العاده رویایی پشت سر استاد دیوانه میکنه آدم رو…مات و حیران این زیبایی …این بهشت بینظیر الهی میشم
استاد جان مبارکتون باشه چه لباس و کلاه زیبایی😍😍 چقدر رنگش بهتون میاد و توی این قاب تصویر میدرخشید
خدا حفظتون کنه 😍😍😍😍😍
چقدر این دوره آفرینش غوغا کرده در وجودم
و چقدر این معرفی دوره آفرینشهایی که میزارید خارق العاده س
چقدررررر برای منی که شاگرد ته کلاسم و تازه دارم قدم برمیدارم کمک کننده و راهگشاس
عاشقتم مریم جان که خوب میزنی توی خال و نکات بینظیر و خاص رو جدا میکنی و منجر به کلی آگاهی ناب تر از این استاد بینظیر میشد…دست مریزاد به شما😍💕👌
👇
👈باوری که هر چیزی بخواهم به راحتی به دست بیارم
در این خصوص باید توجه به ورودی های ذهنمون و باورهایی که از گذشته با خودمون داریم یدک میکشیم
✔ نکته :
خواسته های ما برای این متولد شده است که به حقیقت بپیوندد
اگر در مسیر درست خواسته قرار بگیریم و باورهامونو مناسب خواسته قرار دهیم و فرکانس مناسب خواسته رو شکل بدیم و فقط در حد حرف نماند و عمل شود خواسته ها به بدیهی ترین حالت ممکن رقم میخوره💪
ممکن است کلی ترمز در خصوص خواسته داشته باشیم ولی برای رسیدن به هدف باید باور مناسب رو جایگزین کرد و تکامل طی شود و رسید به خواسته😍
و چقدر لذت بخش میشه که در مسیر رسیدن به خواسته از مسیر هم لذت برد و احساس خوب همیشه همراه باشه
👈خودمان خالق زندگی خودمان هستیم👉
استاد جان چقدررررر این ذهن منطقی سختگیر و سرسخت هست و چقدر نیاز به تمرین و تمرین و تمرین….به یاری الله اینم قابل انجام هست …نمونه بارز شمایید 😍
✅اگر فقط از باور نتیجه بگیریم بشینیم در خانه و فقط باور بسازیم …ایمانی که به عمل نیاورد ایمان نیست
اگر باور داری و کاری انجام نمیدهی پس باور نداری
استاد جان این چند روز نسبت به قبل بیشتر توی فایلهاتون دنبال ردپا میگردم از هر چیزی که ممکنه بهم کمک کنه
اینجایی که میگید که انگار اشغالها رو زیر مبل پنهان میکنن…دقیقا چند روز پیش توی یکی از کامنت ها مریم شایسته این بود:
“در حسادت به جای آنکه برخواسته تمرکز شود ، تمرکز بر مانع موفقیت دیگران میشود…برای نابود کردن رقبا و راه اندازی کمپین و صرف انرژی برای خارج کردن رقبا…و وارد این حلقه معیوب و گمراه کننده میشیم
باور محدود کننده ناشی از نداشتن احساس لیاقت و کمبود عزت نفس و کمبود فرصت و نعمت
که مثل یک دشمنِ تا دندان مسلح است و مدام با نجواهایش تو را تخریب که دیگر نتوانی باور کنی که تو قادر به داشتن موفقیت هستی
و باید اهرم رنج و لذت در ذهنت بسازی
باور کنی که همواره درخواست به جهان ارسال و فرکانس عرضه میکنی و جهان همواره یک گوش شنوا برای تک تک فرکانس هایی که ارسال میکنی …”
✔هر اتفاقی ناشی از فرکانس خودت بوده است✔
چقدر راحت من این آشغال رو زده بودم کنار و خودم رو گول میزدم و فکر نمیکردم حتی درونم چنین چیزی باشه ولی بود و سخت در درونم جا گرفته
امروز سر بزنگاه مچ خودمو گرفتم و به قولی که داده بودم عمل کردم و اولین قدم رو در این خصوص برداشتم و خیلی جدی جلوی این حس بد رو گرفتم و وقتی یه جنگ حسابی کردم و تونستم شکستش بدم احساس فوق العاده قشنگی داشتم خیلی خوشحال و شکرگزار خدا شدم که در حد حرف نیستم و دارم عمل هم میکنم💪
من فقط روی باورم کار نمیکنم من ندایی هستم که دست به عمل هم شده …البته که خیلییییی کار دارم 😍
✔✔✔✔برای رسیدن به خواسته باید باور رو تغییر داد و اقدام عملی باید انجام داد و به ایده هایی که بر اساس موقعیت کنونی که گفته میشود توجه کرد و قدم های بعدی گفته میشود✔✔✔✔
✴ اگر روی باور کار میکنیم در واقع روی باورهایی کار میکنیم که ترسهای من را کمتر و امید من را بیشتر میکند و زمینه حرکت کردن میشود و رسیدن به خواسته
استاد جان چقددررر جذاب بود قرار گرفتن شما در سال ۹۳ و ۱۴۰۰ در یک قاب…..چقدر هیجان انگیز و جذاب بود😍😍😍ولی سال ۱۴۰۰ شما خیلی جذابترید😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩
عاشقتونممممممم من❤🧡💛💚💙💜
در پناه رب❤
سلام دوست عزیز و مهربانم
خیلی خوشحالم که در مسیر درک آگاهی های دوره آفرینش قرار گرفتی.
کشتی منو تا این دوره رو خریدی
ولی خوشحالم که در مدارش قرار گرفتی.
آفرین 👏 👏 👏 👏 👏
با همین قدرت ادامه بده
البته ادامه میدهی چون مسیر اینقدر جذاب هست که راهی جز ادامه دادن نیست.
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
❤️💙💜❤️💙💜❤️💙💜
💐🌷🌸🌺💐🌷🌸🌺💐🌷🌸
معرفی دوره قانون افرینش_4
سلام به استاد عزیز و موحدم
سلام به مریم شایسته سکان دار هدایت شاگردها در مسیر توحید
واقعا چقدر عالی بود،چقدر لذت بردم و چقدر انگار لازم داشتم تا به یاد بیارم مسیری که رفتم و بفهمم کجای کارم…
23 دیماه 1399 بلیط مشهد به تهران گرفتیم و در عرض کمتر از پنج روز وسایل زندگی مون رو فروختیم یا بخشیدیدم یا نگه داشتیم چون وقت نشد.
اما این در زمانی بود که ما در خونه ایی در طبقه همکف یک آپارتمان 3طبقه بودیم که دوتا در داشت. یک در به سمت یک کوچه و یک در حیاط دار به سمت یک خیابان خاکی که رو به روش یک ردیف درخت های سپیدار قد بلندی بودن و یک محوطه یک زمین بیار بزرگی که برای خودش دشت گل وگیاه شده بود.چه خونه خوبی بود واقعا و واقعا چقدر هدایتی این خونه رو پیدا کردیم و چقدر هدایتی تر جسارت کردیم اونجا رو اجاره کردیم. که واقعا اان که بهش فکر میکنم فقط باید بگم خدایا خیلی شکرت.حالا یکی دوماه بعد جابجایی ما که 20 اسفند 98 اسباب کشی کردیم،زمانی که چند روز بعدش طرح قرنطینه و بسته شدن املاکی ها و …بود. در بهترین زمان و دربهترین مکان ممکن به لطف خدا به اونجا هدایت شدیم که بعد چندماه بعدش هم دفتی که من کار میکردم باهاش هم باید جابجا میشد و جایی رو همکارم پیدا کرد که ا خونه ما پنج دقیقه پیاده راه بود. یعنی تو اون شرایطی که نه مترو ها کار میکردن و همه بخاطر ترس هاشون شاید از خونه بیرون نمیومدن من پیاده با خیال راحت میرفتم سرکار. اونم در یک محیطی که نود درصد فقط خودم بودم و خودم. ک بعد یک نیرو گرفتیم بعد یکجورایی با همکارم شریک شده بودم و یکجورایی صاحب کسب و کاری شده بودم که خودم بودم و تلاش خودم…حلاصه شرایط از همه نظر خونه،محل کار،دسترسی ها،نزدیک بودن به خونه مامان و بابام و… عالی بود. اما یک شب به ذهنم زد همه چی رو بذارم کنار…میخواستم چیزی که بهم الهام شده رو عمل کنم. نوشتن…برای خودم و در مسیر علایقم کار کرذن…همه چی رو رها کردیم،دل کندیم و شاید قول استاد بر ترس هام خواستم غلبه کنم یا شاید با ترس هام خواستم آشنا بشم و یا شاید میخواستم خودمو با ترس ها و چالش هایی مواجه کنم تا بزرگتر بشم.(یادمه یکی از سوال هایی که اون روزها ذهن منو مشغول کرده بود این بود که من از چی میترسم؟ ترس های من چیه؟…انگار ترس من جدا شدن از خانواده ام و وابستگی نبود چون خیلی راحت اینکار رو کردم.هنوزم انگار نمیدونم از چی میترسم)
واقعا ممنون که با این فایل به یاد من آوردین که من عمل کردم چون روی باورهام کار کردم و این نتیجه کار کردن روی باورهام بوده،این نتیجه ایمانی بود که اون روزها سراسر وجود منو درگیر خودش کرد و راه ها گفته شد و پیش رفتم و ایمان داشتم که خدایی که من تا اینجا هدایت کرده به بعدش هم هدایت میکنه و اصلا نگران هیچ چیز و هیچ کس نبودم.
آره انگار با منم حرف زد گفت فهیمه جیزی که تو میخوای با راهی که الان توش هستی کاملا با هم مغایره. اگر اونو میخوای راهش اینه. کار قبلی تعطیل کندن از خونه و زندگی که بعد از شش سال تو عقد موندن به دست آوردی. کندن از چیزهایی که مثل سرب به پات چسبیدن. مثلا من اولین چیزی که به فکرم اومدم ازشون خلاص بشم کتاب های کتابخونه ام بود. کتاب های دانشگاهی ام بود که خیلی خیلی دوستشون داشتم، سنگ ها و فسیل هام بود که از خونه پدری ام با خودم ای سال ها داشتم و از دیدن شون لذت میبردم.اما باید میرفت باید دل میکندم و دل کندم و احساس کردمئ یک زنجیر در من باز شد و یکی یکی رفتم سراغ بقیه وسایل و هدایت ها و افرادی که در این مسیر اومدن به عنوان دستان خداوند به ما کمک کردن و اینجوری شد که ما با دوتا چمدان بزرگ لباس ویک ساک از ابزار و وسایل و چیزهایی که لازم داشتیم سوار کوپه قطار شدیم به مقصدی برای نشون دادن ایمان مون…
باور اینکه من بدستش میارم هر چیزی که من میخواهم.چون این خواسته در من متولد شده پس من میتونم آنها رو بدست بیارم.
اگر در مسیر درستش قرار بگیرم. ایده هایی گفته میشه با شرایط الانت…
اگرمن ترس نداشته باشم چیکار میکنم؟ چه جوری میشه که نترسم؟؟؟ چه باورهایی درست کنیم که نترسیم که ایمان مون رو قوی تر کنیم؟؟
اگر میگیم روی باورهامون کار کردیم چه کار عملی انجام دادیم؟؟
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 21 بهمن رو با عشق مینویسم
نشانه روز من
امروز یه روز برفی و خاص و ناب بود در تهران
من وقتی موقع اذان صبح بیدار شدم و تو تاریکی متوجه شدم خیلی لذت بردم
این روزا هرچی از خدا میخوام بهم عطا میکنه
حتی اونایی که تو دلم میگذرونم به سرعت رخ میده
امروز که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو با عشق و حالِ خوب که از گوگل درایوم نوشتم رو خوندم و تجسم کردم و
یه سری خواسته ها هم داشتم و نوشتم
و از خدا خواستم که امروز ، از ورکشاپ بوم بزرگ بردارم و برم بوم رو با قلمو و نفت بی بو، که برای شستن قلموهام نیاز داشتم، عوض کنم و بگیرم و در اصل از بومی که ورکشاپ رایگان بهمون میدن رو ببرم به مغازه دار لوازم نقاشی ،و درخواست کنم که ازم بگیره و به جاش قلمو بده
من اینارو نوشتم و حتی نوشتم کاش یه بوم دایره بزرگ هم میگرفتم
از دلم رد شد و گفتم من هفته پیش که از ورکشاپ ،بوم بزرگ 120 در 70برداشتم و درسته اجازه دادن، و صاحب پاساژ گفته بود بردار، ولی بوم بزرگ رو نگفته بودم و اجازه نگرفته بودم
با خودم صحبت میکردم و به خدا گفتم کاش صاحب پاساژ بازم بیاد اونجا و من به خودش بگم ،که راضی باشه که من بوم بزرگ برداشتم و بعد روش نقاشی بکشم
اینو گفتم و دوباره تمرینم رو نوشتم
از پنجره اتاقم که از طبقه 8 بیرونو نگاه کردم،تاریک بود و حس کردم بیرون و آسمون ، رنگش متفاوت شده ، وقتی نگاه کردم ،دیدم داره برف میباره
خیلی خوشحال شدم و یاد فایل زندگی در بهشت افتادم که چند روز پیش مریم جان از برف زیادی که به پارادایس باریده بود گذاشته بود
و گفتم خدایا شکرت
ازت برف خواستم و برف بارید
چون همیشه سمت تجریش میبارید و سمت ما نمیبارید ،اون روزی که دیدم پارادایش برف باریده، ازش درخواست کردم و امروز درخواستم رخ داد
و من خیلی خوشحال شدم وقتی برف زیبا و بهشتی رو دیدم
بعد کمی دراز کشیدم و خواهرم زنگ زد گفت برف میباره، میای باهم بریم یکم بگردیم و عکس بگیریم ؟
وقتی حاضر شدم تا برم
برای خودم 3 تا تخم مرغ گذاشته بودم تا ببرم برای ناهارم تو ورکشاپ بخورم ، دوتاشو برداشتمو دوباره تخم مرغ گذاشتم روی گاز تا وقتی برگشتم ببرم ورکشاپ
وقتی رفتم بیرون همه جا سفید و درختا رویایی بودن
اولین برفی بود که به شدت حس خوبی داشتم که میدیدم باریده
چون تا به این سنم هیچ وقت برف رو با این آگاهی الانم ندیده بودم و این بار دیدگاهم فرق داشت و لذت بخش بود و خودِ خودِ بهشت بود
وقتی من و خواهرم رفتیم ، اول رو یه ماشین تاریخ 21 بهمن رو نوشتم و عکس گرفتمو رفتیم، خیلی حس خوبی داشتم
اول رفتیم نون گرفتیم و ساعت 8 بود، من سریع تخممرغمو پوستشو کندم و تو خیابون که میرفتیم و برف میبارید با نون تازه خوردم ،به قدری لذت بخش بود که تو عمرم تخم مرغ آب پزی مثل اون رو نخورده بودم
طعمش طعمی شبیه به جگر بود و خیلی خوشمزه بود ،تک تک مزه هاشو میتونستم بفهمم، خیلی خوشمزه بود و با نون که میخوردم حس میکردم که انرژی میشه و در بدنم جاری میشه
کلی از برفا عکس گرفتیم و وقتی داشتیم دور میزدیم یه ماشین kmc دیدم، که همیشه دوست دارم یکی بخرم و هایلوکس و دنا هم دوست دارم و البته ماشینای زیادی هم دوست دارم
وقتی دیدم kmcرو که روش پر برف بود به قدری ذوق کردم که بلند گفتم به ترکی ، benim arabam ماشین من
و رفتم ماشینو بغل کردم و روش این جمله رو نوشتم و کلی عکس گرفتم باهاش
من همیشه این ماشینو میدیدم و میگفتم ماشین من
خیلی خیلی لذت بخش بود اصلا ذره ای به این فکر نبودم که من ماشین ندارم
جوری داشتم لذت میبردم و مینوشتم و ماشینو بغل کردم و گفتم ماشین من، که انگار داشتمش
یهویی از دلم گذشت صاحبش بیاد روشنش کنه
بعد با خواهرم رفتیم و دور زدیم و دوباره از خیابون رد شدیم ،کلی با خواهرم عکس گرفتیم
خیلی خوشحالم که رابطه ام با خواهرم خوب بوده تا الان و میدونم که این منم که برانگیخته میکنم آدما رو
وقتی داشتیم عکس میگرفتیم ،گفتم بیا از دور ماشینم هم بیفته ، خواهرم گفت طیبه ماشین راه افتاد برگشتم گفتم کجا میری وایسا ،یادم اومد تو دلم گفتم که صاحبش میاد و ماشینشو میبینه که نوشتم روش ،ماشین من و روشنش میکنه
خیلی لذت بخش بود
خدایا شکرت
بهترین روز عمرم و بهشتی ترین روز زندگیم بود
من هر روزی که دارم بیدار میشم بهترین و بهشتی ترین روز زندگی من هست
وقتی بی نهایت لذت بردیم و برگشتیم، من وسایلامو برداشتم و رفتم تجریش
دلم میخواست بیشتر زیبایی های درختارو ببینم
همیشه که از مسیر کوتاه تر میرفتم تا مترو ،از اتوبان درختا کمتر دیده میشد
به خدا گفتم چیکار کنم از کدوم مسیر برم ، دلم میخواد بیشتر زیبایی برف رو ببینم ،که حس کردم از مسیر طولانی برو
وقتی رفتم سوار بی آر تی بشم ،درخت توتی که همیشه حالشو میپرسم برفی بود و دستمو به تنه درختش کشیدم و بی آر تی اومد سوار شدم
خیلی درختا خاص و زیبا بودن و بی نهایت زیبا و بهشتی
به قدری حالم خوب بود که فقط و فقط خودم بودم و خدا و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی رو که خدا بهم نشونه داده بود 2 دی ،گوش میدادم و میخوندم
وقتی رسیدم مترو از ورودی قطار که بیرون دیده میشد و برفای روی ریلا خیلی خاص تر شده بودن عکس گرفتم و منتظر موندم تا قطار بیاد
همین که سوار قطار شدم ، جا بود و تا تجریش نشستم
خدایا شکرت
همه چیز به نفع من رخ میده
هر روز و هر لحظه
وقتی رسیدم تجریش منتظر بودم که برف زیادی باشه اما کم بود ولی باز هم زیبا بود و لذت بردم و رفتم سر ورکشاپ
وقتی رسیدم ،دیدم مثل همیشه بوم و رنگ و سه پایه گذاشتن و رفتم برداشتم و زاویه ام رو مشخص کردم و این هفته سبد و سیب چیده بودن
من قبل اینکه شروع کنم ،همه چی برداشتم و وسایلامو گذاشتم و زاویه ام رو مشخص کردم و رفتم بانک و برگشتم و تو راه از روی ماشینا برف برداشتم و گوله درست کردم با خودم گوله برف رو بردم داخل پاساژ
همین که رسیدم دیدم سه پایه ام نیست و همکلاسیم گفت که نبودی برداشتن دادن به یه نفر دیگه که رفتم از استاد برات سه پایه گرفتم
من ناراحت شدم
میدونستم که نباید ناراحت بشم و باید بگردم دنبال اینکه چرا ناراحت شدم و سبب شد اعتراض کنم
البته اون لحظه گرفتم چی به چیه و خدا چی میخواد بهم بگه
وقتی نشستم هی افکار داشتن اذیتم میکردن
به خودم گفتم پاشو برو به نگهبان بگو که چرا برداشتین سه پایه ام رو و بگو که ارزشمندی و نباید برمیداشتن
اما باید به اینم فکر کنی که چرا این موضوع تا این حد ناراحتت کرده
من رفتم و وقتی گفتم و اومدم نشستم، فکر کردم
یه چیزی هم بود
انگار یه حسی جریان دیروز رو بهم یادآوری کرد
آخه روزای شنبه که کلاس داریم دو هفته شد که استاد رنگ روغنم دو کلاس رو یکی کرده ، و جمعیتمون 22 نفر شده بود
و جا نمیشدیم و باید زودتر میرفتیم تا کنار دست استاد جا میگرفتیم
من دیروز رفتم و جا گرفتم ، همکلاسیم که باهم میایم ورکشاپ ،بهم گفت که برای من جا بگیر و منم براش جا گرفتم
وقتی دیر رسید ، خیلی از بچه ها که زودتر اومده بودن عقب نشستن و همکلاسیم هم که دیر اومد جلو نشست ،استادم گفت آخه چرا ؟
چرا گفتین کسی که زودتر اومده بود بلند بشه و کسی که دیر اومده بشینه اینجا ؟!
این حرفشو که گفت یه حسی قشنگ بهم گفت کارت درست نبود طیبه
دیگه تکرار نکن
نه برای کسی جا نگه دار و نه از کسی بخواه که برات جا نگه داره
هر کس در مدارش باشه زود میاد و برای خودش جا میگیره و هرکس درمدارش نباشه جا نمیگیره و ایستاده نگاه میکنه به کار استادت
یادت باشه این کاری که میکنی در حق خودت ،خودت به خودت ظلم میکنی طیبه
و به قدری واضح داشتم این موضوع رو درک میکردم که با خودم گفتم ببین خدا چقدر داره دقیق راهنماییم میکنه که درمسیر درست باشم
تو دلم گفتم آخه سخته !
اگه هفته بعد همکلاسیم گفت براش جا بگیرم ،چی بهش بگم
که بازم حس کردم که باید بگی نه
با اعتماد به نفس بگو نمیتونم جا بگیرم حق بقیه ضایع میشه
بعد من تو اون لحظه که سه پایه مو برداشته بودن و داده بودن به یه هنرجوی دیگه و ناراحت شدم ،این جریان پر رنگ شد و خدا بهم گفت ببین، اگر ادامه بدی به این کارت ،برای خودت ظلم کردی ونتیجه اش رو خودت میبینی
مثل الان
که سه پایه ات رو برداشتن در صورتی که تو از همه اول اومده بودی و همه چی برداشته بودی و کسی که دیر اومد ،سه پایه ات رو دادن بهش و تو موندی
پس اصلاح کن این کارت رو و درسش رو بگیر و عمل کن
تا دیگه تکرار نشه
وقتی سیب و سبد رو میکشیدم و هر از گاهی از پنجره بزرگ شیشه ای سالن بزرگی که همه جمع شده بودیم و داشتیم کار میکردیم ، بیرونو نگاه میکردم، هنوز برف میبارید و خیلی زیبا بود کوه های اطراف تجریش رو میدیدم و به قدری زیبا بود که لذت میبردم
من وقتی کمی کار کردم رفتم پیش استاد طراحی و با دو نفر هنرجو داشتن کار میکردن که رفتم سلام دادم وخواستم چوب بردارم که نمیدونم چی شد،استاد طراحی گفت و صحبت این شد که صاحب پاساژ خیلی آدم خوبیه
و من گفتم کل این پاساژ برای ایشونه ؟ و برام جالب بود پاساژ به اون بزرگی
و گفت آره ،درسته خیلی از مغازه هاشو فروختن اما سرقفلیش برای ایشونه و درسته خیلیاشو فروخته اما خیلی از مغازه ها برای خودشه و اجاره داده
برام خیلی جالب بود یه حرفایی هم گفت که، چجوری شده این پاساژ ساخته شده به دست پدر صاحب پاساژ که چند ماه پیش فوت کرد ، گفتم ببین طیبه تو هم میتونی، وقتی برای یک نفر شده ،پس برای تو هم میشه
امروز یکی از استادایی که کارش سوخته کاری بود ، نیومده بود و برام عجیب بود ،با خودم گفتم یعنی چرا نیومده !نمیدونم چرا مدام سوال میکردم تو دلم که چرا نیومده ؟
حتی پیام فرستاده بود برای من که نوشته بود امروز رفتی ورکشاپ ؟ و من جوابش رو داده بودم
کارم که تموم شد ، رفتم به استادم نشون بدم کارمو و دوباره تحسینم کرد و گفت عالی کار کردی و دیدم همکلاسیم اومد تا کارش رو نشون بده
و شروع کردیم با استاد رنگ روغن و طراحی صحبت کردیم که سر کلاس رنگ روغن بودن و هنرجو داشتن
نمیدونم چرا من هرچی میخواستم برم و خداحافظی کنم ،یه اراده ای بالاتر از اراده من ، مانع میشد تا من قدم از قدم برندارم و قشنگ اینو حس میکردم
حتی با خودم گفتم من چرا نمیتونم برم !
تا اینکه چند دقیقه بعدش دلیلش رو متوجه شدم
ما داشتیم صحبت میکردیم قبلش گفتم ،من برم به استادی که مسئول ورکشاپهست ، بگم که اگر میشه و شماره صاحب پاساژ رو داره ،زنگ بزنه و بهش بگه که هفته پیش بوم 120 در70 برداشتم
و با اینکه اجازه داده بود ، اما میگفتم من اجازه بوم خیلی بزرگ رو نگرفتم ،من فقط اجازه گرفتم هر اندازه بوم که در ورکشاپ بود رو بردارم ، همه اینا داشت از فکرم رد میشد و میگفتم کاش مستقیم به خود صاحب پاساژ بگم وکاش امروز میومد ورکشاپ اما من دارم میرم خونه و میخواستم از استادم خداحافظی کنم که نمیشد
انگار نمیتونستم قدم از قدم بردارم و وایساده بودم و صحبت میکردم که یهویی سرمو چرخوندم سمت راستم ، دیدم صاحب پاساژ با یه آقایی که مثل بادیگارده و صاحب املاکی و یا حراست بود و همیشه وقتی میاد پشت سرش میاد ، تا دیدمش به دوستم گفتم صاحب پاساژه
و سریع رفتم و اصلا متوجه نشدم چی شد به قدری سریع رفتم و سلام دادم که انگار عموم رو دیدم
چرا میگم عمو
چون اصلا هیچ ترس و یا احساسی نداشتم که با یه آدم ثروتمند دارم صحبت میکنم و حس میکردم هم سطحیم و عمو رو مثال زدم برای درک راحت بودنم در صحبت کردن
من سریع سلام دادم و شروع کردم به صحبت کردن و گفتم من یادتونه از شما اجازه گرفتم که بوم بردارم و گفتین بردار ؟
لبخند زد و گفت بله یادمه
گفتم من هفته پیش بوم 120 در 70 نیاز داشتم ،به استادی که مسئول ورکشاپ هست گفتم ، گفت مشکلی نداره برو بگیر و ببر خونه تون
اما به ایشون گفتم که به شما اطلاع بدن و الان دیدمتون ، گفتم به خودتون بگم که راضی باشین
من میگفتم و لبخند میزد و هیچی نمیگفت و منم فقط داشتم صحبت میکردم
گفت مشکلی نداره بردارین
و سریع نمیدونم چی شد بهم یادآوری شد که گفتم ،من یه بوم دایره بزرگ هم نیاز داشتم میشه هفته های بعد بردارم؟؟؟
وای چی داشتم میگفتم من
و چی داشتم میشنیدم
گفت باشه بردار هر اندازه که دوست داشتی بردار
اینو گفت و تشکر کردم و همکلاسیمم پیشم بود و گفت ما هنرجوییم و بومامونو میبریم زیر سازی میکنیم و تمرین کلاسمونو کار میکنیم
و تشکر کردیم و رفت
یهویی دیدم بادیگاردش برگشت بهم گفت از این به بعد با صاحب پاساژ کاری داشتی به خودم بیا بگو ،تماس میگیرم و بهشون اطلاع میدم و خبرشو بهت میدم
خودت مستقیم صحبت نکن باهاش
و رفتن
من فقط داشتم میخندیدم
دوستمم میگفت چی شد چی شد ؟ طیبه چی گفت بهت
رفتیم کلاس استادم و جریانو گفتیم ،گفت عه صاحب پاساژ اومده بود و نشون دادم و خم شد و نگاه کرد ، گفت چی گفتی باز طیبه!
به قدری خوشحال بودم که گفتم ،من امروز تو دلم گفتم کاش صاحب پاساژ میومد و من به خودش میگفتم بوم بزرگ برداشتم هفته پیش و بازم بوم بزرگ بردارم
که خودش اومد
همون لحظه داشتم به تک تک دوره های عزت نفس و عشق و مودت فکر میکردم
من به قدری با اعتماد به نفس صحبت کردم ، که خیلی خوب میتونستم احساس کنم این اعتماد بنفسم رو
و استاد طراحی برگشت گفت ،انرژیت خوبه و دلت پاکه ،هرچی تو دلت میگی رخ میده
و وقتی این حرفو شنیدم گفتم آره، همه اش عمل کردن به قوانین و به صلح رسیدن با خودم و هماهنگ شدن با خداست که داره کارامو انجام میده و منو به خواسته هام میرسونه و هرچی میخوام میگه چشم
وقتی خداحافظی کردم و رفتم ،فکر میکردم و میگفتم چرا ؟؟؟
و داشتم به این همزمانی فکر میکردم
میگفتم ببین طیبه تو میخواستی با صاحب پاساژ صحبت کنی و مستقیم حرفت رو بگی ، حتی نقاشیت رو تحویل داده بودی و میخواستی بری خونه و هرکاری میکردی نمیتونستی بری و خدا کاری کرد تو باشی و صاحب پاساژ رو ببینی و خودت درخواست کنی بوم بگیری
همه اینا که هماهنگی با خودت هست ،پس خدا هم تو رو در زمان مناسب و درمکان مناسب قرار میده و طبق خواسته هات همه چی رخ میده
و این اتفاقی که رخ داد رو، با استاد سوخته کاری که امروز نیومده بود مقایسه کردم
آخه چندین هفته بود که میخواست صاحب پاساژ رو ببینه و باهاش صحبت کنه برای اجاره مغازه
اما امروز نیومده بود
و با خودم گفتم ببین طیبه
این یعنی تو درمدارش بودی
اما اون خانمی که میخواست مغازه بگیره درمدارش نبود که صحبت کنه
حتی یه چیز جالب تر
من که هفته پیش بوم بزرگ گرفتم ،به اون خانم بوم ندادن چون کارش سوخته کاری بود
وقتی همه اینارو کنار هم میذارم ، به یه نتیجه ای میرسم، که به خودم میگم، ببین طیبه همه چی قانونه و تو باید این قوانین رو هر روز به خودت تکرار کنی و یاد بگیری که عمل کنی تا با قوی کردن باورهای قوی درهمه جنبه ها ،خدا برای تو کارهات رو با بی نهایت دستانش انجام بده
حالا خنده دار ترین قسمت اینجاست ، وقتی من شنیدم گفت باشه بوم دایره بردار ، و رفت ، من به خدا گفتم خدا میشه شهریه کلاسامم بدی ،یه جا پرداخت کنی و منم رایگان بیام کلاس رنگ روغن
پر رو شده بودم
اولش گفتم این صاحب پاساژ پرداخت کنه ،بعد گفتم نه طیبه تعیین تکلیف نکن برای خدا
خدا بی نهایت دست داره و میتونه به راحتی همه چی برای تو عطا کنه
تو درخواستتو گفتی ، که میخوای تا سه سال رنگ روغن رو که میای برای کلاسش، کل شهریه ها و پول رنگ و قلموهاشو خدا پرداخت کنه
پس رهاش کن
خدا از طریق غیب و بی نهایت دستانش میتونه خواسته ات رو محقق کنه و موجود بشه
مثل همین الان که فکرشم نمیکردی صاحب پاساژ بیاد و از جایی رد بشه که تو اونجا بودی
پس رها باش
و اینو گفتم و رفتم به مغازه رنگ و قلمو و بومفروشی
به صاحبش گفتم میشه این بوم رو با چند تا چیز عوض کنین؟؟؟
برگشت گفت تو یه بارم ازم خواستی عوض کنم ولی نمیشه
برام مسئولیت داره ،از ورکشاپ بوم میگیری و میاری عوض میکنی
گفتم نه من بوم رو با اطلاع خودشون برداشتم ،حالا اگر امکانش هست با قلمو و نفت بی بو عوضش کنین
که البته اگر مشکلی نداره ؟
گفت باشه اشکالی نداره و عوض کرد
میدونستم چرا اول ناراضی بودنش رو اعلام کرد
چون این من بودم که از امروز صبح، مدام به این فکر بودم که اگر من برم و بگم که عوض کنید و بگه پر رو شدی و عوض نکنه چی؟ یا اگر فکر کنه بگه رو دادم به این دختر چی ؟
انگار شرک داشتم و خدارو ندیدم که خداست که داره کارای منو انجام میده
و باورم این بود که وقتی دوبار و یا چند بار خواسته ات رو بابت تعویض بوم به مغازه دار بگی ،قبول نمیکنه
تو باید روی این باورت کار کنی تا خدا به راحتی و هموارترین شکل به درخواستت پاسخ بده
وقتی قبول کرد ،سه تا قلمو برداشتم و یه نفت بی بو برای شستن قلموهام ، گفتم راضی باشین و گفت راضیم و 40 هزار تومان بیشتر از هزینه بوم میشد که پرداخت کردم و اومدم
خیلی حس خوبی داشتم و لذت میبردم
و از خدا میخواستم که کمکم کنه درمورد این باور محدود باورقوی بسازم
وقتی رفتم و میخواستم سوار آسانسور بشم ،باز انگار یه نیرویی منو هدایت کرد به گالری استادی که تو ورکشاپ همیشه روی بوم تجسم های خودش رو به تصویر میکشید و برای من عجیب بود و از 21 مرداد که میرم ورکشاپ ، مدام برام سوال بود که چجوری بدون هیچ عکسی ،شروع میکنه به طراحی و تابلوهایی رو کار میکنه و طبق مدلی که میچینن ،بهش طرح های تجسمی اضافه میکنه که آدم و پرنده و چیزای دیگه هست
و چند باری پرسیدم که چجوری این تابلوهارو میکشن و جواب میدادن تمرین کردم
و این روزا در تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که با این استاد صحبت کنم و درمورد ایده هایی که از خدا گرفتم ،راهنمایی بگیرم که منم بتونم اون چیزهایی رو که میبینم رو بتونم به درستی طراحی کنم و تابلو بکشم
خود به خود دیدم ،من رفتم سمت مغازه اش و در زدم و رفتم و شروع کردم به صحبت کردن
چی داشت رخ میداد ؟!
طیبه ای که بلد نبود صحبت کنه ،داشت مثل بلبل صحبت میکرد
و در اصل خدا داشت به زبانم جاری میکرد ،چون من هیچ وقت نمیتونم به اون زیبایی صحبت کنم
طیبه ای که ترک زبان هست و خیلی وقتا گیر میکنه تو فارسی صحبت کردن ،داشت به راحتی حرف میزد
من شروع کردم به صحبت و درخواستم رو گفتم که امکانش هست راهنماییم کنین و من ایده هایی دارم ، که میخوام طراحی کنم و نمیتونم به تصویر بکشم هرآنچه که دیدم رو و سوالاتم رو پرسیدم
وقتی صحبت هام تموم شد ،یه صندلی آورد و گفت که بشینین و طرحتونو نشونم بدین تا راهنمایی کنم
اما من ننشستم و گفتم نه ممنونم و بعد گفت نه من نشستم و دوست ندارم کسی سر پا بایسته
اونجا بود که من یه درسی هم یاد گرفتم که وقتی کسی برای من احترام میذاره و صندلی میده تا بشینم ،قبول کنم و بشینم
وقتی من دو تا از کارامو نشون دادم و شروع کرد به توضیح دادن ،گفت تنها کاری که باید انجام بدی طراحی باید بکنی
چند سال باید زمان بذاری تا طراحیت رو قوی کنی
و گفت که بعدشم هرچی دیدی و عکس گرفتی و از روش طراحی کردی دیگه همونو کار کن و از اینترنت دنبال عکسای مشابه نگرد
مثلا بخوای عکس فرشته و یا ققنوس برداری
تا بتونی هرآنچه که میبینی رو به تصویر بکشی
من پرسیدم چند سال؟
گفت کم کمش 5 سال
و من گفتم نه زیاده
گفت برای اینکه به نتیجه مطلوب برسی و هرچی رو در هر جایی دیدی و چون شکل میبینی باید تمرین کنی تا به سرعت به تصویر بکشی و باید زمان بذاری
بعد اشاره ای کرد با دستش که پول درآوردن رو گفت
گفت اگر به خاطر پولش میخوای این طرح هایی که بهت الهام شده رو بکشی ،بهتره کار نکنی و نری سمتش
چون این الهامات چیزی نیست که بخوای از اینترنت دنبال طرح بگردی و جای تصویری که دیدی طرحی از اینترنت باشه و بخوای به سرعت کار کنی که فقط پول بگیری
تو باید اون چیزی که دیدی رو همونو طراحی کنی و روی بومت کار کنی
و به فکر پولش نباشی
مهم ترین چیز در این الهامات اینه که حس خوبش رو منتقل کنی به مردم درسته؟
نه اینکه به فکر فروش سریع تر باشی
اگر زمان بذاری و یاد بگیری ،و وقتی مهارت کسب کردی ،خود به خود همه چیز رخ میده
پول هم میاد
وقتی اینارو گفت متوجه شدم که هنوز هم من وابسته پول هستم و به فکر اینم سریع تر به پول برسم
خوشحالم از اینکه متوجه این موضوع شدم تا روی خودم کار کنم
بعد گفت من الان کار دارم و اگه میتونی فردا بیا و طرح هات رو بیار تا از نزدیک ببینم طراحیاتو و راهنماییت کنم
و من تشکر کردم و رفتم سوار آسانسور شدم
وقتی رفتم بیرون برفا آب شده بودن و با مترو میخواستم برگردم خونه
مدام میگفتم راضیم ازت
راضیم طیبه داری تمرینات دوره هارو خوب انجام میدی و ادامه بده و بیشتر کار کن
و گفتم خدایا راضیم ازت
راضیم ازت، حس خوبی دارم خدایا راضیم
که وقتی گفتم و از پله برقی میرفتم پایین
چشمم افتاد به بیلبورد تبلیغ که نوشته بود حس خوبی که میماند و این بیلبورد رو یک ماه و نیم بود برنداشته بودن
وقتی میگفتم راضیم و حالم خوب بود چشمم به این نوشته افتاد و خندیدم ،یهویی چشمم به نوشته کنارش ، کد تخفیف افتاد
من این نوشته رو بارها دیده بودم و یک ماه و نیم پیش که قدم رهایی از خواسته عشق رو برداشتم مدام میخواستم ربطش بدم به اون خواسته ام اما نمیتونستم
کد تخفیف این بود
کد تخفیف TA01
حس خوبی که میماند
دقت کردم و شروع کردم به گفتم اینکه T یعنی طیبه
و پشت سر هم درک این نوشته ها بهم گفته شد
و a یعنی الله
و وقتی چشمم به صفر و یک افتاد
به زبونم جاری شد طیبه تو صفری و هیچی نیستی
و خدا تک و تنها و یکی هست و یکی
وای من وقتی اینو درک کردم
متعجب بودم و خوشحال
بارها که شنبه و یک شنبه ها از پله برقی میومدم و میدیدمش مدام میگفتم و حس میکردم اون کد تخفیف یه نشونه ای برای من هست
اما انگار امروز زمان درکش بود ،که من متوجه بشم
دقیقا به ترتیب
TA01
طیبه ، الله
صفر ،یک
اینا همه ریز به ریز ترین هدایت های خداست که سبب میشه که من حواسم باشه که هیچی نیستم و خداست که همه هست و یکی و تنها ربّ و داره کارای منو انجام میده
خیلی خوشحال بودم این هدایت و نشانه رو دریافت کردم و کل مسیر رو داشتم بهش فکر میکردم
وقتی تو قطار نشسته بودم ، گفتم یه نشونه بهم بده و دستمو روی نشونه گذاشتم و
فایل درباره قانون آفرینش | باور به امکان پذیر بودن
همین که دیدم گفتم ببین چقدر داره دقیق هدایتم میکنه
آخه من قبلش به همه خواسته هام داشتم فکر میکردم که این فایل سبب شد تا من از خدا نشونه بگیرم که بهم بگه
ببین طیبه باور به امکان پذیر بودن
یعنی اگر تو باورهاتو قوی کنی و استمرار داشته باشی ، به سرعت کاراتو انجام میدم
باور داشته باش که امکان پذیره فقط باید روی باورهات کار کنی
پس حرکت کن و مصمم تر ادامه بده
خیلی خوشحال بودم ، فایل رو گوش دادم و وقتی رسیدم تا سوار اتوبوس محله مون بشم و راه افتاد
تو راه یه چیزی توجهمو جلب کرد ،این چندمین باری بود که راننده اتوبوسی که میرفتیم محله مون ،میشنیدم به هر مسافری که پیاده میشد تشکر میکرد و سپاسگزار بود از اینکه کارت میزنن و کرایه رو پرداخت میکنن
این سبب شد بیشتر توجه کنم
هر ایستگاهی که می ایستاد ،سپاسگزاری میکرد ، بدون اینکه مسافری تشکر کنه ،سریع میگفت ممنونم تشکر و در دلم بارها گفتم چقدر مودب بود
چقدر سپاسگزار
چقدر آگاه
و داشتم به خودم میگفتم ،تو هم میتونی اینجوری تمرین کنی و تمریناتت رو بیشتر کنی
وقتی رسیدم و رفتم خونه ، یکی از تخم مرغایی که برده بودم رو نخورده بودم با نون برداشتم و رفتم بیرون تا قدم بزنم و با خدا صحبت کنم
خیلی حس خوبی داشتم
مدام یادم میومد که درزمان مناسب درمکانی بودم که صاحب پاساژ اومد تا من درخواست گرفتن بوم نقاشی رو ازش داشته باشم و میگفتم خدایا شکرت تو بودی که کارهای من رو انجام دادی
تو بودی که داری ریز به ریز کمکم میکنی
و همه اش میخندیدم و تو دل تاریکی شب تو محله مون قدم میزدم و حرف میزدم
و به خدا میگفتم که یادم بده خودخواهانه عشق بورزم و اینکه همیشه بدونم که این تویی که داری همه کارهامو انجام میدی، نه آدمای دیگه
این تویی که از طریق بی نهایت دستانت به من عشقت رو نشون میدی
و میگفتم و گریم گرفت و همینجور صحبت میکردم
خیلی حالم خوب بود
و ازش درخواست کردم ،وقتی آماده بودم ،فردی که قرار بود خبر بده و امانتیم رو بده ، موقعی بیاد من یاد گرفته باشم خدارو ببینم و تمام رفتارهام برای خدا باشه
یعنی در زمان مناسب و در مکان مناسب و حتی صحبت هایی که میگم برای خدا صحبت کنم و وقتی که من کاملا یاد گرفتم که خودخواهانه عشق بورزم و خودخواهانه رها باشم و در اون فرد خدا رو ببینم و محبت و توجه خدا رو ببینم ، بیاد
هوا به قدری سرد بود که هر کس رو میدیدم سردشون بود ،اما من آروم راه میرفتم و صحبت میکردم و گریه ام میگرفت و به قدری گرمایی که از قلبم به کل بدنم در جریان بود رو حس میکردم که سردی هوارو حس نمیکردم
یه گرمای شدیدی در قلبم حس میکردم که گرماش با وجود شدت زیاد آرامش عمیقی میداد به من
با خودم میگفتم ببین ،همه اینا کار خداست که گرم شده بدنت و هیچ سرمایی رو حس نمیکنی
وقتی با خدا صحبت میکنم یه آرامش عمیقی حس میکنم و راه میرم خدایا شکرت
وقتی برگشتم ، تو راه ،تخم مرغ رو پوست کندم و با نون خوردم و به قدری لذت بخش بود که چشمامو میبستم و مزه بهشتیش رو حس میکردم
خدایا شکرت
امروز بی نهایت بهشتی بود برای من
همین که رسیدم خونه، مادربزرگم و عموم زنگ زدن و گفتن میان خونه مون و من کارای خودمو انجام دادم
به قدری رفتار عمو و مادربزرگ و پسر عموم فوق العاده شده که هر بار که میبینمشون شکر میکنم که چقدر همه چی تغییر کرده
خدایا شکرت
برای تک تک دوستان و استاد عباس منش و مریم خانم شایسته و همکارانتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
سلام به طبیه عزیز که انقد جذاب و خالص حسش رو بیان میکنه و چقد لذت بردم از این احساست. داشتم فکر میکردم گفتم چقد نکته سنج چقد ریز بین چقد با دقت هدایت ها رو میبینی آفرین دختر لذت بردیم و تو دل خودم گفتم ک این دقت کردن خیلی اهمیت داره چون بعد ی مدت که این هدایت های کوچولو ب سمتت میاد برات تکراری میشی و ما باید هر روز انقد توجه کنیم هر روز باید این دیدگاه هارو این هدایت ها رو برای خودمون بولد کنیم و قدر دان باشیم تا لذت بیشتری ببریم از زندگیمون
به نام خدا
سلام
استاد جان واقعا یکی از پر آگاهی ترین فایلها، همین فایلهای معرفی یا پرسشه که خانم شایسته از شما چیزی رو میپرسن و شما دیگه کولاک میکنید، همینطور پش سر هم بوم بوم بوم آگاهی های بینظیر و فوق العاده که به خدا ارزشی نمیشه روشون گذاشت.
اگر من در مسیر خواسته هام قرار بگیرم، یعنی باورهای همجهت با خواسته هام بسازم، در مسیر رسیدن به خواسته هام هدایت میشم و قدم به قدم بهشون نزدیک میشم و لاجرم بهشون میرسم. لاجرم بهشون میرسم.
استاد جون این لاجرم بهشون میرسم منو دیوانه کرد، یعنی بدون شک، بدون ذره ای نگرانی، با اطمینان صد در صد، لاجرم بهشون میرسم، اصلا نگرانی جایی نداره این وسط، اصلا نگرانی چی هست؟ من لاجرم به اون چیزی که میخوام میرسم، یک درصد هم شکی درش نیست که اگر 100 درصد مطمئن باشی به هدفت میرسی، اگر 99.99 درصد مطمئن باشی، به هدفت نمیرسی یا به اون چیزیکه میخوایی نمیرسی،
نمیدونم چطور این حسو بگم که وقتی ایمان واقعی داری که وظیفه خالق تو اینه که هرآنچه رو که تو میخوایی، بدون ذره ای سوال، بدون ذره ای تعلل بهت عطا کند، اینی که اگر ازش انتظار داشته باشی پاسخ میدهد و اگر توقع نداشته باشی پاسخ نمیدهد، واقعا نمیشه تصورش کرد که چه حد از خیال راحت رو برای انسان میاره، اول کار ذهن منطقی کارش همینه دیگه، تا یه چیز کوچیک هم میخوایی، میگه مگه میشه؟ با این وضعت مگه میشه؟ کارش اینه، این ذهن منطق میخواد، مثال عینی میخواد تا آتیشش فروکش کنه، در حالی که توی ذهن ما فعلا غیر ممکنه، توی ذهن ماست که میگه نمیشه، وگرنه برای جهان که نمیشه ای وجود نداره، میخواهی میشود، حالا اگر میخواهی و نمیشود، به این دلیل نیست که اجابت نشده، به این دلیله که اون ترمزهای ذهنی و اون باورهای محدود کننده جلوی دریافت اون خواسته رو گرفته اند، مثل سدی که بینهایت آب پشتشه، آب میخوایی بینهایت موجوده، ولی چون دریچه های سد بسته است پس آبی هم جاری نمیشه، اگر پنجره های خونه بسته باشه هوایی هم داخل نمیاد نه به این معنی که هوا نیست، نه اتفاقا بینهایت هوا هست، به خاطر اینه که تو درهای ورودشو بستی، به خاطر اینه که تو بهش اجازه نمیدی وارد بشه، تنها کاری که کافیه بکنی اینه که دستتو از جلوی دهان و بینی ات برداری و اون موقع هوا به صورت طبیعی جریان پیدا میکنه، هیچ کار خاصی نمیخواد بکنی، طبیعیش اینه که هوا بیاد و بره، تنفس طبیعیه، ولی نفس نکشیدن غیر طبیعی، آدم زجری نمیکشه برای نفس کشیدن چون میدونه نباید مانعی جلوی مجرای تنفسیش باشه ولی در مورد خواسته هاش هزاران باور محدود کننده داره که اجازه نمیده اون خواسته از منبع اصلا متولد بشه، همونجا جلوشو گرفته، مثل بادکنکی که بخوایی هواشو خالی کنی ولی از همون اول دریچه اشو گرفتی خب اصلا هوایی بیرون نمیاد که بخواد به جایی هم برسه، حالا بعضی ها وضعشون بهتره، اون بادکنک هواش خالی میشه، ولی گذاشتنش توی یه ظرف در بسته، در هرحال هوایی بهشون نمیرسه، چون مانع جلوی راهشه، نه به خاطر اینکه هوا نیست.
راه آسان راه درست راه سخت راه اشتباه، اگر میبینی در مسیرت داری زجر میکشی، داری اذیت میشی تا دو قرون دوزار بدست بیاری، بدون مسیرت اشتباهه، همه مردم فکر میکنن که مسیرشون درسته ولی عوامل بیرونی اشتباهه، حاضر نیستن حتی به درست یا غلط بودن راهشون شک کنن، تازه همدیگه رو هم نصیحت میکنن یا حتی کسی رو که در مسیر درست واقعی داره حرکت میکنه رو سرزنش میکنن ولی حاضر نیستند خودشون یه درجه راهشونو تغییر بدن، میخوان با همون مسیر قبلی به خواسته های جدید برسن، تازه خواسته هایی که باور هم ندارن بهش میرسن، اگر باور داشتن که…
ببینید ایمان یعنی چی!! سالها یه زیرساخت بینظیر و رویایی رو بسازی، اونوقت یه الهامی بهت بگه همه رو جمع کن، پاک پاک، خالی خالی، به قول آیت الله بهجت سبک بال شوید تا برسید، جوری که اگه همین الان بهت بگن برو تو فلان کشور بگی آقا من آماده ام و دیگه هیچی اینجا ندارم که دستمو بند کنه، کیسه شنی به بالنم نمونده که اجازه نده من برم بالا، من آماده ام، من تسلیمم، من قدم اولو برداشتم الان دیگه وظیفه خداست که منو هدایت کنه، آخ که همون مسافرتهایی که با شرایط اون موقعتون رفتید لذتبخش بوده، وقتی میدونی که هیچ چیزی پاگیرت نمیکنه و آزادی که تا هروقت که بشه هرجایی بمونی، هر روز هر طرف که میخوایی بری، تازه با کسی که هم مدارته، در و تخته بینتون جوره بدم جوره. واقعا مسافرت تنهایی فوق العاده لذتبخشه، خودتی و خودت، نه کسی هست که دستتو بند کنه، نه هی متوقفت کنه، خودتی و نیازهای خودت، هرکجا خواستی هرنیازی داشتی دیگه با خودته، واقعا منم چند روز پیش یه حسی خیلی خیلی قوی بهم گفت که منم میخوام مثل استاد جون تنهایی بیفتم تو جاده، برم هرکجا که میتونم برم،
به قول تام هاردی، میگه وقتی که یه مدتی تنها باشی، به طور وحشتناکی بهش عادت میکنی از بس که لذتبخشه، از بس که بهت میچسبه و فکرشو بکنید که سالها به قول استاد در یک تنهایی لذتبخش باشی ، تنهایی که دلت نمیخواد با هیچ کس دیگه ای غیر از خودتون باشی چون احساس نیاز به چیز یا کس دیگه ای پیدا نمیکنی، حالا فکرشو بکنید آدم قوی باشه، روی باورهاش کار کنه، ترسهاش کمتر بشه و امیدش بیشتر، تنمها هم باشه که دیگه نور علی نور، یعنی کی میتونه متوقفش کنه، کی جراتشو داره!!
خدایاشکرت
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است، وگرنه کدوم پیامبری رو دیدید که هیچ کاری نکنه!!
عاشقتم استاد جون عزیزم
عاشقتونم مریم خانم عزیزم
سپاسگزارم از اینکه این فایل ادامه دارد…
دستتون در دست الله یکتا