دیدگاه زیبا و تاثیر گذار زهرا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
خانم شایسته عزیزم چقدر خوشحالمون کردی از ضبط یک قسمت دیگه از زیبایهای پارادایس چون واقعا طبیعت ما رو به خداوند نزدیکتر میکنه و بی واسطه تر باخداوند صحبت میکنیم و لذت میبریم و آگاهی دریافت میکنیم و خواسته هامون واضح تر و بی ریاتر و خالص تر میشه
پارادایس با برف در این فصل با تجربه تر شد و رشد کرد و به ما یادآوری میکنه که خداوند چه قدرتی داره/درختان زیباش که سرشون سرسبز بود قهوه ای و طلایی شده و همونجوی سایۀ زیباشون روی دریاچه باز هم زیباترشون کرده/کلبۀ گرم شما که غذا به سبک قانون سلامتی و به سبک ثروتمندان /منی که در این مسیر هستم و راضی ام میدونم چه طمع بینظیری داره یه طمع خالص شدن از هر گونه اضافات دیگه که اضافات فقط قشنگتر میکنه ولی مضرِ و انرژی من رو میبلعه!!!
اون رنگ غذای شما رنگ کرم طلایی کتف و بال با رنگ سبز سبزیجات معطر و مجاز با اون بخار زیبا و لعابی که داره بینظیره بی نظیر که من باره و بارها با خواهرم سِودایی تستش کردیم و شکر گذاریی میکنیم و همیشه این دعا رو داریم در زمانیکه غذا رو میخوریم رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)و میگیم إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ
زیبایی بعدی اون بروونی و مرمری و مرغ و خروس هایی که شما و استاد جان بهشون میرسید و از غذا دادن بهشون لذت میبرید و مثل سلیمان نبی باهاشون حرف میزنید میگید میخندید و درکشون میکنید که بارها به خاطر اینکه مرغ ها تخم میزارن ازشون تشکر کردید و من لذت میبرم از این همه احترام به حتی حیواناتی که مسخر ما شدن
زیبایی بعدی شما پارو کردن برف ها با همون ابزارهای دم دستون که چقدر هم سبک و راحت بودن و کار شما رو هم آسان تر کردن و جلوی راهتونو باز کردید تا برید تو جنگل و زیبایی های دیگه ای رو نشون ما بدید باز هم حل مسئله
زیبایی بعدی بیان مسأله از دید شما که گفتید میتونستید برید به جایی که استاد عباسمنش هست و با سرمای زمستون پارادایس روبرو نشید و به مسائلی که در پارادایس هم پیش بیاد بی تفاوت باشید ولی این حس خوب شما از حل مسأله انقدر با اهرم رنج و لذت خوب شکل گرفته که مشتاق شدید برگردید به پارادایس و پمپ رو خاموش کنید-شیر تخلیه آب رو باز کنید و آب رو از لوله ها تخلیه کنید-غذای مرغ و خروس ها رو بدید و آب هاشون رو مدیریت کنید با برف و شکوندن یخ روی آب هاشون-و حتی خودتون هم به چالش بکشید که با قطعی آب هم میتونید از برف توی پارادایس مثل سرویس بهداشتی صحرایی استفاده کنید و شستشوی ظرف هاتون رو با برف ذوب شده انجام بدید اینها برامون درس داشت البته آموزش های شما فرق میکنه چون حل مساله از نگاه احساس خوب که اتفاقات خوب رو میاره هست.و من اینو میخواستم این الگو ها رو میخواستم چراکه من و سِودا باهم زندگی میکنیم و به لطف الله و آموزه های شما یکسری مسائل رو که باهاش روبرو میشیم رو حل میکنیم وبه احساس خوب میرسیم و اعتماد به نفسمون بالاتر میره و شما و استاد جان بهترین الگو هستید برای ما
زیبایی بعدی ایدۀ استاد جان که قبول نکردن که فقط صورت مسأله رو حل کنن بلکه مثل قانون سلامتی از ریشه مسأله ترکیدن لوله ها رو حل کنن اون هم باز با پرسشهای بهتر و هدایت خواستن از خداوند و عمل به ایده ها که همه رو شگفت زده میکنه و باورها رو عوض میکنه و باز هم حل مساله و باج ندادن به هزینه های بیهوده/استاد حتی باوجود اینکه الگویی در حل این مسأله ترکیدن لوله ها و خراب شدن پمپ نداشتن ولی تسلیم نمیشن در برابر مسأله بلکه مطمئن هستن راه حل های کم هزینه تر بهتر و آسان تر و دم دست تر هست و انجامش میدن و همه رو به وجه میارن
زیبایی بعدی چهرۀ زیبای شماست با موهای جلوی سرتون که از کلاه ریخته بود روی صورتتون که پایین موهاتون قهوه ای روشن بود و چشم های زیباتون و ابروهای ساده شما و صورت ملیح شما رو از این زاویه هم دیدیم و صدای گرم شما که پر از امیده و با همان یقۀ لباس تون خودتون رو از سرمای پارادایس پوشونده بودید همش میگفتم خدا کنه خانم شایسته دوربین رو برگردونه رو خودش ببینیمش دلمون میخواست یه بار دیگه ببینیم شما رو خداروشکر
زیبایی بعدی پرنده های زیبا و عجیب دیگه ای بود در این فصل اومده بودن به پارادایس و روی کلبه ها پرواز میکردن و از آب قندیل بسته روی لبۀ کلبه که آفتاب با تابشش آب میکرد رو نوش جان میکردن و مرغابی های که خرم خرم بدون ترس از اینکه لاک پشت ها بخورنشون داشتن شنا میکردن با این باور که هرچقدر ما لذت ببریم از شنا کردن روی آب در محافظت خداوند هستیم
دیدن این فایل مصادف شده با فایل قسمت 9 و10 دورۀ راهنمای عملی دستیابی رسیدن به رویاها که دارم شکل جدیدی از خداوند رو در زندگیم باور میکنم که منو عاشق این خداوند و قوانینش میکنه و منو آرامتر و با صلح تر به خودم و خواسته هام کرده.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم
برای دیدن سایر قسمتهای «سریال زندگی در بهشت»، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال زندگی در بهشت | قسمت 2621260MB44 دقیقه
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ ۚ کَذَٰلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿١٢5انعام﴾
پس کسی را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای اسلام می گشاید؛ و کسی را که [به خاطر لجاجت و عنادش] بخواهد گمراه نماید، سینه اش را چنان تنگ می کند که گویی به زحمت در آسمان بالا می رود؛ خدا این گونه پلیدی را بر کسانی که ایمان نمی آورند، قرار می دهد.
وَهَٰذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیمًا ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ ﴿١٢6انعام﴾
و این راه راست پروردگار توست؛ ما آیات را برای گروهی که متذکّر می شوند، بیان کردیم.
لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ ۖ وَهُوَ وَلِیُّهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿١٢٧انعام﴾
برای آنان نزد پروردگارشان خانه سلامت و امن است؛ و به پاداش کارهای پسندیده ای که همواره انجام می دادند یار و سرپرست آنان است.
=======================================================================================
خدای عزیز و شیرین ودلبرم،نور آسمون ها وزمین،خنکای مطبوع زمستانی،چشم هایی که میبینه،گوش هایی که میشنوه،دستانی که مینویسه،ضربانِ قلبی که بی هیچ وقفه و بانظم و ترتیب در حال تپیدنه،به من،به عقلم،به درکم،به قلبم از نور خودت ببار و اجازه ی اقامه ی صلات و سپاسگزاری و وصل شدن صادر کن که من به تو،به نور تو،به عشق تو و به هر خیری که از جانب تو به من برسه،فقیر و محتاج و نیازمندم،خدایا کمکم کن جهانم رو خالی کنم و برای کسب رضایت تو و رشدخودم و روشن تر شدن قلبی که فقط جایگاه شماست،بنویسم.خدایا هیچ چیز نباشه و تو باشی و تو باشی و تو باشی،خدایا هیچ کس نباشه و تو باشی و تو باشی و تو باشی…خدایا ازت سپاسگزارم که روزم رو با نور تو و هماهنگ شدن با فرکانس تو شروع میکنم و بعد تو با قدرتی که سپاه آسمون و زمین در دستته،تموم زندگیم رو با نورِ خودت هماهنگ میکنی،خدایا دوستت دارم و عاشقتم و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه.بوس به کله ت خدا و بریم برای اقامه ی یک صلات پر از نووووور…
=======================================================================================
سلام به استاد عباس منش عزیزم
سلااام به استاااااد شایسته جاااااانمممم
سلام به رفیق های نازنینِ توحیدی مقیم در غار حرا ….
آقااا روزی که نکوست…از سر صبحش پیداست….استاد شایسته افتخار دادی،بالاخره فکرِ دلتنگی ما هم کردی و رخ نمودی…چقدر من خوشحال شدم دیدمتون،چقدر از دیدن چشم های قشنگتون لذت بردم،چقدر من دوستون دارم،چقدر شما قشنگید،چقدر شما توحیدی هستید،چقدر زیباییتون با اون همه شال و کلاه بیشتر شد،چقدر دستبند توی دستتون زیبا بود،چقدر صداتون دلنشینه،چقدر تصاویر و مناظری که نشونمون دادید،شگفت انگیز بود،چقدر ازتون درس یاد میگیرم،چقدر برام الگوی عالی ای هستید،چقدر فرکانس خداوند از هر ثانیه ی هر دقیقه ی این فیلم جاری بود ….خدایا صدهزار مرتبه شکرت،برای این همه زیبایی،این همه نور،این همه جلوه گری،این رخ زیبای پردایس که برای اولین بار تونستیم ببینیم….
استاد شایسته یک چیزی بگم؟!میگم ما که در به در دنبال شنیدن یک فایل جدید از استادیم واز آرزوهای بزرگمون اینکه یک روز استاد رو از نزدیک ببینیم….شما دقیقا توی کدوم مدار هستی که حتی تماسِ استاد رو پشت خط نگه میداری ؟!؟!؟!:)))))) نوش جانتون این همه توحید،این همه عزت نفس،این همه لیاقت،این همه استمرار در مسیر درست،این همه رشد و پیشرفت و سعادتمندی….
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ(18 آل عمران)
خداوند، گواهی میدهد که معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش،گواهی میدهند؛ در حالی که،قیام به عدالت دارد؛ معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است.
خدارو صدهزارمرتبه شکر برای این جهانی که برپایه ی عدالت صد در صد بنا شده و مو لای درزِ قوانینش نمیره…به قول استادجانم:
هرکسی،هرجایی هست،جای درستشه!
جهان اشتباه نمیکنه،هرکسی توی هر موقعیتی هست،جای درستشه!
هیچ ظلمی در حق هیچ کس نمیشود،خداوند به همه ی ما به یک اندازه نزدیک است.
ما به اندازه ی پشیزی قدرت تغییر زندگی بقیه رو نداریم،ولی میتونیم زندگی خودمون رو به طور کامل تغییر بدیم.
آخیش….چه حس خوبیه…حس وصل شدن…حس رهایی…حس درک قوانین ثابت خداوند…حس اینکه پات رو،روی زمین سفت گذاشتی…حس درک قدرت gps…آقا کجا میخوای بری!؟به کدوم مدار میخوای برسی!؟ مقصد رو مشخص کن…بزن به دل جاده ی زندگی….شما قطعا به آن مقصد خواهی رسید….اونم از بهترین و سر راست ترین و نزدیکترین مسیر….
بازم یک آخیش دیگه…ازین آخیش های توحیدی…ازین خیال راحتی….بیخیال جهانِ بیرون شدن و سفر به جهانِ درون…
ره آسمان درون است، پَر عشق را بجنبان،پَر عشق چون قَوی شد، غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درونِ دیدهست،چو دو دیده را ببستی، ز جهان، جهان نماند…
وقتی دیدن این فایل زیبا تموم شد،احساسم من رو کشوند به سمت قسمت قبلی سریال…
14 خرداد 1402….یک سال و هفت ماه پیش…
لینک کامنتی که اونجا گذاشتم رو برای خودم اینجا هم ثبت میکنم که مسیری که توی این مدت اومدم رو راحت پیدا کنم.
abasmanesh.com
استاد عباس منش عزیزم،وقتی دوره ی احساس لیاقت لانچ شد،من خیلی درک نکردم که چرا اولین جلسه ی این دوره از عدم مقایسه ی خودمون با دیگران و مقایسه ی شرایطمون با قبل خودمون شروع شد،یعنی درک اهمیتش برام خیلی واضح نبود،ولی هرچقدر بیشتر گذشت،بیشتر فهمیدم چرا شما به طرز ماهرانه موضوع احساس لیاقت رو ازین مبحث شروع کردید…الان دیگه کاملا متوجهم که وقتیکه نتایج خودم رو با بقیه مقایسه میکنم،کاملا از مدار سپاسگزاری خارج میشم و تمرکزم میره روی کمبود ها…و درنتیجه نتنها احساسم بد میشه که از مدار دریافت نعمت های بیشتر خارج میشم…ولی وقتی به گذشته ی خودم،به مسیری که طی کردم تغییراتی که توی زندگیم ایجاد کردم نگاه میکنم،میبینم من واقعا هیچ ربطی به سعیده ی قبلی ندارم و احساسم بی نهایت خوب میشه و همین احساس خوب،ظرف نعمت وجودیم رو گسترش میده و من رو سوار دوش خدا میکنه و هجرتم میده به سمت مدارهای بالاتر ….
استاد جان با اجازه تون من میخوام یک چکاب فرکانسی مختصر برای خودم از قسمت قبلی سریال تا این قسمت جدید در یک سال و هفت ماه گذشته ثبت کنم و به این ذهن منطقی نشون بدم که چقدر اوضاع تغییر کرده و با همین فرمون میتونه تغییرات منحصر به فرد دیگه رخ بده…
14 خرداد 1402
من در فریدونکنار زندگی میکردم،پرستار بخشicu بودم،کارهای خونه و همچنین نگهداری از دوتا دختر 6 ساله با من بود،هروقت میخواستم برم کشیک،باید یک فکری به حال دخترها میکردم که کجا بذارمشون،انتقالی من به شهر گرگان کلا رد شده بود و من بچه هارو بعد از یک سال برگردوندم پیش خودم و برای کلاس اول ثبت نامشون کردم در حالیکه هیچ ایده ای نداشتم باید چطور هم شیفت برم و هم مدرسه ی بچه هارو مدیریت کنم،نمیدونستم چرا انتقالی که با جریان هدایت پیش رفته،باهاش مخالفت شده،خودم رو در مسیر درست نگه داشتم،ایمان و توکلم رو حفظ کرده بودم و مطمئن بودم دست هدایتگر الله با منه و بالاخره یک راهی برای من باز میشه که به سمت مدارهای بالاتر مهاجرت کنم.
روند تغییرات یک سال و هفت ماه بعد:
دقیقا چند روز بعد از قسمت 261 سریال،استاد فایل های آموزش پیدا کردن الگوهای تکرار شونده و از بین بردنشون رو به صورت رایگان در اختیار ما گذاشت،درهای الهامات برای من باز شد،ترمز های ذهنی به صورت واضح مشخص شد،پلن B برنامه ریزی شد،رها کردن مقاومت ذهن از تلاش برای شالیزار کردن کویر انجام شد…
صبح 21 تیرماه 1402:مستقیم از دفتر ریاست دانشگاه علوم پزشکی مازندارن باهام تماس گرفتند و گفتند نتنها با انتقالی شما موافقت شده،که نیاز به هیچ جایگزینی نیست،حتی نیازی نیست حضوری بیای،از دفتر نقل و انتقالات پیگیر کارهای اداری شو…
مرداد ماه و شهریور ماه 1402:شیفت های استیبلICU، هم مداری با سریال سفر به دور آمریکا،کامنت نوشتن و خوندن و پاسخ دادن،طی شدن مراحل اداری انتقالی به صورت خود به خود ….
مهر و آبان 1402:هم مداری با لانچ دوره ی احساس لیاقت،تلاش های آگاهانه برای درمان کردن پاشنه ی آشیل حمایتگری،تغییر جهان بیرون به سمت خروج من از شغل نادلخواه،تغییر محل کار من از 8 سال کار درICU بزرگسالان به اورژانس کودکان…
آذر،دی،بهمن 1402:شروع تغییرات بزرگ زندگی،مهاجرت از یک استان به یک استان دیگه،از زندگی مشترک ناهماهنگ به تنهایی توحیدی،مهاجرت کاری از ICU بزرگسال به اورژانس کودکان،مهاجرت از خونه ی شخصی به یک اتاق در خونه ی مادربزرگ…تلاش برای اجرای توحید در عمل،حفظ ایمان و توکل و ادامه دادن مسیر هدایت با کمک خداوند و فرشته هایی که من نمیدیدم ولی همواره مراقب من بودند….
اسفند 1402:دریافت هدایت از خداوندو اعلام انصراف از کار و بازهم اجرای توحید در عمل…تمرکز صد در صدی روی روانشناسی ثروت و پیگیری هدایت ها برای روشن شدن قدم های بعدی…
فروردین 1403:حضور انسان های توحیدی و ارزشمند با هدایت خداوند در زندگیم،پیگیری مسیرآموزش و تمرین ها و لیزر فوکس روی سایت،دریافت هدایت واضح از خداوند: برو به جزیره ی کیش…آپلود شدن فایل توحید عملی 11،رفتن تو دل ایده ی الهامی …29 فروردین دیدن قدرت کن فیکون خداوند و یکی از بزرگترین ترنینگ پوینت های زندگیم…رسیدن هدایت واضح و روشن از خوابِ مادربزرگ رفیق توحیدی…
اردیبهشت؛خرداد،تیر،مرداد1403:شروع یک مهاجرت توحیدی بزرگتر،کار کردن با توحیدی ترین تاجر دنیا که انگار روح استاد عباسمنش رو به همراه خودش داشت،تغییر محل کار از محیط بیمارستان به پاساژ های لاکچری کیش،کارکردن با انسان های ثروتمند،زندگی در شهری که تماما شبیه به تصاویر سریال سفر به دور آمریکا بود،زندگی عاشقانه ی توحیدی با خدا درخونه ی توحیدی،رشد کردن مدارهای عزت نفس به صورت تصاعدی،حل کردن مسائل ریز و درشت و بزرگتر شدن ظرف وجودی،طی کردن مدارهای توحیدی و ارتباط خالص تر و با کیفیت با خدا….و دریافت جریان هدایت که ماموریتت اینجا تمومه،برگرد شمال ….
شهریور،مهر،آبان،آذر،دی 1403:حفظ روحیه ی تسلیم پذیری،تلاش برای کنترل ذهن و نجواهای شیطان،کنار رفتن از دره ی ناامیدی و احساس شکست خوردگی،خانه تکانی مجدد ذهن از ردپاهای شیطانی،شروع نوشتن کتاب الهامی،پیگیری مسیر هدایت ها،انصراف از کار پرستاری به صورت رسمی و دفترخونه ای بدون درخواست هیچ حق و حقوقی،دریافت پاداش شجاعت از خداوند و حضور یک کارت بانکی جادویی در زندگیم که توسط خداوند همواره درحال شارژ است…پیگیری مسیرآموزش ها…پیگیری حل کردن مسائل به صورت ریشه ای…پیگیری جریان هدایت و برداشتن قدم هایی که گفته میشه…حفظ فرکانس سپاسگزاری و اعراض از کمبود ها و تلاش برای رعایت اصل بهبود گرایی در تمام جنبه های زندگی….
شیشم بهمن ماه 1403:
مادرم لباس های مدرسه ی نیلا نیکا رو شست و اتوکشیده حاضر کرد،صبح بیدارشون کرد و بهشون صبحونه دادو تغذیه شون رو آماده کرد وبعد به من SMS داد نمیخواد بیای پایین بابا بچه هارو میرسونه:) منم که با دیدن بنر جدید سایت بینهایت ذوق زده بودم گفتم نه مامان جان من بیدارم و خودم میبرمشون….بعد با عشق دختر هارو رسوندم مدرسه…با کارت جادویی یک قهوه ی عالی خوردم …اومدم خونه با لذت این قسمت از سریال رو نگاه کردم…توی دفترم تمرین کد نویسیم رو انجام دادم…تا شب کلا زمانم آزاده…ناهارو هم مامان داره آماده میکنه…منم مشغول صلات در سایتم…و بعد انشالله با این انرژی مثبت و پر ازنور میرم برای ادامه ی خلق یک روز پر از برکت…برای هم مدار تر شدن با فرکانس خداوند…دریافت هدایت های با کیفیت تر…و اجرای اون ها در عمل …..
خدااااروووصدهزار مرتبه شکر برای فرصت یک صلات دیگه…روشن تر شدن قلبم…ایمان و توکل و ادامه ی این مسیر توحیدیِ لذت بخش…
که داند بجز ذات پروردگار،که فردا چه بازی کند روزگار…. :)
استاد شایسته ی قشنگم بینهایت از صمیم قلبم ازت ممنونم برای همه چیز،استاد عباس منش عزیزم به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان با بهترین نتایج توحیدی …
and…last but not least
مثل همیشه در پناه نور میسپارمتون…نورِ آسمون ها وزمین…خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ
سلام به سمیه ی عزیییزم
مررررسی برای کامنت خوشگلی که نوشتی،از دل برومد و لاااجرم بر دل نشست …عاااششششقتم و بوس به کله ت!
نمیدونی چقدر به اون تصویری که از یاسمن جان گفتی خندیدم،هرچقدر بیشتر میگذره ،بیشتر مفهوم هم مداری با آدم هایی که در عین ندیدنشون بی نهایت دوسشون دارم یعنی چی …انقدر ویژگی های شبیه به هم …آدم هایی که از هر فرصتی برای خندیدن و لذت بردن از لحظه استفاده میکنند…
دلم خواست برات یک خاطره ای از کیش تعریف کنم،اون موقع فاطمه جان دقیقا مثل یک فرشته تقریبا هر روز در کنار من بود،همین فاطمه که انقدر برای وقتش ارزش قائله ها…با اینکه اصلا نمیدونست من توی چه شرایطی ام و من هم جز زیبایی بهش چیزی نشون نمیدادم ولی انگار خدا قلبش رو برام نرم کرده بود که نزاره توی اون شرایط من تنها بمونم …
من و فاطمه تقریبا هروقت داشتیم حرف میزدیم،انقدر میخندیدم که دلمون میگرفت…الکی ها …به جرز دیوار حتی :) البته یک سری چیزهایی که کلا قابل گفتن نیست:)))) مربوط به مبحث ترمز و گاز دوره ی کشف قوانینه:))) انشالله بعدا شما هم متوجهش میشی :))))
آره خلاصه داشتم میگفتم،اواخر دوران هجرت من در کیش،اوضاع مالی یکم سخت شده بود،اونم بخاطر مقاومت من در مقابل زبان خوش هدایت بود …بعد من خیلی هم اصرار داشتم خلاصه یک جوری قانون سلامتی رو رعایت کنم ….غذام شده بود کاهو پیچ و سینه ی مرغ …ببین دارم با خنده برات تعریف میکنمااااا،بخند فقط…
بعد یک کاسه داشتم که اسمش دیگه کاسه نبود،قد یک لگن بود:)))) توش پر کاهو پیج میکردم و کمی تا قسمتی سینه ی مرغ سرخ شده در کره و خلاصه چقدرم هم خوش مزه میشد….
میدونی سر همین لگن غذا،چقدر من و فاطمه خندیدیم؟یادمه سر شامم،براش ویوئو مسیج میگرفتم میگفتم ببین فاطمه،زندگی ثروتمندی رو ببین …ظرف غذام اندازه ی تشت لگن حموم شماست :))))))))) وای چرا شکلک ها آزاد نیست من یکم خنده ی انفجاری بزارم :))))))
آره خلاصه …به امید تجربه اولین girl’s night….
در بهترین زمان و مکان
بزنیم و برقصیم و شاد باشیم و انقدر بخندیم که اشک از چشامون جاری شه….
عااااشقتم و تموم انرژی مثبتی که دادی بیفته ی روی مومنتونم و پر از اتفاقات عالی
@مابقی این پیام برای مادر توحیدیِ ابراهیم نشان خانواده میباشد@
خانم سلیمی عاشقتونما،با همین فرمون حتما برامون کامنت بنویسید همیشه ….شاید خودتون ندونید ولی لا به لای تموم جمله های کامنتاتون پر از نوووووره…
دوستون دارم و در پناه عششششق میسپارمتون.
سلام داداش مصطفی
الهی که حال دلت عالی باشه و روی دوش خدا سوار باشی.
این قسمت از سریال،امروز روی صفحه ی سایت بود،منم همیشه عادت دارم برم رد پاهای قبلی خودم رو روی فایل های پیشنهادی بخونم.
اما قبل اینکه برم کامنت هارو به ترتیب امتیاز بزنم انگار خدا دستمو گرفت و آورد اینجا تا کامنت الهی شمارو بخونم.
کامنتتون عالی بود،نمیدونید چقدر برای موفقیت هات خوشحال شدم،برای زندگی تو طبیعت شمال،برای تنهایی توحیدیت،برای خونه ی شخصی و مستقل،برای قلبت که به سمت خداوند باز شده …
حال و هوای بهشتیت از کامنتت کاملا واضح و مشخص بود.
دعا میکنم همینجوری گلوله ی برفی بزرگوبزرگتر بشه و زندگی پر از لذت و عشق و نور ورحمت باشه برات …
در پناه نور الله میسپارمت و برات بهترین هارو آرزو میکنم.
الله یارت باشه همیشه.