درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 11

250 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرشته زاهدی گفته:
    مدت عضویت: 932 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته جان

    و همه ی همراهان عزیز

    استاد ی سوالی برا من پیش اومده

    اینکه شما راجب باورها دارین توضیح میدین ک اگه ما

    ب هر چیزی ک باور داشته باشیم همون رو تجربه

    میکنم درسته؟

    تو ی فایل دیگه ک راجب باورها توضیح میدادین ک مثلا باور یکی اینکه تو شهر خودم کار نیست نمیشه اینجا پیشرفت کرد و برای پیشرفت باید ب

    ی شهر بزرگ مهاجرت کنم

    از اونجایی ک این آدم باور کمبود تو ذهنش زیاده

    ینی تو اون شهر بزرگ ک باور داره اونجا پول

    ریخته میشه ب ثروت زیاد برسه؟

    بعد تو اون فایل توضیح دادین چون باور کمبود داره

    تا ب مشکلی برخورد کنه بازم میگه اینجا هم همونجوریه مث شهر خودم

    الان طبق توضیحات شما اینجا برا من نا مفهومه

    ک شما دارین میگین ما وقتی ذهنیتمون راجب اون

    موضوع مثبت باشه موفق میشم، چجوریه پس؟!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمیرا گفته:
      مدت عضویت: 261 روز

      سلام دوست عزیز

      شما اول باید روی اون باور کمبود کار کنید و باور فراوانی بسازید . حتی استاد اول تو اون شهر بندرعباس باورهارو درست میکنند و به ثروت هم میرسند . و بعد چون بهشون الهام میشه مهاجرت میکنند ‌

      یا اگر هم الهام نشه . استاد اعتقاد دارن وقتی توی یک جایی همه شرایط عالی شد برای اینکه خودمون به چالش بکشیم و تجربیات جدید کسب کنیم تا رشد کنیم باید مهاجرت کنیم و در منطقه امنمون نمونیم .

      شما اگه باور کمبود داشته باشید و به شهر دیگه برید بازم در مدار پایین هستید . شما اول باید تو شهر خودتون اون رشد تا حد نسبی کسب کنید و بعد برید .

      چون اینجور تکاملتونم طی کردید

      وگرنه بدون طی کردن تکامل بخواید یهو برید شکستم میخورید .

      انشالله جواب سوالتون گرفته باشید

      همیشه در مسیر آگاهی باشید ‌

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    استاد عزیزم سلام سلام به خاله مریم گران قدر

    سال نو به شما و تمام اعضای سایت تبریک میگم

    این فایل آنقدر ذهنم درگیر کرده به خودش از روزی که این فایل تو سایت گذاشتید انگاری درهای از آگاهی به روی من باز شده میخواد با یک ذکر مثال بگم ذهن چه می‌کنه با من

    14سال پیش من خدمت سربازی بودم تو مرزبانی تو یکی از پاسگاه های ایران من اون موقع ها سنگ کلیه داشتم و این باور کرد بودم که من ژنتیکی از خانواده مادرم سنگ کلیه اثر دارم و چه سالهای همین سنگ کلیه با من کرد و بعد از آشنایی با استاد از همین طریق عوض کردن باور کلا از زندگی من رفت بعد گذشت 17 سال حالا می‌خوام خاطر دیگه تعریف کنم

    اون موقع ما نمی‌دونم چیرسده بود تحریم شده بودیم چی آمپول دیکلوفناک دیگه به ایران نمیدادن ایران هم خودش نداشت من سر پست بودم کلیه من شروع به درد اون هم به شدت زیاد جوری که مثل مار به خودم می چیدم یکی از هم خدمتی های من که من با این وضعیت حال دید ما هم با اولین روستا 120 کیلومتر فاصله داشتیم که بخوام برم شب هم بود دیر وقت بود خلاصه این بنده خدا یک قرصیه به من داد من خوردم بعد بیست دقیقه کلا درد که رفت هیچ بعد من حالا خوب سر خوشی تجربه کردم و این سد که من هر دفعه با ع بهانه درد یکی می‌گرفتم تا نزدیک 15 روز بعد متوجه شدم این قرص ترامادول است و اعتیاد آور کن بهش اعتیاد پیدا کرده بودم خلاصه من شد هر روز صبح میرفتم یکی می‌گرفتم می‌خوردم سرخوش بودم حال خوب اگر مکبخکرپم حالت بدی داشتم

    بعد گذشت مدت ها یک روز رفتم از این رفیقم دوباره یکی بگیرم گفت ندارم تمام کردم گفتم بابا من می‌خوام خلاصه من هر چی به ابن میگفتم این گفت ندارم آخر سر گفت یک قرص دیگه دارم اما از اون خیلی قوی تر منتها میترسم بهت بدم آور دوز کنی من گفت نه مواظب هستم بعد گفت من هر مقداری میدم تو مصرف کن چون این دوزش خیلی بالا خلاصه نصف یک نصف قرص به من در آورد داد گفتم بابا این کمه گفت این ده برابر اون قرص فنی نمیشه من خودم از این هم کمتر مصرف میکنم

    خلاصه داد من خوردم آقا چنان من حالم خوب شده بود زورم زیاد شده بود تو زمستان استخوان بترکانه اهواز من با تیشرت آنقدر احساس گرما میکردم و عرق هم میکردم بعد اینا با پتو می‌رفت شب پست بدهند. روز ها می‌گذشت پشت سر هم می‌گذشت تا اشتباه نکنم نزدیک بیست با کمتر از اون که رفتم مثل همیشه ازش بگیرم

    گفت دیگه احتیاج نداری نیاز نیست بخوری

    گفت چرا برای چی

    گفت من میگم لازم نیست

    گفت بده یکی بده بعد رفت جای خالی قرص ها آورد گفت نگاه کن بعد دیدم روش نوشته منیزیم گفت من تمام این مدت بهت از این قرص میدادم اولش ذهنم به شدت مقاومت میکرد باور نمیشد فکر میکردم داره من مسخره می‌کنه بعد گفتم بابا من پس چرا اون شکلی میشدم می‌گفت تلقین من میکردی من فقط اولین بار که شب درد داشتی بهت قرص ترامادول دادم بقیه اون مدت استامینوفن بود بهت دادم بعد از اون هم منیزیم بود دادم بهت من میدونستم چون تو بدنت سالم این مصرف کنی میفتی تو خط. اعتیاد من هیچ وقت ابن کار نمی‌کردم من تازه اون یک باری هم بهت دادم تا مدت ها عذاب وجدان داشتم که نکنه تو خوش بیاد ادامه بدی مثل خودم که همین اتفاق افتاد برام

    من همین طوری تو بهوت حیرت بودم انگاری هم خوش بودم هم اینکه ناراحت که تلقین کردم به خودم

    خلاصه من اون موقع ها نمی‌دونستم قوانین بعد از آشنایی با شما متوجه خیلی از چیزهای دیگه شدم و از همین تلقین باور ساختن ریشه اون باور که من ارثی سنگ دارم از بین بردم ناراحتی معده داشتم اون هم درست کردم وزنک زیاد بودم رژیم گرفتم و خیلی خیای موارد دیگه

    این داستان تعریف کردم که چطور باور داره تو ذهن من کار انجام میدهد

    شما به خدا میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    به نام خدای مهربان

    سلامودرود به استاد گرانقدرم،سپاسگزارم بابت این آگاهیا که چقدر کلی درس های عالی ازین چندفایل یادگرفتم

    استادالان که دارم فکرشو میکنم این مدت چهارسالی که تواین فضای مقدس دارم تاب میخورم،چقدر باورهای خوبی خوراک ذهنو روحم کردم و چقدر باعث شده ازکلی بیماریها وو مشکلات عاطفی،و اقتصادی درامان باشم

    چقدر واقعا همه چیز باوره،و الان که فکرشو میکنم این چهارسال چقدر من کلی دعای خیراز آدمای اطرافم دریافت کردم

    اینکه‌میگم دعای خیر دریافت کردم،داستان برمیگرده به اینکه ما توی فامیلمون وقتی کسی سر درد میگیره یاکلا جایی ازبدنش درد میگیره کل فامیل باخبر میشن،و باااید هم به همدیگه خبر بدن که فلانی امروز سرش از درد داشت منفجر میشد و هر یک از افراد فامیل کلی نسخه های جور واجور بهشون میدن تابلکه یکیشون اثر بذاره…

    چهارسال پیش که تازه وارد این مسیرشده بودم من برای اینکه بیشتر باورکنم که همه چیز ذهنیه،تصمیم گرفتم که هرکسی تو فامیل سردرد یا کلا هر دردی داشت بهش یه حرفی بزنم که کلا با یک بشکن زدن سردردش یاهردردی که داره خوب بشه

    خلاصه یک روز از خوش باورترین آدم توی فامیل این داستان رو شروع کردم

    رفته بودیم خونه ی اونها و از قضا اون آدم سر درد شدیدی داشت،من بهش گفتم یه آموزشایی رو دارم از یک استادآمریکایی میبینم که یه سری تشعشعاتی وارد بدن من کرده که وقتی کسی جایی ازبدنش درد میکنه،من یه بشکن بادستم میزنم و اون شخص باهمون بشکن خوب میشه،فقط کافیه پنج دقیقه درازبکشی و به هیچی فکرنکنی تااون تشعشعاتی که بابشکن برات میفرستم روت اثرکنه!!

    خلاصه بزنه وما اینکار رو برای اون آدم بسیارخوش باور انجام دادیم و سردردش به کل خوب شد درحدی که چقدر قبلش از درد گریه میکرد وهمون پنج دقیقه درازکشیدن و به هیچی فکرنکردن باعث شد خوبه خوب بشه،و اونقدر براش عجیب بود که این داستان رو برای همه تعریف کرده بود وباکلی قسموآیه به هرکسی که میدونست باورمیکنه تعریف میکرد!

    چندین ساله که اکثرفامیل به این باور رسیده بودن که من میتونم بایک بشکن زدن دردهای بدنیشون رو آروم کنم و چون خودم طبق این آموزشهای سایت خداروشکر همیشه سالموسلامت بودم و هیچوقت ازهیچ جای بدنم نمی نالیدم،اینا بیشتر باور میکردن که حتما تشعشعاتی توی بدنم هست که خودم هیچوقت چیزیم نمیشه

    حتی تو دروان پندمیک هم خیلی ازین تکنیک استفاده کردم و خیلیا با بشکن زدن من حالشون بهترمیشد!

    استاد باورتون میشه من این چهارسال چندینو چند نفر ازفامیل رو باهمین کار خوب میکردم؟

    هنوز که هنوزه هرکدوم ازفامیل منو میبینه میگه توروخدا ازون تشعشعاتت برا من بفرست تایکم درد بدنم آروم بشه،اصلا به طرز عجیبی اون فرد فول انرژی میشه…!!!

    دیگه یجایی واقعا خودم خندم میگرفت که بادستم بشکن میزدم و میگفتم پنج دقیقه درازبکشی و به چیزی فکر نکنی تموم دردای بدنت بیرون رفته…

    یروز یه نفر کلی بهم اصرار کرد گفت این استادتون کی هست که بهت آموزش میده،من تو ذهنم ازونموقه تاحالا استاد عباسمنش بود که ایشون آمریکاهستن و دارم آموزش هاشو میبینم! ولی میدونستم اگه معرفی کنم دیگه تااین حد باور نمیکنن حرف منو و شاید این صحبتهای استاد رو یه چیز خیلی عادی بدونن،چون بارها شده بود که وقتی حرف از جنس صحبتای استاد توی جمع میشد اونا میگفتن این حرفا توهمیه که بیایی بایکسری دوره ی آموزشیِ موفقیت،زندگیت رو عوض کنی

    بخاطرهمین هیچوقت نخواستم درمورد این آموزشها باکسی باآبوتاب صحبت کنم

    خلاصه کلی نفر تو کف من موندن که چطور انقدر راحت یه درد رو خوب میکنی،و ازهمه مهمتر چون می دیدن من هیچوقت خداروشکر جاییم درد نمیکنه بیشتر باور میکردن که یه نیروی عجیب غریبی وارد بدن من شده ومن میتونم از این نیروی شفادهنده به دیگران‌ انتقال بدم…

    الان مدتهاست که وقتی کسی منو جایی میبینه و یجورایی بدنش به قرص مسکن عادت کرده و جواب نمیده،ازمن میخواد که از تشعشهاتم وارد بدنش کنم!!خخخ

    استاد هرچی بیشتر این رو تکرار کردم بیشتر برای ذهن خودم باورپذیر شد که به هرچیزی میشود رسید اون‌هم بایک بشکن زدن،فقط کافیه باورکنی و عمل کنی

    جالبیش اینه که اکثر فامیل هم حرف منو باور میکردن و تا میگفتم پنج دقیقه درازبکش و به چیزی فکرنکن تا اثربذاره عمل میکردن و واقعا هم نتیجه میگرفتن و این کار منو خیلی شگفت زده میکرد!

    من این راز رو به کسی تابه اکنون نگفتم و باعث شده کلی دعای خیر وسلامتی ازدیگران نصیب خودم بکنم

    یه چیز دیگه ای که به این آدمای خوش باور میگم اینه که وقتی میخواید براتون ازین نیرو وارد کنم برام توضیح ندید که دقیقا چه دردی دارید،برای اینکه‌میخواستم خودم بهم انرژی منفی داده نشه بهشون میگفتم فقط بهم بگید که از نیروی شفادهندت بهم وارد کن!!

    واقعااستاد این موضوع یک موضوع ماورایی بود که من دارم چندین ساله باتوجه به قانون باورها انجامش میدم و در98درصد مواقع نتیجه داده!

    همه چیزباوره بخدا همه چیز باوره کافیه که ذهنت اون چیز رو بپذیره وبهش عمل کنه

    الان که فکرشو میکنم من بااستفاده همین قانون باورها چقدربیشتر به خودم کمک کردم که پایبند این مسیرباشم و باورکنم که هرچه باورای خوب به ذهنم بدم چرخ زندگیم روون تر میشه

    البته هستن آدمایی هم که توفامیل این حرف رو شاید باور نکنن ولی من بیشتر این ذهنیت رو به خورد آدمای دادم که شناخت بیشتری روشون داشتم و میدونستم که حرفمو خیلی راحت باور میکنن،یعنی کافیه بهشون بگم یه انرژیی بهتون واردمیکنم که همتون تاآخر عمر سردرد نگیرید،مطمئنم جواب میده چون دراکثرمواقع این بشکن زدن من خوبه خوبشون کرده و فول انرژیشون کرده!!

    کلا ازوقتی فهمیدم همه چیز باوره وما سالیانه ساله که داریم باورهای نادرست به خورد ذهنمون میدیم،یادگرفتم که حتی به خرافاتی ترین باور هرکسی که بهش کمک کرده زندگیش بهتربشه احترام بذارم و کاری به کارش نداشته باشم،چون مثلا دیدم یک نفر باورکرده که باانگشتر شرف شمس کلی رزقوروزی دریافت کرده اتفاقا خیلی هم تشویقش کردم که به باورش پایبندباشه!

    خیلی دارم به عنوان یک مادر به خودم افتخار میکنم چون اونقدر دارم باورای خوب ازهمین سن کودکی به دخترم میدم و دخترم اونقدر خودش رو تو همه ی زمینه ها باورکرده که واقعاتو این سن هشت سالگی ازکلی عزت نفس و اعتمادبنفس عالیی برخوردار شده

    مثلا اونقدر بهش این انگیزه و این عزت نفس رو دادم که تو میتونی مثل من راحت غذا بپزی،کارهای خونه رو با انرژی عالی انجام بدی،اونقدر راحت پای اجاق گاز بدون هیچ ترس و مقاومتی می ایسته و غذا میپزه که قسم میخورم توی شهرمون دختر بااین سنوسال نمیتونه اینهمه غذای خوشمزه بپزه

    خیلی بهش راحت میگیرم،و گیرای الکی بهش نمیدم،البته اینجور نبودم و تازگیا دارم بهتر طبق قانون عمل میکنم…

    تودوران بارداریم دخترم مثل یک پرستار همه ی کارهامو انجام میده،چون اونقدر باصحبتام بهش عزت نفس دادم که به یک باور بالای نود درصد رسیده که میتونه همه کار توی خونه انجام بده

    حتی توی درس خوندنش به شدت موفق و فوق العا ده عمل میکنه،چون همیشه این رو بهش گفتم که من بهترین تغذیه هارو بهت دادم و ذهن تو مثل یک فیلسوف میمونه که همه چی رو راحت یادمیگیره،و خوشبختانه همیشه بایک دیدگاه عالی درسهاشو میخونه و میگه مامان کل درسام مثل آب خوردن میمونه و راحت یادشون میگیرم…

    همیشه باخودم میگم ای کاش مادر من هم بامن اینطوری رفتار کرده بود که حالا انقدر نیازنباشه زور بزنم تا عزت نفسم رو دوباره پیداکنم،چون همیشه دراکثرمواقع بزرگترین کارهامون تو دوران کودکی به چشم پدرمادرمون نمیومد و براشون خیلی عادی بود هرنمره ی بیستی که ازمعلم میگرفتیم!

    یادمه تودوران راهنمایی بدون اینکه ریاضی تمرین کرده باشم تو مسابقات المپیاد نفراول توشهرمون شدم و نفر دوم تو استانمون

    اونقدر ازتهران به مادرم زنگ میزدن که دخترتون نابغه شده اجازه بدید که تواین مسیر ادامه بدن،ولی مادرم همیشه ذهنش فقیربود ومیگفت کی میخواد اینهمه هزینه ی کتاباتو قبول کنه،بابات اینهمه زحمت میکشه اون وقت بیایم همشو خرج این کتابا بکنیم که آیا تو آیندت خوب بشه یان!؟

    منم که میخواستم فشاری بر دوش خانواده نباشم،دیگه اصراری نکردم وکلی انگیزه هام ازبین رفت و اون مسیررو ادامه ندادم،دیگه هرموقع ازتهران زنگ میزدن ما جواب نمیدادیم!!

    چون خودم ازدوران کودکیم عزت نفس جالبی نداشتم الان دارم سعی میکنم بهترین باورهارو به خورد ذهن دخترم بدم و انصافا نتیجه ی خوبی داده و دخترم یک اعتماد بنفس فوق العاده ای برای انجام هرکاری داره و باور داره که هرکاری رو میتونه انجام بده

    یعنی اونقدر خودشو باور کرده که وقتی بهش میگم تو میتونی این یخچال رو راحت جابجا کنی سریع میره سمت یخچال که امتحانش کنه

    خلاصه اینم یکی از تجربه های جالب من در زندگی که کلی بااین بشکن زدنم کلی انرژی های شفادهنده وارد بدن فامیل کردم و کلی دعای خیروسلامتی نثار روحم شده

    خداروشکر هیچوقت هم تواین زمینه احساس غرور نکردم و همیشه اعتبار همه ی این نیروها رو به خدای نیرودهنده دادم و چقدر خودم رو هربار عاجز به درگاه خدا میدونم و همیشه به خدا میگم خدایا هرآنچه دارم از آن خودته،و اعتبار تمامی نتایج زندگیم مالِ خودت…

    من درمقابل قدرت و عظمت پروردگارم هیچچی نیستم

    خدایا صدهزارمرتبه شکر برای این مسیرزیبا…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 1053 روز

    به نام خدای مهربان

    هر چه دارم همه از لطف و رحمت اوست

    استاد عزیزم سلام و عرض ادب خدا قوت

    در رابطه با فایل قبلی کامنت گذاشتم اما بنظر ثبت نشده بود

    تجربه من از یک خانومی که به شدت در مواقع بیماری فرزندش اعتقاد به تخم شکوندن داشت و خودش هم این کار رو نمی‌کرد میگف کار هر کسی نیست و در واقع زنگ میزد به خاهر شوهرم چند باری اونجا بودم و دیدم اینکارو میکنن بچه چشم خورده بچه فلان لباس رو پوشیده بوده رفته مهمونی فلانی دیده یه همچین موضاعاتی

    خلاصه یکبار که زنگ زد منم به خاهر شوهرم گفتم آبجی بیا ایندفعه تخم نشکون ببینیم واکنش فلانی چیه گف نه بچه مریضه گناه داره مقاومت داشت منم گفتم گردن من آبجی

    نشکون وقتی زنگ زد بگو حله انجام دادم اینکارو کردیم با اصرار زیاد من

    و بعد یک ساعت خانومه زنگ زد گف خدا خیرت بده بچم خوب شده کم کم پاشده داره بازی میکنه و من کلی خنده کردم و به خاهر شوهرم گفتم دیدی تاثیر نداره و اونم هاج و واج مونده بود و دیگه این کار رو نکرد گف اینا همش الکیه

    یه موضوع دیگه در مورد یکی از قسمت‌های سریال زندگی در بهشت

    اون روزی چکش آهنی شما داخل آب افتاده بود و شما از زیر آب خبر نداشتین و اون آهنربای قدرتمند را که خریده بودین باور نداشتین زیر آب عمل کنه و فقط در حد تبلیغات میدونستین اما خانوم شایسته عزیزم چون به شما اعتماد داشت و میگف من تصویر بالا کشیدن چکش را داخل ذهنم دیدم و اصرار کرد شما اینکارو انجام بدی و شما بخاطر عشقتون به مریم خانوم اینکارو کردین ولی خیلی مطمئن نبودین و نتیجه شما را شگفت زده کرد و ادامه ماجرا

    فکر میکنم پیش فرض ذهن شما این کار غیر ممکن بود اما خانوم شایسته مطمئن بود و با اطمینان اصرار می‌کرد و شما را راضی کرد

    منو یاد این دو داستان انداخت

    و به لطف خدای مهربان سالهاست که باورهای غلط و خرافاتی که قدیما بهمون میگفتن را فراموش کردم و هیچ اثریش را در زندگیم نمیبینیم زندگی من با باورهای جدید و درست زیباتر شده و لذتش را میبرم

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    سلام استاد عزیزم

    واقعا درسته که پیشفرض های ما تجربیان مارو میسازن

    مثلا من همیشه پیشفرضم این بود که

    سلامت خواهم بود

    روابط عاطفی غنی خواهم داشت

    کاری به نظر مردم نخواهم داشت و اونجور که راحتم زندگی خواهم کرد

    شغل خیلی راحتی خواهم داشت

    شغل پولسازی خواهم داشت

    مسافرت های زیادی میرم

    ماشین های فوق العاده ای سوار میشم ماشین خودمو خواهم داشت

    با آدمای مهربون و آرومی برخورد خواهم کردم

    استرس نخواهم داشت به خاطر هیچ چیزی

    خونم مثل دسته گل خواهد بود

    دوست داشتنی و زیبا خواهم بود

    خوش اندام خواهم بود

    ورزشکار خواهم بود

    و احساس لیاقتم رو بالا خواهم برد و به خاطر هیچ چیزی ناراحت نخواهم بود

    من این پیشفرض هارو شروع کردم به ساختن

    و شکر خدای مهربان

    به همه اش رسیدم

    و تلاش میکنم بازم برای خودم هدف ایجاد کنم تا درگیر زندگی بقیه نباشم و این مسیرهای عصبی رو ادامه بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1172 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    این فایل را چندین بار گوش دادم

    واقعا وقتی که با یک ذهنیت خاص به جلو می روم و می خواهم با کسی صحبت کنم و یا کاری را انجام بدهم

    وقتی که از قبل برای خودم ذهنیت می سازم واقعا انتظار دارم که همان روند هم پیش برود

    اما خیلی اوقات آنگونه نمی شود و یا حال من خراب می شود و یا اینکه خارج از توان من رخ می دهد

    خیلی از مواقع وقتی که با یک دید بد جلو می روم واقعا گارد دارم و حالم خراب است

    نمی توانم آنگونه که می خواهم باشم

    پیش داوری و قضاوت می کنم واین سبب می شود که انرژی بد داشته باشم و در نهایت هم می فهمم که چقدر این کار من اشتباه و غلط بوده است

    از همه مهمتر این موضوع که وقتی که بد ببینم و بد بخواهم بد هم برای من رخ می دهد

    چه بهتر ذهن خودم را خالی کنم

    به دور از هرگونه پیش داوری

    هر گونه قضاوت

    ممنون خدای خوب هستم که من را اینگونه هدایت می کند

    سپاس از خدای هدایتگرخوب خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    معصومه پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 1140 روز

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به عزیزان سایت

    سال تو را به همه عزیزان تبریک میگم

    استاد من هر سال روز عاشورا شله زرد نذری میدم خیلی شله زرد هام خوشمزه وخاصه

    خیلی حساسم روی شله زردم که بهترین باشه

    تمام فامیل دوستان از خوردن شله زردم لذت میبرن

    تقریبا چند سال پیش شله زرد را داشتم آماده میکردم که تست کردم دیدم یه مزه شوری میده من هم به دیگ بزرگ برای 100 نفر گذاشته بودم استرس زیادی گرفته بودم ترسیدم حتما تو شکر نمک داشته مزه کردم این طور نبود تمام چیزهایی که ریخته بودم تست کردم تا فهمیدم زعفران شور بوده انگار تقلبی بود

    من اومدم شکر دوباره اضافه کردم دوباره مزه کردم باز شور بود

    من اعتقاد داشتم که ساعت 3 صبح تو تنهایی خودم بیدار میشدم ودیگ شله زردم را میزاشتم تا به موقع صبح عاشورا پخش کنم همه خواب بودن ومن از اینکه شله زردم شور شده بود گریه میکردم واز خدا میخواستم آبرویم نرود اگر نه کل شله زرد ها را حیف میشد باید میریختم

    شله زرد را برای تست کردن تو یخچال میزاشتم مبگفتم شاید سرد بشه مزه اش عوض بشه اما این طور نبود چون ذهن من شوری را قبول کرده بود من با این ذهنیت مزه میکردم فقط شوری را احساس میکردم

    تا صبح من اشک ریختم خیلی اعصابم خورد بود به خاطر مغازه دار که به من زعفران تقلبی داده بود

    خلاصه تا صبح من مزه میکردم وشکر وچیزای دیگه میریختم تا مزه شوری از بین بره که کلا احساس کردم حس چشایی خودم از بین رف زبانم یه طوری شد ه بود وهیچ چیزی حس نمی‌کردم

    صبح زود به چند نفر شله زرد را دادم تا مزه کنن واز شوری چیزی نگفتم

    گفتن خیلی خوب شده مثل همیشه عالیه

    من هنوز باور نداشتم فکر میکردم به خاطر من ناراحت نشم اینطور گفتن .

    بالاخره شله زرد را به هیت وفامیل دوستان دادم . وهمه ازش راضی بودن من دیگه شله زرد نخوردم چون زبانم ورم کرده بود هیچی حس نمی‌کردم فقط برای خودم یه ظرف نگه داشتم چند روزه دیگه بخورم بعد چندروز که خوردم این حس بد را از خودم دور کردم واقعا شیرین خوب بود الان میفهمم اگه اون روز ذهنم را کنترل میکردم وحالم را خوب میکردم آنقدر عذاب نمیکشیدم

    اگه افسار ذهن را در دست نگیریم ما را با خاک یکسان میکنه

    استاد عزیزم ممنونم بابت این همه آگاهی های که به ما میدهی وچشم ما را به حقایق باز میکنی

    دوستتان دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    بهاره نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد نازنینم ان شاءالله همیشه سالم و تندرست باشید!

    یه جمله ای می‌خوام بگم که یدفعه اومد تو ذهنم

    نمی‌دونم چرا اما وقتی در جمله ی بالا نوشتم تندرست باشید یادم افتاد که ما تو محلمون یه پارک بزرگگگ و خیلی خوشگل و سرسبز داریم که پره از درختای بزرگ و تنومند و خوشگل و تو هر فصلی به اون پارک بری از زیباییش لذت میبری!!

    که از اتفاق اسم این پارک محلمون ( پارک تندرستی) هستش!!

    اتفاقا هروقت صبحا با بابا رفتیم پیاده روی دیدم همه خوش هیکل و دوست داشتنی و تندرست هستن

    الحق که اسم پارکمون مناسب و برازنده افراد تندرستشه!

    بریم سراغ یه چند تا تجربه جالب تو زندگیم که استاد تو این 3 قسمت این فایلا بسیار عالی این مباحث و برامون جا انداختن و کلی هم درس داشت

    اولین تجربه مال شب عید بود!

    آقا من به اتفاق خانواده تو بازار بودیم برای خرید عید

    و خب جمعیت زیاد بود و همه داشتن خرید می‌کردن!

    از مغازه دار و دست‌فروش که دیگه همتون دیدید و تجربش و دارید، داشتن میفروختن

    آقا این وسطا یه چند تا مغازه هم بود که مگسم توش پر نمیزد!! همون لحظه به آبجیم اون مغازه ها رو نشون دادم و بهش گفتم همه چیز باوره!! تو بهترین منطقه شهر باشی، مغازه وسط بازار باشه بعد نفروشی؟؟؟ اونم شب عید که تا اسکاج فروش هم هرچی داشت و فروخته و کاسبی کرده!

    همه باور دارن که شب عید همه میفروشن همه!

    استاد من اون شب عجیب این باور توم قوی تر شد که همه‌چیز خودتی، همه کاره خودتی، تا اون باورا عوض نشن حالا تو بیا تو بهترین جای بازار مغازه بزن و فلان قدرم اجاره بده! اما وقتی تو تغییر نکنی دریغ از درآمد!

    یه تجربه ی حالب دیگه که داشتم:

    ما یه دوست شمالی داریم که آقای این خونواده یه قنادی تو شمال دارن

    این دوستمون هم وضع مالی عالی ای دارن خلاصه همه دوستان و آشناها میگن چون تو شماله و مسافر زیاده و پول خرید ملک اونجاها زیاد نیست با چند سال کار تونسته مغازه بخره و فلان و ایناو اینجوری تونسته پولدار بشه و اینا!!

    اما من اومدم اینطور به قضیه نگاه کردم که چون طرف باور داشته که شهر خودم جای خوبیه برای کسب درآمد مثل بقیه به مرکز شهر حتی همون شمال، یا تهران و کرج مهاجرت نکرده که چون اونجا جمعیت بیشتر هست فروش هم بهتر خواهد بود! اون با همون باوری که توی شهر خودم عالی عمل کنم و تک باشم به اندازه کافی رزق و روزی میاره که من راضی باشم و همین طور هم شد

    اینا تجربیات من بو که قطعا خیلی از دوستان تجربش کردن

    ان شاءالله بتونن بهمون خیلی کمک بکنن

    دوباره از استاد نازنینم برای آماده سازی این فایلای بهشتی نهایت تشکر و میکنم

    خدایاشکرت که سالم بودم و چشمان بینا و گوشان شنوا به من هدیه دادی تا امروز هم شاهد زیبایی هات باشم و این فایلارو بشنوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    خدامنو دخترم ----شماهمه😂 گفته:
    مدت عضویت: 174 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان سایت

    3سال پیش ویانا روبارداربودم چون احساس میکردم بدنم الان ضعیفه ازیکی ازافراد خانوادم که ایشون ناقل به کرونا بود وکاملا هم حالش خوب بود من کرونا گرفتم .وچون دراینترنت سرچ کرده بودم علائم کرونا تنگی نفسه – من بشدت تنگی نفس گرفتم درطول یکهفته .ازکرونا فقط سرفشو داشتم .قشنگ تواون یک هفته یکروز درمیون وصیت خودمو به خانوادم میگفتم اونا هم میگفتن دور ازجون پرنیا خوب میشی :)))

    اولش رفتم دکتر -دکترمتخصص اورژانس خیلی انرژیش مثبت بود-گفت خانم فقط ازکرونا سرفه داری کاملا سالمی تنگی نفست برای استرس شدیده .هروز بمن تواون یک هفته دستگاه اکسیژن وصل میکردن نیم ساعت .ولی من حالم خوب نمیشد فقط وصیت میکردم :)))بچمم استرس داشت و دردلم بیقراری میکرد ::))

    متخصص اورژانس گفت برو متخصص اعصاب روان ::)))

    یاخداااا متخصص اعصاب روان چرامنومیفرستن :)))

    اولین بار رفتم پیش متخصص اعصاب روان وگفت عزیزم تو درسته کرونا داری فقط سرفه میکنی -این تنگیه نفست علائم کرونا نیست و خوب میشی ازاسترس شدیده :))

    اینو دکتره گفت من همونجا تومطب حالم خوب شد ::)) پیش خانم دکتره من حالم خوب شد.وتونستم نفس عمیق بکشم -اینقدرخانوادم خوشحال شدن -همشون حول شده بودن تشک منومینداختن هرشب زیر پنجره من بتونم نفس بکشم :)))

    ازاون به بعد چند دفعه کرونا گرفتم بدون دارو حالم خوب میشد یکی دوروزه .

    خلاصه ویانا روتونستم سالم بدنیا بیارم الانم زنده هستم و کامنت مینویسم :))

    استاد جان بله منکه 6ساله شاگردتم مطمئنم آموزشهات وسایتت بی نظیره و همین سادگی باعث اینهمه پیشرفتت شده .غوغا وکولاک درسادگی هست چون به دل همه میشینه -آرامش خاصی داره.

    بله حق باشماست نحوه آموزش اینکه تق تق جملات نوشته نمیشه وقتی شماصحبت میکنی قشنگتره :))

    بایک موبایل فیلمبرداری میکنی- بهترین الگو هستی برای شاگردان که شماهم درمنزلتون بایک موبایل میتونید براحتی پولسازی کنید و درهزینه و وقتتون صرفه جویی بشه وخیلی هم ازشغلتون لذت ببرید درمسافرت درماشین هرجایی که خدا الهام کرد یک فایل ضبط میکنی و روی سایت قرارمیدی .خیلی به نکات عالی اشاره کردی درباره سایت.اون سایتهایی که خیلی هزینه میکنن برای استودبوم و اموزش وفیلمیرداری واجاره دپارتمان – خیلی انرژی وزمان میبره و خیلی دردسرداره پشت پرده این سایتهارو نمیدونستم چه خبره !!!!

    6ساله متوجه شدم شماچقدرعالی سایت رومدیریت میکنی والگوی مناسبی هستی برای مشاغل .آقااا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    على شيرازى گفته:
    مدت عضویت: 3447 روز

    به نام خدای مهربان

    با سلام خدمت همگی

    و استاد عزیزوم

    39.

    یک‌مثال عالی یادم اومد امروز از این مبحث تون فرنگی 19 دلاری

    من به طرز عجیبی وقتی می رم تگزاس بار های خوبی بهم می خوره و مونتانا و دقیقا عکس این قضیه نسبت به کالیفرنیا حاکم هست

    دلیلش فقط شنیدن‌بیش از حد نکات منفی راجع به کالیفرنیا و نیویورک و بعضی دیگه از جاهای امریکاس

    و اون قدر نکات عالی راجع به تگزاس توی این مبحث تراکینگ می شنوم که این جوری اثر گذاشته

    من خیلی هم خوشحالم نکات مثبت تگزاس رو بشنوم اما چندین و چند وقته خیلی روی این که توجه نکنم راجع به نکاتی که از کالیفرنیا می شنوم کار می‌کنم و نشونه هاش رو می بینم

    توی هر فایلی از استاد به جورایی قانون توجه به نکات مثبت توسط استاد گفته می شه و این اهمیت و اساسی ترین قانون رو داره می گه

    خیلی زیاد روی این قضیه کار می کنم و مطمئن هستم دلیل حال خوبم بدن فوق العاده قویم و رویداد های عالی و سلامتیم همینه

    خداروشکر می کنم که امروز در این لحظه براتون این کامنت رو می نویسم

    تنور دلتون گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای: