سریال زندگی در بهشت | قسمت 253

به نام خدای مهربان

سلام به شما استاد و خانم شایسته‌ی عزیزم ، سلام به تمام دوستان گرامی

من به چیدمان خدا اعتماد دارم

احساس می کنم این جمله‌ی شگفت انگیز و در عین حال ساده رو باید مثل یه ذکر همیشه به خودم بگم

خیلیییی کابردی و کار راه اندازه هستش …

حالا الان میگم چرا؟!

دیشب موقع خواب طبق عادت همیشه‌ام که یک یا چند قسمت از سریال رو توی رختخواب می بینم و همراه با دیدن شکر گذاری می کنم تا خوابم ببره

تا وسط های این‌ ویدیو دیدم و بعد خوابم برد

هرچند که با ذهن منطقی خودم دوست‌داشتم ویدیو رو کامل ببینم ولی خب دیگه شرایط به این شکل رقم خورد

و

امروز فهمیدم که وعو چقدر خوب شد که ادامه‌ی این ویدیو رو امروز عصر دیدم

اصلاً این هدایت الهی بود که الان ببینم و درس هاشو اینجا بنویسم

خدایاااااا شکرتتتتت

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

استاد جان من هم مشاهبت های زیادی بین خودم و این دوستمون آقا مجید که امین و معتمد شما در شرکت بود دارم

سال 98 تا سال 401 در مجموعه‌ای مشغول به کار بودم ، چیزی بین یک شرکت و یک فروشگاه … (یک دفتر مشاور املاک ، اوایل یک طبقه بود ، بعداً که گسترش پیدا کرد ، خیلی زود 2 طبقه شد تعداد پرسنل بیشتر شد)

از اونجایی که قرارداد من به صورت درصدی بود … و حقوق ثابت نداشتم و از اونجایی که بیمه هم نداشتم ، به لطف خدا آزادی عمل خوبی داشتم ، در ساعات رفت و آمدم ، در روزهای رفت و آمدم ، در مدل پوشش و استایلم و …

و البته محیط … محیطی دوستانه و صمیمی بود بین تمام همکار های خانم و آقایی که داشتم

و مدیر مجموعه هم فردی بود کار کشته

شخصی که سال ها در نظام خدمت صادقانه کرده بود

شخصی که سال ها بیزنس کرده بود و واقعاً یک بیزنس من موفق و بسیار بسیار پخته و با تجربه بود

و صاحب چندین بیزنس بسیار موفق بود ، مدیر کارمند های بسیار زیادی بود

یکی از اون بیزنس ها همون بیزنسی بود که من در اون مشغول به کار بودم و یکی از کارمندهاش من بودم

استاد جان ، اینقدرررر ویژگی های این مرد شریف و با تجربه زیاد بود (با اینکه سن زیادی هم نداشت ، ایشون حدوداً 40 سال داشت) که من هنوز هم پس از گذشت چند سال به نیکی در ذهنم و البته بعضی اوقات با بعضی از دوستان صمیمی اگر صحبت به اون سمت بره یاد می کنم

ایشون یکی از تاثیرگذارترین عواملی بود که باعث شد من با افراد نظامی رابطه‌ی خوبی برقرار کنم

یعنی نگرش من تا قبل از این نسبت به نظامی ها خوب نبود! ولی بعد از ارتباط با ایشون کامل دیدم نه اشتباه هست که بگم نظامی ها فلان … نه در هر حیطه‌ای افراد خوب یا بد هستن و خوب یا بد بودنشون هیچ و هیچ و هیچچچ ربطی به شغل یا اون عرصه‌ای که در اون فعالیت می کنند ندارد. نقطه سر خط … ایشون یه نظامی بسیار با شرافت بود.

رابطه‌ی من با ایشون مثل رابطه‌ی آقا مجید دوست امین شما بود

یعنی من هم امین و مورد معتمد ایشون در مجموعه بودم و در عین حال که احترامات را حفظ می کردم و همیشه به یاد داشتم که ایشون مدیر من هستش ، با هم واقعاً دوست بودیم و خیلی وقت ها گپ می زدیم و من از صحبت ها و رفتار و منش ایشون خیلی یاد می گرفتم

این ها رو گفتم تا یک تصویر ذهنی از بهترین دوران کاری من داشته باشید

و

بعد مطلبی دیگر رو عرض کنم …

خب

من تا قبل از کار با ایشون تجربه های کاری دیگری داشتم ، بعد از اتمام همکاری‌ام با ایشون هم تجربه های کاری زیادی داشتم

با مدیر های متفاوت و در مجموعه های متفاوت کار کردم

ولی هیچ کدوم از لحاظ اخلاق حرفه‌ای در کسب و کار و اصول مدیریتی ، حتی به گرد پای ایشون هم نمی‌رسند!

پس از برخورد با این تضاد و داشتن مدیر هایی که اصلاً حال دلم باهاشون اونجوری که می خواستم خوب نبود

و البته پس از اینکه طی اون سه سالی که در مجموعه ایشون بودم رشد فردی و رشد مالی و رشد زیادی در کسب و کارم داشتم خود باوری من بیشتر شد

و

این خواسته در من متولد شد که من می خواهم خودم صاحب کسب و کار خودم باشم

از خودم پرسیدم چه کسب و کاری ؟؟

چند تا پاسخ دریافت کردم یعنی چند تا چیزی که بیشتر بهشون میل داشتم

دنیایی ماشین ها

دنیای تکنولوژی

دنیای اسمارت فون ها

مجری بودن و مصاحبه کردن با افراد یا ارائه دادن مطالب (چیزی شبیه به یوتیوبر بودن)

عکاسی و طبیعت گردی

دو مورد آخری که پر رنگ نوشتم رو طی تجربه های زیاد در طی این دو سه سال و البته تضاد هایی که باز هم باهاش برخورد داشتم ، فهمیدم که بیشتر بهش میل دارم و این ها کارهایی هست که فکر می کنم هیچ وقت ازش خسته نمیشم و انجام دادنشون برایم لذت بخشه

شاید بهتر باشه بگم عکاسی و سفر آره … آره دقیقاً…

من عاشق ثبت لحظه‌هام به اون شکلی که خودم دوست دارم …

دوست دارم از اون زاویه‌ای که خودم می بینم دنیا رو به آدم ها نشون بدهم

من عاشق سفر هستم … درسته که طبیعت رو خیلی دوست دارم ولی عشق من در سفر فقط رفتن به دل طبیعت نیست … این بخشی از انگیزه‌ی من برای سفر کردنه … در واقع من عاشق تجربه های جدیدم … عاشق تجربه‌ی غذاهای جدید… میوه های جدید… ماشین های جدید… هرررر گجتی که جدید باشه در دنیای تکنولوژی… عاشق معاشرت داشتن با آدم های جدید ، فرهنگ های جدیدم ، عاشق یاد گرفتن زبان های جدیدم نه فقط انگلیسی ، اگه‌ راستش رو بگم :)) من ترکی و عربی آلمانی و اسپانیایی هم دوست دارم ، یعنی یه دل دارم اقیانوس :)) به خداااا :)) من عاشق رفتن به کشور های جدید و کسب تجربه های جدید و دیدن طبیعتشون دیدن فرهنگشون ، دیدن تکنولوژی های جدید هستم … می دونی چی میگم؟؟ عاشق جهان بینی‌ام عاشق اینم که لحظات خوبم رو با عکاسی ثبت کنم ، عاشق اینم که لحظاتی که حال دلم خوش هستش رو با تصویر برداری و صحبت کردن روی اون تصاویر ثبت کنم ، من دوست دارم همیشه در سفر باشم و در همون سفر هم ثروت خلق کنم

استاد من خیلی تو حوزه‌ی عکاسی و فیلم برداری مطالعه کردم و خیلی هم رفتم سراغش ، فعل ترمز من اینجاست که به اندازه‌ی کافی پول ندارم تا از یه جایی شروع کنم

ناراحتم نیستم ها … نه اصلا

در واقع نوشتن این دیدگاه رو برای خودم یک تمرین مهم دیدم ، حسم بهم گفت بنویس من هم گفتم چشم

آخه تجربه کردم وقتی می نویسم دو تا اتفاق خوب می افته

اولاً به خودشناسی بهتری می نویسم

دوماً اگه موضوعی باشه ، کاری باشه که دوست دارم انجام بدهم ولی راهکاری برای شروعش ندارم و سوالم از خداوند اینه که چطور؟!

انگار به جورایی این نوشتنِ من رو آروم می کنه

خدا بهم میگه … اوکی نوشتی من هم خواندمش … حالا رها کن و برو سراغ موضوعات دیگه ای که باید بهشون بپردازی و راهکار هم الان تو دستت هست ، این رو بسپرمش به من خودم برایت اوکیش می کنم.

یعنی دقیقاً این تو ذهنِ من هست ها …

بنویس تا اتفاق بیافتد

عاشقتونم

مواضب قلب مهربونتون باشید