در این قسمت، استاد عباسمنش از خلال تجربیاتی که دانشجویان در بخش نظرات قسمت قبل نوشتهاند، این اصل مهم را به ما یادآوری میکند که:
اتفاقات به خودی خود هیچ معنای خاصی ندارند، اما این پیشفرضها ذهن و باورهای ما هستند که به آن اتفاقاتِ خنثی معنا میبخشند و آنها را به واقعیت زندگیمان تبدیل میکنند.
ما در تمام جنبههای زندگی خود، داریم اثر پیشفرضهای ذهنیمان را تجربه میکنیم؛ در کسبوکار، در روابط، در سلامتی و…
بنابراین، حالا که میبینیم چطور پیشفرضهای ذهن ما، رفتار و عملکرد ما را رهبری میکند و زندگی ما را — و حتی خود ما را — تحت کنترل دارد، باید حداقل در این موضوع تأمل کنیم که:
- آیا این پیشفرضهایی که خیلی راحت پذیرفتهام و هرگز درستی آنها را زیر سؤال نبردهام، به من کمک میکنند یا به من آسیب میزنند؟
- آیا در خدمت من و خواستههایم هستند یا بر علیه من؟
- آیا این پیشفرضها، باور به امکانپذیر بودن خواستههایم را در ذهنم پرورش میدهند یا باور به غیرممکن بودن آنها را؟
- آیا رسیدن به خواستهها را برایم آسان میکنند یا سخت؟
مثلاً:
- پیشفرضهایی که دربارهی کسبوکار دارم، آیا به رشد کسبوکارم کمک کردهاند یا باعث شدهاند که موفقیت شغلی را غیرممکن تصور کنم؟
- پیشفرضهایی که دربارهی روابط دارم، آیا موجب تجربهی یک رابطهی عاشقانه، محترمانه و پایدار شدهاند یا من را به این باور رساندهاند که «پسر خوب» یا «دختر خوب» کم است و داشتن یک رابطهی موفق و عاشقانه، اصولاً غیرممکن است؟
توضیحات استاد عباسمنش و مثالهای روشن ایشان را در این قسمت بشنوید،
و با توجه به نکات مطرحشده، تجربههای شخصی خودتان دربارهی پیشفرضهای ذهنی و درسهایی که از این قسمت گرفتهاید را در بخش نظرات همین قسمت با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر خواندن تجربیات سازنده شما هستیم
مطالعه اطلاعات کامل درباره دوره «هم جهت با جریان خداوند» و نحوه خرید این دوره
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3129MB34 دقیقه
- فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 333MB34 دقیقه
سلام وعرض ادب خدمت استاد عباسمنش عزیز واستادمحترم سرکارخانم شایسته ، ودوستان گرامی
استاد ، مرحوم پدرم تعریف می کرد وقتی خیلی سالها پیش قبل ازانقلاب امکانات کافی در روستانبود ومردم برای خرید به شهر می آمدن ومعمولا از یکنفر ( بنام حاج علی)مایحیتاج خودرا بخصوص چای می خریدن یکی از بستگان به شهر میاد مادراون شخص بهش میگه پسرم رفتی شهر حتما حتما از حاج علی برام یک کیلو چای بخر وبهش هم تاکید میکنه که حتما از حاج علی بخری ها……اونم به شهر میاد واز بدحادثه مغازه حاج علی بسته بوده خلاصه مجبور میشه ازجای دیگه چای راباهمان نام وهمان نشان تهیه میکنه وبرای مادرش میاره وبراش توضیح میده که چه اتفاقی افتاده ….خلاصه مادر با کلی غر زدن مقداری ازچای را دم میکنه واعتراض میکنه که چای خوبی نیست مگه من بتو نگفتم حتما از حاج علی بخر …..فردا باید چایو ببری وپس بدی روز بعد پسر مجبور میشه چایومی بره وبه جای رفتن بشهر میره جایی دور ازچشم مادر بکارش مشغول میشه وعصر همان چای را برامادر میاره وبهش میگه بفرما اینم چای حاج علی دیگه خیالت راحت شد …..مادرازهمه جابیخبر یک باردیگه ازچای دم میکنه ومیگه به به گفتم که چای فقط چای حاج علی….خلاصه کلی هم حاج علی وپسرشو دعا میکنه درصورتی که نمی دانست چایی همان چایی دیروزه که بهش اعتراض میکرد…