«گاریِ زهوار در رفته ی افکار محدودکننده» را رها کن

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در هر لحظه‌‌، نتیجه‌ی فرکانس‌ها و کانون توجه‌مان را به شکل اتفاقات‌، آدمها‌ و شرایطی که تجربه می‌کنیم‌، وارد زندگی‌مان می‌کند. در جهانی با این اصل و اساس‌، چه کاری می‌تواند اساسی‌تر از شناختن فرکانس‌ خواسته‌ها و بهبود همیشگی باورها باشد.

مسئله این است که‌، هرکدام از ما به تناسب محدودیت باورهای‌مان‌، گاری‌ای از افکار منفی‌ و باورهای محدودکننده به دنبال خود یدک می‌کشیم و به همان اندازه که مقاومت در برابر تغییر آن باورها به خرج می‌دهیم‌، خود را وارد مسیرهای سخت‌تر و جاده‌های سنگلاخی‌تری می‌کنیم‌، چرخ‌های آن گاری فرسوده‌تر می‌شود و حمل آن را دشوار تر می‌کند.

سنگینیِ این گاری و سختی این مسیر همواره بر دوش‌مان خواهد ماند‌، تا زمانی که دست از مقاومت برمی‌داریم‌ و رابطه‌ی میان «باورهای‌مان» و «جنس اتفاقات مسیری که وارد آن شده‌ایم» را پیدا می‌کنیم و عزم خود را برای تغییر آن باورها جزم می‌کنیم.

ساخته شدن باورهای قدرتمندکننده‌ی جدید و تغییر نگرش قبلی، آرام آرام چرخ‌های این گاری را تعمیر می‌کند‌، بارش را سبک‌تر می‌کند‌ و به تناسبِ باورهای قدرتمندکننده‌ی جدیدی که ساخته می‌شود‌، اسب‌های قوی‌تری به آن می‌افزاید که طی مسیر را برای‌مان ساده‌تر می‌کند.

‌هرچه سعی‌ می‌کنیم آگاهانه‌، با تمرکز بر نکات مثبت زندگی‌مان به احساس بهتر برسیم‌، امکانات بیشتری به گاری‌مان می‌افزاییم که مسیر را برای‌مان لذت‌بخش‌تر می‌کند.

هرچه به کمک کنترل آگاهانه‌ی ذهن‌، مدت زمان بیشتری در احساس خوب می‌مانیم‌، به جاده‌های سرپایینی‌تر و هموارتری هدایت می‌شویم و آرام آرام گاری‌مان تبدیل به ماشینی می‌شود که مسیر را برای‌مان ساده‌تر‌ می‌کند.

این مسیر تکاملی‌ای است که در دوره ۱۲ قدم در حال رخ دادن است. به همین دلیل وقتی در قدم ۱۲‌ام به زندگی‌ات نگاه می‌کنی‌ و نتایج‌ات را با چک آپ فرکانسی قدم اول مقایسه می‌کنی‌، متوجه می‌شوی که چگونه از آن گاری زهوار در رفته‌، ماشینی تمام اتوماتیک‌ و راحت ساخته‌ای.

موضوع دوره ۱۲ قدم‌، بسیار فراتر از مثبت اندیشی است. موضوع این دوره‌، سلامتی‌، عشق‌، آرامش‌، ثروت و معنویتی است که حقیقت زندگی من است.

در جلسات این قدم‌ها‌، دلایل این نتایج و چگونگی ایجاد آنها را برای افرادی شرح می‌دهد که‌، آماده ایجاد این تغییر و خلق چنین نتایجی شده‌اند و حاضرند بهایش را با عشق بپردازند.

این دوره  «همان چگونگی‌ای» را شرح می‌دهد که، مرا از کارگری و رانندگی با تاکسی‌، به زندگی در شرایط کنونی‌ام رسانده است. نتایجی که حاصل:

  •  تغییرات وسیع در باورها و شخصیت‌‌ام‌،
  • تلاش برای یافتن پاشنه‌های آشیل و حل ریشه‌ای مسائل، به جای تلاش برای تغییر عوامل بیرونی.
  • یافتن ترمزهای ذهنی و برداشتن مقاومت‌های ذهنی‌ به جای‌، تقلا و سخت‌کوشی‌های فیزیکی.
  • و در یک کلام‌، حاصل درک این اصل که تمام اتفاقات زندگی‌ام نتیجه‌ی فرکانس‌های خودم است
  • و تلاش برای ارسال فرکانس خواسته‌هایم به کمک کنترل ذهن می‌باشد.

تمرینات و آگاهی‌های این دوره‌، آرام آرام توانایی کنترل ذهن و «عادتِ تمرکز بر نکات مثبت» را در ذهن‌تان می‌سازد و شخصیت شما را به گونه‌ای تغییر می‌دهد که بتوانی در هر لحظه‌، آگاهانه به اتفاقات زندگی‌ات به گونه‌ای نگاه کنی که‌، به احساس بهتری برسی و مدت زمان بیشتری در آن احساس بمانی.

آنوقت است که به قول قرآن: لاخوف علیهم و لاهم یحزنون می‌شوی. زیرا کل داستان تغییر‌، «احساس خوب=اتفاقات خوب» است.

اگر نشانه‌ای برای هدایت به این دوره و خلق آگاهانه‌ی زندگی‌ات دیدی‌، به جمع صمیمی ما در این دوره بپیوند. چرا که خداوند هدایت‌هایش را به زبان نشانه‌ها آشکار می‌کند و یادت باشد که قلبت به راحتی این نشانه را می‌شناسد.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    243MB
    20 دقیقه
  • فایل صوتی «گاریِ زهوار در رفته ی افکار محدودکننده» را رها کن
    18MB
    20 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

253 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رحیم خان» در این صفحه: 1
  1. -
    رحیم خان گفته:
    مدت عضویت: 3464 روز

    سلام خدای خوبم . خدا جون آمده ام به حضورت ، ای مهربان ؛ سخنی شیرین برایم بگویی

    آمده ام ؛ آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

    ور تو بگوییم که نی ،نی شکنم شکر برم

    آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان

    تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

    آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم

    آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

    گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن

    گر ز سرم کله برد ، من ز میان ،کمر برم

    اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم — اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

    الهی ای صاحب ؛ بعضی موقع ها حالم خراب میشود وقتی دقت میکنم می بینم در حضورت نیستم

    الهی ؛ آمده ام مثل آن پیره زن ؛ که شنیده بود یک برده ی زیبا را به مزایده گذاشته اند وتنها دارائیش یک خروس بود وبرای خریدنش آمده بود ووقتی از آن پیره زن میپرسند برای چه آمده ای ؟

    میگوید برای خریدن یوسف آمده ام !!!!! وجمع آنجا بهش می خندند

    بهش میگویند ؛ نگاه کن ببین جعبه ی زر وجواهر برای خریدن یوسف آورده اند و تو با خروس آمده ای ؟!!!!

    وآن پیرزن میگوید ، میخواهم اسم من هم در لیست خریداران یوسف باشد

    حال ای مهربان ، ما که چیزی نداریم . تنها داریی مان یک قلب است که آمده ایم مارا در لیست خریدارن خودت مثل ان پیرزن قرار دهی

    ای پادشاه هستی میدانم که داری به حرفم گوش میدهی

    پس به شمای ناز خرید ونیاز خرید میگویم :

    آنان که خاک را ، به نظر کیمیا کنند _ آیا بود که ، گوشه ی چشمی به ما کنند

    میدانم که میگویی من تمام بنده هایم را دوست دارم

    پس ای شنوای دانا وقادر و وهاب ورزاق و…… :

    درهای رحمت ونعمت را به رویم بگشا

    رهایم نکن . از تو میخواهم چنان مرا پرورش دهی که وقتی مرگ را مزه کردم ومرگ را چشیدم وسر کله ی من به پیشت نمایان شد ، فرشته هایت برایم دست بزنند

    الهی ؛ یوسف گم گشته ی من تویی . حال که رفیق شدیم میخواهم بینهایت از تو سپاسگزار باشم که چگونه با نشانه ای هدایتم کردی . کمکم کردی

    الهی غیر ممکن است بنده ای در شروع کاری ، بگوید بسم الله و تو با نشانه ای کمکش نکنی

    حال میخواهم نشانه ای که برایم فرستادی برای عزیزان عاشقت در این سایت بسیار خلاصه بگویم :

    در این روزها پسر جوانی که داشت برای کنکور درس میخواند چند روز پیش گفت دلم درد میکند و یک روز گذشت . صبح روز بعد چنان درد داشت که نتوانستیم صبحانه بخوریم .

    سوار ماشین شدیم وراهی اورژانس بیمارستان شدیم . بلافاصله انواع آزمایش از او ؛ اورژانسی گفتند

    بعد از دوساعت گفتند آپاندیسش بالا آمده وحتما باید عمل شود

    پرونده تشکیل شد وسرم وصل کردند وسرم تسریع کننده وجذب کننده آمپول زدند ویک دونه آنتی بیوتیک زدند

    در این حین دیدم خوابش گرفت

    گفتم اگر آپاندیس ودرد ؟؟؟ پس چرا خوابش برد

    دکتر فوق تخصص آنجا بود

    گفتم آقای دکتر چطور معلوم است آپاندیس دارد

    گفت معلوم است . کلبولهای خونش از 17 هزار بیشتر شده وسونو هم میگوید

    نزدیک ظهر بود

    دیدم از مناره ای صدایی بلند شد

    الله اکبر الله اکبر …..

    احساس کردم قدرتمندی دیگر هم هست

    دست وصورتی تازه کردم وبه مسجد رفتم . با خودم گفتم چرا از آن حکیم نخواهم که کمکم کند ؟؟؟

    گفتم ای مهربان ، مگر خودت نگفتی بخوانید مرا ، تا جواب دهم . تو که دروغ نمیگویی؟؟؟ حرافی نمیگویی ؟؟؟؟

    خدایا مهربان ؛ همیشه مرا یاری داده ای .من هیچوقت از رحمت ویاری تو بی بهره نبوده ام

    خودت نگاه کن به این جوان رشید !!! میخواهند شکمش پاره کنند .هنوز اجازه نداده ام

    خودت راهنمایی کن . اگر مشکلی دارد به یقینم برسان اگر هم ندارد باز خودت چیزی نشانم بده . ای مهربان سپاس سپاس ….

    با گوشیم سرچ کردم که علت بالا رفتن کلبولهای سفید در خون چیست ؟

    نوشته بود علت بالا رفتن کلبولهای سفید در خون وارد شدن سم ، مخصوصا از گروه توکسینها

    (گفتم این یک نشانه )

    تا من دست وصورتی تازه کردم وبا خدا جونم حال احوالی ..؛ وقتی اومدم دیدم مریض نیستش !!!

    خانم پرستار پس مارا کجا بردند ؟

    عزیزم اتاق عمل !!!!

    بدو بدو رفتم در اطاق عمل

    دیدم مادرش ودوتا از خاله هایش خون گریه میکنند

    مقداری دلداری دادم . چتونه چتونه ؟ صاحب کسی دیگر است صاحب کسی دیگراست نگران نباشید

    پروندش آوردند وبرگه ای که من رضایت بنویسم

    امضاء نکردم وبه پرستار گفتم به دکتر بکو بیاد

    پرستار رفت واومد وگفت دکتر وقت نداره !!!! پسرتون باید جراحی بشه اگر دیر جراحی کنی ممکنه بترکه واونوقت باید سه ماه شکمش باز وبستری

    گریه مادر وخاله بیشتر میشد وای وای ///؟؟؟؟؟

    دوباره با شدت بیشتری وتن صدای بالاتری گفتم . خانم محترم ؟؟!! به دکتر بگو بیاد ببینم مشکل این جوان چیه ؟ یه دو دقیقه بگو بیاد

    پرونده جلو دست وبرگه آماده برای رضایت وجراحی وسرم در دست وفشار پسر داشت پایین میومد از رنگ صورتش

    دوباره سروصدا کردم خانم پرستار دکتر چی شد ؟

    بعد از مدتی دوباره رفت وبرگشت وگفت :

    دکتر میکه همینه ، پسرت آپاندیس شدید داره هر لحظه ممکنه بترکه …. اونوقت ما مسئول نیستیم . هرچه زودتر بهتر و…..

    سروصدای من بیشتر شد آخه لامصب بگو بیاد اصلا ببینم کیه میخاد عملش کنه …..

    در این حین دیدم یک نگهبان خوشتیپ وبلند قامت از بغل در آمد وگفت آقا چته ؟ نمیدونی بیمارستان جای سروصدا نیست مشکلت چیه ؟

    گفتم پسرم میخاد عمل کنه دکتر نمیاد کمی توضیح بده اصلا ببینم کیه ؟؟؟

    کفت پسرت کجاست / ؟

    پسرم صدا کردم اومد

    همینکه نگهبان چشمش به پسر افتاد گفت ؛ اگر فامیلم بودی یا برادرم هزار تا توف مینداختم تو صورتت ؟؟؟!!!!

    گفتم چرا ؟

    عزیزم توی این شهر امکانات زیاده ، ببرش چند تا سونوکرافی ازش بگیر اگر جواب مثبت بود اونوقت عملش کن .حیفت میاد شکم این جوان پاره کنی ؟

    الله اکبر الله اکبر

    انگار آب سرد ریخت روی صورتم .

    دقیقا احساس کردم اینها همش کمک ویاری وسخنان خداوند است اگر نادیده بگیرمشان بدبختیم بیشتر میشه .

    پرونده گرفتم فرار

    پزستار ؛ آقا آقا کجا میری بچت میمیره

    تمام پرسنل اورژانس جمع شدند که برای بچه ات مشل ایجاد میشه

    گفتم ایرادنداره … میخام بچه ام بمیره

    رضایت به زور نوشتیم وفرار واومدیم خونه

    دیگه ایمان داشتم که موضوع چیزی دیگر است

    یک لحظه پسر گفت ؛ نکنه از اون ساندویچ پریشب من وپسر عمو بود ؟؟

    آره پریشب کرسنه اشان بوده وایشان هر چه اصرار میکنه که نخوریم . بهر حال میخورند ومسموم میشن

    دولیوان آب لیمو خورد وفردا صبح به ریش وتخصص پزشکان سیر خندیدیم

    خداجون سپاسگزارم جون تویی دارم غمی ندارم

    فدات جیگرم خوشگلم و رفیقم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: