سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 18

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آرزو جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 537 روز

    سلام ب استاد عزیزم و مریم جان

    چقدر فایل های شما ب من احساس خوب میده و من را چقدر آگاه تر میکنه خدا رو شکرت

    دیروز استاد منم خودم خیلی توجیح میکردم من ی سالن دارم کارم را عالی انجام میدهم ولی بعضی موقع ها خودم دست کم میگیرم و از همه کمتر میبینم در صورتی که کارم عالی نسبت ب بقیه ولی اون ترسه یا اون توجیح کردن خودم همیشه ی یکم من را عقب می انداخت مخصوص موقعی که ی نفر همکار من باشه شاید کار من از اون هم بهتر باشه ولی با چشم هم میدیدم که کارم بهتر ولی بهونه های دیگه مغز برام میاورد اون مسخره ات میکنه کارت بد میشه و من جلوی ترس ها وایمیستادم و میگفتم کارم بهتر اون هستش داشتم میدیدم که بهتره ولی نمیدونستم این ی ترمز دیروز جلو همکارم زدم وعالی شد خدایا شکرت

    منم ی ترمز دیگم همین استخر رفتنه که منم باید کار کنم روی خودم

    خدایا شکر چقدر احساس خوبی من با ترس ها کنار بیام و جلوی اونا وایسم خدا رو صد هزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سید علی منافی قرابائی گفته:
    مدت عضویت: 1135 روز

    سلام وقت بخیر

    یه فایل توی این ساین الهی بهم بگید که آدم نگاه کنه توش یه مطلب مفید پیدا نکنه آخه چقدر خوبه اینجا خدایا شکرت خدایا صدهزار مرتبه شکرت خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم ازت خدایا بخاطر این مسیر فوق العاده شکر استاد عزیز خانوم شایسته نازنین تریلیون تریلیون خیروبرکت و ثروت و سلامتی هر لحظه جاری بشه در زندگیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    خدایا شکرت برای وجود آزادی در زندگیمون

    نعمت آزادی با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست

    بیشتر ماها به خاطر افکار و باورهای محدود کنندمون به خیلی از جیزها چسبیدیم که آزادی مارو میگیرن

    ما به اون چیزها چسبیدیم درحالی که اون باورها واقعیت جهان نیست بلکه باورهای محدود کننده ماست

    مثل قانون سلامتی

    خیلی از افراد به چیزایی توی سبد غذاییشون چسبیدن که ضررش بیشتر از خیر هست براشون

    و اینگونه آزادی رو از خودشون گرفتن

    توی روابط

    توی ورودی مالی

    سلامتی

    شادی

    انجام دادن کارها

    هیچکدوم کار خاصی نمیخواد بلکه کافیه

    ما از یکسری باورها و افکار محدود کننده رها بشیم به واسطه کنترل ذهن که استاد عزیزم دارن به ما آموزش میدن

    آبتنی کردن توی دریاچه آب شیرین

    توی فضای باز آسمون آبی ابرهای پفکی وسط جنگل چه کیفی میده مخصوصا دمای آب متعادل باشه

    من عاشق آب تنی کردن توی چشمه آبم

    از خداوند میخوام منو ببره به یه چشمه آب شیرین وسط دریاچه در بهترین زمان و بهتزین مکان

    میخوام با لباس های راحت توش آب تنی کنم

    توی جنگل قدم بزنم و عطر جنگل رو بشنوم صدای دارکوب صدای پرنده ها جریان آب

    منم مثل خانم شایسته میفهمم که خیلی از ترس هامو دارم توجیه میکنم وقتی توجیهشون میکنم دارم بهشون پرو بال میدم و واقعیشون میکنم

    تمام تلاشم اینه با ورودی های مناسب که فایل های استاد باشه برم توی دل ترس هام یا اینکه میترسم حرکت کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 622 روز

    به نام خداوند زیبایی‌ها

    در ادامه قسمت قبل ، در قفس. رو که باز کردیم پرنده‌ها مثل میگ میگ به سمت آب حمله کردند و ازادی یکی از بزرگترین نعمته هاست که سپاسگذار باشم

    چقدر لحظه پریدن تو آب با گوشی زیبا بود به چه منظره ای . تجربه ی زیبایی از قاب دوربین بود ، دیگه جایی نمونده که نریم تو پرادایس.

    یه نکته بسیار خوبی که داره این سریال علاوه بر نمایش عمل به قوانین استاد ، خانم شایسته عزیزه که در این مسیر حرکت میکنه و خیلی تغییرهاشون با سریال همراه است و لمس شدنیه و من قلبلا درک میکنم و خیلی یادگرفتم .

    اون‌موج های ریز روی اب ، با اسمان ابی و ابرهای پنبه ای و این جنگل واقعا بینظیره

    خیلی پنداموزه که شما با خانم شایسته هر روز یه زمانی را می‌گذارید و به صحبت یا فکر کردن در مورد قوانین می‌پردازید

    من اینو فهمیدم که ذهن خیلی توجیه گر هست و در هرکاری ترس ها و مسائل رو یاداوری میکنه.

    همیشه وقتی ترسیدم و حرکت کردم اون ترس فهمیدم واهی بود و لذت رو نصیبم کرده و وقتی برم داخلش یادمیگیرم و باهاش راحت میشی. تو زندگیم فهمیدم حرکت مهمه . نه استعداد

    شجاعت این نیست که نترسی ، شجاعت اینکه که بترسی و حرکت کنی

    من در تمام کارهایی که یاد گرفتم اولش توجیه داشتم ولی وقتی به هر دلیلی رفتم داخل ،کارام راحت تر شده مثل لذت رانندگی و الان هم میخوام ترس هایی که دارم رو لیست کنم و یکی یکی با تکامل اجرا کنم. میخوام توکل رو در عمل اجرا کنم. میخوام تجربه کنم و خودمو رها کنم از بندها

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    لیلی کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2118 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد و مریم بانو و همگی

    پرادایس رو دوست دارم زمین به این بزرگی و سرسبزی و با همه درخت و دریاچه آب شیرین وسطش و کلبه زیبای روی آب

    حس خیلی خوبیه تماشای این مرغ و خروساها وقتی در لانه شون رو باز میکنی چه پروازی میکنن به سمت دریاچه

    استاد اون موقع که توی قانون سلامتی نبودین چقدر معلومه انرژی و توان حالا رو نداشتین شکر خدا حالا پر انرژی و قوی و سرحال و نیرومندین من شما رو تحسین میکنم

    دریاچه زیبا با موجهای سطحش و درختهای سبز اطرافش و آسمون قشنگ و ابرهای نرم و سفیدش و سکوت و آرامشی که همه جا هستش و پریدن توی آب دریاچه با ورژن جدید قالی سلیمان خیلی حال میده

    حس نشستن روی قالی سلیمان توی آب که باعث شده بمونی روی آب و خنکی آب که به بدنت میخوره ودیدن آسمون و درختها از توی آب حس خوبیه

    استاد من از شما و مریم بانو ممنونم که همه جای پرادایس حتی زیر خونه و رو به ما نشون دادین همه جاش قشنگه ازتون سپاسگزارم

    استاد چه نعمت بزرگی یه همسری و عزیز دلی کنارت باشه که همش رو مورد قوانین حرف بزنی و از زیباییها بگی و نکات مثبت رو یاد آوری کنی خدارو شکر

    تماشای موجهای آب از توی دریاچه قشنگتره چقدر آب خنکه چه حس خوبی داره چقدر خنکه خدایا شکرت

    بله استاد ترس و تنبلی شرک ونگرانی باعث میشه آدم برای عمل نکردن همیشه یه توجیهی بیاره خدایا هدایتم کن راه درست رو انتخاب کنم و کمکم کن پا روی ترسهام بزارم و از همه این زیباییها لذت ببرم من دلم میخوا لذت ببرم از شنا کردن و رفتن توی آب من دلم میخواد لذت دوچرخه سواری رو تجربه کنم من دلم میخواد لذت مهاجرت رو تجربه کنم خدایا من دلم میخواد لذت تنهایی مسافرت رفتن رو حس کنم خدایا من دلم میخواد لذت تنهایی کوه رفتن رو حس کنم و….

    خدایا هدایتم کن خدایا هدایتم کن خدایا هدایتم کن

    سپاسگزارم برای بودن در این سایت که باعث شده خودمو بشناسم و خدا رو بشناسم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2147 روز

    بخش دوم

    تجربه من از رانندگی

    استاد من کلا از رانندگی با سرعت بالا میترسم

    و خودم توی شهر ک رانندگی میکنم بیشتر از دنده سه نمیرم

    و همین ترسم هم باعث شده با اینکه ماشین خودم رو‌دارم ولی شهرهای اطراف رو که مثلا 20 دقیقه تا نیم ساعت فاصله داره رو نرم

    و اویزون همسرم باشم ببینم کی وقت و حوصله دارم من ببره

    و همنطور وقتی میرم ‌خونه مادرم تهران

    ترس از رانندگی تو تهران رو دارم

    نکنه تصادف کنم

    اکه تصادف کردم پولش از کجا بیارم

    و باز همینم باعث شده که گاهی ماشین تو پارکینگ و من باید تا عصر منتظر بمونم تا خواهرم بیاد و ببرمون بیرون

    بهانه ام : من ادرسها و خروجی ها رو بلد نیستم

    قلق ماشینتون نمیدونم

    بچه هام حواسم پرت میکنن

    من حوصله رانندگی ندارم

    گواهینامه ام‌رو‌جا کذاشتم

    باعث شده که ی وقتایی تو سفر خودم از یسری لذت ها محروم کنم و معطل و‌وابسته به کسی باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2147 روز

    بنام خدا

    استاد عزیزم سلام

    من دو‌روز پیش فایل حجاب رو‌دیدم و

    فایل 196 رو سایت ب عنوان فایل بعد ب من پیشنهاد داد

    عکس فایل خرید بود

    و منم عاااشق خرید

    عاشق اینم‌که چرخ دستی هول بدم و میون لاینهای فروشگاه قدم بزنم و دونه دونه جنسا رو نگاه کنم و بندازم تو سبد

    برام خیلی لذت بخشه

    و امروز ک کارهام رو‌ رسیدم گفتم تا ناهار دم بکشه بشینم فایل ببینم

    واای چقد چیزای خوب توی وال مارت بود

    من دیوانه آلو قرمز هستم سفت و ترش باشه

    الان داریم ب فصلش نزدیک میشیم خداروشکر

    بعد اون فایل خانم شایسته شنکش ب دست بودن ( چمن کاشتین) رو با عشق تماشا کردم و این فایل هم که ادامه همون روز

    در مورد اب

    استاد من 15 ساله که کنار ساحل خلیج فارس ساکنم

    ترس از رفتن توی اب دریا ندارم چون همیشه تا جایی میرم که پام‌ی کف برسه

    بار ها هم تو اب رفتم ( بچگیم خونمون کنار دریای خزر بود و از بچگی تجربه دریا رفتن رو‌داشتم )

    ولی کلااا از اینکه لباسهام شنی میشه و باید تو خونه ی دور اول لباسها. رو بشورم بعد بندازم ماشین

    چون اون جا مکان برای تعویض لباس نیس و من باید با همون لباس خیس بشینم تو ماشین تا خونه

    باعث شده که وقتی میریم دریا من تماشاگر باشم

    از طرفی وقتی فیلم های موج سواری رو میبینم

    میگم اینا چ لذتی میبرن

    من اون لذت توی اب ولرم رو‌ تجر به کردم و واقعا دلچسب

    ی مورد دیگه هم که تا الان خودم ازش محروم کردم رفتن ب استخر

    مشکل ترس من از نشون دادم اندامم هست

    تو‌زمان نوجوانی که بودم ( اون زمان انگار ی جورایی کمتر با خودش در صلح) استخری نزدیک خونه ما افتتاح شد

    دوتا خواهر هام

    و مامانم با دوستامون میرفتن استخر ولی من نمیرفتم

    ( تاکیید میکنم هر دو‌خواهرم اون زمان تپل بودن

    همینطور یکی از دوستامون)

    با اینکه اندام خیلی متناسبی داشتم

    ولی اعتماد بنفس نداشتم که برم

    چرا

    چون مثلا چندتا خط و ترک پشت ساق پام بخاطر باز شدن پوست و رشد

    افتاده بود

    استاد چند سال پیش رفته بودم باشگاه

    همزمان که من ورزش میکردم ی سمت سالن کلاس رقص بود

    خانمهایی رو‌میدیدم که با شکم بزرگ

    نیم تنه و شلوارک پوشیدن و دارن رقص تمرین‌میکنن بدون نگرانی از فضاوت و‌مسخره شدن

    و من تو همون زمان هم که اندامم زیبا و متناسب بود

    روی اینکه نیم تنه و شلوارک بپوشم برم باشگاه رو‌نداشتم

    چون ی کوچولو شکم داشتم

    (تاکید میکنم ی کوچولو و نا الان بعد از دوتا زایمان

    من هنوز گودی کمر زیبام‌رو‌دارم )

    و ترس از قضاوت که حالا بقیه جی میگن

    ولی ب خودم قول دادم که استخر رفتن و شنا یادگرفتن رو هم تو برنامه ام‌ داشته باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    زهرا ایزدی گفته:
    مدت عضویت: 641 روز

    به نام ابر قدرت مهربان

    سلام به استاد جانم و خانم شایسته زیبا

    خدایا هزاران بار شکر به خاطر اینکه در مدار دیدن این زیبایی ها و لذت بردن ازشون هستم

    خدایا شکرت از این همه زیبایی از این همه نعمت از این همه فراوانی از این همه ثروت از این همه عشق ، سلامتی ، آرامش ، احساس خوب

    خدایا خیلی زیاد ممنونم

    استاد جانم خیلی ممنونم از اینکه این زیبایی ها رو نشون میدید به ما

    چقدر این سریال زندگی در بهشت دیدگاه و باور های منو عوض کرد چقدر بهتر خداروشکر میکنم

    چقدر زیبایی های بیشتری در زندگیم تجربه میکنم

    چقدر خواسته هایی در وجودم خلق شد که من هم دوست دارم من هم می‌خوام که هدایت بشم به این زیبایی ها به این نعمت ها من هم چنین رابطه ی رویایی رو تجربه کنم

    من هم می‌خوام من هم می‌خوام برسم به این احساساتی که استاد توصیف میکنید

    من اینقدر عاشق این مرغ هاتون شدم که هر موقع میبینمشون حالم فوق العاده عالی میشه

    از حرکاتشون از دویدن هاشون خندم میگیره حالمو جا میارن دل تنگشون میشم

    استاد وقتی که با گوشی پریدید داخل آب من ناخودآگاه اشک ریختم حالم رو خیلی خوب کرد خیلی خیلی عجیب بود حسش در وجودم خواستم از خدا که من هم می‌خوام اینجوری زندگی کنم هر موقع خسته شدم هر موقع گرمم بود برم بپرم تو آب منم این آزادی رو می‌خوام

    در رابطه با ترس ها استاد حقیقت محض هست

    من خودم بچه که بودم از تاریکی خیلی زیاد میترسیدم جوری که شب ها موقع خواب وقتی تشنم میشد کل خونه رو برق هاش رو روشن میکردم که برم آشپزخانه یعنی کل خانواده میفهمیدند من بیدار شدم و اون ها هم اذیت میشدند

    و خودم رو با این حرف قانع میکردم که چون تاریکه من نمی‌بینم یه موقع میخورم تو دیوار یا جایی پس برق رو روشن میکنم یا کلا در هر شرایط دیگه ایی

    اما من واقعا از تاریکی میترسیدم فکر میکردم موجوداتی در تاریکی هست که منتظر هستند که من بیام و منو اذیت کنند و خودشونو به من نشون بدند و یک روز یکی بهم گفت که زهرا برا اینکه ترس هات رو از بین ببری باید بری تو دلشون ها !!

    و اون موقع بود که گفتم امشب برق رو روشن نمیکنم و روشن نکردم و رفتم توی آشپزخونه و فقط ایستادم به همه چیز نگاه کردم اولش قلبم خیلی تند میزد حتی میخواستم بیخیال بشم و برق رو روشن کنم اما گفتم یکم دیگه صبر میکنیم و دیدم نه بابا انگار چیزی نشد و جرعت اینو پیدا کردم راه برم تو تاریکی و نگاه کنم به چیزایی که تو تاریکی فکر میکردم موجود ترسناکی هستند نگو سایه گلدون و اینا بوده

    اصن چیزی نبوده که من بترسم و همش میگفتم واقعا که من از چی میترسیدم !! بعد دیگه اینقدر راحت بودم و آب می‌خوردم و در هر شرایطی که تاریکی بود اصلا نمی‌ترسیدم حتی داداش کوچکم رو هم در تاریکی میبردم و آب میدادم و میخواستم اون هم یاد بگیره تاریکی ترس ندارد

    اما خب الان هم بوده شرایطی که واقعا برام ترسناک بوده میترسیدم اما یاد گرفته بودم باید برم تو دل ترسام برم تو دلشون جدیدا به این نتیجه رسیدم نباید باج بدم به ترس هام

    من خیلی از رانندگی میترسیدم و هیچ وقت هم نمی‌رفتم برای یادگیری بهانه های مختلف نه هوا گرمه نمیتونم نه هوا سرده نمیتونم نه دانشگاه دارم نمیتونم و کلی توجیه !! اما می‌خوام برم تو دل ترسم و می‌خوام که برم ثبت نام کنم و گفتم که توکل میکنم خدا هدایتم می‌کنه

    یا من خودم قبلا خیلی میترسیدم خودم تنهایی جایی برم میگفتم من بلد نیستم مسیرشو با مترو آخه چجوری برم قاطی میکنم که نمی‌دونم هزار جور توجیه دیگه و یا مامانم رو مجبور میکردم که باهام بیاد یا تمام برنامه ها و کارامو بهم میزدم که با کسی برم بعد تازه از بقیه هم توقع داشتم که منو ببرید و بیارید چون نمی‌دونم

    اما یه روز گفتم اینجوری نمیشه تا کی از این و اون توقع داشته باشم تا کی خودمو دیگه توجیه کنم من مگه نمیگم باید مستقل بشیم خب اینم یه قدم برو بریم تو دلش

    و خب اولش یکم ترسیدم ولی دیدم نه بابا چه خوبه

    یاد گرفتم چجوری برم بیام اصن خدا هدایتم میکرد و من اعتماد به نفسی گرفته بودم که خودم بقیه رو می‌بردم

    همیشه میگفتم اگر مامانم یا کسی از اعضای خانوادم از من خواستند باهاشون برم من که بلد نیستم چکار کنم اما الان خیلی اعتماد به نفس دارم و خودم تنهایی میرم همه جا و نگرانی و ترسی هم ندارم که یه اتفاقی بیوفته چون می‌دونم خدا مواظبمه

    یا مثال دیگه مثن من زمستون ها برای کلاس 8 صبحم باید 6 از خونه میزدم بیرون ولی همیشه میترسیدم نکنه کسی مزاحمم بشه یا اتفاق خوبی نیوفتع داداشم همیشه منو میبرد

    اما یک سالی بود که گفتم خودم می‌خوام برم و مامانم میکفتند که زهرا هوا تاریکه ها خلوته ها

    من میگفتم من باید برم چون میترسیدم باید میرفتم تو دلش

    خلاصه من رفتم چندباری و خداروشکر سالم می‌رسیدم به ایستگاه و هیچ اتفاقی نمیوفتاد ولی چنان ایمانم زیاد شد و اعتمادم به خدا که هوامو داره و مواظبمه چون ازش خواستم منو سالم برسونه پس می‌تونه ایمانم به قدرتش بیشتر شد

    ترسم ریخت میگفتم زهرا قانون بقای اصلح رو یادت بیار کسایی که ضعیفن از بین میرن جهان لهشون می‌کنه پس باید قوی باشیم قدرتمند باشیم که بقا پیدا کنیم میگفتم به خودم که فرض کن اصلا هیچ کدوم از خانواده ات نبودند اینجا در شهر خودت دانشگاه نبودی یا اصلا یه کشور دیگه بودی مگه دوست نداری که مهاجرت کنیم به کشور دیگه خب برو قدم اول رو بردار ایمانت رو نشون بده توکل ات رو نشون بده بندگی کن

    ( چون واقعا درگیری ذهنی داشتم و ذهنم نجوا هایی میکرد که من بیشتر میترسیدم ولی از طرفی هم میگفتم من نمی‌خوام بترسم و فرار کنم )

    من میگفتم اگر که بتونم رو این ترسم پا بذارم ایمان مون به خدا توکل مون به خدا چند برابر میشه و چند برابر شد

    در موقعیت های دیگه هم که باید صبح زود میرفتم ترسم ریخته بود و با احساس خوب و حال خوب از خونه میزدم بیرون و اون انرژی اول صبح فوق العاده بود اون طلوع خورشید اون آسمون اون صدای پرنده ها روح منو میبرد به دنیای دیگه

    حتی این هم بگم من تابستون ها به باغ مون که می‌رفتیم چون دستشویی اونجا از سیمان بود مارمولک خیلی زیاد اونجا میومد و من به شدت از مارمولک میترسیدم جوری که گاهی اوقات این ها حالتی بود که تا وارد می‌شدی می‌پریدند از روی سرت :)

    من هم جیغ میزدم بعد دیدم خیلی دارم اذیت میشم بقیه هم کلافه کردم

    و بهونه ام این بود که روی سرم میوفتند و… و باز هم گفتم باید بریم تو دلش گفتم این زبون بسته ها که آسیبی به من نمی‌زدند که و رفتم دیدم نه اینا چقدر مظلومن

    اولش هم سخت بودا میترسیدم بعد دیدم نه اوکیه و جوری شده بود که میرفتم از نزدیک نگاهشون میکردم و انگار برام زیبا شده بودند حتی گاهی باهاشون حرف هم میزدم :)

    امیدوارم در مراحل دیگه از زندگیم بتونم دوباره تو دل ترسام برم

    خدایا شکرررت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1313 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم زهرا دوست ارزشمند و توحیدی سایت

      ازشما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب بلدی واجرا میکنی امیدوارم همیشه بدرخشید مثل ستاره های آسمان و ما هم لذت ببریم از نتایج خوب وعالی شما

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    اکبر محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1265 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد عباس منش و همه دوستان

    من این رفتار توجیه کردن رو توی ارتباطاتم زیاد داشتم که الانم یه زره دارم و اونم این بود که به من بی احترامی می‌شد یا رفتار نامناسبی با من داشتن و من نمیتونستم حرفم رو بزنم یا از حق خودم دفاع کنم با خودم میگفتم ایرادی نداره از من بزرگ تره یا بی ادبی هستش چیزی به طرف بگم در صورتی که من جرأتش رو نداشتم حرفی به طرف بزنم البته بیشتر نگران این بودم که الان حرفی بزنم طرف شاید ترکم کنه یا ناراحت بشه،اما خوب شخصیتمو زیر پا میزاشتم

    چون من این رفتار رو از بچه گی از افراد نزدیک خودم دیده بودم و انقدر در گوشم خونده شده بود که یه بزرگ تر چیزی گفت یا یه چک زد زیر گوشت چیزی نگی اشکالی نداره بزرگ تر از توعه و این شده بود برای من ترس و دلیل منطقی برای ذهنم

    سپاس گزار شما هستم که انقدر دقیق و واضح همه چیز رو بیان میکنید

    و سپاس گزار خداوندم که دست منو گرفت و هدایتم کرد به راه راست

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      نرگس گلی گفته:
      مدت عضویت: 1829 روز

      سلام به شما دوست عزیز افرین کامنت شما منو به فکر فرو برد که منم دقیقا همین شکلی ام یادمه اوایل سرکارم مدیرم انقدر زیاد منو تخریب میکرد من هیچی نمیگفتم چون میگفتم جای پدرمه به بقیه قربانی بودم واقعا راس میگن مریم عزیز منم فکر میکردم که خیلی به بقیه احترام میزارم ینی خودم باورم شده بود علت اینکه هیچی نمیگم اینه که جای پدرمه اما با خوندن کامنت شما خیلی رفتم تو فکر که نه اقا توهم اینجوری هستی نرگس تو چیزی نمیگفتی چون میترسیدی اخراجت کنه کارتو از دست بدی یا قربانی بشی که بقیه یا حتی خود مدیرم شرمنده شن من محتاج تایید طلبی بودم واقعا مرسی از کامنت شما چون منم تو بچگی دقیقا یاد گرفته بودم حتی اگه بهت توهین کردن جیکت در نیاد تو خوب باش تو فلان باش و من کاملا باور کرده بودم اینو که من چقدر مودبم در حالی که نه اقا جان من قربانی بودم چقدر خوندن کامنت بچه ها برا من لذت بخش شده خدایاشکرت بابت حضورم در این بهشت و باز ممنون از شما دوست عزیز که باعث شد من خودمو کندوکاو کنم با این پیام شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    روف رضایی گفته:
    مدت عضویت: 919 روز

    بنام خداوند هدایت گرم به سمت زیبایی ها و نعمت ها

    سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته

    سلام خدمت دوستان عزیز و گلم

    عجب فایل جذاب و آموزنده بود

    عجب درس های قشنگ و لذت بخشی داشت

    ابن آزادی مرغ ها چقدر باحال بود

    وقتی آزاد شدند چی شور و شوقی داشتند

    با چی سرعت و سر صدای داشتند به سمت آب می رفتند

    من امروز لحظاتی را پشت در محل کارمان وایستا ده بودم و بیرون را نگاه می کردم

    مردم در رفت و آمد بودند

    ماشین های خوشکل و گران قیمت فراوان بود و رد می شدند از خیابان محل کارم

    و محل کار من یک دروازه دارد در گوشه ای از محل کارم دروازه شأن توری گرفته است و مانند که داخل قفس باشیم معلوم می شود

    و اینجا من به ذهنم آمد که چرا من در این چنین وضعیت و شرایط قرار دارم

    و با خودم متعهد شدم که باید بیشتر روی خودم و تغیر باور هایم کارکنم تا نتایج های زندگیم بهتر شود

    چون من خلی دوست دارم که ازادی زمانی آزادی مکانی و آزادی مالی داشته باشم

    من خلی دوست دارم که زمانم آزاد باشد و راحت طبق میل و خواست خودم هر وقتی که خواسته باشم و هر جای که خواستم بیتوانم بروم

    عجب منظره زیبا و باحالی را دیدم و لذت بردم

    چقدر فضایی لذت بخش و قشنگی بود

    چقدر آب شفاف و زلال بود و لذت بخش

    چقدر این لذت بردن از زندگی شما برای من جذاب و خوشایند است

    و آسمان صاف و با ابر های خوشکل چقدر قشنگ و عالی معلوم می شد

    و این درس های که از صحبت های شما استاد عزیزم و خانم شایسته گرفتم

    چقدر باحال و عالی بود

    غلبه بر ترس ها چقدر قشنگ است

    من خودم از آب بازی در یاچه ها هراس دارم

    اما از آب بازی در استخر کمی راحت هستم

    چون من هم از اینکه در داخل آب های دریاچه کدام چیز های باشد که به ما آسیب برساند ترس دارم

    خلی دوست دارم که بر ترس هایم در این بخش غلبه کنم

    من از فوتسال بازی کردن همیشه خودم را محروم می کردم

    خلی از موقع ها بوده که همرای بچها به سالون فوتسال می رفتم اما در آنجا به بازی کردن اشتراک نکردم و به نحوی خودم را قناعت می دادم که من بازی کردن فوتسال را دوست ندارم

    چون تهی ذهنم این باور بود که اگر درست بازی نکنم دیگر آن چی خواهد گفت

    اگر شکست بخوریم مورد تمسخر دیگران قرار می گیرم

    قشنگ حرف و نظر دیگران برایم مهم بود

    و من هیچ وقت همرای بچها در سالن فوتسال بازی نکردم

    و حالا با شیندن این صحبت های شما استاد متوجه شدم که من اینجا خودم را گول زدم و این ترس قشنگ یک باور محکم برایم شده است

    و خلی مورد های دیگر است که من چنین ترس را دارم و خودم را فریب می دهم که من از تجربه کردن فلان چیز علاقمند نیستم

    در حالیکه از درون خودم را می دانم که این را دروغ می گویم

    من از رانندگی کردن به نحوی ترس دارم

    آن هم به دلیل که اگر خوب رانندگی نتوانم دیگران خواهند گفت که تو به این سن و سال هنوز رانندگی را خوب بلد نیستی

    به همین دلیل بوده که خلی از موقع ها من از رانندگی کردن منصرف شدم و به برادرم گفتم که شما رانندگی کنید من از اینکه در کنار شما بیشنم بیشتر لذت می برم

    در حالیکه این حرفم دروغ محض بود

    چون من از قضاوت شدن ترس دارم

    من از انتقاد شدن ترس دارم

    من از اینکه دیگران بگوید تو فلان کار را درست بلد نیستی یا نمی توانی انجام دهی خلی ترس دارم

    و هیچ وقت هم حرکت نمی کنم

    بلکه آن را پنهان می کنم که دیگران نداند که من این کار را بلد نیستم

    شهامت شروع کردن و ادامه دادن را هم ندارم

    و از انتقاد دیگران هم ترس دارم

    و این را هم بگویم که قبلاً این شناخت ها را نداشتم و فقط با شیندن این فایل کلی نقاط ضعفم برایم هویدا شد

    استاد عزیزم واقعا که هر کدام از فایل های شما کلی درس ها برای من دارد

    فقط همین غلبه نکردن بر ترس ها چقدر برایم مفید و موثر بود

    چقدر خوب ضعف هایم‌برایم واضح شد

    خداوند را سپاسگذارم که مرا در این مسیر رویایی و لذت بخش و جذاب هدایت کرد

    خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: