الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 3 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/10/abasmanesh-11.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-10-22 05:15:292023-03-26 07:57:47الگوبرداری از افراد موفق | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم
سپاسگزارم برای تحلیل این مصاحبه
واقعا فوق االعادده بودد،سپاس
پیشنهادد من برای دوستانی که دوره عزت نفس و روانشناسی ثروت۱ رو تهیه نکردن
گوش دادن باارها و بارهای این دوتا فایل هست
به نظر من این دوتا فشرده اون۲ دوره است
بازم هم تشکر میکنم از استاد عزیزم
درود بر شما استاد عزیزم و همراهان گرامی .
استاد من بارها این موضوع رو تجربه کردم که خواسته ای رو داشتم که ظاهرا شرایط رسیدن به اون خواسته رو نداشتم و با حرکت کردن و مصمم شدن برای رسیدن به اون خواسته در نهایت به یک مرحله ای رسیدم که باید یه تصمیم مهم می گرفتم ، باید تصمیم می گرفتم که می خوام اون خواسته رو و حاضرم بهاش رو همون لحظه بپردازم یا این که خیلی هم مهم نیست و میشه فعلا از اون خواسته صرف نظر کرد . من هم در همه ی این موارد اون خواسته اون قدر برام مهم بوده که تصمیم نهایی رو به انجام اون کار و رسیدن به خواسته ام قرار دادم و جالبه که در نهایت اون تهدید ها یا بهایی که در اون لحظه ی تصمیم گیری
ازم خواسته شده بود محو شده اند انگار که اصلا از اول هم وجود نداشتن و صرفا توهمات من بودن .
مثلا یک خواسته خیلی پیش پا افتاده که می تونم الان مثال بزنم اینه که چند روز پیش ذهنم درگیر بود و توی یه فایل از شما شنیدم که گفتید برید یه جایی تو طبیعت با خودتون خلوت کنید و …. ،همون لحظه حس کردم آهان من دلم خلوت کردن با خودم رو می خواد ، چندین روز بود که دائم توی جمع بودم یا مهمون از شهرستان داشتیم یا خودمون شهرستان بودیم و این شرایط اجباری باعث بی حوصلگی و بی انگیزگی من شده بود .
خلاصه که وقتی این خواسته برام واضح شد یکی دو روز بهش فکر کردم که کجا برم و از اون جا که مدت ها بود دلم می خواست یه بار تنها برم سفر گفتم الان وقتشه ، من الان مدت هاست آرزو دارم اون قدر مستقل و قوی باشم که تنها برم سفر ،برای خودم برنامه های شخصی داشته باشم ولی هنوز هم که هنوزه یه بار هم تنها جایی نرفتم . این شد که تصمیم نهایی رو گرفتم .
من چه جور سفری می خواستم ؟ می خواستم رفت و امدم با هواپیما باشه ، توی یه هتل تر و تمیز اقامت کنم ، جایی باشه که آب باشه ، طبیعتش هم زیبا باشه و فرصتی فراهم باشه که بتونم ساعت ها کنار دریا یا لب یه رود بشینم و فایل های شما رو بشنوم .
خلاصه وقتی این شرایط رو در نظر گرفتم اولین و تنها گزینه ای که برام خودنمایی کرد ،جزیره کیش بود .
من تا حالا به این جزیره سفر نکرده بودم و صرفا بر حسب شنیده هام احساس می کردم ویژگی های دلخواه من توی این جزیره هست .
اما اصل ماجرا این بود که اولا پول نداشتم ، حسابم خالی بود ، دوما من تو اون برهه اون قدر نیاز به این سفر داشتم و هر چی تاریخ اومدن چند گروه مهمون
هامون رو از شهرستان حساب و کتاب می کردم و با تاریخ پروازها مطابقت میدادم تداخل داشت و عملا تا دو هفته بعدش زمان کافی برای این سفر رو نداشتم، گفتم ولش کن بذار ببینیم چی میشه، همون روز یکی از مهمونامون که آخر هفته منتظرشون بودیم خبر دادن اواسط هفته ی بعد میان و من دیدم دقیقا یه بازه ۴ روزه برام باز شده و می تونم همین چهار روز برم و بر گردم . گفتم چه خوب پس همین الان تا دوباره نسبت به این تصمیمم سرد نشدم میرم .
حسابم خالی بود ولی یه مبلغی که از یه فروشگاه طلب داشتم به حسابم رفت که به اندازه کمی بیشتر از پول بلیط رفت و برگشت بود ، گفتم پس با همین پول بلیط رو می خرم تا ببینم چی میشه .
اما چیزی که نگرانم می کرد این بود که اون پول بهای محصولی بود که خودم به تازگی کار تولیدش رو انجام داده بودم ولی تا اون لحظه فقط ده درصدش رو فروخته بودم و هیچ راهی هم برای فروش بقیه اش نمی دیدم و این چند ماه داشتم سعی می کرم ذهنم رو کنترل کنم و روی ساختن باورهای درست درباره ی ثروت و محصولم کار کنم ،هر چند گاهی اوقات احساس سردرگمی خیلی اذیت می کنه ، به هر حال می خوام بگم اون پول در واقع پولی بود که منطقم می گفت باید خرجش نکنی تا در آینده بتونی دوباره محصولت رو بسازی .
اما من تصمیمم رو گرفته بودم و وقتی این پول دقیقا در همون موقعیت که انتظارش رو هم نداشتم واریز شد درنگ نکردم و رفتم سراغ خریدن بلیط .
موقع خریدن بلیط گفتن بلیط برگشت به صورت چارتر هست ولی بلیط رفت موجود نیست ولی احتمالا روز آخر یکی دو ساعت قبل از پرواز ظرفیت رو باز می کنن و می تونی بخری .
حالا تصمیم بگیر بلیط برگشت رو بخر که از دستت نره ولی بودن بلیط رفت یه ریسک به حساب میاد .
استاد جان همیشه وقتی این جور شرایط پیش میاد یه حسی بهم میگه اصلا هم ریسک نیست ، حتما همون چیزی رو که تو می خوای و به سمتش میری ظاهر میشه. بلیط رو خریدم ،ذهنم رو هم تقریبا به راحتی کنترل کردم و وقتی دو ساعت قبل از پرواز رفتم فرودگاه دیدم اصلا از نظر کارمندای فرودگاه خریدن بلیط در دقیقه نود کار نشدنی و یا سختی نبود و کارمندای آژانس مسافرتی الکی اون قدر موضوع رو پیچیده و با ریسک بالا جلوه داده بودن و من خیلی راحت و ساده بلیطم رو گرفتم .
خیلی این سفر حس خوبی بهم داده ، توی مواردی مثل ماجرای خریدن بلیط کنترل ذهن برام سخت نیست چون مطمئنم که خداوند تاس نمی ریزه و قانون دقیق عمل می کنه اما امان از کنترل ذهن درباره زیر سوال بردن درست و غلطی اصل کارم . همیشه خیلی زود تصمیماتم رو زیر سوال می بره ،میگه آخه دختر تو که پول نداری و بلد هم نیستی پول سفرت رو بسازی چرا سماجت می کنی ، صبر کن و از خدا بخواه بهت یاد بده پول سفرت رو بسازی ،اون وقت لذت این سفر رو تجربه کن .
درسته این پول مال خودته ولی خرج کردنش غیر منطقیه و عقل سلیم میگه از اصول بیزینس به دوره .
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
استاد این فایل عالی بود و لذت برم و فهمیدم که با شکست نباید نا امید شد استاد من یه خانم چهل و پنچ ساله هستم که اعتماد به نفس خیلی پایینی داشتم و خجالتی بودم بخصوص چون قدم کوتاهه همیشه ناراحت می شدم و خجالت میکشیدم ، شوهرم قد بلنده و میدونستم که منو دوست داره ولی به خاطر حرف مردم که وقتی ببینن چی میگن و چی فکر می کنند عذاب میکشیدم و به خاطر کمبود اعتماد به نفس هر کاری میکردم شکست میخوردم
وقتی گواهی نامه میگرفتم دیگه به آخر خط رسیده بودم فکر میکردم که آخر دنیاس بزرگترین شکستم بود که نمیتونستم قبول بشم در این ناامیدی ها ،یه دختر بیست ساله دارم که از طریق دوستش با شما آشنا شده و هر روز چندین ساعت در سایت هست به فایلهای شما گوش میده و تمرین میکنه آشنا شدم باهاتون و باگوش دادن به فایلهای شما تغییر ها هم در من صورت گرفت چنانچه نمیتونستم کامنت بزار م همش مینوشتم و پاک میکردم ولی به صورت تکاملی تغییر و در خودم احساس میکنم طوری که حرف مردم برام کم رنگ شده و تا حد زیادی احساسم خوب شده طوری که من هیچ کاری تا حالا نکرده بودم حالا توی کلاسی شرکت کردم و میخوام کار کنم و برای خودم در آمدی داشته باشم من که فکر میکردم دیگه تو این سن نمیتونم کاری داشته باشم خیلی خیلی خوشحالم که با کمک راهنمایی های شما تغییر در اخلاق و رفتار و کارم بوجود اومده ممنون استاد عزیز، که شما دستی از دستان خداوند برایم شدید
در پناه حق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه خانواده گروه تحقیقاتی عباسمنش😍
.
یعنی چی بگم ازین فایل ۲ ساعته الگو موفق۲ که
زندگی و موفقیت و طرز فکر آنتونی جاشوآ رو میشه درک کرد و مهم تر از اون دقیقا تموم قوانین جهان هستی رو
✓از فرکانس گرفته تا توجه به نکات مثبت
✓از احساس خوب گرفته تا اعتماد به نفس بالا
✓از تحسین موفقیت افراد گرفته تا تکامل
✓از نیروی الهامات گرفته تا تسلیم شدن به جریان زندگی
✓از کنترل ذهن گرفته تا احساس خوب داشتن
یعنی میشه یه الگوی کامل از ایشون ساخت، آفرین بهش 👌👌👌
.
ما باید از دیدن تک تک فایل های استاد به زندگی خودمون نگاه کنیم ببینیم چقد عمل کردیم و در زمان روبه رو شدن با تضاد ها چگونه عمل کردیم،
میخوام از یه تضادی که قبل از اومدن فایل قسمت اول مصاحبه آنتونی جاشوآ اتفاق افتاد بگم
هفته پیش ، صبح داشتم پدرم و خواهرم رو میبردم کارهای اداری داشتند انجام بدم بعد یهو وسط راه دیدم ماشینم آمپر آبش بالا اومد
بعد خلاصه زدیم کنار اتوبان و ماشین خراب شد و راه نمیرفت هر کاری کردیم و از خرابی ماشین رد میشیم تا توجه نره روش،چون میخوام چیز مهم تری رو بگم،
من در همون حین شاید فقط ۱٠ ثانیه به جرأت میتونم بگم ۱٠ ثانیه داشت حالم بدمیشد و نجواهای ذهن میومد چرت و پرت بگه که من فورا همون جا گفتم
خدایا شکرت 🙏
الخیر فی ما وقع 👌😍
مطمئنم که چیز بهتری برام در انتظاره و میخوام رشد کنم
و با این نگاه گفتم خدا دستانش رو میفرسته به کمک من
که یهو همونجا
(دیدم از بغل ماشینم یه BMW سری 7 سفید رنگ رد شد و با این رد شدن ماشین انگار یه لحظه زمان متوقف شد و من خودمو توی ماشین تجسم کردم و دیدم و گفتم مال منی و و لبخند رو لبام اومد 😍 و فرکانس داشتنش رو فرستادم به جهان)
و این اولین پاداش من بود👌
جا داره همینجا بگم که ولی پدرم شروع کرد که بدبخت شدیم وای خدای شانس نداریم و ازین حرفا گفتم پدرم آرام باش یه خیری در کاره ، نگاه کسی که از قانون و کنترل ذهن رو نمیدونه با کسی که میدونه و داره عمل میکنه👌
خلاصه،
من اومدم توی ماشینم زنگ زدم که جرثقیل بیاد ولی نیومد
بعد ، گفتم خدایاااا دستانتو برام بفرست،بعد این حرفم
۱ دقیقه نگذشته بود که دیدم یه ماشین بغلم ایستاد و اومد کمکم و من گفتم بابا دمت گرم خداااای مننن شکرتتتتتت چقد سریع😍🙏 و خلاصه با طناب ماشین رو بکسل کردیم،حالا جای خنده دارش این بود بود که طناب اونقدر پوسیده بود چند بار توی حرکت پاره میشد و ما میخندیدیم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣یعنی تا جلوی تعمیرگار ۵ بار طناب پاره شد و کلا فان و خنده بود و این دومین پاداش بود👌
و
ماشین رو بریدم تعمیرگاه و اومدیم خونه خلاصههه
ازون بر مادرم شروع کرد که اخی الهی،تو چرا شانس نداری پسرم و داشت دلسوزی میکرد که همونجا گفتم مادرم نیازی به دلسوزی نیس من خیلی هم خوش شانس هستم که این اتفاق افتاد همه چی درست میشه و خودمو کنترل کردم و نذاشتم ادامه بده که برم توی فرکانس قربانی شدن👌
و بعدش چند ساعت دامادمون اومد
با تیکه گفت چطوری آقای خوش شانس، و من هیچی نگفتم و فقط من توی ذهنم گفتم اره من خوش شانسم چون بعد این تضاد کلی درب های نعمت و ثروت برام باز میشه
بعدش
شبش رفتم توی سایت استاد دیدم که فایل الگوی موفق ۲ گذاشته و وقتی play کردم و رفت جلو اصلااا مننن همینطوری موندم که این اصلا برا منه و قشنگ خدا داره از زبان استاد عباس منش و آنتونی جاشوآ بامن حرف میزنه و این
سومین پاداش من بود👌😍
و
بعدش من همونجا گفتم باید اون تصمیمی که خیلی وقت به تعویق میندازمش رو بگیرم و اونم چیزی نیس جز فروش ماشین، حالا چرا فروش؟
به این دلیل که
من این ماشینمو دوست دارم ولی دلم ماشین مدل بالا تر و شاسی بلند و به روز میخواست
و
هی هزینه میذاشت رو دستم این ماشینم و هر بار یه جاش میلنگید و هی اذیت میکرد منو
و
قانون میگه وقتی داری روی ثروت و باور های عالی کار میکنی و میخوای وارد مدار ثروتمندی بشی و دربها برات باز بشه خودت ناآگاهانه کویر رو نگه میداری و میخوای توش برنج بکاری و هی خداوند و جهان میخوان تو رو ببره بالا ولی تو سفت چسبیدی به اون شرایط و رهاش نمیکنی و جهان هم مجبوره که با تضاد بهت بفهمونه که بابا بیخیالش بیا بالاتر چیزای بهتر برات داریم بیا بالاتر
و من به این اصلا دقت نمیکردم و هی میگفتم حالا بذار بعدا
ولی ناخودآگاه ذهنم فرکانس کمبود و عدم لیاقت و قربانی شدن میفرستاد و خودم نمیفهمیدم چجوری
این جوری که
تو لایق داشتن ماشین مدل جدید نیستی و نگا کن
تو خودت از پس هزینه های ماشین بر نمیای بعد میخوای ماشین بهتر داشته باشی، در صورتی که خواسته ماشین مدل جدید بود ولی باورها و فرکانسم یه چیز دیگه
و
بعد هر خراب شدنش با حرفای اطرافیان احساس قربانی شدن در من ایجاد میشد و ازون بر هم باور کمبود که چرا اینجوری میشه و من دارم کار میکنم ولی چرا برعکس نتیجه داد،
حالا میخوام توی پرانتز یه نکته بسیار مهم رو بگم که همه ما در دامش میفتیم اونم اینه که
( خیلی وقتا ما دوره های استاد رو داریم ولی فقط داریم❌
خیلی وقتا ما در سایت هستیم فقط هستیم❌
خیلی وقتا یه فایل رو میشنویم ولی فقط میشنویم❌
خیلی وقتا ما ها فقط هستیم و هستیم و هستیم😐😐
خیلی وقتا ما توی این مسیر هستیم که ادای آدم های عقل کل رو در بیاریم که بگیم آره بابا ماهم بلدیممم
قانون جذب؟؟
بیا برات بگم تو نمیدونی بیا من برات توضیح بدم من توی سایت عباس منشم و جالب هم هست خیلی هم عباس منش عباس منش میکنیم ولی اندازه سر سوزنی حرفای استاد عباس منش رو باور نداریم و قبول نمیکنیم و فقط میخواییم بگیم که ما میدونیمم همین
و حالا جالب تر از اون اینه که ما ها وقتی وارد سایت استاد عباس منش میشیم خیلی دوست داریم محصولات رو داشته باشیم و همه ما بعد چند مدتی به لطف خداوند و کمی کار کردن در مدار خرید محصولات قرار میگیریم و خداوند که بخیل نیس میده به ما ، ولی ولی ولی انتظار داره از ما که چگونه با اون محصول برخورد میکنیم و عمل میکنیم و خیلی وقتا ما ها همه محصولات استاد عباس منش رو داریم ولی کووو نتیجه؟؟؟
میدونی چرا داریم؟؟
فقط برای اینکه به بقیه نشون بدیم و فخر بفروشیم، به بقیه بگیم دیدی منم محصولات استاد رو داریم،
حالا بیا بقیه رو بذار کنار ، تو با یه نفر در جنگی و همش میخوای خودتو بهش ثابت کنی، میدونی کیه؟؟؟
منه قبلیت، ذهنیت فقیر قبلیت،
تو با اون در جنگی ✌
و همیشه هم بارها شده گفتیم دیدی دیدی دیدی بالاخره من خریدم و همش توی سرش زدیم و با خودمون در جنگ قرارر میگیریم و خیلی وقتا به ظاهر داریم کار میکنیم ولی کو نتیجه؟؟هوم؟؟🤔🤨😐😐
اینجا یه چیزی میلنگه، چی؟
ذهن قبلیت،من قبلیت،
چرا؟
چون باید ازش متشکر باشی که تا اینجای زندگی اون همیشه همراهت بوده نه کسی دیگه ای و تو بهش خط مشی میدادی نه کسی دیگه ای.
و اونجا حرف آنتونی جاشوآ خیلی خوب بود که گفت،
من نباختم من پیروزم من موفقم و از نظر مردم نفر اول بودن مهمه ولی از نظر من خودم و مسابقه و لذت از اون لحظه مهمه
حالا اون من کی بوده؟
همون منی که در وجودشه و اون ذهنش که باعث شکست شده ازش تشکر میکنه و میگه پیروزیمممم میگه موفقیممم و میگه من خودم دست خودم رو میگیرم بلند میشم و توی آینه به خودم میگم پر قدرت تر از قبل برمیگردم،
آیا دست خودشو میگیره نه بلکه دست ذهنش و منه درونش رو👌
ما ها خیلی ساده در دام می افتیم و با اینکه محصولات رو داریم نتیجه نداریممم!😐
✓ تا وقتی با خودت در جنگی، تو یه شکست خورده ای👌
✓تا وقتی داری ادای آدمای عقل کل رو در میاری، تو یه شکست خورده ای👌
✓تا وقتی عامل خوشی هاتو خودت میدونی و عامل بدبختی هاتو ذهن قبلیت، تو یه شکست خورده ای👌
✓تا وقتی برای پز دادن محصولات رو میخری که بگی من بلدم و من قانون جذب و فلان و بسار، تو یه شکست خورده ای👌
✓تا وقتی در درونت سفر نکنی و غرق خودت نشی و وقتی برای بیرون از خودت نداشته باشی، تو یه شکست خورده ای👌
.
.
.
اره شکست خورده ایم
تموم این حرفا مخاطبش منم منم من،
ولی همش از درون اومد بگم
ما واقعا کجا قرار داریم توی این مسیر، بابا یه خورده نگاه کنیم به خودمون و عادت هامون،
مگه فقط خرید و داشتن محصولات هستش
بخداوندی خدا، منی که الان نزدیک دو سال و نیم اینجا هستم و بیش از نیمی از محصولات استاد رو دارم میتونم بگم از قانون هیچی نمیدونم و در این دام افتادم و چقد خودمو کنکاش کردم تا این پاسخی رو دارم میدم رو پیدا کردم که اصلااا قصدت از داشتن و استفاده کردن از محصولات استاد چیه؟؟
و من کی اینو فهمیدم توی ثروت یک توی جلسه ۳۴ که در مورد دوستشون گفتن که فقط داشت و دوبار استفاده کرده و میگفت نمیدونم چرا نتیجه نمیاد و استاد میگفت فقط روی روانشناسی ثروت یک کار کن فقط……
،اونم بعد از چندین بار گوش دادم و دیدن که یهو توی ذهنم صدا داد،
بچه ها مهم داشتن تموم محصولات نیس،مهم دیدن تموم فایل ها نیس ، مهم فهمیدن یه فایل و عمل کردن به همون به فایله دقیقا مثل همین فایل، ما باید اول به صلح برسیم با خودمون و اون منه قبلی رو دوست داشته باشیم و بی نهایت از ذهن قبلیمون از منه قبلیمون از خدای غلط قبلیمون سپاسگزاری کنیمممم ❤
بیاییم جا پای استاد بذاریم
مثل استاد متعهد باشیم👌
مثل استاد عمل کنیم 👌
مثل استاد بشنویم👌
مثل استاد درک کنیم👌
مثل استاد همه کار کنیم👌
میدونی چرا اینارو گفتم، به این دلیل که من کلی از محصولات استاد رو پارسال خریدم ولی فقط خریدم همین فقط چند بار دیدم همین، با خرید کشف قوانین زندگی استاد گفت ترمز ها و کویر رو نگه ندارید ولی من نگه داشتم چی رو؟
ماشینمو
چی رو؟؟
ومهم تر از همه
ذهن قبلی و من قبلی رو،
چجوری با همین در صلح نبودن و جنگیدن باهاش ولی اگه یبار ازشون سپاسگزار میشدم و عاشقانه توی بغل میگرفتمشون و بلند میشدیم و میگفتم سپاسگزارتونم تا الان با من بودید و ادامه مسیر رو باید همه ما عوض بشیم و بیایید دست در دست هم تغییر بدیم همه چی رو،
تا االان به استقلال مالی رسیده بودم ولی نه اینکه فقط بگم نه من خودم میدونم شما ها نمیدونید، خب این بی احترامی هستش به من قبلیم
دقیقا مصداق این آیه خداوند که در قرآن میفرماید:
((وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ
و هر آسیبی به شما رسد به سبب اعمالی است که مرتکب شده اید، و از بسیاری [از همان اعمال هم] درمی گذرد.))
ما خودمونیم که داریم این همه موارد رو با خودمون حمل میکنیم ولی نمیفهمیم که از کجا داریم میخوریمممم،
میدونید
یعنی الان میفهمم استاد چی میگفت که آقا وقتی بدهی دارید اول بدهی هاتون رو بدید و صفر بشید و بعدش ادامه مسیر رو برید و بذارید ذهنتون ازون رها بشه ولی من اگه پارسال پول هایی رو که در آوردم بدهی ها رو میدادم الان با ذهن باز و آرام و مهم تر از همه از ازون ذهن قبلیم رها شده بودم و نتایج عالی در زندگی رقم میخورد و قدرت فرکانس بالاتر بود و این همه تضاد ایجاد نمیشد،
ولی الان قشنگ درک میکنم که باید تموم اون اشتباهات گذشته رو جبران کنی و برسی به صفر و بعد از تکامل تصاعد میگیری و رشد میکنی و میری بااالاااااااا
ولی
ولی
ولی
در دام میفتیم خیلی وقتاااا،
این حرفا رو میگم برا خودم و اگه کسی در مدار شنیدن و درک کردنش باشه میفهمه،
و از زمانی که به خودم قول دادم که با خودم صادق باشم و متعهد شدم اول و قشنگ زمان بذارم روی خودم کار کنم،جهان میاد امتحانت میکنه ببینه واقعاا مرد عمل شدی یا
نه،
و الان خوشحالم که در این تضاد واقعاا خود واقعیم بودم و کلی رشد کردم و ذهنمو کنترل کردم
راستی پول هزینه های ماشین رو هم خدا دستش رو فرستاد و خواهرم داد و اینم پاداش چهارم👌😍
بچه ها ما باید واقعا کار کنیمم به معنای واقعی روی همه چیمون،
من واقعااا دوست دارم اونقدر خلوت خلوت بشم به دور از همه چیز و رها از هر چیزی و در اعماق درونم غرق بشم و بسازم خودمو،
دیگه این ماشینی که دارم مهم نیس و ازش گذشتم و پر شدم و میخوام بدم بره که ذهنم آزاد و رها بشه و به قول خداوند در قرآن در سوره لیل میگه:
الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّى ﴿۱۸﴾
همان که مال خود را مى دهد [براى آنکه] پاک شود (۱۸)
وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَهٍ تُجْزَى ﴿۱۹﴾
و هیچ کس را به قصد پاداشیافتن نعمت نمى بخشد (۱۹)
إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى ﴿۲۰﴾
جز خواستن رضاى پروردگارش که بسى برتر است [منظورى ندارد] (۲۰)
وَلَسَوْفَ یَرْضَى ﴿۲۱﴾
و قطعا بزودى خشنود خواهد شد (۲۱)
باید ذهن رو از تموم قید و بند ها رها کنی و خدا رو ببینی و اون وقت میتونی بیشتر بدست بیاری واقعا بین همه اینا مثل شرک و توحید یک مرز باریکی هستش
که
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
تا خودتو خالص نکنی و نخوای خود خود خودت بشی بهت اینا گفته نمیشه،
با ادا در آوردن نمیشه به جایی رسید و ثروت مند شد،
گفتم توی پرانتز توضیخ بدم خودش کلی شد😊
ولی همش اومد که بگممم
آره دوستان من الاان بهتر از میلاد پارسال دارم میفهمم تازه کمی بیشتر
اصل خودتی و خودتی وخودت
باید اینو باور کنیم که منو خدا یکی هستیم و من میتونم مثل خدا خالق باشم 👌
متاسفانه،
ما اینو باور نمیتونیم بکنیم،
دوست دارم ساعت ها بنویسم
ولی ادامه توضیحات برای فایل های دیگه گفته میشه از خودم و تجربیات زندگیم میگم.
خلاصه من تصمیم قطعیم بر این شد که آشغال ها رو در بیارم از زیر مبل و این ذهن رو خلوت کنم و بذارم رها باشه از هرچیزی،
واقعااا وقتی داری به فراوانی فکر میکنی و میخوای باورش کنی و منطق براش بیاری از فراوانی نمیپذیره،چرا؟
چون تا زمانی که ذهنت درگیر بدهی باشه براش سخته،باید پرونده خیلی چیزا رو درذهنت ببندی تا ذهن بگه آخیشششش ،کدوم ذهن؟ همون ذهن قبلیت
یه چیزی بگم این فقط در مورد پول نیستا بلکه در مورد همه چی هست
وقتی کینه، حسادت، انتقام، نفرت و… داری ذهن درگیر همه اینا میشه و با اینکه داری کار میکنی ولی نتیجه نمیاددددد، چرا نمیاد؟
فقط برای اینکه ذهن درگیر مسئله قبلیه و هنوز در ذهنش تموم نشده
و فرکانس هامون معجونههههههههههه از همه چی و این جواب نمیدههههههههههههه
بیاییم اول توی ذهنمون تموم پرونده های بازی که خیلی وقته میخواییم تموم کنیم و ببندیم رو با پایان برسونیم تا ذهن رها بشه از اون مسائل تا با
ذهن باز بریم سراغ چیزی که میخواییم،
در مورد ظرف ذهن یاد یه داستان افتادم بذار بگم با اینکه کامنت طولانی شد ولی بذار بگم چون خیلی کمک میکنه
((داستان خالی کردن فنجان
داستان خالی کردن فنجان این است که سالها پیش در ژاپن استاد سوزوکی استاد زِن از هر گوشه جهان شاگردانی در مدرسه خودش داشت. جوانانی که فقیر و بی سواد بودند در نزد ایشان تعلیم روش نوین زندگی کردن میدیدند . در یکی از سالها 23 نفر را برای تعلیم پذیرفته بود و معمولا 4 سال طول میکشید تا یک شاگرد استاد شود. تعداد 22 نفر از شاگردان از روستاهای دورافتاده ژاپن آمده بودند و 1 نفر نیز به اصرار پدرش وارد این مدرسه شده بود .
این شاگرد اهل توکیو بود و فقیر نیز نبود و صاحب مدارج بود . در این مدرسه اولین سال آموزش چیزی تعلیم داده نمیشد و شاگردان فقط در سال اول زمین را تمیز میکردند و توالت ها را می شستند و برای شاگردان ارشدتر غذا درست میکردند. ظرف ها را تمیز می کردند و …
در پایان سال اول استاد سوزوکی 23 شاگرد را در محوطه مدرسه دور هم جمع کرد و از بین آنها کسانی را که شایسته ارتقاء به سال دوم بودند را انتخاب کرد و تمامی 22 نفری که از روستاها آمده بودند ارتقاء یافتند . استاد به شاگردی که از توکیو آمده بود و در آمریکا تحصیل کرده بود گفت : تو هنوز آماده نیستی! باید یک سال دیگرنیز در این پایه بمانی !
آن شاگرد جا خورد و استدلالی که آن شاگرد از این حرکت استاد داشت این بود که حتما استاد خواسته تا او در همین پایه بماند و به شاگردان جدیدالورود کمک نماید ، آنها را راهنمایی کند و دو سال دیگر نیز در همان پایه ماند… در آخر سال دوباره استاد سوزوکی او را تجدید کرد!! به او گفت که هنوز آماده نیستی و یک سال دیگر نیز باید در پایه اول بمانی !
این بار شاگرد عصبانی شد . فریاد زد و سر استاد داد کشید .. . استاد در حال نوشیدن یک فنجان چایی بود. استاد گفت : آرام باش و بنشین . استاد از او خواست تا برایش یک فنجان چایی بریزد . شاگرد چایی را در فنجان ریخت و فنجان پر شد و استاد گفت چرا بیشتر نمیریزی؟ ادامه بده
شاگرد باز هم ریخت و چایی از فنجان سر رفت وروی میز ریخته شد . استاد گفت : دلیل اینکه هیچوقت ترفیع نگرفتی این بود که تو مثل این فنجان تو پُر هستی . هر مطلب و دانشی که میخواستم به تو یاد بدهم نمی توانست وارد ذهنت شود و سر می رفت .))
.
.
.
میدونید ما باید با فنجان خالی که همان نماد ذهن باز و رها هستش 👌سراغ حرفای استاد بخصوص محصولات برویم،
و تا زمانی که ذهنتو خالی نکنی از تموم گذشته هیچی نمیفهمی و رشدی نداری و جهان آنقدر تضاد به وجود میاره تا تو خالی بشی و دوباره برای وارد شدن به مداار جدید با ذهنی باز وارد بشی ولی ما خیلی وقتا همه چی رو با خودمون میبریم و فنجان ذهنمون پره پر 👌
الان میفهمم چرا استاد میگی تا زمانی پر نشی نیمتونی خالی بشی و میفهمم استادد زودتر از همیشه میخواد فنجانش رو خالی کنه و بهتر درک کنه و وارد مدار بالاتر برههه و این ته نداره
پس بیاییم فنجان های ذهنمون رو از خیلی چیزا خالی کنیم و رها بشیم ومن مطمئنم همه کسایی که نتیجه گرفتن با فنجان خالی و ذهن خالی آماده پذیرای حرفای استاد بودن و درک کردن و عمل کردن و نتیجه لاجرم وارد زندگیشون شد، ✌
بارالها، پروردگار ما رو کمک کن که فنجان های ذهنمان را خالی کنیم از هرچیزی و خالص به سوی بالا برویم بر ایمان و عمل ما بیافزا 🙏
.
💚إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
[پروردگارا!] تنها تو را می پرستیم وتنها از تو یاری میجوییم💚
سلام احترام به آقای آمای
درود برشما که اینقدر زیبا نوشتید.
همیشه پیش خودم می گم کامنتی که اینقدر زیبا نوشته میشه اینقدر زیباهم قانون درک کرده که باعث شده کامنت به این زیبایی نوشته بشه.
چقدر تحسین تون کردم دیدگاهتون رو کنترل ذهن تون
چه نکات خوبی رو از فایل برامون بلد کردید
باآرزوی موفقیت های روز افزون
به نام خداوند
اگر میخوایم تو زندگیمون موفق بشیم باید ویژگی های افراد موفق رو در خودمون بسازیم
یکی از این ویژگیها تحسین کردن افراد موفق هست.
بجای حسرت خوردن، حسادت کردن یا بی ارزش دونستن موفقیت دیگران باید بتونیم تحسین کنیم.
تنها چیزی که موفقیت قهرمانان رده بالا رو تعیین میکنه کنترل ذهنه.
خداروشکر الگوهای موفق و ثروتمند فراوااانی در جهان وجود داره و ما میتونیم با تحسین کردن اونها خودمون رو در مدار موفقیت و ثروت قرار بدیم.
من یادمه چند سال پیش واقعا وقتی یه آدم موفقی یه ماشین یا خونه خشگلی میدیدم حسرت میخوردم اما الان واقعا با تمام وجودم تحسین میکنم و خیلی برای افراد ثروتمند و موفق ارزش و احترام قائلم و ازشون سپاسگزارم که تونستن به موفقیت و ثروت برسن و دنیا رو زیباتر و جای بهتری برای زندگی کردن.
افراد موفق خودشون رو باور دارن و برای خودشون و هر نکته مثبتی و هر دستاورد ریز و درشتی که داشتن، ارزش بالایی قائل هستن. تو زندگی هر آدمی بینهایت نکته مثبت هست و ما باید ویژگی سپاسگزار بودن رو در خودمون تقویت کنیم.
افراد موفق از حسادت و مسخره کردن دیگران نه تنها ناراحت نمیشن بلکه قدرت و انگیزه بیشتری برای موفق شدن میگیرن.
هر کسی در هر جایی که هست دقیقاااا در جای درست خودشه، رئیس جمهور، رهبر، رئیس قوه قضائیه، شاه، قهرمانان ورزشی و هرررر کسی که به یک جایگاهی رسیده قطعا لایق این جایگاه بوده و من با تمااام وجودم تحسینش میکنم و بهش درود میفرستم.
خدایا من چقدر تغییر کردم چند سال پیش به شخصیت های سیاسی کشور خیلی حس بدی داشتم و باور کرده بودم که اونا باعث بدبختی من هستن ولی از وقتی روی خودم کار میکنم و فهمیدم که خوشبختی و بدبختی من دست خودمه و هیچ کس هیچ تاثیری در زندگی من نداره، فقط و فقط و فقط نسبت به اونها حس خوب دارم حتی قلبا دوسشون هم دارم و با تمام وجودم تحسینشون میکنم. و چقدددر احساس آرامش میکنم. خدایا شکرت
من باید بتونم موفقیت هر فرد موفقی رو در هر زمینه ای تحسین کنم. شهامت و اعتماد به نفس افراد موفق رو تحسین کنم و تمام تمرکزم روی ویژگی های مثبت انسانها باشه.
حتی شخصیت هایی مثل هیتلر هم بینهایت ویژگیهای مثبت دارن و شاید ویژگیهای منفی هم داشته باشن ولی من باید تمرکزم فقط و فقط روی نکات مثبت اونها باشه و فقط تحسین کنم. بجای انتقاد کردن، قضاوت کردن و حسودی کردن باید فقط تحسین کنم.
خدای من چقدرررر این ویژگی تحسین کردن، به من آرامش میده و با تمام مردم جهان در صلح قرار میگیرم.
خدایا سپاسگزارم بابت این آگاهی های الماس گونه.
خدایا سپاسگزارم که منو به مسیر بهشت هدایت کردی.
خداوندا من به مدار موفقیتها و خوشبختیهای بیشتر هدایت کن.
انسان های موفق فقط و فقط تمرکزشون روی خودشونه اصلا دیگرانی وجود ندارن. اصلا نظر دیگران به اندازه پشیزی براشون اهمیتی نداره. کاری که حس میکنن درسته رو انجام میدن فارغ از تایید دیگران. این یعنی اعتماد به نفس و عزت نفس واقعی.
افراد موفق خودشون رو بخاطر اشتباهاتشون سرزنش نمیکنن و ارزش و احترام زیادی برای خودشون قائلن.
نه تنها از شکست ها ناراحت و افسرده نمیشن بلکه درس میگیرن انگیزه بیشتر میگیرن برای موفقیت های بعدی و باور دارن که با طی کردن تکامل هر بار میتونن بهتر از قبل عمل کنن.
افراد موفق اگر به مشکل یا شکستی بربخورن، منتظر نیستن کسی به اونها کمک کنه و فقط از خودشون انتظار و توقع دارن. چون میدونن که فقط خودشون تعیین کننده هستن. مسئولیت تمام زندگی شون رو به عهده گرفتن و منتظر نیستن کسی پایه اونها باشه یا به اونها انگیزه بده یا به اونها ترحم کنه.
این یعنی توحید. تنها دلیل موفقیت افراد توحیده و تنها عامل شکست افراد شرکه.
افراد موفق به هدایت خداوند اعتماد میکنن و سمت خودشون رو انجام میدن و باور دارن که خداوند اونها رو هدایت میکنه به مسیر خواسته هاشون.
افراد موفق دنبال نفر اول شدن نیستن یعنی اینکه بخوان از نظر دیگران بهترین به نظر برسن اصلا براشون مهم نیس.
اصل قانون اینه که به هر چیزی توجه و تمرکز کنیم به سمت همون هدایت میشیم.
کل داستان کنترل ذهنه وقتی اتفاق ناجالبی میفته طبیعیه که احساس ما بد بشه اما مهم اینه که تو احساس بد نمونیم و بتونیم در زمان کوتاهتری خودمون رو به احساس بهتری برسونیم با تمرکز کردن روی ویژگی های مثبت.
در مورد کامنت نوشتن امروز متوجه شدم که خیلی بهتره بجای خلاصه برداری از حرفهای اززشمند استاد از تجربیات خودم درمورد عمل کردن به این حرفها بنویسم.
درود بر شما استاد عزیزم و همراهان گرامی .
استاد من بارها این موضوع رو تجربه کردم که خواسته ای رو داشتم که ظاهرا شرایط رسیدن به اون خواسته رو نداشتم و با حرکت کردن و مصمم شدن برای رسیدن به اون خواسته در نهایت به یک مرحله ای رسیدم که باید یه تصمیم مهم می گرفتم ، باید تصمیم می گرفتم که می خوام اون خواسته رو و حاضرم بهاش رو همون لحظه بپردازم یا این که خیلی هم مهم نیست و میشه فعلا از اون خواسته صرف نظر کرد . من هم در همه ی این موارد اون خواسته اون قدر برام مهم بوده که تصمیم نهایی رو به انجام اون کار و رسیدن به خواسته ام قرار دادم و جالبه که در نهایت اون تهدید ها یا بهایی که در اون لحظه ی تصمیم گیری
ازم خواسته شده بود محو شده اند انگار که اصلا از اول هم وجود نداشتن و صرفا توهمات من بودن .
مثلا یک خواسته خیلی پیش پا افتاده که می تونم الان مثال بزنم اینه که چند روز پیش ذهنم درگیر بود و توی یه فایل از شما شنیدم که گفتید برید یه جایی تو طبیعت با خودتون خلوت کنید و …. ،همون لحظه حس کردم آهان من دلم خلوت کردن با خودم رو می خواد ، چندین روز بود که دائم توی جمع بودم یا مهمون از شهرستان داشتیم یا خودمون شهرستان بودیم و این شرایط اجباری باعث بی حوصلگی و بی انگیزگی من شده بود .
خلاصه که وقتی این خواسته برام واضح شد یکی دو روز بهش فکر کردم که کجا برم و از اون جا که مدت ها بود دلم می خواست یه بار تنها برم سفر گفتم الان وقتشه ، من الان مدت هاست آرزو دارم اون قدر مستقل و قوی باشم که تنها برم سفر ،برای خودم برنامه های شخصی داشته باشم ولی هنوز هم که هنوزه یه بار هم تنها جایی نرفتم . این شد که تصمیم نهایی رو گرفتم .
من چه جور سفری می خواستم ؟ می خواستم رفت و امدم با هواپیما باشه ، توی یه هتل تر و تمیز اقامت کنم ، جایی باشه که آب باشه ، طبیعتش هم زیبا باشه و فرصتی فراهم باشه که بتونم ساعت ها کنار دریا یا لب یه رود بشینم و فایل های شما رو بشنوم .
خلاصه وقتی این شرایط رو در نظر گرفتم اولین و تنها گزینه ای که برام خودنمایی کرد ،جزیره کیش بود .
من تا حالا به این جزیره سفر نکرده بودم و صرفا بر حسب شنیده هام احساس می کردم ویژگی های دلخواه من توی این جزیره هست .
اما اصل ماجرا این بود که اولا پول نداشتم ، حسابم خالی بود ، دوما من تو اون برهه اون قدر نیاز به این سفر داشتم و هر چی تاریخ اومدن چند گروه مهمون
هامون رو از شهرستان حساب و کتاب می کردم و با تاریخ پروازها مطابقت میدادم تداخل داشت و عملا تا دو هفته بعدش زمان کافی برای این سفر رو نداشتم، گفتم ولش کن بذار ببینیم چی میشه، همون روز یکی از مهمونامون که آخر هفته منتظرشون بودیم خبر دادن اواسط هفته ی بعد میان و من دیدم دقیقا یه بازه ۴ روزه برام باز شده و می تونم همین چهار روز برم و بر گردم . گفتم چه خوب پس همین الان تا دوباره نسبت به این تصمیمم سرد نشدم میرم .
حسابم خالی بود ولی یه مبلغی که از یه فروشگاه طلب داشتم به حسابم رفت که به اندازه کمی بیشتر از پول بلیط رفت و برگشت بود ، گفتم پس با همین پول بلیط رو می خرم تا ببینم چی میشه .
اما چیزی که نگرانم می کرد این بود که اون پول بهای محصولی بود که خودم به تازگی کار تولیدش رو انجام داده بودم ولی تا اون لحظه فقط ده درصدش رو فروخته بودم و هیچ راهی هم برای فروش بقیه اش نمی دیدم و این چند ماه داشتم سعی می کرم ذهنم رو کنترل کنم و روی ساختن باورهای درست درباره ی ثروت و محصولم کار کنم ،هر چند گاهی اوقات احساس سردرگمی خیلی اذیت می کنه ، به هر حال می خوام بگم اون پول در واقع پولی بود که منطقم می گفت باید خرجش نکنی تا در آینده بتونی دوباره محصولت رو بسازی .
اما من تصمیمم رو گرفته بودم و وقتی این پول دقیقا در همون موقعیت که انتظارش رو هم نداشتم واریز شد درنگ نکردم و رفتم سراغ خریدن بلیط .
موقع خریدن بلیط گفتن بلیط برگشت به صورت چارتر هست ولی بلیط رفت موجود نیست ولی احتمالا روز آخر یکی دو ساعت قبل از پرواز ظرفیت رو باز می کنن و می تونی بخری .
حالا تصمیم بگیر بلیط برگشت رو بخر که از دستت نره ولی بودن بلیط رفت یه ریسک به حساب میاد .
استاد جان همیشه وقتی این جور شرایط پیش میاد یه حسی بهم میگه اصلا هم ریسک نیست ، حتما همون چیزی رو که تو می خوای و به سمتش میری ظاهر میشه. بلیط رو خریدم ،ذهنم رو هم تقریبا به راحتی کنترل کردم و وقتی دو ساعت قبل از پرواز رفتم فرودگاه دیدم اصلا از نظر کارمندای فرودگاه خریدن بلیط در دقیقه نود کار نشدنی و یا سختی نبود و کارمندای آژانس مسافرتی الکی اون قدر موضوع رو پیچیده و با ریسک بالا جلوه داده بودن و من خیلی راحت و ساده بلیطم رو گرفتم .
خیلی این سفر حس خوبی بهم داده ، توی مواردی مثل ماجرای خریدن بلیط کنترل ذهن برام سخت نیست چون مطمئنم که خداوند تاس نمی ریزه و قانون دقیق عمل می کنه اما امان از کنترل ذهن درباره زیر سوال بردن درست و غلطی اصل کارم . همیشه خیلی زود تصمیماتم رو زیر سوال می بره ،میگه آخه دختر تو که پول نداری و بلد هم نیستی پول سفرت رو بسازی چرا سماجت می کنی ، صبر کن و از خدا بخواه بهت یاد بده پول سفرت رو بسازی ،اون وقت لذت این سفر رو تجربه کن .
درسته این پول مال خودته ولی خرج کردنش غیر منطقیه و عقل سلیم میگه از اصول بیزینس به دوره .
اما از اون طرف بارها حتی قبل از آشنایی با آموزه های شما تجربه کردم که وقتی در مورد پول به این نوع احساسات می افتم و تصمیم می گیرم از اون خواسته و لذت و رشدی که انجام دادنش بهم میده صرف نظر می کنم ،اون وقت معادل همون پول به راحتی و با بهانه های مسخره ای که صرفا رفع یک دردسر بودن از زندگیم خارج شده و یاد گرفتم تجربه ی اون لذت رو در همون زمان انتخاب کنم .
می دونم باید به مرحله ای برسم که پول ساختن برام راحت باشه ولی راهش رو بلد نیستم و این اواخر دیگه رها کردم تکاپو و تقلا در این مورد رو ،میگم بالاخره همین که ذره ذره دارم روی خودم کار می کنم و از عمق وجودم می خوام که رشد کنم، قطعا در مسیر هدایت قرار دارم و بالاخره می فهمم که ریشه ی این مشکلم چیه و هر کاری که بهم گفته بشه با تمام وجود حاضرم که انجام بدم .
سلام استاد عزیز
درسی که من امروز بیشتر از همه گرفتم تحسین موفقیت افراد هست به نظرم تاکید شما بیشتر روی این نکته بود ،اون قسمت از صحبتهاتون رو از فایل چیدم وصدهابار گوش میکنم تا برقلبم نازل بشه این روش منه نمیدونم شاید هم درست نباشه ولی من باید یه نکته از حرفها ودرسهای شمارو صدبار بگذارم رو تکرار وگوش کنم تا مقاومتم به صفر برسه….خدایی استاد شما لایق این زندگی واین نعمتها هستید ،منم به یاری خدا خیلی زود به خواستهای خوشکلم میرسم.بازم ممنون از شما سید حسین عباسمنش عزیز
خداااای من چه هدااایتی چه عشششقی چه آگاااهی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
سلااام استاد عزیزم سلام دوستای گلم چقدر این آگاهی کنترل ذهن و توجه مثبت در زمانی که دیگران به نکات منفی توجه میکنن آرامشبخش و لذتبخشه و چقدر تجربه کردنش زیباست اتفاقاً امروز ۲۰ بار بش توجه کردم و تونستم ذهن نجواگرم رو بیشتر کنترل کنم و در چندین موقعیت و شرایط متفاوت و مختلف قرار گرفتم و احسااااس عااااالی پیدا کردم یه رضایت درونی یه آراااامش عمیییق خداایا شکرت چقدر فوق العادست همین سئوال برام اومد که خدای خوبم پروردگارم این رضایته از کجا میاد این عشقی که من دارم از کجا سرچشمه میگیره و با گوش دادن این فایل جوابمو گرفتم با کنترل ذهن با کنترل ذهن با تمرکز و توجه به نکات مثبت و زیباییها وقتی که همه اطرافیان توجهشون منفیه. امروز چند بار نفرات همراهم حالشون افتضاح بود ولی من حالم عاااالی عشششق آرامشش الهام سپاسگزاری رضایت و این تفاوت فقط بدلیل تغییر دیدگاه من بود قبلا اینجوری نبودم ولی هر چی جلوتر میریم بیشتر دراین مورد رشد میکنم هرچی بیشتر از شما یادمیگیرم و انجام میدم قدرت ذهنه کمتر و قدرت من آگاه بیشتر میشه خداااای من چقدررر خوشحالم نمیدونم چطور توصیفش کنم فکر میکنم درآینده خیلی دیدم وسیعتر و بهتر میشه که حتی همه عالم حالشون بهم بریزه من حالمو خوب نگه دارم
خدااای من چه قدرتی داری چه عظمتی چقدر تو بزرگی خدایاشکرت سپاسگزارم
استاد عزیزم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم💜🙏🌼
موفق و رستگار باشین
سلام استاد بی نظیییرم
تا دقیقه ۲۴ گوش دادم
حرفاتونو در مورد تحسین کردن شنیدم
واقعا نمیدونم کسی تو کیهان هست که این حرفارو زده باشه
استاد من خیلی به خودم افتخار کردم، تا شاید پارسال این حرفای شما در مورد تحسین مثلا شخصیتهای سیاسی و تحسین کسایی که از بخشی هایی ازشون خوشمون نمیاد رو میشنیدم دردم میومد واقعا دردم میومد به تمام معنا، چون میدونستم راه درستش اینه و باید عوض بشم
و واقعا عوض شدم ، خیلی عوض شدم، استاد در مورد شخصیت های سیاسی آدم وقتی اذیت میشه که فک میکنه این ها این افراد تو زندگی ما تاثیر دارن،و چون فک میکنی به ضرر ما کار میکنن از وجودشون اذیت میشی و نمیتونی حتی نکات واضح تحسین برانگیزیشون رو هم ببینی چه برسه بخوای خودت آگاهانه تحسین کنی
من واقعااااا انقدر عوض شدم که الان که داشتید راجع به رییس جمهور ایران حرف میزدین خداشاهده یادم رفته بود ایشونه😁در صورتی که برای دور قبل تمام تلاشمو کردم اطرافیانم بهش رای ندن و اصن یه وضعی
یا شخصی هست که از نزدیکان منه و من یه سری از رفتارهاشو اصلا نمیپسندم و رابطمم خیلی باهاش کم کردم اونروز از پنجره دیدمش و یه لحظه احساسم بد شد ولی شروع کردم به تحسین کردنش، اینکه با اینکه یه شغل دولتی و باید بره ماموریت ولی باورتون نمیشه استاد همیشه ماموریتهاش زیباتررررین شهرهای شمالی ایرانه ولی مثلا همکاراش میرن لب مرز و چقدر سختی میکشن
یا اینکه چقدر با همسرش والدین خوبی برای بچه هاشون هستن،چقدر صبورن
چقدر عالی پول میسازه، خبر یک موفقیتش بهم رسیده بود و اولشم حسودیم شد ولی بعد تحسینش کردم از ته دلم که دمش گرم نوش جونشون انشالله بهتر و بیشتر بخرن بعد گفتم خدایا منم رزق و نعمت بی نهایت میخوام
کامنتم به کجا کشیده
همین دیگه خیلیی خوشحال شدم از اینکه این بخش از شخصیتم انقدر بهتر شده و ریشه ش هم اینکه خیلی باورم در مورد عدم تاثیر گزاری بقیه تو زندگیم بهتر شده و من بی نهایت سپاسگزار شمام❤️❤️❤️
سلام استاد جان
فقط میتونم بگم دمت گرم خیلی خیلی خیلی بیش از این چیزی برای گفتن و توصیف نیست
درست و دقیق به شدت
چقدر حسادتها در زندگی هم میتونه مخرب و هم سازنده باشه به شرط اینکه هر فرد چه عکس العملی نسبت به حس حسادت داره چه از خودش باشه چه از طرف مقابلش و فقط با کنترل ذهن خودشه که میتونه نتیجه رو اون طور که دوست داره رقم بزنه این جای موضوعه که نتایج افراد مختلف رو متفاوت میکنه
چقدر زیبا گفتید که این همه اتفاق خوب و نعمتهای بی شمار رو نبینیم و یک دونه اتفاق به ظاهر بد از دید افراد فرکانس پایین را بخواهیم با نامردی برای خود و اطرافیان و بدخواهان بزرگ کنیم و تحت تاثیر حرفهای با قصد تخریب افراد حسود و نادان و فرکانس پایین قرار بگیریم .
ان شاالله شاد و سلامت و سعادتمند ابدی باشی