درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 17

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1343 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و استاد شایسته نازنین و دوستان ارزشمندم

    فکر میکنم بهترین مثال هایی که میتونم برای این فایل بیارم شرح حال یکسال گذشته زندگی خودم در این مسیر توحیدی هستش

    آخرهای سال 1402 بودش که نشونه های خدا سر رسید از اینکه باید آماده مهاجرت بشیم

    همزمان یک نشانه ی واضح از طرف خدا دریافت کردم که من باید وارد دوره 12قدم بشم، نشونه خدا اینقدر واضح بود که معطلش نکردم

    قدم اول از دوره 12قدم رو خریدم اون زمان در به در دنبال یک مشتری بودم که براش سایت درست کنم و به این واسطه ورودی مالی داشته باشم ولی هر کاری میکردم اتفاقی نمیوفتاد

    وارد دوره 12قدم شدم

    از همون جلسه اول قدم اول کاملاً دستم امد که از این قدرت فرکانس هام که خداوند به من داده چطور در مسیر درست باید استفاده کنم

    وقتی که وارد قدم دوم شدم اولین مشتری از آسمون به سمت من هدایت شد، یعنی از جاییکه فکرشو نمی‌کردم امد

    (داخل پرانتز یه چیزی بگم، چه جالب همین الان که داشتم مینوشتم یک موضوع از قرآن به ذهنم امد که میتونم برای باورسازی هام در موردش تحقیق کنم)

    خیلی خوشحال شده بودم از اینکه دارم روی خودم کار میکنم داره جواب میده، وقتی که به آخرای پروژه اول توسعه سایت مشتریم نزدیک شدم خداوند باز هم از جاییکه فکرشو نمی‌کردم دومین مشتری رو به سمتم هدایت کرد و این باور توی ذهنم ساخته شد که پس من توانایی توسعه هر نوع سایتی رو دارم، چون هر دو سایتی که برای هر کدوم از مشتریام توسعه دادم کاملاً زمین تا آسمون با همدیگه از نظر ساختار و شکلشون فرق داشت

    اون موقع هنوز وسایل های خونمون رو جمع نکرده بودیم که هدایت خدا امد که باید آماده بشیم بریم جزیره کیش

    اون موقع فکر می‌کردم که این فقط یک سفر تفریحی جذاب میتونه باشه ولی در اصل پیام خدا به من بود باید میفهمیدم که من چه جور جایی رو دوست دارم باید دنیا رو یه جور دیگه تجربه میکردم

    بابت همین معطلش نکردیم، دقیقاً روز سال تحویل 1403 من توی فرودگاه مهرآباد تهران بودم و توی سالن انتظار ترمینال فرودگاه نشسته بودم و منتظر یک پرواز توحیدی بودم

    دقیقاً در زمانیکه سال تحویل شد من روی آسمون ها داشتم به قدرت بی انتهای خدا پی میبردم، از اینکه چقدر همه چیز سریع داشت اتفاق میوفتاد

    من داشتم میرفتم جاییکه یک زمانی آرزوشو داشتم

    ولی دیگه اون موقع برای اینکه به شناخت برسم، خدا خودش منو برد

    بعد از اینکه از جزیره کیش برگشتیم، نشونه ها بیشتر شد از اینکه باید وسایل های خونمون رو جمع کنیم اینقدر واضح بود که من فکر می‌کردم الان ما وسایل خونمون رو جمع کنیم خیلی سریع از اینجا میریم

    ولی در اصل برای مهاجرت من باید زنجیرهایی که به پاهام وصل شده بودند رو قطع می‌کردم

    شروع کردم به قطع کردن اون زنجیرها

    همزمان با کار کردن توی دوره 12قدم و با هر بار جمع کردن یک تیکه از وسایل خونمون من داشتم رها میشدم و بیشتر مطمئن میشدم که ما دیگه اینجا موندنی نیستیم

    واقعیت از یه طرف هم نجواها داشتند ترسی رو توی وجودم ایجاد می‌کردند از اینکه ما نه پول آنچنانی رو داریم و نه جا و مکان مشخصی رو داریم

    چی میخواد بشه؟!

    اصلاً کجا می‌خواهیم بریم؟!

    ولی دیگه وقتش بود

    وقت اینکه ایمانمو در عمل نشون بدم

    تمام بشقاب ها و قاشق و چنگال های خونمون رو توی یک کارتن گذاشتیم و انداختیم توی راه پله ساختمون

    فرش هامو رو جمع کردیم انداختیم توی راه پله ساختمون، به جاش موکت پهن کردیم

    شاید یکم غیر عادی به نظر برسه ولی میدونستم هدایت خدا همیشه دقیق عمل میکنه

    هدایت خدا امد که باید تلویزیونتون رو هم بفروشید تا دیگه هیچ چیز اضافه ای توی خونه نمونه، همین کارم کردیم نشونه اش اینکه خیلی سریع همون روزی که به این هدایت عمل کردیم خدا یه مشتری دست به نقد  فرستاد که تلویزیون رو از ما خرید و برد

    حالا ما همه چیز رو تا جاییکه میتونستیم جمع کرده بودیم ولی هنوز خبری از مهاجرت نبود…!

    بعدش الهامی که دریافت کردم این بودش که ما بیش از 20 سال توی این شهر زندگی کردیم و حالا با یک بشکن نمیشه یهو جمع کنیم بریم، با جمع کردن وسایلمون باعث شدیم که آماده مهاجرت بشیم باید توی ذهنم با مهاجرت کردن راحت میشدم

    بعد از اینکه وسایل های خونمون رو جمع کردیم خداوند سومین مشتری رو هم از جاییکه هرگز به ذهنم خطور نمیکرد به سمتم هدایت کرد

    برای این  مشتری باید یک سایتی رو درست می‌کردم که هرگز تجربه توسعه همچین سایتی رو نداشتم چون بسیار سایت با جزئیاتی بودش

    از خدا پرسیدم چه قیمتی به مشتریم بگم و دقیقاً به راحتی وقتی به مشتری قیمت رو گفتم نه تنها روی قیمت اوکی بود بلکه کاملاً در توسعه سایت آزادی عمل داشتم

    یکی از ترس هایی که مقاومت ایجاد میکرد تا قبول کنم که روی توسعه همچین سایتی کار کنم این بودش که به دلیل اینکه صفر تا صد سایت رو باید خودم درست می‌کردم، باید با دو تا زبان برنامه نویسی کارهای کدنویسی سایت رو انجام میدادم که من فقط یکی از اون زبان ها رو بلد بودم! یعنی اصلاً تسلطی روی اون یکی زبان برنامه نویسی نداشتم ولی به خودم گفتم ببین این آدمو خدا فرستاده پس خدا هم خودش کمکم میکنه تا کار به خوبی انجام بشه بابت همین این پروژه طولانی ترین پروژه ای شد که من تا الان زدم و جالبیش اینجاست قبل از اینکه پروژه تموم بشه خداوند کاری کرد پول پروژه توسعه سایت اقامتگاهی مشتریم تمام و کمال به حسابم واریز بشه، علاوه بر اون واقعاً یک سر و گردن توی این پروژه از نظر مهارت کدنویسی و حتی حتی حتی ایمان به خداوند که داره بابت هر خط کدی که مینویسم هدایتم میکنه بالاتر امدم

    وسط های پروژه بودم که هدایت خدا امد که ما باید یک سفر بریم و باز هم من فکر می‌کردم که این صرفاً یک سفر تفریحی هستش ولی خدا چیزهایی رو میدونست که من نمیدونستم

    ما به سفر رفتیم ولی اینبار سفر به جنوب کشور نبود بلکه دقیقاً مخالف سفر قبلیمون به شمال کشور رفتیم

    خیلی جالبه، دقیقاً شمال و جنوب کشور رو توی یکسال تجربه کردم

    خب مشخصه که هدایت خدا بود، نشونه اش هم اینه که اون ویلای تریبلکس با تمامی امکاناتی که ما چند شب اونجا بودیم کاملاً به صورت رایگان ما رفتیم، در حالیکه بعدش زدیم اینترنت متوجه شدیم حداقل شبی 10میلیون پول همچین ویلایی بوده!

    رفتیم محمودآباد مازندران بعد از کلی گشتن و تفریح برگشتیم خونه و باز هم این سفر باعث شد من بیشتر مطمئن بشم قراره مهاجرتمون اتفاق بیوفته ولی من سپردم به خدا و تمرکزمو گذاشتم روی کار کردنِ خودم و کار کردن روی سایت مشتریم

    هر بار که روی خودم با دوره 12قدم کار می‌کردم بهتر الهامات و هدایت های خدا رو دریافت می‌کردم ولی این کافی نبود

    من دنبال دسترسی بهتر به الهامات و هدایت های خدا بودم

    بابت همین از یک جایی به بعد، خدا به من الهام کرد که اگر میخواهی هدایت های منو بهتر و بیشتر دریافت کنی باید مقاومت های ذهنیت رو کم کنی

    چطور میتونستم اینکارو کنم؟

    با قرآن

    اونم در اصل با پترن هایی که باید از قرآن در میوردم و به همین شکل آیات قرآن رو با مثال هایی از زندگی خودم و موردهای واقعی در دنیا برای ذهنم تکرار کردم تا هر بار باورهام در مورد خودِ خدا بهبود پیدا کنه و همینطور هم شد

    من هیچ چیزی از قواعد زبان عربی نمیدونم ولی چیزی که باعث شد خیلی بهتر باورهامو در مورد خدا درست کنم الگوهایی بود که در مورد موضوعات مختلف در قرآن داشت تکرار میشد، من شروع کردم به پیدا کردن و خوندن اون الگوها از توی قرآن و نوشتنشون و خوندشون تا هربار باورهام بهبود پیدا کنه

    استاد عباسمنش توی این فایل میگه اطلاعات ورودی ذهن تاثیر میذاره توی زندگیت

    یعنی از چیزهایی که میخونی و میبینی و گوش میدی داری فرکانسی رو میفرستی که تاثیرشو توی زندگیت ببینی

    من امدم آگاهانه ورودی هایی رو از قرآن با دلیل و منطق به ذهنم دادم و به این شکل هر بار که کامنت های قرآنیمو میخونم بیشتر دارم باورهامو نسبت به خدا بهبود میدم و به همون اندازه دارم میبینم که خدا چطور داره منو هدایت میکنه!

    دارم حمایت هاشو میبینم

    چون ذهنیت من نسبت به خدا 360 درجه تغییر کرد

    من میدونستم که روی هوا نمیتونم چیزی رو بپذیرم در اصل باید با تکرار ورودی ها باورشو توی ذهنم میساختم

    خدا داره همه کار برای من انجام میده چون من هر بار دارم با پترن های قرآنی باورهامو نسبت به خدا بهبود میدم

    من دارم سعی میکنم ذهنم در مقابل خدا مطیع تر بشه بابت همین وقتی خدا هدایتی میکنه من فقط عمل میکنم به اون چیزی که خدا هدایت کرده

    مثل همین امروز

    امروز ساعت 12 و 31 دقیقه سال تحویل میشد، من توی خونه نشسته بودم که دقیقاً قبل از اینکه سال تحویل بشه هدایت خدا امد که باید برم فرودگاه بین المللی امام‌ خمینی! آماده شدم که برم در حالیکه توی ذهنم این بودش که اینکار اصلاً اصلاً اصلاً عادی نیست ولی به قول استاد عباسمنش هدایت های خدا همیشه برای ذهن ممکنه غیر منطقی به نظر برسه ولی وقتی که انجامش میدی اون موقع تازه برات منطقی میشه

    وقتی رسیدم فرودگاه دقیقاً 10 دقیقه مونده بود سال تحویل بشه بعد از اینکه سال تحویل شد همون موقع یک گروه سرودی که برای مراسم سال تحویل امده بودند فرودگاه شروع کردن به خوندن این شعر:

    ملکا؛ ذکرِ تو گویم که تو پاکی و خدایی

    نروم جز به همان ره؛ که توأم راه نمایی

    همه درگاهِ تو جویم؛ همه از فضل تو پویم

    همه توحیدِ تو گویم؛ که به توحید سزایی

    توحید توحید توحید

    جادو میکنه برای آدم

    اگر تسلیم خدا باشم

    نیم ساعت وایستادم فرودگاه بعدش دیدم خبری نیست امدم خونه، توی راه برگشت یاد حرف استاد افتادم که میگفت ممکنه خدا بهت یه کاری رو الهام کنه که باید انجام بدی و تو بعد از اینکه انجام میدی نتیجه اش رو همون موقع نمیبینی ولی تو باید انجامش بدی چون این جزئی از هدایته باید انجامش بدی

    بعدش یادم افتاد دقیقاً سال تحویل 1403 من فرودگاه مهرآباد بودم، الان هم فرودگاه امام خمینی رفتم

    هیچ موقع اینجوری زندگی نکرده بودم

    منظورم زندگی هدایتیه

    خیلی دوستش دارم

    زندگی هدایتی که استاد عباسمنش سال هاست داره تجربه میکنه، حالا منم دارم این مسیرو میرم

    از خدا میخوام توی سال جدید اتفاقات خوبی رو تجربه کنیم که یک زمانی شاید رویامون بوده ولی دیگه رویا نیستند بلکه تبدیل به واقعیت های زندگیمون شدند

    برای همتون سالی پر از خیر و برکت رو آرزو میکنم

    سال نوتون مبارک

    وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ(17 محمد)

    (و کسانی که هدایت یافته اند خدا بر هدایتشان افزوده و تقوایشان را به آنان عطا کرده است)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 119 رای:
    • -
      فاطمه شافعی گفته:
      مدت عضویت: 474 روز

      بنام الله یکتا

      سلام به استاد عباسمتش و خانم شایسته و‌سایر هم فرکانسی های عزیزم

      سال نوتون مبارک امیدوارم امسال سال تیک‌خوردن اهدافتون باشه

      دوست عزیز کامنت شما رو‌خوندم من جند روزی هست از خدا نشانه خاستم ولی متوجه هیچ چیز نمیشدم حتی قران میخوندم و‌متوجه نمیشدم تا اینکه امروز یعد ازدیذن این فایل کامنت شما رو‌خوندم که گفتید خدا گفته من هدایتت نیکنم ولی تو باید مقاومت های ذهنیتو برداری این برای من درس یزرگی بود

      موفق باشید و‌پیروز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2974 روز

      بنام خدای مهربان

      سلام دوست عزیز

      امیدوارم حال دلت عالی باشد

      سال نو مبارک وانشاالله سال جدید براتون پرباشد از هدایت‌های الهی ،سلامتی ،شادی ،موفقیت

      آقای گرامی عزیز میشه بفرمایید قرآن را چه جوری مطالعه میکنید ،چه جوری از مفاهیم قرآن به ذهنتان باورهای خوب می دید ممنون میشم که راهنمایی ام کنید من دیشب همین سوال را از خدا پرسیدم امروز هدایت شدم به کامنت شما ،دارم سعی میکنم نشانه ها را تایید کنم ممنونم

      در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    ملیکا کشاورزی گفته:
    مدت عضویت: 1086 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته جون و دوستان گلم

    عیدتوننن مبارک باشه

    انشالله امسال بهترین هایی که میخواید براتون رقم بخوره و ارزوها و اهدافتونو تجربه کنید و در مدار صلح ،آرامش، خوشحالی ،سلامتی،تندرستی،،عشق،نور،عظمت،ثروت  بغیر الحساب و عشق باشید

    استاد من مادر بزرگ پدریم خیلی به چشم زخم اعتقاد داره در حدی که حتی اگر حالش خوب خوب هم باشه تخم مرغ میشکنه و به قول خودش اگر تخمرغ بشه دانه ای 200 هزار تومنم باز میشکنه و همونطور که گفتم حتی گاهی شده طبق گفته بقیه مثلا انقدر میشکنه که دیگه تخمرغه نشکنهبعد جدیدا که نه یه دو سه سالی هست که دیگه خودش بخاطر پا و کمر خیلی راه نمیره و .. بقیه واسش میشکنن به جای تخمرغ پیاز سفید دور سرش پر میدن و بعد هم به جای اینکه تخم مرغ که میشکنند بزنن جایی که مشکل داره اب میزنن و همیشه هم میگه حالم بهتر شده چقدر خوب بود که اون تخمرغ واسم شکستید

    و واقعااا همینطوره که هرچی که ما باور کنیم همونه و واقعا هم حالش خوب میشه

    و مادر بزرگ مادریم هم پارسال خیلی حالش بد بود بعد بردنش بیمارستان که میگن دکترش نیست و خود دکتر جایگزین بهشون میگه یه قرص الکی بهش بدید بگید این فلان قرصه خیلیییی خوبه و نباید هم ازش زیاد بخوری یه نصف قرص سرماخوردگی بهش میدن و در کمال تعجب واقعا اونم حالش خوب میشه و این مورد که میگم در حدی بوده که حالششش واقعا ناخوش بوده و با خوردن یه نصف قرص سرماخوردگی حالش خیلی بهتر میشه شده حتی چند ساعت ولی اون جواب میده

    و کاش ما بتونیم واقعا این رو باور کنیم که فقط و فقط نگاه ما و باور ماست که تاثیر داره و لا غیر که اگر اینو باور کنیم دنیا واسمون از این رو به اون رو میشه

    استاد ممنون برای این فایل عالی و پر بار

    در پناه نور حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  3. -
    علی پارسانسب گفته:
    مدت عضویت: 183 روز

    سلام وقت بخیر به همه عزیزان،

    از این فایل یاد گرفتم که برای داشتن تجربه‌ای خوب در هر کار و فعالیتی، باید ذهنم را متقاعد کنم که پس از انجام آن، بهترین تجربه را خواهم داشت.

    پیش از شروع هر فعالیتی—چه یک کار جدید، چه خوردن غذا، چه یک رابطه عاشقانه و…—باید ذهن را برای دریافت بهترین تجربه آماده کرد.

    اما یک سوال مطرح می‌شود:

    ما می دانیم که کیفیت واقعی غذا چیست ؟

    و آیا می‌توان ذهن را قانع کرد که کیفیت غذا بالاتر از آن چیزی است که واقعاً هست تا تجربه بهتری داشت؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    سجاد بحرینی گفته:
    مدت عضویت: 1961 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام عرض میکنم به استاد عزیزم سید حسین عباسمنش

    إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿33﴾

    به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است (33)

    ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿34

    ﴾فرزندانى که بعضى از آنان از [نسل] بعضى دیگرند و خداوند شنواى داناست (34)

    إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿35﴾

    چون زن عمران گفت پروردگارا آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده [از مشاغل دنیا و پرستشگر تو] باشد پس از من بپذیر که تو خود شنواى دانایى (35)

    فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿36﴾

    پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (36)

    فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿37﴾

    پس پروردگارش وى [=مریم] را با حسن قبول پذیرا شد و او را نیکو بار آورد و زکریا را سرپرست وى قرار داد زکریا هر بار که در محراب بر او وارد مى ‏شد نزد او [نوعى] خوراکى مى‏ یافت [مى]گفت اى مریم این از کجا براى تو [آمده است او در پاسخ مى]گفت این از جانب خداست که خدا به هر کس بخواهد بى شمار روزى مى‏ دهد (37)

    هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ ﴿38﴾

    آنجا [بود که] زکریا پروردگارش را خواند [و] گفت پروردگارا از جانب خود فرزندى پاک و پسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایى (38)

    فَنَادَتْهُ الْمَلَائِکَهُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿39﴾

    پس در حالى که وى ایستاده [و] در محراب [خود] دعا میکرد فرشتگان او را ندا دردادند که خداوند تو را به [ولادت] یحیى که تصدیق کننده [حقانیت] کلمه الله [=عیسى] است و بزرگوار و خویشتندار [=پرهیزنده از آنان] و پیامبرى از شایستگان است مژده مى‏ دهد (39)

    و ادامه ماجرا…

    ایات زیادی در قران وجود دارد که بحث باورها رو به زیبایی مطرح میکند

    در این داستان حضرت زکریا وقتی دختر بچه ای به اسم مریم رو میبیند که برای او رزق و روزی رسیده درحالی که کسی با او ارتباطی نداشته اینجا یک تلنگر بهش میخوره به قول استاد عباسمنش شاخک هاش تیز میشه و یه چیزی توی ذهنش زنگ میخوره که ای بابا اگه خدا برای اون تونسته انجام بده برای منم میتونه هیچ محدودیتی وجود نداره و انجای آیه میگه هنالک …

    در این موضوع تجربیات شخصی خودمو میگم

    1-زمانی که به شهر قم مهاجرت کرده بودم (سال 91-93)همه ی آدمایی که باهاشون در ارتباط بودم و نبودم تمامشون از دم میگفتن نامناسب ترین منطقه توی قم نیروگاهه

    اینکه میگن محله هاش نامناسبه آدماش نامناسبن و…

    ولی باورتون میشه من اون موقع قانون رو نمیدونستم و هر وقت میرفتم نیروگاه به نکات مثبت اطرافم دقت میکردم

    مثلا میگفتم چقدر فعالیت توش زیاده و چقدر ایمنطقه زنده هست

    چقدر آدماش خوبن و…

    بخدا با همین دیدگاهم و نوع نگرشم اصلا با آدمای ناجور برخورد که نکردم که هیچ هر چی مشتری خوب بود از همین منطقه داشتم

    یا هروقت ذهنیتم رو در مورد اطرافیان و خانواده ام کنار گذاشتم جنبه مثبت و خوبشون رو برانگیخته کردم

    همه چیز خودمون هستیم

    بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    راحله عاطفی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1130 روز

    بنام خدای زیبایی ها.خدای تغییرات قشنگ.خدای خالق فصل ها.

    سلام به استادعزیزوهمه ی دوستان خوبم دراین مسیر زیبا.

    قبل ازهرچیز تبریک میگم سال جدید.نوشدن فصل ها.زیباشدن زمین . وباطراوت شدن هوا.امیدوارم سال جدید سالی سراسر تغییرات عالی درهمه ی زمینه های زندگی برامون باشه.

    وقتی توجه میکنم به اینکه تغییرات باورهامون وکانون توجهمون که چطورمیتونه تموم امور زندگیمون روتغییربده واقعا شگفت زده میشم.

    هروقت توجه میکنم که چه دیدگاهی درمورد اتفاقات زندگی دارم اینقدرسریع جواب میده که فقط بایدبگم هزار الله اکبر.

    هرموقع لباس جدیدمیدوزم اگه خودم بااون لباس حال کنم وازش خوشم بیاد اکثرمشتریامیان ودست میزارن رواون لباس ومیگن چقد قشنگ وبرعکس هرلباسی که موقع دوختش ازش خوشم نیاد مشتری هم روش کلی ایراد میزاره اگه یه روز ازاول صبح حالم خوب باشه تاشب همه چی خوب پیش میره اتفاقات خوب میفته یعنی ازبس به خودم گفتم روزی که خوب شروع شه تا شب اتفاقات خوب میفته.درمورد همه چی همینه.

    اگه مشتری که میادباخودم بگم این ادم درستیه واقعا رفتارش نشون میده هم باورمنو واگه توذهنم بیاد اون جوری که من میخوام نیست واقعا بامن همون رفتاری روداره که من توذهنم ساختم.

    ممنونم ازاستاد که مدام با چیزی که اصلا فکرشونمیکنیم قانون رویاداوری میکنن.

    واقعا اگه بخوایم توتک تک مسایل زندگی خوردبشیم ردپای قانون رومیبینیم.

    ازخدامیخوام که درسال جدید چشم هام بصیرت بده تاجهان رواون جوری که خدا میخواد ببینم .ممنونم ازاستاد عزیز وهمه ی شما دوستان عزیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خداوند هدایتگرم به سمت زیبایی و پاکی و طراوت و لذت و عشق و راحتی و سادگی و خوشبختی و ثروت و سلامتی و انسان های خوب

    سلاااام به استادانم

    سلااااام به همه دوستانم

    سال نو رو به همه تبریک میگم انشالله معجزاات خداوند رو لحطه به لحظه هممون دریافت کنیم

    فایل فوق العاده ای بود

    این روزا خیلیییی دارم تجربش میکنم

    یه باوری که خیلی دارم با خودم تکرارش میکنم اینه که ادمها فوق العاده ان و وجه خوبشون رو به ما نشون میدن حتی اگه کسی از کسی بد بگه که خداییش خیلی وقته تجربه نکردم من فقط دارم از ادمها رفتار خوب و پسندیده و احترام میبینن حتی ادمهایی که خشن و عصبانی هستن و با همه مسئله دارن ما از کنارشون به راحتی رد میشیم و واسه ما مسئله ای ایجاد نمیکنن خداروشکررررر

    همین ذهنیت رو نسبت به مامانم دارم خواهرام از دستش خیلی وقتا شاکی میشن ولی من چون باهاش در صلح رفتم همش رفتارهار فوق العاده و عشق و محبت ازش دریافت میکنم

    دقیقاااااا افکار و ذهنیت های ما خیلی راحت دارن تجربیات زندگی ما رو رقم میزنن و ما باید سعی کنیم اگاهانه از این سلاح استفاده کنیم به نفع خودمون و بازی رو دست بگیریم و ذهنیتمون رو راجع به هر چیزی مثبت کنیم

    کاری که من میکنم اینه توی روابط

    به ذهنم میگم چون من دارم روی خودم کار میکنم و احساسم خوبه طبق قانون آدمها وجه خوبشون رو نشون میدن و این به شکل نعمت توی زندگیم هویدا میشه و آدمها خیلییی خوب باهام رفتار میکنن

    یه ذهنیت دیگه که خیلی روش کار کردم اینه که هر چیزی بخوام تو زمان مناسبش میشه و این اتفاق میفته و اصلا اجازه نمیدم اطلاعات بیرون در من نفوذ کنه که البته چون دارم رو خودم کار میکنم اصلا این اطلاعات رو نمیشنوم و همش در حال خرید و دریافت نعمت و برکت هستم امروز داشتم به همسرم میگفتم من تو رو همیشه انسان پولداری میبینم و همین هم هست همین دو روز پیش توی میوه فروشی صفحه سایت و حساب کاربری رو برام باز کرد و بهم نشون داد که دوره هم جهت با جریان خداوند رو خریده برام با همون تخفیف شب قبلش با اینکه مهلت تموم شده بوداااا ولی تخفیف واسه ما بود خیلیییی ذوق کردم و جهان تایید کرد این باور و ذهنیت من رو

    خدایاااااااا شکررررررت به خاطر این قانون بدون تغییر و بی نظیرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    نرجس عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1196 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزو خانم شایسته گرامی و همه دوستان عزیز این سایت سال نو رو به شما و همه تبریک می‌گویم انشاالله مثل همیشه و بیشتر از قبل پر از سلامتی و حال خوب باشه براتون استاد عزیزم من فایل دانلود کردم ولی هنوز گوش ندادم فقط خواستم تبریک بگم‌و تشکر کنم بابت این فایل و دوره هم جهت با جریان خداوند که منم در این مسیر قرار داد و دوره رو برام تهیه کرد بازم خیلی ممنونم از شما و تمامی عزیزان که برای وجود این سایت زحمت کشیدند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    mosab sharifi گفته:
    مدت عضویت: 3873 روز

    سلام و درود و تبریک به مناسبت سال نو به استاد عباس منش و یاران گرامی این سایت.

    واقعا این فایل به نکته فوق العاده مهمی اشاره کرد و کلی شاخک های من رو قلقلک داد.

    واووو عجب موضوعی که اولا ماها به راحتی چه چیزی هایی رو باور کردیم در حالیکه نباید میکردیم.

    و این قدرت باورها رو نشون میده.

    که چقدر ذهن ما خیلی راحت با باورهایی نامناسب می تونه هدف قرار بگیره.

    و کلی از توانمندی ها و قدرت های ما تحت تاثیر باورهای منفی محدود شده است.

    و همچین چه قدرت باورها های می تونه یه ابزاری باشه برای ارائه خدمات خودمون اولینش می تونه در عرضه و معرفی خودمون بعنوان یک انسان قوی باشه و بعدش خدماتی که ارزشمندی که سالها ارائه دادیم و چقدر ارزون خودمون رو فروختم

    فقط به خاطر اینکه خودمون و توانایی هامون رو باور نداشتیم حالا تصور کن اگر با اعتماد به نفس بالا خدمات خودمون رو عرضه کنیم.

    چقدر می تونه در روند پیشرفت مان تاثیر مثبتی داشته باشه.

    مشتاقانه منتظر ادامه این فایل هستم استاد عباس منش که این همه فایل فوق ارزشمند رو بصورت هدیه به ما میدی.

    با سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 28 اسفند رو با عشق مینویسم

    هشتمین دیواری که بی صبرانه منتظر بود تا من روش نقاشی بکشم و از 12 اسفند تا 28 اسفند

    کلا 14 روز ،یعنی دو هفته در سال 1403 من نقاشی دیواری انجام دادم

    بعد دو هفته هنوز با خودم میگم چقدر همه چیز به سرعت رخ داد من الان دارم هر روز آرزوهامو زندگی میکنم

    خدایا شکرت

    و 8 دیوار رو که همکاری کردم در نقاشی با یه گروه پر از عشق و خداگونه

    امروز صبح که بیدار شدم از ساعت 8 رفتم و چون آدرسشو میدونستم رفتم و زود رسیدم به دیواری که قرار بود نقاشی بکشیم

    وقتی رسیدم صندلی نبود و یه مغازه زغال فروش بود که یه عالمه چوب کنار مغازه اش بود و من رفتم و درخواست کردم که یکی از تنه های درخت رو بردارم و بشینم

    به قدری فروشنده مودب بود و با احترام،که گفت بله بردارید و منم یه تنه درخت انتخاب کردم ،داشتم با تنه درختا صحبت میکردم و میگفتم کدومتونو بردارم و دوست دارین من بشینم تا نقاش ها بیان؟

    وقتی چند دقیقه نشستم نقاش زیر ساز اومد و سلام داد گفت زود اومدی ؟مثل همیشه با لبخند همیشگیم لبخند زدم و گفتم بله زود اومدم و چون ماشین وانتشونو گذاشته بودن کنار داربست تا امروز بیان پای کار ، سریع در وانت رو باز کرد و رنگارو بیرون آورد

    منم اولین روزی بود که دیگه با شلوار رنگی و شال رنگی نیومده بودم سرکار ،چون به شدت رنگی بودن و دیگه آوردم تا سرکار بپوشم و کار رو شروع کنم

    وقتی لباسامو پوشیدم و حاضر شدم ،امروز با خودم مقنعه برده بودم که دیگه با شال کار نکنم و راحت تر بشه برام

    چوبای داربست رو که گذاشتن بهم گفتن این قسمت رو کار کن ،دوباره کمی ترسیدم و این بار گفتم میشه کمربندی که میگین رو بدین و من بپوشمش تا خیالم راحت باشه؟

    کمربندو آورد و بالای داربست نظرم عوض شد و نپوشیدمش

    بازم برمیگشت به باورهای محدودم که خجالت کشیدم بپوشمش

    از طرفی یکی از نقاشا گفت برو تو اینترنت نگاه کن الگوهای خانم رو از اونا یاد بگیر ،نترس چیزی نمیشه

    رها باش

    دیدی یه خانم رو که تو ارتفاعات ساختمون خیلی خیلی زیاد میره بالای داربست ،بدون کمربند؟؟؟

    وقتی اون تونسته شما چرا نتونی

    اینو که گفت بازم میخواستم کمربند بپوشم اما وقتی نقاش گفت کمربند جوریه که دیگه لباسات ،همه چیو جمع میکنه و ببین هرجور راحتی

    که من منصرف شدم از بستن کمر بند

    و با یه دستم داربست رو گرفتم و با یه دست نقاشی کشیدم

    وقتی داشتم کار میکردم سعی میکردم به صدای خودم که برای باورهای قوی هست رو گوش بدم و حواسم رو از ارتفاع به خدا و تکرار باورها متمرکز کنم

    من داشتم تو بزرگراه بسیج تهران رو یه دیوار خیلی بزرگ که طرحش گل و پنجره و طرح پدربزرگ و مادربزرگ و طرح های شاد برای عید بود رو کار میکردیم که من پنجره و گلدونشو کار میکردم

    اصلا فکرشم نمیکردم از بزرگراهی که همیشه وقتی رد میشدم و با بی آر تی میرفتم خونه مادربزرگم و یا برای گردش و جاهای دیگه. یه روز روی دیوارهای خونه هاش نقاشی بکشم

    خدایا شکرت

    و نصف کارشو که من دیروز نرفته بودم سرکار ،نقاشی کرده بودن

    ما وقتی بالای داربست ،هر کدوم یه سمت از دیوار رو کار میکردیم و مشغول بودیم. یهویی آقای نقاشی که خطاط هم‌هست ،خندید و گفت

    آقای فلانی 7 ساله از کرمانشاه

    و فقط میخندیدن

    بعد گفت نونهال نمونه آقای فلانی از …

    به من که رسید گفت خانم مزرعه لی گفتم دو ساله از آذربایجان غربی شهرستان …

    وای فقط داشت میخندید و منم با خنده اش میخندیدم

    گفت این دیوار نقاشیاش بچه گانه هست و من تو این سن دارم نقاشی بچه گانه میکشم و تمام تحصیلاتم و هنرجوهایی که تو شهر خودم داشتم زیر سوال رفت و میگفت و به حالت شوخی میخندید

    وقتی کار من تموم شد ازم چند تا عکس گرفتن و خیلی عکسای خوبی شد

    بعد که همه مون از داربست اومدیم پایین ،گفت که گل بکشیم و شما پایین دیوار رو رنگ کنی و من داشتم برگ میکشیدم که نقاش بهم گفت بیا استراحت کن و چای بخور

    من داشتم کار میکردم و نقاش گفت دیگه نقاشیتو زیادی جزئی کار نکن دیگه شدی 15 ساله بذار همون در حد 2 ساله باشه

    و خندید

    خیلی روحیه شادی داره و توجهش به شاد بودن خودش و اطرافیانشه

    وقتی نشستیم و چای بخوریم نقاشی که از همون روز اول به من با جدیت گفت که سرعت بده به کارت و ایرادای کارمو میگفت تا یاد بگیرم

    گفت خانم مزرعه لی شما چند روزه داری با ما کار میکنی ؟

    تعجب کردم و گفتم حدود14 روز میشه

    با لبخند گفت تفاوت رو حس میکنی؟ یادته روز اول یه خط رو بلد نبودی بکشی رو دیوار ؟ اما الان سرعت گرفته کارت و خوب کار میکنی

    پیشرفت داشتی آفرین

    و تحسینم کرد و گفت از این به بعد بهتر هم میشی

    برام جالب بود از وقتی سعی کردم روی نکات مثبت این نقاش هم تمرکز کنم و درموردش با خودم و خدا صحبت کنم ،خیلی رفتارش مهربان تر و خداگونه تر شده

    وقتی کارمون تموم شد اومد نشست و یه مبل کنار خیابون گذاشته بودن و آورد گذاشت کنار رنگا با یه حالت ذوق که از کودک درونش باشه گفت بچه ها ببینین مبل آوردم

    همین که نشست گفت من وقتی ایراد کار شمارو میگم شاید ناراحت بشی ،اما چون تجربه ام بیشتره بهت میگم تا یاد بگیری و در کارت و یادگیریت سرعت ببخشی

    دقیقا حرف استاد عباس منش یادم میومد

    اینکه میگفت آزمون و خطا کرده و کلی کتاب خونده و عمل کرده به آموخته هاش تا این دوره هارو آماده کرده و ما که داریم استفاده میکنیم

    و اینجوریه که ما دانشجویان سایت استاد عباس منش میتونیم سرعت ببخشیم به روند تکاملمون

    چقدر میشه در طور روز دقت کرد به همه چیز و نشانه های عملی از قانون رو دید و یادگرفت

    ساعت 1 ظهر بود و روز چهارشنبه سوری که بهم گفتن میتونم برم و بعد عید بهم خبر میدن تا سرکار جدید برم

    خیلی حس خوبی داشتم و برای همه شون آرزوی سالی خوب و شاد کردم و خداحافظی کردم و برگشتم خونه

    و کارامو انجام دادم

    داشتم نماز مغرب رو میخوندم و بعد نماز شروع کردم به سپاسگزاری و گفتم من از نقاش ها درس هایی قراره یاد بگیرم و یکی یکی با اسم گفتم و خصوصیاتی که در وجودشون بود و من رو یاد خدا مینداخت رو گفتم

    از وقتی از استاد عباس منش یاد گرفتم که فکر کنم در دوره عشق و مودت و عزت نفس گفتن که ویژگی های انسان هارو به خودم و خدا و یا درکنار دیگران بگم و نیازی نیست به خودشون بگم و وقتی توجه میکنم به نکات مثبتشون ،خود به خود جهان هستی به این توجه من پاسخ میده و من قسمتی از وجودشون رو میبینم که بهشون توجه کردم

    که در اصل در این فایل هم بهش اشاره کردین

    من در اصل این روزها درمورد انسان های اطرافم دارم تمرین میکنم و خصوصیات خوبشون رو میگم و به طرز شگفت انگیزی جنبه ای از درونشون رو میبینم که خداگونه هست

    شب تو اینستاگرامم یه پست از نقاشیای دیواری و داربست و خودم که بالای داربست بودم ، و عکس گرفتم رو گذاشتم

    اولش ترسیدم گفتم‌وای داداشم میبینه و میگه مگه به تو نگفتم نرو بالای داربست. حتی شده یک طبقه

    تا مرز آنفالو کردن داداشم رفتم

    اما گفتم نه ، دیگه از هیچی نمیترسم ،خدا ردیفش میکنه که وقتی عکسامو دید چیزی نگه

    در اصل خداست که به من قدرت اینو داده که کار کنم

    و با این دیدگاه گفتم میبینه و تحسینم میکنه

    و دقیقا همینطور شد وقتی پست اینستاگرامم رو دید هیچی نگفت و حتی برام کامنت نوشت که ماشاء الله موفق باشی

    این یعنی چی ؟

    یعنی وقتی من شروع کردم به ساختن عزت نفس و احساس لیاقت و به توانایی هام باور کردم و اینکه توجهم به خودم و خدا بود ،طبق قانون ،خدا و جهان هستی این فرکانس رو به افرادی که میگفتن نمیشه و نباید و از این حرفا

    الان دارن تحسینم میکنن

    و حتی خودشون مشتاق تر شدن تا در شغل خودشون حرکتی انجام بدن

    وقتی شب میخواستم بخوابم

    23:42 در برنامه محفل قرآن میخوند ،یهویی شنیدم آیه 186 سوره بقره رو خوند

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، بگو من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم.

    و این دقیقا هم زمان شد با دیدن پاسخ آقای ابراهیم در سایت

    که آیه همیشگی و نشونه همیشگی خدا رو برای من نوشته بودن

    ولسوف یعطیک ربک فترضی

    و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی

    امید بخش‌ترین آیه قرآن

    خدا همیشه با این آیات که نشونه میده بهم میفهمونه که ادامه بده و راضیت میکنم تو فقط باید ادامه بدی و مومنتوم مثبت رو حفظ کنی و عمل کنی تا رشد کنی

    امروز خیلی خیلی روز فوق العاده ای بود

    خدایا شکرت به خاطر این سال پر از عشق و زیبایی

    اول سال 1403 اصلا فکرشم نمیکردم امسال بتونم این کار رو انجام بدم ،خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و زیبایی از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      ناعمه احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1282 روز

      سلام ب طیبه عزیز، دوست خوب و متعهدم

      طیبه جان من همیشه تحسین ات کردم و کلی از کامنت های دلی ات یاد گرفتم، یاد گرفتم با خدا بیشتر صمیمی شم، الگوم شدی، از کنار تابلوها و نشونه ها ساده نگذرم، آروم تر باشم اگر مثلا ب مترو نرسیدم، سپاسگزارتر باشم. بنویس ک خیلی خوب می نویسی، همین نوشتن روتین زندگیت خیلی کمک بچه ها میکنه، کلی درس در عمل یاد می گیریم.

      وقتی استاد نتایج رو خوندن و اسم تو رو گفتن حدس زدم خودت باشی، طیبه و نقاشی، آره خودشه، خیلی بهت افتخار میکنم، و منم هروقت این تابلو رو دیدم یاد تو می افتم.

      طیبه منم از اون دخترای جمعه بازار حقانی ام ؛)) خدای من چقدر بزرگ کرد منو این تجربه، تو اوج سختی هاش خدا رو می دیدم و دلم گرم میشد، حالم خوب بود، خدا چه آسان میکنی بنده هات رو.

      افتخار میکنم ب هردختری ک رو پای خودش وایستاده و مسئولیت زندگیش رو برعهده میگیره. الانم ک نتایجت رو خوندم، آسان شدن ها، رسیدن ب آرزوهای جدیدت رو دیدم خیلی برات خوشحال شدم، ب خدا گفتم دمت گرم ک انقد هوای بنده هاتو داری.

      تو خیلی دختر آرام و صبور و متعهدی هستی، خیلی تحسینت میکنم، وقتی از ترسهایی ک از برادرت داشتی گفتی یاد خودم افتادم ک چقد پله پله دارم قدرت آدمهارو تو ذهنم کم میکنم و میدم ب خدای خودم.

      منم برای رفتن ب بازار باغ هنر ترس ها داشتم ولی درآخر پدرم با ماشین خودش منو میبرد عاشقانه کمکم میکرد، منم امسال ترس داشتم ب مادرم بگم روزه نمی گیرم و خدا قدرت توحید رو بهم نشون داد، چند شب پیش شب قدر بود، من دلم خواس ریمیکس بزارم برم حموم، گفتم وای الان مامانت میاد دم اذان غروب هم هس، زهرمارت میکنه قطع کن حوصله داری.

      بعد گفتم نه باز داری قدرت میدی ها، تو الان دلت میخواد شاد باشی، تو روش عبادتت اینه ک شاد باشی، ب نظرم من هرچه من شادتر باشم بنده ی بهتری ام، و آهنگو گذاشتم و مامانم اومد و هیچیم نگفت. هی داره این توحید در عمل پیشرفت میکنه و تو تمام جنبه ها خدا یه ایده هایی میگه یه اقداماتی میگه انجام بدیم ک ترسامون بریزه ک توحیدی تر بشیم.

      چقد خوشحال شدم از شنیدن اتفاقاتی ک سر کارت می افته، اینکه انقدر ماهر شدی خداروشکررر. منم نقاشی رو سرامیک میزنم، روی ماگ. کارم رو تازه شروع کردم.خیلی دوسش میدارم ؛)

      امسال سال خیلی پربرکتی برا همه مون میشه، بهترین سال عمرمون میشه، من اینو بارهاا ب خودم گفتم، نشونه هاش رو هم دیدم، روز عید من تو طبیعت بودم یکی دوساعت قبل از تحویل سال پول کنار رودخونه پیدا کردم، از باران رحمت الهی اول سال هم معلومه پر از برکت های مادی و معنوی خواهد بود، من ک خیلی دلم روشنه، هرسال بهتر از سال قبل، باتجربه تر، پرنعمت تر، معنوی تر، شادتر، سالم تر.

      خیلی برات خوشحال شدم، برو جلوووو، قراره امسال بترکونیم، ب امید دیدارت انشالله.در پناه الله باشی طیبه جان.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 696 روز

        به نام ربّ

        سلام ناعمه جان

        من دو روز پیش براتون پیامی نوشتم اما ثبت نشد در سایت و امروز و دیروز دیدم این پیام بالای صفحه شخصیم اومده که رمزمو تغییر بدم و بعد این جمله

        اگر در 24 ساعت گذشته فعالیتی (اعم از ارسال دیدگاه‌، پرسش‌، پاسخ) در سایت داشته‌اید، ثبت نشده و لازم است مجددا آن را در سایت ارسال نمایید.

        از همراهیتان بسیار سپاسگزاریم.

        اولش گفتم وای من یادم رفته چی نوشتم

        آخه همیشه من رد پاهامو اول در گوگل درایوم مینویسم و از اونجا کپی میکنم و میذارم تو سایت

        اما جدیدا پایخ هایی که برای دوستان مینویسم رو کپی نمیکنم و بذارم در گوگل درایوم

        این سبب شد تا دوباره برای شما بنویسم

        دقیق یادم نیست چی نوشتم که بخوام دوباره عین اون حرفایی که اونروز نوشتم رو بنویسم

        صد در صد خیر بوده که ردپاهام در سایت تایید نشده تا دوباره بیام و بنویسم

        اون روز که دیدم شما برام پیام گذاشتین

        متعجب شدم

        گفتم خدایا استاد عباس منش که درمورد نتیجه من صحبتی نکردن در دوره یا فایلشون

        و فقط به صورت متنی در بخش نتایج ،نتیجه ام رو دو بار گذاشتن در سایت به صورت متنی

        اما همین که متنتون رو خوندم یهویی یاد فایلی افتادم

        نتایج دوستان از دوره «هم جهت با جریان خداوند»

        من این فایل رو روزی که در سایت گذاشته شد دانلود کردم اما گوش ندادم

        فکر نمیکردم استاد درمورد نتیجه من هم بگن

        فقط داشتم میخندیدم

        حالا در رد پام در اون روزی که شما پیام رو برای من نوشتین و من چجوری هدایت شدم رو نوشتم

        من چنان ذوقی وسط خیابون کردم که یه خانم رد میشد با تعجب نگاهم کرد

        نمیدونم واقعا چی بنویسم

        الان میفهمم که من هیچی نیستم

        چون هرچی فکر کردم تا یاد نوشته هایی که برای شما نوشتم بیفتم یادم نیومد، این موضوع ثبت نشدن پیامم در سایت یه پیامی برای من داشت

        اینکه طسبه تو نیستی که داری مینویسی

        فکر نکن که تویی داری انقدر دقیق و خوب مینویسی این ربّ و صاحب اختیارته که داره میگه و مینویسی

        چون هرچی الان خواستم بنویسم هیچی نمیاد که بنویسم و هی فکر میکردم درصورتی که اونروز من پشت سرهم فقط نوشتم

        صد در صد خیر بوده و یکی از خیر هاش این بوده که با پیام شما که برای من نوشتین خیال نکنم که من نوشتم

        من هیچی نیستم هیچی

        شاید اونروز حس غروری اومد سراغم که من دارم مینویسم و متوجهش نبودم و خدا با این جریان خواست بهم یادآوری کنه که من هیچی نیستم

        خدایا شکرت که ریز به ریز داری هدایتم میکنی خیلی خیلی دوستت دارم

        ممنونم ناعمه جان که برای من نوشتین

        کسب و کارتون پر از برکت و نور و عشق و فراوانی و ثروت باشه

        دوستتون دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    پویا گفته:
    مدت عضویت: 1866 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سال نو رو به خانواده سایت عباسمنش تبریک میگم

    انشالله سالی مملو از ارامش و پیشرفت رو در پیش داشته باشید

    با گوش کردن اگاهی های این فایل

    به یاد اوردم زمانی در شهر و شهرستانمون این باور نادرست وجود داشت که ازمون رانندگی رو کسی نمیتونه دفعه اول قبول بشه و یه داستان هم گذاشته بودن پشتش که حتی اگر شما خوب هم رانندگی کنی از عمد شمارو رد میکنند که یه پولی از این جهت دریافت کنند و من میدیدم که هیچکس دفعه اول قبول نمیشه

    اما از جایی که میدونستم این «افکار و باور های منه که داره زندگیم رو خلق میکنه» این موضوع رو باور نکردم و نپذیرفتم

    گفتم من میخوام دفعه اول قبول بشم و اتفاقی که افتاد باور من رو به خودم قوی تر کرد من رفتم و ازمون رو انجام دادم و در اخر هم افسر گفت که شما قبول شدی و من کل مسیر اموزشگاه تا خونه رو با اشتیاق تحسین کردم و تایید کردم باورم رو

    توی ایران بسیار این جمله روشنیدیم که خدمت سربازی سخته و دوسال تلف کردن عمر و … و چه بسیار راجب خدمت و حوزه های مختلف از این نوع افکار و باور هارو شنیدیم

    راجب خدمت که نه کسی میدونه قرار چه اتفاقی بیوفته و کجا و در چه شرایطی خدمت کنه من برای خدمتم شرایط درخواست کردم قبول نکردم نپذیرفتم اون جنس از افکار عامیت جامعه رو و خدواند طی یک اتفاق شگفت انگیز منو به همون شرایطی که درخواست کرده بودم حتی بسیار با کیفیت تر هدایت کرد و خداروشکر توی خدمت بسیار بهم خوشگذشت و لذت بردم از خدمتم.

    خدایا تورا سپاس که قدرت خلق زندگی ام را بدست خودم سپردی.

    «هر» دیدگاهی راجب هر موضوعی داشته باشیم عینا همون رو جهان بهمون نشون میده.

    بهترین راه اینه که هر چیزی دیدم و شنیدیم رو نپذیریم و بهش شک کنیم و خودمون اگاهانه از زاویه قانون بهش نگاه کنیم

    خوبی ذهن ما انسان ها اینه که کنترلش بدست خودمون هست و خداروشکر میکنم که من هر اتفاق و موضوعی برام پیش میاد میشنوم یا میبینم رو جوری میچرخونم و از منظری بهش نگاه میکنم که بهم احساس «آرامش» میده.

    و بر این باورم که از «تو هر موقعیتی استفاده کن تا به خدا برسی»

    شب و روزتون بخیر .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: