درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-25 23:00:252025-04-30 07:29:45درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خالق زیباییها خالق خوب و مهربان که هر چه دارم از اوست من در برابرش تسلیمم
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو مهربانم
پیش فرض مثبت و پیش فرض منفی که زندگی ما رو زیر و رو میکنن
باور به امکان پذیری رسیدن به خواسته رو برای ما یا سخت میکنن یا آسون و راحت
به ما بستگی دارد به باور و افکار ما
به ورودی ما بستگی دارد و اثر این پیش فرضها رو در زندگی روزمره تجربه میکنیم و نتیجه نتیجه میگیریم
اگر پیش فرضهایی که ما در ذهن میسازیم مثبت باشن به نفع ما خواهند بود و در خدمت من هستن
ولی اگر این پیش فرضها منفی باشن بر علیه من هستن و به من آسیب میرسانند
پس باید آگاهانه و با تمرکز توجه بر نکات مثبت کنیم و ذهن رو عادت بدیم و کنترل ذهن داشته باشیم تا بیشتر پیش فرضها رو به سمت مثبت جهت دهی کنیم وقتی بتونم ذهن رو کنترل کنیم میتونیم زندگی رو کنترل کنیم و بهترین شرایط و اتفاقات رو برای خودمون رقم میزنیم
خدایا خودت کمک کن هدایتم کن تا بتونم ذهنمو کنترل کنم و به خدمت من در بیاد و نفع من باشد
بهترین ها نصیبتون
در پناه خداوند باشین
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
خدایااااااا شکرررت بی نهایت شکرررررت
برای سایت بهشتی مون که همه جاش بوی خدارو میده
امنیت واعتقاد به خدا همه جاش دیده میشه
استادهای عشششق خدا حفظ تون کنه
این سایت بهشتی مکان یادگیری اصول دیدار با خداست
دیدار باخدایی که همیشه هست
خدایی که آگاهه از احوال درونی ما
خدایی که نورهدایته
خدایی که مارو از نیستی به هستی آورده
وباعشق ومهربانی بی پایانش ، همواره همراه مونه ..
خدایی که به ما قدرت ذهن داده و
ایمان قلبی بهمون داده...
مهربونی خدا بیانتهاست و تموم هستی رو در بر میگیره
خدا نه تنها خالق ماست
بلکه نگهدارنده و پرورش دهنده ما هم هست.
خدایی که شایسته ی دوست داشتن هست
دوست داشتن خدا یعنی سپاسگزاربودن
برای هرلحظه وهرنعمت
دوست داشتن خدا ، بالاترین عشق است
ورسیدن به او والاترین هدف ..
دوست داشتن خدا یعنی به وجود او در همه جزییات زندگی توجه کنیم و همه چیز رو به او بسپاریم
دوست داشتن خدا در سکوت قلبی و
بندگی در دل نشون داده میشه ..
دوست داشتن خدا یعنی قبول کردن خدا
در هرشرایطی واعتماد به حکمت خدا
یعنی یقین داشتن به اینکه همیشه خدا در کنارمونه وبهترین ها رو برامون رقم میزنه
دوست داشتن خدا یعنی زندگی کردن
با نیت پاک و کردار وعمل نیکو …
دوست داشتن خدا یعنی
هم جهت شدن با جریان خداوند ..
تغییر دادن پیش فرض های ذهنی مون
مثل یه بازی می مونه که باید قوانینش رو بهتریادبگیریم
و تکرار کنیم وتمرین کنیم و عمل کنیم ..
چه میکنه این ذهنیت که هر چی مثبت ترش می کنیم
اوضاع به نفع مون میشه…
مثلا طبق رسم ورسوم ، خانواده ی من همه رفتن اردبیل سرمزار مادربزرگم و سال تحویل همه خونه ی
مادربزرگم دورهم جمع شدن …
کاری به درست وغلط بودن این باور ندارم …
نظری هم به کسی ازخانواده ندادم …
به تصمیم وانتخابشون احترام گذاشتم وپذیرفتم ..
فقط تصمیم ما این بود که شمال بریم و تحویل سال
مثل پارسال کنار دریا باشیم وهمین کارهم به امیدخدا کردیم
بعداز تحویل سال تماس گرفتم و چون همه یکجا بودن تبریک خوشگلمو به همه گفتم
با خنده با کلی عشق وحال خوب ..
تو همین تماس دایی هام وخاله هام شماره حسابم گرفتن و همه دسته جمعی عیدی مو ریختن به حساااابم خداروشکر و دیگه منتظر نموندن تا منو ببینن …
دمشون گرررم خدایی خیلی حااااااال کردم
از این حرکت شون …
ذهنیت مثبت همه جا آدمو برنده بازی میکنه
روز دوم سفرمون ما دوست داشتیم جنگل بریم
ولی پلن خدا بارش بارون فوق العاده ای بود
و با ذهنیت عالی پذیرفتیم که
جنگل کنسل بشه و تصمیم گرفتیم
تو اون هوای به نسبت سرد بریم دریا
با بچه ها بازی کنیم دوساعتی زیر بارون
بازی کردیم ، جوری بود که قبل از ما
همه تو ماشین و آلاچیق ها نشسته بودن ولی بچه هاشون با دیدن محمدحسن وهلیسا اومدن وسط بازی …..
بچه ها دهن شون باز کرده بودن و زبون شون اورده بودن بیرون زیر باروون …
پراز جیغ و شادی و رقص …..
چندتا از پدر ومادرا هم اومدن
آی حااااال داد آی حاااال داد
یه عده هم این وسط رد میشدن که
هوا سرده ، سرما میخورین !!!!
اینا بچه ان حالیشون نیست !!!
شما چرا تو آب بازی میکنین آخههه!
خبر نداشتن انرژی بچه ها غالبه به سرمای هوا …
خلاصه که رفتیم خونه وحموم وشستن بچه ها و
خوردن چندلیوان دمنوش …
لذتی که بچه ها بردن انقدر زیاد بود که
به سلامتی شون اضافه شد اتفاقا …
کلی هم کودک درون ما رشد کرد ..
انقدر رزق وبرکت تو این سفر دریافت کردیم
وبی نهایت دوست داشتن خداروحس کردیم
مثل دیدن زیبایی های طبیعتی بهشتی
دریا وساحل و گوش ماهی ها و رقص موج ها
ومرغ های دریایی و حتی کارگرهای شیلات که تو شبها
باقایق میزدن وسط دریاااا با عشق ولبخند ..
هفت سین هایی که تو ورودی شهرها چیده بودن
وخیلی قشنگ وناز بودن ..
پلیس های مهربونی که به بچه ها شیرینی
و شکلات میدادن ..
دختر وپسرهایی که باعشق کنار هم بودن
و کلی حال دلشون خوب بود خداروشکر
مهربونی آدمها جوری که بارها از تو ماشین شون به بچه ها دست تکون میدادن وبوس میفرستادن ….
یکی دیگه از درخواستهام تو این سفر تیک خورد تو ستاره قطبی م نوشتم یه درخت نارنج در نزدیکی ویلا باشه ،دقیقا داخل ویلا تو حیاط چندتا
درخت نارنج بود با کلی نارنج …
اون لحظه که تیک میزدم این خواسته مو
وااااااییی چشام پراز اشک بود ..
خدااااایا شکرررررت …
دیووانه کننده بود این همه زیبایی وعطرنارنج …
تا تونستم قربون صدقه شون رفتم
نازشون کردم و باهاشون حرف زدم
کلی بهارو بهشون تبریک گفتم ..
دوتا هم از این نارنج ها نوش جان کردم
وچکوندم تو آب ونوشیدم باعشق فراووون …
خدایاااااا دوستت دارررررم ..
سپاسگزارم استاد عزیزم و استاد شایسته مهربونم
بابت این فایل پربرکت وارزشمند
دمتون گرم دوستای بهشتیم با کامنتهای پراز
عشق وآگاهی تون..
بی نهایت دوستتون دارررررم و عاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
بنام خدای رزاق
سلام به قلب مهربانت رفیق قشنگم
امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه
وای فاطمه جان نمیدونی چه حس فوقالعادهای میگیرم از خواندن کامنت هات
از بازی بچه ها زیر بارون کنار دریا گفتی کلی لذت بردم حس کردم خودم هم میان اون بچه هام ومنم اینکار میکنم چون همین جوری هم وقتی بارون بباره بی مهابا دستم را میگیرم زیر بارون ومیگم خدایا شکرت این رحمت توست که برسرزمین وزمینیان فرود میاد وکلی حال دلم عالی میشه
خداروشکر که سفر پرخیر وبرکتی داشتی عزیزم اتفاقاً سال تحویل پیشنهاد همسرم مسافرت به شمال بود به من گفت نظرت چیه ؟ گفتم عالی ولی زمان آنرا سپردیم به خدا وگفتم هر موقعه خدا بخواهد خودش هدایتمون میکنه بی صبرانه منتظرم بهار شمال را ببینم وعطر بهارنارنج را استشمام کنم
سپاسگزارم از این تجربه زیبا
خیلی دوست دارم وروی چون ماهت رو میبوسم سلام گرم وبهاری مرا به داداش رسول برسان ومحمدحسن جان وهلیسا جان را از طرف من ببوس
در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید انشاالله
به نام خدای مهربان
سلام به فاطمه ی عزیز
سپاس گذارم بابت اشتراک گذاشتن این همه زیبایی و احساس خوب که هر جمله از کامنتت را تجسم کردم و در کنار اون همه شادی و نشاط شما حظور داشتم و لذت بردم
ــ چقدر حرکت خوبی زدن فایملهاتون که عیدی دست جمعی به حسابت ریختن و چه حس خوبی داره که منم کلی ذوق کردم و انشالله که امسال بهتر از سالهای گذشته باشه و هر سال بهتر از امسال باشه براتون.
خدایا شکر بابت اینکه خواسته هاتو تیک میزنی و با عشق و لذت شهد شیرین خواسته هاتو نوش جان میکنی
ــ تحسینت میکنم بابت رابطه ای که با خداوند ساختی و چقدر متنهای زیبایی مینویسی
سپاس گذارم دوست خوبم
بنام خدا
سلام استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان
واقعا همه چی باور هست یه مثال از تجربیات خودم
استاد من نمیدونم از کی این باور تو وجودم ریشه گرفت که برای کسب و کار مغازه نمیخواد یا حضور فیزیکی نمیخواد حالا که فکر میکنم وقتی سال 83 وارد دانشگاه شدم و با اینترنت آشنا شدم این باور شکل گرفت که همین اینترنت باعث میشه کلا حضور فیزیکی حذف بشه از همون موقع علارغم اینکه کار نداشتم همیشه با خودم میگفتم که این همه پاساژ برا چی میزنن در حالی که اینترنت هست همین باور باعث شد وقتی چند سال پیش وارد کسب و کار برادرم و شریکش شدم برای اولین بار از طریق اینترنت مشتریهایی از سراسر ایران جذب کردم که برای داداشم و شریکش سوال بود که تو چیکار میکنی همینجا نشستی انقدر خوب میفروشی به نحوی خوب میفروختم که تو سه ماه اول که اضافه شدم به مجموعشون خودشون گفتن اون موقع 3 ملیارد تومن سود بیشتری وارد حسابشون شده بعد من بهشون توضیح دادم که من باورم اینه که اینترنت همه کارهارو میکنه من نباید دنبال مشتری برم اونم فیزیکی بعد چند سال از اونجا اومدم بیرون و کسب و کار خودمو دارم همین باور باعث شده من بدون حضور فیزیکی و با ازادی کامل مکانی و زمانی سود خوبی بسازم الان هم هر جا میبینم یکی مغازه میگیره میگم بابا این چه کاریه وقتی انقدر فضا تو اینترنت هست برای فروش چرا من اجاره بدم محصولم هر چی هست یا میزارم گوشه خونه یا اینکه خیلی از بنک دارها مثل انبار دار عمل نیکنن برا من
حتی چند وقت پیش من دادشم میگفت برای کسب و کار ما پول زیادی لازمه که بار دپو کنی و از این حرفا من گفتم من نظرم این نیست گفتن نظرت چیه منم گفتم همه کسایی که تو بازار ما دپو دارن به عنوان انبار دار من هستن من بدون یه ریال سرمایه خابوندن هر موقع از هر کدوم از اینها بخوام میفروشم نه انبار داری میکنم نه نیرو دارم و نه پول گذاشتم و نه ریسکی دهره بالا و پایین شدن بازار
خلاصه یه باور کمک کننده چقدر به کسب و کار من کمک کرده واقعا
ولی این باورها تا اینجای زندگیم اتفاقی و تک و توک باورهای تقویت کننده شکل گرفته بیشترشون باورهای تضیف کننده بوده با این شناختی که از قدرت باورها کسب کردم از این به بعد باید عمدا و آگاهانه این باورهای قدرتمند کننده رو بسازم اگا یه باور انقدر میتونه به کمک من بیاد چرا آگاهانه چیزی رو باور نکنم که بهم کمک میکنه
به نظر من بهترین معیار باور خوب هم همین کمک کردن به منه
اگه یه باوری به خیلی ها خوب نیست ولی به من تو یه موقعیتی کمک میکنه من باید بپذیرم
مثلا من متولد فروردین هستم و از قدیم متوجه شدم ادمهای قوی زیادی متولد فروردین هستن و این باور تو وجودم شکل گرفت که فروردینی ها ادمهای قوی و ثروتمندی هستن این باور از نظر من درسته و سعی میکنم همیشه تقویتش کنم چون به من کمک میکنه و کمک کرده انقدر خوب باور کردم اینو که همیشه میگم اصلا فروردینی ها چون با زنده شدن طبیعت اومدن تو جهان اصلا انگار بچه های خدا هستن یه قدرت ماورایی دارن اللنم که تو فروردین هستیم به همه بچه فروردینی های سایت تبریک میگم
استاد سپاسگزارم برای این سایت و وجودتون که با عوض کردن باورهاتون شدید الگو برای ما که امکان پذیره
استاد شما شدید یه شمعی که دقیقا نورتون به کمک همه ماها اومده دم شما گرم
علی عزیز سلام ! چقدر قشنگ باورهای خوبی برای اینترنتی ساختن پول ساختی…
و چقدر زیبا نتیجه اش رو گرفتی…
—-
منم پارسال به این فکر افتادم ک درامدم رو افزایش بدم و..
گفتم خب با این که تو خونه کار انجام بدی نمیشه و اینقدر دیگ گنجایش ندارههه که بخاد اینقدر درامدت بیشتر بشه ..
خلاصه گفتم برم تهران دفتر بزنم و کلی هزینه و…
بعد به خودم گفتم
اگر شد چی؟
ایا کسی هست که دفتر نداشته باشه و این عدد مورد نظر من رو داشته باشه در میاره بیرون ؟
ایا کسی هست که کمپین بندی اینستاگرام و… بلد نباشه و فقط از طریق یک سایت درامد دلخواه من رو در بیاره بیرون ؟
ذهنم پاسخ داد اررره هست
همین که پاسخ داد اره هست – واقعااا نمیدونم چه اتفاقاتی افتاد که من در یک بازه شش ماه به قدری از لحاظ مالی رشد کردم که 6-7 سال گذشته ام به کنار پارسال هم به کنار ..
واقعا همینه
فقط بحث پذیرش و باور هست که چه چیزی رو میپذیریم؟
– ایا حتما باید تبلیغات باشه ؟
– ایا حتما باید فلانجا اسپانسر بشیم؟ اگر نشیم نمیشه؟
– ایا اگر محصول رو ندیم فلان بلاگر تبلیغات نکنه رشد نمی کنیم؟
واقعا خیلی خیلی سختم هست محصول داشته باشیم و چنین فکری رو کنی
خیلی عذاب اوره
ولی خب نتیجه ما انداززه برامون رقم میخوره که به یه سری چیزا باور داشته باشیم.
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام سلام سلام
سلام به برادر عباسمنشی عزیزم علی آقا
امیدوارم حالتون عالی باشه
ممنونم از کامنت خوبتون چقدر قشنگ یک باور خوب رو توضیح دادید…
واقعا …ازتون ممنونم…
چقدر قشنگ دلیلی و منطق آوردید که به راحتی میشه هر جایی که هستی یک کسب کار راه اندازی کنی
….
راستش وقتی رسیدم به قسمتی که گفتیم از سال 83 که دانشگاه رفتید یک لحظه به خودم نگاه کردم و گفتم وای خدای من من تازه اون موقع پا به این جهان گذاشتم….و یادمه حتی همون سالای نزدیک 90… شبکه ها اینقدر زیاد و گسترده نبود و مثل الان اینترنت زیاد رواج نداشت …. و چقدر شما رو به خاطر توجه به پیشرفت جهان در اون زمان تحسین کردم کلا این که باور خوبی ساختید که با وجود همه گیر نبودن اینترنت در اون زمان شما این پیشرفت و تکامل جهان رو دیدین و همگام با اون باور خوبی رو ساختید …عالیهههه
راسش الان متوجه یه چیزی شدم… انگار بعد از 20سال من الان در جایگاه 20 سال پیش شما هستم و الان دوره ی هوش مصنوعی هست…
انگار یه تلنگری به من خورد که من باید در این باره باور خوبی بسازم و باتوجه به پیشرفت جهان از همین الان کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم… بینهایت
به خاطر کامنتتون ممنونم ….
راستیییییی
داشت یادم میرفتاااااا
تولدتون مبارک …
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه …
براتون یک جهان عشق و محبت و شادی و سلامتی رو آرزو میکنم …
ممنونم که همراه این خانواده هستید ….
در پناه الله یکتا باشید
منتظر نتایج بینظیرتون هستم
سلام ملیکای عزیز
بسیار سپاسگزارم از کامنت بی نظیر و تحسین شما خیلی حس خوبی گرفتم از کامنت شما سپاسگزارم از تبریک تولدم
دقیقا همینه اون سال یادمه من وارد دانشگاه شدم کامپیوترها از اون قدیمی ها بودن یه مرکز سایت داشتیم تو دانشگاه تبریز 10 تا کامپیوتر داشت میتونستیم بریم یه ساعتهای مشخصی استفاده کنیم خداشاهده یکی از دوستام میترسید دست به کامپوتر بزنه ولی من ته دلم یه کسی بهم میگفت این ابزاره خیلی کمکت میکنه و از همون روز این باورها تقویت شد یکی از دلایل تقویت این باور هم این مورد بود که من همیشه عادت دارم این سوالو از خودم بپرسم چطور از این راحتر؟ چون همیشه فکر میکنم هر کاری که الان انجام میدم راحتر از اینم میشه انجام داد حتی الان تو خونه میگم کارم چطور راحتر از این باشه و راحتر پول بسازم؟ همسرم و دوستام میگن راحتر از اینم مگه میشه منم میگم اره راحتر از این یعنی کالای فیزیکی نداشته باشم محصولم مثل استاد عباس منش از درونم تراوش کنه
آرزوی بهترین هارو دارم برای شما موفق باشید دوست عزیزم تو این بهشت
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
سلام آقای شهناز
در مورد باور شما که مغازه به چه دردی میخوره کار اینترنتی خیلی بازدهی بالایی داره … متاسفانه منم باور برعکس شما رو دارم ، سال 94 دوستم هی به من گفت کار اینترنتی راه بنداز تو اینستاگرام پیج بزن … منم میگفتم نه فایده ندارد باید مغازه باشه تا بهتر فروش کنی
الان تازه میفهمم که چقدر اشتباه کردم و هنوزم که هنوزه این باور مخرب تو ذهنم هست و تا حالا نتونستم کسب و کار خودمو راه بندازم ، بازم منتظر سرمایه هستم
و اینکه تولدتونو بهتون تبریک میگم ،منم متولد فروردین ماه هستم و امروزم تولدمه
اتفاقا منم معتقدم که فروردین ماهی ها قدرتمند هستن و یه حس ماورایی دارن ،فقط نمیدونم چرا ثروتمند نشدم تا حالا️
از خداوند میخوام همیشه قدرتمند و ثروتمند زندگی کنید
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته زیبا
و همه دوستان عزیز،
تجربهای که میخوام باهاتون در میون بذارم، در مورد کشف باور های پر قدرت درونیه
من از بچگی به خاطر از دست دادن پدر و مادر، احساس میکردم ضعیف و ناتوان هستم. فکر میکردم چون کسی رو ندارم که ازم حمایت کنه، نمیتونم از حقم دفاع کنم و همیشه باید تابع برادرانم باشم و نمیتوانم در زندگی موفق باشم .
اما یه روز تصمیم گرفتم این باور رو تغییر بدم. با خودم گفتم: “من قوی هستم، حتی بدون پدر و مادر. خدا با منه و من میتونم از پس مشکلات بربیام.” این تغییر نگرش، شروع یه تحول بزرگ در زندگیم بود.
بعد از اون تصمیم، دیگه نذاشتم ترسم من رو کنترل کنه. به دنبال استقلال رفتم و از شرایطی که من رو محدود میکرد، فاصله گرفتم. این کار آسون نبود، اما ارزشش رو داشت.
و با گذشت زمان خیلی از استعداد ها و اهدافم رو پیدا کردم و کمکم متوجه شدم که چقدر باورهای پر قدرت درونی دارم که قبلا ازش بیخبر بودم و باعث شدن جلو پیشرفت کردن من رو بگیرند
و حالا برادرم و بقیه اعضای خانواده باهام خیلی محترمانهتر رفتار میکنن و من احساس امنیت و آرامش بیشتری دارم. همچنین با توجه به سن کمی که دارم و نسبت به هم سن و سال های خودم و حتی بزرگ تر از خودم که آرزوشون بود مستقل باشن من تونستم با شکست اون باور تنها زندگی کنم و یک خونه فوق العاده زیبا و کامل برای خودم داشته باشم.
این تجربه به من یاد داد که مهم نیست چه گذشتهای داشتیم، مهم اینه که باور داشته باشیم که میتونیم قوی باشیم و زندگیمون رو تغییر بدیم و فقط کافیه اراده کنی و از هر موقعیت ،شرایطی که داری شروع کنی
سپاسگذار خداوندی هستم که من رو لایق این آموزه ها دونست
برای همه شما سال خوب و پر رزق و روزی رو آرزومندم
و من ممنونم از شما استاد قشنگم برای این آگاهی ها️
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
باورها اصلی ترین هستند،باورها همانها هستند که اگر قبول کنی ایجاد میشود.باورها همه چیز برات میشن اونطوری که خودت میخای.
نسبت به هر چیزی باور داشته باشیم همون برامون ایجاد میشه.پیش فرضهایی که از بچگی از طرف پدر و مادر گرفتیم چه مثبت چه منفی تاثیر گزارن مگر اینکه ریشه رو بیابیم و تغییر بدیم.
برای انسان همه چیز امکان پذیره مگر اینکه محدودیت پذیرفته باشه .
پس باورهای محدود کننده ،همون چیزیه که باید از بین بره یا تبدیل به قدرتمند کننده بشه.
چه باوری خوبه؟اون باوری که بهت قدرت بده،شادی و لذت بده،سرعت بده،بطور کلی احساس خوب بِده.
حرف مردم مهمه در وجودم از بچگی شکل گرفته و تو این چند سال روش کار کردم تا از بین ببرم ،هنوز نتوانستم.
این باور چقدر باعث عقب افتادن کارهام،انجام نشدن ،ترسها،رشد نکردن و….شده است.
بنا بر نیاز دیگران و موقعیت خودشون در ما باورهایی شکل گرفته که محدود کننده است.
همین طور در مورد سخت و حلال پول درآوردن ،بنا بر پول درآوردن در آن زمان و توسط خودشان، ذهنیتی در من شکل گرفته که هیچ ربطی با درون ساده گیر من ندارد و یک جوری تناقض دارد بطوری که هر جا راحت پول درمیآورم یک نوع اشکال میدونم و بررسی میکنم که آیا حلال است یا نه!!!
خلاصه که جور دیگه ای باید نگاه کنیم……
استاد عزیزم سپاسگزارم
ابراهیم عزیز سلام
گفتی که هر جا راحت پول در میارم یک نوع اشکال میدونم.
من این باور رو داشتم که اررره باید بری کار کنی سختی بکشی از صبح تا شب زیر افتاب و گرما باشی تا پول در بیارییییییی اگر غیر از این باشه پولت حلال نیست !
تا اینکهههههه
چند سالی هست خیلی خیلی برعکسش کردم
حالا بهت میگم شاید کمکت کنه :
من این باور رو ایجاد کردم
که :
هر پولی که با زحمت زیاد بدست بیاد حرامه!
چون خداا هیچ وقت برای بندش سخت نمیخاد پس راه اشتباهی هست اگر با کار سخت پول در میاری پس حرامه !خدا در همه جا گفته اسانی – راحتی – اسایش!
—- در خصوص همین باور:
گفتم هر پولی که با زور و بازووو و تقلا و بدو بدو در بیاد حرامه
پول باید با ذهن و تفکر و در بیاد.
(اصطلاح قدیمی: از نوک خودکار در بیاد)
——
سلام امید عزیز
سپاسگزارم از اینکه به من کمک میکنی تا من هم باورهام درست بشه.
یکی از باورهای ناخوب مذهبی که در گذشته از بچگی چه در خانواده و چه در محافل به من داده شده بحث حرام و حلال و سختی و عرق ریختن برای کسب درآمد بود.
آره واقعا خدا برای هیچ کی سختی نمیخاد،اونایی که سختی میکشن نادرسته یا در تعریف کردن غلو میکنن.بقول استاد کسی که فوتبالیسته میگه من از زمینهای خاکی به اون سختی شروع کردم در صورتی که بزور که نرفته با عشق رفته بازی کرده و لذت برده.
به هر حال باور خوبی به من دادید.
از خداوند براتون نعمتهای فراوانی در کسب و کار و زندگی تون آرزو دارم.شاد باشید
به نام خدا
سلام استاد جان
سلام دوستان عزیزمـ
چه مثال های خوبی دوستان زدند و چقدر ذهنیت مهمه. یادمه چند سال پیش دل درد شدید داشتم و تو خونه دنبال یه مسکن قوی بودم، به برادرم زنگ زدم ک از داروخانه برام مسکن بخر، گفت تو یخچال استامینوفن هست استفاده کن من نمیرسم بیام بای. انقدر درد داشتم ک از دست داداشمم دلخور شدم گفتم ولش من نمیتونم تحمل کنم همین استامینوفن رو میخورم. خلاصه خوردم و خوابم برد وقتی بیدار شدم کاملا خوب بودم، قرصه کنارم بود خواستم برش دارم دیدم عه اینک مسکن نیست قرص سرماخوردگی هست. گفتم نه بابا اشتباه میکنی من دل درد میشم مسکن های قوی جواب نمیده بعد با قرص سرماخوردگی خوب شدم یعنی؟؟؟ خلاصه همونجا اهمیت باور رو فهمیدم.
مورد دیگ اینک زن داداش من خیلی به کیفیت لباس اهمیت میده و همیشه جنس خوب میخره، یبار بامن اومد خرید،گفت ببین عیب نداره پول بیشتر بدی لباسی بخر ک کیفیت عالی داشته باشه.از اونجایی ک من بهش اطمینان داشتم ک همیشه جنس خوب انتخاب میکنه خرید کردم. یه کت و شلوار خریدم. اون موقع برام گران تموم شد، اولین باری ک کت رو شستم دیدم کلی پرز در اورده اصلا پارچع اش خوب نبوده و برای یه جنس نامناسب،من پول زیاد دادم. یعنی من مطمئن بودم نه این جنسش عالیه،چون زن داداشم جنس شناسه و محاله بد دربیاد. یادمه دفعه اول پوشیدمش خیلی حس خاصی داشتم ک ببین من چی خریدم.خخهخ
من یاد گرفتم از این قابلیت ذهنم به نفع ام استفاده کنم مثلا یه میوه میخورم میگم ببین این بمن انرژی میده ،یه محصولی استفاده میکنم تصور میکنم مسالع منو حل میکنه و واقعا هم حل میکنه.
امیدوارم خیلی بهتر بتونم از این بازی ذهن برای خلق خواسته های بیشتر و بزرگتری استفاده کنم.
صابر:
با عرض ادب و احترام خدمت خانواده بزرگ استاد عباس منش
برای بنده هم اتفاقی که افتاد این بود که سال 95 شرکت ما برنامه صعود به قله دماوند رو یک ماه زودتر اعلام کرد و معمولا یه تعداد کوهنورد هر ساله تو اون صعود شرکت میکردن. بنده هم متقاضی این صعود شدم و من رو بعنوان یه ورزشکار میشناختن نه برای کوهنوردی بلکه برای والیبال. مقدمات این صعود این بود که هر هفته باید به قله های کوچیک تهران مثل شیرپلاه، و توچال باید میرفتیم تا بقول حرفه ایی ها هم هوا بشیم واسه صعود به دماوند…. بنده به دلایلی نتونستم برم تا آمادگی ش داشته باشم. و یطورایی میخواستن منو از لیستشون بدلیل عدم شرکت در مقدمات صعود حذف کنن. من هیچ پیش فرضی از کوهنوردی تا اون موقع نداشتم. روز صعود فرا رسید من هم بعنوان رفتن به پارک سر محل این کارو میدیدم و رفتیم. جالب اینجاست بنده هیچ گونه تجهیزات کوهنوردی نداشتم و با لباس ورزشی و کتونی والیبال اقدام به صعود کردم.عکس رو قله دماوند با کتونی و لباس ورزشی رو دارم ….
خلاصه رفتیم و تو مسیر هیچ چیز رو از اینکه کار سختی ه و نمیشه و خیلی ها تا الان اومدن و نتونستن رو با لطف الله نشنیدم….
تا اینکه ما صعود کردیم ….
و زمانی که برگشتیم تو پناهگاه از صحبت های اطرافیان که اومده بودن و قرار بود فردا به قله برن و در واقع کوهنورد بودن و از ارزوشون میگفتن ان شالله ایندفعه رو بتونم به قله برسم فهمیدم که چه کار بزرگی کردم….
خیلی ها میگفتن بیست ساله کوه نوردی میکنن و هر هفته کوه های اطراف تهران میرن ولی تا الان نتوانسته بودن قله دماوند فتح کنند…..
من اونجا فهمیدم چه کار بزرگی کردم در حالی که تا قبل ش یک بارم به کوهنوردی نرفته بودم نشون به اون نشون که اصلا تجهیزات کوهنوردی نداشتم و همش ب این دلیل بود که هیچ ذهنیتی نداشتم و اصلا نمیدونستم دارم چکار میکنم و با پیاده روی ساده یکی میدونستم و نتیجش شد صعود به قله دماوند….
به نام خداوند مهربان که هرچیز دارم
سلام سلام سلام سلام دوست عزیز عباسمنش من
من چقدر لذت بردم از این داستانت…و کامنت شما
و داشتم فکر میکردم که اگر من به جای شما بودم چی میشد…
یه چیزی بگم…
منم مثل شما والیبال کار میکنم البته نه حرفه ای…
یه لحظه خودم رو گذاشتم جایی شما…
و با این فرض که من کلاس ها رو میرفتم …
خواستم ببینم نتیجه چی میشه باورتون نمیشه انگار قشنگ توی اون لحظات رو تجربه کردم ….
شاید دقیقا در دنیا نه !
ولی اینطوری پیش میرفت…؛
دفعهی اول وقتی من میدیدم که اوه همه با کلی تجهیزات و لباس مخصوص و احتیاط های بسیار زیادی اومدن ، اول به خودم و رفتار و باور ساده ی خودم شک میکردم…
کم کم در جلسات بعد سعی میکردم دلیل مثلا این تجهیزات رو بپرسم و اونا از تجربیاتشون برام میگفتم و از دلایل و اتفاقاتی میگن که چطور کار براشون سخت شده….
کم کم منم سعی میکنم تجهیزات مثل اونارو بخرم و با اونا همراه بشم…
از اونجایی که همین باور من داره تغییر میکنه توجه منم به مشکلات و سختیهاشه..و به خاطر این مدل توجه دقیقا همون مشکلات برای منم رخ میده… به خاطر قانون ثابت “به هرچیزی توجه کنی از همون جنس اتفاقات برات پیش میاد ” و با اون اتفاقات باور من قوی تر میشه توجه من بیشتر و اتفاقات هم بیشتر …
کم کم بیشتر به اونا و درستی حرفاشون مطمئن میشم…نه به دلیل اینکه حرفاشون از اول درست بوده بلکه به خاطر توجه خودم که باعث شد حرفاشون برام اثبات بشه…
خلاصه مغز من که به اونا هر روز بیشتر اعتماد میکنه کم کم وقتی اونا تا یه جایی راه میرفتن و خسته میشدن منم خسته میشم…
و چون این قله ها تازه قله های کوچیک بودن قطعا این باور برای من ایجاد میشد که کوهنوردی سخته..
اوههههههه
تازه من اصلا درباره ی حرفایی که کلی این باورو تکرار میکنند نگفتم …
خلاصه که با این وضعیت قله دماوند که سهله اصلا شاید انصراف میدادم و منطق ذهنم این بود که من اون قله های کوچیک رو نتونستم فتح کنم… برم قله دماوند رو فتح کنم؟
…..
به به …
چه میکنه این باور …
خدای منننننننننننننن
باور نمیشه ….
خداروشکر به خاطر شما دوستان عزیز …
ممنونم به خاطر کامنت قشنگتون …
خیلی چیز یاد گرفتم….
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظیرتون هستم
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای رب بزرگم ،بابت هر آنچه که روزی ام می کنی هر روز و برکت های زندگیم ،تو راسپاس .
ای رب قدرتمند ،بابت یخچالم که همیشه پر می کنی برایم وروزی ام می رسانی،تورا سپاس.
ای رب قشنگم ،بابت اینکه گرسنه ها را سیر میکنی وهر روز غذایم متنوع و رنگارنگ است ،توراسپاس.
ای رب توانا ،بابت شنیدن صحبت های استاد که به موقع رساندی برایم ،توراسپاس.
سلام دور بر استاد جان که دستی از دستان خدا شد برای هدایت ما .
چقدر جالب بود کامنت دوستان ولذت بردم از اینکه خواندید وانگار هر لحظه باید بشنوم تا یاد آوری بشه برام که با ذهنم چه میتوانم انجام بدم .
با کامنت بچه ها ،یادم آمد که یه چند سال پیش به نوشتن و اینکه من هر چی می نویسم انجام شده در نظر بگیرم ،ایمان داشتم ونمی دونم چجوری به گوش خاله ام رسیده بود .
دوتاخاله ام خونه ای داشتند که دوطبقه بود و هر کاری میکردند فروش نمی رفت .
از من خواستند براشون بنویسم تا فروش بره ،انگار خیلی ایمان وباور داشتند که بنویسم فروش میره حتما .
ورفتم وبه کتاب گنجهای معنوی داشتم وبرای فروش خانه دعاهایی که گفته بود را نوشتم خودم هم باور داشتم که می نویسم دیگه حتما انجام میشه (الان می فهمم که همه چی باوره و وقتی روی مومنتوم مثبت باشی وشک نداشته باشی خداوند هم سمتش را درست انجام میده ).
خونه شون دوهفته نشد فروش رفت و چند بار دیگه در خواست شد آزمون وانجام دادم وشد .
باور اونها به من هم ،باعث شد باور خودم هم قوی تر بشه که آره باید بشه .
یه موضوع دیگه که داره یادم میاد ،در دوران راهنمایی که بیماری کلیوی داشتم,برادرم به معلم قرآن داشت که گفته بود که خواهرم مریضه واون گفته بود من را ببر خونه تون تا ببینمش وبراش دعا کنم .
یه روزکه اومد منزلمون روبه روی من نشست وازمن خواست که چشم هام را ببندم دوست هام را باز کنم چیه سیب قرمزبهشتی را تو دست هام ببینم وبا نیت سلامتی بخورم وخدا را شاهد میگیرم ،من باور کردم ویه سیب بهشتی را واقعا تو دست هام دیدم خوردم ومزه بهشت میداد،که دیگه هیچوقت طعمش را حس نکردم تا الان وباور کردم .
چون ذهن من پاک بود وقبول کرد حرف های معلم برادرم را ودیگه خوب شدم ،انگار هیچ بیماری نداشتم هرگز .
این دو نمونه را گفتم که برای خودم یادآوری بشه که ذهنیت من را باورهایی که از قبل شنیدم پر کرده ،حالا خوب یا بد .
تا میام به یه چیز خوب فکر کنم ،هنوز یه دقیقه نشده ذهنم مسخره می کنه که بابا شتر در خواب بیند پنبه دانه .
5تا بخش دوره هم جهت با جریان خدا معرکه است ولی من خیلی باید روی خودم کار کنم تا به فرکانس حرف های استاد برسم ،که خودم خلق کردم هرچیزی که دلخواهم نیست .
هر جا خواستم وشد یا نشد الگوش را پیدا کنم ،که چه کار کردم که انجام شد,
حتی امروز هم که رفتم به قهوه ساز بخرم ،با ذهنیت اینکه این مغازه جنس های خوبی داره چیه قهوه ساز معرفی کردکه من دوست نداشتم ولی چون اون گفت ،گفتم خوبه .
ببین ذهن پیش فرض حتی آنچه که هدایت میشه به قلبم را نمی بینندواونچه اون مغازه دار گفته قبول می کنه .
استاد ممنون که اینقدر قشنگ وکامل موضوعات را به ما می فهمانید .
چقدر تشنه این هستم که بخش شش دوره جدید را بذارید ولی می دونم عجله میکنم وباید هضم کنم این پنج بخش را که هنوز تو بخش اول درکم بالا نرفته اونقدر .
خدایا بابت این سایت الهی شکرت
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
..
سلام سمیه عزیزم …
سلام خواهر عزیز دلم …
امیداورم حالت عالی باشه …
ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
و بهت تبریک میگم که وارد دوره ی جدید استاد هم شدی …
وای منم هر روز بیشتر دارم عاشق این دوره میشم …
ولی فعلا دانشجوی اون نشدم ..
ولی حتما میاممممم!
حتماااا
ممنونم به خاطر تعریف کردن تجربباتت
وقتی داشتم اونا رو میخوندم متوجه یک موضوعی شدم …
وقتی 18 سالم شده بود باور داشتم که میتونم به راحتی پیج اینیستام رو رشد بدم به حدی مطمئن بودم که نگو …ولی الان بعد 2 سال دیگه نه ….
هنوزم خودم از اون حد از باور تعجب میکنم ….
الان که گفتید وقتی یه چیزی رو باور میکنم باید زور بزنم ….
انگار یه تلنگری به من خورد که ببین …
هرچی بزرگ تر میشی و از روی باورات بیشتر میگذره ذهن منطقیت کمتر باور های جدید رو میپذیره مخصوصا اگه ضد باورای خودت باشه …
5سال پیش که برای اولین بار با این مباحث توسط یه استاد دیگه اشنا شدم …
یکسری از باور هام خیلی راحت تر .از بین رفت …
من که متنفر بودم از اینیستاگرام …یکباره انگار فقط میخواستم اینیستا نصب کنم ولی از ترس خانواده ام حذفش کردم و از اونجایی که موبایل شخصی هم نداشتم …نمیخواستم مورد سرزنش قرار بگیرم …
یادمه 17 سالم که بود قدرت خودم رو پیدا کردم و دوباره تصمیم گرفتم اونو راه اندازی کنم و به خودم گفتم روی گوشی پدرم نصب میکنم …کار بدی هم نمیکنم که …بخوام بترسم …
ولی به خاطر باورای بد مادرم ..مورد سرزنش زیادی قرار گرفتم و مادرم مجبورم کرد که حذفش کنم …همون سال تصمیم گرفتم مثل 3 سال پیش روی باورام کار کنم تا خودم یه موبایل بخرم و بعد دیدم وای خدای من اصلا به آسونی 3 سال پیش نیست …پس رهاش کردم …
این مشکل بودددد تا 19 سالگی ام که حتی دانشجو بودم …
و چقدر اذیت شدم …
به قول استاد یا تغییر میکنیم یا زیر چرخ های جهان له میشیم …
خلاصه …
کمو بیش روی باورام کار میکردم تا بتونم یک موبایل بدست بیارم …
ولی از یه جا به بعد دوباره رها کردم و فکر کردم که دیگه تمامه …
دقیقا همونی که استاد میگن مومنتوم …
نشانه هاشو میدیدم ولی نتایج رو نه …تا اینکه با رها کردنم…نشانه ها هم کم رنگ تر شد …
راسش داستانشو توی یکی از کامنت ها تعریف کردم …که به جایی رسید که کامل نشانه ها که قط شد هیچی بلکه سد بزرگی هم انگار افتاد پایین …
من اونجا بود که دیگه فهمیدم باوراس که داره کار میکنه پس تصمیم گرفتم بنویسم و به مدت یک هفته تعهد بدم به خودم که روی باورام کار میکنم تا بدستش بیارم و عملی روی هام کار. کنم ….
از کارایی که کردم این بود که باورای اشتباهم رو ریختم روی کاغذ و باور خوب هر کدوم رو جلوش نوشتم و منطق براش آوردم و سعی کردم در عمل هم به اون باور درسته عمل کنم …مثلا باورم این بود که اگه موبایل داشته باشی خیلی خیلی وقت تلف میکنی توش و اینا…
یا موبایل به چه دردی میخوره
یا باور داشتم که من اگه موبایل داشته باشم بلد نیستم ازش به خوبی و بهینه استفاده کنم و بهم ضربه میزنه …
اومدم باور خوبشو نوشتمو و یه کاغذ برداشتمو کارایی خوبی که باعث رشد و پیشرفت من میشد که با موبایل به راحتی میتونستم انجام بدم رو نوشتم …که یکی از اونا بودن توی همین سایت فوق العاده بود …
و کامنت بیشتر نوشتن …
کم کم برای خودم منطق های جدید و تمارین جدید مینوشتم…
شاید باورت نشه ولی روز 9 ام ما رفیتم موبایل خریدیم …
و از اون روز سعی کردم این راهو ادامه بدم …به حدی شده که باور مامانم هم به من تغییر کرده …چون اون معتقد بود ما با موبایل درگیر یکسری قضا یا میشیم یا خوب استفاده نمیکنیم یا حتی فیلمای خارجی نامناسب میبینیم یا تا صبح بیدارمو اینا …الان بعد از چند ماه جوری با همین موبایلی که برای من خریده کار هاش بهتر و راحت تر جلو میره که قشنگ حس میکنم توی دلش میگه ولی خوب شد که این موبایل رو خریدم براشون ….
جالبه تا قبلش چون با تکرار زیاد این باور منم شده بود …کار های بیخودی که با موبایل مامانم میکردم خیلی جلو چشم بود …مثلا اینکه بازی کنم …یا چت کنم …و این باور مامانم رو قوی تر میکرد…
و البته باور خودم رو هم …
حالا میفهمم اینکه استاد میگه باید روی باورتون همواره کار کنید یعنی چی …
…
هوفففففف
ممنونم سمیه جانم …
که باعث شدی این ها رو بنویسم …
عاشقتونم …
مرسی که هستید …
عیدتون مبارک
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظیرت هستم
بسم الله الرحمن الرحیم
چقد عالی بود این قسمت سوم مصادف شده با شرایط حال حاضرمن
دارم واسه کسب وکارم یک کارایی میکنم
نیاز ب شجاعت داره
اتفاقا نشانه ی امروز من قسمت 14 فایل نتایج اقا رضا بود دقیقا اقا رضا درمورد همین موضوع حرف زد
خدایا سرنخ ها یکی یکی داره ب من داده میشه
واضح شد دیگه باورهای من درمورد کسب وکار اینه که
من که میخام مزون خودمو بزنم
باید کارگاه بزنم چندنفر استخدام کنم حقوق بدم بهم کمک کنن لباس اماده کنم (باورغلط)
نیاز ب مکان دارم (باورغلط)
نیاز ب وسایل حرفه ای دارم(باورغلط)
نیاز ب سرمایه بالا دارم (باور غلط)
نیاز ب تبلیغات دارم (باورغلط)
و استاد من گفته که شماهاک این شرایطو ندارید مجبورید واسه مزون دارها
منم هرچی فکر کردم دیدم شرایطش سخته واسه مزون دارها دوخت بزنم چون من باید سرموعد کارهارو تحویل بدم و تفریح و همه چیز و خونه وزندگی رو بیخیال بشم فقط بشینم پای کار دیگران و خوش قول باشم
ک مثلا ماهی nتومان بهم بدن
اصلا این موضوع باروحم در تضاده ک من با بقیه قرار داد ببندم ک بعد بشم برده ی اونا
ومن صبح تاشب بشینم پای کار و من عملا از همه چیز بزنم حتی یکروز شوهرم گف بریم بیرون بگم نمیتونم و کار دارم
خیلی سردر گم شدم
و فایل اقا رضا باراول گوش کردم کامنت نوشتم رفتم تو دفترم نوشتم من هدف امسالم اینه نمیدونم چطور من اینو میخام باهمین شرایطی ک دارم
بعد ایده بهم داده شد ک از توی خونه ک الان هستی وباهمین وسایلت شروع کن
و همه این باورهایی ک داری رو جامعه دارن رو نقض کن
یادته پارسال خاسته ای داشتی و همه گفتن تو بااین مقدار پولی ک داری نمیشه وتو تسلیم شدی اخرش گفتی خدایا من خیلی دلم میخات این اتفاق بیفته اما بازهم هرچی ک خیره پیش بیات و الخیر فی ما وقع رقم خورد اتفاقی ک افتاد باعث شد تو ب هدفت برسی
این روزها چندین وچندنشانه دیدم ازهمین اتفاق پارسال ک فاطمه بیاد بیار ان شبی ک معجزه رقم خورد ک تا مدتها انگار خواب دیدی
حتی پریشب خواب اون اتفاق رو دیدم ک من ب همسرم ومادرم میگم من ایمان اوردم ب این نیرو تو حالتی ک بودم میخاستم گریه کنم خدایا باور کردم من ب قدرت عظیمت ایمان اوردم با خاسته ای ک پارسال رقم خورد برای من چون هرجور نگاه میکردیم نمیشد
انگار خدا داره بهم میگه امسال هم مثل همون معجزه پارسال رقم میخوره نگرانی هارو دور کن
باهمین شرایطی ک داری
همین امکاناتی ک داری
باهمین توانایی ک داری
هرایده ای ک باعث فشار اوردن بهت باعث زحمت زیاد هزینه های زیاد بشه درست نیست
ایده های خداوند چیزیه ک شدنی هستن
وقراره فقط اعتماد کنی ب نیروی هدایتگرت
اقا رضا هم به همین عمل کرده بود جایی ک گف پایه دوربین نداشتم و کتابها رو چیدم و چسب زدم بشه پایه دوربین و فایل تصویری ضبط کنم …
برام ترس داره هنوز
اما انجامش میدم
از خونه خودم شروع میکنم
لباس میدوزم میذارم واسه فروش
خدا افراد مناسب رو هدایت میکنه
خدایی ک رزق یک مورچه رو میرسونه
خدایی ک دوروزه شهرمون رو بارونی کرده
خدایی ک من رو افریده واعضای جسمم را یکی یکی افریده با دقت وظرافت
خدایی ک ب من سلامتی وزندگی وهمسر وفرزند داد
خدایی ک خودش هنرمنده و به من هنر داد
خدایی ک برای همه ی انسانهای روی کره ی زمین مشتری و رزق میفرسته
چرا نباید برای من بفرسته
خدایی ک از همه شهرهای ایران برای اقا رضا مخاطب فرستاد و دورش اون افراد رو جمع کرد
چرا نباید برای من از تمام شهرهای ایران مشتری بفرسته
یادمه توی خاسته های قبلی وقتی ب این مرحله رسیدم بین من واون کسی ک براحتی ب هدفش رسیده هیچ فرقی ندارم
بعد میگفتم خب یعنی چرا اون بهش رسیده من نتونم یا خدا ب من نده
همین باور باعث شد بپذیرم واسه منم میشه
وشد …
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام فاطمه ی عزیزم
سلام خواهر دوست داشتنی من
سلام رئیس مزون بزرگ این شهر …
حالت چطوره ؟
امیدوارم حالت عالی باشه …
چقدر قشنگ باوراتو نوشتی و نقض شون کردی …
چقدر لذت بردم و ازت یادگرفتم …
و چقدر خوب که امسال تصمیم گرفتی کار خودت رو بزنی …
اونجایی که گفتی هر ایده ای تو رو به سختی میندازه یعنی از طرف خدا نیست چون خدا ایده ی متناسب به شرایط خودت رو میده عالی بود…
راسش با خوندن کامنتتون یاد یه کسی افتادم که یه حسی بهم گفت بیام بگم ….
دختر موفقی رو در بستر اینیستاگرام میشناسم که از صفر شروع کرده بود …و الان بعد از 5 سال یک ساختمون بزرگ تولید محتوا زده …
کاری به اونو کارش ندارم ولی اون ساختمون رو با همکاری یکسری افراد تجهیز کرده بود …
تجهیزاتش رو ولش بریم سراغ میز و تابلو یکی از اتاق هاش که از یک نفری که خودش اونا رو می سازه…و با اون عکس من رفتم توی پیج اون دختر ….
اون استاد ساخت اینجور چیزای خلاقانه بود …فالوش کردم …
اون موقع داشتم فکر میکردم که ببین واقعا استاد درست میگه …
تو اگه باورای درست داشته باش و محصولات خوب و با کیفیت باشه اصلا نیاز به تبلیغ نداری …خدا رایگان برات تبلیغ میکنه …
فکرشو بکن یه پیج 1ونیم میلیونی چون کارتو دوست داشته رایگان برات تبلیغ میکنه اونم به روشی که اگه صد تا آگهی میدادی نمیتونستی تا این حد مشتری بگیری ….
.
من فالوش کردمو هر از گاهی استوری هاشو میدیدم ..تا اینکه حدودا 3یا4 ماه پیش دیدم داره میگه میتونید برای سال دیگه و6ماه بعد از عید سفارش بدین …
با تعجب به صفحه خیره شده بودم …
روند انگار اینجوری بود که هر کسی میخواست باید از چندین ماه قبل سفارش بده و اگه چیزی مد نظرشه میتونه سفارشی سفارش بده اگرم از ایده ها و کارای خودشه که هیچی ….
من در کمال تعجب داشتم به موبایلم خیره میشدم که اوههه تازه ظرفیتم گذاشته و بعدم بست و گفت دیگه پیام ندین ظرفیت تکمیلی…
با تعجب به خودم گفتم وای خدایا …
پیش فروش که میکنه
هزینه رو هم که کامل اول میگیره و تازه اگه کار جدیدم سفارش بدی به عنوان بیعانه میگیره …
اینقدر هم مشتری داره که ظرفیت گذاشته …
تازه …مشتری دقیقا هم نمیدونه کی به دستش میرسه …
الله و اکبر این دیگه چه باورهایی داره …
صادقانه بگم اون دختر عاشق کارش بود …و از استوری هاش میتونستی ببینی که چقدر لذت میبره …
اوههه بعد تازه توی پیجش کلی رضایت مشتری و نمونه کار های خاص و اینا هم داشت …
نمیدونی چقدر لذت بردم…
.
.
فاطمه ی عزیزم …
وقتی گفتی نمیدونم …من نمیدونم …یادم به یکی از استوری های این دختر. افتاد که نوشته بود میدونی ! من عاشق کارام..و ازش لذت میبرم …برای همینه که همه ی کارام خاصه ….
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیت باشه عزیز دلم ….
وای وای
وایسا …
حالا باز این خوبه …
یکی دیگه یادم اومد ..همون دختره که میگم موفق شده بودااااا
3 سال پیش …اون موقع که دلار تازه 20 تومن بود
گفت میخواد دوره آموزشی بزاره ….
که منم ثبت نام کردم …
بعد ثبت نام فهمیدم …
اون پول برای خرید یک دوره ای بوده که هنوز آماده نشده …
باورت میشه؟
یک ماه بعد دوره رو آماده کرد که البته دیگه به درد هیچ کس نمیخورد چون آموزش اینیستا بود و همون موقع بود که اینیستاگرام فیلتر شد …
و شاید باورت نشه ولی حدود 50 هزار نفر دوره رو ثبت نام کردن…
اینو از خودم نمیگم …
اون کانال خصوصی که دوره توش بارگذاری شده بود اینقدر فالوور داره …
چون لینکایی که میفرستاد یک بار مصرف بود و هرکس با فیش واریزی و تایید احراز هویت میتونست عضوش بشه …
الله و اکبر که واقعا باور ها کار ها رو انجام میده …
عاشقتم دختر
کامنتت چقدر پر برکت بود …
خودمم الان حس میکنم کلی باورام تغییر کرده ….
خداروشکرررر
مرسی ازت …
امیدوارم امسال کلیییی اتفاقات عالی برات بیوفته …
مطمئن باش میتونی …
درپناه الله یکتا باشی
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …
سلام وسپاس از ملیکا جون
عزیزم سال 1404 رو پراز شادی و ثروت برات آرزومندم
چقد خوشحال شدم بابت نقطه آبی رنگ ک اومد بازکردم ودیدم ملیکای عزیز رفیق توحیدی من هست
کامنتت و نوشته هات ب موقع و یک نشانه ای عالی برای من بود
از اون دوتا خانم ک برای من مثال زدی
و ازصفرشروع کردن
واین چنین باورهای عالی درمورد فراوانی مشتری وثروت درخود ایجاد کردن
و ب این حد از موفقیت رسیدن
چندروزه همش داره به من گفته میشه کافیه باورهای خوبی درمورد کسب وکار وثروت بسازی
دیگه نتایج پشت سرهم میان و میبینی خیلی راحت بوده و درمدار آسانی ها قرار میگیری در بحث ثروت ..
برات بهترینها رو دارم توی هر شغلی ک هستی ب قله های بالا برسی
نمیدونی نشانه باران هستم یکمدته کاملا نشانه پشت نشانه از انسانهایی ک ازصفرشروع ب موفقیت رسیدن و هم ب شهرت رسیدن هم ب ثروت و ارامش
سلام استاد عزیزم
فایل نمیاد رو سایت وقتی میاد هر فایل دقیقا یه دوره اش واسه خودش که باور کردن هر دقیقه این فایل ها زندگی هرکسی رو زیر و رو میکنه
داستان از اونجایی شروع شد که منو پدرم رفتیم بیرون و شروع کرد به صحبت کردن که فلانی هم پول ما رو پرداخت نکرد چند روز گذشت قول داده بود دیروز پرداخت کنه پس چرا نکرد و هزاران حرف دیگه
من دقیقا داشتم اجرای قانون رو در عمل میدیدم و از پیش فرض های ذهنی پدرم که پیش فرض های ذهنی خودمم بوده با این تفاوت که من دارم روشون کار میکنم ولی چون پدرم اگاهی نیست و هیچ تلاشی برای بهبودشون نمیکنه داشتم می دیدم که چطوری داره قانون اجرا میشه برای هرنفر که چطوری با پیش فرض های ذهنیش با باورهایی که داره دنیاست رو هر روز خلق میکنه
چند تا از پیش فرض های ذهنی که من داشتم و حالا دارم روشون کار میکنم و کلی نتایج کوچک هم گرفتم اینا بودن
ـمردم دروغ گو شدن
ـ هرچه پولدار تر میشن خسیس تر میشن
ـ حالا کو تا پول ما رو پرداخت کنه
ـ دستشون خیر نداره (یکی از باورهایی که پانشه اشیل منه و خیلی ضربه ازش خوردم)
پدرم با این پیش فرض ها بعد از یک هفته شاید بیشتر یه مقداری از پولش پرداخت شد
و من چون تو دوره 12قدم تا قدم سوم پیش رفته بودم استاد بهم گفته بود مواظب ورودی های ذهنت باش و من تنها کاری که میتونستم انجام بدم حرف نزنم و باورهایی که دوست داشتم جایگزین اینا بشن رو توی ذهنم تکرار کنم(چون ذهن تنها جاییه که اگه مسلط بهش باشی هیچ کسی نمیتونه ازت بگیردش) و همینطور منطق های که استاد گفته بود تو دوره رو توی ذهنم مرور میکردم که نگاه کن پسر اونجا ذهنتو کنترل کردی احساست خوب بوده اتفاقات خوبی افتاده ها
اونجا هم همینطور و یکی پس از دیگری مرور میکردم اتفاقات زندگیم رو که با استفاده از قانون نتیجه گرفته بودم
نتیجه ای که رقم خورد پدرم بعد از پرداخت اون پول
پول منو که کارگرش بودم تمام و کمال پرداخت کرد و هنوز یک ساعت نکشیده کلی اتفاق ناخواسته براش افتاد که کلی از همون پول خرج شد
استاد تو دوره گفته بود و من اینو با جان دل شنیده بودم که اگه ذهنیت تو تغییر کنه جهان تو تغییر میکنه نه بابا و مامانت و یا هرکس دیگه فقط تو
استاد توی این فایل به یک فیلم اشاره کردن اسمش«ویل هانتینگ نابغه» زیر نویس ببینید و به دیالوگ ها دقت کنید خیلی جالبه من تقریبا یک هفته قبل این فایل استاد دیدمش
استاد دکور پشت سرتون عالیه خیلی لذت بردم
به لطف خداوند و قانون سلامتی چقدر زیبا تر شده بدنتون الهی شکر
استاد لطف کنید و از پرادایس و کشور زیبای امریکا برامون فایل بزارید تو قسمت سریال ها سپاسگزارم بابت اون همه زیبایی در سریال ها
موفق و سربلند و سعادتمند و ثروتمند و سلامت در دنیا و آخرت باشید.