سلام .
وقت همگی بخیر.
خیلی خوشحالم الآن که دارم قسمت ۱۱۸ سریال زندگی در بهشت رُ می بینم.
خیلی خیلی ممنو ن استاد که لیست کردن کارها رُ یادمون دادید و این نرم افزار فوق العاده و انگیزه بخش رُ معرفی کردید. آخه من از یه قسمتی از صحبتهای شما برداشت اشتباه کردم؛ یعنی فکر می کردم شما اصلا برنامه هاتون رُ یاد داشت نمی کنید و بر اساس الهاماتتون در هر لحظه تصمیم می گیرید که چه کاری رُ انجام بدید یا از ادامه اش دست بردارید اما حالا متوجه شدم که باید دقت کنم و برداشت خیلی دُرُستی از صحبتهای شما داشته باشم.
این نرم افزار خیلی میتونه به من کمک کُنه برای اینکه ذهنم رُ مشغول به خاطر سپُردن کارها نکنم.
آخه وقتی به یاد داشتنن کار ها رُ به یه نرم افزار میسپُری خیالت خیلی راحت تر از اینه که به ذهنت بسپاریشون؛ و از ذهنت برای کارهایی که خوراکشه بهره میگیری مثلا تجسم .
به محض این که قسمت قبلی _که استاد این روش و نرم افزار رُ معرفی کردند رفتم دانلودش کردم اما نتونستم از اون قابلیت مربعی و تیک زدنش استفاده کنم و بی خیالش شدم و گفتم حتما اشتباه دانلود کردم.اما الآن که این فایل رُ پلی کردم و صفحهی گوشی رُ در دستان پر برکت خانم شایسته ی عزیز دیدم سریع فایل رُ استپ کردم و رفتم سراغ نرم افزار در گوشیم و یه لحظه فکر کردم که حذفش کردم اما نکرده بودم و بازش کردم و دنبال اون قسمت گشتم و چند تا از برنامه های پیش رو رُ یاد داشت کردم؛
◻ دیدن فایل قسمت ۱۱۸ سریال زندگی در بهشت.
◻ دیدن فایل جلسه ی دوم قدم سوم و نوشتن کامنت(آخه الآن روز سومه که روی جلسه دوم قدم سوم استُپ کردم و چون تعهد دادم تا فایل تصویریش رُ کامل ندیدم و براش کامنت نذاشتم جلسه ی سوم رُ دانلود نکنم .
◻ دانلود فایل جلسه ی سوم قدم سوم.
◻ دو ساعت مطالعه ی حقوق مدنی.
◻ بستن قرارداد شفته برداری و شفته ریزی با صاحب دستگاه بیل مکانیمی .
◻ گرفتن نقشه ی ساختمان از دفتر مهندسی طراحی و تائید آن از شهر داری.
◻ پی گیری روند ثبت نتیجه ی نقشه برداری از زمین در سامانه ی مربوطه.
و ….. و … و ….
خیلی خیلی چیز یاد گرفتم از این دو جلسه ی اخیر سریال .
اخه من کار ها رُ خیلی آسون نمی گرفتم.
فکر می کردم که هدف داشتن یعنی هدفهای خیلی خیلی بزرگ و شاخ ؛ آخه پسر خوب اگه همین یاد داشت ها هدف نیست پس چیه؟؟؟ اصلا آخه مگه میتونی قبل از اینکه همین هدف های کوچیک رُ تیک بزنی بری سراغ هدفهای بزرگ تر که بخواهی تیکشون بزنی؟؟؟؟
خیلی خیلی ممنونم استاد عزیزم که در کنار ما هستید.
خدایا ممنونم از اینکه در جهانی زندگی میکنیم که قوانین بدون تغییری بر ان حاکم است.
خدایا سپاسگزارم.
وایی خدای من چه ایده هایی، چه ابزاری، چه راهِ حلهایی؛فقط کافیه به تضاد بخوریم تا سفارش بدیم و برامون بفرستند در مورد پتانسیل لیفتراکی تراکتور صحبت می کنم و این تضاد ها در هر زمینه ای وجود داره دیگه. چه قدر جالب قبل از این ( یه ربع قبل) داشتم فایل روزِ چهلُ شِشُم روز شمار رُ می دیدم و از شنیدن اون شعر و کامنت نوشتن براش لذت می بردم.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
وایی خدای من ، چه قدر برق میزنه این خوش رکابمون انگار نَه انگار دو بار غرق در گِل شده بوده ( البته نمیدونم که این فایل قبل از اون قسمت ضبط شده یا بعد).
وایی خدای من عاششششششششششششقتم استاد چه قدر این لحن زیبا تون رُ دوست دارم بند انگُشتی مون رُ بردن. بُردن واقعاً؟؟؟؟
وایی خدای من چه آگاهی هایی در هر زمینه؛ نمیدونستم پرنده های شماری هنگام شکار (شیرژه) بال نمیزنند.
خدایا شکرت از این همه آگاهی.
وایی خدای من چه چراغهای خُش فُرم و خوشگلی داره این خوش رکابمون. به نظر من که به غیر از سانتافه از هر خودرویی خوشگل تر میان ( شاید هم من ماشینهای شیک ندیدم هان؟؟؟؟؟؟)
خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
خانم شایسته زود باش؛ داره با راهنما اشاره میکنه که بیا سوار شو بریم؛ خُب برو دیگه.
لیست کارها امروز با هدایت الله؛ چه عنوان زیبا و توحیدی.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
وایی خدای من چه اتیشی؛آتیشی به پا کردیییییییییییییییییی.
انرژی بود دیگه ، نَه به وجود اومد نَه از بین رفت ؛ فقط از حالتی به حالت دیگه تبدیل شد ( این انرژی (کار تُن) جامد بود اما فرکانسهای ما حالتی دیگه ؛ کارتُن تبدیل شُد به گرما و خاکسستر و فرکانسهای ما تبدیل می شوند به اتفاقاتِ خوب یا بد
وایی خدای من چه انعکاس زیبایی از چراغ های خونه در آب می بینم.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
وایی خدای من چه امکاناتی .چه آپشنهایی داره ایندر بازکن اتوماتیکمون. خوش به حال جوجه هاو مرغها.
آخه چه الهاماتی امروز دارم همه چی رُ ربط می دم به هم. اون از اون آتیش و انرژی این هم از این دربها که ما هم میتونیم برای ورودی هامون همچین دربهای اتوماتیک یا دستی بگذاریم که هروقت ورودی های نا مناسب رُ تشخیص داد درب رُ ببند و این رُ یا از روی احساس بد میتونه بفهمه یا از چیز دیگه ای . که درب دستی مثل اوایل کار که ما داریم روی ذهنمون کار میکنیم و با ید آگاهانه سعی کنیم ورودی های مناسب داشته باشیم و درب اتوماتیک مثل زمانی که ما روی خودمون کار کردیم و از روی عادت و تکرار زیاد نا خود آگاه به نکات مثبت توجه می کنیم و خیلی لازم نیست که برای منترل ذهن مثل اوایل کار تلاش کنیم.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت از این همه قوانین بدون تغییرت.
وایی خدای من چه احساسی داره این تیک زدن اهداف.
وایی خدای من استادم چه با احترام و روی خوب به خانم شایسته میگه که: نَه این طور نیست که لیستمون تمام بشه هر روز و لحظه میتونه بهش اضافه شه و واقعا حواسشون بود و خوب گوش می دهند به حرفه های عزیز دلشون و از اینجاست که می فهمیم استاد همینجور بی خودی حرفی نمیزنه و اونجایی که ایده ها و صحبت های عزیز دلشون رُ تائید و تحسین می کنند واقعا قابل تحسین و درست بوده.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
امید وارم در پناهِ اللهِ یکتا شاد ، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
خدا نگهدار.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD486MB31 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ(44 نمل)
به او گفته شد: «وارد ساحت کاخ [پادشاهى] شو.» و چون آن را دید، برکهاى پنداشت و ساقهایش را نمایان کرد. [سلیمان] گفت: «این کاخى مفروش از آبگینه است.» [ملکه] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم کردم و [اینک] با سلیمان در برابر خدا، پروردگار جهانیان، تسلیم شدم.»
=======================================================================================
نشانه ی امروز من به تاریخ 17/8/1403
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستان عزیز و توحیدی من،مقیم در غار حرا
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
الهی که حال دلتون عالی باشه،غرق احساس عمیقِ خوشبختی بی قید و شرط باشید و سوار بر فرکانس توحید
این قسمت از دیوار غار حرا رو،یک صفحه از دفتر مشقم قرار میدم و برای اعراض از نجواهای ذهن و کنترل کانون توجه و حفظ فرکانس سپاسگزاری و روحیه ی تسلیم پذیری در برابر جریان هدایت،برای خودم مینویسم.
همین الان یک دریای آروم نیلی رنگ رو جلوی چشم هام میبینم که انتهاش وصل شده به آسمون آبی سفید…موج ها آروم و رها به سمت ساحل میان و برمیگردن و یک وقتایی هم چندتا پرنده از جلوی دید من رد میشند….نیلا نیکا بعد از نوشتن مشقشون مشغول دیدن برنامه کودکن،ناهارشون روی اجاق گاز در حال پخته،منم ناهار طبق قانون سلامتی دارم،از صبح کلی خونه رو تمیز کردم،طبق عادتم دکور مبل ها و میز ناهارخوری رو تغییر دادم تا دوباره انرژی خونه رفرش شه…همون موقع که مشغول جا به جایی بودم،ذهنم نجوا میکرد فردا میخوای برگردی!واجبه این کارا؟!منم بهش گفتم از الان تا فردا کلی وقته …کلی زمان دارم از خونه ی قشنگم لذت ببرم….HOME…SWEET HOME…
دوستش دارم این خونه رو…در و دیوارش منو یاد خدا میندازه…جلوی در همین خونه زانوهام کنار چمدون هایی که بسته بودم تا بزارم برم جلوی خدا خم شد…از فردای همون روز خدا محکم بغلم کرد و گفت دیگه نمیزارم آسیب ببینی،تو فقط توی بغل من بمون….توی همین خونه،من صدای استاد عباسمنش رو برای اولین بار شنیدم…تو همین خونه من قرآن خوندن رو شروع کردم …همین جا من عاشق و سرگشته ی قرآن شدم….تو همین خونه ساعت ها وقت میزاشتم و فقط و فقط به صدای استاد گوش میدادم….همسایه ی همین خونه بود که از همسرم پرسیده بود خانومت داره برای دکتری میخونه؟!چی داره گوش میده هر روز و هر شب؟!همین جا…تو همین حال…بعد ازشیفت اومده بودم،خسته بودم…از خدا پرسیدم خدایا چی کار کنم وضعیت مالیم بهتر بشه…تو خواب و بیداری صداشو شنیدم برو ماشینی که تو سایت ثبت نام کردی رو پسش بده و باهاش وامت رو صاف کن…تو همین خونه بود که بهم الهام کرد بچه هاتو بفرست پیش پدر و مادرت،بهش گفتم خدایا کجا بفرستم بچه هامو؟!من انتقالی ندارم که…میگفت بهم اعتماد کن،تو فقط بهم اعتماد کن …چه روز ها و شب هایی قبل شیفت…بعد شیفت …همینجا،روی همین میز و صندلی…کامنت مینوشتم…چقدر رد پا از خودم به جا گذاشتم…چقدر نقطه های آبی پربرکت برام میومد…با هرکدومشون روحم پر از نور میشد…تو همین خونه دونه دونه دوره هارو با عشق خریدم…با دقت گوش میکردم،با خودکارهای رنگی مینوشتم…یادمه یک بار از الگو های تکراری تو روابطم بازم شکسته بودم و قلبم به درد اومده بود ..رفتم سر پنجره ی خونه باهاش حرف زدم…گفتم ببین دلم گرفته…ببین قلبم شکسته،کجایی خدا؟!اگر صدامو میشنوی یک چیزی بگو …ساعت 2…3 شب بود …تاریک…پرنده پر نمیزد…همون لحظه یک ماشین رد شد..یک آهنگ بلند گذاشته بود،به زبون مازندرانی…من فقط همین جمله ش رو شنیدم:گریه نکن،مِن تِسه میرمه…یعنی گریه نکن من برات میمیرم….وای خدا …دیگه خنده و گریه م باهم قاطی بود…گفتم خدایا قربونت برم،خودم برات میمیرم،خودم جانت میشم،مرسی که منو میبینی،مرسی که حواست بهم هست …تو همین خونه برای روابطم ازش طلب هدایت کردم،همینجا بهم گفت دوره ارزش تضاد رو بخر…همینجا…حتی یادمه کجا نشسته بودم دوره رو خریدم…چه اتفاقاتی بعد گوش دادن به اون دوره رخ داد…همه ش عجیب غریب…همه ش معجزه آسا …بهم گفت توی ذهنت کویرت رو رها کن …بیا روی دوش من بشین،بقیه ش با من …من گفتم چشم خدا،هرچی تو بگی،چرا بهت چشم نگم وقتی تموم زندگیم از آن توعه،سلول به سلول تنم از آن توعه،روحم از آن توعه،چرا به حرفت گوش ندم؟َچرا ایمان نشون ندم؟َچرا بهت توکل کنم؟!
من هیچ کار براش نکردم….ولی اون منو گذاشت روی دوشش برد گرگان…بعدشم با یک قدم بزرگ منو برد به جزیره ی کیش…من روی دوش خدا،بزرگ شدم…رشد کردم…توحیدی تر شدم…عاشق تر شدم…سرگشته تر شدم…
خدای قشنگم،خودم دور سرت میگردم،خودم قربونت میرم،خودم جانت میشم،خودتو از من نگیر هیچ وقت،من بدون هیچی نیستم،من بدون نمیتونم قدم از قدم بردارم،من بدون هیچی بلد نیستم،خدایا من هرچی دارم مال توعه….خدایا هر نتیجه ای داشتم تو برام رقمش زدی،تو قلب هارو برام نرم کردی،تو راه هارو برام باز کردی،تو مسیر رو برام روشن کردی،خدایا تو حتی پدرمم در اختیار خواسته های من گذاشتی،پدری که من حتی میترسیدم به چشم هاش نگاه کنم،الان گوش به فرمان منه،خودش رو در خدمت من و دخترام گذاشته،خدایا تو توی قلب همه عشق منو گذاشتی،نمیدونم چرا همه با من خوبن،همه دوستم دارند،همه باهام مهربونی میکنند،خدایا تو نباشی هیچ کس منو دوست نداره،خدایا تو نباشی من دار و ندارم میره،خدایا تو نیلا نیکا رو دست بهترین معلم کلاس دوم سپردی،تو این بچه هارو انقدر منعطف و عاقل تربیت کردی من که بالاسرشون نبودم،تو بزرگشون کردی خدا،خدایا تو منو کارمند خودت کردی بهم کارت بانکی دادی و شارژش میکنی با عزت و احترام،خدایا تو بهم عزت دادی،تو اسممو بالا بردی،توبارهای سنگین رو از روی دوشم برداشتی،تو برای من همه کار کردی.
خدایا منو ببخش که درگیر نجواهای ذهنم میشم و یادم میره قدرت تورو،یادم میره از کجا به اینجا رسیدم،یادم میره تو چقدر بهم نعمت دادی،یادم میره چقدر زندگیم تغییر کرده …
خدایا شیطان قسم خورده منو از سپاسگزاری تو در بیاره،بنده ت ضعیفه خدا،بنده ت عجوله خدا،بنده ت فراموشکاره خدا،خودت گفتی برای هدایت و کمک من،تو کافی هستی،تو بیش از کافی هستی خدا،تو خیلی خیلی بیش از کافی هستی…من دوستت دارم باشه؟!خیلی دوستت دارم.خیلی خیلی خیلی دوستت دارم.
ممنونم که باز هم بهم اجازه دادی بنویسم،ممنونم که دستمو گرفتی و داری تاتاتی راه میبری منو،خدایا من بلد نیستم راه برم،منو بزار روی دوشت …خدایا من بنده ی ضعیفت که قدرت خلق یک مگس هم نداره…تو داری کیهان رو مدیریت میکنی…تو دست منو بگیر.تو کمکم کن،تو مراقبم باش.
من به هر خیری که از سمت تو به من برسه و من رو بهت نزدیکتر کنه،فقیرم.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دائم گل این بُستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی
ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
وِی یادِ توام مونس در گوشهٔ تنهایی
در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی