پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 58
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/11/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-11-18 06:32:302022-12-14 08:24:44پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به تمامی همراهان و دوستان عزیز سایت عباس منش
بدون فوت وقت، دوست دارم اینجا دو نمونه از هم زمانیهای زیبا در مسیر زندگیم رو با شما به اشتراک بذارم
نمونه اول موردی بود که جهت امتحان استخدامی دانشگاه علوم پزشکی برای شهرستان سرخس شرکت کردم و به فاصله یک امتیاز کمتر مردود اعلام شدم با اینکه بسیار برای این امتحان مطالعه کرده بودم و حدود یک هفته بسیار ناراحت بودم
ان زمان یعنی در سال 78 آگاه به قوانین نبودم
یکی ازاشنایان که ناراحتی من رامیدید به من گفت که دراین عالم هر کس در جایگاه خودش قرار میگیرد وهیچکس قرار نیست جای کسی دیگهای را اشغال کند
خیلی اتفاقی بعد از 3 هفته خبر امتحان استخدامی سازمان تامین اجتماعی به من رسید حتی در آن زمان من آمادگی رفتن به عکاسی و تهیه عکس پرسنلی برای شرکت در آزمون را نداشتم و با همان عکس روی کارت ژتون دانشگاه در آخرین لحظات خودم را از شهرستان به مشهد رساندم و ظرف ساعت آخر کار اداری در روز پنجشنبه !مدارک را ارائه دادم
در آزمون نفر اول شدم و از همان ابتدا به صورت رسمی شروع به کار کردم حقوق و مزایا در آن زمان به نسبت دانشگاه علوم پزشکی در سازمان تامین اجتماعی بسیار بیشتر بود و این کار بسیار راحت انجام شد و الان که دارم به این قضیه فکر میکنم میبینم که کاری رو که خدا بخواهد انجام بدهدا ز سادهترین شیوه ممکن به عرصه ظهور میرساند 2)همزمانی بعدی راجع به یک پرونده حقوقی بود که در آن زمان من در پرونده محکوم جلوه داده شده بودم وتمامی مدارک علیه من بود
یادم است که سه روز قبل از شروع جلسه دادگاه از خدا خواستم که هدایتم کند و مسیری را برای احقاق حق از دست رفتهام برای من از جایی که نمیدانم باز کند
خیلی اتفاقی سر صبح به نانوایی رفتم و دیدم که در صف نانوایی یک آقای بسیار محترم در صف تک نفره منتظر نان بوده و با صاحب نانوایی در حال بحث برای گرفتن سهم نان بود
از سهمیه نان خودم یک عدد به آن آقا دادم بدون دریافت هزینه و با ایشان مسیری را پیاده به طرف منزل حرکت کردم
در طی راه متوجه شدم که ایشان در منزل روبروی خانه ما به تازگی ساکن شدهاند ایشان استاد دانشگاه حقوق بودند پس از اطلاع از این قضیه راجع به روند پرونده حقوقی ام از ایشان سوال نمودم، دست بر قضا قاضی پرونده من شاگرد ایشان بود و ایشان مرا به یک وکیل خبره که اشراف کامل بر نوع وکالت ایشان داشتند معرفی کردند
پرونده ای که قرار بود 3 الی 4 سال وقت من را بگیرد در یک جلسه کوتاه10 دقیقهای به یاری خداوند حل شد
میخواهم این روبگم که واقعا حضور هیچ فردی در زندگی ما اتفاقی نیست و اگر با احساس خوب در مسیر حرکت کنیم و توکل به الله یکتا داشته باشیم دست خداوند را با حضور افراد در زمانها و مکانهای درست میبینیم
نکته حائز اهمیت که در اتفاقات ریز و درشت در زندگیم دیدم این بود که موقع برخورد به چالش صبر داشته باشیم به زمانبندی خدا اعتماد کنیم معجزات رخ میدهند
زمانی هست ما یک قدم جلو میرویم و خدایک قدم به طرف ما میآید ولی زمانهایی هم هست که ما دائم در حال حرکت به طرف خداوندیم ولی پاسخی نمیشنویم آنجاست که باید توکل خود را نشان دهیم و صبورانه در آرامش کامل ذهن منتظر دریافت الهامات و پاسخ خداوند بمانیم و خداوند همیشه گل آخر را در دقیقه 90 یزند
یک حس شوخ طبعی و دلبری در خداوند با بندگانش وجود دارد که گاهی میخواهد حسن نیت ما را به مرحله آزمایش بگذارد که علت آن بازهم قوی ترشدن ایمان خود بندگان است وگرنه خداوندرحمان نیازی به ازمایش ماندارد
درهفته های اخیر روی صبراگاهانه واستمرار ذرعمل وماندن درلحظه حال خیلی دارم تمرکز مبکنم
دوستان یادمان باشد کاری را که خدای متعال میخواهدبه فرجام برساند با زیباترین، ساده ترین
راه انجامش میدهد ونیازی به کاراضافه ای نیست این رو درذهنم حک مبکنم
این نوشتاربماند به یادگار
اعتباران به خداوند مهربانم میرسد
مورخه 18 مرداد1403
الخیر فی ما وقع.
سلام به استاد عزیزم، مریم جان عزیز و همه دوستای توحیدی من در این سایت بی نظیر.
امروز 6 آگست 2024 و 13 روز دیگه مونده به روز دفاع دکترای من. اگه از شرایط کاری این روزام بخوام بگم، اینطوریه که هفته بعد دو تا پروژه برای تحویل دارم. خیلی نمیخوام وارد جزئیات بشم و فقط اینو دارم برای رد پا مینویسم. و اینم اضافه کنم که برنامم این بود که این هفته یه چن ساعتی بیشتر کار کنم که بتونم هفته بعد یه چن روز قبل دفاعم رومرخصی بگیرم که آماده بشم ( دو دو تا چهار تا کردن های عقل محدود خودم).
این برنامه تو ذهن من بود، و همین امروز آدرین تب کرد و من تصمیم گرفتم که ببرمش دکتر. این معنیش این بود که کل امروزم رو باید میذاشتم برای اینکار و دیگه وقت برای کار کردن و درس خوندم باقی نمیموند. از دیشب چون میدونستم که فردا قرار کار نکنم، سعی کردم که موقع رفتن و خوابیدن آگاهانه به ذهنم جهت بدم. همین که باید به ذهنم جهت بدم هم خود خدا انداخت تو سرم، بعدم خودش هی تو قلبم میگفت، الخیر فی ماوقع، وقتی داری رو خودت کار میکنی، هر اتفاقی بیفته به نفعته. با همین جملات خوابم برد، خواب دیدم چن روز قبل دفاعمه و دارم کارمو برا استادم ارائه میدم و خیلی راضیه. صبح با یه حس خوب بیدار شدم، چون آدرین کنارم خوابیده بود، منم همون جوری بیدار کنارش بودم. کم کم ذهنم شروع کرد تکرار این حرفا که خوب حالا تو این شرایط، که همه چی فشردس، امروزم وقتتو باید بذاری برا اینکار، و همه کارات میمونه و خلاصشو بخوام بگم داشت زورشو میزد دوباره که با حس ترس و اضطراب و کمبود زمان احساسمو خراب کنه.
یاد دو تا جمله ای که خدا دیشب بهم الهام کرده بود افتادم و شروع کردم تکرار کردنشون، حسم بهتر شد. بعد همین حس بهتر یه سلسله فکرای قشنگ تری رو آورد تو ذهنم. مثلا اینکه امروز وقت میکنم با خدا خلوت کنم، مرور کنم نعمت هامو، سپاسگزاری کنم، با آدرین وقت بگذرونم، کامنت بخونم، قرآن بخونم و احساسمو بهتر و بهتر کنم. دیگه همین سلسله افکار قشنگ شد موتور حرکتم برای طول روز.
خدا میدونه در طول روز چه چیزهایی رو به یادم نیاورد، از خاطرات گذشته که چطور خودش درها روبرام باز کرده بود، از اینکه خداروشکر چقدر از پارسال همین تاریخ تا الان نتیجه وارد زندگیم شده، از تحسین هایی که شنیده بودم از دوستام در مورد دکترام، یه آرامش قلبی بهم داد از اینکه همه چی خوب پیش میره، به کامنت ها و دوره هایی هدایت شدم که همین موضوعات روتوش تکرار میکرد. خدای من به چه کامت های الهی ای هدایت شدم. قلبمو آروم کرد و احساسم خیلییییی خوب بود.
بعد همینطور که این حسای خوب داشت بیشتر و بیشتر میشد، خود خدا بهم گفت مرضیه یادته چقدر به خودت ظلم کردی، یادته چقدر هزار دفعه قبل که کارات با هم تداخل پیدا میکرد خودتو داغون میکردی، به خودت استرس میدادی. یادته وقتایی که دانشجو بودی و اصلا هیچ اجباری هم نبود که حتما کارت رو تو یه زمان مشخص از پیش تعیین شده انجام بدی، اگر آدرین مریض میشد و یا به هر دلیلی به کارایی که تو ذهنت پلن کرده بودی نمیرسیدی، احساست رو تیکه پاره میکردی و درب و داغون میکردی خودتو. ببین این یه الگوی تکرار شوندس که باید درستش کنی. ببین مفهوم این جمله باید به سلول هات نفوذ کنه، باید بشه اعتقادت، الخیر فی ماوقع، هر چی بشه خیر من توشه.
بعد بهم گفت، من خواستم امروز یکمی شل کنی، فرکانساتو تنظیم کنی، بقیشو من برات انجام میدم. لذت ببر، شل کن، مزه مزه کن همین روزای زندگیتو، از وقت گذروندن با آدرین خوشحال باش.
اصلا چنان جنسی از آرامش اومد تو وجودم که فقط و فقط داشتم به این فکر میکردم چقدر من تو این چن سال، خودمو زجر دادم برا همین موضوع ساده. چقدر الکی عذاب وجدان گرفتم. خدایا منو ببخش و دستمو بگیر و به راه راست، راه کسانی که بهشون نعمت دادی هدایت کن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ ﴿109﴾
در حقیقت دسته اى از بندگان من بودند که مى گفتند پروردگارا ایمان آوردیم بر ما ببخشاى و به ما رحم کن [که] تو بهترین مهربانى (109)
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَکُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ ﴿110﴾
و شما آنان [=مؤمنان] را به ریشخند گرفتید تا [با این کار] یاد مرا از خاطرتان بردند و شما بر آنان مى خندیدید (110)
إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿111﴾
من [هم] امروز به [پاس] آنکه صبر کردند بدانان پاداش دادم آرى ایشانند که رستگارانند (111)
«««««««««««««««««««»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
سلام به عزیزدلم استاد عباسمنش بزرگوارم،
سلام به عزیزدلم استاد شایسته نازنینم،
سلام به همه دوستان عزیزم.
سه روز نتونستم کامنت بنویسم انگار سه سال برام گذشته.
الهی شکر برای اشک و لبخندم بعد از هدایت شدن به سوره شریف مومنون.
الهی شکر برای فرصت خالی و مناسبی که دارم برای تمرین توحید.
دارم به کمک خدا به خاطر میارم جاهایی که هدایتم کرد و خودش دستمو گرفت و پا به پا برد به پیش.
چقدر به قول استاد ذهن من فقیر و خزانه علم پروردگار غنیه.
چقدر من کوچکم و او بزرگ.
من هیچم و او همه.
در سوره مومنون هدایت شدم به خوندن این آیات و به خاطر آوردم که منم به خاطر ایمانم مسخره شدم. ولی پا پس نکشیدم.
از جمع مسخره کنندگان که اون زمان فکر می کردم مثل خواهرانم می مونن خارج شدم.
کسانی که قلب منو درک نمی کردن و به ظاهر رفیق بودن.
قصدی نداشتن، فقط من دیگه در مدار اونها نبودم. من در منظومه دیگری و اونها در منظومه های دیگر سیر می کردیم.
الهی شکر که هدایتم کردی به آسان شدن برای آسانیها. چیزی که در زندگی اونها جاری نیست.
چقدر تجربیات استاد که بر روی زبانشون جاری میشه حقه، سالمه، و درس آموز.
چقدر من محتاج این عباراتم…
من هیچی نمی دونم، من فقط روی دوش خدا می شینم و میگم هرچی تو بگی من همون کار رو می کنم
من هیچ اعتباری برای هیچ کاری به خودم نمیدم. همه چیز از هدایت پروردگار به من رسیده
هر اتفاقی بدون استثنا، که در زندگیمون میفته حاصل افکار و باورهای خودمونه
خدایا کمکم کن فقط با این فرمول پیش برم و هر روز در این درس قویتر بشم.
==================================
یادم میاد روز تولد ترانه جانم دقیقا 5 سال پیش در چنین روزی…
چقدر تجربه شیرینی بود. من بخاطر مراسم عروسی برادرم که 45 روز قبل از زایمانم بود رفتم اهواز خونه پدرم و موندم تا موقع زایمانم برسه.
قلبم می گفت دنبال فلان بیمارستان خصوصی و لاکچری بازی نباش.
رفتم بیمارستان نیمه خصوصی-دولتی که دختردایی عزیزم فاطمه اونجا کار می کرد.
فاطمه دقیقا یک فرشته است در قالب انسان.
چقدر همه چیز برام راحت پیش رفت. حتی مادرم در تمام طول پروسه بالای سرم بود و دستمو گرفته بود.
و من در کمال آرامش و شادی با سرعتی که کسی انتظارش رو نداشت فارغ شدم.
==================================
یادم میاد سالهای قبل از آشنایی با ابراهیم جانم، بعد از یک رابطه عاطفی شکست خورده با زخم عمیقی درگیر شده بودم که چندین سال این زخم تازه مونده بود و آزارم می داد.
یه روزی رو به خدا کردم و با یک حس طلبکارانه و تحکم و تندی فریاد زدم و گفتم خدایا دیگه بسه، نمی خوام بیشتر از خوار و خفیف بشم.
می خوام آزاد بشم از این غم و احساس عجز.
دقیقا از همون زمان یکی یکی درها باز شد.
یک سال طول کشید تا من تجدید روحیه کنم اما من دقیقا یک سال از شهریور 95 تا شهریور 96 هر روز تلاش کردم و خواستم که عوض بشم.
من عوض شدم و شرایط به طرز شگفت انگیزی همراه من تغییر کرد.
چقدر الان خدا رو شکر می کنم که اون رابطه شکست خورد، اصلا شکست خورد تا من یاد بگیرم رابطه درست چیه.
انسان درست کیه.
من با کی و با چه جنس آدمی احساس آرامش و آسایش بیشتری دارم.
از خوبیهای بیشمار ابراهیم جان زیاد گفتم و همچنین اتفاقات زنجیروار خوبی که داره تو زندگی مشترکمون میفته.
مادر ابراهیم قبلش هم بیمار همون مطب فیزیوتراپی بود که من توش کار می کردم، اما چرا تا اون زمان نیومد جلو بگه که من پسری دارم که تهران کار و زندگی میکنه؟
چرا دقیقا روزی که من تصمیم گرفتم به خودم محبت بیشتری کنم و لباس زیباتری بپوشم و شادتر باشم اومد و پیشنهاد ازدواج برای پسرش داد؟
چون من بایستی بزرگ می شدم. من نیاز به تکامل احساسی داشتم.
من بایستی بعد از اون زمین خوردن خدا رو پیدا می کردم و باهاش دوست می شدم.
اون موقع استاد عباسمنش رو نمی شماختم ولی خدا خودش رو با یک کتاب به من نشون داد.
بعدها آروم آروم پخته تر شدم تا رسیدم به درجه ای که توحید رو از زبان استاد شناختم و در مدرسه ایشون شاگرد شدم.
خدا خودش منو بغل کرد و آورد. اون بود که پاسخ درخواستمو داد زمانی که صداش کردم.
اون همیشه بود ولی من بلد نبودم ببینم و بشنوم و صداش کنم.
==================================
یادم میاد میزبان پدرشوهر و مادرشوهر و دختر برادرشوهرم بودم. تصمیم گرفتیم دختر نوجوان رو ببریم شهربازی مجتمع تجاری نزدیک خونمون که بهش خوش بگذره.
اصلا اون روز من پام به اونجا باز شده بود تا اتفاق بزرگ دیگری برام بیفته.
من قبلش از خدا رفیق خوب درخواست کرده بودم.
جوری فاطمه جان و آقارسول خانکی معروف سایت جلوی روم ظاهر شدن که نمیشد نبینمشون.
از روی عکس پروفایلشون در سایت چهره هاشون رو تشخیص دادم و صداشون کردم.
به همین سادگی و زیبایی خدا بهترین رفیق رو نصیبم کرد.
تازه با واسطه فاطمه جان دورادور با سعیده جان شهریاری هم گفتگو کردم.
نگم از برکاتی که وارد زندگیم شده با ورود به مدار این عزیزان. چه عشقی، چه احساس آرامشی!
این همزمانی اگر معجزه نیست پس اسمش چیه؟
==================================
یادم میاد عید سال گذشته به همراه خانواده رفته بودیم مسافرت بوشهر.
توی مسیر هر اقامتگاه یا سوییتی که سرچ می کردیم یا پر بودن یا خیلی گرون یا دور از شهر.
من و مادرم گفتیم توکل به خدا میریم و بالاخره یه جایی خدا برامون پیدا میکنه.
پدرم طبق عادت همیشگی دنبال آشنا می گشت و حدود دو ساعت تلفن به دست در به در دنبال واسطه و آشنا بود تا برامون جا پیدا کنن. اما نشد که نشد.
اما دل من و مادرم قرص بود.
شب شده بود که رسیدیم شهر زیبای بوشهر
خودم سرچ کردم و یک سوییت دقیقا وسط شهر اونم جایی که بعدا فهمیدیم بالاشهر محسوب میشه پیدا کردم با قیمت باورنکردنی یک سوم جاهای دیگه.
تماس گرفتم و رفتیم و دیدیم کاملا نوساز با تمام امکانات تمیز و شیک، هنوز بوی رنگ میداد(من عاشق بوی رنگم) و ما اولین مهمانان اونجا بودیم.
شرایط اجاره دهنده طوری بود که نمی تونست بیشتر از اون قیمت بده با اینکه سوییتش 3 برابر قیمت داشت.
و ما 4 روز عالی رو در اون شهر و مکان زیبا سپری کردیم.
==================================
فکر می کنم همین چند مورد کافی باشه تا برای هر ذهنی منطقی بشه که وقتی کار رو به دست خدا بسپاری چنان برات برنامه های جذاب و آسان و سرراست می چینه که تو فقط می شینی و خیره میمونی که آخه چطوووررررر؟ مگه میشه؟
افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد
خدا بیناست به هر بنده ای. به نیازش. به ظرفیتش. به نیاز آینده اش.
مگه من می دونستم که دخترم به گفتاردرمانی نیاز داره؟
من فقط خواستم واسه خودم کار کنم، بچه رو گذاشتم مهد، مدیر مهد تشخیص داد که بره گفتاردرمانی هم تلفظش بهتر میشه هم اعتماد بنفس و توانایی ابراز وجودش بهتر میشه.
من هدایت شدم به یه کلینیک گفتار درمانی عالی.
هم بچه ام بسیار بسیار از همه لحاظ رشد کرد و بچه شادتری شد. هم مهارتهای من در کنارش تقویت شد.
هم پام به یک منطقه زیبا و پر از امکانات شهر باز شد که در من خواسته ای رو ایجاد کرد که اونجا ساکن بشم، و مطمئنم به زودی امکان این برام فراهم میشه که با چنین منطقه خوبی هم فرکانس بشم.
هر دفعه که میرم جهانشهر حس می کنم باهاش راحت تر شدم و می تونم تصور کنم خونه ام اونجاست.
هدایت یعنی همین دیگه.
یعنی صدایی رو بشنوی و قلبت گواهی بده همین درسته. باهاش راحت بشی و قبولش کنی هرچقدر که ذهنت مقاومت کنه و آسمون ریسمون ببافه که نمیشه، چطور؟ کی؟ کجا؟
من خدایی دارم که در این نزدیکیست
من خدایی دارم، که در این نزدیکیست…
نه در آن بالاها!
مهربان، خوب، قشنگ…
چهرهاش نورانیست
گاهگاهی سخنی میگوید،
با دل کوچک من،
سادهتر از سخن ساده من
او مرا میفهمد!
او مرا میخواند،
او مرا میخواهد،
او همه درد مرا میداند…
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم مینگرم،
آن زمان رقصکنان میخندم…
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است.
او خدایست که همواره مرا میخواهد،
او مرا میخواند
او همه درد مرا میداند
من خدایی دارم، که در این نزدیکیست…
نه در آن بالاها!
مهربان، خوب، قشنگ…
چهرهاش نورانیست
گاهگاهی سخنی میگوید،
با دل کوچک من،
سادهتر از سخن ساده من
او مرا میفهمد!
او مرا میخواند،
او مرا میخواهد،
او همه درد مرا میداند…
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم مینگرم،
آن زمان رقصکنان میخندم…
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است.
او خدایست که همواره مرا میخواهد،
او مرا میخواند
او همه درد مرا میداند
سلام از سعیده ی تسلیم شده،به سعیده ی دلبرایِ دلنشینم،با صورت خیس اشک کامنتت رو خوندم و قلبم گفت در پاسخت بنویسم:
ماورای باورهای ما
ماورای بودن ها و نبودن ها
آنجا دشتی است…
فراتر از همه تصورات راست و چپ…
تـو را آنجـا خواهم دیــد…
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان….
به نام الله
سعیده گل گلابم، رفیق گرما و سرما چشیده من سلام.
ما توی خورستان گرما و شرجی زیاد دیدیم و الان کاملا وضعیتت رو درک می کنم.
توصیه می کنم کفش چرمی نپوش چون ذوب میشه می چسبه به پات.
عزیزدلم، من ازت یاد گرفتم توحید یعنی همه چیز.
استاد گفته بود ولی دیدی مدرسه که بودیم گاهی معلم با اینکه عالی درس داده بود و ما جزوه هم نوشته بودیم ولی خوب شیرفهم نشده بودیم؟ بعد یه شاگرد زرنگ که واسمون توضیح میداد تازه اصل قضیه رو به زبون شاگردی خودمون متوجه می شدیم.
الان دقیقا قضیه من با تو اینه.
نگاه می کنم به روند تغییرت. تکرار می کنم که چه کارهایی کردی. چه تصمیمات اساسی گرفتی و پاش موندی.
روزمره هات رو به خاطر میارم و می فهمم لمس می کنم که دقیقا استاد داره چی میگه.
خیلی این نکته برام مهمه که پای تصمیماتمون بمونیم و علی رغم نگرانیها، احساساتی شدنها، ضعفهای شخصیتی که از بچگی داریم یدک می کشیمشون، اتفاقات ناجالب یا دیر دریافت کردن هدایتها بازم سر تصمیممون بمونیم و جا نزنیم.
من اینا رو از تو دارم یاد می گیرم و مطمئنم یه روزی یه برهه ای یا جایی به دردم می خوره.
تو با اون قرآن سبزرنگ توی قلبت کاری کردی کارستون.
مرزهای احساس ارزشمندی رو جابجا کردی اصلا.
مرزهای ترقی شخصیتی و قدرت مستقل عمل کردن رو درنوردیدی (درنوردی دندی!!!)
همیشه خود الانت رو بزرگ کن و به خاطر بیار از کجا به کجا رسیدی، چون الگوی خیلیها از جمله من شدی.
هیچوقت خدا ما رو معطل نگذاشته و پا بندازه روی اون یکی پا تا ما هی بال بال بزنیم.
همیشه جهان مشغول اجابت ما بوده و هست حتی قبل از درخواست.
این چشم مادی ماست که نمی تونه پروسه رو ببینه و هی میگه کی و کجا و چطور.
تو استادیار منی و روزی که ببینمت اول تعظیم می کنم بعد بغلت می کنم.
به اون لحظه که فکر می کنم اشکام سرازیر میشه مثل همین الان.
الهی شکر در تمام طول 3 ساعت و خورده ای که گذشته تا آزمایش دیابت بارداری بدم مشغول کامنت نوشتن بودم و نفهمیدم زمان چطور گذشت و اطرافم چه اتفاقاتی افتاد.
اینم از معجزه شاگردی استاد عباسمنش.
حسن ختامش هم عرض ادب خدمت شما سعیده جان شیرینم با طعم نارنگی!
خدا حفظت کنه برامون.
بسم الله الرحمن الرحیم
نجم:29
فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاهَ الدُّنْیَا
پس کاری به کار کسی که از یاد ما روی برتافته و جز زندگی دنیا [و لذات و بهرهمندیهای آن] چیزی نمیخواهد نداشته باش.
قربون خدا برم که اینقدر واضح و شفاف با ما صحبت می کنه
=========================
سلام سلام سلاااام به روی ماه تو سعیده جااااانم
الهی که غرق نور الله بشی که با این کامنتت قلبم روشن تر شد و نشانه ای دیگر دریافت کردم… خدایا شکرت … آخه کی جز تو می تونه اینقدر عالی پازل رو بچینه؟؟
«یادم میاد سالهای قبل از آشنایی با ابراهیم جانم، بعد از یک رابطه عاطفی شکست خورده با زخم عمیقی درگیر شده بودم که چندین سال این زخم تازه مونده بود و آزارم می داد.
یک سال طول کشید تا من تجدید روحیه کنم اما من دقیقا یک سال از شهریور 95 تا شهریور 96 هر روز تلاش کردم و خواستم که عوض بشم.
من عوض شدم و شرایط به طرز شگفت انگیزی همراه من تغییر کرد.
چقدر الان خدا رو شکر می کنم که اون رابطه شکست خورد، اصلا شکست خورد تا من یاد بگیرم رابطه درست چیه.
انسان درست کیه.
من با کی و با چه جنس آدمی احساس آرامش و آسایش بیشتری دارم.»
خدایا شکرت…. شکرت… شکرت
نشانه چی بود؟؟
سارا جانم فکر نکن تو این رابطه، عمرت تلف شده … بلکه تو بزرگتر شدی … خواسته هات از رابطهی عاطفی مشخص شده… خواسته هات از شریک عاطفی مشخص شده…
و نشانه ی بعدی کلمه شهریور بود … در تایید نشانه های قبل که بهم گفته بود تا قبل از 15 شهریور تکلیفت مشخص میشه
خدایا شکرت برای نشانه هات که اینقدر واضحه
==========================
دیشب ساعت 12 به بعد اومدم ویژگی های شریک عاطفی مدنظرم رو تو نت گوشیم نوشتم … الان میارم اینجا کپی می کنم تا ردپا بشه:
«شریک عاطفی»
من یه شریک عاطفی می خوام که موحد و ثروتمند باشه… حنیف باشه… جهان بینی و عقاید و اصولمون با هم بخونه… عاشق من باشه و عشق بی قید و شرطش رو بهم بروز بده… تحت هر شرایطی بهم احترام بزاره و با احترام باهام صحبت کنه… رابطه مون بدون وابستگی باشه… شخصیت من براش مهم باشه و تمایلات جنسی براش اولویت نباشه… از نظر سطح تحصیلات بالاتر از من باشه… اعتماد کامل به هم داشته باشیم… صداقت و درستکاری جزو شخصیتش باشه… متعهد باشه… توقع تو رابطه نباشه…
زندگیش هدایتی باشه… صدق بالحسنی جزو شخصیتش باشه… منطق پشت رفتارهاش باشه… احساس لیاقت بالایی داشته باشه… آزادی زمانی، مالی و مکانی داشته باشه… صورت زیبایی داشته باشه… اندام متناسبی داشته باشه… ساعت ها با هم حرف بزنیم… از کنار هم بودن بی نهایت لذت ببریم… عااااشق آشپزی باشه… شاد و شوخ طبع مثبت باشه… کاملاً سالم باشه از لحاظ جسمی و روحی و احکامات قرآنی… هر موقع یکی از ما دوست داشت تنها باشه، بر اساس اصل ازادی، خواسته اش محقق بشه یا بتونه تنهایی سفر بره و در کل مقید به اصل آزادی و اختیار باشیم… حوزه کاریمون مرتبط باشه مثل استاد عباسمنش و مریم جان… مهربان باشه… شکور باشه… با عشق برام کادوبخره و سوپرایزم کنه… با هم زیبایی های جهان رو تجربه کنیم… و هر چی که باعث میشه من لعلک ترضی بشم ولی هنوز برام واضح نشده… من لایقشم و انک انت الوهاب
بعد از نوشتن این موارد در رابطه، بلافاصله کمتر از یک دقیقه این ایه اومد:
بقره:186
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
خدایا شکرت… شکرت
من تسلیم جریان هدایتم و بدون هیچ پش فرض ذهنی اجازه میدم فرمون زندگیم دست تو باشه
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ… خدایا بر ما صبر ببار و ما را در حال تسلیم بمیران
با کلی حال خوب رفتم خوابیدم
و امروز صبح همسرم خواب دیده بود که:
در یه جمعی رفتیم… من و همسرم به خاطر تعصباتش، دچار تضاد شدیم… و من از اون محیط اومدم بیرون… و اون و طایفه اش در اون محیط، تضادشون شدیدتر شده بود(تعصبات قومی )
پیامش برام این بود که:
سهم من اینکه روی خودم کار کنم بدون منیت و تعصب، تسلیم جریان هدایت بشم…
و نشونه ی بعد این بود که هدایت شدم به جلسه 5 قدم 2… که نکته ای که بهم چشمک زد رو اینجا می نویسم:
اصلاً نیازی نیست به زور دیگران رو تغییر بدی… که اگه تو مدارت نباشن، بزنن تو ذوقت … تو فقط روی خودت کار کن… زیبایی ها و خوبی ها رو بلد کن… با صحبت کردن در موردشون، به انرژی جهت بده… وقتی متعهدانه این کار رو انجام بدی، آدم های اطرافت عوض میشن و اگه نخوان که تغییر کنن، جهان ادم های بهتری رو به سمتت هدایت می کنه که با تو پایه باشه برای توجه به زیبایی ها و خوبی ها مثل عزیز دل استاد مریم جانم
=====================================
عنکبوت:69
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ
و کسانی که در راه ما [با قبول مصیبتها و محرومیتها] میکوشند، مسلماً ما نیز آنها را به راههای خود رهبری خواهیم کرد و مسلماً خدا با نیکوکاران است.
دوستدارم سعیده جاااانم
این آیه در پاسخ به تمسخرهایی که شدی، بود که در ابتدای کامنتت اشاره کرده بودی… نووووش جونت عزیزم
به نام خدای نور، نوری بر روی نور، نوری بالای همه نورها، نوری که هیچ نوری شبیه آن نیست.
سلام سارا جانم، سارا یعنی خالص و بی غل و غش
درست مثل اسمت صاف و صادق و شفاف نوشتی. کامنتت عالی بود، چون حست عالی بود. چون قلبت صاف شده.
نمی دونم از کی. نمی شناسمت، گذشته و حالت رو نمی دونم. اما چیزی که برام واضح شده اینه که الان خیلی خالص و بی پیرایه هستی. زلالی مثل آینه. مثل آب.
اولش فکر کردم مجردی، بعد که متوجه شدم متاهلی و داری با وجود شرایط نامساعد زندگی مشترکت این درخواستهای واضح و زیبا رو از رابطه عاطفیت به جهان ارائه میدی اصلا برق از کله ام پرید.
خیلی تحسینت کردم و ازت درس یاد گرفتم. مرسی که بهم یاد دادی همینی که هست رو نپذیرم هرچند که از خیلی از جنبه ها همسرم خیلی عالیه، ولی خوب هیچکس پرفکت نیست.
می تونم همین الانم درخواستهام رو در مورد شریک عاطفی به جهان اوردر بدم و امید داشته باشم که اتفاق بیفته.
درسته که من نمی تونم کسی رو تغییر بدم ولی جهان که میتونه از بی نهایت طریق احساس آرامشی که مد نظرم هست رو بهم بده.
من نمی دونم، خدا که میدونه.
خیلی آموزشهای 12 قدم و الانم دوره احساس لیاقت و همین فایلهای ارزشمند رایگان استاد روی روند پخته تر شدن شخصیتم تاثیر گذاشته که یکی از نتایجش همین فاصله گرفتن از مدار مسخره کنندگان بوده.
حتی گهگاهی که با همون افراد صحبت می کنم دیگه خبری از اون رفتارهاشون نیست. دیگه با من مثل قبل نیستن.
ولی آیاتی که برام نوشتی حجت رو بر من تکمیل کرد و دلمو قرص کرد که اگه هیچکس نباشه، خدا هست. در همین نزدیکی!
همون خدایی که با نشونه ها باهات صحبت کرده و گفته که اندکی صبر، سحر نزدیک است…
منم دوستت دارم و خیلی به وجود دوستان خوبی مثل شما افتخار می کنم.
در پناه لطف خدا شاداب و موحد باشی.
بسم الله الرحمن الرحیم
نجم:39
وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى
و اینکه برای انسان [هیچ دستاوردی] جز تلاش او [=ثمرهای در آخرت] نخواهد بود؟
سلام سلام سلااااام عزیز دلم … سعیده جانم…. دختر مرررررسی که برام نوشتی… نمی دونی چقدر حالم بهتر شد … اصلا همون اول کامنتت برام کلی نشونه داشت …. بزار برات تعریف کنم… از خدا می خوام بر عقل و درک و قلبم من بباره و چیزایی که باید نوشته بشه رو بهم بگه تا رد پا بزارم از مسیرم…
دوست عزیزم که واقعاً خیلی دوستدارم، همسر منم ویژگی های خوب خیلی زیادی داره و مطمئن هستم اگه در کنار شریک عاطفی قرار بگیره که جهان بینیشون شبیه باشه، قطعاً احساس خوشبختی می کنن…
با اموزش های استاد یاد گرفتم از خدا بهترین هاش رو بخوام… به کم قانع نباشم… چون من اومدم لعلک ترضی بشم چون من اومدم به فلاح برسم یعنی استعدادهام شکوفا بشه… چه موقعی این اتفاق می افته؟ وقتی شرایط مساعد باشه… خب منم ازش همینو خواستم… الان شرایط من مساعد نیست... راضی نیستم… من ویژگی های شخص مورد نظرم رو که با کاتالوگ های خدا یا تضادهام بهش رسیده بودم رو بهش گفتم… ولی وابسته به شخص خاصی نشدم… و اجازه میدم که خودش منو ببره به شرایط مساعد …
خب بریم سراغ نشانه هایی که از کامنت شما دلبر جااااانم گرفتم:
سلام سارا جانم، سارا یعنی خالص و بی غل و غش
این خالص و بی غل و غش بودن دقیقاً قدم چهارم من بود که خدا گفت باید بردارم…(قدم های قبل رو در پاسخ به کامنت فاطمه و رسول جان در فایل تسلیم بودن در برابر خداوند، نوشتم)… بزار برم از نت گوشیم گفت وگوهای خودم و خودش رو بیارم اینجا :
بسم الله الرحمن الرحیم
#بیستویکم_مرداد
حشر:19
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
و مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا نیز آنها را به فراموشی خودشان برد آنها به راستی بیرون رفتهاند.
رب نازنینم سلام… سلامی از جنس نور و عشق… از جنس خودت… خدایااااااا شکرت برای نعمت قرآن که گنجی تمام نشدنی… کمکم کن قدردانش باشم. خدایا چگونه شکرت رو بجا بیارم که شایسته ات باشه؟؟…
مولای من… من به شکرانه قرآن، تازه دارم باورت می کنم… و اینقدر عاشق گفت و گو باهات شدم که حد نداره… تو این مدت چقدر به خودم ظلم کردم که فراموشت کرده بودم و خودمو هم فراموش کرده بودم و واقعا فاسق بودم… بله یار شیرین و دلبرم… کسی که تو رو فراموش کنه، خودشم فراموش می کنه… تمرکزش میره روی دنیای بیرون… به عوامل بیرونی قدرت میده… لذت و رسیدن به خواسته هاش رو گره میزنه به عوامل بیرونی… و نتیجه شرک، فسق و زندگی جهنمی…
به قول خودت وقتی ادم خودشو فراموش می کنه… دچار خلأ میشه… و برای پر کردن این خلأ میره بیرون… و وابسته میشه به عوامل بیرونی… یعنی اون عامل بیرونی می تونه حالشو خوب یا بد کنه… یعنی با این سبک واقعاً فاسد میشه و به قول قرآن فاسق میشه
نکته: فراموشی خدا⬅️فراموشی خود⬅️ خلأ ⬅️ پناه بردن به عوامل بیرونی⬅️ فسق
خب این متن اول ستاره قطبی من بود که مزین شده بود به این آیه ی بی نظیر
حالا بریم به قسمت سوال ستاره قطبیم:
#بیستویکم_مرداد
خدایا در راستای اجابت شریک عاطفی مدنظرم، امروز سهم من چیه؟؟
حشر:19
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
و مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند و خدا نیز آنها را به فراموشی خودشان برد. آنها به راستی بیرون رفتهاند.
ببین دو بار این ایه برام اومد یعنی قدم چهارم اینه (سه قدم اول رو abasmanesh.com
اینجا نوشتم)
بعدش برای اینکه اگه طبق عادت عمل کردم، احساس گناه نکنم آیه 225 بقره اومد
حالا برای اینکه منظور خدا برام واصحتر بشه این ایه برام اومد:
بقره:138
صِبْغَهَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
– [با پاک شدن از رنگ تعلّقات تعصّبآمیز، به] رنگ خدایی [آیین ابراهیم درآیید]، و کیست از خدا نکوتر در رنگ آمیزی؟ و ما، تنها عبادتگران [=پذیرفتگان رنگ و اسماء نیکوی] اوییم.
از دو صد رنگی به بی رنگی رهی ست
رنگ چون ابر است و بی رنگی مهی است
یعنی:
رنگ مثل ابر مات و تیره است و بی رنگی مثل ماه، روشنی بخش است… وقتی بی رنگ باشی خدا رنگت میزنه و کی بهتر از خدا برای رنگ امیزی
واااای خدای من این دقیقاً همونی که تو هم بهش اشاره کردی… سارا یعنی خالص و بی غل و غش
مررررسی عزیزم که برام نوشتی
ببین بعدش چی اومد:
اسراء:36
وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا
و در پی چیزی [یا کسی] که به آن علم نداری مرو [و بدان که] گوش و چشم و دل [=ابزار سه گانه شناخت تو] تماماً از این [پیروی کورکورانه در پیشگاه الهی] مورد پرسش قرار میگیرند.
یعنی سارا جانم حواست به فرهنگ غلط جامعه باشی… نکنه بخوای همرنگ جماعت بشی… بی رنگ باش… و پشت رفتارهات منطق علم، یا هدایت، یا قرآن باشه… حواست باشه چشم و گوش و ذهنت مسئول هستن… چرا؟؟ چون خالق زندگیت هستن
ببین چه خدای بی نظیری داریم… اینقدر واضح با آدم حرف میزنه… خدایا شکرت… مولای من، اخه من چطوری شکرت کنم که شایسته ات باشه؟؟…
بعدش بهم تذکر داد که برای خالص شدنم بابد مراقب طغیان از حق باشم با این آیه:
بقره:42
وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ
و [خلوص] حقّ را به باطل [هوای نفس و نظریات خود] نپوشانید و آگاهانه حق را پنهان نکنید.
دو افت که همواره حق رو تهدید می کنه: 1. تلبیس 2. کتمان اگاهانه اولی را نفس زینت میده و به نفع شخص توجیه می کنه(کلاه شرعی)… و دومی به کلی نادیده گرفته میشه و پوشانده میشه… و اینا باعث میشه در مسیر غیر دین خدا باشی و ولایت دیگران رو قبول کنی…
واااای از دست این کلاه شرعی گذاشتن و توجیه کردن رفتارهامون و یا گاهی حقیقیت برامون آشکار میشه ولی تعصب اجازه نمیده بپذیریمشون که خدا اینجا اخطار میده
بعد میدونی بهم چی گفت؟
نجم:25
فَلِلَّهِ الْآخِرَهُ وَالْأُولَى
[چنین نیست، امور] دنیا و آخرت در اختیار خداست.
مرررسی که بهم میگی نگران عوامل بیرونی و نتیجه نباشم چون اینا سهم توعه… من باید سهم خودمو عالی انجام بدم… و بیرون از خودم رو بسپارم به تو
ببین آخه کجا می تونستم همچین صاحب اختیاری پیدا کنم… قربونت برم یار دلبر و شیرینم
بعدش هم اینو گفت:
فاطر:15
یَاأَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ
ای مردم، همه شما [در مسیر کمال] نیازمند به سوی خدایید، تنها خداست که بینیاز و ستوده شده است.
مولای من… مولای من… همواره من محتاج توأم… تویی که از نقاط قوتم، از استعدادهام، از ترمز و ناخالصی هام، از عوامل بیرونی خبر داری و به همه چی محیطی و همه چی مال توعه و تو داری اداره می کنی… تو غنی و حمید هستی… من اجازه میدم همواره فرمون زندگیم دست تو باشه تا هم لذت ببرم و هم استعدادهام شکوفا بشه
و بعدش مهر نهایی رو زد که دیگه خیالم راحت بشه:
نحل:40
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ
هرگاه چیزی را اراده کنیم، سخن [=فرمان] ما جز این نیست که بگوئیم باش! پس [بی درنگ] میشود!
و بعدش:
احقاف:13
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
بیتردید کسانی که گفتند [=اعلام کردند] ارباب ما خداست، پس از آن استقامت کردند(کم نیاوردن و جا نزدن)، نه ترسی برای ایشان است و نه چنین کسانی اندوهگین میشوند.
گفت : ببین حواست باشه من دعات رو اجابت کردم ولی تو کم نیاری هااااا.. جا نزنی هاااا… منو باور کن… منو باور کن… من رب و صاحب اختیار توأم… نگران نشی هاااا… نترسی هااااا
و بعد با آیه 110 اسراء بهم گفت اسماء الحسنی رو دانلود کن و زیاد گوش بده
و بعد با آیه ی 104 بقره بهم گفت : سارا جانم …. نکنه گزینشی عمل کنی… تو باید تسلیم جریان هدایت بشی… نه اینکه اگه جایی برات سخت بود یا ناخوشایندت بود، انجام ندی… باید مثل بیماری که برای درمان میره پیش طبیب، تو هم تجویز منو به موقع و کامل انجام بدی
دیدی چقدر همه چی بدون عیب و نقص… و بعدش تو پیام میدی که نشانه ای باشه برام که جریان هدایت رو درست فهمیدم
و اینکه نوشتی: اندکی صبر، سحر نزدیک است!!!
عااااااشقتم دست خدا… عاااااشقتم … مرررسی که به حرف قلبت گوش کردی و نوشتی
برات بهترین ها رو ارزو می کنم چون لایق انعمت علیهم هستی
و اما حسن ختام این کامنت که همش نوری بود از رب العالمین:
حجرات:12
یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از بسیاری گمانها بپرهیزید که بیتردید برخی از گمانها[ی منفی] گناه است، و [برای کشف معایب مردم] تجسّس نکنید و به غیبت یکدیگر نپردازید، آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد!؟ مسلماً از این کار کراهت دارید! پس از [نافرمانی] خدا پروا گیرید و [برای غیبتهای گذشته توبه کنید که] خدا توبه پذیر مهربان است.
صدق الله العلی العظیم
به نام رب العالمین
سلام سارا جااااااان عزیزم چقدر زیبا نوشتی و چه هدایتهایی دریافت کردی. نوش جااااانت
این حس های خوب سهم کسانیه که مدام گوشهاشون تیزه برای دریافتش.
بهاشو پرداختن و صبر کردن. با تقوا و کنترل ذهن صبر کردن.
من ایستاده برات کف می زنم و روی ماهتو می بوسم چون این حجم از احساس آرامش و پذیرش ناهماهنگی شرایط موجود زندگی کار آسونی نیست.
وقتی بتونی به تضادهات جوری نگاه کنی که احساس بهتری بهت بده یعنی تو بردی. همین یعنی نعمت.
که صد البته با خودش نعمتهای بیشتر و بزرگتری به همراه میاره.
اینکه تو تونستی ویژگیهای خوب همسرت رو ببینی و بگی حتما با کسی شبیه تر به خودش شاد و خوشبخت خواهد بود نهایت درک از قوانین مدارهاست.
و درک صحیح از قوانین باعث میشه با آرامش هدایتهای بیشتری دریافت کنی و تصمیمات بهتر بگیری.
سبک باشی.
شاد باشی.
جسور و منحصربفرد باشی.
و خداگونه و خداپسندانه عمل کنی، نه عوام پسندانه.
برات نور و روشنی بیشتر آرزو می کنم و متشکرم که باز هم برام نوشتی.
سلام سارا جون
کامنت قشنگت و خوندم
به وقت سحر
آخه من و سحر سی ساله که با هم عاشق و معشوقیم
تایمی که من میتونم خودم باشم
زهره ی واقعی
سحر معجزه ها برام داشته و اینجور بگم همه اتفاقات قشنگ زندگیم از غنیمت شمردن این تایم بود
در مورد رابطه نوشتی
به یاد رابطه خودم افتادم
رابطه ای که مثل شما اینقدر دقیق و نکته به نکته ننوشتم اما نوشتم :
در سحر نوشتم
همین تایمی که انرژیش معجزه میکنه
با اینکه چهار سال قبل از قانون چیزی نمیدونستم نوشتم :
با اینکه اون زمان از فرکانس چیزی نمیفهمیدم اما نوشتم :
چون به تجربه برام ثابت شده بود :
* نوشتن معجزه میکنه
* سحر یک شنونده ی عالی داره که به دور از حواشی روزمره بغلش میکنی و براش میگی و مینویسی و لذت میبری و باور داری که میشه
این بار براش نوشتم :
کم و کوتاه اما با قدرت
از قلبم نوشتم
تکرار میکنم سارا جون
از قلبم نوشتم :
خدای قشنگ و قدرتمندم :
حالا که بهم قدرت دادی که سدها رو بشکنم و با سه قل مهاجرت کنم وقتش رسیده برای بچه ها یک بابای به تمام معنا و یک دوست برامون بفرستی ،
جوون و مجرد باشه
خوش اخلاق و چشم پاک باشه
اگر هم این مورد و در بین 8 میلیارد انسان نداری
همین امشب نطفه ی این شخصی رو که میخوام منعقد کن و رشدش بده و بفرست برامون
منتظرم .
باورت بشه سحر جون
قدرت کن فیکون روزگار
همو که جانم به دستشه
برامون برای قلب هر چهار نفرمون
کاری کرد
کارستون
الان چهار ساله که من دوستی رو در کنارم دارم که بوی خدا میده
و دخترهای شاد و موحدم ، بابایی دارن به رنگ صداقت و زلالی آب
عزیزکم سارای دوست داشتنی
قلبت که بخواد و بنویسه ، انرژی حاکم بر روزگار تاییدش میکنه
باور داشته باش
به همین زودی ها ، خیلی ساده و زیبا ، اون کسی که منتظرش بودی از راه میرسه و اونوقته که با هر دیدنش با هر بوئیدنش یاد سحر و عشقبازی با معبودت میفتی
دوستت دارم سارا جون و منتظرم کامنت سراسر نورت رو به زودی دریافت کنم و بگی برام که :
چطور معجزه وار ، رابطه ی دلخواهت رو تیک زدی .
بسم الله الرحمن الرحیم
ملک:2
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ
همان که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را به چالش [در سختیها برای رشد و کمال] بیندازد تا [معلوم شود] کدام یک از شما نکوکارتر است و او فرادست [در عقوبت ستمگران] و آمرزگار [گناه مؤمنان] است.
سلااااااام سلاااااااااام به تو که نور خدایی… دختر چیکار کردی با این کامنتت…بغضی گلوم رو گرفت … بغضی از جنس شکرگزاری و تسلیم و خشوع… خدایا شکرت.. خدایا شکرت… شکرت که زهره جان رو آوردی تا کامنت منو که خودت نوشته بودی، بخونه…. و بعد بهش بگی بنویسه تجربه اش رو… و منی که الان تو آسمون روی ابراااااام…. اینقدر سبک شدم…. خدایا مگه داریم!!! … مگه میشه!!!…. آره سارا جانم با خدا هم داریم و هم میشه…. اونم به راحتی… به راحتی… به راحتی….
واااای دختر مرررررسی که برام نوشتی
بزار برم بازم این نور رو بخونم تا بیشتر روشن بشم و قلبم بگه چی برات بنویسم:
آره عشقم… کاملاً درست میگی انرژی سحر فوق العاده است .. اصلا قدم هایی که باید بردارم در سحر بهم الهام شد… خودش منو ساعت 4 بیدارم کرد… تو یکی از کامنت ها رد پا گذاشتم که به خدا گفتم خوابم میاد… ولی اینقدر وعده هاش برام شیرین و جذاب بود که خوابم پرید…
«سحر یک شنونده ی عالی داره که به دور از حواشی روزمره بغلش میکنی و براش میگی و مینویسی و لذت میبری و باور داری که میشه»… عاااااشقتم زهره جان
بزار این قسمت از نور کامنتت رو یکبار دیگه اینجا کپی کنم:
«این بار براش نوشتم :
کم و کوتاه اما با قدرت
از قلبم نوشتم
تکرار میکنم سارا جون
از قلبم نوشتم :
خدای قشنگ و قدرتمندم :
حالا که بهم قدرت دادی که سدها رو بشکنم و با سه قل مهاجرت کنم وقتش رسیده برای بچه ها یک بابای به تمام معنا و یک دوست برامون بفرستی ،
جوون و مجرد باشه
خوش اخلاق و چشم پاک باشه
اگر هم این مورد و در بین 8 میلیارد انسان نداری
همین امشب نطفه ی این شخصی رو که میخوام منعقد کن و رشدش بده و بفرست برامون
منتظرم .
….
یار دلبر و شیرینم… مولای من… من به حز تو پناهی ندارم هاااا… من به کمک هات، من به هدایت هات فقیرم… فقیرم… فقیرم… تو غنی… تو غنی… تو غنی… منم منتظرم… تو خلف وعده نمی کنی… اینو برای ذهن منطقی خودم می نویسم که فراموش نکنه:
«إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ»….بی گمان تو خلف وعده نمی کنی
«إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ»… مهر تایید خداوند که میگه… بله صد البته که خداوند خلف وعده نمی کنه….
«فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» …. خداوند همواره اجابت می کنه…. اینم سند مکتوب خودشه
(ممنون از حمید حنیف عزیز بابت این سندی که برامون رو کرد)
مولای من… مولااااای من… ای رب العالمین… تویی که همه چی رو از عدم خلق کردی… تویی که همه چی مال توعه… تویی که همه چی رو بدون عیب و نقص، خودت اداره می کنی… تویی که به همه چی محیطی… ببین… ببین دارم تلاش می کنم تا تسلیم حریان هدایت بشم… ببین دارم تلاش می کنم به اندازه ای که در توانم هست شخصیتم رو طبق قدم هایی که بهم گفتی، تغییر بدم… خدای مبارک من…( تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ(54 اعراف)
چقدر رب العالمین پر خیر و برکت… یعنی ارامش و مفید بودن… همیشگی و جاوید)… منو غرق خیر و برکتت کن… قدم هام رو استوار کن… به تلاش هام خیر و برکت بده …
خدایا منم دوست و شریک عاطفی می خوام که بوووووی تورو بده… بپووووی تو رو بده… چقدر این جمله همونی بود که می خواستم (مررررسی زهره جاااانم)
خلاصه خدایا کمکم کن این خواسته ای که اجابتش کردی، رو در بهترین زمان و مکان دریافتش کنم و لعلک ترضی بشم و به فلاح برسم….
آمین یا رب العالمین
«قلبت که بخواد و بنویسه ، انرژی حاکم بر روزگار تاییدش میکنه
باور داشته باش»
زهره جان … قلبم شدیداً می خواد… شدیداً…
باورش دارم… باورش دارم
و مُهر نهایی رب العالمین از زبان دستش:
«به همین زودی ها ، خیلی ساده و زیبا ، اون کسی که منتظرش بودی از راه میرسه و اونوقته که با هر دیدنش با هر بوئیدنش یاد سحر و عشقبازی با معبودت میفتی»
خدااااااایا مررررسی
خدایا کرور کرور شکرت
منم دوستدارم زهره جانم (استیکر بووووووس) … منم دوستدارم… ان شاءالله به زودی میام و برات می نویسم که چطور راحت و لذت بخش و از مسیر کوتاه، خدا برام خدایی کرد… و دقیقاً اونی که قلبم می خواد رو به زندگیم آورد…. و چطور لعلک ترضی شدم
زهره جااااااانم… خیلی برات خوشحالم…. خیلی تحسینت می کنم که اینقدر عالی خلق کردی این زندگی پر از نور رو
بهت تبریک میگم و بی نهایت تحسینت می کنم که با سه قل مهاجرت کردی … بزار با قلم سعیده جان بهت یه مژده ای بدم و بگم که مزد مهاجرت چیه:
دیروز با خوندن سوره ی واقعه فهمیدم روز قیامت ،آدم ها به دو دسته تقسیم نمیشن،بلکه به سه دسته تقسیم میشن: اصحاب یمین که درست کارها هستن،اصحاب شمال که بدکاران هستن و یک دسته هم هست به اسم:
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ
السابقون جز سوگلی های خدان…
و این گروه،تعداد کمی از دوران بعد پیامبر هستند …
و در آیه ١٠٠توبه میاد توضیح میده ویژگیشون رو …
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی و درستی از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود است و آنان هم از خدا راضی هستند؛ برای ایشان بهشت هایی آماده کرده که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنجا برای ابد جاودانه اند؛ این است کامیابی بزرگ.
مباااارکت باشه VIP بهشت خداوند… که برای مهاجران تدارک دیده شده
تحسینت می کنم که اینقدر خدا رو باور داشتی که تسلیم شرایط نشدی و نخواستی مثل اکثر خانم های جامعه که به هر دلیلی تنها میشن، بسوزی و بسازی … مررررسی الگوی بی نظیر من
تحسینت می کنم که اینقدر خودت رو باور داشتی و اینقدر خودت رو لایق دیدی که درخواست کردی. خدایی که همیشه اجابت می کنه
شجاعت و جسارتت رو تحسین می کنم… تو دل ترس ها رفتنت رو تحسین می کنم… بت شکستن هات رو تحسین می کنم… بت شکستن هات رو تحسین می کنم… تو لایق VIP خداوند در بهشت هستی و به خاطر همین هم خدا دوستی بهت داد که بوی خودش رو میده
عاااااشقتم…. دوستدارم…
اینم حسن ختام این جریان هدایت:
نساء:111
وَمَن یَکْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا یَکْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا
و هرکس خودپرستی کسب نماید، جز این نیست که به زیان خویش کسب کرده و خدا بسی دانای حکیم است.
سلام سارا جان.
هم اسمِ خواهرمی و این بسیار شیرینه.
مرسی از کامنتت.
کامنتها چراغ هایی رو توی قلب هر آدم متناسب با شرایط و شخصیت و رشد فردیش روشن میکنن.
این قسمت چراغِ قلبم رو روشن کرد:
سارا جانم فکر نکن تو این رابطه، عمرت تلف شده … بلکه تو بزرگتر شدی … خواسته هات از رابطهی عاطفی مشخص شده… خواسته هات از شریک عاطفی مشخص شده…
خب سمانه اینو برمیگردونه تو خودش میگه:
سمانه جان اون چالش های بزرگی که گذروندی مخصوصا در رابطه با شغل و اضافه وزن شکست یا عدم موفقیت محسوب نمیشه.
تو تجربه هایی کردی و چیزهایی به دست اوردی، درس هایی گرفتی، پاداش هایی دریافت کردی، اونا فقط بخشی از مسیر نقشه ی زندگیت هستن، نه همش.
از اونا باید عبور میکردی.
چون فکر میکردی مسیر a باید جواب b رو بده و نداده یعنی موفق نشدی؟!
سال 99 خودت اگاهانه انصراف دادی از همکاری با مدرسه ای که 4 سال توش معلم هنر دبستان پسرانه غیرانتفاعی بودی.
چرا؟
چون حقوقت کم بود و مطالباتی داشتی که تا به اون لحظه روت نمیشد بگی ولی اردیبهشت 99 دیگه گفتی و با خوشحالی و شجاعت و رفاقت از مجموعه جدا شدی.
اون سال شونصدتا مدرسه رفتی مصاحبه.
جنت اباد شمالی، بلوار فردوس شرق، 35 متری گلستان و …
(این مناطق نزدیک به محل سکونت و تحصیلم بودن قبل از ازدواج، یعنی نقطه امنم هم محسوب میشدن)
ولی جایی مشغول به کار نشدی.
البته موقعیتی تو بلوار فردوس فراهم شد که جذبت کنن ولی تصمیم گرفتی نری، چون مسیرش دور میشد برات و رفت و امد سخت، ضمن اینکه برای کامپیوتر میخواستنت نه هنر و تو اصلش برای هنر رفته بودی ولی مصاحبه کامپیوتر هم انجام دادی.
خلاصه اینکه جایی مشغول نشدی باعث سرزنش خودت میشد.
و یه مدرسه تو جنت اباد شمالی هم بود که گفت سال بعد.
سال بعد رفتی مصاحبه و اتفاقا پذیرفته شدی، قرارداد هم بستی، مرداد و شهریور چند بار رفتی و اومدی و اولین روز مدرسه که رفتی، اعلام انصراف کردی…
و یادمه چقدر سبک بودی و خوشحال برگشتنی تو اتوبوس.
چون انتخاب کردی که میخوای عذاب بکشی یا نه؟
چون تدریس غیر حضوری برات ناسازگار بود تو اون مدرسه و شرایط.
تو حضوری میخواستی.
و دلیل محکم دیگه ات این بود که مسیر خیلی دوره تا خونه، به عبارتی شاید حدود 1/5 ساعت تو راه بودی تا برسی اون مدرسه.
البته دلیل مصاحبه هام تو اون مدارس این باورِ محدود کننده بود که فکر میکردم باید منطقه مو عوض کنم تا شرایط حقوق و امکانات تدریسم بهتر شه.
این مدرسه نه تنها حقوقش بهتر نبود، مشکل عمده اش دوری هم بود، بلکه بی امکاناتی هم بود.
موقع قرارداد بستن هیجان داشتی و فکر میکردی خوبه دیگه، اما بلافاصله بعد قرارداد ابرهای هیجان رفت کنار و واقعیت عیان شد که تو دقیقا چرا اینجا با این شرایط که بهتر از جای قبلی که نیست هیچ، کمتر هم هست، موافقت کردی؟؟؟
بله و تو با جمع بندی درست انصراف دادی، هر چند که خیلی سختت هم بود.
خونه ی ما تا قبل ازدواج جنت اباد بود، و دانشگاهم جنت اباد شمالی، احساس انس و الفت داشتم اونجا که رفتم مصاحبه.
در صورتی که بعد ازدواج ساکن تهرانسر شدم.
فکر میکردم منطقه بالاتر و بهتر لِوِلِ بهتری داره از همه جهات، که برام نداشت، چون باور پشتش غلط بود.
باور نداشتم تو تهرانسر هم مدرسه و مدیری پیدا میشه که قدر هنر و مهارتم رو در هنر و تدریسش بدونه…
شاید ایراد از خودم بود که در وهله ی اول خودم ارزش برای خودم و مهارتم و توانمندیم قایل نبودم.
برگردیم روی درس ها و موهبت ها و پاداشهای مدرسه جنت اباد شمالی، تو مرداد و شهریوری که رفتم و اومدم و بعد اول مهر انصراف دادم.
– تونستم 2 دوز واکسن کرونا رو به دلیل معلم بودنم و با معرفی اون مدرسه بزنم زودتر از موعد.
اون موقع هنوز واکسن زیاد نبود.
– اعتماد به نفسم تو مصاحبه ها بالاتر رفته بود.
اینکه تنها میرفتم و گفتگو میکردم با مدیرها، معاونین و …، رزومه مفصلمو نشون میدادم، به عبارتی خودمو پرزنت میکردم خیلی اعتماد به نفسمو بالاتر برد، یه جور تمرین عملی یا حتی نزدیک به اگهی بازرگانی دوره عزت نفس بود، البته فقط در مورد مهارتهام در تدریس هنر و خلاقیت هام در آموزش هنر.
– نقاشی های قشنگ روی دیوارِ حیاطِ مدرسه دیدم و تحسین کردم ذوقِ مدیر و همکارانش رو.
– تو جلسه همکاران اون مدرسه شرکت کردم یک بار. یه عالمه ادم جدید دیدم و تو جمعشون وارد شدم.
با یکی دو نفر تو اون مدرسه دوست شدم.
– ویدیوی اول سال گرفتم برای هنر اون مدرسه.
– جالبه وقتی انصراف دادم، با قطعیت و محکم گفتم مدارکم رو هم بدن.
جالب بود که من سفته ای که گفته بودن بدم مدرسه اصلا نداده بود از اول و بدون هیچ مشکلی خارج شدم از مدرسه بدون هیچ دردسری.
– و مدتی بعدش تو موسسه اوریگامی مشغول به کار شدم که عاشقش بودم.
خودم شاگرد اونجا بودم و عاشق تک تک اعضاش.
خلاصه که متوجه درس ها و پاداش هام در این مسیر شدم، همینطور ضعف ها و باگهای شخصیتی ام.
ولی میخوام به خودم بفهمونم بهتر درک کنه فقط روی موفقیتهایی که تو ذهنش قفلی زده روشون حساب نکنه، یه مقداره دایره نگاهشو بازتر کنه، از بالاتر و از شعاع بیرونی تری نگاه کنه به خودش و رشدهاش و مسیرش و …
من قبل این کامنت داشتم تو دفترم مینوشتم و یهو کشیده شدم سایت و اینجا.
مرسی که کامنتت انگیزه داد بهم تا خودمو واکاوی کنم.
لذت میبرم که کنکاش میکنم تو خودم.
کیف میکنم کم کم دارم یاد بگیرم از اون سمانه ای که فقط جلوی پاشو میدید تبدیل میشم به سمانه ای که از خودش فاصله میگیره و از بالا به خودش نگاه میکنه و تحلیل میکنه.
الهی شکر.
و یه نکته دیگه که کامنتت بهم یاداوری کرد:
اینکه هر لحظه میشه درخواست داد تو رابطه هامون چی میخوایم، محدودیتی نداره.
رابطه همسری، با مادر پدر، خواهر برادر، دوست، همکار، همسایه و …
و البته که خودم باید نزدیک شم به چیزی که درخواستشو میدم.
اگه رابطه توام با صداقت میخوام، خودم باید صادق باشم و …
برقرار و شاد باشی سارا جان.
داستان اشناییت با سایت رو هم خوندم، بسیار جذاب و الهام بخش بود.
نمیدونستم معلمی و بسیار خوشحال شدم.
نکات و داستانی که اینجا نوشتم جزو زیبایی های زندگیمه، امروز نرفتم تو صفحه زیبایی ها را ببینیم، همین کامنت میشه توجه امروزم به زیبایی ها.
چقدر با نگاه بهبودگرایی و توجه به جریانِ هدایت میشه زندگی رو برای خود شیرین و اسان و زیبا کرد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت بی نهایت.
ب نام خدای مهربان! سلام ب استادعزیزم ومریم نازنینم وسلام ب همه دوستای گلم !استاد ب موضوعات خوبی اشاره کردید اولش من ب خودم گفتم آخه چیزی نیس بنویسم کامنت بچه هارو ک خوندم یکی یکی یادم افتاد ک کجاها خدا منو ب جاهای خوب هدایت کرده ی روز برای تمدید گواهینامه رفتم پلیس +10 اونجا برای ی مبلغی خواستن تا کارای تمدید گواهینامه انجام بدن من کارت یادم رفته بود ببرم پول نقد پیشم داشتم خانوم منشی گفت پول نقد قبول نمیکنم فقط کارت ته دلم گفتم خدایا حالا چیکار کنم کی این همه مسیر برمیگرده یهو ی آقایی ک پشت سر من نوبت ایستاده بود تا بعد من بره کارش انجام بدن گفت من کارت میدم کارتو انجام بده وای کلی خوشحال شدم وتشکر کردم وکلی خدارو شکر کردم ، موضوع بعدی اینکه ی روز رفتم مغازه کرم مرطوب کننده بخرم ب آقا گفتم چقدر میشه گفت 250 دستم کردم توکیفم ک کارت دربیارم کلا دیدم کیف پولم همراهم نیس کرم خواستم برگردونم فروشنده ی آقای بسیار مهربان خوش چهره ای بودن گفت بعدا بیار گفتم آخه اینطوری خودم راحت نیستم گفت اشکال نداره هرموقع رات افتاد بیار اینجاهم باز کلی تشکر کردم ودقیقا چند روز بعد رفتم پیش همون فروشنده پول بهش بدم از من تشکر کرد منم دوباره تشکر کردم ازایشون وگفتم ممنون بابت اعتمادی ک بهم کردین فروشنده مهربان گفت من نگات ک کردم دلم گفت کرم بدم پولشو میاری نمیدونم چی شد بهتون اعتماد کردم خلاصه اینکه ازجایی ک ما انتظارشو نداریم خداوند کمکمون ازاین اتفاقات زیاد توزندگیم افتاده ولی من ب همین دوموضوع بسنده میکنم ک رد پایی برای خودم باشه ..استاد بی نهایت ازتون سپاسگزارم وهردو استاد عزیز ب خدای مهربان میسپارم!
بنام خداوند مرا هدایت کرد بنام خداوند که مرا هدایت کرد به سایت عباس منش،خیلی راحت وآسان بدون اینکه کسی معرف من باشه بیشتر اوقات وقتی از خداوند هدایت مطلبم مثلا چیزی رو توخونه گوم میکنم دقیقا خداوند مرا می بره به اونجای اون پیدا کنم یا وقتی از خداوند
سلام سلام به استاد عزیزم و به مریم جان عزیز دل و همه دوستای عزیز و هم فرکانسی
سلام به خدای خوبم خدای قشنگم خدای عزیزم که عاشقشم
سلام به این چهارشنبه ی خیلی زیبا
چهارشنبه صبح 7 آگوست برای من خیلی قشنگ شروع شد، بنی خودم قشنگ شروع کردم، بعد پاداش گرفتم و یه صبح و یه روز به یادموندنی شد برام… با یه عالمه حس زیبا و عاشقانه
و یه عااااااالمه شکرگزاری و اپرشییشن و عشق به خدا
خدایا هرچی دارم از تو دارم
همه این احساس خوب
همه این اتفاقای قشنگی که میفته
همه ش با هدایت ها و چیدمان توئه
رسما دارم فیلمایی که میدیدم، صحنه ها و احساساتی که دوست داشتم رو زندگی میکنم
حتی خیلی قشنگتر، با احساسات ناب و خالص و درونی
خدایا دیشبم بهت گفتم خیلی دوسِت دارم
امروزم میگم، همیشه میگم
و میخوام همیشه سوار دوش تو باشم
وقتی کارامو به تو میسپرم چقدر قشنگ مدیریت میکنی
خوب پیش رفتن کارهام رو هم به تو میسپرم
کار این کلاینت شخصی رو هم به تو میسپرم و از تو هدایت میخوام که به بهترین شکل انجام بشه
برنامه سفرم هم به تو میسپرم که به بهترین شکل پیش بره و در زمان مناسب در مکان مناسب باشم
بهترین زمان بهترین پرواز بهترین برنامه سفر
میخوام برام سود مالی داشته باشه سفرم
چطور و چگونه ش رو نمیدونم اما انقد میدونم که برام باورپذیر باشه و بقیه ش رو بسپرم به تو
وای جای همه دوستان خالی که الان چه هواییه اینجا، یه صبح خنک تابستونی با هوای 19 درجه
الان از اتوبوس پیاده شدم و یه مسیر پیاده روی 5 دقیقه ای دارم تا محل کار که دارم حالشو میبرم
هم آفتابه هم یه نسیم کاملا خنکی میوزه
منم که حالم عالیه و رو ابرام:) ینی هر چقدر خدا رو شکر کنم کمه
دیشب که احساس میکردم از عشق و خوشحالی و حال خوب و سپاسگزاری از خدا لبریزم و دیگه تو خودم جا نمیشم رفتم شعرایی که زدم به در و دیوار بلند بلند میخوندم و ذوق میکردم و خدا رو شکر میکردم، فکر کنم این شعرو سعیده جان عزیز دل تو کامنتش نوشته بود، دوس دارم اینجا هم بنویسم
توکل برخدایت کن؛
کفایت میکندحتما؛
اگرخالص شوی بااو؛
صدایت میکندحتما؛
اگربیهوده رنجیدی؛
ازاین دنیای بی رحمی؛
به درگاهش قناعت کن؛
عنایت میکند حتما؛
دلت درمانده میمیرد؛
اگرغافل شوی از او؛
به هر وقتی صدایش کن؛
حمایت میکند حتما؛
خطاگرمیروی گاهی؛
به خلوت توبه کن با او؛
گناهت ساده میبخشد؛
رهایت میکند حتما؛
به لطفش شک نکن هرگز
اگردنیاحقیرت کرد؛
تورسم بندگی آموز؛
حمایت میکندحتما؛
اگرغمگین اگر شادی؛
خدایی را پرستش کن؛
که هردم بهترینها را
عطایت میکندحتما؛
اون بیت اولش خیلی وقتا به زبونم جاری میشه
توکل بر خدایت کن، کفایت میکند حتما
البته که کفایت میکند.. تو یه فایل توحیدی بود استاد میگفت “ و خدا کافیست، کافیِ کافیست”
نعم المولا و نعم النصیر
چه شکرنامه ای شد؛)
تو راه تو مترو بودم اومدم کامنت بخونم یه دفه رفتم سمت باکس دیدگاه نوشتن و شروع کردم به نوشتن
الانم دیگه باید کارمو شروع کنم
به امید یه روز خیلی عالی برای همه
الهی به امید تو
به نام نامی دوست که هرچه دارم از اوست سلام به استاد و مریم جان عزیز و تمام دوستانم در این جا
دیروز به صورت رندوم داشتم فایلها رو گوش میکردم که رسیدم به این فایل به ذهنم رسید چقدر خوب میشد کامنت های این قسمت رو میخواندم. یادم رفت تا این که امروز هدایت شدم به داستان آشنایی شهزاد عزیز و بعد کامنتش در این قسمت به یاد من آورد که همچین درخواستی داشتم و در این لحظات به این سمت هدایت شدم. خدارو صد هزار مرتبه شکر همین خواسته باعث گذاشتن این رد پا و یادآوری شد.
خیلی این ماشین دوکابین ها رو دوست دارم گل سرسبدش ماشین هیولای شماست استاد. الان جوری شده از هر خیابان و کوچه که میگذرم سر راهم کم کم یکی میبینم و کلی ذوق میکنم درست در زمانی رسیدم که این ماشین ها اینجا بودن جالبه برام بعدشم اطرافم پروانه های خوشگل و زیبا میبینم در چرخش هستند پروانه هایی که از دیدشون سیرنمیشم و نشونه ای از طرف خدا می دونم تو این یک ماه به جرعت میتوانم بگم روزی نبوده که این دوتا نشونه رو نبینم خدایا شکرت.
هم زمانی دیگه قبلا همیشه زود میرفتم که از مترو جانمونم اما چند وقت قبل خواب میگفتم خداجونم خودت فردا من رو به مقصد برسون کاری کن به موقع برسم فرداش که می رفتم مترو دقیقا هم زمان با ورود من میرسید. اگر در درحال بسته شدن بود آدم ها دستشون جلو نگه میداشتن و از بسته شدنش جلو گیری میکردند و من با خیال راحت سوار مترو میشدم.
تو فصل امتحان ها یک دفعه دیر حرکت کردم از مترو تا دانشگاه پیاده نیم ساعت راه بود و تاکسی هم نبود و دقیقا نیم ساعت تا شروع امتحان مونده بود تا این که خداجونم هدایتم کرد از یک پراید مشکی که گوشه خیابون پارک کرده بود بپرسم من رو میرسونه؟ اولش بنده خدا گفت نه اصلا کارش این نیست. تشکر کردم اومدم جلوتر پنج دقیقه نشد همون ماشین اومد جلو تر سوارم کرد و دقیقا جلوی در دانشگاه پیاده ام کرد بدون دریافت هیچ کرایهای و من یک ربع زودتر رسیدم اگر تاکسی میخواستم بگیرم باید یه مسافتی رو تو ظهر گرما پیاده میرفتم به لطف الله این طور نشد. مشابه این اتفاق یک هفته پیش برام افتاد کلا به لطف خدا همیشه این جور آدم ها زیاد سرراهم قرار میگیرند و کارم رو راه میندازند انگار فقط اومدن کار من رو درست کنند و برند. خداجونم متشکرم.
یک هم زمانی دیگه تو امتحان هام زیاد رخ داد اما یکیش که از همه بیشتر بولد بود. برای یکی از امتحان هام باید 15 نمایشنامه رو میخواندم که در طول ترم گفته شده بود و من 8 تاش رو خوانده بودم و چندتا هم اصلا پیدا نکرده بودم که بخواهم بخوانم حالا این وسط از طریق بچه ها نمایشنامه دشمن مردم به دستم رسیده بود به طرز عجیبی من کامل و باحوصله این نمایشنامه و تحلیل هایی که در کلاس شده بود خواندم و مابقی نمایشنامه رو به این شکل نرسیدم بخوانم نتیجه سوالات امتحان از این نمایشنامه و مطالبی که من خوانده بودم بود همون دقیقه گفتم ببین خدا چقدر قشنگ هدایتم کرد به سمت مسیر درست و راحت خداجونم شکرت.
دبیرستان که بودم فکر میکردم باید به شدت و باسختی درس خواند برای این که نمره های عالی بگیری ولی هیچ وقت با تلاش های فراوان نتیجه دلخواهم به دست نیاوردم و سر استرس و بی دقتی نمره هام کمتر از اون چه که می خواستم میشد. اما الان میبینم این طور نیست این هم از فایل های شما که از خاطراتتون و نحوه قبولی در دانشگاه گفتید متوجه شدم ( با این که بعد یک وقفه چندساله اونم رشتهای که هیچ ربطی به رشته قبلی خودم نداره( تجربی) دارم تو دانشگاه درس میخوانم ( ادبیات نمایشی).)
یک مثال دیگه درس جامعه شناسی که بچه ها به شدت ازش واهمه داشتن و درس سختی میدونستن
از استاد کمک میخواستن برای همین دوتا انتخاب داشتیم یا سوال ها رو جواب بدیم بدون انتظار هیچ ارفاقی از استاد و مثال هایی جدای از مثال های کتاب بزنیم یا این که دوتا نمایشنامه برای اجرای پنج دقیقه ای همون سرجلسه امتحان بر اساس موضوعات داده شده مثل پادفرهنگ و موضوعاتی این چنینی که تدریس شده بنویسیم اولش تصمیم داشتم بیخیال سوالها بشم و نمایشنامه ای با موضوعات داده شد رو بنویسم کلی هم روی این ایده کارکردم باخودم گفتم یک چالش جالبه صبح که بیدارشدم یکی دوساعت مونده بود حاضر بشم برم امتحان بدهم انگار خدا بهم گفت حالا بشین یک نگاه به کتاب و جزوه ای که استاد داده بنداز اگر سر جلسه امتحان دیدی سوال ها آسون هست اون رو بده. کلاً یک ساعت خواندم. خلاصه من با همون یک ساعت صبح خواندن جزوه معدود افرادی شدم که جامعه شناسی رو خیلی راحت بیست گرفتم. این درحالی بود که من چهار جلسه در کلاس ها نتوانستم شرکت کنم و اصلا تا اون موقع فرصت نکرده بودم به کتاب نگاه کنم.
خدارو صد هزار مرتبه شکر برای تک تک این هدایت هاش برای حال خوب الانم. در پناه الله یکتا آسان باشید برای آسانی ها. یاحق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا ۖ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ(128-اعراف)
موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری خواهید و صبر کنید که زمین ملک خداست، آن را به هر کس از بندگان خود خواهد به میراث دهد، و حسن عاقبت مخصوص اهل تقواست.
==========================
سلام و درود و رحمت و برکات خداوند بر
استاد جان و مریم جان و دوستان جانم
از رب العالمین جانم درخواست می کنم که در بهترین حال باشید
دیدن این فایل امروز چقدر برای من خوشایند بود کیف کردم
خداوند چقدر زیبا امروز مفهوم پیروی از هدایت و پدیده همزمانی رو برای من واضح و آشکار نشون داد
هدایت الهی و همزمانی یعنی اینکه من دو شب قبل یک وویس رو گوش کردم از یکی از اعضای سایت که انسان بسیار توحیدی و از ستاره های شاخص سایته که به دخترم سمیه داده بود (و سمیه هم با درخواست من اون رو توی گروه من و دخترام گذاشته بود که گوش کنیم و لذت ببریم)،
و اونقدر موضوعات عالی و جذابی تو این وویس بود که دیروز صبح هم قبل از اینکه این فایل رو ببینم دوباره اونو گوش کردم،
و بعد که این فایل رو دیدم و صحبتهای استاد رو شنیدم سورپرایز شدم که بسیاری از صحبتهای استاد دقیقاً درباره همون موضوعاته
این دوست عزیزم که خیلی برام ارزشمنده و یه جورایی مثل دخترای خودم دوسش دارم درباره موضوعات مختلفی صحبت کرده بود از جمله پیروی از هدایت الهی و تأکید روی دیدن نشونه ها و دنبال اونها رفتن، هم مداری،تفاوت فرکانسی انسانها، کنترل ذهن و تمرکز روی زیباییها در شرایطی که اکثر آدم های اطراف بر عکس این رفتار رو دارند، و اینکه تو سمت خودتو خوب انجام بده سمت خودشو خدا عالی انجام میده، و اینکه بخاطر کار کردن روی خودش چقدر جهانش سرشار از انسان های شایسته شده گفته بود که استاد تو این فایل هم راجع به همه اینها صحبت کرد، و درباره گوش بزنگ نشونه ها بودن هم استاد و هم مریم جان تاکید داشتن
و من با شنیدن اون وویس و شنیدن صحبتهای استاد تو این فایل درک کردم که باید خیلی خیلی بیشتر از قبل گوش بزنگ نشانه ها برای هدایت باشم
———–
موضوع دیگه ای که خیلی برای من خوشایند بود این بود که توی کامنت قبلی که در تاریخ 1 آذر ماه 1401 بود درخواستی از خداوند کرده بودم که اون درخواست رو اینجا کپی می کنم
ای خدای وهاب و مهربان ازت درخواست میکنم دیدن این مکان و جاهای زیبای دیگر امریکا رو بزودی نصیب ما و همه دوستان عباسمنشی کنی الهی آمین
یکسال نشده و فقط به فاصله چند ماه
خدای وهاب و مهربان درخواست من رو اجابت کرد
من رفتم امریکا و خیلی از صحنه هایی که تو این فایل، و فایلهای سفر بدور امریکا،و حتی بعضی از صحنه هایی که تو سریال زندگی در بهشت دیده بودم رو پشت سرهم و در مدت کوتاهی تجربه کردم
همین شنهای روان رو که مثل پودر نرم بود دیدم و مثل استاد و مریم جان پابرهنه روشون راه رفتم و باشون بازی کردم، وجود دریاچه شبیه دریاچه پارادایس در جایی که airb&b گرفته بودیم که درست روبروی پنجره اتاقمون بود، و وقتی صبح چشمامو باز کردم و با این منظره روبرو شدم دیوانه شدم و سر از پا نشناخته بلند شدم و بطرف دریاچه دویدم، عین استاد صحنه غذا دادن به ماهیها رو تجربه کردم و ماهیها هم دقیقاً همونجور بودن،رفتن به فروشگاهای بسیار بزرگی مثل والمارت و خرید و تجربه سیستم سلف چک اوت،آهوهایی که کنار جاده با آرامش بمن زل زده بودن، و خیلی و خیلی چیزای دیگه که اگر بخوام بنویسم تا فردا باید بنویسم
خدا جونم سپاسگزارم ممنونم دورت بگردم که اینقدر سریع الاجابه ای، بقول سعیده جان شهریاری عاشقتم باشه؟!!
مگه میشه عاشقت نباشم
—————————-
خدا رو هزاران بار شکر برای همه نعمتها و هدایتهاش
آرامشی از جنس نور خودش برای همگی خواستارم
سلام خانم سلیمی عزیز
من بیشتر کامنتهای شما را خواندم کلی برام درس داشته شما یکی از الگوهای خوب من هستید حضور شما و دخترهای عزیزتان در این سایت برایم الهام بخش است یک خانواده ی عالی در مسیر الهی
من همیشه شما را تحسین میکنم
خوشحالم که به خواسته تان رسیدید جاهای زیبایی را تجربه کردید ولذت بردید منم مثل شما عاشق تجربه کردن طبیعت وهدایت به جاهای زیبا هستم امیدوارم منم مثل شما به چنین مکانهایی هدایت شوم
امیدوارم در همه حال نشانه های عالی را دریافت کنید وبه مکانهای عالی هدایت شوید خداوند پشت وپناه تان باشد
سلام منیژه خانم عزیزم
از شما ممنونم که وقت گذاشتین هم کامنتم رو خوندین و هم برام پاسخ گذاشتین
از تحسینتون هم سپاسگزارم و بدیده منت می پذیرم تحسین شما ناشی از خوبی خودتون و درون زیباتون هست
نقطه آبی که دیشب از شما دریافت کردم بسیار برای من ارزشمند بود، و پایان بخش زیبایی شد برای دیروزم و باعث شد با احساس زیباتر و عالیتری برای خواب آماده بشم و سر به بالین بگذارم
من هم از خدا میخوام که به چنین طبیعت و مکان هایی، و طبیعت و مکانهایی بسیار دیدنی تر و بسیار زیباتر از این مکان ها هدایت شوید
و مطمئنم که خیلی زود برای شما اتفاق خواهد افتاد
بقول استاد وقتی که شما احساستونو خوب نگه میدارید و به زیباییها توجه می کنید، لاجرم لاجرم به زیباییهای بیشتری (از جنس همونها) هدایت میشوید
چه دعای قشنگی کردید به جانم نشست
امیدوارم در همه حال نشانه های عالی را دریافت کنید وبه مکانهای عالی هدایت شوید خداوند پشت وپناه تان باشد
چندین برابر انرژی این دعا را به شما هدیه میدهم
شاد و سلامت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام ب همه دوستان و ب استاد عزیزم
دوستان خیلی جالبه خیلی جالبه این داستان من
این فایل ،نشونهی دیروز من بود و من فایل تصویری پیروی از هدایت الهی و پدیدهی همزمانیرو ابتدای صبح شروع کردم و در اتوبوس در حین رفتن ب محل کارم دیدم و خواستم تو دفتر کارم کامنت براش بنویسم ک تا مشغول بکار شدم و ی فرصتی پیدا کردم ک برگردم ب سایت و کامنتمرو بنویسم دیدم نشونهی روزمن تغییر کرده و ب این فایل دسترسی نداشتم،
تا اینجارو داشته باشید ک قسمت جالبشرو توضیح بدم:
من دوباره ی چند روزیه ک حالم اکی و بالا نیست و ی کمی Down شدم اونم بخاطر …. (نمیگم چون دیگه نمیخوام روش تمرکز کنم) ولی از دیروز غروب تلاش کردم ک فرکانسهامو بکشم بالا و امروز صبح ک فایل جلسه 3 قدم 5 رو با تمرکز گوش میدادم تو همون اتوبوس ، خودم کامل فهمیدم دارم میام بالا.
استاد میگه تا تو مدار و فرکانسش نباشید فایلها و هدایتهارو نمیفهمید و ب شما نمیرسه دقیقا این فایل چون تو شن و صحرا و گرما رکورد شده بود اصلا بمن حال خوبی نمیداد چون من عاشق کوه و جنگل و آب ، برف ، بارون و هوای سرد و خنک و برعکس همیشه از آفتاب فراری و تو گرما کلافه ،ناتوان و عاجز و تمرکزم بهم ریختهاست. و منم حال روحی خوبی نداشتم تا بخودم اومدم دیدم فایل از دستم پریده و دسترسی بهش ندارم و فهمیدم ک تو مدار و فرکانسش نبودم ک بخوام براش کامنت بنویسم .
حالا چجوری پس دارم براش کامنت مینویسم؟!
این ی داستان جالب دیگهاست؛
امروز ک رسیدم تو دفتر کارم مثل همیشه اومدم تو سایت و شروع کردم کامنت خوندن ک رسیدم ب کامنت خانم شهرزاد ، و کلی از کامنت ایشون لذت بردم و رفتم تو پروفایلشون دیدم شهرزاد خانم همون شخصی هستند ک یکی از کامنتهاشونرو استاد تو کانال تلگرام گذاشته بودند و من با خوندن کامنتشون کلی حالم تغییر کرده بود و کلی اشک ریخته بودم و حتی کامنتشونرو برای خودم تو نوت گوشیم save دارم ک هر وقت دوست دارم برم بخونمش و کلی حال کنم.
و امروز تو پروفایل ایشون دیدم همون داستان هدایت ایشونه ک من تو گوشیم save دارم.
و با گشتن تو پروفایلشون و در tab پاسخ ب فایلهای دانلودی شهرزاد خانم رسیدم ب این فایل هدایت الهی و همزمانی!!!!
اینجاست ک بازهم حرفهای استاد و نتیجههایی ک ازشون برای ما میگن تا ما بیشتر و بیشتر یاد بگیریم برامون اتفاق میوفته و اینه ک تا تو مدارش نباشیم هیچ الهاماتیرو درک نخواهیم کرد.
این پدیدهی همزمانی ک من تو مدار پایین این فایلرو از دست دادم و تو مدار بالاتر بفاصلهی یکروز دوباره فایلرو بدست آوردم خودش ی نشونه و ی هدایت کامله.
و چه زیبا استاد عزیز ک قصد سفر ب ایران رو داشت سفرشون کنسل میشه.
و هرجایی ک میرن اونجا بهترین جای دنیاست و فقط خوبی میبینند و عشق و شادی.
من واقعا از صمیم قلب از استاد عزیزم و آموزشهایی ک ب ما میدن و مارو تو راه درست و یکتاپرستی قرار میدن و از هدایتهای خداوند بلندمرتبه ک همهچیز رو در اختیار ما قرار داده تا زندگی خودمونرو بسازیم و خودمون تعیین کننده مسیر و هدف زندگیمون باشیم و همچنین از دوستان عزیز و دوست داشتنی ک با کامنتهای زیباشون ب رشد و پیشرفت ما کمک میکنند تشکر و قدردانی میکنم تا خداوند ب پاس این قدردانی منو در مسیر بهتری برای پیشرفت قرار بده.
همتونرو دوست دارم خدا نگهدار
بنام خداوندی که بشدت کافی است
سلام به استاد ارجمندم ومریم بانوی زیبا ودوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم بخاطر این لحظه سپاسگزارم که به من فرصت نوشتن داد
هدایتهای خداوند همیشه بوده وهمیشه هست به شرط اینکه ما هوشیار باشیم اگر در مسیر درست باشیم هدایتها مارا به نعمت بیشتر ،سلامتی وخوشبختی می رساند واگر مسیر نادرست با باورهای مخرب باشیم ما را به مرز نابودی میکشاند
برام جالب بود وقتی کامنت قبلی که برروی این فایل گذاشتم خواندم دیدم ایندفعه هم روز قبل از اینکه این فایل به عنوان روز شمار روی سایت قرار بگیره من همچین تجربه ای را داشتم
روز قبلش صاحبخانه مجلس روضه خوانی داشت وبه من گفت حتما بیا منم اصلا تمایلی به رفتن نداشتم گفتم نه ولی ایشون اصرار کرد بعداز ظهر متوجه شدم پسرش از همسرم سوال کرد خاله فهیمه نمیاد روضه همسرم هم گفت نه ومن خداروشکر کردم که تا حدودی همسرم به افکار وعقایدم آشناست واحترام میگذاره ونشستم وسریال زندگی در بهشت قسمت 9 گوش دادم وکامنت نوشتم تا کلا تمرکزم از آن فضا بیاد بیرون
یه همزمانی زیبایی هم برام داشت من دیروز بشدت دستم درد میکرد وکلا بهم ریخته بودم گفتم خدایا خسته شدم ولی از کرم ولطفت نا امید نیستم گفتم خودت گفتی از من بخواه کمکت میکنم یعنی میخوای جوابم را ندی ،من که به هرخیری از جانب تو فقیر ومحتاجم ،من که به تو هیچ هیچم بعد خوابم برد وقتی بیدار شدم گفتگوی خودم با خدا یادم آمد گفتم من نمیدونم تو میدونی گفت مگه دکتر فیزیوتراپی بهت نگفت درد نشانه خوبی است ویعنی بهبودی بیشتر من حواسم هست تو فراموش کردی همان جا خداروشکر کردم به خاطر این الهام وهدایتش که آنقدر احساسم عالی شد که حد نداشت وتمام موارد ستاره قطبی دیروزم معجزه وار تیک خورد
استاد این هدایت خداست که به من میگه فردا ناهار چی درست کنم ومیگم من نمیتونم که میگه من هستم
در کنار این هدایتها تقسیم کار با خداوند معجزه میکنه تمام کارها را او انجام میده تو فقط نظاره گری
خدا را سپاسگزارم که به لطف خودش وآموزه های شما استاد عزیزمکنترل ذهنم در بسیاری از موارد وحتی ناجالب ترین شرایط خیلی خیلی عالی شده
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
به نام خدا
سلام خواهر خوبم خوشحالم که هدایت شدم به کامنتت
لذت بردم از خواندن دیدگاهت
چقدر ماندن در این مسیر دید ما نسبت به زندگی اتفاقات را تغییر میدهد
در مورد نرفتن به مجلس روضه نوشتید منم دیگه مثل گذشته به این مجالس نمیروم سالهای گذشته ماه محرم وصفر چقدر وقتم را دراین مجالس میگذراندم
فکر میکردم هر چه غمگین تر باشم هر چه بیشتر گریه کنم ارج وقربم بالاتر میره و زودتر حاجت میگیرم
خودتان میدانید شهر یزد یه شهر مذهبی هست ومرتب مجلس عزاداری برگزار میشه تا دوسال پیش دهه اول محرم جای من حسینیه محله وشرکت در انواع مجالس بود ولی از وقتی با قانون آشنا شدم خدارا شکر هدایت شدم ومسیرم را تغییر دادم چقدر این مسیر الهی وآرامش بخشه خدارا سپاسگزارم که در این مسیر قرار گرفتم
خواهر خوبم برای درد دستتان به نظرم ورزش یوگا انجام بدهید من خودم چون کارم در آزمایشگاه هست درد دست بودم که با رفتن به کلاس یوگا خیلی بهتر شدم
خواهر خوبم برایت در این مسیر موفقیت بیشتر آرزومندم امیدوارم در کنار همسرت زندگی شاد وسالمی داشته باشی در پناه حق باشید
بنام الله
سلام ودرود فراوان به دوست عزیزم
درسته منیژه جان ،اینکه در گذشته ما فکر میکردیم هر چه غمگین تر باشیم وبیشتر گریه کنیم وبه اصطلاح که خیلی ها این باور مخرب را دارند که هرچه در این دنیا زجر بکشید در آن دنیا خوشحال تریم اینا باورهای مخربی بود که از بچه گی تو ذهن ما فرو کردند خداروشکر که از اول ذهنم نسبت به این مسائل بشدت مقاومت داشت وقتی به لطف خدا به این مسیر زیبا هدایت شدم میتونم بگم یجورایی خیالم راحت شدومتوجه شدم برا رسیدن به خواسته هام نیاز به گریه زاری نیست وخداوند مرا هدایت میکند
دوست نازنینم ،شگفتا که چه قلب مهربان وروح بزرگی دارید عزیزم ممنون از محبت شما وراهنمایی که فرمودید
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت