درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 9

250 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 641 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    بازم سپاسگزارم ازخدای مهربانم بابت یک روزعالی دیگه وهمچنین استادعزیزم بابت این فایل عالیشون

    حقیقتا منم استاد،البته درفایلهای دیگه مطرح کردم که درسال 1400 من بایک دست لباس وبدون هیچ پول وکارواعتباروشناختی وبدون حتی وسیله زندگی وهیچی وحتی بدون منزل وهیچی ،هیچی اومدم گیلان شهرسیاهکل والان درسال1404بنده درعشق وروابط،درسلامتی وکاری که تفریح من هست درمالی فروشگاه دارم اونم خریدیم وبالاشم سوئیت، منزلمان هست که 3ماه پیش ساختیم ویک باغ هم درروستا داریم هم جوجه های زینتی پرورش میدیم وهم تمام سیفیجات روهمسرم کاشته واستفاده میکنیم ولذت وشادی وآرامش فراوان داریم خداراشکر… بخداقصم اینهاروهمش با،باوروایمانی که داشتم ساختم بدون هیچ استعدادوهیچ تبلیغات وهیچی …ولی خداروشکرکلی فروش داریم وکلی اعتبار…فقط وفقط باورهست ،بله استادهمه چی یاورهاهست ،همین

    دوستون دارم تافایل بعدی یاحق///

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  2. -
    عادل مولانی گفته:
    مدت عضویت: 1639 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمامی دوستان عزیزم در این مکان مقدس

    تجربه در این زمینه زیاد دارم ولی دوتاش رو که یکی خودم تجربه کردم و دیگری دوست نزدیکم تجربه کرده بود رو اینجا بازگو میکنم که هم درسی باشه برای خودم و هم برای دوستان عزیز

    یادم میاد دبیرستان میخوندم فامیل زن داداشم مهمون اومده بودن خونمون و یک آقایی باهاشون بود که یه خورده وسواس داشت در مورد تغذیه ش و موقع ناهار من رو فرستادن که نوشابه بگیرم برای سر سفره

    اون آقا تا شنید گفت عادل نوشابه اشی مشی بگیر که من فقط اونو میخورم و خیلی تاکید کرد اگه اشی مشی نباشه من راهی بیمارستان میشم

    منم گفتم چشم و رفتم سوپرمارکت دیدم اشی مشی نداره و یادم نیست چی داشت خلاصه یکی دیگه گرفتم و با خود بردم خونه و قبل اینکه ایشون ببینه من شیطونی کردم و نوشابه رو خالی کردم تو پارچ و دادم گذاشتن رو سفره

    اون آقا بازم تاکید جدی کرد که اشی مشی گرفتی دیگه عادل نه؟؟؟ گفتم بله دقیقا اشی مشی گرفتم برای شما

    ایشون ازش خورد و با به به و چه چه که بله ببینید من که میگم اینه الکی نمیگم هم خوشمزه س و هم …

    خلاصه خیلی تعریف کردو نصفشم خورد

    منم هیچ چیزی نگفتم تا سه چهار ساعت بعد که ازش پرسیدم حالت چطوره خوبی؟ گفت عالی ام

    گفتم نوشابه ناراحتت نکرد که

    گفت نه اشی مشی باشه ناراحت نمیشم ولی غیر اون اگه بود پنج دقیقه بعد حتما من راهی بیمارستان بودم

    گفتم یه چیزی بهت میگم ناراحت نشو ولی اون نوشابه هیچ که اشی مشی نبود اصلا رو بطری هم اسم خاصی نداشت

    ایشون با تعجب زیاد انکار میکرد ولی اتفاقی که افتاده بود واقعیت یک باور ذهنی بود و برای منم خیلی درس داشت

    —————————————————

    مورد دوم موقعی که دانشجو بودم یکی از دوستانم تعریف میکرد که یه نفر تو شهرشون سر درد بسیار شدیدی داشت و با هیچ قرص و دارویی خوب نمیشد

    یک روز که اینا دور هم جمع شده بودن بحث سر دردهای ایشون میشه و یک نفر تو جمع میگه من قرصی سراغ دارم که اگر اونو بخوری دیگه کارت تمومه و هر چی سردرده دیگه تمام میشه و اتفاقا کم یاب هم هست ولی اگه بخوای سفارش میدم به یکی از آشناهام یه دونه برات بیاره بخور صددرصد خوب میشی و بعدا دوباره برات میاره

    خلاصه یه جور به این بنده خدا تلقین کرده بود که ایشون کامل باور کرده بود و خلاصه ماجرا اون قرص دستش میرسه و سردردش هم به کلی خوب میشه

    ولی قسمت جالب ماجرا این بود که اون قرص چیزی نبود غیراز یه اسمارتیز کاکائویی که بسته بندی در سوپرمارکت سر کوچه میفروختن و دست همه بچه ها بود

    این است قانون باور و تلقین

    این درسش انقد تو ذهنم به خوبی حک شده که تا زنده باشم یادم نمیره و خدا کمک کنه که از این قانون بتونم به درستی در زندگیم استفادش کنم

    همه شمارو به خدای بزرگ و مهربان میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  3. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    واقعا استاد من تا همین چند سال پیش اصلا خبری از قدرت ذهن نداشتم تا….. با شما آشنا شدم و هر چه جلو تر میرم قدرت ذهن را بیشتر باور میکنم.

    استاد ممنونم که این مثالها را از کامنت دوستانم برامون بازگو کردید خیلی درس داشت برامون و چقدر من را یاد مثالهایی از اینگونه تجربه ها انداخت

    یادمه من از وقتی رفتم کلاس اول دبستان ریاضی من خوب نبود چون از خانواده یا دوستانم باورم شده بود که ریاضی خیلی سخته و تا کلاس چهارم من فکر میکردم درس ریاضی را فقط تعداد معدودی از آدم ها که اونم هوش بهتری از من دارند و اصلا یه آدم خاصی باید باشند بلد هستندو من هم که هیچی دیگه.،… اصلا یه جورایی فکر میکردم هر کاری هم بکنم ریاضی را یادش نمیگیرم و همیشه هم همینطور بود برام

    یادمه کلاس چهارم دبستان بودم نمیدونم اصلا چطور شد( حالا یا معلم اون سال را خیلی دوستش داشتم و به خاطر علاقه ام به معلم کلاس چهارمم بود یا هر چی که باورم عوض شد که من هم میتونم درس ریاضی ام خوب بشه )که ریاضی من هم کم کم بهتر شد و بخصوص هندسه را خیلی خوب یادش گرفتم و قشنگ میفهمیدمش و چون میتونستم تمریناتم را به راحتی انجام بدم برام لذت بخش شد و متوجه شدم که به هندسه هم خیلی علاقه دارم و برام حل تمریناتم خیلی راحت شد و خیلی خوب یادمه معلمم تعجب کرده بود و چند بار سر کلاس برای درس ریاضی ام و بخصوص تمرینات هندسه تشویقم کردند و این ادامه داشت تا کلاس پنجم دبستان که در اون سال هم نمرات ریاضی ام خیلی خوب بود که باعث شد معلم کلاس پنچم در کلاس من و صدا کرد و به بچه ها گفت که تشویقم کنند و حتی چندین جایزه به من دادند و به خاطر همین تشویقها اعتماد به نفسم بالارفت و باعث شد تاتیر بزاره در درسهای دیگر من و من از یک دانش آموز ضعیف تبدیل شدم به یه دانش آموز خوب

    و یادمه به همین خاطر من چهار سال آخر دوره متوسطه رشته هنرستان اداری و بازرگانی را انتخاب کردم که درسهایی مثل حسابداری کامپیوتر ریاضی و از این قبیل درسها داشتیم که خیلی درسهایم را دوست داشتم و خیلی هم پیشرفت کردم

    و بعدها که فکرش را کردم متوجه شدم وقتی در همان سال چهارم ابتدایی که باورم عوض شد چقدر مسیر درسی من و رشته تحصیلیم عوض شد و تونستم موفق تر باشم

    این مثالها خیلی خوبه برامون چون منی که دارم روی باورهایم کار میکنم اینها مثالهای عینی است که به ذهنم بگویم همان طور که اون موقع با تغییر باورم مسیر تحصیلی من صد در صد تغییر کرد و چقدر موفقتر شدم الان هم میتوانم با تغییر باورهایم زندگیم را در تمام ابعادش تغییر دهم

    خدایا شکرت

    خدایا بابت تمام اگاهی هایی که به ما داده ای شکر.

    خدایا بابت بودنمان در سایت عباس منش شکر.

    خدایا بابت حضور استاد عباس منش در زندگی تک تک ما شکر

    خیلی خوشحالم بابت این فایلهای ارزشمند

    خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از خودت یاری میطلبیم خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه راه کسانی که مورد غضبت قرار گرفتند و نه راه گمراهان.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم. و خانم شایسته و همه. دوستانم

    الهی شکرت یک روز زیبای دیگه فرصت زندگی دارم الهی شکرت

    قسمت سوم از توت فرنگی 19 دلاری ؟

    استاد از شما سپاسکزارم برای این فایلهای پر

    از درس الهی شکرت

    من از 30 اسفند تا الان در سفر هستم به جاهای رویایی هدایت شدیم کلا شهر به شهر داریم میریم از استارا استان گیلان تا گردنه حیران و شهرهای زیبای گیلان جنگ‌های گیسوم تالش وای نگم براتون بهشتی برای خودش الانم اومدیم استراحت لاهیجان واقعا زیبایی های جهان خدا تمامی ندارد واقعا هر روز دارم سوپرایز میشم برای این همه نهمت و زیبایی ها الهی شکرت

    در مورد باورها استاد عزیزم تقریبا همه مردم دارن باورهاشون را زندگی میکنن ما چیزی جز شنیده هامون نیستم باید با کنترل آگاهانه کانون توجه ببریم روی خلق خواسته هامون کنترل ذهن همه چی هست با کنترل ذهن میشه واقعا معجزه کرد کن خیلی دیدم تو زندگیم واقعا خدا کارش درشته ما گاها جای درست خودمو نیستیم

    فرصهای فیک و جادو جنبل همین دعاهایی که ملت می‌رن چون بهشون ایمان قلبی دارن واقعا براشون انجام میشه پس با این که همه چی میتونه با باورها انجام شود چرا نکنم

    آنقدر پیش فرضها در تمام موضوعات در باورهای ما شکل گرفته که ذهن فقط میخاد در هر شرایط با پیش فرض خودش کار کنه اغلب این اتفاق میفته ولی میشه در لحظه زندگی کردن که با کنترل ذهن شروع میشه کنترل ذهن هم که با کنترل ورودی های ذهن آغاز میشه یک پروسه هست کا میتونه زندگی منو به بهشت تبدیل کنه فقط باید از پیش فرضها خارج بشم

    چه جوری ؟

    با کنترل ذهن توجه به خواسته هامون نه توجه به نداشته ها که اغلب دارین این کارو برعکس انجام میدیم همه چی تغییر میکنه وقتی شخصیت ما تغییر کنه راهی نیست باید شخصیت بعضی اوقات کوبیده میشه و از نو یک

    شخصیت جدید قوانینی درست میشه که خدا اگر ما در مسیر درست باشیم برامون انجامش میده به آسونی هم به آسونی ها و هم آسونی با سمت سختی ها این انتخاب با ماست چون خدا بهمون اختیار داده و ما میتونیم انتخاب کنیم تمام باورهای که در زندگی لازمش داریم میتونیم پرسونال کاملا شخصی بسازیم و لذت ببریم از این جهان زیبا الهی شکرت

    دوستون دارم خیلی زیاد عاشقتم استاد عزیزم

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    Maryam h گفته:
    مدت عضویت: 978 روز

    بنام خداوندبخشنده ومهربان

    سلام به استادعزیزومریم جان ودوستان عزیز

    یادم میادهمیشه فکرمیکردم هرکی میره مکه یاکربلا وحتی برای چندمین بارباخودم میگفتم چرامیرن دلیلش رونمیفهمیدم هیچوقت درکی اززیارت نداشتم فقط میگفتم خوب کسایی که میرن بایدیک تغییری بکنن توی رفتارشون یاتاثیری بایدداشته باشه وآدم بهتری بشن چراالکی برای چندمین باربازم میرن….

    هیچوقت درعمرم متوسل نشدم به امامهای عزیزمون یادرخواستی نمیکردم ،نمیدونم چرا،فقط فکرمیکردم خوب اوناهم انسان هستن مثل ما….

    تااینکه باهمین ذهنیت بخاطرتاثیراطرافیان وخانواده که به شدت مذهبی هستن وتصاویرتلویزیون بازهم نه برای زیارت برای پیاده روی اربعین راهی کربلاشدم،توی این سفرباخانواده ای هم سفرشدیم که لیدرشون یک آقایی بودکه خیلی فرکانس خاصی داشت وخیلی ناخودآگاه بهش توجه میکردم وراننده مداحی گذاشته بودومن هم تقریبابه زوراشکم دراومد،بعداون آقا داشت برای بقیه صحبت میکردومیگفت چراتوی دین ماداستانهایی ازائمه میسازن که شایداصلاوجودنداشته باشه ومیخوان اشک ملت رودربیارن والبته مطالعه وتحقیق هم کرده بودن،واین جمله مثل ناقوس توی ذهن من صداکردونمیدونم اون زمان استادعباسمنش عزیزآشناشده بودم یانه وخیلی بع فکرفرورفتم وگفتم واقعا چرابایدگریه کنیم خوب همه فوت میکنن ومیرن پیش خداومرگ حقه…

    والبته اون سفروپیاده روی خیلی سخت بودکه دیگه خودمودراون موقعیت قرارنمیدم ،اون سفردرس بزرگی برای من داشت ونگاه منوکه البته خیلی هم به عزاداری و…..اعتقادی نداشتم کامل عوض کردکه مابرای شادی به این دنیاآمدیم وهرگزاشکی به غیراشک شوق نبایدازچشمانمون جاری بشه.وچقدراون آقاتوذهنم موند.ازاون به بعدتوی هیج روضه وعزاداری شرکت نکردم والبته به هیچکس هم کاری نداشتم….

    واقعا باورهاشمارودرمسیری قرارمیدن که ثابت بشن بهتون اون باور.

    درپناه حق سلامت وثروتمندباشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2930 روز

    به نام خداوند جآن آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرمی، سلام خانم شایسته و سلام دوستان هفرکانسی

    چقدر این فایلها رو من دوست دارم و چقدر من الان نیاز داشتم به این دست آگاهی هایی که مجبور می کند که من فکر کنم و در زندگی خودم به دنبال نمونه هایی بگردم از اینکه ذهنیت من در مسائل گوناگون چگونه عمل می کند و چگونه باعث شده است اتفاقات در زندگی من رخ دهد.

    استاد بعد از دقایق 20 به بعد یکسری آگاهی هایی رابرزبان جاری کردید که خیلی برای من زیبا بود، ایمان دارم که بارها این آگاهی را من قبلا هزاران بار از زبان شما شنیده بودم ولی قطعا در مدار درک این آگاهی ها نبود و الان خیلی بهتر اینها را درک می کنم.

    استاد جان شما فرمودید که : ما میلیون ها بارنشستیم باورهای محدودکننده را از بی نهایت طریق پذیریفتیم و هیچ وقت هم تلاش نکرده ایم که به آنها شک کنیم

    اینجا یک چراغ برای من روشن شد که واقعا چرا من به خیلی از باورهای محدودکننده در زمینه ثروت شک نکرده ام؟

    دلایل زیر به ذهنم میرسد:

    1- شاید به این خاطر که پذیرفته ام که همینی که هست و راهش همینه و همه همینطوری رفتار می کنند و اصلا قانونش همینه. این که همینی که هست را متاسفانه من در مورد ثروت علی الخصوص خیلی باور کرده ام جالب هر جایی که این را باور نکرده ام نتایج شگفت انگیزی گرفته ام. مثلا من اصلا باور نکرده ام که همینی که هست و دعوا و قهر و آشتی نمک زندگی مشترک است. من اصلا این را باور نکرده ام که همینی که هست و باور کنید الان بعد از 18 سال زندگی مشترک من و همسرم یک بار با هم بحث کلامی ساده هم نداشته ایم. ریشه این رفتار من در ذهنیت متفاوت من بوده است که اصلا نمی دانم چطوردر ذهن من شکل گرفته است و با همین ذهنیت هم فردی را جذب کرده ام که ایشان هم همینطوری است بدون اینکه من بخواهم تلاش کنم که او را تغییر دهم. این ذهنیت متفاوت من با آشنایان و خواهر و برادر من و خیلی از دوستان من باعث شده است که د ر این موضوع نتایج و رفتار و عملکرد من کاملا متفاوت باشد. الان که این مثال را به خودم یادآوری کردم خیلی زیبا به خودم تلنگر خود که ببین ذهنیت متفاوت چقدر می تواند نتایج متفاوت را داشته باشد. برخی موارد که این موضوع را به دیگران می گفتم اصلا باورشون نمیشد و می گفتند که من دروغ می گویم و می گفتند که اصلا امکان ندارد حداقل یکبار که شده است. و الان دیگه من اصلا این موضوع را در خیلی از موارد مطرح نمی کنم و چون اینجا افرادی هستند که از نظر فرکانسی متفاوت هستند بیان کردم.

    2- مورد دیگری که به ذهنم میرسد که ذهنیت من نتایج عالی و متفاوت با دیگران اشاره کرده است جاهایی بوده است که در ذهن من به این شکل بوده است که طبیعی همین است که این اتفاق بیافتد و اگر غیر این باشد طبیعی نیست این که من همیشه سالم باشم خوب طبیعی است و غیر طبیعی این است که من مریض شوم. اینکه اگر کسالتی داشته باشم طبیعی این است که خود به خود بدن من این کسالت را درست کند. طبیعی این است که دو نفر که هم را خیلی دوست دارند روابط عاطفی عالی هم با هم برقرار کرده اند با هم و در کنار هم از زندگی لذت ببرندو این طبیعی است که رابطه ای عالی داشته باشند. این ذهنیت طبیعی اتفاق افتادن و طبیعی بودن این موارد باعث شده است که من خیلی خیلی راحت شرایطی عالی را تجربه کنم.

    این دو ذهنیت متفاوت من باعث شده است که من در این موارد نتایج بسیار خوبی داشته باشم .

    اما متاسفانه نمی دانم به چه دلیل در ذهن من ورود رااحت ثروت طبیعی نیست

    همینی که هست پول سخت بدست می آید

    الان باید بروم و ریشه این موارد را مخصوصا در زندگی خودم و باورهای خودم خیلی عمیق و ریشه ای پیدا کنم و ترمزهایی که در ذهن من از این موارد را هست پیدا کنم و روی اصلاح آنها کار کنم.

    به امید الله مهربان از خودش هدایت می خواهم که من را به ساده ترین و آسانترین راه هدایت کند . راه کسانی که به آنها نعمت داده است و نه گمراهان .

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    مریم بذرا گفته:
    مدت عضویت: 811 روز

    سلام براستادعزیزم ومریم جانم وتمام دوستان درسایت بهشتی.

    از دوستان عزیزم بابت کامنتهای عالی که نوشتن سپاس گذارم.

    استادباکامنتهایی که شما از دوستان عزیزم خواندید یاد خاطره ی خودم افتادم .

    روزی که رفتم برای امتحان گواهی نامه ،رد شدم .دوستم گفت این استرس و اضطراب باعث میشه جلوی افسر نتونی خوب رانندگی کنی .

    سری بعد قبل از رفتنت یک قرص برای اضطراب بخور و برو.چون خودش امتحان کرده بود و جواب گرفته بود.

    ولی من گوش نکردم و بار دوم دوباره رد شدم.

    بارسوم که خواستم برم یادم افتاد به حرف دوستم‌ و یدونه قرص خوردم وتا قبل از اینکه به اموزشگاه برسم توذهنم میگفتم من دیگه قرصه روخوردم.

    من مطمئن هستم امروز قبول میشم چون دیگه استرسی برای رانندگی ندارم.

    همون روز هم قبول شدم وهمش تو ذهن میومد که قرص کار خودشو کرده.

    از اون روز به بعد شاید من به ده ها نفر توصیه ی این قرص رو کردم.

    یعنی

    اینقدر راحت پیش فرض ها اتفاقات مارو رقم میزنن پس ما همیشه باید سعی کنیم پیش فرض هارو مثبت نگه داریم تا شاهد اتفاقات خوبی باشیم.

    چند روز پیش هدایت شدم به کامنت اقای اصغری که از مهمونیشون نوشته بودن همون لحظه گفتم خوبه منم برای مهمونی امشبم بجای پیش فرضهای منفی بیام و پیش فرض هایی خوبی در ذهنم بیارم تا هم خودم و هم مهمونام از این مهمونی لذت ببرن و همه چی عالی پیش بره.

    چون من اشپزخونه ام خیلی کوچیکه اگه یه مهمون میخواد بیاد همش به این فکر میکنم که حالا چقدر اذیت میشم .چقدر سختمه تا این مهمونی با این همه جمعیت راه بیفته.

    استاد واقعا مهمونی اونشبم بی نظیر بود .همه چی عالی پیش رفت .به همه خوش گذشته بود.

    یعنی ما در شروع هرکاری میتونیم این پیش فرض هارو بکارببریم و نتایج فوق العاده خلق کنیم.

    سپاس گذارم استاد عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    ابوالفضل کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 1302 روز

    عرض سلام خدمت استاد عزیز و بقیه دوستان هم فرکانسی

    موردی که یادم اومد در مورد افکار محدود کننده

    و باورهای غلط این بود که حدود دو سال پیش متوجه شدم بزرگترین مجموعه تجاری خاورمیانه به نام ایران مال که در تهران افتتاح شده

    یک روز تصمیم گرفتم به این مجموعه برم و از نزدیک ببینم اولین باور غلطی که داشتم با اینکه خودم ماشین دارم با خودم نتونستم کنار بیام که می‌تونم تو ترافیک تهران رانندگی کنم و همین باعث شد تا با مترو زمان و مسیر طولانی طی بکنم تا به اونجا برسم

    خب از اونجایی که شنیده بودم این مجموعه بسیار بزرگ هست به طوری که اگه بخوای کل مجموعه رو ببینی باید حداقل 3 یا 4 روز وقت بگذاری برای همین اول صبح خودمو به اونجا رسوندم

      قبل از اینکه وارد مجموعه بشم تصمیم گرفتم یه صبحونه تو کله پاچه فروشیه که همون نزدیکیا بود میل کنم و البته قیمت‌هاش هم زیاد و به نوعی جای آدمای خاص بود ولی به لطف خدا  آموزه‌های استاد عزیز این جرات رو به خودم دادم که وارد اون مغازه بشم که بسیار  تجربه خوب و حس عالی ارزشمندی گرفتم

    بعد از خوردن صبحونه از یکی از کارکنان مغازه که جلو در نشسته بود راجع به شرایط مجموعه تجاری سوال کردم چون شنیده بودم که مجموعه بسیار خاصی هست با خودم گفتم شاید  پولی بابت ورودی باید پرداخت بکنم و همچنین از قیمت‌های اجناس سوال کردم

    از جوابی که از اون آقا شنیدم بسیار تعجب کردم که گفت با اینکه حدود 5 سال هست و اون مغازه کار می‌کنه و پای پیاده حدود 10 دقیقه راه بود تا اون مجموعه هنوز پاشو اونجا نگذاشته بود  دلیلش این بود که اونجا اجناس بسیار گرون و جای آدم‌های پولداره و می‌گفت با اینکه خانواده‌اش چندین بار بهش اصرار کردند تا بره از نزدیک اونجا رو ببینه ولی به خاطر باورهاش همچین جرئتی رو به خودش نداده بود

    و اونجا خدا را شکر کردم و خودمو تحسین کردم که یک روزه کامل و بالای 100 کیلومتر از خونمون تا اونجا رو اومده بودم تو از نزدیک خودم تجربه کنم و جالب اینکه بعد از ساعت‌ها که از طبقات اون مجموعه دیدن کردم و از دیدن افراد ثروتمند

    که با شادی خرید میکردند حس خوبی گرفتم و باور و ایمان جدیدی پیدا کردم

    متوجه شدم نه تنها قیمت اجناس بالا نیستند بلکه

    خیلی باکیفیت و برندهایی که فروش دارن همگی اصلی و ارجینال هستند

    و همین مسئله باعث شد دفعه بعد با اعتماد به نفس بالا با ماشین خودم به همراه خانواده اونجا برم و این باور منفی هم تو خودم از بین بردم که بر خلاف دید اکثریت مردم همچین مکانهایی جای آدم‌های خاص هست

    والان اطراف کرج و تهران که محل زندگیمه سرچ میکنم حتما اگه خرید هم نداشته باشم از چنین جاهایی استفاده کنم

    و تجربه عالی دیگه که از این مجتمع‌ها داشتم این بود که میشه تو هر فصلی گرما سرما و بارندگی بدون نگرانی هم جایی برای پارک ماشین دارند و هم نگرانی بابت آب و هوا نیست

    خدا رو هزاران بار شکر بابت داشتن و دیدن این فضاها و خیلی قابل تحسین و احترام هستند انسان‌هایی که این مجموعه‌های زیبا رو احداث کردند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    محمد علی غیاثی گفته:
    مدت عضویت: 1201 روز

    سلام سلام

    چقدر این قسمت رو‌ دوست داشتم استاد عزیزم بله کاملاً درست میفرمایید که تاثیر این موضوع بر‌روی مردم خیلی مشهود هست و کاملاً مشخص هست چندین سال پیش که من تازه در حال آشنایی با این آگاهی ها بودم و از هر جایی یه چیزی رو دوست داشتم یاد بگیرم من خودم این کار را‌ چند بار انجام دادم و چند نفری از دوستانم که سر درد میگرفتن و پیش من میومدن که ببینند من قرصی چیزی دارم که به اون ها بدم هر بار بهشون یه شکلات میدادم و میگفتم این رو بوخوری سر دردت به طور جادویی خوب میشه و اونها هم میخوردن و بعد از گذشت چند ساعت میومدن و میگفتن چی بود به ما دادی خیلی خوب بود و سر دردمون‌‌خوب شد آخه من خودم اصلا دارو استفاده نمیکنم اره جونم بگه براتون چندین بار دیگه‌هم این‌کارو انجام دادم تا اخر دیگه به طور جادوویی اون آدم ها دیگه سمت من نیومدن برای گرفتن دارو یا قرص سر درد و خودمم امیدوارم دیگه سر درد نگیرن که نیاز به دارو نداشته باشند

    خلاصه که اتفاقات زندگی‌و‌برداشت های زندگی‌ها شخصی دست خودش هست چه درست یا چه اشتباه

    در پناه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    محمد دژواخ گفته:
    مدت عضویت: 648 روز

    سلام و عرض ارادت خدمت استاد عزیز خانم شایسته و دوستان گرامی

    بقول مولانای جان تو بنده ی آنی که دربندِ آنی.

    این نوعِ نگرش ما به یک رخداد هست که موجب میشه اون رخداد در چشم ما مثبت یا منفی جلوه کنه.

    همه از این مثال ها زیاد داریم توی زندگیمون.

    درقرآن کریم هم اشاره شده بهش.

    چه بسا حادثه ای به ظاهر بدی که درپسش خیرفراوانی برای شخص به دنبال داره.

    بنظرم بهترین کار اینه که در همه حال مثبت نگر باشم و مسائل زندگی رو با عینکِ خوشبینی نگاه کنم .

    بقول جناب عباسمنش هر اتفاقی پیش بیاد به نفع منه و موجب رشد و پیشرفتم خواهد گردید.

    پاینده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: