سریال زندگی در بهشت | قسمت 253 - صفحه 15

آفرین استاد عزیز که توی هر جمله ای که از دهندتون در میاد درس هست،

من از همون موقع که قانون سلامتی بیرون اومد این دوره را تهیه کردم و هر جایی که کاملا طبق اون دوره عمل کردم نتیجه های عالی گرفتم و هر جایی که از مسیر خارج شدم نتیجه هام هم از بین رفتند.

استاد اینکه شما میتوانید اینقدر تمرکز روی کارهاتون داشته باشید و کارهای با این کیفیت ارائه بدهید خودش همیشه برای من جای تحسین داره و من هم میخوام که مانند شما و خیلیا دیگه که واقعا دنیا را برای خودشون و دیگران جای بهتری برای زندگی کردند کارهای با کیفیت بالا ارائه بدم و میدونم که این کار فقط امکان پذیره وقتی که آدم عاشق کارش باشه.

استاد اون موتورتون خیلی باحاله. یک کروزر عالی که اگه من یدونه از اینها داشتم فقط مینداختمش تو جاده ها و مثل فیلم Easy Rider میرفتم ماجراجویی باهاش، ایشالا نوش جونتون باشه و هزار برابر این ثروت و نعمت که الان دارید بیاد تو زندگیتون که زندگی من و خیلیای دیگه را از این رو به اون رو کردید.

استاد من یک نکته بگم از خودم و قانون تمرکز:

من وقتی که بچه بودم (8 تا 12 سالگی) همیشه وسایل بازی ام را خودم میساختم. من به شدت به این کار علاقه داشتم و از خرت و پرت های مغازه پدرم و عموم که کارشون تعمیرات لوازم خانگی بود میومدم و جرثقیل، ماشین کنترلی و اسباب بازی ها دیگه میساختم و با اونها بازی میکردم.

یعنی از صبح تا شب کار من فقط همین بود و با تمرکز بالا طوری این کار را انجام میدادم که اصلا گذر زمان یادم میرفت و نمیفهمیدم که کی شب شد.

من اواخر کار که میشه اوایل نوجوانی ام ( و شکل گرفتن ذهن منطقی و باورها منفی از طرف جامعه) به جایی رسیده بودم که یک ماشین برقی کنترلی ساخته بودم با تمام کارهایی که ماشین های کنترلی که از مغازه میشد بخری داشتند.

یعنی جلو و عقب میرفت، فرمون میداد و خیلی هن سریع و پر قدرت بود. اون موقع ها همه از نتیجه کار من شگفت زده شده بودند که من چطوری توی اون سن با اون امکانات که میگم همه چیز با Trash درست شده بود این کار را کردم.

اما این نتیجه تمرکز من بر روی اون کار بود و طبیعتا علاقه ای که داشتم به اون کار.

استاد اون سال های آخر تصمیم گرفته بودم که موتور ماشین های اسباب بازی ام را بنزینی کنم و میخواستم موتور بنزینی بسازم. یعنی اصلا توی اون بچگی کار برای من نشد نداشت و. به اینکه نمیشه اصلا فکر نمیکردم. به خودم میگفتم من این رو میخوام و میرفتم سراغش.

حالا توی همین مسیر ساخت موتور بنزینی هم خیلی پیشرفت کردم.

استاد من با قدرت تمرکز و تخیلی که اون موقع داشتم تمام میکانیزم یک موتور بنزینی را توی ذهنم تجسم کرده بودم، یعنی میل بادومک یک موتور بنزینی را هم توی ذهنم ساخته بودم که یک موتور یک همچین قطعه ای میخواد برای اینکه در موقع مناسب بنزین وارد سیلندر بشه و دود خارج بشه…

اون پروژه موتور بنزینی هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد اما نکته اش اینجاست که وقتی که من بزرگتر شدم توی یک مجله ماشین ساختار یک موتور بنزینی را دیدم و حدث میزنید چه قطعه ای برای من آشنا بود؟

میل بادومک اون موتور!!! چونکه من اون را سالها پیش بدون اینکه حتی علمی از مکانیک داشته باشم توی ذهنم تجسم کرده بودم.

من خودم اون موقع جا خوردم که امیر بابا تو خیلی کارت خفن بوده ها، چطوری یک بچه میتونه یک همچین چیزی را توی ذهنش بسازه؟!

اما برای من شده بود و این کار نیروی تمرکز و تخیل هستش.

با آرزوی سلامتی، شادی و ثروت برای همه شما دوتان گلم و استاد عزیزم و خانم شایسته