https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/12/abasmanesh-16.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2020-12-18 08:46:492023-05-20 04:01:19سریال زندگی در بهشت | قسمت 116
198نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چه خبر خوبی هات تاپ رو داریم که استاد تهیه ش کردن و به جای حمام صحرایی میخوان ازش استفاده کنن. خدایا شکرت به خاطر این همه نعمت و راحتی جهت بندگانت که از زندگی شون لذت ببرن. آپشن های هات تاپ بی نظیر بود. خدایا شکرت:)
خب به همراه لَری میرن که ببینن میتونن تراکتور رو در بیارن و به قول مریم جون امروز روزِ گره گشایی هستش.
+ یه درس خوب از ماجرای توی گِل گیر کردن تراکتور که گرفتیم این بود که؛
خیلی مهمه که ما به ایده هامون عمل کنیم، به ایده هایی که بهمون گفته میشه، به ایده هایی که احساس میکنیم درسته، ایده هایی که به ذهن مون میرسه برای حل مسائل مون و خیلی مهمه که عمل کردن به ایده هارو خیلی به نتیجه ربطش ندیم یعنی نگیم که اگر ایده ای بهش عمل کردیم و نتیجه داد؛
+ داستان اینه که ایده هایی که به ما گفته میشود رو وقتی ما انجام میدیم شاید حالا در زندگی من اینجوری بوده در بالای 70، 80 درصد ایده هایی که بمن گفته شده توی همون اجرای اون ایده همون جوابی رو بمن داده که من فکر میکردم یعنی کاملاً حل کرده اون مسئله رو ولی بعضی موقع هام شده مثل این تراکتور که ما چند تا ایده رو امتحان کردیم و منجر به در اومدن تراکتور بشه اون جوابو نداد اما موضوع اینجاست که توی اجرا کرده ایده ها، تو عمل کردن به ایده ها حرکت کردن و از اون دایره امن مون خارج شدن ما خیلی چیزا یاد میگیریم.
+ جواب دادن اون ایده برای حل اون مسئله ی خاص یک موضوعه، درس هایی که از اجرایِ اون ایده میگیریم و چیزایی که یاد میگیریم 100 تا موضوعه؛ اصلاً قابل مقایسه با هم نیست
و من یاد گرفتم توی زندگیم تسلیم باشم و به ایده هایی که بهم گفته میشه عمل کنم و خیلی به این فکر نکنم که حالا اگر به این ایده عمل کنم اون جوابی که من منتظرشم رو میدهد یا نمیدهد چون میدونم اون چیزی که من باید انجام بدم اینه که:
حرکت کنم، عمل کنم به اون ایده ها.
حالا ممکنه اون جواب مورد انتظار من نباشه ولی حتماً باید انجام بشه حتماً یه قدم برای رسیدن به هدفمه.
+ این تجربه هایی که کسب میکنه آدم توی اجرا کردن ایده ها توی حرکت کردن و عمل کردن اون چیزایی که یاد میگیره الزاماً شاید همون موقع جوابشو نده، شاید همون موقع باعث نشه از لحاظ مالی شما یه پیشرفت بزرگی کنید، باعث نشه روابط عاطفی تون همون موقع درست بشه ولی یه عالمه چیز به شما یاد میده که توی مراحل بعدی زندگیتون ازش استفاده میکنید، توی مراحل بعدی زندگیتون براتون ثروت میسازه؛
مهم اینه که آدم عمل کنه به ایده هاش، مهم اینه که حرکت کنه، مهم اینه که ایمان داشته باشه به خداوند، ایمان داشته باشه به اون ایده هایی که بهش گفته میشه و حرکت کنه و وقتی که شما به اندازه کافی به ایده هات عمل می کنی و بازخورد میگیری یه آدمی میشی که توی سری های بعد در مراحل جلوتر تقریباً ایده هایی که برات میاد با اون تجربه هایی که از قبل داری با اون حل مسائلی که از قبل داشتی؛
اولاً به یه اعتماد به نفس خیلی بالاتری رسیدی برای انجام ایده ها؛
ثانیاً از ترکیب اون چیزایی که یاد گرفتی ایده های خیلی بهتر و سر راست تر به دست میاری و در نهایت خواهید دید که در ادامه مسیر زندگیتون بسیار ایده ها کاربردی تر میشن و در همون موقع جواب بده تر میشن ولی الزامی که داره اینه که شما توی مسیر زندگیتون که حرکت می کنید آدم به یه سری مسائل بر میخوره، به یه سری تضادها میخوره،
تضادها قسمتی از روند یادگیریه برای ما تو زندگیمون، این نیس که بگیم آقا کسی خوشبخته که زندگیش هیچ مسئله ای نداشته باشه نه هیچکس در کیهان نیست که زندگیش مسئله نداشته باشه.
کسی از نظر من خوشبخته که زندگیش با همه مسائلش به شکلی ادامه پیدا کنه که طرف توانایی حل مسائل زندگیش رو به راحتی داشته باشه و با هربار حل مسئله حتی اون لحظه که ایده جواب ندهد در ادامه عمل به ایدههای بعدی در نهایت مسئله حل میشه و کار براش در ادامه راحت تر و لذت بخش تر میشه.
این قسمت بسیار تاثیرگذار و آموزنده بود در راستای حل مسائل که بصورت توحید عملی در زندگی استاد دیده میشه و از آگاهی های آن بسیار استفاده کردم و لذت بردم. خدایا شکرت به خاطر این نعمت و روزی بی نظیرت:)))
من یادمه فکر کنم 9 یا 10 ساله بودم بعد یک ظبط صوت کوچیک که نوار کاست می خورد بهش می گفتن واکمن صداش زیاد نبود بعد یک بلندگو 10 برابر اون پیدا کردم که چطور این بلندگو رو ظبط صوت کوچیک ردیفش کنم دوست داشتم صداش بیشتر باشه من لذت بیشتری ببرم با گوش کردن بعد نمیدونستم چی کارش کنم
یک ایده امد اصلا این ایده اون فضای تاریک ذهن من روشن کرد که اقا جایی که باطری می خوره یک سیم به منفی مثبتش ببند بعد اون بزن به پیریز برق خانه چون تاثیر برق و لوازم دیگه رو دیده بودم که با این کار چیزی که می خوام انجام میشه اقا من این کار کردم زمانی که زدم به پریز برق منفجر شد به جای صدا بلند دود میزد بیرون به برق خانگی که توان 220 با فرکانس 50 هرتز که توان اون ظبط صوت 3 ولت یعنی دو تا باطری قلمی 1.5 ولتی که می شد 3 ولت اصلا درکی نداشتم از قوی بودن جریان برق خانه و لوازم برقی پیش خودم گفتم دیگه الان اینو میزنم با صدای زیاد اهنگ گوش می کنم وقتی دارم الان می نویسمش هی می خندم به خودم :)
اصلا دنیای باحالی بود در زمان انجام اون ایده های بچه گانه و در اون سن
همه خانواده بهم می گفتن خراب کار بابام هر جایی میدید که رفتم دارم یک کار های یواشکی انجام میدم بهم می گفت باز داری چه خراب کاری می کنی.. اما کم کم اون حرف ها برام تکرار می شد من انگیزه عشق علاقه ام کمرنگ و محتاتانه کاری انجام میدادم که من خراب کاری می کنم جز دردسر کاری بلد نیستم
یادم یک بار یک ساعت دیجیتالی پیدا کردم ولی روشن نمی شد بعد می گفتم این چطور درستش کنم با ادامه دادن به این فکر که باطری می خواد باطری از کجا بیارم برم خانه ببینم کی ساعت داره باطری ساعتش دربیارم که این یکی ساعت خراب پیدا شده رو درست کنم
اقا یک ساعت مچی داداش بزرگم برداشتم مشغول باز کردنش شدم هر چی داشت نداشت از هم پاشیدم و در اخر باطری نداشت اما فهمیدم که مگه میشه ساعت بدون باری کار کنه جالبه….؟؟؟
از اون اثار به جا مونده از قطعات ساعت رو فرش داداشم فهمید یک کاری کردم خلاصه کتک خوردم
و بی نهایت کار هایی که کنجکاو بودم برای عملی کردنشان که متوجه داستانش بشم چطوریه
این یک کوچولو فهمیدم الان همین طورم وقتی ایده ایی میاد که چیزی درست کنم یا تعمیر کنم باید انجامش بدم اصلا خوابم نمیبره و حتما خودم مجاب به عملش می کنم
من با انجام اون ایده های اصلا لذت میبرم کیف می کنم کلی ابزار لوازم دور برم باشه مشغولش بشم..
ایده هایی هایی هم بوده که من فقط هزینه کردم براش اما نتیجه نداده و یا به این رسیدم فلان چیزی که خواستی درست کنی امادش هست چرا هزینه کردی وقت گذاشتی اما میگم نه من در این عمل به این ایده داشتم لذت میبردم و یا درسش گرفتم ساده راحت تر میشه
و یا ایده ایی که برای انجام لوازم الکترونیکی که دوست داشتم انجام بدم یاد بگیرمش مثلا اون قطعه سوخته و بعد رفتم هزینه کردم براش و از مشتری کم تر از اون مبلغ هزینه گرفتم اما این یاد گرفتم یک حس باحال درونی هست که وقتی ایده ایی هدایت میشه برات با انجام دادنش کلی ذوق کیف می کنی. اصلا عالیه خدا شاهده
تا الان با انجام اون ایده ها در بچگی الان که به این رسیدم خیلی خیلی چیز ها یاد گرفتم و اون ایده های بچه گانه بذر توانی و پیدا کردن خودم بود که علاقه ام چیه و الان هی تاثیرش در کارم میبینم
شاید در نگاه ادم دیگه یه چیز ساده پیش پاه افتاده و وصل کردن دو تا سیم باشه اما در من تاثیر رشد علاقه توانایی داره و ذوق شوق اون حس خوبش
عاشقتونم بی نهایت
سپاسگزارم از استاد عزیزم
حسم گفت که کامنت بنویسم کلی خندیدم یه مرور بر ارزش هام داشتم
و دیدن رشد علاقه ام در زمینه کار که هر روز داره بهتر میشه
استاد جان و مریم بانو اول میخوام با سپاسگزاری از شما کامنتم رو آغاز کنم
الان چندروزه که مشغول تراکتور و خارج کردن آن هستید از آن چاله…حل مسئله.امروز چندروزه که فایل جلسه 116 رو باز کردم و دارم میبینم و برای خودم نکاتش رو یادداشت کردم و 2یا 3بار دیدم..مجدد از استاد تشکر میکنم بابت صحبتهاشون در انتهای فایل بسیار موارد مهمی رو عنوان و یاداوری کردید.در ابتدا از ثروت و نعمت بگم که هرچیزی هرنعمتی که بخواهی رو سه سوته میتونی سفارش بدی و سریع در دسترست خواهد بود و لذتشو میبری ..اونم این کالا در این فضای بهشتیییییی..خدایا چقدر زیباست و لذتبخش که توی آب گرم باشی و اون صحنه رو نگاه کنی و غرق بشی در اون لحظه عالی و شاکر خداوند باشی…دقیقا اون لحظه رو دیدم و حسش کردم که داخل آب هستم و دارم زیبایی های بهشت رو میبینم و از خداوند تشکر میکنم.خدایا هزاران بار شکر
واقعا چقدر آرامش بخشه که میدونی و بدونی که هر مسئله ایی حل میشه و راه داره هر مسئله ایی..این چقدر آرامش ایجاد میکنه برای آدم خدایا شکرت..قبلا من از ترس مسئله و تضاد دقیقا مثل مریم گلی نمیزاشتم که مسئله ایی بیاد جلوگیزی میکردم اما الان خیالم راحته که مریم راههش هست پس نترس…اونم راههای آسان مثل همین ماشینی که آمد تراکتور را به اون راحتی خارج کرد..خداباشکرت
و اون زمان که ماشین کمک رسان آمد پیامی که برای من داشت این بود که مریم چه اشکال داره که از کسی کمک بگیری برای حل مسئله ات حالا کمک به هر طریقی یا انسانی یا هرچیز و هرجور که میشه..درخواست کمک کردن یا کلا درخواست کردن بد نیست خیلی ام خوبه..چه اشکال داره برای خودت ارزش قائل باشی و کمک بخواهی..اما کمک بدون وابستگی یعنی که فقط فکر نکنی اون شخص هست که تنها کمک هست برای تو، تو درخواست بکن این نشد کیی دیگه…این پیامی بود برای خودم
بعد شستن تراکتور خوشگلمون چقدر حس خوبی داشت با اون فشار آب بشوری اون کثیفیها رو لذت بردم ..اون رنگین کمان زیبا
یادم اومد که چقدر قشنگه شستن ذهنمون و پاک کردن افکارمون از ناخواستهها که در نهایت اون اصل وجودیمون رو مثل اون رنگین کمان میشه دید و لذت برد
اینکه در مسیر از ایده هایی که میاد استفاده کن و به مرحله بعدی برو..شاید اگر آن ایده در لحظه مسئله تورا حل نکنه اما بدونکه در جایی دیگر یا مرحله بعدی خودت میبینی که چقدر کمک کننده بوده
اونجا که مرغا داشتن بلند بلند سرو صدا میکردن یه لحظه یاد صدای ذهن افتادم که همیشه در حال نجواست…کاهی مثل الان این مرغا اینقدر صداشو بالا میبره که آدم کلافه میکنه و باید اونجا آب رو با فشار بگیری روی اونا و ساکتش کنی مثل حرکت استاد
این پیامی بود که از صدای مرغا حس کردم و دیدم واقعا چقدر به جا بود
اگه صداشونو قط نمیکردن استاد ما نه صدای شمارو خوب میشنیدیم نه شما متوجه میشدید چی دارید میگید…امان از صدای نجواکننده ذهن
خدایا ازت سپاسگزارم که منو در این مسیر بهشتی قرار دادی
میخوام بگم الان یک هفته است که من دارم فایل از نتایج بازی پینگ پنگ شما..دقیقا یادم نیست اسم فایل رو ولی این بود که وقتی شما بازی میکنید و بازی کردی پینگ پنگ قوانین جهان رو دیدید در همان لحظه های بازی که با افکارتون چه چیزهایی رو جذب میکردید در لحظه..من الان یه هفته است دارم هرروز اینو گوش میدم چقدررر عالیه این فایل پیشنهاد میکنم عزیزانی که هنوز ندیدن این فایل دو بروید ببینید ..خیلی درس داره
1.بودن در لحظه حال
2.فقط و تنها برای امروز زندگی کن در لحظه و فقط امروز فقط امروز ذهنت رو ساکت کن
3.عجله نکن
4.دید مظلومانه نداشته باش
5.استمرار در اجرای کاری که داری انجام میدی..استعداد لازم نیست نیست
6.حساب کتاب نکن
7.تجربه کارهای جدید
و خیلی موارد دیگه
من کلی نوشتم نکته هارو کلی گفتم با دیدن فایل .خیلی از درها به روی شما باز میشه..من خودم خیلی بهتر قوانین رو متوجه شدم.با این فایل احساسم بهتر شدهرروز که بیدار میشم میگم مریم جان فقط برای امروز ذهنتو ساکت کن و در لحظه باش و شکرگزار داشته هات باش.میتونی؟بعد میگم بله فقط امروز پس برو بریم برای تجربه یه روز عالی پراز شادی و نشاط و اتفاقات عالی
سلام به اساتید عزیزم و به دوستان عزیزی که این کامنت رو میخونند
خداروشکر میکنم یکبار دیگه بهم اجازه داد تا بتونم بنویسم
قبل از هرچیز :استاد شایسته اجازه ؟ماهم میخوایم مثل حمید امیری بگیم این قسمت از سریال نیاز به برچسب دوره حل مسائل داره :) ممنون از توجهتون
امروز صبح رو با یک شکرگزاری عالی شروع کردم،نوشتن شکرگزاری به من این فرصت رو میده که نزدیک بشم به فرکانس منبع،رهاتر بشم،احساس کنم قلبم باز شده و صدای خدارو میتونم واضح بشنوم
و بعد نشستم عین یک دوست باهاش حرف زدم،هرچند اشک و گریه هم قاطیش بود،اما همش از عشق بود!
موضوع چیه ؟
استاد جان نمیدونم یادتون هست یا نه که پاییز سال قبل،من به تضادی برخوردم که فهمیدم باید بچه هام رو بفرستم شهرگرگان پیش مادرم و همه ی نشانه ها اینو تایید میکرد،و من تموم تلاشم رو کردم که توحیدی عمل کنم،بارها و بارها ابراهیم رو به یاد خودم آوردم و گفتم من باید قربانی بدم تا ابراهیم بشم،و با تموم سختی وقتی هیچ خبری از انتقالی من نبود،وسط سال تحصیلی بچه هامو بردم گرگان و اول به خدا و بعد به پدرمادرم سپردمشون
بعد ازون به طرز معجزه آسایی یک آقایی پیدا شد گفت من میخوام از گرگان بیام فریدونکنار،کسی نمیخواد باهام جابه جا بشه؟
و دستان خداوند اومدند و جوری همه ی کارهارو انجام دادند که من هر روز بیشتر ایمان میاوردم من الهامات رو درست دریافت کردم و مطمئن بودم بزودی این اتفاق میفته
تو این مسئله همسرمم با اینکه روی خودش کار نمیکنه، خیلی توحیدی عمل کرد،وقتی جریان هدایتم رو براش تعریف کردم،کاملا این انتقالی رو پذیرفت و گفت شما برو پیش بچه ها،من اینجا تنها هستم و بهتون سر میزنم وحتما این مسیر درسته
روزها گذشت و من طبق الهاماتم قدم به قدم عمل میکردم تا آخر فرودین که انگار ی جا کارا گره خورد،درحالیکه تموم ارگان ها با این انتقالی موافقت کردن الان یک ماهه که دانشگاه باید کمیته ی آخر رو برگزار کنه ولی اینکار انجام نمیشه!
هرهفته میرم ی چیزی میگن!و کلا هم حرفشون اینکه این انتقالی نشدنیه!
این چند روز خیلی با خودم فکر کردم،خیلی مرور کردم نکنه من مسیرو اشتباه اومدم؟ولی هرچقدر بیشتر دقت میکردم میفهمیدم واقعا مسیر الهامی و هدایتی بود
و الان که داره سخت پیش میره و کار انجام نمیشه باید ببینم از کجا آب میخوره!
استاد امروز به خدا گفتم من میدونم تو با من حرف میزنی
من ایمان دارم سریع الجوابی
بهم بگو،بگو کجای کارم ایراد داشت؟
بگو من دارم اشتباه میکنم یا نه؟بگو این مسیری که رفتم درست بود یا نه و بعدش زدم روی نشانه ی روزانه م و این قسمت از سریال اومد!
اولش ذهن منطقی گفت:جواب سوالت توی سریال؟
ولی ایمان همه کار میکنه استاد!
و من یکبار دیگه سر تعظیم فرود آوردم از دقت این هدایت،از فرکانسی بودن این سایت و تمووووم محتواش و استاد یکبار دیگه به شما ایمان آوردم …
دختر خوب ازت سپاسگزارم که از خودت رد پا به جا گذاشتی ،ازت ممنونم که نوشتی و به خودت کمک کردی که بتونی امروز به افتخار خودت دست بزنی،تو باعث شدی من الان بیشتر خودم رو دوست داشته باشم ض،بیشتر خودم رو تحسین کنم ،کمتر به خودم سخت بگیرم …
توی یک سالی که گذشت ،تو ثابت کردی به ایمانت عمل میکنی ،حرف مفت نمیزنی،میری توی دل ترس هات،تو با عمل کردن به ایده هات ،قدم به قدم شخصیتت رو بزرگتر کردی …
تو با این رد پا، ی سیلی محکم توی گوش شیطان زدی که بهت میگفت تو به اندازه ی کافی خوب نیستی،تو شجاع نیستی،تو اهل عمل نیستی …
دیگه باید چیکار میکردی که به خودت افتخار کنی دختر ؟
این همه روحیه تسلیم بودن،این همه عمل به ایده ها،این همه سپاسگزاری در لحظه …اردیبهشت پارسال هیچ خبر نداشتی قدم های بعدیت چیه …ولی به جریانی که نمیدیدی اعتماد کردی و قدم به قدم جلو رفتی …
با اینکه میترسیدی حرکت کردی ،دونه دونه بندهای شرک رو از پاهات کندی،مدار به مدار به سمت توحید پرواز کردی و حالا فروردین ١4٠٣ وقت بهره برداری از ایمانی که ساختیه …
برای تو رد پا میزارم سعیده ی آینده …
استاد درقدم ٧ جلسه ٣ با صدایی در اوج فرکانس الهی میگه:
جهان در هر لحظه داره تغییر میکنه،جهان!در هر لحظه!داره تغییر میکنه!نمیتونیم تصور کنیم این حد از تغییرات رو!و توی این حجم از تغییرات ،تنها کسی که میتونه از بهترین مسیر تورو به خواسته هات برسونه ،خداونده!پس فقط باید رها باشی و توکل کنی و اعتماد کنی که اون کارش رو بلده!
دختر قشنگم،فقط رها باش،و مثل همیشه روی خودت کار کن و به هر ایده ای که اومد عمل کن،و دنبال نتیجه ی سریع نباش و بابت هر تغییر کوچیک و هر پیشرفت سپاسگزار خداوندی باش که تورو گذاشته روی دوشش و داره همه ی کارهات رو انجام میده …
به قول استاد :وقتی ذهنت رو کنترل میکنی ،وقتی روی باورهات کار میکنی ،شما روی ریل قرار میگیری ،بعدها کارها آسون میشه،کارها روون میشه،بازی اینه در بحث کنترل ذهن،شما روی خودت کار میکنی و یک ایده ای میاد و بهش عمل میکنی،ولی شما یک قدم برمیداری !خدا هزار قدم برات میداره
به تاریخ 15فروردین ماه ١4٠٣:
یکی از مسئولین گرگان باهام تماس گرفت در اوج محبت و عشق و کاااملاخارج از وظیفهکه من زنگ زدم به مدیر بیمارستان باهاش صحبت کردم که چی کار با این دختر کردین که داره از کارش استعفا میده!مدیر هم گفته بگید بیاد پیش من،من با شیفت هایی که میخواد راه میام …
بیا برو پیش مدیر تا کارت رو راه بندازه!
بینهایت از لطف و محبت و عشق بی منتش ازش تشکر کردم و گفتم من تصمیم جدیه و درخواست انصرافم رو کتبا دادم به مازندران …
و توی قلبم تکرار کردم:مدیر کیه؟مدیر زندگی من خداست!من فقط به حرف خدا گوش میدم!
امروز به تاریخ ١٨فررودین ماه ١4٠٣:
مسئول مازندران باهام تماس گرفت که خانم شهریاری یک نامه اومده توی کارتابل من که نوشته شما داری استعفا کامل میدی از کار،من میتونم کمکی بهت بکنم؟میخوای برات مرخصی رد کنم ،یکی دوسال ؟؟؟
(یکی دوسال مرخصی ؟؟؟درحالیکه با یک هفته مرخصی بقیه هم موافقت نمیکنند!!!)
منم با عشق بینهایت برای تموم همکاری هاشون توی این 8سال ازشون تشکر کردم و گفتم من درخواستم برای انصراف جدیه ،و لطفا کارهای اداریش رو پیش ببرید …
وقتی گوشی رو قطع کردم،گفتم خدایا یک نشونه ی واضح بهم بده که من دارم درست به الهاماتم عمل میکنم.
همانا زنی را یافتم که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت و به آن زن هر گونه دولت و نعمت عطا شده بود و تخت با عظمتی داشت.
و بعد با اشک هام فقط نوشتم خدایا ازت ممنونم ازت سپاسگزارم،ازت ممنونم که همیشه قلبم رو آروم میکنی ،ممنونم برای این مداری که من رو واردش کردی ،چقدر همه چیز قشنگه،چقدر آسونه،چقدر داره خوش میگذره
خدایا به من قدرت تسلیم بیشتر ،سپاسگزاری بیشتر و ایمان برای عمل بیشتر عطا کن …
خدایا من از هر نظر آمادگی دریافت هدایت هات رو دارم …
سلام بر سعیده نورانی، سعیده بهشتی، سعیده ایی که بوی خدا میده
سعیده هیچ خبر داری که با کامنتهات زندگی چند نفر رو تغییر دادی
خبر داری چند نفر ازت الگو گرفتن
خبر داری چند نفر ایمانشون قویتر شد.
بنویس سعیده جانم، بنویس که بی صبرانه منتظر نتایج شگفت انگیز هستیم که بیایم بهت بگیم پسرررر تو چه کردی، چه راهی رفتی..سوت زدی و رسیدی به خواسته هات.
برای ایمانت، شجاعتت، عمل به الهاماتت ایستاده دست میزنم سعیده.
و قطعا خداوند تو رو به بهترین مکان هدایت میکنه..تویی که کارگردانی زندگیت رو سپردی به فرمانروای کیهان…منتظریم که بیای و بگی خدا کجاها بردتت..چیا برات چیده..چه کسانی قراره بیان سر راهت..قراره عزیزه کدوم قلمرو بشی.
سلام و سلامتی و نورو عشق و رحمت الله برای تو دوست نازنین من
نقطه ی آبی شما،آخرین سهم امروز من از نور خدا توی غار حرا بود که دیگه نتونستم سرجام بشینم:) پاشدم یک آهنگ شاد گذاشتم و واسه دل خودم رقصیدم :)))
بزار بهت بگم چرا!اخه امروز یکی از روز های در ودیواری من بود،بخاطر چند تا موضوع باهم من با افکار خودم به خودم ظلم کردم و اومدم پایین …
پایین میگم،یعنی خودِ پایین…
اصلا نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ،همینجوری میومد …
ازونطرف هم قلبم بوق ممتد کامیون میزد هم اکنون در حال انحراف از مسیر اصلی هستید،به پا که داری میری توی دره …
خب!
الان وقت اجرای قانون در عمل بود!
چی کار کنم ذهنم رو کنترل کنم؟
چندتا ایده اومد که من شروع کردم به عمل کردن
با این منطق که
این حال الانت،مثل آتیشه!به هر دلیل ومنطقی توش بمونی میسوزی
اول قرآن رو گذاشتم و سعی کردم بهش گوش بدم،سخت هم بود ولی تلاشمو میکردم اشکام رو کنترل کنم …همزمان شروع کردم به تمیز کردن اتاق…
یکم اوضاع بهتر شد!چشمه ی اشک خشک شد ولی ذهن همچنان سیاه و منفی!
حالا وقت خوابیدنه!
خوابم میبرد مگه ؟
گفتم ببین بایدیه! باید بخوابی!
ی بالشت زیر سرم،ی بالشت روی سرم تمووووم تلاشم رو کردم،بعید میدونم خواب عمیق رفته بوده باشم ،اما تو یک حالت خلسه ای رفتم که وقتی بیدار شدم متوجه شدم فرکانس های قبلی خیلی خیلی ضعیف شده …
دیگه اشتیاقم به قرآن گوش دادن یکم بیشتر شد از سر اجبار نبود …
بعد حالم بهتر شد،فایل هدایتی از دوازده قدم گوش دادم،رسیدم به یکم بهتر از خنثی…
و خداروشکر تونستم اوضاع رو تحت کنترلم دربیارم …
بعد افطار هم خدا خودش برام شرایط پیاده روی فراهم کرد
واون پیاده روی و باز هم به دوازده قدم گوش دادن قشنگ فرکانس منو جلا داد…
وقتی من حالم بهتر شد…نقطه های آبی یکی پس از دیگری اومدن به کمکم که منو آگاه تر کنند بابا اون بیرون اصلا فاجعه ای رخ نداده،فقط ذهنم داشت همه چی رو بغرنج نشون میداد !
درواقع کار خود ملعونش بود!
شیطان رومیگم(شکلک با دست به کله کوبیده!)
و درنهایت انقدر من حالم خوب شد که با خوندن آخرین نقطه ی آبی از شما پا شدم برای خودم آهنگ شاد گذاشتم و به افتخار خودم دست زدم که یکبار دیگه پشت شیطان رو به خاک مالیدم …
نمیدونم چرا اینارو نوشتم،احساسم منو هدایت کرد به نوشتن تجربه ی امروزم …
استاد تو جلسه 5قدم8 میگه:
وقتی یکی حالش بده،بردنش به صورت آسانسوری به حال مثبت هم کار احمقانه ایه هم امکان پذیر نیست ….
باید پله به پله هر ایده ای میاد عملی کنه تا بتونه ذهنش رو کنترل کنه ….
من اگر این مسیر رو تا اینجا اومدم،بخاطر عمل کردن به همین آگاهی ها بوده،هربار حالم بد شده تموم تلاش رو کردم ذهنم رو کنترل کنم
من یک قدم برداشتم بعد پاداش خداوند از همه طرف رسید …
یکی از پاداش های من هم،همین یک کامنت توی سایت نوشتنه،چون من عاشق نوشتن ازقانون و قرآنم و این صلات واقعا قلب من رو روشن میکنه،فقط هم وقتی میتونم بنویسم که قلبم باز بشه برای نوشتن…
پس همین تلگراف برای من نوری هست از طرف خدا که قلبم رو روشن تر کنه و پچ پچ خدا دم گوشم که سعیده جانم،من حواسم بهت هست،تو در پناه منی ….
الهام نازنینم ازت ممنونم که دست خداشدی و از روشنی قلبت عشق رو فرستادی،به قلبم نشست.
من نوشته هات رو دنبال می کنم و حالم خوب میشه با نوشته هات
راستش گاهی از ذهنم می گذشت که اگر سعیده واقعا ایمان و یقین داره پس چرا چنین کار سختی داره و البته ناگفته نمونه که کار بسیار ارزشمندیه پرستاری و منظور زیر سوال بردنش نیست و بعد هم جواب میومد لابد دوسش داره.
من هیئت علمی مامایی بودم و خودم رو شجاعانه بازنسشته کردم در حالی که می تونستم سالها هنوز کار کنم ولی خیلی وقتم رو می گرفت کارم و نمی تونستم برای خودم وقت بذارم . می خوام بگم رشته و کارت برام ملموس بود.
اینکه تقاضای استعفا دادی خیلی برام جالب بود و خیلی شجاعانه بود در روزگاری که بیشتر فارغ التحصیلان این رشته استخدام شدن براشون رویاس و کعبه آمال.
منم زمانی داوطلبانه بازنشست کردم خودم رو همکاران اصلا باور نمی کردند وقتی برای خداحافظی پیششون رفتم فکر می کردد هنوزم دارم شوخی می کنم و همه می پرسیدند چرا و من با خنده می گفتم می خوام در اوج خداحافطی کنم. آخه تو دانشگاه بیشتر اساتید رو به زور باید یه روزی بازنشسته کنن.
من از صمیم قلب برات اتفاقات خوب نه، عالی و عالی تر و مسیری آسان برای آسانی ها و نعمت ها از خداوند متعال خواستارم. صراطی مستقیم و مفرح به سوی نعمت و برکت و معجزات الهی
سلام خانم شهریاری محترم دوستت دارم عاشق درس قرانیت هستم
خیلی ماهی خیلی خالصی
کاش نزدیکت بودم
خداوند درجاتت رو مقابل
چشمان همه ی ما داره بالا میبره خدایا شکرت همون طور که استاد روخداوندمقامشون رو برده بالا سعیده جون الهی هرچه دردلت هست وتمایل داری بهش خیلی آسان برسی
و در جایگاه خودت که برازنده
همه ی قشنگی هارو داری عزیزم
قربونت اون آیه هات برم که یکیش خودت هستی شما یکی از نشانه های خداوند یار هستید روی ماه نورانیت را میبوسم بزرگوار ووووووواز خداوند متعال میخواهم شرمنده مهرخودش نباشم واهل عمل باشم وتمرین کنم وحی حرف نزنم خدایا شکرت برای من هم در این مکتب جا هست خدایا شکررررررت
سلام و سلامتی و نور و رحمت الله مهربانم به دختری که احساس میکنم نه 8 ماه،که 8 سال ازون سعیده ای که بوده بزرگتر،توحیدی تر،موفق تر شده …
کمتر از یک هفته بعد ازین کامنتی که نوشتم،درهای رحمت الله به روم گشوده شد و قلبم به سمت خداوند باز شد و دستور مهاجرت به کیش رو دریافت کردم، درحالیکه نه تا به اون روز به کیش فکر میکردم،نه میدونستم توی کیش چه خبره و قراره چه اتفاقی بیفته …
با اینکه سراپا شوق و اشتیاق بودم برای اجرای حکم الهی،اما باید زمینه رو فراهم میکردم،به اولین نفری که باید اطلاع میدادم که میخوام برم کیش درحالی که نمیدونستم اونجا چه خبره،همسرم بود!
سخت بود،فقط توی چند ماه هم انتقالی گرفته بودم و هم از شغل رسمیم انصراف داده بودم و حالا میخواستم از شمال برم جنوب،اونم فقط با یک الهام…میدونستم مقاومت میکنه،ولی خدا بود که همیشه قلب هارو برام نرم میکرد …
قشنگ یادمه چه کنترل ذهن و فشار ذهنی رو تحمل کردم تا بتونم همسرم رو راضی کنم که جلوم واینسته،یادمه بهش گفتم ببین من هیچی ازت نمیخوام،هیچ حمایتی نمیخوام فقط جلوم واینستا …
خدا!خدا بود که قلبش رو برام نرم کرد…
دوتا مورد رو خلاصه اینجا برای خودم مینویسم تا یادم باشه که خدا از چه راه هایی به کمکم اومد.
(جای پارک معجزه آسا در شلوغی جنگل النگدره،مهمونی هدایتیِ خونه ی عمو و صحبت اون ها درمورد زندگی در کیش بدون هیچ اطلاعی)
25 فروردین،استاد توحید عملی 11 رو روی سایت آپلود کرد…با گوش کردن بهش دوباره روحم به پرواز درومد…میخواستم براش کامنت بنویسم ولی همون ندای واضح اومد که الان دیگه وقت نوشتن نیست،برو دنبال ایده ای که بهت الهام کردم…
به خانواده فقط گفتم من چند روز میرم کیش پیش دخترخاله و پسرداییم…برنامه م این بود که همون روز برم تهران و ازونجا برم کیش،اما جریان هدایت چیز دیگه ای میگفت.
پرواز رو از ساری بگیر،و خودتم امروز برو فریدونکنار!
من نمیدونستم،ولی اون میدونست اوضاع امنیتی میشه و کل پرواز های تهران تعلیق میشه،اون میدونست حتی پرواز ساری هم با تاخیر انجام میشه برای همین گفت گرگان نمون برو فریدونکنار،چون وقتی صبح برام sms اومد پرواز تاخیر داره،با خیال راحت دیرتر به سمت فرودگاه رفتم ….و درحالیکه همه داشتن با غرغر و ناراحتی ازین همه تاخیر،سوار هواپیما میشدن،من آروم و رها با آرامش و لبخند نشسته بودم…
استاد میگن نشونه اینکه خدا داره کارهارو انجام میده اینکه،کارها آسون و راحت انجام میشه …..آره خدا بود که داشت همه ی کارهارو مدیریت میکرد.
آروم ورها و آزاد وروی دوش خدا رسیدم جزیره ی کیش…
به محض رسیدنم به جزیره،قلبم پر از آرامش و عشق شد ….
انگار اینجا همونجایی بود که همیشه دوست داشتم باشم ولی حتی خودمم بهش فکر نمیکردم!!!
عجب بارونی اون روز ها جزیره رو زیر آب برده بود…بقیه بهش میگفتن بلای طبیعی ….
ولی من میدونستم خدا در رحمتش رو برام باز کرده …
دو روز…گذشت…هیچ هدایتی نمیومد،همه ش میگفتم،خدایا تو گفتی بیام اینجا،خدایا کجایی؟!خدایا چرا هیچی نمیگی؟!خدایا چرا هدایتت رو نمیفرستی؟!
خدایا،به عظمتت قسم…من بخاطر تو اومدم،به دستور تو اومدم،خدایا داری میبینی بچه هام دارن از گریه هلاک میشن ….خدایا چی داری بهم میگی؟!چی میخوای ازم؟!
خدایا میخوای از بچه هامم بگذرم؟!گردن من از مو باریکتر…من توی ذهنم خودمو از بچه هامم جدا میکنم…من رهاشون میکنم…ولی خدایا اگر تو به ابراهیمت گفتی،اسماعیل رو قربانی کن،خودت اسماعیل رو آروم کردی و گذاشتی چاقو تا روی گلوش بیاد….
از خونه زدم بیرون ..و از یک جاده ای راه افتادم برای پیاده روی.
نمیدونستم جاده فرعیه…فقط ماشین و موتور بود و پرنده پر نمیزد،بلند بلند خدارو صدا میزدم…خدایا کجایی…کجایی…خدای موسی،خدای ابراهیم،کجایی؟!خدایا دارم صدات میزنم،ببین که بی توشه و بی پناهم،ببین بی کس و کارم…ببین تنها و دست خالی ام…خدایا تو گفتی بیا و من اومدم …خدایا تو کمکم کن….
هوا تاریک شده بود،جاده دیگه فقط مسیر ماشین رو داشت و حتی جای عابر پیاده هم نبود،به هر سختی مرکز جزیره رو پیدا کردم،بازم بارون با شدت شروع به باریدن کرد…با یک تاکسی برگشتم خونه…
از دوازده قدم هدایت گرفتم و مشغول آشپزی برای اهل خونه شدم…
یکی از جلسات قدم نه باز شد که استاد داشت میگفت خدا حتما اهل ایمان رو جدا میکنه و به جای بهتری میفرسته ….نمیتونه هیچ جور دیگه ای باشه …
آروم شده بودم،آخر شب بلیط برگشتم رو گرفتم،پسرداییم گفت میخوای بری؟!پس کار چی؟!گفتم نمیدونم،فعلا که نتونستم کاری پیدا کنم.گفت باشه من به یکی از دوستام که هتل داره سپردم اگر نیرو میخواد بهم خبر بده،ازش تشکر کردم و چمدونم رو بستم و خوابیدم…از سرخستگی پیاده روی عصر…خیلی راحت خوابم برد ….
و وقتی چشمام رو باز کردم،یکی از بزرگترین معجزه ها و هدایت های زندگیم رودیدم به قدری که احساس میکردم قلبم میخواد از سینه بزنه بیرون ….فاطمه جان بعد از روز ها،بی خبری از من،بدون اینکه بدونه من کجام،برام چند تا sms فرستاده بود!
ساعت 3 صبح ….
سلاااااااااااااام رفیق
نیمه شب ت قشنگ وشیک
یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه
دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش
سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم
گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه
یه قران سبز رنگ هم کنارشه
بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه
خداوند به قلب من گواهه،اگر صدهزار بار دیگه این پیام رو بخونم و بنویسم،هرگز برام عادی نمیشه…و همیشه مثل روز اول برام شگفت انگیزه…
آقای محمودیان،اون دوست هتل دار پسرداییم نبود …حتی هیچ کس هم بهش سفارش نکرده بود …فقط وقت نماز صبح،خدا بهش الهام کرد که باید برای فامیل دوستش کار پیدا کنه…خودش میگه نمازم که تموم شد انگار یکی هولم میداد تو باید برای این دختر کار پیدا کنی…
آره …خدا بود که همه چیز رو مدیریت میکرد….
از 11 اردیبهشت تا سی مرداد ماه،من وارد عرصه ی کار تجاری شدم و با مدیر عامل توحیدی و ثروتمندی کار کردم که وقتی باهام حرف میزد،واقعا احساس میکردم استاد عباسمنش داره باهام صحبت میکنه…همکار توحیدی داشتم که نظیرش رو توی دنیا ندیده بودم…پاساژ های لاکچری کیش،به جای بخش های فرسوده ی بیمارستان،محل کارم شده بود …همه جا شبیه تصاویر سریال سفر به دور آمریکا بود …همه جا…حتی ماشین ها …
ماموریت الهی فقط 4 ماه طول کشید و بعد با دستور جریان هدایت،باز هم بارِ های سنگین مالی،دوری از بچه هام و شغلی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم از دوشم برداشته شد …و من آزاد و رها به شمال برگشتم ….
و یکبار دیگه همه چیز تغییر کرد …همه چیز….
من کارمند خدا شدم و مشغول نوشتن کتابِ الهامی….
الان که دارم این رد پا رو میزارم،غرق احساس خوشبختی بی قید و شرطم.همه چیز توی زندگیم عالیه و میدونم ازین هم عالی تر میشه….من تکاملم رو به نحو احسنت طی کردم و حالا وقت رسیدن به تصاعد های بیشتر و بیشتره….
خدا میدونه اگر در قید حیات باشم،8 ماه دیگه توی زندگیم چه اتفاقات فوق العاده ی دیگه ای افتاده که الان توی رویایِ رویامم تصورش رو نمیتونم بکنم….
خدایا شکرت برای همین جای زندگیم.
خدایا هر آنچه که دارم ازآن توست و تو به من دادی.
خدایا من به تو،به نور تو،به عشق تو و به هر خیری که از سمت تو به من برسه و من رو ازین سعیده ای که هستم،خداگونه تر،توحیدی تر،خوشبخت تر کنه،سخت فقیرم.
دوستت دارم خدا!
بی نهایتِ بی نهایت….
=====================================
استاد این تیکه از کامنت رو دقیقا بعد از گوش کردن به ده دقیقه ی آخر این فایل که پر از آگاهی هست مینویسم،از خدا که پنهون نیست،از شما پنهون نباشه خیییلی به خودم افتخار کردم که دقیقا طبق آموزش های شما،پیش رفتم و سعی کردم در حد توانم در هر شرایطی که هستم به ایده های الهامی عمل کنم ودیدم که چطور هر بار کارها آسونتر ،روون تر ،لذت بخش تر شده ….
اتفاقا این 3 تا ردپای من در بازه ی زمانی دوساله،گواه کامل بر حقانیت صحبت های شماست که چطور دقیق و درست دارید قانون رو توی تموم فایل ها چه دانلودی،چه در دوره ها،به ما آموزش میدید و هر کس که متعهد باشه به این آموزش ها،خیلی زود تر از چیزی که فکرش رو میکنه،نتیجه ش روتوی زندگیش میبینه ….
بینهایت ازتون سپاسگزارم استاد و از خدای قشنگم که من رو به سمت این آگاهی های ناب و الهی هدایت کرد.
به امید خلق نتایج توحیدی قشنگتر و بزرگتر و دلچسب تر…
بزرگترین توانایی انسان این هست که می دونه سرنوشتش دقیقا همون چیزی هست که میخاد و صلاح خدا برای ما آنچیزی است که با قلبمون میخواهیم
و کلید تحقق سرنوشت و صلاح ما، ایمان، شجاعت، جسارت و اقدام و عمل، بازخورد گرفتن، اصلاح کردن و پیش رفتن هست…
حدود یکی دو سالی هست که به نوبه خودم به این باور رسیدم که به تدریج این باورم بیشتر به من اثبات و تقویت میشه…
اما در دلم کوهی از نگرانی ها و استرس هاست که امیدوارم با یاری خداجون این هم به تدریج کمرنگ تر میشه..
این فایل خیلی به دردم خورد، خود خدا فرستاد واسم چون امروز ظهر یکی از مسائل به ظاهر حل شده پیشین به سطح آب سطل من رسید و اینبار با امید و آرامش و احساس بهتر پیش میرم…
و باز هم یک قسمت بسیار عالی دیگه از سریال زیبای زندگی در بهشت
موضوع اصلی این قسمت عمل به ایده ها
اما من میخوام از نتیجه خودم در مورد عمل به ایده ها و هدایت خداوند بگم در مورد موضوعی که همین الان درگیرش هستم.
قبل از اینکه شروع کنم به صحبت کردن در مورد خودم میخواستم حس خودمو به سریال زندگی در بهشت بگم من با اینکه خودم دوره حل مسائل را تهیه نکردم اما حسم شدیدا میگه سریال زندگی در بهشت یک دوره عملی برای این دوره اموزشی است چون من خودم با نگاه کردن به حدود بیش از صد قسمت این سریال از نظر عملگرایی از زمین تا اسمان رشد کردم و همیشه با امید دارم به ایده هام عمل میکنم و نتایج ریز و درشت میگیرم
اما خودم…… من از قبل از عید تصمیم گرفتم برای مهاجرت گفتم خب اقا منی که عاشق مهاجرتم الان چی کا میتونم بکنم دیدم اقا من از بچگی عاشق این بودم که بورس تحصیلی بگیرم از این مهاجرت کنم . کلی چیز تجربه کنم اصلا من عاشق این کارم. گفتم خب حالا من باید چی کار باید درس بخونم برای ارشد دانشگاه سراسری قبول بشم که از یک دانشگاه معتبر ایران برم برای دکتری خارج. خب گفتم چی کار کنم رفتم یه دونه کتاب از 13 تا کتابی که برای ارشد میخوندم رو خریدم دقت کنیدها فقط یکی خرید یک ماه من این کتاب رو خوندم تند خوانی یاد گرفتم واقعا عالی داشتم میخونم گفتم خدایا من تلاش میکنم نتیجه با تو. بعد از حدود یک ماه هدایتی دوستانم گفتن با اشنا داریم خارج هستن خودشون هم برای دکترا رفتن من یهویی گفتم میشه من باهاشون یه صحبتب بکنم گفت اره چرا که نه
اقا باورتون نمیشه در عرض فقط چند روز من با دو تا دانشجوی امریکایی و کانادایی صحبت کردم میدونید چی شدددددد؟
دیدم اقا یه مسیر بهتر است این دوستان اونقدر عالی منو راهنمایی کردن که من یک سال زودتر به دانشگاه خواهم رفت و اصلا قرار نیست برای دانشگاه سراسری ارسترس بکشم و فلااان بلکه همون دانشگاه ازاد میرم خودشم از امسال میرم اگه سراسری میخواستم برم باید از سال بعد میرفتم و در این مدت میشینم برای ازمون ایلتس میخونم چیزی که هزاران بار مهم تر از نوع دانشگاه هست
و کلی هم فرصت های دیگه دارم و میتونم روی افزایش درامدم تمرکز اصلااااااا نمیدونید چه الهاماتی میاد که قبلا حتی نمیدونستم چنین چیزی میشه و فقط یه ارزو بودن .
البته این رو هم اضافه میکنم دوره فوق العادع عزت نفس در عملگرایی بسیار به من کمک کرده.
و خلاصه خدا رو هزاران بار شکر میکنم برای الهامات بسیار عالی
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته نازنین و همه دوستان قدرتمندم
راستش دیشب حال و احساس خوبی نداشتم .چراهای زیادی ذهنم رو پر کرده بود . به عنوان نشانه این قسمت از زندگی در بهشت برام باز شد .یعنی تا اون موقع شب اونقدر سرگرم کارهای روزمره بودم که فرصت نکردم نشانه ام رو باز کنم . وقتی فایل رو باز کردم دیدم 40 دقیقه هست . دیدم اصلا اون قدر حالم خوش نیست که بتونم کامل درکش کنم .کامنت منتخب رو خوندم ولی راستش چیزی نفهمیدم . الان صبح که از خواب پاشدم بعد از نوشتن فانوس دریایی نشستم به تماشای زندگی در بهشت . چقدر انرزی گرفتم . چون کلی باور مخرب و چراهایی که بیخودی ذهنم رو پر کرده بود رو تونستم جوابش رو بفهمم . همه اگاهی ها رو یک جا یادداشت کردم .خیلی بهم حال داد . بعد گفتم یک کامنتی هم بنویسم و حال و هوای خوب و عالی خودم رو به اشتراک بذارم و هم این که یک رد پایی از خودم به جا بدارم . وقتی کامنت مینویسم انگار یک تمرین عملی برای تثبیت این اگاهی ها دارم انجام میدم . خدایا هزاران و میلیاردها بار سپاس به خاطر وجود استاد و مریم بانو .بخصوص مریم جان که با عشق این اگاهی رو با ما به اشتراک میذارن .با فیلمبرداری حرفه ای و توضیحاتی که میدن . خیلی موارد پیش میاد که حتی از یاداوری اون مسئله فرار میکنم چه برسه که بیام و بیانش کنم . چقدر مریم نازنین ازت یاد گرفتم . چقدر ازت درس عزت نفس گرفتم . توضیحات استاد در انتهای فیلم چقدر موثر و بجا بود . بهم یاداوری کرد وجود هر تضادی در زندگی نشانه رشد و پیشرفت هست . نشانه این هست که من دارم بزرگتر میشم .به دنبال حل کردن اون مسئله باشم .ازش فرار نکنم ونترسم و های وهوی به راه نندازم . شاید در همین زمان حال اون تجربه ها به نظر مفید نیاد ولی وقتی من به ایده هام عمل میکنم و دنبال راه حل هستم ، ایده های زیادی رو امتحان میکنم باعث میشه من کلی تجربه و درس یاد بگیرم و کلی اعتماد به نفسم بالا بره و در اینده اون قدر بزرگ بشم که حل مسایل بزرگتر دیگه منو نترسونه بلکه با لذت و عشق با اونا روبرو بشم و فقط زندگی رو به معنای واقعیش زندگی کنم .
چقدر عالی بود این جمله که: آقاااا تلاشتون و اقداماتتون رو به هدف و رسیدن به نتیجه خاص گره نزنید.. نکته ای که پاشنه اشیل من هست . تازه دارم خیلی بهتر خودم رومیشناسم . کمالگرایی و دنبال نتیجه خاص بودن باعث میشه که من خودم رو از لذت های زندگی محروم کنم .
وقتی کامنت دوستان عزیزم رو خوندم تازه فهمیدم که روی باور فراوانی خیلی باید کار کنم . چقدر لذت بخش هست تحسین کردن و دیدن زیباییها . اونم با این دید که وقتی من تحسین میکنم دارم اون نعمت رو جذب میکنم . خیلی حال خوشی بهت دست میده
استاد ، مریم شایسته و همه دوستان عباسمنشی قدرتمندم از همتون سپاسگزارم .توی این سایت بهشتی من دارم زندگی به منش بزرگان رو یاد میگیرم . اونم نه با زجر واحساس بد .بلکه با عشق و لذت .
سلام خدمت دوستان عزیزم و استاد گرانقدر و خانم شایسته مهربان
خدارو شاکرم که بیننده و شنونده این فیلم ها و تجربیات هستم
خدارو شاکرم که به من این فرصت داده شد تا با انسان های خوبی مثل شما آشنا بشم و ازشون چیز یاد بگیر
از استاد عزیز و خانم شایسته مهربان تشکر فراوان دارم من خیلی چیز ها رو آزمایش کردم و هیچ چیزی به اندازه فایل های شما نمیتونه و نتونسته تمرکز من رو بالا ببره و همچنین تمرکزم رو ببره به سمت زیبایی ها
این کلیپ ها آگاهی ناب هستند
آگاهی دسته اول و خالص
چقدر باغ و خونه شما قشنگه. حتی به بیننده احساس ثروت و غرور میده چه برسه به شمایی که دارید اونجا زندگی میکنید
من بسیار خوشحالم ازینکه استادی دارم که در بهترین مکان بهترین منزل رو دارن
من عاشق مرغ و خروس های شما هستم
من همیشه از ارتباط با هرگونه موجود زنده ای ترس داشتم و نمیتونستم نزدیک بشم بهشون با استمرار توی دیدن سریال زندگی در بهشت و دیدن رابطه عالی خانم شایسته با حیوانات دوس داشتنی شون یاد گرفتم که یک زن هم میتونه با حیوانات ارتباط خوبی بگیره و بهشون عشق و احساس بده و خودش هم لذت ببره چون همیشه فکر میکردم یک خانم با کلاس لزومی نداره با موجودات ارتباط بگیره و اصلا کار با کلاسی هم نیس و برخلاف اینکه این کارو خیلی دوس داشتم همیشه ترسیدم و نزدیکشون نشدم
خلاصه اینکه الان تصمیم گرفتم برم چند تا جوجه خوشگل بگیرم و تو حیاط و اتاقک کوچیکی که دارم توی حیاطمون پرورش بدم تا با اینکار تمرین فایق اومدن بر ترس هم کرده باشم
خانم شایسته شما خبلیییی خوبید
من از شما کلی چیز یاد میگیرم
خیلی مسایل بوده که همیشه فک میکردم یک خانم باید اینطوری باشه و خودم رو بهش ملزم میکردم با دیدن شما یاد گرفتم باید خود خود واقعیم باشم
یکی از رویاهای من هم این است که دوستانی داشته باشم قابل اعتماد و خوب که بتونم در کارهام ازشون کمک بگیرم
وقتی میبینم آقای لری اینقدر با شما مهربون و شما هم چقدر بهش اعتماد دارید که حتی در نبودتون وارد خونتون میشه خیلی حس خوبی بهم دست میده
این بخاطر این هست که نگاهتون به زندگی و افراد و البته خودتون از روی صلح هست و جهان هم این صلح و اعتماد رو به شما برمیگردونه
باورهای شما بسیار قدرتمند هست و این باورها شمارو قوی تر از همیشه میکنه
وقتی خانم شایسته میگن من از استاد یاد گرفتم که تجربه کنم و وارد حل مسئله بشم. استاد میگن من خودمم تازه مشکل داشتم تو این قضیه
من نتیجه گرفتم همه ی آدم ها حتی استاد حتی خانم شایسته میتونن ی جایی تو ی باوری ضعف داشته باشن فقط مهم کجاست؟ مهم اینه که بپذیرن و بدونن باید قدمی براش بردارن
من هم توی خیلی باورهام ایراد دارم و از شما یاد گرفتم که باید قدم بردارم و سینه سپر کنم برای تغییرشون
باید بیشتر ازینا تجربه کنم و خودم رو از تجربه ی مسائل قشنگ زندگی محروم نکنم
نگران مسئله نباشم
بنظرم مسائل همیشه هستن و ما فقط باید شیوه حل اونهارو یاد بگیریم
ممنونم از همه دوستان و همراهان و آسمان و زمین و ذره ذره اتم ها و مولکول هایی که کمک کردن من امروز اینجا در این سایت باشم آگاهی بگیرم و بتونم بنویسم
وقتی دیدم داخل چرخهای تراکتور رنگین کمون قشنگی تشکیل شده خیلی برام هیجان انگیز بود از این نظر که ، رنگین کمون برای تشکیل به قطرات اب و نور خورشید نیاز داره و این یه قانونه و فرقی نداره این شرایط کجا مهیا بشه توسط کی انجام بشه نتیجه یکسانه و قانون همیشه عمل میکنع چه لای چرخ تراکتور استاد چه در اسمان چه هر جای دیگه ، و دقیقا همینه شما فرقی نمیکنه کی باشی و چی باشی هر ورودی ای یک نتیجه ی مشخص رو داره، قانون خیلی برام بیشتر جا افتاد.همه چیز کاملا منطقیه واقعا کی میتونه انکار کنه؟وقتی قوانین خداوند برای رنگین کمون و قطرات اب و هر چیزی صادقه با یکم دقیق شدن تو زندگیمون میبینیم برای ما هم صادقه
هرجا حس رهایی و حس خوب و راحتی خیال داشتیم همه چیز عالی پیش رفته و همونی که خواستیم شده و هرجا استرس داشتیم در اضطرار بودیم و حس بد داشتیم همه چیز بدتر شده . فقط کافیه قانون رو یاد اوری کنیم فقط کافیه بدونیم همه چیز قانون داره همه چیز رو حساب کتابه ،من همیشه قبل اشنایی با این قوانین وقتی ایه ی هیچ برگی بدون اذن خداوند نمیفته رو میشنیدم استرس میگرفتم میگفتم خب اگ خدا اذنش رو داد چی ههههه
ولی بعد اشنایی با استاد و خدای جدید و قانونمندم و توحید فهمیدم خدا تاس نمیندازه اذن خداوند همون قانونه الله قانونی که با دقت هر چه تمام کار میکنه و فهمیدم مفهوم اون ایه یعنی خارج از قوانین الله هیچ اتفاقی رخ نمیده اگر خوشبختی و سعادت و خوشحالی رو میخوای در مسیر اون حرکت کن و خلاف اون کاری نکن و فهمیدم تمام ایات قران و محصولات و فایل های دانلودی و خط به خط اموزه های استاد تلاشی برای تغییر شخصیت منه برای اینکه بتونم با حال خوب با راحتی خیال و رهایی زندگی کنم تا بتونم در خط قانون الله عمل کنم ،انگار همه چیز تو ذهنم دسته بندی شد
ایمان اوردن به خداوند یعنی ایمان اوردن به این قانون خداوند میگه تو نشانه های حیات دقیق بشین و تفکر کنین چون میتونین بیشتر ایمان بیارین به این قانون چون بیشتر مطمعن میشین وقتی هم انقد مطمعن باشین ناخود اگاه تسلیم میشین
یاد مثال استاد افتادم که وقتی میخوای اب هویج بگیری تو میدونی داری هویج میریزی تو دستگاه قانون اینه که بهت اب هویج بده نگران نیستی که یوقت اب سیب بیاد بجاش
یا تو مدرسه میدونی همه ی نمره هات بیسته و معدلت بیست شده نگران نیستی یوقت بجای شاگرد اول شاگرد اخر بشی چون ایمان داری
باید انقد این نشونه هارو ببینیم تا ایمان بیاریم هر روز ایمان بیاریم و انقدر برامون عادی بشه که تسلیم بشیم و این یعنی مسلمانی
خدایا شکرت بخاطر این اگاهی های نابی که جاری کردی باید خودم هر روز این کامنت رو بخونم
باعث شدی بیام و این متنم رو بخونم الان فهمیدم اینکه استاد میگه هرچه کنی به خود کنی یعنی چی
من الان از فضای سایت کمی دور شدم خیلی سعی دارم دوباره برگردم به اون روزهای قشنگ که ثانیه به ثانیه صدای استاد میپیچید تو گوشم و امروز نشانه های واضحی دیدم و این کامنت رو هم جزیی از همونا میدونم،جالبه که وقتی داشتم کامنت خودمو میخوندم انگار اون موقع واسه الانم نوشته بودم انگار مخاطبم رویای الان بود و این واقعا حالمو خوب کرد،رویای توحیدی و هم فرکانس با استاد داره این حرفارو به رویای فراموشکار ومشرک میزنه و واقعا هم درس گرفتم
همین الان که یه تلنگر باعث شد بیام تو سایت باید این پیام رو میدیدم!!!
خیلی ممنون خیلی لطف دارین
همین دو ثانیه پیش تصمیم گرفتم بیام تو سایت چیزی بنویسم و حال خوبم بگم و کجا بهتر از اینجا!!!
خلاصه بگم چندسال قبل بود که رویای مادرشدن رو داشتم و دقیق به فاصله ی یک ماه بعد از اشنایی با راه توحید و خداوند و استاد عزیز الهیم خدا بهم یه دوقلو داد الان مدتیه درگیر دوقلوهای نازم هستم و کمتر میام تو سایت ولی خوشحالم که با اموزه های استاد تونستم شخصیتم رو عوض کنم و تا حدودی تو مسیر بمونم میخوام این جمله ی استادو بگم که اگر خدارو باور کنی برات همه چیز میشه الان به شکل دوتا پسر بچع ی ناز و خوشگل وارد زندگیم شده و خداروشکر میکنم
چقدر خوشحالم که لطف خدا در زندگی شما تجلی پیدا کرده و نعمتهاتون بیشتر شده .خدایا هزاران بار شکرت که هم فرکانسی توحیدی ام رو که همیشه مطالب عالی مینویسه رو اینقدر خوشحال میبینم و باز هم خدایا شکرت که تاییدی بر خواسته های من شد.دوست عزیز 11 سال پیش لطف خدا به ما هم دو قلو بخشید،2تا دختر گلی که الان 11 سالشونه وهمیشه بابت داشتن دو قلو هام و دختر بزرگم از خداوند شاکرم.یه کم صبر میخاد که شما دارید،لحظه لحظه اش رو قدر بدونید و بزرگ شدنشون رو ببینید .”اگر خدارو باور کنی برات همه چیز میشه” خدایا شکرت
سپاسگزارم از همه نوشته هات و تقسیم حال خوبت با ما و پیامی که به ما دادید
به نام خداوند بخشنده مهربان
درود بر استاد موحدم و مریم بانوی زیبا
و دوستان بهشتیم در سریال زندگی در بهشت
چه خبر خوبی هات تاپ رو داریم که استاد تهیه ش کردن و به جای حمام صحرایی میخوان ازش استفاده کنن. خدایا شکرت به خاطر این همه نعمت و راحتی جهت بندگانت که از زندگی شون لذت ببرن. آپشن های هات تاپ بی نظیر بود. خدایا شکرت:)
خب به همراه لَری میرن که ببینن میتونن تراکتور رو در بیارن و به قول مریم جون امروز روزِ گره گشایی هستش.
+ یه درس خوب از ماجرای توی گِل گیر کردن تراکتور که گرفتیم این بود که؛
خیلی مهمه که ما به ایده هامون عمل کنیم، به ایده هایی که بهمون گفته میشه، به ایده هایی که احساس میکنیم درسته، ایده هایی که به ذهن مون میرسه برای حل مسائل مون و خیلی مهمه که عمل کردن به ایده هارو خیلی به نتیجه ربطش ندیم یعنی نگیم که اگر ایده ای بهش عمل کردیم و نتیجه داد؛
+ داستان اینه که ایده هایی که به ما گفته میشود رو وقتی ما انجام میدیم شاید حالا در زندگی من اینجوری بوده در بالای 70، 80 درصد ایده هایی که بمن گفته شده توی همون اجرای اون ایده همون جوابی رو بمن داده که من فکر میکردم یعنی کاملاً حل کرده اون مسئله رو ولی بعضی موقع هام شده مثل این تراکتور که ما چند تا ایده رو امتحان کردیم و منجر به در اومدن تراکتور بشه اون جوابو نداد اما موضوع اینجاست که توی اجرا کرده ایده ها، تو عمل کردن به ایده ها حرکت کردن و از اون دایره امن مون خارج شدن ما خیلی چیزا یاد میگیریم.
+ جواب دادن اون ایده برای حل اون مسئله ی خاص یک موضوعه، درس هایی که از اجرایِ اون ایده میگیریم و چیزایی که یاد میگیریم 100 تا موضوعه؛ اصلاً قابل مقایسه با هم نیست
و من یاد گرفتم توی زندگیم تسلیم باشم و به ایده هایی که بهم گفته میشه عمل کنم و خیلی به این فکر نکنم که حالا اگر به این ایده عمل کنم اون جوابی که من منتظرشم رو میدهد یا نمیدهد چون میدونم اون چیزی که من باید انجام بدم اینه که:
حرکت کنم، عمل کنم به اون ایده ها.
حالا ممکنه اون جواب مورد انتظار من نباشه ولی حتماً باید انجام بشه حتماً یه قدم برای رسیدن به هدفمه.
+ این تجربه هایی که کسب میکنه آدم توی اجرا کردن ایده ها توی حرکت کردن و عمل کردن اون چیزایی که یاد میگیره الزاماً شاید همون موقع جوابشو نده، شاید همون موقع باعث نشه از لحاظ مالی شما یه پیشرفت بزرگی کنید، باعث نشه روابط عاطفی تون همون موقع درست بشه ولی یه عالمه چیز به شما یاد میده که توی مراحل بعدی زندگیتون ازش استفاده میکنید، توی مراحل بعدی زندگیتون براتون ثروت میسازه؛
مهم اینه که آدم عمل کنه به ایده هاش، مهم اینه که حرکت کنه، مهم اینه که ایمان داشته باشه به خداوند، ایمان داشته باشه به اون ایده هایی که بهش گفته میشه و حرکت کنه و وقتی که شما به اندازه کافی به ایده هات عمل می کنی و بازخورد میگیری یه آدمی میشی که توی سری های بعد در مراحل جلوتر تقریباً ایده هایی که برات میاد با اون تجربه هایی که از قبل داری با اون حل مسائلی که از قبل داشتی؛
اولاً به یه اعتماد به نفس خیلی بالاتری رسیدی برای انجام ایده ها؛
ثانیاً از ترکیب اون چیزایی که یاد گرفتی ایده های خیلی بهتر و سر راست تر به دست میاری و در نهایت خواهید دید که در ادامه مسیر زندگیتون بسیار ایده ها کاربردی تر میشن و در همون موقع جواب بده تر میشن ولی الزامی که داره اینه که شما توی مسیر زندگیتون که حرکت می کنید آدم به یه سری مسائل بر میخوره، به یه سری تضادها میخوره،
تضادها قسمتی از روند یادگیریه برای ما تو زندگیمون، این نیس که بگیم آقا کسی خوشبخته که زندگیش هیچ مسئله ای نداشته باشه نه هیچکس در کیهان نیست که زندگیش مسئله نداشته باشه.
کسی از نظر من خوشبخته که زندگیش با همه مسائلش به شکلی ادامه پیدا کنه که طرف توانایی حل مسائل زندگیش رو به راحتی داشته باشه و با هربار حل مسئله حتی اون لحظه که ایده جواب ندهد در ادامه عمل به ایدههای بعدی در نهایت مسئله حل میشه و کار براش در ادامه راحت تر و لذت بخش تر میشه.
این قسمت بسیار تاثیرگذار و آموزنده بود در راستای حل مسائل که بصورت توحید عملی در زندگی استاد دیده میشه و از آگاهی های آن بسیار استفاده کردم و لذت بردم. خدایا شکرت به خاطر این نعمت و روزی بی نظیرت:)))
دوستتون دارم توحیدی وار:)))
سلام.به استاد عزیزم
سلام به خانوم شایسته
سلام به دوستانی که کامنت های خوب و اموختنی میزارن
استاد در مورد عمل به ایده ها
من یادمه فکر کنم 9 یا 10 ساله بودم بعد یک ظبط صوت کوچیک که نوار کاست می خورد بهش می گفتن واکمن صداش زیاد نبود بعد یک بلندگو 10 برابر اون پیدا کردم که چطور این بلندگو رو ظبط صوت کوچیک ردیفش کنم دوست داشتم صداش بیشتر باشه من لذت بیشتری ببرم با گوش کردن بعد نمیدونستم چی کارش کنم
یک ایده امد اصلا این ایده اون فضای تاریک ذهن من روشن کرد که اقا جایی که باطری می خوره یک سیم به منفی مثبتش ببند بعد اون بزن به پیریز برق خانه چون تاثیر برق و لوازم دیگه رو دیده بودم که با این کار چیزی که می خوام انجام میشه اقا من این کار کردم زمانی که زدم به پریز برق منفجر شد به جای صدا بلند دود میزد بیرون به برق خانگی که توان 220 با فرکانس 50 هرتز که توان اون ظبط صوت 3 ولت یعنی دو تا باطری قلمی 1.5 ولتی که می شد 3 ولت اصلا درکی نداشتم از قوی بودن جریان برق خانه و لوازم برقی پیش خودم گفتم دیگه الان اینو میزنم با صدای زیاد اهنگ گوش می کنم وقتی دارم الان می نویسمش هی می خندم به خودم :)
اصلا دنیای باحالی بود در زمان انجام اون ایده های بچه گانه و در اون سن
همه خانواده بهم می گفتن خراب کار بابام هر جایی میدید که رفتم دارم یک کار های یواشکی انجام میدم بهم می گفت باز داری چه خراب کاری می کنی.. اما کم کم اون حرف ها برام تکرار می شد من انگیزه عشق علاقه ام کمرنگ و محتاتانه کاری انجام میدادم که من خراب کاری می کنم جز دردسر کاری بلد نیستم
یادم یک بار یک ساعت دیجیتالی پیدا کردم ولی روشن نمی شد بعد می گفتم این چطور درستش کنم با ادامه دادن به این فکر که باطری می خواد باطری از کجا بیارم برم خانه ببینم کی ساعت داره باطری ساعتش دربیارم که این یکی ساعت خراب پیدا شده رو درست کنم
اقا یک ساعت مچی داداش بزرگم برداشتم مشغول باز کردنش شدم هر چی داشت نداشت از هم پاشیدم و در اخر باطری نداشت اما فهمیدم که مگه میشه ساعت بدون باری کار کنه جالبه….؟؟؟
از اون اثار به جا مونده از قطعات ساعت رو فرش داداشم فهمید یک کاری کردم خلاصه کتک خوردم
و بی نهایت کار هایی که کنجکاو بودم برای عملی کردنشان که متوجه داستانش بشم چطوریه
این یک کوچولو فهمیدم الان همین طورم وقتی ایده ایی میاد که چیزی درست کنم یا تعمیر کنم باید انجامش بدم اصلا خوابم نمیبره و حتما خودم مجاب به عملش می کنم
من با انجام اون ایده های اصلا لذت میبرم کیف می کنم کلی ابزار لوازم دور برم باشه مشغولش بشم..
ایده هایی هایی هم بوده که من فقط هزینه کردم براش اما نتیجه نداده و یا به این رسیدم فلان چیزی که خواستی درست کنی امادش هست چرا هزینه کردی وقت گذاشتی اما میگم نه من در این عمل به این ایده داشتم لذت میبردم و یا درسش گرفتم ساده راحت تر میشه
و یا ایده ایی که برای انجام لوازم الکترونیکی که دوست داشتم انجام بدم یاد بگیرمش مثلا اون قطعه سوخته و بعد رفتم هزینه کردم براش و از مشتری کم تر از اون مبلغ هزینه گرفتم اما این یاد گرفتم یک حس باحال درونی هست که وقتی ایده ایی هدایت میشه برات با انجام دادنش کلی ذوق کیف می کنی. اصلا عالیه خدا شاهده
تا الان با انجام اون ایده ها در بچگی الان که به این رسیدم خیلی خیلی چیز ها یاد گرفتم و اون ایده های بچه گانه بذر توانی و پیدا کردن خودم بود که علاقه ام چیه و الان هی تاثیرش در کارم میبینم
شاید در نگاه ادم دیگه یه چیز ساده پیش پاه افتاده و وصل کردن دو تا سیم باشه اما در من تاثیر رشد علاقه توانایی داره و ذوق شوق اون حس خوبش
عاشقتونم بی نهایت
سپاسگزارم از استاد عزیزم
حسم گفت که کامنت بنویسم کلی خندیدم یه مرور بر ارزش هام داشتم
و دیدن رشد علاقه ام در زمینه کار که هر روز داره بهتر میشه
به نام هدایت الله
سلام خدمت استاد گرامی وخانم شایسته عزیز وتمام دوستان خوب وثابت قدم
خداروشکر میکنم این فایل انگیزه زیادی برای مسیر درست و توجه خودم روی زیبایی ها و قشنگی های این فایل گذاشتم
چقدر آگاهی های خیلی خوبی رو برای پیشرفت و موفقیت به آن نگاه میکنم برای ادامه مسیر
وقتی تراکتور گیر کرد استاد در مورد روانشناسی ثروت چقدر خوب حق مطلب را ادا کردند
باید در مسیر موفقیت آرام آرام وبا تجربه وبا الهامات خداوند تودل حل مسائل بری ونتیجه به مرور برای ما نشان داده میشود
استا و خانم شایسته عزیز ممنونم از لطفتون بابت تمام زحماتی که برای فایل میکشید کامنت های بچه ها بسیار دوست داشتنی و خوب بود
درپناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
به الله یکتا و هدایتگرم
سلام به عزیزان همراه در این خانواده بی نظیر
استاد جان و مریم بانو اول میخوام با سپاسگزاری از شما کامنتم رو آغاز کنم
الان چندروزه که مشغول تراکتور و خارج کردن آن هستید از آن چاله…حل مسئله.امروز چندروزه که فایل جلسه 116 رو باز کردم و دارم میبینم و برای خودم نکاتش رو یادداشت کردم و 2یا 3بار دیدم..مجدد از استاد تشکر میکنم بابت صحبتهاشون در انتهای فایل بسیار موارد مهمی رو عنوان و یاداوری کردید.در ابتدا از ثروت و نعمت بگم که هرچیزی هرنعمتی که بخواهی رو سه سوته میتونی سفارش بدی و سریع در دسترست خواهد بود و لذتشو میبری ..اونم این کالا در این فضای بهشتیییییی..خدایا چقدر زیباست و لذتبخش که توی آب گرم باشی و اون صحنه رو نگاه کنی و غرق بشی در اون لحظه عالی و شاکر خداوند باشی…دقیقا اون لحظه رو دیدم و حسش کردم که داخل آب هستم و دارم زیبایی های بهشت رو میبینم و از خداوند تشکر میکنم.خدایا هزاران بار شکر
واقعا چقدر آرامش بخشه که میدونی و بدونی که هر مسئله ایی حل میشه و راه داره هر مسئله ایی..این چقدر آرامش ایجاد میکنه برای آدم خدایا شکرت..قبلا من از ترس مسئله و تضاد دقیقا مثل مریم گلی نمیزاشتم که مسئله ایی بیاد جلوگیزی میکردم اما الان خیالم راحته که مریم راههش هست پس نترس…اونم راههای آسان مثل همین ماشینی که آمد تراکتور را به اون راحتی خارج کرد..خداباشکرت
و اون زمان که ماشین کمک رسان آمد پیامی که برای من داشت این بود که مریم چه اشکال داره که از کسی کمک بگیری برای حل مسئله ات حالا کمک به هر طریقی یا انسانی یا هرچیز و هرجور که میشه..درخواست کمک کردن یا کلا درخواست کردن بد نیست خیلی ام خوبه..چه اشکال داره برای خودت ارزش قائل باشی و کمک بخواهی..اما کمک بدون وابستگی یعنی که فقط فکر نکنی اون شخص هست که تنها کمک هست برای تو، تو درخواست بکن این نشد کیی دیگه…این پیامی بود برای خودم
بعد شستن تراکتور خوشگلمون چقدر حس خوبی داشت با اون فشار آب بشوری اون کثیفیها رو لذت بردم ..اون رنگین کمان زیبا
یادم اومد که چقدر قشنگه شستن ذهنمون و پاک کردن افکارمون از ناخواستهها که در نهایت اون اصل وجودیمون رو مثل اون رنگین کمان میشه دید و لذت برد
اینکه در مسیر از ایده هایی که میاد استفاده کن و به مرحله بعدی برو..شاید اگر آن ایده در لحظه مسئله تورا حل نکنه اما بدونکه در جایی دیگر یا مرحله بعدی خودت میبینی که چقدر کمک کننده بوده
اونجا که مرغا داشتن بلند بلند سرو صدا میکردن یه لحظه یاد صدای ذهن افتادم که همیشه در حال نجواست…کاهی مثل الان این مرغا اینقدر صداشو بالا میبره که آدم کلافه میکنه و باید اونجا آب رو با فشار بگیری روی اونا و ساکتش کنی مثل حرکت استاد
این پیامی بود که از صدای مرغا حس کردم و دیدم واقعا چقدر به جا بود
اگه صداشونو قط نمیکردن استاد ما نه صدای شمارو خوب میشنیدیم نه شما متوجه میشدید چی دارید میگید…امان از صدای نجواکننده ذهن
خدایا ازت سپاسگزارم که منو در این مسیر بهشتی قرار دادی
میخوام بگم الان یک هفته است که من دارم فایل از نتایج بازی پینگ پنگ شما..دقیقا یادم نیست اسم فایل رو ولی این بود که وقتی شما بازی میکنید و بازی کردی پینگ پنگ قوانین جهان رو دیدید در همان لحظه های بازی که با افکارتون چه چیزهایی رو جذب میکردید در لحظه..من الان یه هفته است دارم هرروز اینو گوش میدم چقدررر عالیه این فایل پیشنهاد میکنم عزیزانی که هنوز ندیدن این فایل دو بروید ببینید ..خیلی درس داره
1.بودن در لحظه حال
2.فقط و تنها برای امروز زندگی کن در لحظه و فقط امروز فقط امروز ذهنت رو ساکت کن
3.عجله نکن
4.دید مظلومانه نداشته باش
5.استمرار در اجرای کاری که داری انجام میدی..استعداد لازم نیست نیست
6.حساب کتاب نکن
7.تجربه کارهای جدید
و خیلی موارد دیگه
من کلی نوشتم نکته هارو کلی گفتم با دیدن فایل .خیلی از درها به روی شما باز میشه..من خودم خیلی بهتر قوانین رو متوجه شدم.با این فایل احساسم بهتر شدهرروز که بیدار میشم میگم مریم جان فقط برای امروز ذهنتو ساکت کن و در لحظه باش و شکرگزار داشته هات باش.میتونی؟بعد میگم بله فقط امروز پس برو بریم برای تجربه یه روز عالی پراز شادی و نشاط و اتفاقات عالی
عزیزانم در پناه الله یکتا باشید
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به اساتید عزیزم و به دوستان عزیزی که این کامنت رو میخونند
خداروشکر میکنم یکبار دیگه بهم اجازه داد تا بتونم بنویسم
قبل از هرچیز :استاد شایسته اجازه ؟ماهم میخوایم مثل حمید امیری بگیم این قسمت از سریال نیاز به برچسب دوره حل مسائل داره :) ممنون از توجهتون
امروز صبح رو با یک شکرگزاری عالی شروع کردم،نوشتن شکرگزاری به من این فرصت رو میده که نزدیک بشم به فرکانس منبع،رهاتر بشم،احساس کنم قلبم باز شده و صدای خدارو میتونم واضح بشنوم
و بعد نشستم عین یک دوست باهاش حرف زدم،هرچند اشک و گریه هم قاطیش بود،اما همش از عشق بود!
موضوع چیه ؟
استاد جان نمیدونم یادتون هست یا نه که پاییز سال قبل،من به تضادی برخوردم که فهمیدم باید بچه هام رو بفرستم شهرگرگان پیش مادرم و همه ی نشانه ها اینو تایید میکرد،و من تموم تلاشم رو کردم که توحیدی عمل کنم،بارها و بارها ابراهیم رو به یاد خودم آوردم و گفتم من باید قربانی بدم تا ابراهیم بشم،و با تموم سختی وقتی هیچ خبری از انتقالی من نبود،وسط سال تحصیلی بچه هامو بردم گرگان و اول به خدا و بعد به پدرمادرم سپردمشون
بعد ازون به طرز معجزه آسایی یک آقایی پیدا شد گفت من میخوام از گرگان بیام فریدونکنار،کسی نمیخواد باهام جابه جا بشه؟
و دستان خداوند اومدند و جوری همه ی کارهارو انجام دادند که من هر روز بیشتر ایمان میاوردم من الهامات رو درست دریافت کردم و مطمئن بودم بزودی این اتفاق میفته
تو این مسئله همسرمم با اینکه روی خودش کار نمیکنه، خیلی توحیدی عمل کرد،وقتی جریان هدایتم رو براش تعریف کردم،کاملا این انتقالی رو پذیرفت و گفت شما برو پیش بچه ها،من اینجا تنها هستم و بهتون سر میزنم وحتما این مسیر درسته
روزها گذشت و من طبق الهاماتم قدم به قدم عمل میکردم تا آخر فرودین که انگار ی جا کارا گره خورد،درحالیکه تموم ارگان ها با این انتقالی موافقت کردن الان یک ماهه که دانشگاه باید کمیته ی آخر رو برگزار کنه ولی اینکار انجام نمیشه!
هرهفته میرم ی چیزی میگن!و کلا هم حرفشون اینکه این انتقالی نشدنیه!
این چند روز خیلی با خودم فکر کردم،خیلی مرور کردم نکنه من مسیرو اشتباه اومدم؟ولی هرچقدر بیشتر دقت میکردم میفهمیدم واقعا مسیر الهامی و هدایتی بود
و الان که داره سخت پیش میره و کار انجام نمیشه باید ببینم از کجا آب میخوره!
استاد امروز به خدا گفتم من میدونم تو با من حرف میزنی
من ایمان دارم سریع الجوابی
بهم بگو،بگو کجای کارم ایراد داشت؟
بگو من دارم اشتباه میکنم یا نه؟بگو این مسیری که رفتم درست بود یا نه و بعدش زدم روی نشانه ی روزانه م و این قسمت از سریال اومد!
اولش ذهن منطقی گفت:جواب سوالت توی سریال؟
ولی ایمان همه کار میکنه استاد!
و من یکبار دیگه سر تعظیم فرود آوردم از دقت این هدایت،از فرکانسی بودن این سایت و تمووووم محتواش و استاد یکبار دیگه به شما ایمان آوردم …
شدم مصداق آیه یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا…
یعنی استاد صحبت های پایانی شما خودش میتونست یک فایل از محصولات باشه!انصاف نبود این همه آگاهی رایگان باشه ….چقدر خوب زکات علمتون رو میدید استاد جانم
من الان با شنیدن حرفای شما،دارم نفس راحت میکشم،یکبار دیگه اومدم توی مسیر و نزاشتم شیطان منو ببره توی تیم خودش
من درک کردم مسیری که اومدم کاملا درست بوده!
الهامات رو درست دریافت کردم!
نباید تلاشم رو به نتیجه گره بزنم
به قول شما تو دوره دوازده قدم،جهان در لحظه داره تغییر میکنه،و ما هیچی نمیدونیم باید فقط بزاریم هدایت بشیم
و باز هم به قول شما استاد عزیزم،قرار خدا با موسی سی روز بود،ده روز اضافه شد کلی اتفاق اون طرف داستان افتاد!
ما باید بپذیریم هیچی نمیدونیم!
ما باید تسلیم باشیم!
الان که دارم فکر میکنم تو همین چند ماه کلللی اتفاق فوق العاده رو تجربه کردم
کلی مرخصی و وقت آزاد پیدا کردم واسه کار کردن روی خودم
کلی روی دریافت الهامات کار کردم و جنس الهام و صدای خدارو شناختم!
کلی ایمانم توسط خداوند محک زده شد و من تموم تلاشمو کردم سربلند بیرون بیام!
اصلا مسیر پر از خیرو برکت بوده برام…
من باید راضی باشم چه به نتیجه برسه!چه به نتیجه نرسه!
این مسیری بود که باید میرفتم!
این تبری بود که باید بدستش میاوردم تا برای مراحل بعدی استفاده ش کنم!
و حالا پرقدرتر،با ایمان تر،توحیدی تر!
ادامه میدم مسیر حل مسئله م رو
و ایمان دارم توی این مسیر خداوند یارو هدایتگر منه مثل همیشه
عاشقتم استاد باشه؟ عاشقتم ….
عاشق هردوی شما انسان های خوب خدا …دست قدرتمند خدا …
میبوسمتون از راه دور …
تموم تلاشم رو میکنم تا به مسیر متعهد باشم ،ادامه بدم وادامه بدم ….
ویکروز که خیلی هم دور نیست،با نتایجم خوشحالتون کنم… این یکی از آرزوهامه …
دوستون دارم
شاگرد همیشگی شما: سعیده
سلام به اساتید عزیزم ،سلام به سعیده ی یک سال پیش…
نشانه ی امروز من
دختر خوب ازت سپاسگزارم که از خودت رد پا به جا گذاشتی ،ازت ممنونم که نوشتی و به خودت کمک کردی که بتونی امروز به افتخار خودت دست بزنی،تو باعث شدی من الان بیشتر خودم رو دوست داشته باشم ض،بیشتر خودم رو تحسین کنم ،کمتر به خودم سخت بگیرم …
توی یک سالی که گذشت ،تو ثابت کردی به ایمانت عمل میکنی ،حرف مفت نمیزنی،میری توی دل ترس هات،تو با عمل کردن به ایده هات ،قدم به قدم شخصیتت رو بزرگتر کردی …
تو با این رد پا، ی سیلی محکم توی گوش شیطان زدی که بهت میگفت تو به اندازه ی کافی خوب نیستی،تو شجاع نیستی،تو اهل عمل نیستی …
دیگه باید چیکار میکردی که به خودت افتخار کنی دختر ؟
این همه روحیه تسلیم بودن،این همه عمل به ایده ها،این همه سپاسگزاری در لحظه …اردیبهشت پارسال هیچ خبر نداشتی قدم های بعدیت چیه …ولی به جریانی که نمیدیدی اعتماد کردی و قدم به قدم جلو رفتی …
با اینکه میترسیدی حرکت کردی ،دونه دونه بندهای شرک رو از پاهات کندی،مدار به مدار به سمت توحید پرواز کردی و حالا فروردین ١4٠٣ وقت بهره برداری از ایمانی که ساختیه …
برای تو رد پا میزارم سعیده ی آینده …
استاد درقدم ٧ جلسه ٣ با صدایی در اوج فرکانس الهی میگه:
جهان در هر لحظه داره تغییر میکنه،جهان!در هر لحظه!داره تغییر میکنه!نمیتونیم تصور کنیم این حد از تغییرات رو!و توی این حجم از تغییرات ،تنها کسی که میتونه از بهترین مسیر تورو به خواسته هات برسونه ،خداونده!پس فقط باید رها باشی و توکل کنی و اعتماد کنی که اون کارش رو بلده!
دختر قشنگم،فقط رها باش،و مثل همیشه روی خودت کار کن و به هر ایده ای که اومد عمل کن،و دنبال نتیجه ی سریع نباش و بابت هر تغییر کوچیک و هر پیشرفت سپاسگزار خداوندی باش که تورو گذاشته روی دوشش و داره همه ی کارهات رو انجام میده …
به قول استاد :وقتی ذهنت رو کنترل میکنی ،وقتی روی باورهات کار میکنی ،شما روی ریل قرار میگیری ،بعدها کارها آسون میشه،کارها روون میشه،بازی اینه در بحث کنترل ذهن،شما روی خودت کار میکنی و یک ایده ای میاد و بهش عمل میکنی،ولی شما یک قدم برمیداری !خدا هزار قدم برات میداره
به تاریخ 15فروردین ماه ١4٠٣:
یکی از مسئولین گرگان باهام تماس گرفت در اوج محبت و عشق و کاااملاخارج از وظیفهکه من زنگ زدم به مدیر بیمارستان باهاش صحبت کردم که چی کار با این دختر کردین که داره از کارش استعفا میده!مدیر هم گفته بگید بیاد پیش من،من با شیفت هایی که میخواد راه میام …
بیا برو پیش مدیر تا کارت رو راه بندازه!
بینهایت از لطف و محبت و عشق بی منتش ازش تشکر کردم و گفتم من تصمیم جدیه و درخواست انصرافم رو کتبا دادم به مازندران …
و توی قلبم تکرار کردم:مدیر کیه؟مدیر زندگی من خداست!من فقط به حرف خدا گوش میدم!
امروز به تاریخ ١٨فررودین ماه ١4٠٣:
مسئول مازندران باهام تماس گرفت که خانم شهریاری یک نامه اومده توی کارتابل من که نوشته شما داری استعفا کامل میدی از کار،من میتونم کمکی بهت بکنم؟میخوای برات مرخصی رد کنم ،یکی دوسال ؟؟؟
(یکی دوسال مرخصی ؟؟؟درحالیکه با یک هفته مرخصی بقیه هم موافقت نمیکنند!!!)
منم با عشق بینهایت برای تموم همکاری هاشون توی این 8سال ازشون تشکر کردم و گفتم من درخواستم برای انصراف جدیه ،و لطفا کارهای اداریش رو پیش ببرید …
وقتی گوشی رو قطع کردم،گفتم خدایا یک نشونه ی واضح بهم بده که من دارم درست به الهاماتم عمل میکنم.
و قرآن رو باز کردم و این آیه اومد :
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ
همانا زنی را یافتم که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت و به آن زن هر گونه دولت و نعمت عطا شده بود و تخت با عظمتی داشت.
و بعد با اشک هام فقط نوشتم خدایا ازت ممنونم ازت سپاسگزارم،ازت ممنونم که همیشه قلبم رو آروم میکنی ،ممنونم برای این مداری که من رو واردش کردی ،چقدر همه چیز قشنگه،چقدر آسونه،چقدر داره خوش میگذره
خدایا به من قدرت تسلیم بیشتر ،سپاسگزاری بیشتر و ایمان برای عمل بیشتر عطا کن …
خدایا من از هر نظر آمادگی دریافت هدایت هات رو دارم …
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
«پروردگارا، من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم.»
با ایمان پولادین و قدم های محکمتر …
بریم برای خلق نتیجه های جدید …
خداااایااااا شکررررت
سلام بر استاد جان و مریم جان عزیزم.
سلام بر سعیده نورانی، سعیده بهشتی، سعیده ایی که بوی خدا میده
سعیده هیچ خبر داری که با کامنتهات زندگی چند نفر رو تغییر دادی
خبر داری چند نفر ازت الگو گرفتن
خبر داری چند نفر ایمانشون قویتر شد.
بنویس سعیده جانم، بنویس که بی صبرانه منتظر نتایج شگفت انگیز هستیم که بیایم بهت بگیم پسرررر تو چه کردی، چه راهی رفتی..سوت زدی و رسیدی به خواسته هات.
برای ایمانت، شجاعتت، عمل به الهاماتت ایستاده دست میزنم سعیده.
و قطعا خداوند تو رو به بهترین مکان هدایت میکنه..تویی که کارگردانی زندگیت رو سپردی به فرمانروای کیهان…منتظریم که بیای و بگی خدا کجاها بردتت..چیا برات چیده..چه کسانی قراره بیان سر راهت..قراره عزیزه کدوم قلمرو بشی.
منتظریم سعیده ، با عشق بنویس که با عشق میخونیم
دوستت دارممم دختر
الهام نازنینم سلام به رووووی ماهت
سلام و سلامتی و نورو عشق و رحمت الله برای تو دوست نازنین من
نقطه ی آبی شما،آخرین سهم امروز من از نور خدا توی غار حرا بود که دیگه نتونستم سرجام بشینم:) پاشدم یک آهنگ شاد گذاشتم و واسه دل خودم رقصیدم :)))
بزار بهت بگم چرا!اخه امروز یکی از روز های در ودیواری من بود،بخاطر چند تا موضوع باهم من با افکار خودم به خودم ظلم کردم و اومدم پایین …
پایین میگم،یعنی خودِ پایین…
اصلا نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ،همینجوری میومد …
ازونطرف هم قلبم بوق ممتد کامیون میزد هم اکنون در حال انحراف از مسیر اصلی هستید،به پا که داری میری توی دره …
خب!
الان وقت اجرای قانون در عمل بود!
چی کار کنم ذهنم رو کنترل کنم؟
چندتا ایده اومد که من شروع کردم به عمل کردن
با این منطق که
این حال الانت،مثل آتیشه!به هر دلیل ومنطقی توش بمونی میسوزی
اول قرآن رو گذاشتم و سعی کردم بهش گوش بدم،سخت هم بود ولی تلاشمو میکردم اشکام رو کنترل کنم …همزمان شروع کردم به تمیز کردن اتاق…
یکم اوضاع بهتر شد!چشمه ی اشک خشک شد ولی ذهن همچنان سیاه و منفی!
حالا وقت خوابیدنه!
خوابم میبرد مگه ؟
گفتم ببین بایدیه! باید بخوابی!
ی بالشت زیر سرم،ی بالشت روی سرم تمووووم تلاشم رو کردم،بعید میدونم خواب عمیق رفته بوده باشم ،اما تو یک حالت خلسه ای رفتم که وقتی بیدار شدم متوجه شدم فرکانس های قبلی خیلی خیلی ضعیف شده …
دیگه اشتیاقم به قرآن گوش دادن یکم بیشتر شد از سر اجبار نبود …
بعد حالم بهتر شد،فایل هدایتی از دوازده قدم گوش دادم،رسیدم به یکم بهتر از خنثی…
و خداروشکر تونستم اوضاع رو تحت کنترلم دربیارم …
بعد افطار هم خدا خودش برام شرایط پیاده روی فراهم کرد
واون پیاده روی و باز هم به دوازده قدم گوش دادن قشنگ فرکانس منو جلا داد…
وقتی من حالم بهتر شد…نقطه های آبی یکی پس از دیگری اومدن به کمکم که منو آگاه تر کنند بابا اون بیرون اصلا فاجعه ای رخ نداده،فقط ذهنم داشت همه چی رو بغرنج نشون میداد !
درواقع کار خود ملعونش بود!
شیطان رومیگم(شکلک با دست به کله کوبیده!)
و درنهایت انقدر من حالم خوب شد که با خوندن آخرین نقطه ی آبی از شما پا شدم برای خودم آهنگ شاد گذاشتم و به افتخار خودم دست زدم که یکبار دیگه پشت شیطان رو به خاک مالیدم …
نمیدونم چرا اینارو نوشتم،احساسم منو هدایت کرد به نوشتن تجربه ی امروزم …
استاد تو جلسه 5قدم8 میگه:
وقتی یکی حالش بده،بردنش به صورت آسانسوری به حال مثبت هم کار احمقانه ایه هم امکان پذیر نیست ….
باید پله به پله هر ایده ای میاد عملی کنه تا بتونه ذهنش رو کنترل کنه ….
من اگر این مسیر رو تا اینجا اومدم،بخاطر عمل کردن به همین آگاهی ها بوده،هربار حالم بد شده تموم تلاش رو کردم ذهنم رو کنترل کنم
من یک قدم برداشتم بعد پاداش خداوند از همه طرف رسید …
یکی از پاداش های من هم،همین یک کامنت توی سایت نوشتنه،چون من عاشق نوشتن ازقانون و قرآنم و این صلات واقعا قلب من رو روشن میکنه،فقط هم وقتی میتونم بنویسم که قلبم باز بشه برای نوشتن…
پس همین تلگراف برای من نوری هست از طرف خدا که قلبم رو روشن تر کنه و پچ پچ خدا دم گوشم که سعیده جانم،من حواسم بهت هست،تو در پناه منی ….
الهام نازنینم ازت ممنونم که دست خداشدی و از روشنی قلبت عشق رو فرستادی،به قلبم نشست.
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت رفیق
قلبِ فراوانِ فراوان
سلام دوست خوبم
من نوشته هات رو دنبال می کنم و حالم خوب میشه با نوشته هات
راستش گاهی از ذهنم می گذشت که اگر سعیده واقعا ایمان و یقین داره پس چرا چنین کار سختی داره و البته ناگفته نمونه که کار بسیار ارزشمندیه پرستاری و منظور زیر سوال بردنش نیست و بعد هم جواب میومد لابد دوسش داره.
من هیئت علمی مامایی بودم و خودم رو شجاعانه بازنسشته کردم در حالی که می تونستم سالها هنوز کار کنم ولی خیلی وقتم رو می گرفت کارم و نمی تونستم برای خودم وقت بذارم . می خوام بگم رشته و کارت برام ملموس بود.
اینکه تقاضای استعفا دادی خیلی برام جالب بود و خیلی شجاعانه بود در روزگاری که بیشتر فارغ التحصیلان این رشته استخدام شدن براشون رویاس و کعبه آمال.
منم زمانی داوطلبانه بازنشست کردم خودم رو همکاران اصلا باور نمی کردند وقتی برای خداحافظی پیششون رفتم فکر می کردد هنوزم دارم شوخی می کنم و همه می پرسیدند چرا و من با خنده می گفتم می خوام در اوج خداحافطی کنم. آخه تو دانشگاه بیشتر اساتید رو به زور باید یه روزی بازنشسته کنن.
من از صمیم قلب برات اتفاقات خوب نه، عالی و عالی تر و مسیری آسان برای آسانی ها و نعمت ها از خداوند متعال خواستارم. صراطی مستقیم و مفرح به سوی نعمت و برکت و معجزات الهی
بانام ویاد خداوند متعال سلام بر استاد عزیز وخانم شایسته گرامی
سلام خانم شهریاری محترم دوستت دارم عاشق درس قرانیت هستم
خیلی ماهی خیلی خالصی
کاش نزدیکت بودم
خداوند درجاتت رو مقابل
چشمان همه ی ما داره بالا میبره خدایا شکرت همون طور که استاد روخداوندمقامشون رو برده بالا سعیده جون الهی هرچه دردلت هست وتمایل داری بهش خیلی آسان برسی
و در جایگاه خودت که برازنده
همه ی قشنگی هارو داری عزیزم
قربونت اون آیه هات برم که یکیش خودت هستی شما یکی از نشانه های خداوند یار هستید روی ماه نورانیت را میبوسم بزرگوار ووووووواز خداوند متعال میخواهم شرمنده مهرخودش نباشم واهل عمل باشم وتمرین کنم وحی حرف نزنم خدایا شکرت برای من هم در این مکتب جا هست خدایا شکررررررت
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿٢٨رعد﴾
کسانی که ایمان آوردند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام می گیرد.
الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ﴿٢٩رعد﴾
کسانی که ایمان آوردند، و کارهای شایسته انجام دادند، برای آنان زندگی خوش و با سعادت و بازگشتی نیک است.
================================================================
نشانه ی امروز من:20/9/1403
سلام به اساتید و دوستان نازنینم.
سلام به سعیده ی 8 ماه پیش…
سلام و سلامتی و نور و رحمت الله مهربانم به دختری که احساس میکنم نه 8 ماه،که 8 سال ازون سعیده ای که بوده بزرگتر،توحیدی تر،موفق تر شده …
کمتر از یک هفته بعد ازین کامنتی که نوشتم،درهای رحمت الله به روم گشوده شد و قلبم به سمت خداوند باز شد و دستور مهاجرت به کیش رو دریافت کردم، درحالیکه نه تا به اون روز به کیش فکر میکردم،نه میدونستم توی کیش چه خبره و قراره چه اتفاقی بیفته …
با اینکه سراپا شوق و اشتیاق بودم برای اجرای حکم الهی،اما باید زمینه رو فراهم میکردم،به اولین نفری که باید اطلاع میدادم که میخوام برم کیش درحالی که نمیدونستم اونجا چه خبره،همسرم بود!
سخت بود،فقط توی چند ماه هم انتقالی گرفته بودم و هم از شغل رسمیم انصراف داده بودم و حالا میخواستم از شمال برم جنوب،اونم فقط با یک الهام…میدونستم مقاومت میکنه،ولی خدا بود که همیشه قلب هارو برام نرم میکرد …
قشنگ یادمه چه کنترل ذهن و فشار ذهنی رو تحمل کردم تا بتونم همسرم رو راضی کنم که جلوم واینسته،یادمه بهش گفتم ببین من هیچی ازت نمیخوام،هیچ حمایتی نمیخوام فقط جلوم واینستا …
خدا!خدا بود که قلبش رو برام نرم کرد…
دوتا مورد رو خلاصه اینجا برای خودم مینویسم تا یادم باشه که خدا از چه راه هایی به کمکم اومد.
(جای پارک معجزه آسا در شلوغی جنگل النگدره،مهمونی هدایتیِ خونه ی عمو و صحبت اون ها درمورد زندگی در کیش بدون هیچ اطلاعی)
25 فروردین،استاد توحید عملی 11 رو روی سایت آپلود کرد…با گوش کردن بهش دوباره روحم به پرواز درومد…میخواستم براش کامنت بنویسم ولی همون ندای واضح اومد که الان دیگه وقت نوشتن نیست،برو دنبال ایده ای که بهت الهام کردم…
به خانواده فقط گفتم من چند روز میرم کیش پیش دخترخاله و پسرداییم…برنامه م این بود که همون روز برم تهران و ازونجا برم کیش،اما جریان هدایت چیز دیگه ای میگفت.
پرواز رو از ساری بگیر،و خودتم امروز برو فریدونکنار!
من نمیدونستم،ولی اون میدونست اوضاع امنیتی میشه و کل پرواز های تهران تعلیق میشه،اون میدونست حتی پرواز ساری هم با تاخیر انجام میشه برای همین گفت گرگان نمون برو فریدونکنار،چون وقتی صبح برام sms اومد پرواز تاخیر داره،با خیال راحت دیرتر به سمت فرودگاه رفتم ….و درحالیکه همه داشتن با غرغر و ناراحتی ازین همه تاخیر،سوار هواپیما میشدن،من آروم و رها با آرامش و لبخند نشسته بودم…
استاد میگن نشونه اینکه خدا داره کارهارو انجام میده اینکه،کارها آسون و راحت انجام میشه …..آره خدا بود که داشت همه ی کارهارو مدیریت میکرد.
آروم ورها و آزاد وروی دوش خدا رسیدم جزیره ی کیش…
به محض رسیدنم به جزیره،قلبم پر از آرامش و عشق شد ….
انگار اینجا همونجایی بود که همیشه دوست داشتم باشم ولی حتی خودمم بهش فکر نمیکردم!!!
عجب بارونی اون روز ها جزیره رو زیر آب برده بود…بقیه بهش میگفتن بلای طبیعی ….
ولی من میدونستم خدا در رحمتش رو برام باز کرده …
دو روز…گذشت…هیچ هدایتی نمیومد،همه ش میگفتم،خدایا تو گفتی بیام اینجا،خدایا کجایی؟!خدایا چرا هیچی نمیگی؟!خدایا چرا هدایتت رو نمیفرستی؟!
نیلا نیکاهم دیگه بی قراری میکردن،گریه های هق هق …مامان تورو خدا برگرد ….
روز سوم بود …دفترم رو باز کردم و نوشتم و نوشتم…
خدایا،به عظمتت قسم…من بخاطر تو اومدم،به دستور تو اومدم،خدایا داری میبینی بچه هام دارن از گریه هلاک میشن ….خدایا چی داری بهم میگی؟!چی میخوای ازم؟!
خدایا میخوای از بچه هامم بگذرم؟!گردن من از مو باریکتر…من توی ذهنم خودمو از بچه هامم جدا میکنم…من رهاشون میکنم…ولی خدایا اگر تو به ابراهیمت گفتی،اسماعیل رو قربانی کن،خودت اسماعیل رو آروم کردی و گذاشتی چاقو تا روی گلوش بیاد….
خدایا خودت این بچه هارو آروم کن ….
دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم،تازه بارون بند اومده بود،ساعت 5…6 غروب…
از خونه زدم بیرون ..و از یک جاده ای راه افتادم برای پیاده روی.
نمیدونستم جاده فرعیه…فقط ماشین و موتور بود و پرنده پر نمیزد،بلند بلند خدارو صدا میزدم…خدایا کجایی…کجایی…خدای موسی،خدای ابراهیم،کجایی؟!خدایا دارم صدات میزنم،ببین که بی توشه و بی پناهم،ببین بی کس و کارم…ببین تنها و دست خالی ام…خدایا تو گفتی بیا و من اومدم …خدایا تو کمکم کن….
هوا تاریک شده بود،جاده دیگه فقط مسیر ماشین رو داشت و حتی جای عابر پیاده هم نبود،به هر سختی مرکز جزیره رو پیدا کردم،بازم بارون با شدت شروع به باریدن کرد…با یک تاکسی برگشتم خونه…
از دوازده قدم هدایت گرفتم و مشغول آشپزی برای اهل خونه شدم…
یکی از جلسات قدم نه باز شد که استاد داشت میگفت خدا حتما اهل ایمان رو جدا میکنه و به جای بهتری میفرسته ….نمیتونه هیچ جور دیگه ای باشه …
آروم شده بودم،آخر شب بلیط برگشتم رو گرفتم،پسرداییم گفت میخوای بری؟!پس کار چی؟!گفتم نمیدونم،فعلا که نتونستم کاری پیدا کنم.گفت باشه من به یکی از دوستام که هتل داره سپردم اگر نیرو میخواد بهم خبر بده،ازش تشکر کردم و چمدونم رو بستم و خوابیدم…از سرخستگی پیاده روی عصر…خیلی راحت خوابم برد ….
و وقتی چشمام رو باز کردم،یکی از بزرگترین معجزه ها و هدایت های زندگیم رودیدم به قدری که احساس میکردم قلبم میخواد از سینه بزنه بیرون ….فاطمه جان بعد از روز ها،بی خبری از من،بدون اینکه بدونه من کجام،برام چند تا sms فرستاده بود!
ساعت 3 صبح ….
سلاااااااااااااام رفیق
نیمه شب ت قشنگ وشیک
یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه
دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش
سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم
گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه
یه قران سبز رنگ هم کنارشه
بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه
خداوند به قلب من گواهه،اگر صدهزار بار دیگه این پیام رو بخونم و بنویسم،هرگز برام عادی نمیشه…و همیشه مثل روز اول برام شگفت انگیزه…
آقای محمودیان،اون دوست هتل دار پسرداییم نبود …حتی هیچ کس هم بهش سفارش نکرده بود …فقط وقت نماز صبح،خدا بهش الهام کرد که باید برای فامیل دوستش کار پیدا کنه…خودش میگه نمازم که تموم شد انگار یکی هولم میداد تو باید برای این دختر کار پیدا کنی…
آره …خدا بود که همه چیز رو مدیریت میکرد….
از 11 اردیبهشت تا سی مرداد ماه،من وارد عرصه ی کار تجاری شدم و با مدیر عامل توحیدی و ثروتمندی کار کردم که وقتی باهام حرف میزد،واقعا احساس میکردم استاد عباسمنش داره باهام صحبت میکنه…همکار توحیدی داشتم که نظیرش رو توی دنیا ندیده بودم…پاساژ های لاکچری کیش،به جای بخش های فرسوده ی بیمارستان،محل کارم شده بود …همه جا شبیه تصاویر سریال سفر به دور آمریکا بود …همه جا…حتی ماشین ها …
ماموریت الهی فقط 4 ماه طول کشید و بعد با دستور جریان هدایت،باز هم بارِ های سنگین مالی،دوری از بچه هام و شغلی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم از دوشم برداشته شد …و من آزاد و رها به شمال برگشتم ….
و یکبار دیگه همه چیز تغییر کرد …همه چیز….
من کارمند خدا شدم و مشغول نوشتن کتابِ الهامی….
الان که دارم این رد پا رو میزارم،غرق احساس خوشبختی بی قید و شرطم.همه چیز توی زندگیم عالیه و میدونم ازین هم عالی تر میشه….من تکاملم رو به نحو احسنت طی کردم و حالا وقت رسیدن به تصاعد های بیشتر و بیشتره….
خدا میدونه اگر در قید حیات باشم،8 ماه دیگه توی زندگیم چه اتفاقات فوق العاده ی دیگه ای افتاده که الان توی رویایِ رویامم تصورش رو نمیتونم بکنم….
خدایا شکرت برای همین جای زندگیم.
خدایا هر آنچه که دارم ازآن توست و تو به من دادی.
خدایا من به تو،به نور تو،به عشق تو و به هر خیری که از سمت تو به من برسه و من رو ازین سعیده ای که هستم،خداگونه تر،توحیدی تر،خوشبخت تر کنه،سخت فقیرم.
دوستت دارم خدا!
بی نهایتِ بی نهایت….
=====================================
استاد این تیکه از کامنت رو دقیقا بعد از گوش کردن به ده دقیقه ی آخر این فایل که پر از آگاهی هست مینویسم،از خدا که پنهون نیست،از شما پنهون نباشه خیییلی به خودم افتخار کردم که دقیقا طبق آموزش های شما،پیش رفتم و سعی کردم در حد توانم در هر شرایطی که هستم به ایده های الهامی عمل کنم ودیدم که چطور هر بار کارها آسونتر ،روون تر ،لذت بخش تر شده ….
اتفاقا این 3 تا ردپای من در بازه ی زمانی دوساله،گواه کامل بر حقانیت صحبت های شماست که چطور دقیق و درست دارید قانون رو توی تموم فایل ها چه دانلودی،چه در دوره ها،به ما آموزش میدید و هر کس که متعهد باشه به این آموزش ها،خیلی زود تر از چیزی که فکرش رو میکنه،نتیجه ش روتوی زندگیش میبینه ….
بینهایت ازتون سپاسگزارم استاد و از خدای قشنگم که من رو به سمت این آگاهی های ناب و الهی هدایت کرد.
به امید خلق نتایج توحیدی قشنگتر و بزرگتر و دلچسب تر…
توکل بر رب العالمین،بریم برای مراحل بعدی…
سلام ب سعیده عزیزم
سلام دوباره
و دومین کامنت من و بازهم برای تو
دوباره الان ک داشتم میخوندم اشکام ریخت
دوباره ب خودم اومدم دیدم دارم هم میخندم
هم گریه میکنم
هم متعجبم
هم مات و مبهوت بدون پلک زدن فقط میخوندم
نمیدونم چجوری حالمو وقتی کامنت هاتو میخونم توصیف کنم
از دفه پیش ک برام کامنت گزاشتی بارها خوندمش و بارها خواستم جواب بدم اما قلبم همراهیم نمیکرد
از اون روز ب بعد تو سکوت خودمم
آروم ترم
همش ب اینجا فکر میکنم
یک وقت خالی ک پیدا میکنم بلافاصله گوشی رو برمیدارم و سایت رو باز میکنم و فایل هارو یکی یکی با دقت گوش میدم و کامنت هارو میخونم بدون استثنا
بعد مینویسم و تحسین میکنم این خانواده رو
این استاد رو
این چنین خدایی رو
انگاری این سایت، سایت دوماه پیش نیس
شبا قبل خواب
صبحا قبل بلندشدن
و درهرلحظه
فقط اینجام و هردفعه هدایت میشم
هردفعه برام یک چیز جدیدی داره
انگاری کور بودم و تازه بینا شدم
نمیدونم چجوری بگم
کاش میتونستم توصیف کنم
و هربار بیشتر از قبل شگفت زده میشم
هربار بیشتر از قبل مات میمونم
هربار همینجوری اشکام میاد
نمیدونی چقدر خوشحالم
بعدازظهری ب یک تضادی برخوردم و میدونستم وقتشه چیزایی ک یاد گرفتم خودشون رو نشون بدن
مثل همیشه عمل نکردم
داشتم اذیت میشدم
نفس عمیق کشیدم و گفتم مبینا خودت میدونی داستان چیه و خودت میدونی داره چ اتفاقی میفته پس حواست باشه
آروم تر شدم
کارامو انجام دادم
سرم رو گرم کردم
دوباره یک موضوع دیگه پیش اومد ک باعث یادآوری شد و تشدیدش میکرد اما من کار خودمو ادامه دادم و گفتم خدایا تو اینجایی و من آرومم
تو هدایتم میکنی
پس هیچی جز این مهم نیس
داشتم با خدا صحبت میکردم ک یهو صدای گوشیم اومد
نمیخواستم برم سمتش
چون فک کردم پیامه و میدونستم خوندنش بهمم میریزه
2ثانیه نگذشته بود ک قلبم گف برو و نشانه است
باز کردم و پیام تو بود
ومن دوباره اشک ریختم
دوباره باورم نمیشد
الهی شکر
دوست دارم
اینجا و همه چیزش نعمته
نمیدونم چجوری باید سپاس گزار خدا باشم
فک میکنم تا صبح پتانسیل اینو دارم ک بنویسم
دوباره یک ردپای دیگه
یک کامنت دیگه
فک کنم کم کم دارم بزرگ میشم
بزرگترین توانایی انسان این هست که می دونه سرنوشتش دقیقا همون چیزی هست که میخاد و صلاح خدا برای ما آنچیزی است که با قلبمون میخواهیم
و کلید تحقق سرنوشت و صلاح ما، ایمان، شجاعت، جسارت و اقدام و عمل، بازخورد گرفتن، اصلاح کردن و پیش رفتن هست…
حدود یکی دو سالی هست که به نوبه خودم به این باور رسیدم که به تدریج این باورم بیشتر به من اثبات و تقویت میشه…
اما در دلم کوهی از نگرانی ها و استرس هاست که امیدوارم با یاری خداجون این هم به تدریج کمرنگ تر میشه..
این فایل خیلی به دردم خورد، خود خدا فرستاد واسم چون امروز ظهر یکی از مسائل به ظاهر حل شده پیشین به سطح آب سطل من رسید و اینبار با امید و آرامش و احساس بهتر پیش میرم…
به قول امام علی باید نفوس مثبت زد…
ممنون از استاد گرانقدر و خانم شایسته عزیز
همیشه خوب زندگی کنید…
به نام خدای مهربان
و باز هم یک قسمت بسیار عالی دیگه از سریال زیبای زندگی در بهشت
موضوع اصلی این قسمت عمل به ایده ها
اما من میخوام از نتیجه خودم در مورد عمل به ایده ها و هدایت خداوند بگم در مورد موضوعی که همین الان درگیرش هستم.
قبل از اینکه شروع کنم به صحبت کردن در مورد خودم میخواستم حس خودمو به سریال زندگی در بهشت بگم من با اینکه خودم دوره حل مسائل را تهیه نکردم اما حسم شدیدا میگه سریال زندگی در بهشت یک دوره عملی برای این دوره اموزشی است چون من خودم با نگاه کردن به حدود بیش از صد قسمت این سریال از نظر عملگرایی از زمین تا اسمان رشد کردم و همیشه با امید دارم به ایده هام عمل میکنم و نتایج ریز و درشت میگیرم
اما خودم…… من از قبل از عید تصمیم گرفتم برای مهاجرت گفتم خب اقا منی که عاشق مهاجرتم الان چی کا میتونم بکنم دیدم اقا من از بچگی عاشق این بودم که بورس تحصیلی بگیرم از این مهاجرت کنم . کلی چیز تجربه کنم اصلا من عاشق این کارم. گفتم خب حالا من باید چی کار باید درس بخونم برای ارشد دانشگاه سراسری قبول بشم که از یک دانشگاه معتبر ایران برم برای دکتری خارج. خب گفتم چی کار کنم رفتم یه دونه کتاب از 13 تا کتابی که برای ارشد میخوندم رو خریدم دقت کنیدها فقط یکی خرید یک ماه من این کتاب رو خوندم تند خوانی یاد گرفتم واقعا عالی داشتم میخونم گفتم خدایا من تلاش میکنم نتیجه با تو. بعد از حدود یک ماه هدایتی دوستانم گفتن با اشنا داریم خارج هستن خودشون هم برای دکترا رفتن من یهویی گفتم میشه من باهاشون یه صحبتب بکنم گفت اره چرا که نه
اقا باورتون نمیشه در عرض فقط چند روز من با دو تا دانشجوی امریکایی و کانادایی صحبت کردم میدونید چی شدددددد؟
دیدم اقا یه مسیر بهتر است این دوستان اونقدر عالی منو راهنمایی کردن که من یک سال زودتر به دانشگاه خواهم رفت و اصلا قرار نیست برای دانشگاه سراسری ارسترس بکشم و فلااان بلکه همون دانشگاه ازاد میرم خودشم از امسال میرم اگه سراسری میخواستم برم باید از سال بعد میرفتم و در این مدت میشینم برای ازمون ایلتس میخونم چیزی که هزاران بار مهم تر از نوع دانشگاه هست
و کلی هم فرصت های دیگه دارم و میتونم روی افزایش درامدم تمرکز اصلااااااا نمیدونید چه الهاماتی میاد که قبلا حتی نمیدونستم چنین چیزی میشه و فقط یه ارزو بودن .
البته این رو هم اضافه میکنم دوره فوق العادع عزت نفس در عملگرایی بسیار به من کمک کرده.
و خلاصه خدا رو هزاران بار شکر میکنم برای الهامات بسیار عالی
و سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم هستم.
مهری
به نام خداوند بخشنده گشایشگر
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته نازنین و همه دوستان قدرتمندم
راستش دیشب حال و احساس خوبی نداشتم .چراهای زیادی ذهنم رو پر کرده بود . به عنوان نشانه این قسمت از زندگی در بهشت برام باز شد .یعنی تا اون موقع شب اونقدر سرگرم کارهای روزمره بودم که فرصت نکردم نشانه ام رو باز کنم . وقتی فایل رو باز کردم دیدم 40 دقیقه هست . دیدم اصلا اون قدر حالم خوش نیست که بتونم کامل درکش کنم .کامنت منتخب رو خوندم ولی راستش چیزی نفهمیدم . الان صبح که از خواب پاشدم بعد از نوشتن فانوس دریایی نشستم به تماشای زندگی در بهشت . چقدر انرزی گرفتم . چون کلی باور مخرب و چراهایی که بیخودی ذهنم رو پر کرده بود رو تونستم جوابش رو بفهمم . همه اگاهی ها رو یک جا یادداشت کردم .خیلی بهم حال داد . بعد گفتم یک کامنتی هم بنویسم و حال و هوای خوب و عالی خودم رو به اشتراک بذارم و هم این که یک رد پایی از خودم به جا بدارم . وقتی کامنت مینویسم انگار یک تمرین عملی برای تثبیت این اگاهی ها دارم انجام میدم . خدایا هزاران و میلیاردها بار سپاس به خاطر وجود استاد و مریم بانو .بخصوص مریم جان که با عشق این اگاهی رو با ما به اشتراک میذارن .با فیلمبرداری حرفه ای و توضیحاتی که میدن . خیلی موارد پیش میاد که حتی از یاداوری اون مسئله فرار میکنم چه برسه که بیام و بیانش کنم . چقدر مریم نازنین ازت یاد گرفتم . چقدر ازت درس عزت نفس گرفتم . توضیحات استاد در انتهای فیلم چقدر موثر و بجا بود . بهم یاداوری کرد وجود هر تضادی در زندگی نشانه رشد و پیشرفت هست . نشانه این هست که من دارم بزرگتر میشم .به دنبال حل کردن اون مسئله باشم .ازش فرار نکنم ونترسم و های وهوی به راه نندازم . شاید در همین زمان حال اون تجربه ها به نظر مفید نیاد ولی وقتی من به ایده هام عمل میکنم و دنبال راه حل هستم ، ایده های زیادی رو امتحان میکنم باعث میشه من کلی تجربه و درس یاد بگیرم و کلی اعتماد به نفسم بالا بره و در اینده اون قدر بزرگ بشم که حل مسایل بزرگتر دیگه منو نترسونه بلکه با لذت و عشق با اونا روبرو بشم و فقط زندگی رو به معنای واقعیش زندگی کنم .
چقدر عالی بود این جمله که: آقاااا تلاشتون و اقداماتتون رو به هدف و رسیدن به نتیجه خاص گره نزنید.. نکته ای که پاشنه اشیل من هست . تازه دارم خیلی بهتر خودم رومیشناسم . کمالگرایی و دنبال نتیجه خاص بودن باعث میشه که من خودم رو از لذت های زندگی محروم کنم .
وقتی کامنت دوستان عزیزم رو خوندم تازه فهمیدم که روی باور فراوانی خیلی باید کار کنم . چقدر لذت بخش هست تحسین کردن و دیدن زیباییها . اونم با این دید که وقتی من تحسین میکنم دارم اون نعمت رو جذب میکنم . خیلی حال خوشی بهت دست میده
استاد ، مریم شایسته و همه دوستان عباسمنشی قدرتمندم از همتون سپاسگزارم .توی این سایت بهشتی من دارم زندگی به منش بزرگان رو یاد میگیرم . اونم نه با زجر واحساس بد .بلکه با عشق و لذت .
الحمدالله رب العالمین
سلام خدمت دوستان عزیزم و استاد گرانقدر و خانم شایسته مهربان
خدارو شاکرم که بیننده و شنونده این فیلم ها و تجربیات هستم
خدارو شاکرم که به من این فرصت داده شد تا با انسان های خوبی مثل شما آشنا بشم و ازشون چیز یاد بگیر
از استاد عزیز و خانم شایسته مهربان تشکر فراوان دارم من خیلی چیز ها رو آزمایش کردم و هیچ چیزی به اندازه فایل های شما نمیتونه و نتونسته تمرکز من رو بالا ببره و همچنین تمرکزم رو ببره به سمت زیبایی ها
این کلیپ ها آگاهی ناب هستند
آگاهی دسته اول و خالص
چقدر باغ و خونه شما قشنگه. حتی به بیننده احساس ثروت و غرور میده چه برسه به شمایی که دارید اونجا زندگی میکنید
من بسیار خوشحالم ازینکه استادی دارم که در بهترین مکان بهترین منزل رو دارن
من عاشق مرغ و خروس های شما هستم
من همیشه از ارتباط با هرگونه موجود زنده ای ترس داشتم و نمیتونستم نزدیک بشم بهشون با استمرار توی دیدن سریال زندگی در بهشت و دیدن رابطه عالی خانم شایسته با حیوانات دوس داشتنی شون یاد گرفتم که یک زن هم میتونه با حیوانات ارتباط خوبی بگیره و بهشون عشق و احساس بده و خودش هم لذت ببره چون همیشه فکر میکردم یک خانم با کلاس لزومی نداره با موجودات ارتباط بگیره و اصلا کار با کلاسی هم نیس و برخلاف اینکه این کارو خیلی دوس داشتم همیشه ترسیدم و نزدیکشون نشدم
خلاصه اینکه الان تصمیم گرفتم برم چند تا جوجه خوشگل بگیرم و تو حیاط و اتاقک کوچیکی که دارم توی حیاطمون پرورش بدم تا با اینکار تمرین فایق اومدن بر ترس هم کرده باشم
خانم شایسته شما خبلیییی خوبید
من از شما کلی چیز یاد میگیرم
خیلی مسایل بوده که همیشه فک میکردم یک خانم باید اینطوری باشه و خودم رو بهش ملزم میکردم با دیدن شما یاد گرفتم باید خود خود واقعیم باشم
یکی از رویاهای من هم این است که دوستانی داشته باشم قابل اعتماد و خوب که بتونم در کارهام ازشون کمک بگیرم
وقتی میبینم آقای لری اینقدر با شما مهربون و شما هم چقدر بهش اعتماد دارید که حتی در نبودتون وارد خونتون میشه خیلی حس خوبی بهم دست میده
این بخاطر این هست که نگاهتون به زندگی و افراد و البته خودتون از روی صلح هست و جهان هم این صلح و اعتماد رو به شما برمیگردونه
باورهای شما بسیار قدرتمند هست و این باورها شمارو قوی تر از همیشه میکنه
وقتی خانم شایسته میگن من از استاد یاد گرفتم که تجربه کنم و وارد حل مسئله بشم. استاد میگن من خودمم تازه مشکل داشتم تو این قضیه
من نتیجه گرفتم همه ی آدم ها حتی استاد حتی خانم شایسته میتونن ی جایی تو ی باوری ضعف داشته باشن فقط مهم کجاست؟ مهم اینه که بپذیرن و بدونن باید قدمی براش بردارن
من هم توی خیلی باورهام ایراد دارم و از شما یاد گرفتم که باید قدم بردارم و سینه سپر کنم برای تغییرشون
باید بیشتر ازینا تجربه کنم و خودم رو از تجربه ی مسائل قشنگ زندگی محروم نکنم
نگران مسئله نباشم
بنظرم مسائل همیشه هستن و ما فقط باید شیوه حل اونهارو یاد بگیریم
ممنونم از همه دوستان و همراهان و آسمان و زمین و ذره ذره اتم ها و مولکول هایی که کمک کردن من امروز اینجا در این سایت باشم آگاهی بگیرم و بتونم بنویسم
سپاس گزارم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
در پناه خدا
سلام
این قسمت برام خیلی جالب بود از منظر قانون
وقتی دیدم داخل چرخهای تراکتور رنگین کمون قشنگی تشکیل شده خیلی برام هیجان انگیز بود از این نظر که ، رنگین کمون برای تشکیل به قطرات اب و نور خورشید نیاز داره و این یه قانونه و فرقی نداره این شرایط کجا مهیا بشه توسط کی انجام بشه نتیجه یکسانه و قانون همیشه عمل میکنع چه لای چرخ تراکتور استاد چه در اسمان چه هر جای دیگه ، و دقیقا همینه شما فرقی نمیکنه کی باشی و چی باشی هر ورودی ای یک نتیجه ی مشخص رو داره، قانون خیلی برام بیشتر جا افتاد.همه چیز کاملا منطقیه واقعا کی میتونه انکار کنه؟وقتی قوانین خداوند برای رنگین کمون و قطرات اب و هر چیزی صادقه با یکم دقیق شدن تو زندگیمون میبینیم برای ما هم صادقه
هرجا حس رهایی و حس خوب و راحتی خیال داشتیم همه چیز عالی پیش رفته و همونی که خواستیم شده و هرجا استرس داشتیم در اضطرار بودیم و حس بد داشتیم همه چیز بدتر شده . فقط کافیه قانون رو یاد اوری کنیم فقط کافیه بدونیم همه چیز قانون داره همه چیز رو حساب کتابه ،من همیشه قبل اشنایی با این قوانین وقتی ایه ی هیچ برگی بدون اذن خداوند نمیفته رو میشنیدم استرس میگرفتم میگفتم خب اگ خدا اذنش رو داد چی ههههه
ولی بعد اشنایی با استاد و خدای جدید و قانونمندم و توحید فهمیدم خدا تاس نمیندازه اذن خداوند همون قانونه الله قانونی که با دقت هر چه تمام کار میکنه و فهمیدم مفهوم اون ایه یعنی خارج از قوانین الله هیچ اتفاقی رخ نمیده اگر خوشبختی و سعادت و خوشحالی رو میخوای در مسیر اون حرکت کن و خلاف اون کاری نکن و فهمیدم تمام ایات قران و محصولات و فایل های دانلودی و خط به خط اموزه های استاد تلاشی برای تغییر شخصیت منه برای اینکه بتونم با حال خوب با راحتی خیال و رهایی زندگی کنم تا بتونم در خط قانون الله عمل کنم ،انگار همه چیز تو ذهنم دسته بندی شد
ایمان اوردن به خداوند یعنی ایمان اوردن به این قانون خداوند میگه تو نشانه های حیات دقیق بشین و تفکر کنین چون میتونین بیشتر ایمان بیارین به این قانون چون بیشتر مطمعن میشین وقتی هم انقد مطمعن باشین ناخود اگاه تسلیم میشین
یاد مثال استاد افتادم که وقتی میخوای اب هویج بگیری تو میدونی داری هویج میریزی تو دستگاه قانون اینه که بهت اب هویج بده نگران نیستی که یوقت اب سیب بیاد بجاش
یا تو مدرسه میدونی همه ی نمره هات بیسته و معدلت بیست شده نگران نیستی یوقت بجای شاگرد اول شاگرد اخر بشی چون ایمان داری
باید انقد این نشونه هارو ببینیم تا ایمان بیاریم هر روز ایمان بیاریم و انقدر برامون عادی بشه که تسلیم بشیم و این یعنی مسلمانی
خدایا شکرت بخاطر این اگاهی های نابی که جاری کردی باید خودم هر روز این کامنت رو بخونم
چقدر زیبا و از دل نوشتید عزیزم
خیلی خوشحالم ازینکه درین سایت دوستی دارم اینقدر جزئی و زیبا نگاه میکنه و اینقدر خوب قانون رو در جایی میبینن و نگاهش به قرآن و زندگی عوض شده
من هم دارم تمام سعیم رو میکنم بیشتر و بهتر ببینم و با دقت بیشتر به هر چیزی نگاه کنم و ازش درس بگیرم
لذت بردم از نوشته شما
پیروز باشید
سلام زهرای عزیز
ممنون از کامنتت
باعث شدی بیام و این متنم رو بخونم الان فهمیدم اینکه استاد میگه هرچه کنی به خود کنی یعنی چی
من الان از فضای سایت کمی دور شدم خیلی سعی دارم دوباره برگردم به اون روزهای قشنگ که ثانیه به ثانیه صدای استاد میپیچید تو گوشم و امروز نشانه های واضحی دیدم و این کامنت رو هم جزیی از همونا میدونم،جالبه که وقتی داشتم کامنت خودمو میخوندم انگار اون موقع واسه الانم نوشته بودم انگار مخاطبم رویای الان بود و این واقعا حالمو خوب کرد،رویای توحیدی و هم فرکانس با استاد داره این حرفارو به رویای فراموشکار ومشرک میزنه و واقعا هم درس گرفتم
خدایا کمکم کن دوباره وارد مسیر بشم
سلام
منتظر حضور و نوشتن شما هستم،من مطالب عالیتون رو پیگیری میکردم و از دید توحیدی شما لذت میبردم ،مطالبتون واقعا خیلی قشنگ منو به زیباییها هدایت میکرد
فاذا فرغت فالنصب و الی ربک فارغب
ممنون که مطالب توحیدیتو ادامه میدی
سلام دوست عزیز
همین الان که یه تلنگر باعث شد بیام تو سایت باید این پیام رو میدیدم!!!
خیلی ممنون خیلی لطف دارین
همین دو ثانیه پیش تصمیم گرفتم بیام تو سایت چیزی بنویسم و حال خوبم بگم و کجا بهتر از اینجا!!!
خلاصه بگم چندسال قبل بود که رویای مادرشدن رو داشتم و دقیق به فاصله ی یک ماه بعد از اشنایی با راه توحید و خداوند و استاد عزیز الهیم خدا بهم یه دوقلو داد الان مدتیه درگیر دوقلوهای نازم هستم و کمتر میام تو سایت ولی خوشحالم که با اموزه های استاد تونستم شخصیتم رو عوض کنم و تا حدودی تو مسیر بمونم میخوام این جمله ی استادو بگم که اگر خدارو باور کنی برات همه چیز میشه الان به شکل دوتا پسر بچع ی ناز و خوشگل وارد زندگیم شده و خداروشکر میکنم
استاد عزیزم دستت رو میبوسم
سلام خانم محمدیان
چقدر خوشحالم که لطف خدا در زندگی شما تجلی پیدا کرده و نعمتهاتون بیشتر شده .خدایا هزاران بار شکرت که هم فرکانسی توحیدی ام رو که همیشه مطالب عالی مینویسه رو اینقدر خوشحال میبینم و باز هم خدایا شکرت که تاییدی بر خواسته های من شد.دوست عزیز 11 سال پیش لطف خدا به ما هم دو قلو بخشید،2تا دختر گلی که الان 11 سالشونه وهمیشه بابت داشتن دو قلو هام و دختر بزرگم از خداوند شاکرم.یه کم صبر میخاد که شما دارید،لحظه لحظه اش رو قدر بدونید و بزرگ شدنشون رو ببینید .”اگر خدارو باور کنی برات همه چیز میشه” خدایا شکرت
سپاسگزارم از همه نوشته هات و تقسیم حال خوبت با ما و پیامی که به ما دادید
سلام رویا جان
امروز وقتی توی ایمیل هام دیدم که کامنت جدید گذاشتی، اول از همه با خودم گفتم ببینی بچه رویا به دنیا اومده یا نه؟
و الان که دیدم نوشتی دوقلو دار شدی خیلی برات خوشحال شدم
مادر شدنت رو تبریک میگم
احساس میکنم ما به معنای واقعی کلمه یه خانواده رو توی این سایت تشکیل دادیم