درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 14

250 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3470 روز

    سلام وصد سلام به همه ی دوستای خوبم به خصوص

    دوستای ویژه ی خودم استاد ومریم عزیز

    واقعیت داستان توت فرنگی معمولی وگرون قیمت مطمئنا به اشکال مختلف در زندگی من و همه اتفاق افتاده وبی نهایت پیش فرض وباور غالب وداریم که در زندگی وتصمیمات ما تاثیر گذارن.

    ما توباغچه مون قورباغه پر بود وهمش به ما میگفتن دست به قورباغه نزنیم چون دستمون زگیل در میاره

    من دست نمیزدم ولی دختر خالم دستش برمیداشت ومارو دنبال میکرد وهمیشه دستاش پر از زگیل درشت بود واین همون پیش فرض ذهنیش بود که عمل میکرد

    پیش فرض قسطی خرید کردن توهمه ی آگهی ها در

    مغز همه حک میشه که تو پولدار نیستی ونمتونی پولدارم بشی وباید هر چی میخوای اقساط بخری

    ویا راه حلهایی که برای رفع بیماریها داده میشه مثل درمان کبد چرب این پیش فرض رو ایجاد میکنه که تو کبدت چرب هستش وبهتره درمان کنی یااستفاده از سرخ کن بدون روغن این پیام رو داره که روغن مضره واین در حالیه که همه یا بیشتر مردم دارن همون روغن رو مصرف میکنن.

    یا کره ی کم چرب وپرچرب !!! کره کلا چربیه ، چه معنی داره چربی کم چرب با چربی پر چرب ، شیرکم چرب میشه چون یه مقدار چربیشو گرفتن ولی…

    یادمه بچه بودیم بزرگترا همش میگفتن اگه شیرینی بخوری یا قند بخوری دندونات رو کرم میخوره و ما اینو پذیرفته بودیم وکسی نمی گفت اگه دهان شویه کنین ویامسواک کنین دندوناتون سالم میمونه.

    در مورد عطسه کردن خیلی شنیده بودم اگه یکی باشه بد میاد ودوتا باشه خوب میاد وهمین باعث میشد من با شنیدن عطسه حساس باشم واگه یکی بود منتظر اتفاق بد واگه دوتا بود خیالم راحت میشد که اتفاق خوب می افته وحالا میفهمم که این پیش فرض غلط منو بازی میداده ونباید عطسه رو با اتفاقات شرطی کنم…

    حتی من فرزند دومم را که حامله بودم اولش خبر نداشتم وحالم بد میشد قرص میخوردم وبعد 3ماهگی فهمیدم وقرص رو قطع کردم تمام دوره ی 9ماه رو با این نگرانی که بچم طوری نشده باشه گذروندم بعد از بدنیا اومدنش هم که سالم بود وخیلی هم خوشگل ولی من باز نگران بودم والآنم که بزرگ شده یه سری حساسیت داره وزود زود سرما میخوره و…فکر میکنم از اثرات قرصهاست …وحس میکردم که نگرانی وترسم را در زمان حاملگیم به جنین انتقال دادم

    اونقدر پیش فرضهای ذهنی غلط داریم که مثل ترمز سد راه ما هستن

    اگه شب بیدار بمونی ونخوابی مریض میشی بدخوابی درشب وخواب روز باعث بیماری میشه

    تولید کنندگان نوشابه ها خودشون نوشابه نمیخورن چون مضراتش رو میدونن ، با نوشابه میشه دستشویی روشست ، خوردن نوشابه وسس مایونز آدم رو چاق میکن ، از یه طرف این پیش فرضها رو داریم از طرفی سس ونوشابه رو هم میخوریم هم به خورد مهمانهامون میدیم وهزاران مثال مثل اینها…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    حسین گفته:
    مدت عضویت: 539 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان که هرچه دارم از فضل اوست. خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم.

    با سلام به استاد عزیزم و عزیز دلش و همه دوستان نازم.

    خدا را شکر که تونستم به این فایل زیبا گوش کنم و امیدوارم با این توضیحات و کامنتهای زیبا، متوجه شوم که چه آسان می توان در تله باورهای نامناسب بیفتیم و انها را قبول کنیم.

    یکی از مهم ترین باورهای خیلی بزرگ که ده ها سال من پذیرفته بودم و آن را باعث عدم امکان موفقیت خودم بخصوص در زمینه مالی می دانستم، یعنی باور داشتم مهم نیست من چقدر تلاش کنم چون بعلت رفتارهای دوران نوجوانی ام آق والدین شدم به هیچ وجه در زمینه مالی موفق نخواهم شد همین باور آق والدین بود، که به آسانی در دوره هم جهت با جریان خدا فرو ریخت و محو شد و من بابت هدایتم به این دوره الهی هر روز خدا را شکر میکنم.

    ای خدایی که مرا در آغوشت گرفته ای و در تمام امور مرا به بهترین نتایج هدایتم می کنی، عاشقانه دوستت دارم.

    با آرزوی موفقیت برای همه دوستان عزیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    رضا رستمی گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    به نام خداوند هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و آسانی و عزتمندانه و طبیعی و بدیهی

    سلام خدمت استاد عزیزم،

    خانم شایسته مهربان

    و هم کلاسی هایم در این دانشگاه الهی

    استاد خیلی لذت بردم از این 3 تا فایل وبا شنیدن شون یاد یه داستانی افتادم

    که الان واستون تعریفش می کنم :

    استاد ، یه آقایی همیشه از خانم همسایه شون تعریف می کرد که این خانم همسایه دست پخت عالی داره

    ، دست پختش خوشمزه است و همیشه وقتی حرف از غذا و دست پخت و انجام یک کاری می شد می گفت فقط خانم همسایه .

    یه توضیحی بدم که توی ایران در گذشته نچندان دور که شغل اصلی مردم در آن شهر یا روستا دامداری بوده به روش سنتی شیر و می دوشن از دام ، بعد تبدیل به ماست می کنن و بعد به روش سنتی با استفاده از یک وسیله به اسم مشک و سه پایه (اگر توی اینترنت سرچ کنید مشک و سه پایه عکسش و میاره بالا متوجه می شوید ) ماست رو تبدیل به دوغ و کره می کنن که خیلی هم خوش طعم هست چون طعم مشک یه چیز دیگه است

    البته همین الان هم توی یک سری از روستا ها هنوز هم به این روش کار می کنن

    این و توضیح دادم برای عزیزانی که شاید ندونن مطلب جا بیافته

    حال بریم سراغ داستان

    اون آقا فقط می گفت دست پخت خانم‌ همسایه

    ویه روز که خانمش داره با مشک دوغ درست می کنه میگه یه کاسه دوغ واسم بیار ، بعد خانمش واسش می بره یکم می خوره میگه این چه کوفتیه اینم شد دوغ؟؟؟؟!!!!

    دوغ فقط دوغ خانم همسایه ، برو از خانم همسایه واسم دوغ بیار تا بفهمی دوغ اون یه چیز دیگه است

    بعد خانمش میره یه دوری دور خونه خودشون میزنه و بعد چند دقیقه میره یه کاسه دیگه از دوغ خودش می بره واسه شوهرش و بهش میگه بیا اینم دوغ خانم همسایه در حالی که دوغ خودشه

    و همسرش یه جرعه می خوره شروع می کنه به تعریف و تمجید و.. که این دوغ بهترین دوغ جهان است و….

    و خانمش با لگد می افته به جونش

    که جمع کن خودتو این همون دوغ خودمه

    و این جا متوجه میشیم با توجه به توضیحات استاد چون ذهنیت این شخص این بوده و این پیش‌فرض‌و داشته این نتیجه ایجاد شده دقیقا مثل توت فرنگی 19 دلاری که جفتش یکی بوده اما آدم ها با پیش‌فرض‌های که دارن نتایج متفاوت رو دریافت و برداشت می کنن

    استاد من خودم تا زمانی که این سه تا فایل شما رو شنیدم به این داستان واقعی فقط به عنوان طنز نگاه می کردم و گاها برای دیگران تعریفش می کردم و امروز متوجه شدم که این یعنی پیش‌فرض‌های ذهنی و ما تا حالا چقدر خودمون رو از چه نعماتی محروم کردیم

    با پیش‌فرض‌های که از دیده ها و شنیده هامون دریافت کردیم و خودمون حتی یک بار با ذهن پاک نیومدیم مسائل رو ببینیم

    استاد واقعا ازتون سپاسگزارم

    من توی دوره کشف قوانین زندگی هستم و الان دارم نتایج ماه دوم خودم رو از عمل به تمرین کد نویسی می نویسم و با شنیدن این فایل ها باورهام خیلی قوی تر شد و خیلی ملموس تر دارم درک می کنم که با نوشتن تمرین کد نویسی این پیش فرض این انتظار و این ذهنیت رو دارم در خودم ایجاد می کنم که اون اتفاقی که دوست دارم توی اون روز واسم بیافته و هر روز با قدرت بیشتری خواسته های کمی بزرگتر رو خلق کنم

    استاد عاشقتم

    استاد عباسمنش بی نهایت سپاسگزارم

    خدایا سپاسگزارم بی‌نهایت

    استاد نمی دونی چقدر به این دوره هم جهت با جریان خداوند نیاز داشتم و نمی دونستم چیکار کنم

    راستی استاد دوره رو خریدم با هدایت خدا و پولی که خدا واسم رسوندش

    خدایا بابت خرید دوره هم جهت با جریان خداوند بی نهایت سپاسگزارم

    خدایا مدارم را بالاتر و بالاتر ببرد و ظرف وجودیم را بزرگتر گردان تا در مدار شنیدن آگاهی های این دوره قرار بگیرم و بشنوم و گوشی شنوا و دیدگانی بینا بهم عطا کن و قلبم راباز کن تا الهامات تو را دریافت کنم و آنچه را که شنیدم را درک و باور کنم، و به آنچه که درک و باور کرده ام با ایمان بسیار قوی و تعهدی غیر قابل مذاکره عمل کنم و این عمل کردن تبدیل به عادت و رفتار و شخصیت روزانه و هر لحظه من شود ونتایج بسیار عالی خلق کنم وزندگی عالی و باکیفیتی را برای خودم خلق کنم

    خدایا سپاسگزارم

    خدایا من ارزشمندم و لیاقت و شایستگی شو دارم خدایا سپاسگزارم

    خدایا هر لحظه به هدایت تو فقیر و تسلیم و محتاجم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    حمید چراغی گفته:
    مدت عضویت: 1003 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم و خانواده عزیزم

    من چند تا تجربه شخصی دارم که وقتی داشتم این فایل گوش میدادم یادم اومد، اول از زمان بچهگی های خودم شروع میکنم وقتی حدود 4 ساله بودم داداش بزرگترم از این ترفند برای اینکه من دارو و مواد مقوی رو با اشتیاق مصرف کنم و تاثیر بیشتری بگیرم استفاده می‌کرد، من عاشق بروسلی بودم و داداش این باور رو به من داده بود که داخل این داروها و غذا هایی که به من می‌داد کلی بروسلی هست و وقتی من اینارو میخورم این بروسلی ها میرن و میکروب ها و ویروس ها شکست میدن و حال من خوب میشه، و من با خوردن دارو ها خیلی زود خوب میشدم .یه بار هم چند سال پیش در جریان یکی از پروژه ها که داشتم انجام می‌دادم(من پیمانکار برق هستم ) یکی از مشتری ها دنبال کلید پریز با رنگ وشکل خاصی بود ومن یه محصول بهش پیشنهاد دادم ولی چون برند اون محصول ایران بود پیش خودش نتیجه گرفته بود این محصول کیفیت نداره بی کلاسه و… و رفته بود یه محصول دیگه خودش پیدا کرده بود با کیفیت پایین‌تر و همون ظاهر ولی برندی با اسمی به ظاهر خارجی ولی در واقع تولید داخل، و پیش خودش فکر کرده بود خیلی باید با کیفیت باشه در صورتی که اینطور نبود .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    سلام استاد عزیزم

    وقتی این فایل رو گوش میکردم انگار اولین بار بود که داشتم متوجه میشدم بابا واقعا همه چیز باوره

    انگار تا قبلش اینطور بودم که اکی همه چیز باوره اره تو این مورد و این مورد و این مورد

    ولی تو بعضی موارد به راحتی باورهای محدود کننده ام رو پذیرفته بودم و انگار نه انگار که بابا اینم یه باوره و لزوما درست نیست!

    چقدر راحت پذیرفته بودم بااینکه میدونستم همه چیز باوره!

    وقتی اون قسمت از کامنت رو‌خوندید که پدر اون دختر خانم میگه من زورمو ریختم توی بازوت و برو خودت بزنش و میره و راحت اینکارو میکنه با خودم گفتم بابا این دختر که همون بود

    با همون زور

    با همون فیزیک

    توی همون روز و همون لحظه!

    فقط باورش فقط ذهنیتش تغییر کرد و همه چیز عوض شد!

    و با خودم گفتم چقدر واقعا همه چیز همه چیز همه چیز باوره!!

    این مثال برای من خیلی تاثیر گذار بود

    احساس کردم چقدر راحت الکیییی باورهای محدود کننده ام رو پذیرفتم و حتی فکر تغییرش باعث میشد ذهنم بپره وسط و بگه بیخیال واسه تو همینه و چیز دیگه ای نیست

    داشتم فکر میکردم چقدر همین یه فایل میتونه بهم کمک کنه اگر بارها و بارها و بارها و بارهاااا بشنومش و ببینمش و بهش فکر کنم.

    استاد من یه مثالی دارم از خودم که یه قرص اشتباهی رو میخوردم و فکر میکردم قرص اشتهاست

    چون یادم بود که دکتر بهم یه همچین قرصی داده بود اما فراموش کرده بودم دقیقا کدومشه

    هرروز این قرص رو که میخوردم به شدت خوش اشتها شده بودم و غذا میخوردم و با خودم میگفتم عجب قرصی چقدر کار میکنه واقعا وزن هم اضافه کردم

    خوب یادمه که یه بار اومدم بهش نگاه کردم و دیدم بابا این قرص اصلا برای درمان سرگیجه است

    یکم تو فکر رفتم شوک شدم که تمام این مدت فکر من داشت همه کارارو انجام میداد!نه این قرصه!

    دیگه ادامه اش ندادم و دیگه هم اشتهایی نداشتم.دقیقا تا فهمیدم تمام اثرش از بین رفت!

    یکی دیگه از مثال هایی که دارم که بیشتر بعد از اومدن تو این سایت این فکر و دیدگاه در من شکل گرفت

    دیدگاه به شدت مثبت داشتن به تمام افرادیه که میبینم

    یعنی اینطور بگم انقدر انتظارم اینه مردم باهام خوش برخورد باشن که گاها یکی با ماشین هم از کنارم رد میشه انتظار دارم الان بهم لبخند بزنه یا یک کاری انجام بده که بهم حس خوبی بده

    و مثلا بارها شده خودم با لبخند نگاهشون میکنم انگار که منتظرم الان یه چیز خوب بهم بگن

    و انصافا همیشه هم همینه

    همیشه همه روی خوششون رو بهم نشون میدن

    همه افرادی که یه لحظه میبینن منو یا از کنارم رد میشن باهام ارتباط برقرار میکنن لبخند میزنن یه چیز خوب میگن خلاصه

    بارها شده که یه آدم با همه بد رفتاری کرده و تا به من برخورد کرده شده یه آدم باحال خوشروی شوخ طبع و‌صمیمی!

    و اتفاقا همیشه هم به این موضوع فکر میکردم که

    دقیقا دلیلش چیه.

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارتم که این فایل رو برای ما به صورت هدیه قرار دادی

    استاد دوستدارم اینو هم بنویسم که واقعا تحسینت میکنم که انقدر عالی عمل میکنی

    همواره به سمت پیشرفت و بهتر شدنی

    و همیشه روی خودت کار میکنی

    تحسینت میکنم که انقدر خوووب به قانون عمل میکنی

    این نگاهی که هرچیزی رو از دیدگاه قانون میبینی و انقدر راحت نمیگذری رو تحسین میکنم

    اینکه همیشه یه قانون فکر میکنی درموردش صحبت میکنی

    و در مسیر درست میمونی رو تحسین میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    مژگان گفته:
    مدت عضویت: 176 روز

    سلام به استاد دوست داشتنی ومریم بانوی نازنین وکلیه دوستان دراین سایت بهشتی.

    سال نو و بهار نو رو به همه تبریک میگم وآرزومندم که درسال جدید به نحو احسنت این مسیر زیبا قدم برداریم و تکامل خودمون رو طی کنیم و خوده من به شخصه هدف کلیه امسالم ودر واقع بزرگترین و مهم ترین هدفم این است که با جدیت این مسیر الهی رو ادامه بدم وهرروز بیشتر از روز قبل متعهد بشم چون اگر بتوانم به خوبی روی باورهایم کار کنم به همه خواسته های معنوی وغیر معنوی مادی وغیر مادی میرسم. به امید خدای متعال.

    یکی از مشکلات من اینه که نمیتونم راحت بیام کامنت بزارم همینطور که قبلا گفتم، اما اینبار تا این فایل ارزشمند رو گوش دادم سریع یادم اومد مثال های بازی ذهن رو توی زندگیه روزمرگیمون.

    همسرمن درکل آدم سختگیر ولجبازیه. یکی از مسائلی که خیلی روش حساسه آشپزیه، همسرم معتقده که دستپختت مامانم بهترازمنه والبته خودم هم قبول دارم. برای همین هروقت بگم که مامانم اومده خونمون(همسرم سرکارهستن روزا) میگه بگو مامان آشپزی کنه وبگو که خوراک لوبیا چیتی درست کنه منم گفتم چشم؛ اون روز مامان زمان زیادی نداشت وباید زود برمیگشت خونشون، دیگه منم خودم غذا رو پختم وشب که شوهرم مزشون کرد گفت عالیههههه اینجوری بپز تونمیتونی مثل مامانت بپزیتو دلم گفتم عجبببببب ببین بازیه ذهنو…

    دیگه چندین بار بعد همین موضوع تکرار شد با همون نتیجه.

    یه مورد دیگه اینکه شوهرم خیلی تاکید داره که تو همه ی غذاها ادویه وفلفل بریزم اما من مخالفم وچندین بار براش توضیح دادم که فلان ادویه رو نمیشه به فلان غذا زد و کلا درست نیست استفاده زیاد ادویه، اما قبول نمیکرد دیگه منم بیشتراوقات سیرتازه وفلفل دلمه میزدم به غذا وادیه جات رو حذف میکردم اما همسرم متوجه نمیشد و میپرسید که ادویه کاری هم زدی میگفتم بله، میگفت برای همینه که انقدر طعمش خوبه.

    مورد بعدی اینه که برادر کوچیک من توی سنین نوجوانیه وخیلی به ورزش و پرورش اندام وتغذیه سالم علاقه داره بیشتر اوقات دنبال اینه که رستوران های با کیفیت رو پیدا کنه و اگر مثلا یکی از یه جا یا فروشگاهی تعریف کرد زود تحت تاثیر قرار میگیره مثلا همیشه میگه کبابی فقط کبابیه سید یعنی هیج مثه اون نیست کباباش حرف نداره سرش شلوغه فقط از اون کباب میگیرم یه روز منم مهمون کرد راستش دراون حدی که تعریف میکرد نبود وبا بقیه کبابی های که من تست کرده بود تفاوت انچنانی نداشت(در واقع چون بردارم تحت تاثیر حرف یکی دونفردیگه قرار گرفته بود وباورکرده بود که اونجا کباب هاش بی نظیره.)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    به نام خدای مهربونم

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم

    الهی شکرت یک روز دیگه بهم فرصت زندگی دادی تا خودمو در این کره خاکی تجربه کنم الهی شکرت

    در مورد پیش فرض های ذهنی :

    خیلی جاها بود افراد در‌مورد شخصی که اصلا ندیده بودم و نمیشناختم طرف مقابلم را از اون شخصیت برایم تعریف‌هایی داده شده بود مثلا در مورد اشخاص و جاهای دیگر شهری غذایی منطقه ای واقعا همینه چون مثلا من اون طرف را هنوز ندیده بودم یک ذهنیت پاکی بود ولی یکی اومده در‌ مورد فلانی حرفی زده که چنین شخصیتی دارد و من وقتی با شخص مورد نظر برای اولین بار برخورد کردم انگار اونو میشناختم در صورتی که اولین باری بوده که میبینمش چون در ذهنم ساخته شده یک سری حرف‌ها در ذهنم به سناریو تبدیل شده که هم میتونه از نگاه مثبت باشه هم نگاه منفی یا مثلا فلان رستوران اصلا به درد نمیخوره در صورتی که حتی یک بار هم تجربه نکرده بودم فقط به دلیل شنیده ها هیچ نرفتم باید سعی کنم مراقب ورودی های ذهن باشم در برخورد ارتباط با افرادی که مخصوصا بدانم زیاد مثبت نگر نیست و فقط دنبال غیبت و این جور حرفهاست دوری کنم خیلی مهمه که ما کنترل ذهنمون را با ورودی مثبت تغذیه کنیم که خروجی مثبت دریافت کنیم و برعکس این قضیه میتونه اتفاق بیفته وقتی من در مورد شهری کشوری مردم آن شهر و دیار و یا آن کشور چیزی نمی‌دونم و میخام تجربه های خوبی داشته باشم نباید در معرض اخبار از این جاها باشم مخصوصا اخباری که در مورد گلایه و شکایت هست میتونه پیش فرضها را در ذهن ما به سناریوی تبدیل کنه که ما به صورت ناخودآگاه اتوماتیک از تجربه های لذت بخشی که میتونستیم داشته باشیم محروم کنم کسی به این جور حرفها باورهای که استاد عزیزم در موردشون به عالیترین شکل ممکن به قول استاد عزیز مسیر یکتایی که استاد با این سایت بهشتی دارن ادامه میدن کسی فکر نکنم این نگاه را داشته باشه بعید میدونم باشد

    ولی اینو میدونم که مسیر درستی است راهرسعادت راه خوشبختی و فراوانی نعمتهای بی پایان خدای منه که سعادت دنیا و آخرت را برایمان دارد اکر میخام بهشتی را که هر لحظه استاد عزیزم تجربه میکنن ذهنم را باید ببندم از گلایه شکایت و ارتباط با آدم‌های مدار پایین را باید قطع کنم تا آدم‌های با کیفیت بالاتری بیان تو مسیر زندگیم که از بودن با هم لذت ببریم

    الهی شکرت

    دوستون دارم استاد عزیزم خانم مریم شایسته عاشقتونم خیلی زیاد شما را به خدای بزرگ و مهربان وهابم میسپرم

    خدا یارو هدایتگرمون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سمیرا گفته:
    مدت عضویت: 260 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیزم و مریم جان

    سال نو همگی مبارک باشه

    من تجربه های زیادی دارم

    من خودم پزشک هستم و در زمان کرونا شیفت میدادم ، با اینکه همکارام شیلد و ماسک n95 میزدند و کلی اقدامات ، من فقط با یه ماسک ساده بودم و حتی تو پانسیونم در میاوردم .

    ایمان داشتم نمیگیرم و نهایتم در حد یه سرماخوردگی سادس . واقعا هم همین شد . حتی فقط یک دوز واکسن زدم . اونم به اجبار بیمارستان

    همیشه تو بیمارستان با انواع بیماری ها در ارتباطم و میگم مطمنم من سالم میمونم .

    مورد بعدی درباره این فال گرفتنه ، یادمه وقتی سنم کمتر بود با دوستام از این کارا میکردم و هرچیو میومد و باور میکردم و دقیقا همون اتفاق ها میافتاد . تا یه جایی گفتم باور نمیکنم و دیدم اتفاق نیافتاد و اونجا بود فهمیدم همش چرته و واقعا به باوره

    مورد دیگه راجب امتحان هام بود .دوران دانشجویی خیلی وقتا خوب نمیرسیدم درس بخونم ولی ایمان داشتم قبول میشم چون باهوشم و همیشه اینجور میشد . همیشه برای همه عجیب بود چجور من کم میخونم و بیشتر از خوندنم نتیجه میگیرم . بخاطر ایمانم بود و باوری که داشتم .

    و دقیقا برعکسشم بوده که بهم گفتن فلان کار سخته باور کردم دقیقا سخت شده .

    یا روزهایی بوده تو اینه خودمو دیدم و گفتم چقد خوشگلم و دقیقا همون روز رفتم بیرون همه بهم گفتن تو خوشگلی .

    یه تجربه دیگمم برمیگرده به همون دوران دانشجویی . گاهی میشد یه پسر همکلاسیمو میدیدم و میگفتم تو دلم مطمنم تو عاشق من میشی . و واقعا میشد . برای خودمم عجیب بود اخه چجور . تازه این موضوع جذب شخص خاص میگن نمیشه . ولی من وابستگی به طرف نداشتم . اصلا برامم مهم نبود بیاد یا نیاد . فقط یه باوری بود که انقدر من عالیم مطمنم تو عاشقم میشی .

    میخوام بگم این پیش فرض،حتی تو این مواردم جوابه .

    مثال های هست که قسمت منفی این باورها هست که اگه باورت منفی باشه چیزای منفی میبینی ‌

    من خواستم مثال مثبت بگم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    حمیدرضا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3768 روز

    سلام به استاد گلم و همه دوستان عزیز خانواده بزرگ عباس‌منش!

    امیدوارم حال دلتون مثل یه توت‌فرنگی تازه و شیرین باشه!

    امروز می‌خوام با هم بریم سراغ درسایی که از «توت‌فرنگی 19 دلاری» گرفتم

    پیش‌فرض‌های ذهن من کجا خودشون رو نشون دادن؟

    وقتی این قسمت رو گوش دادم، یهو یه لامپ تو ذهنم روشن شد! استاد می‌گه اتفاقات هیچ معنایی ندارن، این ما هستیم که با پیش‌فرضامون بهشون رنگ و بو می‌دیم. من یه مدت تو زندگیم پیش‌فرضم این بود که «پول درآوردن خیلی سخته». هر وقت می‌خواستم یه کار جدید شروع کنم، ذهنم می‌گفت: «حمیدرضا، این که نمی‌شه، باید صد سال بدوی تا یه چیزی گیرت بیاد!» نتیجه؟ همش کارای کوچیک می‌کردم و می‌ترسیدم بزرگ فکر کنم.

    یه مثال دیگه توی کسب کارم : یه زمانی فکر می‌کردم هر کاری رو بخوام شروع کنم بی ارزشه چیزایی که من بلدم ساده هست و همه بلد هستن . خب، این پیش‌فرض باعث می‌شد تو هر کاری که می‌رم، یه دیوار دور خودم بکشم و نذارم مشتری نزدیکم بشه. آخرشم همون می‌شد که فکر می‌کردم و من می‌گفتم «دیدی گفتم؟»

    این پیش‌فرض‌ها به من کمک کردن یا اذیتم کردن؟

    وقتی نشستم و فکر کردم، دیدم این پیش‌فرض‌ها مثل یه زنجیر بودن دور پام. تو کسب‌وکار، به جای اینکه دنبال فرصت‌ها بگردم، همش دنبال بهونه بودم که چرا نمی‌شه

    استاد می‌گه: «باورات زندگیت رو می‌سازن.» و واقعاً همین بود. این پیش‌فرض‌ها نه تنها منو به خواسته‌هام نرسوندن، بلکه رسیدن بهشون رو برام سخت‌ترم کردن.

    چطور این درس رو تو زندگیم آوردم؟

    بعد از شنیدن حرفای استاد، تصمیم گرفتم یه کم پیش‌فرضام رو زیر ذره‌بین ببرم. قانون جذب می‌گه: «فرکانست رو عوض کن، زندگیت عوض می‌شه.» پس شروع کردم به عوض کردن این فکرای قدیمی. مثلاً به جای «پول درآوردن سخته»، گفتم: «پول به راحتی می‌تونه بیاد، فقط باید راهش رو پیدا کنم.» یا تو روابط، به خودم گفتم: «من لایق یه رابطه قشنگم، آدمای خوبم هستن.»

    یه روز رفتم یه تیشرت گرون‌تر از معمولی خریدم (نه 19 دلاری، ولی خب گرون‌تر از عادتم بود!). به جای اینکه بگم «این چه فرقی داره؟»، چشامو بستم،زیبایی و مرغوبیتش رو توی تنم حس کردم و گفتم: حمیدرضا، تو لایق این لذتی، باور می‌کنید؟ حسم کلاً عوض شد! انگار یه در تازه تو ذهنم باز شد.

    تمرین‌هایی که امتحان کردم:

    1. پیش‌فرضام رو نوشتم – یه کاغذ برداشتم و هر فکری که تو ذهنم بود رو نوشتم: «پول سخته»، «سلامتی پایدار نمی‌شه». بعد کنارشون یه باور جدید نوشتم: «پول با ایده‌های خوب میاد»، «سلامتی با سبک زندگی سالم ساخته می‌شه.»

    سبکی که از استاد تو قانون سلامتی یاد گرفتم

    2. یه کار خارج از منطق کردم – رفتم یه تیشرت گرون‌تر از همیشه گرفتم و فقط لذتش رو بردم، بدون اینکه حساب کنم «می ارزید یا نه؟»

    3. هر روز یه جمله گفتم – صبحا به خودم می‌گم: «من می‌تونم، همه چی ممکنه.» این فرکانسم رو می بره بالا.

    4. تجسم کردم – شب‌ها قبل خواب، خودم رو تو یه زندگی شاد و پر از فراوانی تصور کردم. حسش واقعا قشنگ بود!

    5. به خودم جایزه دادم – هر وقت یه پیش‌فرض منفی رو عوض کردم، یه چای خوشمزه ، یه قهوه برای خودم ریختم یا یه هدیه به تناسب همون به خودم دادم و گفتم: آفرین حمیدرضا

    از وقتی این کارا رو شروع کردم، انگار دنیا یه جور دیگه باهام حرف می‌زنه. تو کارم یه ایده جدید زدم که قبلاً جرئتش رو نداشتم، و یه مشتری خوب براش پیدا شد. تو روابطمم دیگه دیوار نمی‌کشم، با آدما راحت‌ترم و حس بهتری دارم. استاد می‌گه: «فرکانست که بره بالا و در مدارهای بالا قرار بگیری، دیگه دسترسی به مدارهای پایینتر نداری» و من دارم اینو حس می‌کنم.

    مرسی که تا اینجا با من همراه بودید امیدوارم تجربه های من بهتون نقشه راه بده و منم بتونم از تجربیات شما درس بگیرم

    دوستان عزیز، شما چی؟ توت‌فرنگی 19 دلاری چه درسی بهتون داد؟ پیش‌فرضای ذهنتون کجای زندگیتون رو ساخته؟ کدومش رو می‌خواید عوض کنید؟ بیاید با هم تو این مسیر قشنگ رشد کنیم. منتظر تجربه‌های قشنگتونم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 5 فروردین رو باعشق مینویسم

    فراوانی

    امروز من به وضوح داشتم‌بی نهایت فراوانی از همه نظر رو میدیدم

    امروز فرابهشتی من ،هر روز در بهشت خدا دارم قدم برمیدارم ، با انسان های مودب و خداگونه روبه رو میشم و بسیار بسیار با احترام هستن

    خدایا شکرت

    امروز من و مادرم قرار گذاشتیم باهم بریم بازار پانزده خرداد ،وقتی از خونه اومدیم بیرون مادرم میخواست با مترو بریم و بهش گفتم بیا با بی آر تی بریم و راهمون طولانی تر بشه و بتونیم طبیعت خیابونای شهر تهران رو ببینیم

    و قبول کرد و با هم رفتیم

    خیلی لذت بخش بود و امروز کمی در اینکه در وجود انسان ها خدا رو ببینم ،درست عمل نکردم اما با خودم صحبت کردم که اشکالی نداره سعیتو میکنی که از این لحظه خدا رو در وجود آدما ببینی

    وقتی رسیدیم، از یه قسمتش پیاده روی داشت، با هم رفتیم و من دوست داشتم از خیابون برم ،اما مادرم گفت بیا از داخل بازار بریم گفتم هرچی خیره و گفتم باشه

    وقتی رفتیم یهویی دیدم کلی مغازه کلاه فروشی که دقیقا من میخواستم برای نقاشی دیواری از کلاهایی بخرم که موقع کار کردن آفتاب نزنه به صورتم

    وقتی کلاهارو خریدیم بدون اینکه ما چیزی بگیم فروشنده کلاهای 70 هزار تمنی رو 40 هزار تومان نوشت و فاکتور کرد و ترکی هم بلد بود ،وقتی دید ما داریم ترکی صحبت میکنیم خودشم ترکی صحبت کرد

    و ما سپاسگزاری کردیم و خرید کردیم و مادرم گفت دیدی طیبه بهت گفتم بیا از این سمت بریم ‌، تو میخواستی کلاه بخری

    اینم کلاه

    من دقیقا میدونستم که این خدا بود که راهم رو تغییر داد که من به خواسته ام برسم و ازش سپاسگزار بودم

    وقتی باز هم جلو تر رفتیم و رسیدیم به 15 خرداد به مغازه شال فروشی رفتیم و کلی شالای رنگی خریدیم و مادرم پولشونو داد و خیلی خوشحال بودم و از خدا تشکر کردم

    وقتی برمیگشتیم بیرون بازار پر بود از دستفروش و انسان هایی که خرید میکردن و با دیدنشون به خودم یادآوری میکردم که ببین طیبه چقدر فراوان هست ،در همه جنبه ها به قدری زیاده که خدا برای همه روزیشونو میفرسته و به هم طبق باورهای خودشون مشتری میرسونه

    یکم‌که جلو تر رفتیم دیدم یه فروشنده ظرفای 5 تیکه طرح گاو و پاندا میفروشه

    مادرم وایستاد تا ازشون خرید کنه

    دوتا مونده بود و دوتاشم طرح گاو بود و یه زن و شوهر بسیار زیبا رو و دوست داشتنی ،داشتن خرید میکردن ،طرح پاندارو

    من تو دلم گفتم کاش پاندارو به ما میدادن و ما دوتا گاو داریم یکیشو بهشون میدادیم

    همینو گفتم و چون از پاندا خوشم میومد اینو گفتم و دیگه رد شدیم تا بریم ،یهویی دیدم پسر اومد و گفت خانم میشه از ظرفاتون که دوتا خریدین با ما تعویض کنید ؟ خانمِ من از طرح گاوش خوشش اومده

    وای منو بگو از خدا خواسته، سریع نایلونو از مادرم گرفتم و یکیشو برداشتم‌گفتم آره میشه تعویض کنیم ،ما دوتا گاو خریدیم

    وای من تو آسمونا بودم

    این روزا هرچی از دلم میگذره به چند ثانیه نمیکشه ،سریع رخ میده طبق میل و خواسته من

    خدا به سرعت موجودش میکنه

    من باید این یهویی موجود شدنا رو در گوگل درایوم بنویسم و لیست کنم و با صدای خودم ضبط کنم و در طول روز گوش بدم تا یادم باشه خدایی که همه این کارهارو برای من انجام میده ،صد در صد خواسته های بزرگم رو هم موجود میکنه

    فقط کافیه طبق دوره هم جهت با جزیان خداوند به سرعت قدم بردارم برای تکرار و حفظ مومنتوم مثبت و باورهای قوی و احساسم رو خوب کنم در هر لحظه

    تا خواسته های بزرگتر طبق تکامل ،رخ بدن

    خدایا شکرت

    وقتی خوشحال و خندان داشتم به آدما نگاه میکردم

    و رفتیم مترو تا برگزدیم خونه

    تو پله برقی و تبلیغ مترو چشمم افتاد به این نوشته

    دورت بگردم هواتو دارم

    این پیام خدا برای من بود که داشت میگفت نگران نباش مانتو و کفش هم برات هدیه میدم و همه خواسته هات رخ میدن

    آخه من به قصد خرید مانتو و کفش به بازار رفته بودمو مدام میگفتم نخریدیم ،اما شال و کلاه برای آفتاب و نقاشی دیواری خریدم

    یه چیزی هم میگفتم که بعد متوجه شدم ذهنیتم درمورد کفش خریدن درست نبوده ، من همیشه میگفتم پاهای من استخونیه و برای پاهام کفش مناسب پیدا نمیشه و دقیقا هر مغازه ای میرفتیم کفش نبود و بعد کلی گشتن پیدا میکردیم

    الان که متوجه ذهنیتم شدم گفتم باید تغییرش بدم

    و قدمم رو همون لحظه برداشتم و گفتم پیدا میشه کفش بی نهایت در تهران موجوده و بی نهایت کفش هست که اندازه پای منه و میخرمش

    وقتی برگشتیم و رسیدیم ایستگاه اتوبوس محله مون اذان مغرب گفته شد و سوار اتوبوس که شدیم راننده داشت افطاری میخورد ،من و مادرم گفتیم سال نوتون مبارک و نشستیم ،یهویی راننده گفت مادر روزه ای بیا از اینا بخور

    مادرم گفت نه روزه نیستم و آب …

    آب و که گفت راننده سهم غذاشو که نون و خرما و پنیر و کره و آب بود ددد به ما هرچی گفتیم نه گفت تعارف نکنید بردارید و منم گرسنه بودم یه خرما با نون برداشتم و خوردم و آب رو که گرفتم به قدری حس فوق العاده ای داشتم که گفتم چقدر انسان های مودب و خداگونه اطرافم هستن و باید ازشون یاد بگیرم و منم بخشنده باشم

    و بی توقع و بی قید و شرط و خودخواهانه ببخشم

    وقتی راه افتاد و رسیدیم محله مون سپاسگزاری کردیم و رفتیم خونه

    خیلی روز فوق العاده ای بود

    شب یهویی هدایت شدم به اینستاگرام و نکشتم سارافون ، یه عالمه لباسای خوشگل و کت و سارافون آورد و دقیقا همون سارافونی که دوست داشتم رو دیدم

    در صورتی که چند روز بود هی میگشتم و نبود و همه سارافونا گشاد بودن و کمرشون کشی نبود

    این حرف خدا که تو مترو بهم نشونه داد یادم اومد

    دورت بگردم هواتو دارم

    انگار خدا داشت میگفت ببین حتی تو گرفتن لباس و کوچکترین چیزها هم اگر بسپری به من به راحتی و ساده ترین حالت به خواسته هات میرسونمت

    و من امشب سه تا سارافون و کت سفارش دادم و یکی زیبا تر از دیگری بودن دو تا سبز و یه نسکافه ای

    خدایا شکرت من یه مانتو میتونستم بخرم اما سه تا مانتو بهم هدیه دادی

    این یعنی فراوانی و همه شو داداشم پولشو داد و وقتی خودم درآمدم بیشتر بشه دیگه خودم خریدای خودمو انجام میدم و از داداشم هیچ پولی برای خریدای لباس و چیزای دیگه نمیگیرم

    چون دوست دارم خودم کار کنم و تلاش کنم

    خدایا شکرت

    نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت در زندگیتون جاری باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: